ج. جنگ نهروان یا فتنه مارقین
مارقین یا «خوارج»، گروهی هستند که تا پایان جنگ صفّین در رکاب امام
علی علیه السلام شمشیر زدند و از یاران حضرت بودند؛ ولی به واسطه شیطنت بعضی از
منافقان، پس از قضیه حَکمیت، از دین خارج شدند و در بیرون شهر کوفه، گروهی را تشکیل
دادند که به «نهروانیان» معروف شدند و به جنگ با امام علی علیه السلام آمدند و به
همین اعتبار، آنان را «خوارج نهروان» نامیده اند.
امام علی علیه السلام در دوران پنجساله حکومت خود، با سه نبرد سخت و
سهمگین روبه رو شد که این نوع جنگها در تاریخ اسلام، بی سابقه است. در اوّلین جنگ،
مخالفانی مانند طلحه و زبیر بودند که با به بازی گرفتن امّ المؤمنین عایشه، با
شکستن پیمان خود با امام علی علیه السلام ، نبرد خونینی را در بصره به راه انداختند
و سرانجام، سرکوب شدند.
در جنگ دوم، طرف مخالف، معاویة بن ابی سفیان و همفکران او بودند که به
بهانه گرفتن انتقام خون عثمان از شام به صفّین آمدند و با حیله عمرو عاص، قرآنها بر
نیزه شد و در نتیجه، جنگ متوقّف شد و به حَکمیت منتهی گردید.
و امّا سومین نبردی که برحکومت امام علی علیه السلام تحمیل شد، از سوی
خوارج نهروان بود که از یاران امام علیه السلام بودند و آثار سجده در چهره شان
نمایان بود، به وقوع پیوست؛ همانان که آهنگ تلاوت قرآنشان در همه جا می پیچید. نبرد
با این گروه، به مراتب دشوارتر از جنگهای اوّل و دوم بود؛ ولی امام پس از ماهها صبر و
شکیبایی و ایراد سخنرانی و اعزام شخصیتهای موجّه، از اصلاح آنان مأیوس شد و چون با
قیام مسلّحانه آنان مواجه شد، به نبرد با آنان پرداخت و به تعبیر خود، چشم فتنه را
کور کرد.
با اعلام نتیجه حَکمیت، عوامل اصلی ایجاد چنین موقعیتی، جهت تبرئه خود
از ترفند موفّقیت آمیز عمرو عاص - که خود باعث آن بودند - بانگ «هیچ حکمی غیر از
حکم خدا، پذیرفته نیست (لا حکم الا للّه ) » برآوردند و بر امام علی علیه السلام
اشکال کردند که: چرا حَکمیت را پذیرفتی؟! ما از گناه خود توبه کرده ایم که تو را به
حکمیت، مجبور کردیم. تو نیز که به حَکمیت تن دادی، باید توبه کنی!
امام علی علیه السلام دراین باره می فرماید: «آیا شما به هنگام بلند
کردن قرآن برنیزه ها، آن هم به صورت خدعه، نگفتید که: "آنان، برادران و همکیشان ما
هستند و کارهای گذشته خود را ترک کرده و پشیمان شده اند و به کتاب خدا پناه آورده
اند و باید نظر آنها را پذیرفت و اندوه آنها را برطرف ساخت" و من گفتم که این
پیشنهادی است که برون آن ایمان و دورن آن کینه توزی و خصومت است، آغاز آن رحمت است
و دلپذیر، و انتهایش ندامت و پشیمانی است. بر سرِ کار خود بمانید و راه خود را ترک
نکنید و به فریاد هیچ نعره کننده ای اعتنا نکنید که اگر با او موافقت کنید، گمراه
می شوید؟... و سرانجام، این کار برخلاف تأیید من انجام گرفت و دیدیم که شما بودید
که چنین فرصتی به آنها دادید».
(147)
امّا آنان با اینکه سخنان امام علیه السلام را تأیید کردند، بر موضع
خود ماندند و با عبداللّه بن وهب راسبی بیعت نمودند تا آنان را در جنگ با
امیرمؤمنان، رهبری کند یا آنکه امام علی علیه السلام از گناه پذیرش حکمیت، توبه کند
و فوراً به جنگ با معاویه به صفین بازگردد! عجیب است که این گروه مقدّس مآب، خود را
برحق و امام علی علیه السلام را کافر می دانستند و از هیچ کوششی برای تحمیل آرای
کور خود، دریغ نمی کردند!
نمونه هایی از جنایتهای خوارج
1. ابن ابی الحدید می گوید: از خبرهای شنیدنی یکی این است که خوارج،
در مسیر راه خود به دو مرد، یکی مسلمان و دیگری نصرانی، برخوردند. چون عقیده آن فرد
مسلمان، غیر از عقیده آنان بود، او را کشتند و مرد نصرانی را رها کردند و گفتند:
تحت ذمّه مسلمانان است و باید حفظ ذمّه شود!
2. داستان از این قرار است که خوارج هنگام رفتن به سوی نهروان، در
مسیر خود با عبداللّه بن خبّاب
(148)مواجه
شدند که همسر حامله اش نیز با او بود. آنها پس از دیدن عبداللّه با اشاره به قرآنی
که در گردن او بود، گفتند: اینکه در گردن داری، به ما دستور می دهد که تو را به قتل
برسانیم! عبداللّه گفت: آنچه را در قرآن زنده کرد، زنده کنید و آنچه را قرآن
میرانده است، بمیرانید!
در این هنگام، مردی از خوارج برخاست تا خرمایی را که از درخت افتاده
بود، بر دهان بگذارد که همراهانش بر او فریاد زدند: که این خرما متعلّق به مردم
است. او نیز خرما را بر زمین انداخت. سپس نزد عبداللّه بن خبّاب آمدند و به او
گفتند: از پدرت برای ما حدیثی بگو.
عبداللّه گفت: پدرم می گفت که از رسول خدا شنیده است که: «به زودی
فتنه ای پیدا خواهد شد که دلِ مردم در آن بمیرد، همان گونه که بدنشان می میرد. روز
را به شب می رساند، در حالی که مؤمن است، و شب را به روز رساند، در حالی کافر است.
در آن روز، تو نزد خدا مقتول باش؛ امّا قاتل نباش!
آن گاه از وی در مورد خلفای پیشین سؤال کردند و او به نیکی از آنها
یاد کرد. سپس در مورد علی علیه السلام و موضوع حَکمیت از او پرسیدند. عبداللّه گفت:
به راستی که علی علیه السلام نسبت به شما، داناتر و بر دین خدا، پرهیزگارتر و بصیرت
او بیش از دیگران است.
خوارج به او گفتند: تو از هدایت، پیروی نمی کنی و تابعِ اسم و رسم
مردانی.
سپس او را به کنار نهر بردند و سرش را از تن جدا کردند و همسرش را
کشتند و پهلوی او را دریدند و جنینش را نیز سر بریدند!
پس از قتل عبداللّه بن خبّاب، به نزد مردی نصرانی - که صاحب نخل
خرمایی بود - رفتند و از او خواستند تا خرمای آن نخل را به آنها بدهد.
نصرانی گفت: از آنِ شما باشد!
گفتند: تا قیمت آن را نگیری، ما به آن نخل خرما دست نمی زنیم!
نصرانی گفت: بسیار شگفت است! شما مردی چون عبداللّه بن خبّاب را می
کشید؛ ولی حاصل یک درخت خرما را بدون پرداخت بهای آن نمی پذیرید؟!
(149)
امام علی علیه السلام وقتی از ماجرای قتل عبداللّه و همسرش آگاه شد،
حارث بن مرّه را برای کسب اطّلاعات بیشتر به سوی نهروان فرستاد؛ امّا او را نیز به
قتل رساندند. لذا تصمیم گرفت ریشه جهالت را برکند و فتنه را از میان بردارد و به
همین منظور با یارانش در نهروان فرود آمد و به خوارج پیغام داد تا قاتلان عبداللّه
و همسر و فرزند او را تحویل دهند؛ امّا خوارج، همگی خود را قاتل نامیدند!
علی علیه السلام در پاسخ آنها فرمود: «من به شما هشدار می دهم که
مبادا در کنار این رود، کشته افتاده باشید، و آن گاه که در حفره ها قرار دارید، نه
بیانی روشن از پروردگار دارید و نه حجّتی آشکار؛ آواره خانه و دیار و به دام قضا
گرفتار. شما را از کار حَکمیت، باز داشتم و سر باز زدید. با من در افتادید و مخالفت
کردید، چندان که رأی خود را در کار هوای شما کردم. ای سبُک سران و بی خردان نادان!
ای ناکثان! من نه بلایی بر شما آوردم و نه زیانی برایتان خواستم».
امّا خوارج، همچنان خواهان توبه امام علی علیه السلام از ماجرای حکمیت
و زیر پا نهادن پیمان صفّین بودند. امام علیه السلام فرمود: «آیا پس از ایمان آوردن
و جهاد در راه خدا و همراهی با رسول خدا، به کفر خود شهادت دهم! آیا تن دادن من به
حکمیت، موجب می شود که شمشیرهایتان را بر شانه گذارید و آنها را به سر مردم فرود
آرید؟ این، خسرانِ آشکار است».
(150)
خوارج روی برتافتند و گروهی از آنان، شروع به تیراندازی نمودند؛ اما
امام علیه السلام به یاران خود فرمود دست نگه دارند. سه بار این قضیه اتفّاق افتاد
تا اینکه امیرمؤمنان به پیروی از سیره رسول خدا و قبل از آغاز جنگ، پرچمی را به دست
ابو ایوب انصاری، صحابی بزرگ رسول خدا داد و اعلام نمود که هر کس که تحت لوای این
پرچم درآید، در امان است.
عدّه ای آمدند و امام علی علیه السلام توبه آنان را پذیرفت و بر اساس
روایت طبری، دو هزار و هشتصد نفر بر اعتقاد خود پافشاری کردند و نپذیرفتند. گروه
باقی مانده از خوارج، حمله را شروع کردند و سپاه امام علی علیه السلام نیز مجبور به
دفاع گردید، که در نتیجه درگیری شدید بین طرفین، تقربیاً تمام خوارج نابود شدند و
بدین ترتیب، یکی از مهم ترین جنگهای مذهبی اسلام، پایان پذیرفت. در پایان جنگ، علی
علیه السلام ضمن خطبه ای چنین فرمود:
«ای مردم! من چشم فتنه را کورکردم وغیر ازمن،کسی جرئت رفع این فتنه
وفساد را نداشت، درحالی که تاریکی در آن موج زده و سختی آن رو به فزونی نهاده بود».
(151)
سپس در بین سپاهیان حاضر شد و ضمن تقدیر از همراهی و همکاری آنان
فرمود: «از همین جا رهسپار صفّین شویم تا ریشه معاویه را برکنیم». امّا اشعث بن
قیس، به نمایندگی از سربازان، در پاسخ امام علیه السلام گفت: بازوان ما خسته و
شمشیرهای ما شکسته و نیروهای ما پایان یافته است. بهتر است که به کوفه بازگردیم و
پس از تجدید قوا، به جنگ معاویه برویم.
امام علی علیه السلام نیز به ناچار پذیرفت و به کوفه بازگشت و پس از
اینکه سربازان سپاه، استراحت نموده، تجدید قوا کردند، آن حضرت، مردم را به مقابله
با حاکم شام فرا خواند که این دعوت امام علی علیه السلام را کسی پاسخ نگفت. آن حضرت
تا جمعه دیگر تأمّل کرد؛
ولی جز گروهی بسیار اندک، کسی آماده حرکت نشد و از همراهی با امام علی علیه السلام ،
طفره می رفتند. طبیعی بود که با چنین نیروی
کمی، نمی شد به نبرد با شامیان و معاویه رفت. بدین ترتیب، زمینه مبارزه با معاویه
برای او فراهم نیامد.
امام علی علیه السلام پس از چند روز با قلبی پُر اندوه از بی وفایی
کوفیان، در مسجد کوفه این خطبه را ایراد فرمود:
«نفرین بر شما! از بس شما را سرزنش کردم، خسته شدم. آیا به جای زندگی
آخرت، به زندگی موقّت این دنیا راضی گشته اید؟ و به جای عزّت و سربلندی، بدبختی و
ذلّت را برگزیده اید؟ از چه روی هر گاه شما را به جهاد با دشمن می خوانم، چشمتان از
ترس در کاسه دور می زند؟ گویا از ترس مرگ، از خود بیگانه شده اید و گویا عقلهای خود
را از دست داده اید و درک نمی کنید. من هرگز و هیچ گاه به شما اعتماد نمی کنم. نه
پایگاهی هستید که بتوان بر آن تکیه کرد، و نه قبیله و یاران شرافتمندی که دست نیاز
به سویتان دراز گردد. به شتران بی ساربان می مانید که هرگاه از یک طرف گِرد آیید،
از سوی دیگر پراکنده می شوید.
به خدا سوگند، شما وسیله بدی برای افروختن آتش جنگ بر ضدّ دشمنان
هستید. نقشه ها برای شما می کشند؛ امّا شما مرد کشیدن نقشه ای بر ضدّ آنها نیستید.
دشمن به شما حمله می کند و شهرها را از دستتان خارج می سازد و شما به خشم نمی آیید.
دیده دشمن برای حمله به شما خواب ندارد؛ ولی شما در غفلت و بی خبری به سر می برید.
شکست از آنِ آنانی است که دست از یاری یکدیگر برمی دارند.
به خدا سوگند، گمان می کنم اگر جنگ، سخت درگیر شود و حرارت و سوزش مرگ
به شما برسد، از اطراف فرزند ابوطالب، پراکنده شوید. به خدا سوگند، کسی که دشمن را
بر جان خویش مسلّط گرداند، گوشتش را بخورد، استخوانش را بشکند و پوستش را جدا سازد.
عجز و ناتوانی او بسیار بزرگ، و قلب او بسیار کوچک و ناتوان است...
ای مردم! مرا بر شما حقّی است و شما را نیز بر من حقّی. امّا حقّی که
شما بر من دارید، آن است که شما را نصیحت کرده، برایتان خیرخواهی کنم و سهمیه شما
را از غنیمت و بیت المال، به تمامی به شما بپردازم و شما را تعلیم دهم تا
نادان نمایند و شما را تأدیب کنم تا یاد بگیرید. و امّا حقّی که من بر شما دارم، آن
است که به بیعتی که با من کرده اید، پایدار باشید و در حضور و غیاب من، نسبت به من
خیرخواه باشید و هر گاه شما را بخوانم، اجابت کنید، و چون به شما دستور دهم، اجابت کنید».
(152)
امّا چه سود، هرگز این سخنان حکمیانه و مشفقانه امام علی علیه السلام
، در دل سیاه آنان تأثیر نگذاشت و به ندای امام علیه السلام لبّیک نگفتند. در میان
مردم کوفه و همراهان امیرمؤمنان، منافقان سستْ عقیده، فراوان بودند که پیوسته در
برابر دستورهای آن حضرت، کارشکنی کرده، احیاناً زبان به اعتراض و مخالفت می گشودند.
از همین روست که در سخنان آن حضرت، از این گونه افراد شِکوه های بسیار دیده می شود،
و گاهی در حقّ آنان نفرین می کرد و نجات و مرگ خود را از خدای تعالی درخواست می
کرد.
در ابتدا این گونه افرد، کمتر چهره واقعی خود را آشکار نموده بودند؛
امّا با ادامه کارزار و گذشت زمان، چهره منافقان بیشتر آشکار گردید و اظهار خستگی و
شکایت آن بزرگوار از اطرافیان خود و سستی و بی ایمانی آنان، زیادتر به چشم می خورد،
آنجا که خسته از این نامردمان می فرماید:
«جهاد، دری است از درهای بهشت که خدا آن را برای دوستان مخصوص خود،
باز گذاشته است. جهاد، لباس پرهیزگاری است. کسی که جهاد را از روی بی اعتنایی
نادیده بگیرد، خدا به او لباس ذلّت می پوشاند، بلا را متوجّه او می گردانَد، ذلیلِ
ضعیفان و کوچکها می گردد، فکرش خوب کار نمی کند، از حق کنار می افتد، به نکبت
گرفتار آید و از عدالت، محروم شود.
شما آگاهید که من شما را در روز و شب، در نهان و آشکار به مقابله با
اینها دعوت کرده ام و به شما گفته ام قبل از اینکه بر شما مسلّط شوند، با آنها
بجنگید. به خدا سوگند، هر ملّتی که دشمن در سرزمین[و خانه اش] جنگ کند، به طور حتم،
ذلیل خواهد شد.
شما جنگ را به یکدیگر حواله می کنید و همدیگر را از دست می دهید و
ذلیل می سازید. ذلّت شما به جایی رسیده که به طور مداوم به شما حمله می کنند و شما
را می کشند، غارت می کنند و سرزمینتان را تصرّف می نمایند.
این پسر طایفه غامه (سفیان بن عوف از اهل یمن) است که سربازانش [به
امر معاویه [وارد شهر انبار شده اند. حسان بن حسان بکری (فرماندار شهر) را به قتل
رسانیده و سربازان شما را عقب رانده است.
اطّلاع یافته ام یکی از سربازان معاویه، به زنی مسلمان حمله کرده، و
دیگری به زنی غیر مسلمان، که با مسلمانان همپیمان بوده است و سپس طلاهای او را به
زور از اندامش بیرون آورده است و زن، تنها وسیله دفاعش، التماس، خواهش، گریه و
درخواستِ کمک بوده است و سربازان معاویه، بدون رنج و زحمت و بدون ریخته شدن یک قطره
خون [از آنان]، با دست پُر بازگشته اند. اگر مرد مسلمانی از این پس، از تأسّف و
غصّه بمیرد، سزاوار است و سرزنش نمی شود.
بسیار جای تعجّب است! به خدا سوگند، اتّحاد اینان در راه باطل، و
اختلاف و متفرّق بودن شما در راه حق، قلب را ریشه کن می کند و غم را افزایش می دهد.
روی شما زشت باد! زیان و ضرر متوجّه تان گردد! هدف دشمن شده اید. به شما حمله می
کنند، شما تکان نمی خورید، با شما جنگ می کنند، از خود دفاع نمی کنید. پیروان
معاویه گناه می کنند و شما به گناه آنان راضی هستید.
به هنگام تابستان می گویم به جنگ آنها برویم، می گویید: هوا گرم است.
مهلت بده هوا خنک شود! وقتی در هوای خنک شما را دعوت به جنگ می کنم، می گویید: هوا
سرد است. صبر کن هوای سرد برود! همه این بهانه ها به خاطر فرار از سرما و گرماست.
وقتی از گرما و سرما فرار می کنید، به خدا سوگند، به طور حتم، از شمشیر بیشتر فرار
می کنید.
ای مردنمایانی که مرد نیستند! کودکان بزرگسال نما با اندیشه های نو
عروسان! دوست داشتم شما را ندیده بودم و نمی شناختم. به خدا سوگند، شناختن شما، غیر
از پشیمانی و غصّه برای من [چیزی] نیاورده است. مرگ بر شما! قلبم را
مالامال از چرک و خون کردید. سینه ام را از غیظ، انباشته ساختید. با هر نفسی که بر
می آورم، جرعه غصّه های شما را می نوشم. نظر مرا با مخالفت و کارشکنی نابود ساختید.
کار من به جایی رسیده که قریش می گویند: فرزند ابوطالب، مرد شجاعی
است؛ امّا اطّلاعات جنگی ندارد. خدا پدرشان را بیامرزد! آیا کسی جنگجوتر، تمرین
کرده تر و پیشقدم تر از من می شناسید؟! هنوز بیست سالم نبود که دست به شمشیر بردم و
در جنگ شرکت کردم و این برنامه تا زمان حاضر، که شصت سال ازعمرم گذشته، ادامه داشته
است؛؟ امّا چه کنم؟ سپهدار بی سپاه، کاری از پیش نمی برد».
(153)
امّا آن نابخردان جاهل و نامردمان پست، از امام علی علیه السلام روی
برتافته، به دنیای خویش پرداختند و علی علیه السلام با دلی پُر درد و یک دنیا اندوه
و شِکوه از نامردمیها و بی وفاییها، تنها ماند تا اینکه در نوزدهم ماه رمضان سال
چهلم هجری، به دست شقی ترین مردم، ابن ملجم مرادی، همان پس مانده تحجّرگرایی و جهل
و تعصّب، به فوز عظیم شهادت نایل آمد و از غمهای این دنیا فارغ شد و روح مقدّس و
مطهّرش به ملکوت اعلی پیوست.
آن حضرت در آخرین لحظات زندگی، به امام حسن علیه السلام وصیتی کرد
(154)که
برای همیشه تاریخ برای بشر درس خوب زیستن است. گرچه خطاب این وصیت به امام حسن علیه
السلام (به تعبیر برخی مورّخان، خطاب به امام حسن و امام حسین علیهماالسلام ) است؛
ولی در حقیقت، مرامنامه معرفت است برای بشر در همیشه تاریخ.
وصیتنامه امیرمؤمنان علی (ع)
به نام خداوند بخشنده مهربان.
«این نامه آن چیزی است که علی بن ابی طالب، وصیت می کند. علی به
وحدانیت و یگانگی خدا شهادت می دهد، و اقرار می کند که محمّد، بنده و پیامبر خداست.
خدا او را فرستاد تا مردم را هدایت کند و دین خود را بر ادیان دیگر، غالب گرداند،
اگر چه کافران، کراهت داشته باشند. همانا نماز، عبادت، حیات و ممات من، از خدا و
برای خداست و شریکی برای او نیست. من به این دستور، امر شده ام و تسلیم خداوند
هستم.(155)
پسرم حسن! تو و همه فرزندان و خاندانم و هر کس را که این نامه به او
می رسد، به امور زیر سفارش می کنم:
- هرگز تقوای الهی را از یاد نبرید و کوشش کنید تا دمِ مرگ بر دین خدا
باقی بمانید.
- همه با هم به ریسمان خدا چنگ بزنید و بر اساس ایمان به خدا، متّحد
باشید و از هم جدا نشوید. همانا از پیامبر خدا شنیدم که می فرمود: "اصلاح میان
مردم، از نماز و روزه دائم، افضل است و چیزی که دین را نابود می کند، فساد و اختلاف
است". و لا حَولَ و لا قوة الاّباللّه العلی العظیم!
- نزدیکان و خویشاوندان را از یاد نبرید. صله رَحِم کنید که صله
رَحِم، حساب انسان را نزد خدا آسان می کند.
- از خدا بترسید، از خدا بترسید درباره یتیمان! مبادا گرسنه و بی
سرپرست بمانند!
- خدا را، خدا را با همسایگان خوش رفتاری کنید! پیامبر صلی الله علیه
و آله آن قدر در مورد همسایه سفارش کرد که ما گمان کردیم برای همسایگان از همسایه
خود، ارث قرار می دهد.
- از خدا بترسید، از خدا بترسید درباره قرآن! مبادا دیگران در عمل
کردن به قرآن بر شما پیشی گیرند!
- از خدا بترسید، از خدا بترسید درباره نماز؛ چرا که نماز، ستون دین
شماست.
- از خدا بترسید، از خدا بترسید درباره کعبه، خانه پروردگارتان! مبادا
حج، تعطیل شود که اگر کعبه خالی بماند و حج متروک شود، مهلت داده نخواهید شد و
مغلوب دشمنان خواهید شد.
- از خدا بترسید، از خدا بترسید درباره ماه رمضان، که روزه آن ماه،
سپری است برای آتش جهنّم!
- از خدا بترسید، از خدا بترسید درباره جهاد در راه خدا! از [ایثار]
مال و جان خود در این راه، کوتاهی نکنید.
- از خدا بترسید، از خدا بترسید درباره زکات مال، که زکات، آتش خشم
الهی را خاموش می کند!
- از خدا بترسید، از خدا بترسید درباره امّت پیامبران! مبادا مورد ستم
قرار گیرند!
- از خدا بترسید، از خدا بترسید درباره صحابیان پیغمبرتان؛ زیرا رسول
خدا درباره آنان سفارش کرده است!
- ازخدا بترسید، از خدا بترسید درباره فقرا و تهیدستان! آنها را در
زندگی خود شریک کنید.
- از خدا بترسید، از خدا بترسید درباره بردگان و کنیزان، که آخرین
سفارش پیامبر صلی الله علیه و آله درباره آنها بود.
- با مردم به خوشی و نیکی رفتار کنید، همان طوری که قرآن دستور داده
است و به ملامت مردم، ترتیب اثر ندهید.
- امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید. نتیجه ترک آن، این است که
بدان و ناپاکان بر شما مسلّط خواهند شد و به شما ستم خواهند کرد. آن گاه هر چه
نیکان شما دعا کنند، دعای آنها مستجاب نخواهد شد.
- بر شما باد هنگام معاشرت، فروتنی و بخشش و نیکویی درباره یکدیگر! از
کناره گیری از یکدیگر و قطع ارتباط و تفرقه و تشتّت بپرهیزید!
- کارهای خیر را به مدد یکدیگر و به صورت گروهی انجام دهید و از
همکاری در گناهان و چیزهایی که موجب کدورت و دشمنی می شود، بپرهیزید!
- از خدا بترسید که کیفر خدا شدید است!
خداوند، نگهدار شما خاندان باشد و حقوق پیامبرش را در حقّ شما حفظ
فرماید. اکنون با شما وداع می کنم و شما را به خدای بزرگ می سپارم و سلام و رحمتش
را برای شما می خوانم».
(156)
در پایان وصیت، امام علی علیه السلام فرزندان خود را مخاطب ساخته و به
آنها فرموده است:
«ای فرزندان عبدالمطّلب! نکند که در خون مسلمانان فرو روید و به بهانه
اینکه بگویید امیرمؤمنان کشته شده، دست به کشتار بزیند. بدانید که در برابر [کشته
شدن[ من، جز قاتل من کسی نباید کشته شود. و بنگرید چون من از ضربت او از دنیا رفتم،
به او یک ضربت بزنید و او را مُثله نکنید که من از رسول خدا شنیدم که می فرمود: "از
مثله کردن بپرهیزید، اگر چه سگ گزنده و هار باشد!"».(157)
در الکافی آمده است که پس از پایان یافتن این وصیت، حضرت پیوسته می گفت «لااله الااللّه » تا وقتی که روح مقدّسش به ملکوت اعلی پیوست.
سَلامُ عَلی یومَ وُلِدَ وَ یوْمَ یمُوتُ وَ یومَ یبْعَثُ حَیاً!
ای علی، ای ربّ النوع عشق و شمشیر! سلام به روز ولادتت، و سلام به روز
شهادتت، و سلام به روز برانگیخته شدنت!
کتابشناسی
* قرآن کریم.
1. إحقاق الحق و إذهان الباطل، نوراللّه الشوشتری.
2. الإحتجاج، ابومنصور أحمد بن علی الطبرسی، نجف: دارالنعمان للطباعة
و النشر، 1386 ق.
3. الإرشاد، محمّد بن النعمان (شیخ مفید) ، بیروت: انتشارات لبنان، بی
تا.
4. الإمام علی علیه السلام ، عبدالفتاح عبدالمقصود، ترجمه: محمود
طالقانی و سید محمّدمهدی جعفری، تهران: شرکت سهامی انتشار، بی تا.
5. الخصال، محمّد بن علی بن بابویه (شیخ صدوق) .
6. الغارات، ابواسحاق ابراهیم بن محمّد الثقفی الکوفی الإصبهانی، بی
جا، انجمن آثار ملّی، 1359 ش.
7. الغدیر، عبدالحسین احمد الأمینی (علاّمه امینی) ، تهران: مکتبة
الإمام أمیرالمؤمنین علیه السلام ، بی تا.
8. الکافی، محمّد بن یعقوب الکلینی الرازی، تهران: دارالکتب
الإسلامیه، 1388 ق، سوم.
9. الکامل فی التاریخ، علی بن محمّد الشیبانی (ابن اثیر) ، بیروت: دار
صادر، للطباعة و النشر، 1385 ق.
10. المراجعات، شرف الدین عبدالحسین الموسوی، بی جا، دارالحوزاء و
دارالفردوس، بی تا.
11. أمالی الصدوق، محمّد بن علی بن بابویه (شیخ صدوق) ، بیروت: مؤسسة
الأعلمی للمطبوعات، 1400 ق.
12. أنساب الأشراف، البلاذری البغدادی، بیروت: دارالتعارف للمطبوعات،
1379 ق.
13. بحارالأنوار، محمّد باقر المجلسی، بیروت: منشورات مؤسسة الوفا،
1403 ق، دوم.
14. تاریخ اسلام، سید هاشم رسولی محلاّتی، ناشر: دفتر نشر فرهنگ
اسلامی، 1372 ش، دوم.
15. تاریخ الطبری، محمّد بن جریر الطبری، ترجمه: ابوالقاسم پاینده،
تهران: اساطیر، چاپهای متعدّد.
16. تاریخ الیعقوبی، احمد بن ابی یعقوب (یعقوبی) ، قم: مؤسسه نشر و
فرهنگ اهل بیت، بی تا.
17. تاریخ تحلیلی اسلام، سید جعفر شهیدی، تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
18. تاریخ تمدّن اسلام، جرجی زیدان، ترجمه: علی جواهر کلام، تهران:
امیرکبیر، 1369 ش.
19. تجلّی امامت، سیداصغر ناظم زاده قمی،قم:دفترتبلیغات
اسلامی،1374ش،سوم.
20. حماسه غدیر، محمّدرضا حکیمی، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1374
ش.
21. خورشید غدیر، حشمت اللّه قنبری همدانی، تهران: سازمان تبلیغات
اسلامی، 1379 ش.
22. زندگانی امیرالمؤمنین علیه السلام ، سید هاشم رسولی محلاتی،
تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1378 ش، هشتم.
23. سنن الترمذی، محمّد بن عیسی الترمذی، بیروت: دارإحیاء التراث
العربی، بی تا.
24. سنن أبی داوود، ابی داوود سلیمان بن الأشعث، بیروت: دار صادر، بی
تا.
25. سیاست نامه امام علی علیه السلام ، محمّد محمّدی ری شهری، ترجمه:
مهدی مهریزی، قم: دارالحدیث، 1379 ش، اول.
26. سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب علیه السلام ، علی اکبر ذاکری،
قم: دفتر تبلیغات اسلامی، 1375 ش، سوم.
27. شرح فارسی غررالحکم و دررالکلم، جمال الدین محمّد خوانساری،
تهران: دانشگاه تهران، 1373 ش.
28. شرح نهج البلاغة، عبدالحمید بن ابی الحدید، بیروت: دارإحیاء الکتب
العربیة، 1378 ق.
29. علی از زبان علی، سید جعفر شهیدی، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی،
1376 ش، چهارم.
30. عیون أخبار الرضا علیه السلام ، محمّد بن علی بن بابویه (شیخ
صدوق) ، تهران: منشورات الأعلمی، بی تا.
31. فروغ ولایت، جعفر سبحانی، قم: صحیفه، 1368 ش، اوّل.
32. فرهنگ آفتاب، عبدالمجید معادیخواه، نشر ذره، 1372 ش.
33. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، امین الاسلام ابوعلی فضل بن حسن
الطبرسی، بیروت: دارإحیاء التراث العربی، 1379 ق.
34. مروج الذهب و معادن الجواهر، علی بن الحسین المسعودی، قاهره:
مطبعة السعادة، 1384 ق.
35. مقاتل الطالبین، ابوالفرج الإصبهانی (اصفهانی) ، بیروت:
دارالمعرفة، بی تا.
36. مناقب آل أبی طالب، محمّد بن علی بن شهر آشوب، قم: مکتبة
المصطفوی، بی تا.
37. نهج البلاغة، ترجمه: علینقی فیض الاسلام، تهران.
38. نهج البلاغة، تصحیح: صبحی صالح، قم: دارالحجرة، 1359 ق.
39. نهج البلاغة، محمّد بن الحسین الموسوی (شریف رضی) ، تهران.