امام علی (ع) عقلانیت و حکومت

علی اصغر عین القضاة

- ۱۲ -


ب. جنگ صفّین یا فتنه قاسطین

قاسطین یا گروه ستمگران و ظالمان، سردمدار این گروه، معاویه بود که با دستیاری عمرو عاص و با حیله گری و آفریدن حوادث فریبنده، قریب دو سال، بلکه تا پایان عمر امام علی علیه السلام فکر آن حضرت را به خود مشغول ساختند. نبرد صفّین در منطقه ای میان عراق و شام، بین معاویه و امام علی علیه السلام اتفاق افتاد و یکی از سه جنگ داخلی است که در حکومت پنجساله امام علی علیه السلام رخ داد که علاوه بر به جای گذاردن خسارتهای مالی و تلفات جانی، ماجرای حکمیت - که ناشی از بالای نیزه بردن قرآنها توسط سپاه معاویه بود - نیز به آن امام بزرگوار تحمیل شد.

پس از اینکه امام علی علیه السلام کوفه را مرکز خلافت خویش اعلام کرد، به رتق و فتق امور پرداخت و کارگزاران صالح و امینی را به سوی سرزمینهای اسلامی اعزام کرد. تنها در این میان، حاکم شام، یعنی معاویه بود که خطری جدّی برای وارونه جلوه دادن اسلام و سنّت نبوی به حساب می آمد و امام علی علیه السلام درصدد بود که با عزل حاکم شام، عدالت اجتماعی و اقتصادی را به اجرا گذاشته، سنّت رسول خدا را احیا نماید.

شام در آن دوران، مرکز فتنه و فساد بنی امیه و تنها حوزه قلمرو اسلام بود که نظام دیوانی آن منطبق با شیوه و روش رومیان و بر اساس کاخ نشینی و رفاه مطلق عوامل حکومتی استوار بود. بی توجّهی خلفای پیشین به اعمال و رفتار معاویه، وی را فردی سرکش، مغرور و مفسد پرورانده بود و حوزه حاکمیت او محلّ امنی برای تمام توطئه گران و معاندان علی علیه السلام بود.

پدران معاویه، بزرگ ترین مزاحمان راه خدا و از مهاجمان به حریم اسلام و پیامبر صلی الله علیه و آله بودند و بغض و عناد نسبت به خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله در آل امیه بسیار ریشه دار و مستحکم است. در دوران خلافت عثمان نیز عملاً تمامی فرمانداران و کارگزاران، تحت هدایت باطنی فرزند ابوسفیان، بر مردم حکومت می کردند و ماجرای تلخ جمل نیز متأثّر از فتنه ها و شیطنتهای معاویه بود. شیوه حکومت شام و خاندان بنی امیه، زشت ترین نوع حکومت و منفورترین مردمان در نزد علی علیه السلام بودند و قهراً خلیفه عادل پیامبر خدا نمی توانست شاهد حضور عنصری چون او را در مصدر حکومت برخاسته از دین باشد. لذا علی علیه السلام برای قطع ریشه شجره ملعون بنی امیه از سرزمین شام، جریر بن عبداللّه را با نامه ای به سوی شام اعزام کرد تا معاویه را به بیعت دعوت کند. مضمون این نامه چنین بود:

«ای معاویه! بیعت مهاجران و انصار با من، حجّت را بر تو تمام کرده و تو را ملزم به اطاعت ساخته است. طلحه و زبیر با من بیعت کردند، سپس بیعت خود را شکستند، تا حق فرا رسید و فرمان خدا پیروز شد. درباره قاتلان عثمان، زیاد سخن گفتی. تو نیز در آنچه که سایر مسلمانان وارد شده اند، وارد شو (بیعت کن) و آن گاه، حادثه را نزد من مطرح کن. به جان خودم سوگند، اگر به عقل خودت، نه به هوای نفست، بازگردی، مرا پاک ترین فرد نسبت به عثمان می یابی. بدان که تو از آزاد شدگان (طلقاء) هستی و برای این گروه، خلافت جایز نیست و حقّ عضویت در شورا را ندارند. من جریر بن عبداللّه را به سوی تو و کسانی که از ناحیه تو مشغول کارند، اعزام کردم تا بیعت کنی و وفاداری خود را علام نمایی». (136)

معاویه به بهانه های گوناگون، جریر بن عبداللّه را در شام نگاه داشت و دور از چشم او، مردم را برای جنگ، آماده می کرد. گروهی از این مردم، آنانی بودند که پس از کشته شدن عثمان به شام آمدند و پیراهن خون آلود عثمان را با خود آوردند. به دستور معاویه، پیراهن عثمان را بر منبر دمشق آویختند و شامیان، گِرد آن جمع می شدند و اشک می ریختند و خواهان خونخواهی عثمان بودند.

از طرف دیگر، معاویه، سیاستمدار کهنه کار، عمرو عاص را به شام دعوت کرد و به او وعده حکومت مصر را داد، تا وی را در جنگ مقابل علی علیه السلام همراهی کند. عمرو عاص که خواسته های نفسانی، او را از حق به دور کرده بود و در اندیشه حکمرانی بر مصر بود، همکاری با معاویه را پذیرفت و به شام آمد.

جریر بن عبداللّه ، سرانجام ناکام نزد علی علیه السلام بازگشت و امتناع معاویه از بیعت را به اطّلاع او رسانید و اعلام کرد: معاویه، جنگ را به بیعت، ترجیح می دهد. بنابراین، خود را آماده نبرد کن.

امام علی علیه السلام با توجه به شناخت از معاویه و اطّلاع از اوضاع روانی مردم شام، خود را آماده جنگ با معاویه نمود و با مهاجران و انصار مشورت کرد و تصمیم گرفت که با نیروهای تحت فرماندهی خود به طرف شام حرکت کند. امّا قبل از حرکت سپاه، دستورات بسیار سازنده و انسان سازی برای لشکریان خود صادر کرد و آنان را از رفتارهای غیر انسانی و از ظلم و تعدّی برحذر داشت و چنین فرمود:

«بعد از سپاس خداوند و درود بر رسول گرامی اسلام؛ من در پیشگاه شما از حمله های بی رویه و ظالمانه بیزاری می جویم. پس مردم را از ظلم و تعدّی باز دارید، دست سفیهان را از این کارها کوتاه کنید و از انجام دادن اعمالی که خدا از ما راضی نخواهد بود و در نتیجه، دعاهای ما و شما را به خودمان بازمی گرداند (مستجاب نمی شود) ، خودداری کنید، که خدای تعالی می فرماید: "بگو اگر ادّعای شما نبود، پروردگار من به شما توجّه و اعتنایی نداشت" و به راستی، اگر خداوند به مردمی در آسمان غضب کند، در روی زمین نابود خواهند شد. پس بکوشید تا از کار خیر باز نمانید و با لشکریان، سلوک خوب داشته، به رعیت کمک کنید و دین خدا را یاری کنید و در راه خدا به هر اندازه که بر شما واجب کرده، خود را بیازمایید که به راستی، خدای تعالی در پیش ما و شما چنان کرده که بر ما واجب است سپاس او را با کوشش خود انجام دهیم و به هر اندازه قدرت داشته باشیم، او را یاری کنیم؛ و نیرویی جز از جانب خدا نیست». (137)

امام علی علیه السلام بعد از سفارشهای لازم به سوی صفّین حرکت کرد و در راه به کربلا رسید. چون سپاه به سرزمین کربلا وارد شدند، علی علیه السلام از اسب پیاده شد و بسیار گریست. سپس با جماعت به نماز ایستاد و پس از آن از خاک آن سرزمین بر می داشت و می بویید و می گفت: «عجب خاک خوشبویی هستی! مردمانی از تو برانگیخته می شوند که بدون حساب به بهشت وارد می شوند». (138)

امام علی علیه السلام از آنجا روانه رقّه شد. چون از فرات گذشت، برای اتمام حجّت، نامه ای به معاویه نوشت و او را به تسلیم شدن در برابر حق، دعوت کرد، شاید یاغیگری معاویه را بدون خونریزی برطرف کند؛ امّا معاویه در پاسخ، حضرت را تهدید به جنگ کرد. بنابراین، علی علیه السلام در تصمیم خود برای سرکوبی مخالفان اسلام، مصمّم تر شد.

امیرمؤمنان و سپاهیانش، دیار به دیار آمدند تا هر دو لشکر در محلی به نام «قناصرین» در نزدیکی صفّین صف آرایی کردند. امام علیه السلام در آنجا به لشکریان خود چنین سفارش کرد:

«آغاز کننده جنگ نباشید تا آنها جنگ را علیه شما شروع کنند؛ زیرا همین آغاز کردن آنها، حجّت و دلیل دیگری است برای شما، و چون پیکار کردید و شکست خوردند، هر کس را که به جنگ پشت کرده، به قتل نرسانید، زخمی را نکشید، کشفِ عورتی نکنید، کشته ای را مُثله نسازید، و چون به اردوگاه و محلّ استقرار دشمن رسیدید، پرده ای را ندرید، به خانه ای وارد نشوید، مگر به اذن و اجازه من، و چیزی از اموال آنها برندارید، مگر آنچه را در میدان کارزار بیایید، و هیچ زنی را آزار نکنید، اگرچه آبروی شما را هتک کند و به امیران و نیکان شما دشنام دهد؛ زیرا که آنها از نظر نیرو و توان ضعیف اند و جانشان ناتوان است...». (139)

دو سپاه در کنار فرات فرود آمده بودند و یک جا بیشتر برای برداشتن آب نبود. معاویه دستور داد نگذارند سپاه امام علی علیه السلام آب بردارند. امام علیه السلام به او پیام داد که نیامده ایم بر سر آب بجنگیم؛ ولی معاویه نپذیرفت و کار به درگیری کشید. سپاه علی علیه السلام ، سپاهیان معاویه را کنار زدند و بر آب مسلّط شدند؛ امّا علی علیه السلام فرمود:

«بین آنان و شریعه را باز بگذارید تا آنان هم مثل ما آب ببرند و من هرگز کاری را که نادانان انجام می دهند، انجام نخواهم داد؛ بلکه من کتاب خدا را به آنان عرضه می کنم و آنان را به سوی هدایت الهی می خوانم». (140)

این سنّت سلحشوری و آیین شرافت و مردانگی امام علی علیه السلام بود که با وجود اینکه دشمن، آب را بر روی او و سپاهیانش بسته بود و برایش مشکلاتی فراهم کرده بود و حتی پیشنهاد وی را نپذیرفته بود، هرگز حاضر نشد از این طریق، جبران نماید و اجازه نداد که آب را از آنها مضایقه کنند و برای رسیدن به هدف از هر وسیله ای استفاده کند.

امام علی علیه السلام پس از اینکه کنترل آبراه را به دست گرفت، مجدداً نمایندگانی نزد معاویه فرستاد و او را به سوی خدا و پیروی از حق و اتّحاد مسلمانان فراخواند؛ امّا معاویه نپذیرفت و مجدداً خونخواهی عثمان را مطرح کرد و به فرستادگان امیرمؤمنان گفت: شما می گویید خون عثمان را رها کنم؟ به خدا سوگند، چنین نخواهم کرد! بین من و علی، شمشیر حاکم خواهد بود.

بدین ترتیب، معاویه این چنین بر طبل جنگ کوبید و حاضر نشد که اتّحاد بین امّت را حفظ کند و نبردهای پراکنده ای درگرفت تا اینکه ماه محرّم، آتش بس موقّتی بین دو سپاه ایجاد شد و نمایندگانی بین طرفین، ردّ و بدل گردید تا شاید به نتیجه ای برسند که چنین نشد، و پس از ماه محرّم، آتش جنگ برای بار دیگر شعله ور گردید، و این نبرد به طول انجامید و تعداد زیادی از سربازان دو طرف کشته شدند و از آن جمله عمّار یاسر، از صحابیان خاصّ رسول خدا به شهادت رسید.

آخرین شب نبرد میان سپاهیان امام علی علیه السلام و یاران معاویه در صفّین، «لیلة الهریر (شب غرّش) » (141)نامیده شده است و این بدان جهت است که در آن شب، لشکریان معاویه زیر ضربات سنگین سپاهیان امام علیه السلام ، به قدری کشته و مجروح دادند که مثل سگ، زوزه می کشیدند و چیزی نمانده بود که بساط معاویه برچیده شود و سپاهش متلاشی شوند که حیله عمرو عاص در به نیزه کردن قرآنها، تشتّت آرا و اختلاف بین سپاه امام علیه السلام انداخت و معاویه، مقدّس مآبها و زاهدان ساده لوح را برای فریب دادن سپاهیان امام مأمور کرد تا آنها را به حَکمیت کتاب خدا دعوت کنند.

سپاهیان امام علیه السلام دچار تردید شدند و به مخالفت با ادامه جنگ برخاستند. و ناگهان، تعداد زیادی از رزمندگان سپاه اسلام، در حالی که کاملاً مسلّح بودند و پیشانی آنان از کثرت سجده، پینه بسته بود به مقرّ فرماندهی هجوم آوردند، مقابل امام علی علیه السلام ایستادند و گفتند: ای علی! دعوت آنان به حکمیت قرآن را بپذیر؛ وگرنه تو را می کشیم، چنانچه عثمان را کشتیم! به خدا سوگند که اگر دعوت آنان را اجابت نکنی، تو را خواهیم کشت!

امام علی علیه السلام برای روشن شدن افکار آنان، فرمود:

«وای بر شما! این یک نیرنگ است. این مردم، قرآن را نمی خواهند؛ چون اهل قرآن نیستند. پس، از خدا بترسید و با همان بینشی که داشتید، جنگ با اینها را ادامه بدهید و اگر این کار را نکنید، دچار پراکندگی خواهید شد و پشیمان خواهید گشت؛ امّا پشیمانی برای شما سودی ندارد».

ولی اطرافیان منافق پیشه گفتند: برای ما مقدور نیست که به کتاب خدا دعوت شویم و از جواب دادن خودداری ورزیم. علی علیه السلام که از جهل و تقدّس بی ریشه آنان به تنگ آمده بود، فرمود:

«ای مردم! من اوّل کسی هستم که به کتاب خدا دعوت کردم و نخستین کسی هستم که دعوت کتاب خدا را اجابت گفتم و بر من جایز نیست که شما را به غیر کتاب خدا بخوانم. من با آنان می جنگم؛ زیرا گوش به حکم قرآن نمی دهند. آنان، خدا را نافرمانی کردند و پیمان او را شکستند و کتاب او را پشت سر افکندند. من به شما اعلام می کنم که آنان شما را فریفته اند. آنان، خواهان عمل کردن به قرآن نیستند». (142)

در حالی که مالک اشتر با سپاه منظّمش درحال فتح آخرین سنگر دشمن بود، آن مردم نادان فریب خورده گفتند: هر چه زودتر سراغ مالک بفرست تا جنگ را رها کند و بیاید. امام علی علیه السلام باز هم برای آنکه فریب به نیزه کردن قرآنها را نخورند، فرمود: «قرآن ناطق و گویا منم»؛ (143)امّا هیهات! گوش ندادند و امام علیه السلام را وادار به تسلیم شدن به نظر آنان و مالک را وادار به برگشت کردند. جنگ متوقّف شد و کار به حَکمیت کشید.

حکمیت، نتیجه تعصّب کور

یکی از سخت ترین کارها برای امام علی علیه السلام ، قبول حَکمیت و تحمّل عدّه ای مقدّس نمای خائن ساده اندیش بود؛ چرا که وی کسی نبود که در مقابل معاویه تن به سازش دهد. فقط شرایطی برایش به وجود آوردند که چاره ای جز پذیرش رأی فریب خوردگان نداشت.

به هر تقدیر، امام علی علیه السلام با توجّه به واقعیتهای موجود اطراف خود، اصل حکمیت را پذیرفت؛ ولی منافقانی که مخفیانه با معاویه همکاری می کردند و ظاهراً در سپاه علی علیه السلام بودند، نگذاشتند که آن حضرت، نماینده مورد اعتماد خود را انتخاب کند و در این امر هم آن حضرت را آزاد نگذاشتند، در حالی که معاویه برای انتخاب نماینده خود، آزاد بود. در این میان، یکی از کارگزاران اصلی فتنه حکمیت، اشعث بن قیس بود و تا پایان کار نیز یکی از مهره های اصلی فشار (با تکیه بر جهل و تعصّب کور مردم) بر علی علیه السلام بود.

امیرمؤمنان در نظر داشت با توجّه به عملکرد عبداللّه بن عبّاس و مالک اشتر و شناخت خویش، یکی از آنها را به عنوان نماینده خویش به حکمیت برگزیند؛ ولی کوردلان جاهل نگذاشتند و شعار «فقط ابوموسی اشعری!» را سردادند. (144)

از طرفی معلوم بود که داور شامیان و معاویه، عمرو عاص است و او درگذشته، کینه توزترین فرد نسبت به رسول خدا بود و خدعه و زیرکی و نیرنگ او زبانزد همه بوده و یکی از پنج نفر نابغه مشهور در مکر و خدعه در عرب بود. او از این زیرکی و نیرنگبازی در ضدّیت با امام علی علیه السلام ، به نحو گسترده ای بهره برد و رسیدن به هدف برایش مهم بوده، حال از هر راه غیر مشروعی؛ و به تنها چیزی که فکر نمی کرد، خدا و اسلام و منافع و مصالح مسلمانان بود.

امام علی علیه السلام که هم سابقه ابوموسی اشعری را می دانست و هم گذشته تاریک عمرو عاص را، با برگزیدن داوری ابوموسی اشعری مخالفت نمود؛ چراکه نتیجه داوری از قبل معلوم بود. یک طرف مردی حیله گر و ماهر بود و طرف دیگر، مردی ساده لوح که به موکل خود، هیچ گونه اعتقادی نداشت و با او ناسازگار بود. لذا امام علیه السلام به سپاه خود فرمود:

«آگاه باشید که شامیان برای خود، نزدیک ترین فردی را که دوست داشتند، برگزیدند و شما نزدیک ترین فرد را از میان کسانی که از آنها ناخشنود بودید، به حَکمیت انتخاب کردید. سر و کار شما با کسی مثل ابوموسی اشعری است؛ همان کسی که دیروز می گفت: جنگ، فتنه است، بند کمانها را ببُرید و شمشیرها را در نیام کنید. اگر راستگوست، چرا در میدان جنگ حاضر شد؟ و اگر دروغگوست، پس متّهم است. سینه عمرو عاص را با مشت [و انتخاب] عبداللّه بن عبّاس بشکنید و فرصتی را که به دست آمده، غنیمت بشمارید».(145)

امّا آن گروه نادان به رأی خود در گزینش ابوموسی اشعری اصرار ورزیدند. لذا امام فرمود: «حال که جز ابوموسی اشعری کسی را نمی پذیرید، [با اینکه شما را از سادگی او آگاه ساختم]، پس هر چه می خواهید، بکنید».

به هر حال، ابوموسی اشعری و عمرو عاص به عنوان داور حکمیت انتخاب شدند و به طرف «دَوَمة الجندل»، محلّ اجلاس رفتند و مذاکرت خود را شروع کردند. عمرو عاص با شناختی که از ابوموسی داشت، به او پیشنهاد کرد که هر دو (معاویه و علی علیه السلام ) را از حکومت عزل کنند و امر خلافت را به مردم واگذار نمایند.

ابوموسی اشعری نیز این پیشنهاد را پذیرفت و ابتدا ابوموسی، عزل امام علی علیه السلام را از خلافت اعلام نمود و چون نوبت به عمرو عاص رسید، به جای اینکه معاویه را عزل کند، امام علی علیه السلام راخلع نمود و معاویه را خلیفه مسلمانان اعلام کرد.(146)

ابوموسی که متوجّه نیرنگ عمرو عاص شد. فریاد زد: لعنت خدا بر تو! تو مانند همان سگی هستی که اگر به او حمله بری، پارس می کند و اگر رهایش سازی نیز پارس می کند.

عمرو عاص گفت: و تو نیز مانند الاغی هستی که کتابهایش را بر دوش می کشد!

و بدین ترتیب، معاویه خلیفه مسلمانان شد و ماجرای غم انگیز حکمیت به پایان رسید و مظلومیت امام علی علیه السلام و تأثیر کج اندیشی مقدّس مآبهای بی ریشه بر همگان آشکارتر شد. درنتیجه، محصول سیاست شوم و نیرنگ بنی امیه و کج اندیشی و مقدّس مآبی پیشانی پینه بسته ها و ساده لوحان عوام پرست این بود که:

1. امام علی علیه السلام از رسیدن به پیروزی قاطع، محروم ماند و در میان نیروهای او، دو دستگی خطرناکی به وجود آمد.

2. مقدّس مآبهای نادان (خوارج) ، جنگ نهروان را به وجود آوردند.

3. سلطه و ظلم معاویه تثبیت شد و بنی امیه بر امور مسلمانان حاکم شدند.

و علی علیه السلام ... خسته از نادانی همراهان و گمراهی پیروان در بازگشت از صفّین، درمحلّی به نام حاضرین، اندرزنامه ای بسیار جامع به فرزندش امام حسن مجتبی علیه السلام نوشت که به دلیل اهمیت این سفارشهای مولا، هر چند در ترجمه های نهج البلاغه و سندهای دیگر نیز آمده، آن را در اینجا می آوریم.

اندرزنامه امام علی علیه السلام به فرزندش حسن علیه السلام از پدری که در آستانه فناست و چیرگی زمان را پذیراست، زندگی را پشت سرنهاده، به گردش روزگار گردن داده، نکوهنده این جهان است و آرمنده سرای مردگان، و فردا کوچنده از آن، به فرزندی که آرزومند چیزی است که به دست نیاید، رونده راهی است که به جهان نیستی درآید؛ فرزندی که بیماریها را نشانه است و در گروِ گذشت زمانه؛ تیر مصیبتها بدو پرّان است، و خود دنیا را بنده گوش به فرمان؛ سوداگر فریب است و فنا را وامدار، و بنده مردن و هم سوگند اندوههای [جان آزار]، و غمها را همنشین است و آسیبها را نشان، و به خاک افکنده شهوتهاست و جانشین مردگان.

امّا بعد؛ آنچه آشکار از پشت کردنِ دنیا بر خود دیدم، و از سرکشی روزگار و روی آوردن آخرت بر خویش سنجیدم، مرا از یاد جز خویش باز می دارد، و نگریستنم بدانچه پشت سر دارم، نمی گذارد جز که من، هر چند مردمان را غمخوارم، بیشتر غم خود دارم. [این غمخواری] رأی مرا بازگردانید، و از پیروی خواهش نفسم بپیچانید و حقیقت کار را برایم آشکار نمود و مرا به کاری راست وا داشت که بازیچه ای در آن نبود، و با حقیقتی [روبه رو ساخت] که دروغی آن را نیالود.

و تو را دیدم که پاره ای از منی؛ بلکه دانستم که مرا همه جان و تنی، چنان که اگر آسیبی به تو رسد، به من رسیده، و اگر مرگ به سر وقتت آید، رشته زندگی مرا بُریده. پس کار تو را چون کار خود شمردم و این اندرزها را به تو راندم تا تو را پشتیبانی بُود؛ خواه من زنده مانم و تو را در کنار، یا مُرده [و جایگزین دارالقرار].

تو را سفارش می کنم به ترس از خدا و پیوسته در فرمان او بودن، و دلت را به یاد او آبادان نمودن و به ریسمان اطاعتش چنگ در زدن؛ و کدام رشته استوارتر از اطاعت خدا میان خود و او داری، اگر بگیری اش و بدان دست درآری؟

دلت را به اندرز، زنده دار و به پارسایی بمیران و به یقین نیروبخش و به حکمت، روشن گردان و با یاد مرگش خوار ساز و به اقرار به نیست شدنش وادار ساز و به سختیهای دنیایش، بینا گردان و از صولت روزگار و دگرگونی آشکار لیل و نهارش بترسان و خبرهای گذشتگان را بر او عرضه دار و آنچه را به آنان که پیش از تو بودند، رسید، به یادش آر و در خانه ها و بازمانده های آنان بگرد و بنگر که چه کردند و از کجا به کجا شدند و کجا بار گشودند و در کجا فرود آمدند. آنان را خواهی دید که از کنار دوستان، رخت بستند و در خانه های غربت نشستند، و چندان دور نخواهد بود که تو یکی از آنان خواهی بود.

پس در نیکو ساختن اقامتگاه خویش بکوش و آخرت را به دنیا مفروش. در آنچه نمی دانی، سخن را وا گذار و آنچه را بر عهده نداری، بر زبان میار و راهی را که در آن از گمراهی می ترسی، مسپار، که هنگام سرگردانی گمراهی، باز ایستادن بهتر است تا در کارهای بیمناک افتادن. به کار نیک امر کن و خود را در شمارِ نیکوکاران درآر و به دست و زبان، کار ناپسند را زشت شمار و از آنکه کار ناپسند کند، با کوشش، خود را دور بدار.

در راه خدا بکوش، چنان که شاید، و او سرزنش ملامتگرانت بیمی نباید. برای حق به هر دشواری، هر جا بود، در شو و در پسِ آموختن دین رو. خود را به شکیبایی عادت ده در آنچه ناخوشایند است، که شکیبایی ورزیدن، عادتی پسندیده و ارجمند است. در همه کارها نفْس خود را به پناه پروردگارت درآر، که به پناهگاهیش درآورده ای استوار، و نگاهبانی پایدار، و آنچه از پروردگارت خواهی، تنها از او خواه، که به دست اوست بخشیدن و محروم نمودن؛ و فراوان طلب خیر کن و نیک در کارها ببین و آن را که بهتر است، بگزین و وصیت مرا دریاب و روی از آن متاب، که بهترین گفته، سخنی است که سود دهد، و بدان که سودی نیست در دانشی که فایدتی نبخشد، و نه در فراگرفتن علمی که دانستن آن سزاوار نبُود.

پسرکم! چون دیدم سالیانی را پشت سرنهاده ام و به سستی درافتاده، بدین وصیت برای تو پیشدستی کردم و خصلتهایی را در آن برشمردم، از آن پیش که مرگ بشتابد و مرا دریابد و آنچه در اندیشه دارم، به تو ناگفته مانَد، یا اندیشه ام نیز همچون تنم نقصانی به هم رسانَد، یا پیش از [نصیحت] من، پاره ای خواهشهای نفسانی بر تو غالب گردد، یا فریبندگیهای دنیا تو را بفریبد. پس همچون شتری باشی گریزان [و سرسخت و نا به فرمان].

و دلِ جوان، همچون زمین ناکشته است. هر چه در آن افکنند، بپذیرد. پس به ادب آموختنت پرداختم، پیش از آنکه دلت سخت شود و خِردت هوایی دیگر گیرد. تا با رأی قاطع، روی به کار آری، و از آنچه خداوندان تجربت در پی آن بودند و آزمودند، بهره برداری و رنج طلب از تو برداشته شود و نیازت به آزمودن نیفتد. پس به تو آن رسد که ما [به تجربت] بدان رسیدیم، و برای تو روشن شود، آنچه گاهی تاریکش می دیدیم.

پسرکم! هر چند من به اندازه همه آنان که پیش از من بوده اند، نزیسته ام؛ امّا درکارهاشان نگریسته ام و در سرگذشتهاشان اندیشیده، و در آنچه از آنان مانده، رفته و دیده ام تا چون یکی از ایشان گردیده ام؛ بلکه با آگاهی ای که از کارهاشان به دست آورده ام، گویی چنان است که با نخستین تا پسینشان به سر برده ام.

پس، از آنچه دیدم، روشن را از تار، و سودمند را از زیانبار بازشناختم و برای تو از هر چیز، زبده آن را جدا ساختم و نیکویی آن را برایت جستجو کردم، و آن را که شناخته نبود، از دسترس تو به دور انداختم، و چون به کار تو چونان پدری مهربان عنایت داشتم و بر ادب آموختنت همّت گماشتم، چنان دیدم که این عنایت، در عنفوان جوانی ات به کار رود و در بهار زندگانی که نیتی پاک داری و نهادی بی باک؛ و اینکه نخست، تو را کتاب خدا بیاموزم و تأویل آن را به تو تعلیم دهم، و شریعت اسلام و احکام آن را از حلال و حرام، بر تو آشکار سازم و به دیگر چیزی نپردازم. سپس از آن ترسیدم که مبادا رأی و هوایی که مردم را دچار اختلاف گردانید تا کار بر آنان مشتبه گردید، بتازد و بر تو نیز کار را مشتبه سازد.

پس هر چند آگاه ساختنت را از آن، خوش نداشتم، استوار داشتنش را پسندیده تر داشتم تا آنکه تو را به حال خود وا گذارم و به دست چیزی که هلاکت در آن است، بسپارم، و امید بستم که خدا توفیق رستگاری ات عطا فرماید و راه راست را به تو بنماید. پس این وصیت را در عهده ات می گذارم [و تو را به خدا می سپارم].

و بدان پسرکم! آنچه بیشتر دوست دارم از وصیتم به کار بندی، از خدا ترسیدن است و بر آنچه بر تو واجب داشته، بسنده کردن؛ و رفتن به راهی که پدرانت پیمودند و پارسایان خاندانت بر آن راه بودند؛ چه، آنان از نگریستن در کارخویش باز نایستادند، چنان که تو می نگری، و نه از اندیشیدن، چنان که تو می اندیشی؛ و انجام کار چنانشان کرد که آنچه را شناختند، به کار بستند و از بند آنچه بر عهده شان نبود، رستند؛ و اگر نفْس تو پذیرفتن چنین نتواند و خواهد چنان که آنان دانستند، بداند، پس بکوش تا جستجوی تو از روی دریافتن و دانستن باشد، نه به شبهه ها در افتادن و جدال را بالا بردن؛ و پیش از اینکه این راه را بپویی، باید از خدای خود یاری جویی و برای توفیق خود، روی بدو آری و آنچه تو را به شبهه ای دچار سازد یا به گمراهی ات در اندازد، وا گذاری.

و چون یقین کردی، دلت روشن شد و ترسید، و اندیشه ات فراهم شد و به کمال رسید، و همّ تو بر یک چیز مقصور گردید. درآنچه برایت روشن ساختم، بنگر [و چون نگریستی به کار ببر] و اگر آنچه دوست داری تو را دست نداد و آسودگی فکر و اندیشه ات میسّر نیفتاد، بدان! راهی را که درست نمی بینی، می سپاری و در تاریکی گام می گذاری؛ و آنکه در طلب دین است، نه آن است و نه این است و در چنین حال، بازداشتن خویش، بهترین است.

پس پسرکم! وصیت مرا نیک دریاب [و از به کار بستن آن روی متاب] و بدان! آنکه مرگ را بر سر آدمی می آرد، همان است که زندگی را در دست دارد و آنکه می آفریند، همان است که می میراند و آنکه نابود می سازد، آن است که باز می گرداند و آنکه آدمی را به بلا می آزماید، هم او عافیت عطا می فرماید؛ و بدان که جهان بر پای نمانده، جز بر سنّتی که خدا کار آن را بر آن رانده که یا نعمت است و یا ابتلا، و سرانجام پاداش روز جزا، یا دیگر چیزی که خواست و بر ما ناپیداست.

پس اگر دانستن چیزی از این جمله بر تو دشوار گردد، آن دشواری را از نادانی خود به حساب آر! چه، تو نخست که آفریده شدی، نادان بودی، سپس دانا گردیدی؛ و چه بسیار است آنچه نمی دانی و در حکم آن سرگردانی و بینشت در آن راه نمی یابد، سپس آن را نیک می بینی و می دانی. پس چنگ در[رشته بندگی] کسی زن که تو را آفریده و به اندامت کرده و روزی ات بخشیده. پس تنها بنده او می باش و روی به سوی او آر و تنها از او بیم دار!

و بدان پسرکم که هیچ کس چون پیامبر صلی الله علیه و آله از خدا آگاهی نداده است. پس خرسند باش که او را راهبرت گیری و برای نجات، پیشوایی اش را بپذیری. من در نصیحت تو کوتاهی نکردم و تو هر چند بکوشی و درباره خود بیندیشی، به پایه اندیشه ای که من در حقّ تو دارم، نخواهی رسید.

و بدان پسرکم! اگر پروردگارت شریکی داشت، پیامبران او نزد تو می آمدند و نشانه های پادشاهی و قدرت او را می دیدی و از کردار و صفتهای او آگاه می گردیدی؛ لیکن او خدای یکتاست، چنان که خود، خویش را وصف کرده است. کسی در حکمرانی وی مخالف او نیست، و ملک او جاودانه و همیشگی است. آغاز همه چیزهاست و او را آغازی نیست، و آخر است. پس از همه اشیاست و او را نهایت نیست. برتر از آن است که ربوبیت او را دلی فراگیرد و یا در دیده ای جای پذیرد؛ و چون این را دانستی، کار چنان کن که از چون تویی باید، که خِرد، منزلت است و بی مقدار، و توانایی اش کم و ناتوانی اش بسیار. و طاعت خدا را خواهان و از عقوبتش ترسان، و از خشم او هراسان که خدا تو را جز نیکوکاری نفرموده و جز از زشتکاری نهی ننموده.

پسرکم! من تو را از دنیا آگاه کردم و از دگرگون شدنش و از میان رفتن و دست به دست گردیدنش؛ و تو را خبر دادم از آن جهان و آنچه در آنجا آماده است برای مردم آن، و برای تو درباره هر دو مَثَلها آوردم تا از آنها پند پذیری و دستورِ کار خویش گیری. داستان آنان که دنیا را آزمودند و شناختند، همچون گروهی مسافرند که به جایی منزل کنند، ناسازوار، از آب و آبادانی به کنار؛ و آهنگ جایی کنند پُر نعمت و دلخواه، و گوشه ای پُر آب و گیاه.

پس رنج راه را بر خود هموار کنند و بر جدایی را دوست و سختی سفر و ناگواری خوراک، دل نهند که به خانه فراخ خود رسند و در منزل آسایش خوش بیارمند. پس رنجی را که در این راه بر خود هموار کردند، آزار نشمارند و هزینه ای را که پذیرفتند، تاوان به حساب نیارند و هیچ چیز نزدشان خوشایندتر از آن نیست که به خانه شان نزدیک کرده و به منزلشان درآورده.

و داستان آنان که به دنیا فریفته گردیدند، چون گروهی است که در منزلی پُر نعمت بودند و از آنجا رفتند و در منزلی خشک و بی آب و گیاه، رخت گشودند. پس چیزی نزد آنان ناخوشایندتر و سخت تر از جدایی منزلی نیست که در آن به سر می بردند و رسیدن به جایی که بدان روی آوردند.

پسرکم! خود را میان خویش و دیگری میزانی به حساب آر. پس آنچه برای خود دوست می داری، برای جز خود، دوست بدار و آنچه تو را خوش نیاید، برای او ناخوش بشمار و ستم مکن، چنان که دوست نداری بر تو ستم رود و نیکی کن، چنان که دوست می داری به تو نیکی کنند و آنچه از جز خود زشت می داری، برای خود زشت بدان و از مردم برای خودْ آن را بپسند که از خود می پسندی در حق آنان؛ و مگوی [به دیگران [آنچه خوش نداری شنیدن آن را و مگو آنچه را ندانی، هر چند اندک بُود آنچه می دانی، و مگو آنچه را دوست نداری به تو گویند.

و بدان که خودپسندی [آدمی را] از راه راست بگردانَد و خِردها را زیان رسانَد. پس سخت بکوش و گنجور دیگری مشو، و چون راه خویش یافتی، چندان که توانی، پروردگارت را فروتن باش [و به راه اطاعت او رو].

و بدان که پیشاپیش تو راهی است دراز و رنجی جانگداز، و تو بی نیاز نیستی در این تکاپو از جستجو کردن به طرزی نیکو. توشه خود را به اندازه گیر، چنان که تو را رسانَد و پشتت سبُک مانَد، و بیش از آنچه توان داری، بر پشت خود منه که سنگینی آن بر تو گران آید؛ و اگر مستمندی یافتی که توشه ات را تا به قیامت برد و فردا که بدان نیازمندی، تو را به کمال پس دهد، او را غنیمت شمار و بار خود را بر پشت او گذار و توشه او را سنگین کن، چنان که توانی؛ چه، بوُد که او را بجویی و نشانی از وی ندانی.

و غنیمت دان آن را که در حال بی نیازی ات از او وام خواهد تا در روز تنگدستی ات بپردازد، و بدان که پیشاپیش تو گردنه ای دشوار است، سبُکبار در بر شدن بدان، آسوده تر از سنگین بار است، و کندرونده در پیمودن آن، زشتْ حال تر از شتابنده، و فرود آمدن تو در آن مسیر بر بهشت یا دوزخ بُود ناگزیر. پس، پیش از فرود آمدنت برای خویش پیشروی روانه ساز و پیش از رسیدنت خانه را بپرداز، که پس از مرگ، جای عذر خواستن نیست، و نه راه به دنیا بازگشتن.

و بدان!کسی که گنجینه های آسمان و زمین در دست اوست، تو را در دعا رخصت داده و پذیرفتن دعایت را برعهده نهاده، و تو را فرموده از او خواهی تا به تو دهد، و از او طلبی تا تو را بیامرزد؛ و میان تو و خود، کسی را نگمارده تا تو را از وی باز دارد و از کسی ناگزیرت نکرده که نزد او برایت میانجی آرد، و اگر گناه کردی، از توبه ات منع ننموده و در کیفرت شتاب نفرموده، و چون [بدو [بازگردی، سرزنشت نکند، و آنجا که رسوا شدنت سزاست، پرده ات را ندَرد و در پذیرفتن توبه بر تو سخت نگرفته و حساب گناهت را نکشیده و از بخشایش، نومیدت نگردانیده؛ بلکه بازگشت را از گناه، نیک شمرده و هر گناهت را یکی گرفته و هر کار نیکویت را ده به حساب آورده، و درِ بازگشت را برایت باز گذارده و چون بخوانی اش، آوایت را شنود و چون راز خود را با او در میان نهی، آن را داند.

پس حاجت خود، بدو نمایی و آنچه در دل داری، پیش او بگشایی و از اندوه خویش، بدو شکایت کنی و خواهی تا غم تو را گشاید و در کارها یاری ات نماید و از گنجینه های رحمت او آن را خواهی که بخشیدنش از جز او نیاید: از افزون کردن مدّت زندگانی و تندرستیها، و در روزیها، فراوانی.

پس کلید گنجهای خود را در دو دستت نهاده که به تو رخصت سؤال از خود را داده تا هرگاه خواستی، درهای نعمت او را با دعا بگشایی و باریدن باران رحمتش را طلب نمایی. پس دیر پذیرفتن او، تو را نومید نکند که بخشش، بسته به مقدار نیت بُود و بسا که در پذیرفتن دعایت درنگ افتد، و این برای آن است که پاداش خواهنده، بزرگ تر شود و جزای آرزومند، کامل تر. و بُود که چیزی را خواسته ای و تو را نداده اند، و بهتر از آن در این جهان یا آن جهانت داده اند، یا بهتر بوده که از تو باز داشته اند.

و چه بسا چیزی را طلبیدی که اگر به تو می دادند، تباهی دینت را در آن می دیدی. پس پرسشت درباره چیزی باشد که نیکی آن برایت پایدار ماند. و سختی و رنج آن به کنار، که نه مال برای تو پایدار است و نه تو برای مال، برقرار.

و بدان که تو برای آن جهان آفریده شده ای نه برای این جهان، و برای نیستی، نه برای زندگی جاودان، و برای مردن، نه زنده بودن.

و بدان تو در منزلی هستی که از آن رخت خواهی بست، و در خانه ای که بیش از روزی چند در آن نتوانی نشست، و در راهی هستی که پایانش آخرت است، شکار مرگی که گریزنده از آن نَرَهد، و آن را که جوید، بدو رسد و از دست ندهد و ناچار، پنجه بر تو خواهد افکند. پس بترس از آنکه تو را بیابد و در حالتی باشی ناخوشایند: با خود از توبه سخن به میان آورده باشی و او تو را از آن باز دارد و خویشتن را تباه کرده باشی.

پسرکم! فراوان به یاد مردن باش و یاد آنچه با آن برمی آیی و آنچه پس از مردن روی بدان نمایی، تا چون بر تو درآید، ساز خویش را آراسته باشی و کمر خود را بسته، و ناگهان نیاید و تو را مغلوب نماید. مبادا فریفته شوی که بینی دنیاداران به دنیا دل می نهند و بر سرِ دنیا بر یکدیگر می جهند؛ چه، خدا تو را از دنیا، خبر داده و دنیا وصف خویش را با تو در میان نهاده و پرده از زشتیهایش برای تو گشاده. همانا دنیاپرستان، سگان اند عوعوکنان، و درندگان اند در پی صید، دوان. برخی را برخی بد آید، و نیرومندش ناتوان را طعمه خویش نماید، و بزرگشان بر خُرد، دستِ چیرگی گشاید.

دسته ای اشترانِ پایبند نهاده، و دسته ای دیگر رها و خِرد خود را از دست داده، در کار خویش سرگردان. در چراگاه زیان، در بیابانی دشوار گذر، روان. نه شبانی که به کارشان رسد، نه چراننده ای که به چراشان بَرَد. دنیا به راه کوری شان رانَد و دیده هاشان را از چراغ هدایت بپوشانَد. در بیراهه حیرتش سرگردان، و فرو شده در نعمت آن. دنیا را پروردگار خود گرفته اند و دنیا با آنان به بازی پرداخته و آنان، سرگرم بازی دنیا و آنچه را پسِ آن است، فراموش ساخته.

باش تا پرده تاریکی بگشاید که گویی [راه سفر بُریده است و] کاروان به منزل رسیده، و آنکه بشتابد، بُود که کاروان را دریابد؛ و بدان! کسی که مَرکبش روز و شب است، او را براند، هر چند وی ایستاده مانَد، و راه را بپیماید، هر چند که بر جای بُود و راحت نماید.

و به یقین بدان که تو هرگز به آرزویت دست نخواهی یافت و از اجل روی نتوانی برتافت و به راه کسی هستی که پیش از تو می شتافت. پس آنچه را می خواهی، آسان گیر و در آنچه به دست می کنی، طریق نیک را بپذیر؛ چه بسا جستجو که به از دست شدن مایه کشانَد؛ و هر جوینده، روزی نیابد و هر آهسته رو، محروم نمانَد.

نفس خود را از هر پستی گرامی دار، هر چند تو را بدانچه خواهانی رسانَد؛ چه آنچه را از خود بر سر این کار می نهی، هرگز بر تو برنگردانَد. بنده دیگری مباش، که خدایت تو را آزاد آفریده؛ و در آن نیکی ای که جز با بدی به دست نیاید و آن توانگری ای که جز با سختی و خواری بدان نرسند، کسی چه خوبی ای دیده؟

و بپرهیز از اینکه مَرکبهای طمع تو را برانند و به آبشخورهای هلاکت رسانند؛ و اگر توانی میان خود و خدا، خداوند نعمتی را حجاب نگردانی، چنان کن که دانی؛ چه تو بهره های خود را بیابی و حصّه خویش را بگیری و محروم نمانی؛ و اندک نعمت از جانب خدای سبحان، بزرگ تر و گرامی تر است از بسیار آفریدگان، هر چند همه از اوست، اندک یا فراوان.

و جبران آنچه به نگفتن به دست نیاورده ای، آسان تر بُود تا تدارک آنچه به گفتن از دست داده ای، که نگاهداری آنچه در آوند است، به استوار بستن آن به بند است، و نگاه داشتن آنچه به دستهایت داری، دوست تر دارم تا به گرفتن آنچه در دست دیگری است، دست پیش آری؛ و تلخی نومیدی بهتر تا از این و آن طلبیدن، و ورزیدن با پارسایی بهتر تا بی نیازی و به گناه آلوده گردیدن؛ و مرد بهتر از هرکس نگهبان راز خویش است، و بسا کوشنده که برای زیانی کوشد که او را در پیش است.

آنکه پُر گوید، یاوه سراست، و آنکه بیندیشد، بیناست. با نیکان بنشین تا از آنان به حساب آیی، و از بدان بپرهیز، تا در شمار ایشان درنیایی. بد خوراکی است که از حرام به دست شود و ستم بر ناتوان، زشت ترین ستم بُود. جایی که مدارا درشتی به حساب آید، به جای مدارا درشتی باید، بسا که دارو بیماری شود و درد، درمان گردد. بسا اندرز دهد آنکه از او اندرز نپایند، و خیانت کند آنکه پی اندرز نزد او آیند.

و بپرهیز از تکیه کردنت برآرزوها که آن، کالای احمقان است و خِرد، به خاطر سپردن تجربه هاست و بهتر چیز که آزمودی، آن بُود که پند تو در آن است. فرصت را غنیمت دان پیش از آنکه از دست رود و اندوهی گلوگیر شود. هر خواهنده به مقصود نرسد و هر رفته، باز نگردد. از جمله زیانها توشه رفتن فراهم نیاوردن است و آخرت را تباه کردن. هر کاری را پایانی بُود و آنچه برایت مقدّر شده، زودا که به تو رسد! سوداگر، به خطر افکننده خویش است، و بسا اندک که بالنده تر از بیش است. نه در یاورِ بی مقدار، سودی بُود و نه در دوستِ به تهمتْ گرفتار.

چندان که زمانه رام توست، آن را آسان گیر و به امید بیشتر، خطر را بر خود مپذیر؛ و بپرهیز از آنکه ستیزه جویی چون اسب سرکش، تو را بر دارد [و به گرداب هلاکت درآرد]. چون برادرت از تو ببُرد، خود را به پیوند با او وادار، و چون روی بگردانَد، مهربانی پیش آر و چون بخل ورزد، از بخشش دریغ مدار، و هنگام دوری کردنش از نزدیک شدن، و به وقت سختگیری اش از نرمی کردن، و به هنگام گناهش از عذر خواستن، چنان که گویی تو بنده اویی، و چونان که او تو را نعمت داده [و حقّی بر گردنت نهاده]؛ و مبادا این نیکی را آنجا کنی که نباید، یا درباره آن کس که نشاید. دشمنِ دوستت را دوست مگیر تا دوستت را دشمن نباشی و در پندی که به برادرت می دهی [نیک بُود یا زشت]، باید با اخلاص باشی.

خشم خود را اندک اندک بیاشام که من جرعه ای شیرین تر از آن ننوشیدم و پایانی گواراتر از آن ندیدم. نرمی کن بدان که با تو درشتی کند، باشد که به زودی نرم شود. با دشمن خویش به بخشش رفتار کن که آن، شیرین ترینِ دو پیروزی است [انتقام از او کشیدن یا بر وی بخشیدن]. اگر خواستی از برادرت ببُری، جایی برای [دوستی] او نزد خود باقی گذار که اگر روزی بر وی آشکار گردید، بدان وسیلت بدان تواند رسید.

کسی که به تو گمان نیک بَرَد، [با کرده نیک] گمانش را راست کن و حقّ برادرت را به اعتماد دوستی ای که با او داری، ضایع مگردان؛ چه، آن کسی که حقّ او را ضایع کرده ای، برادرت به حساب نمی آمد، و مبادا با کسانت رفتاری کنی که بدبخت ترینِ مردم نسبت به تو باشند. در آنکه تو را نخواهد، دل مبند و مبادا برادرت را در پیوند با تو گسستن، عذری بود قوی تر از تو در پیوند با او بستن، و مبادا در بدی رساندن بهانه ای باشد قوی تر از تو در نیکویی کردن.

و ستم آنکه بر تو ستم کند، در دیده ات بزرگ نیاید؛ چه، او در زیان خود و سود تو کوشش نماید و پاداش آنکه تو را شاد کند، آن نیست که با وی بدی کنی.

بدان پسرکم که روزی دو تاست: آنکه آن را بجویی، و آنکه تو را جوید و اگر نزد آن نروی، راه را به سوی تو پوید. چه زشت است فروتنی هنگام نیازمندی و درشتی به وقت بی نیازی! بهره تو از دنیا همان است که آبادانی خانه آخرتت بدان است. اگر بدانچه از دستت رفته، می زاری، پس زاری کن به همه آنچه در دست نداری. از آنچه نبوده است، بر آنچه بوده، دلیل گیر، که کارها همانندند و یکدیگر را نظیر. از آنان مباش که پند سودشان ندهد، جز با بسیار آزردن که خردمند، پند به ادب گیرد و چارپایان با تازیانه خوردن.

اندوهها را که به تو روی آرد، از خود دور گردان، با دل نهادن بر شکیبایی و اعتقاد بی گمان. آنکه از عدالت بگردید، به ستم گرایید. یار به منزلت خویشاوند است، و دوستْ کسی است که در نهان به آیین دوستی پایبند است، و هوای نفس را با رنجْ پیوند است. بسا نزدیک که از دور، دورتر است و بسا دور که از نزدیک، نزدیک تر! و بیگانه کسی است که او را دوستی نیست. آنکه پای از حق برون نهد، راه بر او تنگ شود. هر که اندازه خود بداند، حرمتش باقی مانَد. استوارترین رشته ای که تو راست، رشته ای است که میان تو و خداست.

آنکه در کار تو نپاید، دشمنت به حساب آید. آنجا که طمع به هلاکت کشانَد، نومید ماندن از نرسیدن به مقصود، چون رسیدن بدان مانَد. نه هر رخنه ای را آشکار توان دید، و نه بر هر فرصتی توان رسید. بُود که بینا به خطا افتد و کور به مقصد خود رسد. بدی را وا پس افکن؛ چه هرگاه خواهی، توانی شتافت و بدان دست خواهی یافت.

و از نادان گسستن، چنان است که به دانا پیوستن، و آنکه از زمانه ایمن نشیند، خیانت آن بیند و آنکه زمانه را بزرگ داند، وی را خوار گردانَد. نه هرکه تیر پرانَد، به نشانه رساند. چون اندیشه سلطان بگردد، زمانه دگرگون شود. پیش از اینکه به راه افتی، بپرس که همراهت کیست و پیش از [گرفتن] خانه، ببین که با کدام [همسایه[ خواهی زیست.

بپرهیز از آنکه در سخنت چیزی خنده آور آری، هر چند آن را از جز خود به گفتار در آری. بپرهیز از رأی زدن با زنان، که سستْ رأیند و در تصمیم گرفتن، ناتوان، و در پرده شان نگاه دار تا دیده شان به نامحرمان نگریستن نیارد، که سخت در پرده بودن، آنان را از [هر گزند] بهتر نگاه دارد، و برون رفتنشان از خانه، بدتر نیست از بیگانه[ای] که بدو اطمینان نداری، او را نزد آنان در آری؛ و اگر توانی چنان کنی که جز تو را نشناسند، روا دار، و کاری که برون از توانایی زن است، به دستش مسپار که زن، گل بهاری ای است لطیف و آسیب پذیر، نه پهلوانی است کارفرما و در هر کار دلیر؛ و مبادا در گرامیداشت [او خود را] از حد بگذرانی یا او را به طمع افکنی و به میانجی دیگری وادار گردانی.

و بپرهیز از رشک نابجا که آن، درستکار را به نادرستی کشانَد و پاکدامن را به بدگمانی خواند؛ و هر یک از خدمتکارانت را کاری به عهده بگذار و آنان را بدان کار بگمار تا هر یک، وظیفه خویش بگزارد و کار را به عهده دیگری نگذارد؛ و خویشاوندانت را گرامی بدار که آنان چون بال تواَند که بدان پرواز می کنی، و ریشه تواَند که به آن، باز می گردی و دست تو که بدان حمله می آوری. دین و دنیای تو را به خدا می سپارم و بهترین داوری را از وی برای تو درخواست دارم. امروز و هر زمان، هم در این جهان، و هم در آن جهان. والسلام!».