فصل چهارم: فضايل اميرالمومنين عليه السلام
حضرت علي«ع»، مظهر حقّ تعالي
اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» در عالم ملکوت یک تجلّی از جلوههای حضرت حقّ تبارک و
تعالی است؛ تجلّی ذاتي حضرت حقّ با همهي اسماء و صفاتش.
خداوند متعال در ازل دو تجلّي ذاتي کرده است. در يک تجلّي قرآن کريم حاصل شده است و
در تجلّي ديگر انوار مقدّس چهارده معصوم«سلام الله علیهم» پديد آمدهاند.
برای تفهیم بهتر معناي تجلّي لازم است از يک مثال استمداد شود. هنگامی که شيئي در
مقابل آینه قرار ميگيرد، تصوير آن شيء در صفحهي آینه ظاهر ميشود؛ به عبارت ديگر،
آن شيء در آينه تجلّي ميکند. البته خود شيء داخل در آینه نیست و با آینه متّحد هم
نیست، بلکه يک تصويرِ نقش گرفته و انعکاس يافته از شيء است. این همان تعبیري است که
از آن به عنوان تجلّی یاد ميشود. و اميرالمؤمنين علي«سلام الله علیه» يکي از آن
انوار مقدّس و مطهّري است که در ازل،تجلّي ذاتي خداوند تعالي بوده است.
حافظ شیرازی در اين باره ميگويد:
در ازل پرتو حسنت ز تجلّی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
انوار مطهّر چهارده معصوم«سلام الله علیهم» در ازل گرداگرد عرش الهي در طواف
بودهاند تا اين که خداي متعال بر ديگر مخلوقات منّت نهاد و آنان را از عالم ملکوت
به سوي عالم ناسوت تنزّل داده تا به صورت انسانهايي کامل در ميان ساير انسانها
زندگي کنند و بندگان به وسيلهي اسوه قرار دادن آنان به کمال و سعادت رهنمون شوند.
بنابراين هدايت بشريت و نيل به سعادت و رستگاري در گرو پيروي از اميرالمؤمنين
علي«سلام الله علیه» و ساير حضرات معصومين«سلام الله علیهم» است.
در عالم قيامت هم آن ذوات منوّر، مظهر رحمت و رأفت الهي هستند که نزد حضرت قادر
متعال از انسانهاي صالح و لايق شفاعت ميکنند.
بنابراين در يک کلام ميتوان گفت اميرالمؤمنين علي«سلام الله علیه» در همهي عوالم
وجود، مظهر حقّ تبارک و تعالي است.
حضرت علي«ع»، مولود کعبه
ولادت اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» در خانهي خدا اتّفاق افتاده است [1]. اين فضيلت
براي طائفهي بنيهاشم مخصوصاً پدر و مادر اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» بسيار
باارزش بود. و اين از فضائل منحصر به فرد اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» است، براي
احدي اتّفاق نيفتاده و نخواهد افتاد، حتّي پيامبراکرم«صلی الله علیه و آله و سلم».
حضرت علي«ع»، پرورش يافته در دامان پيامبر«ص»
فضيلت بعدي اين است که معلّم و مربّي اميرالمؤمنين«سلام الله علیه»کسي نبود جز وجود
مقدّس پيامبراکرم«صلی الله علیه و آله و سلم» که اگر از فضيلت اوّل بالاتر نباشد،
قطعاً کمتر نيست. اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» در «نهج البلاغه» ميفرمايند:
قَدْ عَلِمْتُمْ مَوْضِعِي مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص بِالْقَرَابَةِ الْقَرِيبَةِ وَ
الْمَنْزِلَةِ الْخَصِيصَةِ وَضَعَنِي فِي حِجْرِهِ وَ أَنَا وَلَدٌ يَضُمُّنِي
إِلَى صَدْرِهِ وَ يَكْنُفُنِي فِي فِرَاشِهِ وَ يُمِسُّنِي جَسَدَهُ وَ يُشِمُّنِي
عَرْفَهُ وَ كَانَ يَمْضَغُ الشَّيْءَ ثُمَّ يُلْقِمُنِيهِ وَ مَا وَجَدَ لِي
كَذْبَةً فِي قَوْلٍ وَ لَا خَطْلَةً فِي فِعْل .... وَ لَقَدْ كُنْتُ أَتَّبِعُهُ
اتِّبَاعَ الْفَصِيلِ أَثَرَ أُمِّهِ يَرْفَعُ لِي فِي كُلِّ يَوْمٍ مِنْ
أَخْلَاقِهِ عَلَماً وَ يَأْمُرُنِي بِالِاقْتِدَاءِ بِهِ وَ لَقَدْ كَانَ
يُجَاوِرُ فِي كُلِّ سَنَةٍ بِحِرَاءَ فَأَرَاهُ وَ لَا يَرَاهُ غَيْرِي [2]
شما ميدانيد مرا نزد رسول خدا چه رتبت بود و خويشاونديم با او در چه نسبت. آن گاه
که کودک بودم مرا در کنار خود نهاد و بر سينهي خويشم جا داد و مرا در بستر خود
ميخوابانيد، چنان که تنم را به تن خويش ميسود و بوي خوش خود را به من ميبويانيد.
و گاه بود که چيزي را ميجويد، سپس آن را به من ميخوارنيد. از من دروغي در گفتار
نشنيد و خطايي در کردار نديد .... و من در پيِ او بودم، چنان که کودک در پيِ مادر.
هر روز براي من از اخلاق خود نشانهاي بر پا ميداشت و مرا به پيروي آن ميگماشت.
هر سال در حراء خلوت ميگزيد، من او را ميديدم و جز من کسي او را نميديد.
البته اين اختصاص به دوران طفوليت اميرالمؤمنين«سلام الله علیه»نداشت؛ تا وقتي
پيامبراکرم«صلی الله علیه و آله و سلم» زنده بودند، وضعيت به همين ترتيب بود.
ايمان حضرت علي«ع»
ديگر فضيلت آن حضرت، ايمان ايشان ميباشد. اوّلين کسي که به پيامبر«صلی الله علیه و
آله و سلم» ايمان آورد، اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» بودند [3]. البته اين ايمان
تشريفاتي بود؛ چون ايشان قبل از تولد ايمان آورده بودند. قبل از آن که حضرت آدمي
باشد، اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» وصي پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم»بودند.
خود اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» در مناظراتي که با دشمنانشان داشتند، به همين
مسأله افتخار ميکردند [4].
حضرت علي«ع»، اوّلين ياور پيامبر«ص»
دعوت پيامبراکرم«صلی الله علیه و آله و سلم» در ابتدا به صورت پنهاني بود. پس از سه
سال از آغاز بعثت، دستور آمد که:
«وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الْأَقْرَبينَ [5]»
خويشان نزديک خود را از عذاب خدا انذار ده.
به همين منظور، پيامبر اکرم«صلی الله علیه و آله و سلم»، از علي«سلام الله علیه» را
که آن روز سيزده سال بيشتر نداشت، خواست تا طعامي آماده كند و فرزندان عبدالمطّلب
را جمع کند تا با آنان سخن بگويد و آن چه از طرف خداوند، فرمان گرفته، به آنان
برساند. علي«سلام الله علیه» نيز درخواست پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» را
اجابت کرد و حدود چهل نفر از فرزندان عبد المطلب را دعوت کرد که در ميان آنان،
عموهاي پيامبر ابوطالب، حمزه، عباس و ابولهب نيز بودند. پس از آن که همگي غذا
خوردند، پيامبراکرم«صلی الله علیه و آله و سلم» رو به آنان کرده، فرمودند: اي
فرزندان عبدالمطّلب، به خدا سوگند، هيچ جواني را در عرب نميشناسم كه براي قومش
چيزي بهتر از آن چه من براي شما آوردهام، آورده باشد. من خير دنيا و آخرت را براي
شما آوردهام و خداي متعال به من فرمان داده كه شما را به آن فرا بخوانم. پس
كدامتان مرا بر اين امر، ياري ميدهد تا برادر و وصي و جانشين من در ميان شما باشد؟
هيچ کس پاسخ مثبت نداد جز علي«سلام الله علیه». پس پيامبر«صلی الله علیه و آله و
سلم» فرمود: اين، برادر و وصي و جانشينم در ميان شماست. پس گوش به فرمان و مطيعش
باشيد [6].
در بعضي از نقلها آمده است که پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم»تقاضاي خود را سه
بار تکرار کرد، امّا در هر بار فقط علي«سلام الله علیه» بود که پاسخ مثبت داد [7].
تا آخر، کمککار و پشتيبان وفاداري براي پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» بود.
حضرت علي«ع»، برادر پيامبر«ص»
فضيلت بعدي، اين بود که وقتي پيامبراکرم«صلی الله علیه و آله و سلم»ميان قبايل اوس
و خزرج و همچنين ميان مهاجرين و انصار، عقد اخوّت برقرار کردند، در مورد
اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» چيزي نگفتند. اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» غمگين
شدند و به پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» عرض کردند: پدر و ماردم به فدايتان،
چرا ميان من و هيچ يک از مسلمين اخوّت جاري نکرديد؟ پيامبر«صلی الله علیه و آله و
سلم» در پاسخ فرمودند:
وَ اللَّهِ يَا عَلِيُّ مَا حَبَسْتُكَ إِلَّا لِنَفْسِي أَ مَا تَرْضَى أَنْ
تَكُونَ أَخِي وَ أَنَا أَخُوكَ وَ أنْتَ أخِي فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ [8]
تو را فقط براي خودم نگه داشتم. آيا خشنود نميشوي که برادر من باشي. من برادر تو و
تو برادر من در دنيا و آخرت هستي.
و من گمان ميکنم اين رسم پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» بود که هر ساله اين
عقد اخوّت را ميان مسلمانان ميخواندند تا اتّحاد ميان آنان را مستحکمتر کنند.
اصلاً اختلاف ميان دو مسلمان معنا ندارد و با مسلماني سازگار نيست.
حضرت علي«ع»، همسر حضرت زهرا «س»
فضيلت و افتخار ديگري که آن حضرت دارا بودند و شايد مهمّتر از تمام فضائلي باشد که
تا الآن ذکر گرديد، اين است که همسري به نام بانو فاطمهي زهرا«سلام الله
علیها»داشتند. اين فضيلت، بسيار بالاست؛ هم براي حضرت زهرا«سلام الله علیها» فضيلت
بالايي است که همسري مانند حضرت علي«سلام الله علیه» دارند و هم براي حضرت علي«سلام
الله علیه» فضيلت بالايي است که همسري مانند حضرت زهرا«سلام الله علیها» دارند.
ازدواج اين دو بزرگوار ازدواجي بود الهي و از جانب خدا. در روايتي از پيامبر«صلی
الله علیه و آله و سلم» آمده است که خطاب به اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» فرمودند:
يَا عَلِيُّ لَقَدْ عَاتَبَتْنِي رِجَالٌ مِنْ قُرَيْشٍ فِي أَمْرِ فَاطِمَةَ وَ
قَالُوا خَطَبْنَاهَا إِلَيْكَ فَمَنَعْتَنَا وَ زَوَّجْتَ عَلِيّاً فَقُلْتُ
لَهُمْ وَ اللَّهِ مَا أَنَا مَنَعْتُكُمْ وَ زَوَّجْتُهُ بَلِ اللَّهُ مَنَعَكُمْ
وَ زَوَّجَهُ فَهَبَطَ عَلَيَّ جَبْرَئِيلُ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ اللَّهَ
جَلَّ جَلَالُهُ يَقُولُ لَوْ لَمْ أَخْلُقْ عَلِيّاً لَمَا كَانَ لِفَاطِمَةَ
ابْنَتِكَ كُفْوٌ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ آدَمُ فَمَنْ دُونَهُ [9]
اي علي، مرداني از قريش در مورد فاطمه مرا سرزنش کردند و گفتند: ما او را از تو
خواستگاري کرديم ولي او را به ما ندادي و به ازدواج علي درآوردي. به آنان گفتم: به
خدا سوگند، شوهر دادن و ندادنش به دست من نبود، بلکه خداي متعال او را از شما
بازداشت و به ازدواج علي در آورد. در همان موقع، جبرئيل بر من فرود آمد و گفت: اي
محمّد، خداوند بزرگ ميگويد: اگر علي را نيافريده بودم براي دخترت فاطمه، همتايي بر
روي زمين از آدم تا خاتم نبود.
در روايتي ميخوانيم که روزي اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» وارد خانه شدند. تا چشم
حضرت فاطمه«سلام الله علیها»به ايشان افتاد، فرمودند:
ادْنُ لِأُحَدِّثَكَ بِمَا كَانَ وَ بِمَا هُوَ كَائِنٌ وَ بِمَا لَمْ يَكُنْ إِلَى
يَوْمِ الْقِيَامَةِ حِينَ تَقُومُ السَّاعَة
نزديک بيا تا براي تو از آن چه اتّفاق افتاده و تا روز قيامت اتّفاق ميافتد يا
نميافتد، سخن بگويم.
اميرالمؤمنين«سلام الله علیه»از اين سخن به اندازهاي به وجد آمدند که همان طور عقب
عقب از منزل خارج شدند و خدمت پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» رسيدند.
پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» هم که از ماجرا خبر داشتند، فرمودند: آيا
نميداني که نور فاطمه از نور ماست [10]؟
الآن کتابي در دست امام زمان«ارواحنا فداه»موجود است به نام مصحف فاطمه«سلام الله
علیها» که افتخار بزرگي براي شيعه است. پس از رحلت پيامبر«صلی الله علیه و آله و
سلم»، براي اين که کمي از مصائب سنگين آن حضرت سبک شود، جبرئيل نازل ميشد و براي
ايشان از علم «ما کان و ما يکون و ما هو کائن» ميگفت و اميرالمؤمنين«سلام الله
علیه» هم مينوشتند [11].
معلوم است همسريِ چنين شخصيتي چه فضيلت بالائي است. نقل شده است که عمر ميگفت: سه
ويژگي به علي بن ابي طالب داده شده است كه اگر يكي از آنها براي من بود، برايم از
اين كه شتران سرخ موي به من بدهند، دوست داشتنيتر بود: ازدواج او با فاطمه، دختر
پيامبر خدا، سكونتش در كنار پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» در مسجد كه آن چه بر
پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» در مسجد حلال بود، بر او حلال بود و پرچم جنگ
خيبر كه پيامبر خدا به او سپرد [12]. همه نسبت به اين فضيلت حسرت ميخوردند.
ماجراي ازدواج اين دو بزرگوار نيز بايد براي ما سرمشق باشد؛ لذا مناسب است در اين
جا اشارهي مختصري به آن داشته باشيم.
پس از آن که اميرالمؤمنين«سلام الله علیه»، در خواستگاري از حضرت فاطمه«سلام الله
علیها» پاسخ مثبت شنيدند، قرار شد مهريّه را تعيين کنند، امّا اميرالمؤمنين«سلام
الله علیه» از زمان تولّد تا شهادت، چيزي از متاع دنيا براي خود نگاه نداشتند، حتّي
در دورهاي که خليفهي دو ثلث جهان بودند. امام حسن«سلام الله علیه» پس از شهادت
اميرالمؤمنين «سلام الله علیه» فرمودند: پدرم چيزي از زرد و سفيد دنيا بر جاي نگذاشت
جز هفت صد درهم که ميخواست با آن خادمي براي خانوادهاش بخرد [13].
تمام دارايي با ارزش اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» در آن روز يک شمشير بود و يک
زره براي جنگ و يک شتر براي کار. قرار شد زره را بفروشند؛ چون زره را کسي نياز
داشت که بخواهد در جنگ فرار کند، امّا علي که «کرّار غير فرّار» بود، به زره نيازي
نداشت.
پانصد درهم به عنوان مهريّه تعيين شد. مهريّهي زني که مانندِ او در دنيا نيامده و
نخواهد آمد، پانصد درهم معادل حدود سيصد مثقال نقره است که در آن روزگار آن قدر
ارزشي نداشت.
اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» زره را فروختند و به عنوان مهريّه به پيامبراکرم«صلی
الله علیه و آله و سلم»دادند. پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» نيز با آن مبلغ،
جهيزيهي بسيار مختصري تهيه کردند که عبارت بود از يک دست لباس ساده، يک دست اسباب
سفره که همه از گِل بود، يک دست رختخواب و مقداري لوازم ضروري ديگر.
پيامبراکرم«صلی الله علیه و آله و سلم»وقتي اين جهيزيهي ساده را ديدند، اشک شوق از
چشمانشان جاري شد و فرمودند:
اللَّهُمَّ بَارِكْ لِقَوْمٍ جُلُّ آنِيَتِهِمُ الْخَزَف [14]
خداوندا، اين جهيزيه را براي کساني که اکثر ظروفشان سفالي و از گِل است، مبارک
گردان.
بعد، پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» دستور دادند وليمهاي براي ميهمانان آماده
شود. پس از انجام مراسم، حضرت زهرا«سلام الله علیها» در ميان زنها وارد خانهي
اميرالمؤمنين«سلام الله علیه»شدند. اين خانه خارج از مسجد بود و غير از خانهاي بود
که بعدها کنار مسجد ساختند. خانهاي بود بسيار ساده: يک چهار ديواري که خود
اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» از گِل ساخته بودند و سقف آن هم از شاخههاي خرما
بود. فرش آن هم مقداري شن و حصيري بود که جزء جهيزيهي حضرت زهرا «سلام الله علیها»
بود. خانهاي بود بسيار محقّر، امّا در همين کوخ ـ به قول استاد بزرگوار ما، حضرت
امام«ره»شخصيتهايي مثل حسن، حسين، زينب و امّ کلثوم«سلام الله علیهم»را تحويل
جامعه دادند.
پس از ازدواج اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» و فاطمهي زهرا«سلام الله علیها»
پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم»کارهاي داخل خانه را بر عهدهي فاطمه«سلام الله
علیها» و کارهاي بيرون خانه را بر عهدهي علي«سلام الله علیه» قرار دادند.
فاطمه«سلام الله علیها»به اندازهاي از اين نظر پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم»
خوشحال شدند که فرمودند:
فَلَا يَعْلَمُ مَا دَاخَلَنِي مِنَ السُّرُورِ إِلَّا اللَّهُ بِإِكْفَائِي
رَسُولُ اللَّهِ تَحَمُّلَ رِقَابِ الرِّجَالِ [15]
هيچ کس جز خدا خبر ندارد که من چقدر از اين که پيامبر مرا از اختلاط و سر و کار
داشتن با مردان معاف کردند، خوشحال شدم.
باز گذاشتن درب خانهي حضرت علي«ع»
فضيلت دهم آن حضرت مربوط به ماجراي بستن درهاي خانههاي اصحاب بود که به مسجد باز
ميشد. اين دستور از طرف خداوند صادر شده بود که همهي درها جز درِ خانهي
اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» بايد بسته شود. در دعاي ندبه هم به اين مطلب اشاره
شده است:
وَ أَحَلَّ لَهُ مِنْ مَسْجِدِهِ مَا حَلَّ لَهُ وَ سَدَّ الْأَبْوَابَ إِلَّا
بَابَهُ [16]
و پيامبر آن چه از مسجدش براي خود حلال بود، براي علي حلال کرد و همهي درهاي مسجد
را جز درِ خانهي علي بست.
بقيّهي اصحاب اصرار داشتند که درِ خانه آنها نيز باز باشد، امّا دستور از طرف
خداوند بود. اگر پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» درِ خانهي کسي را ميبست، به
دستور خداوند بود و اگر درِ خانهي کسي را باز ميگذاشت، باز به دستور خداوند بود.
موضوع اين بود که اوّلين کاري که پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» پس از هجرت به
مدينه کردند، ساختن مسجد قبا بود که قبل از اين که وارد مدينه شوند، اين مسجد را
ساختند و چند روزي بيشتر در آن نماز نخواندند. مفسّرين ميگويند: آيهي
«لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ
فيهِ [17]» در مورد اين مسجد نازل شده است.
پس از آن اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» به پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» ملحق
شدند و هر دو وارد مدينه شدند، مسجد ديگري در مدينه ساختند که خود پيامبر«صلی الله
علیه و آله و سلم» نيز خانهي خود را کنار اين مسجد ساختند و در آن را به داخل
مسجد باز کردند. برخي ديگر از مسلمانان نيز به تأسّي به پيامبر«صلی الله علیه و آله
و سلم» چنين کردند. بعدها از طرف خداوند دستور آمد که همهي درها بايد بسته شود جز
درِ خانهي حضرت علي«سلام الله علیه» و حضرت زهرا«سلام الله علیها». و اين افتخار
بسيار بالايي براي اميرالمؤمنين«سلام الله علیه»بود. هم روايات شيعه گوياي اين مطلب
است، هم روايات اهل سنّت [18]. قبلاً بيان شد که عمر ميگفت: سه ويژگي به علي بن ابي
طالب«سلام الله علیه»داده شده است كه اگر يكي از آنها براي من بود، برايم از شتران
سرخ مويي که به من بدهند، دوست داشتنيتر بود: ازدواج او با فاطمه، دختر پيامبر
خدا، سكونتش در كنار پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» در مسجد كه آن چه بر
پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» در مسجد حلال بود، بر او حلال بود و پرچم جنگ
خيبر كه پيامبر خدا به او سپرد [19].
حضرت علي«ع»، شکنندهي بتها
فضيلت ديگر آن حضرت که خود ايشان هم به آن افتخار ميکردند [20]، بالا رفتن بر شانهي
پيامبر «صلی الله علیه و آله و سلم» و شکستن بتها در مسجد الحرام و بالاي کعبه
بود [21].
ماجرا از اين قرار بود که پيامبر «صلی الله علیه و آله و سلم» در سال هشتم هجري با
دوازده هزار نفر سپاه مجهّز وارد مکّه شدند و بدون خونريزي آن جا را فتح کردند.
مشرکان مکّه به دليل ظلمهايي که در حقِّ پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» روا
داشته بودند، منتظر صدور فرمان قتل عام از طرف ايشان بودند، امّا پيامبر«صلی الله
علیه و آله و سلم»جز در مورد عدّهي معدودي، فرمان عفو عمومي صادر کردند. سپس وارد
مسجدالحرام شدند و به همراه اميرالمؤمنين «سلام الله علیه»، سيصد و شصت بت را
شکستند. امّا چند بت که بزرگترين بتها بود، بالاي کعبه قرار داشت.
اميرالمؤمنين «سلام الله علیه» بر شانههاي پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» قرار
گرفتند و آن بتها را نيز به پايين انداختند.
علم حضرت علي«ع»
افتخار و فضيلت ديگر اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» همان جملهي معروف «سلوني قبل أن
تفقدوني» است [22] اين جمله، نه از پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» نقل شده و نه از
ديگر ائمّه «سلام الله علیهم»؛ مختصّ به اميرالمؤمنين «سلام الله علیه» است. بارها
اين جمله را فرمودند، حتّي آن دوراني که تمام غمهاي عالَم در دلِ مولا بود، نه
دوست با ايشان ساخت و نه دشمن.
گاهي ميفرمودند:
أَيُّهَا النَّاسُ سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي فَلَأَنَا بِطُرُقِ
السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْضِ قَبْلَ أَنْ تَشْغَرَ بِرِجْلِهَا
فِتْنَةٌ تَطَأُ فِي خِطَامِهَا وَ تَذْهَبُ بِأَحْلَامِ قَوْمِهَا [23]
مردم، از من بپرسيد پيش از آن که مرا از دست دهيد، که من راههاي آسمان را بهتر از
راههاي زمين ميدانم، پيش از آن که فتنهاي پديد آيد که همچون شتر بيصاحب گام بر
دارد و مهار خود را پايمال کند و مردمان را بکوبد و بيازارد و عقل صاحبان خود را
ببرد و در حيرتشان گذارد.
و گاهي نيز ميفرمودند:
أَيُّهَا النَّاسُ فَإِنِّي فَقَأْتُ عَيْنَ الْفِتْنَةِ وَ لَمْ يَكُنْ
لِيَجْتَرِئَ عَلَيْهَا أَحَدٌ غَيْرِي بَعْدَ أَنْ مَاجَ غَيْهَبُهَا وَ اشْتَدَّ
كَلَبُهَا فَاسْأَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي فَوَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ
لَا تَسْأَلُونِي عَنْ شَيْءٍ فِيمَا بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ السَّاعَةِ وَ لَا عَنْ
فِئَةٍ تَهْدِي مِائَةً وَ تُضِلُّ مِائَةً إِلَّا أَنْبَأْتُكُمْ بِنَاعِقِهَا وَ
قَائِدِهَا وَ سَائِقِهَا وَ مُنَاخِ رِكَابِهَا وَ مَحَطِّ رِحَالِهَا وَ مَنْ
يُقْتَلُ مِنْ أَهْلِهَا قَتْلًا وَ مَنْ يَمُوتُ مِنْهُمْ مَوْتا [24]
اى مردم، من فتنه را نشاندم و كسى جز من دليرى اين كار را نداشت، از آن پس كه موج
تاريكى آن برخاسته بود، و گزند همه جا را فرا گرفته. از من بپرسيد، پيش از آنكه مرا
نيابيد. بدان كس كه جانم به دست اوست، نمىپرسيد از چيزى كه ميان شما تا روز قيامت
است، و نه از گروهى كه صد تن را به راه راست مىخواند و صد تن را موجب ضلالت است،
جز آن كه شما را از آن آگاه مىكنم: از آن كه مردم را بدان مىخواند، و آن كه
رهبريشان مىكند، و آن كه آنان را مىراند، و آن جا كه فرود آيند، و آن جا كه بار
گشايند، و آن كه كشته شود از آنان، و آن كه بميرد از ايشان.
در هر صورت، اگر از ما در مورد علم علي بپرسند، بايد بگوييم: علم او علم خداوند
تعالي است، همان گونه که در روايات و زيارات مختلف در مورد معصومين«سلام الله
علیهم»، تعبير«خزنة علم الله» يا «خُزّان علم الله [25]» به معناي معادن علم خداوند،
وارد شده است. با اين توصيفات، اثبات خلافت بلافصل ايشان نياز به برهان و استدلال
ندارد؛ با اندک تأمل و تصوّري، تصديق حاصل ميشود. و قرآن کريم هم مردم را به همين
مطلب فطري متذکر ميسازد:
«أَفَمَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي
إِلاَّ أَنْ يُهْدى فَمالَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُون [26]»
آيا کسي که به سوي حق رهبري ميکند، سزاوارتر است که مورد پيروي قرار گيرد يا کسي
که راه نمييابد مگر آن که هدايت شود؟ شما را چه شده؟ چگونه داوري ميکنيد؟
در روايات آمده است که فردي را که شراب خورده بود، نزد ابوبکر آوردند. خود وي اقرار
به شرب خمر ميکرد، امّا ميگفت: من زماني که اسلام آوردم در ميان افرادي بودم که
شراب را حلال ميدانسته و آن را مينوشيدند و اطّلاعي از حرمت آن نداشتم. ابو بکر و
عمر از حکم در اين قضيّه عاجز ماندند و سراغ اميرالمؤمنين علي«سلام الله علیه»
رفتند. آن حضرت وقتي قضيّه را شنيدند، فرمودند: فردي را همراه او در ميان مهاجرين و
انصار بفرستيد که اعلام کند: هر کسي بر اين شخص آيهي تحريم شراب را خوانده است،
شهادت دهد. اگر کسي شهادت نداد، هيچ مجازاتي بر او نيست. آنها نيز همين کار را
انجام دادند، امّا کسي شهادت نداد؛ لذا آن فرد را آزاد کردند. بعد از اين جريان،
سلمان فارسي به اميرالمؤمنين«سلام الله علیه»عرض کرد: آنان را ارشاد کرديد. امام در
جواب فرمودند: تنها خواستم تأکيدي دوباره بر اين آيه در مورد خودم و آنان داشته
باشم و آيهي فوق را تلاوت نمودند [27].
حضرت علي«ع»، امير مؤمنان
از ديگر فضائل آن حضرت همين عنوان معروف «اميرالمؤمنين» است که مختص به ايشان است.
پيامبراکرم«صلی الله علیه و آله و سلم» در روايتي ميفرمايند:
لَمَّا أُسْرِيَ بِي إِلَى السَّمَاءِ كُنْتُ مِنْ رَبِّي كَقَابِ قَوْسَيْنِ أَوْ
أَدْنى فَأَوْحَى إِلَيَّ رَبِّي مَا أَوْحَى ثُمَّ قَالَ يَا مُحَمَّدُ اقْرَأْ
عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ السَّلَامَ فَمَا سَمَّيْتُ
بِهَذَا أَحَداً قَبْلَهُ وَ لَا أُسَمِّي بِهَذَا أَحَداً بَعْدَهُ [28]
آن زمان که مرا شبانه به آسمان بردند، فاصلهام با پروردگار به اندازهي طول دو
انتهاي کمان يا کمتر بود. پس پروردگارم چيزهايي را به من وحي کرد. سپس فرمود: اي
محمّد، به علي بن ابي طالب، اميرالمؤمنين، سلام مرا برسان که پيش از او هيچ کس را
به اين نام نناميدهام و پس از او نيز اين عنوان را به کسي نخواهم داد.
در روايت ديگري، شخصي از امام صادق«سلام الله علیه» ميپرسد: آيا به قائم شما
مهدي«ارواحنا فداه»، با عنوان «اميرالمؤمنين» سلام ميکنند؟
امام ميفرمايند:
لَا ذَاكَ اسْمٌ سَمَّى اللَّهُ بِهِ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ«سلام الله علیه» لَمْ
يُسَمَّ بِهِ أَحَدٌ قَبْلَهُ وَ لَا يَتَسَمَّى بِهِ بَعْدَهُ إِلَّا كَافِرٌ
نه، آن نام را خدا مخصوص اميرالمؤمنين نموده، پيش از او كسى بدان نام ناميده نشده و
بعد از او هم جز كافر آن نام را بر خود نبندد.
راوي ميپرسد: پس چگونه به او سلام ميکنند؟ امام پاسخ ميدهند:
يَقُولُونَ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا بَقِيَّةَ اللَّه [29]
و انصافاً اختصاص اين عنوان به آن حضرت فضيلت بسيار بزرگي است.
حضرت علي«ع»، ابوالائمّه
فضيلت بعدي اميرالمؤمنين«سلام الله علیه»، ابو الائمّه بودن ايشان است و ساير
ائمّه«سلام الله علیهم» فرزندان ايشان هستند، همچنان که فاطمهي زهرا«سلام الله
علیها» نيز ام الائمّه است. قبلاً بيان شد که ميان چهارده معصوم از نظر علم، قدرت و
ساير فضائل ذاتي تفاوتي نيست؛ همه و همه نور واحدند، امّا اميرالمؤمنين«سلام الله
علیه» فضيلتي دارند که ساير ائمّهي طاهرين«سلام الله علیهم» در مقابل آن
متواضعاند و آن ابوالائمّه بودن ايشان است. اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» هم به
اين مطلب افتخار ميکردند. اين هم از فضائل بالاي ايشان است.
شجاعت حضرت علي«ع»
از ديگر فضائل بارز اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» شجاعت ايشان است؛ نه فقط در
جنگها، که از ابتداي بعثت محافظ و سرباز آمادهاي براي پيامبر«صلی الله علیه و آله
و سلم»بودند. قبلاً در مورد آيهي «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ
ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ [30]» که در «ليلة المبيت» نازل شد، مطالبي بيان گرديد.
در آن شب، اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» بدون ذرّهاي ترس، آمادهي فدا کردن جان
خود براي نجات پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» بود. در تاريخ مصاديق فراواني از
جانفشانيهاي ايشان نقل شده است.
مراتب شجاعت
مطلبي که تذکّر آن لازم است، اينکه شجاعت سه مرتبه دارد و در هر سه مرتبه، رتبهي
اوّل متعلّق به اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» بود.
مرتبهي اوّل شجاعت همين است که عموم مردم از کلمهي «شجاعت» ميفهمند. اين که
پيامبراکرم«صلی الله علیه و آله و سلم»محافظي دارد که بيست و سه سال با جان و دل از
او محافظت کرده و از احدي نترسيده است و همهي دشمنان از او ميترسيدند. در تاريخ
ميخوانيم وقتي کار پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» در مکّه بالا گرفت، سران کفر
براي مقابله با خطري که احساس ميکردند، جلسه گرفتند. اوّلين کاري که قرار شد انجام
بدهند، اين بود که اراذل و اوباش مکّه را مأمور کردند تا همه جا مزاحم او شوند و
نگذارند به فعاليت تبليغي خود ادامه دهد. و اين افراد همه جا مزاحم بودند، حتّي سنگ
به پاي مبارک حضرت ميزدند. تنها زماني که جرأت نميکردند به پيامبر«صلی الله علیه
و آله و سلم» نزديک شوند، آن موقعي بود که اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» همراه
ايشان بود. تا چشمشان به علي«سلام الله علیه» ميافتاد، پا به فرار ميگذاشتند.
در سه سال اقامت مسلمانان در شعب ابوطالب [31] که از شدت گرسنگي، انتظار مرگ را
ميکشيدند و اميدي به زندگي نداشتند [32]، با اين که مشرکين هر گونه کمک به مسلمانان
را ممنوع کرده بودند، اين علي«سلام الله علیه» بود که بدون ترس براي مسلمانان
مختصري غذا تهيّه ميکرد [33].
در مدينه هم وضع به همين صورت بود. هشتاد و چهار جنگ در اين دوره براي مسلمانان
اتّفاق افتاد که اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» به جز جنگ تبوک، در بقيّهي جنگها
شرکت فعال داشت و عمدهي پيروزيهاي مسلمانان مرهون شجاعت ايشان بود. در جنگ تبوک
هم که اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» شرکت نکرد، به اين دليل بود که زماني که
پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» خواستند با روميها جهاد کنند، منافقين و
توطئهگران قصد براندازي حکومت اسلامي را داشتند. منتظر بودند که پيامبر«صلی الله
علیه و آله و سلم» و ساير مسلمانان از مدينه خارج شوند و نقشهي خود را عملي کنند.
پيامبراکرم«صلی الله علیه و آله و سلم» هم براي مقابله با اين توطئه،
اميرالمؤمنين«صلی الله علیه و آله و سلم» را به جاي خود در مدينه باقي گذاشتند و
ايشان يک تنه در مقابل منافقين ايستادند. اين يک معنا از شجاعت.
معناي دوّم شجاعت که بالاتر از معناي اوّل است، تسلط بر هوي و هوس و نفس امّاره
است. پيامبراکرم«صلی الله علیه و آله و سلم» ميفرمايند:
أَشْجَعُ النَّاسِ مَنْ غَلَبَ هَوَاه [34]
شجاع ترين مردم کسي است که بر هواي نفس خود پيروز شود.
و مسلّماً اين مرتبه از شجاعت بسيار بالاتر از مرتبهي اوّل است. لذا مشهور است که
پيامبراکرم«صلی الله علیه و آله و سلم» گروهي را براي جنگ فرستادند. زماني که
بازگشتند، خطاب به آنان فرمودند:
مَرْحَباً بِقَوْمٍ قَضَوُا الْجِهَادَ الْأَصْغَرَ وَ بَقِيَ الْجِهَادُ
الْأَكْبَرُ
آفرين بر قومي که جهاد اصغر را انجام دادند، امّا هنوز جهاد اکبر باقي مانده است.
اصحاب پرسيدند: جهاد اکبر ديگر چيست؟
فرمودند:
جِهَادُ النَّفْسِ [35]
و اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» در اين مرتبه از شجاعت هم بينظير بود. يک نمونهاش
روايتي است که قبلاً هم خواندم که ميفرمايند:
وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِيتُ الْأَقَالِيمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاكِهَا
عَلَى أَنْ أَعْصِيَ اللَّهَ فِي نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِيرَةٍ مَا
فَعَلْتُهُ [36]
به خدا، اگر هفت اقليم را با آن چه زير آسمانهاست به من دهند تا خدا را نافرماني
کنم و پوست جوي را از مورچهاي به ناروا بربايم، چنين نخواهم کرد.
ما بايد از اين روش و منش اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» الگو بگيريم و حداقل يک قدم
به جلو بر داريم. اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» در جاي ديگر ميفرمايند: شما
نميتوانيد مثل من باشيد، امّا
أَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ عِفَّةٍ وَ سَدَادٍ [37]
با تقوا و تلاش و پاکدامني و درستي به من کمک کنيد.
نمونههاي اين مرتبه از شجاعت اميرالمؤمنين«سلام الله علیه»در تاريخ زياد است. زني
است به نام «سودهي همدانيه». پس از شهادت اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» بر معاويه
وارد شد. معاويه به سبب كنايههايش بر او در ايّام جنگ صفين شروع به سرزنش اين زن
كرد. سپس به سوده گفت: خواستهي تو چيست؟
سوده گفت: خداوند از تو دربارهي امور مسلمانان و آن چه به تو واگذار کرده، سؤال
خواهد کرد. هميشه از طرف تو كسي نزد ما ميآيد كه ما را مانند خوشهي گندم، درو
ميكند، و چون اسپند ميكوبد و خوار ميكند و مرگ را به ما ميچشانَد. «بُسر بن
ارطاة» به سوي ما آمده، مردان ما را كشته و ثروتهاي ما را گرفته است. اگر او را
عزل كني، تو را سپاس گوييم؛ وگرنه، شکايتت را به خداوند ميبريم.
معاويه گفت: مرا تهديد ميكني؟! تصميم گرفتهام تو را بر شتر سركش سوار كنم و به
سوي بُسر برگردانم تا فرمانش را دربارهي تو اجرا کند.
سوده در جواب معاويه گفت:
صـلّي الإلـه علي جسم تضمّنه قـبر فأصبح فيه العدل مدفونا
قد حالف الحقّ لا يبغي به بدلا فصار بالحقّ و الإيمان مقرونا [38]
معاويه پرسيد: منظورت چه کسي است؟
سوده گفت: اميرمؤمنان علي بن ابي طالب«سلام الله علیه». نزد او آمدم تا دربارهي
مردي كه او را سرپرست گرفتن مالياتها كرده بوده و ستم كرده بود، صحبت كنم. او را
در حالي ديدم كه قصد نماز خواندن داشت. وقتي مرا ديد، ايستاد و با روي گشاده به سوي
من آمد و گفت: خواستهاي داري؟
گفتم: بله؛ و جريان را به او گفتم.
به گريه افتاد و گفت: خداوندا! تو گواهي كه من به آنها فرمان ستمگري بر بندگانت و
رها كردن حقوق تو را ندادم. آن گاه از جيب خود، قطعهاي چرم در آورد و در آن چنين
نوشت:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ قَدْ جَآءَتْكُم بَيِّنَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ
فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزَانَ وَلاَتَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَآءَهُمْ
وَلاَتُفْسِدُوا فِي الأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن
كُنتُم مُّؤْمِنِينَ [39]
هنگامي كه نامهام را خواندي، كارهايي را كه در دست توست، سامان ده تا كسي را روانه
كنيم از تو باز پس گيرد. والسلام.
آن گاه اين نامه را به من داد و آن را آوردم و به فرماندارش سپردم و او بركنار شد.
معاويه هم تا اين قضيّه را شنيد، گفت: آن چه ميخواهد برايش بنويسيد [40]
اين هم معنا و مرتبه دوّم شجاعت.
امّا بالاتر از اين معناي سوّم شجاعت است که انسان در جزر و مد روزگار خودش را
نبازد. عموم انسانها اين طور نيستند. قرآن کريم ميفرمايد:
«إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً ! إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً ! وَ إِذا
مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً ! إِلاَّ الْمُصَلِّينَ [41]
به يقين انسان حريص و کم طاقت آفريده شده است. هنگامي که بدي به او برسد، بيتابي
ميکند و هنگامي که خوبي به او برسد، مانع ديگران ميشود و بخل ميورزد، به جز نماز
گزاران.
انسان معمولاً اين چنين است. اگر دنيا به او رو کند، طغيان ميکند [42]. بر عکس، اگر
دنيا به او پشت کند، شروع ميکند به جزع و فزع و گلايه، حتّي از خدا. اما کماند
افرادي که اگر رياستي پيدا کردند، آن را در خدمت دين قرار دهند. اگر هم خانه نشين
شدند، باز از همان براي دين استفاده کنند. اگر فقير شدند، عفت نفس خود را از دست
ندهند. اگر هم ثروتمند شدند، تواضع در مقابل ديگران را فراموش نکنند.
مصداق کامل اين معنا، اميرالمؤمنين«سلام الله علیه»بود. بيست و پنج سال خانه نشين
شد، آن هم چه جور خانه نشيني. به اندازهاي سخت بود که خود حضرت ميفرمايند:
فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا [43]
صبر کردم در حالي که خار در ديده و استخوان در گلو داشتم.
با چنين وضعيتي باز هم صبر ميکند، براي حفظ دين خدا. به همسرش اهانت ميشود، امّا
صبر ميکند. در همان دوران هم بيکار نمينشيند؛ شروع ميکند به کشاورزي، چاه کني و
کمک به ضعفا و بيچارگان؛ کاري که از نظر اسلام مانند جهاد است:
الْكَادُّ عَلَى عِيَالِهِ كَالْمُجَاهِدِ فِي سَبِيلِ اللَّه [44]
بعد از بيست و پنج سال هم که مردم براي بيعت آن چنان به او رو ميکنند که نزديک است
فرزندان آن حضرت، زير دست و پا له شوند [45]، باز هم در شخصت علي«سلام الله علیه»
هيچ تفاوتي ايجاد نميکند.
ابن عباس علي«سلام الله علیه» را در همان دورهاي که حاکم دو ثلث جهان است، ميبيند
که مشغول وصله زدن کفش خودش است. در همان حال از ابن عباس ميپرسد: ارزش اين کفش
چقدر است؟
پاسخ ميدهد: ارزشي ندارد.
امام«سلام الله علیه» ميفرمايند:
وَ اللَّهِ لَهِيَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ إِمْرَتِكُمْ إِلَّا أَنْ أُقِيمَ حَقّاً
أَوْ أَدْفَعَ بَاطِلا [46]
به خدا، اين را از حکومت شما دوستتر دارم مگر آن که حقي را بر پا سازم يا باطلي را
بر اندازم.
از نظر علي«سلام الله علیه»، حکومت و مال و .... وقتي ارزش دارد که در خدمت حق باشد
و گرنه هيچ ارزشي ندارد.
پاورقى:
[1]. مصادر اين مطلب در فصل اوّل گذشت.
[2]. نهج البلاغة، خطبهی 192، ص 300.
[3]. ن. ک: موسوعة الغدير في الکتاب و السنة و الأدب، ج 7، صص 35 ـ 44.
[4]. به عنوان نمونه ن. ک: الاحتجاج، ج 1، ص 73.
[5]. شعراء / 214.
[6]. . ن. ک: تفسير القمي، ج 2، ص 124؛ الأمالي (للطوسي)، ص 582؛ تفسير فرات
الکوفي، ص301؛ تاريخ الأمم و الملوک، ج 2، ص 319؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 42، ص47؛E F
الکامل في التاريخ، ج 2، ص 60؛ شرح نهج البلاغة، ج 13، ص 210.
[7]. علل الشرائع، ج 1، ص 165.
[8]. تفسير القمي، ج 2، ص 109. همچنين ن. ک: موسوعة الغدير، ج 4، صص 164 ـ 181.
[9]. عيون أخبار الرضا(سلام الله علیه)، ج 1، ص 225.
[10] . بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 43، ص 8. (به نقل از عيون
المعجزات)
[11]. الکافي، ج 1، ص 240.
[12]. فضائل الصحابة، ج 2، ص 659؛ المستدرك علی الصحيحين، ج 3، ص 135؛ المصنّف في
الأحاديث و الآثار، ج 7، ص 500؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 42، ص 120.
[13]. الکافي، ج 1، ص 457.
[14] . کشف الغمة في معرفة الأئمة، ج 1، ص 359.
[15]. قرب الإسناد، ص 25.
[16]. إقبال الأعمال، ص 296.
[17]. مسجدى كه از روز نخستين بر پايهي تقوا بنا شده، سزاوارتر است كه در آن [به
نماز] بايستى. (توبه / 108)
[18]. ن. ک: بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، باب أن النبي«صلی الله
علیه و آله و سلم» أمر بسد الأبواب الشارعة إلى المسجد إلا بابه%، ج 39، صص 19 ـ
35؛ إحقاق الحق و إزهاق الباطل و ملحقات آن، ج 5، صص 540 ـ 586 و ج 16، صص 332 ـ
375 و ج 21، صص 243 ـ 255 و ج 23، صص 86 ـ 99 و ج 31، صص 132 ـ 142؛ موسوعة الغدير
في الکتاب و السنة و الأدب، ج 4، صص 285 ـ 304.
[19]. . فضائل الصحابة، ج 2، ص 659؛ المستدرك علی الصحيحين، ج 3، ص 135؛ المصنّف في
الأحاديث و الآثار، ج 7، ص 500؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 42، ص 120.
[20]. مناقب آل أبي طالب، ج 2، ص 136.
[21] . ن. ک: موسوعة الغدير في الکتاب و السنة و الأدب، ج 8، صص 18 ـ 24.
[22]. ن. ک: بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، باب ما تفضل صلوات
الله عليه به على الناس بقوله سلوني قبل أن تفقدوني، ج 10، صص 117 ـ 128؛ إحقاق
الحق و إزهاق الباطل و ملحقات آن، ج 7، صص 610 ـ 623 و ج 12، ص 227 و ج 17، صص 469
ـ 487 و ج 28، ص 321 و ج 32، صص 58 ـ 68.
[23]. نهج البلاغة، خطبهی 189، ص 280.
[24]. همان، خطبهی 93، ص 137.
[25]. الکافي، ج 1، صص 92 و 269؛ الأمالي (للصدوق)، ص 307؛ المقنعة، ص 475.
[26]. يونس / 35.
[27]. الكافي، ج 7، ص 249.
[28]. الأمالي (للطوسي)، ص 295.
[29]. الکافي، ج 1، ص 411.
[30]. بقره / 207.
[31]. اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» در نامهاي به معاويه در مورد آن روزها چنين
مينويسند:
وَ اضْطَرُّونَا إِلَى جَبَلٍ وَعِرٍ وَ أَوْقَدُوا لَنَا نَارَ الْحَرْبِ وَ
كَتَبُوا عَلَيْنَا بَيْنَهُمْ كِتَاباً لَا يُؤَاكِلُونَنَا وَ لَا
يُشَارِبُونَنَا وَ لَا يُنَاكِحُونَنَا وَ لَا يُبَايِعُونَنَا وَ لَا نَأْمَنُ
فِيهِمْ حَتَّى نَدْفَعَ إِلَيْهِمْ مُحَمَّداً- فَيَقْتُلُوهُ وَ يُمَثِّلُوا بِهِ
فَلَمْ نَكُنْ نَأْمَنُ فِيهِمْ إِلَّا مِنْ مَوْسِمٍ إِلَى مَوْسِمٍ فَعَزَمَ
اللَّهُ لَنَا عَلَى مَنْعِهِ وَ الذَّبَّ عَنْ حَوْزَتِهِ وَ الرَّمْيَاءَ مِنْ
وَرَاءِ جَمْرَتِهِ وَ الْقِيَامَ بِأَسْيَافِنَا دُونَهُ فِي سَاعَاتِ الْخَوْفِ
بِاللَّيْلِ وَ النَّهَار (وقعة صفين، ص 89)
و ما را بر رفتن بر کوهساري سخت و ناهموار ناگزير کردند و آتش جنگ را بر ضدّ E Fما
افروختند و ميان خود پيماني نوشتند که با ما نخورند و نياشامند و با ما ازدواج و
خريد و فروش نکنند و امانمان ندهند مگر آن که پيامبر را به آنان بسپاريم تا او را
بکشند و ما از ايشان جز از موسم حجي تا موسم ديگر امان نداشتيم (و امان فقط منحصر
به ايّام حجّ بود)، پس خداوند ما را برحمايت از او و دفاع از حريم و نگهداشت حرمت
او و نگهباني از او، با شمشيرهاي خود در تمام ساعات هولناک شبانه روز مصمم داشت.
[32]. اشاره به سخن اميرالمؤمنين«سلام الله علیه»:
فَكَانُوا يَتَوَقَّعُونَ المْوَْتَ جُوعاً صَبَاحاًَ وَ مَسَاءً لَا يَرَوْنَ
وَجْهاً وَ لَا فَرَجاً قَدِ اضْمَحَلَّ عَزْمُهُمْ وَ انْقَطَعَ رَجَاؤُهُم. (شرح
نهج البلاغة، ج 13، ص 253)
[33]. همان، ص 253.
[34]. من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 395.
[35]. الکافي، ج 5، ص 12.
[36]. نهج البلاغة، خطبهی 224، ص 347.
[37]. همان، نامهی 45، ص 417.
[38]. درود خداوند بر بدني كه قبر، او را در برگرفت و عدالت در آن قبر، دفن شد. او
با حقيقت، هم قسم شد و چيزي را جايگزين آن نميكرد. او با ايمان و حقيقت، همراه
بود.
[39]. به نام خداوند بخشندهي مهربان! در حقيقت، شما را از جانب پروردگارتان بُرهاني
روشن آمده است. پس پيمانه و ترازو را تمام نهيد، و اموال مردم را كم مدهيد و در
زمين، پس از اصلاح آن، فساد مكنيد. اين براي شما بهتر است، اگر مؤمنيد. (اعراف /
85)
[40]. العقد الفريد، ج 1، ص 344.
[41]. معارج / 19 ـ 22.
[42].«إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى ! أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى»؛ به يقين انسان طغيان
میکند، از اين که خود را بینياز ببيند. (علق / 6 و 7)
[43]. نهج البلاغة، خطبهی 3، ص 48.
[44]. الکافي، ج 5، ص 88؛ من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 168.
[45]. [1]. فَمَا رَاعَنِي إِلَّا وَ النَّاسُ كَعُرْفِ الضَّبُعِ إِلَيَّ
يَنْثَالُونَ عَلَيَّ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ حَتَّى لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ وَ
شُقَّ عِطْفَايَ مُجْتَمِعِينَ حَوْلِي كَرَبِيضَةِ الْغَنَم (نهجالبلاغة، خطبه
3، ص 49)
و ناگهان ديدم مردم از هر سوى، روى به من نهادند، و چون يال كفتار پس و پشت هم
ايستادند، چندان كه حسن و حسين فشرده گشتند و دو پهلويم آزرده. به گرد من فراهم
آمدند چون گلهي گوسفند سر نهاده به هم.
[46]. همان، خطبهی 33، ص 76.