كرامات العلويه جلد اول

حجة الاسلام والمسلمين شيخ على ميرخلف زاده

- ۷ -


9 ( درويش على  
مرحوم ملا محمّد جيلانى (رحمة الله عليه ) نقل نمود:
درويشى بود بنام على كه مدت هفت سال در ايوان پشت سر نجف اشرف در زمستان و تابستان در يكى از هجره ها بسر مى برد. و گاهى بكربلاى معلى پياده مى رفت و زيارت كرده و قدرى خاك مى آورد و مهر مى ساخت و بزوار كه بزيارت حضرت مى آمدند بآنها تواضع مى نمود و مُهر نماز تربت آقا سيد الشهدا مى داد و مردم نيز باو پول مى دادند. باين وسيله مبلغ هشت نه تومان جمع نموده و در جائى پنهان نمود.
اتفاقا درويشى ديگر با او رفيق شد و بر احوال او اطلاع يافت و در فرصت مناسب آن پولها را برداشته و در جاى ديگرى پنهان نمود.
درويش على چون بر سر دفينه خود آمد، ديد پولهايش نيست شروع به ناراحتى و اضطراب و ناله كرد و هر چند با آن درويش مبالغه كرد اقرار نكرد آخر الامر تضرع بسيار نمود و گفت يا اميرالمؤ منين يا على مدت هفت سال است كه در اين آستانه ساكنم و پناه به تو آورده ام و الحال مرا چنين محافظت نمودى . ظاهرا راضى نيستى كه من در اين مكان باشم .
آنگاه تدارك سفر خود را ديد و روانه ايران شد و آن رفيق درويش را هم همراه خود برد. دو فرسخ از نجف اشرف بيرون آمدند ناگهان شيرى درنده پيدا شد و جلوى آنها ظاهر گرديد و غرشى نمود و حمله اى كرد و رفيق درويش را پاره پاره نمود در اين هنگام كيسه زر از بغلش افتاد.
شير سر كيسه را بدندان گرفته و آورد در كنار راه گذاشت و رفت درويش زر خود را برداشت و به نجف اشرف مراجعت نمود و در مكان خود ساكن گرديد و مدتى در قيد حيات بود و بعد از فوتش او را در آن مكان دفن نمود.
عليست فلك نجات بشر بموج خطر
على بروز جزا هم صراط و هم ميزان
عليست واجد انسان كامل الاوصاف
زما سوا پى توصيفش الكن است زبان
عليست نفس محمد نبى است جان على
دو مظهراند بيك جلوه روشن از جانان
على قيام و قعود و عليست صوم صلوات
عليست كعبه مقصود و قبله دل و جان
مرا چه حدثناى على كه وصف وليست
زباء بسمله تاسين سراسر قرآن
على كه ديده گردون نديده مظلومى
چوآن سپهر جلالت بهيچ دور و زمان


9 ( سر در على (ع )  
بر سر در حرم آقا على (ع ) نوشته شده
عَلىُّ حُبُّهُ جُنَّه
قَسيمُ النّارِ وَ الجَنَّة
وَصِىُّ الْمُصْطَفى حَقا
اِمامُ الاِْنْسُ وَ الْجِنَّة
دوستى آقا على (ع ) باعث نجات است تقسيم كننده آتش وبهشت است وصى و جانشين بلافصل خاتم الانبيا محمد مصطفى (ص ) است اما م پيشواى تمام بشر و جن و همه است .
حضرت (ص ) فرمود على قسمت كننده بهشت و آتش است . چون روز قيامت صراط نصب گردد بر لب جهنم كسى از روى او نمى گذرد مگر آنكس ‍ كه با او نامه اى از ولايت على بن ابى طالب (ع ) باشد.
و از طريق عامه و شيعه از پيغمبر است كه فرمود: كسى از روى صراط نمى گذرد مگر جوازى از آقا على (ع ) داشته باشد.
على پيروز ميدانها على شبگرد ويرانها
على مافوق انسانها على مطلوب هر طالب
عَلىُّ حُبُّهُ جُنَّه امامُ الاِْنْسِ والجِنَّة
قَسيمُ النّار و الجَنَّة نبى را اولين نايب
نگر بربت شكن حيدر، به روى دوش پيغمبر
بود يك روح و دو پيكر، عيان زين منظر جالب
اگر مظلوم شد قرآن ، بُوَد مظلوم اوّل او
كه خود معناى قرآن است و قرآن را بُوَد كاتب
شگفت از قدرت صبرش كه پيش چشم عين اللّه
حريم عصمت اَللّه را، بسوزاند يكى غاصب
حسانا پرده از اين راز عالم سوز، بردارد
چو آيد حجّت آل محمّد، مهدى غايب


9 ( ابن ملجم  
كسى كه دوستى آقا على (ع ) را بر زبان دارد ثلث ايمان را دارا است و كسى كه بدل دارد دو ثلث ايمان را دارا است و كسيكه بزبان و دل دارد تمام ايمان را دارا است .
مطلبى مسلم است كه كثرت شركاء موجب قلت سهام است يعنى وقتى شريكها زياد شدند سهم ها كم مى شوند مثلا اگر اطاق ده مترى را بين دو نفر قسمت كنند مقدار بسيار جزئى نصيب هر يك مى شود كه قابل ذكر و اعتناء نيست .
دلهاى خراب به چند جهت مايل است چقدر محبّتهاى جزئى آنرا فرا گرفته چقدرش براى دوستى آل محمد(ص ) مى ماند گاه مى شود كه دوستى ايشان بر سر زبان است و در دل دوستى چيزهاى ديگر است .
حكايت ابن ملجم مرادى باعث عبرت است . محبت زبانى و قلبى از اين داستان بخوبى واضح مى شود. حكايتش مفصل است و علامه مجلسى در جلد نهم بحارالانوار مشروحش را بيان فرموده است بنده همان قسمت را كه شاهد عرضم هست عنوان مى كنم .
پس از آنكه حكومت ظاهرى به على (ع ) رسيد، حضرت نامه اى به حبيب عامل يمن نوشت و در آن امر به عدل و انصاف برعيت نمود، و در خاتمه از او خواست كه ده نفر از افراد مورد و ثوق را براى منظورى كه داشتند بفرستند.
نامه حضرت كه به عامل يمن رسيد از ميان افراد شايسته صد نفر را انتخاب و از ميان آنان ده نفر را برگزيد در ميان اين ده نفر ابن ملجم مرادى بود.
بحسب ظاهر منتخب انتخاب شده ها بود وقتى هم كه خدمت حضرت رسيدند سخنگوى آنها بود در فصاحت و بلاغت همچنين در شجاعت نمونه بود.
از جمله سخنانش در شرفيابى نخستين خدمت حضرت اين بود كه ما افتخار داريم شما فرمانى بما دهيد و ما خدمتگذارى نمائيم شمشيرهاى ما براى از بين بردن دشمنان شما آماده است .
حضرت او را نزديك طلبيد فرمود: اسمت چيست .
گفت : عبدالرحمن ، فرمود اسم پدرت چيست گفت ملجم . از قبيله اش ‍ پرسيد گفت مراد. آنگاه سه مرتبه پرسيد: انت المرادى گفت : آرى و حضرت آيه انا الله و انا اليه راجعون را خواند.
حضرت فرمود: دايه ات يهوديه بود؟ گفت آرى ، كسى كه به من شير مى داد يهودى بود.
حضرت فرمود: هنگاميكه گريه مى كردى ، دايه ات مى گفت اى بدتر از پى كننده ناقه صالح گفت آرى .
حضرت ساكت شد و دستور داد از آنان پذيرائى نمايند. ابن ملجم بيمار شد. حضرت خودش پرستاريش كرد تا خوب شد، و گفت من از خدمت شما نمى روم . حضرت فرمود اناالله و انالله راجعون .
پرسيد چرا آيه استرجاع خوانديد فرمود قاتل من تو هستى .
ابن ملجم خيلى تعجب كرد. او خيال مى كرد، دوست على (ع ) است اما خبر نداشت كه دوست شهوات است ، هنگاميكه امتحان پيش بيايد، معلوم مى شود آيا دين را دوست مى دارد يا دنيا را.
در محبت هر كه وى دعوى كند
صد هزاران امتحان بر وى زنند
روزى نمى گذرد كه اسباب امتحانش پيش نيايد تا معلوم شود علاقه به چيست .
ابن ملجم به سر خودش زد و گفت الا ن مرا بكش كه چنين مطلبى پيش ‍ نيايد. فرمود تو كارى نكرده اى چگونه قصاص قبل از جنايت كنم ؟
جنگ صفين پيش آمد، در ركاب على (ع ) بود و در جنگ نهروان نيز با على (ع ) بود، هنوز گندش در نيامده بود.
عرض كرد اجازه مى دهيد من از پيش بروم و مژده مقدم شما را بدهم كه پيروزمندانه مى آئيد. حضرت فرمود چه غرضى دارى گفت ابتغاء مرضات الله مى خواهم خدا از من راضى شود كه مردم را خشنود كنم على (ع ) پيروز مى آيد.
حضرت اجازه اش داد پرچمى بدست گرفته بكوفه وارد شد. البشاره البشاره را بلند كرد كه على فتح كرده است . نزديكى هاى قصر قطامه رسيد، زنى زيبا با ثروتى زياد و شهرتى فراوان در كمينش بود.
از در قصر قطامه گذشت ، برادر و پدرش در اين جنگ بدست لشكر على (ع ) كشته شده اند و دشمنى سختى با آقا دارد. وقتى شنيد خبر فتح آورده است گفت او را بطلبيد تا از پدر و برادرم از او احوال آنها را بپرسم .
ابن ملجم را آوردند پذيرائى كردند، احترام نمودند خود قطامه آمد با همان نظر اول بيچاره بدبخت ابن ملجم دلش را داد ايمانش را باخت . ابن ملجم دوست على (ع ) نبود دوست شهوتش بود اينجا مسئله روشن مى شود.
قطامه از پدر و برادرش پرسيد كه آيا آنها را مى شناختى ؟ گفت آرى كشته شده اند قطامه بگريه افتاد و ابن ملجم نيز از اين گفته پشيمان شد. قطامه برخاست رفت آرايش شديدترى كرد و برگشت و با ابن ملجم به معاشقه سرگرم شد.
آرى اينجا امتحان سخت و سرنوشت ساز شروع مى شود تا معلوم شود در دل محبت كى جا دارد على (ع ) يا شهوت ؟!
نه هركس كو مسلمان شد توان گفتنش كه سلمان شد
كز اول بايدش سلمان شد و آنگه مسلمان شد
آرى نخست خالى شدن دل از دوستى ديگران لازم است تا بتواند به دوستى آل محمد(ص ) مزين گردد. تا كار بجائى رسيد كه ابن ملجم بى اختيار شد و خواست به او دست درازى كند.
قطامه گفت اگر مرا مى خواهى مهر من سنگين است گفت هر چه باشد قبول دارم . قطامه گفت زياد است مقدارى وجه و مشك و عنبر و... گفت ديگر چه ؟
گفت سنگين است و برخاست و رفت باز هم خودش را به وضعيت ديگرى آراست برگشت و عبدالرحمن را عاجز كرد، پرسيد ديگر چيست ؟ آن وقت گفت : كشتن على . آرى مهر زن فاحشه اى خون على (ع ) باشد راستى كه اف بر اين دنيا چقدر پست است عبدالرحمن يكه خورد، گفت مشكل است تا فكرش را بكنم . صبح قاصدى از صفين آمده به او خبر داد كه پدر و عمويت مرده اند و وارث آنها تو هستى . اموالشان را نگه داشته اند تا بيائى .
خوشحال شد كه مالها را مى گيرد بپاى قطامه مى ريزد نزد حضرت آمد و گفت پدر و عمويم در صفين مرده اند و مى خواهم به يمن بروم ، سفارشى براى من به عامل يمن بنويسيد تا در جمع آورى ميراث كمكم كند. حضرت هم سفارشش را نوشت آرى :
دوستان را كجا كنى محروم
تو كه با دشمنان نظر دارى
عبدالرحمن سفارش نامه حضرت را برداشت و رو به يمن آمد. در اثناء راه در بيابان اوائل شب است ، ديد شعله آتش و دودى برخاست ، فريادهائى هم بلند شد كه قاتل اسداللّه آمد.
لرزيد و ترسيد، حس كرد اين صدا از اجنه باشد بلى از مؤ منين جن طايفه اى كه با على (ع ) دوستى داشتند سنگبارانش كردند بقسمى كه نتوانست در آنجا بماند و استراحت نمايد از آنجا فرار كرد.
بهر جورى بود خودش را به يمن رسانيد. نامه را به عامل يمن داد عامل يمن نامه را بوسيد و برديده نهاد و در اسرع وقت كارش را تمام كرد ابن ملجم اموال را برداشت و خوشوقت ازاينكه با قطامه بعيش و نوش مى پردازد حركت كرد.
در اثناء راه دزدان جلويش را گرفتند و جز مركب و لباسش همه اموالش را بردند. خودش را بقافله اى رسانيد از او پذيرائى كردند. با اهل قافله ماءنوس ‍ شد، اينجا بود كه دو نفر ديگر نيز در اين قافله با او همفكر در آمدند و تصميم خود را بركشتن سه نفرى كه سبب اختلافات ميان مسلمين هستند، گرفتند. آن دو نفر ماءمور كشتن معاويه و عمرو عاص و ابن ملجم ماءمور كشتن على (ع ) شد. بخانه قطامه آمد پياله اى هم زد شراب ام المفاسد با آواز نوازندگان آن بدبخت را از خود كاملا بى خود كرد.
براى قطامه بالتماس افتاد امّا آن نانجيب گفت تا كار على (ع ) را يكسره نكنى نمى شود عبدالرحمن گفت همين حالا مى روم و او را مى كشم . بدبخت سرش گرم شد. و آتش شهوت سراپاى او را گرفته بخيالش كشتن على (ع ) آسانست .
قطامه گفت اينطور نمى شود، شمشيرش را گرفت هزار درهم داد آنرا صيقل زدند تا فورا اثر كند و كاملا برنده باشد به آن هم اكتفا نكرد، هزار درهم هم داد تا زهر آلودش كنند كه بر فرض اگر شمشير كارگر نشد، سم اثر خودش را بكند از جمله كسانيكه در قتل على (ع ) با ابن ملجم همكارى كرد اشعث بن قيس بود.
اين همان نامرديست كه دخترش جعده در قتل امام حسن (ع ) به معاويه كمك كرد و پسرش محمد نيز با ابن زياد در قتل حسين (ع ) دست داشت .
خلاصه : سخن بدرازا كشيد و راستى داستان عبدالرحمن ابن ملجم براى مدعيان دوستى على (ع ) عبرت است . بايد وزنى روى خودمان بگذاريم مبادا دوستى چيزهايى ديگر بيشتر از دوستى على (ع ) باشد خداوندا خودت ما را در دوستى على (ع ) خالص و ثابت قدم بدار.
از تيغ ابن ملجم فرق على دو تا شد
در راه دين وقرآن ريشش بخون حنا شد
شد كشته ركن ايمان
از ظلم و جور عدوان
على على على على جان
على على على على جان
فرياد واعليا آيد زعرش اعظم
روح الامين بنالد دراين مصيبت و غم
خون شد دل عزيزان
از ظلم و جور عدوان
على على على جان
على على على جان


9 ( آخرين روزها  
آقا على (ع ) در آخرين روز از زندگيش وصيت هاى متعدّد دارد چه نسبت به اولادهايش و چه نسبت به اصحابش ، تنها به بعضى از وصايايش به اصحابش اشاره مى نمايم مطابق آنچه در كتاب شريف اصول كافى رسيده است .
پس از آنكه بواسطه ضربت ابن ملجم حضرت در بستر افتاد و خبر سو قصد به جان حضرت به اطراف منتشر گرديد دسته دسته از اهالى كوفه و حومه به ديدار على (ع ) مى آمدند. نخست اميداوار بودند آن حضرت سالم مى ماند امّا با اظهارات طبيب مسلم شد كه ديگر كار على (ع ) تمام است .
لذا آن حضرت مى خواست برايشان وصيتى بفرمايد موعظه و اندرزى كند. حضرت نيز با آن حال نزار كه در شُرُف شهادت بود مع الوصف از موعظه خوددارى نفرمود و جملات جالبى دارد از آن جمله مى فرمايد: همه از مرگ فرار مى كنند ولى عاقبت به آن مى رسند. هر كس سعى مى كند نميرد ولى فايده ندارد و عاقبت اين زندگى مرگ است ، مى بينيد تا يك بيمارى پيش ‍ مى آيد، چطور دنبال طبيب و دارو مى رويم امّا آخر در همين جنگ و گريز گرگ اجل گلويمان را مى فشارد.
كوفه اى محرم اسرار على
شاهد خطبه و گفتار على
كوفه توچهره حيدر ديدى
تو مناجات على بخشيدى
كوفه اى بارگه خاطره ها
در كجا بود على وقت دعا
آنكه مى برد بدوشش شبها
به يتيمان پدر مرده غذا
هيچ پرسيدى از آن دل بيدار
كه به ويرانه ترا هست چكار
گر تو از بودن نامش خجلى
فاش گويم كه على بود على


9 ( وصيت حضرت  
و امّا وصيتى اليكم فلللّه لا تشركوا به شيئا نخستين سفارش من به شما اين است كه به خدا شرك نورزيد، تنها خدا را بپرستيد، حيات از خدا موت هم از خدا، رزق از خدا و همه چيز از خدا، ازغير خدا كارى ساخته نيست پس چرا براى خدا شرك بورزيد.
خضوع و خشوع تنها براى خدا باشد، غير خدا را نپرستيد هواى نفس را كنار بگذاريد و براى ميل خودتان كار نكنيد، مثل خود على (ع ) باشيد مكرر شنيده ايد وقتى عمرو بن عبدود را با ضربه اى كه على (ع ) بر پايش زد انداخت و روى سينه اش نشست تا سر آن شجاع روزگار و پهلوان نامدار را جدا سازد، آب دهان بر صورت مباركش انداخت على (ع ) برخاست و مقدارى راه رفت آنوقت بازگشت و سر او را جدا كرد پس از آنكه علت اينكار رااز او پرسيدند، حضرت فرمود او مرا بخشم آورد ترسيدم اگر در آن وقت سرش را جدا سازم ، براى هواى نفسم باشد.
آرى على (ع ) مرد اخلاص است تا اين حد مواظب است كه شرك نورزد. ميل خودش را در عبادت دخالت ندهد. اگر كسى كارى بكند تا مردم ببينند يا بشنوند و باو بارك الله بگويند اين شرك است رياء و سمعه است .
يا على يا على بقربانت
جان بقربان لطف و احسانت
خون شد از غم دل محبانت
يا على يا على على جانم
تو اميد دل يتيمانى
ياور و غمخوار بينوايانى
تو طرفدار مستمدانى
يا على يا على على جانم
اى ولى خدا امام مبين
كه سرو رويت شد زخون رنگين
بر تو ناليد آسمان و زمين
ياعلى يا على على جانم


9 ( سنّت پيغمبر(ص )  
(و محمد افلا تضيعوا سنة ) سفارش ديگرم اين است كه اى مسلمانان سنّت و روش نيك پيغمبر(ص ) را ضايع نگذاريد، واجبات و مستحباتى كه معين فرمود بجا آوريد و محرمات و مكروهاتيكه بيان كرده ترك كنيد اين احكام تنظيم كننده و تاءمين كننده سعادت و راحتى دنيا و آخرت شما است .
اگر مى خواهيد در همين دنيا خوش باشيد ديندار باشيد اگر كسى رعايت احكام خدا را بكند راستى عيشش تاءمين مى شود مطلبى است كه با تجربه براى هر كسى ثابت مى گردد اى شيعيان على (ع ) نمازهاى پنجگانه را به وقت بخوانيد و رابطه خود را با خالق خود محكم كنيد فريب دنيا را نخوريد ريا نكنيد دروغ نگوئيد تهمت نزنيد غيبت نكنيد دست افتاده بگيريد.
آسمان بهر على خون گريه كن
اى زمين با قلب سوزان گريه كن
هيچكس همچون على مظلوم نيست
كس چو او از حق خود محروم نيست
آنكه نخل دين نموده بار ور
كشته شد زهراى او در پشت در
آنكه شد از همّت او زنده دين
شد زجور دشمنان خانه نشين


9 ( اسباب عبرت  
(انا بالامس صاحبكم و اليوم و عبرة لكم و غدا مغارقكم ) من ديروز با شما بودم يعنى مثل شما به مسجد مى آمدم ، نماز مى خواندم ، سخنرانى مى كردم ، امروز اسباب عبرت شما هستم ، بسترى شده ام اى بدنهاى سالم نگاه بفرق سر على (ع ) بكنيد و عبرت بگيريد، دست على (ع ) از اثر زهر ديگر نمى تواند تكان بخورد، همان دستى كه در قلعه خيبر را كه چهل پهلوان بزحمت باز و بسته اش مى كردند، آقا على (ع ) آن در خيبر را از جا كند و تا چهل قدم پرتاب كرد. همان دستى كه مرحب خيبرى و عمروبن عبدود را كشت همان دستى كه درب قلعه را روى دست گرفت و لشكريان از روى آن گذشتند حالا براى شما عبرتست .
فردا نيز از ميان شما خواهم رفت ، جنازه ام را بخاك مى سپارند، اين دستها و پاها را در كفن مى پيچند.
اى دستهاى سالم ، با اين دستها مال كسى را نبريد و به كسى ستم روا نداريد خود آقا على (ع ) روى منبر فرمود (مضمون جمله نهج البلاغه ) اگر سلطنت هفت اقليم را به من بدهند، در برابر اينكه پوست جوى را از دهان مورى بستم بگيرم نخواهم پذيرفت .
شما هم اى دوستان على (ع ) باركش باشيد نه بارگذار روى خلق ، نيكى كنيد پيش از آنكه اعضاء و جوارحتان از بين برود.
روح ايمان معنى قرآن عليست
خالقش را بنده فرمان عليست
آنكه مدحش را پيمبر گفته است
آنكه بر جاى پيمبر خفته است
خانزاد كردگار مهربان
پيشواى رهبر اهل جهان
وارث ارزنده پيغمبر است
از تمام انبياء بالاتر است
افضل اعمال حُب مرتضى است
بهترين نعمت زسوى حق ولاست


9 ( پند و عبرت  
آقا اميرالمؤ منين على (ع ) فرمود:
چند روزى با شما رفيق بودم ، اينك روحم به عالم اعلى مى رود و بدنم بدون جان مى ماند. بايد اين بدن بدون روح براى شما موعظه باشد، من كه مُردم بايد مُردنم براى شما پند و عبرت باشد.
يعنى شما هم همينطور خواهيد شد و چنين روزى در پيش خواهيد داشت اين بدن چه بود و حال چه هست و فردا چه خواهد شد؟!
سپس وداع كرد و فرمود با شما خداحافظى مى كنم و داع كسى كه منتظر ملاقات است . يعنى بهمين زودى يكديگر را خواهيم ديد، سر از قبر كه در آورديم يوم التلاق است روز بر خورد و ديدار است شما على را مى بينيد و على شما را، بلكه از ساعت مرگ و در عالم برزخ كه روح به بدن لطيف مثالى تعلق گرفته است .
(و سترون ايامى غدا و يكشف سريرتى لكم ) فرداست كه روزگار تابناك على (ع ) را خواهيد ديد و مقام جالب و باطنى او را خواهيد يافت .
بهمين زوديست كه حقيقت و مقام على (ع ) را دريابيد در اينجا نگاه ظاهر مى كرديد صورت و جسم را مى ديديد اما در
آخرت باطن و حقيقتش را مشاهده مى كنيد پس از آنكه جاى على (ع ) در اين دنيا خالى شد.
بعضى از شارحين جمله را اينطور معنى كرده اند كه بزودى على (ع ) را خواهيد ديد، يعنى ساعت مرگ ، و شاهد اين معنى روايات وارده است كه على (ع ) بر بالين هر محتضرى حاضر مى شود و هر كس چه مؤ من و چه كافر هنگام مرگ على (ع ) را مى بيند.
مثل صدها و هزارها آينه كه در برابر آفتاب قرار بگيرد در يك وقت نور آفتاب همه را فرا مى گيرد هزاران نفر كه در يك لحظه بميرند على (ع ) بر بالين همه حاضر است و همه او را مى بينند.
اى كه گفتى فمن يمت يرنى
جان فداى كلام دلجويت
كاش روزى هزار مرتبه من
مُردمى تا بديدمى رويت
نور على (ع ) در همه جا نور افشانى مى كند و چشم دلهاى اهل ايمان را روشن مى گرداند همانطور كه چشم دل كفار و منافقين را كورتر مى سازد. (سوره اسرا آيه 82)
مظهر كبريا توئى ، حجّت حق نما توئى
مقصد هل اتى توئى ، على على على على
باعث خلقِ عالمى ، رُكن و مقام و زمزمى
به سِرِّ حق تو محرمى على على على على
تو صادرى تو مصدرى تو هادى و تو رهبرى
بشهر علم دين درى على على على على
تو دستِ، دست ايزدى ، حسن تو حسن سرمدى
تو ياور محمدى على على على على
صبح زشمس روى تو، ليل زنقش موى تو
چشم همه بسوى تو على على على على
تو حيدرى تو صفدرى تو گوهرى تو جوهرى
تو اولى تو آخرى ، على على على على


10 ( چهره على (ع )  
در جنگ صفين ، معاويه عليه الهاويه لشگرى ويژه فراهم ساخت ، دوازده هزار نفر تمام غرق آهن و فولاد بودند بقسمى كه جز چشمانشان چيزى پيدا نبود تا تير و شمشير و نيزه بآنها كارگر نشود.
تا اين لشگر پيدا شدند لشكريان على (ع ) ترسيدند و روحيه خودشانرا باختند. على (ع ) نخست براى لشگر خودش صحبت كرد و آنان را نصيحت فرمود سپس خودش يكه و تنها به آن لشگر كذائى حمله كرد و آنها را در هم پيچيده ، گروهى كشته و زخمى و بقيه نيز فرار كردند بعضى از گريختگان بخيمه معاويه رسيدند به آنها اعتراض كرد چه شده كه اينگونه افتضاح بار آورديد گفتند از هر طرف نگاه مى كرديم على (ع ) را مى ديديم كه به ما حمله ور مى شود گاهى با تير و گاهى با شمشير و نيزه .
آرى با بدن مثالى بدنبال اين لشگر انبوه مى گذارد و آنها را تار و مار مى كند.
يا على فتاح خيبر يا على
صاحب تيغ دو پيكر يا على
حجت و مولا و رهبر يا على
يا على و يا على و يا على
يا على اى خانزاد كبريا
يا على اى حجّت دين خدا
جوهر قرآن وصى انبياء
يا على و يا على و يا على
وارث ختم رسولان مبين
مظهر اوصاف ربّ العالمين
نور ايزد روح ايمان اصل دين
يا على و يا على و يا على


10 ( على (ع ) مهمان همه  
روايت شريف را شنيده ايد كه چهل نفر بتدريج در مسجد وارد شدند و صحبت كردند هر كدام مى گفت ديشب على (ع ) در خانه ما ميهمان بود.
رسول خدا(ص ) فرمود: ديشب على (ع ) ميهمان ما بود. جبرئيل نازل شد و عرض كرد، يا رسول اللّه ديشب على (ع ) ميهمان خدا بود.
اين ظهورات از بدن مثالى است يعنى قوه علوى و روح كلى الهى در يك آن بقدرتى كه خدا باو داده است مى تواند در چهل مجلس حاضر شود با بدن مثالى و اين غير از بدن عالم ملك است هنگام مرگ هر محتضرى نيز با بدن مثالى بر بالينش حاضر مى شود.
زينت مهر نبوت پاى تو
بر سر دست پيمبر جاى تو
عالم از نور رخ زيباى تو
ياعلى و ياعلى و ياعلى
سجده بر آدم ملايك گر نمود
در حقيقت سجده بر نور تو بود
بر تو اى نور خداوندى درود
يا على و ياعلى و ياعلى
گر خدا خوانم ترا نبود روا
گر بشر گويم ترا نبود سزا
كيستى اى از خدا سِرِّ خدا
ياعلى و ياعلى و ياعلى
برسوى معراج شد ختمى مآب
اشترانى ديد با بار كتاب
جملگى بودند مدح بو تراب
ياعلى و ياعلى و ياعلى


10 ( وصيت على (ع )  
محمد حنفيه مى فرمايد:
پدرم در شب آخر عمرش همه ما را طلبيد و فرمود بر شما است كه از برادرتان حسن اطاعت كنيد و او امام بر شما است .
آنگاه رو به امام حسن (ع ) كرد و فرمود تو هم هنگام شهادتت ، آقا حسين (ع ) را وصى خودت كن سپس رو به امام حسين (ع ) كرد و فرمود تو هم هنگام مرگ اين كودك را وصى خود قرار ده . حضرت سجاد(ع ) پائين بستر جدش ‍ على (ع ) نشسته بود و سن مباركش دو سه و بقولى چهار سال بود.
از آخرين سخنان حضرت ، آيه شريفه را تلاوت فرمود (من يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره ) هر كس ‍ هموزن ذره و سر سوزنى نيكى كند فرداى قيامت آن را مى بيند و پاداش ‍ داده مى شود و هر كس هموزن ذره بدى كند نيز آن را خواهد ديد. خيال كردى فحش دادى و جزء هوا شد و گذشت نه چنين است ظلمتش در ذات تو باقيست و در نامه عملت نيز ثبت و ضبط است ، صورت زشت ملكوتى آنرا فرداى قيامت مى بينى و شرمنده مى شوى .
آنگاه آيه ديگر را خواند: لمثل هذا فليعمل العاملون يعنى اين روشن است براى كسانيكه مى خواهند اهل عمل باشند. هر كس مى خواهد علوى گردد راه على (ع ) را دنبال كند. ره همان رو كه رهروان رفتند.
همينطور كه حضرت در بستر افتاده و در شرف شهادت است متوجه گرديد ام كلثوم سخت گريه مى كند. او را صدا زد و فرمود: دخترم بر پدرت باكى نيست اگر جائى كه پدرت مى خواهد برود مى ديدى ، شاد مى شدى ، اينك پيغمبر(ص ) آمده ، عمويم حمزه سيدالشهدا آمده ، برادرم جعفر طيار آمده است .
سپس به ارواح پيغمبران سلام كرد و فرمود السلام عليكم يا رسل ربى و رحمة اللّه و بركاته و بالاخره فرمود السلام عليك يا عزرائيل معلوم شد كار على (ع ) خلاص است و از اين سراى بلا و مصيبت نجات مى يابد.
اى جمال دلربايت قبله دلها على جان
رو بسويت دارد امشب اين دل شيدا على جان
با ولايت زنده ام من در لوايت بنده ام من
توشه ام اينست هم امروز و هم فردا على جان
كعبه دل را صفاى كشور جان را خدائى
حق توئى بر حق توئى حق از رُخت پيدا على جان
ساقى كوثر توئى ، شافع محشر توئى تو
نفس پيغمبر توئى اى بر نفوس اولا على جان


10 ( بر سر جنازه خود  
در جلد نهم بحار الا نوار روايت نموده كه على (ع ) سفارش فرموده بود:
جلو جنازه را رها كنند و حسن و حسين (عليهماالسلام ) دو قسمت عقب تابوت را بردارند. و هر جا جنازه پائين آمد آنرا دفن نمايند. جلو جنازه را جبرئيل و ميكائيل مى بردند. محمد حنفيه گويد:
در اثناء راه نبود درختى مگر اينكه به جنازه على (ع ) تعظيم مى كرد در اثناء راه ناگهان نقاب روئى مشك بوى پيدا شد نخست به امام حسن (ع ) سلام كرد و فرمود توئى حسن ، توئى پسربزرگ على (ع ) گفت آرى آنگاه رو به امام حسين (ع ) كرد و فرمود توئى حسين ، توئى پسر صاحب جنازه و پدر امامان گفت بلى .
آنگاه فرمود جنازه را به من بدهيد و برگرديد گفتند پدرمان بما سفارش ‍ فرموده كه جنازه را جز جبرئيل و خضر تسليم هيچكس نكنيم .
ناگهان نقاب را از چهره عقب زد ديدند على (ع ) است ، آرى آقائى كه بر سر بالين هر محتضرى حاضر مى شود بر سر جنازه خودش نيز حاضر است . اى شيعيان على (ع ) اگر سلطان ظاهر بخواهد بديدارتان بيايد، با لباس و بدن كثيف و سر و وضع نامرتب ، خودتان خجالت مى كشيد.
سلطان عالم وجود على بن ابيطالب (ع ) بديدارتان مى آيد او نظرش بدن شما است ، مبادا كثافات علائق مادى آنرا فرا گرفته باشد و از على (ع ) شرمنده شويد، بايد لقاء على (ع ) را اهميت دهيد، همت را بلند داريد و در صدد اصلاح خود برآئيد تا نزد على (ع ) خجل نشويد، قبل از مرگ آماده حضور على (ع ) شويد كارى كنيد كه هيچ علاقه اى جز علاقه خدائى در دلهايتان نباشد.
زلال كوثر رحمت به جام كعبه على است
حسام عدل خدا در نيام كعبه على است
تبلور صمديّت به بام كعبه على است
معلّم بشريّت امام كعبه على است
شكوه و رونق دين و اسلام با على است
پس از خداى عالم به عالم خدا على است


10 ( پير نابينا  
هنگاميكه امام حسن و امام حسين (عليهماالسلام ) از دفن پدر برگشتند. بخرابه اى رسيدند. صداى ناله اى بلند بود. وارد خرابه شدند پيرمردى نابينا است آقا حسن (ع ) از او احوال پرسى نمود.
گفت مدتى اينجا هستم يك نفر هر روز مى آمد احوالم را مى پرسيد و به من احسان مى كرد ولى نامش را به من نگفت ، امروز سه روز است كه نيامده است .
حضرت مجتبى (ع ) نشانه اش را پرسيد. گفت وقتى ذكر مى خواند، در و ديوار، سنگها و كلوخها با او ذكر مى خواندند.
آقا امام حسن (ع ) گريست و فرمود او پدر ما على (ع ) بود كه اينك از دفنش ‍ باز مى گرديم .
اشك چشم مستمندى خنده طفلى يتيم
آن گل ايجاد را خندان گريان مى كند
قامت او را كه هرگز هم نشد جز پيش حق
آه سرد پير زالى سخت لرزان مى كند
هر نگاهش جَنّت است و هر كلامش كوثر است
هر سر گيسوى او تفسير قرآن مى كند
خوردن نانِ جوين و حكمرانى مشكل است
قدرت زهد على اين مشكل آسان مى كند


10 ( با توبه مى ميرد  
به آقا امام صادق (ع ) خبر دادند كه سيد حميرى مداح على (ع ) از دنيا رفت . آقا امام صادق (ع ) بر او ترحم فرمود و برايش طلب مغفرت فرمود.
يك نفر در مجلس گفت اى پسر پيغمبر(ص ) اين شخص شراب مى خورد شما چگونه برايش طلب مغفرت و ترحم مى فرمائيد.
حضرت فرمود: شنيدم از پدرم باقر العلوم (ع ) كه فرمود: دوست ما اهل بيت پيش از مرگ با توبه از دنيا خواهد رفت يعنى اگر راستى محبت در دل باشد خواهى نخواهى با پشيمانى از گناه خواهد مرد همان استغفارش و توبه اش ‍ كارش را درست مى كند به بركت دوستيش به على (ع )
قلبش بخدا و رسول و امام مربوط است اگر عمل ناروائى هم از او سر زده موفق توبه مى گردد و پاك مى شود. اگر علاقه هاى به دنيا بگذارد.
ياد تو مرا روح روان است على جان
نام تو مرا ورد زبان است على جان
عشق تو مرا حصن اَمان است على جان
روى تو مرا قبله جان است على جان
بحر احدّيت دردانه است على جان
شمع صمديّت پروانه است على جان


10 ( حُبّ على (ع )  
يا على حبك ايمان و بغضك كفر (بحارالانوار) پيغمبر اكرم (ص ) فرموده دوستى على (ع ) عين ايمان بخدا و رسول است در حديث سلسلة الذهب كه كلمه لااله الا الله حصنى . نظير آن رواية على بن ابيطالب حصنى نيز رسيده نه اينكه دو مطلب باشد. بلكه حقيقت ايمان توحيد در ولايت على (ع ) گنجانيده شده است نه حب دنيا و نه حب شهوات بلكه حب خدا و آخرت و دوستان خدا.
حب حق و على (ع ) با حق است و حق با على (ع ) (على مع الحق و الحق مع على ) نماينده خدا و رسول على است . حب يعنى علاقمندى به على به مسجد و خدا و آخرت است ولايت على يعنى فرار از شيطان و تبعيت رحمن ، اهل لااله الا لله شدن از هواى نفس فرار كردن از گناه پرهيز كردن رفتن در حكومت و ولايت على است .
لذا مستحب است در (عروة الوثقى ) آمده بر كفن اين دو حديث را بنويسيد كلمه لااله الا الله حصنى فمن دخل حصنى امن من عذابى و هم روايت ولاية على بن ابيطالب حصنى فمن دخل حصنى امن من عذابى .
هر دو روايت از حضرت رضا(ع ) از آباء عظامش از جبرئيل از لوح از قلم از ذات مقدس ربوبى جل و على است ، اين دو روايت در حقيقت يكى است هر چه در ولايت است در توحيد است هر كس در ولايت على (ع ) است در حصن توحيد است .
شكوه عشق ، ز ايثار لشكرش پيداست
گواه من ز شهيدان سنگرش پيداست
اسير عشق ز بند تعلق آزاد است
چه درگه است ؟ كه حُريَّت از درش پيداست
كمال عشق خدا در على تبلور يافت
صفات و ذات الهى ز مظهرش پيداست
سر نياز من و آستان عشق على
كسى كه منزلش نزد داورش پيداست
على است محور توحيد و مركز ايمان
كه نور وحدت از پاى تا سرش پيداست
على تجلى ذات پيغمبر است و خدا
كز صفات خدا پيغمبرش پيداست


10 ( برابر يكسال عبادت  
در كشف الغمه از طريق عامه و خاصه از رسول خدا(ص ) روايت است كه مى فرمايد:
يكروز دوستى على (ع ) برابر با يكسال عبادت است حب على يوما خير من عبادة سنه اگر روزى را به دوستى و محبت و عشق و علاقه و شيفتگى على (ع ) بگذراند حقيقتا از يكسال عبادت برتر و بالاتر و بهتر و با فضيلت تر است . اكثر انسانها غافلند.
اگر غافل نباشند دوستيشان طلوع كند بياد على (ع ) باشند و فضائل آنحضرت را ياد نمايند البته كه معادل يكسال عبادت است . اينك هم دقايقى چند بذكر فضائل على (ع ) مشغول باشيم . زبان گوينده و گوش ‍ شنونده ، به فضائل على (ع ) سرگرم باشد. مرويست زبانى كه فضائل على (ع ) را نقل كند كفاره گناهانيست كه با زبانش كرده و گوشى كه فضائل على (ع ) را بشنود كفاره گناهانى است كه با گوشش كرده و چشمى كه فضائل على (ع ) را مطالعه كند كفاره گناهانيست كه با چشمش كرده است .
شور او در هر سر است و هر دلى پا بست اوست
هستى او از خدا هر چه هست از هست اوست
دامن او را بگير و هر چه ميخواهى بخواه
كاو بود دست خدا و كارها در دست اوست
بى گمان سِر جواز سجده بر آدم على است
كعبه توحيد عصمت ، خانه دربست اوست
لافتى الا على ، لاسيف الا ذوالفقار
آيتى از قدرت بى حد و ضرب شصت اوست
نسخه ثانى ندارد، ذات احمد جز على
هر كجا باشد محمد(ص ) مرتضى پيوست اوست


10 ( اقرار معاويه  
محقن بن ابى محقن يكى از كسانى بود كه براى پول و دنياى خودش هر كارى را انجام مى داد روزى بنزد معاويه عليه الهاويه آمد و از آقا على (ع ) بد مى گفت .
گفت من از نزد كسى آمده ام كه پست ترين عرب و بخيل ترين عرب و عاجزترين عرب در سخن گفتن و ترسوترين عرب است .
معاويه خوب به آنها گوش داد. سپس گفت : واى بر تو اى نادان ، على (ع ) چطور پست ترين عرب است با اينكه پدر او ابوطالب و جدّش عبدالمطلب و همسر او فاطمه دختر پيامبر(ص ) مى باشد.
و از كجا او بخيل عرب است در صورتى كه بخدا سوگند اگر او خانه اى از طلا و خانه اى از گل داشته باشد. خانه طلائى را پيش از خانه گلى انفاق و بخشش مى نمايد.
از كجا على (ع ) ترسوترين عرب است ؟ با اينكه بخدا قسم اگر دو
لشگر با هم روبرو شوند و هر كدام كه على (ع ) باشد از لشگر دشمن كسى نيست كه جرات روبرو شدن با على را داشته باشد.
چطور او عاجزترين مردم است در سخنگوئى در صورتى كه بخدا قسم فصاحت و بلاغت را براى قريش جز على (ع ) كسى نياورد. و اين تو مى باشى كه شايسته اين او صاف مى باشى .
چون عدالت ، خُجسته كار على است
تا كه عدل است روزگار على است
بندگى خدا و، خدمت خَلق
در عَيان ، و نهان شعار على است
سر نمى پيچد از قضاى خدا
گر چه عالَم در اختيار على است
داد مظلوم گيرد از ظالم
گويد اين كار افتخار على است
شب تاريك كلبه فقرا
روشن از پرتو عُذار على است
وصف او نيست كشتن مرحب
كشتن نَفس شاهكار على است

10 ( غرور  
او مدتى در فرا گرفتن مطالب علمى زحمت كشيد و كم و بيش چيزهائى ياد گرفته بود ولى كم كم بخود مغرور شده و با خود فكر مى كرد تمام چيزها را ياد گرفته و ديگر ندانسته بر او نمانده است .
از اين روادعاى بزرگى كرد ولى خيلى زود رسوا شد و با اولين سؤ الى كه از او شد و درمانده گشت متوجه نادانى و اشتباه خود شد.
اوّلين كسى كه ادعاى سلونى قبل ان تفقدونى را كرد آقا على (ع ) بود و تا بحال كسى نتوانسته اين ادعا را كند.
مقاتل بن سليمان خراسانى كه يكى از مفسرين اهل سنت است به دانشهاى خود مغرور شد و يك روز به تقليد از على (ع ) كه فرمود هر چه مى خواهيد از من بپرسيد پيش از آنكه از ميان شما بروم . گفت سلونى عمادون العرش : يعنى از مشكلات و مطالب خود آنچه پائين تر از عرش است از من سؤ ال كنيد تا پاسخ دهم .
يك نفر كه در مجلس او بود. بلافاصله سئوال كرد كه وقتى حضرت آدم كه حج بجاى آورد (براى تقصير كه بايد سرش تراشيده شود) كى سر آدم را تراشيد؟
مقاتل سرش را پائين انداخت . مدتى فكر كرد چون ديد جوابى ندارد و خيلى زود نادانى او معلوم گشت سرش را بلند كرد و گفت : اين سؤ ال از شما نيست اين مطلب را خدا به زبان شما آورد كه از من سؤ ال كنيد و من به ناتوانى و نادانى خودم پى ببرم بخاطر آن غرور و عجب نا بجائى كه پيدا كردم .
آمده ام كه دين خود به شيعيان ادا كنم
بوصف حجّت خدا لب بلب آشنا كنم
مدح على مرتضى خسرو انما كنم
ز گفتن صفات او خداى را رضا كنم
كور دو ديده عدو زِ نَعت مرتضى كنم
بنام نامى على غنچه لب چو وا كنم
نثار طبع من كند هزار مرحبا على
خيز ز جا و تيشه را بريشه اسف بزن
تيره دعاى خويش را درست بر هدف بزن
دم ز ولاى مرتضى قائمه نجف بزن
دست بدامن على ، امير لوكشف بزن
پاى بكوب برزمين خنده بصد شعف بزن
بنام نامى على بگو على و كف بزن

11 ( شعرى از شافعى  
شافعى شيخ سنت و پيشواى جماعت ، مردى كه يك فرقه عظيم از فرقه هاى چهارگانه ملت اسلام را رهبرى مى كند در فضيلت على (ع ) سخنى مى گويدكه علماء ارجمند اماميه اين سخن را غلو و گزاف مى شمارند و روا نمى دارند.آقا على (ع ) را تا اين پايه بستايد.
شافعى كه خود پيرو سنت است عاشقانه و حتى عابدانه از آقا على (ع ) ياد مى كند و مى گويد:
لَوْ اَنَّ الْمُرْتَضى اَبْدى مَحَلَّهُ
لَخَرَّ النّاسُ طُرّا سُجَّدا لَهُ
وَ ماتَ الشّافَعى وَ لَيْسَ يَدْرى
عَلىٌ رَبُّهُ اَمْ رَبُّهُ اللّهُ؟
آنچه شافعى گفت :
اگر على مرتضى (ع ) خود را آنطور كه بود نشان مى داد مردم جهان همه در برابرش سر سجده بر زمين مى گذاشتند،شافعى مى ميرد ولى
نمى داند كه خداى او الله است يا على (ع ).
شافعى در دوستى اهل بيت تا به حدى رسيده بود كه به رفضش نسبت داده اند و او را محبوس نمودند و او در آن معنى شعرى گفته است و يك بيت اين است :
لَوْ كانَ رَفْضا حُبُّ آلِ مُحمّد
فَلَيَشْهد الثَّقلانِ اِنّى رافِضُ
اگر به محب آل محمد و على رافضى مى گويند پس شاهد باشند قرآن و عترت كه من رافضى و شيعه هستم .
مگر كه ذات خداوند عين ذات عليست
بگو صفات خدائى هر صفات عليست
زعقل معرفتش خواستن ز بى عقليست
ز عشق پرسش او كن كه عقل مات عليست
بحكم آنكه من الماء كل شيئى حىّ
حيوة هستى هر چيز از حيوة عليست
خدا پرستى حق راست چهارده آيت
بجز نبى همه آيات بينات عليست
كتاب محكم مُنْزَل كه خوانيش قرآن
حكم حق همه احكام محكمات عليست
شنيده تو اگر معجزات خضر و خليل
حكايتى ز كرامات و معجزات عليست