امام علی (ع) صدای عدالت انسانیت (جلد ۵)

جرج جرداق
مترجم: سيدهادی خسروشاهی

- ۸ -


صاحب نفوذان عصر عثمان

* درآمدهاي جنگي، عرب را به آشوب كشيده است.

ابوبكر

* اي عثمان! من تو را مي بينم كه بني اميّه را سوار برگردن مردم كرده اي!

عمربن خطاب

* به زودي عثمان به زمامداري انتخاب مي شود و بدعتها و حوادثي را به وجود مي آورد.

علي بن ابي طالب عليه السلام

* هرگاه بازرگان هندي، نافه مشكي را مي آورد، بر فرق سرهاي ايشان جاري مي شد!

شاعر گمنام

از آنچه در فصلهاي گذشته به طور سريع از نظر خوانندگان محترم گذشت حقيقت و ماهيت دستگاه بني اميّه و طالبين و ياران هر دو دسته، چه در عصر جاهليّت و چه در عصر اسلام، روشن شد كه شهوت رياست و زمامداري و سودجويي، داراي اصول و فروعي است كه در خاندان اميه ريشه دوانيده است و تا شعاع وسيعي در ياران و همكاران آنان و افرادي كه از ريشه اميه به وجود آمده اند و يا هم عقيده آن ها هستند گسترش يافته است.

قبلاً روشن شد كه پيكار امويين و يارانشان معلول طرز تفكّر صاحب نفوذاني بود كه نمي خواستند رژيم نوين، عادات و رژيمهاي اجتماعي ايشان را براندازد؛ يعني آن رژيمهايي را كه جز براي سرمايه داران و بازرگانان سودي نداشت و طبقات زحمتكش و تهيدست را بيچاره مي كرد، ريشه كن سازد. از هنگام شيوع دعوت اسلام تا زمان فتح مكّه، تمام بزرگان قريش با اختلاف زمينه ها و خواسته ها مسلمان شدند. و آن طور كه ما گمان مي كنيم و حوادث نيز تأييد مي كند از نظر اسلام به سه دسته تقسيم مي شوند:

1. دسته اي كه اسلام را داراي حق و عدالت ديدند و از روي اختيار و علاقه به اسلام گرويدند و اين عدّه، بسياربسيار محدود بودند. از اين دسته، طلحه، زبير و عثمان بن عفان را مي توان نام برد و مخصوصاً اسلامِ عثمان، ضربه محكمي به صاحب نفوذان قريش و خصوصاً بني اميّه وارد آورد.

2. اين دسته منتظر بودند كه پيروزي آشكار و روشن شود و ببينند كدام طرف پيروز مي شود. اگر كفه ترازوي پيروزي مسلمين چربيد، به اسلام پناه ببرند و گفته مسلمانان را تكرار كنند و اگر قريش پيروز شوند همراه آنان شوند.

گويا اين دسته، همانند دوران جاهليّت، اسلام را غنيمتي مي دانستند كه از آن بهره برداري كنند. از اين دسته، عمروبن عاص است كه به زودي داستان اسلام آوردن او را براي روشن شدن وضع وي با علي بن ابي طالب عليه السلام و معاويه در فصل آينده در اختيار شما قرار مي دهيم.

3. دسته سوّم فقط از روي اكراه در حالي كه نفوذ خود را از دست مي دادند اسلام آوردند و هميشه مترصد فرصت و در كمين اسلام بودند و سعي مي كردند كه به دوران جاهليّت خود بازگردند.

ابوسفيان بن حرب، پدر معاويه و رؤساي قبايلي كه پس از مرگ پيغمبر صلي الله عليه و آله مرتد شدند و ابوبكر با آن ها مبارزه خونيني كرد و بر آن ها پيروز شد، اين دسته از منافقين را مجسم مي سازند.

گرچه دسته اوّل، روي اسلام و عقايد خود استوار بودند، ولي بدون اين كه بدانند اسلامشان با رسوبات روح جاهليتشان مخلوط شده بود؛ اين دسته بيش از مختصري سرزنش نمي گردند. امّا دو دسته ديگر، محور سياست دور ونزديكشان، جنبه هاي اقتصادي و شعاع اجتماعي آن بود. صاحب نفوذانِ اين دو دسته فقط روي مصالح شخصي خود كار مي كردند. اگر مصالح همه آنان اقتضا مي كرد به كمك يكديگر مي شتافتند و اگر مصالحشان مختلف بود هر كس به نوبه خود به مصلحت خويش عمل مي كرد.

مسئوليت آشوبهايي كه به وجود مي آيد و همچنين موجبات آن مربوط به همين صاحب نفوذان بود؛ وگرچه دو دسته آخر سهم بيشتري در آشوبها داشتند ولي عمده مسئوليت به دوش همه آنان بود. زيرا طبيعت اين صاحب نفوذان بر اين قرار گرفته بود كه بدون توجّه به رسالتي كه در آن روز بر شانه مسلمانان گذاشته شده بود، فرصت سودطلبي و درآمد را از دست ندهند. خصلتهاي سودجويي اين صاحب نفوذان از زمان رياستمداري ابوبكر آشكار شد. از مطالب و حوادثي كه به خوبي از روي اين موضوع پرده برمي دارد نوع عمل خالدبن وليد و گفته ابوبكر و عمر درباره خالد است.

خلاصه داستان از اين قرار است كه:

خالد در يكي از جنگ هاي خود به نفع ابوبكر از روي تجاوز و ظلم، «مالك بن نويره» (37) را به قتل رسانيد، زيرا به ثروت هاي حرام او علاقمند شده بود. وقتي اين خبر به گوش ابوبكر رسيد او را ناراحت ساخت و ابوبكر سخن مشهور خود را در اين مورد گفت: «غنيمتهـا عـرب را به آشـوب كشيـده و خـالـد دستـور مـرا نـقض كرده است».

وقتي خالد از جنگ برگشت، سه چوبه تير در عمامه خود داشت. موقعي كه عمر او را ديد گفت: «اي دشمـن خـدا، خودنمايي مي كني؟ به خدا سوگند اگر خدا به من قدرت دهد تو را سنگسار مي كنم».

سپس عمر، چوبهاي تير را از عمامه خالد بيرون آورد و در مقابل چشم او شكست و خالد هم از ترس اين كه مبادا ابوبكر چنين دستوري را داده باشد، ساكت ماند!

وقتي كه خالد به حضور ابوبكر رسيد و داستان خود را بيان كرد، ابوبكر حرف او را قبول كرد و عذر او را پذيرفت! عمر كوشش مي كرد كه ابوبكر از خالد تقاص كند و قصاص خونِ مالك بن نويره را از وي بگيرد، امّا ابوبكر گفت: «عمر، تعجب است! اين اوّلين خطايي نيست كه انجام گرفته است!»

در عصر عمربن خطاب، منافقيني كه غنيمت، آنان را به آشوب كشيده بود سعي مي كردند كه فقط به سود شخصي و طمع هاي خود كار كنند. دليل ما بر اين امر فراوان است و قابل شماره نيست! براي نمونه، مطلبي را كه يكي از شعرا براي عمربن خطاب فرستاده است براي شما نقل مي كنيم.

اين شاعر به عمر خبر مي دهد كه صاحب نفوذان بعضي از شهرها و سرزمين ها، منافع و غنيمتها را مخصوص خود ساخته اند و مي كوشند كه آن را از شما پنهان دارند. ملّت از اين سوء استفاده ها سخت ناراحتند و معتقدند كه حقوق ملّت مقدّم بر حقوق صاحبان نفوذ است.

مطالبي كه اين شاعر در اشعار فراوان خود آورده است، وضع متنفذين را در روزگار پيروزيها، روشن مي كند و افكار عمومي را نسبـت به آنـان مجسـم مي سـازد و بـاز ثابـت مي كند كه بازخواست از ستمگران و سودطلبان كاري است ممكن، و بلكه واجب و حق است:

«هر وقت به حج مي روند ما هم به حج مي رويم و هر وقت جنگ كردند ما هم جنگ مي كنيم. چرا آن ها ثروتمند باشند و ما محتاج!». «هرگاه بازرگان هندي، نافه آهوي مشك را بياورد بر فرق سر آنان روان مي شود». «هركجا مال خدا را به دست آوردي حفظ كن، زيرا اگر با آن ها تقسيم كردي به نصف آن قانع مي شوند!»

اشتباه نشود، صاحب نفوذان عرب كه غنيمتهاي جنگي آنان را به فتنه انداخت در زمان عمر هم مي خواستند به سودجويي و ستمگري بپردازند، امّا عمر از آن كساني نبود كه اجازه دهد اين نوع بي بندوباري در حكومتش به وجود آيد. عمر، صاحب نفوذان را زنداني مي كرد، از كار بركنار و اموالشان را مصادره مي كرد، و بر آنها سخت مي گرفت و آنان نيز جرأت نداشتند كه به سودجويي، ستمگري و يا كار ناشايسته بپردازند! توضيح اين مطلب در فصل گذشته از نظر خوانندگان گذشت.

عثمان كه به زمامداري رسيد، بيماري رياست طلبي شيوع پيدا كرد؛ طمع هاي مهارشده، زنجير خود را پاره كردند و آرزومندان رياست كه گاهي مخفي بودند و زماني آشكار، به كمك يكديگر برخاسته و در رياست طلبي از هر طرف فشار آوردند و مردم در عصر عثمان از اين رياست طلبان، اعمالي ديدند كه در عصر رسول خدا صلي الله عليه و آله و يا ابوبكر و عمر نديده بودند.

در زمان عثمان چه عملي مردم را به وحشت انداخت و ملّت را منقلب ساخت؟ شايسته است براي پاسخ به اين سئوال به سخني باز گرديم كه عمر به عثمان گفت تا حدود انتظار روشن بينان كه انتظار برپايي آشوب از طرف بني اميّه را داشتند روشن شود و باز حدود اطلاعاتشان از حقيقت اين دسته به هنگام رياستمداري بر مردم آشكار شود.

روزي عمر به عثمان گفت: «مواظب باش! گويا مي بينم كه قريش رياست مسلمانان را به تو مي دهند، تو بني اميّه و بني ابي محيط را بر سر مردم مسلط مي كني و آنان را در منافع بيت المال مقدّم مي داري و كار تو سبب مي شود كه دسته اي از گرگان عرب به تو حمله كنند و تو را برروي رختخوابت سرببرند.

به خدا سوگند اگر بني اميّه ستمگري كردند، مردم تو را به قتل مي رسانند و اگر تو آنان را بر سر مردم مسلط كردي، آن ها ستمگري مي كنند». سپس عمر موهاي جلوي پيشاني خود را گرفت و گفت: وقتي اين داستان به وجود آمد گفته مرا ياد كنيد. و باز شايسته است كه رجوع كنيم به مطلبي كه علي بن ابي طالب عليه السلام درباره عثمان فرموده و حقيقت او را قبل از زمامداري وي روشن ساخته است.

روزي علي عليه السلام به عموي خود عبّاس فرمود: «آگاه باش كه من مي دانم قريش او را به رياست مي رسانند و او بدعتها و حوادثي به وجود مي آورد، اگر زنده ماندي به يادت مي آورم و اگر او را كشتند و يا از دنيا رفت، بني اميّه رياست را بين خود تقسيم مي كنند».

راستي آيا گفته عمربن خطاب و فرموده علي بن ابي طالب عليه السلام تا چه حدود درباره عثمان صدق مي كرد؟

* * *

عثمان كه به خلافت رسيد با مسائل پيچيده اي روبرو شد كه بي نهايت مشكل بود. بني اميّه كه به رياست رسيدند، به جاي اين كه مشكلات عثمان را حل كنند به پيچيدگيها افزودند؛ زيرا نيّت پاكي نداشتند و نمي خواستند به اسلام خدمت كنند. اضافه بر اين، با روحيه ذاتي اي كه داشتند از سازشكاري هم فاميل خودشان عثمان، بهره كافي بردند. كار مردم را بر اساس تعصب خانوادگي و نفوذ شخصي، بازي با مصالح ملّت، استخدام رياست ها براي بهره برداري مالي و انتقال برنامه هاي سوسياليسم اسلامي به برنامه هاي سرمايه داري در دست گرفتند. مردم به صورت وسيله اي براي بهره برداري آنان درآمده بودند، سودطلبي رواج داشت، خلافت به سلطنت كشيده شد! امكانات زمامداري به طور كامل در دست بني اميّه و ياران و بندگان ايشان افتاد.

داستان زير، حقيقت و موقعيت بني اميّه را در عصر عثمان و رياست او را از نظر آنان به خوبي مجسم مي سازد: عثمان كه به رياست رسيد گردن مردم را براي سواري بني اميّه آماده ساخت. رياست ها را بين آنان تقسيم كرد؛ زمين هاي خالصه را به آن ها واگذار كرد و مصالح بني اميّه و ياران و دوستانشان را علناً مقدم داشت.

ثروت را روي برنامه مخصوصي به صلاح نظام طبقاتي كه اسلام آن را در داخل مرزهاي خود درهم كوبيده بود، در اختيار ثروتمندان قرار داد. بدين ترتيب زورمندان به طور بي سابقه اي از جهت مال و ثروت ترقي كردند ولي اين اجتماع بود كه در زير بارهاي سنگين آنان و زنجيرهايشان به ستوه آمده بود!

براي نمونه، عثمان «ارمنيه» را كه فتح كرد خمس آن را گرفت و به هم فاميل خود، مروان بن حكم بخشيد. مردم از اين بدعت ناراحت شدند و عبدالرحمن بن حنبل، اشعاري دراين باره سروده است كه نظريه ملّت را مجسم مي كند.

«به خدايي كه خالق بشر است سوگند ياد مي كنم كه خدا چيزي را بي خاصيّت رها نكرده است». «امّا تو اي عثمان براي ما فتنه اي هستي كه با آن آزموده شويم و يا در ناراحتي باشيم». «زيرا ابوبكر و عمر راه هدايت را به ما نشان دادند.»

«امّا هيچكدام با خدعه و نيرنگ درهمي از ما نگرفتند و درهمي در راه هوا وهوس صرف نكردند». «تو به مروان پنج يك شهرها را بخشيده اي؛ افسوس كه روش تو تا چه اندازه از روش پيشينيان دور است!»

عثمان به مروان، اضافه بر اين ثروت، «فدك» را كه ارث فاطمه عليها السلام دختر پيغمبر بود و از پدر به او رسيده بود، بخشيد. و باز صدهزار درهم از بيت المال ملّي بر آن افزود.

عبداللّه بن خالدبن اسيداموي درخواست كمك كرد، عثمان بدون درنظر گرفتن مجوزي براي اين اسرافها و بخششها، چهارصدهزار درهم به او بخشيد. عثمان به هم فاميل خود، حكم بن عاص كه از دشمنان اسلام و از افرادي بود كه محمّد صلي الله عليه و آله او را از خود رانده بود، هديه اي داد كه ارزش آن به صدهزار درهم مي رسيد.

در مدينه بازاري بود به نام «نهروز» كه محمّد صلي الله عليه و آله آن را وقف مستمندانِ مسلمين كرده بود، امّا عثمان آن را به «حرث بن حكم» برادر مروان بخشيد! در اطراف مدينه، چراگاههايي بود كه پيغمبر صلي الله عليه و آله و ابوبكر و عمر آن را مخصوص چريدن حيوانات مسلمانان كرده بودند، امّا عثمان آن را از دست مسلمانان و دهان حيواناتشان گرفت و قرق اعلام و وقفِ حيوانات بني اميّه كرد!

عثمان، غنيمتهاي جنگي تمام آفريقا از مصر تا «طنجه» كه ملك مسلمانان بود را بدون اين كه به كسي بدهد، در بست در اختيار عبداللّه بن سرح گذاشت!

در همان روزي كه دستور داده بود به مروان بن حكم صدهزار درهم كمك كنند، دستور داد به ابوسفيان، دويست هزار درهم بدهند. زيدبن ارقم ناراحت شد و به نزد عثمان آمد و كليدهاي بيت المال را در حالي كه گريه مي كرد پيش عثمان گذاشت.

عثمان گفت: گريه مي كني كه من صله رحم كرده ام؟

زيد پاسخ داد: به خدا سوگند اگر به مروان صد درهم داده بودي باز هم زياد بود!

عثمان گفت: كليدها را بينداز كه شخص ديگري را پيدا مي كنم. اموال فراواني از عراق براي عثمان آمد و او همه را ميان بني اميّه پخش كرد. موقعي كه عثمان، دختر خود، عايشه را به حرث بن حكم تزويج كرد، اضافه بر آنچه قبلاً به او داده بود، صدهزار درهم ديگر به او بخشيد. يكي از شترهاي ماليات را كه از بعضي از شهرها آمده بود به داماد جديدش هديه كرد و سپس اختيار صدقات «قضاعه» را به او واگذار كرد كه مبلغ آن متجاوز از سه ميليون شد؛ اين را هم به داماد خود پيشكش كرد (38). عدّه اي از بزرگانِ ياران محمّد صلي الله عليه و آله به رهبري علي بن ابي طالب عليه السلام پيش عثمان رفتند و به او اعتراض كردند. عثمان گفت: من خويشاوند دارم.

اعتراض كنندگان گفتند: مگر ابوبكر و عمر، خويشاوند نداشتند؟

عثمان پاسخ داد: ابوبكر و عمر سعي مي كردند كه بستگان خود را از حقوق بيت المال منع كنند و من سعي مي كنم كه به اقوام خود كمك كنم. اعتراض كنندگان گفتند: به خدا سوگند، راه ابوبكر و عمر براي ما محبوبتر از راه تو است.

منافقين از اين گونه فرصتها استفاده مي كردند و به نام ملّت بر ثروت خود مي افزودند. «بلكه بسياري از اوقات اين فرصتها را عمداً به وجود مي آوردند تا مردم را بدينگونه امور سرگرم سازند و از مبارزه آنان جلوگيري كنند» (39). اين طلحه بود كه در كوفه، كاخ آسمان خراشي بنا كرد كه پس از سيصدسال بنابر آنچه مسعودي در مروج الذهب مي نويسد، به نام «دارالطلحتين» معروف بوده است.

درآمد كشاورزي طلحه فقط از عراق، روزي هزار دينار بود و بعضي از اين هم بيشتر گفته اند. مسعودي مي نويسد: اين درآمد كشاورزي طلحه از ناحيه «كناس» بوده، امّا از ناحيه «سراة» بيش از اين نقل شده است. در مدينه هم خانه اي بنا كرده بود كه همانند خانه عثمان بود.

عبدالرحمن بن عوف خانه هايي مي سازد كه بسيار وسيع است وبراي هر خانه اي اسطبلي بنا مي كند كه در هر اسطبلي، صد اسب بسته است. هزار شتر و ده هزار گوسفند در ملك او است. ثروت نقدي او حدود سه ميليون دينار است.

وقتي كه زيدبن ثابت از دنيا مي رود آنقدر طلا و نقره باقي مي گذارد كه بنابر نقل مسعودي با «تبر» مي شكنند و از اموال منقول و غيرمنقول، ثروت فراواني از او به جاي ماند!

يعلي بن اميّه به هنگام مرگ، پانصدهزار دينار ثروت دارد و وجوه زيادي از فقرا طلبكار است و زمين هاي كشاورزي زيادي را به جاي مي گذارد.

زبيربن عوام، بنابر نقل مسعودي در عصر عثمان، هزار بنده و هزار كنيز داشت. در بصره، كوفه، مصر، اسكندريه و هر كجا كه دسترسي پيدا مي كرد كاخهاي سربفلك كشيده اي بنا مي كرد امّا از ميزانِ ثروت نقدي او و اسب و شتر او، هر چه دلت مي خواهد بگو! مسعودي اضافه مي كند:

«اين رشته سردراز داردو ما اگر بخواهيم افرادي را كه در عصر عثمان ثروت هاي هنگفت به هم زدند و روش عصر عمر را تعقيب نكردند معرفي كنيم فراوانند؛ و بايد به طور اختصار بگوييم اين دو عصر با يكديگر اختلاف زيادي داشتند و راه روشن و جاده آشكار بود!».

عثمان و بني اميّه از هر كه راضي بودند، ثروت زيادي را به نام ملّت بلكه به نام فقر و بيچارگي مردم مي اندوختند. اين افراد از مال و ثروت آنقدر ذخيره كرده بودند كه مردم نظير آن را جز در اختيار عدّه اي انگشت شمار نديده بودند. عثمان شخصاً از اين گونه ثروت ها بهره فراواني داشت.

پس از اين كه عثمان به قتل رسيد، صد وپنجاه هزار دينار و هزار درهم پول نقد در اختيار انباردار او بود. قيمت املاك او در «حنين» «وادي القري» و سرزمين هاي ديگر، بالغ بر صدهزار درهم بود. شتر و اسب فراواني نيز به جاي گذاشت (40). جواهرات و زيورآلاتي كه در عصر عمر از خزانه پادشاهان ايران آورده بودند، «در پرتو خورشيد، همانند اخگري فروزان مي درخشيد، امّا روي سينه دختران عثمان؛ و مردم مي ديدند كه حقوقشان به طور مسخره آميز و در عين حال، رعب آوري در دست خاندان خلافت منجمد شده است» (41). از مطالبي كه در مروج الذهب، تأليف مسعودي درباره عثمان نقل شده اين مطلب است كه: «عثمان در نهايت سخاوت، كرم و بذل بود. عمال او هم مانند بسياري از مردم زمان او، روش وي را انتخاب كرده بودند.

عثمان در مدينه خانه اي ساخت كه درهاي آن از «ساج» و «عرعر» ساخته شده بود و اموال و باغستانها و چشمه هايي هم براي خود تهيه كرده بود».

عثمان، منسوبين خود را آزاد گذاشت تا دستور بدهند، عزل كنند، رياست بدهند، ماليات جمع كنند و بخشش كنند! در سرتاسر دولت اسلامي، محيطهايي براي نفوذ خود به وجود آورند و مكانهايي براي تأسيس دولت خود تهيه كنند. اوّلين عنصر ناپاكي كه عثمان به او پناه مي برد و مشاورت و وزارت خود را به او مي سپارد مروان حكم بود.

بدين طريق، سياست مالي و اداري عثمان و لوازم آن، ملّت را به صورت دو دسته متمايز از هم كه هيچ گاه در اسلام سابقه نداشت درآورده بود.

يك دسته زمامداران و منصوبين آنان كه سهمشان اندوختن ثروت و ياغي گري بود و دسته دوّم، عامه مردم كه سهم آنان، محروميت و ستم كشي بود.

اين سياست سرمايه داري پس از پيشنهاد عثمان درباره «انتقال اموال عمومي به افراد، در هر نقطه اي از بلاد عرب كه اقامت گزينند» رسوخ پيدا كرد و به دنبال آن، گويا خوش گذراني و ولگردي سهمِ ثروتمنداني شد كه از اين تدبير بهره مند شدند.

طه حسين در اين باره مي نويسد:

نتيجه سياست مالي عثمان اين شد كه سرمايه هاي هنگفتي در عراق و ساير مراكز استان هاي دولت اسلامي به وجود آمد. افرادي كه از پيشنهاد عثمان بهره برداري كردند، ثروتمنداني بودند كه قدرت داشتند املاك ثروتمندانِ جزء را خريداري كنند. طلحه و مروان بن حكم املاكي را خريداري كردند و بازار رواج پيدا كرد. خريد و فروش، قرض و مبادله و مضاربه گسترش يافت. اين وضع منحصر به عراق نبود، در حجاز و ساير شهرهاي اسلامي نيز اين برنامه عملي شد. املاك فراوان و زيادي به وجود آمد؛ زمين هاي وسيعي پيدا شد كه كارگران آزاد و بنده در آن به كار مشغول شدند. بدين ترتيب طبقه جديدي به نام «پلوتوكراسي» (42) به وجود آمد كه علاوه بر خاصيّت «اريستوكراسي» (43) كه مبتني بر روابط خانوادگي بود، امتياز انباشته شدن ثروت و كثرت طرفداران را نيز داشت. نتيجه ديگر آن اين بود كه افرادي كه زمين هاي عرب و بالأخص حجاز را خريده بودند به فكر استفاده از زمين ها افتادند و براي همين منظور، بنده ها را به طور سرسام آوري به خود جلب كردند. مدّتي نگذشت كه سرزمين حجاز به صورت بهشت درآمد و مي توان گفت كه زيباترين شهرهاي روي زمين شد. سرسبز و خرم و بارورتر از همه سرزمين ها شد. براي صاحبان زمين بسيار نفع بخشيد و به دنبال اين نفع سرشار، خوش گذراني و ولگردي شروع شد. اين برنامه در حجاز، مكّه، مدينه و طائف، يك طبقه اريستوكراسي به وجود آورد كه هيچ كاري نداشتند. فقط كارشان جلب غلام بود و آنچه پول خرج مي كردند در راه هاي خوش گذراني و بي بندوباري بود. هنرهايي كه در اجتماع راه يافت از خوش گذراني و بي بندوباري سرچشمه مي گرفت. آوازه خواني موسيقي، رقص و شعر كه نه جدّيتي براي انسان مي آورد و نه نشاط واقعي و فقط خوش گذراني و بيكاري و نابودي را مجسم مي سازد، جاي خود را باز كرد.

هدف اصلي، خوش گذراني و كارهايي بود كه به صورت عميقي، غم و اندوه را متوجّه اجتماع كند. در كنار اين طبقه خوش گذران، غلاماني زندگي مي كردند كه تدبير زندگي اربابان به دست ايشان بود؛ در زندگيشان كار بيهوده وجود نداشت؛ عواطف و احساساتي هم يافت نمي شد. در كنار اين طبقه، نوكران آزاده و آزادگانِ نوكرصفت از طبقه ديگري زندگي مي كرد كه با نهايت محروميت بسر مي برد. در حجاز، زميني نداشت تا به املاك عراق بفروشد و در عراق هم زميني را تصرف نكرده بود كه با آن قطعه زميني در حجاز خريداري كند.

نتيجه روشي كه براي عثمان و يا مشاورين او ببار آمده بود منحصر به نتيجه سياسي نبود كه اين طبقه ثروتمند و خوش گذران به وجود آيد و به چند حزب و دسته تقسيم شود و به بركت اين پراكندگي برسر رياست به جان يكديگر بيفتند، بلكه نتايج اجتماعي هم داشت. به حكم اين انقلاب، برنامه طبقاتي به هدف خود رسيد و طبقه اشراف به ثروت هاي فراوان و قدرتهاي وسيعي دست يافتند.

در مقابل طبقه اشراف، طايفه مستمندان بودند كه زحمت مي كشيدند و موجباتِ خوش گذرانيهاي اشراف را فراهم مي ساختند. بين اين دو طبقه اي كه با هم فاصله زيادي داشتند، طبقه متوسطي وجود داشت كه اكثريّت اجتماع را تشكيل مي دادند.

كار اين عدّه اين بود كه در شهرها زندگي و به دشمن حمله كنند؛ از مرزها حمايت و از مردم و ثروت هايشان دفاع كنند. بر سر همين طبقه بود كه اغنيا با يكديگر مي جنگيدند و در نتيجه ايشان را به دسته هاي مختلفي تقسيم مي كردند.

آنان كه تاريخ اسلام را بررسي كنند، درخواهند يافت كه اوّلين مبارزه بين خود ثروتمندان بوده است و سپس بينِ طبقه متوسط و ثروتمندان به وجود آمده است.

امّا طبقه سوّم اجتماع، طبقه كارگر و آسايش سازان ملّت، وضعشان پس از آن دو طبقه روشن مي شود». (44) عرب تا زمان عثمان، عادت نداشت كه ببيند سودجويي بر زمامداري غلبه كند و سياست و حكومت، آنان را رهبري كند، بلكه آنچه عرب به آن عادت كرده بود اين بود كه در قلبِ قدرتمندان و رياستمداران، مصلحت اجتماع بر منافع شخص غالب باشد.

مسلمانان تحت تأثير روش پيغمبر صلي الله عليه و آله و عدالت او قرار گرفته بودند و عادت كرده بودند كه به حكومت از نظر اين كه حكومت همه مردم است، نه حكومت طبقه خاصي، احترام بگذارند. و از اين كه حكومت عدالت است نه ستم و حكومت از آن كساني است كه به ملّت در برابر مشكلات زندگي كمك مي كنند، نه كساني كه بار بر دوش ملّت مي نهند، براي آن احترام قائل بودند.

عادت به اين مفاهيم به وسيله ابوبكر و عمر و ياورشان علي بن ابي طالب عليه السلام كه هنوز به خلافت نرسيده بود، به وجود آمده بود. از بدشانسي عثمان اين بود كه عثمان بلافاصله بعد از عمربن خطاب به رياست رسيد. چرا كه هنوز مردم فراموش نكرده بودند كه عمر به مكّه رفت و بازگشت و چون خرج رفت و آمد او شانزده دينار شده بود به پسرش عبداللّه گفت: ما در اين سفر خيلي خرج كرده و اسراف ورزيده ايم.

آري، وقتي عثمان با آن سياست ظاهر شد، مردم به وحشت افتادند و بارها به او اعتراض كردند و ناراحتي خود را از نمايندگان و عمال اموي و افرادي كه برنامه آنان را به مرحله عمل مي گذاشتند اعلام كردند؛ و علناً به عثمان اعلام كردند كه نمي توانند اين سياست و اين ستمگري هاي استانداران و فرمانداران او را تحمل كنند.

گاهي عثمان از اعمال خود پشيمان مي شد و به اعتراض شاكيان گوش مي داد و به آن ها وعده مي داد كه نمايندگان خود را از كار بركنار كند؛ امّا مأمورين برجسته او برخواسته هاي عثمان غلبه داشتند و به جاي خود استوار مي ماندند و به غارتگري و سودطلبي و سپس در شكنجه به دشمنان خود و انتقام گرفتن از آنان ادامه مي دادند.

بسياري از اوقات، نمايندگان مخصوصِ عثمان، افرادي را كه شكايت پيش عثمان برده بودند پس از بازگشت به قتل مي رسانيدند. امّا اين قتلها وقتي واقع مي شد كه عثمان به وعده هايي كه داده بود كه اوضاع را مطابق ميل ملّت اصلاح كند. ولي آنان كه زنده مي ماندند و بازماندگانشان ستمگريِ نمايندگان عثمان را به وسيله بزرگان يارانِ محمّد صلي الله عليه و آله به گوش عثمان مي رسانيدند و ياران محمّد صلي الله عليه و آله به آنان كمك مي كردند، عثمان دستور مي داد: والي جديدي تعيين شود و به جاي رئيس ستمگر پيشين رهسپار شود؛ امّا موقعي كه والي جديد مي خواست رياست را تحويل بگيرد، طبق نامه اي كه قبلاً فرستاده شده بود به قتل مي رسيد و همچنين افرادي كه پيش عثمان به شكايت رفته بودند تحت شكنجه و آزار قرار مي گرفتند و يا به قتل مي رسيدند و رئيس سابق بر جاي خود استوار بود.

بدين طريق چرخ سياست عثمان با اشاره و مصلحت صاحب نفوذان مي گرديد. ملّت تحت فشار قرار گرفته بودند و گاهي اين فشار را به عنوان «فرونشاندن عصبانيت» و زماني به «گفتن» منعكس مي ساختند. شعر در مجسم ساختن وضع ستمديدگان و احوال خوش گذرانها، سهم به سزايي داشت.

در ميان اجتماعِ آن روز افرادي بودند كه داراي صفاي وجدان، روشن دلي و خوش زباني بودند و در قلوب مسلمانان جاي داشتند. اين ها از ناراحتي هاي مردم و ستم كشي ملّت و خوش گذراني عدّه اي انگشت شمار سخت ناراحت بودند و به همين جهت عليه سياست ثروتمندانِ رياستمدار كه همانند عثمان و بني اميّه و يارانشان راه «پلوتوكراسي» را پيش گرفته بودند قيام مي كردند. مبارزه اين عدّه شايسته و شريف بود كه پرده از تمام آرزوها و هواها برمي داشت. امّا آيا آنان در عصر صاحب نفوذان چه كردند؟