فصل ششم: اميرالمومنين عليه السلام پس از پيامبر صلوات الله عليه
سقيفهي بني ساعده
در فصل ششم از آن چه پس از رحلت پيامبر مکرّم اسلام«صلی الله علیه و آله و سلم»
اتّفاق افتاد تا زماني که اميرالمؤمنين «سلام الله علیه» بر مسند خلافت نشستند،
مطالبي بيان ميشود.
نخستين واقعه، که آغاز و ريشهي تمامي اتّفاقات پس از آن بود، «سقيفهي بني ساعده»
است؛ مصيبت بزرگي که در جهان اسلام اتّفاق افتاد و ائمّهي اطهار «سلام الله علیهم»
اين روز را روز مصيبت ميدانستند.
بعد از بيماري پيامبراکرم«صلی الله علیه و آله و سلم» و شدّت يافتن مريضي ايشان،
خبردار شدند که ابوبکر به جاي ايشان براي اقامهي نماز جماعت به مسجد رفته است.
پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» ناراحت شدند که بدون اجازه و اطلاع ايشان قرار
است اين کار انجام شود. به مسجد آمدند و در حالي که نماز خواندن براي ايشان مشکل
بود، به حالت نشسته نماز را خواندند. بعد از نماز، ابتدا فرمودند: اين نماز مختصّ
من بود. کس ديگر نميتواند به صورت نشسته نماز بخواند و مأمومين ايستاده به او
اقتدا کنند.
پس از آن فرمودند: من اين روزها از ميان شما خواهم رفت. هر کس حقّي بر من دارد،
بيايد و حقّش را بگيرد که در روز قيامت توان پاسخگويي به او را ندارم.
بعد از آن، از همهي حاضرين پرسيدند: من چطور پيامبري براي شما بودم؟
همه از اين سخن، به گريه افتادند و اقرار کردند که بهترين پيامبران بوديد. ما را از
جاهليّت و بربريّت نجات داديد و کتابی مانندِ قرآن را از طرف خداوند به ما عطا
فرمودید.
پس از تصديق حضّار، روايتي را که بارها خوانده بودند، باز به مردم يادآور شدند:
إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي مَا إِنْ
تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي أَبَدا [1]
من از بين شما خواهم رفت، امّا دو پشتوانهي گرانبها در ميان شما باقي ميگذارم:
يکي قرآن و ديگري عترت. اگر سعادت دنيا و آخرت را ميخواهيد، بايد در يک دستتان
قرآن باشد و در دست ديگر، عترت، و الا عاقبتي جز ضلالت نخواهيد داشت.
بعد از آن به منزل آمدند، امّا بيماري ايشان بسيار سخت شده بود. گاهي چشم باز
ميکردند و جملهاي ميگفتند و گاهي چشمها را ميبستند و ساکت بودند. از جمله
چيزهايي که فرمودند اين بود که هفت درهم از بيت المال نزد عايشه است، به او بگوييد
آن را بياورد که تا زنده هستم، آن را به اهلش برگردانم. گاهي هم در حالي که سر
مبارکشان در دامان اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» بود، ميفرمودند:
أَطْعِمُوا الْمَسَاكِينَ وَ الصَّلَاة وَ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُم [2]
مستمندان را طعام دهيد و مواظب نماز و زير دستان خود باشد.
به عبارت ديگر، هم رابطهتان با خدا به بهترين نحو باشد و هم رابطهتان با مردم. در
قرآن هم اين دو مطلب در کنار هم زياد تکرار شده است. گاهي آمده است:
«وَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُون [3]»
و گاهي
«يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ [4]»
و تعابير مشابه اين.
در ساعات آخر عمر شريفشان هم فرمودند:
ايتُونِي بِدَوَاةٍ وَ كَتِفٍ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَاباً لَا تَضِلُّوا بَعْدَهُ
أَبَدا [5]
قلم و دوات بياوريد تا براي شما چيزي بنويسم که با آن تا ابد از گمراهي و ضلالت
نجات يابيد.
شبيه اين تعبير را در روايت «ثقلين» نيز فرموده بودند و مشخّص بود که مراد حضرت چه
بود؛ لذا برخي با جملاتي نظير «ان رجل ليهجر [6]» يا «غلب عليه الوجع
[7]» مانع اين
کار شدند. پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» از شنيدن اين جملات بسيار ناراحت
شدند. معلوم است که درد چنين جملاتي از درد شمشيري که بر فرق اميرالمؤمنين«سلام
الله علیه»زده شد، بسيار بيشتر بود. با گفتن اين جملهها، اگر پيامبر«صلی الله علیه
و آله و سلم» چيزي هم مينوشتند، ديگر فايدهاي نداشت.
به هر حال، پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» در نهايت مظلوميّت از دنيا رفتند.
سراسر مدينه، غرق عزا بود. امّا عدّهاي که قبلاً هم سابقهي توطئه داشتند، در
محلّي به نام «سقيفهي بني ساعده» جمع شدند تا خليفهاي از ميان خودشان انتخاب
کنند، با اين که از غدير خم بيش از هفتاد روز نگذشته بود و علاوه بر آن، پيامبر«صلی
الله علیه و آله و سلم» بارها اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» را به عنوان خليفه و
امام پس از خود معرفي کرده بودند. توجيهشان هم اين بود که اگر علي«سلام الله علیه»
خليفه باشد، مردم او را نميپذيرند. صلاح اسلام در اين است که خلافت در دست شخص
ديگري باشد.
امّا در ميان خودشان هم اختلاف داشتند که چه کسي را به عنوان خليفه انتخاب کنند.
انصار ميخواستند شخصي از ميان آنان باشد و مهاجرين هم به دنبال شخصي از ميان
خودشان بودند. بالاخره پس از صحبتها و درگيريهاي فراوان، مهاجرين پيروز شدند و
نام ابوبکر از صندوق سقيفه بيرون آمد [8].
تعجّب نکنيد که چطور ممکن است مسلمانان با اين همه تصريح پيامبر«صلی الله علیه و
آله و سلم» حاضر شوند کسي غير از علي«سلام الله علیه» را به عنوان خليفه بپذيرند؛
چرا که هم قبل از قضيّهي سقيفه، در امتهای گذشته چنين وضعيّتي سابقه داشت و هم
بعد از آن تکرار شد.
حضرت موسي«سلام الله علیه» پس از آن همه رنج و مشقّتي که براي نجات بني اسرائيل از
زير يوغ فرعون و اطرافيانش کشيد و آن همه امکانات براي آنان مهيّا کرد، پس از چهل
روز که از کوه طور بازگشت، با چه صحنهاي مواجه شد؟ گوسالهاي را که شخصي به نام
«سامري» ساخته بود، به عنوان خداي خود قرار دادند.
يا در سال شصت هجري که مسلمانان چندين هزار نفر نامه براي امام حسين«سلام الله
علیه» نوشتند، مگر با شمشير از آن حضرت استقبال نکردند؟
وقتي امام حسين«سلام الله علیه»، «مسلم بن عقيل» را به کوفه فرستادند، همين
مسلمانان با او چه کردند؟ به اندازهي يک نماز مغرب طول کشيد تا مسلم ببيند که
هيچکس پشت سرش نيست.
حال اگر مسلمانان بعد از دو ماه از واقعهي غدير، شخص ديگري را به جاي
اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» به عنوان خليفه بپذيرند، عجيب است؟
خلاصه آن که، چنين بيوفاييهايي در تاريخ زياد اتّفاق افتاده و جايي براي تعجّب
ندارد.
مهمّ اين است که پيامبراکرم«صلی الله علیه و آله و سلم» وظيفهي خود را به بهترين
نحو انجام دادند، امّا در نهايت اين مردم هستند که يا شاکرند و پيرو آن حضرت، و يا
کفور و ناسپاس و منکر حضرت. متأسّفانه وقتي خواصّ جامعه در مسير هدايت نباشند، ديگر
از عوام چه انتظاري ميتوان داشت؟ و هر دو دسته هم در آتش خواهند بود. خيال نکنيد
عوام بيتفاوت از سزاي قيامت در امان خواهند بود. قرآن در چند جا نزاع اين دو گروه
را در جهنّم به تصوير کشيده است. از جمله در سورهي مبارکهي اعراف ميفرمايد:
«حَتَّى إِذَا ادَّارَكُوا فيها جَميعاً قالَتْ أُخْراهُمْ لِأُولاهُمْ رَبَّنا
هؤُلاءِ أَضَلُّونا فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ قالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ
وَ لكِنْ لا تَعْلَمُون ! وَ قالَتْ أُولاهُمْ لِأُخْراهُمْ فَما كانَ لَكُمْ
عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ [9]»
تا وقتي که همگي در آن به هم پيوندند، آن گاه پيروانشان دربارهي پيشوايانشان
ميگويند: پروردگارا، اينان ما را گمراه کردند، پس دو برابر عذاب آتش به آنان بده.
خدا ميفرمايد: براي هر کدام عذاب دو چندان است ولي شما نميدانيد. و پيشوايانشان
به پيروانشان ميگويند: شما را بر ما امتيازي نيست؛ پس به سزاي آن چه به دست
ميآورديد، عذاب را بچشيد.
البته توجّه داشته باشيد که عدّهي زيادي از بيعت با ابوبکر امتناع کردند [10] و
تشيّع به عنوان يک گروه خاص از همان وقت شکل گرفت که البته ريشههاي آن در زمان
پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» وجود داشت. پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم»
بارها خطاب به اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» ميفرمودند:
أَنْتَ وَ شِيعَتُكَ هُمُ الْفَائِزُونَ تَرِدُونَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ رِوَاءً
مَرْوِيِّينَ وَ يَرِدُ عَدُوُّكُمْ ظِمَاءً مَظْمَئِينَ [11]
تو و شيعيانت رستگاران در روز قيامت هستيد که سيراب از حوض کوثر وارد ميشويد و
دشمنانتان تشنهکام.
امّا کاري از دست اين عدّه بر نميآمد؛ چون اگر دست به شمشير ميبردند، اوّلين چيزي
که نابود ميشد، اسلام بود؛ اسلامي که پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» در طول
حياتش پايههاي آن را استوار کرده بود. اينها مأمور به صبر و خويشتنداري بودند.
لذا تعجّب نکنيد وقتي ميشنويد که در حضور علي«سلام الله علیه» که اکثر جنگها به
دست او به پيروزي رسيده، به همسرش توهين ميشود. خواست خداوند این است که مردم بايد
عقل و فهمشان به آن جا برسند که با اختيار و رغبت به اميرالمومنين علي«سلام الله
علیه» روي بياورند، نه با زور شمشير و سرنيزه.
آغاز بيست و پنج سال خانهنشيني
از همين زمان بود که دورهي بيست و پنج ساله خانهنشيني اميرالمؤمنين«سلام الله
علیه» آغاز شد. در اين دوران سياه، ابوبکر حدود دو سال، عمر يازده سال و عثمان
دوازده سال بر مسند خلافت نشستند. اين دوره بر اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» بسيار
سخت گذشت، خصوصاً آن که در ابتداي آن، همسري همچون حضرت زهرا«سلام الله علیها» را
از دست دادند. مردم هم در اين دوران نسبت به ايشان بسيار بيوفا بودند.
خدا نکند کسي از طرف دستگاه قدرت مطرود شود. هميشه اين طور بوده است که مردم چنين
کسي را يا از سرِ ترس و يا براي تملّق و نزديکي به دستگاه، رها ميکنند. مردم
معمولاً بيوفا هستند. به قول قرآن، قدر و منزلت خدا را آن طور که بايد،
نميدانند [12] ، چه رسد به اشخاص. در آيهي ديگر ميفرمايد:
«قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَه [13]»
مرگ بر اين انسان که چقدر ناسپاس است.
خدمات اميرالمؤمنين«سلام الله علیه»موضوعي نيست که دشمن بتواند انکار کند، چه رسد
به دوست. همين افراد، اگر به خلافت رسيدند و خلافتشان پا برجا ماند، به واسطهي
اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» بود. اگر توانستند در آن بيست و پنج سال، دو ثلث جهان
را تصرّف کنند، همه مرهون خدمات اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» بود. امّا توهينها و
بياحتراميها و بيوفايي به جايي ميرسد که چنين شخصي بايد همچون کسي که خار در
چشم و استخوان در گلو دارد، زندگي کند. اگر کسي بخواهد مشکلات اميرالمؤمنين«سلام
الله علیه» در اين دوره را به تفصيل بيان کند، حدّاقل يک ماه وقت نياز دارد؛ به جا
هم هست. روحانيّت و مردم خصوصاً جوانها بايد به اين گونه مباحث، بيشتر اهميّت
بدهند. از اوقات فراغت خود براي مطالعهي تاريخ اين دوره استفاده کنند. مطالعهي
تاريخ، هم مفيد است و هم لذّتبخش. قرآن بارها نسبت به تفکّر در تاريخ گذشتگان
توصيه کرده است. از جمله ميفرمايد:
«قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُروا كَيْفَ
كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبين [14]»
قطعاً پيش از شما سنّتهايي بوده و سپري شده. پس در زمين بگرديد و بنگريد که عاقبت
تکذيب کنندگان چگونه بوده است.
در تاريخ سير کنيد و ببينيد ظالمين چه کردند و ظلمشان چه به سرشان آورد.
در اين دورهي بيست و پنج ساله، اوّلين اتّفاق، انتقال خلافت به ابي بکر بود و حدود
دو سال خلافت او به طول انجاميد.
انتقال خلافت به عمر
ابوبکر در اواخر خلافت خود، تصميم گرفت که خلافت را به عمر منتقل کند؛ لذا عثمان را
که خطّ خوبي داشت و کاتب وحي هم بود، در خلوت فرا خواند و گفت: بنويس: «بسم اللّه
الرحمن الرحيم. اين، سفارشي است كه ابوبكر بن ابي قُحافه به مسلمانان ميكند. امّا
بعد، ....
سپس بيهوش شد و از حال رفت. عثمان نوشت: «امّا بعد، من عمر بن خطّاب را به عنوان
جانشين خود در ميان شما معرفي ميکنم و بهتر از او براي شما سراغ ندارم.»
اتّفاقاً، ابوبكر به هوش آمد و گفت: بخوان ببينم چه نوشتهاي.
عثمان هم خواند.
ابوبكر گفت: ترسيدي من در بيهوشيام بميرم و مردم، دچار اختلاف شوند.
عثمان گفت: آري.
گفت: خدا تو را از طرف اسلام و مسلمانان، پاداش نيكو دهد!
و اين چنين، كار عثمان را تأييد کرد [15].
و به اين ترتيب، خلافت به عمر منتقل شد. خلافت عمر حدود يازده سال طول کشيد.
شورا و انتقال خلافت به عثمان
در اواخر خلافت او، يک جوان ايراني که دشمني شخصي با او داشت، در آسيابي خنجري به
پهلوي او زد. عمر هم که ميدانست جان سالم به در نميبرد، براي تعيين خليفهي بعد
از خود، شش نفر را انتخاب کرد که عبارت بودند از: طلحه، زبير، سعد وقاص (پدر عمر بن
سعد که فرماندهي سپاه يزيد در حادثهي کربلا بود)، عبدالرحمان بن عوف، عثمان و
علي«سلام الله علیه». عمر انتخاب خليفه را به اين شورا واگذار کرد. سه روز به اين
عدّه مهلّت داد و گفت: با يکديگر مشورت کنيد و يکي را به عنوان خليفه انتخاب کنيد.
اگر همگي به اتّفاق به جايي رسيديد که هيچ، و الا اگر اختلاف در ميان شما افتاد،
اگر يک طرف در اقليّت بود، آنها را گردن بزنيد. اگر هم سه به سه شديد، آن طرفي
پيروز است که عبدالرحمان بن عوف در آن است و آن سه نفر ديگر را گردن بزنيد. اگر هم
سه روز تمام شد و به هيچ نتيجهاي نرسيدند، همگي را گردن بزنيد [16].
خوب، از همين جا نتيجهي اين شورا معلوم بود [17] ؛ چون طلحه که دشمن سرسخت علي«سلام
الله علیه» بود، عبدالرحمان هم که شوهر خواهر عثمان بود و قطعاً به عثمان رأي
ميداد. لذا توطئهاي بود که در صورت مخالفت علي«سلام الله علیه»، او را بکشند.
جلسات شورا تشکيل شد و در بيرون جلسه، عّدهاي مأمور بودند تا اگر اختلاف ميان
اعضاء افتاد، فرمان عمر را اجرا کنند.
ابتدا طلحه به نفع عثمان و زبير به نفع علي«سلام الله علیه» کنار رفتند. سعد هم
گفت: هر چه نظر عبد الرحمان باشد، آن را ميپذيرم. خود عبد الرحمان هم تمايلي به
خلافت نداشت؛ لذا تعيين کنندهي اصلي عبد الرحمان بود [18].
او هم ابتدا خطاب به علي«سلام الله علیه» گفت: با تو بيعت ميکنم به شرط آن که بر
اساس کتاب خدا و سنّت پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» و سيرهي ابوبکر و عمر
حکومت کني.
اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» فرمودند: من بر اساس کتاب خدا و سنّت پيامبر«صلی الله
علیه و آله و سلم» تا آن جا که توان دارم، حکومت خواهم کرد.
عبدالرحمان همين پيشنهاد را به عثمان هم کرد و او پذيرفت [19].
مشخّص بود که عبدالرّحمان از ابتدا نظرش با عثمان بود؛ چون شوهر خواهر او بود. لذا
اين شرط را مطرح کرد، چون بر همه معلوم بود که علي«سلام الله علیه» بر اساس سيرهي
عمر و ابوبکر رفتار نخواهد کرد.
ممکن است اين سؤال براي برخي مطرح شود که چرا اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» در اين
جا سياست به خرج نداد. ميتوانست شرط عبدالرحمان را بپذيرد، امّا در عمل به سيرهي
آن دو نفر عمل نکند؛ همان طور که عثمان در عمل به سيرهي آن دو، وفادار نبود. به
عبارت ديگر، ايرادي نداشت که علي براي رسيدن به هدف حق از وسيلهي باطل استفاده کند
و به دروغ و در ظاهر شرط را بپذيرد.
در پاسخ به اين سوال چند ديدگاه وجود دارد که به آن اشاره ميشود.
ديدگاه اوّل آن که اميرالمؤمنين علي«سلام الله علیه»حاضر نيست براي رسيدن به خلافتي
که حق اوست، از وسيلهي باطل استفاده کند. اصلاً مگر ميشود علي«سلام الله علیه» با
آن همه مقام و عظمت که آيهي «تطهير» در شأن او نازل شده، براي رسيدن به خلافت دروغ
بگويد؟ مگر از مجسّمهي تقوا و فضيلت ميتوان انتظار يک کلمه دروغ و خلاف واقع را
داشت؟ مگر نور ميتواند در کنار ظلمت باشد؟ اصلاً مگر قرار است امام علي«سلام الله
علیه» به دنبال خلافت برود تا بخواهد دروغ بگويد؟ اين مردم هستند که با ميل و
اختيار خود بايد به دنبال علي«سلام الله علیه» بيايند. پيامبر خدا«صلی الله علیه و
آله و سلم» وظيفه داشت از طرف خداوند، علي«سلام الله علیه»را به عنوان خليفه معرفي
کند، امّا خود مردم بايد آن را قبول کنند و به آن جامهي عمل بپوشانند.
و ديدگاه دوّم اين که چگونه ميتوان ثابت کرد که اگر اميرالمؤمنين علي«سلام الله
علیه» شرط عبدالرحمان را ميپذيرفتند، او خلافت را به ايشان واگذار ميکرد و با
ايشان بيعت مينمود؟ بر اساس آن چه در اين شورا گذشت و تدبيري كه براي آن انديشيده
شده بود و نيز سخناني كه علي«سلام الله علیه»با عبد الرحمان داشت، قاطعانه ميتوان
گفت: چنين اتّفاقي نميافتاد. علي«سلام الله علیه» با ژرفنگريِ ويژهي خويش دريافت
كه اين همه، تمهيداتي براي موجّه جلوه دادن تصميمي است كه از پيش، برنامهريزي شده
بود.
بدين ترتيب، چه بسا اگر امام«سلام الله علیه» شرط را ميپذيرفتند، عثمان هم
ميپذيرفت و اين جا بود كه عبد الرحمان به بهانهاي ديگر روي ميآورد؛ به طور مثال،
ميگفت: لشكريان و رؤساي قبايل، تمايل به عثمان دارند. و نتيجه، باز هم انتخاب
عثمان بود و در اين ميان، آن چه ميمانْد، صحّت بخشيدن به روش ابو بكر و عمر از سوي
علي«سلام الله علیه» بود؛ و حاشا كه علي«سلام الله علیه» فريب چنين صحنهسازياي را
بخورد.
با اين وجود، نکتهي مهمّ اين است که در مورد اين موضوع و موضوعاتي از قبيل صلح
امام حسن«سلام الله علیه» يا قبول ولايتعهدي مأمون توسط امام رضا«سلام الله علیه»،
يا موارد ديگر که موجب ايجاد شبهه در ذهن جوانان ميشود، بايد گفت: اگرچه دلايل
متعدّدي براي اين گونه رفتارهاي آن بزرگواران ذکر شده است و منافاتي با علم امام
ندارد، ولي بايد بدانيم که اين موارد از متشابهات وجود مبارک و نازنين حضرات
معصومين«سلام الله علیهم» است و ما وظيفه داريم از محکمات وجود شريف آن حضرات سرمشق
بگيريم؛ همان طور که وظيفه داريم به محکمات قرآن تمسّک کنيم. قرآن شريف در اين باره
ميفرمايد:
«هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ
الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ
فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ
وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ
يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ
أُولُوا الأَْلْبابِ [20]»
اوست که اين کتاب را بر تو فرو فرستاد. پارهاي از آن، آيات محکم است؛ آنها اساس
کتابند. و پارهاي ديگر متشابهاتند. امّا کساني که در دلهايشان انحراف است، براي
فتنهجويي و طلب تأويل آن [به دلخواه خود] از متشابه آن پيروي ميکنند، با آن که
تأويلش را جز خدا و ريشهداران در دانش کسي نميداند. آنان که ميگويند: «ما بدان
ايمان آورديم، همه [چه محکم و چه متشابه] از جانب پروردگار ماست» و جز خردمندان کسي
متذکر نميشود.
بنابراين آيهي شريفه، موشکافي در مورد متشابهات قرآن امري نکوهيده و در مقابل،
تفحّص در محکمات قرآن امري پسنديده است.
ولايت نيز مانند قرآن هم محکمات دارد و هم متشابهات. و همه بايد در مورد اصل ولايت
که از محکمات است، تحقيق کنند و متشابهات ولايت را رها سازند. وقتي امامت ائمّه
اطهار و عصمت آنان از هرگونه خطا و اشتباه از آيات قرآن کريم و روايات متعدّدي که
در کتب شيعه و سنّي موجود است، اثبات شد، ديگر چنين اشکالاتي موردي نخواهد داشت.
به طور کلّی باید گفت: تدابیر و افعالی که از هر کدام از حضرات معصومین«سلام الله
علیهم» سر میزده است، صد در صد داراي مصلحت تامّهي ملزمه و مطابق با تقدیر الهی
بوده است.
بنابراين همان اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» که در جنگهاي صدر اسلام دلاورانه
ميجنگد و کسي ياراي رويارويي با او را ندارد، بنابر مصلحت اهمّ که حفظ اسلام است،
در مقابل سقيفهي بني ساعده، يورش به خانهي وحي و تصميم شوراي شش نفره، سکوت
ميکند و با کسي نميجنگد. و يا اگر امام حسن«سلام الله علیه» صلح ميکند، قطعاً
مصلحتي وجود داشته که مقتضي اين صلح بوده است، هرچند ممکن است دلايلي که مطرح
ميشود به ظاهر براي برخي قانع کننده نباشد. اگر امام حسين«سلام الله علیه» قيام
ميکند، باز هم بنابر مصلحت است. پيامبراکرم«صلی الله علیه و آله و سلم» فرمودند:
الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ إمَامَانِ قَامَا أوْ قَعَدَا [21]
حسن و حسین هر دو امامند، یکی وظیفه دارد صلح کند و در خانه بنشیند و دیگری وظیفه
دارد قیام کند و حماسهي کربلا را به وجود بیاورد.
دامن زدن به اين گونه موارد و ايجاد شبهه در ذهن جوانان موجب فتنه ميشود و
نتيجهاي جز انحراف فکري و آلودگي ذهن نسل جوان را در بر ندارد. و اگر کسي ميخواهد
واقعاً رستگار شود، بايد با تحقيق کامل و با استفاده از آيات و روايات، ولايت و
امامت ائمّهي اطهار«سلام الله علیهم» و عصمت آنان را براي خود ثابت نمايد، پس از
آن بيابد که همهي اقوال و افعال امام معصوم که از جانب خداوند متعال به امامت
منصوب شده است، عين مصلحت و صحيح ميباشد و مهمتر اين که آن حضرات را سرمشق و
الگوي زندگي خود قرار دهد و از محکمات سيرهي زندگاني ايشان پيروي و تبعيت کند و از
کلام نوراني آن انوار مطهّر بهرهي عملي ببرد.
شورش عليه عثمان
بالاخره خلافت به عثمان منتقل شد و همان طور که از قبل پيشبيني ميشد، يک عدّه
بيدين و دنياپرست، دور او را گرفتند و مشاور و کارگزارش شدند [22]. يک عدّه فقير از
گرسنگي ميمردند، امّا اطرافيان عثمان مشغول زراندوزي و جمع مال دنيا شده بودند.
وضعيت عجيبي درست شده بود. افرادي که لياقت کار داشتند، امثال ابوذر، مالک اشتر و
... به جرم مخالفت با خليفه تبعيد شده بودند و يک عدّه مست که از شدت مستي نماز صبح
را در مقابل مسلمين چهار رکعت ميخواندند، کار را در درست گرفته بودند. بعد از نماز
هم ميگفت: حال خوشي دارم، اگر ميخواهيد بيشتر بخوانم! مسلمانان ناراضي انگشترش را
از دستش درآوردند و نزد عثمان آوردند و تقاضاي عزل و مجازات او را داشتند. امّا
عثمان به جاي اين که حاکم خود را مجازات کند، به سينهي کساني را که انگشتر را
آورده بودند، زد [23].
خلاصه، تبعيض بيداد ميکرد. اگر کسي هم مانند ابوذر و مالک اشتر اعتراض ميکرد که
چرا سنّت پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» فراموش شده، تبعيد ميشدند. کم کم صداي
اعتراض سايرين هم بلند شد. از کوفه، بصره، مصر و ساير نقاط جمع شدند و به مدينه
آمدند. اطراف خانهي عثمان را گرفتند. تقاضايشان هم اين بود که حق به حقدار برسد و
بيت المال ميان همهي مردم تقسيم شود، نه فقط نزديکان خليفه. فرماندارهاي نالايق هم
مثل زمان پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» عزل شوند.
ابتدا عثمان زير بار نميرفت، امّا با توصيهي اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» و با
توجه به اين که وضع به شدّت خطرناک بود، تسليم خواستههاي مردم شد و مردم هم به شهر
و ديارشان برگشتند. امّا همان عدّه که دور عثمان را گرفته بودند و به اين نتيجه
راضي نبودند، نامهاي به فرماندار مصر نوشتند که اگر عدّهاي با نامهي خليفه آمدند
و دستورات خليفه را آوردند، گردن آنها را بزن. در بين راه فرستادگان استاندار مصر
با اين افراد برخورد کردند و نامه را پيدا کردند. اينها هم وقتي قضيّه را فهميدند،
به مدينه برگشتند. قضيّه به گوش کوفيها و بصريها هم رسيد. آنها هم دوباره به
مدينه آمدند و اطراف خانهي عثمان را گرفتند. اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» باز هم
تلاش کردند تا جو را آرام کرده و از وقوع فتنه جلوگيري کنند، امّا عثمان زير بار
نرفت. نهايتاً عدّهاي وارد خانهي عثمان شدند و او را به قتل رساندند.
اتّفاقاً معاويه که ميدانست ظرف اين چند روز عثمان کشته ميشود، فردي را مأمور
کرده بود تا در خانهي عثمان بماند و وقتي کشته شد پيراهن خون آلود او را به شام
نزد معاويه ببرد که بعداً در مورد آن صحبت خواهيم کرد.
بيعت با اميرالمؤمنين«ع»
خلاصه، مسلمين بدون خليفه شدند. مورّخين مينويسند که مردم مثل مور و ملخ به درِ
خانهي اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» آمدند. خود حضرت ميفرمايند:
فَمَا رَاعَنِي إِلَّا وَ النَّاسُ كَعُرْفِ الضَّبُعِ إِلَيَّ يَنْثَالُونَ
عَلَيَّ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ حَتَّى لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ وَ شُقَّ عِطْفَايَ
مُجْتَمِعِينَ حَوْلِي كَرَبِيضَةِ الْغَنَم [24]
و ناگهان ديدم مردم از هر سوى، روى به من نهادند، و چون يال كفتار پس و پشت هم
ايستادند، چندان كه حسن و حسين فشرده گشتند و دو پهلويم آزرده. به گـرد من فراهـم
آمدند چـون گلهي گوسفند سر نهاده به هم.
اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» تنها خليفه اي بودند که مردم اين طور با ميل و رغبت
با ايشان بيعت کردند؛ يعني نمونهي کامل مردمسالاري، که علاوه بر آن قبلاً نيز در
غدير با آن حضرت بيعت کرده بودند و مهمتر از همه اين که از طرف خداوند هم اين منصب
به ايشان واگذار شده بود. در حالي که ابوبکر در سقيفه که عدّهي محدودي در آن
بودند، به عنوان خليفه تعيين شد. عمر نيز با انتخاب يک نفر يعني ابوبکر خليفه شد.
عثمان هم که با سه رأي از شوراي شش نفره خليفه شد. لذا اين يکي از افتخارهاي بزرگ
ما شيعيان است، هر چند ما اعتقاد داريم که امامت منصبي نيست که مردم بتوانند در
تعيين آن دخالت کنند.
خدمات اميرالمؤمنين«ع»در اين دوره
با تمامي مصائب و مشکلات دوران بيست وپنج سال خانه نشيني ـ که هر روزش به اندازهي
ضربتي که در سحر نوزدهم ماه مبارک رمضان سال چهلم بر فرق سر ايشان وارد شد، درد
داشت و به تعبير خود آن حضرت گويا خار در چشم و استخوان در گلوي داشتند [25] ـ ،
حضرتش خدمات بسيار گرانبهايي را به جامعهي اسلامي تقديم کردند. اين خدمات را در
سه بخش به طور مختصر بررسي خواهيم کرد:
1. خدمات اجتماعي در جهت حفظ اسلام
اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» در همهي لحظات زندگي در جهت حفظ اسلام مجاهده
ميکردند. خصوصاً از زمان رحلت پيامبراکرم«صلی الله علیه و آله و سلم» تا هنگام
شهادت خودشان، از هيچ کوششي در راستاي حفظ و مراقبت از اساس اسلام دريغ نفرمودند،
حتّي به قيمت از دست دادن خلافت که حقّ مسلّم ايشان بود. قطعاً اگر وجود مبارک
اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» نبود، اسلام نابود شده بود. آن نظارت و تلاش ايشان
بود که باعث شد اسلام هرچند به صورت ناقص، باقي بماند. حضرت در اين راه حتّي از کمک
به خلفاي سه گانه هم دريغ نکردند؛ چون نميخواستند به خاطر اختلاف ميان ايشان و
خلفا، ضربهاي به اسلام وارد شود. اين جمله عمر بسيار مشهور است که بارها گفته بود:
«لولا علي لهلک عمر [26]»؛ اگر علي نبود، هلاک شده بودم. همچنين ميگفت: «اللهم لا
تبقني لمعضلة ليس لها ابن أبي طالب [27]»؛ خدايا، مرا در مشكلى كه براى گشودنش پسر
ابى طالب نباشد، باقي مگذار [28].
اگر بخواهيم در مورد اين نقش و خدمات اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» به تفصيل
بنويسيم، کتابها نگاشته خواهد شد. نمونههاي بسيار فراواني در تاريخ نقل شده که به
دست توانمند اميرالمؤمنين «سلام الله علیه» به سرانجام رسيده است [29] و اين يک افتخار
است براي شيعه که اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» در حالي که خلافت آنان را قبول
نداشتند، براي حفظ اسلام از کمک به آنان دريغ نميکردند.
2. خدمات علمي ـ فرهنگي
اين خدمات هم بسيار زياد است. خيال نکنيد که اين بخش از خدمات اميرالمؤمنين«سلام
الله علیه» فقط منحصر است به آنچه در «نهج البلاغه» آمده است. اگر چه اين کتاب
معجزهاي است در اسلام و پس از قرآن، نظيري ندارد و ميتوان در مورد آن تحدّي کرد،
همان طور که قرآن در مورد خودش تحدّي کرده و فرموده:
«قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا
الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيراً [30]»
بگو اگر انس و جن گرد آيند تا نظير اين قرآن را بياورند، مانند آن را نخواهند آورد،
هرچند برخي از آنها پشتيبان برخي ديگر باشند.
اين تحدّي راجع به قرآن شده، امّا اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» در مورد نهج
البلاغه تحدّي نکرده اند. دليلش هم روشن است؛ چون نهج البلاغه حدود چهارصد سال بعد،
توسّط عالم جليل القدر سيّد رضي جمعآوري شده است، امّا امروز ما ميتوانيم در مورد
نهج البلاغه تحدّي کنيم. احدي نتوانسته است کتابي از نظر لفظ و محتوا مانند اين
کتاب بياورد. افتخار بسياري از افراد اين بوده که بتوانند بر اين کتاب شرحي
بنويسند. در ميان اهل سنّت هم به اين کتاب بسيار توجّه شده است. ابن ابي الحديد
معتزلي، بيست جلد شرح بر اين کتاب نوشته است. امّا متأسّفانه ما شيعيان در مورد نهج
البلاغه کم کار کردهايم. اين کتاب به حق، «فوق کلام مخلوق و دون کلام خالق» است.
امّا خدمات علمي و فرهنگي اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» منحصر به آن چه در
نهجالبلاغه آمده، نيست. حداقل سي هزار روايت از اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» نقل
شده است. کتاب «مسند الإمام علي [31]» يازده جلد است که هر جلد آن حدّاقل پانصد صفحه
دارد و قطعاً روايات آن حضرت بيش از اين بوده و تمام آن به دست ما نرسيده است. شما
اگر کل روايات «صحاح ستّه» که مربوط به اهل سنّت است را جمع کنيد، به اين مقدار
نميرسد. بايد در مورد روايات اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» کار کنيم و بدانيد که
هر چه هم تلاش کنيد، به قطرهاي از درياي علم ايشان دست پيدا نميکنيد. قبلاً در
مورد آيهي شريفهي «وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ
الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ
اللَّه [32]» بيان شد که در روايات، «کلمات الله» به وجود مقدّس اميرالمؤمنين«سلام
الله علیه» و ساير ائمّهي معصومين«سلام الله علیهم» تفسير شده است. اگر همهي
چوبها قلم شود و همهي درياها مرکب، نميتوان تمام فضائل اميرالمؤمنين«سلام الله
علیه» را با آن نوشت. ولي به اندازهي توان بايد از درياي فضائل آن وجود شريف
استفاده کرد.
3. خدمات اقتصادي
و امّا خدمات اقتصادي اميرالمؤمنين«سلام الله علیه». در مدت بيست و پنج سالي که
ايشان را خانهنشين کردند، امام بيکار ننشستند. به دست مبارکشان بيست و شش مزرعه
را آباد کردند، چاه ميکندند، نخل ميکاشتند و درآمدي را که از اين راه به دست
ميآوردند، در جهت تقويت اسلام و کمک به فقرا و مستمندان مصرف ميکردند.
پاورقى:
[1]. مصادر اين حديث، در فصل سوّم ذکر شد.
[2]. إعلام الوری بأعلام الهدی، ص 135.
[3]. بقره / 3.
[4]. توبه / 71.
[5]. الإرشاد إلی معرفة حجج الله علی العباد، ج 1، ص 184؛ صحيح البخاري، ج 4، ص
1612 و ج 5، ص 2146 و ج 6، ص 2680؛ صحيح مسلم، ج 3، ص 1259؛ مسند أحمد بن حنبل، ج
1، ص 719.
[6]. الإرشاد إلی معرفة حجج الله علی العباد، ج 1، ص 184؛ صحيح مسلم، ج 3، ص 1259؛
مسند أحمد بن حنبل، ج 1، ص 760؛ الطبقات الکبری، ج 2، ص 243.
در نقل شيخ مفيد آمده است: پس از اين جريان، عدهای تصميم گرفتند آن چه را
پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» فرموده، حاضر کنند. خدمت پيامبر«صلی الله علیه و
آله و سلم»آمدند و گفتند: آيا دوات و استخوان را بياوريم. پيامبر فرمودند:
أَ بَعْدَ الَّذِي قُلْتُمْ لَا وَ لَكِنِّي أُوصِيكُمْ بِأَهْلِ بَيْتِي خَيْراً
آيا پس از آن چه گفتيد؟ (کنايه از اين که با آن سخن، ديگر نوشتن اين مطلب چه
فايدهای دارد؟) نه، اما شما را به خوبی با اهل بيتم سفارش میکنم.
[7]. الأمالي (للمفيد)، ص 36؛ صحيح البخاري، ج 4، ص 1612 و ج 5، ص 2146 و ج 6، ص
2680؛ صحيح مسلم، ج 3، ص 1259؛ مسند أحمد بن حنبل، ج 1، ص 719.
[8]. جهت اطّلاع از آنچه در سقيفه گذشت، ن. ک: صحيح البخاري، ج 3، ص 1341 و ج 6، ص
2505؛ تاريخ الأمم و الملوک، ج 3، ص 218.
[9]. اعراف / 38 و 39.
[10]. ن. ک: تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 124.
[11]. الأمالي (للطوسي)، ص 551.
[12]. انعام / 91؛ حج / 74؛ زمر / 67.
[13]. عبس / 17.
[14]. آل عمران / 137.
[15]. . تاريخ الأمم و الملوك، ج 3، ص 429.
[16]. تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 160.
[17]. [1]. به اين دو نقل توجه کنيد:
1. چون عمر، خلافت را در شوراي شش نفري قرار داد و گفت: «اگر دو نفر با يك E Fنفر و
دو نفر با نفر ديگر بيعت كردند، با آن سه نفري باشيد كه عبد الرحمان در ميان
آنهاست و آن سه نفري را كه عبدالرحمان در ميان آنان نيست، چنان چه مخالفت ورزيدند،
بكشيد»، اميرمؤمنان«سلام الله علیه»، در حالي كه بر دست عبداللّه بن عبّاس تكيه
داشت، بيرون آمد و به او گفت: «اي ابن عبّاس! اين گروه، پس از پيامبرتان با شما
دشمني كردند، همان گونه كه با پيامبرتان در زندگياش به دشمني برخاستند. آگاه باش
كه به خدا سوگند، جز شمشير، آنان را به راه حق باز نمي گرداند.
ابن عبّاس گفت: به چه دليل؟
اميرمؤمنان«سلام الله علیه» گفت: «آيا سخن عمر را نشنيدي كه گفت: اگر دو نفر با يك
نفر و دو نفر با يك نفر ديگر بيعت كردند، با آن سه نفري باشيد كه عبد الرحمان در
ميان آنهاست و سه نفري را كه عبد الرحمان در ميان آنان نيست، چنان چه مخالفت
ورزيدند، بكشيد؟
ابن عبّاس گفت: چرا.
اميرمؤمنان«سلام الله علیه» گفت: «آيا نميداني كه عبد الرحمان، پسر عموي سعد است و
با عثمان نيز خويشاوندي سببي دارد؟
گفت: چرا.
اميرمؤمنان«سلام الله علیه» گفت: «عمر ميدانست كه سعد و عبدالرحمان و عثمان، يك
نظر دارند و با هر يك از آنان كه بيعت شود، آن دو نفر ديگر با او هستند. پس به كشتن
مخالفان آنها فرمان داد و باكي ندارد كه وقتي من و زبير را ميكشد، طلحه هم كشته
شود. بدان كه به خدا سوگند، اگر عمَر زنده بمانَد، زشتي نظرش را دربارهي ما از
گذشته تا كنون به او ميفهمانم و اگر بميرد، روز داوري، من و او را گرد هم
ميآورَد. (الإرشاد في معرفة حجج الله علی العباد، ج 1، صص 285 و 286)
2. چون عمر گفت: «با سه نفري باشيد كه عبد الرحمان در ميان آنهاست»، ابن عبّاس به
علي«سلام الله علیه» گفت: اِمارت از دست ما رفت! عمر ميخواهد كه كار در دست عثمان
باشد.
علي«سلام الله علیه» گفت: «من نيز اين را ميدانم؛ امّا همراه آنها در شورا داخل
ميشوم تا آشكار شود كه اكنون عمر، مرا شايستهي خلافت ميبيند [که مرا هم جزء اين
شورا قرار داده]. او پيش از اين ميگفت كه پيامبر خدا گفته است: نبوّت و امامت، با
هم در يك خانه جمع نميشوند. من در پيش ديدِ مردم در شورا داخل ميشوم تا تناقض
كردارش را با روايتي كه نقل كرده است، روشن كنم.» (شرح نهج البلاغة، ج 1، ص 189)
[18]. صحيح البخاري، ج 3، ص 1356.
[19]. تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 162.
[20]. آل عمران / 7.
[21]. الإرشاد في معرفة حجج الله علی العباد، ج 2، ص 30.
[22]. در اين زمينه، نظر خود عمر در مورد هر يک از نامزدان خلافت خواندني است. او
خطاب به هر کدام ميگويد:
اي سعد! به خدا سوگند، هيچ چيز، جز تندي و درشتيات مرا از اين كه تو را جانشين خود
سازم، باز نميدارد. افزون بر اين، تو مرد جنگي و نه مرد خلافت.
و اي عبد الرحمان! چيزي مانع جانشيني تو نيست، جز آن كه در تكبّر، فرعون اين امّت
هستي.
و اي زبير! چيزي مانع تو نيست، جز آن كه در حال خشنودي، مؤمن هستي و در حال خشم،
كافر.
و چيزي مانع طلحه نيست، جز خودپسندي و تكبّرش و اين كه اگر والي شود، مُهرش را در
انگشت زنش قرار ميدهد.
و اي عثمان! چيزي مرا از تو باز نميدارد، جز تعصّب و محبّت تو به قوم و خاندانت
(بنياميّه).
و اي علي! چيزي مرا از تو باز نميدارد، جز اينکه به خلافت نظر داري؛ امّا اگر
ولايت به تو سپرده شود، تو شايستهترين فرد قوم براي بر پا داشتن آشكار حق و راه
مستقيم هستي. (الإمامة و السياسة، ج 1، ص 43)
[23]. مروج الذهب و معادن الجوهر، ج 2، ص 335.
[24]. نهج البلاغة، خطبهی 3، ص 49.
[25]. نهج البلاغة، خطبهی 3، ص 48.
[26]. الاستيعاب فى معرفة الأصحاب، ج 3، ص 1103؛ المناقب (للخوارزمي)، ص 81.
[27]. همان، ص 97.
[28]. جملات ديگري شبيه به اين نيز از خليفهي دوّم نقل شده است؛ مانند:
لا أبقاني اللَّه بأرض لستَ فيها أبا الحسن؛ سرزمينى كه تو اى ابو الحسن نباشى، خدا
مرا باقى نگذارد. لا أبقاني اللَّه بعدك يا عليُّ؛ اى على! خدا مرا بعد از تو باقى
نگذارد.
أعوذ باللَّه من معضلة و لا أبو حسن لها؛ به خدا پناه مىبرم از مشكلى كه ابو الحسن
براى گشودنش نباشد.
أعوذ باللَّه أن أعيش في قوم لستَ فيهم يا أبا الحسن؛ به خدا پناه مىبرم كه در
قومى زندگى كنم و تو اى ابو الحسن در ميان آنها نباشى.
أعوذ باللّه أن أعيش في قومٍ ليس فيهم أبو الحسن؛ به خدا پناه مىبرم كه در ميان
مردم زنده باشم و ابو الحسن آنجا نباشد.
اللهمّ لا تنزل بي شديدة إلّا و أبو الحسن إلى جنبي؛ خدايا مشکلى بر من وارد مساز
مگر على در كنارم باشد. لا بقيتُ لمعضلة ليس لها أبو الحسن؛ اميد است در مشکلى كه
ابو الحسن گشاينده آن نباشد واقع نشوم.
لا أبقاني اللَّه إلى أن أدرك قوماً ليس فيهم أبو الحسن؛ خدا مرا آنقدر باقى
نگذارد تا در ميان مردمى قرار گيرم كه ابو الحسن در ميان آنها نباشد. (ن. ک: موسوعة
الغدير في الکتاب و السنة و الأدب، ج 4، صص 142 و 143)
[29]. به عنوان نمونه ن. ک: بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، باب
قضاياه«سلام الله علیه» و ما هدى قومه إليه مما أشكل عليهم من مصالحهم، ج 40، ص 218
به بعد.
[30]. اسراء / 88.
[31]. تأليف شهيد سيد حسن قبانچي (1328 ـ 1411 ه ق).
[32]. لقمان / 27.