قرآن از زبان او با مردم چنين سخن مي گويد: «پس به اطراف آن ـ زمين ـ برويد، و از
روزي آن بخوريد.(12)» كه فرمان به بهره گيري از وسيله بقا، كه خوردن از
روزيهاي زمين است، مي دهد و آنرا ويژه گروهي خاص و قوم و دسته مخصوصي از مردم نمي
كند. در جاي ديگر مي گويد: «فَلْيَنْظُرِ الاِْنْسانَ اِلي
طَعامِهِ اِنّا صَجَبْنا الْماءَ صَبَبْناً»
«بايد انسان به غذايش بنگرد، ما آب را فرستاديم، سپس زمين را شكافتيم، پس در آن
دانه، و انگور و سبزي و زيتون و خرما، و باغهاي پر درخت و ميوه و گياه از خشك وتر
در آن رويانديم.(13)» امّا شخص محمد صلي الله عليه و آله مي گويد:
«مردم در سه چيز شريكند. آب و گياه و آتش.» آن كس را كه
كار مي كند تأييد و تشويق مي كند، و به آنچه او را حفظ و نگهداري، و سعادت زندگي او
را تأمين كند، امر مي نمايد؛ و تشويق و ترغيب مي كند تا بر روي زمين فقير و
نيازمندي نباشد، و در آن هنگام كه غنيمتي برايش مي رسد، بين يارانش تقسيم مي كرد و
به دخترش فاطمه عليها السلام مي فرمود: «نخست بايد مردم
استفاده كنند.»
در اينجا سخن را از روش محمد صلي الله عليه و آله در موضوع فقر و توانگري كوتاه
مي كنيم و در فصل ديگر، گفتار واضح و روشني در اسلام، و دعوت او جامعه بشري را به
كار ثمربخشي كه سودش عايد كارگر مي گردد، و در آن اجتماع احتياج و گرسنگي و فقر و
نداري وجود نخواهد داشت، خواهيم آورد؛ تا آنجا كه معلوم شود در اسلام محمد صلي الله
عليه و آله كار مفيد بر هر روزه و نماز (همچنانكه در مسيحيتِ مسيح عليه السلام وجود
دارد) برتري دارد.
محمدي صلي الله عليه و آله كه فقر و نداري را نمي پسندد، و احتياج و درماندگي را
جلوه نمي دهد، خود مي گويد: «فقر، به كفر نزديك است.»
به زودي در فصل ديگر، نبوغ و عظمت محمد را در درك بسياري از اسرار و رموز ساختار
اجتماعي و دعوتش به ساختن يك زندگي زيبا كه بر پايه كار سودمند، و پاداش به نيكي
هاست، بيان خواهيم داشت.
اين ابوذر غفاري، زاهد و قانع و به خود سختگير است كه ما حق نداريم در زندگي
اختياري او مداخله كنيم برضد فقر و تنگدستي به سختي پيكار مي كند، و خود سرانجام
شهيد راه زندگي بينوايان مي گردد. از سخنان نغز و عالي او در پيكار عليه فقر و
بينوايي و فلسفه فقير ساختن مردم اين است كه مي گويد: «چون فقر و بينوايي به
سرزميني روي آورد، كفر به او مي گويد: مرا با خود ببر... كفر! به هر چه با ارزش
است، و هر فضيلت، و هر عبادتي...» و نيز مي گويد: «از آن كس كه در خانه خود قوتي
ندارد، در شگفتم كه چگونه با شمشير آخته به جنگ مردم نمي رود!»
در ميان زاهدان قناعت پيشه، كه مردم را ارشاد و نصيحت مي نمايند و راهنمايي آنان
را به عهده گرفته اند، عده بسياري يافت مي شوند كه مردم را از زهد و ترك دنيا و
قناعت، و سازش با سخت گذراني و نيازمندي و واگذاري خيرات و نعم جهان براي مشتي
غارتگر، منع مي نمايند.
ما از اين گروه حتي در اسفار عبرانيها هم مي بينيم، باخدايي كه غالباً بازخواست
مي كند، و سختگير و مسلط است، و فقط كمي با خداي مسيح عليه السلام و محمد صلي الله
عليه و آله شباهت و هماهنگي دارد كه نزد آنها «خدا محبت است»
و «بخشنده و مهربان است».
با وجودي كه غالباً خداي عبرانيها باز خواست كننده و سختگير است، مي بينيد كه
پيامبران عهد عتيق شمشير انتقام را بر سر آنها كه نان فقرا را مي خورند، و همچنين
بر سر فقيراني كه تن به زهد و بي اعتنايي به دنيا داده خود را خوار و زبون اشخاصي
ساخته اند كه بر آنها آقايي و سروري مي كنند، برافراشته اند.
اين يَشُوع بْنِ سيراخ است كه فرياد مي زند: «ستمديده را از چنگال ستمگر نجات
بده، و در هنگام داوري و قضاوت، كوچك و بي مقدار نباش؛ چشم از نيازمند بيچاره بر
مگير و كاري نكن كه به لعنت انسان دچار شوي؛ پولت را در راه برادر و دوستت به مصرف
برسان، و آن را زير سنگ پنهان مساز؛ ملك و سلطنت، و همچنين مكنت و دارائيها، بر اثر
ظلمها و ستمها و زور گوئيها از دستي به دست ديگر مي گردد؛ درمانده و مضطر را ياري
كن، و پدر يتيمان باش.»
اگر يشوع بن سيراخ در اين دعوت به دل و وجدان افراد توجه مي كند و به قانون دولت
در اين مورد اعتنايي ندارد، جبر تاريخ او را در اين حد نگاه داشته است.
ما در اينجا در صدد هستيم تا بيان كنيم كه زاهدان قناعت پيشه، راضي به آن نبودند
كه مردم به همانها كه ايشان در زندگي ساده خود به آن قناعت ورزيده بودند، اكتفا
نمايند؛ بلكه آنها را آگاه ساختند كه فقر و نداري ظلم است؛ و فقير نبايد به آنچه
دارد قناعت كند، او بايد به حق مسلم خود از زندگاني راحت برسد.
بار ديگر به سخنان يشوع بن سيراخ، زاهد قناعت پيشه گوش كنيد: «اساس زندگي بر آب
و نان و پوشاك و خانه اي است كه عيبها را مي پوشاند.»
اكنون توجه كنيد كه نسبت به فقرا و ثروتمندان چه مي گويد: در اين گفتار، چون
فقير، مظلوم و ستمديده مي باشد، از فقر و بينوايي نكوهش به عمل آمده است؛ در اين
كلام آتش انقلاب زبانه مي كشد: «ثروتمند ستم مي كند و نعره مي كشد، و فقير ستم مي
بيند و زاري مي كند!»
اگر تو آدمي قانع و زاهد و راضي به اين باشي كه فقير و بينوا بماني، و حاصل
دسترنج تو را استثمارگران بخورند؛ فرزند سيراخ تو را در برابر استثمارگر طوري قرار
مي دهد كه بي شك به طغيان و سركشي ات وا مي دارد: «اگر سودمند باشي، بهره تو را او
مي برد؛ و اگر بي فايده باشي، تو را خوار و ذليل مي سازد؛ اگر ثروتي داشته باشي، با
تو معاشرت مي نمايد و بي هيچ رنج و زحمتي دارايي تو را به سود خود از بين مي برد!!»
اگر ما در سِفْر فرزند سيراخ مي بينيم كه درماندگان را به گرفتن حقشان از ارزاق
وا مي دارد و بر طبقه استثمار كنندگان ملت خشم خود را فرو مي ريزد، در سِفْر ايوب
نيز كه زهد و قناعت را بر خود پسنديده بود، چنين مي بينيم. ايوب از دورويان و
منافقين سخن مي گويد و احتكار كنندگان مال و ثروت، و خورندگان حقوق ملت را در رأس
آنها قرار مي دهد، و در حق يكي از آنها سخن مي گويد كه ستمگر و احتكار كننده را خرد
و در هم مي كوبد:
«او، اموالي را خورد و بلعيد، ولي آنها را استفراغ خواهد كرد؛ اين خداست كه آنها
را از درون او بيرون خواهد كشيد؛ چه او مال فقرا را خورده و خانه هايي را را غارت و
ويران كرده كه آنها را نساخته است؛ چيزهايي را كه به ستم گرفته و در گنجهايش نهاده
است، آتشي شود كه احتياج به دميدن ندارد؛ و مابقي آن در پناهگاه خود از بين خواهد
رفت؛ آسمان گناهان او را بر ملا مي كند و زمين بر او سخت خواهد گرفت.»
ايوب در سخن خود، احتكار كنندگاني را كه بي هيچ رنج و زحمتي حاصل دسترنج
بينوايان را مي خورند و در سايه آن زندگي مي كنند؛ و كشاورزاني را كه حاصل زحمت خود
را درو مي كنند، ولي گرسنه و تشنه مي خوابند، و پوشاك و خانه اي ندارند و به سختي
زندگي مي نمايند، در اين سخن نغز و شيوا چنين تعريف و توصيف مي كنند: «مردمي كه از
حدود خود تجاوز كرده به ديگران تعدي مي كنند، و گلّه مردم را ضبط و تصرف مي نمايند،
چار پاي يتيمان را مفت و مجاني به كار مي گيرند، و گاو بيوه زنان را به گرو بر مي
دارند، فقيران و بينوايان را از سر راه خود مي رانند و آنان را به بدترين جايي مأوا
مي دهند، محصولي را درو مي كنند كه از آنان نيست، و انگور را غاصبانه مي چينند.
بينوايان فقير، عريان و بي بالاپوش در هواي سرد مي خوابند، و چون از باران كوهستان
خيس مي شوند، از بي پناهي به شكاف كوهها پناه مي برند. كودكان يتيم را از شير مادر
باز مي دارند. اموال فقيران و بيچارگان برهنه و عريان، در حالي كه شكمي گرسنه
دارند، بار بر دوش مي نهند، و در ميان خطوط شخمي كه به وسيله گاوآهن ايجاد كرده
اند، بر اثر تابش آفتاب مي گذراند؛ در عصار خانه ها با كامي تشنه مي دوند و دانه
روغن را با پاي خود مي كوبند!»
در ميان پيامبران عهد عتيق، اشعياء، شاعري است بزرگ، و تا آن درجه زاهد و تارك
دنيا بود كه عريان و پابرهنه راه مي رفت؛ مردي شگفت انگيز و اعجوبه زمان خود بود.
او، در برابر تجاوزكاران و دورويان و محكمترين چنان محكم مي ايستد كه هيچ
تجاوزگر زور گويي با او روبرو نمي شود، مگر اينكه به گردن در افتد. با زبان شعر
دلچسب و بي نظير و انديشه اي قوي بر پيكر تجاوز كاران تازيانه مي كوبد. مردم را به
دادگري و اجراي عدالت نسبت به يكديگر مي خواند، چه اگر چنان نكنند بار گناهانشان
سنگين تر مي شود، آن وقت سيماي گنه كاران به خود خواهند گرفت، زمين زير پاهايشان
آلوده مي شود، و چنان مي افتند كه ديگر نمي توانند برخيزند. در آن حال، شهرشان به
گورستاني بدل خواهد شد و آبادي آنها به خرابه اي!
شهر ستمگر در زبان او، جز شهر منافقان و دوروياني كه احتكار مي كنند و به زور و
ستم غصب مي نمايند، و حاصل زحمت كارگر و دسترنج فقير را مي خورند، آن وقت نماز مي
خوانند و باز هم نماز مي خوانند، نيست. اشعياء خطاب به شهر ستمگر مي گويد: «بزرگان
و رؤساي تو شريك دزدانند، و همه آنها رشوه را دوست دارند؛ به يتيمان انصاف نمي دهند
و عدالت را در حق آنها اجرا نمي كنند، و بانگ دادخواهي بيوه زنان به گوش آنان نمي
رسد.» آنگاه روي سخن را به آنان متوجه ساخته، كساني را كه حق درماندگان و بيچارگان
را پايمال مي كنند، تهديد كرده و مي گويد: «واي بر آنها كه قوانين ظالمانه وضع
نموده، مقررات ظلم و زور را تحرير كرده و مي نويسند؛ تا حق بيچارگان و ضعفا را
پايمال كنند و آنان را از دستيابي به حق و حكومت باز دارند. و حق بيچارگان و
درماندگان ملت را سلب مي كنند، بيوه زنان را به غنيمت مي برند، و اموال يتيمان را
غارت مي نمايند.»
آنگاه اشعياء به كساني كه اموال ملت را احتكار و استثمار مي نمايند و ملت را به
زهد و ترك دنيا و قناعت دعوت مي كنند، نگريسته و مي بيند كه آنها بسيار توجه و دقت
به روزه و ساير وظايف ديني مي نمايند! در گوش آنها بانگ زده و مي گويد:
«شما كه روزه مي گيريد، در پي آرزوي خويشتن هستيد؛ زيرا كارگران را به بيگاري مي
گيرند.
شما از آن روي روزه مي گيريد تا ريشه دشمني و نزاع را بخشكانيد؛ در حالي كه نفاق
و دورويي را رواج مي دهيد. روزه نگيريد تا صدايتان در بالاها نيز شنيده شود.
آيا اين روزه است كه فقط انسان خود را در آن به مشقت اندازد؟ آيا هر وقت كه سر
به پائين انداخته شود و جايگاه آدمي خاك و خاكستر گردد، روزه ناميده مي شود؟! آيا
روزه اي كه خدا به آن فضيلت و برتري داده اين نيست كه زنجيرهاي نفاق و دورويي از هم
پاره گردد و يوغ از گردن مردم برداشته شود و به بند كشيده شدگان و فشار ديدگان آزاد
گردند و هر قيد و بندي از آنان برداشته شود؟!»
همچنين، روزه كساني كه كارگران را را به بيگاري مي گيرند تا فقير همچنان فقير
بماند و بر ثروت توانگران افزوده شود. آنها كه قيد و بند نفاق و دورويي را محكم مي
بندند و آن را نمي گشايند، و آنها كه بيچارگان و از پاي افتادگان را تحت فشار و
شكنجه قرار مي دهند، و مانع مي گردند تا آنها يوغ فقر و بينوايي و درماندگي و بردگي
را از گردن خود بردارند، اگر اينان روزه بگيرند، به قول اشعياء، زاهد، زشت ترين
صورتِ احمقي و نفاق و دورويي است.
بار ديگر اشعياء به اين دورويان منافق متوجه مي شود، و مي بيند اينان همچنانكه
در روزه خود ريا و مردم فريبي و نيرنگ به كار مي برند، در نماز نيز چنين پركارند؛
خود را مي خواهند از راهي به خدا نزديك كنند كه به رشوه دادن شبيه تر است؛ آنگاه
او، آنها را مخاطب ساخته سخن حق را در گوش ايشان مي خواند: «آن وقت كه شما دستهاي
خود را به سوي من مي گشائيد، من چشمهاي خود را مي بندم، و هر قدر هم كه بيشتر نماز
بخوانيد، گوش به شما نمي دهم، چرا كه دستهاي شما به خون آغشته است. دادگر شويد، به
فرياد ستمديدگان برسيد، و حاجت نيازمندان را برآوريد، با يتيمان به عدالت رفتار
نمائيد، و بيوه زنان را حمايت كنيد!»
اشعياء چه نيكو سيماي ستمگراني را كه بيچارگان را غارت مي كنند و حاصل دسترنج
آنها را احتكار مي نمايند، آنگاه زهد و بي اعتنايي به دنيا و فقر را به آنها زيبا
جلوه مي دهند، تصوير مي نمايد، آنجا كه آنها را چنين توصيف مي كند كه در جامعه
زايدهاي بي اهميتي بيش نيستند و ناچار باد آنها را با خود مي برد؛ او مي گويد:
«ستمگر، چون كاهي در دهان باد است.»
پيامبران زاهد پيشه قناعت كار و آنها كه پس از ايشان آمده اند، در يك امر اساسي
كه در درجه اول، ضرورت اصلاح، و رفع نيازمنديهاي مادي مردم بوده است، اتفاق نظر
داشته اند؛ تا راه پيش پاي آنها به سوي فضائل روحي و كمالات اخلاقي باز گردد؛ و به
طوري كه در پيش متذكر گرديديم، اگر آنها زهد ورزيدند و قناعت پيشه ساختند، از آنروي
بود كه در نفس رسالت آنها ماده قناعت و سيري و زندگي وجود داشته است.
مثلاً مسيح راهي با جرأت و شهامت معجزه آسا طي مي نمايد، وقتي كه وقاحت و بي
شرمي استثمارگران زير پاهاي خود لگدمال مي كند، و كبريا و بزرگواري آنان را به
همراه نيرنگها و حيله هايشان در هم مي كوبد، و به خاطر زندگي، و با تازيانه آن به
پشت كساني كه با شيطان براي احتكار و غصب اموال مردم پيمان وفاداري بسته اند و با
ستمگري و تجاوز هم سوگند شده اند، ضربات شديد وارد مي سازد؛ و بر منافقان و دورويان
چون گردباد كشنده، و طوفاني از تگرگ مرگ خيز سخت مي گيريد. و در آن ساعت كه فقيران
و بيچارگان را وادار به عدم پرداخت ماليات مي كنند،در واقع دست استعمارگر روم و
قيصر را كوتاه مي سازد، و در حالي كه اين جرأت و شهامت عالي، او را به سوي مرگ به
دست منافقين و استعمارگران سوق مي دهد! در آن موقع كه عازم اورشليم بود، دو تن از
مردان بيچاره و مستمند به خدمتش رسيدند و از وي تقاضا كردند تا آن دو در طرفين او
حركت كنند، با دنيايي عطوفت و مهر به آن دو نگريست و گفت: «آيا
مي توانيد از جامي بنوشيد كه من به زودي از آن مي نوشم؟!» آنگاه آن دو را با
لطف و مهرباني از سر راه خود دور كرد!
همچنانكه منافقان و دورويان، از راه نفاق، پاره اي از گفته هاي مسيح و قسمتي از
دوران ها زندگي او را به غلط تفسير كرده، فقر و بينوايي را براي مردم نيكو جلوه
داده اند تا آنها خيرات و نعم جهان را به ايشان واگذارند و به خيال خود از آن نعمت
حلال بهره برند و ظالمانه و ستمگرانه بر مردم حكومت و فرمانروايي كنند، و اموال
غارت شده مستمندان را در خانه هاي خود جاي دهند؛ فرمانروايان تاريخ ما در زمان بني
اميه و بعد از آن نيز تصميم گرفتند تا نفوذ و تسلط خود را ثابت نگهدارند، و دستشان
در هر ظلم و ستمي، و در هر تعدي و تجاوزي گشاده باشد؛ بنابراين نوكران كثيف و خائن
خود را واداشتند تا احاديث وضع و از خود بسازند، و بدان وسيله براي مردم قيد و
بندهايي تهيه نمايند تا دستشان در بنده ساختن آزادگان و استثمار ملت گشاده گردد.
آنان نيز سخناني به دروغ از زبان پيامبران به هم بافتند كه مشوق سر به زيري و
افتادگي، تواضع و كوچكي، و خدمتگذاري و تسليم مي باشد!
ولي هر كس كه بر سيرت و روش انبيا درست اطلاع داشته باشد، مي فهمد كه آنها فقر و
نداري و بينوايي را امري پست شمرده، و منافقان و دوروياني را كه مردم را به آن دعوت
مي كنند، مستحق جهنم دانسته اند. و اگر غير از اين بود، ثروتمندان و زورگويان عليه
آنها قيام نمي كردند، و درماندگان و بينوايان گرد ايشان را نمي گرفتند!
از رفتار بزرگان پيشين عرب شواهدي داريم كه مي رساند آنها به طور عميق از گرايش
و به هم بستگي طبيعي اعمال فرد و نظام اجتماعي، و پيوندهاي محكمي كه اعمال انسان را
دائماً با مسائل مادي مربوط مي سازد، واقف و مطلع بوده اند.
آنان به وسيله اعمال و رفتار خود خواسته اند خرافاتي را كه مبين جدايي كامل
اعمال روحي و جنبش و نشاط ذهني با وضعيت مادي است، از ميان بردارند.
مي خواستند به وسيله آن، خرافات ناراحت كننده اي كه در مشرق زمين، از همان ابتدا
و از زماني كه آن را مشرق زمين ناميده اند، شايع و همه گير شده است، از بيخ و بن
براندازند؛ خرافاتي كه پيرامون يك هدف، و با وجود اشكال مختلف و تعبيرهاي متفاوتي
كه بر آن مي شد ولي در اصل و جوهر يكي بود، مي چرخيد؛ خرافاتي چون اين انديشه كه
«قناعت گنج فناناپذير است!» يا چيزي كه كاهنان در برابر
«مال ناپايدار دنيا» به آن نام «روحانيت» داده اند.
مي گويم نوابغ پيشين عرب اين حقيقت را دريافتند، و با تمام قوا، براي از بين
بردن خرافات دردناكي كه مشرق ما را حتي تا اين زمان هم به سفاهت كشيده است، كوشيده
اند. افسانه دعوت به فقر و بينوايي، و اكتفا و قناعت به گنج موهوم!... بعضي از آن
نوابغ در پيكار عليه فقر، تا سر حد برانگيختن اعجاب و تحسين به جان كوشيده اند، در
حالي كه در مقابل، برخي از قديسان و اولياي امور روحاني، فلسفه تن به فقر و بينوايي
دادن را تا مرز برانگيختن خشم و نفرت تأييد و تشويق كرده اند. و چه بسيار اتفاق
افتاده كه اگر جامعه موجب ارتكاب جرم و پيدايش گناهي مي شد، در تبرئه مجرم و
گناهكار سعي بليغ مبذول مي داشتند و اگر حرام كردن ناروايي باعث نسبت دادن گناه به
غير مسبب حقيقي آن مي گرديد، آن را به سادگي روا و حلال مي فرمودند.
داستان جالبي از يكتا متفكّر جهان، خالد محمد خالد در كتاب با ارزش او از اينجا
شروع مي كنيم(14) نقل مي كنيم تا شاهد مثالي باشد: غلامان حاطب بن ابي
بلتعه شتر مردي را در «مزينه» به سرقت بردند و به
جنايتي كه مرتكب شده بودند، اقرار نمودند. قضيه براي رسيدگي در خدمت عمر بن خطاب
مطرح شد. عمر خود را در برابر امر پليدي ديد كه همه موجبات آن، از وقوع دزدي و حضور
دزد و اقرار و اعترافي كه بدون زور و اعمال فشار و شكنجه به دست آمده فراهم است.
اكنون حكم به چه چيز بدهد؟
عمر به صورت دزدان نظري افكند، و فرمان خدا را خواند: «دستهاي مرد و زن دزد را
ببريد به كيفر آنچه كرده اند؛ اين عقوبتي است از طرف خدا.»(15) روي همين
اصل عمر تصميم گرفت كه فرمان بدهد دستهاي آن را ببرند. بار ديگر چشم عمر به رخساره
آنها افتاد، اين بار چه ديد؟
چهره هايي را ديد كه گويي هرگز خون به خود نديده اند؛ چشمهايي كه نور و درخشش در
آنها خاموش شده، و بدنهايي كه از درد بدبختي و بيچارگي رنجور و دردمند گرديده است؛
پس فرمان داد تا خداوندگار اين غلامان را حاضر سازند. چون عبدالرحمن بن حاطب به
خدمت او رسيد، عمر گفت: «تصميم گرفته بودم كه دستهاي اينها را ببرم؛ امّا فهميدم كه
تو اينها را به رنج و گرسنگي وا داشته اي تا آنجا كه اگر يكي از آنها چيزي را كه
خدا بر او حرام كرده است بخورد، بر او حلال است. به خدا سوگند! اگر دستهاي اينها را
نبريده ام از تو چنان غرامتي مي گيرم كه بر تو بسي ناگوار باشد. آنگاه از صاحب شتر
پرسيد: «اي مزني! شترت به چند مي ارزد؟»
«به چهارصد!» عمر به عبدالرحمن امر كرد و گفت:
«برو! هشتصدتا به او بده.» و براي بار ديگر نظري از
درايت و عطوفت به غلامان افكند و گفت: «شما هم برويد!»
امّا روش علي عليه السلام سراسر رفع نياز از مردم است؛ و دستور و منشور حكومتش
به زودي و به طور مفصل در جاي خود مورد بحث قرار خواهد گرفت.
علي عليه السلام زهد ورزيد و به خود سخت گرفت، ولي راضي نبود مردم بر سيره و
روش فقرا و قناعت پيشه گان زندگي كنند، و گر نه هرگز چنان اوضاع و پيش آمدهاي
معروفي كه بين او و اشراف، و غصب كنندگان اموال ملت به وقوع پيوست، صورت نمي
گرفت؛پيش آمدهايي كه بر اثر اخذ و مصادره اموالي كه حق آنها نبود و رسانيدن آن
اموال به صاحبانش كه محتاجان و فقرا و مستمندان بودند، به وجود آورد.
شعبي حكايت مي كند، در آن وقت كه او كودكي بيش نبوده؛ در كوفه وارد رخبه شده
است و علي عليه السلام را آنجا مي بيند كه در برابر دو تل از طلا و نقره
ايستاده و آنها را بين مردم تقسيم مي كند تا وقتي كه چيزي از آن دو تل فلز
گرانبها باقي نماند. آنگاه علي عليه السلام به خانه خود بر مي گردد، در حالي كه
هيچ از آن طلا و نقره با خود بر نداشته است!
امّا علي عليه السلام كه از مال دنيا چيزي به خانه نمي برد، همان كسي است كه
همه مردم را مخاطب ساخته و مي گويد: «براي دنيايت چنان
بكوش كه گويي هميشه زنده اي.»
راه حق عليه السلام در نظر علي چيزي بالاتر از رفع نيازمندي مردم نيست. او
گفتاري در اين زمينه به خصوص دارد كه جاي هيچ گونه تفسير و تأويلي براي آن
نيست؛ او مي گويد:
«اگر حق را از راهش بجوئيد، راهها بر شما مسرت بخش و شادي آور گردد، و
عيالمندي از شما در آن محتاج و درمانده نمي شود يا كسي از شما فقير و بينوا
نگردد.»
او، در آن هنگام كه عرب جاهليت را مي كوبد، به تنگي معيشت و قناعت آنها حمله
كرده و مي گويد: «شما گروه عرب، بر سنگهاي سخت مي خوابيديد و آب گل آلود مي
آشاميديد و غذاي ناگوار مي خورديد: غذاي خشن فقيران.»
علي عليه السلام آشكارا مي گويد كه از غذاي اشتهاآور و لباس نرم و خانه عالي
بدش نمي آيد و از آن نفرت ندارد، ولي از آن سبب از آن روي گردان است كه روي
زمين اشخاصي فقير و تهي دستي وجود دارند كه اگر او آن چنان زندگي كند، آنان به
چنان زندگي لذت بخشي قادر و توانا نخواهند بود.
اين صراحت علي عليه السلام ، خود دليلي است بر اين كه او در درجه اوّل مي
خواهد مردم به زندگي راحت و آسايش برسند. و مادام كه در ميان مردم كساني يافت
مي شوند كه روي سيري نمي بينند و در آرزوي قرص ناني مي سوزند، رهبر اين چنين
مردمي بايد مانند آنها باشد! و در كشيدن بار مصائب با آنان شريك و سهيم گردد،
تا آنگاه كه شبح فقر و نداري از سر آنها بگذرد. اگر چنين نكند معناي رهبري و
پيشوايي چيست؟!
علي عليه السلام مي گويد: «أ اقنع من نفسي بأن يقال هذا امير المئومنان ولا
اشاركهم مكاره الدّهر» «آيا خود را قانع كنم كه به من اميرمؤمنان بگويند، و در
ناراحتيهاي روزگار با آنها شريك نباشم؟!»(16) ناراحتيهاي روزگار در نظر
علي عليه السلام ، ناراحتيها و ناگواريهاي ناشي از فقر و بينوايي است. او مانع
زينت دخترش به گردن بند مرواريد نشد مگر به اين سبب كه ساير دختران نمي
توانستند چنان زينتي داشته باشند؛ و گفتيم كه چگونه به دختر خود دستور داد تا
گردن بندي را كه او مي خواست در يكي از اعياد خود را به آن آرايش دهد، به بيت
المال بازگراند. در حالي كه به او مي گفت: «اي دختر ابو طالب خود را از حق دور
مساز؛ آيا تمام زنان مهاجر و انصار، در چنين عيدي، اينگونه زينت مي كنند؟!» مي
گويد همه زنان، نمي گويد زنان اشراف يا نجيب زادگان. بنابراين، از همان ساعت كه
زمام امور اجتماع به دست وي سپرده شد، فعاليت و كوشش خود را صرف اين نمود كه
نان و آب و لباس براي همه مردم فراهم گردد، برنامه اي كه اساسش شباهت نزديكي به
سوسياليسم دارد.
طبيعي است كه علي عليه السلام كار خود را از همين جا شروع مي كند، چه او
ملاحظه مي نمايد تازيانه هاي دردآلودي كه خدا بر پشت بندگانش فرود مي آورد
بسيار است؛ ولي هيچ يك از آنها به اندازه تازيانه ترسناك و مخوف فقر و نداري،
درآمد نيست.
مگر او گوينده اين سخن نيست كه خبر از ايمان عميق او به ضرورت و لزوم رفع
نيازمندي و احتياج از مردم، و فهم و درك صحيح اوضاع و احوال مردم، و حقايق
اشياء و مقدمات و نتايج امور، مي دهد، آنجا كه مي گويد: «ما ضَرَبَ اللّه
عِبادَهْ اَوْجَعَ مِنَ الْفَقْر» خداوند بندگانش را با تازيانه اي دردناك تر
از فقر نزده است.» همان فقري كه بعضي از زاهدان، مردم را به آن دعوت مي كنند. و
دانسته و ندانسته راه خطا مي پيمايند؛ فقري كه پيامبر و امام هر دو به جنگ آن
برخاستند، همچنانكه عليه آن، ابوذر غفاري، مرد انقلابي بزرگ، پرچمدار شيعيان، و
شهيدِ دستِ بني اميه و روش حكومت و سياست آنان به جنگ و مخالفت برخاست.
علي عليه السلام اين را دريافته بود كه فقر تهي دستي جلو هر فضيلت را مي
بندد، و وسيله كفر مي گردد. به همين دليل با هر وسيله اي به جنگ آن برخاست و
راه را از هر طرف بر آن گرفت؛ آن كس را كه موافق آن بود و مردم را به فقر و تهي
دستي تشويق و ترغيب مي كرد، مي كوبيد. اگر مرد با هوش و زيرك باشد (كه فقر، بنا
به عقيده علي عليه السلام ، هوشمند را كودن مي كند) و اگر ميهن به فرزندان مخلص
و وفادار احتياج دارد، نه مردمي پراكنده و حسود و دشمن يكديگر، و افرادي كه خود
را در آن غريب و ترسو حس مي كنند، بر او واجب است كه از ميان فرزندانش سراغ
فقيران تهي دستي را نگيرد؛ چه، به طوري كه علي عليه السلام مي گويد، رنج مرگ از
فقر كمتر است؛ چرا كه اَلْفَقْرُ هُوَ الْمَوْتُ الاَْكْبَر.»
اين چه تازيانه مقدسي است كه علي عليه السلام بر پيكر فقر و منافقان و
دوروياني كه آن را زيبا و خوشآيند جلوه مي دهند، فرود مي آورد، به طوريكه همه
آنها را نابود مي كند، همچنانكه زبانه آتش، كاه آلوده را مي بلعد؛ و در برابر
ديدگان آنها نيرنگ ها و حيله هاي آنها را در هم مي كوبد و در آن وقت كه مي
گويد: «اگر فقر به صورت مردي بر من ظاهر شود، بي گمان او را مي كشم.»
اجتماع در نظر فرزند ابو طالب به منزله يك تن واحد است كه به هيچ روي شايسته
نيست در آن متناقضات و اضداد در يك جا فراهم شوند؛ و مقررات و نظامنامه اجتماعي
در امور حقوقي و وظايف، بر اساس اختلافات طبقاتي وضع و تدوين و پايه گذاري شود؛
در اجتماعي كه زائيده افكار و اراده فرزند ابو طالب است، او اجازه نميدهد كه
فردي از پرخواري بيمار گردد و در مقابل فرد ديگري بي قوت و گرسنه باشد، يكي كار
كند و زحمت بكشد آنگاه معادل دسترنج او نصيب انگل اجتماع و فردي غير فعال شود؛
و بنا به توجه خاصي كه فرزند ابو طالب به مبدأ داشت، حتي يك روز هم بر او
نگذشت، مگر اينكه مشغول رسيدگي و توجه به وضع بندگان خدا در روي زمين باشد، و
از كوچكترين امري از امور آنها، كه نمونه كامل و زيباي آفرينش اند، غافل نماند؛
اين روش با نظريه عمومي او نسبت به مردم و هستي، و روشي كه بر سيره و روش
پيامبر خدا در پيش گرفته بود، همآهنگي داشت؛ پيامبري كه بر زبان او وارد شده
بود: «وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ لِباسا، وَجَعَلْنا النَّهارَ
مَعاشا»(17) «شب را براي استراحت و روز را براي فعاليت در امر
زندگي قرار داديم.»
از اينجا، و بر اين قاعده و اساس، امام علي عليه السلام با اجتماعي سر و كار
دارد كه با قانون سر و كار دارد، در راه آن فعاليت مي كند، و آن را صالح و سالم
مي خواند. آنگاه پند و اندرز، و همچنين شمشير خود را، هر يك در جاي خود، براي
تحكيم بخشيدن به نظريات و استحكام موقعيت آن در ميان طبقات مردم زمانش به كار
مي برد، و توجه و همّت خود را مصروف تحكيم عدالت اجتماعي مي سازد. در آن وقت كه
جمعي از
مردم، پس از رسيدن او به خلافت، به خدمت او رسيدند تا مقام جديد را به وي تبريك
گويند، او در حالي كه كفش خود را به دست خويش وصله مي زد، مگر به آنها چنين
نگفت: «اِنَّ هذا النَعَّل هُوَ
خَيْرٌ عِنْدي مِنْ وِلايَتِكُم هذِهِ اِنْ لَمْ اَقَمْ حَقّاً وَأَزَهَقَ
باطِلاَ!!» «اين لنگه كفش، از حكومت بر شما در نظر من بهتر است اگر حقي
را پايدار نسازم و باطلي را از ميان برندارم!»
امّا آنها كه براي آخرت فعاليت مي كنند، امام از
آنها مي خواهد تا نعمتهاي جهان ديگر را پيش از هر چيز از راه خدمت به اجتماع
جستجو كنند، و به اين ترتيب، امام، خير آخرت و سراي ديگر را براي خواستاران آن،
منوط به فعاليت مستقيم اجتماعي مي داند، كه در رأس اين فعاليت: همكاري پيگير
براي تهيه هر چه بيش تر نان و آب و پوشاك براي عموم جامعه بشري، رفع نيازمندي
عمومي، پيكار عليه ستمگران، فرياد رسي بي پناهان و ستمديدگان، و آنگاه آشنا
ساختن مردم به حقوق خود و بيدار ساختن آنها، و دفاع كامل از آن حقوق قرار دارد.
امام علي عليه السلام روزي بر عَلاءِ بْنِ زِياد
حارِثي كه يكي از يارانش بود، وارد شد. چون بزرگي خانه او را ديد، به او گفت:
«با چنين خانه وسيعي در اين دنيا چه مي كني؟ آيا نياز تو به چنين منزلي در آخرت
بيشتر نيست؟ آري، اگر بخواهي مي تواني به وسيله آن به چنين خانه اي در آخرت نيز
دست يابي: بيچارگان را در آن جاي بده، در آن صله رحم به جاي آر و به خويشاوندان
خود رسيدگي كن، حقوقي كه بر گردن داري در آن بپرداز؛ به اين ترتيب، به ايده آل
خود در آخرت مي تواني برسي.»
و در معناي نماز و روزه، به كميل فرزند زياد مي
گويد: «اي كميل! اين مهم نيست كه نماز بخواني و روزه بگيري و صدقه بدهي! اين
مهم است كه نماز با دلي پاك و عملي مورد قبول خدا به جاي آورده شود؛ بنگر تا در
چه و بر چه چيز نماز مي گزاري، چه اگر بجا و به مورد خود نباشد، پذيرفته نيست!»
اگر شخص فقيه و آگاه به مسائل دين، در خدمت خود و
مردم باشد، تنها با اين يك شرط، فقيه ارزشش بيش از هزار عابد است: «يك فرد
فقيه، چيره تر از هزار عابد بر اهريمن است.»
توجهي را كه امام، پيش از امور آخرت، به وضع زندگي
دنياي مردم، معاش روزمره آنها و نان آنها داشت، او را بر آن مي داشت كه سحرگاه
هر روز در بازارهاي كوفه بگردد و در حالي كه پيشوا و رهبر ملت بود، در هر بازار
بايستد و به بانگ بلند بگويد:
«اي گروه سوداگران! از خدا بترسيد و با مشتريان
كنار آئيد؛ خود را به بردباري و متانت بيارائيد، از سوگند خوردن دوري جوئيد و
از دروغ بپرهيزيد، گِرد ستم نگرديد، حق مظلومان را بدهيد، پيمانه و ترازوي خود
را اصلاح كنيد، و به مردم كم نفروشيد، و چون تبهكاران بر زمين زندگي نكنيد!»
از نُوفِ بْنِ بُكالي نقل كرده اند كه گفت: در مسجد
كوفه به خدمت اميرمؤمنان عليه السلام رسيدم و گفتم: «اي
اميرمؤمنان! سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد.» او نيز جواب داد:
«و برتو اي نوف! سلام و رحمت و بركات خدا باد.»
گفتم: «اي اميرمؤمنان مرا پندي بده.» فرمود: «به مردم نيكي
كن تا خدا بر تو نيكي كند.» گفتم: «اي اميرمؤمنان! باز هم بفرمائيد.»
فرمود: «اي نوف! اگر از اينكه در سراي ديگر با من باشي شادي، يار ستمگران
مباش!»
خدمت به انسان، رفع نيازمندي، در هم كوبيدن ظلم،
مواد اساسي سياست فرزند ابوطالب را تشكيل مي دهد. يك بار پيامبر خدا به او
نگريست و فرمود: «اي علي عليه السلام ! خداوند تو را به نيكوترين پيرايه خود
آراسته است: مهر بيچارگان و دردمندان را در دل تو نهاده، و تو را از اينكه آنان
پيرو تو باشند، خشنود گردانيده و آنها نيز از اينكه تو پيشواي ايشان باشي، راضي
و خوشحالند.»
پيش از امام
* ايمان نياورده است هر كس كه سير بخوابد و همسايه
او گرسنه باشد.
* هيچ يك از شما غذايي گواراتر از حاصل دسترنج خود
نخورده است.
* سپاس خدا نگويد، هر كه سپاسگذار مردم نباشد.
* مردم در سه چيز شريكند: در آب و گياه و آتش
* هر كه احتكار كند خطاكار است، و هر كس چيزي به
ستم از زمين بستاند، از هفت طبقه زمين گردن او را مي بندند.
* مردم چون دانه هاي شانه با هم برابرند.
* دو نفر را آشتي دادن، از نماز و روزه بهتر است.
* مردم همه، روزي خوار خدايند، و بهترين آنها نزد
خدا آن كسي است كه براي خانواده اش مفيدتر باشد.
* دين، معامله است.
* بندگان خدا! با هم برادر باشيد.
*آدميان چه بخواهند و چه نخواهند، برادر
يكديگرند.پيامبرخدا صلي الله عليه و آله
پيش از آنكه درباره موقعيت علي بن ابي طالب عليه
السلام ، نظام اجتماعي، و انسان و حقوق او، به تفصيل سخن گوييم؛ ناچاريم يك
بررسي مختصر پيرامون موقعيت پيامبر صلي الله عليه و آله در تمام اين امور، و
روشي كه در زندگي اتخاذ فرموده بود انجام دهيم.
پيامبر صلي الله عليه و آله به شئون مختلف مردم و
امور اجتماع توجه كاملي مبذول مي داشت. اسلام همانطور كه در رفتار افراد با وضع
قوانين نظارت كامل دارد، در روابط و برخوردهاي عمومي و اجتماعي نيز توجه و
مراقبت دارد. بنابراين، اسلام، از اجتماع و قوانين مربوط به آن جدا نيست و تا
آنجا به امور اجتماع اهميت مي دهد كه خدمت اجتماعي را به هر شكل و رنگي باشد،
جزء عبادت مي شمارد؛ بلكه خدمت به همنوع و اجتماع، در معنايِ عبادتِ درست و
ايمانِ مفيد، از اقامه واجبات و شعائر ديني برتر است(18). پيامبر مي
گويد: «دو نفر را آشتي دادن، از نماز و روزه بهتر است.»
و داستان زير بر روش صريح و روشن اسلام دلالت كافي دارد.
از ابن عبداللّه روايت شده كه گفت: با پيامبر اسلام
صلي الله عليه و آله در سفري بوديم كه در ميان ما جمعي روزه دار بودند. روز
گرمي بود و در منزلگاهي فرود آمديم. بيش تر ما به سايه عباي خود پناه برده
بوديم و جمعي با دست نور آفتاب را از خود دور نگه مي داشتند. روزه داران نشستند
و آنانكه روزه نبودند به خدمت برخاستند. خيمه ها را برافراشتند و حيوانات را آب
دادند. رسول خدا فرمود: «تمام اجر و مزد را امروز آنها بردند كه روزه نبودند!»(19).
آيا اين دليل قاطع نيست كه پيامبر اجازه اقامه فرائض ديني را به حساب معاش نمي
داد؛ و موضوع افطار و روزه خالي از اهميت خواهد بود هرگاه مانع فعاليت و
سازندگي، و خدمت به اجتماع، و غفلت از وسائل زندگي و بقا و سعي و اهتمام در راه
تعاون اجتماعي باشد؟ به همين دليل، پيامبر اسلام، روزه خواري را در ماه رمضان
در راه خدمت به مردم، از گرفتن روزه همراه با عزت و گوشه گيري از كار مفيد و
سودمند، ترجيح داد.(20) آيا در گفته پيامبر، آنجا كه مي گويد: «هر كس
از شما كه كار ناخوشايند وزشتي را ديد، بايستي كه به دست خود آن را دور كند و
بپوشاند و اگر نتوانست با زبانش، و اگر نتوانست با قلب و دلش (كه ضعيف ترين
درجه ايمان را مي رساند) آن را تغيير دهد،» اشاره صريح و روشني به خير خواهي
براي اجتماع و سود رساني به مردم نيست؟ و آيا اين را نمي رساند كه فرد و اجتماع
هر دو در برطرف ساختن زشتيها و ناروائيهاي اجتماع مسئول و شريكند؟!
احاديث بسياري از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله
نقل شده است كه همه گوياي فضيلت و برتري اشخاصي است كه به نحوي از انحاء به
خدمت اجتماعي اشتغال دارند، و فضيلتشان از عابد نمازگزار به مراتب بيش تر است.
اگر عالم و دانشمندي به كارهاي مفيد اجتماعي مشغول
باشد، در نظر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله از يك ميليون عابد برتر است،
همچنانكه ماه شب چهاردهم نورش، از انوار ميليونها ستاره بيش تر مي باشد، به
همين نسبت، برتري عالم نسبت به عابد، چون برتري ماه است نسبت به ستارگان.
از طرفي به اجتماع و محيط و احتياجات خود بيش از هر
كس ديگر آگاه بود و فرماني كه در اسلام صادر مي شد جنبه عموميت و همگاني داشت
نه استثنايي و نه انحصاري. روزه بر هر بالغ مكلفي واجب است، مگر در مواردي كه
در كتب فقهي كه جز چند موارد واضح و ساده هم بيش تر نيست، آمده است. بنابراين،
به بهانه كار گرما تشنگي و گرسنگي روزه را نمي توان خورد. البته به توجه به اين
كه مؤلف كتاب مسيحي است، بر او بحثي نيست ولي بايد گفت كه به اين صورت و بياني
كه مؤلف محترم اشاره فرموده است، فرائض ديني را به عنوان كار و فعاليت نمي توان
تعطيل كرد.