پيغمبر همچنين به نيروي خرد و عقل اهميت بسيار داده است؛ چرا كه نيروي عقل و
خرد عامل مهمي در اختراعات و اكتشافاتي است كه به سود آدمي در جهان به كار مي
رود. مقامي را كه پيغمبر براي خرد و تفكر قائل است بالا دست ندارد، آنجا كه مي
گويد: «يك ساعت تفكر و انديشه، از عبادت يك سال برتر است!»
اسلام در اين مسير پيش مي رود و نسبت به اجتماع و قوانين آن و اموري كه باعث
ترقي و پيشرفت جامعه مي گردد، و متوجه ساختن مردم به زمين و تشويق آنها به
فعاليت و كوشش در آن براي به دست آوردن سود هر چه بيش تر، اهتمام و توجه عميق
مبذول مي دارد:
خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الاَْرْضِ جَميعاً: «آنچه در زمين
است براي شما آفريد.»(21) وَالاَْرْضَ وَضَعَها لِلاَْنام:
«زمين را براي مردم قرار داد.»(22) هُوَ
الَّذي جَعَلَ لَكُمُ الاَْرْضَ ذَلُولاً فَامْشُوا فِي مَناكِبِها وَكُلَو
مِنْ رِزْقِه: «او، كسي است كه زمين را براي شما رام و مطيع ساخت، پس به گرد آن
بگرديد و از آن بخوريد.»(23) همچنين اسلام سپاسگذاري از مردم را تنها
راه سپاس از ايزد دانسته و معتقد است كه هر كس حق مردم را نشناسد، خداي را نمي
شناسد: سپاس خدا نگويد هر كه سپاسگذار مردم نباشد.
امّا در مورد كار سودمند، پيامبر صلي الله عليه و آله ، در بزرگداشت و اهميت
دادن به آن بسيار پيش رفته، و تنها به تمجيد و تعريف از كارگر اكتفا نكرده بلكه
دستي را كه بر اثر كار متورم شده است، مي بوسد و مي گويد: «اين دستي است كه خدا
و پيامبرش آن را دوست دارند!»
از عالي ترين داستانهايي كه حاكي از تجليل پيامبر صلي الله عليه و آله از
كار مفيد است، داستان زير مي باشد: ياران رسول خدا صلي الله عليه و آله ، مردي
چابك و قوي و خوش بنيه را با عضلاتي پيچيده ديدند كه به راهي روان است. از او
خواستند تا اين نيرو و قدرت را در راه جهاد خدا به كار اندازد و گفتند خوشا به
حال او، اگر اين نيرو را در راه خدا به كار مي برد! پيامبر در پاسخ تقاضا و
آرزوي آنان، اين گفتار حكيمانه را فرمود: «اگر به خاطر تهيه وسايل آسايش پدر و
مادر پيرش از خانه بيرون آمده است، او در راه خداست.» «و اگر به خاطر كوشش در
راه دختران خردسال خود بيرون شده است، او در راه خداست!»
«و اگر به خاطر همسرش از خانه بيرون آمده تا ناموس خود را حفظ كند، او در
راه خداست!»
«و اگر بيرون شده تا براي خود كار كند و آبروي خود نگهدارد، و دست تمنا بسوي
اين و آن دراز بكند، او در راه خداست!»
در كتب احاديث، روايتهاي بسياري در تجليل پيامبر از كار و كارگر آمده است كه
از آن جمله اين روايت است كه: «اِنَّ اللّهَ يُحِبُ
الْمُؤْمِن الْمُحْتَرِف»، «خداوند بنده مؤمنِ پيشه ور را دوست دارد،» و
«هيچيك از شما غذايي گواراتر از حاصل دسترنج خود نخورده است!»
اگر كار تا اين پايه محترم و تا اين حد مقدس است، كارگر نيز بايد كارش را
خوب و با دقت انجام دهد. او، وقتي كه كار مي كند، سود مي برد و بهره مي رساند،
و خود را فردي مفيد و سودمند به حال اجتماع معرفي مي نمايد؛ در چنين حالتي،
خداوند او را دوست دارد كه كار را مرتب و با دقت انجام دهيد.» گفتيم كه اسلام،
زمين را رام مي داند كه مردم بر آن راه بروند، اطراف آن بگردند، و از روزي آن
بخورند، و از منافع آن بهره برند. امّا نظر اسلام در توزيع بهره اي كه زمين مي
دهد چيست؟
آيا اين بهره كه از زمين حاصل مي شود، تنها اختصاص به عده معدودي دارد و
ويژه دسته خاصي است؟ يا بر اساس ميزان فعاليت و احتياج توزيع مي گردد؟ آيا اين
بهره بايد در اختيار و تملك پادشاهان و فرمانداران و توانگران و غاصبين حقوق
ملت قرار گيرد، يا از جمله حقوق ملت است كه اجتماع در توزيع عادلانه آن، به
منظور تحكيم بخشيدن به بناي آن، اقدام خواهد كرد؟
اسلام بر اساس عدل و منطق به جامعه مي نگرد، و احدي را در آن كوچك و بي
مقدار نمي شمارد؛ و كسي را جز به ميزان فعاليت و كوشش او بالا نمي برد. بديهي
است كه هر فعاليتي در خور مزد و مكافات است كه جامعه مجبور به پرداخت آن مي
باشد از صفات جامعه اي كه درست كار مي كند، و مشي آن صحيح است، اين نيست كه
كارگر در آن گرسنه باشد، و بيكاره متكبر تن پرور در آن ازفرط پرخواري به بيماري
بيفتد! و نيز از صفات جامعه سالم اين نيست كه كار رنجبر و زحمتكش را دست كم
بگيرد، و بهره زمين را در اختيار آن كس بگذارد كه فعاليتي نكرده است، همچنان كه
اوضاع تا قبل از اسلام اين چنين بوده است. وضع قريش نيز در جاهليت چنين بود و
از آن تيره، بني اميه در استثمار مردم از همگان پيش افتاده بودند.
از طرفي مي بينيم كه اسلام تنعم و خوش گذراني را با اصرار هر چه تمام تر در
جامعه اي كه بيشتر مردمانش فقير و بينوا هستند، حرام كرده است. خوش گذراني در
جامعه اي كه در آن افراد بيچاره و نيازمند فراوان وجود دارد، حرام است؛ زيرا
اين خوش گذراني و تن پروري و گستردن بساط عيش و شادي و سرور فقط به حساب
محروميت توده ملت حاصل مي شود؛ و از آنجا كه انسان حق ندارد، و شرافت انسانيت
قبول نمي كند كه حاصل دسترنج انسان استثمار شود، و نيز از آنجا كه بساط خوش
گذراني آنهايي كه در عيش و سرور جانب افراط را مي پيمايند جز به حساب بدبخت
ساختن ملت و بيچاره كردن و استثمار نمودن كارگران تمام نمي شود، آن را حرام
نموده است. بر همين اساس، پيامبر خانه مردمان خوش گذران عياش را، خانه اهريمنان
نام نهاده است: «(شياطين را) نمي بينم مگر درون اين قفسهاي به ديبا آراسته!» و
در قرآن آمده است: «وَكَمْ اَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةِ
بَطِرَتْ مَعيشَتَها...» «و چه بسيار شهرها را كه فراواني نعمت آنها را
مغرور ساخته بود، هلاك كرديم آن خانه هاي ايشان است كه پس از آنها جز تعداد كمي
مسكوني نيست.»(24) قرآن در جاي ديگر آنها با اين گفتار زيبا و شگفت
انگيز چنين مي كوبد: «وَاِذا اَرَدْنا اَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً اَمَرْنا
مُتْرَفيها فَفَسَقُوا فيها فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها
تَدْميراً». «و چون بخواهيم شهري را هلاك كنيم، ثروتمندان را فرمان مي دهيم تا
در آن به كارهاي ناشايست و فسق و فجور بپردازند و مستحق عذاب گردند، سپس آن را
كاملاً ويران مي سازيم!»(25) براي آنكه محروميت در كنار توانگري، و
نياز مندي در برابر پرخواري در يك اجتماع به چشم نخورد، اسلام با تمام قوا سعي
و كوشش مي كند تا راههايي را كه به اين انحراف و اختلافات طبقاتي منتهي مي شود
و تحت عناوين احتكار و استثمار، و تعدي و تجاوز به مال و حقوق مردم، و فرد
پرستي و مانند اينها خود نمايي مي كند، در هم بكوبد. پيغمبر با همه آنها به شدت
مبارزه مي كند و جزء محرمّات محسوب مي دارد.
در باره احتكار مي گويد: «هر كس كه احتكار كند خطاكار
است!» و در تعدي و تجاوز و بزور و ستم گرفتن اموال مردم، با اين عناوين
دهشت آور تهديد مي كند و مي گويد: «هر كه چيزي به ستم از زمين بگيرد، از هفت
طبقه زمين گردن او را مي بندند.» و نيز مي گويد: «هر كس كه به زور و ناروا مال
مسلماني را تصاحب كند، خداي را در حالي ملاقات كند كه بر او خشمگين باشد.»
امّا استثمار، كه در آن روزگار به صورت ربا و بهره كاري و اقسام آن خودنمايي
مي كرده، در قرآن چنين نهي شده است: «لا تَأْكُلَو الرِبَا
اَضْعافاً مُضَاعَفَة» «بهره پول را به چند برابر نخوريد.»(26)
و در جاي ديگر مي گويد: «وَأحِلَّ اللَّهَ الْبَيْعَ
وَحَرَّمَ الرِّبا» «و خداوند معامله را حلال، و بهره كاري را حرام
فرموده است.»(27) و همين طور در تهديد ربا خواران و سختگيري به آنها
پيش مي رود تا از آنچه باعث استثمار انسان از انسان مي شود جلوگيري نمايد. و
عدالت اجتماعي نيز حكم مي كند كه: «لَيْسَ لِلاِْنْسانِ اِلاّماسَعي»
«آدمي را جز حاصل دسترنج بهره اي نيست.»(28)
اگر موضوع فرد پرستي و احتكار و بهره ها در كار نباشد، و اگر در جامعه اي ارزش
مال و ثروت مساوي با انسان و بلكه بالاتر از آن فرض نشود، چگونه طبقه بزرگ و
ثروتمندان به وجود مي آيد؟!
امّا گناه بزرگي كه اجتماع مرتكب مي شود آن است كه با محتكرين و فرمانروايان
در چاپيدن مال ملت و خوردن حاصل دسترنج او مسامحه و همراهي مي نمايد! قرآن مي
گويد:
«وَلا تَأْكُلُو اَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ وَتُدْلُوا بِها اِلَي
الْحُكّامِ لِتَأْكُلُوا فَريقاً مِنْ اَمْوالِ النّاسِ بِالاِْثْمِ وَاَنْتُمْ
تَعْلَمُونَ» «مال يكديگر به نا حق مخوريد كه آن را نزد حاكم ببريد تا قسمتي از
اموال مردم را به ناروا بخوريد، در حالي كه شما مي دانيد.»(29) پيامبر
مي گويد: «هيچ يك از شما غذايي گواراتر از حاصل دسترنج خود نخورده است.» و در
سوره زلزله (زلزال) آمده است: «هر كس به قدر ذره اي شر و بدي كند، آن را مي
بيند.»(30) «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ
شَرّاً يَرَهُ» و همچنين: «هر كس در گرو اعمال خويشتن است.»(31)
امّا ثروت با توجه به اينكه در ملكيت افراد ثابت و مقرر است، امّا جايز نيست كه
در دست گروه و طايفه به خصوصي از مردم دست به دست بگردد و بدان وسيله سود و
حاصل دسترنج مردم را احتكار كنند، عامه مردم را به خواري و بيچارگي بكشند و بر
گردن مردم سوار شوند.
قرآن درباره ثروت مي فرمايد: «كَيْ لايَكُونَ دَوْلَةً
بَيْنَ الاَْغْنياءِ مِنْكُم» «تا در بين ثروتمندان شما دست به دست
نگردد.»(32) ثروت، در قرآن و حديث، در درجه اول ثروت اجتماعي است. و
افراد جز به اندازه احتياج، و فعاليتي كه مصروف داشته اند، حق تصرف آن را
ندارند. به همين دليل، در اسلام، استثمار فعاليت و كوشش مردم به هر اندازه كه
باشد، حرام و ناروا است. همچنانكه هر كس اگر بيش از مايحتاج خود را ذخيره و
انبار كند، گناهكار و كار او حرام است.
اين دو اصل اساسي را پيامبر خدا صلي الله عليه و آله سياست مالي خود قرار
داد، و روش و دستورات خود را در اين مورد براي پيروان خويش سرمشق تعيين كرد، تا
از آن تبعيت كرده به موقع اجرا بگذارند، يكي از آن موارد چنين است:
مردي در ميان يارانش بود به نام رفاعة بن زهد، كه پيامبر صلي الله عليه و
آله او را گرامي مي داشت. او در يكي از جنگها در ركاب رسول خدا بر اثر اصابت
تيري از پاي در آمد و كشته شد. جمعي براي عرض تسليت به خدمت پيغمبر رسيدند و در
ضمن گفتند: «اي رسول خدا! خوشا به حالش، او شهيد شد!»
مي خواستندبا اين گفته خود پيامبر را دلخوش كنند و از تأثرش بكاهند؛ ولي ديدند
كه پيامبر شكفته نشد و از سرانجام رفاعة بعد از مرگ دلشاد نيست. وقتي كه از او
با تأثر شنيدند كه گفت: «هرگز!، عبايي كه از غنيمت جنگ خيبر به ناروا تصاحب
كرده، بر او آتش مي افروزد!»
رفاعه شهيد شد، ولي با اين حال او به گفته پيامبر صلي الله عليه و آله
گناهكار است؛ زيرا به ناروا چيز بي ارزشي را از مال اجتماع تصاحب كرده است.
لازم بود كه صبر مي كرد تا غنيمتي كه مربوط به همه جنگجويان است، يكي يكي توزيع
مي شد و هر كس به سهم خود مي رسيد، و او اين عبا را شتابزده و به ناحق تصاحب
نمي كرد!
اگر مي خواهيد ارزش اين جبهه سازي اسلام را در مقابل استثمارگران و احتكار
كنندگان، در هر درجه و مقامي كه باشند، درك كنيد و به رشته هاي عميق آن دسترسي
پيدا نمائيد، بايد اين را بدانيد كه اسلام با تمام قوا اصل عظمت حيات و زندگي
را تأييد و استحكام مي بخشد، و معتقد است كه آدم زنده، موجودي است كه خداي
يگانه او را تنها محور و هسته جهاني قرار داده كه خلق فرموده است. پس چگونه
اجازه مي دهد كه حق حيات، و همچنين حق معاش، كه وسيله برقراري زندگي اين انسان
است از او سلب شود؟ و گروهي نادان و احمق، و سوداگر ارزاق و ارواح، با همه پستي
و نفهمي كه دارند، وي را از آن حق محروم سازند؟!
به طوري كه از خلال ديد و نظر پيامبر صلي الله عليه و آله آشكار و واضح مي
گردد، مال، جز واسطه اي براي زندگاني موجود زنده اجتماعي نيست. جائي كه طبيعت و
جهان هستي حقي براي استفاده انسان از هوا و نور قرار داده، بديهي است كه مانند
چنان حقي را نيز كه شامل خير است و بهره هاي حاصل از زمين كه خود حاصل و تركيب
اين هوا و نور و غيره مي باشد، به وي ارزاني داشته است! و در اين ميان همسايه و
هم ميهن او را نمي رسد تا او را از چنان حقي كه طبيعت و جهان هستي به او روا
داشته، با توسل به نظامهاي پوسيده و پليدي كه زائيده اجتماع ناسالم و بيمار
است، محروم سازد! پيامبر صلي الله عليه و آله مي گويد:
«مردم در سه چيز شريكند: در آب و گياه و آتش.» اگر در اين نظريه به طور
مطلق بنگريم،درمي يابيم كه پيامبر صلي الله عليه و آله يك حقيقت نمودار حقي است
كه زندگي، بر خود زندگي و حيات دارد. و اگر به گفته پيغمبر در حد زمان و مكان،
و آنچه موجب پيوستگي و نياز مردم به آن دو مي گردد نظر افكنيم، درمي يابيم كه
پيامبر صلي الله عليه و آله اسلام اشتراك در اموال را به طور صريح و روشن
پيشنهاد مي نمايد، كه در آن هر كس به قدر سعي و كوششي كه مي كند، و به اندازه
احتياج و نيازي كه دارد مي تواند از آن بهره مند شود.
او، آب و گياه و آتش را به اين صراحت ملي و همگاني اعلام مي دارد مگر از آن
جهت كه آن را از ضروريات و ابتدايي ترين وسايل زندگي عرب بياباني آن زمان مي
دانست، و اگر در اين جامعه به غير از آب و گياه و آتش، نيازمندي انسان به ساير
اموال نيز چشم گير بود، در اين حالت هم اجازه نمي داد كه اموال در دست توانگران
دست به دست بگردد.
رسيدن به حق فردي، حسب، و محل نشو و نما، و جنسيت، و معتقدات و دين و مذهب
سرش نمي شود. انسان، خواه هر كس و پاي بند به هر چيز كه باشد، نتيجه و حاصل
دسترنج خود را بايد به دست آورد.
فرد و اجتماع در انواع حقوق ضامن يكديگرند، اجتماع به عهده مي گيرد كه كار و
فرصت فعاليت در اختيار فرد بگذارد، و قبول مي كند كه مزد و پاداش او را در خور
فعاليت و كوششي كه به كار برده است، و در حد نياز و احتياج او بپردازد، و اين
عالي ترين مفهوم انسانيت است.
در مقابل، فرد ملزم است كه يار و مددكار اجتماع باشد، و از آزادي اش طوري
استفاده كند كه به هم ميهنش ناراحتي و آسيبي نرسد. در چنين جامعه اي، اجتماع حق
تعدي و تجاوز به فرد را ندارد، و فرد نيز در مقابل موظف است از آنچه مربوط به
همه ملت است، به تنهايي استفاده نكند و بدين وسيله به هم ميهنانش ستم روا
ندارد. بلكه بر عكس، بر او واجب است كه در حفظ و نگهداري مصالح عامه تا حد
حمايت از مصالح خويش بكوشد، و در انجام چنين امري مسئول است. پيامبر صلي الله
عليه و آله مي گويد: «همه شما شبانيد و همگي مسئول زير
دستان خود مي باشند!»
معني آزادي فردي اين نيست كه به هر صورتي كه باشد زياني به اجتماع وارد
گردد. پيامبر صلي الله عليه و آله در اين مورد مثال جالب و شيريني آورده است كه
نشان مي دهد اگر آزادي فردي محدود نباشد، چگونه به اجتماع زيان مي رسد؛ او
فرمود:
«گروهي در كشتي سوار شدند، جاي نشستن را قسمت كردند و هر كس در جاي خود آرام
گرفت، امّا در اين ميان مردي تبري برداشت و شروع به شكافتن جاي خود كرد! به او
گفتند: چرا چنين مي كني؟! جواب داد كه اين جا به من تعلق دارد و هر چه مي كنم
آزادم!!»
... اگر آنها دست آن مرد را بگيرند و مانع خرابكاري او شوند، هم آنها و هم
آن مرد سالم مي مانند ؛ و اگر رهايش كنند تا به كارش ادامه دهد، بي شك همگي غرق
مي شود... از طرفي، هر فرد به حكم اينكه عضوي از جامعه است، موظف است كه به
نوبه خود زشتي را هر چه كه باشد، از دامن اجتماع پاك كند تا به سهم خويش در
پيشرفت اجتماع شركت كرده باشد. چنانكه پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «هر
كس از شما كه كار ناپسندي ديد بر اوست كه آن را مورد نقد و انكار قرار دهد».
پيامبر صلي الله عليه و آله مي كوشيد تا هر روز ثابت كند كه اخلاق بزرگ و
فضايل روحي از طريق ارشاد مردم به وسيله عمل به دست مي آيد نه از راه پند و
اندرز دادن به آنها؛ و برانگيختن حس ترحم و شفقت در آنها از راه عمل حاصل مي
گردد نه از طريق گفتار. پيامبر صلي الله عليه و آله از مردم كناره نمي گرفت،
بلكه برعكس با آنها از كوچك و بزرگ نشست و برخاست مي نمود، سخن آنها را مي شنيد
و با آنها همدلي مي كرد، و با ايشان چون بزرگان واقعي خدمت مي نمود.
از داستانهايي كه ابو هريره نقل كرده است، يكي اين است كه: ابو هريره در
خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله در بازار به دكان فروشنده اي رفت و رسول خدا
از او چيزي كه لازم داشت، خريد و به او نصيحت كرد كه در كسب و كار خود به دنبال
حلال بگردد، و احتكار نكند، و حق كسي را تضييع ننمايد و نگويد كه زندگي تنها حق
من است، و ديگران را حقي در آن نيست.
فروشنده نمي دانست كه گوينده شخص محمد صلي الله عليه و آله است، وقتي كه
ابوهريره به او فهماند كه او رسول خداست، ناراحت گشت و خم شد تا دست پيامبر صلي
الله عليه و آله را ببوسد، محمد صلي الله عليه و آله دستش را به شدت از دست آن
مرد بيرون كشيد و به او گفت: «كاري را كه غير عرب با پادشاهان خود مي كنند، شما
نكنيد، چون بوسيدن دست، اظهار كوچكي و ذلت براي غير خداست!» و چون ابوهريره
خواست آنچه را كه پيامبر صلي الله عليه و آله خريداري كرده بود بردارد و در
واقع بدين وسيله خدمتي كرده باشد، مانع او شد و با تبسم به او نگريست و فرمود:
«بگذار! صاحب كالا در برداشتن و حمل بارش، از ديگران سزاوارتر است.»
امّا آنها كه به ثروت و مكنت خود مغرورند، و پادشاهان و فرمانروايان، نه
تنها اسلام نسبت به آنها سخت بدبين است، بلكه آنها را به طور مطلق از اجتماع
طرد مي كند، و آنها را فاسد، و تبهكار مي شناسد و مي گويد:«اِنّ الْمُلُوكْ اذا
دَخَلُو قَرْيَةً اَفْسَدوُها وَجَعَلُوا اَعِزَّةً اَهْلَها اَذِلَّة»
«پادشاهان چون پاي به شهري گذارند، در آن فساد و تباهي كنند، و بزرگان آن را
خوار و ذليل نمايند!»
از كار پادشاهان و فرمانروايان خود سر، چيزي كه بيش از همه پيامبر صلي الله
عليه و آله را ناراحت مي كرد و رنج مي داد، تكّبر و خود پسندي بي جا و بي مورد
و خود برتر بيني، و تافته جدا بافته انگاري لوس و احمقانه آنها و چيزهائي است
كه به گرد خود و شؤون مختلف خويش بسته اند، از قبيل گزافه گويي و ديگر مظاهر
فريبندگي و ترسانيدن و
به وحشت انداختن مردم؛ چرا كه پيامبر صلي الله عليه و آله به همان نسبت كه حق و
حقيقت را تقديس مي كرد، به زندگاني مردم ارج و احترام مي گذاشت. او، سادگي و بي
پيرايگي گفتار و كردار را ركن اساسي زندگي شريف و با فضيلت آدمي مي دانست. بسيار
اتفاق افتاد كه ياران خود را از برخاستن به احترام پيش پاي خود، هنگامي كه او بر
آنها وارد مي شد و ايشان نشسته بودند، نهي فرموده است و به آنها چنين مي فرمود: «با
من همان طوري كه غير عرب با پادشاهان خود معمول مي دارند رفتار نكنيد.»
از اخباري كه درجه ناخوشايندي پيامبر صلي الله عليه و آله را از مبالغه و گزافه
گويي و تملق و چاپلوسي اطرافيان مي رساند، اين است كه آن چيزها را خواب و خيال و
آرزوهاي طلايي پادشاهان و فرمانروايان خود سر مي داند. وقتي كه پسرش ابراهيم
درگذشت، بر حسب تصادف، آفتاب گرفت و مردم گفتند كه آسمان به سوگ فرزند پيامبر صلي
الله عليه و آله عزادار شد. چون اين خبر به گوش پيامبر صلي الله عليه و آله رسيد،
مردم را جمع كرد و سپس به آنها چنين فرمود: «خورشيد و ماه، دو آيه از آيات خدا
هستند و به مرگ كسي نمي گيرند!»
پيامبر صلي الله عليه و آله اين را درك كرده بود كه گزافه و تملق، دشمن سادگي و
زندگي صادقانه است، و دوست داشتن تملق و چاپلوسي و گزافه گويي از صفات پادشاهاني
است كه پيوندهاي زنده و حساس طبيعي، بين آنها و واقعيت زندگي و افراد بشر به كلي
گسيخته شده است. پس پيامبر صلي الله عليه و آله با اين سخنان دلنشين كه از اراده
حيات و جهان هستي و آنچه متكي به آن است سرچشمه مي گرفت، اعلام داشت كه آفتاب براي
مرگ كسي منكسف نمي شود و ماه خود را از ديده ها پنهان نمي سازد!
آنچه از بيان پيامبر صلي الله عليه و آله مستفاد مي شود، لزوم پرداختن به يك
زندگي ساده زيبا و دور از هر گونه قيد تكلفي است، و نيز پيوند محكمي است كه با اصل
موضوع مورد بحث ما در اين فصل دارد؛ چون پيروي از اين دوش در زندگي، اساس اسلامي
است كه پيامبر صلي الله عليه و آله آن را ارائه و پي ريزي مي نمايد؛ هر كس كه به
دقت و توجه كامل به اسلام با تمام تبايني كه در موضوعات آن وجود دارد، بيفكند، درك
خواهد كرد كه در حد خود از تمام جهات يگانه است و بر يك ريشه عميق استوار مي باشد و
آن سادگي و بي پيرايگي اي است همه جانبه كه در آن تكلّف و تشريفات وجود ندارد. يا
ساده تر اينكه گفته شود: حقيقت و راستي، توأم با زندگي است.
خالد محمد خالد اين موضوع را به صورت جالبي ساده كرده و مي گويد:
او پيامبر صلي الله عليه و آله بر بدن عربي بيابان گرد نادانسته و غير عمد خراشي
وارد ساخت و اصرار داشت تا آن اعرابي مقابله به مثل كند!
با جلال و عظمت روحي بر منبر قرار مي گيرد تا به ياران خود كه گوش به سخنانش فرا
داشته اند، بگويد:
«به پشت هر كس تازيانه اي زده ام، پشت من براي انتقام حاضر است(33)؛ و
از هر كس چيزي گرفته ام، اين مال من است، بيايد و از آن بردارد!»
او در سراسر زندگيش به پشت كسي تازيانه نزد، ولي اين زندگي توأم با راستي مطلق
است كه محمد آن را به نيكوترين و پاكيزه ترين صورتي در پاكي و صفا طي مي نمايد.
زندگاني او هرگز به ريا و تظاهر و ضعف و سستي توأم نبوده؛ همچنين هرگز به تكّبر
و غرور و خودخواهي آلوده نگشته است.
او با همسرش كمك مي كرد، كفشش را خود و پيراهنش را به دست خويش وصله مي نمود!!
گوسفندش را خود مي دوشيد، در كار منزل يار و مددكار همسرش بود، و با يارانش آجر
حمل مي كرد و از گرسنگي بر شكم خود سنگ مي بست!
چون با يارانش به راهي مي رفتند، آنها را وامي داشت تا پيشاپيش او حركت كنند، و
وقتي كه بر آنها در مجلسي وارد مي شد و آنها نشسته بودند، در انتهاي مجلس مي نشست،
و در مواقعي كه آنها به وي تعظيم و تكريم خاصي معمول مي داشتند، دائماً به آنهامي
گفت: «من دوست ندارم كه با شما فرقي داشته باشم!»
اين معناي زندگي توأم با صدق و راستي است.(34) آنچه در اين فصل از اخبار
محمد صلي الله عليه و آله بازگو كرديم؛ مؤيد اين حقيقت است.
* * *
هيئت حاكمه، بنا به مقتضاي مسئوليتها و وظايفي كه به عهده دارند، خادم و
خدمتگزار جامعه هستند، نه اربابان و عزيزان بلا جهت، و گردن كشان و سنگدلان بي رحم
و مروت، و دزدان حرفه اي! در سيره پيامبر صلي الله عليه و آله آمده است كه جمعي به
او گزارش دادند كه يكي از فرمانداران هديه و تعارفي پذيرفته است! رسول خدا صلي الله
عليه و آله تحقيقات لازم را به عمل آورد و صحت مدعاي آن عده بر او معلوم شد. پس
خشمگين شد و امر به احضار او داد. والي چون به خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله
رسيد، آن حضرت به او فرمود:
«چگونه آنچه را كه حق تو نبود، گرفته اي؟» والي به
عنوان عذر و بهانه جواب داد: «اي رسول خدا! آن هديه و تعارف
بود!» رسول خدا صلي الله عليه و آله به وي جوابي داد كه پايه قدرت و عظمت
ادراك او را در اين مورد مي رساند، و و مشخص مي دارد كه چه عواملي باعث ايجاد رشوه
بين حاكم و محكوم مي گردد. او، با طرح سؤالي به وي چنين پاسخ داد: «تا به حال ديده
اي كه يكي از شما پستي نداشته و در خانه اش نشسته باشد، آن وقت مردم برايش چيزي را
هديه ببرند؟!...» سپس دستور داد تا هديه را به خزانه ملت تحويل دهند، و او را در
همان ساعت از مقامش بر كنار ساخت.
پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله به مردم ياد داد تا براي به دست آوردن حق خود
رشوه ندهند، و فرمانداران و كارگزاران را تعليم داد تا چنين طريقي را با مردم پيش
نگيرند. بلكه آنها در حكومت خود نسبت به مردم بايد چون پدري مهربان باشند، نه دزد و
راهزن.
پيامبر صلي الله عليه و آله ، عدم رضايت بجا و به مورد خود را از هيئت حاكمه، در
آن هنگام كه از قدرت خود حتي در مورد گرفتن هديه سوء استفاده مي كنند، اعلام مي
دارد، چه رسد به غارت اموال، و احتكار و انباشتن ثروت، و پايمال كردن حقوق و ظلم و
ستم به مردم!
در اسلام، هيئت حاكمه مبعوث ملت و در قبضه قدرت اوست، نيرويش از نيرو و اراده
جامعه سرچشمه مي گيرد، و شب زنده داريهايش به خاطر خير آنها و توجه به بهبود اوضاع
اجتماع است! اسلام، فرمانروايان را موظف مي دارد تا در مشكلات و معضلات امور با
مردم تحت حكومتشان به مشورت بپردازند: «كارشان به مشورت با يكديگر برگزار مي شود.»(35)
هيچ فرمانروا و حاكمي اضافه بر ديگران حقي در ملك و مال و قانون ندارد، و تازه اين
حق محدود نيز بسته به مقدار فعاليت او در حفظ و نگهداري منافع و حيثيت و احترامات
مردم و جلوگيري از هر گونه اجحاف و تعدي به حقوق ملت است.
اسلام، تنها به اين حد و مقدار در امر رسيدگي به وضع ملت و تشويق او به مداخله
در امر حكومت اكتفا نكرده، بلكه در برانگيختن بيچارگان، و فشار ديدگان عليه آنهائي
كه آنان را به بيچارگي و سيه روزي انداخته اند، به دخالت مي پردازد. قرآن، كساني را
كه به بدبختي و اهانت، و غارت و پايمال شدن اموالو حقوقشان، و از دست دادن بهره، و
استثمار شدن فعاليت و زحمتشان، و به ستم ولم تن در دهند و رضا و تسليم از خود نشان
داده، بر پا نخيزند و شورش و انقلاب ننمايند، و سخت گيري و فشار و ساير عوامل
بدبختي و بيچارگي را به رسميت بشناسند و به آن اقرار و اعتراف نمايند، سخت بيم داده
و آنان را «بر خويشتن ستم كننده(36)» مي نامد!
پيامبر اسلام مي گويد: «كسي كه در راه به دست آوردن حق خود كشته شود، شهيد است!»
و در جاي ديگر مي فرمايد: «مردم اگر مرد ستمكاري را ببينند و مانع ستم او
نگردند، بعيد نيست كه خداوند همگي آنها را به عذاب كشد.» امّا به طور كلي در حد
انسانيت! اسلام با تعصب ديني در غالب موارد مي جنگد: «هيچ زور و اكراهي در دين
نيست.(37)» همچنين با تعصبات فاميلي و نژادي به سختي مبارزه مي كند،
آدميان، چه بخواهند و چه نخواهند، برادر يكديگرند.
«وَلَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدمَ...»
«ما فرزندان آدم را گرامي داشتيم، و در خشكي و دريا بگردانيديم واز پاكيزه ها به
آنان روزي داديم، و آنان را بر بيش تر مخلوقات خود نيكو برتري داريم(38).»
پيامبر صلي الله عليه و آله ، وقتي با مردم سخن مي گويد، روي سخنش با همه مردم از
عرب و غير عرب و سرخ و سفيد و زرد و سياه است. و با آنها به اين اعتبار سخن مي گويد
كه آنها برادران همكار و مددكاريكديگرند و صفت و جوهر انسانيت، آنها را در يك رديف
قرار داده است و اختلافات نژادي و مليت ايشان را از يكديگر متمايز و جدا نمي سازد؛
بلكه برتري و تفوق آنها از يكديگر بسته به درجه خيرانديشي آنهاست. پيامبر صلي الله
عليه و آله مي گويد: «اي مردم! خداي شما و پدر شما يكي است. عرب را بر غير عرب و
غير عرب را بر عرب، و سرخ فضل و برتري نيست مگر به تقوا و پرهيزكاري. آنها كه اين
سخن را مي شنوند، به ديگران كه حاضر نيستند اطلاع دهند.»
پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله چه با عظمت است وقتي كه تقوا و پرهيزگاري و
ايمان و دينداري را در خدمت به اجتماع مي داند، و اعلام مي دارد هنگامي كه كار
مفيدي در اجتماع صورت نگيرد، آنها معنا و مفهومي نخواهند داشت. به همسايه ات نيكي
كن، تا مؤمن باشي! مردم، همه روزي خوار خدا هستند، آن كس را خدا بيش تر دوست دارد
كه براي خانواده اش مفيدتر باشد. دين، همان نحوه معامله و برخورد است!
مردي از محمد پرسيد: «كدام اسلام خوب است ؟!» محمد
جواب داد: «اينكه گرسنه اي را سير گرداني، و به آشنا و غريبه سلام كني!!» بنابراين،
اسلام، همان گونه كه پيامبر صلي الله عليه و آله مي خواهد، بر پايه خدمت به مردم و
احترام و گرامي داشتن آنها متكي است، و فرقي بين مسلمان و غير مسلمان، عرب و غير
عرب، سرخ و سفيد، و آشنا و غريبه نيست؛ تنها صفات انساني كافي است كه تو را وادار
نمايد تا انسان را دوست بداري، او را سير كني، و با خوش رويي با او روبرو شوي.
در آيه وَلَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمْ(39)... خداوند همه فرزندان آدم
را گرامي داشته است و اختصاصي به مسلمانان ندارد. احاديثي كه در اين فصل آورديم،
همه مؤيد اين نكته اند كه اسلامِ نيكو آن است كه دست و دل و چهره گشاده براي جميع
مردم داشته باشي، با آنها خوشرفتار و خوش برخورد باشي، به آنها سود برساني و ايشان
را دوست بداري!
از پيامبر صلي الله عليه و آله خبر بزرگي وارد است كه دلالت به خواسته اسلام در
معاني خير، و خدمت و دستگيري و كار براي نفس حيات و مفهوم زندگي حتي براي حيوانات
دارد كه به صورت داستان كوچكي به ياران خود چنين فرمود: «روزي زني بدكاره، سگي را
ديد كه از شدت تشنگي به ناله افتاده است. كفش خود را از پاي در آورد و به ريسماني
بست و به چاهي انداخت و آن را از آب پر كرد و سگ بينوا را آب داد. خداوند به اين
عمل زن سپاس گفت و وي را به بهشت فرستاد!» راستي كه مقام پيامبر صلي الله عليه و
آله در برابر تقديسي كه از زندگي به عمل مي آورد، بسيار بزرگ و با عظمت است...
خداوند از زني بدكاره كه سگي تشنه كام را سيراب مي كند، سپاس مي گويد و به بهشت مي
برد، و چنين فضل و افتخاري را نصيب آن كشته افتاده در ميدان جنگ، چون رفاعة بن زيد
نمي نمايد. اين موضوع را پيامبر صلي الله عليه و آله در حديثي ديگر تأييد مي كند و
مي گويد: «زني، از آن جهت كه گربه اي را حبس كرده بود و رهايش نمي ساخت و به وي غذا
نمي داد به جهنم رفت.»
اگر زن بدكاره اي تنها به خاطر رسيدگي به حال سگي به بهشت مي رود و اگر زن ديگري
به خاطر گربه اي كه حبس كرده بود و او را غذا و آب نمي داد و آزادش نمي كرد كه خود
را از گرسنگي برهاند، به جهنم مي رود، احتكار كنندگان و استثمار كنندگان كه اموال
توده ملت را غارت مي كنند، و حاصل دسترنج زحمتكشان را چون زالو مي مكند، و همچنين
كساني كه سعي و كوشش آنها در تفرقه اندازي و ايجاد اختلافات طبقاتي، اجتماعي و
اقتصادي است، به طوري كه بزرگها كوچكها را ببلعند، و گروههاي مختلف و دشمن يكديگر
به وجود بيآورند، و اختلافات نژادي راه بياندازند تا مردم به جان يكديگر بيفتند و
كشت و كشتار راه بيندازند، و آنگاه تنها براي خود آقايي و سروري و رياست بخواهند،
وضع شان چگونه خواهد بود؟!
حال آنهائي كه ملت را به بردگي و بندگي خود مي گيرند، در صورتي كه همه آنها
فرزندان آدمند كه خداوند آنان را بر بيش تر مخلوقاتش برتري داده است، چگونه مي
باشد؟! و وضع گروهي كه به دشمني جمعي ديگر بر مي خيزند، و منافع آنها را غارت مي
كنند، و سرزمينشان را مستعمره خود مي سازند، و با تصرف و استثمار حاصل دسترنج آنها،
به ايشان تكبر و غرور مي فروشند، در حالي كه همان دو گروه، به طوري كه در قرآن آمده
است، به اين دليل دسته دسته و قبيله قبيله شده اند كه با يكديگر انس بگيرند و آشنا
و دوست يكديگر باشند، نه دشمني و عداوت نمايند، چه خواهد بود؟!
اين تنها خط مشي عمومي قرآن و حديث، در امر تعاون افراد بشر است كه در گذشته،
فرمانروايان و كارگزاران ملت اسلام در دوزمان بر طبق آن عمل نمودند، و در دو عصر و
زمان نيز با تمام قوا برخلاف آن رفتار كردند. امّا زماني كه روش آنها بر مدار
موافقت با آن مي گرديد، زمان شخص پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و خلافت ابوبكر
و عمر بن خطاب و عصر خلافت امام علي عليه السلام بود. امّا روزگاري كه از آن روش
عدول كردند و به مخالفت آن برخاستند، زمان خلافت عثمان بود كه خويشانش از بني اميه،
از ضعف و سستي او سوء استفاده نمودند، و در پناه وي به استثمار مردم پرداختند، و
همچنين زمان بعد از خلافت امام علي عليه السلام ، در دوره خلافت بني اميه و دنباله
آن، خلافت بني عباس در شام و بغداد است. البته به استثناي مدت بسيار كوتاه خلافت
عمربن عبدالعزيز، يگانه شخصيت ممتاز بني اميه، و به غير از دورانهاي فترت كوتاهي كه
در خلال اين مدت كه به شتاب مي گذشتند و دوامي نمي يافتند تا كار زيادي از پيش
ببرند. امّا دوران عثمان بن عفان، دوره اي است كه در بحثهاي آينده به تفصيل از آن
سخن خواهيم گفت؛ دوره اي كه در آن، مقياس حكومت و فرمانروايي كه در پيش شمرديم، با
روي كار آمدن بني اميه و تسلط ايشان بر جان و مال مردم، و احتكار ارزاق ملت، چنان
به آنها بال و پر داد كه توانستند سيماي خلافت انساني را برگردانند و مقدمات پي
ريزي سلطنت مطلق بني اميه را فراهم سازند، كه به تفصيل در جاي خود خواهد آمد. پس از
گذشت زماني، حكومت به دست علي بن ابي طالب عليه السلام افتاد، حكومتي كه به تمام
معني، از نظر عوامل و اهداف آن زائيده انقلاب ملت بود. امّا فرزند ابو طالب اين
حكومت را چگونه توجيه كرد و با آن به چه نحوي روبرو گرديد و كارش به كجا كشيد؟!
حكومت مردم
* در ترك مشورت خيري نيست.
* من از شما هستم، و در سود و زيان يكديگر شريكيم.
* با اكثريت ملت باشيد، كه دست خدا با جماعت است.
* قلوب ملت گنجينه فرمانروا است، كه هر چه از ظلم و ستم و يا عدل و داد در آن
بگذارد، همان را باز خواهد يافت.
امام علي عليه السلام
* سخني گفت بسيار ساده و كوتاه امّا رسا، و بسيار پر مغز و عميق، چون نفس و عين
حقيقت، گويي شراره اي از تابش خرد، و ندايي از روح است كه مي گويد: شگفتا! آيا
خلافت، به دوستي و رفاقت و يا نزديكي و خويشاوندي متكي است؟!
به طوري كه گذشت، پيش از آنكه خلافت به دست فرزند ابوطالب عليه السلام برسد،
مقدمات انتقال آن به صورت سلطنت و پادشاهي در خاندان بني اميه فراهم گرديده بود، و
يا مي توان گفت كه اين تغيير وضع خلافت به سلطنت، در همان موقع صورت گرفته بود، چه
حكام و فرمانداران و كارگزاران و وزراو كارچاق كنها، چنين عادت كرده بودند كه حكومت
و فرمانداري را حق خود، و آن را متكي به شرايطي از قبيل حسب و نسب، و مقدار پول و
رشوه اي بدانند كه در راه به دست آوردن و تثبيت آن مقام به مصرف مي رسانند.