على عليه السلام و محرومان

عباس عزيزى

- ۴ -


انفاق على (ع ) در نهان و آشكار
ابن عباس گويد: آيه 274 از سوره بقره ، كه مى فرمايد:
((الذين ينفقون اموالهم بالليل و النهار سرا و علانية فلهم اجرهم عند ربهم )):
((آنها كه اموال خود را هنگام شب و روز، در پنهان و آشكار انفاق مى كنند مزدشان نزد پروردگارشان است .))
در شاءن على (ع ) نازل شده است ؛ زيرا آن حضرت درهمى در شب و درهمى در روز و درهمى آشكار و درهمى پنهان انفاق كرد.(59)
ماءموريت اهل بيت
از امام باقر(ع ) نقل شده كه فرمود: على (ع ) فرمود: ((ما اهل بيت ، ماءمور شده ايم غذا بدهيم و گرفتارى گرفتاران را بر طرف سازيم ، و آن گاه كه مردم در خوابند، نماز بخوانيم .))(60)
صدقه آشكار و پنهان
على (ع ) شب ها و در تاريكى از خانه بيرون مى آمد، نان و خرما و خواروبار بر دوش مى گرفت و آنها را محرمانه به در خانه فقرا و مستمندان مى رساند. محرومان و ناتوانان و بيوه زنان مستمند جيره خوار خوان على (ع ) بودند و خود از آن خبر نداشتند.
دادرسى على (ع )
از سعيد بن قيس همدانى نقل شده كه گفت : روزى امام على (ع ) را (در زمان خلافتش ) در كوفه ديدم كه در كنار ديوارى ، به اطراف مى نگرد (هوا گرم بود) گفتم : اى اميرمؤ منان در اين ساعت (كه هنگام استراحت و آرميدن در سرداب ها است ). در اين جا چه مى كنى ؟))
فرمود: ((از خانه بيرون نيامده ام مگر براى آن كه مظلومى را يارى كنم و يا به دادخواه و بى پناهى ، پناه بدهم .))
در اين ميان ، ناگهان زنى پريشان و نالان و آشفته را ديدم حركت مى كرد (دنبال كسى مى گشت ، تا او را يارى نمايد) تا حضرت على (ع ) را ديد، توقف كرد و عرض كرد:((اى اميرمؤ منان شوهرم به من ظلم كرده و حق مرا پايمال نموده است و سوگند ياد كرده كه مرا كتك بزند، از شما تقاضا دارم ، همراه من نزد شوهرم بيا)) (و ما را اصلاح بده )
حضرت على (ع ) اندكى سر را پايين انداخت ، سپس سرش را بلند كرد و فرمود:
((لا و اللّه حتى ياءخذ للمظلوم حقه غير متعتع )):
((آرى ، سوگند به خدا (به خانه نمى روم ) تا حق مظلوم با كمال صراحت و قاطعيت گرفته شود.))
به آن بانو فرمود: ((خانه ات كجا است ))
او عرض كرد: ((فلان جا است ))
حضرت با آن بانو، با هم به سوى خانه او حركت كردند، وقتى نزديك خانه رسيدند، زن گفت : اين جا خانه ما است .))
امام على (ع ) كنار در منزل ايستاد و سلام بر اهل خانه كرد، بعد از چند لحظه جوانى كه پيراهن بلند و رنگارنگ پوشيده بود، از خانه بيرون آمد.
على (ع ) به او فرمود: ((از خدا بترس ، تو همسر خودت را تهديد كرده اى و به وحشت انداخته اى ))
جوان با كمال گستاخى گفت :
((و ما انت ذاك ، و اللّه لاحرقنّها بالنّار لكلامك )):
((اين جريان ، خصوصى است ، به تو چه مربوط است ، حال كه چنين شده ، به خاطر گفتار تو، او را به آتش مى كشم .))
در همين وقت ، جوان گستاخ ضربه شديد شمشير حضرت على (ع ) را حس ‍ كرد و نقش بر زمين شد. امام على (ع ) به او فرمود:
((آمرك بالمعروف اَنهاك عن المنكر و تردُّ المعروف ؛ من تو را به كار نيك امر مى كنم و از كار زشت نهى مى كنم ، تو كار نيك را رد مى كنى ؟)) همين حالا، توبه كن ، و گرنه تو را مى كشم .
در اين وقت ، (از سرو صداى آن حضرت با جوان ) همسايه ها بيرون آمده و به حضور حضرت على (ع ) آمدند.
آن جوان گستاخ (كه سخت وحشت زده شده بود) ملتمسانه به على (ع ) عرض كرد: ((اى اميرمؤ منان مرا ببخش ، خدا تو را ببخشد سوگند به خدا، به گونه اى با همسرم رفتار مى كنم كه فرش زمين شوم و او مرا زير پاى خود قرار دهد))
آن گاه على (ع ) به همسر او گفت : ((برو به منزل )) (و به اين ترتيب ، شاخ و شانه جوان را شكست و بين آن ها را آشتى داد.))(61)
تواضع در پيشگاه خدا
امام على (ع ) بسيار صدقه مى داد و به مستمندان كمك مالى مى كرد، شخصى به آن حضرت عرض كرد:چه قدر زياد صدقه مى دهى ، آيا چيزى براى خود نگه نمى دارى ؟))
امام على (ع ) در پاسخ فرمود: ((آرى به خدا سوگند، اگر بدانم كه خداوند انجام يك واجب (و انجام يك وظيفه ) را قبول مى كند، از زياده روى در انفاق خوددارى مى كردم ؛ ولى نمى دانم كه آيا اين كارهاى من مورد قبول خداوند هست يا نه ؟)) [چون نمى دانم ، آن قدر مى دهم تا بلكه يكى از آن ها قبول گردد](62)
به اين ترتيب امام على (ع ) با كمال تواضع ، به قبولى اعمال توجه داشت ؛ يعنى كيفيت را مورد توجه قرار مى داد نه زيادى و كميت را، و از اين رهگذر مى آموزيم كه بايد كارهايمان را با اخلاص و شرايط قبولى ، انجام دهيم تا در پيشگاه خدا قبول گردد.
اداى دين
((ابوسعيد خدرى )) گويد: نزد رسول خدا(ص ) بوديم ، جنازه اى را آوردند تا پيامبر(ص ) بر آن نماز گزارد وقتى جنازه اى
را بر زمين گذاشتند، حضرت سؤ ال كرد: ((آيا اين جنازه بدهكارى دارد؟)) اصحاب جواب دادند: آرى ، دو درهم بدهكار است .
حضرت فرمود: ((شما بر آن نمازگزاريد))
على (ع ) عرض كرد: ((اى رسول خدا من بدهى او را ادا مى كنم .))
آن گاه پيامبر(ص ) بر او نماز گزارد، سپس نزد اميرالمؤ منين (ع ) آمد و گفت : ((خداوند به تو جزاى خير دهد و دين تو را ادا كند، همان گونه كه دين برادرت را ادا كردى .))(63)
گوش دادن على (ع ) به درد دل حارث
حارث همدانى نقل مى كند كه شبى على (ع ) را ديدم و مشكلى را كه براى من پيش آمده بود مطرح كردم . حضرت فرمود: ((آيا از دست من كارى ساخته است تا ياريت كنم ؟ ))
گفتم : ((بلى اى اميرالمؤ منين خداوند مرا خير رسان شما قرار دد.))
حضرت به پا خاست و فتيله چراغ را پايين كشيد و فرمود: ((نور چراغ را كم كردم تا هنگام بيان حاجتت ، شرمندگى را در چهره ات نبينم . از رسول خدا(ص ) شنيدم كه فرمود: نيازها و حاجات مردم ، امانت الهى در دل بندگان خداست . كسى كه آنها را كتمان كند، ثواب عبادت الهى را براى او مى نويسند و بر عهده شنونده است كه به يارى او برخيزد.)) (64)
نمونه اى از كرم حضرت على (ع )
شخص فقيرى به حضور حضرت على (ع ) آمد و تقاضاى كمك مالى كرد (با توجه به اين كه زندگيش از جهات مختلف ، تاءمين نبود.)
اميرمؤ منان على (ع ) به يكى از ياران فرمود: ((هزار به او بده ))
او عرض كرد: هزار دينار يا درهم ، از طلا باشد يا از نقره ؟
على (ع ) فرمود: ((هر دو در نزد من از سنگ اند، (تحقيق كن ) آن چه كه به حال آن فقير نافع تر است ، همان را بده .))(65)
تنها عامل به آيات قرآنى
افراد ثروتمند تا فرصتى به دست مى آورند، جهت اظهار اين كه پيش ‍ پيامبر(ص ) از تقرب و منزلت خاصى برخوردارند، نزد حضرت مى آمدند. از اين رو خداوند متعال با صدور دستور در آيه شريفه ذيل ، ايشان را به امتحان كشيد.(66) و چهره واقعى ايشان را به مردم معاصر و آيندگان نشان داد.((يا ايها الذين آمنوا اذا ناجيتم الرسول فقدموا بين يدى نجواكم صدقة ))؛ اى ايمان داران ! قبل از رفتن نزد رسول خدا(ص ) صدقه اى بپردازيد.))(67)
همه صحابه ، غير از على (ع ) در آن امتحان مردود شدند. على (ع ) مى خواست نزد پيامبر اكرم (ص ) برود؛ و ليكن از آن جا كه پولى نداشت ، يك دينار قرض كرد و آن را به ده درهم تبديل نمود و در هر شرفيابى حضور رسول اكرم (ص ) يك درهم صدقه داد. سرانجام خداوند متعال با نزول آيه بعدى صحابه را سرزنش و ملامت نمود و حكم را نسخ كرد.
((ءاشفقتم اءن تقدموا بين يدى نجواكم صدقات .))
((آيا با صدقه دادن در نجواى با پيامبر، ترسيديد فقير شويد))
در اين رابطه على (ع ) فرمود: ((اگر كسى به آن آيه عمل نمى نمود، خداوند متعال عذاب نازل مى كرد؛ و ليكن با عمل من ، پروردگار متعال عذاب را از آنان برداشت .))(68)
وقف قنات ينبع
ايوب بن عطيه مى گويد: از امام صادق (ع ) شنيدم كه فرمود: ((رسول خدا(ص ) از زمين هاى غنايم جنگى كه بين مسلمانان تقسيم كرد سهمى در اختيار على (ع ) گذاشت .
آن حضرت بلادرنگ در آن قناتى حفر كرد كه آب آن همچون گردن شتر به آسمان فواره مى زد، امام (ع ) آن قنات را ((ينبع )) ناميد. آب فراوان آن قنات ، مايه نشاط و روشنى چشم اهالى آن جا شد و فردى از آنان به على (ع ) به جهت توفيق اين خدمت بشارت داد، حضرت در پاسخ او فرمود:
((به وارث خبر دهيد، خبر دهيد اين قنات وقف زايران خانه خدا و رهگذرانى است كه از اين جا به مكه مى گذرند، كسى حق فروش و هبه آب آن را ندارد و فرزندانم هم هرگز آن را به ميراث نمى برند، پس هر كس آن را بفروشد و هبه كند لعنت خداوند و ملايكه و همه مردم بر او باد، خداوند مستحبات و فرايض او را قبول نكند.))
انفاق يك دينار و واجب شدن بهشت
روزى رسول خدا(ص ) نماز صبح را در مسجد خواند. مسجد مملو از جمعيت بود، حضرت رو به آنها كرد و فرمود:
((كدام يك از شما امروز مالش را براى رضاى خدا انفاق كرده است ؟ ))
همه ساكت شدند، تنها على (ع ) عرضه داشت : ((براى خريد طعام از منزل بيرون آمدم و تنها يك دينار همراه داشتم ؛ اما بين راه مقداد بن اسود را ديدم كه آثار گرسنگى در صورتش پيدا بود، لذا دينار را به او دادم .))
رسول خدا(ص ) فرمود: ((بهشت براى على واجب شد.))
در اين ميان نفر دومى از جا برخاست و گفت : يا رسول اللّه ! من امروز بيشتر از على (ع ) انفاق كردم ؛ زيرا به مرد و زنى كه هزينه معاش نداشتند دو هزار درهم عطا كردم . رسول خدا(ص ) سكوت كرد و چيزى نفرمود، آن ها كه در مسجد بودند گفتند: اى رسول خدا! چرا درباره على (ع ) فرمودى بهشت بر او واجب شد، اما در مورد اين مرد كه بيشتر صدقه داده بود نفرمودى بهشت بر او واجب شد؟))
حضرت در جواب آنها فرمود: ((آيا نمى بينيد گاهى خدمتگزارى هديه كوچكى براى مالك و ارباب خود مى برد و او آن هديه را مى پذيرد و نيكو مى پسندد و موقعيت آورنده هديه را بالا مى برد؛ اما خادم ديگر هديه بيشتر و بزرگترى مى برد؛ اما ارباب هديه را پس مى دهد و آورنده را سبك مى شمرد؟))
همه گفتند: بله يا رسول اللّه ! ممكن است گاهى چنين باشد.
حضرت فرمود: ((دوست شما على (ع ) هم چنين است ؛ زيرا دينارى را داد و قصدش اطاعت فرمان خدا و از بين بردن فقر يك مؤ منى بود؛ اما دوست ديگر شما چنين قصدى نداشته ، اگر چه عطاى او با عطاى من برابر بود؛ اما هدفش از اين كار علو و بزرگى بر على بن ابى طالب بود، لذا خداوند عمل او را ساقط و بى ارزش كرد و براى او وبالى گردانيد.))(69)
گريه على (ع )
زنى به نام سوده ، دختر عماره ، وقتى به عنوان دادخواهى از يكى از حكام در هنگام نماز به نزد آن بزرگوار آمد و ماجرا را به عرض رسانيد، امام (ع ) فورا نشست و شروع به گريه كرده ، گفت :
((اللهم انت الشاهد على و عليهم اَنى لم امرهم بظلم خلقك و لا بترك حقك ...))
((خدايا! تو شاهد و گواهى بر من و بر ايشان كه من به ايشان دستور ندادم كه به خلق تو ظلم كنند و حق تو را واگذارند...))
و در همان حال دستور عزل او را صادر كرده و به همان زن داد.(70)
انفاق سيصد دينار اهدايى پيامبر(ص ) در سه شب
يكى از آياتى كه مفسران گفته اند در شاءن اميرمؤ منان على (ع ) نازل شده ، اين آيه شريفه است :
((رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذكر اللّه ...))(71) ((مردانى كه نه تجارت و نه معامله ، آن ها را از ياد خدا غافل نمى كند...))
ابن عباس در تفسير آيه فوق مى گويد: ((هو واللّه اءميرالمؤ منين ؛ به خدا قسم ، او اميرمؤ منان است .))
سپس در ادامه سخن گفت : ((و ذلك اءن النبى اءعطى عليا يوما ثلاثمائة دينار اهديت إ ليه )) روزى به نبى گرامى اسلام (ص ) سيصد دينار هديه داده شد و آن حضرت همه را به على (ع ) عطا كرد.))
اميرمؤ منان على (ع ) مى فرمايد:
((آن سيصد دينار را از رسول خدا(ص ) گرفتم و با خود گفتم : امشب از اين دينارها صدقه خواهم داد كه مورد قبول درگاه احديت واقع شود.
هنگامى كه نماز عشا را با رسول اللّه (ص ) خواندم ، صد دينار از آن پول را برداشتم و از مسجد خارج شدم ، زنى به نزد من آمد و آن دينارها را به او دادم ، امام فردا صبح كه شد، شنيدم كه مردم مى گويند: على در شب قبل صد دينار به يك زن بدهكار داده است . من از اين خبر، خيلى غضبناك شدم .))
على (ع ) مى فرمايد:
((شب كه شد، باز نماز را با رسول خدا(ص ) خواندم و صد دينار از پول ها را برداشتم و از مسجد بيرون شدم ، با خود گفتم امشب صدقه را به كسى مى دهم كه خداوند از من قبول كند. در بين راه مردى را ديدم و آن صد دينار را به او دادم ؛ اما صبح فردا باز مردم مدينه گفتند: على صد دينار به مرد دزدى داده است . از اين خبر بسيار غمگين شدم و با خود گفتم : به خدا سوگند، امشب صدقه را به كسى خواهم داد كه مورد قبول پروردگار قرار گيرد، نماز عشا را كه با حضرت خواندم ، از مسجد بيرون آمدم ، در حالى كه صد دينار با من بود.
مردى را ملاقات كردم و پول ها را به او دادم ، اما هنگامى كه صبح شد اهل مدينه گفتند: على ديشب صد دينار صدقه به مرد ثروتمندى داده است . باز اين خبر مرا بسيار غمگين نمود، لذا به محضر رسول خدا (ص ) آمدم و داستان سه شب گذشته را براى حضرتش بيان كردم .))
رسول خدا(ص ) فرمود:
((يا على ! اين جبرييل است كه درباره تو مى گويد: همانا خداوند عز و جل صدقات تو را پذيرفته است و عملت را پاك گردانيد؛ زيرا صد دينار اولى كه به آن زن فاسد دادى ، او به منزل كه برگشت در درگاه خداى متعال توبه نمود و آن صد دينار را سرمايه قرار داد و در طلب مردى است تا با او ازدواج نمايد.
و اما صدقه شب دوم تو به دست مرد سارقى رسيد و او پس از آن كه به منزل رفت به درگاه خداى خود از گناه سرقتش توبه كرد و آن صد دينار را سرمايه تجارتش قرار داد.
و اما صدقه سومى كه دادى ، در دست ثروتمندى قرار گرفت كه سال ها بود زكات مالش را نمى داد، پس وقتى به منزلش برگشت خود را توبيخ كرد و به نفس خود گفت : اى بخيل ! اين على بن ابيطالب است ، با اين كه مالى ندارد صد دينار به من صدقه داد، در حالى كه خداوند بر اموال زيادى كه من دارم زكات قرار داده و چند سالى است زكات آن را نداده ام ؛ لذا حساب مالش را كرد و زكات زيادى پرداخت .
پس خداوند درباره تو اين آيه ((رجال لاتلهيهم تجارة )) نازل فرموده است .))
آن چه گفته شد، گوشه اى از اخلاص بزرگ مردى است كه رفتارهاى خالصانه اش اعجاب همگان را برانگيخت و براى هميشه اسوه و نمونه بشر گرديد.
نقل فضايل على (ع ) براى معاويه
ضرار بن ضمره نهشلى به معاوية بن ابى سفيان وارد شد، معاويه به او گفت : على (ع ) را برايم وصف كن .
گفت : مرا معاف مى دارى ؟
گفت : نه ضرار.
گفت : على (ع ) را رحمت كند. در ميان ما چون يكى از ما بود و وقتى نزد او مى رفتيم ما را به خود نزديك مى كرد و چون از او پرسشى مى كرديم به ما جواب مى داد و چون به ديدنش مى رفتيم ما را مقرب مى ساخت . در به روى ما نمى بست و دربانى بر ما نمى گمارد و به خدا با همه اين كه ما را به خود نزديك مى كرد و به ما نزديك بود از هيبتش ياراى سخن گفتن با او نداشتيم و از بزرگواريش آغاز سخن با و نمى كرديم و چون لبخند مى زد دندان هايى داشت مانند در رشته كشيده .
معاويه گفت : وصف بيشترى از او كن .
ضرار گفت : رحم اللّه عليا، به خدا بسيار بيدار بود و كم خواب . همه وقت شب و هر ساعت روز قرآن مى خواند و جان در راه خدا مى داد و اشك به آستان و مى ريخت . پرده براى او افكنده نمى شد و كيسه هاى زر از ما ذخيره نمى كرد براى وابسته خود نرمى نداشت و بر جفاكاران بدخويى نمى كرد. اگر او را مى ديدى كه در محراب عبادت متمثل مى شد در وقتى كه شب پرده ظلمت افكنده و اختران سرازير افق شدند و او دست به ريش گرفته و چون مار گزيده بر خود مى پيچيد و چون غمنده مى گريست و مى گفت : ((اى دنيا! خود را به رخ من مى كشى و مرا مشتاق خود مى سازى ؟ هيهات ! هيهات ! من نيازى به تو ندارم و تو را سه طلاق دادم كه رجوعى ندارد.))
سپس مى فرمود: ((آه آه ، از دورى راه و كمى توشه و سختى طريق .))
معاويه گريست و گفت : اى ضرار! تو را بس است . به خدا، على چنين بود. خدا رحمت كند ابوالحسن را.(72)
ايثار خاندان نبوت
شب فرا رسيد، هنگام نماز عشاء بود، مسلمين در مسجد مدينه براى اداى نماز با پيامبر(ص ) جمع شده بودند، نماز عشاء به جماعت خوانده شد. پس از نماز، هنوز صف هاى نماز برقرار بود كه مردى از ميان صف برخاست و به حاضران گفت :
((من مردى غريب و گرسنه هستم ، از شما تقاضاى غذا دارم .))
پيامبر(ص ) فرمود ((از غربت و غريبى ، سخن مگو كه با ياد آن رگ هاى قلبم بريده مى شود، بدان كه افراد غريب چهار عدد هستند:
1- مسجدى كه در ميان قبيله و قومى باشد؛ ولى در آن نماز نخوانند.
2- قرآنى كه در دست مردم باشد و آن را نخوانند.
3- دانشمندى كه در ميان جمعيتى قرار گيرد؛ ولى مردم به او بى اعتنا باشند و او را تنها بگذارند.
4- اسيرى كه در ميان كافران خدانشناس باشد.))
سپس پيامبر(ص ) رو به به جمعيت كرد و فرمود: ((كيست در ميان شما كه عهده دار مخارج زندگى اين مستمند شود تا شايسته بهره مندى از فردوس ‍ بهشت گردد؟))
در ميان جمعيت ، امام على (ع ) برخاست و اعلام آمادگى براى رسيدگى به امور آن فقير كرد، دست فقير را گرفت و به خانه اش برد، و جريان را به فاطمه (س ) گفت .
در خانه غذايى جز به اندازه يك نفر نبود با اين كه على (ع ) و فاطمه (س ) و فرزندانشان گرسنه بودند و على (ع ) در آن روز، روزه بود و هنگام افطار، نياز به غذا داشت . فاطمه (س ) جريان را به عرض على (ع ) رساند، در عين حال ، على (ع ) فرمود: ((آن طعام را حاضر كن .))
فاطمه (س ) غذا را حاضر كرد، على (ع ) به آن غذا نگاه كرد، ديد كم است ، با خودش گفت : ((اگر از آن غذا بخورم ، مهمان سير نمى شود، و چنانچه از آن نخورم ، مهمان هم از آن غذا نخواهد خورد.)) (و يا غذا براى مهمان ناگوار خواهد شد.)
طرحى به نظر على (ع ) رسيد و آن اين بود كه به فاطمه (س ) آهسته فرمود: ((چراغ را روشن كن ؛ ولى در روشن كردن چراغ ، دست به دست كن و طول بده ، تا مهمان از غذا بخورد و سير شود.))
و خود على (ع ) نيز دهانش را مى جنبانيد و وانمود مى كرد كه غذا مى خورد و فقير بى آن كه متوجّه شود، به طور كامل غذا خورد و سير شد و كنار نشست و باز از غذا ماند، خداوند به آن غذا بركت داد، همه افراد خانواده از آن غذا خوردند و سير شدند.
صبح وقتى كه على (ع ) براى اداى نماز به مسجد رفت ، پيامبر(ص ) از او پرسيد: ((با مهمان چه كردى ؟ آيا غذايش دادى ؟))
على (ع ) فرمود: ((آرى ! سپاس خداوند را كه كار به نيكويى انجام شد.))
پيامبر(ص ) به على (ع ) فرمود: ((خداوند به خاطر مهمان نوازى تو و اشتغال به چراغ و نخوردن غذا تعجب كرد و جبرييل ، اين آيه را در شاءن شما خواند:
((و يؤ ثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصة )):(73)
((آن ها، تهى دستان را بر خودشان مقدم مى دارند، اگر چه نياز سخت به آن (غذا) داشته باشند.))(74)
على (ع ) همراه فقرا
در اسلام در پنج مورد، وليمه دادن (يعنى سور دادن ) استحباب مخصوص ‍ دارد:
1- هنگام ازدواج 2- در ختنه كردن بچه 3- خانه خريدن 4- از حج آمدن 5- بچه دار شدن
در حكايت آمده : شخصى به حضور على (ع ) رسيد و آن حضرت را براى وليمه ازدواج پسرش دعوت كرد، على (ع ) به او فرمود: ((چه كسانى را دعوت كرده اى ؟)) او چند نفر از اعيان و اشراف را نام برد، حضرت فرمود: ((چرا فقرا و مستمندان را دعوت نكرده اى ؟))
او عرض كرد: امشب شما و اينان كه نامشان را بردم دعوت داريد، فردا شب فقرا را دعوت مى كنم .
امام (ع ) فرمود: ((فردا شب هم من با فقرا مى آيم .))
او عرض كرد: من فقيرى را نمى شناسم تا او را دعوت كنم .
حضرت فرمود: ((من مى شناسم ، فردا شب با جمعى از فقرا به خانه تو مى آييم .)) شب موعود فرا رسيد، حضرت على (ع ) همراه 50 نفر از فقرا و ضعفا كه شام نداشتند به مهمانى و مجلس وليمه تشريف برد.
قرار دادن مردم در منزلت خويش
مردى آمد و گفت : اى اميرمؤ منان ! مرا به تو حاجتى است و آن را پيش از آن كه به تو گويم به خدا عرضه داشتم ، اگر آن را برآورى خدا را ستايش كنم و تو را سپاس گويم ، و اگر آن را بر نياورى خدا را ستايش كنم و تو را معذور دارم .
على (ع ) فرمود: ((حاجتت را بر زمين بنويس كه دوست ندارم خوارى خواهش را در چهره ات ببينم .))
آن مرد نوشت : من نيازمندم .
على (ع ) فرمود: ((برايم حلّه اى بياوريد.))
آوردند، آن مرد آن را گرفت و پوشيد سپس گفت : ((مرا حلّه اى پوشاندى كه روزى جلوه اش كهنه مى شود و من تو را حلّه اى از ثناى زيبا خواهم پوشاند.))
اگر به ثناى زيباى من نايل شوى به مكرمتى دست يافته اى كه به جاى آن چيز ديگرى نخواهى خواست .
ثنا و ستايش ياد صاحبش را زنده مى دارد، مانند ياران كه كوه و دشت را از ترى خود زنده مى سازد.
به خاطر بزرگى و كبرى كه به دست مى آورى به روزگار بى اعتنا مشو، كه هر بنده اى به پاداش عمل خود خواهد رسيد.))
على (ع ) فرمود: ((برايم دينار بياوريد.))
صد دينار آوردند، همه را به سائل داد. اصبغ گويد: من گفتم : اى اميرمؤ منان ! يك حلّه و صد دينار به او بخشيدى !
فرمود: ((آرى ، از رسول خدا(ص ) شنيدم كه مى فرمود: ((هر يك از مردم را در جاى و منزلت خودش قرار دهيد)) و منزلت اين مرد در نزد من همين بود.))
بخشش على (ع )
مردى نزد على (ع ) آمد و گفت : يا اميرالمؤ منين ! من حاجتى دارم . فرمود: ((آن را بر زمين بنويس ، من بدحالى تو را آشكار مى نگرم )) بر زمين نوشت : من فقير و نيازمندم . على (ع ) فرمود: ((اى قنبر! دو جامه به او بپوشان .)) و او شروع به سرودن نمود و مى گفت :

گرم تو جامه ز نخ داده اى كه كهنه شود   بپوشمت ز ستايش ‍ هزارها جامه
ستايشم ز براى تو حرمتى باشد   كه جاى آن نپذيرى هزار بيژامه
شود ز مدح و ثنا زنده نام صاحب آن   چنان كه زنده شود كوه و دشت از باران
به عمر خويش ز احسان به كس كناره مكن   كه بنده راست جزا طبق آن چه كرده عيان
على (ع ) فرمود صد دينار طلا به او دادند و به او عرض شد: ياعلى ! او را توانگر ساختى .
فرمود: ((من از رسول خدا(ص ) شنيدم كه مى فرمود: از مردم قدردانى كنيد.)) سپس على فرمود: ((من از مردمى در شگفتم كه به پول خود بنده ها را مى خرند و آزادگان را به احسان خود نمى خرند.))(75)
رفع كننده اندوه نيازمندان
خالد بن ربعى گويد: اميرالمؤ منين (ع ) براى كارى به مكه رفت ، عرب بيابانى را ديد كه به پرده خانه كعبه چسبيده و مى گويد: اى صاحب خانه ! خانه خانه تو است و مهمان ، مهمان تو و هر مهمانى حق پذيرايى از ميزبانش ‍ دارد، امشب به آمرزش مرا پذيرايى كن .
اميرالمؤ منين به اصحابش فرمود: ((سخن اين اعرابى را نشنويد؟)) گفتند چرا؟
فرمود: ((خدا كريم تر از آن است كه مهمان خود را براند.))