سيماى كارگزاران اميرالمومنين على عليه السلام
جلد ۲
حجة الاسلام و المسلمين على
اكبر ذاكرى
- ۳ -
ادامه ماجراى قيس بن سعد در مصر
هنگامى كه معاويه نامه جعلى خود را براى
مردم شام خواند. در سرزمين شام شايع شد كه قيس بن سعد با معاويه صلح
كرده است ((و اتت عيون على بن ابى طالب بذلك
)) جاسوسان على (ع ) كه در شام بودند اين خبر
رابه على بن ابى طالب اميرالمومنين گزارش دادند))
حضرت على (ع ) از اين مطلب تعجب نمود و برايش مشكل بود كه بپذيرد قيس
بن سعد با معاويه صلح كرده است . از اين رو فرزندانش حسن و حسين و
محمد بن حنيفه و عبدالله بن جعفر را فراخواند و آنها را در جريان امر
گذاشته و از آنها نظر خواست .
عبدالله بن جعفر گفت : ((اى اميرمؤ منان ، مشكوك
را رها كن و غير مشكوك را جانشين آن ساز و قيس را از مصر عزل فرما.))
على (ع ) فرمود: انّى و اللّه ما اصدق بهذا قيس . (به خدا قسم من اين
مطلب را درباره قيس نمى پذيرم كه او با معاويه صلح كرده باشد.)
عبدالله گفت : قيس را عزل كن اگر آنچه شده (صلح با معاويه ) راست باشد
در صورتى كه او را عزل كنى از تو، جدا نخواهد شد.
حضرت فرمود: آرى آنها (انصار) چنين مى باشد. در اين زمان نامه اى از
قيس رسيد كه در آن نوشته بود: اما بعد؛ اى اميرالمؤ منين كه خداوند تو
را گرامى داشته و عزت داده من به شما گزارش مى دهم كه در اينجا مردمانى
هستند كه كناره گيرى را انتخاب كرده و از من خواسته اند كه آنها را به
حال خود رها كنم تا اينكه وضع روشن شود و آن موقع ما و آنها به بينيم
چه خواهد شد. نظر من اين است كه آنها را رها نموده و در جنگ باآنها
عجله نكنم و با مهربانى با آنها برخورد كنم ، اميد است كه خداوند نيت
قلبى آنها را پذيرفته و آنان را از گمراهى نجات دهد. ان شاءالله و
السلام .
عبدالله بن جعفر گفت : اى اميرالمؤ منين ، اگر سخن قيس را بپذيرى ،
كناره گيرى آن گروه به صورت مساءله بزرگى در آمده و فتنه و آشوب به اوج
خود مى رسد و عده زيادى كه مى خواهى در بيعت تو داخل شوند، از بيعت
كردن با تو سرباز خواهند زد، بهتر آن است كه دستور دهى با آنها بجنگد.
نامه حضرت امير (ع ) به قيس و پاسخ آن
حضرت على (ع ) با نظر عبدالله بن جعفر موافقت كرد و طى نامه اى
به قيس نوشت :
اما بعد: فسر الى القوم الذين ذكرت فان دخلوا فيما دخل فيه المسلمون ،
و الاّ فنا جزم هم و السّلام .
به جانب آن قومى كه ذكر كردى برو و اگر در آنچه مسلمانان داخل شدند و
وارد گرديدند چه بهتر و چنانچه بيعت نكردند، با آنها بجنگ و السلام .
چون اين نامه به قيس رسيد و آن را خواند بى قرار شد و اين نامه را به
على (ع ) نوشت :
((اما بعد: اى اميرالمومنين به من دستور جنگ با
قومى را دادى كه با تو بيعت نكرده اند، اما دست به فتنه هم نزده و براى
آشوب آماده نشده اند. سخن مرا بپذير و دست از آنها بدار، چون انديشه و
صلاح در ترك آنهاست . والسلام .))
چون اين نامه قيس به على (ع ) رسيد، عبدالله بن جعفر كه جزو مشاوران
حضرت بود گفت : اى اميرالمؤ منين ، محمد بن ابى بكر را به مصر بفرست و
قيس را عزل كن . به خدا قسم به من خبر رسيده كه قيس گفته است :
((رياستى كه كامل نشود مگر به كشتن مسلمة بن
مخلد، رياست و قدرت بدى خواهد بود و قسم به خدا دوست ندارم كه سلطنت و
حكومت شام و مصر به دست من باشد، در حالى من ابن مخلد را كشته باشم .))
عبدالله بن جعفر برادر مادرى محمد بن ابى بكر بود و دوست داشت كه او
داراى رياست و حكومت باشد.
(79)
عزل قيس و اعزام محمد بن ابى بكر به مصر
در سفينه البحار آمده است : قيس از مصر عزل شد و به اصرار
عبدالله بن جعفر، محمد بن ابى بكر استاندار مصر گرديد.(80)
حضرت وى را همراه نامه اى كه براى مردم مصر نوشته بود، روانه مصر كرد.
محمد بن ابى بكر حركت كرد تا اينكه وارد مصر شد، قيس به محمد گفت :
اميرالمومنين را چه شده است ؟ چه چيزى نظرش را تغيير داده ؟! آيا ميانه
من و او را كسى بهم زده ؟
(بين محمد بن ابى بكر و قيس خويشاوندى بود؛ چون قريبه دختر ابى قحافه ،
خواهر ابو بكر همسر قيس بود) محمد گفت : ((نه
اين رياست از آن توست .)) قيس گفت :
((نه به خدا قسم ! ديگر حتى يك ساعت نيز باقى
نخواهم ماند)) و از اينكه على (ع ) او را عزل
كرده ، ناراحت شد و از مصر خارج گرديد. او به مدينه رفت و به جانب على
(ع ) در كوفه نرفت .(81)
استاندارى قيس بر مصر چهار ماه و پنج روز طول كشيد و همان گونه كه قبلا
اشاره شد. اول ربيع الاول وارد مصر شد و پنج روز گذشته از رجب از آن
خارج گرديد.(82)
نمونه اى از سخاوت قيس بن سعد
قيس بن سعد ويژگيهاى اخلاقى زيادى داشت او از بزرگان خزرج بود و
خاندان وى در اسلام و جاهليت جزو بزرگان و اشراف مدينه بودند.(83)
يكى از خصوصيات قيس سخاوت و بخششهاى او بود، قيس در عين اينكه مردمى
شجاع و دلير بود از جود و سخاوت نيز بهره مند بود و به عنوان مردى سخى
و جواد شهرت داشت . در مسير بازگشت خود از مصر در ((بلقين
)) به خانواده اى بر خورد و در كنار چشمه آنها
فرود آمد. صاحب منزل براى او گوسفندى كشت ، روز دوم نيز به همين ترتيب
عمل كرد و چون بر اثر بارندگى قيس نتوانست به راه خود ادامه دهد، براى
سومين روز مهمان مرد عرب بود و وى با كشتن حيوانى از قيس و همراهانش
پذيرايى كرد. پس از آنكه آسمان صاف شد و قيس قصد حركت كرد. ده جامه از
جامه هاى فاخر مصرى همراه چهار هزار درهم نزد زن مرد عرب نهاد و گفت :
وقتى كه شوهرت آمد، اينها را به او بده . سپس حركت كرد. مدت كمى نگذشت
كه آن مرد عرب سوار بر مركب ، نيزه به دست ، همراه با جامه ها و درهمها
آمد و گفت : اى آقايان پولها و لباسهايتان را بگيريد.
قيس به او گفت : اى مرد برگرد زيرا ما چيزى را كه بخشيده ايم پس نمى
گيريم مرد عرب بيابانى گفت : به خدا قسم بايد آنها را بگيريد براى
اينكه ما در مقابل پذيرايى از مهمان چيزى دريافت نمى كنيم .
قيس گفت : حالا كه آنها را نمى پذيرد، از او بگيريد؛ به خدا قسم در
ميان عرب غير از اين مرد كسى در بخشش بر من برترى نيافت .
قيس همراه ابوبكر و عمر در زمان حيات رسول خدا (ص ) به مسافرت رفت ،
اموال خود را به آنان و ساير همراهان مى بخشيد.
ابوبكر به او گفت : رفتار تو باعث مى شود كه اموال پدرت را از دست بدهى
از اين كار (بخشش ) دست بردار.
وقتى كه قيس و همراهانش از مسافرت برگشتند و پدر قيس ؛ سعد بن عباده از
سخن ابوبكر اطلاع يافت ، به ابوبكر گفت : تو مى خواهى فرزندم بخل
بورزد؟ نه چنين نيست ما مردمى هستيم كه توانايى بخل ورزى را نداريم .(84)
چرا حضرت على (ع ) قيس را عزل كرد؟
درباره عزل قيس كه گاهى به منزل اشكال بر سياست اميرالمؤ منين
(ع ) مطرح مى شود، مخصوصا با توجه به شكست محمد بن ابى بكر در مصر -
توجه به چند نكته لازم است :
1- مهمترين مساءله اى كه در يك نظام و حكومت مطرح است ، اين است كه
كارگزاران حكومت بايد مجرى دستورات حاكم و دولت مركزى باشند و به تعبير
ديگران آن حكومت و نظامى موفق است كه سياستهاى تعيين شده خود را در
تمام مراكز تحت سلطه خود بتواند از طريق كارگزارانش اعمال كند و به
مرحله اجرا در آورد.در عين اينكه كارگزاران يك حكومت اعم از استاندار،
فرماندار، مشاوران و فرماندهان نظامى و غيره بايدنظرات خود را به حكومت
مركزى ارائه دهند، اما سياست اجرائى آنها بايد بر طبق نظر و سياست رهبر
و حاكم اسلامى باشد مگر اينكه در اين زمينه به افراد اختيارات ويژه اى
داده باشند.
حضرت امير (ع ) در سختى به ابن عباس - زمانى كه نظرى داد كه حضرت آن
موافق نبود - چنين فرمود: لك ان تشير علىّ وارى ، فان عصيتك فاطعنى .(85)
(اين وظيفه توست كه در هنگام مشورت نظر خود را اعلام دارى ، اما اگر بر
خلاف نظر تو عمل كردم ، بايد از دستورات من اطاعت كنى ).
حضرت امير (ع ) بروشنى بيان مى فرمايد كه نظر افراد در مقام مشورت
محترم است ، اما در هنگام عمل ، افراد بايد نظر خاص خود را كنار گذاشته
و به دستور رهبر و امام و اسلامى عمل كنند.نظر حضرت اميرالمؤ منين (ع )
نسبت به مخالفين مصرى اين بود كه يا بايد بيعت كنند و يا اينكه با جنگ
تسليم شوند؛ چرا كه آنها در پى فرصت بودند تا بتوانند عليه حاكم اسلامى
قيام كنند و بنابر آنچه در بعضى از كتب تاريخى نقل شده آنها بعد از
درگيرى با محمد بن ابى حذيفه به آن منطقه رفته بودند و با معاويه در
ارتباط بودند. اما نظر قيس بر خلاف نظر و راءى حضرت بود و مى گفت : چون
آنها فعلا با ما كارى ندارند، ما نبايد بر آنها سخت گرفته و آنها را
وادار به بيعت كنيم و با اينكه حضرت على (ع ) براى دومين مرتبه نظر خود
را به قيس اعلام كرد، اما وى نظر خود را مناسبتر مى دانست و حاظر نشد
نظر حضرت على (ع ) را نسبت به مخالفين اعمال كند و با توجه به اين مطلب
و شايعاتى كه پخش شده بود، حضرت على (ع ) قيس را عزل كرد.
2- بااينكه اميرالمؤ منين (ع ) به قيس اعتماد داشت شايعه همكارى او با
معاويه به گونه اى رواج داشت كه حضرت ناچار شد با مشاوران خود در اين
زمينه گفتگو كند.
عبدالله بن جعفر طبق شواهدى كه داشت مهر تاءييد بر اين همكارى نهاد و
مساءله به گونه اى مشكوك بود كه قابل تحمل نبود و احتياط حكم مى كرد كه
مساءله روشن شود و پافشارى مجدد قيس بر نظر خود مهر تاءييدى بر اين
شايعات زد.
قيس مى توانست با فرستادن نامه هاى معاويه نزد اميرالمؤ منين (ع ) و
كسب تكليف از آن حضرت ، جلو شايعات را بگيرد تا ديگران نتوانند از جو
نامناسبى كه معاويه ايجاد كرده ، عليه او بهره گيرند؛ همان گونه كه
محمد بن ابى بكر نامه معاويه را براى حضرت فرستاد و زيادبن عبيد آن
زمان كه حاكم فارس بود و معاويه براى او نامه نوشت ، متن نامه معاويه
را همراه با نامه خود براى حضرت ارسال داشت .
(86)
اما از انساب الاشراف استفاده مى شود كه به جاى قيس ، معاويه اين كار
را انجام داد و اولين نامه اى كه قيس براى معاويه نوشته بود، به كوفه
فرستاد. بلاذرى مستندا به نقل از محمد بن سيرين مى نويسد: زمانى كه
معاويه از فريب دادن قيس نااميد شد دست به مكر ديگرى زده و براى بد
جلوه دادن چهره قيس ، نامه اول قيس را نزد على (ع ) به كوفه فرستاد و
زمانى كه مردم كوفه از مضمون آن اطلاع يافتند، به على (ع ) گفتند: قيس
خيانت كرده و بايد او را بر كنار كنى .
حضرت اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: من بهتر از شما قيس را مى شناسم ، او
خيانت نكرده بلكه كارى را طبق صلاحديد خودانجام داده است .
(87)
مردم كوفه گفتند: ما راضى نمى شويم و بايد قيس را عزل كنى . از اين رو
حضرت ، قيس را عزل كرد.(88)
در واقع شايعاتى كه در شام بود با فرستادن نامه اول قيس به كوفه تاءييد
شد و زمينه را براى عزل قيس فراهم آورد و حضرت امير در آن موقعيت چاره
اى جز عزل او نداشت .
3- محمد بن ابى بكر فردى لايق و شايسته و تسليم دستورات حضرت (ع ) بود
و حتى مردم مصر بعد از محاصره خانه عثمان او را به عنوان حاكم مصر
پذيرفته بودند. او توانست مصر را اداره كند و بخوبى از عهده وظيفه خود
برآيد.
شكست محمد در مصر بعد از قضيه حكميت بود كه جبهه حضرت از لحاظ سياسى -
به خاطر جهل و ناآگاهى يارانش - ضعيف شده و بين اصحابش تفرقه و جدايى
افتاده بود و جنگ نهروان به وقوع پيوسته و حزب اموى مطمئن شده بود كه
ديگر از جانب جبهه حق مورد تهديد نيست . از اين رو عمر و عاص و معاويه
با اطمينان خاطر به مصر حمله كردند و محمد بن ابى بكر را شكست دادند.
با توجه به مطالب ذكر شده ، مشخص مى شود كه عزل قيس با آن شرايط و در
آن زمان بر خلاف مصلحت و سياست نبوده است ، و اميرالمؤ منين مصلحت را
در عزل وى دانسته است .
قيس بن سعد در مدينه
قيس از مصر به مدينه باز گشت و به كوفه نرفت . مخالفان حكومت
على (ع ) خواستند از اين موقعيت استفاده كرده و قيس را تحت فشار قرار
دهند.
گويند روزى حسان بن ثابت - كه زمانى شاعر رسول خدا (ص ) و جزو طرفداران
متعصب عثمان بود - نزد قيس آمد و او را ملامت و سرزنش كرد و گفت : اى
قيس تو را على بن ابى طالب (ع ) از حكومت مصر عزل كرد و حال آنكه عثمان
را كشتى و گناه آن ، براى تو باقى مانده است و پاداشت را على (ع )
بخوبى نداد.
قيس از گفتار حسان ناراحت شد و گفت : اى كور دل و اى كور چشم ! به خدا
سوگند اگر اين نبود كه مى ترسم ميان قبله من و قبيله تو جنگ اتفاق
بيفتد، در همين مكان گردنت را مى زدم . بعد از آن قيس ، حسان را از
منزل خود بيرون كرد(89)
و دست رد به سينه پر كينه او زد.
از آنجا كه مركز حكومت اميرالمومنين (ع ) به كوفه منتقل شده بود، عده
اى از طرفداران معاويه هنوز در مدينه بودند، از جمله آنها مروان و اسود
بن ابى الخترى بودند كه با معاويه مكاتبه داشته و مردم را از يارى كردن
على بن ابى طالب (ع ) باز مى داشتند. با ورود قيس به مدينه آنها قيس را
به قتل تهديد كردند. چون خبر اين تهديد به معاويه رسيد، نامه اى خشم
آگين براى اسود و مروان نوشت و در آن نامه تذكر داد كه شما دو نفر با
تهديد قيس ، على را به واسطه قيس و افكار عاليش يارى رسانديد و كارى
كرديد كه قيس به جانب على رود. به خدا سوگند اگر شما صد هزار جنگجو به
كمك على مى فرستاديد نزد ما از اين بدتر نبود كه قيس را وادار كرديد
نزد على رود و ياور او باشد. قيس همراه با سهل بن حنيف در كوفه خدمت
على (ع ) رسيدند و وى ، وقايع مصر را براى حضرت على (ع ) تشريح كرد(90)
و اميرالمؤ منين نيز سخنان او را تصديق نمود.
زيركى و كاردانى قيس
از نامه معاويه به مردان و اسود بخوبى مى توان زيركى و كاردانى
قيس را دريافت و فضل آن است كه دشمنان بدان اعتراف كنند. قيس نيز به
اين امر واقف بود و خود را در زيركى و تدبير برتر از همه و مقدم بر
تمام نام آوران مى دانست و مى گفت : اگر نه اين بود كه از رسول خدا
شنيدم كه مى فرمود: ((دارنده مكر و فريب در آتش
است )) من از مكارترين افراد اين امت بودم .
همچنين مى گفت : اگر اعتقاد اسلامى من نبود، حيله مى ساختم كه هيچ عربى
تاب مقاومت در مقابل آن را نداشته باشد.
بنابرين شهرت يافتن قيس به دور انديشى و كاردانى با وصف پايبندى او به
دين و دفاعش از حريم مقدس شريعت و التزام كامل وى در تطبيق ايده ها و
نظرياتش با اسلام و هماهنگى افكارش با خواسته هاى پروردگار و خودارى از
مخالفت دستورات خداوند، برترى او را از هر جهت و پيشآهنگى و ظهور شخصيت
او را در بين سياستمداران و متفكران و زيركان عرب ثابت مى كند.
(91)
مرحوم علامه امينى در كتاب الغدير نمونه هايى از زيركى و كاردانى قيس
را ذكر كرده است .
قيس در سمت كارگزارى آذربايجان
اميرالمؤ منين (ع ) اشعث بن قيس را كه كارگزار آذربايجان از طرف
عثمان بود، بر كنار كرد و قيس بن سعد را به عنوان كارگزار آن منطقه
برگزيد.
در تاريخ يعقوبى در آغاز نامه دوم اميرالمؤ منين (ع ) به قيس بن سعد،
كارگزار آذربايجان چنين آمده است :
((هنگامى كه على (ع ) براى جنگ با معاويه آماده
شد، به قيس نامه اى نوشت و در آن از او خواست عبدالله بن شبيل احمسى را
جانشين خود نموده ، براى اول ماه خود را به كوفه برساند تا به سوى دشمن
روانه شوند.))(92)
طبق اين نقل قيس قبل از جنگ صفين كارگزار آذربايجان بوده است .
بنا به گفته بلاذرى ، انتخاب قيس به كارگزارى آذربايجان بعد از جنگ
صفين و نهروان بوده است .
(93)
در الغارات سختى از اميرالمؤ منين (ع ) نقل شده كه نشاگر اعزام قيس
بعد از حكميت است ، ولى دقيقا مشخص نيست كه آيا وى قبلا در آذربايجان
بوده يا نه . وى مى نويسد: زمانى كه كار مصر بر محمد بن ابى بكر مشكل
شد و قبل از حكمين ، حضرت على (ع ) به قيس فرمود: ((اى
قيس با من باش و مسؤ وليت ((شرطة الخميس
)) را به عهده گير تا از كار حكميت فارغ گرديم .
سپس به جانب آذربايجان برو)) قيس پيشنهاد حضرت
را پذيرفت .(94)
اين مطلب در كتب ديگر نيز آمده .
(95)
از اين سخن ، كارگزارى قيس بر آذربايجان دانسته مى شود و حضرت از وى مى
خواهد بعد از اتمام حكميت به آن منطقه برود و اگر اعزام قيس را بعد
از جنگ صفين بدانيم ، بايد كلام يعقوبى را توجه كنيم كه منظور از جنگ
با معاويه ، جنگ صفين نبوده ، بلكه مقصود جمع آورى نيرو براى جنگ مجدد
با معاويه بوده است كه به جهت تحركات خوارج منجر به جنگ نهروان گرديد.
اگر نظر بلاذرى را بپذيريم كه قيس بعد از جنگ نهروان به آذربايجان رفته
، بايد نامه را مربوط به آمادگى حضرت براى جنگ با معاويه در مرتبه سوم
دانست . اين احتمال بعيد نيست كه قيس قبل و بعد از جنگ صفين كارگزار
آذربايجان بوده است . ورود قيس همراه با سهل بن حنيف به كوفه و شركت
آن دو در جنگ صفين شاهدى است بر اين كه قيس قبل از جنگ صفين به
آذربايجان نرفته است .
به هر حال در اين كه قيس كارگزار آذربايجان بوده ترديدى نيست . وى در
جنگ صفين و نهروان شركت فعال داشت و جزو فرماندهى بود كه هر يك را
اميرالمؤ منين به فرماندهى ده هزار نيروى نظامى ، قبل از شهادت خود
برگزيده بود كه از جمله آنها امام حسين (ع ) و ابو ايوب انصارى بودند.(96)
حضرت براى سومين بار آماده نبرد با معاويه شد كه اجل سر رسيد.
نامه حضرت امير (ع ) به قيس
زمانى كه قيس در آذربايجان بود، حضرت طى نامه اى او نوشت :
امّا بعد: فاقبل على خراجك بالحقّ و احسن الى جندك بالانصاف و علم من
قبلك ممّا علمك اللّه .
ثم ان عبد اللّه بن شبيل الاحمسىّ سالنى الكتاب اليك فيه بوصايتك به
خيرا. فقد رايته وادعا متواضعا فالن حجابك وافتح بابك و اعمد الى الحقّ
فان من وافق الحق مايحبو اسره
(97)
((و لا تتّبع الهوى فيضلّك عن سبيل اللّه ، انّ
الّذين يون عن سبيل اللّه لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب
(98)
(99)
اما بعد: خراج و ماليات را بحق و درستى از مردم بگير، با سربازان و
سپاهيانت با انصاف (و عدالت ) رفتار نما، از آنچه خدا به تو آموخته است
، به آنان كه نزد تويند بياموز.
عبدالله بن شبيل احمسى از من درخواست نموده كه نامه اى به تو بنويسم و
درباره او به تو سفارش كنم من او را مردى متواضع و فروتن ديده ام .
حجاب از پيش خود بردار و در را به روى همگان باز كن و سعى كن تا تكيه
گاهت حق و حقيقت باشد پس از كسى كه موافق حق باشد از پنهان نگه داشتن
حق حمايت نمى كند. از هواى نفس و خواهشهاى نفسانى پيروى مكن كه پيروى
هواى نفس تو گمراه مى كند و از راه خدا باز مى دارد همانا آنان كه از
راه خدا منحرف مى شوند، براى آنها عذاب و شكنجه اى سخت است ، زيرا روز
حساب را فراموش كرده و از ياد برده اند.))
در اين نامه حضرت ، قيس را به عدالت در گرفتن ماليات و نيكى نسبت به
نيروهاى نظامى دعوت مى كند و از او مى خواهد كه مسائل اسلامى را به
مردم بياموزد و او را از پيروى هواى نفس نهى كرده و دستور مى دهد كه از
مردم فاصله نگريد و مستقيما با آنها در ارتباط باشد و براى اجراى حق
تلاش كند.
بلاذرى اين نامه را با اندك تفاوتى در متن آن در انساب الاشراف
(100)
نقل كرده كه متن آن را در جلد اول اين كتاب نقل كرده ايم .(101)
طبرى نيز در تاريخ خود نقل كرده است كه على (ع ) قيس بن سعد را فرمانده
مقدمه سپاه خود كه همگى از مردمان عراق تا مرز آذربايجان بودند،گمارد و
اداره امور اين منطقه و حدود را به قيس واگذار كرد و او را فرمانده
((شرطة الخمس )) كرد - كه
از ابداعات عرب بود -، عدد آنها چهل هزار نفر بود كه با على (ع ) بيعت
كرده بودند تا آخرين لحظه زندگى و تا دم مرگ با آن حضرت باشند. قيس اين
سپاه را تحت فرماندهى خود اداره مى كرد تا وقتى كه اميرالمؤ منين كشته
شد و امام مجتبى (ع ) جانشين آن حضرت گرديد و حكومت عراق را به دست
گرفت .
(102)
قيس در دوران خلافت امام مجتبى (ع )
بلاذرى مى نويسد: كه قيس اولين فردى بود كه با امام مجتبى بيعت
كرد.(103)
وى جزو معدود افرادى بود كه با ابوبكر بيعت نكردند(104)
و جزو طرفداران اميرالمؤ منين (ع ) بودند. ابن ابى الحديد درباره وى
گويد: قيس بن سعد از بزرگان شيعيان اميرالمؤ منين بود و قائل به دوستى
و ولايت على (ع ). وى در تمام جنگهاى آن حضرت شركت داشت .(105)
همچنين همراه امام حسن (ع ) بود و به صلح آن حضرت با معاويه ايراد داشت
. داراى راءى قاطع و اعتماد خالصانه بود و اين را در روز سقيفه و بعد
از آن ابراز كرد. وى اين اعتماد خود را پنهان نگهداشت تا اينكه توانست
در دوران خلافت اميرالمؤ منين (ع ) آن را ابراز كند.(106)
قيس بن سعد وفادارى خود را به خاندان عصمت و طهارت در طول دوران حكومت
اميرالمؤ منين (ع ) و خلافت امام مجتبى (ع ) ثابت كرد و به منزله چهره
اى بر جسته كه فريب معاويه را نخورد و هميشه در مسير ولايت و صراط
مستقيم گام نهاد شناخته شد.امام حسن مجتبى (ع ) پس از آنكه ديد معاويه
حاظر به تسليم در مقابل حكومت حق نيست آماده جنگ با او گرديد و
عبيدالله بن عباس را به فرماندهى انتخاب كرد و به او فرمود: اى پسر عمو
من به همراه تو دوازده هزار نفر از شجاعان عرب و قاريان مصر مى فرستيم
؛ به طرف معاويه برو و گزارش كار روزانه ات را براى من بفرست . با قيس
بن سعد و سعيد بن قيس مشورت نما، جنگ با معاويه را آغاز منما ولى اگر
او جنگ را آغاز كرد با او بجنگ ، اگر به تو آسيبى رسيد.قيس بن سعد
فرمانده خواهد بود بعد از قيس ، سعيد بن قيس همدانى ؛ و دستورات لازم
را به او داد.(107)
سخنرانى قيس بعد از خيانت عبيدالله بن عباس
معاويه براى اينكه با امام مجتبى (ع ) جنگ نكند و بدون خونريزى
به هدف خود برسد دست به توطئه زد و شبانه فردى را به او جانب عبيدالله
بن عباس كه فرمانده نيروهاى امام مجتبى (ع ) بود، فرستاد و به او پيغام
داد كه : امام حسن با من درباره صلح مكاتبه كرده است و صلح او نزد من
امر مسلمى است ، اگر امروز از من اطاعت كنى خواسته هايت بر آورده مى
شود و الا زمانى از من اطاعت خواهى كرد كه هيچ گونه فايده اى براى تو
نخواهد داشت ؛ من تعهد مى كنم كه هزار هزار درهم (يك ميليون ) به تو
بدهم نصف آن را الان و نصف ديگر را وقتى كه وارد كوفه شوم .
عبيدالله كه مرد جنگ و جهاد نبود و آينده حكومت امام در نزد وى روشن
نبود و حتى در دوران حكومت امام على (ع ) اين مطلب را اظهار كرده بود،(108)
از اين موقعيت استفاده كرد و شبانه از لشكر امام حسن (ع ) جدا شد و به
اردوگاه معاويه پيوست معاويه نيز به وعده خود وفا كرد و پانصد هزار
درهم به او داد. مردم صبح منتظر بودند كه عبيدالله براى آنها نماز
جماعت بخواند، اما هر چه جستجو و تحقيق كردند، او را نديدند و متوجه
شدند كه به معاويه ملحق شده است . از اين رو قيس بن سعد با آنها نماز
خواند و بعد از نماز براى مردم سخنرانى كرده و گفت : ((اى
مردم آنچه اين مرد ترسو انجام داد باعث سستى و تعجب شما نشود...))
بعد از سخنرانى قيس مردم يكپارچه فرياد بر آوردند: خدا را ستايش مى
كنيم كه او را از جمع ما بيرون كرد؛ ما را به جانب دشمن حركت ده . قيس
آنها را به جانب دشمن حركت داد.
بسر بن ارطات نيز همراه دوازده هزار نفر در مقابل آنها ايستاد و فرياد
بر آورد كه امير شما بيعت كرده و (امام ) حسن صلح نموده ، چرا خود را
بكشتن مى دهيد؟!
قيس بن سعد (كه تصور مى كرد سخنان ((بسر))
صحيح است ) بلند شد و گفت : يكى از دو راه را انتخاب كنيد: يا بدون
رهبر جنگ مى كنيد يا بيعت خواهيد كرد به بيعت باطل و گمراه مردم جواب
دادند كه ما بدون رهبر جنگ مى كنيم و حمله نمودند و مردم شام را به
جايگاه اوليه خود بر گرداندند.(109)
بعد از اين جريان بود كه معاويه طبق نقل ابوالفرج و ديگران كه قبلا
بدان اشاره شد، نامه توهين آميز خود (نامه سوم ) را به قيس نوشت و پاسخ
قاطع قيس را دريافت كرد.
با تزلزلى كه در ميان ياران امام حسن (ع ) ايجاد شد امام مجتبى براى
حفظ اسلام و مسلمانان بناچار صلح كرد. قيس در ابتدا همراه با چهار هزار
نفر كناره گرفت و وقتى كه ديد امام حسن (ع ) صلح كرده ، وارد مسجد شد
كه صلح كند.
قيس نزد امام مجتبى رفت و گفت : آيا من از بيعت شما، رها هستيم ؟ حضرت
فرمود: آرى . بعد از اين جريان يك صندلى براى قيس گذاشتند و معاويه روى
تخت خود نشست . معاويه گفت : اى قيس مى خواهى بيعت كنى ؟ گفت : آرى ،
اما دست خود را روى ران پاى خود گذاشته بود و به طرف معاويه دراز نكرد.
معاويه دست خود را به جانب قيس برده و دست خود را به دست او رساند، اما
قيس دستش را بلند نكرد.(110)
بنا به نقل ديگر، معاويه كسى را نزد قيس فرستاد و از او خواست كه بيعت
كند وقتى كه معاويه او بر معاويه وارد شد، گفت : من قسم خورده ام كه
معاويه را ملاقات نكنم مگر اينكه بين من و او نيزه و شمشير باشد، از
اين رو معاويه دستور داده نيزه با شمشيرى آوردند و بين آن دو گذاشتند
تا قيس خلاف قسمش عمل نكرده باشد.
|