11 ( تقسيم
كننده بهشت و دوزخ
|
قندوزى
گفته است : و به شافعى هم نسبت داده شده كه او اين
ابيات را سروده كه بر سر در حرم آقا على (ع ) نسبت شده :
قَسيمُ النّارِ وَ
الْجَنَّةِ
|
اِمامُ الاِْنْسُ وَ
الْجَنَّةِ
|
على (ع ) است كه محبت او سپر از آتش است و على (ع ) است كه
قسمت كننده آتش و بهشت است .
على (ع ) است كه به حقانيت وصى مصطفى (ص ) است و على (ع ) كه
امام جن و انس است .
نقش بلوح دل بود مهر ارادت
على
|
سعادت بشر بود درس عدالت
على
|
بيت خداست شاهد زهد وعبادت
على
|
خانه كعبه شد بنا بهر ولادت
على
|
اطاعت خدا بود رمز شهادت
على
|
شفاعت بشر بود به حشر عادت
على |
|
ابو
نواس شاعر معروف قرن دوم هجرت شاعر دربار هارون الرشيد (شاعر
زن و شراب ، شاعر و غوغاگرى كه دنياى ادب را در عربستان بهم
پيچيده بود. شاعرى كه جز بخاطر شهوت و لذت و جز در بهاى سيم و
زر سخن نمى گفت .)
روزى در محفلى از آقااميرالمؤ منين على (ع ) ياد كرد و آهى
كشيد وگفت : يا على .
شخصيتهائى كه درآن مجلس (با حسن بن هانى يعنى ابو نواس )
همنشين بودند، بياد آقا اميرالمؤ منين على (ع ) تكانى خوردند و
هر كدام به اندازه ذوق و شوقى كه داشتند از ابوالائمه حضرت على
(ع ) تمجيد و تقديس كردند.
در اين هنگام گوينده اى به ابو نواس گفت تو كه در انشاء اشعار،
كار را به سحر و اعجاز كشانيده اى نمى خواهى از آقا على (ع )
ياد كنى . نمى خواهى به ثناى على (ع ) لب بگشائى ؟
راستى يا ابو نواس در حق على مديحه اى نخواهى ساخت ؟
ابو نواس اندكى فكر كرد و در آن هنگام اشعار ذيل را ارتجالا
سرود:
قيلَ لِى قُلْ فِى عَلىٍ
مِدحَةً
|
مَدحُهُ يَخْمُدُ نارا
مُؤْصِدَةُ
|
قُلْتُ لا اَقْدَمُ فِى
مَدحِ امْرءٍ
|
حارَ ذُوالْلُّبِّ اِلى
اَنْ عَبَدَهُ
|
وَ النَّبِىُّ الْمُصْطَفى
قَالَ لَنا
|
لَيْلَةَ الْمِعْراجِ لَمّا
صَعَدَهُ
|
وَضَعَ اللّهُ عَلى كِتْفى
يَدا
|
فَاَحَسَّ الْقَلْبَ مِنْ
اَنْ بَرَدّهُ
|
وَ عَلىُّ واصِعُ
اَقْدامَهُ
|
فِى مَحَلِّ وَضَعَ اللّهُ
يَدَهُ!
|
آنچه ابو نواس گفت :
گفته شد كه (على (ع )) را به شعر
ستايش كن ، ستايش آقا(ع ) لهيب قلب را فرو مى نشاند.
گفتم درباره اين مرد چه بگويم ؟ كه : مردم خردمند را ابتدا به
حيرت و بعد به عبادت خود وا داشت .
رسول اكرم (ص ) به ما چنين فرموده ، در شب معراج هنگامى كه به
آسمان ها عروج كردم ،.
پروردگار متعال بر شانه ام دستى گذاشت ، كه قلب من از دست خدا
آرامش خود را باز يافت ،
و آقا على (ع ) در روز فتح مكه در خانه كعبه ، بر همانجا
پاگذاشت كه پروردگار من دست خود را نهاده بود.
بهر كجا رو كنم حكايت على
بود
|
بهر كه گفتگو كنم روايت على
بود
|
درك بشر بحيرت از درايت على
بود
|
مشعل راه زندگى هدايت على
بود
|
اصل رضايت خدا رضايت على
بود
|
كمال نعمت خدا ولايت على
بود |
|
استاد
جندى مصرى درباره آقا اميرالمؤ منين على (ع ) مى گويد:
خداوند درباره على (ع ) اراده خير فرمود و بوجود على (ع ) كه
او را به اين امت بخشيد. درباره امت اسلام نيز اراده خير
فرمود.
براى او عالى ترين روش را آماده ساخت و على (ع ) را به آنچه
شايسته بود و بهتر و معقول تر از آن نبود موفق گردانيد و طريق
و اسباب وصول به مقامى را كه براى او آفريده و بايست بدان مى
رسيد براى وى ميسّر فرمود.
ايكه وجود عالمى فناست بى
وجود تو
|
بود ونبود عالمى بپا بود
زبود تو
|
عبادت خدا بود زنده زهر
سجود تو
|
روزى ما دهد خدا زخوان لطف
وجود تو
|
قيامتى بپا كند قيام و هر
قعود تو
|
خانه كعبه شد بنا بخاطر
ورود تو |
|
استاد و
عالم عمر ابو نصر در ستايش على (ع ) مى گويد:
اكنون در برابر ما شخصيت فوق العاده عجيبى جلوه گر است كه در
هيچ مورد شبيه و نظيرى ندارد، يعنى شخصيت بى مانند على (ع ) كه
در عالم و اخلاق و پرهيزگارى يكتاو در شجاعت و مروت و ديندارى
فرد و در مدافعه از حق و حقيقت بى اندازه غيور و در جانبدارى
از بيچارگان و درماندگان يگانه روزگار است .
پناه بى كسان بود در دو
جهان پناه تو
|
عفو كند گناه ما خدا بيك
نگاه تو
|
رهبر و راه حق رسد به قرب
حق ز راه تو
|
منور است بيت حق زنور روى
ماه تو
|
گرفته رونقى دگر چو گشته
زادگاه تو
|
خرمن خصم شد فنا ز يك شرار
آه تو |
|
محمد
عبده شيخ جامع الازهر مصر مى گويد:
من در مطالعه نهج البلاغه على (ع ) از فصلى به فصلى ديگر مى
رسيدم و حس مى كردم كه پرده هاى سخن عوض مى شود و آموزشگاههاى
پند و حكمت تغيير مى يابد.
گاهى خودم را در جهانى مى يافتم كه روح بلند معانى با زيور و
عبارت تابناك آن را آباد ساخته است ، اين معانى بلند پيرامون
روان هاى پاك و دلهاى روشن مى گردد تا بدانها الهام رستگارى
بخشد و به مقصد عالى كه دارند برساند.
و از لغزشگاهها دورشان كرده به شاهراه محكم فضيلت و كمال
بكشاند و گاه مى يافتم كه عقل نورانى كه هيچ شباهتى با اجسام
ندارد از عالم الوهيت جدا گشته و به روح يك انسان اتصال يافته
او را از لابلاى پرده هاى طبيعت بيرون آورده و تا سراپرده
ملكوت اعلى بالا برده است و تا شهودگاه فروغ فروزنده آفرينش
رسانيده است .
كعبه توئى حرم توئى سعى
توئى صفا توئى
|
ركن توئى حجر توئى مروه
توئى منى توئى
|
لطف توئى عطا توئى جود توئى
سخا توئى
|
مهر توئى وفا توئى قدر توئى
قضا توئى
|
شاه توئى گدا منم درد منم
دوا توئى
|
بيكس و بينوا منم مونس و
يار ما توئى |
|
جورج
جرداق مسيحى درباره اين بزرگ مرد آقا اميرالمؤ منين على (ع )
مى گويد: در پيشگاه حقيقت و تاريخ برابر است چه اين بزرگ مرد
را بشناسى و چه نشناسى زيرا حقيقت و تاريخ گواهى مى دهند كه او
عنصر بى پايان فضيلت ، شهيد و سالار شهيدان نداى عدالت انسانى
و شخصيت جاودانه شرق است .
اى جهان چه مى شد اگر همه نيروهايت را درهم مى فشردى و در هر
روزگارى شخصيتى مانند (آقا) على (ع ) با آن عقل و قلب و زبان و
شمشير نمودار مى كردى اسلام على (ع ) مانند اسلام ساير
مسلمانان در شرايط خاصى نبود، اسلام او از نهاد قلبش مانند
جريان آب از سرچشمه جوشش داشت ، نيايش هر يك از مسلمانان آن
روز در آغاز براى بت هاى قريش بود اما نخستين نيايش على (ع )
در برابر خداى محمد(ص )برگزار شد آرى اين است اسلام مردى كه
آنچنان خواسته شده تا در عشق به نيكى و يارى پيامبر رشد كند و
رهبر عدالت خواهان و ناخداى كشتى در اعماق طوفانهاى سهمگين و
امواج فتنه گردد.
درميان فرزندان آدم و حوا در تاريخ بشريت هيچكس مانند على (ع )
و سقراط در راه حق گام برنداشته است از يك اجتماع نوين و
نيازمنديهاى تازه اى بودند كه اصول فرسوده اى را در هم ريختند
و بنيادى نو درانداختند ولى مردم به دشمنى آنان برخاستند.
اما آنها هم مانند كوه در راه حق پاى استقامت بدامن كشيدند هر
كدام از اين دو مرد با سرشت انسانى پاك و نيروى خرد و دلگرمى
روشنى نهاد و ايمانى كه به خيرو نيكى داشت در برابر اشرافيت و
سرمايه پرستى و ظلم و قدرتهاى حكومت فاسد مقاومت و مبارزه كرد
هر يك از اين دو مرد بزرگ بر انسانيت ميراثى گرانبها بشمار مى
رود.
(فراموش نشود كه جورج جرداق يك مسيحى است و اين مقايسه على و
سقراط از لحاظ يك مسيحى چندان قابل سرزنش نمى باشد ولى از لحاظ
يك مسلمان اين مقايسه مع الفارق است هر چند كه سقراط را در هر
مرتبه اى هم بشناسند.)
چه بزرگ مردى كه بشريت او را مقياس مردى و انسانيت مى بيند،
آنچنان كه اگر كسى به او عشق بورزد و پيرو او باشد، عاشق و
جوياى نيكى و عدالت و حق و جوانمردى است ، و اگر از محبت او
بركنار باشد، از نيكى و فضائل بزرگى سرزده است .
آرى نام على (ع ) در تاريخ اسلام انگيزه آرزوهاى هر ستمديده اى
است و فريادى است كه از گلوى هر مظلومى برمى خيزد تا آنجا كه
نام على (ع ) مرادف نهضت و اصطلاحات شده است .
از نقطه آسانى كار هيچ چيز را نمى توان يافت كه در اعلاميه
حقوق بشر كه سازمان ملل متحد آن را انتشار داده وجود داشته و
فرزند ابوطالب در قانونش آن را فرو گذار كرده باشد بلكه در
قانون او چيزهائى خواهيد يافت كه به مراتب برتر و افزون تر است
.
على (ع ) درياى مواجى است كه سراسر هستى را فرا گرفته اما از
قطره اشك يتيمى طوفانى مى شود.
اين على (ع ) است كه در جنگ معنى ديگرى مى دانست غير آنكه
ديگران مى دانستند و به قصد ديگر جنگ مى كرد غير آنكه ديگران
مى كردند. با زهد جهاد را برگزيد و زاهدان گوشه انزوا را،
مهربانى نسبت به بيچارگان او را به فتح قلعه هاو اميداشت و در
راه محبت به درماندگان كاخ ستمگران را با خاك يكسان كرد چون در
مكارم اخلاق به حداعلى رسيده بود.
قرن بيستم مى آيد و ناگاه مى نگريم كه معانى و ارزشهائى كه از
شخصيت فرزند ابوطالب نمودار مى شود.
همواره در نفوس بزرگ مى گردد و اوج مى گيرد، و ادب اخلاق دامنه
دارى را نتيجه مى دهد كه بدان وسيله وفاى انسان مجسم مى شود به
ارجمندترين كيفيت تجسم وفا، و همينگونه زمانها به كمك هم برمى
خيزند تا همه با هم در آستانه دوستى و بزرگداشت على (ع ) فرو
آيند و همانا اين دوستى عظيم و اين تجليل و بزرگداشت عظيم است
كه در راه آن بيش از گذشتن هزار سال و با اختلاف زمين ها و
شرايط جغرافيائى نابغه معرّه و هنرمندان لبنان بهم مى رسند.
نهج البلاغه على (ع ) از فكر و خيال و عاطفه آياتى بدست مى دهد
كه تا انسانى وجود دارد با ذوق بديع ادبى و هنرى وى پيوند
خواهد داشت .
عبارات بهم پيوسته و متناسب جوشان از حسى عميق و ادراكى ژرف
بيان شده با شور و شوق واقعيت زيبا و نغز، كه زيبائى موضوع و
بيان در آن بهم آميخته تا آنجا كه تعبير با مدلول و شكل با
معنى چنان يكى مى شود و متحد مى گردد كه حرارت با آتش و نور
خورشيد با هوا، و آدمى در برابر آن چيزى نيست مگر همانند مردى
در برابر سيل خروشان و درياى مواج و تند بادى كه مى وزد و تكان
مى دهد.
يا مانند مردى در مقابل يك پديده طبيعى كه بايد بالضروره و به
حكم جبر، جريان به آن نحوى باشد كه اكنون هست .
با يگانگى و وحدتى كه اگر در اجزاء آن تغييرى داده شود وجود آن
از بين مى رود و تغيير ماهيت مى دهد. با بيانى كه اگر براى
انتقاد سخن گويد. گوئى تندباد خروشانى است .
اگر فساد و مفسدين را تهديد كند همچون آتشفشانهاى سهمناك و
پرغرش زبانه مى كشدو اگر به استدلال منطقى بپردازد عقلها و
احساسات و ادراكات بشرى را مورد توجه قرار مى دهد، و راه هر
دليل و برهانى را مى بندد و عظمت منطق و برهان خود را ثابت مى
كند و اگر براى تفكر و دقت دعوت كند حس و عقل را در آدمى همراه
مى سازد و بسوى آنچه كه مى خواهد سوق مى دهد، و آدمى را با
جهان هستى پيوند مى دهد و نيرو و قواى انسانى را آنچنان متحد و
يگانه مى سازد كه حقيقت را كشف مى كند و اگر پند و اندرز دهد،
مهر و عاطفه پدرى و وفاى انسانى و گرمى محبت بى انتها در آن
ديده مى شود آنگاه كه براى آدمى از ارزش هستى و زيبائيهاى خلقت
و كمالات جهان آفرينش سخن مى گويد.
آنها را با قلمى از نور ستارگان در دل قلب مى نويسد و ترسيم مى
كند بيانى كه بلاغتى از بلاغت قرآن است ، بيانى كه در اسباب و
اصول بيان عربى به آنچه كه بوده و خواهد بود پيوند دارد. تا
آنجا كه درباره آن گفته اند گفتار او پائين تر از كلام خداوند
و بالاتر از سخن مخلوفات است .
انشاء على (ع ) پس از قرآن عالى ترين نمونه بلاغت است ، و
بلاغت ادبيات على (ع ) هميشه در خدمت تمدن و بشريت بوده و
خواهد بود.
واقعا سزاوار است كه در جهان امروز آتش افروزان جنگ و عوامل و
مسببين بدبختى ملتها و افراد به سخنان و كلمات قهرمان انديشه
عربى ، بزرگمرد وجدان انسانى على بن ابيطالب (ع ) گوش فرا دهند
و آن را حفظ كنند و در مقابل گوينده بزرگ آن سخنان سر تعظيم
فرو آورند... .
اى به قلمرو قلم سنبل واژه
ها على
|
اى به صحيفه قدر قائمه قضا
على
|
ورد زبان من بُود نام
پرافتخار تو
|
از آن زمان كه گشته ام با
تو من آشنا على
|
غنچه لعل لب اگر باز كنم به
مدح تو
|
ز شرح وصف تو كنم قيامتى به
پا على
|
تويى تويى كه بسته ام دل به
كمند موى تو
|
منم ، منم كه مى كنم جان و
رهت فدا على
|
نه قدرتى كه دم زنم ز وصف
بى زوال تو
|
نه جراءتى كه بى وضو تو را
كنم صدا على
|
حدوث را قدم توئى ،كه حادث
از تو شد قِدَم
|
كه از طفيل تو بود كون و
مكان به پا على
|
دست خداست دست توهستى ،ماست
هست تو
|
كه از بقاى تو بود فناى
مابقا على |
|
بولس
سلامه مسيحى مى گويد:
آرى من يك مسيحى هستم ولى ديده باز دارم و تنگ بين نيستم من يك
مسيحى هستم كه درباره شخصيت بزرگى صحبت مى كنم كه مسلمانان
درباره او مى گويند خدا از او راضى است .
صفا با اوست و شايد هم خدا به او احترام مى گذارد و مسيحيان در
اجتماعات خود از وى سخن گفته از تعليمات او سرمشق مى گيرند و
دينداريش را پيروى مى نمايند، از آنجا كه در آئينه تاريخ مردم
پاك و نفس كش بخوبى نمايان هستند مى توان على (ع ) را بزرگتر
از همه آنها شناخت .
او بطورى از وضع رقت بار يتيمان و فقيران متاءثر و غمگين مى
گشت كه حالت وحشتناكى بخود مى گرفت .
اى على شخصيت تو مرتفع تر از مدار ستارگان است و اين خصائص
نوراست كه پاك و منزه باقى مانده گرد و غبار نمى تواند آن را
لكه دار و كثيف نمايد.
آن كس كه از حيث شخصيت ثروتمند و غنى است هرگز نمى تواند فقير
باشد، نجابت و شرافت او با غم ديگران عالى تر و بزرگتر شده است
، شهيد راه ديندارى و ايمان با لبخند و رضايت درد و مشقت را مى
پذيرد.
اى استاد ادب و سخن شيوه گفتار تو مانند اقيانوس است كه در
عرصه پهناور آن روح ها بهم مى رسند و به يكديگر مى پيوندند.
شكوه جلوه انوار كبرياست
على
|
قوام فلسفه كل ما سواست على
|
على است با حق و حق با على
است در همه جا
|
مگو خدا كه نماينده خداست
على
|
از اين جهت شده نامش ز نام
حق مشتق
|
كه بين جمله اسماء حق طلاست
على
|
فراز حلقه انگشتر رسول امين
|
به قدر و رتبه نگينى
گرانبهاست على
|
اگر رسول امين خود مدينة
العلم است
|
به شهر علم نبى نص بابهاست
على
|
گره ز توبه آدم گشود و آدم
گفت
|
پس از خداى توانگر گره
گشاست على |
|
ميخائيل
نعيمه مسيحى مى گويد:
البته قهرمانيهاى على (ع ) فقط منحصر به ميدان كارزار نيست
بلكه او در روشن انديشى ، پاكى وجدان ، شيوايى بيان ، عمق و
كمال انسانيت ، شور و حرارت ايمان ، بلندى همت و فكر، ياورى و
هوادارى از رنجديده ها و ستم كشيده ها در قبال جفاكاران و ستم
پيشگان ، فروتنى در مقابل حق هر كجا كه تجلى كند نيز قهرمان
بوده و به هر اندازه كه از زمان آن بگذرد هميشه پناهگاه پرمايه
اى است كه امروز و هر روز ديگرى كه شوق ما براى پى ريزى اجتماع
و زندگى سعادتمندانه و فاصله اى شديد مى شود بسوى آن رو مى
كنيم .
در واقع بر مورخ و نويسنده اى به هر اندازه كه با هوش و با
شخصيت نكته سنج نابغه هم باشد امكان ندارد كه حتى در هزار صفحه
بتواند تصوير كاملى از على (ع ) نشان دهد و براى شما مجسم سازد
و بتواند رويدادهاى مهمى را كه در دوران آن به وقوع پيوسته به
نحو شايسته اى روشن سازد پس آنچه را كه على (ع ) درباره آن
فكر و دقت نموده و آنچه كه اين شخصيت بزرگ عربى بين خود و خداى
خود گفته و عمل كرده است از امورى است كه هرگز هيچ گوشى آن را
نشنيده و هيچ چشمى آن را نديده البته آن خيلى بيشتر از آن است
كه با دستش نمودار و يا با قلم و زبانش آشكار كرده است .
بنابراين هر صورتى كه ما از او ترسيم و نقاشى كنيم مسلما تصوير
ناقصى خواهد بود ولى چيزى كه ما از آن مى خواهيم و به آن
اميدواريم جنبش و تكانى است كه به زندگانى ما مى دهد.
اى خدا را به حرم محرم
اسرار على
|
اى نبى را به جهان قافله
سالار على
|
جان احمد تو خريدى كه ترا
گشت احد
|
بهر هميارى زهراش خريدار
على
|
شهر علم است رسول و تو
براين شهر درى
|
كه توئى محور بيدارى افكار
على
|
تو همانى كه نبى گفت على
جان من است
|
چون توئى ما حصل رحمت دادار
على
|
حب تو هست كليد در جنات و
نعيم
|
مى كند بُغض تو تفسير من
النار على
|
روز محشر به مشامش نرسد بوى
بهشت
|
در جهان هر كه رساند به تو
آزار على
|
|
گابريل
دانگيرى درباره شخصيت على (ع ) مى گويد:
شخصيت على (ع ) داراى دو خاصيت برجسته و ممتاز است كه در هيچ
يك از قهرمانان بزرگ نمى توان يافت نخست آنكه على (ع ) در عين
حال كه عنوان قهرمانى و امام هر دو را دارا بود.
سردار جنگى شكست ناپذير و عالم الهى و فصيح ترين خطباى صدر
اسلام بشمار مى رفت . آيا ممكن است (رولان ) و(بايار) دو
قهرمان مشهور تاريخ اروپا را تصور كرد كه متون مقدس را
استادانه تفسير نموده و نكات مهم تورات و انجيل را شرح داده و
از بالاى منبر نطق نموده و بغرنج ترين معضلات قانون مدنى و
قانون جزا راحل نمايند؟
آيا مى توان (سن تماس داكن ) و (سن ژان كريز و ستوم ) يا(سونه
) روحانى بزرگ مذهب را در نظر مجسم كرد كه شمشير بدست به خيل
دشمنان هجوم كرده و ديوارهاى محكم ترين دژها را فرو ريزند؟
خاصيت دوم على (ع ) اين است كه از نظر تمام مذاهب اسلام مورد
ستايش و تكريم است و بى آنكه او خود خواسته باشد، تمام فرق و
مذاهب اسلامى او را پيشواى خود مى شناسند، در صورتى كه
پيشوايانى از قبيل (نسطوريوس ) و(فوسيوس ) و(لوتر) فقط مورد
احترام كليساهاى خود هستند و از نظر كليساهاى ديگر طرد شده
اند.
على (ع ) خطيبى زبر دست و نويسنده اى توانا و قاضى عاليقدرى مى
باشد و در صف مؤ سسين و واضعين مكتب هامقام اول را دارد، و
مكاتبى كه او تاسيس نموده از لحاظ صراحت و روشنى و استحكام
منطق و همچنين از لحاظ تمايل بارز آنها به ترقى و تجدد امتياز
دارد.
على (ع ) بلند همتى و نجابت را براستى از حد گذرانده بود،
بلاغت على (ع )به پايه اى است كه گوئى سخن را مانند جواهر
تراشى مى دهد.
اى به مقام و مرتبت حجت
كبريا على
|
اى به مصاف منقبت سوره هل
اتى على
|
داشت به بحر رحمتش خداى
كعبه يك صدف
|
درون اين صدف تويى گوهر پر
بها على
|
چه گويم وچه خوانمت كه از
جلال و منزلت
|
نه خوانمت خدا تو را نه از
خدا جدا على
|
مكمل از ولايت تو گشت دين
احمدى
|
اتم نعمت خدا تويى به ما
سوا على
|
به لوح عزّت قدر براى
دوستان تو
|
نوشته كاتب قضا تُعِزُّ
مَنْ تَشا على
|
حدوث را قدم تويى كه حادث
از تو شد قدم
|
كه تحت اختيار تو بقاست
تافنا على |
|
12 ( پيامبر
اسلام و ايمان على (ع )
|
توماس
كارلايل مى گويد:
پيامبر اسلام ساليانى دراز رسالت خود را به عالميان ابلاغ مى
نمودند و اشراف قريش و حتى اقوام و اقارب او با او مخالفت مى
كردند تا اينكه روزى مى گفت : آيا كسى به يارى من و اعلاء كلمه
حق قيام خواهد كرد؟
تنها كسى كه دعوت او را اجابت نمودند نوجوانى 16 ساله بنام على
بود كه تمام بزرگان مكه و اكابر قريش و اقوام و اقارب او، صاحب
دعوت و ناصر، او را مضحكه نمودند و لكن اشتباه نمودند و
ندانستند كه اينكار بيهوده و بازى نيست .
نمى توانيم از ستايش و مدح على خوددارى كنيم زيرا جوانى بود
شريف القدر و بزرگ منش ، سرچشمه رحمت و لطف و راءفت آميخته بود
و عدل و داد تنها شعار اخلاقى اين قهرمان مذهبى بشمار مى رفت
بهترين شاهد اين مدعا عبارتى است كه پيش از رحلت خود با
فرزندان خود در باب قصاص قاتل گفت و فرمود: اگر من زنده
ماندم عفو يا قصاص ضارب با خود من و اگر در گذشتم اين فسخ
عزيمت كرد. كار با شماست .
ولى اگر خواستيد او را قصاص كنيد در برابر ضربتى كه به من وارد
آورده است فقط يك ضربت به او بزنيد و اگر از او درگذريد و خطاى
او را ببخشيد به پرهيزگارى و جوانمردى نزديكتر خواهد بود.
بسكه اوصاف تو پر قدر و
بهاست
|
|
رودلف
ژايگر آلمانى مى گويد:
در صدر اسلام على بن ابيطالب (ع ) يكى از دانشمندان معدود
اسلام بود و على (ع ) را در كشورهاى خارج بخصوص در ايران خوب
مى شناختند در صورتيكه مردى جوان بشمار مى آمدو كمتر اتفاق مى
افتاد كه يك دانشمند جوان بتواند در خارج از زادگاه خود
معروفيت و احترام پيدا كند.
يكى از علل ارادت ايرانيان به على (ع ) معروفيت و احترامى است
كه وى به عنوان يك دانشمند در ايران داشت .
به همين جهت قبل از سقوط مدائن دانشگاه جندى شاپور(واقع در
خوزستان امروزى ) از على (ع ) دعوت كرد كه براى تدريس به آنجا
برود و على (ع ) هم مى خواست عازم ايران شود ولى جنگ عرب و
ايران پيش آمد و على (ع ) فسخ عزيمت كرد.
اى كه هستى به همه خلق امير
|
ماه پيش تو سر افكنده بزير
|
به چنان وصف تو گويم كه خدا
|
چه كسى جز تو سه شب داده
غذا
|
به يتيم و به فقير و به
اسير |
|
استاد
فؤ اد افرام بستانى مسيحى ، استاد ادبيات عربى در بيروت در
كتاب على بن ابيطالب مى نويسد:
على بن ابيطالب (ع ) داراى شخصيت جذابى است كه مورخان و
دانشمندان در پيرامون آن قلمفرسائى نموده اند. و عقول نقادان و
اشخاص فكور در فهم اين شخصيت كوشش كرده اند و سالكان و
زاهدان به هدايت او راه پيموده اند و بسيارى از ادباء در زير
پرچم آن حضرت قد افراشته اند. و اختلاف آراء و نظريات متباين
در صدها سال براى افزونى ظهور مقام بلند و عقل نيرومند او
بوجود آمده .
شگفتا عظمت اين مرد بزرگ تا چه حد است و علو مقام اين مجسمه
ادب تا چه پايه است ؟
على (ع ) داراى روح بزرگ و اخلاص شديد و ايمان قوى بود.
على (ع ) در هموار ساختن راه اسلام كه دين جديدى بود و خوشنود
كردن پيغمبر(ص ) پسر عمويش خود را مى گداخت . در آن موقع كه
پيغمبر(ص ) ناچار شد به مدينه فرار كند، على (ع ) بجاى آن حضرت
قرار گرفت و به خود كوچكترين هراسى راه نداد.
على (ع ) نيمى از عمر خود را در مبارزه با بت پرستان و مشركان
بسر برد و بقيه را در احتياجات و اعتراضات صرف كرد و با مردان
و يارانى انيس و جليس شد كه اغلب آنها معنى اخلاص را نمى
فهميدند.
على (ع ) در آن هنگام كه ديد نتيجه زحماتش مانند ذرات متلاشى
شده دست به گريبان شد و در صلاحيت بشر براى اصلاح شك كرد و
وقتى ديد حق را نفهميده . به رايگان از دست مى دهند حيات و
زندگى را ملامت نمود.
حكمت نزد پسر ابوطالب پرمعنى و زيبا است عقل بى درنگ و خالص و
بى نشان او حكمت را گرفته و در بوته انديشه خود فرو گداخت سپس
بصورتى چنان زيبا نشان داد كه هستى را به اهتزاز در آورد.
پس على (ع ) بيش از هر كس حكيم است ، او در تمام مواعظ و خطبه
هاى خود فيلسوفى بى مانند است .
دنياى بدون مهر على محورى
نداشت
|
بى حب او سفينه دين لنگرى
نداشت
|
از خلقت جهان هدف او بود
ورنه حق
|
از بودن جهان هدف ديگرى
نداشت
|
پيغمبرى كه بود بحق ياور
خداى
|
غير از على بحق خدا ياورى
نداشت
|
ذات خدا به محكمه عدل داورى
|
عادلتر از على بجهان داورى
نداشت
|
گر او نبود تارك مردان
روزگار
|
در قدر و جاه و مرتبه تاج
سرى نداشت
|
گر او نبود سفره بيچارگان
دهر
|
دلسوز و يار و مونس و نان
آورى نداشت |
|
جبران
خليل جبران فيلسوف و شاعر بزرگ مسيحى لبنان مى گويد:
به عقيده من پسر ابوطالب اولين قديسى است كه با روح كلى ملازم
شده و با او همنشينى ها داشته است ، و آهنگهاى ابديت را از روح
كلى شنيده و در گوش قومى كه از اين گونه نغمه ها نشنيده بودند.
منعكس ساخته است . هر كس از او خوشش آيد بر فطرت توحيد است و
هر كس كه با او دشمن است از انباء جاهليت است .
پسر ابوطالب شهيد راه عظمت خود شد. در حالتى از دنيا گذشت كه
نماز را بر زبان داشت و قلبش از شوق لقاى پروردگار سرشار بوده
اعراب حقيقت مقام و موقعيت آن حضرت را نشناختند تا آن زمان كه
مردانى از ايران ظهور كردند كه گوهر را از سنگريزه تشخيص
دادند.
راحت جان من و اين جسم
بيجانم عليست
|
جلوه شام سياه و نور ايمانم
عليست
|
بعد پيغمبر على شد سر پرست
دين حق
|
همسر زهراى اطهر سوى درمانم
عليست
|
ما مسلمانان همه بايد
بدستور خدا
|
طى كنيم راه حقيقت گوى
ميدانم عليست
|
بعد پيغمبر امام اوّل و آخر
بدهر
|
صاحب فرمان حق ، هم عين
فرمانم عليست
|
بى سر و سامان همه اين
زندگانى طى كنيم
|
گفته اسلام و محشر عين
سامانم عليست
|
ما مسلمانان همه همچون
گدايان درش
|
گفته هر يك بدان سوباب
احسانم عليست |
|
بارون
كاراديفو مى گويد:
على (ع ) همچون قهرمان شكست ناپذير دوشادوش پيامبر پيكار و
معجزاتى نشان داد و پيامبر به او مهر ورزيد و اطمينانى عميق به
وى داشت تا آنجا كه يك روز در حالى كه به وى اشاره مى كرد چنين
گفت :
هر كس را من سرور و آقايم تو نيز سرور و آقا هستى . على (ع )
قهرمانى رزمنده و شهسوارى پاك نهاد و پاكباز و امامى شهيد بود
كه روحى بس عميق و آرام داشت كه در ژرفاى آن اسرار خدائى
نهفته بود.
نميدانم چرا ايدل على گويم
على جويم
|
بهر كارى بود مشكل على گويم
على جويم
|
من حيران و سرگردان بياد
چهره معشوق
|
در اين منزل در آن منزل على
گويم على جويم
|
بباغ زندگانى همچو بلبل در
غزلخوانى
|
بدين اشعار ناقابل على گويم
على جويم
|
ز بد خويان بپوشم چشم به
مهر و بآن نظر بندم
|
زبس اين دل بود مايل على
گويم على جويم
|
دراين بحر سعادت غرق طوفان
محبّت دل
|
چو من جويد ره ساحل على
گويم على جويم
|
بصحن خانه حق روز و شب اندر
عباداتم
|
چه خوش هر جا چنان سائل على
گويم على جويم |
|
استاد
سليمان كتانى دانشمند و اديب مسيحى در كتاب
(الامام على نبراس و متراس ) يا
امام على (ع ) مشعلى و دژى مى گويد:
چه كم اند كسانى كه از سرنوشت على بن ابيطالب (ع ) عبرت گرفته
باشند ... .
زندگى از ايشان مايه بگيرد و برفراز نسل هاى بشر همچون مشعلى
فروزان نهاده باشند تا با سوز و فروز پيوسته اى راه بشريت را
روشن سازند.
و يا همه كمى ، به ستونهائى مى مانند كه در ميانه پهنه هاى
معبدى به پا ايستاده و سنگين هاى توانفرسا را بر دوش گرفته
باشند تا از فراز بلندى هايش به مناره ها نور افشانند.
بسان كوهسارند، كه وزش تند بادهاى باران ريز و غرش ابرها را به
سينه مى گيرد، تا از چشمه ساران دامنه اش جويبارهايى با بركت و
لطف و زيبائى بردشت ها روان گردند. در ميان همين گروه كم شمار
چهره على بن ابيطالب (ع ) مى درخشد.
آن هم در هاله اى از تابش رسالت . در تاريك ترين شبى كه طولانى
سياهى اعصار و قرون را با خود داشت ، و آدمى را به زير خروارها
ستم و انحراف به گور سرد خاموشى و فراموشى خوابانده بود... .
مردى به وجود آمد با گنجينه هائى گرانبار از مواهب و استعداد و
فضائل كه نمى شود كسى بدان دست يابد و هم طراز نوابغ و
قهرمانان بزرگ نشود.
سخن را به على بن ابيطالب (ع ) كشاندم ، آبى پاك كه عطش مرا
فرو بنشاندو مايه تسلى خاطر من است .
اى سرور من ! آيا اين روا و سزاست كه به جاى فراهم آمدن به
خدمتت درباره ات اختلاف پيدا كنند.؟
با اين مناجات ، مى خواهم رو به آستان على بن ابيطالب (ع )
آورم و سخن آغاز كنم ، و مى دانم كه در آمدن به آستان وى كم تر
از در آمدن به محراب نيست .
آن على (ع ) كه در مكه بزاد و شصت سال بزيست و سپس شهيد شد با
گذشت چهارده قرن هنوز زنده است و فرسودگى كفن را به خود نديده
است .
هر سخنى درباره على بن ابيطالب (ع ) گفته شود، كه او را در
مكان و زمان محصور دارد، جز سخن پردازى و ترتيب الفاظ نخواهد
بود. گام هرگز به محراب اين سرور بزرگوار نخواهم نهاد، مگر به
حالى كه سر از تعظيم و ستايش بر درگهش فرو افكنده ، و مهر سكوت
بر لب ، و گوش پند نوش فرا داده باشم .
در دست او شمشيرى درخشان و بران و روان بود با دو لبه : لبه اى
بر سپرو ديگر لبه بر كاغذ.و در دو جبهه مبارزه مى كرد: جبهه
پيكار مسلحانه ، و جبهه پيكار اعتقادى ، به خاطر بر قرارى نظم
و حق و عدالت .
عفت و راستى در وى چنان محكم و پر صلابت است كه سپر و تيغ در
دو دستش ، پارسايى و بخشندگى دو بالند كه او را به سايه خويش
گرفته اند: تقوى و ايمان دو احساس صميم و وفادارند و دو چشمه
پاك كه در سينه اش نفوذ كرده و از زبانش جوشيده است ، چنان
كه او را چون شمشيرى در برانداختن بت هاى كعبه به كار مى آيند
و در همان حال او را قبله اهل اسلام مى سازند.
حق و عدالت ، دو صفت همراهند و دو گردن بند بى همتاو درخشان
... در وجدانش احساسند و در بيانش برهان و در شمشيرش بران .
عشق و اخلاص ، دو رشته متينى بودند كه دل و زبانش را به هم مى
پيوستند ... و بشريت را با همه گروهها و نژادهايش در نظرش
يگانه مى نمودند .مواهب و فضائلى در شخصيت على بن ابيطالب (ع )
شكل گرفت و تبلور يافت كه انسان ، ارزش خويش را از او مى گيرد
و به او مديون است .
از على بن ابيطالب (ع ) پوزش مى خواهم اگر نتوانستم بخوبى از
عهده برآيم كه او خوب ترين پوزش پذيران است و سرآمد بخشايشگران
.
هزار بار على گويم و على
جويم
|
بهر ديار على گويم و على
جويم
|
اگر كه پيرم و عاشق بياد آن
معشوق
|
بانتظار على گويم و على
جويم
|
بياد صبح وصالش من حميده
خصال
|
بشام تار على گويم و على
جويم
|
من شكسته دل بينواى سرگردان
|
باختيار على گويم و على
جويم
|
به بحرعشق فتادم مرام من
اينست
|
بحال زار على گويم و على
جويم
|
شوم بكوى خموشان بجان قرآنم
|
بهر مزار على گويم و على
جويم |
|
كار و
شاعر مسيحى معاصر مى گويد:
سلام بر تو اى پرچم دار حقانيت انكار ناپذير حق ، اى يكپارچه
ترين مردان قرون ديرين ..... اى دست خدا ..... دست آسمان .....
دست زمين .....
سلام بر تو اى اميرالمؤ منين ..... اى انسان فناناپذير، انسان
جاودانى ، تو اى على اى مرد تكرار ناپذير تاريخ ..... تو شمشير
برهنه بر دست در وحشى ترين ادوار تاريخ زندگى ، بخاطر نجات بشر
از چنگ ظلمت ، بخاطر رهائى بندگان گمنام و بيگناه خدا از سيه
چال زندگى ، متين و مطمئن و سرافراز سينه بازت را پناهگاه قلب
محبت پرور نغمه پردازت را طپش به طپش به پاى حقيقت ريختى .
شبها خودت را بخاطر راحت خواب درماندگان با بيدارى هاى پايان
ناپذير به هم آميختى ... صميمانه استدعا مى كنم ، اى شاه مردان
، پذيرا باش .
درود بى پايان يكى از بندگان مسيح را كه در مقابل عظمت روح تو
زانو به زمين زده است . من به همان مسيح كه مى پرستم سوگند،
مطمئنم كه اگر مسيح زنده بود با كمال صميميت همراه من بر شرافت
يكپارچه تو، به عدم نيازت به فكر آفريننده و سپهر پروازت درود
مى فرستاد.
همه با شور و نوا ذكر على
ميگوئيم
|
راه عشقيست كه با ديده تر
مى پوئيم
|
حيف نبود كه نجوئيم بدل جاى
ورا
|
يا نپوئيم زنو منزل و
ماءواى ورا
|
اين همه شور و نوا كز تو
بپا مى بينم
|
هر چه بينم همه در كار خدا
مى بينم
|
در دلم مهر تو و در نظرم
روى تو هست
|
هر كجا سر برهت مى سپرم كوى
تو هست
|
نام تو ورد زبانم همه جا در
شب و روز
|
غم تو هر چه بود دل برهش در
تب سوز
|
هر كه شد عاشق ديدار رخ
دلبر خويش
|
بلكه از جان گذرد يا گذرد
از سر خويش |
|
دكتر
شبلى شميّل ماترياليست معروف ميگويد:
على بزرگ بزرگان جهان و تنها نسخه منحصر بفردى است كه در گذشته
و حال شرق و غرب جهان نمونه اى مانند او را نديده است . |
فؤ اد
جرداق مسيحى مى گويد:
هر گاه دشواريهاى زندگى به من رو مى آورد و از رنج روزگار
آزرده مى شوم به آستان على (ع ) از اندوه خود پناه مى برم زيرا
او پناهگاه هر ماتمى است ، او بر ستمكاران همچون رعد و برشكست
خوردگان ياورى دلسوز و مشفق است .
ز شهر كوفه بگوشم رسد نواى
على
|
غريو غربت و آواى گريه هاى
على
|
سكوت مطلق و شبهاى كوفه
ميدانند
|
كه چاه بود و غم و اشك و
هايهاى على
|
برو به كوفه و ده گوش دل به
ظلمت شب
|
ز چاهها بشنو، بانگ ربّناى
على
|
زخطبه هاى على ، دل به لرزه
مى افتد
|
بليغ تر ز على كيست ، جز
خداى على
|
ولىّ اعظم حق را ستمگران
كشتند
|
مگر چه بود بجز عدل ،
مدّعاى على
|
به تيغ غيرت او زنده شد
شريعت حق
|
كه شرط دين محمد، بود ولاى
على |
|
جرجى
زيدان مسيحى مى گويد:
اگر بگويم مسيح از على بالاتر است عقلم اجازه نمى دهد و اگر
بگويم على از مسيح بالاتر است دينم اجازه نمى دهد. |
نرسيين
مى گويد: اگر على اين گوينده با عظمت ، امروز در كوفه بر منبر
قرار مى گرفت شما مسلمانان مى ديديد كه مسجد كوفه با همه وسعت
خود از اجتماع مردم مغرب زمين براى استفاده از درياى خروشان
على موج مى زد.
واشنگتن ارونيك آمريكائى مى گويد: على از برجسته ترين خانواده
هاى نژاد عرب يعنى قريش بود. او داراى سه خصلت بزرگ ، شجاعت ،
فصاحت ، و سخاوت بود، روح دلير و شجاع او بود كه او را شايسته
عنوان (شير خدا) نمود، لقبى را كه پيغمبر به او عطا فرمود. |