حديث هايي كه در آن ها سخن از بازگشت خورشيد در زمان پيامبر (
صلي الله عليه وآله وسلم ) به ميان آمده دو دسته اند :
گروه اوّل آن هايي كه به اصل داستان پرداخته اند و در
آن ها نامي از حضرت علي ( عليه السلام ) به ميان
نيامده است .
گروه دوّم آن هايي كه به نقل جزئيّات داستان پرداخته اند
و در آنها از علّت آن كه تأخير نماز حضرت علي ( عليه
السلام ) از وقت آن بوده ، سخن به ميان آمده است ، هدف ما در اين كتاب آوردن
گروه دوّم است كه به تفصيل آن ها را خواهيم آورد .
امّا آوردن برخي از روايت هاي گروه اوّل نيز خالي از لطف
نيست ؛ زيرا دلالت بر ثبوت اصل داستان دارد ، ليكن به جهت پرهيز از طولاني شدن به
ذكر دو روايت بسنده مي شود :
1 ـ دانشمند سرشناس اهل سنّت سليمان بن احمد طبراني به سند خويش
از ابوالزبير مكّي روايت نموده كه اين گونه از صحابي بزرگ رسول خدا ( صلي الله عليه
وآله وسلم ) جابر بن عبد الله انصاري روايت كرده است :
پيامبر خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) به خورشيد فرمان داد تا
مدّتي طولاني تر غروب خود را به تأخير اندازد ، او نيز با فاصله وتأخير بيشتري غروب
كرد . ( 1 )
عبدالرحمان سيوطي نيز اين حديث را از طبراني روايت نموده وآن را
حديثي نيكو دانسته است . ( 2 )
همچنين ابوبكر هيثمي آن را از طبراني نقل كرده است . ( 3 )
2 ـ شاذان فضلي به سند خويش از ابوالزبير مكّي همين حديث را نقل
كرده است ، در روايت وي چنين آمده است :
پيامبر خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) به خورشيد فرمان داد تا
ساعتي غروب خود را به تأخير اندازد ، وخورشيد نيز غروبش را به تأخير انداخت .
حديث او را سيوطي نقل كرده است . ( 4 )
مقريزي نيز حديث را از طريق ابوالزبير از جابر به همين عبارت
نقل كرده است . ( 5 )
امّا گروه دوّم از احاديث كه در آن ها سخن از علّت
بازگشت خورشيد به ميان آمده ، فراوان است كه آن ها را بر اساس نام راويان به ترتيب
حروف الفبا نقل خواهيم كرد :
1 ـ اسماء بنت عميس
بيشترين روايت ها در اين زمينه از اسماء نقل شده است ، حديث او
را جمع زيادي از نويسندگان در كتاب هاي خويش آورده اند ، و در مجموع پنج تن از تابعين (
6 ) آن را از وي روايت
كرده اند .
اوّلين فردي كه آن را از وي نقل كرده ، نواده وي
اُمّ جعفر دختر محمّد بن جعفر طيّار بن ابي طالب است ، روايت او را گروهي از
نويسندگان نقل كرده اند ، كه به نقل برخي از آنها مي پردازيم :
دانشمند بزرگ شيعه عبدالرحمان بن احمد بن خزاعي به سند خويش از
ابراهيم بن حيّان ، واو از اُمّ جعفر چنين روايت كرده است : از اسماء دختر عميس
شنيدم كه چنين مي گفت :
من با پيامبر خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) در جنگ ها شركت
مي كردم . اُمّ جعفر مي گويد : از وي پرسيدم : چه كاري را انجام مي دادي ؟ پاسخ داد
: به افراد تشنه آب مي دادم ، مجروحان را مداوا مي كردم . آنگاه ادامه داد :
روزي پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) نماز عصر را به جماعت
خواند ، در حال سلام دادن بود كه حالت دريافت وحي به حضرت دست داد ، به علي ( عليه السلام ) خبر داد در حالي كه وي نماز عصر را نخوانده بود ، او نزد
حضرت آمد وتا غروب اين وضعيت ادامه يافت ، پس از آنكه حضرت به حال طبيعي بازگشت از
علي ( عليه السلام ) پرسيد : آيا نمازت را
خوانده اي ؟ علي ( عليه السلام ) پاسخ داد : نه ،
دوست نداشتم شما را روي خاك بگذارم . پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) گفت :
خدايا ، خورشيد را براي علي برگردان .
اسماء مي گويد : خورشيد پس از غروب بازگشت ، و علي ( عليه السلام ) نمازش را خواند . (
7 )
دانشمند ديگري كه اين حديث را نقل كرده سليمان بن احمد طبراني اصفهاني است (
8 ) ، او به سند خويش از عون
بن محمّد بن جعفر بن ابي طالب روايت نموده كه از مادرش اُمّ جعفر چنين نقل كرده است
: از اسماء دختر عميس شنيدم كه مي گفت :
پيامبر خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) نماز ظهر را در سرزمين
صهباء ( 9 ) خواند ، پس از نماز سرِ خويش را بر دامن علي ( عليه السلام ) نهاده به خواب رفت ، علي ( عليه السلام ) از جاي خويش حركت نكرد و به همان حالت ماند تا پيامبر ( صلي الله
عليه وآله وسلم ) راحت باشد وبيدار نشود ، تا اين كه خورشيد غروب كرد ، پيامبر (
صلي الله عليه وآله وسلم ) كه چنين ديد اين گونه دست به دعا برداشت : خدايا ، بنده
تو علي خود را به خاطر پيامبرت در اين وضعيت نگه داشته است ، خورشيد را براي وي
برگردان .
اسماء مي گويد : خورشيد بار ديگر تابشش را براي علي ( عليه السلام ) آغاز كرد ، تا اين كه نورش بر كوه ها وزمين افتاده وآنها را
روشن ساخت ، علي ( عليه السلام ) از جاي خويش
برخاست ، وضو گرفته ونماز عصر را خواند ، با پايان يافتن نماز علي ( عليه السلام ) خورشيد بار ديگر غروب كرد . همه اين اتفاقات در سرزمين
صهباء روي داد . ( 10 )
سيوطي ( 11 ) و هيثمي ( 12 ) نيز اين
حديث را از طبراني نقل كرده اند .
ابوجعفر احمد بن محمد بن سلامه طحاوي مصري ، از دانشمندان
سرشناس اهل سنت نيز اين حديث را به سند خويش از عون بن محمّد ، از اُمّ جعفر ، از
اسماء روايت كرده است ، در روايت وي اين گونه آمده است :
پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) نماز ظهر را در سرزمين
صهباء اقامه نمود ، پس از نماز ، علي ( عليه السلام )
را خواسته و براي انجام مأموريتي به جايي فرستاد ، زماني كه علي ( عليه السلام ) برگشت پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) نماز عصر را
خوانده بود ، حضرت سر بر دامنِ علي ( عليه السلام )
گذاشت و به خواب رفت ، علي ( عليه السلام )
نيز بدون حركت و آرام ماند تا حضرت بيدار نشود ، اين وضيعت ادامه يافت تا اين كه
خورشيد غروب كرد ، پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) از خواب بيدار شد ، وقتي وضع
را آن گونه مشاهده فرمود دست به دعا برداشته چنين گفت : خدايا ، بنده تو علي خود را
به خاطر پيامبرت اينگونه نگه داشته است ، روشنايي خورشيد را براي وي برگردان .
اسماء مي گويد : خورشيد ديگر بار تابش خويش را آغاز كرد ، زمين
وكوه ها را روشن ساخت ، علي ( عليه السلام ) از
جاي خويش برخاسته وضو گرفت ونماز عصر را به جاي آورد ، پس از پايان يافتن نمازِ علي ( عليه السلام ) ، خورشيد بار ديگر غروب كرد ، اين حادثه در سرزمين صهباء و
در غزوه خيبر اتّفاق افتاد . ( 13 )
وي حديث را با سند ديگري نيز آورده است كه در جاي خود خواهد آمد
.
قاضي عياض پس از نقل هر دو حديث از طحاوي چنين گفته است :
اين دو حديث به اثبات رسيده ، وراويان آن افراد مورد اعتمادي
مي باشند ، طحاوي گفته : احمد بن صالح مي گويد : كسي كه اهل دانش باشد سزاوار است
حديث اسماء را حفظ نمايد ؛ زيرا اين حديث از نشانه هاي نبوّت است . ( 114 )
سمهودي ديگر عالم بزرگ اهل سنت اين حديث را از طحاوي نقل كرده
سپس چنين نوشته است : نجد مي گويد : اين مكان به نام مسجد شمس ناميده شود مناسبت
بيشتري دارد تا اين كه مكان ديگري به اين نام باشد . ( 15 )
همچنين خطيب خوارزمي ( 16 ) ، محمّد بن احمد قرطبي
( 17 ) و سيّد عبدالرحيم عبّاسي ( 18 ) آن را از طحاوي نقل
كرده اند .
يكي ديگر از دانشمندان بزرگ اهل سنّت كه اين حديث را از عون بن
محمّد روايت نموده ، ابوالقاسم حسكاني نيشابوري است ، وي اين حديث را با سندهاي
متعدّد از عون بن محمّد روايت كرده است ، بيشتر متن ها شبيه يكديگر است ، در يكي از اين روايت ها كه متن
آن اندكي با ديگر متن ها تفاوت دارد ، چنين آمده است :
پيامبر خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) نماز ظهر را در صهباء
كه در سرزمين خيبر واقع شده بجا آورد ، پس از اقامه نماز علي ( عليه السلام ) را خواسته براي انجام كاري فرستاد ، وي پس از انجام مأموريت
، هنگامي خدمت رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) رسيد كه حضرت نماز عصر را
خوانده بود ، پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) سر بر دامن علي ( عليه السلام ) نهاد ، علي ( عليه السلام )
بدون حركت وآرام ماند تا حضرت استراحت نمايد ، اين وضعيّت تا غروب خورشيد
ادامه يافت ، در اين زمان حضرت بيدار شده به علي ( عليه السلام ) فرمود : آيا نماز عصر را خوانده اي ؟ علي ( عليه السلام ) پاسخ داد : نه ، نخوانده ام . پيامبر ( صلي الله عليه وآله
وسلم ) اين گونه دعا نمود : خدايا ، بنده تو علي در راه فرمانبرداري از تو وپيامبرت
، خود را نگه داشته است ، نور خورشيد را برايش برگردان .
اسماء مي گويد : خورشيد بار ديگر طلوع كرد تا اينكه روشنائيش بر
كوه ها تابيد ، علي ( عليه السلام ) از جاي خويش
برخاست ، وضو گرفته ونماز عصر را بجاي آورد ، آنگاه خورشيد بار ديگر غروب كرد .
او اين حديث را در كتاب « تصحيح ردّالشمس » روايت نموده ، كه
متأسّفانه اصل آن مفقود است ، ولي دو نويسنده ديگر احمد بن عبدالحليم معروف به ابن
تيميه ( 19 ) وابن كثير دمشقي ( 20 ) آن را از كتاب وي نقل
كرده اند .
يكي ديگر از دانشمندان اهل سنّت كه اين حديث را از طريق عون بن محمّد روايت نموده ، شاذان فضلي است ، وي به سند خويش از
عون ، و او از مادرش اُمّ جعفر روايت نموده كه از اسماء دختر عميس اين گونه روايت
كرده است :
پيامبر خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) نماز ظهر را در سرزمين
صهباء اقامه نمود ، پس از نماز علي ( عليه السلام )
را خواسته براي انجام كاري به جايي فرستاد ، علي ( عليه السلام ) پس از انجام مأموريت نزد پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم )
آمد در حالي كه حضرت نماز عصر را خوانده بود ، پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم )
سر بر دامنِ علي ( عليه السلام ) گذاشت و خوابيد ،
علي ( عليه السلام ) در همان حالت باقي ماند تا
اينكه خورشيد غروب كرد ، پيامبر خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) كه چنين ديد اين
گونه دعا كرد : خدايا ، بنده تو علي خود را به خاطر پيامبر ( صلي الله عليه وآله
وسلم ) اينگونه نگه داشته است ، روشنايي خورشيد را براي وي برگردان .
اسماء مي گويد : ديگر بار خورشيد [ از مغرب ] طلوع كرد تا اين
كه نورش بر كوه ها و زمين تابيد ، علي ( عليه السلام )
از جاي خويش برخاست ، وضو گرفته ونماز عصر را بجاي آورد ، آنگاه خورشيد غروب
كرد . اين حادثه در سرزمين صهباء و در جنگ خيبر روي داد .
اين حديث را شاذان فضلي در كتابي كه در باره حديث ردّالشمس
نوشته آورده است ، متأسّفانه اصل كتاب مفقود است ، ولي اين كتاب در دسترس تعدادي از
نويسندگان در قرن هاي گذشته بوده وآنها حديث را از آن نقل كرده اند ، از جمله جلال
الدين سيوطي ( 21 ) و ابراهيم بن محمّد حسيني ( 22 ) آن را
در كتاب هاي خويش آورده اند .
سيوطي دو سند ديگر از سندهاي شاذان فضلي را نيز نقل كرده كه هر
دو به عون بن محمّد مي رسد ، پس از نقل يكي از اين سندها از احمد بن صالح چنين نقل
كرده است : اين كار به درخواست ودعاي پيامبر خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) انجام
شده ، پس نبايد آن را امري بزرگ وناشدني شمرد . ( 23 )
در حديثي ديگر كه شاذان فضلي به سند خويش از طريق ام جعفر از
اسماء روايت كرده ، چنين آمده است :
پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) در اين مكان حضور داشت ،
علي ( عليه السلام ) نيز به همراه وي بود ، ناگهان
حالت اغماء به رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) دست داد ، سرش را بر دامان علي ( عليه السلام ) گذاشت ، اين حالت ادامه يافت تا اين كه خورشيد غروب كرد ،
زماني كه حضرت به حال عادي برگشت سر از دامان علي ( عليه السلام ) برداشت ونشست ، آنگاه رو به علي ( عليه السلام ) نموده فرمود : آيا نمازت را خوانده اي ؟ علي ( عليه السلام ) پاسخ داد : نه . پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) دست به
دعا برداشته چنين گفت : خدايا ، علي در حال فرمانبرداري از تو وپيامبر بوده ،
خورشيد را براي او برگردان .
ناگهان خورشيد از پشت اين كوه آشكار شد ، آنگونه كه از پشت ابر
بيرون آيد ، علي ( عليه السلام ) از جا برخاسته
نمازش را خواند ، با پايان يافتن نماز علي ( عليه السلام ) خورشيد به مكان اوّل خويش بازگشت .
اين حديث را سيوطي از كتاب شاذان فضلي نقل كرده است . ( 24
)
عالم ديگري كه اين حديث را نقل كرده محمّد بن سليمان كوفي است ، وي به سند خويش از اُمّ جعفر روايت نموده كه از اسماء
اينگونه شنيده است :
پيامبر خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) نماز ظهر را در سرزمين
صهباء اقامه فرمود ، آنگاه علي ( عليه السلام ) را
براي انجام كاري فرستاد ، هنگامي كه علي ( عليه السلام )
بازگشت رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) كه نماز عصر را خوانده بود سر
بر دامن وي نهاده به خواب رفت ، او نيز بدون حركت ماند ، اين وضعيت تا غروب خورشيد
ادامه يافت ، پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) دست به دعا برداشته چنين گفت :
خدايا ، بنده تو علي به خاطر پيامبرت اينگونه خود را نگهداشته است ، روشنايي خورشيد
را براي وي برگردان .
اسماء مي گويد : بار ديگر خورشيد آشكار شد ونورش بر كوه ها
وزمين تابيد ، علي ( عليه السلام ) از جاي برخاسته
وضو گرفت ونماز عصرش را خواند ، آنگاه خورشيد بار ديگر غروب كرد ، اين حادثه در
سرزمين صهباء و در غزوه خيبر اتّفاق افتاد . ( 25 )
عالم بزرگ شيعه محمّد بن علي بن حسين معروف به شيخ صدوق به سند
خويش از عمارة بن مهاجر ، و او از اُمّ جعفر واُمّ محمّد دختران محمّد بن جعفر بن
ابي طالب روايت نموده ، كه چنين گفته اند :
به همراه مادر بزرگمان اسماء دختر عميس وعمويمان عبدالله بن
جعفر به صهباء رفتيم ، وقتي به آنجا رسيديم اسماء اينگونه برايمان سخن گفت :
روزي به همراه پيامبر خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) در اين
مكان حضور داشتيم ، حضرت نماز ظهر را اقامه نمود ، پس از نماز علي
( عليه السلام ) را خواسته براي انجام كاري فرستاد ، وقت نماز عصر رسيد ،
پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) نماز عصر را اقامه نمود ، پس از نماز عصر ،
علي ( عليه السلام ) بازگشت و در كنار رسول خدا (
صلي الله عليه وآله وسلم ) نشست ، در اين حال وحي بر پيامبر ( صلي الله عليه وآله
وسلم ) نازل شد ، حضرت سر بر دامن علي ( عليه السلام )
گذاشت ، اين وضعيّت تا غروب خورشيد ادامه يافت ، خورشيد كاملاً از ديده ها
پنهان شده بود ، شعاع آن از زمين حتّي بلنداي كوه ها جمع شده بود ، در اين زمان وحي
به پايان رسيد ، رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) كه به حال عادي بازگشته بود
سرش را از دامن علي ( عليه السلام ) برداشت ونشست
، آنگاه رو به علي ( عليه السلام ) نموده فرمود :
آيا نماز عصر را خوانده اي ؟ علي ( عليه السلام )
پاسخ داد : نه اي پيامبر خدا ، به من گفته شده بود كه شما هنوز نماز عصر را
نخوانده اي ، زماني كه به حضورتان آمدم سر بر دامنم گذاشتيد ، من هم نتوانستم شما
را حركت بدهم .
زماني كه پيامبر خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) اينگونه ديد
دست به دعا برداشته وچنين گفت : خدايا ، اين علي بنده توست كه خود را به خاطر
پيامبرت اينگونه نگه داشته است ، نور خورشيد را براي وي برگردان .
اسماء مي گويد : بار ديگر آفتاب طلوع كرد وزمين وكوه ها را روشن
ساخت ، علي ( عليه السلام ) از جاي برخاسته وضو
گرفته ونمازش را خواند ، آنگاه خورشيد بار ديگر غروب كرد ( 26 ) .
همچنين وي اين حديث را با ذكر مقدّمه اي در كتاب شريف « من
لايحضره الفقيه » ( 27 ) روايت نموده ، كه در بخش روايت هاي مرسل و سخن بزرگان پيرامون حديث ردّالشمس خواهد آمد .
دومين نفري كه حديث را از اسماء روايت نموده حسن فرزند
امام حسن مجتبي ( عليه السلام ) است ، ابوالقاسم
حسكاني به سند خويش از عمرو بن ثابت اينگونه روايت كرده است :
از عبدالله فرزند حسن ـ نواده امام مجتبي
( عليه السلام ) ـ پرسيدم : آيا حديث ردّالشمس براي حضرت علي
( عليه السلام ) ، نزد شما امري مسلّم وپذيرفته شده است ؟ وي پاسخ داد :
خداوند در كتاب خويش ( 28 ) درباره علي ( عليه السلام ) بزرگتر وبرتر از ردّالشمس نازل نكرده است .
گفتم : درست گفتي جانم به قربانت ، دوست دارم آن را از زبان شما
بشنوم .
عبدالله گفت : از پدرم حسن ( عليه
السلام ) شنيدم كه مي گفت : از اسماء دختر عميس شنيدم كه گفت : روزي علي ( عليه السلام ) نزد رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) رفت تا نماز عصر
را با پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) بخواند ، امّا زماني رسيد كه نماز پايان
يافته و حضرت در حال دريافت وحي بود ، علي ( عليه السلام ) وي را به سينه گرفته و خود را تكيه گاه پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم
) ساخت ، اين وضعيت تا پايان دريافت وحي ادامه يافت ، وقتي حضرت به حال عادي برگشت
از علي ( عليه السلام ) پرسيد : آيا نماز عصر را
خوانده اي ؟ علي ( عليه السلام ) پاسخ داد : وقتي
آمدم شما در حال دريافت وحي بوديد ، شما را تا همين الآن روي سينه نگه داشته بودم .
پيامبر خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) كه ديد خورشيد غروب
كرده است ، رو به قبله نموده چنين گفت : خدايا ، علي در حال فرمانبرداري از تو بوده
است ، خورشيد را براي وي برگردان .
اسماء مي گويد : خورشيد در حالي كه صدايي شبيه صداي حركت سنگ
آسياب از آن به گوش مي رسيد شروع كرد به بازگشتن و بالا آمدن ، تا اينكه در جايگاهي
كه وقت نماز عصر است قرار گرفت ، علي ( عليه السلام )
از جا برخاسته نماز عصر را بجا آورد ، آنگاه بار ديگر خورشيد غروب كرد در
حالي كه از آن صدايي شبيه صداي حركت سنگ آسياب به گوش مي رسيد ، همين كه خورشيد
غروب كرد تاريكي همه جا را فرا گرفت و ستارگان آشكار شدند .
اين حديث را ابن تيميه ( 29 ) و ابن كثير (
30
) از كتاب حسكاني نقل كرده اند .
سوّمين نفري كه حديث را از اسماء روايت كرده است اُم حسن
دختر حضرت علي ( عليه السلام ) است ، شاذان فضلي
به سند خويش از فاطمه دختر حضرت علي ( عليه السلام )
روايت نموده كه وي از اُم حسن شنيده كه اينگونه از اسماء دختر عميس نقل كرده
است :
در جنگ خيبر پس از پايان يافتن جنگ ، علي ( عليه السلام ) مشغول تقسيم غنيمت هاي جنگي بود ، اين كار تا غروب خورشيد
ادامه يافت ، پيامبر خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) از حضرت علي
( عليه السلام ) پرسيد : آيا نماز عصر را خوانده اي ؟ علي ( عليه السلام ) پاسخ داد : نه . پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) دعا
كرد و خورشيد بالا آمد ، نور خورشيد تا ميانه مسجد را روشن ساخت ، علي ( عليه السلام ) نماز عصر را خواند ، آنگاه بار ديگر خورشيد غروب كرد ، در حالي كه صدايي مانند صداي
برش چوب به وسيله ارّه به گوش مي رسيد .
اين حديث را سيوطي از كتاب شاذان فضلي نقل كرده است . ( 31
)
همچنين ابوالقاسم حسكاني اين حديث را در كتاب تصحيح ردّالشمس به
سند خويش از اُمّ حسن روايت كرده است ، در نقل وي چنين آمده است :
در روز نبرد خيبر تقسيم غنيمت هاي جنگي به قدري علي ( عليه السلام ) را سرگرم ساخت كه آفتاب غروب كرد ، يا در آستانه غروب قرار
گرفت ، پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) از علي ( عليه السلام ) پرسيد : آيا نمازت را خوانده اي ؟ علي ( عليه السلام ) پاسخ داد : نه . رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) دعا
كرد ، خورشيد بار ديگر اوج گرفته به ميانه آسمان آمد ، علي ( عليه السلام ) نمازش را خواند ، آنگاه بار ديگر خورشيد غروب كرد .
اسماء مي گويد : از خورشيد صدايي همچون صداي كشيدن ارّه بر آهن
به گوش مي رسيد .
اين حديث را ابن تيميه ( 32 ) وابن كثير (
33 )
از كتاب حسكاني نقل كرده اند .
عالم ديگري كه حديث را از طريق اُمّ حسن روايت كرده گنجي شافعي
است ، در روايت وي اينگونه آمده است :
رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) علي ( عليه السلام ) را مأمور تقسيم غنيمت هاي جنگي نبرد خيبر نمود ، علي ( عليه السلام )
سرگرم انجام مأموريت خويش بود تا اينكه خورشيد در حالت غروب قرار گرفت ،
پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) از علي ( عليه السلام ) پرسيد : آيا نماز عصر را خوانده اي ؟ علي ( عليه السلام ) پاسخ داد : نه اي رسول خدا ، انجام مأموريتي كه به من سپرده بودي
مرا مشغول ساخته بود . پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) از خدا خواست خورشيد را
برگرداند تا علي ( عليه السلام ) نمازش را بخواند
. ناگهان خورشيد در حالي كه از آن صدايي همچون صداي كشيدن ارّه بر چوب به گوش
مي رسيد شروع به بازگشت كرد ، به قدري بالا آمد تا اينكه به ميانه نمازخانه خيبر
رسيد ، علي ( عليه السلام ) از جاي خويش برخاسته
نمازش را خواند ، با پايان يافتن نماز علي ( عليه السلام
) بار ديگر خورشيد غروب كرد .
گنجي پس از نقل حديث چنين مي نويسد : اين حديث را ابوالوقت در
جزء اوّل احاديث امير ابواحمد آورده است . ( 34 )
چهارمين نفري كه حديث را از اسماء روايت كرده فاطمه دختر
امام حسين ( عليه السلام ) است ، حديث او را جمعي
از دانشمندان ونويسندگان در كتاب هاي خويش آورده اند ، از جمله آنها ابوبكر وعثمان
فرزندان
ابوشيبه مي باشند ، اين دو كه از سرشناس ترين دانشمندان اهل سنّت هستند به سند خويش
از فاطمه روايت كرده اند كه اينگونه از اسماء نقل كرده است :
رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) سر بر دامن علي ( عليه السلام ) نهاده و در حال دريافت وحي بود ، علي ( عليه السلام ) در وضعيتي قرار داشت كه نمي توانست نمازش را بخواند ، اين
حالت به قدري ادامه يافت تا آنكه خورشيد غروب كرد ، نماز عصر علي ( عليه السلام )
قضا شد ، پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) كه چنين ديد اينگونه دعا كرد : خدايا
، علي ( عليه السلام ) در راه فرمانبرداري از تو
وپيامبرت بوده ، خورشيد را براي وي برگردان .
اسماء مي گويد : خودم ديدم كه آفتاب غروب كرده بود ، وديدم كه
پس از غروب بار ديگر طلوع كرد .
اين حديث را بسياري از نويسندگان از پسران ابوشيبه روايت
كرده اند ، از جمله ابوالقاسم طبراني آن را به سند خويش از هر دو روايت كرده است
( 35 ) ، خطيب تبريزي نيز آن را از طبراني نقل كرده است . ( 36 )
ابن مغازلي آن را از عثمان بن ابي شيبه نقل كرده است (
37
) ، و سيّد رضي الدين ابن طاووس ( 38 ) وابن بطريق (
39 )
آن را از ابن مغازلي نقل كرده اند .
ابن ابي عاصم نيز آن را به طور خلاصه از ابوبكر بن ابي شيبه نقل
كرده است . ( 40 )
ابوالقاسم بغوي يكي ديگر از بزرگان اهل سنّت نيز اين حديث را به
سند خويش از فاطمه دختر امام حسين ( عليه السلام )
روايت كرده است ، نقل وي شبيه روايت گذشته است .
روايت او را سبط ابن جوزي نقل كرده است . ( 41 )
عقيلي نيز اين حديث را به سند خويش از فاطمه دختر امام حسين
( عليه السلام ) روايت كرده است . ( 42 )
ذهبي نيز آن را از عقيلي نقل كرده ( 43 ) ، وابن
عساكر به روايت عقيلي اشاره نموده است . ( 44 )
عاصمي نيز به سند خويش از فاطمه دختر امام حسين
( عليه السلام ) همين حديث را نقل كرده است ، عبارت وي نيز شبيه عبارت
ابوبكر وعثمان فرزندان ابي شيبه است . ( 45 )
ابن خزيمه نيز اين حديث را به سند خويش از فاطمه دختر امام
حسين ( عليه السلام ) روايت كرده است .
حديث وي را عاصمي ( 46 ) وذهبي ( 47 )
نقل كرده اند .
ابوالقاسم حسكاني به سند خويش از فاطمه دختر امام حسين
( عليه السلام ) روايت نموده كه اينگونه از اسماء نقل كرده است :
پيامبر خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) نماز عصر را به پايان
بردند ، ناگهان جبرئيل بر حضرت نازل شد ، پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) سر ـ
يا گونه ـ خويش را بر دامان علي ( عليه السلام )
گذاشت ، علي ( عليه السلام ) نماز عصر را نخوانده
بود ، اين وضع تا غروب خورشيد ادامه يافت . . . .
اين حديث را ابن تيميه از كتابِ حسكاني نقل كرده است (
48
) و ادامه حديث را نياورده است ، ولي مي توان آن را از روايت هاي ديگر به
خوبي فهميد .
همچنين شاذان فضلي به سند خويش از فاطمه دختر امام حسين
( عليه السلام ) ، و او از اسماء اينگونه روايت كرده است :
هر گاه بر پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) وحي نازل مي شد
حالتي شبيه اغماء به حضرت دست مي داد ، يك روز در حالي كه سرش در دامان علي ( عليه السلام ) بود حالت دريافت وحي به وي دست داد ، واين حالت تا غروب
خورشيد ادامه يافت ، با پايان يافتن اين حالت پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم )
سرش را بلند نموده و از علي ( عليه السلام ) پرسيد
: آيا نماز عصر را خوانده اي ؟ علي ( عليه السلام )
پاسخ داد : نه اي رسول خدا . حضرت دعا كرد ، و به دعاي وي خورشيد بازگشت تا
اينكه علي ( عليه السلام ) نماز عصرش را خواند .
اسماء مي گويد : خورشيد را پس از غروب مشاهده كردم كه بار ديگر
بالا آمد تا علي ( عليه السلام ) نماز عصرش را
خواند .
اين حديث را سيوطي از كتاب شاذان فضلي نقل كرده است . ( 49
)
طبراني نيز همين حديث را به سند خويش از فاطمه دختر امام حسين
( عليه السلام ) روايت كرده است ( 50 ) ، وعبارت وي مانند عبارت
شاذان فضلي است .
خطيب تبريزي ( 51 ) وهيثمي ( 52 ) حديث را
از طبراني نقل كرده اند .
همچنين محمّد بن سليمان كوفي به سند خويش از فاطمه دختر امام
حسين ( عليه السلام ) حديث را نقل كرده است
( 53 ) ، وعبارت وي نيز شبيه عبارت شاذان فضلي است .
در حديث ديگري كه شاذان فضلي از فاطمه دختر امام حسين
( عليه السلام ) روايت كرده چنين آمده است :
علي ( عليه السلام ) به همراه
رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) مشغول تقسيم غنائم جنگ خيبر شد ، اين كار تا
غروب ادامه يافت ، پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) از علي ( عليه السلام ) پرسيد : آيا نماز عصر را خوانده اي ؟ علي ( عليه السلام ) پاسخ داد : نه اي رسول خدا . پيامبر ( صلي الله عليه وآله
وسلم ) وضو گرفته و در مسجد نشست ، دو يا سه كلمه مانند سخن مردم حبشه بر زبان حضرت
جاري شد ، خورشيد به وضعيت عصر بازگشت ، علي ( عليه السلام ) از جاي برخاسته وضو ساخت ونماز عصر را خواند ، آنگاه پيامبر ( صلي
الله عليه وآله وسلم ) سخناني همچون سخنان اوّل فرمود ، خورشيد بار ديگر به سمت
مغرب رفت .
اسماء مي گويد : صدايي مانند صداي كشيدن ارّه بر چوب به گوشم
رسيد ، ستارگان نيز آشكار شدند .
اين حديث را سيوطي از كتاب شاذان فضلي نقل كرده است . ( 54
)
همچنين عالم بزرگ شيعه شيخ صدوق حديث را به سند خويش از فاطمه
دختر امام حسين ( عليه السلام ) روايت كرده است
( 55 ) ، روايت وي را در بخش پاياني خواهيم آورد .
ابوجعفر طحاوي نيز به سند خويش از فاطمه دختر امام حسين
( عليه السلام ) حديث را روايت كرده است ، در نقل وي اينگونه آمده است :
بر پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) وحي نازل مي شد وسر وي
در دامن علي ( عليه السلام ) بود ، اين وضعيت تا
غروب خورشيد ادامه يافت در حالي كه علي ( عليه السلام )
نماز عصر را نخوانده بود ، پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) از علي ( عليه السلام ) پرسيد : آيا نمازت را خوانده اي ؟ علي ( عليه السلام ) پاسخ داد : نه . پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) گفت :
خدايا ، علي در حال فرمانبرداري از تو وپيامبرت بوده ، خورشيد را براي وي برگردان .
اسماء مي گويد : خورشيد را ديدم كه غروب كرد ، و ديدم كه پس از
غروب بار ديگر طلوع كرد . ( 56 )
خطيب خوارزمي نيز حديث را به سند خويش از طحاوي نقل كرده است .
( 57 )
ابن عساكر اين حديث را با دو سند از فاطمه دختر امام حسين ( عليه السلام ) روايت كرده است ، عبارت وي همانند عبارت طحاوي است . (
58 )
همچنين ابن منده حديث را به سند خويش از فاطمه دختر امام حسين ( عليه السلام ) روايت كرده است ، عبارت وي نيز مانند عبارت طحاوي است .
روايت او را ابن جوزي ( 59 ) ، ابن عساكر (
60 )
، جوزقاني ( 61 ) وسيوطي ( 62 ) نقل كرده اند .
پنجمين نفري كه حديث را از اسماء روايت نموده فاطمه دختر
حضرت علي ( عليه السلام ) است ، جمعي از نويسندگان
حديث وي را در كتاب هاي خويش آورده اند ، از جمله آنها ابوحاتم رازي است ، او به
سند خويش از عروة بن عبدالله بن قشير چنين نقل كرده است :
به حضور فاطمه دختر علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) رسيدم ، در حالي كه به منتهاي سنّ كهنسالي وپيري رسيده بود ،
ديدم گردن بندي در گردن و دو دستبند بزرگ بر دست دارد ، از اينكه در چنين سن وسالي
اينگونه زيور آلاتي بر تن داشت تعجّب نموده پرسيدم : اينها چيست كه پوشيده اي ؟
پاسخ داد : براي زن شايسته نيست خود را شبيه مردان سازد .
آنگاه ادامه داد : از اسماء دخت عميس شنيدم كه مي گفت : علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) نزد پيامبر خدا ( صلي
الله عليه وآله وسلم ) رفت در حالي كه حضرت در حال دريافت وحي بود ، حضرت علي ( عليه السلام ) پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) را با پيراهن خويش
پوشاند ، تا اينكه شعاع نور خورشيد جمع شد ـ يعني خورشيد غروب كرد ، يا نزديك بود
غروب نمايد ـ در اين زمان وحي به پايان رسيد ، حضرت رو به علي ( عليه السلام ) نموده پرسيد : يا علي ، آيا نمازت را خوانده اي ؟ علي ( عليه السلام ) پاسخ داد : نه .
پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) دست به دعا برداشته چنين
گفت : خدايا ، خورشيد را براي علي برگردان .
اسماء مي گويد : خورشيد از مغرب به سمتِ بالا بازگشت تا آن كه
نورش نيمي از مسجد را روشن ساخت .
اين حديث را عبدالكريم رافعي قزويني به سند خويش از ابوحاتم
رازي نقل كرده است . ( 63 )
دانشمند بزرگ شيعه شيخ مفيد نيز اين حديث را به سند خويش از
عروة ابن عبدالله بن قشير روايت نموده ، وعبارت وي همانند عبارت ابوحاتم رازي است .
( 64 )
حاكم نيشابوري نيز حديث را از طريق عروة بن عبدالله بن قشير
روايت كرده است ، عبارت وي نيز شبيه عبارت ابوحاتم رازي است ، وي حديث را در كتابش
تاريخ نيشابور آورده است ، اين كتاب جزء كتاب هايي است كه اصل آن موجود نيست ، ولي
در دسترس بسياري از نويسندگان قرن هاي گذشته بوده ومطالب فراواني از آن نقل
كرده اند ، از جمله كساني كه حديث فوق را از حاكم نقل كرده اند عبارتند از :
ابواسحاق ثعلبي ( 65 ) ، گنجي شافعي ( 66 ) ، وي تصريح كرده
كه حديث را از كتاب تاريخ نيشابور نقل كرده است .
همچنين محبّ طبري ( 67 ) ، ابوالخير طالقاني (
68 ) ، وعيني ( 69 ) آن را از حاكم نيشابوري روايت كرده اند .
حاكم حسكاني نيشابوري نيز حديث را با دو سند از عروة بن عبدالله
بن قشير روايت كرده ، وعبارت وي نيز مانند عبارت ابوحاتم رازي است .
ابن تيميه ( 70 ) وابن كثير ( 71 ) حديث
را از كتاب حسكاني نقل كرده اند .
ابوالحسن ماوردي عالم سرشناس اهل سنّت حديث را بدون سند از
اسماء روايت كرده ، عبارت وي نيز همانند عبارت ابو حاتم رازي است . ( 72 )
شهاب الدين احمد بن جلال الدين حسيني شافعي ايجي نيز آن را بدون
سند از عروة بن عبدالله بن قشير روايت كرده است . ( 73 )
مورّخ بزرگ اهل شام ابن عساكر دمشقي به سند خويش از عروة بن
عبدالله بن قشير حديث را روايت كرده است ، عبارت وي شبيه عبارت ابوحاتم رازي است ،
تفاوت اندكي در نقل او ديده مي شود ، بنا به اين نقل در آخر روايت چنين آمده است :
پيامبر خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) پس از عادي شدن حالش
سرش را از دامن علي ( عليه السلام ) برداشته واز
وي پرسيد : آيا نماز عصرت را خوانده اي ؟ علي ( عليه السلام ) پاسخ داد : نه . پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) گفت : خدايا
خورشيد را براي علي برگردان .
اسماء مي گويد : به خدا سوگند به خورشيد نگاه كردم ، ديدم سفيد و درخشان بر اين كوه مي تابد ، وديدم كه تا وسط مسجد بالا آمده
بود ، اين حالت ادامه يافت تا علي ( عليه السلام )
نمازش را خواند . ( 74 )
ابن عساكر اين حديث را به سند ديگري در شرح حال حضرت علي ( عليه السلام ) نيز آورده است ، وعبارت وي شبيه عبارت فوق است . (
75 )
همچنين شاذان فضلي حديث را به سند خويش از عروة بن عبدالله بن
قشير روايت كرده است ، در نقلِ وي حديث اينگونه پايان يافته است :
اسماء مي گويد : خورشيد بازگشت تا آنكه نورش نيمي از خانه را
روشن ساخت ، يا اينكه نيمي از اطاقم را روشن ساخت .
اين حديث را سيوطي از وي نقل كرده است . ( 76 )
همچنين حاكم نيشابوري نيز حديث را به سند خويش از علي بن حسن بن
حسين ، از فاطمه دختر حضرت علي ( عليه السلام )
روايت نموده ، بنا به نقلِ وي اسماء چنين گفته است :
سرِ پيامبر خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) بر دامن علي ( عليه السلام ) بود ، او نماز عصر را نخوانده بود و دوست نداشت پيامبر (
صلي الله عليه وآله وسلم ) را حركت دهد مبادا بيدار شود ، اين وضعيّت تا غروب
خورشيد ادامه يافت ، ناگهان پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) برخاسته ومتوجّه شد
كه علي ( عليه السلام ) نماز عصر را نخوانده است ،
رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) از خدا خواست خورشيد را براي علي ( عليه السلام ) برگرداند ، ناگهان خورشيد در حالي كه صدايي از آن شنيده
مي شد شروع كرد به بالا آمدن ، به قدري بالا آمد كه وقت نماز عصر رسيد ، علي ( عليه السلام ) نمازش را خواند ، آنگاه خورشيد بار ديگرغروب كرد .
اين حديث را چند تن از نويسندگان از حاكم نيشابوري نقل كرده اند
، يكي از آنها ابوالخير حاكمي طالقاني است ( 77 ) ، محبّ طبري نيز آن را
از ابوالخير حاكمي نقل كرده است . ( 78 )
همچنين حمّويي به سند خويش از طريق بيهقي آن را از حاكم
نيشابوري نقل كرده است . ( 79 )
جوزقاني ( 80 ) وابن جوزي ( 81 ) ـ دو تن
از دانشمندان اهل سنّت ـ نيز اين حديث را به سند خويش از طريق علي بن حسن بن حسين
از فاطمه دختر حضرت علي ( عليه السلام ) روايت
كرده اند .
عبدالرزّاق بن همّام صنعاني نيز حديث را به طور مختصر روايت
كرده است ، وي به سند خويش از طريق فاطمه دختر حضرت علي ( عليه السلام ) اينگونه نقل كرده است :
پيامبر خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) براي علي ( عليه السلام ) دعا كرد تا اينكه خورشيد براي وي بازگشت .
اين حديث را ابوالقاسم حسكاني به سندِ خويش از عبدالرزّاق روايت
كرده است ، ابن تيميه ( 82 ) وابن كثير ( 83 ) آن را از كتاب
حسكاني نقل كرده اند .
نويسنده ديگري كه حديث را از فاطمه دختر حضرت علي ( عليه السلام ) روايت كرده ، ابن خزيمه است ، وي با سندي كه به علي بن حسن
بن حسين مي رسد اين حديث را از فاطمه روايت كرده است .
حديث او را ذهَبي ( 84 ) وعاصمي ( 85 )
نقل كرده اند .
ابن شاهين بغدادي نيز حديث را به سند خويش از فاطمه دختر حضرت
علي ( عليه السلام ) روايت كرده است ، حديث او را
ابن جوزي ( 86 ) وسيوطي ( 87 ) نقل كرده اند .
باعوني دمشقي نيز حديث را بدون سند از اسماء نقل كرده است .
( 88 )
جلال الدين سيوطي پس از نقل حديث اسماء مي نويسد :
ابن منده وابن شاهين وطبراني با سندهاي متعدّد حديث را از اسماء
روايت كرده اند ، برخي از اين سندها صحيح مي باشد . ( 89 )
دانشمند بزرگ شيعه شيخ مفيد در كتاب ارزشمند ارشاد فصل مستقلّي
را به حديث ردّالشمس اختصاص داده ، وفشرده روايات را ضمن يك حديث آورده است ، ترجمه
نوشتار وي چنين است :
يكي از نشانه هاي آشكار و معجزاتي كه به دست اميرالمؤمنين علي ابن ابي طالب ( عليه السلام )
ظاهر شد ، آن چيزي است كه روايات آن به حدّ استفاضه ( 90 ) رسيده
وعالمان تاريخ وسيره آن را روايت كرده ، وشاعران به سرودن شعر در باره آن
پرداخته اند ، بازگشت خورشيد براي علي ( عليه السلام )
ـ آن هم در دو نوبت ـ است : يكي در زمان رسول خدا ( صلي الله عليه وآله
وسلم ) ، وديگري پس از وفات پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) .
امّا داستان اوّلين بازگشت خورشيد براي آن حضرت ، آنگونه كه
اسماء دختر عميس واُمّ سلمه همسر پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) وجابر بن
عبدالله انصاري وابوسعيد خدري به همراه عدّه ديگري از صحابه روايت كرده اند چنين
است :
روزي رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) در منزل خويش تشريف
داشت و علي ( عليه السلام ) نيز در محضر وي بود ،
جبرئيل ( عليه السلام ) نازل شده و به ابلاغ پيام
الهي از طريق وحي پرداخت . در همان حال پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) پاي
اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) را تكيه گاه خويش
ساخت وسر بر آن نهاد ، اين وضعيّت تا غروب ادامه يافت ، به ناچار اميرالمؤمنين
( عليه السلام ) نماز عصر را در همان حالت نشسته خوانده وركوع وسجود را با
اشاره بجاي آورد ، وقتي وحي پايان يافت وپيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) به
حالت عادي برگشت رو به علي ( عليه السلام ) نموده
فرمود : آيا نماز عصرت قضا شده است ؟ علي ( عليه السلام )
عرض كرد : اي رسول خدا ، به علّت وضعيّت خاصّ شما ـ كه در حال دريافت وحي
بوديد ـ نتوانستم نمازم را ايستاده بخوانم .
پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) فرمود : دعا كن واز خدا
بخواه خورشيد را برايت برگرداند تا نمازت را ايستاده و در وقت مخصوصش بخواني ، چون
تو در حال فرمانبرداري از خدا وپيامبرش بوده اي خداوند دعايت را
مستجاب خواهد كرد .
اميرالمؤمنين ( عليه السلام )
از خدا خواست تا خورشيد را براي وي برگرداند ، خورشيد براي علي ( عليه السلام ) برگردانده شد تا اينكه در موقعيّت وقت نماز عصر قرار گرفت ،
علي ( عليه السلام ) نماز عصر را در وقت مخصوصش
خواند ، آنگاه بار ديگر خورشيد غروب كرد .
اسماء مي گويد : به خدا سوگند هنگام غروب خورشيد از آن صدايي
شبيه صداي كشيده شدن ارّه بر چوب شنيدم . ( 91 )
آنگاه داستان ردّالشمس دوّم را نقل كرده است كه آن را در جاي
خودش خواهيم آورد .
علاّمه حلّي ( 92 ) ، فضل بن حسن طبرسي ( 93 )
و علي بن عيسي اربلي ( 94 ) نيز حديث را از افراد فوق نقل كرده اند
، وعبارت آنها مانند عبارت شيخ مفيد است .
قطب راوندي حديث را بدون سند از اسماء روايت كرده است ، در نقل
وي اينگونه آمده است :
با پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) در جنگ خيبر (
95 )
شركت داشتم ، رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) علي ( عليه السلام ) را دنبال
كاري فرستاد ، پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) نماز عصر را خواند در حالي كه
علي ( عليه السلام ) نماز عصر را نخوانده بود ، پس
از بازگشت علي ( عليه السلام ) ، پيامبر ( صلي
الله عليه وآله وسلم ) سر بر دامن علي ( عليه السلام )
گذاشت ، اين وضع تا غروب خورشيد ادامه يافت ، وقتي كه حضرت سر از دامن علي ( عليه السلام ) برداشت ، علي ( عليه السلام )
گفت : من نماز عصر را نخوانده ام .
رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) اينگونه دعا كرد : خدايا
، علي به خاطر پيامبرت اينگونه خود را نگه داشته است ، خورشيد را براي وي برگردان .
اسماء مي گويد : بار ديگر خورشيد طلوع كرده وبالا آمد تا زمين
وديوارها را روشن ساخت ، علي ( عليه السلام )
برخاسته نماز عصر را خواند ، آنگاه بار ديگر خورشيد غروب كرد .
اسماء مي گويد : اين داستان در سرزمين صهباء در غزوه خيبر
( 96 ) اتّفاق افتاد ، علي ( عليه السلام )
ابتدا نمازش را با اشاره خوانده بود .
همچنين پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) به علي ( عليه السلام ) فرمود : بار ديگر نيز خورشيد براي تو باز مي گردد ، واين
حجّتي است بر مخالفان تو .
آنگاه دو بيت از شعرهاي حسّان بن ثابت در باره اين داستان را
آورده كه در جاي خود خواهد آمد . ( 97 )
او اصل داستان را در جاي ديگر نيز روايت كرده ، و در آن آمده
است : اسماء مي گويد : خورشيد نيمي از مسجد را روشن ساخت .
( 98 )
ابن حجر عسقلاني مي نويسد : طحاوي ، طبراني در المعجم الكبير ،
حاكم ، وبيهقي در دلائل حديث را از اسماء روايت كرده اند ( 99 ) .
مفسّر بزرگ شيعه شيخ ابوالفتوح رازي در تفسير آيه 29 سوره مائده
پس از روايت بازگشت خورشيد براي حضرت يوشع ( عليه السلام
) وذكر مقدّمه اي در ارتباط با ردّالشمس براي اميرالمؤمنين
( عليه السلام ) ـ كه در بخش روايت هاي مرسل وسخن بزرگان پيرامون ردّالشمس
خواهيم آورد ـ چنين نوشته است :
امّا آنچه مشهور است در اخبار وطوايف روايت كرده اند آن است كه
دو بار آفتاب باز آمد براي او ؛ يكبار در حيات رسول (
عليه السلام ) ، ويكبار از پس وفات او .
امّا در حيات او : امّ سلمه روايت كند واسماء بنت عميس وجابر بن
عبدالله انصاري وابوسعيد خدري وابوذر الغفاري وعبدالله بن العبّاس وجماعتي بسيار از
صحابه رسول ـ صلوات الله عليه ورضي عنهم ـ ، واحاديث ايشان متداخل است ، كه يك روز
رسول ( عليه السلام ) اميرالمؤمنين علي ( عليه السلام ) را به مهمّي فرستاده بود ، او به آن مهمّ رفته بود ، رسول
( عليه السلام ) نمازِ ديگر ( 100 ) بكرد ، چون اميرالمؤمنين
( عليه السلام ) باز آمد وبا رسول خدا ( عليه
السلام ) مي گفت آنچه در آن كار رفته بود فغشاه الوحي : وحي پيغمبر را فرود
آمد ، رسول ( عليه السلام ) تكيه بر اميرالمؤمنين
كرد وسر به زانوي او نهاد ، مدّت دراز شد وآفتاب نزديك به غروب ، اميرالمؤمين
( عليه السلام ) نماز نشسته باِشارت بكرد وآفتاب فرو شد . چون رسول
( عليه السلام ) از غشيه وحي در آمد روي علي ( عليه السلام ) متغيّر ديد ، گفت : يا علي ( عليه السلام ) ، چه رسيد تو را ؟ گفت : خير [ است ] يا رسول الله جز كه نماز ديگر
نكرده بودم ، وچون تو را وحي آمد وسر تو بر كنار من بود نخواستم كه تو را بر زمين
افكنم ، باِشارت نماز كردم ودلم خوش نيست .
رسول ( عليه السلام ) گفت :
دلتنگ مكن كه من دعا كنم تا خداي تعالي آفتاب باز آرد وتو نماز به وقت به شرايط
واركان بگذاري .
آنگه دست بر داشت و گفت : « خدايا تو داني كه علي در طاعت تو
بود و در طاعت رسول تو ، اللهمّ ردّ عليه الشمس حتّي يصلّي » : بار خدايا آفتاب باز
آر تا علي نماز به وقت خود بيارد » .
راوي خبر گويد كه : به آن خدايي كه محمّد را به حقّ به خلقان
فرستاد كه ما آفتاب را ديديم كه باز آمد واو را آوازي بود چون آواز دهت دستره
( 101 ) كه در چوب افتد ، وروشنايي آن ديديم بر در وديوار تافته تا
اميرالمؤمنين علي ( عليه السلام ) نماز بكرد . چون
او سلام نماز داد آفتاب فرو افتاد نه چنانكه به عادت رفتي بل به يك ساعت فرو شد .
( 102 )
آنگاه داستان ردّالشمس دوّم را نقل كرده كه در جاي خود خواهد
آمد .
بسياري از روايت هاي اسماء را تقي الدين احمد بن علي مقريزي
روايت كرده ، وعبارت وي همانند عبارت هاي گذشته است . ( 103 )
پىنوشتها:
1 . المعجم الأوسط ، ج 5 ، ص 32 ـ 33 ، ح 4051 .
2 . الخصائص الكبري ، ج 2 ، ص 137 .
3 . مجمع الزوائد ، ج 8 ، ص 296 .
4 . اللآلي المصنوعة ، ج 1 ، ص 341 .
5 . امتاع الاسماع ، ج 5 ، ص 30 .
6 . تابعين به كساني گفته مي شود كه پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) را
نديده اند ولي صحابه را درك كرده اند .
7 . الأربعين عن الأربعين ، ص 40 ( صلي الله عليه وآله وسلم ) 4 ، ح 5 .
8 . وي در طبريه شام زاده شد ، و در شام ، عراق ، حجاز ، يمن ، ومصر دانش آموخت ، و
در اصفهان اقامت گزيد و در همانجا از دنيا رفت . ( معجم المؤلّفين ، ج 4 ، ص 253 )
.
9 . صهباء در مسير بين مدينه وخيبر واقع شده است ، آنگونه كه ابن اسحاق وديگر
مورّخان نوشته اند : هنگامي كه رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) به سمت خيبر
مي رفت ، ابتدا از سرزمين « عصر » عبور كرد و در آنجا مسجدي براي حضرت ساخته شد ،
آنگاه وارد سرزمين صهباء شد ، وسپس به منطقه رجيع رسيد ، آنجا را اردوگاه خويش قرار
داد واز آنجا سپاه را براي جنگ مي فرستاد . ( معجم البلدان ، ج 3 ، ص 29 « رجيع » ؛
وج 4 ، ص 128 « عصر » ) .
10 . المعجم الكبير ، ج 24 ، ص 144 ـ 145 ، ح382 .
11 . الخصائص الكبري ، ج 2 ، ص 137 .
12 . مجمع الزوائد ، ج 8 ، ص 297 .
13 . شرح مشكل الآثار ، ج 2 ، ص 7 ، ح 1208 ، وج 4 ، ص 268 ، ح 3851 .
14 . الشفا ، ج 1 ، ص 284 ، فصل انشقاق القمر وحبس الشمس .
15 . وفاء الوفاء ، ج 3 ، ص 822 ـ 823 ، در توضيح ومعرّفي مسجد فضيخ .
16 . المناقب ، ص 306 ـ 307 ، ح 302 .
17 . تفسير قرطبي ، ج 15 ، ص 197 ـ 198 ، در تفسير سوره ص .
18 . مرحوم علاّمه اميني در الغدير ، ج 3 ، ص 134 اين مطلب را از كتاب وي ـ معاهد
التنصيص ـ نقل كرده است .
19 . منهاج السنّة ، ج 8 ، ص 173 و174 .
20 . البداية والنهاية ، ج 6 ، ص 80 .
21 . اللآلي المصنوعة ، ج 1 ، ص 338 .
22 . البيان والتعريف ، ج 1 ، ص 144 .
23 . اللآلي المصنوعة ، ج 1 ، ص 339 .
24 . اللآلي المصنوعة ، ج 1 ، ص 340 .
25 . مناقب اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) ، ج 2 ، ص 402 ـ 403 ، ح 1035 .
26 . علل الشرائع ، ص 351 ـ 352 ، با 61 ، ح 3 .
27 . من لايحضره الفقيه ، ج 1 ، ص 203 ، ح 610 .
28 . مراد كتاب تكوين است .
29 . منهاج السنّة ، ج 8 ، ص 188 ـ 189 .
30 . البداية والنهاية ، ج 6 ، ص 83 .
31 . اللآلي المصنوعة ، ج 1 ، ص 340 .
32 . منهاج السنّة ، ج 8 ، ص 184 .
33 . البداية والنهاية ، ج 6 ، ص 82 .
34 . كفاية الطالب ، ص 385 ، باب 100 .
35 . المعجم الكبير ، ج 24 ، ص 147 ـ 152 ، ح 390 .
36 . الاكمال ، ص 149 ، شرح حال اسماء بنت عميس .
37 . مناقب اهل بيت ، ص 167 ـ 168 ، ح 143 .
38 . الطرائف ، ص 84 ، ح 117 .
39 . العمدة ، ص 374 ـ 375 ، ح 736 .
40 . السنّة ، ج 2 ، ص 887 ، ح 1358 .
41 . تذكرة الخواص ، ج 1 ، ص 334 ، باب دوّم .
42 . الضعفاء الكبير ، ج 3 ، ص 327 ـ 328 ، شرح حال عمّار بن مطر رهاوي .
43 . ميزان الاعتدال ، ج 3 ، ص 170 .
44 . تاريخ مدينه دمشق ، ج 42 ، ص 313 ـ 314 ، شرح حال حضرت علي ( عليه السلام ) .
45 . زين الفتي ، ج 2 ، ص 50 ، ح 331 .
46 . همان ، ج 2 ، ص 53 ـ 54 ، ح 332 .
47 . تلخيص كتاب الموضوعات ، ص 118 .
48 . منهاج السنّة ، ج 8 ، ص 174 .
49 . اللآلي المصنوعه ، ج 1 ، ص 339 ـ 340 .
50 . المعجم الكبير ، ج 24 ، ص 152 ، ح 391 .
51 . الاكمال ، ص 149 .
52 . مجمع الزوائد ، ج 8 ، ص 297 .
53 . مناقب اميرالمؤمنين ، ج 2 ، ص 403 ـ 407 ، ح 1036 .
54 . اللآلي المصنوعه ، ج 1 ، ص 339 .
55 . من لايحضره الفقيه ، ج 4 ، ص 438 ـ 439 .
56 . شرح مشكل الآثار ، ج 3 ، ص 92 ، ح 1067 .
57 . المناقب ، ص 306 ، ح 301 .
58 . تاريخ مدينه دمشق ، ج 42 ، ص 313 ـ 314 .
59 . الموضوعات ، ج 1 ، ص 355 ، ح 11 .
60 . تاريخ مدينه دمشق ، ج 42 ، ص 313 ـ 314 .
61 . الأباطيل والمناكير والصحاح والمشاهير ، ص 98 ، ح 54 .
62 . الخصائص الكبري ، ج 2 ، ص 137 .
63 . التدوين في تاريخ قزوين ، ج 2 ، ص 236 ـ 237 ، شرح حال احمد ابن محمّد بن زيد
طوسي .
64 . امالي مفيد ، مجلس 11 ، ح 3 .
65 . قصص الانبياء ، ص 220 ، شرح حال حضرت موسي ( عليه السلام ) .
66 . كفاية الطالب ، ص 384 ، باب 100 .
67 . الرياض النضرة ، ج 2 ، ص 237 . ج
68 . اربعين منتقي ، ص 112 ، ح 25 ، باب 18 .
69 . عمدة القاري ، ج 15 ، ص 43 .
70 . منهاج السنّه ، ج 8 ، ص 66 ، و182 ـ 183 .
71 . البدايه والنهايه ، ج 6 ، ص 80 و81 .
72 . اعلام النبوّة ، ص 102 ـ 103 ، باب 11 .
73 . توضيح الدلائل ، ص 232 .
74 . تاريخ مدينة دمشق ، ج 70 ، ص 36 ، شرح حال فاطمه دختر حضرت علي ( عليه السلام
) .
75 . تاريخ مدينه دمشق ، ج 42 ، ص 314 .
76 . اللآلي المصنوعه ، ج 1 ، ص 338 ـ 339 .
77 . اربعين منتقي ، ص 111 ـ 112 ، ح 24 ، باب 18 .
78 . الرياض النضرة ، ج 2 ، ص 237 .
79 . فرائد السمطين ، ج 1 ، ص 183 ، ح 146 ، باب 37 .
80 . الأباطيل والمناكير والصحاح والمشاهير ، ص 98 ، ح 155 .
81 . الموضوعات ، ج 1 ، ص 356 .
82 . منهاج السنّة ، ج 8 ، ص 182 .
83 . البداية والنهاية ، ج 6 ، ص 81 .
84 . تلخيص كتاب الموضوعات ، ج 1 ، ص 118 .
85 . زين الفتي ، ج 2 ، ص 53 ـ 54 ، ح 332 .
86 . الموضوعات ، ج 1 ، ص 356 .
87 . الخصائص الكبري ، ج 2 ، ص 137 .
88 . جواهر المطالب ، ج 1 ، ص 110 .
89 . الخصائص الكبري ، ج 2 ، ص 137 .
90 . يعني در حدّي است كه مي توان به آنها اعتماد كرد .
91 . ارشاد ، ج 1 ، ص 346 ـ 347 .
92 . كشف اليقين ، ص 132 ـ 133 .
93 . اعلام الوري ، ج 1 ، ص 350 .
94 . كشف الغمّه ، ج 1 ، ص 494 .
95 . در عبارت چاپ شده كتاب ، به جاي « خيبر » كلمه « حنين » آمده است ، وشكّي نيست
كه كلمه « حنين » تحريف شده « خيبر » مي باشد ، زيرا در كتابت قديم رسم الخطّ اين
دو كلمه خيلي بهم نزديك بوده است . نكته اي كه اين سخن را تأييد مي كند اين است كهؤ
أ در ادامه اين حديث از قول اسماء نقل شده كه اين داستان در سرزمين صهباء پيش آمده
است ، وهمانگونه كه پيش از اين گفتيم صهباء در مسير مدينه به خيبر واقع شده است نه
در مسير مدينه به حنين . به همين جهت كلمه « حنين » را در اين حديث در اين مورد
ومورد بعدي به كلمه « خيبر » اصلاح نموديم .
96 . به پاورقي پيشين مراجعه شود .
97 . قصص الأنبياء ، ص 289 ؛ والخرائج والجرائح ، ج 2 ، ص 498 ـ 499 ، ح 13 .
98 . الخرائج والجرائح ، ج 1 ، ص 52 ـ 53 ، ح 81 .
99 . فتح الباري ، ج 6 ، ص 155 .
100 . نمازِ ديگر نمازِ پس از نمازِ اوّل است ، و در اينجا منظور نماز عصر است كه
پس از نماز ظهر خوانده مي شود .
101 . دستره : ارّه دستي ، ارّه كوچك .
102 . روض الجنان ، تفسير آيه 29 سوره مائده .
103 . امتاع الاسماع ، ج 5 ، ص 27 ـ 29 .