سيماى كارگزاران اميرالمومنين على عليه السلام
جلد ۲

حجة الاسلام و المسلمين على اكبر ذاكرى

- ۱۸ -


سخنرانى عثمان بن حنيف براى مردم بصره
عثمان بن حنيف پس از اطلاع از ورود طلحه و زبير، در آغاز مردم را مطلع كرد و طى سخنانى در جمع مردم بصره ، گفت : ((اى مردم شما تنها با خداوند بيعت كرده ايد و دست خدا بالاى همه دستهاست . هر كس ‍ بيعت خود را بشكند به ضرر خود عمل كرده و هر كس به عهدى كه با خدا بسته وفا كند خداوند بزودى به او پاداش بزرگى خواهد داد. به خدا سوگند اگر على (ع ) بداند كه كسى به حكومت سزاوارتر از اوست ، حكومت را قبول نمى كرد و اگر مردم با غير او بيعت مى كردند، او نيز با آن كسى كه مردم با او بيعت كرده اند، بيعت مى كرد، و اطاعت مى كرد كسى را كه به حكومت بر مى گزيدند. على به هيچ يك از اصحاب رسول خدا (ص ) احتياج ندارد، اما هيچ كسى از او بى نياز نيست . على در نيكيهاى آنها شريك است ، اما آنها در نيكيها و محاسن وى شريك نيستند.
اين دو مرد (طلحه و زبير) با على بيعت كردند اما هدف آنها خدا نبود. آنان در گرفتن بچه از شير، پيش از تكميل دوران شيرخوارگى ، عجله كردند و در شير دادن وى نيز پيش از اينكه متولد شود عجله كردند و در تولد عجله كردند پيش از اينكه حامله شود و ثواب خدا را از بندگان خواستند.
آنها تصور مى كنند كه به اجبار بيعت كرده اند اگر اينان قبل از بيعت مجبور بودند - گر چه هر دو از اشراف و بزرگان قريش بودند - مى توانستند بگويند و فرمان نبرد. آگاه باشيد! راه هدايت همان است كه عامه مردم رفتند و عموم مردم با على (ع ) بيعت كردند. نظر شما چيست اى مردم ؟))
حكيم بن جبله عبدى گفت : نظر ما اين است كه اگر به ما برخورند، با آنها بجنگيم و اگر توقف كردند ما به سراغ آنان برويم . به خدا سوگند: من از اين ترسى ندارم كه به تنهايى با آنها جنگ كنم . اگر چه زندگى را دوست دارم ، اما در راه حق از هيچ چيز ترس ندارم . اين دعوتى است كه كشته شدن آن شهيد و زنده آن سعادتمند است و سرعت به سوى خدا بهتر است از ماندن در دنيا و اين مردم ربيعه هستند كه همراه تو مى باشند.(544)
و بدين گونه حكيم حمايت خويش را از استاندار على (ع ) اعلام كرد.
گفتگوى فرستادن ابن حنيف با طلحه و زبير
پس از دستور حضرت على (ع )، عثمان بن حنيف ، ابو اسود دؤ لى و عمران بن حصين خزاعى را به جانب آن قوم كه در كنار چاه ابوموسى اردو زده بودند، فرستاد و گفت از آنها بپرسيد براى چه به اينجا آمده اند و چه هدفى دارند؟
آنها در آغاز به ديدار عاشيه رفتند. او را موعظه كرده و به ياد مسائل انداخته و سوگندش دادند(545)
و به او گفتند: خداوند به تو فرمان داده كه در خانه ات بمانى ، چرا كه همسر رسول خدا و حرمت او هستى .(546)
اما عاشيه از آنها خواست با طلحه و زبير ديدار كنند.آن دو به ديدن طلحه و زبير رفتندزبير سخن آغاز كرد و گفت : ما براى خونخواهى عثمان آمده ايم و از مردم دعوت مى كنيم كه خلافت را شورا قرار داده و يك نفر را از جمع آنان برگزينند.
آنها در جواب گفتند: عثمان در بصره كشته نشده ، تا شما در بصره خون وى را طلب كنيد. تو مى دانى كه قاتلان عثمان چه كسانى و كجا هستند، تو و همراهت (طلحه ) و عاشيه بيشتر از ديگران در خون او شريك هستيد و بيشتر از همه ، مردم را به ريختن خون عثمان تحريك مى كرديد. پس از خودتان قصاص كنيد و اما درباره اءعاده شورا كه گفتى ، چگونه شما چنين سخنى را بر زبان جارى مى كنيد، حال آن كه شما خود با على (ع ) با رضايت و بدون اكراه و اجبار بيعت كرديد؟
تو اى ابو عبدالله ، سخنت درباره اين مرد (على ((ع ))) از ياد نرفته كه در روز مرگ پيامبر شمشير خود را به دست گرفته بودى و مى گفتى : ((هيچ كس به خلافت از على سزاوارتر و شايسته تر نيست )) و از بيعت با ابوبكر سر پيچيدى . چه قدر تفاوت بين گفتار و عمل است !
زبير گفت : با طلحه هم گفتگو كنيد؛ اما فرستادگان چون طلحه را خشمناك و خشن ديده و آثار فتنه و جنگ در وجودش ظاهر بود، برگشتند و عثمان بن حنيف را از مذاكرات خود آگاه ساختند.
ابو اسود دوئلى در اشعارى گفت :
((اى پسر خنيف غافلگير شدى و دشمن به سراغت آمد. آماده شو با قوم پيكار كن و چابك و پايدار باش ، رويارو شو، زره بپوش و دامن همت به كمر بزن .))
عثمان بن حنيف گفت : به پروردگار كعبه جنگ را آغاز مى كنند! آنگاه به منادى خود دستور داد كه به مردم اعلام كند كه خود را مسلح سازند. مردم هم دور او جمع شدند.(547)
در جمع بيعت شكنان جوانى از قبيله جيهينه حضور داشت . به محمد بن طلحه گفت : براى ما از قاتلان عثمان بگو؟ محمد بن طلحه گفت : آرى خود عثمان را بايد به سه قسمت تقسيم كرد؛ يك قسمت آن به عهده صاحب هودج است (عايشه ) و يك قسمت آن بر عهده صاحب شتر قرمز(طلحه ) و يك قسمت آن نيز بر عهده على بن ابى طالب (ع ) است . مرد جهنى از پاسخ صريح محمد به خنده افتاد و چندى بعد به على بن ابى طالب (ع ) ملحق شد و طى اشعارى به پاسخ محمد اشاره كرد و گفت : نسبت به جرم دو نفر اول صحيح گفتى ولى نسبت به اتهمام على خطا رفتى .
وقتى كه سخن محمد، به طلحه رسيد به او گفت : آيا تو تصور مى كنى من قاتل عثمان هستم ؟ اين گونه بر ضد پدرت گواهى مى دهى ؟ مثل عبدالله بن زبير باش ، به خدا سوگند تو از او بهتر نيستى پدر او نيز از پدر تو بهتر نيست . ديگر چنين سخن مگو. در غير اين صورت باز گرد، زيرا يارى تو يارى يك مرد است اما فساد تو عام و فراگير.
محمد گفت : من تنها سخن حق گفتم ، ولى هرگز دو مرتبه تكرار نخواهم كرد.(548)
اين نظر محمد بن طلحه بود كه پدرش و عاشيه را به عنوان قاتلان عثمان معرفى مى كند اما اكنون براى خونخواهى عثمان قيام كرده است در حالى كه وى را از عباد دانسته اند.
رويارويى عثمان بن حنيف با ناكثين
چون ناكثين در مسير خود به ((مربد)) (بزرگترين محله بصره ) رسيدند، در آنجا مردى از بنى جشم بعد از معرفى خود گفت : اى مردم اين قوم از مكانى به سوى شما آمده اند كه در آنجا پرندگان و حيوانات وحشى و درندگان در امانند. اگر براى خونخواهى عثمان آمده اند، ولى خون كسى جز ماست . از من اطاعت كنيد و آنها را به آنجا كه آمده اند برگردانيد والا از جنگ مهلك و فتنه اى كه كسى را باقى نگذارد، در امان نخواهيد بود.
گروهى خواستند اين مرد را از جمع بيرون رانند اما وى به آنها اجازه نداد(549)
اين نشان مى دهد كه در ميان لشكر ناكثين عده اى مخالف وجود داشته و با رهبران اصحاب جمل مخالفت مى كردند.
هنگامى كه مردم بصره در مربد جمع شدند و آن مكان از پياده و سوار پر شد، طلحه براى سخنرانى حركت كرد و از مردم خواست تا ساكت شوند و با تلاش فراوان آنها را به سكوت وا داشت و بعد از حمد و ثناى الهى در فضيلت عثمان سخن گفت و اعلام كرد كه خون او را به ناروا ريختند و از مردم خواست براى خونخواهى او قيام كنند و آنان را بر انجام كار برانگيخت . زبير نيز مانند او سخن گفت .
جمعيت سمت راست مربد، سخنان طلحه و زبير را تاءييد كردند، اما كسانى كه در سمت چپ بودند گفتند: اينان خيانت و مكر كردند و به كار بيهوده فرمان دادند. اين دو، با على (ع ) بيعت كرده اند و اكنون چنين مى گويند. مردم به يكديگر خاك و ريگ مى پاشيدند.(550)
سپس عايشه كه بر شتر بود، آوردند.
او از مردم خواست ساكت باشند و با زبانى تيز و نازك و بلند سخنرانى كرد و گفت : خليفه شما عثمان ، مظلوم كشته شد بعد از اينكه توبه كرد و از گناه خارج شد. به خدا سوگند كار خلاف او آن قدر نبود كه خونش ‍ حلال باشد. لذا شايسته است قاتلان او دستگير و كشته شوند و امر خلافت به شورا واگذار شود.
عده اى او را تصديق و گروهى با او مخالفت كردند. آنگاه درگيرى با كفش ‍ بين مردم شروع شد و مردم به دو دسته تقسيم شدند. گروهى همراه عايشه و عده اى همراه با ابن حنيف . (551)
جارية بن قدامه سعدى كه يكى از ياران على (ع ) بود، نزد عايشه رفت و گفت : اى ام المؤ منين به خدا سوگند كشتن عثمان نسبت به حركت و قيام ناچيز است . تو از خانه خود خارج شدى و بر اين شتر ملعون سوار شده و خود را هدف سلاح قرار مى دهى . تو مى توانستى در خانه خود بنشينى و پرده احترام خويش را مصون دارى . تو پرده حرمت را پاره كردى و رسوا شدى . هتك حرمت و زوال احترام را روا داشتى . هر كسى كه جنگ با لشكر تو را روا بداند، حتما كشتنت را هم مباح و جايز خواهد دانست . اگر تو به اختيار خود نزد ما آمدى برگرد و اگر تو را به اجبار آوردند، از مردم يارى بخواه تا تو را نجات دهند.(552)
جوانى نورس نيز از بنى سعد از ميان جمعيت برخاست و نزد طلحه و زبير رفت و گفت : اى زبير تو از اصحاب پيامبر هستى . اى طلحه تو از پيغمبر دفاع كردى و دستت هم در دفاع از وى فلج شد. شما دو نفر مادر خود را با خود آورده ايد.اما آيا زنان خود را هم همراه آورده ايد؟ هر دو گفتند نه . گفت : پس من با شما و در ميان شما نخواهم بود. آنگاه كنار رفت و طى اشعارى گفت :
((شما زنهاى خود را حفظ كرديد و مادر خود ام المؤ منين را همراه آورده ايد. اين كار به جان تو كم انصافى است . (در قرآن ) به او امر شده كه در خانه خود باشد نه در بيابان ، حال آنكه او بيابانها و دشتها را با شتاب در نورديد.))(553)
وقتى كه طلحه و زبير خواستند از مربد به سوى عثمان بن حنيف حركت كنند، متوجه شدند كه ابن حنيف جلو كوچه هاى بصره را كه منتهى به مربد مى شود مسدود كرده است . بنابراين حركت كردند تا به محله و بازار دباغان رسيدند.
ياران عثمان بن حنيف در آنجا جلو آنها ايستاده بودند. طلحه و زبير و يارانشان به طرف آنها نيزه زدند. حكيم بن جبله به آنها حمله كرد و همراه اصحابش با آنها جنگيد تا اينكه آنها را از تمام كوچه ها بيرون كرد. زنان از بالاى بامها به طرف آنان سنگ پرتاب مى كردند. ايشان به طرف گورستان بنى مازن رفتند و مدتى درنگ كردند تا نيروهايشان جمع شدند. آنگاه تا محل دار الرزق حركت كردند و در آنجا فرود آمدند.(554)
عثمان بن حنيف به سوى قصر باز گشت و مردم نيز متفرق شدند.
هنگامى كه در دارالرزق بودند،عبدالله بن حكيم تميمى نزد آن دو آمد نامه هايى كه براى وى نوشته بودند، با خود آورد.
عبدالله رو به طلحه كرد و گفت : اى ابو محمد آيا اين نامه تو به ما نيست ؟
گفت : چرا؟ عبدالله گفت : چگونه است كه ديروز براى ما نامه مى نوشتى و ما را به خلع عثمان و كشتن او دعوت مى كردى و او را مى كشتى ، سپس مى آيى و خونخواه او مى شوى ! به خدا تو جز دنيا را در نظر ندارى . اگر نظر تو اين چنين بودى ، چرا بيعت على (ع ) را پذيرفتى و با رضايت به دلخواه بيعت كردى ؟ بعد بيعت خود را شكستى و حال آمده و مى خواهى ما را گرفتار فتنه كنى .
طلحه كه پاسخى مناسب نداشت ، گفت : بله على (ع ) مرا به بيعت دعوت كرد و بعد از اينكه مردم با او بيعت كردند، دانستم اگر بيعت نكنم براى من مناسب نيست ، زيرا بعدا ياران او بر من خورده خواهد گرفت .(555)
اين همه شواهد تاريخى ، نشان مى داد طلحه و زبير و عايشه خود در كشتن عثمان شركت داشتند و موضوع آن قدر روشن بود كه محمد بن طلحه به آن اعتراف كرد.
درگيرى و صلح
روز بعد دو گروه براى جنگ آماده شدند. عثمان بن حنيف همراه ياران خود حركت كرد و آنها را به خدا و اسلام دعوت كرد و آن دو را به ياد بيعتشان با على (ع ) انداخت . ايشان پاسخ دادند: ما به خونخواهى عثمان بر خاسته ايم .
ابن حنيف گفت : ((شما را چه رسد به اين كار. كجا هستند فرزندان او؟ كجا هستند پسر عموهاى او؟ كه سزاوارترند به خونخواهى از شما. نه ! اين طور نيست حقيقتش اين است كه چون مردم در اطراف او جمع شدند، شما به على حسد ورزيديد. شما اميد خلافت و رياست داشتيد. آيا شما نبوديد كه بيشتر از همه ، مردم را عليه عثمان تحريك كرديد و با سخنان زشت او را شماتت نموديد و حتى نسبت به مادر او هتاكى كرديد.
پروردگارا! من مراتب عذر نسبت به اين مرد به جا آوردم .))
آنگاه به جانب آنها حمله كرد و درگيرى شديدى به وقوع پيوست و عده اى زيادى از دو طرف كشته شدند. بنابراين تصميم گرفتند صلح كنند و قرارداد صلحى به شرح زير امضاء كردند:
((اين قرارداد صلحى است بين عثمان بن حنيف و همراهان او كه از شيعيان اميرالمؤ منين على بن ابى طالب هستند و طلحه و زبير و همراهان آن دو از مؤ منين و مسلمين و پيروان آنها، مبنى بر اين كه : دارالاماره ، رحبه ، مسجد، بيت المال و منبر از آن عثمان بن حنيف باشد و طلحه و زبير و همراهان آنها به هر جاى بصره كه بخواهند بروند و كسى در راه ، بازار، خيابان و كوچه به آنها ضرر نرساند، تا اميرالمؤ منين على بن ابى طالب (ع ) برسد. پس اگر خواستند در آنچه امت در آن داخل شدند وارد گردند و اگر نه هر گروهى به هر جا كه خواست برود و هر كارى كه خواست انجام دهد از جنگ و صلح رفتن و ماندن . بر هر دو گروه است كه به آنچه نوشته اند طبق عهد و ميثاق الهى عمل كنند و عهد شديدترين چيزى است كه از پيامبر گرفته شده است .))
گواهانى از دو گروه قرارداد صلح را امضا كردند و عثمان بن حنيف به دارالاماره باز گشت و به اصحاب خود گفت : خدا شما را رحمت كند به خانواده هاى خود ملحق شويد و اسلحه هاى خود را فرو نهيد و مجروحان خويش را مداوا كنيد.(556)
با امضاى قرارداد ترك مخاصمه ، ابن حنيف تصور كرد كه جنگ خاتمه يافته و آنان مفاد آن را محترم مى شمارند؛ از اين رو دستور داد كه يارانش ‍ به منزل رفته و اسلحه بر زمين نهند.
توجه به اين نكته لازم است كه قرارداد صلح براى ترك مخاصمه تا رسيدن على (ع ) به بصره بود. اين قرارداد را ابن ابى الحديد، ابن قتيبه و بلاذرى و...نقل كرده اند، ولى طبرى و به پيروى از وى ، ابن اثير و نويرى نوشته اند: مضمون قرارداد اين بود كه كعب بن سور را به مدينه بفرستند و او تحقيق كند آيا طلحه و زبير با رضايت بيعت كردند يا با اكراه ؛ اگر با رضايت بود، بصره تحت اختيار عثمان باشد و اگر بدون رضايت بوده بصره تحت اختيار طلحه و زبير قرار گيرد.(557)
ولى اين نقل صحيح نيست ، زيرا:
اولا: بر هيچ كس پوشيده نبود كه طلحه و زبير با رضايت بيعت كردند و ما شواهد متعدد و اعترافات گوناگونى نقل كرديم .
ثانيا: از متن صلحنامه پيداست كه عثمان بن حنيف در موضع قدرت بوده كه دارالاماره و بيت المال به وى واگذار شده است و جو عمومى در آغاز عليه آنها بوده است .
ثالثا: على (ع ) در راه بود و بزودى مى رسيد و آنها آن قدر فرصت نداشتند كه كسى را به مدينه فرستاده و نظر خواهى كنند.
رابعا: اگر چنين قرارداد صلحى امضا شده بود، نياز نبود كه طبق نقل برخى مورخين ، ناكثين در شب تاريك و ظلمانى به مسجد رفته و عثمان بن حنيف را در مسجد دستگير كنند و پاسداران بيت المال را شبانه به قتل برسانند. زيرا طبق قرار داد صلح ، عثمان بايد بصره را ترك كند.
خامسا: عثمان بن حنيف قبلا از اميرالمؤ منين نامه دريافت كرده بود كه در صورت مخالف با آنها بجنگد.آنان نوشته اند نامه على (ع ) به عثمان بعد از قرار داد صلح رسيده و در آن آمده كه طلحه و زبير با رضايت بيعت كردند. پس عثمان بن حنيف طبق قرارداد صلح عمل نكرد، چون كعب بن سور بيعت طلحه و زبير را اجبارى معرفى كرده بود(558)
ولى توجه نكرده اند كه هنگام بيعت خود عثمان در مدينه بوده و از مدينه به بصره اعزام شده و دقيقا خبر داشته كه طلحه و زبير خود با رضايت بيعت كرده اند.
طبرى آنچه را كه نقل كرده طبق نوشته سرى از شعيب از سيف از محمد و طلحه است و تنها در اين بخش اعتراض جارية بن قدامه و جوان سعدى و سؤ ال مرد جهنى را از نصر بن مزاحم نقل كرده است . بديهى است آنچه را كه طبرى از سرى نقل كرده ، بخوبى نشان مى دهد كه وى در صدد تبرئه طلحه و زبير و عايشه بوده و در صدد القاى اين مطلب كه طلحه و زبير با اكراه بيعت كرده اند. قبلا سخنان متعددى را از على (ع ) نقل كرديم كه نشانگر بيعت اختيارى آنها بوده و طبرى خود نيز اعتراف كرده است كه طبق نامه اميرالمؤ منين آن دو با رضايت بيعت كرده اند.
ابن اثير در اسد الغابه كه تحت تاءثير تاريخ طبرى نبوده است ، در شرح حال حكيم بن جبله گويد: چون طلحه و زبير به بصره آمدند قراردادى ميان آنها و عثمان بن حنيف بوجود آمد كه از جنگ دست بكشند تا على (ع ) بيايد. سپس عبدالله بن زبير شب هنگام ناگهانى به عثمان بن حنيف - رضى الله عنه - حمله برد و او را از قصر بيرون كرد....(559)
دستگيرى ابن حنيف و كشتن پاسداران بيت المال در بصره
طلحه و زبير پس از قرارداد ترك مخاصمه ، با خود گفتند اگر على (ع ) وارد بصره شود و ما را در اين حال با ياران اندك ببيند، گردنهاى ما را خواهد زد. از اين رو به قبايل مختلف نامه نوشت و آنها را به همكارى دعوت كردند. قبايلى مانند:ازد، ضبه و قيس بن عيلان (560)
با آنها اعلام همكارى كردند.
عايشه نامه اى به زيد بن صوحان نوشت پس از آنكه از او به عنوان فرزند خالص خود ياد كرد، خواست تا به كمك عايشه بشتابد و اگر اين روش را نمى پذيرد، مردم را بر ضد على (ع ) بشوراند و يا بى تفاوت باشد.
زيد در پاسخ او نوشت : من در صورتى فرزند خالص تو خواهم بود كه كناره گيرى كنى و باز گردى و الا من نخستين مخالف تو خواهم بود.(561)
از نامه عايشه و شواهد ديگر چنين استنباط مى شود كه عايشه مى دانسته است آنجا كه زيدبن صوحان باشد، جبهه حق است و كسى كه در مقابل وى باشد بر باطل . همچنين ممكن است رسول خدا (ص ) در اين خصوص به عايشه چنين سخنى گفته باشد و عايشه از سخن معرفى كه از پيامبر نقل شده درباره زيدبن صوحان اين برداشت را داشته است .
رويت شده كه پيامبر مى فرمود: ((زيد و مازيد! جندب و ما جندب )) و چون از پيامبر سؤ ال شد، فرمود:
((رجلان من امتى ، اما احدهما فتسبقه يده الى الجنه ، ثم يتبعها سائر جسده ، و اما للآخر فيضرب ضربه تفرق بين الحق و الباطل )).
((دو مرد از امت من محسوب مى شوند: يكى از آن دو، نخست دستش به بهشت مى رود سپس بقيه بدنش ، و ديگرى با يك ضربت بين حق و باطل جدايى مى افكند.))
زيدبن صوحان كسى بود كه دستش در روز جلولاء يا قادسيه قطع شد و در جنگ جمل كشته شد و جندب نيز كسى بود كه ساحرى را كشت . (562)
اين سخن پيامبر را علامه امينى به طرق مختلف نقل كرده است و طبق فرمايش پيامبر زيدبن صوحان به ((زيد خير اجذم ))(563)
معروف شد. حضور وى همراه على (ع ) و شهادتش در جمل حقانيت على (ع ) را ثابت كرد. از اين روى بود كه عايشه خواست لااقل بى طرف باشد.
ابن اثير مى نويسد: خالد بن واشمه در گفتگوى كه با عايشه داشت ، از وى درباره طلحه و زبير و زيدبن صوحان سؤ ال كرد.
عايشه پاسخ داد. هر سه كشته شدند و زيد جزو اصحاب على (ع ) بود.
خالد به جهت آگاهى از همين حديث به عايشه گفت : ((به خدا قسم خداوند هرگز زبير و زيد را در بهشت با هم جمع نمى كند)) يعنى يكى بر حق است و ديگرى بر باطل . عايشه گفت : چنين سخن نگوى ، زيرا رحمت خدا واسع است و او بر هر كارى توانا. (564)
در برخى تواريخ آمده است كه چون طلحه و زبير از مردم پيمان گرفته و كار خود را استوار ساختند، در شبى تاريك و بارانى كه باد مى وزيد، همراه با ياران خود كه زير لباسهاى خويش زره پوشيده بودند، هنگام نماز صبح ، به طرف مسجد رفتند. اما عثمان بن حنيف قبلا به مسجد رفته بود و چون مى خواست نماز جماعت بخواند، ياران طلحه و زبير او را كنار زده و زبير را براى نماز جماعت جلو بردند. ((سبابجه )) كه نيروهاى انتظامى محافظ بيت المال بودند، زبير را كنار زدند و عثمان را جلو بردند تا اينكه دو مرتبه ياران زبير، او را جلو بردند و عثمان بن حنيف را كنار زدند و جريان ادامه يافت تا نزديك طلوع آفتاب ، صداى مردم بلند شد كه اى ياران محمد از خدا نمى ترسيد خورشيد طلوع كرد. در نهايت زبير بر عثمان غلبه كرد و نماز را با مردم خواند و از ياران مسلح خود خواست كه عثمان بن حنيف را دستگير كنند. وى را بعد از درگيرى كوتاهى كه با مروان داشت دستگير كردند و تا مرز مردن ، كتك زدند و ابروان و مژه ها و همه موهاى در سر و صورتش را چيدند. (565)
در اين نقل ابهاماتى وجود دارد:
1- منظور راوى از اين كه گفته است در شبى ظلمانى و تاريك و بارانى به مسجد حمله كردند چيست ؟ اگر واقعا هنگام نماز صبح بوده و درگيرى تا نزديكهاى طلوع آفتاب ادامه داشته ، پس هوا تاريك نبوده است .
2- چرا پاسداران بيت المال در مسجد باشند؟ اين در صورتى صحيح است كه مسجد متصل به بيت المال و دارلاماره فرض شود! مروان چه نقشى داشته ؟
3- چه شد كه مردم بى هيچ عكس العملى صبر مى كنند و زمانى كه مى بينند نمازهاى آنها قضا مى شود، مى گويند: اى ياران محمد به فكر نماز باشيد!
اما نقل ديگرى نيز در اين مورد وجود دارد كه اين ابهامات را روشن مى كند و آن اينكه :
طلحه و زبير و مروان در نيمه هاى شب همراه گروهى به دارالاماره حمله كردند. آنان در جستجوى عثمان از آنان غافل . بر در دارالاماره گروهى از سبابجه - كه گروهى از زط بودند - به پاسدارى از بيت المال مشغول بودند. مهاجمان شمشير بر پاسداران بيت المال كشيدند و از چهار سو آنان را مورد حمله قرار دادند و چهل تن از ايشان را كشتند و زبير شخصا عهده دار اين كار بود. آنگاه به عثمان بن حنيف حمله كردند و پس از دستگيرى ، نخست او را محكم بستند و سپس تمام موهاى ريش او را (وى پير مرد و داراى ريشى انبوه بود) از بن كندند، آن چنان كه يك مو هم بر چهره اش باقى نگذاشتند.
طلحه مى گفت : اين تبهكار را شكنجه كنيد و موهاى ابرو و پلكهاى چشمش را از بن بكنيد و او را به زنجير ببنديد.
هنگام سحر مردم جمع شدند و براى نماز صبح اذان گفتند. طلحه گام پيش نهاد تا مردم نماز بگذارد، زبير او را كنار زد و خواست خود، امامت جماعت را بر عهده گيرد. طلحه نيز او را كنار زد و اين كشمكش چندان طول كشيد كه نزديك شد آفتاب برآيد. مردم بصره بانگ برداشتند كه اى اصحاب رسول خدا! شما را به خدا سوگند وقت نماز را رعايت بكنيد كه بيم داريم وقت بگذرد و نماز از دست برود. عايشه دستور داد كس ‍ ديگرى غير از آن دو نماز بخواند. از اين رو يك روز عبدالله بن زبير و روز ديگر محمد بن طلحه نماز مى گذارد و آن روز عبدالله با مردم نماز گزارد. (566)
در اين نقل آن ابهامات وجود ندارد و مفيد در جمل و ابن واضح در تاريخى خود ابن قتيبه و ابن اثير اين گونه جريان را مطرح كرده اند. گرچه برخى تنها قسمتى از آن را در كتاب خود آورده اند. اين نشان ميدهد كه در جريان جنگ جمل گروهى در صدد تحريف مسائل و جريانات تاريخى بودند و در موارد مختلف اين هدف را تعقيب كرده اند.
عثمان بن حنيف را بعد از دستگيرى نزد عايشه بردند، عايشه بى درنگ به ابان بن عثمان دستور داد كه او را گردن زند و گفت : اين مردم انصار بودند كه پدر تو را كشتند. عثمان بن حنيف گفت : اى عايشه اى طلحه و اى زبير برادر من سهل بن حنيف جانشين على بن ابى طالب (ع ) در مدينه است (567)
و به خدا سوگند مى خورم كه اگر مرا بكشيد او با نهادن شمشير در ميان فرزندان پدرنتان و خانواده و يارانتان آنها را خواهد كشت و كسى را زنده نخواهد گذاشت . اينجا بود كه از ترس صدمه ديدن اقوام و خويشان خود، او را رها كردند. عايشه آنگاه به زبير دستور داد تا آن هفتاد نفر محافظ ابن حنيف را اسير كرده اند، بكشند و زبير به فرزندش عبدالله دستور داد و آنها را همچون گوسفند ذبح كردند.
گروه ديگرى از پاسداران بيت المال در مقابل درخواستهاى طلحه و زبير مى گفتند ما بيت المال را تحت اختيار شما نخواهيم گذاشت تا اميرالمؤ منين (ع ) برسد. زبير شبانه با گروهى به آنان حمله برد، عده اى از آنها را كشت و پنجاه نفر را اسير كرد و بعد از اسارت كشت . بنابر نقل ابو مخنف چهارصد نفر از سبابجه كشته شد و غدر و حيله طلحه و زبير اولين غدرى است كه در اسلام واقع شد. و سبابجه اولين قومى از مسلمين بودند كه بعد از اسارت آنها را گردن زدند. (568)
بعد از اخراج عثمان و كشتن پاسداران بيت المال طلحه و زبير وارد بيت المال شدند. زمانى كه چشمشان به طلاها و نقره ها افتاد، گفتند: اين آن غنايمى است كه خداوند ما را به آن وعده داده و ما از مردم بصره به آن سزاوارتريم . پس تمام آن را جمع آورى كردند. بعدا كه على (ع ) پيروز شد، اموال را به بيت المال بر گرداند و بين مسلمانان تقسيم فرمود(569)
شهادت حكيم بن جبله
چون به حكيم بن جبله خبر رسيد كه آن قوم نسبت به عثمان بن حنيف چه كرده اند و سبابجه نيكوكار و پاسداران بيت المال را كشته اند، ميان قوم خويش بانگ برداشت كه به جنگ ستمگر گمراه بشتابيد كه ايشان خونهايى را ريخته اند كه ريختن آن حرام بوده و نسبت به بنده صالح خدا عثمان بن حنيف آن چنان رفتار كرده اند و كارهايى را از خداوند - عروجل - حرام كرده است روا دانسته اند. هفتصد مرد از قبيله عبدالقيس دعوت او را پذيرفتند و در مسجد جمع شدند و مردم ديگر هم آمدند. حكيم به مردم گفت : مى بينيد اين قوم نسبت به برادرم عثمان بن حنيف چه كرده اند؟ برادرش نيستم ، اگر او را يارى ندهم ! سپس ‍ دستهاى خود را به آسمان بلند كرد و گفت : پروردگارا! همانا كه طلحه و زبير در آنچه انجام داده اند، قصد تقرب به تو نداشتند و تنها به فكر دنيا بوده اند. پروردگارا! آن دو را در قبال كسانى كه كشته اند، بكش و آروزى آنان را برآورده مساز. آنگاه بر اسب خود سوار شد و نيزه به دست گرفت و يارانش در پى او حركت كردند. (570)
دو لشكر در مقابل يكديگر صف آرايى كرده و جنگ سختى را آغاز نمودند.
اين درگيرى را جنگ جمل اصغر نام نهاده اند (در مقابل جنگ جمل اكبر كه ناكثين با على (ع ) درگير شدند.) (571)
در اين نبرد حكيم حريف طلحه ، ذريح حريف زبير، ابن محرش حريف عبدالرحمان بن عتاب و حرقوص بن زهير حريف عبدالرحمان بن حارث بن هشام بودند. پسر، برادر و خود حكيم در اين نبرد كشته شدند. حرقوص نيز همراه تنى چند از ياران خود گريخت . (572)
درباره شهادت حكيم نوشته اند مردى از اصحاب جمل به حكيم بن جبله حمله كرد و شمشيرى به او زد كه پايش قطع شد. حكيم پاى قطع شده خود را به دست گرفت و چنان محكم به ضارب خويش كوبيد كه او را به زمين انداخت . در اين هنگام برادر حكيم كه به اشرف معروف بود، پيش او آمد و گفت : چه كسى پاى تو را قطع كرد؟ حكيم به آن شخص ‍ اشاره كرد و اشرف او را با شمشير كشت . آنگاه مردم بر حكيم و برادرش ‍ حمله كردند و هر دو را كشتند و پراكنده شدند.(573)
شهادت حكيم در روز بيست و پنجم ربيع الاخر سال سى و شش اتفاق افتاد. (574)
طبرى اسم فرزند حكيم را اشرف و اسم برادرش را رعل بن جبله ذكر كرده است . (575)
با شهادت حكيم تمام بصره تحت اختيار طلحه و زبير قرار گرفت .
حكيم بن جبله يكى از صحابه بود كه در ميان قوم خود مورد احترام و توجه بود. عثمان بن عفان در زمان خلافت خود، او را به حكومت ((سند)) منصوب كرد، ولى او بعد از چند روز بازگشت ، چرا كه از حكومت آنجا دلگير شده بود.
وى از جمله افرادى بود كه به اعمال ناشايست عثمان اعتراض مى كرد و در جنگ با طلحه و زبير در ابتدا پاى خود را از دست داد، سپس ضربتى به گردن او رسيد و پس از افتادن از اسب شهيد گرديد. هفتاد نفر از قوم او با او شهيد شدند. (576)
همان گونه كه ذكر شد حكيم مردى شناخته شده و مورد احترام بود كه خليفه سوم وى را به امارت سند فرستاد. ولى طبرى از نوشته هاى سرى از شعيب از سيف نقل مى كند كه در سال سى و سه هجرى به عبدالله بن عامر والى بصره اطلاع دادند كه مردى به نام ابن سوداء به ديدار حكيم بن جبله رفته است (منظور از ابن سوداء عبدالله بن سباة است كه براى نخستين بار وى در بصره در منزل حكيم بن جبله ظاهر مى شود) و درباره حكيم بن جبله گويد: او مردى دزد بود كه هر گاه قافله اى حركت مى كردند، از آنها عقب مى ماند و در سرزمين فارس بر اهل ذمه به صورت ناشناس يورش مى برد و در زمين فساد مى كرد و آنچه مى خواست به دست مى آورد و بر مى گشت . اهل ذمه و اهل قبله به عثمان شكايت كردند و وى به عبدالله بن عامر دستور داد او و مانند او را دستگير كنند.(577)
اين نشانگر حضور تحريفگران در اين جريانات است . آنان حكيم بن جبله را كه مخالف عثمان و طلحه و زبير بود، دزد معرفى كرده اند تا مرگ او و يارانش جرم محسوب نشود.
ابن اثير به حضور عبدالله بن بساء در منزل حكيم پرداخته (578)
ولى آنچه مربوط به معرفى حكيم در تاريخ طبرى آمده ، نقل نكرده است . وى در اسدالغابه از حكيم تجليل مى كند و مى نويسد: ((او مردى صالح و متدين بود و قومش از او پيروى مى كردند.)) (579)
پيوستن عثمان بن حنيف به اميرالمؤ منين (ع )
عثمان بن حنيف از بصره بيرون آمد و در ذوقار به امير المؤ منين (ع ) پيوست به محض آنكه چشم على (ع ) به او افتاد و ديد با او چه كردند، گريست و فرمود: اى عثمان !من تو را به صورت پيرمرد داراى ريش ‍ فرستادم و اكنون با چهره بى مو و جوان بازگشتى . سپس فرمود:
اللهم انك تعلم انهم اجترؤ ا عليك و استحلو حرماتك . اللهم اقتلو بمن قتلو من شيعتى ، و عجل لهم النقمه بما صنعوا بخليفتى . (580)
((پروردگارا! تو خود مى دانى كه آن قوم بر تو گستاخى كردند و كارهاى حرام را روا دانستند. خدايا! خودت ايشان را در قبال شيعيان من - كه آنان را كشته اند - بكش و به سبب آنچه با جانشين من در شهر انجام داده اند، در عذاب آنان شتاب كن .))
حضرت امير (ع ) در موارد مختلف جنايات ناكثين را بر شمرده است و در خطبه اى پس از آنكه از تعديات قريش به حقوق خود سخن مى گويد، درباره حركت طلحه و زبير و جنايات آنها مى فرمايد:
فخرجوا يجرون حرمه رسول الله - صلى الله عليه وآله - كما تجر الامه عند شرائها، منوجهين بها الى البصره ، فجسا نساءهما فى بيوتهما، و ابرزا حبيس رسول الله - صلى الله عليه وآله - لهما و لغير هما فى جيش ‍ ما منهم رجل الا و قد اعطانى الطاعه ، و سمح لى بالبيعه ، طائعا غير مكره ، فقدموا على عاملى بها و خزان بيت مال المسلمين و غير هم من اهلها، فقتلوا طائفه صبرا، و طائفه غدرا. فو الله لو لم يصيبوا من المسلمين الا رجلا واحدا معتمدين لقتله ، بلا جرم جره ، لحل لى قتل ذلك الجيش كله ، اذ حضروه فلم ينكروا، و لم يدفعوا عنه بلسان و لا بيد. دفاع ما انهم قد قتلوا من المسلمين مثل التى دخلوا بها عليهم !(581)
((آنها حركت كردند، در حالى كه حريم رسول خدا (ص ) (عايشه ) را همراه خود مى كشاندند، آن سان كه كنيزى را هنگام خريدن وى مى كشند و به سوى بصره با او رفتند. آن دو، زنهاى خود را در خانه هاى خويش باز داشتند ولى در خانه نشسته رسول خدا (ص ) را در معرض ‍ ديد خود و ديگران درآوردند. در سپاهى كه هيچ مردى در آن نبود مگر آنكه فرمانبردارى و بيعت مرا به اختيار و نه به اجبار و اكراه پذيرفته بودند.
سپس بر عامل من در بصره و بر خزانه داران بيت المال مسلمانان و غير آنان از مردم بصره فرود آمدند. طائفه اى را به اسارت گرفته و با شكنجه كشتند و گروهى را با نيرنگ به قتل رساندند. به خدا سوگند اگر از مسلمانان تنها يك تن را بى گناه و بى جرمى به عمد كشته بودند، ديگر كشتن آن سپاه بر من جايز و حلال بود، زيرا در هنگام ارتكاب آن منكر، حضور داشتند و مخالفت نكرده و با زبان و دست از آنان دفاع ننمودند. چه رسد به اينكه آنان عده زيادى را به اندازه لشكريان كه بر مسلمانان وارد شدند به قتل رساندند.))
حضرت مى فرمايد: به خاطر اينكه از مظلوم دفاع نشده و همه شاهد جرم بودند، شريك جرم و مستحق كيفرند. آن حضرت به اين مطلب در موارد ديگر نيز اشاره مى كند و مى فرمايد:
((ناقه قوم ثمود را يك نفر كشت اما خداوند همه را عذاب كرد. چون همه راضى به كار او بودند؛ خداوند فرمود: ((پس آنان ناقه را كشتند و صبحگاه پشيمان گرديدند)) (582)
و در موردى ديگر مى فرمايد:
((الرضى بفعل قوم كالداخل فيه معهم و على كل داخل فى باطل اثمان ؛ اثم العمل به واثم الرضى به )). (583)
((كسى كه راضى به عمل گروهى باشد مانند اين است كه همراه آنها بوده و كسى كه در كارى دخالت داشته ، دو گناه دارد: گناه عمل و گناه رضايت به آن .))

 

next page

fehrest page

back page