امام علي (ع) صداي عدالت انسانيت (جلد ۳)

جرج جرداق
مترجم: سيدهادي خسروشاهي

- ۱۱ -


در پشت پرده رشد و تكامل گروه اندك و تقليل و فناي آنچه كه بسيار و بزرگ نام گرفته بود، چه چيزي مي تواند وجود داشته باشد؟ چه چيزي باعث مي شود كه پادشاهي چون لوئي چهاردهم كه به گمان مردم، «بزرگ» بود و فرانسه را ملكِ خاصّ خود مي پنداشت، در همان سرزمين، آرزوي مرگ كند؟. سرزميني كه ديگر حتّي جاي قدم زدن او هم نيست! ولي از گروه اندك و مردم ديگر، بزرگاني را در خود جاي داده و مي شناسد كه براي تجليل از آنها مجسمه برپا مي دارد، و البته آيندگان هم افتخار پيروي از گذشتگان را به ميراث مي برند و با آنكه آنها هم در نظر نسلهاي پيشين از گروه اندك و كوچك بودند، ولي اكنون افتخار بزرگداشت و جاوداني ساختن بزرگانِ واقعي را دارند!.

اين عدالت جهان هستي است كه براي هر موجود زنده اي، مقام و موقعيت عظيم خود را در نظر مي گيرد و در اين امر، كوچكترين نيرنگ و حيله و سازشكاري بيجا وجود ندارد... در پيشگاه عدالت جهان هستي، ارزشهاي واقعي كم نمي شود و هيچگونه پستي و عدم لياقت، بيجا اوج نمي گيرد و مقام والا نمي يابد. البته علي بن ابي طالب عليه السلام اين گروه را فقط به اين جهت «اندك» ناميده كه در نزد مردم دوران وي و از نظر آراي آنان، چنين ناميده مي شدند، چنانكه گروه «بسيار» را نيز به همين علّت «كثير» نام داده است؛ ولي امام بخوبي مي دانست كه مردم دورانش اشتباه مي كنند و آنچه را كه «اندك» مي پندارند، ممكن است كه چنين نباشد. و همچنين آنچه را كه بسيار مي دانند، ممكن است كه در مقياس حقّ و ميزان حقيقت، آنطور بشمار نيايد.

علي بن ابي طالب عليه السلام ، با تمام روشني و توان خود، ارزش زندگي را درك مي كرد و امكانات بزرگ آن را در بين زندگان، بخوبي مي دانست و از طرف ديگر، بطور كامل مي ديد كه جهان هستي، در ارزيابي زندگي و احترام به زندگان، به هر نحوي كه بوده و در هر كجا كه باشد اراده و هدف عادلانه اي دارد، و از همينجا بود كه عبارات و جملات حكيمانه و گرانقدري را كه به آنها اشاره كرديم، بيان مي كرد.

علي بن ابي طالب عليه السلام علاوه بر آنها، سخنان عالي و بيشمار ديگري نيز در اين زمينه ها دارد كه باعث شد افراد افراطي آن را نپذيرند و بگويند از كجا مي توان براي گروه اندك اين ارزش و مقام و اين امكانات را (براي رشد و تكامل) فرض كرد؟ و در اينجا بود كه امام متوجه آنان شد و فرمود: «آنچه را كه نمي دانيد نگوييد، چرا كه بيشترين حق، در آن چيزي است كه شما انكارش مي كنيد». حقيقت ديگري را كه امام مي خواهد با اين سخن خود: «... و هيچ فردي، هر چند مردم او را كوچك بشمارند و در ديده ها حقير به نظر آيد، ناتوانتر از آن نيست كه به ديگري كمك كند، يا او را ياري كنند». تثبيت كند، آن است كه هر فردي، داراي هرگونه امكانات و استعداد كم يا زيادي كه باشد، مي تواند به جامعه خود سود برساند و از آن بهره مند شود. اين بينش و نظريه، درباره انساني كه بهره كمي از مواهب و استعداد دارد، در واقع، توضيح و تفسير آن ايمان عميقي است كه در ذهن علي بن ابي طالب عليه السلام ، نسبت به عدالت جهان هستي وجود دارد. همان عدالتي كه از قطره هاي باران، درياي بيكراني را بوجود مي آورد و از دانه هاي ريز ريگها، فلاتها و بيابانهايي را مي سازد، چنانكه هر چيز «كم» را در داخل «زياد» قرار مي دهد و هر «كوچكي» را مستند و وابسته به «بزرگ» مي داند.

در اين گفتار، توضيحي درباره طبيعت نيك زندگي وجود دارد كه به فرزندان خود مهر مي ورزد و هر كدام از آنان را در چهارچوبي از نيكيهايش قرار مي دهد، بدون آنكه احدي از آنان را مغبون سازد و يا بر كسي فشار بياورد.

در اين سخن، گواه روشني بر مهر عميقي كه علي بن ابي طالب عليه السلام آن را نسبت به همه زندگان روا مي دارد وجود دارد.

او همه افراد را انسان زنده اي مي داند كه بايد بطور كامل زندگي كنند و از نيكيها و مواهب آن بهره مند شوند و همكاري كنند و مورد توجه قرار گيرند.

شما شكل ديگري از همين اعتمادي را كه نظريه علوي به عدالت هستي و نيكي زندگي داشت و نمونه ديگري از همين ايماني را كه او به امكانات هر فرد بشري براي پيشرفت و ترقي شرافتمندانه دارد، در آثار ژان ژاك روسو نيز، كه به دور همين محور (اعتماد به عدالت هستي و نيكي زندگي) مي چرخد، مي يابيد. و گويا كه علي بن ابي طالب عليه السلام آن گروهي را كه «مردم كوچكشان مي شمارند و يا در انظار حقير جلوه مي كنند» بيشتر مورد عنايت و توجه قرار مي دهد، آنجا كه مردم را مورد خطاب قرار داده است و مي فرمايد: «خداوند شما را بيهوده نيافريده است»، و يا آنجا كه در توصيف اعتماد خود به طبيعت نيك بشري سخن مي گويد و اين نظر پرارزش را به مردم بيان مي دارد كه: «شما اگر از دور حق پراكنده نشويد، قابل سرزنش و توبيخ نيستيد». يعني همه شما، از هر جهت نيكو و مفيد هستيد، مگر آنكه بطور عمد و از روي قصد، از راه حق دور شويد.

در مكتب او، براي تحكيم پايه هاي اين قسمت از عدالت جهان هستي، يعني تساوي كامل در هر حقّ و وظيفه اي، بين گروه اندك و زياد و بين كوچك و بزرگ، به نكته مهمي اشاره شده است و آن اينكه: در پيشگاه مركز و منشأ اين عدالت (خداوند) همه افراد يكسان و برابر هستند و هرگز در نزد او، فرقي بين يك انسان با انسان ديگر وجود ندارد، زيرا كه خصلت انسانيت آنان يكي است و داستان آنان نيز در مقياس و ميزان وجود و هستي يكسان است و آنان، جز با اعمالي كه انجام مي دهند و سودهايي كه به مردم مي رسانند، تمايزي از همديگر نمي يابند. البته كسي كه كار نيكي انجام دهد، قانون وجود و هستي، خود به او پاداش مي دهد. ولي كسي كه به مفتخوري و خوشگذراني و غصب و احتكار بپردازد، همين قانون او را آنطور كه سزاوار است، كيفر مي دهد، علي بن ابي طالب عليه السلام (درباره خداوند) مي فرمايد: «هيچ كسي او را از ديگري باز نمي دارد و هيچ صدايي او را از صداي ديگر غافل نمي سازد و هيچ خشمي او را از بخشش دور نمي كند و هيچ مهرباني و رحمتي، او را از عذاب و كيفري مانع نمي شود»!

مجدداً در اين زمينه توضيح بيشتري خواهيم داد. پيش از اين، گفتيم كه علي بن ابي طالب عليه السلام پرده از چهره عظمت جهان هستي برمي دارد كه از خود طبيعت و اصل خود كارها و چيزها، حاكم و فرمانده والامقامي را بوجود مي آورد كه او مي بخشد يا بازمي دارد، كيفر مي دهد و يا پاداش عطا مي كند، و بدين ترتيب همه كائنات و مخلوقات جهان، با خصلت ذاتي و طبيعت پيدايش خود، داراي قدرتي هستند كه براي جلوه گر ساختن اراده عادلانه جهان هستي، خود در مورد خويشتن داوري كنند!

علي بن ابي طالب عليه السلام معتقد است كه وجود و هستي، بطوري هماهنگ و متوازن است كه اگر در گوشه اي چيزي از آن كم شود، در گوشه ديگري، بر آن افزوده خواهد شد و هر دو مورد (افزايش و كاستي) آنچنان مساوي و برابرند كه جز به ميزان كمي و نقصان، در جايي افزايش نخواهد داشت و جز به اندازه افزايش، در جاي ديگر كمي و نقص بوجود نخواهد آمد! و البته بسيار سزاوار است كه بگوييم: اين نظريه و بينش، درباره اين توازن و هماهنگي در عناصر و چيزهاي جهان هستي، يكي از تازه ترين نتايج بزرگي است كه امروز كوشش انديشه بشري، در ميدان مبارزه بزرگ خود در راه كشف اسرار هستي، بدان رسيده و در واقع آن را نقطه عطفي در اين زمينه قرار داده است. و باز ضروري است بگوييم كه گروهي از انديشمندان پيشين، نتوانستند متوجه اين حقيقت شوند و گروه ديگري، اصولاً آن را رد كرده و نپذيرفته اند، ولي گروه بسيار اندكي از اين متفكران، اين حقيقت را ديدند و دريافتند و چگونگي آن را بخوبي درك كردند و به آن ايمان آوردند و مردم را هم براي فهم و ارزيابي آن، دعوت كردند! و بي شك افراد اين گروه اخير هم، در نيرومندي دقت و توجه و در قدرت جلوه گر ساختن و بيان آنچه كه آن را ديده و شناخته و به آن اعتماد كرده اند، با همديگر يكسان نبوده و اختلافهايي در اين زمينه داشته اند.

بعنوان مثال، بعضي از آنان، اين توازن و هماهنگي را فقط در بعضي از مظاهر كائنات ديده و دراين باره، با روشي سخن گفته اند كه تنهاگوشه اي از حقيقت را بيان داشته است... و عدّه اي ديگر از آنان، اين حقيقت را با اينكه حتّي در همه مظاهرِ هستيِ ساكت و خاموش مشاهده كرده اند، ولي در مسير زندگي، نتايج محسوسي براي آن احساس نكرده اند و يا نقش اصيلي براي آن، در مظاهر زنده هستي نيافته اند!

ولي برخي ديگر، آن را در همه مظاهر طبيعت خاموش ديده و سپس در مسير زندگي و در عالم وجود، براي آن، نتايج آشكار و نقش مؤثري در موجودات زنده يافته اند و با عاليترين بيان و محكمترين سخنان، از آن سخن گفته اند.

از اين گروه، يكي هم علي بن ابي طالب عليه السلام است. بلكه بايد گفت كه او، پيش قراول و پرچمدار اين گروه از انديشمندان پيشين است كه اين نظريه را با روشي محكم و صحيح، بدون هيچگونه تعارض و تناقض، يا برخورد بعضي با بعضي ديگر، بيان داشته و بالاتر از اين، در اين زمينه ابتكار و سبقت هم با او بوده است.

شايد روش و موقعيت علي بن ابي طالب عليه السلام درباره مظاهر هماهنگي اي كه در جهان هستي مشاهده كرده است، از نقطه نظر جنبه عملي، بالاتر و مهمتر از روشها و موقعيتهاي انديشمنداني است كه بدان دست يافته اند. چرا كه امام براي وصول به نتايجي كه از آن در زندگي افراد و جماعات بدست مي آمد، بر بيان و تحقّق خارجي آن، اصرار و پافشاري شگفتي داشت، و البته اين امر، با محور و نقطه مركزي فلسفه علوي كه همان: انسان باشد، بطور كامل، يگانگي و به هم آميختگي دارد.

گفتيم كه علي بن ابي طالب عليه السلام معتقد است: عناصر عالم وجود و هستي، آنچنان با يكديگر هماهنگي دارند و بطوري متوازن و يگانه اند كه اگر در گوشه اي، چيزي از آن كم شود، در گوشه ديگري بر آن افزوده خواهد شد و هر دو مورد (افزايش و كاستي) آنچنان مساوي و يكسانند كه جز به ميزانِ نقص و كاسته شدن، در جايي فزوني اي بوجود نخواهد آمد و جز به اندازه افزايشي كه صورت گرفته است در جاي ديگر، كمي و نقصاني تحقّق نخواهد يافت؛ و امام به دليل اينكه انسان را متوجه اين حقيقت كند، از نزديكترين راهها نسبت به او، كه وجود و حيات خود انسان است، وارد مي شود و نخستين جمله اي كه در اين زمينه بيان مي كند چنين آغاز مي شود: «انسان به روزي از دوران زندگيش روي نمي آورد مگر آنكه روز ديگري از عمر خود را از دست مي دهد»!

آيا هيچ توجه و دقتي در ذهن و انديشه انساني ممكن است بوجود آيد كه در بيان اين حقيقت، ساده تر و روشنتر از بينش انسان در وضع خويشتن، تعادل و توازن هستي را نشان دهد؟ و علاوه بر اين، آيا مي توانيد اصل رياضي از اصول و قواعد هندسه و جبر، براي نزديك كردن حقايق به اذهان و نشان دادن واقعيت مطلق و خلاصه كردن چگونگي يك اصل ثابت و مطلق، روشنتر و آشكارتر از اين آيه علوي پيدا كنيد؟... آيه اي كه علي بن ابي طالب عليه السلام بوسيله آن، تعادل و توازن جهان هستي را در زندگي و سپري شدن عمر يك موجود زنده، جلوه گر ساخته است و نشان مي دهد.

اگر كسي به من بگويد: اين موضوع را همه مردم مي دانند و شما از كدام حقيقت نويني سخن مي گوييد كه به گمانتان علي بن ابي طالب عليه السلام آن را درك و كشف كرده است؟

در پاسخ او مي گويم: لازمه كشف حقايق نهاني، آن نيست كه درباره حقايق آشكار سكوت شود، بويژه، اگر يكي از اين دو، اصل و اساس ديگري هم باشد و يا آنكه روش و برنامه كلّي انساني، ضبط و ثبت حقايق پنهاني و آشكار (هر دو) باشد. پس در واقع، علي بن ابي طالب عليه السلام كه افكار و نظريات وي درباره هر موضوعي، به هم پيوسته اند و همه افكار و آرائش در چهارچوب يك وحدت فكري جالب و زيبا، هماهنگي دارند، اين موضوع را كه به قول شما «براي همه مردم آشكار است»! با آن بيان و يا با جمله مشابه و جالبتري با اين مضمون كه: «هر نفسي كه انسان مي كشد، گامي بسوي پايان زندگي است» در اثبات نظريه توازن و تعادل جهان هستي يك اصل اساسي و كلّي را پي ريزي مي كند!

كسي كه گفته است: «انسان به روزي از دوران زندگيش روي نمي آورد مگر آنكه روز ديگري از عمر خود را از دست مي دهد» و يا فرموده است: «هر نفسي كه انسان مي كشد، گامي به سوي پايان زندگي است»، به اين منظور اين جمله را بيان داشته است كه از يك حقيقت اساسي ديگر پرده بردارد كه از افكار و اذهان مردم دور بوده است. ولي از مفهوم دو سخن بالا آشكار و ناشي مي شود و آن اينكه: «و انسان به نعمتي نمي رسد مگر آنكه از نعمت ديگري جدا شود»!

تصوّر مي كنم كه با ملاحظه اين سخن گرانقدر امام، به قدرت دقت و توجه، نيروي كشف، روشن بيني و دورانديشي و صراحت بيان او پي برده باشيد. و براي تثبيت همين حقيقت نهايي، علي بن ابي طالب عليه السلام سخنان ديگري بيان مي فرمايد كه در عبارات و اشكال گوناگون و مختلف بنظر مي رسند. ولي از نظر ريشه و مفهوم يكي هستند.

امام مي فرمايد: «چه بسا كه يك خوردن، از خوردنها جلوگيري بعمل آورد» و: «آن كس را كه خويشان نزديكش رها كنند، افراد بسيار دور براي (ياري) او خواهند رسيد» و: «چه بسا افراد دور و بيگانه اي براي انسان نزديكتر از نزديكان باشند» و: «مودّت و دوستي، خويشاوندي سودبخشي است» و «هرگز پاداش نيكوكار، ضايع نخواهد شد» و «آنچه را كه بيش از قوت و روزي خود بدست آوري براي ديگران گرد آورده اي»!

اين سخنان پرمايه و دهها گفتار نظير آنها، چكيده روشني از مشروح نظريه تعادل و توازن جهان هستي است كه علي بن ابي طالب عليه السلام به اصالت آن عقيده دارد. و اين گفتارها، گرچه به ظاهر درباره موضوعات گوناگوني بيان شده اند، ولي در مرحله نهايي و منشأ اساسي، بر دو محور واحدي از تعادل و توازن جهان هستي مي چرخد و هرگونه كاستي يا افزايش در اينجا با كمي يا زيادي مشابهي، در جاي ديگر، متقابل خواهد بود!.

امام اين حقيقت اصيل جهان هستي را با نيرويي عميقانه درك كرد و با آن بسر برد و در كنار آن زندگي كرد و بطور مستقيم يا غير مستقيم در هر فصلي از دوران زندگيش و در هر جمله اي از سخنانش آن را بيان فرمود.

او به اين جهت به اين نكته اساسي از نكات عدالت جهان هستي توجه دارد كه به آن طرف قضيه نيز، كه در واقع ناشي از همين نكته مورد بحث است، دقت كند و آن اينكه خود طبيعت و هستي، مقياسي دارد كه بوسيله آن، كيفر يا پاداش عمل هر كسي را مي دهد و در ميان مظاهر عدالت جهان هستي، هيچ نكته اي روشنتر و آشكارتر از اين نكته، براي اثبات اصالت آن وجود ندارد.

علي بن ابي طالب عليه السلام بخوبي مشاهده كرد در اين جهان پهناور، هيچ چيزي بيهوده بوجود نيامده، بلكه از وجود هر چيزي، هدف و غايتي در كار است. و همچنين او درك كرد كه همه موجودات، وظيفه خاصّي دارند كه بايد آن را انجام دهند و حتّي هر يك از اعضا و جوارح انسان، كار و وظيفه اي بعهده دارد كه عدالت جهان هستي، روي آن حساب باز كرده است و از آن بازخواست مي كند.

و بنابراين حقيقت انكارناپذير، همه عوامل و اشياي جهان هستي، به حكم وجود خود، متساوي و يكسانند و كوچك و بزرگ هم بي شك با همين مقياس ارزيابي خواهندشد، و حتّي علي بن ابي طالب عليه السلام مي فرمايد: «كارهاي كوچك، زودتر از كارهاي بزرگ مورد بازخواست قرار مي گيرد». و البته به اين جهت اين سخن را بيان مي كند كه اكثريت مردم به «كارهاي كوچك» اهميتي نمي دهند و به همين علّت است كه او آن را مقدّم بر «كارهاي بزرگ» مي دارد تا توجه مردم را به آن جلب كند و همه بدانند كه كارهاي كوچك نيز پاداش يا كيفري دارند. و باز بدين ترتيب امام مي خواهد اطمينان يابد كه مسئله برابري و يكسان بودن بازخواست در مورد چيزهاي كوچك و بزرگ، در ذهن و دل مردم جاي گرفته است.

البته اگر جهان هستي در قبال وظايف اعضا و جوارح انسان، او را مورد بازخواست قرار دهد و هر چيز كوچك و بزرگي را در حساب خود منظور دارد و بر طبق آن، كيفر يا پاداش بدهد، اين از نظر امام به آن معني نيست كه اين بازخواست، حتماً در چهارچوبي خارج از دايره خود انسان انجام گيرد. بلكه در بينش او بازرسي و محاسبه دقيق و واحد، با همه فروع و عناصري كه دارد، هميشه در محيط و دايره خود او خواهد بود، چنانكه وضع هر موجود زنده ديگري نيز چنين است و اصولاً انسان هم بمثابه يكي از موجودات زنده جهان هستي، نمي تواند از اين قانون كلّي مستثني باشد.

علي بن ابي طالب عليه السلام مي فرمايد: «شما مراقبي براي خود و بازرساني از اعضا و جوارحتان داريد»! و اين مراقب و بازرس، هيچ وقت از كوشش خود، در بررسي اوضاع و ثبت و ضبط آنها و كيفر و پاداش، باز نمي ماند و در آن كوتاهي بخرج نمي دهد!.

در حالات بي نظير درخشش انديشه روشن و جوشش فكر صائب و محكم در برابر چشمان علي بن ابي طالب عليه السلام ، رنگهاي تابناكي از جلوه هاي عدالت جهان هستي، قرار گرفته است و آشكار مي شود كه شما در قبالِ درك آنها، راهي جز اين نداريد كه از اين انديشه و اين فكر حيرت كنيد و در برابر آن سر تعظيم فرود بياوريد!

آيا امام به زبان دانشمندان عصر جديد و از طرفِ همين عدالت جهان هستي سخن نمي گويد كه اين حقيقت را بيان مي كند كه: «آن كس كه اخلاق بدي داشته باشد، خود را رنج مي دهد» و يا مي فرمايد: «فرد مشكوك، گويا كه خود مي گويد: مرا بگيريد»! و يا مي گويد: «خويشتن را از هرگونه پستي و زبوني بركنار و گرامي بدار (اگر چه در تن دردادن به آن، براي تو سودها نهفته باشد) زيرا براي آن عزّت و احترامي كه از دست مي دهي، ديگر جايگزيني نخواهي يافت».

البته امام، از اينگونه آيات و نشانه ها بسيار زياد دارد كه از آنجمله، سخنان جالب و زيباي زير است: «مرگ انسانها در سايه گناهان، بيشتر از مرگهاي طبيعي است» و: «دروغگو مردانگي ندارد. با رشك و حسد، راحتي و آسايش نيست. با انتقام گيري، آقايي و بزرگي بوجود نخواهد آمد. و بدون مشاوره، پايداري و استحكام در كارها نخواهد بود» و: «اگر در كسي خوي و خصلت ويژه و شگفت آوري باشد، بايد در انتظار همانندهاي آن باشيد»! و بدين ترتيب علي بن ابي طالب عليه السلام دريافت كه جهان هستي يگانه و به هم پيوسته و دادگر است و در يگانگي و دادگري خود ثابت و استوار است و در طبيعت خود موجودات، نيروي محاسبه و بازرسي و قدرت كيفر و پاداش را قرار داده است.

آري، امام اين حقيقت را دريافت و با زيباترين و جالبترين عبارات، آنچه را كه درك كرده بود، بيان داشت. ولي علاوه بر اينها، او، جلوه ها و شكلهاي ديگري نيز از جلوه هاي عدالت جهان هستي را دريافت و رنگها و شكلهاي آنان را نيز ثبت و ضبط كرد. و اكنون بايد ديد كه اين جلوه هاي ديگر چيست؟ و چگونه است؟

مهر و عاطفه عميق

* احساسي كه پس از پيروزي در جنگ بر علي بن ابي طالب عليه السلام روي مي آورد، دردناكتر و دشوارتر از احساس دشمنانش بر شكستشان بود!

*علي بن ابي طالب عليه السلام دريافت كه منطق مهر و عاطفه انساني والاتر از منطق قانون است و توجه و مهر انساني بر انسان، يا موجودات ديگر، در واقع دليل و برهان اصالت زندگي در برابر مرگ، و هستي و وجود، در برابر نيستي و عدم است!

* بي شك روش علي بن ابي طالب عليه السلام درباره زنان، غير از آن شكلي است كه ترسيم كرده اند!

اگر از جلوه هاي عدالت جهان هستي و توازن و تعادل عالم وجود اين باشد كه ابرهاي زيباي تابستان و ابرهاي سياه و برف ريز زمستان را در سطح واحد و افق واحدي بگردش درآورد و يا بادهاي تند و طوفانها و نسيمهاي روحبخش و لطيف را در چهارچوب حقيقت واحدي گرد آورد! و طبيعت را آنچنان قرار دهد كه در داخل خود، و در هر جلوه اي از جلوه هايش، قانون پاداش و كيفر را همراه داشته باشد...

اگر همه اينها از عدالت جهان هستي سرچشمه بگيرند، از همين عدالت و همين تعادل و توازن هستي خواهد بود كه نيروهاي طبيعت، اعم از عناصر جامد و عناصر زنده، با يكديگر پيوند داشته باشند و در همديگر تأثيرات متقابلي بگذارند بدون آنكه در اين امر، فرقي هم بين عناصر جامد و عناصر زنده و عوامل ناشي از آن دو وجود داشته باشد. و از آنجا كه صفات و اخلاقيات آرزوها و احساسات انسان، ناشي از عوامل و عناصر زندگي است و هنگامي كه در جايي گرد هم مي آيند و تشكل مي يابند چيزي بوجود مي آورند كه ما آن را «شخصيت انسان» مي ناميم. بايد هم با همديگر پيوند داشته باشند و در يكديگر تأثيرات متقابلي بگذارند و البته اين حقيقت را ارزيابي دقيق و دقت كافي ثابت مي كند، چنانكه اصول و قواعد علم جديد و دانش امروز نيز پس از بررسيها و كاوشها و تحكيم اساس اكتشافات خود بر روي پايه ها و اركان صحيح، آن را اثبات كرده است.

قبلاً ديديم كه در مكتب امام علي بن ابي طالب عليه السلام ، انسان، همان شكل و نمونه عالي جلوه هاي ارزنده جهان هستي است. و از چيزهايي كه به اين حقيقت اشاره مي كند، سخني است كه انسان را مورد خطاب قرار مي دهد و مي گويد:

أَتَحْسب انك جرمٌ صغير    و فيك انطوي العالم الاكبر!

(آيا گمان مي بري كه تو موجود كوچكي هستي؟ تو جهان بزرگتر را در خود جاي داده اي). و در اينصورت، بسيار طبيعي خواهد بود كه امام در مطالبه هر چيزي كه طبقِ اقتضاي زمان و مكان و امكانات عصر، مربوط به انسان است، اصرار و پافشاري بخرج دهد. و باز كاملاً طبيعي است كه در كشف اسرار اين «موجود به ظاهر كوچكي كه جهان بزرگتر را در خود جاي داده است» (جلوه عدالت جهان هستي و نمونه توازن عالم وجود) در چهارچوب افكار و نظريات خود، بكوشد و بر آن اصرار بورزد.

امام بطور مستقيم و عميقانه اي احساس كرد كه در بين موجودات و كائنات پيوندهايي وجود دارد كه جز با نابودي خود آنها، امكان از بين رفتن آن پيوندها نيست و هر چيزي كه اين روابط و پيوندها را كوتاه و اندك سازد، در واقع، مفهوم خود هستي و وجود را بي ارزش مي سازد. و اگر انسان يكي از اين موجودات باشد، پيوند او با آنها، همان پيوند هستي است. و اگر او (به مثابه يك موجود) بحساب آيد، پيوند و ارتباط وي با موجودي همانند خود، بهتر و سزاوارتر خواهد بود؛ چنانكه اگر اين موجود، از موجودات زنده باشد، آنچه كه او را با زندگان همنوع خود پيوند مي دهد، بي شك استوارتر و نيرومندتر خواهد شد و بدين ترتيب، ارتباط انسان كه در رأس موجودات زنده قرار دارد با برادر انسان خود، نخستين ضرورت اجتناب ناپذير براي هستي و وجود فرد و توده خواهد بود. و در هنگامي كه علي بن ابي طالب عليه السلام مي گويد جامعه صالح، همان جامعه اي است كه عدالت اجتماعي، با وسيعترين مفاهيم و عاليترين شكلهايش در آن حكمفرما باشد در واقع، قانوني را وضع و پايه گذاري مي كند. ولي اين قانون در ذهن و انديشه او پرتو نمي افكند و بصورت يك ضرورت اجتماعي در نمي آيد، مگر بخاطر آنكه در واقع يك پديده طبيعي ناشي از همان چيزي است كه ما آن را روح عدالت همه جانبه جهان هستي ناميديم كه وجود اين قانون را ضروري و لازم مي دارد. و از همينجا است كه ما مي بينيم علي بن ابي طالب عليه السلام بطور شگفت آوري اصرار دارد كه نظر و ديد خود را در ماوراي قوانين بكار ببرد، و قوانين را با مقياسي نگهباني و اجرا كند كه زيباتر و والاتر از خواست خود قوانين است و آن: مهر و عاطفه انساني است.

مهر و عاطفه انساني، همين انگيزه روحي و مادي ريشه دار، براي تكامل و برتري و والايي است و اين مهر و عاطفه، بدين ترتيب يك ضرورت اخلاقي است، چون در واقع يك ضرورت وجودي است. نخستين صفحه از صفحات كتاب مهر و عاطفه انساني كه بوسيله امام انتشار مي يابد از اينجا آغاز مي شود كه خاطرنشان مي سازد توده مردم همه با هم برادرند و به همين جهت، او در هنگامي كه زمامدار مردم بود، بطور صريح و آشكار آنان را «برادرانم» خطاب مي كرد.

سپس همين نكته را با متوجه ساختن فرمانداران به اينكه برادران همه مردم هستند، توأم مي ساخت و گوشزد مي كرد كه اين برادري، بطور حتم مهر و عاطفه لازم دارد، و روي همين اصل به سران لشگريان خود چنين مي فرمود: «بر فرماندار و والي حقّ است كه در اثر فزوني و نعمتي كه به آن رسيده است، تغيير روش ندهد، بلكه بايد نعمتهايي كه خداوند بهره او فرموده وادارش سازد كه به مردم نزديكتر شود و نسبت به برادرانش، مهربانتر گردد».

علي بن ابي طالب عليه السلام آنچه را كه در مورد لزوم برادري و دوستي و مهر با همه مردم، براي خود و فرماندارانش خاطرنشان مي سازد، با فلسفه جامعتر و همه جانبه تري، در مورد همه افراد بشري بدون كوچكترين جدايي و امتيازي، قائل مي شود و مي فرمايد: «شما همه با هم برادريد و فقط پليدي و ناپاكي درون و آفت و فساد باطن، بين شما جدايي افكنده است». و بدين ترتيب امام ناپاكي درون و فساد باطن را در يك طرف، و مهر و شوقِ قلب و دوستي و مودّت نفس را در طرف ديگري قرار مي دهد. و از آنجا كه از حقِّ وجودي انسان، آن است كه از مهر و عاطفه انساني بهره مند شود، بايد همان طبيعتي كه ارزشها و مقياسها را همراه خود دارد، در قبال نيكمرد پاكي كه همسايگان و نزديكان و خويشان، حقّ او را تباه ساخته اند، و پوشاك مهر و عاطفه به او نداده اند، انجام وظيفه كند و مهر و عاطفه فراواني از آشنايان دور و بيگانگان (نسبت به او) ببخشد، چنانكه امام مي فرمايد: «آن كس را كه خويشان نزديكش رها كنند، افراد بسيار دور براي [ياري] او خواهند رسيد»!

امام علي عليه السلام ، در راه حفظ و نگهباني اين برادري استوار شده بر پايه هاي مهر و عاطفه انساني، حتّي از لغزشها و گناهان كوچك، چشم پوشي نمي كند. چرا كه همين لغزشهاي كوچك، نشان دهنده انحراف اساسي از مقام گرانقدر مهر و عاطفه است: «امّا بعد... اگر لغزشهاي كوچك تو نبود، بي شك در اين موضوع، حقّ تقدّم با تو بود» و با اينكه قوانين رسمي به علي بن ابي طالب عليه السلام اجازه مي داد با كساني كه بر ضدّ وي توطئه مي چيدند بجنگد، ولي او فقط هنگامي از اين قانون رسمي استفاده مي كند كه همه جوانب مهر و عاطفه انساني را در دل و جان خود در نظر بگيرد؛ و فقط وقتي آماده جنگ با دشمنان توطئه گرش مي شود كه از چگونگي همه پيوندهاي برادري بشري، در دل و جان دشمنانش آگاه شود؛ و حتّي در هنگامي كه راهي جز جنگ در برابر خود ندارد آن را با كمال اكراه و بي ميلي نه از روي رضايت خاطر و تمايل قلبي، آغاز مي كند، و تازه بجاي آنكه خوشحال و خندان باشد، اندوهناك و ناراحت است و حتّي از اين پيشامد ناگوار، «اشك» هم مي ريزد1. و از اينجاست كه مي بينيم، احساسي كه پس از پيروزي بر علي بن ابي طالب عليه السلام روي مي آورد، دردناكتر و ناگوارتر از احساسي است كه از شكست، بر دشمنانش عارض مي شود. و باز اگر قوانين رسمي و موجود، به علي بن ابي طالب عليه السلام اجازه مي داد كه لااقل كساني را كه بر ضدّ وي توطئه چيدند و حقّ او را پايمال ساختند، به ياران و فرزندانش سفارش نكند و بگذارد كه پس از شهادت خود، پيروان و فرزندانش بر ضدّ آنان بجنگند و بخاطر گمراهيها و تجاوزهايشان از آنان انتقام و قصاص بگيرند، ولي مهرباني و بزرگواري او نسبت به انسان (كه در مكتب وي، مهر و بشردوستي از هر قانوني برتر و بالاتر است) او را وادار مي سازد كه ياران و فرزندان خود را مورد خطاب قرار دهد و اين سخن بزرگ و پرارزش را به آنان گوشزد كند كه: «پس از من با خوارج نجنگيد، زيرا كسي كه مي خواسته حق را بدست آورد و خطا و اشتباه كرده است، مانند كسي نيست كه در راه باطل گام نهاده و آن را دريافته است»2. امام بوسيله همين عامل، يعني مهر عميق و عاطفه بشردوستي، سعادت و خوشبختي انسان را با خوشبختي همسايه اش، ارتباط و پيوند مي دهد، و در واقع، بدينوسيله، نيكبختي همه انسانيت و همه افراد بشري را چون حلقه هاي زنجير به هم پيوسته مي داند؛ چرا كه هر همسايه اي، همسايه ديگري دارد و بدين ترتيب بايد اين حق در مورد او نيز مراعات شود، يعني در واقع اين رشته، سردرازي دارد كه بايد سراسر جهان بشريت را فرا گيرد! و البته از جلوه هاي سعادت و نيكبختي انسان، يكي هم اين است كه اين مهر و عاطفه بشردوستي، از دايره محدود خود خارج شود و فرزندان ديگران را نيز شامل گردد و با آنان نيز همان رفتاري اتخاذ شود كه انسان با فرزندان خود مي كند:

«كودكان يتيم و پدر و مادر مرده را آنچنان تربيت كنيد كه فرزندان خود را تربيت مي كنيد».

علي بن ابي طالب عليه السلام مي خواهد كه همه مردم، روح و حقيقت عدالت اساسي جهان هستي را احساس و درك كنند كه از نظر ارزش و زيبايي، برتر و بالاتر از قوانين رسمي است، چرا كه ناشي از گرما و حرارت داخلي و انگيزه بشردوستي است و انسانها را بوسيله منطق دل و قلب، نه با منطق خضوع در قبال قانون، به يكديگر پيوند مي دهد؛ «تا نونهالان و كوچكترها از بزرگترها وپدران سرمشق بگيرند و بزرگان بر كوچكان مهرباني و عاطفه نشان دهند». و اگر ناتواني از انجام كارهاي نيك و بزرگوارانه، عيب و نقصي باشد، منطق مهر و عاطفه در زبان و منطق علي بن ابي طالب عليه السلام ، كساني را ناتوانتر و كمتر مي شمارد كه از بدست آوردن برادري مردم، عاجز و ناتوان باشد: «ناتوانترين مردمان كسي است كه از بدست آوردن برادران، عاجز باشد».

علي بن ابيطالب عليه السلام ، بر اين عجز و ناتواني، عجز و ناتواني ديگري را مي افزايد كه همان تمايل به جدال و دشمني و كينه توزي است و مي فرمايد: «از دشمني و ستيزه و نزاع، بپرهيزيد». پس اصل اساسي در زندگي اجتماعي، همان نرمش و خوش خلقي و به آرامي سخن گفتن است، چرا كه در اين امر، عامل نيرومندي براي تحكيم و پيوند قلبها (مركز مهر و عاطفه) وجود دارد: «و از بزرگواري، نرمش و آرامي در سخن است». در بين انگيزه هاي قلب، چيزي آرامش بخشتر از اين احساس وجود ندارد كه انسان ببيند در بين همه مردم، دوستان و برادراني دارد. و حتّي در هنگامي كه امام از ناگواريها و ناراحتيهاي روزگار خود، آزرده خاطر مي شود، نان را كه وسيله بقاي زندگي است و راستي را كه سرمايه و اساس حيات است با برادري با مردم، در مقام و مرتبه واحدي قرار مي دهد و در مورد مردم دوران خود مي فرمايد: «نزديك است كه مردم سه چيز را از دست بدهند: مال حلال، زبان راستگو، و برادري كه انسان با ديدن او آرامش يابد»! و اگر غربت و دوري از وطن، به دليل آنكه موجب تنهايي مي شود فشار و سختي بزرگي است، مرحله بالاتر و سختر از آن، هنگامي است كه انسان، دوستان و برادران خود را از دست بدهد، چرا كه در اينصورت قلبهايي را از دست مي دهد كه از مهر و عاطفه آنها خرسند مي شد و بهره مند مي گرديد: «غريب و دور از ميهن، كسي است كه دوست و آشنايي ندارد» و «از دست دادن دوستان، غربت و تنهايي است». در اينجا ضروري است كه ما به روش و موقعيت علي بن ابي طالب عليه السلام نسبت به بانوان اشاره كنيم. بي شك زنان نيز از نظر امام، در همين سطح انساني قرار دارند چرا كه زن، نيمي از مرد است و در اينصورت آيا قابل تصور است كه اين نيمه، نسبت به آن نيمه ديگر، بي مهر و عاطفه باشد؟ و آيا صحيح است كه كسي از نيمه ديگر دعوت بعمل آورد كه برخلاف مقياسهاي عدالت جهان هستي، كه همه را به مهرورزي و بشردوستي مي خواند گامي بردارد؟ و بر ضدّ سنّت مهر انسان، بر انسان بپا خيزد؟

گروه بسياري، بعضي از سخنان امام را درباره زن، آنطور كه خود خواسته اند، تأويل و تفسير كرده اند و بجاي آنكه حقيقت روش و برنامه امام را در اين زمينه نشان دهند، بيشتر كوشيده اند كه در تفسيرهاي خود باصطلاح «تازگيهايي» را ثبت كنند! و روي همين اصل، بيشتر تكيه به گفتارهايي كرده اند كه علي بن ابي طالب عليه السلام آنها را درباره دشمنان و ستيزه جويي يك زن معين بيان داشته است كه علي بن ابي طالب عليه السلام بر او بدي روا نديده و جز نيكي و خير، به او دستوري نداده است.

گويا آنان فراموش كرده اند: اينگونه سخنان كه مربوط به شرايط و اوضاع ويژه اي است و هدف آنها روشن ساختن علل و عوامل نبرد و برخورد بين دو نوع انديشه و تفكر متضاد است، تنها منحصر به زنان نيست بلكه علي بن ابي طالب عليه السلام ، در بعضي از مواقع در مورد برخي از مردان، سخنان تندتر و درشتتري بيان داشته است، و بي شك منظور امام از اين بيان خاص درباره مردان معيني، آن نبوده كه همه مردان را در همه شرايط و كيفيات يكسان بداند و درباره همگان، يك نوع قضاوت كند. هنگامي كه سخناني درباره زناني بخصوص فرموده است آن نبوده كه همه زنان را بطور كلّي و در همه شرايط و اوضاع، به شكل خاصّي معرفي كند. اصولاً بايد دانست كه عوامل و عناصري كه بر ضدّ امام توطئه چيدند و باعث شدند كه خير و نيكي از راه صحيح خود منحرف شود و موجب بوجود آمدن بدبختيهاي زيادي در جامعه شدند، هميشه مورد اعتراض امام بودند و او آنان را مورد انتقاد شديد قرار مي داد، و در اين موضوع، فرقي بين مردان يا زناني كه نفوذ و قدرت مردان را داشتند، نمي گذاشت.

اگر امام اين يا آن گروه از زنان يا مردان را مورد حمله و انتقاد بي امان خود قرار مي داد، بخاطر روشها و موقعيتهاي خاصّي بود كه آنان در قبال حقّ و عدالت و هواداران آن دو، در پيش گرفته بودند. و بدين ترتيب روشن مي شود كه ادّعاي تحقير كردن و كوچك شمردن زنان از طرف امام، كاملاً بي اساس و پوچ است.

من از كساني كه به اين مسئله اهميت مي دهند مي پرسم كه حتّي بعنوان نمونه، يك گفتار و جمله يي را كه امام در ضمن آن زن را تقبيح مي كند، به من نشان بدهند؟ كه آن جمله و گفتار مربوط به شخص معين و در شرايط ويژه اي نباشد و يا از كردار و رفتار آن شخص در وضعيت مخصوصي ناشي نشده باشد.

آري، امام زن را در هنگامي كه عامل فساد و تباهي و آشوب و اغتشاش بوده، مورد تقبيح و سرزنش قرار داده است، چنانكه بر مرد نيز به همين علّت، انتقاد و اعتراض كرده است و بنابراين،امام در هر دو صورت، فقط فتنه و آشوب، فساد و تباهي را مورد حمله و تقبيح قرار داده است.

وضع و روش علي بن ابي طالب عليه السلام در قبالِ زن، بمثابه انسان، همان وضع و روشي است كه در قبال مرد، بعنوان انسان، داشته است و در اين امر، هيچگونه تناقض و دوگونه بيني وجود ندارد. آيا در اندوه عميق و غير قابل توصيف امام در سوگ همسرش فاطمه، دليل آشكاري بر احساس وي نسبت به ارزش زن، بعنوان يك انسان كامل، كه حق دارد از هرگونه حقّ انساني بهره مند شود، وجود ندارد؟ و آيا اين امر بخوبي نشان نمي دهد كه بر اساس همين حقوق و وظايف انساني زن، او نيز بايد از مهر و عاطفه انساني بهره مند شود و ديگران را هم از مهرورزي خود بهره مند سازد؟ مگر فراموش كرده ايد كه مردم در دوران جاهليت و پس از آن، هنگامي كه نوزادشان پسر بود، اظهار خرسندي مي كردند و آن را به فال نيك مي گرفتند ولي اگر مولود جديدشان دختر بود، اندوهناك مي شدند و آن را علامت بدي مي دانستند؟

مگر اين فرزدق (كه در واقع نشان دهنده بينش مردم دوران خود درباره زن بود)3 نيست كه هنگام مرگ همسرش (كه گويا خيلي هم مورد علاقه اش بود!) اين سخن شگفت آور را برزبان آورد:

و أهون مفقود اذا الموت ناله
علي المرء من اصحابه، من تقّنعا

(كوچكترين و بي ارزشترين فردي كه با مرگ خود، از جرگه ياران انسان بيرون مي رود، كسي است كه روپوش دارد!) شاعر مي گويد: پست ترين موجودي كه از ميان ياران و آشنايان انسان، جدا شده و از دست مي رود موجودي است كه روپوش دارد و البته مرادش همان زن بينوا است!... پس در واقع، زن در قلب و انديشه وي، حتّي سزاوار آن نيست كه بخاطر مرگش، انسان اندوهگين شود يا بگريد؟ و تازه فرزدق اين نظر را بر زبان نيز مي آورد و درباره آن شعر هم مي گويد... ولي بايد پرسيد كه اين نوع داوري درباره زن براي چيست؟... بي شك دليلي جز اين وجود ندارد كه آن موجود از دست رفته، زن بوده است! با توجه به اين نظريه ها و اين وضع، بايد پرسيد: آيا مگر علي بن ابي طالب عليه السلام از مردم اين دوران نبود؟... آري، امام از مردم همان عصر بود، ولي از نقطه نظر انديشه و تفكر از همه پيشروتر و از جهت بينش از همه بزرگوارتر، و از ناحيه احساس و مهر از همه عميقتر بود.

امام در يكي از سخنان خود، در حاليكه مي خواهد دارندگان آنچنان انديشه هاي احمقانه اي را سرزنش كند، چنين مي فرمايد:

«گروهي از آنان فقط مردان را دوست دارند و بزرگ مي شمارند و زنان را نمي پسندند و كوچك مي پندارند...!». و بدين ترتيب مردان و زنان، فقط بخاطر آنكه هر دو انسانند، در نظر ايشان يكسان هستند. بر همه اينها بايد نكته اي را هم افزود و آن اينكه: آن امامي كه نسبت به همه مردم مهر مي ورزد و بيچارگان و ناتوانان را بيشتر مورد مهر قرار مي دهد، بر مردم بزرگوار و شرافتمند لازم مي داند كه نسبت به زنان مهر و عاطفه بيشتري نشان دهند، چرا كه، آنان اگر هم ناتوان نباشند ناتوان شمرده شده اند، و به همين دليل مي فرمايد: «ستمديدگان را ياري و كمك كنيد، جلوي تجاوز ستمكار حيله گر را بگيريد و بر زنان خود نيكي كنيد».

و در جاي ديگر مي فرمايد: «من به شما دستور مي دهم كه از زشتيها و تباهيها جلوگيري كنيد و بر زنان خود نيكي و بخشش بنمائيد»1. علي بن ابي طالب عليه السلام رشته ها و حلقه هاي اين مكتب به هم پيوسته و يگانه را در دعوت خود به هم پيوند داده است و همچنان به راه خود ادامه مي دهد تا نخست همه مردم و سپس همه موجودات به دور حرارت و گرماي مهر و عاطفه، حلقه زنند و گرد آيند و به همين منظور، درباره علم و دانش (كه ارزش آن را در مكتب امام شناختيم2) چنين مي فرمايد:

«خوشرفتاري و مدارا، رأس علم و دانش است».

علي بن ابي طالب عليه السلام به اين جهت زيادي گناهان را وحشتناك مي داند كه اين امر موجب اعتياد مي شود و عادت موجب سنگدلي خواهد شد، و از همينجا است كه گناه، احساس سرد و بي روحي را بجاي گرماي مهر و بزرگواري، در دلها جاي مي دهد.

امام مي فرمايد: «اشكهاي چشمان، فقط به علّت سنگدليها خشگ مي شود و سنگدليها هم از بسياري گناهان بوجود مي آيد»!

پس اگر شما اهل گناه نباشيد، بايد از اهل مهر و عاطفه باشيد و در اينصورت سزاوار است كه با استفاده از اين روح و احساس عالي، تا آنجا كه قدرت داريد، در كمك و ياري برادران بشري خويش بكوشيد و: «اگر به برادر خود اعتماد و اطمينان داريد، آنچه را كه داريد در اختيار او قرار دهيد، وي را ياري كنيد و بر او نيكي نماييد».

در آخرين مرحله تكاملي، علي بن ابي طالب عليه السلام مجموعه اي از سخناني را بيان مي كند كه همگي بر مدار و محور دعوت مردم به فداكاري و جانبازي در راه يكديگر، از روي مهر و عاطفه، دوستي و علاقه، مي گردد!. اين سخنان گرانقدر، در واقع از بزرگترين يادگارهاي اخلاقي موجود در دست انسان، بشمار مي رود: و از همين نمونه هاست: «با كسي كه از تو بريده و قطع رابطه كرده است آشتي كن، و به كسي كه تو را محروم ساخته است ببخش. بر همه مردم نيكي كن، آنچنان كه دوست داري نسبت به تو نيكي كنند. بر آن كس كه در حقّ تو بدي كرد، احسان كن و كسي را كه بر تو ستم روا داشته است مورد عفو قرار ده. و هرگز كسي را كه تو را دشمن مي دارد، دشمن مدار...».

براي تحقّق بخشيدن به اين راه و دعوت بزرگوارانه خود، حيوانات، چهارپايان، ساختمانها، اراضي و مردم، همه را با هم در لزوم ابراز مهر و عاطفه بر آنها، همچون يك حقّ مشترك، سهيم و شريك قرار داده است و مي فرمايد:

«در مورد بندگان خدا و سرزمينهايشان، از خدا بترسيد (خدا را در نظر بگيريد) چرا كه شما، حتّي در مورد مكانها و ساختمانها، حيوانات و چهارپايان هم در پيشگاه خداوند مسؤل هستيد»!

و بدين ترتيب، مهرورزي انسان بر انسان و يا بر ساير موجودات و مخلوقات، در واقع دليل و برهان اصالت زندگي در برابر مرگ است و بلكه، خواستي از خواستهاي جهان و هستي دادگر است!

پى‏نوشتها:‌


1. چنانكه خود مؤلف محترم در جلد اول اين كتاب، صفحه 63 از امام علي عليه السلام نقل كرده است دستور امام درمورد جنگي كه ناگزير از آن بود، چنين بود: «... تا آنها آغاز نكنند با آنها نجنگيد. و اگر به ياري خدا شكست خوردند، آنكه را پشت كرد، نكشيد و آنكه را فرار مي كند، تعقيب نكنيد و زخمي شدگان را ياري كنيد به زنان آزار نرسانيد...» ـ مترجم.
2. منظور، جمله دوم معاويه است كه مي دانست حق با علي عليه السلام است ولي در راه باطل گام نهاد وچند صباحي با توسل به زور و سرنيزه بر مردم حكمراني كرد...
3. مي دانيم كه عصر فرزدق، همان عصر متصل به زمان علي بن ابي طالب عليه السلام است.