حیدرانه ها
(داستان های شیرین و مستند از شجاعت حضرت علی (ع))

محمد صحتی سردرودی

- ۹ -


مرگ اگر مرد است...

مگر اگر مرد است گو پیش من آی * تا در آغوشش بگیرم تنگ؛ تنگ

من از او جانی ستانم جاودان * او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ

علی علیه السلام در جنگ صفّین به همراه پسرانش حسن و حسین و محمّد حنفیه بودند. راوی گوید آن حضرت را به همراه پسرانش دیدم که به سوی جناح چپ سپاهش که در آن فقط افراد قبیله ربیعه با او باقی مانده بودند حرکت کرد. خود می دیدم که تیرها از میان شانه ها و پشت سرش می گذشت و هر یک از پسرانش خود را سپر او می ساختند تا آسیبی به او نرسد.

علی علیه السلام این کار آنها را نمی پسندید. هر یک از پسرانش که از او پیشی می گرفت تا خود را سپر بلای پدر سازد علی علیه السلام خود پیش می تاخت و خود را میان پسرش و سپاه شام می انداخت و دست او را می گرفت تا او را به پشت سر خویش می افکند.

در آن هنگام احمر نامی که از غلامان بنی امیه بود و مردی دلیر و بی باک توصیف می شد علی علیه السلام را زیر نظر گرفت تا در فرصتی به او حمله آورد. علی علیه السلام گفت: سوگند به خدای کعبه که او را خواهم کشت، خدایم مرا بکشد اگر تو را نکشم. احمر به سوی علی علیه السلام یورش آورد. کیسان غلام علی برابر او قد علم کرد. احمر و کیسان هر یک به دیگری ضربتی زدند تا بالاخره احمر، کیسان را کشت و باز به سوی علی علیه السلام حمله کرد و شمشیرش را بلند کرد تا علی علیه السلام را بزند. علی بر او پیشی گرفت و دست در گریبان زره او افکند و او را از روی اسبش بلند کرد.

به خدا سوگند گویی هم اکنون دو پای او را می بینم که به موازات گردن علی علیه السلام در هوا بود تا علی علیه السلام او را چنان بر زمین کوفت که شانه ها و بازوانش در هم شکسته شد. در همین حال دو پسر علی علیه السلام حسین و محمّد حمله کردند و با شمشیرهای خود چندان بر او زدند که بر جای خود سرد شد. گویی هم اکنون می بینم که علی علیه السلام ایستاده بود و دو شیر بچّه او آن مرد را می زدند تا او را کشتند و پیش پدر آمدند. حَسَن بن علی علیه السلام همراه پدر ایستاده بود.

علی علیه السلام به او گفت: پسر جان! چه چیز تو را بازداشت که چون دو برادرت عمل کنی؟ گفت: یا امیرالمؤمنین! آن دو کافی بودند تا کار او را بسازند. طولی نکشید که شامیان آهنگ علی کردند و به او نزدیک شدند. سوگند به خدا که نزدیکی آنها به شتاب علی نیفزود. تا آنجا که پسرش حسن به او گفت: چه زیانی دارد که با شتاب و تندتر حرکت فرمایی تا به یاران خود که در قبال دشمنت همچنان پایداری می کنند برسی؟

علی علیه السلام پاسخ داد: پسر جان برای پدرت اجل و روز مرگ مقدّر است که هرگز از آن در نمی گذرد. نه دویدن آن را به تأخیر می اندازد و نه ایستادن نزدیکش می سازد وانگهی پدرت را هرگز پروایی نیست که او بر مرگ درافتد یا مرگ بر او روی آورد.(93)

عمروعاص رسوا می شود

از ابن عبّاس نقل است که می گفت: یکی از روزهای جنگ صفّین بود که عمروعاص به مقابله علی علیه السلام رفت به امید آن که بتواند او را غافلگیر کند و بکشد. علی علیه السلام بر او حمله کرد و همین که می خواست او را فرو گیرد عمرو خود را از اسبش بر زمین افکند و دامن لباس خود را بر افراشت تا آنجا که عورتش از پشت آشکار شد. علی علیه السلام روی از او برگرداند و عمروعاص در حالی که زخمی و چهره اش خاک آلود شده بود برخاست، پیاده گریخت و خود را در پناه صف های سپاهیان خویش قرار داد. عراقیان فریاد برآوردند: که یا امیرالمؤمنین آن مرد گریخت، فرمود: آیا دانستید که بود؟ گفتند: نه. گفت: عمروعاص بود که عورت خود را به من نمایاند و من روی از او برگرداندم.

چون عمروعاص پیش معاویه برگشت، معاویه از او پرسید اباعبداللّه چه کردی؟ گفت: علی مرا دید و بر خاک افکند. معاویه گفت: برو خدا را شکر کن و از عورت خود سپاسگزار باش که تو را نجات داد. به خدا سوگند که اگر تو او را آن چنان که باید می شناختی هرگز به نبرد او نمی رفتی و معاویه در این باره ابیاتی سرود که ترجمه آن چنین می شود:

«ای پناه بر خدا از لغزش های عمرو که مرا در مورد این که مبارزه تن به تن با علی را رها کردم سرزنش می کند. این مرد وائلی - عمروعاص - با ابوالحسن علی رویاروی شد و به زبونی در افتاد و اگر عورت خویش را برهنه نکرده بود چنگال های آن شاهین جانش را در ربوده بود...».

عمروعاص خشمگین شد و گفت: چه اندازه این موضوعِ علی ابوتراب را در مورد من بزرگ می کنی؟ مگر غیر از این است که من مردی هستم که با پسر عموی خویش رویاروی شده ام و او مرا بر زمین افکنده است!؟

آیا خیال می کنی که آسمان برای این کار خون می بارد!؟

معاویه گفت: نه، ولی این کار رسوایی تو را در پی داشت. (94)

پس از گذشت روزگاری روزی معاویه عمروعاص را دید و خندید.

عمروعاص گفت: ای امیرمؤمنان! خداوند لبت را همیشه خندان بدارد! از چه چیزی خندیدی؟ معاویه پاسخ داد: از حضور ذهن تو در آشکار ساختن عورت خودت در جنگ با پسر ابوطالب می خندم. به خدا سوگند علی را بزرگوار و بسیار بخشاینده یافتی که اگر می خواست به راحتی می توانست تو را بکشد.

عمروعاص هم خاموش ننشست و به معاویه گفت: ای امیرمؤمنان! به خدا سوگند من آن هنگام که علی تو را به جنگ تن به تن دعوت کرد بر جانب راست تو بودم که دیدم چشم هایت از ترس مرگ کژ شد و نفس در سینه ات به بند آمد و کارهایی از تو سر زد که نمی خواهم برای تو بازگویم، بنابراین یا بر خویشتن بخند و یا دست از خندیدن بردار! (95)

هیچ شجاعی حریفش نمی شود

از صعصة بن صوحان روایت است: ابرهة بن صبّاح حمیری در صفّین برخاست و گفت: ای مردم یمن، چنین گمان می کنم که خداوند فرمان به نیستی شما داده است. دریغ از شما، میان این دو مرد (علی و معاویه) را رها کنید تا با یکدیگر جنگ تن به تن کنند، هر کدام دیگری را کشت همگی به او می پیوندیم. ابرهه از سران و سالارهای یارانِ معاویه بود. چون این گفتارش به اطّلاع علی علیه السلام رسید فرمود: ابرهه راست می گوید، به خدا سوگند از هنگامی که به منطقه شام آمده ام هیچ سخنی نشنیده ام که از این بیشتر مرا شاد کند. چون سخن ابرهه به معاویه رسید خود را به آخر صف ها و پشت جبهه کشید و به اطرافیان خود گفت: گمان می کنم ابرهه دیوانه شده است. شامیان در پاسخ می گفتند: چنین نیست، به خدا سوگند، ابرهه کامل ترین فرد ما از لحاظ عقل و دین و خرد و شجاعت است، ولی امیر معاویه از نبرد تن به تن با علی می ترسد.

این گفتگوها را ابو داوود عامری که از سوارکاران دلیر معاویه بود، شنید و گفت: بر فرض که معاویه نبرد ابوالحسن را خوش نداشته باشد اینک من با او مبارزه می کنم و میان میدان آمد و فریاد بر آورد من ابوداوودم، ای ابوالحسن به مبارزه من بیا. علی علیه السلام به جانب او رفت؛ مردم فریاد برآوردند: ای امیرالمؤمنین از نبرد با این سگ منصرف شو که همسنگ تو نیست. فرمود: به خدا سوگند، معاویه هم امروز از او بر من خشمگین تر نیست، مرا با او واگذارید. علی علیه السلام بر او حمله کرد و ضربه شمشیری بر او زد که او را دو نیمه کرد، نیمی از پیکرش به جانب راست و نیمی دیگر به جانب چپ افتاد و هر دو لشکر از آن ضربه به لرزه در آمدند. یکی از پسر عموهای ابوداوود بانگ برآورد که: ای وای از این بامداد شوم و خداوند زندگی را پس از ابوداوود زشت بداراد! او بر علی علیه السلام حمله آورد و به سوی او نیزه پرتاب کرد. علی نخست با ضربه ای که بر نیزه زد آن را از دست او افکند و سپس با ضربه شمشیر او را به ابوداوود ملحق ساخت.

معاویه همچنان فراز تپّه ایستاده بود و می نگریست و گفت: ای مرگ و زشتی بر این مردان باد! آیا کسی میان ایشان نیست که این مرد (علی) را در مبارزه تن به تن یا غافلگیر کردن یا میان گیر و دار و شدّت گرد و خاک بکشد؟ ولیدبن عقبه گفت: خودت به مبارزه تن به تن او برو که از همه بر این کار سزاوارتری. معاویه گفت: به خدا سوگند، مرا به مبارزه فراخواند چندان که در آن مورد از قریش شرمسار شدم و به خدا سوگند هرگز به مبارزه با او نمی روم و لشکر فقط برای حفظ و نگهداری رئیس و سالار قوم است. عتبة بن ابی سفیان - برادر معاویه - گفت: از این سخن در گذرید و چنین تصوّر کنید که ندای او را نمی شنوید، و شما می دانید که علی حُریث را کشته است و عمروعاص را رسوا ساخته است و من چنین می بینم که هیچ کس با او درگیر نمی شود مگر این که علی او را می کشد. معاویه به بُسربن ارطاة گفت: آیا برای نبرد با او برمی خیزی؟ بسر گفت: هیچ کس به این کار سزاوارتر از خود تو نیست ولی اگر شما از این کار خودداری کنید در آن صورت من با او جنگ می کنم. معاویه گفت: بنابر این فردا پیشاپیش سواران با او رویاروی خواهی شد.

یکی از پسر عموهای بُسر که از حجاز برای خواستگاری دختر بُسر آمده بود پیش او آمد و گفت: شنیده ام داوطلب شده ای که با علی نبرد تن به تن کنی، مگر نمی دانی که پس از معاویه، عُتبه و پس از او برادرش محمّد به حکومت می رسد و هر یک از آنان هماورد علی هستند چه چیز تو را بر این کار وا داشته است؟ گفت: شرم و رودربایستی، سخنی از دهانم بیرون آمد و اینک شرم دارم که از سخن خود برگردم. آن جوان خندید و این ابیات را خواند:

«ای بُسر، اگر همتای اویی به مبارزه اش برو وگرنه بدان که شیر برّه را می خورد. ای بُسر، گویی تو به آثار و کارهای علی در جنگ آشنا نیستی یا خود را به نادانی می زنی...»

بُسر گفت: مگر چیز دیگری جز مرگ هست و در هر حال از دیدار خداوند چاره نیست. فردای آن روز علی علیه السلام در حالی که از سوارکاران خود جدا بود و دست در دست مالک اشتر داشت و آهسته حرکت می کردند و در جستجوی جای بلندی بودند که آنجا بایستند، ناگاه بسر در حالی که سراپا پوشیده از آهن بود و شناخته نمی شد به سوی علی آمد و بانگ برداشت که: ای ابوالحسن به نبرد من بیا. علی علیه السلام با آرامش و بدون این که از او پروایی داشته باشد آهنگ او کرد و همین که نزدیک او رسید بر او نیزه زد و او را بر زمین افکند و چون بُسر زره بر تن داشت نیزه بر او کارگر نیفتاد و بُسر خواست شرمگاه خود را برهنه کند و بدین گونه خشم علی را از خود براند؛ علی علیه السلام پشت بر او کرد و بازگشت، همین که بُسر بر زمین افتاد مالک اشتر او را شناخت و گفت: ای امیرالمؤمنین! این مرد دشمن خدا و دشمن تو بُسر بن ارطاة است، فرمود: پس از آن که چنان کاری کرد رهایش کن که لعنت خدا بر او باد! در این هنگام جوانی که پسر عموی بُسر بود از میان شامیان بیرون آمد و بر علی علیه السلام حمله آورد و چنین رجز خواند:

«بسر را بر زمین افکندی ولی این جوان خونخواه اوست، پیرمردی را که یاری دهنده اش حاضر نبود بر زمین افکندی و حال آن که همه ما حمایت کننده بُسر و خونخواه اوییم».

علی علیه السلام اعتنایی به او نکرد و مالک اشتر به مقابله او رفت و این رجز را خواند:

«آیا هر روز باید پای پیرمردی بالا رود و شرمگاهی میان میدان آشکار شود؟...»

مالک اشتر نیزه ای بر آن جوان زد و پشتش را در هم شکست. بُسر هم پس از ضربه نیزه علی علیه السلام برخاست و پشت به میدان کرد که خود و سوارانش گریختند. علی علیه السلام او را ندا داد و گفت: ای بُسر، معاویه بر این پیکار از تو سزاوارتر بود. بُسر پیش معاویه برگشت، معاویه به او گفت: شرمگین مباش که خداوند متعال در این مورد عمروعاص را بر تو مقدّم داشته است. شاعر در این مورد چنین سروده است:

«آیا هر روز سوارکاری را گسیل می دارید که شرمگاهش در میدان و میان گرد و غبار آشکار می شود و بدین گونه علی سنان خود را از او باز می دارد و معاویه در خلوت از آن کار می خندد....».

گوید: پس از آن روز بُسر هرگاه سوارانی می دید که علی میان آنها بود خود را کناری می کشید و پس از آن سوارکاران دلیر شام همگی از علی علیه السلام پروا داشتند. (96)

سپر بلای سرداران و سربازان

حضرت حیدر کرّار علیه السلام بارها و بارها با اصرار از معاویه می خواست که خود به میدان جنگ آید تا با نبردی تن به تن کار جنگ پایان یابد و همیشه به معاویه می گفت: آخر این مردم - چه شامی چه عراقی - چه گناهی دارند که مدام در این میان کشته می شوند؟ تو اگر مردی خود پا به میدان بگذار و خیال همه را از این کشت و کشتار آسوده کن.

امّا معاویه هر بار بهانه ای می آورد و از ترس شمشیر شیرخدا تن به مبارزه تن به تن نمی داد. در طول جنگ صفّین این کار آن قدر تکرار شد که معاویه رسوای خاص و عام شد تا آنجا که نزدیکان و سرداران سپاه معاویه هم از این ترسویی معاویه به ستوه آمدند. آنها هرگاه که در خلوت فرصتی می یافتند به معاویه می گفتند: یک فکری بکن که این ترس تو و فرارت از مبارزه با علی ما را رسوا کرد و سربازان همه جا از شجاعت علی و ترس تو با هم دیگر صحبت می کنند. امّا هر بار معاویه با بهانه هایی واهی ترس خود را توجیه می کرد، یکی از آن بهانه ها این بود که می گفت: پس این همه سپاه را برای چه گرد آورده ام، هر سپاهی موظّف است که از فرمانده و رئیس و رهبر خود حراست کند و من با داشتن این همه سردار و جنگجو چرا باید خودم به مبارزه علی بروم؟ روزی گستاخی را تا آن جا رسانید که گفت: علی را هم سرداران و سپاهیانش حفظ می کنند و پاسخ شنید که نه چنین نیست بلکه علی خود به تنهایی سپاهش را و سرداران و سربازانش را محافظت می کند. یعنی او نیازی به سپاه و سرداری ندارد بلکه این سپاه و سردارانند که به او نیاز دارند و در سایه شجاعت او جرأت و شجاعت می یابند.

این معنا در روایتی به صورت گویا روایت شده است که از باب «الفضل ما شهدت به الاعداء / خوش تر آن باشد که سرّ دلبران - گفته آید در حدیث دیگران» نقل می شود:

نصر گوید: عمربن سعد، از اجلح بن عبداللّه کندی، و او از ابوجحیفه نقل می کرد که می گفته است: معاویه همه قریشیان را که در شام بودند جمع کرد و به آنان گفت: ای گروه قریش برای هیچ کدام از شما غیر عمروعاص در این جنگ کار و هنری نیست که فردا زبانش دراز باشد، شما را چه شده است، غیرت قریش کجا رفته است؟ ولیدبن عقبه از این سخن خشمگین شد و گفت: چه کار و هنری می خواهی؟ به خدا سوگند ما میان همتاهای قریشی خود در عراق کسی را نمی شناسیم که از لحاظ سخنوری و قدرت و توان همچون ما باشد. معاویه گفت: چنین نیست که آنان با جان خود علی را حفظ کردند. ولید گفت: هرگز چنین نیست بلکه علی با جان خود آنان را حفظ می کند. معاویه گفت: ای وای بر شما! آیا میان شما کسی نیست که با همتای خود از آن قوم برای افتخار مبارزه کند. مروان گفت: امّا در مورد مبارزه، همانا علی به پسران خود حسن و حسین و محمّد و به ابن عبّاس و برادرانش اجازه جنگ نمی دهد و خودش آتش جنگ را برمی افروزد؛ بنابر این، ما با کدامیک نبرد کنیم؟ امّا در مورد فخر فروشی بر آنان به چه چیزی فخر کنیم، به اسلام یا به جاهلیت؟ اگر به اسلام است که تمام افتخار به نبوّت است و از آنِ ایشان است و اگر به دوره جاهلیت افتخار کنیم، پادشاهی از ملوک یمن است و اگر بگوییم ما قریشی هستیم خواهند گفت ما زادگان عبدالمطّلبیم. (97)

فهرست منابع

1. الاخبار الموفّقیات، الزبیر بن بکار، تحقیق سامی مکی عاملی، قم، انتشارات شریف رضی، چاپ اوّل، 1416 ق.

2. الاخبار الطوال، ابو حنیفه احمد بن داوود دینوری، تحقیق عبدالمنعم عامر، قاهره، دار احیاء الکتب العربیه، چاپ اول، 1960 م.

3. الارشاد فی معرفة حُجَج اللّه علی العباد، محمّدبن نعمان عکبری بغدادی (شیخ مفید) تحقیق موسسة آل البیت، قم، چاپ دوم، 1416 ق.

4. الامالی للشیخ الصدوق، ابو جعفر محمّد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق) تحقیق قسم الدراسات الاسلامیة - مؤسسة البعثة، قم، چاپ اول، 1417 ق.

5. الامالی لشیخ الطائفة ابی جعفر محمّد بن الحسن الطوسی، (شیخ طوسی) تحقیق قسم الدراسات الاسلامیة - مؤسسة البعثة، قم، چاپ اول، 1414 ق.

6.اعلام نصر مبین در داوری میان اهل صفین ابوالخطاب عمربن الحسن بن دحیة الکلبی ترجمه محمد باغستانی کوزه گر ، تهران انتشارات حکمت چاپ اول 1378ش.

7- حمله سرایی و حمله خوانی سید علی کاشفی خوانساری تهران نشر حوا چاپ اول 1385ش.

8- امام علی علیه السلام در شعر فارسی، محمّد صحّتی سردرودی، انتشارات پرتو خورشید، قم، چاپ اول، بهار 1387 ش.

9. بحارالانوار، علاّمه محمّدباقر مجلسی، تحقیق محمّدباقر بهبودی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، بی تا.

10. تاریخ اسلام (عصر بعثت)، عبدالمجید معادیخواه، تهران، نشر ذرّه، چاپ دوّم، 1385 ش.

11. تاریخ اسلام (عصر علوی)، عبدالمجید معادیخواه، تهران، نشر ذرّه، چاپ اوّل، 1384 ش.

12. تاریخ امام امیرالمؤمنین علیه السلام ، آیة اللّه شیخ عبّاس صفایی حائری، قم، انتشارات مسجد جمکران، چاپ دوم، 1379 ش.

13. تاریخ پیامبر اسلام، محمّدابراهیم آیتی، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ چهارم، 1366 ش.

14. تاریخ الطبری، ابوجعفر محمّدبن جریر طبری، تحقیق محمّد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، بی تا.

15. تاریخ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب (ابن واضح یعقوبی)، ترجمه محمّد ابراهیم آیتی، تهران، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوّم، 1362 ش.

16. جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ترجمه و تحشیه محمود مهدوی دامغانی، تهران، نشر نی، چاپ چهارم، 1385 ش.

17. جهاد در اسلام، نعمت اللّه صالحی نجف آبادی، تهران، نشر نی، چاپ اوّل، 1382 ش.

18. حیدرنامه (گزیده حماسه های علوی از عهد صفویه تا عصر حاضر)، سیدعلی کاشفی خوانساری، تهران، انتشارات موعود، چاپ اوّل، 1381 ش.

19. راه علی علیه السلام ، آیة اللّه سیدرضا صدر، قم، بوستان کتاب، چاپ چهارم، 1381 ش.

20. زندگانی حضرت علی علیه السلام امیرالمؤمنین، محمّدعلی خلیلی، تهران، انتشارات اقبال، چاپ سوّم، 1348 ش.

21. زنده میری (مجموعه شعر) بهاءالدین خرّمشاهی، تهران، نشر قطره، چاپ اوّل، 1386 ش.

22. زین الفتی فی شرح سورة هل اتی، احمدبن محمّد عاصمی، تحقیق و تهذیب: محمّدباقر محمودی، قم، مجمع احیاء الثقافة الاسلامیة، چاپ اوّل، 1418 ق.

23. سوگنامه چهارده معصوم علیهم السلام ، محمّد صحّتی سردرودی، قم، انتشارات پرتو خورشید، چاپ اوّل، 1387 ش.

24. سیرت جاودانه، ترجمه و تلخیص کتاب الصحیح من سیرة النبی الاعظم صلی الله علیه و آله ، سیدجعفر مرتضی عاملی، ترجمه محمّد سپهری، تهران، انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه، چاپ چهارم، 1386 ش.

25. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، تحقیق محمّد ابوالفضل ابراهیم، قم، منشورات کتابخانه آیة اللّه مرعشی نجفی، چاپ سوم، 1404 ق.

26. عاشورا پژوهی با رویکردی به تحریف شناسی تاریخ امام حسین علیه السلام ، محمّد صحّتی سردرودی، قم، انتشارات خادم الرضا، چاپ دوم، 1385 ش.

27. غدیریه های فارسی، محمّد صحّتی سردرودی، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد، چاپ اوّل، 1379 ش.

28. الفتوح، ابن اعثم کوفی، ترجمه مستوفی هروی، تصحیح غلامرضا طباطبایی مجد، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوّم، 1374 ش.

29. مشرعة بحارالانوار، آیة اللّه محمّد آصف محسنی، قم، مکتبة عزیزی، چاپ اول، 1423 ق / 1381 ش.

30. مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب مازندرانی، قم، انتشارات علاّمه، بی تا.

31. مناقب علی بن ابی طالب علیه السلام ، ابوالحسن علی بن محمّد واسطی (ابن مغازلی)، بیروت، دارالاضواء.

32. مناقب مرتضوی، محمّد صالح الحسینی الترمذی (کشفی)، تصحیح کورش منصوری، تهران، انتشارات روزنه، چاپ اوّل، 1380 ش.

33. نهج البلاغه، شریف رضی، تصحیح صبحی صالح، قم، از منشورات دارالهجرة، بی تا.

34. وقعة صفّین، نصر بن مزاحم منقری، تحقیق عبدالسلام محمّد هارون، قم، کتابخانه آیة اللّه مرعشی نجفی، چاپ سوم، 1418 ق / 1376 ش.

35. لوح فشرده مکتبة اهل البیت علیهم السلام ، الاصدار الثانی، قم، دارالقرآن الکریم.