سيماى كارگزاران اميرالمومنين على عليه السلام
جلد ۱
حجة الاسلام و المسلمين على
اكبر ذاكرى
- ۱۱ -
نفرين اميرالمؤ منين عليه بسر
بسر جمعا سى هزار نفر را كشت و گروهى را
در آتش سوزاند. لعنة اللّه عليه ! حضرت امير (ع ) در حق بسر نفرين كرد
و فرمود:
اللّهم انّ بسرا باع دينه بالدّنيا و انتهك محارمك ، و كانت طاعة مخلوق
فاجر آثر عنده ممّا عندك . اللّهمّ فلا تمته حتى تسلبه عقله و لاتوجب
له رحمتك و لاساعة من نهار اللّهم العن بسرا و معاويه و ليحل عليهم
غضبك و لتنزل بهم تقمتك و ليصبهم باءسك و رجزك الذى لاتردّه عن القوم
المجرمين .
بار خدايا! بسر دين خود را به دنيا فروخته و محارم تو را هتك كرده است
و كار او اطاعت از مخلوق فاجر بود كه برگزيد آنچه نزد او بود، بر آنچه
نزد توست . بار خدايا! او را مرسان تا اين كه عقلش را بگيرى و او را
مشمول رحمت خود منما حتى اندك از روز. بار خدايا! بسر، عمرو و معاويه
را لعن فرما و غضبت را بر آنان روا دار و نقمت خود را بر آنان نازل
فرما و به آنان سختى (عذاب ) خود را برسان و آن عذابى را كه از قوم
مجرمين برنمى دارى ، بر آنان نازل فرما.
حضرت على (ع ) اينگونه ناراحتى خود را از جنايات بسر ابراز فرمود.
عاقبت بسر
بعد از نفرين على (ع ) مدتى نگذشت كه بسر دچار وسواس شد و عقلش
را از دست داد. او با شمشير بازى مى كرد و مى گفت شمشير مرا بدهيد تا
بكشم . او اين گونه عمل مى كرد، تا اين كه برايش شمشيرى از چوب ساختند
و در كنار او متكا مى گذاشتند. وى آنقدر تا شمشير چوبى به متكا مى زد
كه بى هوش مى شد و همين گونه زندگى كرد تا اين كه مرد.
ابن ابى الحديد گويد: همان نقشى كه مسلم بن عقبه در حمله به مدينه و
واقعه ((حرّه )) براى يزيد داشت ، همان نقش را بسر براى معاويه در حمله
به حجاز و يمن بازى كرد و من اشبه اباه فما ظلم ؛ يعنى كه شبيه پدرش
باشد، ظلمى نكرده است .
(320)
آرى تفرق و اختلاف مردم كوفه و عدم اطاعت آنان از اميرالمؤ منين (ع )
باعث شد كه بسربن ارطات به سر حدات حكومت اميرالمؤ منين يورش برد و عده
زيادى را به قتل رساند و عده اى را در آتش بسوزاند و اين ، درس بزرگى
براى ما مسلمانان است كه بايد هميشه توجه داشته ، از فرمان رهبر بحق
خود پيروى نماييم .
شيخ طوسى - عليه الرحمه - در كتاب آمالى خود آورده است كه روزى بسربن
ارطات و عبيداللّه بن عباس نزد معاويه بودند. معاويه به عبيداللّه گفت
: آيا اين شخص را مى شناسى ؟ گفت : آرى او پيرى است كه دو كودك را كشته
است . بسر گفت : بله من آنها را كشته ام پس چه ؟! عبيداللّه گفت : اگر
شمشيرى داشتم ؟! بسر اشاره به شمشير خود كرد و گفت : اين شمشير. معاويه
رو به بسر كرد و گفت : اى پير احمق ! مى خواهى شمشيرت را به كسى بدهى
كه دو فرزند او را كشته اى ؟ تو قلبهاى بنى هاشم را نمى شناسى . اگر
شمشيرت را به او بدهى اول خودت را خواهد كشد و سپس مرا. عبيداللّه بن
عباس گفت : به خدا قسم اول تو را مى كشتم و بعد بسر را.(321)
گفتگوى عبيداللّه بن عباس بعد از شهادت اميرالمؤ
منين (ع ) با مردم كوفه
بعد از اينكه اميرالمؤ منين (ع ) به شهادت رسيد، عبيداللّه بن
عبّاسس از منزل خارج شد و به طرف مردم رفت و گفت : اميرالمؤ منين از
دنيا رفته است . او جانشينى به يادگار گذاشته است ؛ اگر مى خواهيد،
خارج شويد و اگر كراهت داريد، كسى را نمى بينم چنين شايستگى را داشته
باشد. مردم گريستند و گفتند: نزد ما بياييد. امام حسن (ع ) بيرون آمد و
براى مردم سخنرانى كرد و فرمود:
اى مردم ! تقوى الهى را پيشه كنيد. پس ما فرمانروايان شما و دوستانتان
و اهل بيتى هستيم كه خداوند درباره ما فرموده است : انّما يريد اللّه
ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهّركم تطهيرا؛
(322)
خداوند اراده كرده است كه رجس و ناپاكى را از شما خاندان دور بدارد.
مردم با آن حضرت بيعت كردند؛ در حالى كه امام مجتبى با لباس سياه از
منزل خارج شده بود.(323)
خيانت عبيداللّه به امام حسن (ع )
فضل بن شاذان در بعضى از كتبش نوشته است كه بعد از شهادت
اميرالمؤ منين (ع )، امام مجتبى در ماه شوّال از كوفه به قصد جنگ با
معاويه حركت كرد. دو گروه (گروه امام مجتبى و معاويه ) در ((مسكن )) به
هم رسيدند و حدود شش ماه باهم جنگيدند. امام حسن عبيداللّه بن عباس ،
پسرعموى خود را بر مقدمه لشكر گمارده بود. معاويه صدهزار درهم براى او
فرستاد
(324)
بدين صورت كه شبانه فردى را نزد عبيداللّه روانه كرد كه امام حسن
درباره صلح با من مكاتبه دارد و به من نامه نوشته است و اين امرى مسلم
براى من است . حال اگر الان پيش من بيايى ، پيروى خواهد شد و الّا در
آينده در حالى كه پيرو باشى ، از من اطاعت خواهى كرد. اگر پاسخ مثبت
بدهى ، تو را هزارهزار درهم خواهم داد؛ نصفش را الان و نصفش را زمانى
كه وارد كوفه شوم . عبيداللّه به طمع پول ، شبانه داخل اردوگاه لشكر
معاويه شد و معاويه هم به وعده خود وفا كرد.
صبح روز بعد مردم منتظر بودند كه عبيداللّه براى آنها نماز جماعت
بخواند اما هر چه منتظر ماندند، بى فايده بود. در جستجو برآمدند، ولى
او را نديدند. لذا قيس بن سعد با مردم نماز خواند و براى آنها سخنرانى
كرد و آنان را توصيه به پايدارى و حركت و قيام عليه دشمن نمود. مردم به
خواست قيس جواب مثبت داده ، گفتند به نام خدا ما را به جانب دشمن حركت
داده و او چنين كرد.(325)
سخنرانى قيس بن سعدبن معاذه
قيس در سخنرانى خود چنين گفت : آنچه اين مرد ترسو انجام داد،
شما را به ترس و وحشت نيندازد و براى شما بزرگ جلوه نكند؛ زيرا او پدرش
و برادرش ، هيچ روزى ، كار خير انجام نداده اند. پدرش عموى رسول خدا (ص
) بود، اما در جنگ بدر شركت كرده ، با پيامبر جنگيد و او را ابويسر،
كعب بن عمرو انصارى اسير كرد و نزد رسول خدا برد. رسول خدا (ص ) از او
فديه گرفت و آن را بين مسلمانان تقسيم كرد. برادرش را على ، اميرالمؤ
منين (ع )، حاكم بصره نمود، اما او مال خدا و مسلمين را به سرقت برد، و
با آن كنيز براى خود خريد و تصور و گمان مى كرد كه اين كار براى او
حلال است و اين آقا را على (ع ) بر يمن گماشت ، اما او از ترس بسربن
ارطات فرار كرد و فرزندان خود را گذاشت تا اينكه كشته شدند و حالا هم
انجام داد و آنچه انجام داد و شما از آن مطلع هستيد.(326)
آرى اين رفتار عبيداللّه با حضرت على (ع ) و امام مجتبى - عليهما
السّلام - بود.
او مردى ترسو و كم جراءت بود كه به آسانى تسليم توطئه هاى دشمن گرديد و
قدرت و توان رويارويى و درگيرى با حوادث و مشكلات را نداشت .
مرگ عبيداللّه بن عباس
نوشته اند كه حضرت امير (ع ) در حق فرزندان عباس نفرين نموده
لذا ديده نشده است كه قبرهاى برادرانى همچون فرزندان عباس دور از هم
باشند؛ زيرا قبر عبداللّه در طائف ، قبر عبيداللّه در مدينه ، قثم در
سمرقند، عبدالرحمن در شام و معبد در آفريقاست .(327)
عبيداللّه در سال هشتادوپنجم يا هشتادوهفتم هجرى در دوران خلافت وليدبن
عبدالملك و به قول واقدى در ايام خلافت يزيدبن معاويه در مدينه از دنيا
رفت .(328)
فصل پنجم : كارگزاران نهروان ، فرات و بهرسير
1- عبداللّه بن خبّاب بن ارت ، كارگزار
نهروان
نهروان : ناحيه اى بين واسط و بغداد بوده است كه جنگ با خوارج
در آن اتفاق افتاده است و سبب آن ، كشته شدن عبداللّه به دست خوارج
بود.
معمولا وقتى كه سخن از جنگ نهروان به ميان مى آيد، تنها اشاره اى به
قتل عبداللّه مى شود، اما بعضى كتابها به اين كه عبداللّه بن خبّاب ،
كارگزار حضرت در نهروان بوده است ، اشاره كرده اند.
1- در مناقب شهر آشوب مى نويسد: و خوارج عبداللّه بن خبّاب ارت را كه
كارگزار حضرت بر نهروان ، بود، به شهادت رساندند.(329)
2- در سفينة البحار مى نويسد: عبداللّه بن خبّاب ارت از اصحاب حضرت
اميرالمؤ منين (ع ) و كارگزار حضرت بر نهروان بوده است كه به دست خوارج
كشته شد و شكم همسرش را كه آبستن بود پاره كردند و همين گونه در مروج
الذّهب آمده است .(330)
3- شيخ طوسى مى نويسد: حضرت على (ع ) عبداللّه بن خبّاب را به عنوان
كارگزار نهروان كه خوارج در آن بودند، فرستاد اما آنها او را كشتند.(331)
چگونگى شهادت عبداللّه بن خبّاب
حضرت على ، اميرالمؤ منين (ع )، تصميم گرفته بود كه به جنگ
شاميان برود، اما جنگ با خوارج ، حضرت را از اين امر بازداشت .
خوارج از كوفه حركت كردند و به نزديك نهروان رسيدند. آنها مردى را
ديدند كه زنى را بر الاغى نشانده ، پيش مى راند به او گفتند: تو كيستى
؟ گفت : من مردى مؤ من مى باشم . گفتند: نظرت درباره على بن ابيطالب
چيست ؟! گفت : من مى گويم كه او اميرالمؤ منين اولين كسى است كه به خدا
و رسولش ايمان آورد.(332)
خوارج گفتند: اسمت چيست ؟ گفت : من عبداللّه بن خبّاب ارت هستم كه كه
از اصحاب رسول خدا (ص ) بوده است . گفتند: بيم نداشته باش ! حديثى از
قول پدرت كه از رسول خدا (ص ) شنيده باشد، براى ما بگو كه ما را با آن
حديث بهره مند سازى . گفت : ((ستون فتنة بعدى يموت فيها قلب الرّجل كما
يموت بدنه يمسى مؤ منا و يصبح كافرا))؛ بزودى فتنه اى خواهد آمد كه در
اثناى آن دل مرد چنانكه بدنش مى ميرد، خواهد مرد. شبانگاه مؤ من است و
صبح كافر)).
گفتند: همين حديث ، مورد نظر ما بود كه از تو پرسيديم . تو درباره
ابوبكر و عمر چه مى گويى ؟! وى آن دو را ستود. گفتند: در مورد آغاز و
انجام خلافت عثمان چه مى گويى ؟! گفت : در آغاز و انجام آن بر حق بود.
گفتند: درباره على (ع ) پيش از داستان حكميّت و پس از آن چه مى گويى ؟
گفت : مى گويم كه او خدا را بهتر از شما مى شناسد و در كار دينش
محتاطتر و بصيرتش بيشتر است . گفتند: تو از هوى و هوس خود پيروى مى كنى
و اشخاص را به واسطه نامهاى ايشان دوست دارى نه كردارشان و به خدا
سوگند تو را چنان بكشم كه هيچ كس را چنان نكشته باشيم . آنگاه او را
گرفتند و شانه هايش را بستند و همراه همسرش - كه آبستن و زايمانش نزديك
بود - زير درخت خرماى پربارى بردند. اتّفاقا خرمايى از درخت فرو افتاد.
يكى از خوارج آن را برداشت و در دهان گذاشت . ديگرى به او گفت : به
ناروا و بدون پرداخت بها آن را خوردى ؟ و آن شخص خرما را از دهان بيرون
انداخت . آنگه خوكى اهلى كه به شخصى از اهل ذمّه تعلّق داشت ديدند. يكى
از خوارج شمشير بر آن زد و آن را كشت . ديگرى گفت : اين كار، فساد و
تباهى در زمين بود. لذا آن مرد به ديدار صاحب خوك رفت و رضايت وى را به
دست آورد. عبداللّه بن خبّاب كه اين رفتار ايشان را ديد، گفت : اگر در
آنچه در شما ديدم راستگو باشيد، من از شما بيمى ندارم كه مسلمانم و
بدعتى در اسلام نياورده ام . وانگهى مرا امان داده ايد و گفته ايد نترس
؛ ولى آنان وى را خواباندند و در كنار نهر سر بريدند و به طرف همسر وى
رفتند. آنان بعدا سه زن ديگر را كه از جمله آنان امّسنان صيداوى بود -
كه پيامبر را ديده بود - كشتند و شقاوت خود را نشان دادند.
چون اين خبر به على (ع ) رسيد، حارث بن مرّه عبدى را نزد ايشان روانه
فرمود كه برود و كار آنان را ببيند و نتيجه را براى اميرالمؤ منين (ع )
بنويسد. ولى حارث چون نزديك شد كه بپرسد، او را هم كشتند.
چون اين خبر به على (ع ) رسيد، مردم به او گفتند: اى اميرالمؤ منين !
چرا اين اشخاص را بر پشت سر بگذاريم كه بر اموال ، زن و فرزندانمان
مسلط شوند نخست ما را به جنگ ايشان ببر و پس از اين كه از آنان آسوده
شديم ، ما را به جنگ شاميان ببر. على (ع ) نيز همى تصميم را پسنديد و
به سوى خوارج حركت كرد.(333)
رويارويى اميرالمؤ منين (ع ) با خوارج
حضرت على (ع ) وقتى كه در مقابل خوارج قرار گرفت ، درباره قتل
عبداللّه بن خبّاب از آنها سؤ ال كرد. آنها به قتل اقرار و اعتراف
كردند. حضرت فرمود: از گردانها و گروههاى آنها به طور جداگانه سؤ ال
كنيد (شايد افرادى باشند كه از اين قتل بيزارند). سؤ ال كردند و همه
آنها اقرار كردند. حضرت فرمود: چه كسى ابن خبّاب را كشته است ؟ آنها
گفتند: تو را مى كشيم همانگونه كه او را كشتيم يا گفتند: همگى ما او را
كشتيم . حضرت فرمود: و اللّه لو اقرّ اهل الدّنيا كلّهم بقتله هكذا و
اءنا اقدر على قتلهم به لقتلتهم ؛ به خدا قسم اگر تمام اهل دنيا اين
گونه به قتل عبداللّه اقرار كنند و من توانا باشم بر كشتن آنها به خاطر
او، آنها را خواهم كشت .(334)
سپس حضرت على (ع ) در مقابل آنها ايستاد و سخنرانى كرد و پند و اندرز
داد؛
(335)
امّا آنها متنبّه نشدند و گفتند با ياران على (ع ) صحبت نكنيد و آماده
جنگ شويد و به ديدار خدا به سوى بهشت بشتابيد.
آنگاه خوارج به سوى پل حركت كردند. ياران اميرالمؤ منين (ع ) گفتند:
خوارج از پل عبور كردند. حضرت على (ع ) فرمود: هرگز از پل نمى گذرند.
پس گروهى را براى تحقيق فرستادند. آنان هم آمدند و گفتند: خوارج از
رودخانه گذشتند. ميان خوارج و سپاه على (ع ) شاخه اى از رودخانه فاصله
بود و آن گروه از ترس مقدمه سپاه خوارج نزديك نشدند و برگشتند و بدون
تحقيق گفتند: آنان از رودخانه گذشتند. على (ع ) فرمود: به خدا سوگند
آنها از رودخانه عبور نكرده اند. كشتارگاه آنان اين سوى پل است و به
خدا سوگند از شما ده نفر هم كشته نمى شود و از ايشان ده نفر هم سالم
باقى نمى ماند. على (ع ) پيش رفت و ديد كه خوارج كنار پل هستند و از
رودخانه عبور نكرده اند مردم در ابتدا در صحت گفتار على (ع ) شك كرده
بودند، ولى همين كه ديدند خوارج از رودخانه نگذشته اند، تكبير گفتند و
وضعيّت آنان را به على (ع ) گزارش دادند. حضرت فرمود: به خدا سوگند
دروغ نگفتم و به من هم دروغ گفته نشده است . آنگاه دو گروه صف آرايى
كردند.
پرچم امان
على (ع ) به ابوايّوب پرچم امانى سپرده بود و ابوايّوب بانگ
برداشت و گفت : هر كس از شما خوارج كه زير اين پرچم آيد، مشروط به آن
كه كسى را نكشته و راه نبسته باشد، در امان خواهد بود. هر كس هم به
كوفه يا مداين برگردد و از اين گروه خود را كنار بكشد، او هم در امان
است . اما پس از اين كه قاتلان برادران خويش را بكشيم ، نيازى به ريختن
خون شما نداريم .
درگيرى دو نيرو
خوارج در ابتدا چهارهزار نفر بودند كه تنها همراه عبداللّه بن
وهب هزاروهشتصد نفر باقى مانده بود (و بقيّه دست از جنگ برداشتند) كه
به سوى سپاه على (ع ) حمله آوردند. آن حضرت به ياران خود گفته بود كه
شما دست بداريد، تا آنان جنگ را شروع كنند. خوارج بانگ برداشتند: پيش
به سوى بهشت و حمله كردند. سواران سپاه على (ع ) به دو گروه تقسيم
شدند؛ گروهى به سمت راست و گروهى به سمت چپ رفتند. تيراندازان شروع به
تيراندازى كردند و سواران هم از دو سو حمله كردند. پيادگان نيز با
شمشير و نيزه حمله بردند و چيزى نگذشت كه آنان را از پاى درآوردند و در
كمتر از ساعتى آنان را كشتند؛ گويى به آنان گفته شده بود و آنان مردند.
على (ع ) آنچه در اردوگاه آنان بود، جمع كرد؛ اسلحه و چهارپايان را كه
در جنگ به كار رفته بود، ميان مسلمانان تقسيم كرد و ديگر كالاها و
بردگان و كنيزان را بر صاحبانشان رد فرمود.
عدى بن حاتم كشتگان خود را كه در ميان خوارج بودند، دفن كرد. چون اين
خبر به آن حضرت رسيد، فرمود: مى كشيدشان و دفن مى كنيد؛ حركت كنيد و
مردم حركت كردند و از ياران على (ع ) فقط هفت نفر كشته شدند كه از جمله
ايشان يزيد بن نويره بود كه از اصحاب پيامبر (ص ) و داراى سابقه بود.(336)
اين خوارج همان كسانى هستند كه در در كتابها حديثى از پيامبر درباره
آنها نقل شده است كه فرمود: ((يخرج قوم ... يمرقون من الّدين كما يمرق
السهم من الرميّة فاقتلوهم فانّ قتلهم اجر لمن قتلهم يوم القيامة ))؛
گروهى از دين بيرون مى روند، مانند بيرون رفتن تير از كمان . آنها را
بكشيد زيرا كشتن آنها پاداشى است براى كسانى كه آنها را كشته اند در
روز قيامت .
(337)
و پيامبر فرمود: گروهى خروج مى كنند كه از دين بيرون مى روند همچنان كه
تير از كمان بيرون مى رود و نشانه آن مردى است كه دست او ناقص است
(338)
لذا على (ع ) در ميان كشتگان به جستجوى وى برآمد و آن مرد را پيدا كرد.
بالاى بازوى او گوشتى همچون پستان زن بود كه اطرافش موهاى سياه بود و
چون آن را مى كشيدند به اندازه دست ديگر دراز مى شد و چون رهايش مى
كردند، به طرف شانه اش جمع مى شد على (ع ) پيش از واقعه خوارج اين
موضوع را مكرّرا به مردم گفته بود. نام اين مرد حرقوص بود.
جنگ با خوارج نهروان در سال سى وهشتم صورت گرفته است .(339)
شورشهاى ديگر خوارج
از تاريخ استفاده مى شود كه حركت و ضدّيت خوارج ، تنها منحصر به
خوارج نهروان نبود، بلكه گروههاى ديگرى نيز بر ضدّ خلافت على (ع ) قيام
كردند.
ابن اثير گويد: چون خوارج نهروان كشته شدند، اشرس بن عوف شيبانى بر على
(ع ) خروج كرد و نخست با دويست نفر در ((دسكره ))
(340)
بود و سپس به سوى انبار حركت كرد.
على (ع ) اشرس بن حسّان را همراه سيصد نفر به مقابله با او فرستاد. ولى
اشرس در ماه ربيع الآخر سال سى وهشتم كشته شد.
سپس هلال بن علقمه كه از قبيله تيم الرّباب بود، همراه برادرش ، مجالد،
خروج كرد و به ((ماسبذان )) آمد. على (ع ) معقل بن قيس رياحى را به
مقابله وى فرستاد. او موفّق شد كه هلال و اصحابش را - كه دويست نفر
بودند - بكشد و كشته شدن آنان در جمادى الاولى سال سى وهشتم بود.
بعدها اشهب ابن بشره كه نامش را اشعث هم گفته اند و از قبيله بجيله بود
همراه يكصدوهشتاد نفر خروج كرد و به نبردگاه هلال بن علقمه آمد و بر
جنازه ها نماز گزارد و هر كس را توانست دفن كرد. على (ع ) جارية بن
قدامه سعدى يا حجربن عدى را به مقابله او فرستاد و دو گروه در
((جرجرايا)) كه در سرزمين ((جوخى )) است روياروى شدند و اشهب و ياران
وى در جمادى الآخر سال سى وهشتم كشته شدند.
سپس سعيدبن فضل تيمى كه از قبيله تيم اللّه بن ثعلبه است در ماه رجب در
((بند نيجين )) همراه دويست نفر خروج كرد و به شهر ((درزيجان )) كه در
دو فرسنگى مداين است ، آمد. مجيعدبن مسعود به مقابله با آنان رفت و در
همان ماه آنان را نابود كرد.
بعد ابومريم سعدى تيمى خروج كرد و به شهر ((زور)) آمد. بيشتر همراهان
او از بردگان بودند و گفته شده است همراه او از عربها پنج يا سه نفر
بودند دويست يا چهارصد مرد با او همراه شدند و به پنج فرسنگى كوفه آمد
و در آنجا اردو زد على (ع ) كسى را نزد او فرستاد و از او خواست بيعت
كند و به كوفه آيد. وى نپذيرفت و گفت : ميان ما جز جنگ چيز ديگرى
نخواهد بود. على (ع ) شريح بن هانى را همراه هفتصد نفر به سوى او روانه
فرمود. خوارج بر شريح حمله كردند و همراهان شريح گريختند و شريح با
دويست نفر باقى مانده ، در كنار دهكده اى پناه گرفت . برخى از همراهان
گريخته اش برگشتند و ديگران به كوفه رفتند. على (ع ) خود بيرون آمد و
جارية بن قدامه سعدى را پيشاپيش فرستاد. و آنها را به اطاعت كرد و از
كشته شدن برحذر داشت ، اما نپذيرفتند. على (ع ) نيز آنان را به حق دعوت
كرد و نپذيرفتند. چون جنگ درگرفت ، ياران على (ع ) آنان را كشتند غير
از پنجاه نفر كه امان خواستند و به آنان امان داده شد و چهل نفر كه
زخمى بودند و اميرالمؤ منين دستور فرمود آنها را به كوفه آوردند و
معالجه كردند تا بهبود يافتند اين جنگ در ماه رمضان سال سى وهشتم
اتّفاق افتاد و اين گروه ، از شجاعترين خوارج بودند، چون جراءت كردند
به نزديك كوفه بيايند.(341)
از جمله حركتهاى مخالف حضرت على (ع ) خروج خريت بن راشد تميمى و بنى
ناجيه بود كه شرح حال آن در ضمن شرح زندگانى مصقلة بن هبيره شيبانى ذكر
شده است . بنابراين على (ع ) علاوه بر سه جنگ معروف و دفع يورشهاى
مزدوران معاويه ، شش درگيرى با خوارج داشته است .
اعتقادات خوارج
ريشه اصلى خارجيگرى را چند چيز تشكيل مى داد:
1- تكفير على (ع )، عثمان ، معاويه ، اصحاب جمل و اصحاب تحكيم - كسانى
كه به حكميّت رضا دهند - عموما مگر آنكه به حكميّت راءى داده و سپس
توبه كرده باشند.
2- تكفير كسانى كه مايل به كفر على (ع )، عثمان و ديگران - كه يادآور
شديم - نباشد.
3- ايمان ، تنها عقيده قلبى نيست ، بلكه عمل به اوامر و ترك نواهى جزو
ايمان است ؛ ايمان امر مركبى از اعتقاد و عمل است .
4- وجوب بلاشرط شورش بر والى و امام ستمگر مى گفتند: امر به معروف و
نهى از منكر مشروط به چيزى نيست و در همه جا بدون استثناء بايد اين
دستورات انجام گيرد. اينها به واسطه اين عقايد، تمام مردم روى زمين را
كافر، مهدورالدّم و مخلد در آتش مى دانستند.
استاد شهيد مطهّرى مميّزات خوارج را چهار چيز ذكر كرده است :
1- آنها روحيه اى مبارزه گر و فداكار داشتند و در راه و ايده خويش
سرسختانه مى كوشيدند.
2- آنها مردمى عبادت پيشه و متنسّك بودند؛ شبها را به عبادت مى
گذراندند؛ به دنيا و زخارف آن بى ميل بودند.
3- خوارج مردمى جاهل و نادان بودند و در اثر جهالت و نادانى ، حقايق را
نمى فهميدند و بد تفسير مى كردند. اين كج فهميها به صورت يك مذهب درآمد
كه بزرگترين فداكاريها را در راه تثبيت آن از خويش بروز دادند.
4- آنان مردمى تنگ نظر و كوته بين بودند؛ اسلام را در انديشه هاى محدود
خود محصور كرده بودند و افراد ديگر را جهنّمى مى دانستند.(342)
2- عبيده سلمانى ، كارگزار فرات
بلاذرى مى نويسد: كارگزار حضرت امير (ع ) بر فرات ، عبيده
سلمانى بود.(343)
احتمالا مراد از فرات ، ((فرات بادقلا)) است كه از نواحى كوفه بوده است
. نواحى كوفه عبارت بود از: طسوج (ناحيّه ) جبّه ، طسوج بداه و فرات
بادقلا و سالحين و نهر يوسف و حيره كه در سه ميلى كوفه و در منطقه نجف
واقع است
(344)
و فرات بادقلا جزو بهقباذ اسفل بود - به شرح حال قرظه مراجعه شود ياقوت
حموى شهرى را به نام فرات بصره ذكر مى كند كه به دست مسلمانان فتح
گرديد
(345)
اما اين كه محل ماءموريت عبيده آنجا بود، بعيد است . طبق نقل تاريخ
گزيده ، عبيده مدّتى كارگزار قزوين بوده است .(346)
شرح حال عبيده سلمانى
عبيده (به فتح عين ) فرزند عمرو و گفته شده فرزند قيس بن سلمانى
است و سلمانى به سلمان بن يشكربن مراد منسوب مى باشد. ذهبى گويد: عبيدة
بن عمرو سلمانى مرادى كوفى فقيه و عالمى است كه انتظار مى رفت جزو
صحابه باشد. او در سال فتح مكّه در يمن ايمان آورد و علوم خود را از
على (ع ) و ابن مسعود فرا گرفت
(347)
لذا به او جاهلى اسلامى گفته اند چون دو سال قبل از رحلت پيامبر مسلمان
شد و پيامبر را نديد. از اين رو جزو صحابه نيست .
كنيه او ابومسلم و بنابه قولى ابوعمرو بود. او از بزرگان فقها و ياران
ابن مسعود بود و از ياران على (ع ) نيز مى باشد.
(348)
او را از فقهاى دوران معاويه و عبدالملك ذكر كرده اند.(349)
ابن سعد گويد: ياران عبداللّه بن مسعود پنج تن بودند كه عدّه اى عبيده
را بر بقيّه مقدّم مى دارند و گروهى علقمه (بن قيس نخعى ) را و همه
اختلاف ندارند كه كمترين آنها در علم و دانش ، شريح قاضى است و آن پنج
عالم عبارت بودند از: عبيده (سلمانى )، علقمه ، مسروق (ابن اجدع )،
همدانى و شريح .
(350)
صاحب الغارات مسروق ، شريح و مرّه همدانى را - اگر مراد از همدانى او
باشد - از دشمنان على (ع ) معرّفى كرده است .(351)
عبيده از ابن مسعود و على (ع ) روايت مى كند و محمدبن سيرين ، ابواسحاق
سبيعى ، ابراهيم نخعى و ديگران از او روايت نقل مى كنند. ابن نمير مى
گويد: وقتى كه مساءله اى بر شريح مشكل مى شد به عبيده نامه مى نوشت و
از او سؤ ال مى كرد.(352)
از آنچه نقل كرديم بخوبى استفاده مى شود كه عبيده از بزرگان تابعين مى
باشد و جزو ياران عبداللّه بن مسعود بوده است و از حضرت امير (ع ) نيز
روايت نقل مى كند و از نظر علمى برتر از شريح و ديگر همرديفانش بوده
است . او همچنين جز قرّاء است و قرائت را از ابن مسعود آموخته است .
اقوال علماى شيعه را درباره او بعدا نقل خواهيم كرد.
بعد از اينكه حضرت على (ع ) براى جنگ صفّين آماده شد، بيشتر مردم دعوت
حضرت را پذيرفتند. و تنها ياران عبداللّه بن مسعود آمدند و دعوت حضرت
را نپذيرفتند. از جمله آنها عبيده سلمانى بود كه همراه با يارانش گفتند
ما با شما خارج مى شويم ، ليكن به لشكرگاهتان وارد نمى شويم بلكه براى
خود اردوگاه جداگانه اى برپا مى كنيم تا فرجام كار شما و شاميان را
نظاره گر باشيم . پس هر كه را ببينيم كار حرام انجام مى دهد و يا ستم
را پيشه خود ساخته ، بر او مى شوريم .
حضرت على (ع ) مى فرمايد: مرحبا و اهلا هذا هو الفقه فى الّين و العلم
بالسّنة من لم يرض بهذا فهو جائر خائن ؛ خوشا به حال شما اين همان
تفقّه بر دين و آگاهى بر سنّت است . اگر كسى بدين كار خرسند نباشد،
ستمگر خائن است .(353)
اين گروه از قاريان همراه با قاريان شام ، قبل از شروع جنگ صفّين ،
خارج شدند و با سى هزار نفر در منطقه صفّين اردو زدند. على (ع ) بر
كنار آب اردو زد و معاويه بالاى آن .
قاريان بين على و معاويه رفت و آمد مى كردند. در ميان آنها عبيده
سلمانى ، علقمه بن نخعى ، عبداللّه بن عتبه و عامربن عبدالقيس از
اردوگاه على (ع ) خارج و به حضور معاويه رسيدند و گفتند: اى معاويه چه
مى خواهى ؟ گفت : در پى خونخواهى عثمان هستم . گفتند: از كه مى طلبى ؟
گفت : از على (ع ) گفتند: آيا على او را كشت ؟ گفت : آرى او عثمان را
كشت و به قاتلانش پناه داد.
قاريان از نزد معاويه خارج شدند و به حضور على (ع ) رسيدند و گفتند:
معاويه تو را در خون عثمان شريك مى داند. على (ع ) فرمود: او دروغ مى
گويد. من او را نكشته ام . آنها دوباره نزد معاويه رفتند و او را به
مفاد مذاكره با على آگاه ساختند. معاويه گفت : اگر او مستقيما عثمان را
نكشته ، حداقل به اين كار اشاره كرده است . گفتند: على مى گويد: من
چنين كارى نكرده ام . معاويه گفت : اگر راست مى گويد قاتلان عثمان را
به ما بسپارد؛ زيرا آنان هم اكنون در لشكرگاه او و جزو سپاهيان و
دوستانش قرار دارند. آنها بار ديگر نزد على (ع ) بازگشتند و ماجرا را
بازگو كردند. على فرمود: مردم قرآن را نسبت به او تاءويل كردند و
اختلاف پديد آمد او را در اوج قدرتش مقتول ساختند و بر آنها تقاصّى
نيست اين گونه على (ع ) در استدلال و احتجاج بر معاويه غلبه كرد.
معاويه گفت : حال كه چنين است على را نشايد بدون مشورت ما زمام خلافت
را در دست گيرد. على (ع ) فرمود:
انّما النّاس تبع المهاجرين و الانصار و هم شهود المسلمين فى البلاد
على ولايتهم و امر دينهم فرضوا و بايعونى و لست استحلّ ان ادع ضرت
معاويه يحكم على الامة و يركبهم و يشقّ عصاهم .
مردم تابع مهاجرين و انصار هستند. آنها گواهان مسلمانان در دين و امر
خلافت هستند. آنان از روى رضايت با من بيعت كردند. نشايد كه فردى چون
معاويه بر مردم حكومت براند و با امّت مسلمان مخالفت ورزد.
قاريان به سوى معاويه بازگشتند و او را آگاه كردند. وى گفت : چنين نيست
كه او مى گويد. چه شده است كه بعضى از مهاجرين او انصار با او بيعت
نكرده اند.
آنها نزد على رفتند و سخنان معاويه را به او گفتند. على (ع ) فرمود:
واى بر شما! تمام جنگجويان بدر با من بيعت كردند و يا اين كه بدين كار
رضايت داشتند. مبادا كه معاويه شما را در دين مفتون سازد.
سه ماه ربيع الاخر و دو جمادى (اول و ثانى ) بين على و معاويه به نامه
نگارى سپرى شد و جنگى رخ نداد و قرّاء نيز مانع درگيرى مى شدند.(354)
عبيده جزو قاريانى بود كه در اين وساطت شركت كرد و باعث جلوگيرى از
خونريزى شد و با اين كه خوارج را اكثرا قرّاء تشكيل مى دادند، عبيده جز
آنها نشد و همراه على (ع ) بود و از كتب تاريخ استفاده مى شود كه در
جنگ نهروان او همراه على (ع ) بوده است .
ابن سيرين از عبيده سلمانى نقل مى كند كه او گفت : بعد از اين كه على
(ع ) اهل نهروان را كشت ، فرمود: نگاه كنيد ببينيد آيا فردى را كه دست
او ناقص است ، مى يابيد؟ آنها گشتند، امّا او را پيدا نكردند تا اين كه
بعد از بررسى زياد، او را در گودالى پيدا كردند. او را بيرون آورده ،
ديدند در بازويش گوشتى اضافى وجود دارد مثل سينه زن حضرت على بعد از
پيدا كردن اين مرد (كه حرقوص نام داشت ) فرمود: خدا و رسول او، راست
فرمودند. اگر اين نبود كه شما در درك مسائل ناتوانيد، به شما خبر مى
دام به آنچه خداند بر زبان پيامبرش وعده داده است كه چه كسى اين گروه
را خواهد كشت عبيده سلمانى كه آنجا بود با تعجّب گفت : آيا تو اين را
از رسول خدا شنيدى ؟! آرى به پروردگار كعبه !
(355)
اين واقعه را كشف الغمّه از صحيح مسلم و ابوداوود نقل كرده است .(356)
آنچه از اين نقل به دست مى آيد اين است كه عبيده همراه على (ع ) در جنگ
نهروان حضور داشته است و ديگر اين كه در آن زمان ، اطّلاع كافى نسبت به
مقام على (ع ) نداشته است و به نظر مى رسيد شك و ترديد او در ابتداى
جنگ صفّين نيز به خاطر اطّلاع كم و اندك او از مقام على (ع ) بوده است
و استاد او، عبداللّه بن مسعود، شاگردانش را تنها به قرآن آشنا ساخته و
از بينش سياسى آنها غفلت ورزيده است و شايد علت آن ، كنار گذاشتنش از
جانب عثمان از خزانه دارى بيت المال بوده كه البتّه به پيشنهاد خود
عبداللّه اين عزل حاصل شد و او نتوانست در مقابل خواسته هاى نامشروع
عثمان ساكت بماند و كليد بيت المال را به او داد. عبيده در گيرودار جنگ
صفّين و نهروان فضاى سياسى جديدى كه به وجود آمده بود، توانست با على
(ع ) آشنا شده ، از محضر او استفاده كند. مخصوصا چنين استنباط مى شود
كه او مردى سؤ ول و طالب علم و دانش بوده است . لذا از عجلى نقل شده كه
آنچه محمّدبن سيرين از عبيده روايت كرده به جز نظر او (آنچه خود اظهار
نظر كرده و يا نظرش در مورد خلافت ) همه را از على (ع ) گرفته است
(357)
و عجلى گويد عبيده يكى از ياران عبداللّه بن مسعود بود كه به مردم
قرائت ياد مى دادند و فتواى خود را به آنها مى آموختند.(358)
|