فصل دوم: شايستهترين رهبر
شايستهترين رهبر
به ياد بود آن روز كه مردم به افقى فراتر نگريستند،و آن شخصى كه در
تمام نماى شخصيت
جلوه كرد، «يعنى:غدير و امير عليه السلام»
در اين رساله،هيچ سندى از«شيعه»نقل نشده است و اگر به كتبى از مؤلفان
شيعى حواله
مىگردد،براى رعايت اختصار در معرفى اسناد است.
در همين مقاله كوتاه با متجاوز از 3500 سند آشنا خواهيد شد.
«دل»در درون مىجوشد كه:مرا با«وجودى برتر از همه»رابطه است
(1) و به خاطر عظمتش او
را در نمىيابم،ولى دوست دارم كه به آستانش رو آورم،با وى راز و نيازى آغازم و هستى
خويش به شوق او در بازم،آرام من بدو وابسته است و اعتماد من بر او شايسته.
«عقل»از ميان،فرياد مىزند كه:«كمال»را خواستارم و«حق»را طالبم.
«نفس انسانى»گويد كه:مرا با«پرهيزگارى»آشنا ساختهاند (2)
،از آن خشنودم و از خلاف آن
بيزار. «فطرت آدمى»بانگ بر آرد كه:مرا از«راستيها»مايه بخشيدهاند،و بدان سو گرايش
دادهاند.
«تمايلات غريزى» (3) اعلام كننده كه:ما را عشق
به«زندگى»و«عزت نفس»و«تحصيل
خوشبختى»است،ما را ميل به «فضيلت و برترى» است.
خواهيم كه با«دوستى،مهر خانوادگى و نوع پرورى»رابطهاى اجتماعى بر
قرار كنيم.مايليم كه
خوبان را دوستبداريم و در حال و خيال با آنان همراه باشيم.ما را به«خير»علاقهاى
است و رو
به«عاطفه اخلاقى»داريم.ما را«حس دينى» (4) است و كششى نهانى به سوى
معتقدات صحيح،از
آن رو كه جان را وقارى ببخشد،و كشتى وجود را در طوفانها لنگرى باشد،ضمنا به تدريج
تا
ساحل«ابديت»پيش ببرد،و از فنا برهاند.
ما را علاقه به«زيبائى»است،خواهيم كه بهتر از اين در ديدهها جلوه
كنيم و به رفتار و گفتار،مورد پسند قرار گيريم،به علاوه،خود نيز،در ديگران و محيط خويش،«حسن و لطف»بينيم.
از همه مهمتر آنكه ما را ذاتا ميل به«حقيقت جوئى»است،و از گهواره
تا گور اين كشش و
كوشش برجاست. بدين جهات آدمى را از همه سوى،شورى در گرفته،و جنبشى وى را از
اولين لحظات حيات،نگران«آينده خود و زندگى معنوى او»ساخته است.
نمىتواند بىحركتبماند،زيرا از«مردگى»نفرت دارد.
و نمىتواند خود را«پستتر از آنچه براى آن،آمادگى باطنى و آشنائى
نهانى دارد»ملاحظه
كند،زيرا آنرا خلاف«آدميت»مىداند.
لذا«مقصدى عالى»كه جامع همه خواستهاى او باشد در نظر مىگيرد،و آنجا
را كه در آن،حق،خير،زيبائى،مهر،خوشبختى و بالاخره كمال و بقا فراهم باشد،«هدف»قرار مىدهد.
روى به راه مىآورد،و از آن جهت كه هر دم برترى گيرد و پيشتر
رود«فضيلت»را رنگ وجود
مىبخشد. (5) و بدان نظر كه از انحراف، دور بماند،و بىكژى،راه را در
سپارد،به
حفاظ«تقوى»مجهز مىگردد.
«فضيلت و تقوى»دو يار همپا و همراه اوست.اين،نگهبانى مىكند و آن،راه
مىبرد،اين،دفع بلا
مىنمايد و آن،قوت رفتار مىبخشد،اين،سير را از لغزش بدور مىدارد،و آن،سرعتحركت
را
موجب مىشود. به هر حال،آدمى را تنها«خواست و آشنائى با مقصد»كافى نيست،دانستن راه،و طريق رهروى نيز،لازم است.پس لازم آنكه به جستجوى«راهبرى شايسته» اقدام كند،و
واجب آنكه«شايستهترين رهبر»را به راهبرى خويش برگزيند.
تحقيق آغاز مىشود:
«عقل گويد»:خوبست آنكس را اختيار كنيم كه از سايرين،به اين فضيلتها
آراستهتر است و به
باطن،ايمان و تقوايش بيشتر.
سزاوارتر آنكه طريقه كسب آن فضائل را نيز بهتر داند و نيكوتر تعليم
نمايد،و در اين آموزش،سخاوتى تام داشته باشد و شجاعتى تمام،تا به جان خواهد كه ديگرى را به فيض برساند،و
با
شهامتبه بيان واقعيات بپردازد.
نه در او بيم و اضطرابى باشد و نه سهو و نسيانى،كه علم او را مخدوش
سازد و زبان وى را از
صراحتبيندازد.
بجوئيم تا بيابيم،اين چراغ و اين راه تحقيق.
«دل گويد»:ما مىدانيم كه آفريدگارى مهربان داريم،و اين همه«مقاصد
عالى»را كه آدمى
طالب است،او به وسيله پيامبران خويش،پياپى ابلاغ كرده و اصولا خدا و رسولش بهتر
دانند
كه معلم لايق مكتب انسانى كيست؟و آراسته اين فضائل،و بايسته اين مقام و منصب چه كسى
است؟ (6) مىبينيم رسول خدا،از پروردگان دامن وحى،كدام را بيشتر از همه
ستوده است؟و بر
ديگران مقدم و مقتدا قرار داده؟
چه كسى را از همه با ايمانتر و پرهيزگارتر مىشناسد؟و به دين و معانى
آيات آسمانى و
خواست الاهى واقفتر مىشمارد؟
و در چه كسى،كرامت طبع و شهامت نفس،و سخاوت ذات و بالاخره لياقت امامت
امت را
فزونتر مىداند؟
آرى،نقل از كلام«رسولى صادق»و متكى به وحى،كه جز حق بر زبان
نمىآورد و جانش به
روشنائيها منور است و به «علمى برتر، عقلى بالاتر،نظرى وسيعتر،و توجهى عميقتر»،و
از همه
مهمتر،به«عصمت» (يعنى دورى از انحراف و لغزش و سهو) مجهز است،از هر ماخوذ ديگر،بهتر و شايستهتر خواهد بود.
اما«حق گويد»:از هر دو راه بجوى،از اين بپرس و با آن بسنج.
پيامبر خدا معرفى كند،عقل بينا و بىغرض هم وارسى نمايد،و چون از هر
دو جهت،آن
را«درست و لايق»يافتى، بپذير، دستبه او ده، همراه برو، تا به مقصد برسى.
«پاسخ عقلى»را از خردمندان و دانش پژوهانى مىگيريم كه مسلمان نيستند
و يا غير
شيعهاند،تا مطمئن شويم كه سخن جز به اتكاى«معرفت و وجدان»نگفتهاند.
اما«پاسخ نقلى»را كه«احاديث نبوى»استباز از طريق غير شيعه
مىآوريم تا در
ناختحقيقت،هيچگونه ابهامى نمانده باشد.
بررسى
پيامبر گرامى اسلام،بيش از همه«على بن ابى طالب عليه السلام»را
مىستود و محرم اسرار
مىشمرد،با او خلوتها و نجوىها داشت.
على عليه السلام در سفر و حضر،جنگ و صلح،غالبا همپا و همراه پيامبر
بود.بيشتر از هر
كسى،سخن وى مىشنود،و درك معانى مىكرد.
كاتب مخصوص وحى به شمار مىرفت.«پيش از همه»به دامن رسالت
آويخت،و«ديرتر از همه»،روزگار،ميان آن دو،به ظاهر،جدائى افكند.
شش ساله بود كه به خانه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ماوا
گرفت،و بنا به قول خود
وى:«چون بچهاى كه پا به پا به دنبال ما در رود»همراه پيامبر،حركت مىكرد و از
وى،جدائى
نداشت. (7)
پيش از همه مردان،ايمان آورد،در حالى كه هنوز«ده ساله»بود (8)
و عجيب آنكه،پيغمبر اسلام
صلى الله عليه و آله و سلم او را دعوت به ايمان كرد و (بنا به قول مامون) قطعا
خداوند،على را
قبل از بلوغ سنى،لايق مقام شايسته و مقدس «تكليف» دانسته است (9) .
بگذريم،كه سخن را درباره او پايان نيست،و كلام را قدرت توصيف و بيان
نه.
در پاسخ نقلى گوئيم:
(الف) -احاديثى كه در شرح فضائل معنوى و مقامات او،از رسول خدا صلى
الله عليه و آله و
سلم صادر شده استبسيار،و بيش از«چند هزار»است،چندانكه دانشمندانى از اهل تسنن،كتبى مستقل در باب«مناقب،خلافت،ولايت»و نظائر آن نوشتهاند،و به ارائه اسناد
فضيلت على
بن ابى طالب عليه السلام بر سايرين منحصر ساختهاند.
در ضمن اين احاديث،گاه عناوين و القابى،از طرف رسول خدا صلى الله عليه
و آله و سلم
به«على عليه السلام»داده شده كه تعداد آنها بنابر محاسبهاى به«250»مىرسد
(10) ،و بين اين
القاب،17 تاى آنها با لفظ«امام»شروع مىشود (از قبيل:امام الامة-امام البرية-امام
الاتقياء-امام المسلمين-امام اولياء الله و...) و در مابقى نيز غالبا صفت«فضيلتبر
ديگران»و«بىمانندى او»در ميان امت (بلكه مردم جهان) مذكور است،و لذا در عصر آن
حضرت،بزرگ و كوچك،او را«امام»مىگفتند و اين عنوان بر ديگرى،اطلاق نمىشد
(11) .
(ب) -معرفى«على بن ابى طالب عليه السلام»به مردم،از جانب رسول
خدا،همزمان با اعلام
كلمه توحيد (لا اله الا الله) بود.
ابتدا در آن مهمانى كه بنا به حكم «فانذر عشيرتك الاقربين» (12)
پيغمبر حق صلى الله عليه و
آله و سلم،در اوائل بعثت در حدود چهل تن از منسوبان نزديك خويش را بر رسالتخود
آگاه
كرد،على عليه السلام به عنوان:«ان هذا اخي و وصيي و خليفتي فيكم فاسمعوا له و
اطيعوه» (13) معرفى شد.
(حديث فوق را همه محدثين بزرگ اسلامى از اهل سنت،و مفسرين،در ذيل آيه
مذكور نقل
كردهاند) (14) .
سپس به هنگام اجراى حكم«فاصدع بما تؤمر» (15) كه پيمبر
اسلام بر«كوه صفا»بر آمده بود و
مردم مكه همه به پاى كوه، جمع شده بودند و بزرگان قريش حضور داشتند،باز تنها كسى را
كه به عنوان«برادر-وزير-وصى-خليفه»براى خويش معرفى فرمود،على بن ابى طالب عليه
السلام بود (16) .
(ج) -ما كه رسول خدا را بهترين رهبر عاليمقام انسانيت و كمال
مىدانيم،آن كس را كه او
خود،جانشين لايق خويش شناسد، نيز توانيم«شايستهترين رهبر»دانيم،و اتفاقا احاديثى
از
نبى مكرم صلى الله عليه و آله و سلم كه در آنها اشاره به خلافت«على عليه
السلام»هست،بسيار است اما آنچه با قيد«خليفتي من بعدي»همراه باشد باز كم نيست.در برخى از آنها
عنوان«امامت»هم اضافه شده است (32 حديث از اين قبيل را كه به طريق اهل تسنن
وايتشده،كتاب «الخلافة» كاشانى با ذكر سند،جمع آورده است) (17) .
تا بدانيد كه«على عليه السلام»خليفه بلا فصل پيمبر اسلام صلى الله
عليه و آله و سلم بود. و
بدانيد كه آن حضرت هم،خود را«خليفه رسول»و«امام امت»مىدانست و مردم را از ابتدا
به
اطاعتخويش دعوت كرد،و ابو بكر را شايسته اين منصب نشمرد (به اسناد صفحات 30/31/51،كتاب«الخلافة»مراجعه شود-3 سند-) (18) .
(د) -اما در مورد رهبرى انسانها و نجات بخشى آنان از مهالك
حيات،احاديثى از نبى گرامى
صلى الله عليه و آله و سلم رسيده كه مهمترين آنها«حديث ثقلين»است.و
خوشبختانه«دار
التقريب اسلامى»تحقيقى كافى در اين باب نموده و با ذكر اسناد،صحت و متواتر بودنش
را
تاييد كرده است. (19)
(ه) -اما واقعه«غدير»در سال دهم هجرت اتفاق افتاد.و چون قبلا به
مسلمين ابلاغ شده بود
كه هر چه توانند بيشتر براى انجام حجشركت كنند،جمع كثيرى از همه سوى،آمده بودند.
اين سفر را مورخان اسلامى«حجة البلاغ»،«حجة الوداع»و«حجة الكمال»گويند.پس از
انجام
اعمال حج،در راه بازگشتبه مدينه در سرزمين«جحفه»آيه:
يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من رب و ان لم تفعل فما بلغت رسالته
و الله يعصمك من
الناس. (20)
بر پيامبر حق وارد شد كه متضمن ماموريت مهمى بود (21) .
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم امر كرد تا همه در محل«غدير
خم»گرد آيند.جمعيت از
پس و پيش فراهم شدند.
ظهر روز پنجشنبه بود،و هيجدهم ذى الحجة...حضرت نمازى گزارد و سپس به
ميان
جمعيت رفت،بر منبرى از جهاز شتران بر آمد و خطبهاى آغاز كرد.
ابتداى آن،ستايش خدا بود،و بعد،نزديكى رحلتخود،و ديگر،نصيحت امت و
بيان عقايد حقه
اسلامى و تاكيد به اينكه: از «تمسك به قرآن و عترت يعنى اهل بيت»كوتاهى مكنيد
(22) .
آنگاه على عليه السلام را به بالا آورد و دست وى را به دست گرفته،
بلند كرد چندانكه مردم،سفيدى زير بغل هر دو را ديدند،و سپس از مردم پرسيد:«من اولى بالمؤمنين من انفسهم؟»پاسخ دادند:«الله و رسوله اعلم»آنگاه فرمود:
«ان الله مولاي،و انا مولى المؤمنين،و انا اولى بهم من انفسهم،فمن كنت
مولاه فعلي
مولاه»سه بار اين جمله را (يا چهار بار-به قول احمد بن حنبل-) تكرار نمود،و باز
فرمود:
«اللهم وال من والاه و عاد من عاداه،و انصر من نصره و اخذل من
خذله»سپس تاكيد كرد كه:
«الا!فليبلغ الشاهد الغائب» (بايد اين حكم را هر كس در اين مجلس حضور
دارد،به غايبان
برساند.) (23)
تعداد افراد حاضر در اين صحنه را«90 تا 124 هزار نفر و
بيشتر»نوشتهاند (24) .
بلافاصله دسته دسته به على عليه السلام تهنيت گفتند،حتى ابو بكر و عمر
بن خطاب به او
خطاب كردند كه:«بخ بخ لك (هنيئا لك) يا ابن ابي طالب!اصبحت مولاي و مولى كل مؤمن
و مؤمنة» (25) . برخى در معنى«مولا»تعبيراتى ناروا كردند و صحنهاى
بدين مهمى را به خاطر
اغراضى پست،ناچيز انگاشتند.
«پاسخشان»را بهتر كه حسان بن ثابت،شاعر رسول الله صلى الله عليه و
آله و سلم اعلام كند،در آن قصيده كه به همان مجلس و در حضور پيغمبر حق و مردم فرو خواند و با تحسين
همگانى،صحت مطالب و مضامين آنرا به تصويب جمع رسانيد، آنجا كه گفت:
يناديهم«يوم الغدير»نبيهم
بخم فاسمع بالرسول مناديا
يقول:فمن مولاكم و وليكم
فقالوا و لم يبدو هناك التعاميا:
الهك مولانا و انت ولينا
و لم ترمنا في الولاية عاصيا (26)
فقال له:قم«يا علي»فانني
رضيتك من بعدي«اماما و هاديا» (27)
پاسخ ديگر را«محمد بن جرير طبرى» (عالم متقدم،و صاحب تفسير) در ضمن
نقل حديث
غدير گويد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
«معاشر الناس!ان الله قد نصبه لكم وليا و اماما،و فرض طاعته على كل
احد،ماض حكمه،جائز
قوله،ملعون من خالفه،مرحوم من صدقه،اسمعوا و اطيعوا،فان الله موليكم و علي امامكم»
(28)
اين،اولين جشن بزرگ عيد غدير بود كه در حضور نبى مكرم صلى الله عليه و
آله و سلم
برگزار شد،در اين روز«كميت اسدى و ابو تمام طائى»اشعارى سروده و انشاد كردند
(29) .
على عليه السلام نيز در«يوم الرحبة» (روز ميدان) به سال 35 هجرى
(يعنى:25 سال بعد) كه
بسيارى از شاهدان واقعه غدير كشته شده يا از دنيا رفته بودند،باز عنوان كرد و«سى
نفر»شهادت دادند كه«12 نفر»آنان از شركت كنندگان«غزوه بدر»بودند (30)
.
و امام حسن مجتبى عليه السلام،ضمن خطبهاى،از«غدير خم»ياد كرد
(31) .
و امام حسين عليه السلام،به ايام حج،در عرفات،ميان مردم برخاست و
خطبهاى بليغ راند،و
از«غدير»به تفصيل سخن گفت (32) .
و پس از امام حسين عليه السلام،همه«امامان»،هر ساله روز غدير را جشن
گرفته و به
بزرگداشت آن اقدام كردهاند (33) .
سلاطين نيز به تعظيم آن روز پرداختهاند (34) .
دنباله كلام:
هنوز مردم پراكنده نشده بودند كه آيه:
اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا
(35) نازل شد (36) .
و رسول حق صلى الله عليه و آله و سلم بر اين عنايتبزرگ الاهى،بدين
گونه سپاس گفت:
«الله اكبر على اكمال الدين و اتمام النعمة،و رضي الرب برسالتي و
الولاية لعلى من بعدي» (37) .
بررسى حديث غدير:
(الف) -تواتر حديث مذكور،از طريق علماى اهل تسنن،مكررا به اثبات رسيده
است (38) .
حتى«خوارج و نواصب»هم كه با على عليه السلام سر خلاف و عناد گرفتهاند،متفقا
تصديق
دارند،و چنان است كه«ابن حجر» (صاحب الصواعق) هم (كه از مخالفان سرسختشيعه است)
صحت آن حديث را تاييد نموده است (39) .
نام برخى از«معاريف علماى عامه»كه آنرا نقل كردهاندبدين قرار است:
احمد بن حنبل و
نسائى به 40 سند،حافظ ناصر السنة خضرمى به 54 سند،ابن مغازلى شافعى به 100 سند،حافظ ابن عقده همدانى به 105 سند،ابو سعيد سجستانى به 120 سند،ابو بكر جعابى به 125
سند،امير محمد يمنى به 150 سند،ابو العلاء همدانى به 250 سند و بسيارى ديگر از اين
قبيل (40) .
امام زيديه (حسين بن قاسم يمانى) در كتاب«غاية السؤول»،باب تواتر
لفظى و معنوى،حديث غدير را مثال آورده گويد:اين حديثبه يكصد و پنجاه طريق،نزد او روايتشده و
بنا به
قول«علامه مقبلى»:«اگر حديث غدير خم،قطعى و متواتر نباشد،در دين اسلام،هيچ خبرى
قطعى و متواتر نخواهد بود.» (41)
(ب) -نام بزرگانى از اهل تسنن كه حديث غدير را نقل كردهاند،از
متقدمان و متاخران،حافظان حديث،و مفسران و مورخان، بسيار است كه در حدود (360 نفر) از آنان را
صاحب«الغدير»ياد كرده است (با ذكر تاريخ وفات،و كتاب هر يك) (42) .
و طبق تحقيقى ديگر:«120 نفر»از صحابه،«84 نفر»از تابعين،و«بيش از 400
تن»از اساتيد و
مشايخ فن حديث و نويسندگان مسندها و سنن و صحاح،اين حديث را ذكر كردهاند.
(43) .
(ج) -كتبى كه علماى اهل تسنن،تنها در باب«غدير»نوشتهاند:
بسيارى از بزرگان عامه درباره اين حديث،كتابى مستقل نوشته،و نسبتبه
چگونگى«طرق،اسناد،رجال و متن آن»وارسى دقيق كردهاند،و كتب خويش را به نامهاى«حديث
الغدير،طرق
حديث الغدير،الولاية في طرق حديث الغدير،حديث الولاية،الغدير و امثال
آن»ناميدهاند (44) .
نام برخى از آنها عبارتست از:
«الولاية في طرق حديث الغدير» (طبرى-2 جلد قطور) (45)
،«الولاية في طرق حديث الغدير»
(حافظ ابن عقده) ،«من روى حديث غدير خم» (حافظ ابو بكر جعابى) ،«رساله در اسناد
حديث غدير» (حافظ دار قطنى) ،«الدراية في حديث الولاية»(17 بخش-ابو سعيد سجستانى)
،«دعاة الهداة الى اداء حق الموالاة» (ابو القاسم حسكانى) ،«اسنى المطالب في مناقب
على بن
ابي طالب» (شمس الدين محمد الجزري) ،«طريق حديث الولاية» (شمس الدين ذهبى) و
عده بسيار ديگر (تا 25 كتاب را الغدير،ج 1/152-153 ياد كرده است.) (46)
.
علاوه بر اين،«امام الحرمين جوينى»گويد:بغداد،نزد صحاف،كتابى ديدم كه
بر آن نوشته بود:جلد بيست و هشتم،در بيان طريق حديث«من كنت مولاه فهذا علي مولاه»و پس از اين جلد
بيست و نهم خواهد آمد. (47)
اما در پاسخ عقلى گوئيم:
كافى است كه سخن دانشمندى غير شيعه را درباره على عليه السلام خلاصه
كنيم و هر چه
بايست دريابيم:«ابن ابي الحديد معتزلى» (در شرح نهج البلاغه،ج 1 ص 5 تا 10) گويد:
چهار رئيس نخستين مذاهب بزرگ اهل تسنن،همه با واسطه،شاگرد مكتب على بن
ابى
طالب بوده و از او درس آموختهاند، اما به ناسپاسى،جهتخود،«استقلال نظر»عنوان
كردهاند.
اما فضائل على عليه السلام از عظمت و فزونى،چنان است كه حتى دشمنان و
رقيبانش هم
نتوانستهاند انكار نمايند،هر فضيلتى به او منسوب است و همه را سرچشمه اوست. (آنگاه
به
تفصيل،اقامه دليل مىكند.)
خوبستبه سخن«جرج جرداق مسيحى»نيز (در جلد 1 الامام على) توجه كنيد
تا نظير همان
مطالب را بشنويد و سپس به جلدهاى ديگر آن رجوع نمائيد تا على عليه السلام را برتر
از
و ابن مسعود (49) هم درباره
امير مؤمنان على عليه السلام توجه كنيد،و سپس براى آنكه بدانيد برترى او از نظر همه
اهل
نظر،و آنانكه به خود،حق ابراز وجود دادهاند،ثابتشده و مورد اعتراف همگان است،به
نامهاى
اعيان تاريخى كه ذيلا ياد مىگردند،امعان نظر نمائيد كه تماما وى را به كمال
ستودهاند:
سر جنبانان اجتماعى و سياسى عصر او و پس از او:
ابو بكر بن ابى قحافه
عمر بن خطاب
معاوية بن ابى سفيان
عمر بن عبد العزيز و درباريان او (50)
عمرو بن عاص.
سر جنبانان مذهبى:
محمد بن ادريس (پيشواى مذهب شافعى)
احمد بن حنبل (پيشواى مذهب حنبلى) .
دانشمندان غير شيعه:
ابن حجر (مفتى حجاز)
شعبى (خطاب به فرزند خود)
معلم عمر بن عبد العزيز (51)
ابو العلاء معرى
علامه زمخشرى
فخر رازى (متكلم و دانشمند متبحر)
خطيب خوارزمى حنفى
فريد وجدى
ابن ابى الحديد معتزلى
جلال الدين سيوطى
عبد الله بن عياش بن ابى ربيعه
قاضى اسماعيل
نسائى
ابو على نيشابورى
ابن تيميه.
فلاسفه و متفكران بزرگ اسلامى:
ابن سينا (طبيب و فيلسوف)
خواجه نصير طوسى (عالم رياضى و فيلسوف)
شيخ محمد عبده (مصلح مشهور)
ابن مسكويه.
ديگران نيز على عليه السلام را به فضيلتستودهاند،از قبيل:
عبد الله بن عمر
سعد بن ابى وقاص (52)
سفيان
عبد الله بن عروة بن زبير
قيس بن سعد
برخى از خوارج (53) .
زنان هم او را به عظمتياد كردهاند،مانند:
عايشه (دختر ابو بكر)
خواهر عمرو بن عبدود
دانشمندان غير مسلمان نيز وى را به بزرگى نام بردهاند
از قبيل:پروفسور استانسيلاس فرانسوى
دار مستتر (مستشرق بزرگ)
سرپرسى سايكس (انگليسى)
فليسين شاله (فيلسوف بزرگ و محقق)
رودلف ژايگر (آلمانى) (54)
م.ساوارى (محقق فرانسوى)
ماربين (آلمانى)
سليمان كتانى (مسيحى لبنانى) (55)
هانرى ماسه (خاور شناس معروف)
جرجى زيدان (مورخ بزرگ مصرى)
كازانوف فرانسوى (استاد دانشگاه و مستشرق)
كورت فريشلر (آلمانى)
ولتر (نويسنده و فيلسوف بزرگ فرانسه)
گوته (آلمانى)
برنارد شاو (فرانسوى)
لامارتين (فرانسوى)
ولز (انگليسى)
دكتر-د-كاركاريا كايتانى (شاعر ايتاليائى) (56)
بارون كاراديفو (فرانسوى) (57)
كارلايل (فيلسوف بزرگ انگليسى)
جبران خليل جبران (دانشمند مصرى)
شبلى شميل (پيشواى مكتب مادى)
جرج جرداق (اديب معروف مسيحى)
ميخائيل نعيمه (نويسنده مشهور)
بولس سلامه (حقوقدان و شاعر)
امين نخله (دانشمند مسيحى)
گابريل دانگيرى (58)
فؤاد جرداق
نرسيسان (فاضل مسيحى)
آرونگ
مولير (خاور شناس)
گبتى (شاعر)
پروفسور گوستاولوبون
مازون صاحب
بينس هويت (انگليسى)
جيمس آلبرت ميچنر آمريكائى (استاد در دانشگاه)
اميليا پاولويچ پطروشفسكى (خاور شناس شوروى و استاد دانشگاه)
پروفسور نيكلسن
برخى از دانشمندان متاخر كه على عليه السلام را به كمال ستودهاند:
پروفسور عباس العقاد
خواجه غلام سيدين
احمد فريد رفاعى
نائل مرصفى (استاد ادبيات مصر)
عبد الفتاح عبد المقصود (استاد دانشگاه اسكندريه)
دكتر طه حسين (59)
عمر ابو النصر (استاد دانشگاه)
دكتر محمد حسين هيكل
استاد عبد الرحمن بدوى (محقق مصرى)
دكتر الوردى.
«پس،بىشبهه،بعد از پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم،ما را
رهبرى شايستهتر از على
عليه السلام نبوده است.»
بايد به دامان او چنگ زد و آن راه را كه او رفته بايستسپرد.
اما پس از وى هم،باز بيان نبى مكرم صلى الله عليه و آله و سلم،هادى
ماست كه فرمود:«ثم
الامامة في ولدي من صلبه الى يوم القيامة» (60)
لذا سپاس گزارده گوئيم:
«الحمد لله الذي جعلنا من المتمسكين بولاية علي بن ابي طالب و اولاده
المعصومين.»
«و الحمد لله الذي هدانا لهذا و ما كنا لنهتدي لو لا ان هدانا الله.»
ختامه مسك:
در پايان سخن،از سه دانشمند بزرگ اسلامى ياد كرده گويم:
«تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.»
1-ابن ابى الحديد معتزلى (در شرح نهج البلاغة) گويد:
يكى از القاب امام على عليه السلام كه در عهد رسول خدا صلى الله عليه
و آله معروف بود،لقب«امير المؤمنين»بود و بزرگان صحابه و مهاجرين،او را به اين عنوان،خطاب
مىكردند.
2-«فخر رازى»در«نهاية العقول»گويد:رسول خدا صلى الله عليه و آله و
سلم فرمود: «سلموا
على علي بامرة المؤمنين»و منه سمي«امير المؤمنين»و نيز:
«امرنا صلى الله عليه و آله و سلم على علي بامير المؤمنين.»
3-پروفسور عباس العقاد (در عبقرية الامام-فصل دهم)
گويد:
على عليه السلام كسى است كه متجاوز از هزار و سيصد سال،ميليونها نفوس
درباره او به
بحث و تحقيق و مطالعه پرداختهاند و او را«نمونه كامل و اعلاى بشر»دانسته و مصداق
منحصر به فرد«انسان كامل»شناختهاند (61) .
تذكر:ما به يارى خداوند بزرگ،نظرات ديگران را درباره امير مؤمنان عليه
السلام به زودى در
اختيار مشتاقان مكتب قرار خواهيم داد.
مآخذى كه مكرر در اين مقاله استفاده شده است:
(اختصارى)
الامام على (ترجمه) جورج جرداق-چاپ فراهانى-تهران-1344. (الامام)
عبقرية الامام (ترجمه) استاد عباس العقاد،نشر مجله ماه نو چاپ دوم.
(عبقرية)
تحقيقى كوتاه درباره شيعه-يحيى نورى-چاپ فراهانى تهران/1346. (تحقيقى
در شيعه)
حق اليقين-علام سيد عبد الله شبر-چاپ نجف-مطبعة حيدرية. (حق اليقين
شبر)
علي و السنة-سيد هاشم بحرانى-تحقيق علامه شيخ نجم الدين
عسكرى-نجف-النجاح.
(على و السنة)
كتاب الخلافة-مدنى كاشانى-چاپ ادبيه-تهران (الخلافه)
نقض الوشيعه-علامه سيد محسن امين-چاپ اول-1370 ه بيروت. (نقض الوشيعه)
الغدير-علامه شيخ عبد الحسين امينى-چاپ نجف-1364. (الغدير)
حساسترين فراز تاريخ يا داستان غدير-دبيران مشهد-چاپ دوم-چاپ طوس.
(داستان غدير)
المراجعات (متن) علامه سيد عبد الحسين شرف الدين موسوى چاپ ششم-نجف.
(المراجعات) الامة و الامامة (ترجمه) علامه سيد هبة الدين شهرستانى چاپ تهران 1326.
(امت و امامت)
(ساير مآخذ و بخصوص مداركى كه بيان بزرگان غير اسلامى و يا غير شيعه
را در فضيلت على
عليه السلام حاكى است،به خاطر رعايت اختصار نياورديم.)
پىنوشتها:
1.آشنائى روان آدمى با خدا و انبيا و اوليا و حقايق،در عوالم ذر.
2. و نفس و ما سويها×فالهمها فجورها و تقويها (شمس:7 و 8) .
3.روانشناسى-دكتر سياسى (بحث:تمايلات) .
4.به كتاب«تاريخ مختصر اديان-فليسين شاله»485 تا 487 و كتاب«سه مقاله»1 تا 26
(چاپ
شركت انتشار) مراجعه شود.
5.«من استوى يوماه فهو مغبون» (سخنان امام كاظم عليه السلام:21) «توقف در ترقى به
منزله تنزل است» (راه خوشبختى-دكتر پوشه) .
6. الله اعلم حيثيجعل رسالته (انعام:124) .
7.خطبه 90 (نهج البلاغه) .
8.از اولين روز تشريع نماز (يعنى روز دوم بعثت) با پيغمبر به عبادت پرداخت. (گفتار
ماه-سال سوم-137،تاريخ يعقوبى-ج 1 ص 378) .
9.علي و القرآن-مغنيه/81.
10.احقاق الحق-ج 4 ص 4 تا 10 (بيش از 300 سند) .
11.عبقرية الامام-فصل دهم.
12.شعراء:214.
13.همانا اين (على عليه السلام) برادر من و وصى من و جانشين من در ميان شما است،همه
به سخن او گوش فرا دهيد و از او فرمانبردارى كنيد.
14.يكايك اسناد اين حديث را در كتاب:تحقيقى در شيعه-47/48 (25 سند) ،حق اليقين
شبر-ج 1 ص 207 (5 سند) ،حياة محمد-دكتر هيكل-چاپ اول ص 140 ملاحظه كنيد.
15.حجر:94.
16.مظاهر محمدى-توفيق الحكيم مورخ نامى مصر-ص 28.
17.در كتاب«علي و السنة»ص 58/68 نيز اسنادى ياد كرده است (5 سند) و در احقاق
الحق-ج 4-352/384/385 (5 سند) .
18.تا برخى نگويند كه شيعيان،بيهوده،افتراى غصب خلافتبر ابوبكر و ديگران
مىنهند،در
حاليكه على عليه السلام خود چنين خواسته و ادعائى نداشت. (به عبقرية
الامام-ترجمه-214
نيز مراجعه شود) .
19.به رساله«حديث الثقلين» (به نقل از 200 دانشمند و 300 صحابى و 100 سند ديگر
جمعا
600 سند) و كتاب«تحقيقى در شيعه»ص 28 تا 32 و اسناد مذكور از اهل تسنن در آن
مراجعه
شود (بيش از 50 سند) و نيز احقاق الحق،ج 4،ص 436 تا 443 (12 سند) .
20.مائده:67.
21.اسناد اهل تسنن را كه حاكى از نزول اين آيه در واقعه غدير و براى ولايت على عليه
السلام
است،در كتاب«تحقيقى در شيعه/71» (14) سند و المراجعات-حاشيه/207 ملاحظه كنيد (6
سند) .
22.به حاشيه شماره 17 (اسناد حديث ثقلين) مراجعه شود.
23.نمونهاى از اسناد اين حديث را به بيان اهل تسنن در كتاب (تحقيقى در شيعه 73-74
حاشيه) ملاحظه كنيد (30 سند) .
24.السيرة الحلبية/ج 3 ص 283-سيره احمد زينى دحلان ج 3 ص 3.
25.اسناد آن را در كتب اهل تسنن، (تحقيق در شيعه ص 75 حاشيه) معرفى ميكند (11 سند)
.و نيز در«الامام على-ج 1/87 به نقل از تفسير فخر رازى»و در«علي و السنة»حاشيه ص
84
(بيش از 10 سند) .ابو بكر هم،بارى«بخ بخ لك يا ابا الحسن و اين مثلك»پيش از اين
گفته بود
(احقاق الحق-ج 4-403) .
26.نمىدانم چرا اين«ولايت»بر آن همه عرب تازه مسلمان،پوشيده و مبهم نبود اما بر
علماى
بزرگ قرون بعد،مسالهاى گنگ و غامض گرديد؟!
27.«روز غدير،پيامبر خدا ايشان را در غدير خم ندا كرد و شگفتا،كه چگونه فرستاده خدا
بانگ بر آورده بود (تا همگان بشنوند) .مىگفت:سرور و صاحب اختيار شما كيست؟همه با
كمال صراحت گفتند:پروردگار تو صاحب اختيار ما،و تو نيز سرور و سالار مايى و كسى را
در
فرمانبردارى خود سركش و نافرمان نديدهاى.
از آن پس،به على عليه السلام فرمود:بپاخيز،چه،من ترا پس از خود پيشوا و رهبر ايشان
(برگزيدم و بدان) خوشنودم.»
دنباله آنرا هم در كتاب«نقض الوشيعة»169 و ترجمه«الامام على-ج 1/87»ملاحظه كنيد.
28.به نقل از كتاب«الولاية فى طرق حديث الغدير»طبرى،الخلافة/9.
29.ترجمه الامام على-ج 1/87-88.
30.به مسند احمد حنبل-ج 4/370 و ج 1/119 مراجعه شود.
31.سند آنرا در الغدير-ج 1/198 ملاحظه كنيد.
32.الغدير-ج 1 ص 198/199،المراجعات/211.
33.المراجعات/211.
34.كامل ابن اثير/حوادث سال 352،معز الدوله در بغداد-ج 8/181.
35.مائده:10.
36.اسنادى از اهل تسنن كه اين آيه را مربوط به روز غدير دانسته،كتاب«تحقيقى در
شيعه»ص 77 در حاشيه ياد كرده است (11 سند) .
37.حق اليقين شبر/ج 1/205 (5 سند) -تحقيقى در شيعه/78.
38.اصلا كتبى در اثبات تواتر آن نوشتهاند،از قبيل:«اثبات تواتر حديث غدير-از شمس
الدين
محمد جزرى دمشقى شافعى» (تحقيقى در شيعه/67) .
39.به كتاب (الصواعق/25،شبهه يازدهم) مراجعه شود.ضمنا براى اطلاع از كتبى كه متن
حديث را ياد كرده و بررسى نمودهاند به (حق اليقين شبر/ج 1/205 حاشيه) توجه گردد
(16
سند) .
40.براى تفصيل بيشتر به الغدير/ج 1 و عبقات الانوار و المراجعات و حق اليقين شبر/ج
1/205-206 مراجعه شود (بيش از 1500 سند) .
41.ترجمه الامة و الامامة-علامه شهرستانى/61.
42.در (داستان غدير/30 تا 34) نام صد نفر از ايشان ياد شده است.
43.«تحقيقى در شيعه»/64-65 (بيش از 500 سند) .
44.به«تحقيقى در شيعه»66 تا 68 مراجعه شود.
45.اسناد آنرا در (داستان غدير ص 56/حاشيه 1) ملاحظه كنيد (بيش از 5 سند) .
46.به (تحقيقى در شيعه/64 تا 68) مراجعه شود.
47.الغدير/ج 1/158-حق اليقين شبر/ج 1/206.
48.المراجعات/198.
49.تاريخ سير ترجمه قرآن-سلمانىزاده/108.
50.مرد نامتناهى.
51.خداوند علم و شمشير.
52.دلائل الصدق (به نقل از صحيح مسلم و بخارى) .
53.ترجمه عبقرية الامام.
54.امام مجاهد-ترجمه زاهدى.
55.امام على،مشعلى و دژى.
56.ج 5/الامام على-جرج جرداق مسيحى (متن عربى) .
57.بارون كارديفو-صاحب«مفكر و الاسلام».
58.شهسوار اسلام.
59.امام مجاهد.
60.كتاب«الولاية فى طرق حديث الغدير»طبرى (الخلافة/9) .
61.ترجمه عبقرية الامام/23.