ماده بيست وششم:
1. هر كس حقّ دارد كه از آموزش و پرورش بهره مند شود. آموزش و پرورش، لااقل تا
حدودي كه مربوط به تعليمات ابتدايي است، بايد مجاني باشد (آموزش ابتدايي اجباري
است). آموزش عالي بايد با شرايط تساوي كامل به روي همه باز باشد، تا همه بنا به
استعداد خود بتوانند از آن بهره مند شوند.
2. آموزش وپرورش بايد طوري هدايت شود كه شخصيت انساني هر كس را به حدّ اكمل رشد
آن برساند و احترام حقوق و آزاديهاي بشر را تقويت كند. آموزش و پرورش بايد حسن
تفاهم، گذشت و احترام عقايد مخالف و دوستي بين تمام ملل و جمعيتهاي نژادي يا
مذهبي و همچنين توسعه فعاليتهاي ملل متحد را در راه حفظ صلح تسهيل كند.
3. پدر و مادر در انتخاب نوع آموزش و پرورش فرزندان خود، نسبت به ديگران
اولويت دارند.
ماده بيست وهفتم:
1. هر كس حقّ دارد آزادانه در زندگي فرهنگي اجتماع شركت كند، از فنون و
هنرها متمتع شود و در پيشرفت علمي و فوايد آن سهيم باشد.
2. هر كس حقّ دارد از حمايت منافع معنوي و مادي آثار علمي، فرهنگي، يا هنري
خود برخوردار شود.
ماده بيست وهشتم: هر كس حقّ دارد برقراري نظمي را بخواهد كه از لحاظ اجتماعي
و بين المللي، حقوق و آزاديهايي را كه در اين اعلاميه ذكر شده است، تأمين كند و
آنها را به مورد عمل گذارد.
ماده بيست ونهم:
1. هر كس در مقابلِ آن جامعه اي وظيفه دارد، كه رشد آزاد و كامل شخصيت او را
ميسر سازد.
2. هر كس در اجراي حقوق و استفاده از آزاديهاي خود فقط تابع محدوديتهايي است
كه بوسيله قانون، منحصراً به منظور تأمين شناسايي و مراعات حقوق و آزاديهاي
ديگران و براي رعايت مقتضيات صحيح اخلاقي دمكراتيك، وضع شده است.
3. اين حقوق و آزاديها در هيچ موردي نمي تواند برخلاف مقاصد و اصول ملل متحد
اجرا شود.
ماده سي ام:
هيچيك از مقررات اعلاميّه حاضر نبايد طوري تفسير شود كه متضمن حقّي براي
دولت يا جمعيت و يا فردي باشد كه بموجب آن بتوانند هر يك از حقوق و آزاديهاي
مندرج در اين اعلاميّه را از بين ببرند و يا در آن راه فعاليتي بكنند.
* * *
چنين بود مجموعه كامل مواد اعلاميه مجمع عمومي سازمان ملل متحد كه درباره
حقوق و آزاديهاي انسان اعلان شده است، حقوق و آزاديهايي كه دول بزرگ و عضو
سازمان ملل متحد، به بهانه نگهداري و كوشش در راه آنها، همچنان آنها را لگدمال
مي سازند و مواد آن را، در زير پرده حمايت و اجراي آن، پيوسته نقض مي كنند1.
تصوّر مي كنم متوجه شده باشيد كه بين اصول اين اعلاميه و مبادي اعلاميه حقوق
بشر فرانسه، تا چه حدودي پيوند و نزديكي وجود دارد، و همچنين دريافته باشيد كه
ميان اين اصول و اصول قانون اساسي علي بن ابي طالب عليه السلام ، چه پيوند و
ارتباط اساسي اي وجود دارد.
علاوه بر اين، بايد توجه داشت كه اصول و دستور امام علي عليه السلام درباره
جامعه انساني، در چهارچوبي از مهر و عاطفه انساني عميقي قرار دارد، كه اعلاميه
جهاني حقوق بشر مجمع عمومي سازمان ملل متحد، فاقد نظير آن است.
برتري اصول امام علي عليه السلام
* ... و گويا كه علي بن ابي طالب عليه السلام داستان همه قرون و اعصار و
انسانيت قديم را ضبط كرده است و همچنان به ضبط داستان قرون جديد مي پردازد!...
*... و گويا كه سرمايه دار، سر خود را به دست و پاي «اخطبوط» متصل كرده
است!... و بدين ترتيب او يك درنده آدمي است، و فقط انساني نيست كه زيباييهاي
چهره اش را پول مسخ كرده و از بين برده و يا خصلتهاي زندگان در او مرده باشد:
نه حرارتي و نه پرتوي، نه شوري و نه شوقي، نه هدفي و نه حياتي!...
پس از اين بررسي، كه ما بطور خلاصه در ضمن آن، همه مبادي و اصول اعلاميه
انقلاب فرانسه و اعلاميه جهاني حقوق بشر را ارزيابي كرديم و در معرض مقايسه با
اصول انساني علي بن ابي طالب عليه السلام قرار داديم و ديديم كه يا از نقطه نظر
نصوص و مفاهيم، و يا از هر دو نظر و يا فقط از نظر مفاهيم و مضامين، همگام با
مواد آن دو اعلاميّه است، اكنون بايد يادآور شويم كه اصالت ريشه دار شخصيت بي
نظير و يگانه تاريخ ما، در بينش و انديشه، در چهارچوبي كه ما آن را نشان داديم،
متوقف نماند، بلكه در تقرير و بيان يك سلسله حقايق اجتماعي، كه متفكران و
انديشمندان تا اواسط قرن نوزدهم و يا حتّي اوايل قرن بيستم، از درك آن عاجز و
دور مانده بودند (چنانكه امروز نيز بسياري از مردم هنوز نتوانسته اند به آنها
بمثابه حقايق صحيح بنگرند) به مرحله اي بالاتر و والاتر از اين دو اعلاميه
جهاني رسيد و در آن گام نهاد.
در بيان حقايقي كه ما به آنها اشاره مي كنيم و مي گوييم، علي بن ابي طالب
عليه السلام از مواد موجود در اعلاميه انقلاب فرانسه و اعلاميه جهاني حقوق بشر
نيز فراتر رفته است، حقايق و اصولي درباره مفهوم بنياد اجتماعي از جانب امام
مطرح شده كه متأسفانه هيچيك از كساني كه درباره امام مطلبي نوشته اند، به آنها
اشاره اي نكرده اند، چنانكه به مبادي و اصول عميق و ريشه دار ديگر موجود در روش
و مكتب امام (بمثابه اينكه امام يك انديشمند و يك انسان است) اشاره ننموده اند.
البته اين حقايق و اصول، داراي فروع و اشكال گوناگوني است، ولي همه آنها به سه
اصل اساسي برمي گردند و در واقع از اين اصول سه گانه سرچشمه مي گيرند و بر پايه
آنها استوارند:
1. اصل اوّل، طبيعت مال و ثروت است كه داراي شكل و ماهيت اختاپوسي2
است!... اختاپوسي كه هميشه دستهاي چسبنده و بيشمار خود را به سوي هر چيزي دراز
مي كند و آنگاه آن را به سوي خود مي كشد و مي بلعد و سپس نفخ مي كند و در عين
حال باز بيشتر مي طلبد!
2. اصل دوّم، طبيعت و خصلت ثروتمند و سرمايه دار است، كه مانند به هم
آميختگي يك شي ء با خود، با خصلت اين اختاپوس درهم مي آميزد و در آن ادغام مي
شود كه گويي با آن يكي شده و هدف او را در دستها و پاهاي خود پيوند زده و روش
او را در پيش گرفته است!. و ناگهان مي بينيد كه او يك درنده وحشي در شكل آدمي
است، و فقط انساني نيست كه عواطف و آرمانها و افكار و زيباييهاي چهره اش را پول
پرستي به زشت ترين شكلها درآورده باشد و يا فقط كار و كوشش او بر حولِ محور كمي
يا زيادي درهم ودينار بچرخد و هستي و وجود او با آن ارزيابي شود، و يا هرگونه
انديشه و فكري در او بميرد و همه نوع عاطفه و احساس انساني در او خاموش شود، و
طبيعت انسانيت به پست ترين و ننگين ترين وضع در او مسخ گردد و يا خصايص زنده
انساني در او دگرگون شود و ديگر در وجودش، شور و شوق، حرارت و گرمي، پرتو و نور
و هدف و زندگي، وجود نداشته باشد!
3. امّا اصل سوّم، همان طبيعت و وضع عموم و توده مردم است كه شديداً تحت
تأثير چگونگي نوع حكومت و نظام موجود قرار مي گيرد. چرا كه اگر سيستم اجتماعي
موجود بخواهد كه همگام با مردم پيش برود، عموم به پيشرفت و ترقي نايل مي شوند،
و اگر توجّه خود را به گروه خاصّي از مردم معطوف بدارد و فقط به بهبود وضع آنان
بپردازد، استعداد و شوق توده مردم، سركوب و نابود مي شود!
اين اصل سوّم، بين اصول امام و مواد انقلاب كبير فرانسه بطور مشترك، وجود
دارد، ولي علي بن ابي طالب عليه السلام در بعضي از مسائل اساسي مربوط به اين
اصل، از مبادي و اصول انقلاب كبير فرانسه جلوتر رفته و به نكته هاي عميقي دقت
كرده كه مبادي انقلاب كبير به آنها توجه نكرده است... بزودي اين باريك بينيها و
نكته سنجيهاي امام را از نظر خواهيم گذراند.
* * *
اكنون درباره طبيعت مال و ثروت و خصلت ثروتمند و سرمايه دار، آنطور كه علي
بن ابي طالب7 دريافته است، سخن مي گوييم:
انديشه و آزمايش زياد و باريك بيني (جامعه شناسي) به علي بن ابي طالب عليه
السلام نشان داد كه دارايي و ثروت، خود شخصيت ويژه اي دارد و لازمه اش آن است
كه گسترش و وسعت و تورم يابد و هيچوقت به گسترش خود در اطراف و جهات ششگانه،
قانع نشود و با آنچه كه بلعيده و در شكم خود جاي داده است، سير نشود، بلكه
هميشه به دنبال مقدار بيشتر و افزايش دائمي باشد، بطوري كه اگر گنجايش و وسعتش
بيشتر شد، نيازش نيز به خوراك جديد بيشتر شود!
و از آنجا كه طبيعت مال و خصلت ثروتمند، در واقع يك وحدت و هماهنگي متعاوني
دارند و به هم آميخته بحساب مي آيند، علي بن ابي طالب عليه السلام در بسياري
اوقات، درباره شخصيت و طبيعت دارايي و شخصيت و خصلت ثروتمند يكسان سخن مي گويد
و صاحب مال و ثروتمند را بمثابه آلتي مي داند كه انگشتهاي مال و ثروت، در آن
هنگام كه مي خواهد افزون شود و گسترش يابد، او را مي چرخاند!
امام درباره معني طبيعت ثروت، كه آميخته و ممزوج با طبيعت صاحب مال است،
چنين مي گويد: «... دنيا (براي انسان) جاي سرگرمي و بازداشتن وي از مسائلِ ديگر
است. و دنياپرست، از دنيا بهره اي نمي برد مگر آنكه بخاطر اندوختن ثروت، شيفتگي
وي بر آن، بيشتر و افزونتر شود. و هرگز وي به آنچه كه بدست آورده، از آنچه كه
بدست نياورده، بي نياز نمي شود. و البته پس از گردآوردن دارايي، جدايي، و پس از
استواري آن، شكست و از هم پاشيدگي است. و اگر از گذشته پند بگيري، در آينده از
آن بهره مند خواهي شد»3. تصور مي كنم بخوبي دريافته باشيد كه اين
اصل اساسي علوي، در توصيف چگونگي مال و ثروت، كه حاضر نيست در حدود ويژه اي
باقي بماند و يا شرط و قيدي را بپذيرد، در هيچ نكته و گوشه اش، كوچكترين
اختلافي با قواعد و اصول علمي جديد داشته باشد، كه در ارزيابي روش ثروت، مي
گويد: ثروت، كوشش سركشي براي گسترش دايره و افزايش مقدار و ميزان و تكثير ميوه
خود دارد!.
مسئله افزايش بي حساب ثروت، چيزي نبود كه علي بن ابي طالب عليه السلام با
انديشه خود آن را درك نكند و با چشم خود آن را نبيند، و به همين جهت است كه در
نص گويايي، بطور آشكار از آن سخن مي گويد: «... و گروهي از مردم افزايش ثروت و
زيادي مال را دوست دارند و از كم شدن آن مي رنجند».
قاعده و خصلت اين افزايش، يعني ازدياد ثروت بوسيله سود و ربح، آن است كه
ثروت در بازارهاي گوناگون نفوذ كند و آنطور كه خود مي خواهد بكوشد تا سود خالص
را به تنهايي ببرد و كوششهاي افراد زنده را كوچك بشمارد و آنها را بمثابه آلتي
در خدمت خود به كار وادارد و سپس با سودهايي كه تازه به چنگ آورده است، از نو
حمله را شروع كند و مجدداً پيشروي كند! و بخاطر همين نفوذ و پيشروي، بصورت تنها
اربابي درآيد كه بدون چون وچرا مورد اطاعت قرار مي گيرد و براي كار و كوشش
مردم، ارزشي قائل نشود.
ثروت، بطور پيگيري اين نقش را ايفا مي كند و مردم هم همچنان به كوشش خود
ادامه مي دهند و ناگهان ما با يك حاكم پست و جامد به نام «ثروت» روبرو مي شويم
كه قدرت و نفوذ خود را بسط و توسعه مي دهد، تا بر جان و خون مردم مسلط شود و در
طرف ديگر، مردم زنده اي را مي بينيم كه داراي جسم و جان، قلب و عقل هستند و چشم
بينا و گوش شنوا دارند ولي عمرشان محدود و كوتاه است، و طوري به هم مي پيچند و
درهم مي لولند و نابود مي شوند كه از فرصت وجود و هستي، سودي نمي برند! و بدين
ترتيب جماد و چيز بي روحي، زندگان را مي خورد و از بين مي برد و مرگ بر زندگي
غلبه مي كند!
در نهج البلاغه جمله اي وجود دارد كه در آن، امام علي عليه السلام مال
پرستان و افراد كوته فكر و پست را معرفي مي كند و مي فرمايد: «... و آن كس كه
ثروتي بر ثروت بيفزايد (در فكر) تكثير آن باشد»!
در نهج البلاغه امام، ثروتمندان و فئودالها و مال پرستان، ثروت را به آن جهت
بيشتر و افزونتر مي كنند (و بنا به تعبير امام: به ميوه مي رسانند) كه بوسيله
آن، بدون هيچگونه كوشش و شايستگي و لياقتي، حكومت و قدرت را در دست بگيرند و
البته در اين واقعيت ناگوار، ضرر و زيان فراواني بچشم مي خورد كه به جامعه مي
رسد و اكثريت توده را آزار مي دهد و زندگي را جامد مي سازد و عوامل پيشرفت و
ترقي را در بين همگان، از بين مي برد.
امام مي فرمايد: «اين مشتري (معاويه) همكاري آن تبهكار نيرنگباز (عمروبن
عاص) را با اموال مردم، جلب و خريداري كرده است». امّا درباره اينكه در مكتب
امام چگونه اين مال و دارايي، «ثروت و مال مردم» است؟ در بخشها و فصول گذشته به
تفصيل سخن گفته ايم.
در نهج البلاغه امام، ثروتمندان و فئودالها و مال پرستان، ثروت را به آن جهت
به گردش درمي آورند و به ميوه مي رسانند كه املاك و مزارع مردم را بچنگ آورند و
از نو بر مقدار ثروت خود، بيفزايند، و يا در پناه آن، روشهايي را پيش بگيرند كه
سود آن مخصوص خودشان باشد و در قبال اكثريت كامل مردم، تنها خود بهره مند شوند.
و آنگاه بوسيله آن ثروت و مال، مردم را به شكل برده و كنيز بخرند و بفروشند و
ساختمانها و كاخها و قصرهايي را، خواه به آنها احتياج داشته باشند يا نداشته
باشند بسازند و بالا ببرند!.
علي بن ابي طالب عليه السلام ، آگاه بود كه اين كاخهاي رنگارنگ و آراسته، كه
كار و كوشش مردم بيچاره را در خود جاي داده اند و صاحبانش هم حقوق ديگران را
غصب كرده اند و ستونهاي محكم و سر به فلك كشيده آنها در برابر كوخهاي شكسته و
ويران، خودنمايي مي كنند، در واقع، مظهر و نمونه اي از مظاهر و جلوه هاي اين
ثروت افزون است كه به قول امام، از «راه نامشروع»4 (يعني از راه
استثمار و غصب و احتكار) بدست آمده است.
و از اينجا است كه وقتي امام به ساختمان بزرگي نگريست كه يكي از كارمندان و
عمال وي آن را بنا نهاده بود، سر خود را تكان داد و گفت:
«پولها و نقره ها، خود را نماياندند! اين ساختمان، ثروت و توانگري تو را
نشان مي دهد»5! و همچنين علي بن ابي طالب عليه السلام بخوبي خصلت
ذاتي ثروت را دريافت و دانست كه ثروت، خواه بطور نقد خالص باشد، يا املاك و
مزارع، يا خانه ها و كاخها، هدفي جز تكثير و «ثمربخشي» و ازدياد ندارد. و
همچنين بخوبي درك كرد كه ثروت (در هر شكلي كه جلوه كند!) صاحب خود را وادار مي
سازد كه با حرص و آز بيشتري براي گردآوري مقدار بيشتر، بكوشد و بخاطر همين
ثروتي كه گرد آورده، خودبين و خودخواه شود، چرا كه از نظر مكتب امام: «آن كس كه
بر چيزي دست يافت، خودبين و مغرور مي شود و هر كسي هم كه خودخواهي به او راه
يافت، تباه خواهد شد».
هوادار مال و ثروت، چنانكه امام مي فرمايد، گرسنه اي است كه سير نمي شود و
به همين جهت، در واقع، به شكل يك آلت بي اراده و كوري درمي آيد كه در دست خصلت
ذاتي ثروت، اسير مي شود و: «آن كس كه ثروتي (از راه نامشروع) بدست آورد توانگري
او را به طغيان و تجاوز وا مي دارد... و او بر آنچه كه در دست دارد، دل مي بندد
و هواخواه آن مي شود»!
نيازي نيست كه مطالبي را كه در گذشته به تفصيل درباره ادراك عميق امام در
اين زمينه، ذكر كرديم، مجدداً نقل كنيم.
در گذشته نشان داديم كه علي بن ابي طالب عليه السلام بخوبي آن حقيقت اساسي و
نتيجه محتومي را كه وابسته به اين خصلت به هم آميخته «ثروت و ثروتمند»، در
دايره اي از
«خودبيني و احتكار» است دريافت؛ حقيقت و نتيجه اي كه امام در درك آن، بر همه
انديشمندان و متفكران جهان، حتّي تا اواسط قرن نوزدهم، سبقت و پيشي داشت، و آن
اينكه: غرور و خودبيني بخاطر ثروت و افزايش بي حساب آن، جامعه اي را بوجود مي
آورد كه در آن جامعه، بين توده مردم از نقطه نظر حقوق و وظايف و مقامات،
مساواتي وجود نخواهد داشت و در واقع، ثروتمند و توانگر آن جامعه، به آن جهت
بهره مند مي شود كه بينوا و تنگدستي گرسنه مي ماند و هيچ نعمت فراواني در گوشه
اي گرد نمي آيد، مگر آنكه در كنار آن، حقّي ضايع و پايمال مي شود6.
علي بن ابي طالب عليه السلام براي آنكه اين ضرر ناشي از احتكار و استثمار و
خودبيني و افزايش ثروت را ازجامعه دور سازد، دستور مي دهد كه: «مردم بايد از
لحاظ حقوق، مساوي باشند»، چنانكه به تفصيل درباره آن سخن گفتيم و چگونگي آن را
روشن ساختيم.
در مكتب امام، فقط كار و كوشش، اساس و عامل برتري انساني بر انسان ديگر (در
هر گونه پاداش و مزدي) خواهد بود، و: «هرگز پاداش نيكوكار ضايع و پايمال نخواهد
شد»؛ و «آن كس كه با دست كوتاه (خود) ببخشد، با دست دراز (از جانب خدا) بخشش و
پاداش مي يابد»، چرا كه جامعه، در مورد فرزندان كارگر و توليدكننده و سودبخش
خود، نيكوكار و خوشرفتار است.
ولي در مكتب امام كسي كه با دست كوتاه خود، اموال مردم را غصب مي كند، آنچه
را كه غصب كرده است، با دست نيرومند و آهنيني از او دريافت مي شود. و با اتكا
به همين مكتب بشردوستانه، امام هرگونه مال و ثروت و ملكي را كه «اشراف و
بزرگان» از راههاي نامشروع بدست آورده بودند، از آنان بازپس مي گيرد و مجدداً
آن را در بيت المال عمومي قرار مي دهد، يا آنكه تمام آن را در ميان
توليدكنندگان و كارگران و نيازمنداني كه به علّت ناتواني و درماندگي، يا هر
عامل ديگري، قدرت كار ندارند، توزيع و تقسيم مي كند. و باز با اتكا به همين
مكتب بشردوستانه است كه علي بن ابي طالب عليه السلام به صاحبان خانه ها و
منازل، دستور مي دهد كه در بعضي اوقات، از آن گروه مستأجريني كه هيچگونه
پناهگاه و مسكن و خانه اي ندارند، وجه الاجاره و كرايه دريافت نكنند، چرا كه،
صاحبخانه اي كه اجاره مي گيرد، به دليل اينكه آن خانه را اجاره داده است،
نيازمند آن خانه براي نشستن نيست، و از طرفي هم مستأجر او، كه برادر اوست، جايي
براي نشستن ندارد و ثروت و ملك هم (دراساس) مربوط به همه مردم است7.
علي بن ابي طالب عليه السلام از هرگونه استثماري، به هر شكل و رنگي كه باشد،
بيزار است و بنابراين، چرا ثروتمندان (خواه ثروتشان پول باشد يا خانه) مي
خواهند كه ثروت خود را از راه مردمي كه حتّي نيازمند خانه و مسكني هستند كه در
آن بنشينند، افزايش دهند؟...امام به قثم بن عباس كه فرماندار او در مكه بود،
چنين پيغام فرستاد: «... و به اهل مكه فرمان ده كه از هيچ ساكني مزد و كرايه
نستانند»8.
امّا اصل سوّم: درباره اصل سوّم كه همان طبيعت و خصلت انعطاف پذيري مردم و تحت
تأثير شديد قرار گرفتن آنان، در قبال شكل و نوع حكومت و دولت است،امام دستوراتي
دارد كه مراعات آن را تأكيد و تأييد مي كند و آن را يك امر قابل توجه و يك هدف
اساسي براي بنيادگذاران جامعه هاي استوار و رستگار و سالم، قرارمي دهد.
بسياري از قانونگذاران پيشين در قرون قديم، و اكثريت فلاسفه و حكماي
انسانيتهاي قرون وسطي، در ضمن وضع قانونهايي خاص، مسؤليتهايي بر توده ها و
گروهها تحميل كرده بودند، كه در واقع از قدرت تحمل و توان آنان خارج بود.
از چيزهايي كه آن را فقط به گروهها و مردم نسبت داده اند، چگونگي عمران و
آبادي شهرها و اختلاف آنها در پيشرفت و عقب ماندگي است، كه آن را با مقياس كوشش
و فعاليت گروهها، يا بيحالي و سستي آنان و ميزان استقبال و يا عدم استقبال آنان
از كارهاي توليدي و ثمربخش، مورد ارزيابي و سنجش قرار مي دادند.
آنان با در نظرداشتن رغبت و تمايل مردم يك شهر و سرزمين به كارهاي ابتكاري و
سودبخش، و يا با مشاهده رفتار خوب و حسن معاشرت آنان، يا تمايلشان به آرامش و
رغبتشان به امنيت و صلح، مي گفتند كه مردم اين سرزمين يا شهر، داراي قدرت
انديشه و ابتكارند و در كار و توليد، كوشا هستند و مردمي نيكوكار و مهربان و
اهل دوستي و معاشرتند!! و در قبال آن، اگر در سرزميني آثار سستي و ركود و بي
كفايتي را مي ديدند، و يا احساس مي كردند كه در بين فرزندان آن سرزمين، تمايلي
به زشتي و دشمني و آشوب وجود دارد، بدينصورت داوري مي كردند كه اصولاً مردم آن
سرزمين، سست عنصر و نالايقند و نمي توانند از خود فكر و ابتكاري داشته باشند،
يا آنان مردمي بيكار و بي ثمرند و افراد شرور و نادرستي هستند كه از همزيستي و
مهر و عاطفه بويي نبرده اند و هيچگونه رغبتي به رستگاري و آشتي و آرامش در آنها
پيدا نمي شود. آنگاه بر پايه همين بينش و نظريه، بسياري از متفكران گذشته،
هرگونه زشتي و تباهي اي در جوامع قرون: قديم، وسطي و حتّي جديد را هم فقط ناشي
از جماعت و توده مي دانستند، بدون آنكه به شكل و نوع حكومتي كه در اين جوامع بر
روي كار هستند دقّت كنند و يا به طبيعت و خواست نظام موجود و شخصيت خود
زمامدار، كوچكترين توجيهي مبذول دارند.
از كساني كه نظريه مسؤل دانستن مردم بجاي دولت و نظام اجتماعي موجود را
محكوم دانسته اند و اين بينش غلط مربوط به چگونگي اوضاع عمومي را بخوبي براي
مردم ترسيم كرده و نشان داده اند، لافونتين، شاعر بزرگ فرانسوي است كه هواداران
اين نظريه را بسختي مورد انتقاد و تمسخر قرار داد و مسئوليت مستقيم يا
غيرمستقيم هر كسي را بطور آشكاري بيان داشت.
لافونتين بالخصوص در قصيده اي كه درباره كنگره حيوانات! سروده، اين حقيقت را
نشان داده است. او در اين قصيده (كنگره حيوانات) نشان مي دهد كه آنها به منظور
بررسي عوامل و علل اساسي بدبختيهاي موجود در «مملكت حيوانات» آن كنگره را تشكيل
داده اند!
«براي كساني كه اشعار لافونتين9 را مي خوانند و هدفها و مقاصد
اجتماعي و سياسي وي را درك نمي كنند و سپس كتاب هيپوليت تن را درباره لافونتين
مي خوانند، پرده ها كنار مي رود و خوانندگان از جهان حيوانات كه شاعر در آن شنا
مي كرد!، با جهان انسان، يا جامعه فرانسه در دوران حيات وي (قرن هفدهم) ارتباط
برقرار مي كنند و آنگاه همراه نويسنده، در يك سالن مملو از عكسها و نقاشيها،
قدم مي زنند كه هيپوليت تن نام آن را، موزه يا نمايشگاه لافونتين گذاشته است. و
سپس تابلوهايي از جامعه فرانسوي و وضع سياسي و اجتماعي آن مي بينند كه در
نقشهايي از جهان حيوانات و حوادث شگفت آوري از روابط پرندگان و درندگان نشان
داده شده است!
داستان عجيب و جالب كنگره حيوانات، كه در آن، همه حيوانات براي بحث درباره
علّت پيدايش وبا و عامل اصلي اين بدبختي گرد آمده اند، جز انتقاد تند و انقلابي
و نيش داري، از وضع اجتماعي موجود در آن روز فرانسه، چيز ديگري نيست.
اين كنگره نشان مي دهد كه هيچيك از گناهان و تباهيهايي كه در جرگه حيوانات
زبان بسته اي! مانند شير و همراهانش (يعني لويي چهاردهم و وابستگان و
اطرافيانش) رخ داده و بوقوع پيوسته است، عامل پيدايش اين بدبختي و نكبت نبوده،
بلكه، علّت اصلي آن، اين بوده است كه يكي از الاغها!، مختصر علفي را كه در جلوي
يكي از كليساها سبز شده بود، چريده و خورده است! و فقط همين گناه! باعث شده كه
اين بدبختي بزرگ دامنگير مملكت حيوانات! شود و اينهمه بلا و مصيبت به آنان روي
آورد!. و بسيار روشن است كه مراد شاعر از الاغِ ساده و زحمتكش، همان گروههاي
اصيل مردم هستند كه هميشه بايد غرامت بپردازند و سود و بهره را ديگران ببرند!!»10.
همانند اين نظريه صحيح، درباره بعضي از وقايع، و عوامل حقيقي پيدايش آنها را،
نويسنده بزرگ دوران عباسي، «عبدالله بن مقفع» بخوبي درك كرده كه در كتاب مشهور
خود: كليله و دمنه، با تازيانه ها و نيشهاي انتقاد، چهره هاي زمامداران گردنكش
و تبهكار را نوازش داده است!
در امثال اين كتاب، انتقادات سياسي و اجتماعي صادقانه اي وجود دارد كه
نويسنده بوسيله آنها، بار سنگين بسياري از انواع و اشكال فساد و تباهي را از
دوش توده مردم برمي دارد و عامل پيدايش آنها را، دولت فاسد و زمامدار ستمگر و
خوشگذران معرفي مي كند. اين انتقادها در امثال: فيل و چكاوك، خرگوش و شير،
پادشاه و فنزه و غير اينها، بچشم مي خورد!...
البته از مواردي كه هيچ شكي در آن راه ندارد، آن است كه قسمت بزرگي از
مسؤليت در قبال هر چيز نيك يا بدي، برگردن جماعت و توده مردم است. چرا كه اگر
توده مردم ساده و جاهل باشند، به آنگونه نظامهاي اجتماعي تن در مي دهند كه
هميشه باعث آزارشان مي شود. و همچنين اگر نادان و كوته فكر باشند، حكومت
زمامداران فاسد و احمق را مي پذيرند. و اين رضايت و پذيرش، طبيعت ذاتي جماعت و
توده مردم نيست، بلكه ادامه آن حالت جهل و ناداني و كوته فكري است كه گاهي مردم
را از درك مصلحت حقيقي خود، باز مي دارد، و آنان از فهم خير و شر و نيك و بدي
اي كه از اين راه متوجه ايشان مي شود، عاجز مي مانند.
درست در همينجا است كه مسئوليت نظام اجتماعي موجود و مسئوليت زمامدار (كه
اجرا كننده و بوجود آورنده شرايط نظام موجود است) اهميت پيدا مي كند. و در
اينجا است كه بايد نظام اجتماعي، زمامدار و جماعت توده را بمثابه دارو و طبيب و
بيمار فرض كنيم: يعني آن جماعتي كه به علّت ناداني و عدم درك راه درمان امراض
خود، بيمار است، بايد پزشك دانشمند و بزرگواري داشته باشد كه داروي ثمربخشي را
كه در تركيب آن تقلب بكار نرفته و در كيفيت استعمال آن هم حقه بازي نشده است،
تجويز كند!. اين مسئوليتي كه در بهبود بخشيدن به وضع عمومي و سوق آن در مسير
صحيح، بعهده نظام اجتماعي و دولت گذاشته شده است، بطور مستقيم مورد توجه علي بن
ابي طالب عليه السلام نيز بوده و امام باز بطور مستقيم، ادراك صحيح خود را در
اين زمينه، بيان داشته است.
علاوه بر مسائلي كه در فصلهاي گذشته از امام نقل كرديم و آرا و نظريات وي را
در زمينه به هم پيوستگي مصلحت زمامدار و توده مردم (در چهارچوب شرايط و حدود
مخصوص) بيان كرديم، باز مي بينيم كه امام سخنان زيادي نيز درباره مطلبي دارد كه
ما هم اكنون درصدد بررسي و بحث آن هستيم.
علي بن ابي طالب عليه السلام در گفتارهاي زيادي، قدرت دولت و نيروي حكومت و
نظام موجود را در سوق دادن مردم به سوي بنياد اجتماعي و اخلاقي و عمران و
آباداني، نشان مي دهد.
علي بن ابي طالب عليه السلام همه اعمال و كردار فرد را به اخلاق فردي خاصّ
وي و چگونگي تصورات و حدود اراده اش، مرتبط نمي سازد، بلكه بطور دقيق، آنچه را
كه مربوط به فرد است، بعهده او مي گذارد و آنچه را كه مسئوليت آن درواقع بعهده
نظام اجتماعي و حكومت (و عوامل ناشي از آن) است، به آنها مربوط مي داند.
نظر علي بن ابي طالب عليه السلام در مورد عدم اجراي حدِّ قانوني درباره زن
زناكار (كه اضطرار به آن وادارش كرده بود) يك اعتراف آشكار از طرف امام بر صحّت
اين حقيقت است كه اعمال فرد را هميشه نبايد ناشي از اراده و يا اخلاق او فرض
كرد و روي آن داوري كرد، بلكه اعمال افراد، نوعاً ناشي از اراده آميخته به
اوضاع عمومي است، كه چگونگي آن اوضاع را سيستم بخصوصي بوجود مي آورد و دولت
خاصّي آن را مي چرخاند!...
در فصلهاي گذشته ديديم كه چگونه امام بين درستي و راستي حكومت و اصلاح توده
مردم، رابطه ناگسستني و محكمي قائل است. ديديم كه چگونه بسياري از جهات مادي و
معنوي زندگي عمومي و بسياري از شرايط زندگي خصوصي را مربوط به عدالت حكومت و
نيكي و صحّت قوانين و اصولي مي داند كه سرمشق روش زمامدار است. تازه پس از همه
اينها، آشكار مي فرمايد: «عدالت زمامدار بهتر از بهبود اوضاع روزگار است»! و از
آنجا كه در مكتب امام، براي وجود زمامدار و هيئت حاكمه، مفهومي جز اجراي
عادلانه و صحيح قوانين وجود ندارد، و از آنجا كه باز در مكتب امام علي عليه
السلام ، قوانين، مفهومي ندارند، مگر در صورتي كه در راه احياي حق و ازبين بردن
باطل و ايجاد مساوات و برابري در بين مردم در همه حقوق و وظايف و همچنين در
كوشش بخاطر استفاده عموم از همه راههاي مشروع و صحيح، بكار روند، اين عبارت
علوي همان اصل و حقيقتي را روشن مي سازد كه ما اكنون به دنبال بيان آن هستيم و
آن: تأثير نظام اجتماعي و راه عملي آن در سوق دادنِ جامعه به سوي نيكي يا بدي و
همچنين: مسئوليت بزرگ زمامدار و سيستم اجتماعي، در برخورد جامعه با هرگونه
عوامل شكست و سقوط يا علل پيشرفت و ترقّي است. براي تقويت و تحكيم اين اصل و
قاعده اساسي، كه به نظر ما در عمق خود يك اصل انقلابي است و با ديگر اصول و
مبادي علوي ناشي از انديشه نيرومند و خطاناپذير و بينش صحيح و محكم، همگام است،
علي بن ابي طالب عليه السلام گوش و دل مردم را با اين توضيح ديگر آشنا مي سازد
تا بوسيله آن، آيه ي قبلي خود را از نقطه نظر قاطعيت و دلالت، تثبيت كند، و مي
فرمايد: «اگر زمامدار تغيير كند، زمان و اوضاع نيز دگرگون خواهد شد!».
من در زمينه اصول اساسي اي كه بتوانند سيستم اجتماعي و قدرت اجرايي را در
راه صحيحي بكار وادارند، چيزي را كه از چهارچوب اين دو سخن امام علي عليه
السلام خارج باشد، سراغ ندارم و نديده ام. باضافه اينكه در اين دو سخن گرانقدر،
آنچنان صراحت و اختصار منطقي و محكمي وجود دارد كه به آنها، شكل يك اصل علمي را
مي بخشد.
عظمت و شخصيت يگانه ي علي بن ابي طالب عليه السلام از اصول و اركانِ ديگري
نيز پرده برمي دارد كه در زمينه مسائل مربوط به سيستمهاي اجتماعي دوران خود و
همه دورانهاي پس از آن، از همه آنچه كه گفتيم و نقل كرديم، برتر و والاتر است.
اينها مبادي و اصولي است كه امام بوسيله آنها، از روح دو اعلاميّه انقلاب
فرانسه و اعلاميّه مجمع عمومي، در بسياري از مسائل و نكات پراهميت، گامي فراتر
نهاده است.
در طليعه حقايقي كه علي بن ابي طالب عليه السلام آنها را درك كرده و بي شك
بيان و تقرير آنها، جز از جانب يك انديشمند بزرگ و خردمندي يگانه و فردي عميق و
نكته بين، امكانپذير نيست، اين اصل اساسي است كه وي با بيان آن، داستان همه
قرون و اعصار انسانيت قديم را بطور كامل ضبط كرده و شرح داده و همچنان به ضبط
داستان قرون جديد پرداخته است... آنجا كه مي فرمايد: «هيچ بينوا و تنگدستي
گرسنه نماند مگر در سايه آنكه ثروتمندي از حقِّ او بهره مند شده است» و آنجا كه
باز براي تحكيم اين حقيقت فرموده است: «هيچ نعمت فراواني را نديدم مگر آنكه در
كنار آن حقّي پايمال شده است»!
معتقدم كه علي بن ابي طالب عليه السلام با بيان و شرح اين حقيقت؛ از هر دو
اعلاميه (اعلاميه انقلاب كبير فرانسه و اعلاميه جهاني حقوق بشر) گامي فراتر
نهاده و جلوتر رفته است. چرا كه نه در نصوص و مواد اصلي آن دو اعلاميه، و نه در
فروع مربوط به آن اصول و مواد، حتّي اشاره اي هم به اين حقيقت اساسي نشده است.
و بايد علناً خاطرنشان سازم كه هيچيك از انديشمندان و متفكران قرون گذشته، اين
حقيقت اصلي اجتماعي را نتوانسته اند درك كنند و به همين علّت هم نه بطور صريح و
نه بطور اشاره، از آن يادي نكرده اند. درك وضعِ جوامع بشري و حقايق اجتماعي، به
اين شكل بي نظير، فقط در سايه پيدايش و رشد نظريات علمي جديد (درباره تفسير
وقايع تاريخي و حقايق اجتماعي و خصوصيات جوامع بشري) آن هم در اواسط قرن
نوزدهم، براي انديشمندان امكانپذير شد.
پىنوشتها:
1. نمونه بارز اين پايمال كردن حقوق انساني از طرف امضاكنندگان اعلاميه حقوق
بشر، فاجعه كنگو بود...، پنج سال پيش، لومومبا رهبر ملّي خلق زجر ديده كنگو را در
زير سرنيزه هاي سربازان سازمان ملل، دزديدند و او را بدست عامل و مزدور سياه و رذلي
به نام چومبه سپردند تا قطعه قطعه اش كند و صدايش را براي هميشه خاموش سازد...
لومومبا بخاطر ادامه استثمار مردم كنگو از طرف امپرياليستهاي غربي و سهامداران
تراستهاي بزرگ اردوگاه سرمايه داري كشته شد، امّا هواداران او، در مركز مسلمان نشين
كنگو، يعني استانلي ويل دور هم جمع شدند، و به مبارزه آشتي ناپذير خود عليه استعمار
و نئوكليناليسم ادامه دادند...
ولي طولي نكشيد كه نيروهاي امپرياليسم بلژيك ــ آمريكا در يورش وحشيانه اي، استانلي
ويل را فتح كردند و متجاوز از پنج هزار انسان سپاهپوست را قتل عام نمودند، و نام آن
را دفاع از آزادي! گذاشتند!. «مايك»، فرمانده مزدوران سفيدپوست كه در قتل عامهاي
كنگو شركت داشت، در يادداشتهاي خود (كه اخيراً در روزنامه كيهان ترجمه و منتشر شد)
مي نويسد كه: «ما به كوچك و بزرگ رحم نمي كرديم، زيرا احتمال مي رفت كه هر كدام از
آنها عضو نهضت آزاديبخش ملّي كنگو باشد... ما حدّاقل پنج هزار نفر از آنان را بقتل
رسانيديم تا توانستيم اسيران سفيدپوست را نجات! دهيم. در اين جريان، كشيشان وابسته
به مسيونهاي مذهبي مسيحي، به علّت آشنايي با وضع محل، ما را راهبري مي كردند!!...»
بعد از كنگو، بايد نامي هم از رودزيا، آنگولا، موزامبيك، عدن و ويتنام خونين
ببريم... ويتنامي كه در زير چكمه هاي راهزنان خارجي مي ناليد و مردم بي پناه و بي
دفاع آن، بخاطر سودجنگ افروزان متجاوز و فروش كالاي سهامداران كارخانه هاي اسلحه
سازي امپرياليستها، گروه گروه كشته مي شدند... البته اين خصلت ذاتي امپرياليسم و
خواست نظام اجتماعي سرمايه داري جنايت بار غربي بوده و هست، ولي آنچه كه شرم آورتر
و ننگين تر است، آن است كه كسي تجاوزكاران و آدمكشان غربي را، كه وحشيانه در ويتنام
مي جنگيدند؛ «سربازان مسيح!» بنامد!. روزنامه «پرچم خاورميانه» چاپ آبادان ، شماره
616، مورخ دي ماه 45 نوشت: «كاردينال اسپلمن رهبر كليساي كاتوليك آمريكا از عمليات
آمريكا در ويتنام پشتيباني كرد، وي سربازاني را كه ــ بر ضدّ مردم ـ مي جنگند
«سربازان مسيح» خواند... ولي يكي از مشاوران پاپ گفت، نمي توان اين جنگ را مقدّس
ناميد...»! آري، چنين است نمونه اي از اقدامات آزاديخواهانه! دولتهايي كه براي دفاع
از اعلاميه حقوق بشر! بپا خاسته اند... ولي با ملاحظه وضعِ مردم آفريقا، آسيا و
آمريكاي لاتين، بايد با مؤلف همصدا شد و گفت: اينها سربازان خود را براي نابودي
حقوق و آزاديهاي انساني، به گوشه و كنار جهان مي فرستند!، اينها ژاندارمهاي بين
المللي هستند كه هدفي جز حفظ منافع اردوگاه سرمايه داري ندارند، و آنچه كه در منطق
اينها مفهومي ندارد، حقوق انسان و آزاديهاي قانوني افراد بشري است كه ترور كندي و
پايمال كردن خون او، خود گواه گويايي بر جنايات اين ژاندارمهاي آدمكش و وحشي
است...ـ مترجم.
2. اختاپوس،Octopod Cutlle Fish ، ماهي يا حيوان دريايي هشت پايي است كه بيشتر در
سواحل شام و مصر پيدا مي شود!. كلمه اختاپوس به معني (هشت پا) است. «محمدكاظم
ملكي»، مؤلف المعجم الزوولوجي الحديث، (چاپ نجف، ج1، صفحه 151) و «امين معلوف» صاحب
كتاب معجم الحيوان، (چاپ مصر، ص 174)، ضمن معرفي اين حيوان هشت پاي دريايي مي
نويسند: «هشت پاي او كه از ناحيـه سـر آويـزان است، بسيار قـوي است و هر چيزي را كه
بگيرد، با خود مي برد و مي بلعد!». و به همين علّت است كه مؤلف محترم، ثروتمندان
پول پرست و ستمگر را به اُختاپوس تشبيه كرده است...
3. از نامه هايي است كه امام علي عليه السلام در نصيحت معاويه، به او نوشته اند.
4. «من غيرحله».
5. البته توجه داريد كه اعتراض امام علي عليه السلام به ساختمان بزرگ! سيزده قرن
پيش بوده است، ولي اگر آن حضرت به ساختمانها و كاخهاي كارمندان ادارات عصر ما نظري
مي كرد، بي شك اكثريت آنان را به اتهام دزدي و رشوه خواري و فساد، و ساختن كاخهايي
كه حقوق تمام عمر آنان هم اجازه ساختن آن را نمي دهد، از كار بركنار مي كرد و به
پاي ميز محاكمه مي كشانيد...
6. اين آيات جاويد وجالب علوي را در صفحه 273 و 274 ـ جلد اول فارسي اين كتاب ـ نقل
كرديم و در فصل: «رفع نيازمندي»، ج 1، صفحه 254 هم درباره آنها بحث كرده ايم. ـ
مؤلف.
امام علي عليه السلام فرموده است: ما جاع فقيرالابمامتع به غني ـ هيچ بينوايي گرسنه
نماند، مگر در سايه آنكه ثروتمندي از حقّ او بهره مند شد و همچنين فرموده است: «ما
رأيت نعمة موفورة الاوالي جانبها حق مضيع ـ هيچ نعمت فراواني را نديدم، مگر آنكه در
كنار آن حقّي پايمال شده است ... ـ مترجم.
7. بي شك منظور مؤلف اين نيست كه خانه و ملك، ديگر مربوط به صاحب اصلي او نيست،
بلكه مي خواهد بگويد كه در صورت اضطرار بايد بر افراد بينوا، سختگيري نكرد... و
البته اين وظيفه جامعه و دولت است كه وسايل آسايش و زندگي همه مردم را تأمين كند...
8. نامه امام علي عليه السلام به فرماندار خود در مكه ،بعنوان نامه 67 امام در نهج
البلاغة نقل شده است. و جمله ي بالا: «مر اهل مكه ان لايأخذوا من ساكن اجراً» يكي
از دستورهاي امام در آن نامه است.
9. لافونتين، Lafontaine ، شاعر معروف فرانسوي است كه كتابي به نام امثال دارد،
(1621 ـ 1695) و هيپوليت تن نيز يكي از نويسندگان شهير فرانسه است كه كتابي درباره
لافونتين نوشته است...
10. تلخيص از كتاب الفكرالعربي الحديث، تأليف «رئيف خوري».