د. قاطعیت در برابر کارگزاران
امام علی علیه السلام ، علی رغم اهتمامی که به گزینش عناصر لایق و
پرهیزگار داشت، افرادی را هم مأمور می کرد تا عملکرد مدیران ارشد و حاکمان محلّی را
زیر نظر داشته باشند تا مبادا تخلّفی از دستورات قرآن و سنّت رسول خدا و فرمانهایی
که توسط ایشان صادر می شود، صورت گیرد و یا به مردم ظلم شود؛ چرا که در سیره علوی،
منصب و مقام، جنبه شخصی نداشت تا بر طبق امیال و سلیقه های شخصی به آن عمل شود و از
این طریق، کسی منافع مادّی و معنوی را برای خود و اطرافیان به دست آورد.
امام علی علیه السلام برای دستیابی به این منظور، مراقبانی را بر
فرمانداران و کارگزاران خود می گماشت تا به وی اطّلاع دهند که آنان تا چه اندازه در
طاعت، کوشا بوده، شئون عدالت اسلامی را در خصوص مردم به کار می بندند، و هر گاه از
آنان خطا یا تقصیری سر می زد، آن حضرت، هشدار می داد و با رهنمودهای سازنده یا
تهدید و یا در صورت لزوم، توبیخ، به اصلاح آنان می پرداخت و یا آنان را عزل می کرد،
مواردی از این تخلّفات در طول مدّت خلافت حضرت امیر علیه السلام اتّفاق افتاد که به
چند نمونه از آنها اشاره می کنیم:
1. عثمان بن حُنَیف
امام علی علیه السلام ، عثمان بن حنیف انصاری را به عنوان فرماندار
بصره منصوب نمود. مدّتی بعد با خبر شد که وی، به میهمانی گروهی از ثروتمندان بصره
رفته است. لذا نامه ای به این شرح به وی نوشت:
«پس از حمد و سپاس خداوند؛ ای پسر حنیف! به من خبر رسیده است که مردی
از جوانان بصره، تو را بر سفره ای دعوت کرده و تو به سوی آن شتافته ای، خوردنیهای
رنگارنگ برایت مهیا شده و کاسه ها پیشت نهاده شده است.گمان نمی کردم تو میهمانی
مردمی را بپذیری که نیازمندان آنها به جفا رانده شده و توانمندان آنها دعوت شده
بودند. بنگر بدانچه از این سفره برمی داری. اگر حلال و حرامش را نمی دانی، بیرون
انداز و از آنچه می دانی حلال است، استفاده کن.
آگاه باش که هر پیروی را پیشوایی است که به وی اقتدا می کند و از نور
دانش او روشنی می جوید. بدان که پیشوای شما از دنیای خود، به دو جامه فرسوده اکتفا
کرده و از خوراکیها، به دو گِرده نان. بدانید که شما چنین نتوانید کرد؛ لیکن مرا
یاری کنید به پارسایی و کوشیدن و پاکدامنی و درستی ورزیدن. به خدا سوگند که از
دنیای شما زری نیندوختم و از غنیمتهای آن، ذخیره ننمودم، و بر جامه کهنه ام، وصله
ای نیفزودم. آری! از آنچه آسمان بر آن سایه افکنده، فدک در دست ما بود. مردمانی بر
آن، بخل ورزیدند و مردمانی سخاوتمندانه از آن چشم پوشیدند؛ و بهترین داور، پروردگار
است.
و مرا با فدک و جز فدک، چه کار است، در حالی که فردا جایگاه آدمی، گور
است که نشانه هایش، در تاریکی آن از میان می رود و خبرهایش نهان می گردد در گودالی
که اگر قدر وسعت یابد یا دستهای گورکن آن را فراخ نماید، سنگ و کلوخ، آن را بفشارد
و خاک انباشته، رخنه هایش را به هم آرد؟ و من، نفسْ خود را با پرهیزگاری می
پرورانم، تا در روزی که پر بیم ترینِ روزهاست، در امان بیاید و بر کرانه های
لغزشگاه، پایدار مانَد؛ و اگر می خواستم، می دانستم که چگونه عسل پالوده و مغز گندم
و بافته ابریشم را به کار برم؛ لیکن هرگز هوای من بر من چیره نخواهد گردید و حرص،
مرا به گزیدن خواراکیها نخواهد کشید. چه بسا کسی در حجاز یا یمامه، حسرت گِرده نانی
ببرد، یا هرگز شکمی سیر نخورد و من، سیر بخوابم و پیرامونم شکمهایی باشند که از
گرسنگی، به پشت دوخته شده و جگرهایی سوخته است، یا چنان باشم که گوینده ای سروده
است:
درد تو این بس که شب، سیر بخوابی / و گرداگردت جگرهایی در آرزوی پوست
بزغاله باشند.
آیا بدین بسنده کنم که مرا امیرمؤمنان گویند و در ناخوشایندیهای
روزگار، شریک آنان نباشم، یا در سختی زندگی، نمونه ای برایشان نشوم؟ مرا نیافریده
اند تا خوردنیهای گوارا سرگرمم سازد، چون چارپای بسته که به علف پردازد، یا
[چارپایی [واگذارده، که خاکروبه ها را به هم زند و شکم را از علفهای آن، پُر سازد و
از آنچه بر سرش آرند، غفلت دارد، یا بیهوده رهاگردم، یا به بازی سرگرم شوم، یا
ریسمان گمراهی را بکشم، یا بی خود، درسرگردانیها سرگردان شوم؟!
ای دنیا! از من دور شو که مهارت بر دوشت نهاده شده است و من از چنگالت
بیرون جسته ام و از ریسمانهایت رسته، از لغزشگاههایت دوری گزیده ام. کجایند مترفانی
که به بازیچه ها فریبشان دادی؟ کجایند مردمی که با زیورهایت، دام فریب بر سر راهشان
نهادی؟ آنک، در گورها گرفتارند و در لابه لای لحدها ناپایدار.
[ای دنیا!] به خدا اگر کالبدی بودی دیدنی یا قالبی محسوس، حدّ خدا را
درباره ات برپا می داشتم به کیفر بندگانی که آنان را با آرزوها، دستخوش فریب ساختی،
و مردمانی که آنها را در جایگاه هلاکت در انداختی، و پادشاهانی که به دست نابودی
شان سپردی و در چنگال بالاشان درآوردی. نه راهی برای وارد شدن است و نه گریزگاهی
برای بیرون آمدن.
هرگز! آنکه پا در لغزشگاهت نهاد، به سردرآید، و آنکه در ژرفای دریایت
فرو رفت، غرق گردد، و آنکه از ریسمانهایت رهید، توفیق یابد، و آنکه از گزند تو امین
است، باکش نباشد که مسکنش جای ننگ باشد، و دنیا در دیده او چنان است که گویی روز
پایان آن است.
از دیده ام نهان شو! به خدا سوگند، رامَت نشوم که مرا خوار سازی، و
گردن به بندت ندهم تا از این سو بدان سویم کشانی؛ و سوگند به خدا، جز آنکه او
نخواهد، نفسْ خود را چنان تربیت کنم که اگر گِرده نانی برای خوردن یافت، شاد شود و
از خورش، به نمک خرسند گردد؛ و مردمک چشمم را رها کنم تا چون چشمه آبی که آبش
خشکیده، اشکی که دارد، بریزد.
آیا چرنده، شکم را با چرا پُر سازد و بخفتد، و گوسفند، در آغل، سیر از
گیاه بخورد و بیفتد و علی از توشه اش بخورد و آرام بخواهد؟! چشمش روشن باد که پس از
سالیانی دراز، چون چارپایی رها به سرد بَرد یا چون چرنده ای که می چرد!
خوشا کسی که آنچه پروردگارش بر عهده وی نهاده، پرداخته است و در سختی
اش با شکیبایی ساخته و در شب، دیده بر هم ننهاده، و چون خواب بر او چیره شده، بر
زمین خفته و کف دست را بالین قرار داده است، درجمعی که از بیم روز قیامت، دیده شان
به شب بیداری است و پهلوهاشان از خوابگاه، برکنار، و لبهاشان به ذکر پروردگار، گویا
و گناهانشان از آمرزش خواستن بسیار، زدوده است. "آنان حزب خدایند و بدانید که حزب
خدا رستگارند".
(115)
پس ای پسر حنیف! از خدا بترس و گِرده های نانت، تو را کفایت کند تا از
آتش دوزخ، رهایی یابی».
(116)
2. مصقلة بن هبیره
مصقلة بن هبیره شیبانی، از جانب امام علی علیه السلام ، به کارگزاری
اردشیر خُرّه (از شهرهای فارس - فیروزآباد) برگزیده شد و در طول زمامداری خود،
اموال بیت المال را به اقوام و خویشان خود، بذل و بخشش نمود. این خبر به امیرمؤمنان
رسید. آن حضرت، او را از این کار نهی کرد و طی نامه ای به او نوشت:
«... خبری از تو به من رسیده که اگر چنان رفتاری از تو سر زده باشد،
رفتار ناشایستی را مرتکب شده ای.
خبر رسیده است که ثروت مسلمانان را میان کسانی که از تو درخواست احسان و نیکی کرده اند،
از بادیه نشینان قبیله بکربن
وائل، تقسیم کرده ای.
پس سوگند به آنکه دانه را شکافت و انسانها را بیافرید و دانش او نسبت
به هر چیز، فراگیر است، اگر این سخن درست باشد، خود را نزد من فرومایه می بینی. پس
حقوق پروردگارت را سبُک مشمار و دنیایت را با خرابی دین و از میان بردنش اصلاح مکن
که از این گروه باشی. "زیانکارترینِ مردم، کسانی اند که کوشش آنها در زندگی دنیا به
هدر رفته و خود می پندارند که کار خوب انجام می دهند"».
(117)
همچنین آورده اند خرّیت بن راشد ناجی، که از گروه خوارج نهروان بود،
بعد از جنگ صفّین به فارس گریخت، عدّه ای را کشت و گروهی را با خود هماهنگ کرد و با
گروهی از افراد خود، کارگزار امام علی علیه السلام در عمّان را به قتل رسانید. امام
علی علیه السلام ، معقل بن قیس را به همراه دو هزار نفر، در تعقیب خرّیت فرستاد و
خرّیت و افرادش را از میان بردند و زکات عقب مانده آن منطقه را جمع آوری نموده، به
همراه اسرا، به مصقله سپردند. مصقله نیز مقدار کمی از زکات و غنایم را برای
امیرمؤمنان فرستاد!
وقتی خبر به امام علی علیه السلام رسید، فرمود: «من مصقله را نمی بینم
جز اینکه مسئولیتی را بر عهده گرفته است که به زودی در آن گرفتار خواهد شد». سپس
حضرت طی نامه ای به او نوشت:
«امّا بعد؛ از بزرگ ترین خیانتها، خیانت به امّت است و بزرگ ترین
دغلکاری بر مردمان یک شهر، دغلکاری پیشوای آنان است. نزد تو از مال مسلمانان، پنج
هزار سکه است. آن را در هنگامی که فرستاده من نزد تو می آید، برایم بفرست؛ وگرنه،
وقتی نامه ام به تو رسید، نزد من می آیی؛ چرا که به فرستاده ام گفته ام که پس از
وارد شدن بر تو، رهایت نکند، مگر آن اموال را بفرستی. والسلام!».
(118)
مصقله به همراه فرستاده امام علی علیه السلام به بصره آمد و پرداخت
کمتر از نیمی از پولهای بیت المال را به امام علی علیه السلام پیشنهاد کرد که حضرت
نپذیرفت. لذا به معاویه پیوست! در این مورد، از ذهل بن حارث چنین نقل شده است:
مصقله مرا به محلّ اقامت خود فراخواند و گفت: به خدا سوگند،
امیرمؤمنان، این ثروتها را از من می خواهد و من بر پرداخت آن ناتوانم.
به وی گفتم: اگر مایلی، یک هفته دستور را به اجرا نگذارد تا از
خویشانت آن را جمع کنی.
گفت: نمی خواهم آن را بر خویشاوندانم تحمیل کنم یا از کسی درخواست
کنم.
سپس گفت: بدانید به خدا سوگند، اگر پسر هند (معاویه) یا پسر عفّان
(عثمان) آن ثروت را مطالبه می کرد، به خاطر من از آن می گذشتند! عثمان را ندیدی که
چگونه در حکومتش اشعث بن قیس، صدهزار درهم از مالیات آذربایجان را هر ساله خرج
میهمانی می کرد؟
به او گفتم: این مرد (علی بن ابی طالب) ، چنین نیست و چیزی را به تو
نمی بخشد. او ساکت شد.
یک شب از این گفتگو نگذشت که مصقله به معاویه پیوست و خبر به علی علیه
السلام رسید. فرمود: «چه شده است او را؟ خدا او را غمگین سازد! مانند سروران رفتار
کرد و مانند بردگان، گریخت و مانند اهل فجور، خیانت ورزید. بدانید که اگر او برای
گردآوری ثروتها به پا می خاست و ناتوان می شد، بر او سخت نمی گرفتم. اگر چیزی از
اموال بیت المال نزد او می یافتیم، می گرفتیم و اگرثروتی نزد او نمی یافتیم، او را
رها می کردیم».
(119)
3. شُریح قاضی
در نهج البلاغه آمده است که شریح بن حارث، قاضی امیرمؤمنان در دوران
حکومت وی، خانه ای به هشتاد دینار خریداری کرد. این خبر به علی علیه السلام رسید.
شریح را خواست و به وی فرمود:
«به من خبر رسیده است که خانه ای را به هشتاد دینار خریده ای و برایش سند نوشته ای و گواهانی
بر آن گرفته ای».
شریح گفت: همین طور است ای امیرمؤمنان!
امام علی علیه السلام خشم آلود به وی نگاه کرد و فرمود: «ای شریح!
بدان که به زودی کسی سراغت آید که در سندت ننگرد و از گواهانت نپرسد، تا اینکه تو
را از خانه بیرون کرده، به گور، تسلیمت کند، برهنه از همه چیز.
ای شریح! بنگر مبادا این خانه را از ثروت دیگران خریده باشی یا پول آن
را از غیر حلال به دست آورده باشی، که در آن صورت، در دنیا و آخرت، زیان دیده ای.
بدان اگر به هنگام خرید نزد من می آمدی، برایت سندی این چنین می نوشتم که این خانه
را به یک درهم یا بیشتر نمی خریدی. آن سند، چنین است:
این است آنچه را که بنده ای خوار، از مُرده ای که او را برای کوچ حرکت
داده اند، خریده است. از او خانه ای از خانه های فریب، خریده است، در کویی که سپری
شوندگان و تباه شوندگان جای دارند. این خانه از چهار سو در این چهار حد، جای گرفته
است:
حدّ نخست، بدان جا که آسیبها و بلاها در کمین است؛ حدّ دوم، بدان جا
که مصیبتها جایگزین است؛ حدّ سوم، به هوسی که تباه سازد؛ و حدّ چهارم، به شیطانی که
گمراه کند؛ و درِ خانه، به حدّ چهارم باز می شود.
این فریفته آرزومند، [این خانه را] خرید از کسی که اجل، او را از جای
کند، به بهای برون شدن از قناعتی که مایه ارجمندی است و [به بهای] وارد شدن در ذلّت
و خواری. و چه زیانی که این مشتری از خرید خانه دریابد.
بر ناآرام کننده تن های پادشاهان، و گیرنده جانهای سرکشان، و درهم
ریزنده دولت فرعونهایی چون: کسرا، قیصر، تُبَّع، حِمْیر، و آن کس که مال بر مال
نهاد و افزون داشت و ساخت و برافراشت و بیاراست و اندوخت و به گمان خویش، برای
فرزند، مایه گذاشت، که همگان را در جایگاه رسیدگی و حساب و محلّ پاداش و عِقاب، روانه کند، آن گاه که کار داوری به نهایت رسد،" و آنجاست که
تبهکاران، زیان کنند".
(120)بر
این سند، خِرد گواهی دهد، هر گاه از بند هوا و دلبستگی های دنیا بیرون رود».
(121)
4. عبداللّه بن عبّاس
عبداللّه بن عبّاس، کارگزار امیرمؤمنان در بصره بود. علی علیه السلام
که از اندک کوتاهی او در برقراری عدالت باخبر شده بود، نامه ای به این مضمون به او
نوشت:
«ای ابن عبّاس، خدا تو را بیامرزد! در آنچه از دست و زبانت از خوبی و
بدی جاری می شود، درنگ کن... خود را در جایگاه خوش گمانی من قرار داده و دیدگاهت را
نسبت به خودت سست منه. والسلام!».
(122)
حضرت در نامه ای دیگر به ابن عبّاس می نویسد:
«پس از حمد و سپاس خداوند؛ خبرِ کاری از تو به من رسیده که اگر انجام
داده باشی، خدا را به خشم آورده ای و امانتت را خراب کرده ای و نافرمانی امامت را
نموده ای و به مسلمانان، خیانت کرده ای. خبر رسیده که زمینها را پاکسازی کرده ای و
آنچه را در اختیارت بوده، به مصرف رسانده ای. حسابهایت را برایم بفرست و بدان که
حسابرسی خداوند، شدیدتر است از حسابرسی مردم. والسلام!».
(123)
5. حکایت سوده
در حکومت امام علی علیه السلام ، تمام مردم در حکومت نقش داشتند و
امیرمؤمنان، یاور همگان بود و هرگز اجازه نمی داد که کوچک ترین ظلمی به مردم بشود.
داستان سوده دختر عمّاره هَمْدانیه، مؤید همین مطلب است که در کتاب الفصول
المهمّة آمده است:
گزارش شده که سوده دختر عمّاره هَمْدانی، پس از شهادت علی علیه السلام
بر معاویه وارد شد. معاویه به سبب کنایه های سوده بر او در ایام جنگ صفّین، شروع به
توبیخ او کرد. سپس به سوده گفت: نیاز تو چیست؟
سوده گفت: به درستی که خداوند از تو درباره امور مسلمانان و آنچه به
تو واگذارده، پرسشگر است. همواره از سوی تو کسی نزد ما می آید که مقامت را بزرگ می
شمارد، اقتدار تو را می گسترانَد و ما را مانند گندم، درو می کند. ما را سبُک می
شمارد و به کارهای شاق وا می دارد و مرگ را به ما می چشانَد. این، بُسربن ارطات است
که به سوی ما آمد، مردان ما را کشت و ثروتهای ما را گرفت. اگر سرسپاری نبود، عزّت و
سربلندی در میان ما حاکم بود. پس اگر او را عزل کنی، تو را سپاس گوییم؛ وگرنه به
خداوند شکایت بریم.
معاویه گفت: مرا منظور داری و تهدید می کنی؟! تصمیم گرفته ام تو را بر
شتر سرکش سوار کنم و به سوی بُسر برگردانم تا فرمانش را درباره تو به اجرا گذارد.
سوده خاموش شد و چنین سرود:
درود خداوند بر بدنی که قبر، او را در برگرفت / و عدالت در آن دفن شد.
او با حقیقت، هم قسم شد و چیزی را جایگزین آن نمی کرد/ او با ایمان و
حقیقت، همراه بود.
معاویه پرسید: این شخص کیست ای سوده؟
سوده گفت: به خدا سوگند، این، امیرمؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام
است. روزی نزد او آمدم تا درباره مردی که او را سرپرست گرفتن مالیاتها کرده و ستم
کرده بود، گفتگو کنم. او را ایستاده یافتم که قصد نماز خواندن داشت. وقتی مرا دید،
باز ایستاد و با روی گشاده و مهر و مدارا به سوی من آمد و گفت: «خواسته ای داری؟».
گفتم: بلی؛ و جریان را به وی گفتم.
گریست و گفت. «بار خدایا! تو گواهی که من به آنها فرمان ستمگری بر بندگانت و رها کردن حقوق تو را ندادم».
آن گاه از جیب خود، نوشته را درآورد که در آن چنین نوشته شده بود:
«به نام خداوند بخشنده مهربان! "در حقیقت، شما را از جانب پروردگارتان
برهانی روشن آمده است. پس پیمانه و ترازو را تمام نهید، و اموال مردم را کم ارزش
مدانید و در زمین، پس از اصلاح آن، فساد مکنید. این رهنمودها، اگر مؤمنید، برای شما
بهتر است".
(124)هنگامی
که نامه ام را خواندی، کارهایی را که در دست توست، سامان ده تا کسی را روانه کنیم
از تو باز ستانَد. والسلام!».
آن گاه این نامه را به من داد و آن را آوردم و به فرماندارش سپردم و
او برکنار شد.
معاویه گفت: آنچه می خواهد، برایش بنویسید. او را به شهر خود
بازگردانید که شکایتی نداشته باشد!
(125)
6. مُنذر بن جارود
مُنذر بن جارود، فرماندار امیرمؤمنان در اصطخر
(126)بود.
به علی علیه السلام خبر رسید که فرماندارش در توزیع ثروتها گشاده دستی می کند و به
هر که بخواهد، بدون حساب و کتاب می بخشد. حضرت در ضمن نامه ای به منذر بن جارود
نوشت:
«خوبی پدرت، مرا درباره تو فریب داد. گمان می کردم تو از شیوه و رفتار
او پیروی می کنی؛ امّا آن گونه که از تو به من رسیده، پیروی هوا و هوس را رها نمی
کنی، گرچه به دینت آسیب برساند و به سخن خیرخواهان، گوش فرا نمی دهی، گرچه خالصانه
خیرخواهی کنند. به من خبر رسیده که کارهای بسیاری را بر زمین می گذاری و برای
سرگرمی و تفریح و صید، بیرون می روی و در ثروت خداوند، نسبت به بادیه نشینان قبیله
ات گشاده دستی می کنی، گویا بیت المال، میراث پدر و مادر توست!
به خدا سوگند، اگر این گزارشها درست باشد، شتر قبیله ات و بند کفشهایت
از تو بهترند! خداوند، لهو و لعب را نمی پسندد و خیانت به مسلمانان و تباه کردن
کارهای آنان، خداوند را به خشم می آورد، و کسی که چنین است، شایسته نیست که به
وسیله او مرزها پاسداری شود. هرگاه نامه ام به تو رسید، نزد من بیا».
منذر، نزد امام علی علیه السلام آمد و گروهی از او شکایت کردند که سی
هزار دینار از بیت المال برداشته است. امام از او سؤال کرد. وی انکار نمود. او را
به گفته اش سوگند داد، ولی سوگند یاد نکرد. او را از سِمتش عزل و بعد زندانی نمود.
(127)