على و زمامداران

على محمد ميرجليلى

- ۹ -


هنگامى كه خليفه براى بار ديگر به امام (ع) قول داد، امام به سوى مردم حركت كرده و ضمن آنكه تقاضاى آنها را بر حق و قانونى دانست ، تعهد عثمان را به گوش آنها رسانيد. مردم گفتند: ما به حرف بدون عمل راضى نمى شويم . بار ديگر امام (ع) نزد خليفه آمد و پيغام مردم را به وى رسانيد. خليفه از امام (ع) سه روز مهلت خواست . امام نيز موافقت نمود و قراردادى بين خليفه و مردم نوشت . آنگاه مردم متفرق گشتند.(593)
ولى بر خلاف انتظار، خليفه در اين سه روز خود را آماده جنگ نموده ، سلاح تهيه مى ديد و لشكرى بزرگ از بردگان مهيا ساخت . بعد از سه روز كه مردم مدينه تغييرى در عملكرد وى نيافتند، عليه وى شورش نمودند و ((عمر ابن حزم انصارى )) نيز از مدينه بيرون آمد و سراغ مصريها كه در ((ذاخشب )) حضور داشتند رسيد و جريان قيام مردم مدينه را به اطلاع آنها رسانيد. آنها نيز به نامه اى كه مروان به حاكم مصر نوشته بود دست يافته و بسيار خشمناك گشته بودند؛ لذا به مدينه بازگشته و همراه مردم مدينه به محاصره خانه عثمان پرداختند.(594) در نتيجه تنها مردم مصر نبودند كه عليه خليفه شورش نمودند؛ بلكه مردم مدينه قبل از مصريها به محاصره خانه عثمان پرداختند و اينكه برخى خواسته اند شورش عليه خليفه را به فرد موهومى بنام عبدالله ابن سباء نسبت دهند و چنين قلمداد كنند كه وى مردم مصر را عليه عثمان شورانيد، صحيح نيست ؛ بلكه مردم مدينه قبل از مصريها وى را محاصره كرده بودند.(595)
صحابه پيامبر (ص) و مردم مدينه كه از اعمال نارواى خليفه به تنگ آمده بودند در سال 34 هجرى با ارسال نامه اى به دوستان خود كه در جبهه نبرد با كفر بودند از آنها خواستند به مدينه برگردند كه ميدان جهاد، در داخل شهر مدينه است ؛ زيرا اسلام در اينجا در حال نابود شدن است . صحابه از هر طرف رهسپار مدينه شده و در قتل عثمان شركت كردند.(596) حال آنكه آمدن مردم مصر و كوفه و بصره به مدينه در سال 35 هجرى اتفاق افتاد(597) و برخى از مدعوين با همين كاروانها به مدينه آمدند. بعلاوه مردم مدينه طى نامه اى به خليفه هشدار دادند در صورت عدم رعايت حقوق الهى در مورد آنان ، وى را خواهند كشت .(598)
((نامه خليفه به فرماندار مصر))
مصريان در راه بازگشت ، غلام خليفه را يافتند كه بر شتر وى سوار شده و به سوى مصر در حركت است . او را تفتيش نمودند. نامه اى با مهر خليفه يافتند كه در آن به ((عبدالله ابن ابى سرح )) حاكم خليفه در مصر دستور داده شده بود تا سران انقلابيون را به هنگام رسيدن به مصر اعدام نمايد.(599) وقتى خبر به مردم مدينه رسيد، هيچكس نبود كه بر عثمان ، خشم نگيرد. مصريان نامه را نزد امام (ع) آوردند. حضرت آن را به خانه خليفه برد و از وى در اين زمينه توضيح خواست . او قسم ياد كرد كه از آن اطلاعى ندارد. امام (ع) از خليفه پرسيد: آيا غلام و شتر از آن وى بوده و مهر نامه با انگشتر خليفه موافقت دارد؟ عثمان پاسخ مساعد داد. امام ضمن توبيخ او فرمود: ((چگونه غلام تو شتر تو را همراه با نامه اى با نقش مهر تو از مدينه بيرون مى برد و تو از آن آگاهى ندارى ؟))(600) آنگاه از وى پرسيد: به نظر تو چه كسى متهم به نوشتن نامه است . خليفه پاسخ داد: منشيان من و نيز تو؛ زيرا اين مردم سخن تو را مى پذيرند؛ اما تو آنها را از اطراف من دور نمى كنى . امام (ع) به غضب در آمد و از منزل وى خارج گرديد در حالى كه اين جمله را بر زبان داشت : فرمان ، فرمان خود توست .(601) بنى اميه نزد امام آمده و اظهار داشتند تو مردم را عليه ما تحريك كردى . امام پاسخ داد: ((شما خود مى دانيد كه من در اين انقلاب مردمى دخالت ندارم . من مردم مصر را از اطراف خليفه دور كردم و كار حكومت وى را چندين بار، روبراه ساختم . ديگر چه كارى از من ساخته است ؟))(602)
نه تنها امام على (ع) از تغيير روش خليفه نااميد شد؛ بلكه مردم نيز بعد از آنكه از وى ماءيوس گرديدند، به شورش عليه وى پرداختند چنانچه از عبارت طبرى معلوم شد، حتى دوستان نزديك عثمان نيز بعد از آنكه عدم وفادارى خليفه را به تعهدات خود ديدند، ديگر حاضر به دفاع از وى نگشتند. محمد ابن مسلمه كه در باز گرداندن مردم مصر از اطراف مدينه به همراه امام على (ع) كوشش نمود، در جريان محاصره منزل خليفه ، چون پيغام به وى رسيد كه مردم را از اطراف خانه وى پراكنده سازد، پاسخ داد: حاضر نيست در يكسال دوبار قسم دروغ بخورد؛ زيرا عثمان به تعهدات خود عمل نمى نمايد.(603)
نفرت مردم مدينه از رفتار خليفه به جائى رسيد كه حاضر به خاك سپارى بدن وى نگشتند و جسد وى سه روز بر زمين ماند. حكيم ابن حزام نزد امام على (ع) آمد و از ايشان خواست اجازه دهند تا خانواده خليفه بدن وى را دفن نمايند. امام (ع) اجازه داد؛ ولى مردم مدينه در دفن وى شركت نكردند. تنها كمى (كه برخى آنها را 12 نفر شمرده اند) در تشييع او شركت كردند، مردم شهر در راه كمين كردند و با سنگ به جنازه وى حمله نموده و تصميم بر واژگون كردن تابوت داشتند. چون خبر به امام على (ع) رسيد، به مردم دستور داد به جنازه خليفه ، كارى نداشته باشند. مردم مدينه از دفن خليفه در بقيع جلوگيرى كردند، از اين رو او را در ((حش كوكب ))(604) به خاك سپردند.(605)
به شهادت تاريخ امام (ع) در امور انسانى خليفه را يارى مى نمود همچنانكه در جريان محاصره منزل عثمان براى وى آب فرستاد در حالى كه مردم ، مانع از رسيدن آب به خليفه بودند. در راه رساندن آب ، عده اى از بردگان آزاد شده بنى هاشم مجروح شدند.(606)
((نظر صحابه در مورد عثمان ))
برخى از اطرافيان عثمان و مخصوصا بنى اميه سعى داشتند چنين تبليغ كنند كه امام على (ع) در شورش مردم عليه خليفه ، نقش رهبرى انقلاب را به عهده داشته و مردم را عليه خليفه مى شوراند؛ چنانكه هنگامى كه عثمان در مسجد از طرف مردم مورد ضرب و شتم قرار گرفت ، بنى اميه به امام على (ع) گفتند: تو ما را هلاك كردى و بر سر خليفه چنين آوردى .
ما در يك بررسى كوتاه نظر برخى از صحابه پيامبر (ص) را در اينجا مى آوريم تا معلوم شود محاصره عثمان و قتل وى ناشى از سوء رفتار شخص وى بود كه سبب شد مردم عليه وى بشورند، نه اينكه امام على (ع) در قتل وى نقش داشته باشد.
1- عثمان بر فراز منبر بود، شخصى فرياد زد: ((اقم كتاب الله ؛ به قرآن عمل نما)) خليفه به وى دستور داد ساكت شود. وى براى بار دوم و سوم نيز بلند شد. مجلس از هم پاشيد و سنگ پرانى شروع شد تا جايى كه خليفه از منبر افتاد و در حالى كه بيهوش بود توسط اطرافيان به خانه برده شد.(607)
2- عايشه وى را طاغى و ستمگر مى خواند(608) و وى را تارك سنت پيامبر (ص )(609) و نابود كننده دين وى معرفى مى كرد.(610)
3- عبدالرحمن ابن عوف ، شوهر خواهر عثمان و كسى كه در انتخاب وى به عنوان خليفه نقش اساسى را ايفاء نمود؛ چون اعمال نارواى خليفه را مشاهده كرد، عهد كرد ديگر با او سخن نگويد(611) و حتى هنگام بيماريش (كه منجر به مرگ وى گرديد) چون عثمان به عيادت وى آمد روى از او برگرداند و حاضر به سخن گفتن با وى نگرديد(612) و وصيت كرد خليفه بر بدن وى نماز نگذارد و به مردم سفارش نمود قبل از آنكه حكومت عثمان طولانى شود، كارش را بسازند.(613)
4- هنگامى كه خبر قتل به ثمامة بن عدى كه از اصحاب پيامبر (ص) و استاندار خليفه بود رسيد، ضمن گريه گفت : هنگامى كه خلافت پيامبر به سلطنت تبديل شود و هر كس هر مالى را بيابد، آنرا ببلعد، قتل عثمان اتفاق مى افتد.(614)
5- هنگامى كه امام على (ع) از طلحه مى خواهد در پراكنده كردن مردم از اطراف منزل خليفه شركت نمايد، ضمن رد پيشنهاد امام (ع) مى گويد مى خواهم بنى اميه به كيفر خود برسند.(615) وى به عثمان مى گفت : تو بدعتهائى ايجاد كرده اى كه سابقه ندارد.(616) اعتراض طلحه به خليفه در مورد بدعتگزارى و سپردن مسئوليتها به خويشان خود از قبيله بنى اميه بود.
6- جبلة ابن عمرو ساعدى (كه قبلا اعتراض وى را به عثمان در مورد اطرافيانش آورديم ) سر اعتراضش به عثمان را پيروى نكردن او از رهبران پيشين تا مرز انحراف دين مى شمارد و مى گويد نمى خواهد دين خدا توسط خليفه مورد تحريف قرار گيرد.
7- زبير نيز فرياد مى كشيد: ((خليفه را بكشيد كه دين شما را تغيير داد.))(617) و هموست كه به عثمان مى گفت : گروهى در مسجد پيامبر (ص) جمع شده اند تا جلوى ظلم تو را بگيرند و خواستار اجراى حق مى باشند.(618)
8- عمار، عثمان را ظالم و قاتلين وى را آمرين به معروف معرفى مى كرد و مدعى بود كه به خاطر بدعتهايش او را كشتيم (619) و چون عمرو بن عاص از وى پرسيد چرا به خانه خليفه حمله نموديد، پاسخ داد: ((او مى خواست دين ما را تغيير دهد، از اينرو او را نابود كرديم .))(620)
9- معاويه از عبدالرحمن بن حسان كوفى در مورد عثمان سئوال كرد. وى پاسخ داد: او اولين فردى بود كه درهاى ظلم را گشود و درهاى حق را بست .(621)
10- هاشم مرقال (كه از اصحاب پيامبر (ص) بوده و در راه اسلام يك چشم خود را از دست داده بود)(622) درباره عثمان گفت : اصحاب پيامبر (ص) و قاريان قرآن وى را به خاطر بدعتها و مخالفت با قرآن كشتند.(623)
11- جهجاه غفارى (كه از اصحاب پيامبر (ص) بود) چون اعمال ناشايست عثمان را ديد، عصاى پيامبر را كه در دست خليفه بود گرفت و شكست (624) و در حضور مهاجرين و انصار به عثمان گفت : ((از منبر فرود آى ! تا تو را بر ستورى نشانده و به كوه دخان (دماوند) تبعيد كنيم همانطور كه تو مردان پاكى را تبعيد كردى .)) هيچيك از حاضرين به وى اعتراض نكردند؛ زيرا سخن وى را صواب مى دانستند.(625)
12- ابو ايوب انصارى (ميزبان رسول خدا هنگام ورود حضرت به مدينه ) عصر خلافت عثمان را دوران ظلم و ستم به مردم و انحراف از دين و اهانت به مقدسات و شكنجه طرفداران حق و حقيقت و محروميت آنان معرفى مى كند.(626)
13- برخى از صحابه پيامبر كه ساكن در مدينه بودند، به دوستان خود در جبهه هاى جنگ نامه اى نوشتند كه در آن تاءكيد نمودند شركت شما در جبهه براى بسط دين محمد (ص) مى باشد در حالى كه كسانى در مدينه حكومت را در دست دارند كه دين خدا را به تباهى كشيدند، برگرديد و دين را برقرار ساخته (627) و خليفه را بركنار كنيد.(628) كتاب خدا و سنت پيامبر (ص) تحريف شده و خلافت پيامبر (ص) كه مايه رحمت بود به سلطنت تغيير شكل داده است كه در آن هر كس به هر مالى دست يابد، آن را مى بلعد.
14- مردم كوفه با ارسال شخصى به نام عامر (كه از زاهدين به شمار مى رفت ) اعمال خلاف خليفه را گوشزد كرده و خواستار توبه وى گشتند. خليفه در جواب ، سفير را مسخره نموده ، انتقاد آنان را در امور كوچك و بى اهميت دانسته ، آن را قابل طرح ندانست .(629)
از آنچه ياد شد، به خوبى مى توان انگيزه مردم را در شورش عليه خليفه دريافت كه عبارت بود از اجرا نكردن قرآن و سنت پيامبر (ص)، ايجاد بدعتها، ظلم و ستم به مردم ، تبعيد انسانهاى پاك نظير اباذر، سپردن مسئوليتها به افراد نالايق و بالاخره تبديل خلافت اسلامى به سلطنت .
اين امور بطور طبيعى براى مردمى كه شيوه رسول خدا (ص) را با چشم خود ديده بودند قابل تحمل نبود و زمينه را براى يك انقلاب عمومى عليه خليفه آماده مى ساخت . در داخل مدينه مردم براى شورش آماده بودند و آمدن گروهى از مصر و كوفه به مركز، مانند جرقه اى بود كه هيزم آماده اى را شعله ور مى سازد.
به نظر مى رسد يكى از عللى كه سبب شد امام على (ع) با پيشنهاد معاويه مبنى بر تحويل دادن قاتلين عثمان مخالفت كند و تا سر حد جنگ با وى پيش رود، همين امر بود كه تنها چند نفر نبودند كه در قتل عثمان شركت داشتند؛ بلكه گروه كثيرى از مردم مدينه كوفه و بصره و مصر و... در قيام عليه عثمان حاضر بودند و مورخين آورده اند بعد از پيدا شدن نامه خليفه به حاكم مصر، كسى در مدينه نماند كه بر عثمان خشم نگيرد.(630) امام (ع) در يكى از نامه هايش به معاويه مى فرمايد: من در اين زمينه فكر كردم و به اين نتيجه رسيدم كه نمى توانم قاتلين عثمان را تحويل دهم (زيرا چند نفر اندك نبودند.)(631) گر چه امام (ع) شورش عليه خليفه و قتل وى را به صلاح اسلام نمى دانست ؛ ولى خواسته هاى انقلابيون را نيز مشروع مى دانست (632) و از اين رو حاضر نگرديد كه قتل وى را ظالمانه قلمداد نمايد و او را در اين جريان ، مظلوم شمارد(633) و انقلابيون را در دوران حكومت خود گرامى مى داشت . روى آوردن مردم به امام (ع) در عصر عثمان و اينكه حضرت را پناهگاه خود مى دانستند و گاهى نيز به نفع حضرت شعار مى دادند، به جهت سابقه ايشان در اسلام و فضايل شخصى و خويشاوندى حضرت با رسول گرامى (ص) بود نه اينكه امام (ع) خواستار حكومت بوده و مردم را عليه خليفه مى شورانده است . ولى مروان و بنى اميه نزد عثمان سعايت مى كردند و ادعا مى كردند على (ع ) مردم را عليه خليفه شورانده و رهبرى مصريان را بر عهده دارد.(634) از اينرو عثمان امام را به ((ينبع )) تبعيد نمود گر چه بعد از اندك زمانى متوجه شد كه تنها امام (ع) است كه نفوذ چشمگيرى در مردم داشته و مى تواند مردم را نصيحت كرده و سفير بين او و مردم باشد. از اينرو سراغ حضرت فرستاد و از ايشان كمك خواست .(635)
((امام على (ع) و قتل عثمان ))
از اسناد تاريخى به خوبى بر مى آيد كه امام على (ع) كوچك ترين دخالتى در قتل عثمان نداشت است . نه خود شخصا در جريان محاصره منزل خليفه شركت داشت و نه ديگران را عليه او تحريك مى كرد. امام (ع) هم از نظر فقهى و هم از نظر اخلاقى از اين جريان مبرى است . قتل در ديدگاه فقه غير از قتل در ديدگاه اخلاق است . در ديدگاه فقه كسى كه در كشتن ديگرى شركت نمايد، او مسئول خواهد بود؛ ولى از ديدگاه اخلاق ، كوچك ترين اعانت ولو جلوگيرى نكردن از مقدمات ابتدائى قتل ، نوعى شركت معنوى در قتل است . امام (ع) نه تنها كوچك ترين كمكى به قتل خليفه ننمود؛ بلكه در مواردى نيز وى را كمك نمود (چنانچه به تفصيل گذشت ) حتى حاضر شد فرزندان خود امام حسن (ع) و امام حسين (ع) را براى دفاع از منزل خليفه و جلوگيرى از قتل وى بفرستد.(636) اين در حالى بود كه در جريان محاصره ، نزديكان خليفه از اطراف وى پراكنده شده ، رو به فرار گذاشتند چنانكه وليد و سعيد بن العاص به مكه فرار كرده و از بنى اميه ، جز چند نفر، كسى باقى نماند.
بهترين دليل بر تبرى امام (ع) از اين جريان ، شهادت دشمنان امام (ع) و طرفداران خليفه سوم مى باشد. آنها كه از هيچ نكته سنجى و ريزه كارى در توجيه مخالفت خود با امام على (ع) كه بعد از عثمان بوسيله مردم مسلمان انتخاب شده بود، فروگذارى نمى كردند، اگر اندك دخالتى (هر چند به نحو غير مستقيم ) از امام (ع) در قتل خليفه سراغ داشتند آنرا مدرك قرار داده و فرياد به راه مى انداختند، حال آنكه بالاترين مستند و مستمسك مخالفان امام (ع) آن بود كه شركت كنندگان در قتل خليفه پيرامون امام (ع) را گرفته و حضرت به آنها پناه داده است . معاويه معترف به اين مسئله بود و مى گفت : ((على (ع) معتقد است كه عثمان را نكشته است . البته ما هم قبول داريم ؛ ولى او قاتلان عثمان را در پناه خود گرفته است .))(637)
مروان ابن حكم پسر عموى خليفه و مشاور اول وى نيز مى گفت : هيچكس به اندازه امام على (ع) از عثمان دفاع نكرد و چون به وى اعتراض شد: چگونه با اعتراف به اين مطلب ، على را بر فراز منبرها لعن مى كنيد؟ پاسخ داد: بدون سب على ، حكومت ما استقرار نمى يابد.(638)
عبدالملك فرزند مروان ، نيز وقتى شنيد امام (ع) فرمودند: ((من در قتل خليفه شركت نكرده ام ، حضرت را تصديق نمود.(639) عمرو بن العاص نيز كه مشاور معاويه بوده و از دشمنان سرسخت امام به شمار مى رود، طى نامه اى به ايشان ، مشاركت امام را در اين مسئله رد نمود.(640) عبيدالله ابن عمر نيز كه از ترس امام على (ع) به شام فرار كرد، هنگامى كه معاويه از وى خواست بر فراز منبر، على (ع) را قاتل عثمان اعلام كند، گفت : دوست ندارد شهادت دروغ بدهد؛ زيرا يقين دارد على (ع) عثمان را نكشته است .(641)
امام على (ع) خود نيز در موارد فراوانى درباره قتل عثمان مطالبى فرموده است ؛ زيرا اين مسئله در دوران حضرت ، بحث سياسى روز بود و دشمنان امام (ع) آن را بهترين مستمسك براى خود يافتند، از اين رو امام (ع) مرتب به شهادت القاء شده توسط آنان پاسخ مى داد؛ بلكه مى توان گفت يكى از علت هاى سر باز زدن حضرت از قبول خلافت بعد از عثمان ، همين مسئله بود. امام (ع) مى ديد قرار است وارث حكومتى گردد كه رهبر آن به دست انقلابيون كشته شده است و ممكن است برخى به بهانه خونخواهى وى ، با حكومت مركزى مخالفت نمايند و اين حقيقتى است كه شخص حضرت به آن اعتراف نموده است (642) همچنانكه دوستان حضرت نيز هنگام بيعت مردم با ايشان به آن اشاره مى كردند.(643)
پيش بينى امام (ع) به تحقق پيوست . طلحه و زبير و عايشه كه از سرسخت ترين مخالفين خليفه سوم بودند و شعار ((بكشيد خليفه را)) سر مى دادند، و از همه مهم تر معاويه ، به همين بهانه خونها ريختند و جنگهائى بر امام (ع) تحميل كردند.
معاويه خواب سلطنت بعد از عثمان را براى خود ديده بود؛ لذا با آنكه عثمان از وى در جريان محاصره منزلش درخواست كمك كرده بود، ارسال نيروى كمكى براى خليفه را به تاءخير انداخت ، تا آنكه قبل از رسيدن نيرو به مدينه ، خليفه كشته شد(644) آنگاه به خونخواهى خليفه ، جنگ صفين را به راه انداخت و حكومت اسلامى را تضعيف نموده و سرانجام نيز خلافت را به چنگ آورد.
طلحه نيز سعى مى كرد رهبرى انقلابيون را به عهده گيرد و مردم را در خانه خود جمع كرده و به قتل خليفه ترغيب مى نمود.(645) مورخين ، وى را تندروترين فرد مخالف خليفه به شمار آورده اند(646) و در ايام محاصره منزل عثمان به اقامه نماز جماعت در مسجد مدينه پرداخت (647) و كليدهاى بيت المال را به دست گرفت ؛ زيرا اميد به خلافت خود بسته بود.(648) مروان در جنگ جمل ، وى را در حال فرار مورد اصابت تير قرار داد؛ زيرا وى را قاتل عثمان مى دانست .(649) عايشه نيز اميد داشت كه با قتل عثمان ، پسر عمويش طلحه به حكومت برسد و شعار ((اقتلوا نعثلا)) سر مى داد و علنا مى گفت : اگر خليفه كشته شود، طلحه به حكومت مى رسد(650) و با همين اميد، هنگام محاصره منزل عثمان از مدينه خارج شد و حاضر نگرديد در پراكنده كردن مردم از اطراف منزل عثمان كمكى نمايد.(651)
و چون خبر قتل عثمان در مكه به او رسيد، خوشحال شد و شتابان به سوى مدينه حركت نمود تا در مراسم بيعت با طلحه شركت كند؛(652) ولى در وسط راه ، چون به او خبر دادند مردم امام على (ع) را انتخاب كردند، فورا شعار مظلوميت عثمان و خونخواهى خليفه را سر داد و به مكه بازگشت . و با طلحه و زبير و با كمك استانداران سابق عثمان ، جنگ جمل را عليه امام (ع) به راه انداخت .
از اين رو هنگامى كه عايشه دم از مظلوميت عثمان مى زد، عمار به وى گفت : ((عجبا، تو ديروز مردم را عليه او تحريك مى كردى ؛ ولى امروز برايش سينه مى زنى .))(653) مغيره ابن شعبه نيز آرزو مى كرد عايشه در جنگ جمل كشته شود تا كفاره گناهانش در قبال تحريك مردم عليه عثمان ، محسوب گردد.
برخى از سخنان امام (ع) در رد شركت خود درقتل عثمان
1- ((بخدا قسم ! من نه خود عثمان را كشته ام و نه به قاتلين وى كمك نموده ام .))(654)
2- در مورد طلحه و زبير كه به بهانه خونخواهى خليفه جنگ جمل را به راه انداختند مى فرمايد: ((آنها از من حقى را طلب مى كنند كه خود رهايش ساخته اند و خونى (خون عثمان ) را مى طلبند كه خود بر زمين ريخته اند... حجت خدا بر آنها تمام است و خدا مى داند كه من در قتل وى شركت نداشتم . من به اتمام حجت بر آنها و علم خدا راضى هستم .))(655)
در اين جملات ، امام (ع) اشاره به يك نكته روانى مى كند؛ يعنى علم خداوند به امور بهترين چيزى است كه وجدان انسان مؤ من را راحت مى سازد. آنگاه كه باطل گرايان با حيله گرى و مكرپردازى ، فضاى جامعه را با تبليغات مسموم آلوده نموده و افراد ساده لوح را تسخير مى نمايند، عالى ترين عامل آرامش روحى انسان ، علم خداوند است كه بر همه رويدادهاى جهان احاطه دارد. از اين رو گاهى امام (ع) مى فرمود: ((خدايا تو مى دانى كه من در كشتن عثمان ، دخالت نداشته ام .))(656)
3- امام هنگامى كه منزل عثمان محاصره شده بود فرمود: ما از وى خواستار تحويل دادن و بركنارى مروان مى باشيم ؛ ولى نمى خواهيم عثمان را به قتل برسانيم .(657)
4- امام (ع) طى نامه اى به معاويه مى نويسد: ((بخدا قسم ! اگر خردمندانه بينديشى و خواهشهاى نفسانى را كنار گذارى ، در مى يابى كه من پاكدامن ترين مردم در جريان قتل عثمان مى باشم . تو خود مى دانى كه من در اين حادثه درگير نبودم .))(658)
5- ((من نه خواستار قتل بودم و نه از آن ناراحت شدم . من نه به كشتن وى دستور دادم و نه از آن نهى كردم .))(659)
در اين جمله امام (ع) اشاره به دو مطلب مى كند:
الف : گر چه امام (ع) خواستار قتل خليفه نبود؛ ولى در عين حال چون نصيحتهاى حضرت و ساير صحابه در وى تاءثير نگذاشت و اميد اصلاح وى وجود نداشت و خواسته هاى مردم نيز مشروع بود، امام (ع) نسبت به شخص خليفه ، حجت را تمام مى ديد و براى وى بعد از وقوع قتل ، ديگر تاءسف نخورد و به عبارت ديگر عثمان را مسبب به وجود آمدن اين حوادث مى دانست و او را در اين جريان مظلوم نمى شمرد. به همين جهت نيز وى را ((حمال الخطايا)) شمرد(660) و حاضر نگرديد كه قتل وى را ظالمانه قلمداد نمايد.(661) و فرمود: از قتل خليفه ، ناراحت نشده است همچنانكه خوشحال نگرديده است .(662) عدم خوشحالى امام نيز به جهت از بين رفتن ابهت خلافت اسلامى بود و به همين جهت ، بعدها در عصر خلافت خود فرمود: در روز قتل عثمان ، موقعيت من نيز تضعيف شد.(663)
ب : مردم بدون مشورت با من خليفه را كشتند. من مورد مشورت نبودم تا به آن امر نمايم يا از آن نهى كنم . به عبارت ديگر، من در اين جريان ، كاملا بركنار بودم . البته اين سخن ناظر به مراحل نهايى است كه ديگر جان مردم به لب رسيده و خشم آنان قابل كنترل نبود، و گرنه در مراحل اوليه ، امام (ع) سعى در خاموش كردن مردم و اصلاح خليفه داشت و مردم را از كشتن خليفه بر حذر مى داشت و آنقدر از وى دفاع نمود كه مى ترسيد دفاع بيشتر از وى ، گناه محسوب گردد.(664)
6- ((من حاضرم در كنار كعبه با بنى اميه مباهله كنم كه من در قتل عثمان درگير نبوده ام .))(665)
7- هنگامى كه در لحظات آخر عمر خليفه سوم ، سعد ابن ابى وقاص از امام مى خواهد كه مردم را از اطراف خليفه دور سازد فرمود: ((آنقدر از وى دفاع كردم كه ديگر از مردم خجالت مى كشم .))(666)
همكارى اصحاب امام على (ع) با خلفا
اصحاب امام على (ع) نيز به پيروى از حضرت ، در مواردى كه همكارى با خلفا به نفع اسلام و مسلمين بود با آن ها همكارى نموده ، گاهى به عنوان استاندار يا نيروى نظامى و يا فرمانده سپاه اسلام با دستگاه خلافت همراهى مى كردند.
سلمان (667) و عمار(668) به ترتيب استاندارى مدائن و كوفه را در عصر عمر پذيرفتند و عمار در عهد عثمان ، از طرف خليفه براى بررسى شكايات مردم مصر از استاندار خود، به آن ديار سفر مى كند و نيز در عهد ابابكر، در جنگهاى مسلمين با مرتدين شركت مى كند همانطور كه در جنگهاى مسلمين با ايرانيها در عصر عمر شركت داشت . براء ابن عازب به عنوان فرمانده نيروى اسلام در عهد خليفه ثانى ، قزوين را فتح مى نمايد. و با مردم آن ديار قرارداد صلح مى بندد.(669) عثمان بن حنيف نيز از طرف عمر، مسئول جمع آورى ماليات كوفه است .(670)
فصل پنجم : امام على (ع) و اجرا نمودن حدود در زمان خلفا
يكى از امورى كه امام على (ع) بر آن تاءكيد داشت اجراى تعزيرات و حدود الهى بود. در جامعه همواره كسانى هستند كه حريم قوانين الهى را مى شكنند. اگر با اينها برخورد قاطعى صورت نگيرد ممكن است ديگران نيز جراءت ارتكاب آن را بيابند و كم كم جامعه را به فساد بكشانند. از اين رو اسلام براى گناهان تعزيرات يا حدودى (671) مشخص نموده است كه در صورت اجرا، امنيت و صلح در جامعه برپا خواهد شد. امام على (ع) جامعه بدون اجراى حدود را محكوم به نابودى مى داند؛ لذا امام (ع) در زمان خلفاى ثلاثه سعى تمام بر اجراى حدود الهى داشت ؛ چنانكه خود در مورد هر سه خليفه اظهار مى دارد من در عهد تمام آنها حدود الهى را اجرا مى كردم .(672) امام (ع) در نهج البلاغه يكى از اهداف حكومت خود و نيز يكى از مقاصد جنگ با معاويه را اجراى حدود معطله در زمان خلفاى قبل از خود مى شمارد.(673)
امام (ع) در اجراى حد و تعزير، اجازه خليفه را هم لازم نمى دانست و در مواردى كه احساس مى كرد خليفه در اجراى حدود كوتاهى مى كند، تا حد امكان بر اجراى آن اصرار مى ورزيد. در عهد عمر در حالى كه خليفه مشغول طواف خانه خدا بود شخصى به وى از على (ع) شكايت برد كه مرا در حال طواف زده است . خليفه از امام (ع) سبب اين عمل را جويا شد. امام (ع) پاسخ داد: ((چون در حال طواف به دنبال ناموس مؤ منين بوده و چشم چرانى مى كرد، او را تنبيه كردم .)) عمر چون اين پاسخ را شنيد به امام (ع) آفرين گفت .(674)
در عهد عثمان اصرار بيشترى از سوى امام (ع) بر اجراى حدّ مى بينيم ؛ زيرا در عصر دو خليفه اول ، گرچه گاهى برخى از خواصّ خليفه از اجراى حدّ معاف مى شدند؛(675) ولى معمولا بر افراد مجرم حدّ الهى را جارى مى كردند ولكن در عصر خليفه سوم تعطيل حدود به اوج خود رسيد، از اين رو امام (ع) در زمان وى تاءكيد بيشترى بر اجراى حدود الهى دارد كه از باب نمونه به دو مورد اشاره مى كنيم .
1 - اجراى حدّ بر وليد ابن عقبه
((وليد ابن عقبة ابن ابى معيط)) برادر مادرى عثمان بود كه از طرف وى به عنوان استاندار كوفه انتخاب شد. وى در يك روز، نماز صبح را چهار ركعت خواند و در محراب قى نمود و آنگاه بر اثر شدت مستى رو به ماءمومين نموده ، گفت : آيا بيشتر بخوانم ؟ مردم انگشتر وى را از دستش ‍ بيرون آوردند؛ ولى بواسطه مستى متوجه نشد.(676) چهار نفر از مردم كوفه به مدينه آمدند تا جريان شرابخوارى وليد را براى خليفه سوم شرح دهند. عثمان شهود را ترسانيد و آنها را تهديد كرد و شكنجه نمود تا جايى كه آنها نزد عايشه آمدند و جريان را بازگو كردند. فرياد وى بلند شد: ((ان عثمان ابطل الحدود و توعد الشهود))(677) خليفه در پاسخ عايشه گفت : اين امور به تو ربطى ندارد. شهود نزد امام على (ع) آمدند و تهديد عثمان را گزارش كردند. حضرت نزد خليفه رفته و با ناراحتى فرمود: ((حدود خدا را تعطيل كرده و كسانى كه عليه برادرت شهادت داده اند شكنجه مى كنى و حكم خدا را جابجا نموده اى !؟ (بجاى اجراى حدّ بر وليد شهود را مى زنى !) عثمان نظر امام (ع) را در اين زمينه پرسيد. حضرت پاسخ داد: وليد را عزل نما و نيز ديگر به او مسئوليتى مده و در صورتى كه شهود با وى دشمنى نداشته باشند، حدّ شرابخوارى بر وى جارى نما.(678) هنگامى كه شهادت شهود ثابت شد، مردم از هر سو بر عثمان فشار آوردند تا حدّ را اجرا نمايد؛ ولى باز وى تعلل مى ورزيد. سرانجام از جوّ عمومى ترسيد(679) و موافقت خود را اعلام نمود؛ ولى براى آنكه ضربات حدّ بر بدن وليد اثر زيادى نگذارد و نيز در ملاء عام رسوا نشود، لباسى به وى پوشانيد و وى را داخل خانه اى كرد.(680) آنگاه دستور داد مردى از قريش بر وى تازيانه زند. هر كس ‍ كه وارد مى شد وليد او را به ياد خويشاوندى خود و نيز ترس از خليفه مى انداخت ، از اين رو افرادى منصرف گشتند،(681) حتى طلحه كه به شجاعت معروف بود، ترسيد و حاضر به اجراى حدّ نگرديد. امام (ع) كه سستى و ترس مردم را مشاهده نمود، وارد منزل شد و شلاق را به دست گرفت . وليد حضرت را بر ترك آن قسم داد. امام (ع) فرمود: ((ساكت شو! بنى اسرائيل به جهت ترك حدود الهى هلاك شدند.)) آنگاه لباس ‍ وليد را از تنش بيرون آورد و حدّ شرب خمر را بر وليد اجرا نمود و سپس ‍ فرمود: قريش بعد از اين من را جلاد خود خواهند دانست .(682)
قرائنى كه نشان مى دهد عثمان نمى خواست بر وليد حدّ جارى سازد عبارت اند از:
1- وليد برادر و استاندار وى محسوب مى شد و اجراى حدّ بر او به معناى اثبات شرابخوارى برادر و استاندار خليفه بود و اين امر وجهه خليفه را خراب مى كرد.
2- تهديد و شكنجه شهود بوسيله عثمان .
3- سخن عايشه كه در صفحات قبل گذشت .
4- پاسخ عثمان به عايشه كه اين امور به تو مربوط نيست .
5- چون شهود در خانه عايشه جمع شدند عثمان آنان را افرادى بى دين خواند كه پناهگاهى جز خانه عايشه نيافته اند.(683)
6- عثمان شهادت شهود را تهمت خواند.
7- سخن برخى از صحابه به عثمان : از خدا بترس ! حدود الهى را معطل مگذار و برادرت را عزل كن .
8- سخن عثمان به وليد: برادرم ! بر تازيانه صبر نما! اجر تو با خداست و اين گروه بر اثر زدن تو گناهان تو را بدوش مى كشند.(684)
9- هنگامى كه حضرت مشغول اجراى حدّ گرديد، وليد گاهى خود را به سمت راست يا چپ مى كشيد تا از ضربت شلاق مصون بماند. امام (ع) وى را گرفته و به زمين كوبيد و شلاق را بر او فرود آورد. عثمان گفت : اى على با او چنين رفتار منما!(685)
در اين قضيه با اينكه امام (ع) از نارضايتى خليفه نسبت به عمل خود اطلاع دارد و مى داند كه سبب دشمنى بيشتر قريش با ايشان خواهد شد، باز بر اجراى حدّ اصرار مى ورزد.
طبرى در تاريخ خود مى گويد: وليد شراب نخورده بود و كسانى كه عليه وى شهادت دادند، بواسطه دشمنى با وى ، با هم همداستان شده و عليه وى نزد عثمان شهادت دروغين دادند.(686) لكن در سند گفتار طبرى سيف بن عمر تميمى است كه علماى رجال او را فردى ضعيف شمرده اند؛ يعنى فردى موثق نمى باشد(687) از اين رو با وجود روايات فراوان و تواريخ قطعى (كه قبلا گذشت ) نمى توان به سخنان فرد ضعيفى مانند سيف اعتماد كرد.
2- امام على (ع) و قصاص عبيدالله ابن عمر
هنگامى كه عمر به دست ابو لؤ لؤ ، برده ايرانى كشته شد، ابو لؤ لؤ خودكشى كرد.(688) عبيدالله فرزند عمر، چند مسلمان را بجاى وى ترور نمود كه عبارت اند از هرمزان ،(689) جفينه و دختر ابولؤ لؤ (690) و حتى تهديد كرد كه تمام برده هاى مدينه را خواهد كشت . مسلمين به وى اعتراض كردند و مانع از قتل ساير غلامان مدينه شدند؛ اما عبيداللّه برخى از سران مهاجرين و انصار را نيز تهديد نمود.(691) عبيدالله در اين عمل تحت تاءثير احساسات بود از طرف ديگر فرزند ابابكر، عبدالرحمن به وى گفت : ((من قبل از ترور عمر، از كنار هرمزان و جفينه و ابولؤ لؤ مى گذشتم كه با هم سخن مى گفتند، يك خنجر دو سر كه دسته آن در وسط بود، از دست آنها افتاد.)) و چون در خنجرى كه با آن عمر ضربت خورده بود نگريستند، آن را به اين شكل يافتند.(692) از اين رو عبيدالله اين دو را متهم به شركت در قتل عمر مى دانست .
البته معلوم است تنها با سخن عبدالرحمن ، شركت هرمزان و جفينه در قتل عمر ثابت نمى شود و سخن گفتن آنها با ابولؤ لؤ نيز دليل بر اين مشاركت نيست ؛ زيرا شايد درباره مطلب ديگرى ، سخن مى گفتند و حدود و قصاص با ظنّ و گمان قابل اجرا نيست . بعلاوه عبدالرحمن هم نگفت آنها در مورد ترور عمر با هم سخن مى گفتند. بر فرض اينكه عبدالرحمن چنين گفته باشد، شهادت يك نفر نمى تواند قتل را ثابت نمايد. از اين رو عمر خود وصيت نمود اگر عبيدالله دو شاهد بر شركت هرمزان در قتل من اقامه ننمود، وى را به خاطر كشتن هرمزان قصاص ‍ نمائيد.(693) و به همين جهت مردم به عثمان اعتراض مى كردند چرا به وصيت عمر در مورد عبيدالله عمل نمى كند.
هنگامى كه خبر قتل اين سه نفر در شهر پيچيد، مردم كه از بى گناهى آنان با خبر بودند ترسيدند عذاب الهى نازل گردد.(694) سعد ابن ابى وقاص ‍ با عبيدالله گلاويز شد و سپس عثمان پيش آمد و موى عبيدالله را كشيده و او را سرزنش نمود تا جايى كه مردم آنها را از هم جدا نمودند.(695) عثمان به وى مى گفت : ((خدا تو را بكشد! يك فرد مسلمان نماز خوان و يك دختر كوچك و فرد ديگر كه در پناه اسلام بوده است را كشته اى ؟ رها كردن تو سزاوار نيست .))(696)
هنگامى كه عثمان انتخاب شد، مردم يقين داشتند خليفه ، عبيدالله را قصاص خواهد كرد. وى با صحابه در اين زمينه مشورت نمود، اكثريت نظر دادند قصاص وى لازم است . تنها چند نفر و از جمله ((عمرو ابن العاص )) با قصاص عبيدالله ، مخالفت نموده ، و گفتند براى خانواده عمر، اين كه دو نفر از آنها با هم از بين بروند غير قابل تحمل است . و از طرف ديگر عمرو به عثمان گفت : جنايت در زمان تو رخ نداده است ، از اين رو تو مسئول كيفر آن نيستى .(697) در اين ميان امام على (ع) اصرار فراوان بر اجراى قصاص داشت تا جايى كه به عثمان فرمود: ((اين فاسق را به سزاى عملش برسان زيرا مرتكب جنايت بزرگى شده است ، او مسلمان بى گناهى را كشته است .))(698) و به عبيدالله هم فرمود: اگر روزى دست من به تو برسد تو را قصاص خواهم كرد؛ مگر گناه دختر ابولؤ لؤ چه بود كه او را كشتى ؟(699) و نيز به مردم فرمود: اگر من بجاى عثمان بودم ، عبيدالله را قصاص مى كردم .(700) از اين رو هنگامى كه امام (ع) بعد از عثمان به حكومت رسيد تصميم بر قصاص ‍ فرزند عمر گرفت ، به همين جهت ، عبيدالله فرار نمود و به شام نزد معاويه رفت .(701) امام (ع) پيش بينى مى كرد كه در آينده ، وى را خواهد كشت (702) و چنين شد كه او در جنگ صفين در ركاب معاويه به هلاكت رسيد.(703) در جنگ صفين هنگامى كه امام (ع) با وى مواجه گرديد، از سبب حضورش در سپاه معاويه پرسيد، عبيدالله جواب داد: خون عثمان را مى طلبم . امام (ع) فرمود: خدا نيز از تو خون هرمزان را مى طلبد.(704)
عثمان با آنكه خود در ايام سه روزه شورا با عبيدالله در آويخت و رها كردن وى را بر خلاف حق مى دانست ، اما پس از خلافت ، وى را آزاد كرد و به اين هم اكتفا ننمود؛ بلكه براى آنكه وى را از چشم مردم مدينه دور نگه دارد، به او منزل و زمينى در كوفه بخشيد كه به آن ((كويفة ابن عمر؛ يعنى كوفه كوچولوى پسر عمر)) مى گفتند.(705)
بهانه هاى عثمان در قصاص نكردن عبيدالله عبارت بود از:
1- عثمان خود را ولى دم آن سه نفر اعلام كرد؛ زيرا عرب نبوده ، و وارثى در مدينه نداشتند؛ از اين رو معتقد بود خليفه مسلمين حق دارد قاتل آنها را عفو كند.(706)
2- عمرو ابن عاص گفت : چون جرم در زمان عثمان واقع نشده است ؛ لذا مسئول آن نيست .
3- خانواده عمر نمى توانند دو داغ را تحمل كنند.