هند، مادر معاويه
تأثير ابوسفيان در تربيت و پرورش معاويه، با روح بازرگاني و دفاع از
امتيازات قديمي و تجارت نوين بيش از تأثير مادر او هند جگرخوار در تربيت او
نبود. اين هند كيست؟
شايد تاريخ زن عرب، نمونه اي نظير خودخواهي، سودطلبي، رذالت، بداخلاقي و
ساير اوصاف هند دختر عتبه همسر ابوسفيان را به خود نديده باشد.
اين زن به درجه اي از قساوت و سنگدلي رسيده بود كه از پست ترين افراد
خونخوار و وحشي هم سنگدل تر بود! در آن هنگام كه قريش بعد از حمله به مسلمانان
و شكست از ايشان، براي كشتگان خود ماتم گرفته بودند، زنها براي يك ماه تمام
نوحه گري كردند. و تعدادي از آنان نزد هند رفتند و به او گفتند: چرا همانند ما
بر كشتگان ما گريه نمي كني؟ مگر نمي داني كه در ميان آن ها، از خاندان تو هم
بوده اند؟
هند (همسر ابوسفيان) از روي لجاجت و قساوتي كه زنان با آن آشنايي ندارند،
گفت: مي خواهيد من گريه كنم و خبر به گوش محمّد صلي الله عليه و آله و ياران او
برسد و ما را سرزنش كنند و زنان طايفه «بني خزرج» خرسند شوند؟! به خدا سوگند
گريه نمي كنم تا از محمّد صلي الله عليه و آله و ياران او انتقام بگيرم! من
روغن را براي خود حرام كرده ام، تا جنگ با محمّد صلي الله عليه و آله را به
پايان برسانم!
هندپس ازاداي اين سخنان،مردم راعليه محمّد صلي الله عليه و آله وياران او آن
قدر تحريك كردتا داستان جنگ مشهور احد را به وجود آورد.
تا چه اندازه روح بايد خشن باشد كه طبيعت خود را از دست بدهد و احتياج به
گريه بر نزديكان را احساس نكند و به درخواست عواطف زنانه خود پاسخ ندهد، بلكه
به دنيا از دريچه فكر كساني بنگرد كه آن را نبرد احتياج و مبارزه بر سر نفوذ و
جنگ براي برپاداشتن پرچم مي دانند. آنگاه كه مخالفين محمّد صلي الله عليه و آله
آماده جنگ احد مي شدند، هند خود را موظف ديد كه به سركردگي عدّه اي از زنان
براي اين كار عازم جنگ شود كه سربازان را عليه محمّد صلي الله عليه و آله و
يارانش و كشتن آنان تحريك كند؛ و تشنگي خويش را از ديدن جوي خون شهيدان و دست
وپا زدن كشتگان برطرف سازد.
هند به آن كس كه به شركت زنان در جنگ اعتراض مي كرد، حمله كرد و گفت: «مي
خواهم در جنگ شركت داشته باشيم تا كشتار را تماشا كنيم!»
هند مطابق ميل خود به رياست زنان قريش عازم جبهه جنگ شد و در خونخواهي و
انتقام، شديدترين حالات درندگان را به خود گرفته بود. و آنگاه كه جنگ آغاز شد،
زنان قريش در ميان صفوف سربازان راه مي رفتند و دف و طبل مي نواختند و همگي به
سركردگي هند، دختر عتبه اين اشعار را مي خواندند:
«مرحبا طايفه بني عبدالدّار، مرحبا اي حاميان نياكان! مرحبا كه همگي با
شمشيرها حمله مي كنيد!»
«اگر به ميدان جنگ روي آوريد، شما را در آغوش مي كشيم و براي شما بسترهاي
نرم مي گسترانيم. اگر پشت به جنگ كنيد از روي بي مهري از شما جدا مي شويم و
جدايي ما ديگر دوستي بردار نيست». هند، به «وحشي حبشي» در برابر كشتن مسلمانان
وعده فراواني داده بود؛ مخصوصاً اگر حمزة بن عبدالمطلب، عموي پيغمبر صلي الله
عليه و آله را شهيد كند، وحشي در تيراندازي مهارت داشت و كينه هند بر ضد حمزه
مي جوشيد.
قريش در اين جنگ حمله سختي به مسلمانان كردند و نزديك بود هند از خوشحالي
اين پيروزي به آسمان پرواز كند. يكي از كشتگان اين جنگ حمزه است كه وحشي به
تحريك هند او را به شهادت رساند. و ابوسفيان فرياد زد: «امروز به روز بدر؛ و
تاريخ نبرد ديگر ما سال آينده». امّا براي هند (همسر ابوسفيان) اين پيروزي كافي
نبود و كشته شدن حمزة بن عبدالمطلب هم آتش كينه او را خاموش نساخت. بلكه زنان
قريش را گرد خود جمع كرد و به اتفّاق آنان به كشتگان مسلمانان هجوم بردند و آن
چنان گوش و بيني از شهيدان بريدند كه حتّي شقي ترين وحشي ها نيز از اين كار
كراهت داشتند.
هند گوش ها و بيني ها را مي بريد و از آن ها براي خود گردن بند و گوشواره مي
ساخت. سپس شكم حمزه را دريد و با كمال سنگدلي و سفاهت عقل، جگر او را بيرون
آورد و در زير دندانهاي خود قرار داد و جويد و خواست آن را بخورد، امّا نتوانست
به خوبي بجود و ببلعد. كار او به درجه اي از رذالت رسيده بود كه همه كس حتّي
شوهرش از اعمال او بيزاري مي جستند و به همين جهت ابوسفيان به يكي از مسلمانان
گفت: «گوش و بيني كشتگان شما را بريدند به خدا سوگند من نسبت به اين كار، رضايت
و خشمي نداشتم و دراين باره نه امري صادر كرده و نه نهي كرده بودم». اين بود كه
هند به لقب جگرخوار مشهور شد. آنگاه كه در فتح مكّه، ابوسفيان از روي ناچاري
مسلمان شد، هند دختر عتبه پس از اسلام آوردن شوهرش فرياد مي زد: «اين شخص پست و
ناپاكي را كه اميد خيري به او نيست به قتل برسانيد. ذليل باد رئيس طايفه! چرا
جنگ نكرديد و چرا از خود و سرزمينتان دفاع نكرديد؟!» آنگاه كه هند اين كلمات را
ادا مي كرد، لطف محمّد صلي الله عليه و آله و عفو و بزرگواري او را درباره خود،
شوهر، پسر و خاندانش ارزيابي نكرده بود.
فرصتهايي كه به معاويه كمك كرد
معاويه را پدري چون ابوسفيان و مادري چون هندجگرخوار، دختر عتبه تربيت
كردند. اخلاق طايفگي معاويه را هم به تربيتِ خانوادگي او اضافه كن و حدّاقل
رياست طلبي و رسيدن به آن را از راه سياستي كه با نيرنگ و حيله، مبارزه، عوام
فريبي، و تبعيد و امثال آن همراه است در نظر بگير! معاويه با مردمي تربيت يافته
و خانه زاد كساني است كه علي عليه السلام درباره آنان مي گويد: «رشوه خواران،
افرادي كه خيانتكاران و فاسقين را با اموال مردم مي خرند. اگر چنين اشخاصي بر
شما مسلط شدند، خشم، تفاخر، قدرت طلبي، خودخواهي و اخلالگري را در زمين آشكار
مي كنند».
در زمان رياستمداري عمربن خطاب، معاويه استاندار شام بود و مخفيانه در زير
ماسك حيله و چاپلوسي، تعصب جاهليّت خود را به كار مي انداخت. امّا در عصر هم
فاميلش عثمان به تدريج پرده هاي نيرنگ او كنار مي رفت. زيرا معاويه براي
زمامداري خود و فرزندانش شروع به فعاليت كرده بود و توجّهي به خلافت و يا اسلام
نداشت! معاويه در اطراف خود سدّ محكمي از نيرو و ثروت به وجود آورد و بيت المال
را كه متعلّق به مسلمانان بود به منظور خريدن افراد صرف مي كرد.
معاويه در كمين فرصتي بود كه بتواند دولتي به وجود آورد كه قدرتِ استحكام و
بقا براي خود و بني اميّه و مخصوصاً فرزندانش را داشته باشد. معاويه مترصّد
موقعيتي بود كه موضوعي را كه پدرش از رسالت درك كرده بود و به عباس عموي پيغمبر
صلي الله عليه و آله گفته بود كه: «سلطنت پسر برادرت خيلي عظمت پيدا كرده است»،
در مورد خود و فرزندانش نيز چنين عظمتي را به وجود آورد و اين رياست از خانه
فرزند برادر عباس كه راه سلطنت را نپيموده است بيرون آيد! گرچه معاويه شخصاً در
كشته شدنِ عثمان، همانند هم فاميل او مروان بن حكم دست داشت، اما كشته شدن وي
فرصت خوبي براي معاويه پيش آورد. اينك فصلهايي از نبوغ معاويه در خدعه و نيرنگ
آغاز مي شود و نبردي بزرگ بين اخلاق نمونه، استقامت و صفات قهرماني كه همگي در
علي بن ابي طالب عليه السلام تجسّم مي يافت در برابر عشق به سلطنت و سياست
ماكياولي و ظاهرسازي مال اندوزي و ساير اوصافي كه معاويه و خويشاوندان او كه
وارث مشخّصات بني اميّه هستند در خود مجسّم ساخته اند در مي گيرد.
سربازان عسلي خدا!
شعار علي بن ابي طالب عليه السلام اين بود كه: «در دين خودبا كسي سازش نمي
كنم و در كار خود به كسي نان قرض نمي دهم... آنچه را براي خود دوست مي داري
براي ديگران هم دوست بدار! و آنچه براي خود ناپسند مي داني براي ديگران هم
مپسند! همان طوري كه دوست نمي داري به تو ظلم كنند به كسي ظلم نكن! و مبادا
نيروي دوست تو بر كار بد بيش از نيروي تو بر كار خوب باشد.»
امّا شعار معاويه اين بود كه: «خدا سربازاني از عسل دارد.» مقصودش اين بود
كه عسلها را زهرآلود مي ساخت و به دشمنش هر كه بود مي خورانيد تا راه زمامداري
خويش را باز كند! دشمنان معاويه هم همگي افراد شرافتمندي بودند كه بر سر راه او
قرار داشتند.
معاويه با همين عسل زهرآلود امام حسن عليه السلام را به قتل رسانيد و با
اموال ملّت، افرادي را خريد و ياوران و جنگجوياني براي خود آماده ساخت. و آنگاه
براي راضي ساختن مردم مكّه به بيعت با يزيد به همراهي سربازان و ثروتي فراوان
وارد مكّه شد و به مردم گفت: «من مي خواهم يزيد را براي خلافت انتخاب كنيد و
خودتان عزل و نصب و صدور اوامر را به دست گيريد و مالياتها را جمع آوري و تقسيم
كنيد».
و آنگاه كه مردم از بيعت با يزيد اظهار نفرت كردند و زيربار رياست او نرفتند
آنان را تهديد كرد و گفت: «بيم دهنده معذور است. من در ميان شما سخنراني مي
كردم كسي برخاست و در ميان مردم گفته مرا تكذيب كرد. به خدا سوگند اگر كسي تا
من اينجا ايستاده ام خلاف سخن من حرفي بزند، پيش از آنكه پاسخ من به او برسد
شمشير به سر او خواهد رسيد. پس هر كس بايد به فكر جان خويش باشد و بر خود رحم
كند».
آنگاه كه به معاويه اعتراض مي شد كه چرا اموال ملّتي را كه علي بن ابي طالب
عليه السلام فقط براي ملّت حفظ مي كرد، تو حيف وميل مي كني؟ معاويه با اين جمله
اموي مآبانه پاسخ مي داد كه: «زمين از آن خدا است و من هم خليفه او هستم. هرچه
به حساب خدا گرفته ام ملك من است و هر چه را نگرفته ام، مجاز بوده ام». و آنگاه
كه افكار مردم و زبانشان به فرياد مي آمد و به او اعتراض مي كردند و از او مي
خواستند كه مردم را در مسائل فكري و عقيده اي آزاد بگذارد در پاسخ آنان نظاير
مطالب زير را اظهار مي كرد: «تا زماني كه مردم فاصله و مانعي در راه من و
رياستم نشوند من كاري به آن ها ندارم».
درباره چنين فضاي ديكتاتوري و طغيان فردي، محمد غزالي (17)، صاحب
كتاب الاسلام والاستبدادالسياسي، شرحي به مضمون زير دارد:
«ياغي گري افراد، در ميان ملّت جنايات بزرگي است. زمامدار، در صورتي قانوناً
حقِّ بقا و تأييد را دارد كه از روح ملّت الهام بگيرد و در راه اهداف ايشان قدم
بردارد».
و در جاي ديگر كتاب خود مي نويسد:
«استبداد كور، دشمن خدا، دشمن پيغمبر و دشمن ملّتها است و اين مطلب واضح است
كه نوع تفكر ديكتاتورها در هيچ يك از زمانها تفاوتي ندارد. هر قدر اصلاح طلبان
با آنان نرمش به خرج دهند باز غرور و خودخواهي خويش را كنار نمي گذارند».
با اين نوع سياستهاي «ماكياولي»، معاويه قدرت را غصب كرد و خلافت را تبديل
به سلطنت و شورا را تبديل به ارث پدري براي فرزندانش كرد و اين گونه اعمال به
طور صريح، روحيه بني اميّه را در جاهليّت و اسلام مجسم مي سازد.
هنوز علي بن ابي طالب عليه السلام به دست ابن ملجم به قتل نرسيده بود كه
معاويه در صدد برآمد تا كساني را كه او را خليفه الهي نخوانند به هلاكت برساند!
معاويه اعلام كرد كه فقط وقتي مردم را رها مي كند كه نوكر او باشند. «ما مردم
را به حال خود مي گذاريم امّا تا زماني كه بين ما و رياستمان فاصله نشوند».
معاويه اعلام كرد كه سلطنت متعلق به شخص او و سپس مخصوص طايفه بني اميّه است
و مردم فقط اين آزادي را دارند كه به نفع بني اميّه دست از آزاديها و حقوق خود
بردارند.
معاويه پس از قتل علي عليه السلام مردم را برخلاف روش زمامداران گذشته با
تهمت و احتمال مي گرفت و در كشتن ياران پيغمبر صلي الله عليه و آله و علي عليه
السلام و ساير كساني كه افكار عمومي را منعكس مي ساختند و راه صحيح و صريحي را
پيش گرفته بودند فروگذار نمي كرد.
معاويه و جانشيني يزيد
هنوز رياست معاويه استوار نشده بود كه به ثبت رساندن املاك مردم و اموالشان
را به عنوان ميراث فرزند بي بندوبارش يزيد شروع كرد. معاويه براي تثبيت جانشيني
يزيد، لباس هاي رنگارنگي كه مناسب مصلحت يزيد بود مي پوشيد.
نمونه اي از هزاران نقشه اي كه معاويه براي گرفتن امضاي جانشيني يزيد برخلاف
ميل مردم طرح كرد از اين قرار است و فقط همين نقشه كافي است كه ماهيت زمامداري
و خلافت يزيد و جانشينان او را روشن سازد: معاويه، اجتماعي براي نمايندگان
شهرها ترتيب داد تا آنان را وادار كند كه به جانشيني يزيد تسليم شوند و او نسبت
به آينده حكومت خود اطمينان پيدا كند.
آنگاه كه نمايندگان اجتماع كردند و معاويه و فرزندش در ميان آنان حاضر شدند
يكي از چاپلوسان منافق به نام «يزيد بن مقفع» به پا خواست و در حالي كه به
معاويه اشاره مي كرد گفت:
«اين اميرالمؤمنين است» و اضافه كرد: «اگر از دنيا رفت اين!» و اشاره به
يزيد كرد، «هر كس زير بار نرود اين!» و اشاره به شمشير كرد. معاويه به اين
سخنگوي متملّق گفت: «بنشين تو رئيس سخنوراني».
داستان هاي مردم حجاز و خودداري از قبول ولايت عهدي يزيد و وجود زر وزور،
داستان هاي شگفت آوري است.
معاويه وقتي مي بيند مردم حجاز، زيربار جانشيني يزيد نمي روند با كلمات زير
آنان را تهديد مي كند و مي گويد: «به خدا سوگند اگر تا من اينجا ايستاده ام يكي
از شماها كلمه اي برخلاف من بگويد و اعتراض كند، شمشير، پيش از جواب من سر او
را برمي دارد. هر كس بايد در انديشه جان خود باشد». و سپس براي هر فردي كه در
مجلس بود دو مأمور گمارد تا بالاي سر مردم حجاز بايستند و به رئيس سربازان خود
چنين دستور داد كه: «اگر كسي خواست سخني بگويد، خواه به نفع من باشد يا به ضرر،
بايد به وسيله اين دو سرباز به قتل برسد». در همين زمان بود كه بني اميّه
كوشيدند از افكار جاهلي و «اتوكراسي» (18) خود براي خويش و مردم نقشه
طرح كنند: سرهاي كساني را كه زير بار جانشيني يزيد نمي رفتند از بدن جدا مي
ساختند و بركف دست افرادي كه دست به دست يزيد مي دادند علامت استبداد و بندگي
را نقش مي كردند.
جانشينانِ معاويه
آنان كه از طايفه بني اميّه بودند و جانشين معاويه شدند، گمراه تر از همه
مردم بودند و بهتر از همه به برنامه هاي او عمل مي كردند و گاهي به اعمال زشت و
ننگين او مي افزودند درصورتي كه كوچك ترين كار خوبي كه معاويه در ظاهر انجام مي
داد هم انجام نمي دادند؛ به همين جهت بود كه مردم در طولِ زمامداري بني اميّه،
مشكلات زيادي را تحمّل كردند و ناگزير بودند كه جان و مال خود را در اختيار بني
اميّه و نمايندگانشان كه افرادي صد درصد جنايتكار بودند بگذارند.
عمّال بني اميّه، مردم سرزمين هايي را كه به دست نمايندگان و فرمانداران
معاويه مي افتاد به انواع ناراحتي ها و شكنجه ها آزار مي دادند.
اين شكنجه ها ملّتهاي غيرعرب را هم فرا گرفت و با كمال ذلّت، آنان را در
نهايت سختي، به بندگي و اسارت مي كشيدند. بني اميّه با يهود و نصاري، برخلاف
دستورات اسلام رفتار مي كردند.
عربي كه از روي ميل حاضر نبود گوشت و خون خود را دراختيار بني اميّه بگذارد
به قتل مي رسيد. بني اميّه افرادي را براي دريافت ماليات برسر مردم گمارده
بودند كه بر انواع و مقدار آن بيفزايند و با شديدترين شكنجه و سنگدلي ها آن را
وصول كنند.
سعيدبن عاص يكي از نمايندگان بني اميّه است كه ماهيّت اخلاق اين خاندان را
مجّسم مي سازد. سعيد كه به نمايندگي بني اميّه بر عراق مسلط شده بود مي گفت:
«عراق، بوستان قريش است. هر چه بخواهيم از آن برمي داريم و هر چه را خواستيم
رها مي كنيم».
و آنگاه كه صاحب «اخنا» از عمروبن عاص درباره مقدار جزيه سؤال مي كند؛ وي مي
گويد: «شما خزينه ما هستيد».
هدف زمامداران بني اميّه اين بود كه بيت المال را غارت كنند و به درباريان و
دوستان پراكنده خويش ببخشند. فرمانداران بني اميّه در شهرستانها هرچه از مال و
ثروت به دست مي آوردند مي دزديدند و در مقابلِ ياريِ زمامداران بني اميّه و
انجام خواسته هايشان، حقوقهاي فراواني درخواست مي كردند.
نمونه اين گونه افراد، خالدبن عبداللّه قسري، فرماندار هشام بن عبدالملك در
عراق است. از بيت المال مسلمانان ساليانه يك ميليون درهم حقوق مي گرفت و از
اموال مردم صدميليون اختلاس مي كرد.
پايه هاي عدالت علوي و عدل اسلامي به دست بني اميّه واژگون و امتيازات
طبقاتي در اجتماع آشكار شد؛ دسته اي غرق در نعمت بودند و دسته اي ديگر گرسنه؛
جمعي ستمگري مي كردند و جميعتي ظلم مي كشيدند.
در عصري كه مردم ناني به كف نمي آوردند تا گرسنه نمانند، يكي از زمامدارانِ بني
اميّه از مالِ ملّت، دوازده هزار دينار (متجاوز از دويست هزار تومان) به «معبد»
مي بخشد؛ زيرا وي آوازي خوانده كه اين رياستمدار اموي از آن خرسند شده است.
در عصري كه مردم مي كوشيدند تا زندگي آزادي داشته باشند، دهها هزار غلام پيش
روي سليمان بن عبدالملك بودند كه او شخصاً و به تنهايي هفتاد هزار زن و مردشان
را آزاد ساخت. در عصر بني اميّه، برخلاف اسلام، كار امتيازات نژادي، فاميلي،
قبيله اي و قومي بالا گرفته بود و كسي كه از قبيله قيس بود با كسي كه از اهل
يمن بود در حقوق تفاوت داشت و مزاياي عرب غير از عجم بود.
مفتخوران دستگاه بني اميّه
در عصر بني اميّه شكم گنده هايي كه مقّربِ درگاه بودند، غير از خوردن و
خوابيدن كاري نداشتند؛ فراوان بودند صاحب منصباني كه بدون متحمّل شدن هيچ
زحمتي، اموال مردم به جيب آن ها سرازير مي شد، همان طوري كه تاريخ در بعضي از
موارد اين نمونه ها را ذكر كرده است.
كار مفتخوران و راحت طلبانِ دستگاه بني اميّه به جايي رسيده بود كه تاريخ
ذكر مي كند: وليدبن عبدالملك، نام بيست هزار نفر را از دفتر جيره خواران حذف
كرد.
بر آنچه گفته شد بايد اين مطلب را افزود كه بني اميّه عموماً (به استثناي
عمربن عبدالعزيز) سرزمين ها را با سنگدلي و خشونت تصاحب مي كردند. مثلاً
عبدالملك بن مروان در حكومت خود، روشِ «اتوكراسي» را كه براي جان مردم ارزشي
قائل نبود پيش گرفت و دستور داد: چاه ها و چشمه هاي بحرين را ويران كنند تا
اهالي آن به فقر و فلاكت بيفتند و در برابر حكام تسليم شوند» (19). او،
حكومت حجاز و عراق را به مرد پست و خونخواري چون حجاج بن يوسف سپرد.
از رويدادهاي جالبي كه ما را به روش عدّه اي از زمامدارانِ بني اميّه آشنا
مي سازد و نظر آنان را در ارزش «رعيّت» و بازي آنان را با خلافت و معناي ملّت
براي ما روشن مي كند مطلبي است كه مورخين مي نويسند: «يزيدبن عبدالمك بن مروان
روزي سخت در مستي فرو رفت و يكي از كنيزانش به نام «حبابه» در نزد او بود.
موقعي كه به طرب آمد گفت: بگذاريد پرواز كنم.
حبابه گفت: مردم را به چه كسي مي سپاري؟ يزيد پاسخ داد: به تو!
امين ريحاني درباره بني اميّه مي نويسد: «امّا عدالت در رعيّت همان عدالتي
كه اساس زمامداري است از روش صدرنشينان منعكس مي شود. و شما ديديد كه صدرنشينان
بني اميّه، عاجز، سفيه، لاابالي، مست و ستمگر بوده اند» (20). و
بالأخره، عملِ ننگين بني اميّه را هم به خاطر داريم كه بر روي منبرهاي شهرها به
علي عليه السلام و فرزندانش دشنام مي دادند.
دادگسترِ بني اميّه
اين نكته را نمي توان ناديده گرفت كه در سلسله بني اميّه، مردي بزرگ به
خلافت رسيد كه روش وي موجب افتخار سلطنت شرق شد و برشرف انسانيّت افزود. اين
مرد عمربن عبدالعزير بود. وي حكومتِ خود را با رفع ظلم و ستم از عموم مردم آغاز
كرد. و حقِّ هر كس را به خودش بازگرداند و فرمانداران ستم پيشه را عزل و به
جايشان افرادي دادگستر را نصب كرد و به آن ها تأكيد كرد كه با مردم مدارا و
ملايمت ورزند و از روي عدالت رفتار كنند.
فرزند عبدالعزير، بين عجم و عرب و مسلمان و غيرمسلمان مساوات حقيقي برقرار
كرد و براي حفظِ آزاديها و حقوقِ حياتيِ مردم دستور داد كه: كشورگشايي متوقف
شود و بار سنگيني مالياتهاي گزاف را از دوش مردم برداشت و فقط اجازه داد كه به
ميل خود هر چه خواستند به دولت كمك كنند. بدگويي به اميرالمؤمنين عليه السلام
را منع كرد و از آن حضرت تكريم به عمل آورد. كوشيد كه مردم روش عاليِ او را
تعقيب كنند. دستِ فرمانداران و بزرگان را از غارتگري كوتاه كرد و به آنان دستور
داد تا كار كنند و از درآمد مشروع خود ارتزاق كنند.
اين مرد بزرگ در اثر حيله گري و توطئه اي كه به دست بني اميّه و يارانشان
ترتيب داده شده بود به قتل رسيد و حكومتِ او دوامي نيافت. بني اميّه قبلاً
معاويه دوّم، فرزند يزيد را هم به قتل رسانده بودند، زيرا او هم با ستمگري آنان
مخالف بود و به تجاوز به حقوق ملّت اعتراض داشت؛ معاويه و پدر خود را محكوم كرد
و به عافيت رسيد.
بني اميّه از نظر افكار عمومي
به زودي در جاي خود، حقيقت چهره بني اميّه و معناي زمامداري را از نظر افكار
و افعال آنان مورد بحث قرار مي دهيم. ولي حقيقتاً تعجّب آور است كه يكي از
نويسندگان معاصر به دفاع از اوباش زمامداران بني اميّه و فرمانداران و
ياورانشان پرداخته است. و مطالبي را عنوان ساخته كه اتهامي را برطرف نمي كند و
كار مثبتي هم انجام نداده است؛ گفتار او حتّي خودش را هم قانع نمي سازد. انگيزه
اين نويسندگان در اين گونه دفاعيه هاي سست و بي مايه، چيزي جز تعصب ورزيدن نسبت
به گذشتگان نيست (21). راستي آيا معاصرين بني اميّه و ناظرين زمامداري
آنان، داناتر و آگاه تر نيستند كه درباره بني اميّه در زمان خودشان مطالبي مي
گويند كه اين گونه دفاعيه ها را صريحاً نقض مي كند و خاندانِ بني اميّه را در
پيشگاهِ تاريخ، به طور صريح مديون مي گرداند.
آيا اين عدّه كه كوشش مي كنند از روح اموي، افكار اموي و اخلاقِ زمامداران
اموي دفاع كنند وقتي داستان زير را بشنوند چه جوابي مي دهند: روزي عبيدة بن
عبداللّه يشكري و ابوحرا به تميمي با يكديگر برخورد كردند.
عبيده به ابوحرا به گفت: من چند سؤال از تو دارم. ممكن است پاسخ صحيح به من
بدهي؟
ابوحرابه: بلي پاسخ صحيح مي دهم.
عبيدة: درباره رهبران اموي خود چه مي گوييد؟
ابوحرابه: خون حرام را حلال مي شمرند.
عبيده: درباره مال چه مي كنند؟
ابوحرابه: از راهي كه نبايد، به دست مي آورند و در غيرراهش مصرف مي كنند.
ابوعبيده: درباره يتيم چه مي كنند؟
ابوحرابه: به مالش ظلم مي كنند، حقّش را نمي دهند و با مادرش هم ازدواج مي
كنند.
ابوعبيده: واي بر تو؛ آيا بايد از چنين افرادي اطاعت كرد؟!
ابوحرابه: پاسخت را كه دادم، به من حمله نكن!
در گفته ابوحرابه كه مي گويد: «به من حمله نكن» دليل صريحي است كه او جرأت
نداشته، درباره زمامداري بني اميّه و فرماندارانش اظهار عقيده كند و نظر خود را
بگويد!!
آيا اين مديحه سرايانِ بني اميّه و مدافعينِ آنان، وقتي كه مردم مدينه،
فرمانداران اموي را بيرون كرده اند و اظهارنظر مي كنند، چه جوابي مي دهند؟
ابوحمزه خارجي كه پيروان بني اميّه را از مدينه خارج كرد، از مردم سؤال كرد
كه در زمان زمامداري شاميان چه مصيبت هايي ديديد؟
مردم مدينه پاسخ دادند: بني اميّه مردم را به گمان و احتمال به قتل مي
رساندند و آنچه را كه اسلام حرام كرده بود، حلال مي شمردند. و آنچه را عقل، فكر
و روح بلند، ناپسند مي دانست انجام مي دادند.
ابوحمزه در خطابه اي كه ايراد كرد، گفت: «مگر به خلافت خدا و امامت مسلمانان
نمي نگريد كه چگونه نابود شد و به دست بني مروان افتاد؟ و آنچه كه از آن خداست
هرطور كه بخواهند مي خورند و دين خدا را به بازيچه مي گيرند. بندگان خدا را
غلام خويش ساخته اند و اين اخلاق را بزرگها به كوچكها به ارث مي دهند! زمام
مردم را به دست گرفته اند و بدونِ مزاحم بر اريكه قدرت تكيه زده اند. همانندِ
زورمندان حمله مي كنند، از روي هوا و هوس حكم مي رانند، از روي غضب مردم را مي
كشند و از روي گمان مردم را زنداني مي كنند. قوانين خدا را با وسايط تعطيل مي
كنند، به خيانتكاران امان مي دهند امّا افراد امين را گناهكار مي دانند. صندوق
دارايي را از جايي كه نبايد پر مي كنند و در غير مورد خود مصرف مي نمايند.» آيا
اين مدافعين بني اميّه وقتي بشنوند، شاعر «بحتري»، در شعر خود عقايد مردم عصر
بني اميّه را مجسم ساخته و شعر زير را سروده است چه جوابي مي دهند؟
«ما تمام طايفه بني اميّه را تكفير مي كنيم، زيرا خلافت را از روي ظلم و ستم
و گناه ربودند».
مدافعانِ بني اميّه
آنچه تاريخنويسانِ سابق درباره بني اميّه و روشِ ستمگرانه آنان در زمامداري
و هدفهايشان نوشته اند، تاريخ نويسان جديد هم آن را تأييد كرده اند.
و آنچه مورد اعتماد مورخين عرب بوده است و ستمگري هاي مفتضحانه اي را از بني
اميّه نوشته اند، تاريخ نويسان بيگانه هم به آن اعتماد كرده اند. و باز
مدافعينِ بني اميّه از نويسندگان معاصر مصر و غير مصر به آن اعتراف دارند.
براي نمونه، يكي از نويسندگان در مقام دفاع از بني اميّه مي نويسد (22):
اكثر مورخين شرق و غرب حملاتِ سختي به بني اميّه مي كنند؛ فقط «يوليوس، فلهازن»
است كه راه مخصوصي كه تا حدودي معتدل است پيش گرفته.
خواننده محترم دقت كند كه اين خاورشناس منحصر به فرد كه با ساير خاورشناسان
هم صدا نشده، تازه به عقيده اين آقا تا حدودي بر طبق عدالت رفتار كرده است.
در همين مطلب، اعتراضي از نويسنده مصري منعكس است كه اين مستشرق منحصر به
فرد ادله كافي به دست نياورده است كه راه دفاع از بني اميّه براي او باز باشد و
بدون خدشه درباره آنان سخن بگويد و از هر جهت روي عدالت رفتار كند! اما بهتر
است كه اين نويسنده مصري را به خاورشناس ديگري كه او را فراموش كرده راهنمايي
كنم. اگر اين نويسنده مصري توجّه داشت مي دانست كه در ميان اروپائيان، افرادي
پيدا مي شوند كه از هر جهت از بني اميّه دفاع كنند.
مقصود من از خاورشناس ديگر، «لامنس» است (23). وي كه يك دانشمند
فرانسوي است علم سرشار خود را در راه مقاصدِ مخصوصي به كار بسته كه در بحث هاي
آينده اين كتاب از روي آن مقاصد پرده برداري مي شود.
امّا اكثر خاورشناسان، حقيقت چهره اموي را آن چنان نقاشي كرده اند كه
مدافعين ابي سفيان و اولادِ مروان از آن راضي نيستند.
پيشاهنگ اين خاورشناسان، آقاي «كازانووا»، مستشرق فرانسوي است. وي مي نويسد:
«روحيه تمام افراد بني اميّه از اين امور تركيب شده بود: طمعِ سيري ناپذير
در ثروت، علاقه به كشورگشايي به قصد غارت، حرصِ رياست براي عيش و عشرت!»
هر چه باشد تاريخ نويسانِ عرب و بيگانه، روح بني اميّه را بيش از آنچه
وليدبن يزيد (كه خود از خلفاي اموي است) شرح داده است توضيح نداده اند. وي در
شعر خود فاش مي كند كه بني اميّه در زمان جاهليّت با چه روحيه اي رياست مي
كردند و در زمان اسلام با چه ايده اي به رياست رسيدند.
از ميان اشعار او اين چند شعر نقل مي شود: «صحبت از آل سعدي را كنار بگذار،
زيرا ما از جهت عدد و ثروت افزون تريم. ماييم كه به زور مالك مردم شديم. و
ايشان را به خواري و شكنجه مبتلا ساختيم. ما ملّت را با كمال ذلّت به وادي
نيستي رهسپار مي سازيم و جز تباهي چيزي برايشان نمي خواهيم».
اگر مدافعينِ بني اميّه، سخنان مورخين و نويسندگانِ قديم و جديد اعم از عرب
و فرنگ و از خاصّه و عامه را رد مي كنند، آيا اظهارات خود وليدبن يزيد را هم در
اين شعر رد خواهند كرد؟!
سوز دل نيكوكاران
* وقايعي را كه امام حسين عليه السلام آفريد به اثبات مي رساند كه در مقياسِ
اخلاقي، آسماني است برين. همان طور كه حوادثي را كه يزيد به وجود آورد ثابت مي
كند كه از نظر مقياس اخلاق، زميني است زيرين!
داستان جانسوز كربلا دليل گويايي است بر اين مطلب و داراي اشاراتي است رسا!
يزيد، شرابخواره هميشه مستي بود كه جامه ابريشمي مي پوشيد و تار و طنبور مي
نواخت!
امام حسين عليه السلام در دامانِ محمّد صلي الله عليه و آله
هرگاه اخلاقِ فرد، نمودار صحيحي از محيطِ تربيتي او باشد، اين تابلوكه
باعجله از زندگي امام حسين عليه السلام ويزيدترسيم مي كنيم نشان دهنده مشخّصات
محيط پرورشيشان خواهدبود:حسين عليه السلام كه در دامن فاطمه عليها السلام ،
دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله و علي بن ابي طالب عليه السلام تولد يافت،
جدّش او را در آغوش گرفت و در گوشش اذان گفت، تا از روح خويش در روح او جاري
كند و او را نمونه وجودي خويش سازد و به او تعليم دهد كه از هنگام ولادت، زندگي
او مبدئي و رفتار او پايه اي دارد كه هر دو از روحِ رسالت سرچشمه مي گيرد.
و باز مقصود محمّد صلي الله عليه و آله اين بود كه وجود حسين عليه السلام را
با وجود خويش مرتبط سازد و او را به بالاترين خصلتهاي پسنديده اوج دهد و به
افقهاي وسيعي از نيكوكاري و انسانيّت شايسته و اخلاق پاك به پرواز درآورد.
آنگاه كه محمّد صلي الله عليه و آله «نوه» خود را در آغوش گرفت و آهسته به
گوشش اذان گفت، روحش از صفايي مطلق لبريز، و به قلبش جاري شد. نواي اذان از راه
گوش نوزاد در اعماقِ وجود او و در خونِ او نفوذ كرد و به صورت آوازي آشكار
درآمد تا همواره روانش را راهنمايي كند و قدمهايش را به سوي كارهاي شايسته
مصمّمانه سوق دهد و نگذارد زر وزيورهاي دنيا آنگاه كه با ستم و شكنجه همراه
باشد، بر او دست يابد و او را از راه راستي كه جدّ و پدرش مي پيمودند، منحرف
كند.
در روز هفتم ولادتش باري ديگر او را در آغوش گرفت و با كمال خوشحالي و
خُرسندي فرمود: نام او را حسين گذاشتم.
اين كودك بزرگ مي شد و در همان حال در سرشتِ او، روح جدّش و حركات قلب پدرش
و دانه هاي رسالت و نيكوكاري رشد مي يافت. و امتيازات پدران و نياكانش كه
ارتباطي نزديك با ارزشهاي معنوي انسان و ادراك باطني نجات بخش دارند تقويت مي
شد.
روح حسين با فكر ذاتي كه انسان را به سوي فرار از خودخواهي و شخصيت طلبي و
مفاسد آن مي كشاند رشد پيدا مي كرد و در ذات او جمع مي شد و با تمام اعضا و
جوارحش رشد مي كرد.
انتقالِ امتيازات فكري و اخلاقِ روحي از پدران به پسران، يك قانون طبيعي
حتمي است و همانندِ امتيازاتِ مادي انتقال مي يابد و هرگاه امتيازات فكري و
اخلاقِ روحي، احتياج به اصلاحات زندگي و معاشرت داشته باشد، اين احتياج براي
حسين عليه السلام وجود نداشت و از او اين جهت كامل بود.