سيماى كارگزاران اميرالمومنين على عليه السلام
جلد ۲
حجة الاسلام و المسلمين على
اكبر ذاكرى
- ۱۷ -
سخنان امير المومنين (ع ) درباره ناكثين
امير المومنين (ع ) با اطلاعاتى كه بدست
آورد، متوجه شد كه شورشيان قصد بصره را دارند. بنابراين در صدد برآمد
كه آنها را تعقيب و از رسيدن آنان به بصره جلوگيرى كند.
برخى به آن حضرت پيشنهاد كردند كه طلحه و زبير را تعقيب نكند. حضرت اين
پيشنهاد را نپذيرفت و فرمود كه فريب آنها را نخواهد خورد و منتظر فتنه
انگيزى و فساد آنها نخواهد ماند:
1- ((به خدا سوگند همچون كفتار نيستم كه با
ضربات آرام (شكارچى ) بر در لانه اش به خواب خوش فرو رود، آنگاه صياد
كمين گرفته ، بر او بتازد و او را صيد كند. من پيوسته با دستيارى آن كه
روى به حق دارد، آنان را كه از حق روى برگردانده اند به شمشير مى زنم و
به كمك آنكه شنواى حق و پيرو آن است ، سركش ناباور را مى رانم . به خدا
سوگند از آن هنگام كه خدا پيامبر خويش را قبض روح كرد تا امروز پيوسته
مرا از حقم بازداشته اند و ديگرى را در آن حق بر من مقدم داشته اند.))
(522)
على (ع ) حركت اين گروه را ادامه همان سياستى مى دانست كه بعد از
پيامبر، وى را از خلافت كه حق مسلمش بود محروم كردند. وى به اين نكته
مهم اشاره مى كند كه رهبر جامعه اسلامى نبايد اجازه دهد افراد فاسد،
جامعه را دچار اختلاف كرده و موجبات تضعيف حكومت را فراهم سازند. رهبر
بايد با افراد معتقد و با ايمان به جنگ مخالفين بى ايمان رفته و آنها
را سركوب كند. سيد رضى - عليه الرحمه - قسمتهايى از سخنان حضرت را در
رد نظرات و ادعاهاى ناكثين در خونخواهى عثمان نقل كرده است . به نظر مى
رسد كه خطبه دهم و خطبه بيست و دوم
(523) و خطبه صد و سى هفتم نهج البلاغه قسمتهايى از يك خطبه بوده
كه به روايات مختلف نقل شده است و مرحوم سيد در هر مورد بخشى از آن را
انتخاب كرده و آنچه مربوط به ادعاى آنان در خونخواهى عثمان از على (ع )
است در خطبه 22 و 137 آمده است . ما بخشى از آغاز خطبه 137 را در اينجا
نقل مى كنيم :
و الله ما انكروا على منكرا، و لا جعلوا بينى و بينهم نصفا و انهم
ليطلبون حقا هم تركوه ، و دما هم سفكوه ، فان كنت شريكهم فيه ، فان لهم
نصيبهم منه ، و ان كانوا و لوه دونى فما الطلبة الا قبلهم . و ان اول
عدلهم للحكم على انفسهم . ان معى لبصيرتى ما لبست و لا لبس على . و
آنهاللفئة الباغيه فيها الحما و الحمة و الشبهة المغدفة ؛ و ان الامر
لواضح ؛ و قد زاح الباطن عن نصابه ، وانقطع لسانه عن شغبه . و ايم الله
لا فرطن لهم حوضا اءنا ماتحه ، لا يصدرون عنه برى ، و لا يعبون بعده فى
حسى !
(524)
((به خدا سوگند (طلحه و زبير) از نسبت دادن هيچ
منكرى به من خوددارى نكردند و ميان من و خود انصاف را رعايت نكردند.
آنان حقى مى طلبند كه خود آن را ترك كردند و خونخواهى خونى مى كنند كه
خود آن را ريختند. پس من اگر در ريختن خون او (عثمان ) شريك آنان بودم
، آنان نيز در آن خون نصيبى دارند و اگر بدون من در آن خون دست داشته
اند، از هيچ كس جز آنان ، خونخواهى نبايد كرد. نخستين دادگرى آنان بايد
اين باشد كه درباره خون بايد عادلانه حكم صادر كنند. بينايى من با من
است ، نه امرى را به ديگران وارونه جلوه داده ام نه ديگران به من .
آنان گروهى هستند سركش و ستمكار چون لاى تيره (فتنه انگيز) و زهر عقرب
(جرار و كينه جو) و در شبهه اى چون شب تيره گرفتار ؛ در حالى كه حقيقت
امر روشن است و باطل از بيخ ، در كشتگاه خود كنده و زبانش از
برانگيختن شر بريده شده است .
به خدا سوگند براى آنان آبگيرى پر كنم كه كشنده آب آن من باشم كه نه
سيراب از آن باز گردند و نه از هيج گودالى جرعه اى بنوشند.))
منظور حضرت از قسمت اول اين است اگر آنان معتقد بودند كه على (ع ) در
كشتن عثمان شركت داشته نمى بايد با وى بيعت مى كردند و حكومت او را به
رسميت بشناسند. اميرالمومنين (ع ) در ادامه خطبه ، به استقبال مردم
براى بيعت اشاره مى كند تا مردم بدانند كه اتهام شركت در خون عثمان
نسبت به كسى كه در پى كسب قدرت نبوده امرى است بى اساس و تنها طالبان
قدرت هستند كه سعى مى كنند با از بين بردن موانع و نيروهاى رقيب به
حكومت دست يابند.
3- زمانى كه حضرت از تهديد طلحه به جنگ مطلع شد، طى خطبه اى پاسخ قاطعى
به آن داد و موضع وى را نسبت به كشته شدن عثمان چنين معرفى كرد:
((تاكنون به جنگ تهديد نمى شدم و از ضربت شمشير
مرا به هراس نمى انداختند، در حالى كه به وعده پروردگارم به فتح و
پيروزى مطمئن هستم .))
به خدا سوگند طلحه به خونخواهى عثمان شتاب نكرد جز آنكه ترسيد خون او
را از وى مطالبه كنند. چه به او گمان خون ريختن مى بردند و در قوم هيچ
كس از او حريصتر نبود، پس ، بر آن شد تا با گرد آورى سپاهى به عنوان
خونخواهى ، امر را مشتبه سازد و ايجاد شك نمايد.
به خدا سوگند، او درباره عثمان هيچ يك از اين سه كار را انجام نداد:
الف : اگر فرزند عفان - چنانكه او مى پنداشت - ستمگر بود، سزاوار بود
كشندگان او را يارى دهد و يارى كنندگان او را براند.
ب : اگر او مظلوم بود شايسته بود كه مردم را از كشتن او باز دارد و عذر
او را براى مردم بيان كند.
ج : اگر در اين دو شك داشت ، سزاوار بود كه گوشه گزيند و از قاتل و
ياور او دورى گيرد و او و مردم را به خود واگذارد. اما او هيچ يك از
اين سه كار را نكرد و به كارى دست زد كه معلوم نيست از چه مقوله است و
عذرهايى آورد كه هرگز قابل قبول نيست .))(525)
4- حضرت در ارتباط با سخنان زبير كه دعوت مجدد براى بيعت از او شد و او
مدعى بود قلبا بيعت نكرده و بيعتش با على (ع ) ظاهرى و صورى بوده است ،
فرمود:
يزعم انه قد بايع بيده ، و لم يبايع بقلبه ؛ فقد اقر بالبيعه ، و ادعى
الوليجة . فليات عليها بامر يعرف ؛ و الا فليدخل فيما خرج منه .
(526)
((زبير مى پندارد با دست بيعت كرده است نه با دل
؛ پس به بيعت اقرار كرده ولى مدعى است كه در دل قصد بيعت نداشته ، بر
اين ادعاى خود بايد دليلى روشن و پذيرفتنى بياورد و گرنه بايد در كارى
در آيد كه از آن بيرون رفته است او طبق بيعتى كه كرده متعهد باشد.))
5- امير المومنين (ع ) براى اين كه حجت را بر طلحه و زبير تمام كرده
باشد و آنان را از فتنه و گرفتارى باز دارد، نامه اى نوشت و آن را توسط
عمران بن حصين خزاعى برايشان فرستاد. در اين نامه به بيعت داوطلبانه
مردم اشاره مى كند و مى گويد: چون آن دو بيعت كرده اند چه با رضايت و
چه با كراهت ملزم به اطاعتند زيرا زمان تقيه و كتمان نبوده است . نسبت
به خون عثمان و اتهام شركت على (ع ) در آن نيز بى طرفان مدينه را داور
قرار مى دهد و در آخر يادآورى مى كند كه پشيمانى از كار ننگى كه با آتش
همراه گردد.
اينك متن نامه كه طبق نقل نهج البلاغه ، ابو جعفر اسكافى آن را در كتاب
((مقامات )) در مناقب
امير المؤ منين (ع ) نقل كرده است :
امّا بعد، فقد علمتما،و ان كتمتما، انّى لم ارد النّاس حتّى ارادونى ،
و لم ابايعهم حتّى بايعونى . و انّكما ممّن ارادنى و بايعنى ، و انّ
العامّه لم تبايعنى لسلطان غالب ، و لا لعرض حاضر، فان كنتما بايعانى
طائعين ، فارجعا و توبا الى الله من قريب ؛ و ان كنتما بايعتمانى
كارهين ، فقد جعلتما لى عليكما السّبيل باظهار كما الطّاعة و اسرار كما
المعصيه . ولعمرى ما كنتما باحقّ المهاجرين بالتّقّيه و الكتمان ، و
انّ دفعكما هذا الامر من قبل ان تدخلا فيه كان اوسع عليكما من
خروجكمامنه ، بعد اقرار كما به .
و قد زعمتما انى قتلت عثمان ، فبينى وبينكما من تخلف عنى و عنكما من
اهل المدينه ، ثم يلزم كل امرى ء بقدر ما احتمل فارجعا ايها الشيخان عن
رايكما، فان اللآن اعظم امر كما العار، من قبل ان يتجمع العار و النار،
والسلام .
(527)
((اما بعد؛ شما مى دانيد - اگر چه پنهان داشته
ايد - كه من بر آن نبودم تا مردم با من بيعت كنند مگر زمانى كه آنان
چنين خواستند و من از آنان بيعت نگرفتم مگر زمانى كه ايشان دست پيمان
به من دادند، و شما دو تن از آنان بوديد كه به سوى من آمده و بيعت
كرديد. مردم نيز به علت تسلط (كه ناگزير باشند) و يا به طمع مال و
دارائى موجود با من بيعت نكردند. شما دو نفر اگر به اختيار با من بيعت
كرديد پس هرچه زودتر از پيمان شكنى باز گرديد و توبه كنيد و اگر به بى
ميلى بيعت كرديد پس هر چه زودتر از پيمان شكنى باز گرديد و توبه كنيد و
اگر با بى ميلى بيعت كرديد به خاطر اظهار اطاعت و نهان داشتن معصيت و
نا فرمانى ، بارى مرا بر خود مسلط كرده ايد (و ملزم به پيروى هستيد
زيرا) به جان خودم سوگند كه مهاجران براى تقيه و كتمان حقيقت ، از شما
سزاوارتر بودند. و رد بيعت قبل از پذيرش آن برايتان آسانتر بود از
بيرون رفتن از آن و پيمان شكنى ، بعد از اقرار به آن .
چنين پنداشته ايد كه من عثمان را كشته ام . پس بياييد تا ميان من و شما
كسانى از اهل مدينه - كه از يارى من و شما روى گردانيده اند - داورى
كنند تا هركس ، به ميزان مسؤ وليت خويش ملزم باشد.
پس اى دو سالخورده از راى خويش بر گرديد- زيرا اكنون بزرگترين گرفتارى
شما سرشكستگى و ننگ است - پيش از آن كه ننگ و آتش همراه گردد.
والسلام .))
حضرت به آنان يادآورى مى كند كه اگر از كار خلاف خود توبه كرده و باز
گردند ممكن است گروهى آنان را به خاطر اشتباهى كه مرتكب شده بودند،
سرزنش كنند؛ ولى اگر توبه نكرده و به مخالفت خود ادامه دهند و در اين
راه كشته شوند گرفتار آتش غضب الهى شده و جهنم را بر ننگ و سرشكستگى
خود افزوده اند.
6 - اميرالمؤ منين (ع ) در خطبه اى كه به مناسبت حركت اصحاب جمل به
جانب بصره ايراد كرده اند مردم را به اطاعت از رهبر دعوت كرده و هشدار
مى دهند كه پيروى نكردن از رهبر باعث نابودى قدرت اسلام گشته و آرام
آرام حكومت به ديگران منتقل مى شود. سپس به جريان اصحاب جمل مى پردازد
كه آنان با حكومت من سر مخالفت دارند و من تا زمانى صبر مى كنم كه نظام
مسلمين به خطر نيفتد. آنگاه علت مخالفت طلحه و زبير را بر شمرده و آن
را حسد و برگشت امور به گذشته مى داند و در ادامه مى فرمايد: ما وظيفه
داريم طبق دستورات قرآن و سيره رسول خدا (ص ) عمل كنيم . در اينجا
قسمتى كه مربوط به اصحاب جمل است ، نقل مى كنيم :
((اينان (طلحه و زبير) بر اثر ناخوشنودى از
خلافت من با يكديگر يار و همدستان شده اند. من تا زمانى كه از جماعت
شما بيمى نرود، صبر مى كنم زيرا آنان اگر اين انديشه سست و نادرست را
به اتمام رسانند، نظام جامعه مسلمين به هم خواهد خورد آنان تنها از روى
حسد به كسى كه خدا دنيا (خلافت ) را به او متوجه فرموده ، اين دنيا را
مى خواهند. آنها در صددند كارها را به عقب برگردانند. شما را بر ما حقى
است و آن ، عمل به كتاب خدا و سيره رسول خدا (ص ) و قيام به حق او و به
پاداش سنت اوست .))
(528)
اميرالمؤ منين (ع ) كوشش فراوانى براى بازگشت طلحه و زبير نمود و به
تمام اشكالات آنان پاسخ داد، ولى آنان به راه خود ادامه دادند. حضرت
آنان را طغيانگر معرفى نمود كه طبق آنچه قبلا ذكر شد، پيامبر(ص ) به
على (ع ) و ياران خاص خود دستور داده بود كه با ناكثين بجنگند. پارس
سگهاى حواءب نشان ديگرى بر گمراهى اين گروه است . بنابراين كسى نمى
تواند مدعى شود كه طلحه و زبير اجتهاد كرده ، پس مرتكب خلافى نشده اند
و يا در كار خود محق بوده اند ؛ زيرا قيام عليه حكومت حق جرم است و
مجرم به عنوان باغى تحت تعقيب قرار مى گيرد. اساسا اجتهاد در مقابل نص
امرى باطل و ناپسند است .
تصميم على (ع ) بر جهاد و تعقيب ناكثين
اميرالمؤ منين (ع ) پس از اطلاع از حركت بيعت شكنان به جانب
بصره ، ابن عباس ، محمد بن ابى بكر، عمار بن ياسر و سهل بن حنيف را
فراخواند و آنان را در جريان حركت و مسير اين گروه قرار داد.
محمد بن ابى بكر گفت : اى اميرالمؤ منين آنها چه مى خواهند؟ حضرت تبسمى
كرد و فرمود: آنها به خونخواهى عثمان برخاسته اند. محمد گفت : به خدا
سوگند كسى جز آنها او را نكشت . سپس اميرالمؤ منين (ع ) فرمود:
اشيروا علىّ بما اسمع منكم القول فيه ؛ ((اكنون
نظريه خود را در اين باره بگوييد تا بشنوم .))
عمار گفت : راى درست اين است كه به جانب كوفه حركت كنيم . مردم آنجا
پيرو ما هستند و اين قوم آهنگ بصره دارند.
ابن عباس گفت : اى اميرالمؤ منين نظر من اين است كه نخست كسانى را به
كوفه فرستاد تا براى تو بيعت بگيرند و نامه اى به ابوموسى اشعرى بنويس
كه بيعت كند. سپس به كوفه حركت كنيم و پس از رسيدن به كوفه ، با شتاب
پيش از آنكه آن قوم به بصره برسند، اقدام كنيم . همچنين بايد نامه اى
به ام سلمه بنويسى كه همراه تو حركت كند در اين كار البته براى تو نيرو
و قوتى خواهد بود.
اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: من خود با كسانى كه مرا همراهى مى كنند به
تعقيب ايشان در مسير مى پردازم . اگر در راه به آنان برسم ، فرو مى
گيرمشان و اگر به آنان نرسيدم به مردم كوفه نامه خواهم نوشت و از شهرها
نيروى كمكى خواهم خواست و به سوى آنان خواهم رفت . اما در مورد ام سلمه
، من بيرون آوردن او را از خانه اش روا نمى بينم هر چند آن دو مرد نيست
به عايشه چنان رفتار كردند.(529)
سخنرانى على (ع ) براى مردم مدينه
بعد از اين كه حضرت تصميم به حركت گرفت ، مردم مدينه را براى
حركت دعوت كرد. عبدالله بن جناده گويد: در ابتداى حكومت على (ع )، مى
خواستم از حجاز به عراق بروم ، از اين رو بعد از مراسم عمره به مدينه
رفتم و داخل مسجد رسول خدا (ص ) شدم و شنيدم منادى ندا مى كند
((الصلاه جامعه )). چون
مردم در مسجد جمع شدند، على (ع ) در حالى كه شمشير خود را به همراه
داشت ، حركت كرد. چشمها، همه به سوس او خيره شد. حمد خداى را به جا
آورده و بر رسول صلوات فرستاد سپس فرمود:
امّا بعد فانّه لمّا قبص اللّه نبيّه صلّى اللّه عليه و آله ، قلنا:
نحن اهله وورثته و عترته واولياؤ ه دون الناس ، لا ينازعنا سلطانه احد،
و لا يطمع فى حقنا طامع ، اذا تنزى لنا قومنا فغصبونا سلطان نبينا
فصارت الامره لغيرنا. و صرنا سوقه يطمع فينا الضعف ، و يتغزز علينا
الذليل ؛ فكب الاعين منا لذلك وخشنت الصدور و جزعت النفوس .
و ايم الله لولا مخافه الفرقه بين المسلمين ، و ان يعود الكفر و يبور
الدين لكنا على غير ما كنا لهم عليه ، فولى الامر و لاة لم يالوا الناس
خيرا، ثم استخر جتمونى ايها الناس من بيتى فبايعتمونى على شنا منى
لامركم و فراسة تصدقنى عما فى قلوب كثير منكم ، و بايعنى هذان الرجلان
فى اول من بايع ، تعلمون ذلك ، و قد نكثا و غدرا و نهضا الى البصرة
بعائشه ليفرقا جماعتكم و يلقيا باسكم بينكم .
الهم فخذهما بما عملا اخذه رابيه ،(530)
و لا تنعش لهما صرعه ، و لا تقلهما عثرة ، و لا تمهلهما فواقا فانهما
يطلبان حقا تركاه ، دما سفكاه .
الهم انى اقتضيتك و عدم ، فانك قلت - و قولك الحق - لمن بغى عليه :
لينصرنه الله ))،(531)
اللهم فانجزلى موعدى (ك خ ) و لا تكلنى الى نفسى ، انك على كل شى ء
قدير.
(532)
((اما بعد ؛ چون خدا پيامبرش را - كه درود خدا
بر او و خاندانش باد - به سوى خود باز گرفت ، با خود گفتيم ما افراد
خاندان و عترت و وارثان اوييم و از ميان همه مردم ، ما اولياى اوييم ،
و هيچ كس با ما در مورد حكومت ستيز نخواهد كرد و هيچ آزمندى به حق ما
طمع نخواهد بست ؛ ولى پيشتر از همه ، خويشان ما بر ما شوريدند و حكومت
پيامبر ما را از دست ما ربودند و غصب كردند و امارت براى كسى غير از ما
فراهم شد. از آن پس ما رعيت شديم آن چنان كه هر ناتوانى در ما طمع بست
و هر فرومايه و زبونى بر ما عزت و تكبر فروخت . چشمهاى ما از اين
پيشامد گريست و سينه ها خشم گرفت و جانها بى تابى كرد.
به خدا سوگند كه اگر بيم جدايى و پراكندگى ميان مسلمانان نبود و اين كه
كفر به قدرت خود برگردد و دين نابود شود، ما به گونه ديگرى غير از آنچه
براى آنان بوديم و تحمل كرديم ، مى بوديم . پس واليانى حكومت را عهده
دار شدند كه براى مردم خواهان خير نبودند.
اى مردم ! شما مرا از خانه ام بيرون كشيديد و با من بيعت كرديد در حالى
كه حكمرانى را نمى پسنديدم و دشمن داشتم . زيرا فراست و زيركى من از
آنچه در دلهاى بسيارى از شما بود، برايم گواهى مى داد. اين دو مرد هم
پيشاپيش همه بيعت كنندگان با من بيعت كردند و شما اين موضوع را مى
دانيد و اينك آن دو، پيمان شكنى و مكر كردند و با عايشه به بصره رفتند
تا جمع شما را به پراكندگى بكشند و شما را روياروى هم قرار دهند.
پروردگارا! آنان را در قبال كارى كه كرده اند سخت فروگير و فرو افتادن
آن دو را جبران مفرماى و لغزش آن دو را ميامرز و آنان را به اندازه
فاصله ميان دو بار دوشيدن ناقه يى (كه زمانى اندك است ) مهلت مده ، چون
آن دو حقى را كه هود رها كردند، مى طلبند و خونى را كه خود بر زمين
ريختند، مى خواهند.
پروردگارا! من وعده تو را دريافتم كه خود فرمودى - سخنت بر حق است - بر
آن كسى كه ستم شود ((خداى او را نصرت خواهد داد)).
پروردگارا! وعده مرا (كه قول دادى ) برآور و مرا به خودم وامگذار كه تو
بر هر كارى توانايى .))
اميرالمؤ منين (ع ) براى تعقيب طلحه و زبير از مردم يارى خواست و
فرمود:((خدا را يارى كنيد تا شما را يارى كند و
كارتان را اصلاح فرمايد.)) ولى مردم سنگينى
كردند.
زياد بن حنظله كه سنگينى و تاءخير مردم را ديد، نزد على (ع ) رفت و گفت
: هر كسى در اين مورد تاءخير كند اما ما بى هيچ گونه تاءخيرى با تو
هستيم و در التزام تو مى جنگيم .
ابوالهيثم بن تيهان و خزيمه بن ثابت ذوالشهادتين نيز به پا خواستند و
اظهار پشتيبانى كردند و عهده دار نصرت على (ع ) شدند.
ابو قتاده انصارى به على (ع ) گفت : اى اميرالمؤ منين ، رسول خدا (ص )
اين شمشير را بر گردن من بسته است . مدتى بود كه آن را در نيام داشتم ،
اكنون زمان آن فرا رسيده است كه آن را براى اين ستمگران كه امت اسلامى
را گرفتار فسار و تباهى كرده اند، از نيام بيرون كشم و دوست مى دارم كه
مرا پيشاپيش و در مقدمه سپاه گسيل فرمايى و چنين كن .
على (ع ) تصميم قطعى به حركت به بصره گرفت ، اميدوار بود پيش از رسيدن
طلحه و زبير به بصره ، در راه آنها را ببيند و به مدينه بر گرداند و به
هنگام حركت تمام بن عباس را بر مدينه و قثم بن عباس را بر مكه به
جانشينى گماشت و برخى نيز گويند بر مدينه ، سهيل بن حنيف را گمارد و در
آخر ربيع الاول سال سى وششم ، چهارمين ماه خلافت خود، از مدينه بيرون
آمد(533)
و افرادى همچون عدى بن حاتم و زفربن زيد كه از بزرگان بنى اسد بود قبله
خود را براى همراهى با على (ع ) آماده كردند.
(534)
اميرالؤ منين (ع ) ندا در داد كه براى حركت آماده شوند و همراه هفصد تن
از مهاجران و انصار مدينه را ترك كردند، تا اينكه به ربذه رسيد. در
آنجا آن گروه رفته بودند و حضرت به آنها دست نيافت . كمى در ربذه توقف
كرد،
سپس به جانب بصره روان شد و ناكثين را تعقيب كرد تا به ذى قار رسيد. در
آنجا هاشم بن عتبه مرقال را به همراه نامه اى به كوفه فرستاد و از
ابوموسى خواست كه مردم را براى جنگ آماده كند،
(535)
اما ابوموسى مخالفت كرد. شرح مفصل اين مسائل را در شرح حال ابوموسى در
فصل كارگزاران كوفه بيان كرديم .
(536)
نويسنده عقدالفريد مى نويسد: جمعيتى كه با على (ع ) از مدينه بيرون
آمدند، چهار هزار نفر بودند كه در ميان آنها هشتصد تن از انصار و چهار
صد نفر از كسانى كه در بيعت رضوان با پيامبر بودند، حضور داشتند. و
پرچمدار حضرت نيز، محمد بن حنيفه بود.
(537)
نزديك شدن بيعت شكنان به بصره
وقتى كه طلحه و زبير همراه عايشه به چاه ابوموسى كه نزديك بصره
بود، رسيدند، عمير بن عبدالله تميمى آنها را ديد و گفت : اى مادر مؤ
منان ترا سوگند مى دهم كه پيش قومى كه قبلا هيچ كس را آنجا نفرستاده اى
نروى و پيشاپيش ابن عامر را كه در بصره دست پروردگانى دارد بفرست و
حتما او برود. عايشه طبق اين پيشنهاد عمل كرد و ابن عامر را فرستاد و
نامه اى نيز به بزرگان بصره مانند اخنف بن قيس و امثال او نوشت و خود
توقف كرد.
(538)
طلحه و زبير نيز نامه اى به عثمان بن حنيف استاندار على (ع ) بر بصره
نوشتند و از او خواستند كه دارالاماره را براى آنها تخليه كند.
وقتى كه نامه آنها رسيد، عثمان بن حنيف با احنف بن قيس مشورت كرد: احنف
گفت : آنها به خونخواهى عثمان قيام كرده اند و تو والى بصره و مورد
احترامى ، قبل از اينكه در يك جا جمع شويد، با آنها جنگ كن ؛ چون اگر
آنها وارد شهر شوند، مردم از آنان پيروى خواهند كرد. عثمان گفت : نظر
نظر توست ، اما من از شر مى ترسم و از اينكه جنگ را آغاز كنم و اميد به
عافيت و سلامتى دارم تا اينكه پاسخ اميرالمؤ منين به من برسد. (از اين
سخن به دست مى آيد كه عثمان از على (ع ) كسب تكليف كرده است .)
حكيم
(539) بن جبله عبدى نيز نظر احنيف را تاءييد كرد و گفت : پس اجازه
بده من مردم را به سوى آنها گسيل دارم ؛ اگر فرمان اميرالمؤ منين (ع )
پيروى كردند چه بهتر در غير اين صورت با آنها مقابله خواهم كرد.
ابن حنيف گفت : اگر نظر من اين بود خودم شخصا به جانب آنها مى رفتم .
حكيم گفت : به خدا سوگند اگر آنها وارد شهر بشوند، قلبهاى گروه زيادى
از مردم به سوى آنان گرايش پيدا مى كند و تو را بركنار خواهند كرد ؛
اما تو بهتر مى دانى و تصميم با توست . عثمان بن حنيف اين نظر را
نپذيرفت .
(540)
نامه على (ع ) به عثمان بن حنيف درباره ناكثين
امير المؤ منين (ع ) كه از نزديك شدن گروه شورشى به بصره مطلع
شد، نامه اى به عثمان بن حنيف نوشت و وظيفه وى را مشخص كرد:
من عبد الله على امير المؤ منين الى عثمان بن حنيف .
اما بعد: فان البغاه عاهدوا الله ثم تكثوا و تو جهوا الى مصرك ، و
ساقهم الشيطان لطلب ما لا يرضى الله به ، والله اشد باسا و اشد تنكيلا.
فاذا قدموا عليك فادعهم الى الطاعة و الرجوع الى الوفاء بالعهد و
الميثاق الذى فارقونا عليه فان اجابوا فاحسن جوارهم ماداموا عندك ، و
ان ابوا الا التمسك بحبل النكث و الخلاف فناجزهم اللقتال حتى يحكم الله
بينك و بينهم و هو خير الحاكمين ، و كتبت كتابى هذا من الربذه ، و انا
معجل المسير اليك ان شاء الله .
و كتبه عبيد الله بن ابى رافع فى سنة ست و ثلاثين .(541)
((از بنده خدا على امير المؤ منان به عثمان بن
حنيف :
اما بعد؛ اين ياغيان و شورشيان با خدا عهد بسته و بيعت كردند. سپس آن
را نقض كردند و به سوى شهر تو مى آيند و شيطان آنان را به خواست چيزى
سوق داده كه خداوند بر آن راضى نيست .
هرگاه نزد تو آمدند آنها را به اطاعت و رجوع به وفاى به عهد و ميثاقى
كه با آن (بيعت ) از ما جدا شده اند بخوان . اگر پذيرفتند - تا نزد تو
هستند - با آنان نيكى كن . اما اگر نپذيرفتند و به ريسمان پيمان شكنى و
مخالفت تمسك نمودند، با آنها بجنگ تا خداوند بين تو و آنها داورى كند.
زيرا او بهترين حكم كنندگان است .
اين نامه را از ربذه برايت نوشتم و با عجله به جانب تو مى آيم اگر خدا
بخواهد.
اين نامه را عبيدالله بن ابى رافع در سال سى و شش نوشت .))
از متن نامه استنباط مى شود زمانى كه اميرالمؤ منين (ع ) به ربذه رسيد
و به قوم طغيانگر دست نيافت ، فورا نامه را به عثمان بن حنيف نوشت و او
را از حركت ناكثين و وظيفه اى كه دارد، مطلع ساخت . مشورت عثمان با
احنف و حكيم بن جبله پيش از رسيدن نامه بوده است و خود نامه اى به على
(ع ) نوشت كه وظيفه اش مشخص شود.
نامه ديگرى از على (ع ) به ابن حنيف
ابن ميثم در شرح نامه چهارم نهج البلاغه مى نويسد: اين نامه را
حضرت در پاسخ به نامه عثمان بن حنيف نوشته است ، زمانى كه اصحاب جمل به
بصره رسيده و قصد جنگ داشتند.(542)
بديهى است كه استانداران مناطق ، فرماندهى نيروى نظامى آن منطقه را نيز
به عهده داشتند. اين نامه از حيث مضمون با نامه قبلى يكسان است .
فان عادوا الى ظل الطاعة فذاك الذى نحب و ان توافقت الامور بالقوم الى
الشقاق و العصيان ، فانهد بمن اطاعك الى من عصاك ، و استغن بمن انقاد
معك عمن تقاعس عنك ؛ فان المتكاره مغيبه خير من مشهده و قعونده اغنى من
نهوضه .
(543)
((اگر پيمان شكنان به سايه طاعت و فرمانبرى باز
گشتند، چيزى است كه ما دوست داريم ؛ و اگر كار آن قوم به دشمنى و سركشى
كشيد، آنگاه به كمك فرمانبرداران با سركشان پيكار كن و با آنان كه به
حكم تو گردن مى گذارند، از آنان كه از اطاعتت سرپيچى مى كنند، بى نياز
باش . چه آن كه جنگ را خوش ندارد، نبودش بهتر است از بودن و نشستن او
سودمندتر است از برخاستن .))
|