حضرت علي«ع» و آه مظلوم
جرج جرداق مسيحي در مورد اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» جملهي زيبايي دارد. او در
کتاب خود ـ که نام کتابش هم زيباست: «الإمام علي صوت العدالة الإنسانية»؛ علي صداي
عدالت انساني ـ ميگويد: شما براي متلاطم کردن آب يک حوض، کافي است دستي به آن
بزنيد. اما اگر بخواهيد آب يک استخر را متلاطم کنيد، بايد سنگي در آن بيندازيد. و
به همين ترتيب، اگر خواستيد آب يک درياچه را متلاطم کنيد، بايد به نسبت، جسم
بزرگتري را در آن بيندازيد. پس همهي آبها قابليت متلاطم شدن با يک چيز را دارند.
سپس ميگويد: اما من دريايي را سراغ دارم که هيچ چيز نتوانست آن را متلاطم کند، جز
آهِ مظلوم. بعد مثال زده و ميگويد: همهي شما شنيدهايد که در دوران حکومت
علي«سلام الله علیه»، سپاهيان معاويه، خلخال از پاي يک دختر يهودي باز کرده و
بردند. اين خبر که به اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» رسيد، فرمودند: اگر مسلماني از
اين غصّه که يک يهودي در حکومت اسلامي، مورد ظلم واقع شده، بميرد، ملامتي بر او
نيست [1]
خشيّت حضرت علي«ع» در دل شب
مطلب ديگري که جرج جرداق به آن نپرداخته و لازم به گفتن است اين که درياي وجود
علي«سلام الله علیه» در دل شب هم متلاطم ميگشت؛ آن هنگام که آن حالت خشيّت براي
اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» پيدا ميشد و مانند بيد ميلرزيد و فرياد ميزد و
مدهوش ميشد.
«ضرار بن ضمره» در پاسخ به درخواست معاويه براي توصيف علي«سلام الله علیه»چنين
ميگويد:
أَشْهَدُ بِاللَّهِ لَرَأَيْتُهُ فِي بَعْضِ مَوَاقِفِهِ وَ قَدْ أَرْخَى اللَّيْلُ
سُدُولَهُ وَ غَارَتْ نُجُومُهُ مُمَاثِلًا فِي مِحْرَابِهِ قَابِضاً عَلَى
لِحْيَتِهِ يَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِيم [2] وَ
يَبْكِي بُكَاءَ الْحَزِينِ وَ كَأَنِّي أَسْمَعُهُ وَ هُوَ يَقُولُ يَا دُنْيَا
يَا دُنْيَا أَ بِي تَعَرَّضْتِ أَمْ إِلَيَّ تَشَوَّقْتِ هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ
غُرِّي غَيْرِي لَا حَانَ حِينُكِ قَدْ أَبَتُّكِ ثَلَاثاً عُمُرُكِ قَصِيرٌ وَ
خَيْرُكِ حَقِيرٌ وَ خَطَرُكِ غَيْرُ كَبِيرٍ آهِ آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ
بُعْدِ السَّفَرِ وَ وَحْشَةِ الطَّرِيق [3]
و خدا را گواه ميگيرم، او را در حالي ديدم که شب پردههاي خود را انداخته بود و
ستارگانش پنهان شده بودند. او در محراب خود به پا ايستاده، محاسنش را به دست گرفته،
چون مار گزيده به خود ميپيچيد و مانند اندوهناکي ميگريست. گويا هماکنون ميشنوم
که ميگفت: اى دنيا، اى دنيا، خود را به من پيشنهاد ميكنى و به من مشتاقى؟ دور
است و بسيار دور از من، ديگرى را فريب ده. زمان تو براى من نميرسد، من تو را سه
طلاقه كردم. عمر تو كوتاه و خيرت اندك و خطرت بزرگ است. آه آه از اندکي توشه و دوري
سفر و وحشت راه!
تقواي حضرت علي«ع»
تقواي علي«سلام الله علیه»؛ نيز عجيب است [4]. خود آن حضرت در چندين مورد، تقواي
خويش را معنا کردند. از جمله فرمودند:
وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِيتُ الْأَقَالِيمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاكِهَا
عَلَى أَنْ أَعْصِيَ اللَّهَ فِي نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِيرَةٍ مَا
فَعَلْتُه [5]
به خدا قسم، اگر هفت اقليم را با آن چه زير آسمانهاست، به من دهند تا خدا را
نافرماني کنم و پوست جويي را به ناحق از مورچهاي بگيرم، چنين نخواهم کرد.
قطع نظر از آيات قرآن و کلمات پيامبر اکرم«صلی الله علیه و آله و سلم»و
معصومين«سلام الله علیهم» در اينباره، دشمنان اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» نيز به
اين مسأله اعتراف داشتند. شخصي به نام محفن ابن ابي محفن نزد معاويه رفته و
ميگويد: من از نزد بخيلترين مردم (مرادش اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» است) پيش
تو آمدهام. معاويه در پاسخ او ميگويد: واي بر تو! چگونه ميگويي او بخيلترين
مردم است؟ در حالي که اگر او خانهاي از طلا و خانهي ديگري از کاه داشته باشد،
خانهي از طلا را قبل از خانهي از کاه به مصرف ميرساند. او همان کسي است که
بيتالمال را جارو ميکرد و در آن نماز ميگذارد. او همان کسي است که ميگفت: اي
زرد و سفيد دنيا، جز من را فريب دهيد. او همان کسي است که هيچ ميراثي از خود به جا
نگذاشت، در حالي که تمامي دنيا به جز شام در دست او بود [6].
و نيز خود اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» ميفرمايند:
وَ اللَّهِ لَأَنْ أَبِيتَ عَلَى حَسَكِ السَّعْدَانِ مُسَهَّداً أَوْ أُجَرَّ فِي
الْأَغْلَالِ مُصَفَّداً أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَلْقَى اللَّهَ وَ رَسُولَهُ
يَوْمَ الْقِيَامَةِ ظَالِماً لِبَعْضِ الْعِبَادِ وَ غَاصِباً لِشَيْءٍ مِنَ
الْحُطَامِ وَ كَيْفَ أَظْلِمُ أَحَداً لِنَفْسٍ يُسْرِعُ إِلَى الْبِلَى
قُفُولُهَا وَ يَطُولُ فِي الثَّرَى حُلُولُهَا [7]
به خدا، اگر شب را روي خارهاي سعدان [8] بيدار بمانم و در طوقهاي آهنين گرفتار شوم،
خوشتر دارم تا روز رستاخيز بر خدا و رسول در آيم، در حاليکه بر يکي از بندگان، ستم
کرده باشم يا اندک چيزي را به ناسزاوار گرفته باشم. و چگونه بر کسي ستم کنم به خاطر
نفسي که به کهنگي و فرسودگي شتابان است و زمان ماندنش در خاک دراز و فراوان؟
و نظير اين سخنان در نهج البلاغه و کتب ديگر بسيار است.
زهد حضرت علي«ع»
اما راجع به زهد علي«سلام الله علیه»؛ دوست و دشمن شهادت دادهاند که در طول
شصتوسه سال عمر مبارک ايشان، سراسر زندگي آن بزرگوار فوق العادّه ساده بود [9].
حتّي در دوران حکومتش نيز از بيتالمال مسلمين چيزي بر نداشت و با همان اندوختهاي
که از کشاورزي در مدينه داشت، زندگي را ميگذراند [10].
در مورد خوراک و پوشاک خود، چنين ميفرمايند:
أَلَا وَ إِنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اكْتَفَى مِنْ دُنْيَاهُ بِطِمْرَيْهِ وَ مِنْ
طُعْمِهِ بِقُرْصَيْه .... فَوَاللَّهِ مَا كَنَزْتُ مِنْ دُنْيَاكُمْ تِبْراً وَ
لَا ادَّخَرْتُ مِنْ غَنَائِمِهَا وَفْراً وَ لَا أَعْدَدْتُ لِبَالِي ثَوْبِي
طِمْراً وَ لَا حُزْتُ مِنْ أَرْضِهَا شِبْراً وَ لَا أَخَذْتُ مِنْهُ إِلَّا
كَقُوتِ أَتَانٍ دَبِرَةٍ[ [11]
بدانيد که پيشواي شما بسنده کرده است از دنياي خود به دو جامهي فرسوده و دو قرص
نان را خوردنيِ خويش نموده ..... به خدا، از دنياي شما زري نيندوختم و از غنيمتهاي
آن ذخيرت ننمودم و بر جامهي کهنهام، کهنهاي نيفزودم و از زمين آن حتّي يک وجب در
اختيار نگرفتم و از اين دنيا بيش از خوراک مختصر و ناچيزي بر نگرفتم.
و در جاي ديگر در بيان دليل سختگيري در زندگي چنين توضيح ميدهد:
إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى فَرَضَ عَلَى أَئِمَّةِ الْعَدْلِ أَنْ يُقَدِّرُوا
أَنْفُسَهُمْ بِضَعَفَةِ النَّاسِ كَيْلَا يَتَبَيَّغَ بِالْفَقِيرِ فَقْرُهُ [12]
خدا بر پيشوايان دادگر واجب فرموده خود را با مردم ناتوان برابر نهند تا مستمندي،
تنگدست را به هيجان نيارد و به طغيان وا ندارد.
و اساساً نوع نگاه حضرت به دنياي مادّي نگاه ويژهاي بود. گاهي آن را از استخوان
خوکي در دست بيمار مبتلا به جذام پستتر ميدانستند:
وَ اللَّهِ لَدُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَهْوَنُ فِي عَيْنِي مِنْ عِرَاقِ خِنْزِيرٍ فِي
يَدِ مَجْذُومٍ [13]
و زماني هم آن را از عطسهي بز کم ارزشتر ميديدند:
وَ لَأَلْفَيْتُمْ دُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ [14]
و در مقايسهي خلافت و کفش وصلهدار خود، کفش کهنه را با ارزشتر به حساب ميآوردند
مگر آن که خلافت وسيلهاي براي اقامهي حق يا مبارزه با باطل باشد:
وَ اللَّهِ لَهِيَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ إِمْرَتِكُمْ إِلَّا أَنْ أُقِيمَ حَقّاً
أَوْ أَدْفَعَ بَاطِلا [15]
تذکر اخلاقي
نکتهي اخلاقي مهمّ، آن است که: اگرچه همهي ما تا سر حد عشق علي«سلام الله علیه»
را دوست داشته و از نظر محبت قلبي هيچ مشکلي نداريم و اين محبّت را نيز به شکلهاي
مختلفي، ابراز مي کنيم و بايد بر اين نعمت الهي، هميشه شکرگزار باشيم، امّا
متأسّفانه از نظر عمل، مشکل داريم. شيعهي واقعي کسي است که هم قلباً، هم با زبان و
هم در مقام عمل، محبت خود را نسبت به اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» ثابت کند. خود
حضرت در نامهاي به عثمان بن حنيف ميفرمايند:
أَلَا وَ إِنَّكُمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِكَ وَ لَكِنْ أَعِينُونِي بِوَرَعٍ
وَ اجْتِهَادٍ وَ عِفَّةٍ وَ سَدَادٍ [16]
بدانيد که شما چنين [17]نتوانيد کرد، ليکن مرا ياري کنيد به پارسايي و تلاش و
پاکدامني و درستي ورزيدن.
خلاصه، اگر خود را شيعه ايشان مي دانيم ـ که قطعاً مي دانيم ـ از نظر عمل بايد
شباهتي ميان ما و اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» وجود داشته باشد.
فصل پنجم: اميرالمومنين عليه السلام در جنگ هاي زمان پيامبر صلوات الله عليه
نقش اساسي امام علي عليه السلام در جنگ ها
موضوع اين فصل جنگهايي است که در زمان پيامبراکرم«صلی الله علیه و آله و سلم» واقع
شد و اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» نقش اساسي را در پيروزي در اين جنگها داشت.
قبلاً به تناسبي آمد که در دورهي ده سالهي اقامت پيامبر«صلی الله علیه و آله و
سلم»در مدينه، هشتاد و چهار جنگ واقع شد و با اين که مسلمانان از نظر امکانات و
نيرو بسيار در مضيقه بودند، امّا درصد پيروزيهاي آنان بسيار بالا بود. به شهادت
مورخين، رکن اصلي اين پيروزيها، اميرالمؤمنين علي«سلام الله علیه» بود.
اميرالمؤمنين«سلام الله علیه»تنها در يک جنگ شرکت نکرد که علّت آن را هم قبلاً گذشت
و همان جا بود که پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» حديث معروف «منزلت» را بيان
فرمودند. چون منافقين حضور اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» را مانع تحقق توطئهي خود
ميديدند، شروع کردند به سرزنش ايشان که حتماً پيامبر«صلی الله علیه و آله و
سلم»خطايي از او ديده که او را همراه خود نبرده است. پيامبر«صلی الله علیه و آله و
سلم»نيز براي مقابله با اين سخن بياساس منافقين فرمودند:
أَ مَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا
أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي [18]
آيا خشنود نميشوي که براي من همچون هارون براي موسي باشي، جز آن که پيامبري پس از
من نيست؟
به جهت رعايت اختصار، به خواست خداوند، متعرّض بعضي از اين جنگها که خداوند نيز به
آن اهميّت ويژهاي داده و در مورد آن آيه نازل فرموده، خواهيم شد.
جنگ احد
مشرکين به تلافي شکست جنگ بدر، اين جنگ را به به وجود آوردند. در آغاز جنگ،
مسلمانان پيروز شدند، امّا به واسطهي غفلت بعضي، ضربات سختي بر مسلمانان وارد شد.
در اين ميان، شايعهي کشته شدن پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» هم اين مصيبت را
مضاعف کرد. آيهي شريفه نازل شد:
«وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ
ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى
عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً [19]»
محمد فقط فرستادهي خداست و پيش از او، فرستادگان ديگري نيز بودند. آيا اگر او
بميرد و يا کشته شود، شما به عقب بر ميگرديد؟ (و اسلام را رها کرده به دوران
جاهليت و کفر بازگشت خواهيد کرد؟) و هر کس به عقب باز گردد، هرگز به خدا ضرري
نميزند.
اگر پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» کشته شود، اسلام پيامبر که هنوز باقي است.
لشکر شکست خوردهي مسلمين بازگشت و دشمن را متفرّق کرد.
جنگ احد يکي از درسآموزترين جنگهاي مسلمانان بود. پرچمدار مسلمانان در اين جنگ
اميرالمؤمنين«سلام الله علیه»بود که در ابتداي جنگ، پرچمدار مشرکين را به هلاکت
رسانيد. در اين جنگ نود جراحت بر حضرت وارد شد [20]، امّا لحظهاي از صحنهي جنگ عقب
ننشست و تا آخر، حتّي آن موقع که ساير مسلمانان عقبنشيني کرده بودند، محافظ جان
پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم»بود و پروانهوار به دور ايشان ميگشت. جبرئيل در
همين جنگ در مدح شجاعت اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» گفت:
لَا سَيْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ وَ لَا فَتَى إِلَّا عَلِيٌّ [21]
اگر علی«سلام الله علیه» در آن جنگ نبود، معلوم نبود الآن چيزي به نام اسلام وجود
داشته باشد. يک لحظه غفلت مسلمانان و سرپيچي از دستور و طمع در غنايم براي نابودي
اسلام کافي بود، امّا اين اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» بود که با آن وضعيّتِ
جراحات، شجاعانه جنگيد و نگذاشت مشرکين به هدف خود برسند.
يک درس اخلاقي از جنگ احد
يک درس اخلاقي هم از اين جنگ فرا بگيريم و به جنگ دوم بپردازيم.
وقتي مسلمانان از احد برگشتند، از پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم»پرسيدند: يا
رسول الله، ما که پيروز شده بوديم، چرا شکست خورديم؟ پيامبر نفرمودند: چون آن دره
را رها کرديد و راه را براي مشرکان باز کرديد، بلکه فرمودند: چون يک لحظه خدا را
فراموش کرديد و هر که خدا را فراموش کند، حتماً شکست ميخورد.
بر اين اساس به همه، مخصوصاً به جوانها توصيه مي شود هميشه اين جملهي پيامبر«صلی
الله علیه و آله و سلم» را مدّ نظر قرار دهند. اگر خدا پشتوانه و کمک کار شما باشد،
کارهايتان اصلاح ميشود و از جايي که اصلاً فکرش را هم نميکنيد، گرههاي زندگيتان
باز ميشود. قرآن کريم ميفرمايد:
«وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً ! وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا
يَحْتَسِب [22]»
و هرکس تقواي الهي پيشه کند، خداوند راه نجاتي براي او قرار ميدهد و از جايي که
حسابش را نميکند، به او روزي ميرساند.
امّا اگر يک آن، دست عنايتش را از سر ما بر دارد، ظلمت و بدبختي سراسر زندگي ما را
فرا ميگيرد؛ به فرمودهي قرآن:
«أَوْ كَظُلُماتٍ في بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ
فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ
يَراها وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ [23]»
يا [كارهايشان] مانند تاريكيهايى است كه در دريايى ژرف است كه موجى آن را
مىپوشاند [و] روى آن موجى [ديگر] است [و] بالاى آن ابرى است. تاريكيهايى است كه
بعضى بر روى بعضى قرار گرفته است. هر گاه [غرقهي] دستش را بيرون آورد، به زحمت آن
را مىبيند، و خدا به هر كس نورى نداده باشد او را هيچ نورى نخواهد بود.
اگر زندگي خوب ميخواهيد، اگر دنياي خوب ميخواهيد، اگر آخرت خوب ميخواهيد، خدا را
فراموش نکنيد.
همچنين به فکر فرزندان خود هم باشيد. اگر ميخواهيد آيندهي آنها تأمين شود، آنها
را با محبّت اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» بزرگ کنيد. کاري کنيد که با مسجد و
روحانيّت سر و کار داشته باشند. دشمن براي بيدين کردن نسل جوان، برنامه دارد و اگر
ـ خداي نکرده ـ موفق شود، سعادت دنيا و آخرت را از اين نسل خواهد گرفت. راه نجات،
انس با مسجد و معنويّات است.
پيامبراکرم«صلی الله علیه و آله و سلم» در مسيري ميرفتند. ديدند عدّهاي از بچهها
مشغول بازياند. نگاهي به آنها کردند و فرمودند:
وَيْلٌ لِأوْلَادِ آخِرِ الزَّمَانِ مِنْ آبَائِهِم
واي بر بچههاي آخرالزمان از شر پدرانشان.
اصحاب پرسيدند: مگر پدرانشان مشرکند؟
حضرت فرمودند:
لَا، مِنْ آبَائِهِمُ الْمُؤْمِنِينَ لَا يُعَلِّمُونَهِمْ شَيْئاً مِنَ
الْفَرَائِضِ وَ إذَا تَعَلَّمُوا أوْلَادُهُمْ مَنَعُوهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُمْ
بِعَرَضٍ يَسِيرٍ مِنَ الدُّنْيَا فَأنَا مِنْهُمْ بَرِيءٌ وَ هُمْ مِنِّي بَرَاءٌ
[24]
نه، از شر پدران مؤمنشان. چيزي از واجبات را به آنان ياد نميدهند و وقتي هم که خود
ياد ميگيرند، از انجام آن منعشان ميکنند. به متاع کمي از دنيا براي فرزندانشان
راضي هستند. من از آنها بيزارم و آنان نيز از من.
کدام يک از ما ميخواهيم که پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» از ما اظهار برائت
کند؟ بايد به فکر آخرت فرزندان باشيم، همان طور که به فکر دنياي آنان هستيم. خداي
نکرده، آن طور نشود که براي تأمين دنياي آنها، حاضر شويم از آخرت آنها کم بگذاريم.
مواظب باشيم نه در مورد خودمان و نه در مورد اطرافيانمان، خدا را فراموش نکنيم.
دعايي است که پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» هميشه در مظانّ استجابت دعا
ميخواندند. امّسلمه ميگويد: شبي پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» در خانهي من
بود. نيمه شب ديدم که در گوشهاي از خانه دستان مبارکش را بالا برده و با گريه از
خداوند درخواست ميکند:
اللَّهُمَّ وَ لَا تَكِلْنِي إِلَى نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَدا
خدايا به اندازهي يک چشم به هم زدن مرا به خودم وا مگذار.
امّ سلمه ميگويد: از اين سخن پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» به گريه افتادم.
حضرت متوجه شد و فرمودند: چرا گريه ميکني؟
عرض کردم: چرا گريه نکنم، در حالي که شما با آن مقام و منزلت چنين گريه ميکني و از
خدا چنين درخواستي داري؟
پيامبر فرمودند:
يَا أُمَّ سَلَمَةَ وَ مَا يُؤْمِنُنِي وَ إِنَّمَا وَكَلَ اللَّهُ يُونُسَ بْنَ
مَتَّى إِلَى نَفْسِهِ طَرْفَةَ عَيْنٍ فَكَانَ مِنْهُ مَا كَان [25]
از چه چيز مطمئن باشم؟ در حالي که خدا يونس را يک لحظه به خود واگذاشت و اتّفاق
افتاد آن چه اتّفاق افتاد.
با توجه به اهميّتي که اين ذکر دارد، مداومت بر آن به مؤمنين توصيه ميشود.
جنگ خيبر
جنگ سوّم که اسلام را در مخاطرهي عجيبي قرار داد، جنگ خيبر بود. اين جنگ ميان
مسلمانان و يهود اتّفاق افتاد. يهود امکانات فوقالعاده زيادي داشتند. الآن هم همين
طور است. چند ميليون يهودي، سياست دنيا را به دست گرفتهاند؛ فقط به اين دليل که از
ثروت فوقالعاده بالايي برخوردارند.
در آن دوره هم يهود منطقهي خيبر، هفت هشت قلعه داشتند که بسيار مستحکم و داراي
امکانات زيادي بود، به طوري که اگر دو سال هم درِ اين قلعهها بسته ميشد، هيچ کس
تشنه و گرسنه نميماند.
چند سالي بود که اين يهوديها از پشت به مسلمانان خنجر ميزدند، از جمله در جنگ
احزاب، با اين که از ابتدا با پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم»قرار گذاشته بودند
که هيچ کدام عليه طرف ديگر کارشکني نکنند و همديگر را در مقابل دشمن کمک کنند.
پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» هم ديدند چارهاي جز نابودي آنها نيست.
مسلمانان اطراف قلعهها را گرفتند، امّا هر چه تلاش کردند نتوانستند قلعهها را فتح
کنند. روز اوّل، سپاه اسلام به سرکردگي ابوبکر براي فتح قلعهي خيبر اقدام کرد،
امّا موفّق نشد. روز دوّم به سرکردگي عمر، امّا باز هم موفّقيتي حاصل نشد.
همين ناکاميها، علاوه بر جسورتر کردن يهوديان، ترس و نااميدي عجيبي بين مسلمين به
وجود آورده بود.
پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» نماز مغرب و عشاء را خواندند و بعد از آن
فرمودند:
لَأُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ غَداً رَجُلًا يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ
اللَّهُ وَ رَسُولُهُ لَا يَرْجِعُ حَتَّى يَفْتَحَ اللَّهُ عَلَى يَدَيْه [26]
فردا پرچم را به دست کسي ميسپارم که خدا و پيامبرش را دوست ميدارد و خدا و
پيامبرش هم او را دوست ميدارند. باز نميگردد مگر آن که خداوند به دست او پيروزمان
خواهد کرد.
کسي احتمال نميداد منظور پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم»، اميرالمؤمنين«سلام
الله علیه» باشد؛ چون ايشان در آن ايّام مبتلا به چشم درد شديدي شده بودند و اصلاً
نميتوانستند از منزل خود بيرون بيايند.
صبح روز بعد، پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» سراغ اميرالمؤمنين«سلام الله علیه»
را گرفتند.
گفتند: علي مبتلا به درد چشم است و نميتواند بيرون بيايد.
پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» فرمودند: او را بياوريد.
اميرالمؤمنين«سلام الله علیه»آمدند. پيامبراکرم«صلی الله علیه و آله و سلم» آب دهان
مبارکشان را به چشمهاي ايشان ماليدند و درد چشمهاي حضرت از بين رفت. پرچم سپاه را
به دستان مبارکش دادند و ضمناً فرمودند: اگر خداوند يک نفر را به دست تو هدايت کند،
از دنيا و تمام آن چه در آن است، براي تو بهتر است.
اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» ابتدا دو نفر از فرماندهان يهود را به نام حارث و
مرحب که در شجاعت و جنگاوري نظير نداشتند، به هلاکت رساندند. بعد از آن که مرحب
كشته شد، همراهانش بازگشتند و درِ قلعه را به روي علي«سلام الله علیه»بستند.
اميرمؤمنان«سلام الله علیه» به سوي قلعه آمد و درِ قلعه را برداشت و بر خندق نهاد و
از آن پلي ساخت تا مسلمانان از آن گذشتند و بر قلعه، مسلّط شدند و به غنيمتها دست
يافتند. وقتي از قلعهها بازگشتند، اميرمؤمنان«سلام الله علیه»، آن در را با اعجاز
الهي با دست راست گرفت و چندين ذراع پرتاب كرد، درحالي كه آن در را بيست يهودي با
كمك هم ميبستند [27].
قبلاً هم گفتم که يکي از ويژگيهاي حضرت که عمر نسبت به آن حسرت ميخورد، همين
علمداري در خيبر بود.
جنگ احزاب
دوّمين جنگ، جنگ احزاب است. اين جنگ، فوقالعاده براي مسلمانان خطرناک بود. تمامي
گروههاي مشرکين و يهود و منافقين دست در دست هم داده بودند تا مسمانان را قتل عام
کنند و اثري از اسلام به جا نگذارند. گروه عظيمي که تا آن روز سابقه نداشت، براي
يکسَره کردن کار مسلمانان تشکيل شده بود.
براي مقابله با اين خطر، به پيشنهاد سلمان فارسي و تأييد پيامبر«صلی الله علیه و
آله و سلم»، قرار شد خندقي در مدينه کنده شود. روزهاي ماه مبارک رمضان بود و در
حالي که مسلمانان از نظر آذوقه و امکانات در مضيقه بودند، خندق را حفر کردند، به
طوري که کسي با اسب يا بدون آن، نتواند از آن عبور کند؛ لذا اين جنگ به جنگ «خندق»
معروف است، همچنان که به واسطهي حضور گروههاي مختلف مشرکين و يهود و منافقين، به
جنگ «احزاب» نيز مشهور شد.
در ماجراي حفر اين خندق هم اتّفاقي افتاد که از معجزات پيامبر«صلی الله علیه و آله
و سلم» بود. جابر بن عبدالله انصاري ميگويد: ديدم پيامبر«صلی الله علیه و آله و
سلم» از شدّت گرسنگي، سنگ بر شکم مبارک بسته بود. تصميم گرفتم با مقداري جو و يک
گوسفندي که داشتم، طعامي تهيه کنم و پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» و برخي از
ياران نزديک ايشان را دعوت کنم. به خانه رفتم و به کمک همسرم غذا را تهيه کردم و
پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم»را مطّلع کردم. حضرت به تمامي مهاجرين و انصاري
که آن جا بودند، فرمودند: دعوت جابر را اجابت کنيد.
حدود هفت صد نفر در خندق بودند که همه به سمت منزل من به راه افتادند. زودتر به
منزل رفتم و قضيّه را براي همسرم تعريف کردم.
او گفت: مگر به پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» نگفتي چه در خانه داريم؟
گفتم: آري.
گفت: پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» خود ميداند چه کسي را همراه بياورد.
پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» وارد خانه شدند و به سراغ ديگ غذا رفتند و از من
خواستند که ده نفر ده نفر، اصحاب را وارد خانه کنم تا غذا بخورند. ديدم که پيامبر
سه بار شانهي گوسفند از ديگ بيرون آوردند و به اصحاب دادند. پرسيدم: مگر يک گوسفند
چند شانه دارد؟
فرمودند: دو تا.
گفتم: به خدا قسم ديدم که سه شانه از ديگ بيرون آورديد.
فرمودند: اگر سخن نگفته بودي، همهي اصحاب از شانهي گوسفند ميخوردند.
و به اين ترتيب تمامي اصحاب به ترتيب وارد شدند و از غذا خوردند. علاوه بر آن که
چند روز ديگر نيز خودمان از آن غذا خورديم [28].
با تمام اين مشکلات، بالاخره خندق کنده شد. بعد از آن بود که سپاهيان دشمن ـ که
برخي تعداد آنان را ده هزار نفر نوشتهاند ـ به مدينه رسيدند. امّا تا خندق را
ديدند، غافلگير شدند. يکي از آنان به نام عمرو بن عبدود ـ که در ميان عرب مشهور
بود که قدرت او با هزار نفر برابري ميکند ـ توانست با اسب خود از خندق بگذرد. وقتي
به مسلمانان رسيد، پيامبراکرم«صلی الله علیه و آله و سلم»کسي را خواستند که به
مبارزه با او برخيزد، امّا احدي جرأت نکرد، جز اميرالمؤمنين «سلام الله علیه».
پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» هم اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» را مهيّا کردند
و برايش دعا خواندند. وقتي اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» به مبارزه با عمرو بن
عبدود رفتند، پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» فرمودند:
بَرَزَ الْإِيمَانُ كُلُّهُ إِلَى الشِّرْكِ كُلِّه [29]
تمام ايمان در مقابل تمام شرک ظاهر شده است.
حضرت، پياده به جنگ عمرو رفتند و در نهايت توانستند او را به قتل برسانند.
پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» پس از قتل عمرو فرمودند:
لَضَرْبَةُ عَلِيٍّ خَيْرٌ مِنْ عِبَادَةِ الثَّقَلَيْن [30]
ضربت علي از عبادت جن و انس با ارزشتر بود.
در نقل ديگري آمده است که فرمودند:
أَبْشِرْ يَا عَلِيُّ فَلَوْ وُزِنَ الْيَوْمَ عَمَلُكَ بِعَمَلِ جَمِيعِ أُمَّةِ
مُحَمَّدٍ لَرَجَحَ عَمَلُكَ عَلَی عَمَلِهِمْ وَ ذَلِكَ أَنَّهُ لَمْ يَبْقَ
بَيْتٌ مِنْ الْمُشْرِكِينَ إِلَّا وَ قَدْ دَخَلَهُ ذُلٌّ مِنْ قَتْلِ عَمْرٍو وَ
لَمْ يَبْقَ بَيْتٌ مِنْ الْمُسْلِمِينَ إِلَّا وَ قَدْ دَخَلَهُ عِزٌّ بِقَتْلِ
عَمْرٍو [31]
بشارت بر تو باد که اگر عمل امروز تو را با اعمال تمامي امّت محمّد بسنجند، عمل تو
بر عمل آنان برتري خواهد يافت؛ چرا که با قتل عمرو، هيچ خانهاي از خانههاي مشرکين
نماند مگر آن که ذلّت و خواري به آن راه يافت و هيچ خانهاي از خانههاي مسلمانان
نماند مگر آن که عزّت به آن وارد شد.
در تاريخ آمده است که چون علي«سلام الله علیه» بر عمرو بن عبدود دست يافت، سريعاً
او را نكشت، بلکه کمي صبر کرده و سپس او را به هلاکت رساند. برخي بر اين عمل
علي«سلام الله علیه» ايراد گرفتند. پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم»فرمودند: دست
نگه داريد كه علي، سبب توقّفش را ميگويد. وقتي پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم»
از علي«سلام الله علیه» علّت را جويا شدند، فرمودند: به مادرم دشنام داد و به صورتم
آب دهان انداخت. ترسيدم مبادا انگيزهاي به جز نيّت الهي در اين عمل دخيل باشد، سپس
به خاطر خدا او را كشتم [32].
در برخي از نقلها آمده که وقتي عمرو بن عبدود كشته شد، خبر مرگش را براي خواهرش
بردند. گفت: چه كسي بر چنين کاري جرأت كرده است؟
گفتند: پسر ابوطالب.
گفت: روزگارش جز به دست همتايي بزرگوار به پايان نرسيد. اشكم خشك نشود اگر بر او
بگريم! قهرمانان را كشت و با دلاوران جنگيد و مرگش به دست همتايي بود كه بزرگ قومش
است. اي بني عامر، من افتخاري برتر از اين نشنيدهام! سپس اين شعر را سرود:
لــو کان قاتل عمرو غير قاتله لـکنت أبــکي عــليه آخــر الأبـد
لکنّ قاتل عمترو لا يعـاب بـه من کان يدعي قديما بيضه البلد [33]
با قتل عمرو بن عبدود لرزهي عجيبي به سپاه مشرکين وارد شد. به امر پروردگار عالم
هم باد شديدي شروع به وزيدن کرد و همين باعث شد تمامي مشرکين فرار کردند و ناکام به
خانههاي خود بازگشتند.
در ميان جنگهايي که اتّفاق افتاد، جنگ خندق و شجاعت بي مثال اميرالمؤمنين«سلام
الله علیه» از برجستگي ويژهاي برخوردار بود.
پاورقى:
[1]. نهج البلاغة، خطبه 27
[2]. در برخی مصادر، «السقيم» ضبط شده به معنای «بيمار».
[3]. کنز الفوائد، ج2، ص161؛ و نيز ر. ک: إرشاد القلوب، ج 2، ص 218؛ مروج الذهب و
معادن الجوهر، ج 2، ص 421؛ الاستيعاب فى معرفة الأصحاب، ج 3، ص 1108
[4]. ن. ک: بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، باب زهده و تقواه و
ورعه%، ج 40، صص 318 ـ 348.
[5]. نهج البلاغة، خطبهی 224، ص 346.
[6] . شرح نهج البلاغة، ج 1، ص 22.
[7]. نهج البلاغة، خطبهی 224، ص 346.
[8]. خاري سه شعبه که خوراک شتران است و سخت گزنده.
[9]. ن. ک: بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، باب زهده و تقواه و
ورعه، ج 40، صص 318 ـ 348.
[10]. الکافي، ج 8، ص 182.
[11] . . نهج البلاغة، نامهی 45، ص 417.
[12]. همان، خطبهی 209، ص 325.
[13] . همان، حکمت 236، ص 76.
[14] . همان، خطبهی 3، ص 50.
[15]. همان، خطبهی 33، ص 76.
[16]. همان، نامهی 45، ص 417.
[17]. منظور، کيفيّت خوراک و پوشاک و کلاً زندگي است، آن گونه که قبلاً ذکر شد.
[18]. مصادر اين حديث، در فصل سوّم ذکر گرديد.
[19]. آل عمران / 144.
[20]. تفسير القمي، ج 1، ص 116.
[21]. الکافي، ج 8 ، ص 110؛ تاريخ الأمم و الملوک، ج 2، ص 514.
[22]. طلاق / 2 و 3.
[23]. نور / 40.
[24]. جامع الأخبار، ص 106.
[25]. تفسير القمي، ج 2، ص 75.
[26]. ن. ک: همان، صص 228 ـ 243.
[27]. الإرشاد في معرفة حجج الله علی العباد، ج 1، ص 127.
[28]. همان، ص 178.
[29]. کنز الفوائد، ج 1، ص 297.
[30]. الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف، ج 2، ص 519.
[31]. کنز الفوائد، ج 1، ص 298.
[32]. مناقب آل أبي طالب، ج 2، ص 115.
[33]. اگر قاتل عمرو غير از قاتل فعلياش بود، تا انتهاي ابديّت بر او ميگريستم.
امّا قاتل عمرو را عيبي نيست؛ آن كه از قديم، بزرگ شهر خوانده ميشده است. (الإرشاد
في معرفة حجج الله علی العباد، ج 1، ص 107)