ب. عزل و نصب کارگزاران
امیرمؤمنان علی علیه السلام بعد از اینکه خلافت مسلمانان را پذیرفت،
با سیره علوی به اثبات رسانید که حکومت در نظر او حقّی نیست که خداوند برای همیشه
به یکی از بندگانش داده باشد، او را بدان وسیله ممتاز کند و تا زمانی که خود او می
خواهد و خواسته بستگان و نزدیکانش است، فرمانروایی کند (مانند حکومت بنی امیه) ؛
بلکه حکومت و فرمانروایی از منظر امام علی علیه السلام با رویکرد مردم مشروعیت و
مقبولیت می یابد و بر اثر عدم لیاقت و خیانت به حقوق مردم، وی را خلع و عزل می
سازد. امام علی علیه السلام می فرماید:
«اگر مردم تو را پسندیدند و پیرامونت جمع شدند، حکومت را در دست بگیر
و به اصلاح کارشان قیام کن و اگر در حقّ تو اختلاف کردند، آنها و کارشان را وا
گذار».(111)
بنابراین، حاکم، فی نفسه، فرمانروا و لازم الاطاعه نیست؛ بلکه وقتی
فرمانهایش اجرا می شود و اطاعتش واجب است که دادگستر بوده، در کارهای خیر و اجرای
قوانین نیکوی اجتماع، کوشا باشد.
حکومت در نظر امام علی علیه السلام ، دری نیست که زمامدار، آن را به
سوی خیرات و نعمتهای بی حساب بگشاید و از آن به حدّ افراط، بهره برداری کند و باقی
مانده را میان نزدیکان و اطرافیانش تقسیم نماید؛ بلکه دری است که زمامدار باید
آن را برای عدالت پروری به روی مردم بگشاید و تا سرحدّ امکان نسبت به اجرای مراتب
مساوات و برابری در میان آنان بکوشد، همیشه حق را بخواهد و دادگستر باشد، هرچند که
بر سرِ این هدف و حق پرستی، جانش را بگذارد.
حکومت نزد امام علی علیه السلام ، از افتخارات خانوادگی نیست تا بر
پایه های آن عزّت و منزلتی استوار گردد. حکومت در سیره علوی، نه متّکی به دوستی و
رفاقت است، و نه قائم به خویشی و نزدیکی؛ بلکه پافشاری در خصلتهای پسندیده و
دستیابی به فضایل اخلاقی و دوری از سرکشی و گمراهی و اشاعه عدل و داد در جامعه،
جلوگیری از ریشه دوانیدن تباهی و فساد در ارکان آن است.
از این رو، یکی از کارهای مهمّی که امام علی علیه السلام انجام داد،
تصفیه و عزل کارگزاران فاسد عثمان و برکنار نمودن آنان است؛ چرا که آنها مرتکب
جنایات زیادی شده، قادر نبودند فرمانهای حضرت و سیاست و سیره علوی را در جامعه اجرا
نمایند، و در مقابل، افراد شایسته، صادق، کاردان، لایق، توانمند و سیاستمدار را به
عنوان استاندار و کارگزار، به استانها و شهرهای اسلامی اعزام نمود و از آن جمله،
عثمان بن حُنَیف را به حکومت بصره، عمّار بن شهاب را به حکومت کوفه، عبداللّه بن
عباس را به حکومت یمن، قیس بن سعد بن عباده را به حکومت مصر، و سهل بن حُنَیف را به
حکومت شام گمارد و طی نامه ها و دستوراتی وظایف آنها را گوشزد می نمود که با مجموعه
قوانین عمومی او، در حقوق و وظایف، تناسب داشت و حاکم برای مردم آنها را قرائت می
نمود. بنابراین، حاکم حقّ کمترین تغییری را در آن وظایف نداشت و مردم نیز عموماً از
آن مقرّرات سرپیچی نمی کردند؛ چرا که امام علی علیه السلام خود را از تمام خواهشهای
نفسانی، آزاد کرده بود و هرگز اجازه نمی داد بی عدالتی رواج یابد یا تبعیضهای ناروا
در سطح جامعه ریشه دوانَد. بنابراین، مردم، به انتخاب حاکم از جانب خلیفه عادل نیز
اعتماد می کردند.
امّا دلایلی چند باعث عدم موفّقیت چشمگیر برخی از آنان شد؛ چرا که
حاکمانی که از سوی خلفای پیشین به حکومت بر شهرها منصوب شده بودند،
در اثر طول مدّت حکومت خود، تبلیغات وسیعی را به نفع بنی امیه و عثمان و
علیه بنی هاشم، بخصوص علی علیه السلام کرده بودند و توانسته بودند افکار توده وسیعی
را که به تازگی مسلمان شده بودند، به طرف خود جلب کنند و این گروه، اسلام را در
افرادی چون معاویه خلاصه شده می دانستند؛ یعنی به اسلام اُمَوی خو گرفته بودند، نه
سیره علوی.
امام علی علیه السلام ، کارگزاران و مدیرانی را برای حکومت خویش منصوب
کرد که می توان آنها را به هفت دسته تقسیم نمود:
الف. استانداران و فرمانداران؛
ب. کارگزاران بیت المال؛
ج. گردآوردندگان مالیات؛
د. بازرسان؛
ه .قضات؛
و. کاتبان و دبیران؛
ز. نیروهای اطّلاعاتی و دربانان؛
امام علی علیه السلام برای اداره حیات امت اسلامی، از نیروهایی کمک
گرفت که افرادی برجسته از جهت روحی و فکری و مسئولیت پذیری بودند، کسانی چون عثمان
بن حُنَیف، محمد بن ابی بکر، مالک اشتر نخعی و مانند آنها.
این افراد، اگرچه از مردان شایسته و در سطح قابل قبولی از تفکر و
مدیریت و امور اجرایی بودند، با این حال، علی علیه السلام با دادن رهنمودهای
روشنگرانه، آنان را توان بیشتری می بخشید که در اجرای سیاستها، بدانها عمل کنند و
نوع رابطه خویش را با مردم و کسانی که عهده دار اداره آنان هستند، بیشتر مورد توجّه
و دقّت قرار دهند. یکی از مفصّل ترین عهدنامه ها و پرارج ترین نامه های امیرمؤمنان
علی علیه السلام به مالک اشتر نخعی است، زمانی که او را به فرمانداری ناحیه مصر
منصوب نمود.
عهدنامه مالک، از جامع ترین و کامل ترین نامه های امام علی علیه
السلام در ارائه الگویی جهت ساختن اجتماعی شایسته است و این نامه پُر ارج، در واقع، آیین
زمامداری در حکومت علوی است که تأسّی به آن برای زمامداران حکومتهای اسلامی، در
همیشه تاریخ، فایده مند و رهنمودی ارزشمند خواهد بود. به دلیل بلاغت و زیبایی و
نکات ارزشمند و رهنمودهای فوق العاده و منحصر به فرد این عهدنامه - هر چند در
کتابهای مختلف، بارها به چاپ رسیده است - آن را به طور کامل می آوریم.
ج. عهدنامه مالک اشتر، آیین زمامداری
به نام خداوند بخشنده مهربان.
این فرمانی است از علی، امیرمؤمنان به مالک اشتر پسر حارث، در عهدی که
با او می گذارد، هنگامی که وی را به حکومت مصر می گمارد، تا خراج آن را فراهم آورد
و با دشمنانش پیکار کند و کار مردمش را سامان دهد و شهرهایش را آباد سازد.
او را فرمان می دهد به ترس از خدا و مقدّم داشتن طاعت خدا بر دیگر
کارها و پیروی از آنچه در کتاب خود فرموده، از واجب و سنّتهایی که کسی جز با پیروی
آن، راه نیکبختی را نپیمود و جز با نشناختن و ضایع ساختن آن بدبخت نبود، و اینکه
خدای سبحان را یاری کند به دل و دست و زبان؛ چه او - جلّ إسمه - یاری هر که او را
یار باشد، پذیرفته است و ارجمندی آن کس که [دین] او را ارجمند سازد، به عهده گرفته.
و او را می فرماید تا نفس خود را از پیروی آرزوها باز دارد، و هنگام
سرکشیها به فرمانش آرد که: «همانا نفس به بدی وا می دارد، جز آنکه خدا رحمت آرد».
(112)
ای مالک! بدان که من تو را به شهرهایی می فرستم که دستخوش دگرگونیها
گردیده، گاه داد و گاهی ستم دیده، و مردم در کارهای تو چنان می نگرند که تو در
کارهای والیان پیش از خود می نگری، و درباره تو آن می گویند که درباره آنان می گویی،
و نیکوکاران را به نام نیکی توان شناخت که خدا از ایشان بر
زبانهای بندگانش جاری ساخته است.
پس نیکوترین اندوخته خود را کردار نیک بدان و هوای خویش را در اختیار
گیر، و بر نفس خود، بخیل باش و زمام آن را در آنچه برایت روا نیست، رها مگردان، که
بخل ورزیدن بر نفس، داد آن را دادن است در آنچه دوست دارد یا ناخوش می انگارد؛ و
مهربانی بر رعیت را برای دل خود، پوششی گردان و دوستی ورزیدن با آنان و مهربانی
کردن با همگان را.
و همچون جانوری شکاری مباش که خوردنشان را غنیمت شماری؛ چه رعیت، دو
دسته اند: دسته ای برادر دینی تواَند، و دسته دیگر در آفرینش با تو همانند. گناهی
از ایشان سر می زند یا علّتهایی بر آنان عارض می شود یا خواسته و ناخواسته، خطایی
بر دستشان می رود. به خطاشان منگر و از گناهشان درگذر، چنان که دوست داری خدا بر تو
ببخشاید و گناهت را عفو فرماید؛ چه تو برترِ آنانی، و آنکه بر تو ولایت دارد، از تو
برتر است و خدا از آنکه تو را ولایت داد، بالاتر، و او ساختن کارشان را از تو خواست
و آنان را وسیله آزمایش تو ساخت.
و خود را آماده جنگ با خدا مکن که کیفر او را نتوانی برتافت و در بخشش
و آمرزش از او بی نیازی نخواهی یافت؛ و بر بخشش، پشیمان مشو و بر کیفر، شادی مکن و
به خشمی که می توانی خود را از آن بِرَهانی، مشتاب و مگو: «مرا فرموده اند و من می
فرمایم و اطاعت امر را می پایم»؛ چه این کار، دل را سیاه کند و دین را پژمرده و
تباه، و موجب زوال نعمت است و نزدیکی بلا و آفت، و اگر قدرتی که ازآن برخورداری،
نخوتی در تو پدید آرد و خود را بزرگ بشماری، بزرگی حکومت پروردگار را- که برتر از
توست - بنگر که چیست و قدرتی را که بر تو دارد و تو را بر خود، آن قدرت نیست، که
چنین نگریستنی، سرکشی تو را می خوابانَد و تیزی خشم تو را فرو می نشانَد و خِرد
رفته ات را به جای باز می گردانَد.
بپرهیز که در بزرگی فروختن، خدا را هم نبرد خوانی و در کبریا و عظمت،
خود را همانند او دانی، که خدا هر سرکشی را خوار می سازد و هر خودبینی را بی مقدار.
داد خدا و مردم و خویشاوندان نزدیکت و آن کس از رعیت خویش را که دوست
می داری، از خود بده، که اگر داد آنان را ندهی، ستمکاری و آنکه بر بندگان خدا ستم
کند، خدا به جای بندگانش دشمن او بُود؛ و آن را که خدا دشمن گیرد، دلیل وی را
نپذیرد و او با خدا سرِ جنگ دارد، تا آن گاه که باز گردد و توبه آرد؛ و هیچ چیز چون
بنیاد ستم نهادن، نعمت خدا را دگوگون ندارد و کیفر او را نزدیک نیارد، که خدا شنوای
دعای ستمدیدگان است و در کمینِ ستمکاران.
و باید از کارها آن را بیشتر دوست بداری که نه از حق بگذرد و نه
فرومانَد، و عدالت را فراگیرتر بُود و رعیت را دلپذیرتر، که ناخشنودی همگان، خشنودی
نزدیکان را بی اثر گردانَد و خشم نزدیکان، خشنودی همگان را زیانی نرساند.
و به هنگام فراخی زندگانی، سنگینی بار نزدیکان بر والی از همه افراد
رعیت بیشتر است و در روز گرفتاری، یاری آنان از همه کمتر، و انصاف را از همه ناخوش
تر دارند و چون در خواست کنند، فزون تر از دیگران می ستانند و به هنگام عطا، سپاس
از همه کمتر گزارند و چون به آنان ندهند، دیرتر از همه عذر پذیرند و در سختی
روزگار، شکیبایی را از همه کمتر پیشه گیرند؛ و همانا آنان که دین را پشتیبان اند و
موجب انبوهی مسلمانان و آماده پیکار با دشمنان، عامّه مردمان اند. پس باید گرایش تو
به آنان بُود و میلت به سوی ایشان.
و از رعیت، آن را از خود دورتر دار و با او دشمن باش که عیب مردم را
بیشتر جوید، که همه مردم را عیبهاست و والی از هر کس، سزاوارتر به پوشیدن آنهاست.
پس مبادا آنچه را بر تو نهان است، آشکار گردانی و باید آن را که برایت پیداست،
بپوشانی، و داوری در آنچه از تو نهان است، با خدای جهان است. پس چندان که توانی،
زشتی را بپوشان، تا آن را که دوست داری بر رعیت پوشیده مانَد، خدا بر تو بپوشانَد.
گِره هر کینه ای[که از مردم داری [بگشای و رشته هر دشمنی ای را پاره نمای. خود را
از آنچه برایت آشکار نیست، ناآگاه گیر و شتابان، گفته سخن چین را مپذیر که سخن چین،
نَرد خیانت بازد، هر چند خود را همانند خیرخواهان سازد.
و بخیل را در رایزنی خود در میاور که تو را از نیکوکاران بازگردانَد و
از درویشی بترسانَد، و نه ترسو را، تا در کارها سستت نماید، و نه آزمند
را تا حرصِ ستم را برایت بیاراید، که بخل و ترس و آز، سرشتهایی جداجداست که فراهم
آورنده آنها بدگمانی به خداست.
بدترین وزیران تو، کسی است که پیش از تو وزیر بدکاران بوده و آنکه در
گناهان آنان شرکت نموده. پس مبادا چنین کسانی مَحرم تو باشند، که آنان، یاوران
گناهکاران اند و ستمکاران را کمک کار، و تو جانشینی بهتر از ایشان خواهی یافت که در
رأی و گذاردن کار، چون آنان است و گناهان و کردار بد آنان را بر عهده ندارد؛ آنکه
ستمکاری را در ستم یار نبوده و گناهکاری را در گناهش مددکار. بار اینان بر تو سبک
تر است و یاری ایشان، بهتر و مهربانی شان بیشتر و دوستی شان با جز تو کمتر. پس
اینان را خاصّ خلوت خود گیر و در مجلسهایت بپذیر، و آن کس را بر دیگران بگزین که
سخن تلخِ حق را به تو بیشتر گوید، و در آنچه کنی یا گویی [و خدا آن را از دوستانش
ناپسند دارد]، کمتر یاری ات کند.
و به پارسایان و راستگویان بپیوند و آنان را چنان بپرور که تو را
فراوان نستایند و با ستودن کار بیهوده ای که نکرده ای، خاطرت را شاد ننمایند، که
ستودن فراوان، خودپسندی آرد و به سرکشی وا دارد.
و مبادا نکوکار و بدکردار در دیده ات برابر آید که آن، رغبتِ نکوکار
را در نیکی کم کند و بدکردار را به بدی وادار نماید؛ و درباره هر یک از آنان، آن را
عهده دار باش که او بر عهده خود گرفت و بدان که هیچ چیز، گمان والی را به رعیت نیک
نیارد، چون نیکی ای که در حقّ آنان کند و بارشان را سبُک دارد و ناخوش نشمردن از
ایشان، آنچه را که حقّی در آن ندارد بر آنان. پس رفتار تو چنان باید که خوش گمانی
رعیت برایت فراهم آید که این، رنج دراز را از تو می زداید، و به خوش گمانی تو آن کس
سزاوارتر که از تو بدو نیکی رسیده، و بدگمانی ات بدان بیشتر باید که از تو بدی
دیده.
و آیین پسندیده ای را بر هم مریز که بزرگان این امّت، بدان رفتار
نموده اند و مردم، بدان وسیله به هم پیوسته اند و رعیت با یکدیگر سازش کرده اند، و
آیینی را پایه ریزی مکن که چیزی از سنّتهای نیک گذشته را زیان رساند، تا پاداش
از آنِ صاحبان سنّت باشد و گناه شکستن آن بر تو مانَد.
و با دانشمندان، فراوان گفتگو کن و با حکیمان، فراوان سخن در میان
نِه، در آنچه کار شهرهایت را استوار دارد و نظمی را که مردم پیش از تو بر آن بوده
اند، برقرار.
و بدان که رعیت را صنفهاست که کار برخی جز به برخی دیگر راست نیاید. و
به برخی از برخی دیگر، بی نیازی نشاید. از میان آنان، گروهی سپاهیان خدایند و
دبیران، که در نوشتن نامه های عمومی و یا محرمانه، انجام وظیفه نمایند.
و از آنها داوران اند، که کار به عدالت دارند، و عاملان اند که کار
خود به انصاف و مدارا رانند، و از آنان اهل جِزْیه و خراج اند، از ذِمّیان و
مسلمانان، و بازرگانان اند و صنعتگران و طبقه فرودین از حاجتمندان و درویشان؛ و خدا
نصیب هر دسته را معین داشته و میزان واجب آن را در کتاب خود یا سنّت پیامبرش
نگاشته، که پیمانی از جانب خداست و نگهداری شده نزد ماست.
پس سپاهیان به فرمان خدا رعیت را دژهای استوارند، و والیان را زینت و
وقار. دین به آنان ارجمند است و راهها بی گزند؛ و کار رعیت، جز به سپاهیان قرار
نگیرد، و کار سپاهیان، جز با خراجی که خدا برای آنان معین فرموده، درستی نپذیرد، تا
بدان در جهاد با دشمن خود، نیرومند شوند و کار خود را بدان سامان دهند.
و آنان را از خراج، آن اندازه باید که نیازمندی شان را کفایت نماید، و
این دو دسته (رعیت و سپاهیان) بر پای نمانَند، جز با سومین دسته از مردمان که
قاضیان اند و عاملان و نویسندگان دیوان، که کار عقدها را استوار می کنند و آنچه سود
مسلمانان است، فراهم می آورند و در کارهای خصوصی و عمومی مورد اعتمادند. و کار این
جمله استوار نشود، جز با بازرگانان و صنعتگران که فراهم می شوند و با سودی که به
دست می آورند، بازارها را بر پا می دارند و کار مردم را کفایت می کنند، در آنچه
دیگران مانند آن نتوانند. سپس طبقه فرودین اند از نیازمندان و درویشان، که سزاوار
است بخشیدن به آنان و یاری کردن ایشان.
و برای هر یک از آنان نزد خدا[از غنیمت] گشایشی است، و هر یک را بر
والی حقّی، چندان که کارشان را سامان دهد؛ و والی چنان که باید از عهده آنچه خدا بر
او واجب کرده، برنیاید، جز با کوشش و از خدا یاری جُستن و خود را برای اجرای حق،
آماده نمودن، و شکیبایی در انجام دادن کار، بر او آسان باشد یا دشوار.
پس از سپاهیان خود کسی را بگمار که خیرخواهی وی را برای خدا و رسول او
و امام خود بیشتر دانی و دامن او را پاک تر و بردباری اش برتر، که دیر به خشم آید و
زود به پذیرفتن پوزش گراید، و بر ناتوان رحمت آرد، و با قویدستان برآید؛ و آن کس که
درشتی، او را برنینگیزاند و ناتوانی، وی را بر جای ننشاند، و از آنان که گوهری نیک
دارند و از خاندانی پارسایند و از سابقه ای نیکو برخوردار، پس دلیران و رزم آوران و
بخشندگان و جوانمردان، که اینان بزرگواری را درخود فراهم کرده و نیکوییها را گرد
آورده اند.
پس در کارهای آنان چنان بیندیش که پدر و مادر درباره فرزند خویش می
اندیشند، و مبادا آنچه آنان را بدان نیرومند می کنی، در دیده ات بزرگ نماید. و
نیکویی ات درباره ایشان، هر چند اندک باشد، خُرد نیاید، که آن نیکی آنان را به
خیرخواهی تو خوانَد و گمانشان را درباره ات نیکو گرداند؛ و رسیدگی به کارهای خُرد
آنان را به اعتماد وارسی کارهای بزرگ، وا مگذار، که اندک لطف تو را جایی است و از
آن سود برگیرند، و بسیار آن را جایی که از آن بی نیاز نباشند.
و باید گزیده ترین سران سپاه نزد تو آن بُود که با سپاهیان یار باشد و
آنان را کمک کار، و از آنچه دارد، بر آنان ببخشاید، چندان که خود و کسانشان را که
به جای نهاده اند، شاید، تا عزم همگی شان در جهاد با دشمن فراهم آید؛ چه، مهربانی
تو به آنان، دلهاشان را بر تو مهربان نماید.
و آنچه بیشتر دیده والیان بدان روشن است، برقراری عدالت در شهرها و
میان رعیت، دوستی پدید آوردن است، و دوستی آنان آشکارا نگردد، جز آن گاه که دل
ایشان بی گزند شود، و خیرخواهی شان راست نیاید، جز آن گاه که بر والی مهربان باشند
و دوام حکومت آنان را سنگین نشمارند، و گفتگو از دیر ماندنِ آنان را بر سر کار،
وا گذارند. پس امیدشان را برآر، و ستودنشان را به نیکی پیوسته
دار، و رنج کسانی را که کوششی کرده اند، بر زبان آر، که فراوان کار نیکوی آنان را
یاد کردن، دلیر را بر انگیزانَد و ترسان بدْدل را به کوشش، مایل گردانَد، إنْ شاء
اللّه !
نیز مقدار رنج هر یک را در نظر دار و رنج یکی را به حساب دیگری مگذار،
و در پاداش او به اندازه رنجی که دیده و زحمتی که کشیده، تقصیر میار، و مبادا بزرگی
کسی موجب شود که رنجِ اندک او را بزرگ شماری و فرودی رتبه مردی سبب شود کوشش سِتُرگ
وی را خوار به حساب آری.
و آنجا که کار بر تو گران شود و دشوار و حقیقت کارها ناآشکار، به خدا
و رسولش باز آر؛ چه خدای تعالی، مردمی را که دوستدار راهنمایی شان بوده، گفته است:
«ای کسانی که ایمان آوردید! خدا و رسول و خداوندان امر خویش را فرمان برید. پس اگر
در چیزی با یکدیگر خصومت ورزیدید، آن را به خدا و رسول بازگردانید».
(113)
و بازگرداندن به خدا، گرفتن محکم کتاب او قرآن است و بازگرداندن به
رسول، گرفتن سنّت جامع اوست که پذیرفته همگان است.
و برای داوری میان مردم، از رعیت خود، آن را برگزین که نزد تو برترین
است؛ آنکه کارها بر او دشوار نگردد و ستیز خصمان، وی را به لجاجت نکشاند و در خطا
پایدار نبُود و چون حق را شناخت، در بازگشت بدان، در نماند و نفس او به طمع ننگرد و
تا رسیدن به حق، به اندک شناخت، بسنده نکند و در شبهه ها درنگش از همه بیش باشد و
حجّت را بیش از همه به کار بَرَد، و از آمد و شد صاحبان دعوی، کمتر به ستوه آید و
در آشکار گشتن کارها، شکیباتر بُود و چون حکم روشن باشد، در داوری قاطع تر؛ آن کس
که ستایش فراوان، وی را به خودبینی نکشاند و خوشامد گویی او را برنینگیزاند، و
اینان اندک اند.
پس داوری چنین کسی را فراوان تیمار دار و در بخشش بدو، گشاده دستی به
کار آر، چندان که نیاز وی به مردمان کم افتد؛ و رتبه او را نزد خود چندان بالابر که
از نزدیکانت کسی درباره وی طمع نکند، و از گزند مردمان نزد تو ایمن
مانَد.
در این باره نیک بنگر که این دین در دست بدکاران گرفتار بود. در آن،
کار از روی هوس می راندند و به نام دین، دنیا را می خوردند.
سپس در کار عاملان خود بیندیش و پس از آزمودن به کارشان بگمار و به
میل خود و بی مشورت دیگران به کاری مخصوصشان مدار که به هوای خود رفتن و به رأی
دیگران ننگریستن ستمگری بُود و خیانت، و عاملانی این چنین را در میان کسانی جو که
تجربه دارند و حیا، از خاندانهای پارسا که در مسلمانی قدمی پیشتر دارند [و دلبستگی
بیشتر]؛ اخلاق آنان گرامی تر است و آبروشان محفوظ تر، و طمعشان کمتر، و عاقبت نگری
شان فزون تر.
پس روزی اینان را فراخ دار که فراخی روزی، نیرویشان دهد تا در پی
اصلاح خود برآیند، و بی نیازی شان بُود، تا دست به مالی که در اختیار دارند،
نگشایند و حجّتی بُود بر آنان، اگر فرمانت را نپذیرفتند یا در امانتت خیانت
ورزیدند.
پس بر کارهای آنان مراقبت دار و جاسوسی راستگو و وفاپیشه بر ایشان
بگمار که مراقبت نهانی تو در کارهایشان، وادار کننده آنهاست به رعایت امانت، و
مهربانی است و بر رعیت.
و خود بر کارگزارانت نظارت کن. اگر یکی از آنان دست به خیانتی گشود و
گزارش جاسوسان تو بر آن خیانت، همداستان بود، بدین گواه بسنده کن و کیفر او را با
تنبیه بدنی بدو برسان و آنچه به دست آورده، بستان. سپس او را خوار بدار و خیانتکار
شمار و طوق بدنامی را در گردنش درآر.
و در کار خراج، چنان بنگر که اصلاح خراج دهندگان در آن است؛ چه، صلاحِ
خراج و خراج دهندگان به صلاح دیگران است و کار دیگران سامان نگیرد تا کار خراج
دهندگان، سامان نپذیرد، که مردمان همگان، هزینه خوار خراج اند و خراج دهندگان.
و باید نگریستنت به آبادانی زمین، بیشتر از گرفتن خراج باشد که ستاندن
خراج، جز با آبادانی میسّر نشود؛ و آنکه خراج خواهد و به آبادانی نپردازد، شهرها
را ویران کند و بندگان را هلاک سازد و کارش جز اندکی راست نیاید؛ و
اگر از سنگینی [مالیات [شکایت کردند، یا از آفتی که [به کشت] رسیده، یا آبی که از
کشتهاشان بُریده، یا باران بدانها نباریده یا [بذر زمین] بر اثر غرق شدن یا بی آبی
تباه گردیده، بار آنان را سبُک گردان، چندان که می دانی کارشان بدان سامان پذیرد.
و آنچه بدان بار آنان را سبُک گردانی بر تو گران نیاید؛ چه، آن
اندوخته ای بُود که به تو بازش دهند با آبادانی که در شهرهایت کنند و آرایشی که به
ولایتها دهند. نیز ستایش آنان را به خود کشانده ای و شادمانی که عدالت را میانشان
گسترانده ای، حالی که تکیه بر فزونی قوّت آنان خواهی داشت، بدانچه نزدشان انداخته
ای، از آسوده ساختن خاطر آنان و به دست آوردن اطمینان، که به عدالت تو خو گرفته اند
و به مدارای تو آشنا گردیده، و بسا که در آینده کاری پدید آید که چون آن را به عهده
آنان گذاری، با خاطر خوش بپذیرند [و خُرده نگیرند]، که چون [شهرها] آبادان بُود،
هرچه بر عهده [مردم آن [نهی، برَند؛ و زمین جز با تنگدستی ساکنان آن ویران نشود.
مردم شهرها هنگامی تنگدست گردند که والیان، به گِرد آوردن مال روی آرند و از ماندن
خود بر سر کار، اطمینان ندارند و از آنچه مایه عبرت است، کمتر سود بردارند.
پس درباره کاتبان خود بنگر و بهترینشان را بر سرِ کار بیاور، و نامه
هایی را که در تدبیرها و رازهایت نهان است، از میان جمع کاتبان، به کسی مخصوص دار
که صالح تر از دیگران است؛ کسی که مکرمت [درحقّ وی] او را به طغیان نکشانَد و بر تو
دلیر نگردانَد، آن سان که در جمع حاضران با تو مخالفت کند، و غفلتش سبب نشود که در
رساندن نامه های عاملانت به تو و نوشتن پاسخِ درست آنها از تو به آنان، سهل انگاری
کند، و در آنچه برای تو می گیرد و آنچه از جانب تو می دهد، فروگذاری، و پیمانی را
که به [سود [تو بسته، سست نگرداند و در به هم زدن پیمانی که به زیان توست، درنماند
و قدر خود را در کارها بداند؛ چه آنکه قدر خود را نداند، در شناختن قدر جز خود،
نادان تر بُود و درماند.
و در گزیدن این کاتبان، تنها به فراست و اطمینان و خوش گمانی خود،
اعتماد مکن که مردم برای جلب نظر والیان به آراستنِ ظاهر می پردازند و خوشْ
خدمتی را پیشه می سازند. امّا در پس آن، نه خیرخواهی است و نه از امانت، نشان؛ لیکن
آنان را بیازمای به خدمتی که برای والیان نیکوکارِ پیش از تو عهده دار بوده اند؛ و
بر آن کس اعتماد کن که میان همگان، اثری نیکو نهاده و به امانت از همه شناخته تر
است [و امتحان خود را داده [که این، نشانه خیرخواهی تو برای [دین [خداست و برای کسی
که کار او بر عهده شماست و بر سرِ هر یک از کارهایت مِهتری از آنان بگمار که نه
بزرگی کار او را ناتوان سازد، و نه بسیاری آن، وی را پریشان؛ و هر عیب که در کاتبان
توست و تو از آن غافل شوی، به عهده تو مانَد.
دیگر اینکه نیکی به بازرگانان و صنعتگران را بر خود بپذیر، و سفارش
کردن به نیکویی درباره آنان را به عهده گیر؛ چه کسی که بر جای بُود و چه آنکه با
مال خود از این سو بدان سو رود و با دسترنج خود کسب کند، که آنان، مایه های منفعت
اند و پدیدآوردندگان وسیله های آسایش و راحت و آورنده آن از جاهای دور دست و دشوار،
در بیابان و دریا و دشت و کوهسار؛ جایی که مردمان در آنجا گِرد نیایند و در رفتن
بدان جا دلیری ننمایند.
این بازرگانان، مردمی آرام اند و نمی ستیزند، و آشتی جویند و فتنه ای
نمی انگیزند. به کار آنان بنگر، چه در آنجا باشند که خود به سر می برند و یا در
شهرهای دیگر، و با این همه، بدان که میان بازرگانان، بسیار کسان اند که معاملتی بد
دارند، بخیل اند و در پی احتکارند، سود خود را می کوشند و کالا را به هر بها که
خواهند، می فروشند و این سودجویی و گرانفروشی، زیانی است برای همگان، و عیب است بر
والیان.
پس بایدت از احتکار منع نمود که رسول خدا از آن منع فرمود. و باید
خرید و فروش، آسان صورت پذیرد و با میزان عدل انجام گیرد، با نرخهای [رایج بازار]،
نه به زیان فروشنده و نه خریدار، و آنکه پس از منع تو دست به احتکار زند، او را
کیفر ده و عبرت دیگران گردان و در کیفر او اسراف مکن.
سپس خدا را! خدا را در طبقه فرودین آسیب پذیر از مردم؛ آنان که راه
چاره ندانند و از درویشان و نیازمندان و بینوایان و از بیماری بر جای
ماندگان اند، که در این طبقه، مستمندی است خواهنده، و مستحقّ عطایی است به روی خود
نیاورنده.
و برای خدا حقّی از خود را که به آنان اختصاص داده، و نگهبانی آن را
به عهده ات نهاده، پاس دار و بخشی از بیت المالت و بخشی از غلّه های زمینهای خالصه
را در هر شهر به آنان وا گذار، که دور دست ترینِ آنان را همان باید که برای نزدیکان
است، و آنچه بر عهده تو نهاده اند، رعایت حقّ ایشان است.
پس مبادا فرو رفتن در نعمت، از پرداختن به آنان بازت دارد که ضایع
گذاردنت کاری خُرد را، به خاطر استوار کردن کاری بزرگ و مهم، عذری برایت نیارد. پس،
از رسیدگی به کارشان دریغ مدار و روی ترش بدانان میار، و به کارهای کسی که به تو
دسترسی ندارد، بنگر؛ آنان که در دیده ها خوارند و مردم، خُردشان می شمارند. و کسی
را که بدو اعتماد داری، برای تفقّد حال آن جماعت بگذار که از خدا ترسان باشد و از
فروتنان، تا درخواستهای آنان را به تو رسانَد.
و با آنان چنان رفتار کن که چون خدا را دیدی، جای عذرت نماند، که این
گروه از میان مردمان، به انصافْ نیازمندترند از دیگران. و در گزاردن حقّ همگان تو
را چنان باید که عذرت در پیشگاه خدا پذیرفته آید. یتیمان را عهده دار باش و
کهنسالانی را که چاره ای ندارند و دستِ سؤال پیش نمی آرند، و این کار بر والیانْ
گرانبار است و گزاردن حق، همه جا دشوار، و بُود که خدا آن را سبُک گردانَد بر مردمی
که عافیت جویند و خود را به شکیبایی وا می دارند و به وعده راست خدا درباره خویش
اطمینان دارند.
و بخشی از وقت خود را خاصّ کسانی کن که به تو نیاز دارند. خود را برای
کار آنان، فارغ دار و در مجلسی عمومی بنشین که آن، تواضعی است تو را برای خدایی که
تو را آفریده. و سپاهیان و یارانت را که نگهبانان اند یا تو را پاسبانان، از آنان
باز دار، تا سخنگوی آن مردم با تو گفتگو کند، بی درماندگی در گفتار، که من از رسول
خدا بارها شنیدم که می فرمود: "هرگز امّتی را پاک [از گناه] نخوانند که در آن امّت
[بی آنکه بترسند و] در گفتار درمانند، حقّ ناتوان را از توانا نستانند".
و درشتی کردن و درست سخن نگفتن آنان را بر خود هموار کن و تنگخویی بر
آنان و خودْ بزرگ بینی را از خود بران تا خدا بدین کار، درهای رحمت خود را بر روی
تو بگشاید و تو را پاداش فرمانبری عطا فرماید؛ و آنچه می بخشی، چنان بخش که بر تو
گوارا افتد و آنچه باز می داری، با مهربانی و پوزش خواهی همراه باشد.
نیز بر عهده تو کارهایی است که خود باید آن را انجام دهی، از آن جمله:
پاسخ گفتن عاملان توست، آنجا که کاتبانت درمانند و رساندن آن را در نامه نتوانند.
دیگر، نیاز مردم را برآوردن در همان روزی که به تو عرضه دارند و یارانت در انجام
دادن تقاضای آنان، گرانی کنند و عذری آرند.
و کار هر روز را در همان روز بران، که هر روز را کاری است مخصوص بدان؛
و برای آنچه میان تو و خداست، نیکوترین اوقات و بهترین ساعات را بگذار، هر چند همه
کارها در همه وقت برای خداست، اگر نیت درست باشد و رعیت را از آن، آسایش بُود.
و باید گزاردن واجباتی که خاصّ خداست [و در پس ادای آنی]، از آن جمله
بُود، که دینت را برای آن خالص می گردانی. پس در بخشی از شب و روز، تن خود را خاصّ
[پرستش] خدا گردان و آنچه را به خدا نزدیکت کند، به درستی به انجام رسان، بی هیچ
کاهش و نقصان، [هر چند تو را دشوار آید و تنت بفرساید].
و چون با مردمان نماز گزاری، چنان گزار که نه آنان را بِرَمانی و نه
نماز را ضایع گردانی؛ چه میان مردم، کسی بُود که بیمار است یا حاجتی دارد و گرفتار
است. من از رسول خدا، آن گاه که مرا به یمن فرستاد، پرسیدم: با مردم چگونه نماز
گزارم؟ فرمود: «در حدّ توانایی ناتوانان آنان بگزار و بر مؤمنان، رحمت آر».
و پس از این همه، فراوان خود را از رعیت خویش پنهان مکن که پنهان شدن
والیان از رعیت، نمونه ای است از تنگخویی و کم اطّلاعی در کارها؛ و نهان شدن از
رعیت، والیان را از دانستن آنچه بر آنان پوشیده است، باز دارد. پس کار بزرگ، نزد
آنان خُرد به شمار آید و کار خُرد، بزرگ نماید، زیبا زشت شود و زشت، زیبا، و باطل
به لباس حق در آید؛ و همانا والی، انسانی است که آنچه را مردم از او
پوشیده دارند، نداند و حق را نشانه ای نبُود تا بدان، راست از دروغ شناخته شود. و
تو به هر حال یکی از دو کس خواهی بود: یا مردی که نفسْ او در اجرای حق سخاوتمند
است. پس چرا خود را بپوشانی و حقّ واجبی را که بر عهده توست، نرسانی یا کار نیکی را
نکنی که کردن آن توانی؟ یا به باز داشتن حق گرفتاری که در این صورت، مردمان به زودی
خود را از درخواست از تو باز دارند؛ چه، از بخشش تو نومیدند [و چاره ندارند]، با
اینکه بیشتر نیازمندی مردمان بر تو رنجی ندارد؛ چرا که شکایت از ستم است و عدالت
خواستن یا در معاملتی انصاف جُستن.
نیز والی را نزدیکان و خویشاوندانی است که خوی برتری جُستن دارند و
گردنفرازی کردن و در معامله، انصاف را کمتر به کار بستن. ریشه ستم اینان را با
بُریدن اسباب آن برآر و به هیچ یک از اطرافیان و خویشاوندانت زمینی را به بخشش وا
مگذار، و مبادا در تو طمع کنند با بستن پیمانی که مجاور آنان را زیان رساند در بهره
ای که از آب دارند، یا کاری که باید با هم به انجام رسانند و رنج آن را بر عهده
دیگران نهند. پس بر آنان تنها گوارا افتد و عیب آن در دنیا و آخرت بر تو مانَد.
و حق را از آنِ هر که بُود، بر عهده دار، نزدیک یا دور، و در این باره
شکیبا باش و این شکیبایی را به حساب [خدا [بگذار. هر چند این رفتار با خویشاوندان و
اطرافیانت بُود، و عاقبت آن را با همه دشواریهایی که دارد، چشم دار، که پایان آن
پسندیده است [و سرانجامش فرخنده].
و اگر رعیت بر تو گمان ستم برند، عذر خود را آشکارا با آنان در میان
گذار و با این کار، از بدگمانی شان درآر که بدین رفتار، خود را به فرمان آورده باشی
و با رعیت مدارا کرده و حاجت خویش را برآورده و رعیت را به راه راست، وا داشته.
و از صلحی که دشمن تو را بدان خوانَد و رضای خدا در آن بُود، روی متاب
که آشتی، سربازان تو را آسایش رسانَد و از اندوههایت بِرَهاند و شهرهایت ایمن
مانَد. لیکن، زنهار! زنهار!
از دشمن خود پس از آشتی بپرهیز که بسا دشمن به نزدیکی گراید تا غفلتی یابد [و کمین خود بگشاید].
پس دوراندیش شو و به راه
خوش گمانی مرو، و اگر با دشمنت پیمانی نهادی و در ذمّه خود، او را امان دادی، به
عهد خویش وفا کن و آنچه را بر ذمّه داری، ادا کن و خود را چون سپری برابر پیمانت بر
پا کن؛ چه، مردم بر هیچ چیز از واجبهای خدا، چون بزرگ شمردن وفای به عهد، سختْ
همداستان نباشند، با همه هوای گونه گونی که دارند و رأیهای مخالف یکدیگری که در
میان آرند.
و مشرکان نیز جدا از مسلمانان، وفای به عهد را میان خود لازم می
شمردند؛ چه، زیان پایانِ ناگوار پیمان شکنی را بردند. پس در آنچه به عهده گرفته ای،
خیانت مکن و پیمانی را که بسته ای، مشکن و دشمنت را که [در پیمان توست [مفریب که جز
نادان بدبخت بر خدا دلیری نکند.
و خدا پیمان ورزیهای خود را امانی قرار داده و از درِ رحمت به بندگان،
رعایت آن را بر عهده همگان نهاده و چون حریمی استوارش ساخته تا در استواری آن
بیارَمند و رخت به پناه آن کشند. پس در پیمان، نه خیانتی توان کرد، و نه فریبی
دارد، و نه مکری پیش آورد.
و پیمانی مبند که آن را تأویلی توان کرد[یا رخنه ای در آن می توان
پدید آورد]، و چون پیمانت استوار شد و عهدت برقرار، [راه خیانت مپوی و] برای به هم
زدنش خلاف معنی لفظ را مجوی، و مبادا خیانت پیمانی که بر عهده ات فتاده و عهد خدا
آن را بر گردنت نهاده، سر بردارد و تو را [به ناحق] بر به هم زدن آن پیمان وا دارد،
که شکیبایی کردنت در کار دشواری که گشایش آن را امیدواری و پایان نیکوی آن را در
انتظاری، بهتر از مکری است که از کیفر آن ترسانی، و اینکه خدا تو را چنان بازخواست
کند که درخواست بخشش او را در دنیا و آخرتت نتوانی.
و بپرهیز از خونها و ریختن آن به ناروا، که چیزی چون ریختن خون به
ناحق، [آدمی] را به کیفر نرسانَد و گناه را بزرگ نگردانَد و نعمت را نبَرد و رشته
عمر را نبُرد، و خداوند سبحان، روز رستاخیز، نخستین داوری ای که میان بندگان کند،
در خونهایی باشد که از یکدیگر ریخته اند. پس حکومت خود را به ریختن خونی به حرام،
نیرومند مکن که خون به حرام ریختن، قدرت را به ناتوانی و سستی
کشانَد؛ بلکه دولت را از صاحب آن به دیگری بگردانَد.
و به کشتن به ناحق تو را نزد من و خدا عذری به کار نیاید؛ چه، در آن
قصاص باید و اگر دچار خطا گشتی و تازیانه یا شمشیر یا دستت از فرمان برون شد و [به
ناخواه، کسی را کشتی]؛ چه در مشت زدن و بالاتر، بیم کشتن است. مبادا نخوت دولت تو
را وا دارد که خود را برتر دانی و خونبهای کشته را به خاندانش نرسانی.
و بپرهیز از خود پسندیدن و به خود پسندی مطمئن بودن و ستایش را دوست
داشتن، که اینها همه از بهترین فرصتهای شیطان است، تا بتازد و کرده نیکوکاران را
نابود سازد.
و بپرهیز که با نیکی خود بر رعیت، منت گذاری یا آنچه را کرده ای، بزرگ
شماری یا آنان را وعده ای دهی و در وعده، خلاف آری که منّت نهادن، ارج نیکی را
ببَرد و کار را بزرگ شمردن، نور حق را خاموش گردانَد، و خلاف وعده، خشم خدا و مردم
را برانگیزاند؛ و خدای تعالی فرموده است: «بزرگ دشمنی ای است نزد خدا که بگویید و نکنید».
(114)
و بپرهیز از شتاب در کارهایی که هنگام انجام دادن آن نرسیده و نیز از
سستی در آن، چون انجام دادنش ممکن گردیده، یا ستیزیدن در کارهایی که راه راست در آن
ناپایدار است یا سستی ورزیدن، آن گاه که آشکار است. پس هرچیز را در جای آن بدار و
هر کاری را به هنگام آن بگزار.
و بپرهیز از آنکه چیزی را به خود مخصوص داری که [بهره] همه مردم در
آنْ یکسان است و از غفلت در آنچه بدان توجّه باید و در دیده ها نمایان است؛ چه، آن
را که به ناروا گرفته باشی، از چنگ تو درآرند، و به زودی پرده کارها از پیش دیده ات
بردارند و داد از تو بستانند و به ستمدیده رسانند.
به هنگام خشم، خویشتندار باش، تندی و سرکشی میار و دست قهر پیش مَدار
و تیزی زبان بگذار و از این جمله، خودداری کن با سخن ناسنجیده بر زبان نیاوردن و در قهر،
تأخیر کردن، تا خشمت آرام شود و عنان اختیار به دستت آید. و
چنین قدرتی بر خود نیابی، جز فراوان به یاد آری که در راهِ بازگشت به سوی کردگاری.
و بر تو واجب است به خاطر داشتن آنچه بر [والیان] پیش از تو رفته است،
از حکومت عدلی که کرده اند، و سنّت نیکویی که نهاده اند، یا اثری که از پیامبر ما
به جاست یا واجبی که در کتاب خداست. پس اقتدا کنی بدانچه دیدی ما بدان رفتار کردیم،
و بکوشی در پیروی آنچه در این عهدنامه بر عهده تو نهادیم و من در آن، حجّت خود را
برتو استوار داشتم، تا چون نفس تو خواهد در پی هوای خود رود، تو را بهانه ای نبُود.
و من از خدای می خواهم با رحمتی فراگیر که او راست و قدرت بزرگ او بر
انجام دادن هر گونه درخواست، که من و تو را توفیق دهد در آنچه خشنودی او در آن
بُود، از داشتن عذری آشکار در پیشگاه او و آفریدگانش، و به جا گذاردن نام نیکو میان
بندگانش، و آثار نیک در شهرها، و تمام کردن نعمت، و فراوانی کرامت، و اینکه کار من
و تو را به سعادت به پایان رساند و شهادت را نصیبمان گرداند، که ما آن را خواهانیم،
و درود بر فرستاده خدا و خاندان پاک و پاکیزه اش و سلام فراوان. والسلام!