شكنجه مخالفين عثمان
* هرگاه مردم اختلاف پيدا كردند، عمار همراه حق است.
محمّد صلي الله عليه و آله
* يا اميرالمؤمنين! اين غلام ــ عمار ــ مردم را عليه شما تحريك مي كند و
اگر او را به قتل برساني، پشتيبانهاي او را شكنجه داده اي!
مروان
* نه آسمان نيلگون بر راستگوتر از ابوذر سايه افكنده و نه زمين تيره به
برگرفته است.
محمّد صلي الله عليه و آله
* درباره اين دروغگو (اباذر) مرا راهنمايي كنيد كه او را بزنم يا زندانيش
كنم و يا بقتلش برسانم؟
عثمان
ديديم كه يارانِ عثمان و درباريان او كه از طايفه بني اميّه و ساير منافقين
بودند و در رأس آنان مروان قرار داشت، همگي مسئول تمام حوادث سياسي و برنامه
هاي آن و سياست مالي عصر عثمان هستند. اين مسئوليت به دوش عثمان هم هست چرا كه
عثمان به اين درباريان پناه برد و آنان را قبول داشت و طبق دستورشان امر صادر و
يا نهي مي كرد. درباريانِ عثمان مراقب او بودند و عثمان هم مطيع آن ها بود.
علي بن ابي طالب عليه السلام حقيقت عثمان و درباريان او را به طوري مجسم
كرده است كه صحيح تر و منطقي تر از آن، مطلبي پيدا نمي شود. زيرا علي عليه
السلام در مثال خود عثمان را نسبت به درباريان خود همانند كسي فرض كرده كه آب
گلويش را گرفته است و نمي تواند نان و آبي بخورد و آن كس كه آب گلويش را گرفته،
چگونه ممكن است گلوي خود را با آب كه آخرين علاجِ گلوگرفتگان است باز كند؟ علي
عليه السلام مي گويد: «كسي كه درباريانش فاسد شدند مانند كسي است كه آب گلويش
را گرفته باشد، همانا اگر غير آب گلوي او را گرفته بود ممكن بود آب گلوي او را
باز كند».
همان طوري كه عثمان دستِ بني اميّه را در بهره برداري از نفوذ باز گذاشته
بود و همان طوري كه صاحب نفوذان را در انحصار منافع، احتكار و گردآوردن اموال
آزاد گذاشته بود، دست مستشارانِ خود را هم در كوبيدن آزادي بزرگان ياران محمّد
صلي الله عليه و آله و طرفداران و مروجين عدالت اجتماعي بازگذاشته بود و به دست
ياري مي داد و سازش مي كرد. بسياري از اوقات مي شد كه شخصاً به كار شكنجه
روشنفكران آزاديخواه مي پرداخت و با مشورت و رأي مروان آنان را تحت شكنجه قرار
مي داد زيرا نظر عثمان درباره آزادانديشان شخصاً اين بود كه دشمنانش هستند، و
مي خواهند وجود بابركت مروان و برادرش حرث را از او جدا سازند!
عثمان در تمام كارهاي كوچك و بزرگ خود به نظريه مستشاران اموي خود عمل مي
كرد تا اين كه قرباني افكار آنان شد. زيرا بني اميّه عثمان را از روي ميل او و
يا بدون رضايت وي براي اغراض خود استخدام كرده بودند و در كمين او نشسته بودند
و عليه او اجتماع مي كردند؛ به اين اميد كه زمامداري مسلمانان نصيب ساير بني
اميّه شود.
ياران مشاورين عثمان هم به كمك مشاورين او پرداخته بودند و آنگاه كه
انقلابيّون خواستند عثمان را به قتل برسانند همگي دست از عثمان شستند و او را
رها كردند.
بدون ترديد عثمان، دربار خود را از افرادي كه با مشورتشان كارها اصلاح شود و
كار خلافت روي حق استوار شود تصفيه كرد و حاضر شد افرادي را براي مشاورت خود
بپذيرد كه به او مي گفتند: اصلاح طلبان را شكنجه دهد زيرا اصلاح طلبان را در
لباس دشمني خليفه براي عثمان مجسم ساخته بودند، در صورتي كه اصلاح طلبان نه
دشمن عثمان بودند و نه لباس دشمني او را برتن داشتند! در عصري كه مرد ناپاكي
همانند مروان ثروتمند در ميان دربار عثمان نفوذ دارد، براي امثال علي بن ابي
طالب عليه السلام موقعيتي نمي ماند. اگر علي عليه السلام در ميانِ دستگاه عثمان
نفوذ داشت مي توانست با روشن بيني مخصوص به خود و نيروي مملكت داري اي كه داشت،
عثمان را از سياست سودطلبي و سازش دور كند و دولت اسلامي را براساس ثابت و
شايسته اي قرار دهد كه منافع عمومي محفوظ باشد و ستمگري از مردم رفع شود.
آثار نفوذ مروان در دستگاه عثمان به جايي رسيده بود كه هر توطئه اي را كه
ترتيب مي داد و هر جنايتي را كه مرتكب مي شد فوراً نزد عثمان مي رفت تا به او
وانمود كند كه علي بن ابي طالب عليه السلام و بزرگان ياران محمّد صلي الله عليه
و آله هستند كه عليه عثمان نقشه مي كشند و مردم را بر او مي شورانند؛ و راه به
وجود آمدن امنيت و سالم ماندن رياست اين است كه عثمان، ياران محمّد صلي الله
عليه و آله و در درجه اوّل، علي عليه السلام را به قتل برساند و زمام تمام امور
را در دست بني اميّه قرار دهد؛ زيرا آن ها از طايفه عثمان و به او نزديكترند و
براي حفظِ رياست او غيرت بيشتري دارند.
آنگاه كه فساد تمام دستگاه دولتي عثمان را در خود فرو برد و ياران محمّد صلي
الله عليه و آله و مردم عادي همگي از دست بني اميّه و يارانشان به اعتراض
برخاستند، و عثمان خواست دستگاه دولتي خود را تصفيه كند، كنفرانسي تشكيل داد تا
امور را اصلاح كند. وقتي كه اعضاي كنفرانس افكار و آراي خود را براي رسيدن به
اصلاحات بيان كردند، روشن شد كه يك دسته مايلند كه اوضاع به همين منوال بماند
تا بتوانند توطئه خود را عملي و اجرا كنند و يا اين كه فرصتي به دست آيد كه به
مقاصد خود برسند، و دسته ديگر تمايل داشتند كه اصلاحات بر اساسِ حفظ رياست و
نفوذ خودشان انجام گيرد. امّا تمام اعضاي كنفرانس در دشمني با علي عليه السلام
متفق بودند. آنان از افرادي بودند كه از عدالت او عليه ستمگري خود وحشت داشتند
و روي همين وحشت بود كه با هم عليه علي عليه السلام متحد شده بودند. آن ها مي
دانستند كه راستگويي علي عليه السلام با حيله گري آنان سازش ندارد و زهد وي با
خوش گذراني و ولخرجي آن ها مناسبت ندارد و دموكراسي او با حكومت اشرافي ايشان
نمي سازد. كافي است بدانيد كه در ميان اين كنفرانس، معاوية بن ابي سفيان، مروان
بن حكم و عمروبن عاص حضور داشتند!
اشتباه نشود، اين گونه مطالب سبب نمي شد كه علي عليه السلام از عثمان كناره
گيري كند و يا اين كه به او نزديك نشود. آنچه علي عليه السلام با تمامي غم و
اندوه خود همّ خود را صرف آن مي كرد اين بود كه عدالت اجرا شود، هرچند عثمان و
درباريانش در برابر علي عليه السلام ، روش خصمانه اي در پيش گيرند. علي عليه
السلام تا آخرين لحظات زندگي عثمان، او را پند مي داد كه از روي عدالت رفتار
كند تا اوضاع مطابق خواسته اش شود و كارش پيش برود. روزي كه مردم عليه عثمان
بپا خاستند، علي عليه السلام ناگزير شد كه هم نسبت به مردم و هم نسبت به خليفه
مدارا كند؛ و به همين منظور، وضع عثمان و بني اميّه را نسبت به خود ناديده گرفت
و پيش عثمان رفت و مطالب زير را به عثمان گفت:
«جمعيّت پشتِ سرمن هستند و درباره تو با من سخن گفته اند. به خدا سوگند من
نمي دانم براي تو چه بگويم! من مطلب تازه اي نمي دانم كه تو به آن آگاه نباشي و
تو را به موضوعي راهنمايي نمي كنم كه آن را نداني. تو مي داني آنچه را ما مي
دانيم و قبل از تو چيزي به دست نياورده ايم كه به تو خبر دهيم. مطلب پنهاني
نداريم كه آن را به تو ابلاغ كنيم. مطلب تازه اي به ما اختصاص داده نشده است.
شخصاً رسول خدا صلي الله عليه و آله را
ديدي و با آن حضرت زندگي كردي و داماد او شدي. نه ابوبكر در عمل به حق و كار
خير، سزاوارتر بود و نه عمر. تو نسبت به رسول خدا صلي الله عليه و آله از جهت
خويشاوندي نزديكتري. تو در دامادي محمّد صلي الله عليه و آله به جايي رسيدي كه
ايشان نرسيدند!».
«اي عثمان! درباره خويشتن از خدا بترس! منظور بيرون آوردن تو از گمراهي و
ناداني نيست، زيرا راه روشن و آشكار است. آري، عثمان تو مي داني كه بهترين
بندگان خدا در نظر پروردگار، زمامدار عادلي است كه هدايت شده باشد و مردم را
هدايت كند و بدترين بندگان خدا در پيشگاه خدا رهبرِ ستمگري است كه گمراه باشد و
ديگران را گمراه سازد. من از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه مي فرمايد:
روز قيامت كه سياستمدار ستمگر را مي آورند، نه ياوري دارد و نه پوزش خواهي؛ سپس
او را در ميان جهنم مي افكنند».
عثمان در مقابل منطق حكيمانه علي عليه السلام نتوانست سخن بگويد؛ فقط عذرش
اين بود كه هرگاه صله رحم انجام داده كار بدي نكرده است و اگر به هم فاميل خود
كمك كرده، كار ناشاسته اي انجام نداده است.
باري، حق با باطل مخلوط شد. خير وشر به هم آميخت. بني اميّه به ناپاكي و
بدرفتاري خود افزود. عثمان هم تسليم آن ها بود. علي عليه السلام ، پس از اين كه
به رياست مي رسد به طور خلاصه وضع زمان عثمان را مجسم مي سازد و مي فرمايد:
«سودطلبي را پيشه خود ساخت و در سودجويي روش بدي را پيش گرفته بود.» و درباره
بني اميّه فرمود: «به همراه عثمان، بني اميّه بپا خاستند و همانند شتران گرسنه
كه علفهاي بهاري را مي بلعند، بيت المال را مي بلعيدند».
بدين طريق بود كه عمليات بني اميّه و جمعيّت شان، زمينه حتمي اعمالشان را كه
كشته شدن عثمان در راه سودجويي آنان بود فراهم كرد. پايان كار براي «نائله»
همسر عثمان روشن بود و او مي دانست كه علي بن ابي طالب عليه السلام داراي نيّت
پاك و باخلوص است و از جهت عقل و راهنمايي و نصحيت برتري دارد. امّا هر وقت كه
از عثمان درخواست مي كرد كه علي عليه السلام را براي مشورت دعوت كند و به
دستورش عمل نمايد، درباريان ناپاك عثمان اطراف عثمان را احاطه مي كردند و مي
كوشيدند كه پيشنهاد نائله راقبول نكند و مي گفتند گوش به گفته زن نده زيرا رأي
او ضعيف است.
يكبار مروان به عثمان گفت: «به خدا سوگند، ادامه گناهي كه براي آن از خدا
طلب مغفرت مي كني بهتر از توبه اي است كه با تهديد انجام دهي!»
از بيان مروان استفاده مي شود كه در سياست دستگاه خلافت، خطا وجود داشته ولي
اين اشتباه آسان تر و بهتر از توبه بوده است! و باز نبايد پندي به گوش عثمان
برسد مگر اين كه از زبان مروان باشد. مروان هم هر وقت با مردم سخن مي گفت، به
نام عثمان شروع مي كرد و همراه آن، شكنجه، ناراحتي و اصرار به كارهاي ناشايسته
و ردّ خواسته هاي مردم بود. و تنها پاره اي از سخنان مروان براي برافروختن آتش
انقلاب عليه عثمان كافي بود.
روزي مروان به افرادي كه خانه عثمان را محاصره كرده بودند گفت: «چرا اينجا
جمع شده ايد؟ گويا مي خواهيد سلطنت را از دستمان خارج كنيد!»
در اين مطلب، بار ديگر ماهيّت مروان و بني اميّه در عصر عثمان آشكار مي شود.
به عقيده مروان، مردم براي غارت و چپاول آمده اند؛ امّا مطالبه حق، انتظار حكم
عادلانه، جلوگيري از غصب و اجراي حكم بر ستمگران و آنان كه حقوق ملّت را به
بازيچه گرفته اند و همه اين مطالبي كه مردم به خاطر آن جمع شده و خانه عثمان را
محاصره كرده اند، ابداً در روح مروان اثر نگذاشته است و از آن احساس خطر نمي
كند. و باز مدّ نظر مروان فقط به فقط، خلافت، زمامداري و رياست است، نه رعايت
حالِ مردم و نه محافظت رسالت اسلام.
بدين ترتيب، خلافت، قدرتي است كه در خاندان بني اميّه پاگرفته بود و مدّتها
به انتظار آن مترصد فرصت بودند تا بار ديگر به رياستي كه از آن خود مي دانستند
دست يابند و به وسيله خلافت، مراتب بالاي از دست رفته خود را بازگردانند؛
بنابراين عقيده، چرا مردم پيرامون خانه عثمان جمع شده اند و مي خواهند قدرت را
از... مروان بگيرند؟!
آنان كه به مبارزه مقدّس عليه برنامه هاي سياسي و مالي بني اميّه برخاسته
بودند در اثر نفوذ مروان بن حكم و افراد ديگري كه همانند او در ميان دربار
عثمان نفوذ داشتند مورد غضب عثمان واقع شدند.
عبداللّه بن مسعود از افراد جليل القدري است كه محمّد صلي الله عليه و آله
را درك كرده است. براي اين كه وضع ناراحتي هايي كه بني اميّه متوجه ابن مسعود
كردند و اين كه اين كارشان تا چه حد در روحيه مردم اثر گذاشت روشن شود لازم است
به طور اختصار وضع او را توضيح دهيم.
عبداللّه بن مسعود از افرادي است كه خيلي زود مسلمان شد؛ حتّي نقل شده است
كه ششمين فردي بود كه به اسلام گرويد. در هجرت اوّل، همراه مهاجرين مسلمانان به
حبشه رفت و هجرت دوّم را به مدينه انجام داد. او هميشه ملازم حضرت محمّد صلي
الله عليه و آله بود. وي در رديف افرادي قرار داشت كه محمّد صلي الله عليه و
آله خيلي آن ها را دوست مي داشت و به خاطر شايستگي، راستگويي و ايمانشان به آن
ها احترام مي گذاشت.
در عين اين كه مدينه محتاج به ابن مسعود بود، عمربن خطاب از اين جهت كه
مسلمانان صدر اسلام وي را از بزرگانِ علما مي دانستند او را به كوفه فرستاد تا
آموزگار و راهنماي مردم باشد و در نامه خود به مردم كوفه، موقع اعزام او نوشت:
«من عبداللّه بن مسعود را براي راهنمايي و تعليم و تدبير كارهاي شما فرستادم.
من شما را در اين نعمت بر خود مقدّم داشتم. مطالب علمي را از او بياموزيد!».
عده زيادي از مردم كوفه از ابن مسعود علم آموختند و عدّه اي شاگرد كساني
بودند كه از وي علم مي آموختند و در مطالب علمي روشن مي شدند. تعداد اين
شاگردان فراوان شد و مقامشان تا آنجا بالا رفت كه سعيدبن جبير درباره آنان مي
گويد: «يارانِ عبداللّه بن مسعود چراغهاي كوفه بودند». عموم مسلمانان هم به
مقام علمي او اعتراف داشتند. وضع مردم به جايي رسيده بود كه او را مرجع اجتهاد
و فتواي كوفه قرار داده بودند و در زمان عمر، به غير از عبداللّه بن مسعود
مراجعه نمي كردند.
ابن مسعود در تفسير قرآن همرديف عبداللّه بن عبّاس بود كه بعد از علي بن ابي
طالب عليه السلام قرار داشت. ابن مسعود در تفسير شاگرداني دارد كه از ميان
آنان، «قتادة ابن دعامه سدوسي» و «مسروق بن اجدع» مشهور شدند.
در قرن اوّل و دوّم هجري در عراق «مكتب رأي» مشهور شد. عدّه اي از «تابعين» (45)
پيرو اين مكتب بودند و از جمله آنان «حسن بصري» است. عبداللّه بن مسعود در
ايجاد امواج فكر آزادي كه اين مكتب را بوجود آورد سهيم بود، زيرا او مخالف جمود
فكري بود و همين مخالفت او روح استقلال فكري و متابعت از فكر صحيح را در
شاگردانش به وجود آورد.
بعضي از محقّقين خواسته اند بگويند كه ابن مسعود يكي از اركان معتزله بوده
است و اين مطـلب را دليـل مي آورند كه ابن مسعود معتقد به «آزادي رأي» و «حسن
وقبح عقلي» بوده است.
هرچه باشد، عبداللّه بن مسعود در زمان خود يكي از شخصيّت هاي بزرگي بود كه
در شهرهاي اسلامي تأثير به سزايي داشت. او در قلوب مسلمانان جاي خود را باز كرد
و از بزرگان يارانِ محمّد صلي الله عليه و آله به شمار مي رفت كه نزد پيغمبر
اسلام صلي الله عليه و آله مقام ارجمندي داشت.
عثمان با اين فرد شايسته و بزرگوار چه كرد؟
ابن مسعود از افرادي است كه در زمان عثمان به مبارزه عليه بني اميّه برخاست
و بدون ترس و ترديد ناراحتي خود را از بني اميّه اعلام كرد. در كوفه در همه
روزهاي جمعه مي گفت: «بدترين موضوعات كارهاي تازه است. و هركار تازه اي بدعت
است و هر بدعتي گمراهي است و هرگمراهي در آتش است».
مقصود ابن مسعود اعتراض به عثمان و بدعتهاي او بود. زيرا فقط به نفع بني
اميّه و صاحب نفوذان كار مي كرد و كاري به مسلمانان نداشت و از مطالبي كه ابن
مسعود در كوفه گفت اين مطلب است كه: «عثمان در نظر خدا به اندازه بال پشه اي
ارزش ندارد» (46). مطالبي كه ابن مسعود درباره عثمان مي گفت فراوان است
و اين مطلب، وليدبن عقبه، نماينده عثمان را عصباني ساخت. وليد شخص ناپاك و بي
بندوباري بود و عثمان با اين كه مردم كوفه و عموم مسلمانان از انتخاب او ناراضي
بودند، او را فرماندار كوفه ساخت! زيرا وليد برادر مادري عثمان بود.
وليد نامه اي براي عثمان نوشت و درباره ابن مسعود كسب تكليف كرد. عثمان در
پاسخ به او نوشت: ابن مسعود را پيش من بفرست. نقل شده است وقتي كه از كوفه عازم
مدينه بود عدّه اي از مردم به بدرقه او رفتند و به وي گفتند: «بازگرد؛ ما از
عثمان وحشت داريم و شما را در امان نمي بينيم!».
ابن مسعود گفت: مطلبي است كه بايد انجام شود.
ابن مسعود در شب جمعه وارد مدينه شد؛ موقعي كه عثمان از آمدن او آگاه شد و
مردم در مسجد گرد آمده بودند گفت: ايهاالناس! ديشب حيوان ريزي وارد مدينه شده
است... و مقصود او ابن مسعود بود!
ابن مسعود كه در پاي منبر عثمان بود به عثمان اعتراض كرد، عايشه فريادش بلند
شد؛ عدّه اي از مردم به اعتراض برخاستند، امّا عثمان به مأمورين و نوكران خود
دستور داد كه ابن مسعود را از مسجد اخراج كنند.
مأمورين عثمان ابن مسعود را گرفتند و با وضع ناراحت كننده اي، او را كشان
كشان از مسجد بيرون كردند و پس از اين كه از مسجد خارج شد، آنقدر او را به زمين
كوبيدند كه استخوان هايش خرد شد و با استخوان هاي نرم شده او را رها كردند!! و
به منزل خويش منتقل شد.
عثمان به همين ميزان اهانت به اين صحابي بزرگوار و شكستن استخوان هاي او بر
درب مسجد قناعت نكرد بلكه به دنبال اين اعمال زشت، حقوق او را قطع كرد و كار
انتقام جويي را به جايي رسانيد كه عيادت ابن مسعود را در بستر بيماري منع كرد.
ابن مسعود از دنيا رفت و عماربن ياسر بر او نماز خواند و مخفيانه به خاكش
سپرد. وقتي عثمان از اين مطلب اطّلاع يافت بسيار خشمگين شد.
عمار ياسر
فرزند ياسر از جمله كساني است كه مورد خشم عثمان و ساير اموي ها واقع شد. وي
از افرادي است كه در تاريخ عرب، ارزش انسان و اخلاق شايسته را مجسّم ساخته است.
محمّد صلي الله عليه و آله ارزش عمار و صفات شايسته و بزرگ او را مي دانست و
درباره عمار آنچه شايسته او بود مي فرمود.
در ميان مطالبي كه درباره عمار فرمود اين جمله است: «هرگاه مردم اختلاف كنند
فرزند سميّه (عمار) برحق است».
در صدر اسلام در بين ملّت اختلاف پيدا شد امّا عمار به همراه علي بن ابي
طالب عليه السلام بود. آنچه محمّد صلي الله عليه و آله درباره عمار مي گفت، علي
عليه السلام هم درباره او مي گفت.
مسلمانان، عمار را از جان ودل دوست مي داشتند و بني اميّه و پيروانشان با
عمار دشمن بودند.
اوّلين كاري كه عمار انجام داد و سبب ناراحتي عثمان شد اين بود كه مي گفت
بيت المال را در اختيار اغنيا قرار داده است. عمار بارها پيش عثمان مي رفت و او
را پند مي داد كه در ميان مردم روش سالم و عادلانه اي را انتخاب كند؛ دست از
تعصب طايفگي بردارد و خانواده و منسوبين خود را برگردن مردم سوار نسازد. عثمان
عمار را همانند ساير اصلاح طلبان ديگر تحتِ شكنجه و ناراحتي و بي اعتنايي قرار
داد.
نقل شده است كه در بيت المال مدينه صندوقي بود كه از جواهرات مختلفي انباشته
بود. عثمان مقداري از آن جواهرات را براي زينت بستگان خود برداشت. مردم به
اعتراض و حمله به او پرداختند و آنقدر سخنان مختلف گفتند كه عثمان را خشمگين
ساختند. عثمان به منبر رفت و گفت: ما احتياجات خود را از بيت المال برمي داريم؛
هر چند عدّه اي ناراحت شوند و پوزه آنان به خاك ماليده شود!
علي بن ابي طالب عليه السلام فرمود: در اين صورت دست تو را از بيت المال
كوتاه مي كنند و ميان تو و بيت المال فاصله مي اندازند. عماربن ياسر فرمود:
خداي را گواه مي گيرم كه اوّلين كسي هستم كه بايد با اين روش مخالفت كنم.
عثمان متوجه عمار شد و گفت: اي پسر ياسر! آنقدر جرأت پيدا كرده اي كه با من
مخالفت مي كني؟ او را بگيريد!
بلافاصله مروان بن حكم ميان عثمان و عمار قرار گرفت و رو به عثمان كرد و
گفت: يا اميرالمؤمنين! اين غلام، مردم را عليه تو تحريك مي كند؛ اگر تو او را
به قتل برساني پشتيبانان او را شكنجه داده اي!
طولي نكشيد كه عثمان هم عقيده مروان شد و عصاي خود را برداشت و عمار را به
صورت ناراحت كننده اي كتك زد. غلامان عثمان و افرادي كه از خاندان بني اميّه
حضور داشتند، به كمك عثمان برخاستند و او را روي زمين كشيدند و كتك مفصلي به او
زدند! عثمان هم براي افزايش ناراحتي عمار و بي اعتنايي به او، وي را زير لگدهاي
خود گرفت! كسي دست از او برنداشت تا اين كه او را لگدكوب و شكمش را پاره كردند
و او را در زير باران، باد، سرما و تگرگ رها ساختند و در اين حال، ميانِ مرگ و
زندگي و يا نزديك به مرگ بود!
ابوذر غفاري
فرزند غفار، يكي از پرچمداران آزادي و عدالت است. او دوست مستمندان و
بيچارگان بود. انقلابي نيكوكار، ياور علي بن ابي طالب عليه السلام و رهبر
شيعيان وي بود.
ابوذر از بزرگان يارانِ محمّد صلي الله عليه و آله بود و از عثمان و بني
اميّه ناراحتي هاي فراوان ديد؛ زيرا «ابوذر اصلاح كننده بزرگ بود»!
براي نمونه، قسمت كوتاهي از تاريخ زندگي اين مرد بزرگ كه از انسان هاي
برگزيده روي زمين بود، در اختيار شما قرار مي گيرد تا حقانيت مخالفين سياست
عثمان به اثبات رسد. و بار ماهيّت روش بني اميّه در عهد عثمان آشكار شود. گرچه
ابوذر از بـزرگان قبيله غفار بود امّا از مستمـندانِ جاهليّت به شمار مي رفـت.
وقتي كه شنيد محمّد صلي الله عليه و آله به رسالت مبعوث شده است و مطالب
اسلامي آن حضرت را به گوش خود شنيد، در حالي كه عباي وصله داري بر تن داشت وارد
مكّه شد، ابوذر در ميان محله هاي مكّه آنقدر گشت تا خسته شد و از عمامه خود
متكا ساخت و در كنار كعبه روي زمين خوابيد!
علي بن ابي طالب عليه السلام ، از نزديك او عبور كرد و وي را كه مشاهده كرد
دلش به حال او سوخت، زيرا از وضع او پيدا بود كه فقير غريبي است كه كسي را نمي
شناسد و مردم هم او را نمي شناسند. علي عليه السلام با ابوذر سخن گفت و او را
به منزل خود دعوت كرد. و پس از آن او را به منزل رسول خدا صلي الله عليه و آله
برد. ابوذر به زودي اسلام آورد و پنجمين فردي بود كه مسلمان شد.
ابوذر به اندازه اي اخلاص و جرأت داشت كه در كنار كعبه مي ايستاد و در همان
وقتي كه قريش، دشمنان رسالت در مسجد بودند، خدايانشان را به باد استهزا مي گرفت
و آنان را بدون پروا به دين جديد دعوت مي كرد؛ در صورتي كه ساير مسلمانان آن
عصر چنين جرأت بي سابقه اي را نداشتند كه در مقابل قريش به تبليغ از خداي محمّد
صلي الله عليه و آله و دعوت به او بپردازند ولي ابوذر چنين كاري را مي كرد.
تبليغات ابوذر قريش را ناراحت ساخت و او را مورد حمله قرار دادند و كتك
مفصلي به وي زدند و او را با بدن مجروحي كه خون گرم از آن جاري بود و از شدّت
جراحت سست شده بود، روي زمين انداختند.
ابوذر از نزديكترين يارانِ محمّد صلي الله عليه و آله بود چرا كه داراي علمِ
فراوان و فكرِ روشن بود و علاقه زيادي به اصلاح و ميل به فقرا و مستمندان و
دفاع از بيچارگان داشت. ابوذر مورد اعتماد مردم بود؛ چنانكه مورد اعتماد پيغمبر
صلي الله عليه و آله هم بود. ياران محمّد صلي الله عليه و آله به او احترام مي
گذاشتند؛ و از او تجليل مي كردند. علي عليه السلام به اندازه اي مقام ابوذر را
بالا برد كه درباره او فرمود: «ابوذر مردي است كه بحدّي علم اندوخته است كه
مردم ديگر از آن عاجزند!». آنگاه كه زمامداري مسلمانان به عثمان رسيد، اين امر
بر ابوذر گران آمد؛ زيرا مي ديد در ميان مسلمانان، علي بن ابي طالب عليه السلام
، آن دانشمند عادل و زاهد وجود دارد، امّا چون آشوبگر نبوده و از حقّ خود دفاع
نكرده، به رياست نرسيده است. چندي نگذشت كه ابوذر مشاهده كرد عموم مردم در فقر
و فلاكت دست وپا مي زنند، امّا بني اميّه كه كرسي رياست ثروتمندانه را اشغال
كرده اند در ناز ونعمت بسر مي برند! و باز شاهد شد كه عثمان حقوق ملّت را زير
پا مي گذارد و مخصوصِ خود مي كند چنانكه مكرر، نقل شد.
ابوذر بپاخاست و به بني اميّه اعتراض كرد كه چرا ثروت ها را روي هم انباشته
مي كنيد و منافع را مخصوص خود ساخته ايد؟! چرا در عصري كه اكثر مردم با شكم
گرسنه، روي خاك مي خوابند شما غرق در خوش گذراني و ولخرجي شده ايد؟! ابوذر پرده
از روي ناراحتي خود عليه سياستي كه بني اميّه پيش گرفته بودند و سياستشان به
ثروت خوش گذرانها مي افزود و بيچارگان را محكوم به مرگ مي ساخت و اجتماع عرب را
به دو طبقه ممتاز تقسيم مي كرد برداشت و در ميان مردم فرياد اعتراض را به مطالب
زير بلند كرد: «اي عثمان، شيوه تازه اي پيش گرفته اي كه ما با آن آشنايي
نداريم. به خدا سوگند كردار تو نه در قرآن پيدا مي شود و نه در روايات پيغمبر
صلي الله عليه و آله ، به خدا سوگند، مي بينم كه نور حق خاموش و باطل زنده مي
شود. حرف راست تكذيب مي شود و بدون پرهيزكاري، سودطلبي رواج دارد. اي
ثروتمندان! با فقرا همراهي و برادري كنيد! به آنان كه طلا و نقره ها را انبار
مي كنند و در راه خدا انفاق نمي كنند خبر بده كه با آهن گداخته، پيشاني، پهلو و
پشت شما را داغ مي كنند».
«پرده هاي حرير آويزان ساخته ايد، متكاهاي ديبا تهيّه كرده ايد و به خوابيدن
روي پشم هاي نرم خو گرفته ايد؛ امّا رسول خدا صلي الله عليه و آله روي حصير مي
خوابيد. غذاهاي رنگارنگ در اختيار شما است ولي محمّد صلي الله عليه و آله از
نان جوين هم سير نمي شد».
ابوذر مي كوشيد تا حقوق پايمال شده طبقه محروم اجتماع را از طبقه حاكمه
ستمگر بگيرد و فقرا را تحريك كند كه با نيروي خود، حقوقشان را بازگيرند. مردم
را تحريك مي كرد كه احتياجات اجتماع را رفع كنند و فقر را ريشه كن سازند.
ابوذر مي گفت: فقر اساس رذالت و دشمن فضيلت است. او اين كلمات را زياد تكرار
مي كرد: «من از مردمي كه خوراك خود را در منزل نمي يابند تعجّب مي كنم كه چگونه
با شمشير كشيده از منزل بيرون نمي آيند». و «وقتي فقر به شهري راه يافت كفر به
او مي گويد: مرا با خود همراه كن!»
ناراحتي ابوذر از سودطلبي بني اميّه به جايي رسيد كه حجاز را ترك كرد و به شام
رهسپار شد تا چشمش به اسراف عثمان و مروان نيفتد؛ امّا در شام از معاويه اعمالي
ديد كه كارهاي عثمان و مشاورين او در مقابل آن ناچيز بود؛ ابوذر ديد معاويه
دستش در اموال بيت المال باز است و فعاليت ملّت و حيات مردم در اختيار او است!
اين وضع به ناراحتي ابوذر و خشم و انقلاب او افزود. وقتي معاويه كاخ الخضراء
(سبز) خود را در شام ساخت ابوذر شخصي را پيش معاويه فرستاد و گفت: «اي معاويه
اگر اين كاخ سبز را از خزينه ساخته اي به ملّت خيانت كرده اي و اگر از اموال
خويش ساخته اي اسراف ورزيده اي!»
بني اميّه از اين مرد آزادانديش راضي نبودند و نمي توانستند وجود او را در
ميان مردم ببينند. مروان مي كوشيد كه عثمان را تحريك كند كه از وجود ابوذر خود
را راحت كنند و بالأخره عثمان به معاويه دستور داد كه ابوذر را تأديب كند. و
معاويه هم ابوذر را از مجلس خود بيرون كرد و مردم را از ارتباط با او منع ساخت
و به ابوذر گفت: «اي دشمن خدا! مردم را عليه ما تحريك مي كني و هر عملي كه
خواستي انجام مي دهي! اگر من حاضر مي شدم بدون اجازه اميرالمؤمنين يكي از
يارانِ محمّد صلي الله عليه و آله را به قتل برسانم، تو را به قتل مي رساندم».
ابوذر فريادش به كلمات زير بلند شد كه: «من نه دشمن خدا هستم و نه دشمن
پيغمبر او صلي الله عليه و آله ، بلكه تو و پدرت هر دو دشمن خدا و رسولش هستيد
كه به صورت ظاهر اسلام آورديد امّا كفرتان را مخفي كرديد».
ابوذر از تهديدهاي معاويه هراسي به خود راه نداد بلكه تهديدها روح اصلاح
طلبي او را تقويت كرد و كارش به جايي رسيد كه معاويه را به وحشت انداخت و خواب
را برچشم او حرام كرد.
صاحب نفوذان و ثروتمندانِ شام، همانند دوستان مدينه اي خود از گفتار و
فعاليت ابوذر سخت ناراحت شدند و نسبت به سرمايه (غارتگري) خود از ابوذر و
تبليغاتش وحشت داشتند و مي ترسيدند كه نفوذ مستمندان و طبقه محروم افزايش يابد.
اينان چاره اي جز اين نديدند كه ابوذر را از شام اخراج كنند و زبانش را از
شمردن اعمال كريهشان بند آورند. فردي به نام «جندب بن مسلمه فهري» نزد معاويه
آمد و به زبان پندگويي مهربان در غالبِ بنده اي امين چنين اظهار كرد: «ابوذر
شام را عليه شمـا بـه آشـوب مي كشـد؛ اگـر احتياجـي به شـام داري، ملّت آن را
حفظ كن».
معاويه به فكر افتاد كه ابوذر را به قتل برساند ولي از انعكاسِ غضبِ مردم
وحشت داشت؛ زيرا معاويه به قول حسن بصري: «اگر نسبت به كسي كينه اي داشت، شمشير
خود را غلاف نمي كرد امّا اگر ابوذر آن مرد بزرگ را به قتل نرسانيد فقط به خاطر
آشوب مسلمانان بود كه پس از قتل ابوذر به وجود مي آمد و برخلاف آنچه ادعا مي
كرد، هيچ باكي از عثمان نداشت».
معاويه نامه اي به عثمان نوشت و درباره ابوذر كسب تكليف كرد. عثمان به او
پاسخ داد: «ابوذر را روي مركبي راهوار و چموش سوار كن! و به همراه پيك تندرو كه
او را به طور سريع و سخت حركت دهند پيش من بفرست!».
معاويه به دستور عثمان عمل كرد. ابوذر را روي شتري بدراه و جهازي بدون روپوش
به همراه عدّه اي بدخو و راهوار به سوي مدينه حركت داد. هنوز ابوذر به مدينه
نرسيده بود كه چوب جهاز شتر، گوشت هاي ران او را برده بود و كمرش از پيمودن راه
طولاني كه دمشق را به مدينه وصل مي كرد و پاسبانهاي سنگدل و جلفي كه شتر را مي
راندند شكست.
اين مأمورين سياه دل در اين راه طولاني به ابوذر اجازه ندادند كه از شتر
پياده شود و دمي از گرما و خستگي بياسايد؛ روز وشب، راندند تا به مدينه رسيدند.
ابوذر با بدني كوفته و تني مجروح نزد عثمان رفت. عثمان در همين وقت به ابوذر
گفت: تو بودي كه اينچنين و آن چنان كردي؟
ابوذر گفت: به تو نصيحت كردم، مرا خيانتكار پنداشتي؛ به رفيقت معاويه نصيحت
كردم او نيز به من بدگمان شد.
عثمان: دروغ مي گويي؛ تو آشوب طلبي! و علاقه به اخلالگري داري و شام را عليه
ما شوراندي!
ابوذر با زبان خوش و مهرباني و اعتماد گفت: راه ورسم دو رفيق خود، ابوبكر و
عمر را پيش گير، هيچ كس به تو اعتراضي نمي كند!
عثمان: اي بي مادر! تو را چه به اين كارها!
ابوذر: به خدا سوگند، عذري غير از امربه معروف و نهي از منكر ندارم.
گفتگو بين عثمان و ابوذر به طول انجاميد و ابوذر اشاره مي كرد كه عثمان
دنبال هوا وهوس مي رود و با دستور خدا مخالفت كرده است و نسبت به بندگان خدا
ستم مي كند. فرياد عثمان بلند شد و به افرادي كه در مجلس او بودند گفت: «بگوييد
كه درباره اين پير دروغ ساز چه كنم؟ شكنجه اش دهم؟ زندانيش سازم؟ و يا بقتلش
برسانم؟ و يا از سرزمين مسلمانان تبعيدش كنم؟ اين شخص مردم را به آشوب و اختلاف
كشيده است!».
علي بن ابي طالب عليه السلام كه در آن مجلس حضور داشت سخت ناراحت شد و بر او
گران آمد كه عثمان آن چنان درباره اصلاح كننده بزرگ و صحابي جليل القدر آن هم
با آن حال ناتوانش سخن بگويد و گستاخي كند. علي عليه السلام در اثر ناراحتي و
غضب متوجه عثمان شد و فرمود: «اي عثمان! از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم
كه مي فرمود: «نه آسمان نيلگون راستگوتر از ابوذر ديده و نه زمينِ تيره رنگ
راستگوتر از او حمل كرده است!».
عثمان، ابوذر را تحت فشار قرار داد و مردم را از تماس با او منع كرد و گفت:
كسي حق ندارد با او بنشيند و يا با وي سخن بگويد. عثمان به فكرش خطور كرد كه دل
ابوذر را با روش و فكر اموي به دست آورد. براي همين منظور، دويست دينار براي او
فرستاد تا احتياجات خود را برطرف سازد. امّا ابوذر به فرستاده عثمان گفت: «آيـا
عثمـان به همين مقـدار كه به من داده بـه مسلمـانان ديگر هم داده است؟».
نماينده عثمان گفت: نه.
ابوذر فرمود: «من هم يكي از مسلمانانم؛ آنچه ديگران طاقت آن را دارند من هم
طاقت آن را دارم.» سپس پولها را بازگرداند! در همين موقع در خانه ابوذر؛ فقط دو
قرصِ نان جوين خشكيده وجود داشت كه روزها از پخته شدن آن ها گذشته بود.
عثمان ابوذر را به جلادان سپرد و دستور داد كه او را به بيابان خشك و سوزان
«ربذه» كه نه كسي در آنجا زندگي مي كرد و نه حيواني در آن وجود داشت و فقط
درختان وحشي «عبب» به چشم مي خورد تبعيد كنند.
هنگام تبعيد ابوذر فرا رسيد، امّا عثمان به منظور بي اعتنايي و آزار بيشتر،
دستور داد كسي با او وداع نكند. تنها پنج نفر جرأت پيدا كردند با عثمان مخالفت
ورزند و ابوذر را بدرقه كنند. اين پنج نفر كه در مجلس توديع ابوذر شركت داشتند
عبارت بودند از علي بن ابي طالب عليه السلام ، عقيل برادر حضرت، حسن عليه
السلام و حسين عليه السلام دو فرزندان علي عليه السلام و عماربن ياسر. تبعيد
ابوذر زيرنظرِ ريشه جنايتها و پرچمدار ستمگري ها، مروان بن حكم انجام گرفت؛
مروان دستور عثمان را درباره جلوگيري مردم از سخن گفتن و يا وداع كردن با ابوذر
و يا خداحافظي با همسر و فرزندانش اجرا كرد.
مروان گستاخي را به جايي رسانيد كه خواست از بدرقه علي عليه السلام و
همراهان وي نيز با ابوذر جلوگيري كند، امّا علي عليه السلام تازيانه خود را
بيرون آورد و فريادش بلند شد: «دور شو! خدا تو را به آتش جهنم بيفكند!» سپس
متوجّه ابوذر شد و در مجلس توديع ابوذر خطاب به او چنين فرمود: « اي ابوذر!
براي خدا عصباني شدي، چشمت به اميد خدا باشد! اين مردم براي دنياي خويش از تو
مي ترسيدند و تو براي دين خود از آن ها مي ترسيدي! آنچه را از آن مي ترسيدند
براي آن ها واگذار و آنچه را كه از آن مي ترسي با خود حفظش كن! آنان تا چه حد
نيازمندند به چيزي كه ايشان را از آن منع كردي و تو چه حد بي نيازي از آنچه به
تو ندادند!
به زودي خواهي ديد كه چه كسي سود برده است. اگر شخصي ميان آسمان و زمين
گرفتار شود و از خدا بپرهيزد خدا او را نجات مي بخشد! با چيزي جز حق انس مگير و
از چيزي جز باطل مهراس! اگر دنيايشان را قبول كرده بودي، تو را دوست مي داشتند
و اگر از دنيايشان قرضي گرفته بودي تو را آزاد مي گذاشتند».
علي عليه السلام پس از سخنراني خود به عقيل و عمار فرمود: با برادر خود وداع
كنيد و به فرزندانش حسن عليه السلام و حسين عليه السلام فرمود: با عموي خود
خداحافظي كنيد. داستان توديع به گوش عثمان رسيد و از دستِ علي عليه السلام
خشمگين شد.
انسان از خود مي پرسد و جاي پرسيدن هم هست كه چرا علي عليه السلام در موردِ
بزرگِ شيعيان و ياران انقلابي او و مصلح بزرگي كه در راه به دست آوردن حقوق
ملّت مي كوشيد، و اين گونه ستم ها بر او مي رفت ساكت ماند؟ مگر علي عليه السلام
نمي توانست عثمان را از تبعيد كردن ابوذر باز دارد؟! مگر نمي توانست آتش انقلاب
را عليه بني اميّه شعله ور سازد؟! علي كه در ميان مسلمانان نفوذ داشت. فكرش را
قبول داشتند و گفته او را مي خريدند. راستي چرا در اين موارد سكوت كرد؟ و عذر
او چه بود؟
من در پاسخ اعتراضاتي كه در فكرم نقش مي بندد، همان طوري كه اين سئوالات در
فكر ديگران هم مجسم مي شود بايد بگويم: در اين مورد دو مطلب وجود داشت يكي
بسيار مشكل و ديگري بسيار روشن: مطلبي كه پاسخ و توضيح آن مشكل است باز مي گردد
به عصر علي عليه السلام و اوضاع آن زمان، و درك شرايط آن عهد براي ما كه در قرن
بيستم زندگي مي كنيم بسيار دشوار است و ما نمي توانيم بافته آن عهد را نخ به نخ
بررسي كنيم. آنقدر اوضاع آن عصر دقيق است كه نتيجه و نظريه صحيح و سالمي به دست
ما نمي آيد، مگر اين كه غرق در حوادث آن روز شويم و تمام اسباب و علل و نتايج
را بررسي كنيم تا به مقصود نائل آييم، امّا اين كار براي عصر ما قابل انجام
نيست و محقّقين و كنجكاوان قديم و جديد با آن همه دقّت و كنجكاوي نتوانسته اند
به آن ريزه كاري ها كه علي عليه السلام از آن آگاه بود و از اسباب و نتايج آن
اطّلاع داشت دست يابند.
اما آن مطلبي كه آشكار است، خلاصه آن اين است كه علي عليه السلام خواسته هاي
شخص خويش را فداي منافع عمومي ساخته بود و اين اخلاق ذاتي آن حضرت بود. سراسر
زندگي او، صفحه به صفحه گواهي روشن براي شيوه انتخابي اوست و قدم به قدم ما را
به اين حقيقت نزديك مي سازد. علي عليه السلام روح حفظ رسالت اسلام آن چنان در
نهادش جاي گرفته بود كه حوادث روزگار هر قدر كه خطرناك بود باز هم در مقابل حفظ
رسالت و انتشار و دوام آن در نظرش ناچيز بود. علي عليه السلام از روش بني اميّه
در جاهليّت و اسلام آموخته بود كه آن ها در صورت اختلاف و دو دستگي و پيدايش
انقلاب از هيچگونه خونريزي و ايجاد ناراحتي نسبت به مردم باكي ندارند و به همين
جهت مي كوشيد كه علناً به مبارزه با بني اميّه مجبور نشود.
علي عليه السلام به طور قطع مي دانست كه افكار بني اميّه بر اين اساس پي
ريزي شده است كه در خلافت عثمان از جمعيّتي كه اسلام را برپا داشته اند و دين
صحيح را حفظ و نگاهداري كرده اند نجات يابند تا در اعمال خود آزاد باشند. مگر
مروان بن حكم نبود كه به مناسبت هاي مختلفي و يا بدون مناسبت به عثمان اشاره مي
كرد كه علي عليه السلام و ابوذر و افراد ديگري از بزرگانِ مسلمانان را كه با
وجود آنان، مروان و بستگان او نمي توانستند به خوش گذراني بيشتر و اخلالگري
بپردازند به قتل برساند؟!
راستي اگر خواسته مروان عملي مي شد ياغي گري و مفاسد اجتماع مسلمانان به كجا
مي انجاميد؟! در چنين شرايطي عكس العمل منطقي اين است كه علي عليه السلام در
امثال داستان ابوذر و حوادث خصوصي ديگر، همان روش مشاهده تبعيد ابوذر را پيش
گيرد تا بتواند وحدت مسلمانان و اعتماد به يكديگر را حفظ كند و در موقع مقتضي
از ايجاد اتحاد بهره برداري كند. مگر علي عليه السلام قبلاً راضي نشد كه عمر پس
از بيعت سقيفه وارد خانه او كه كعبه مردم بود بشود و آن حضرت را با بند شمشيرش
به سوي دارالخلافه براي بيعت با ابوبكر ببرد. در همين حال، مردم اطراف علي عليه
السلام را گرفته اند. عدّه اي در تعجب و دسته اي در وحشت، عدّه اي هم خشمگين
هستند امّا همگي منتظر اشاره اي از طرف علي عليه السلام !
مگر علي عليه السلام نمي توانست آتش انقلاب را شعله ور سازد و در اين حادثه
به مخالفت با ابوبكر و عمر برخيزد! مگر علي عليه السلام ركن اسلام، پايگاه
عدالت و قبله مردم نبود؟ علي عليه السلام در چنين شرايطي چه كرد؟
وقتي كه مردم ديدند عمر، علي عليه السلام را با بند شمشيرش به طرف
دارالخلافة مي كشد متحيّر شدند؛ امّا آنگاه كه چشمشان به صورت نوراني علي عليه
السلام افتاد و ديدند كه علي عليه السلام با رويي باز و چهره اي درخشان كه
اطمينان و وقار از آن آشكار است و ابداً سخني از آشوب و قيام و طلبيدن يار به
ميان نمي آورد بيشتر بر وحشت آنان افزوده شد. ولي اگر كسي ناظر جريان بود آنگاه
كه مي ديد علي بن ابي طالب عليه السلام با بيان شيرين و آرام سخن مي گويد و
آنان را منقلب مي سازد و خودش منقلب نمي شود بيشتر تعجّب مي كرد و ديگر دليلي
براي كسي باقي نمي گذاشت و برهاني نمي ماند كه علي عليه السلام پاسخ بگويد.
از آنچه گفتيم نتيجه مي گيريم كه علي عليه السلام بر حق بوده و نفع و ضرر
خود و اسلام را به خوبي تشخيص مي داده است و اين كه چرا به اين وضع و عملكرد
راضي بوده است! گرچه حيرت و تعجّب ياران علي عليه السلام زياد بود امّا آن ها
يك مطلب را از ياد برده بودند، مطلبي كه علي عليه السلام نه تنها آن را فراموش
نكرده بود بلكه آن مطلب موضوع تفكر و اوّلين علّت اطمينان و قوّت روحيه آن حضرت
بود.
علي عليه السلام در بناي كاخ مستحكم اسلام سهم بزرگي داشت و به همين جهت در
حوادث مختلف روحيه اش را حفظ كرد. و اكنون هم با پذيرش رنجي جانكاه؛ قيمت جديدي
براي حفظ رسالت اسلام كه در معرض خطر بزرگي قرار گرفته مي پردازد. زيرا علي
عليه السلام به عينه مي ديد كه اگر اعتراض كند، مردم آشوب بپا مي كنند و به
نبرد عليه يكديگر برمي خيزند و اسلام از دست مي رود.
راستي اگر علي عليه السلام سكوت كند چه گناهي مرتكب شده است؟ او از خانداني
بزرگ است. او از خانواده اي است كه قرباني شدن با خونشان آميخته است و اگر در
راه رسالت اسلام، قرباني جديدي بدهد هراسي به خود راه نمي دهد. امّا موقعيّت
علي عليه السلام در برابر جريان تبعيد ابوذر عيناً مانند وضع آن حضرت در داستان
سقيفه است.