افضليت على (عليه السلام)

عبدالفتاح عبدالمقصود

- ۴ -


سخاوت و بزرگوارى و گذشت امام

وى، در كنار زهد و پارسايى اش، بزرگوارترين و سخاوتمندترين كريمان و بخشندگان و كسانى كه كرم و سخاوت آنان را مى شناسد بود. شايد از آن رو سخاوتمندترين بود كه زاهدترين بود يا برعكس، شايد از آن جهت زاهدترين بود كه سخاوتمندترين بود. وى از آنچه كه در دست داشت، از روى قناعت و زهد، مى بخشيد؛ چنانكه از روى سخاوت وجود.

تنها در حالتى كه ثروتش بيش از مقدار نيازش بود، سخاوت نداشت؛ بلكه آنگاه كه اموالش اندك بود و از كم هم كمتر و به خاطر بخشيدنش به سختى مى افتاد و توان اداره ى زندگى را از او مى گرفت، باز هم سخاوت داشت. [ روزى دارايى اش به چهار درهم رسيد. چنان از خود ناخشنود گرديد كه در همان شب و روز آن را به مستحقّى انفاق كرد. به پاداش اين احسان از جانب خداوند درباره ى او آيه ى كريمه نازل شد و عمل و بخشش دستش را ابدى گردانيد؛ آن دستى كه نيازمندى اش به بخشش بيش از بخشنده بود: واَلَّذينَ يُنْفِقُونَ أمْوالَهُم بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ، سرّاً وَ عَلانيَةً.... "الامام على بن ابى طالب "ع"، ج1، ص123/122". ]

هيچ گاه نسبت به چيزى كه داشت بخل نمى ورزيد؛ هرچند خود بدان محتاجتر بود. خود را نيازمند نگاه مى داشت تا بتواند ببخشد و از خواسته هايش جلوگيرى مى كرد تا بتواند به ديگران عطا كند. چگونه ممكن است بخل ورزد؟

كه معتقد بود:

الْبُخْلُ جامِعٌ لِمَساوِئ الْعُيُوبِ، وَ هُوَ زِمامٌ يُقادُ بِهِ اًِّلى كُلِّ سُوء؛ [ نهج البلاغه، حكمت 378. ]

بخل كانون بديهاى عيوب است و افسارى است كه انسان را به سوى هر زشتى مى كشاند.

و با وجود بخل كسى به رستگارى و سعادتمندى در پيشگاه پروردگار نمى رسد كه در قرآن مجيدش مى فرمايد:

همانا اموال و فرزندانتان جاذبه اى "براى آزمودنتان" است و خداوند است كه نزدش پاداشى بزرگ است. پس، تا جايى كه مى توانيد پرواى خداوند داشته باشيد و گوش فرا دهيد و اطاعت كنيد و از اموالتان براى خود انفاق كنيد و كسانى كه از بخلِ نفس خود محفوظ مانند، آنان رستگاران اند. [ تغابن: 16 -15: إنَّما أمْوالُكُمْ وَ أوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ الله عِنْدَهُ أجْرٌ عَظيمٌ، فَاتَّقُوااللهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُوا وَ أطيعُوا وَ أنْفِقُوا خَيْراً لاِ نْفُسِكُمْ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. ]

آيا جز اين بود كه همه ى دنيا، در نظر او، جز چيده ى ناخنى و يا حتّى هيچ بود كه اگر از آن چيزى بر مى گرفت فايده اى به حالش نداشت و اگر انفاق مى كرد چيزى از او كاسته نمى شد. پس چه دليلى داشت كه بخل ورزد؟ او كسى است كه با كارش ضرب المثلِ بخشش شد و بزرگان را به سرمشق قرار دادن رفتار خويش فرا خواند. در سختى و آسانى يكسان بود؛ چه اينكه بتوانند به همان روش او به او بپيوندند يا اينكه در همان دور اوّل نفسشان تنگى گيرد و از راه باز مانند. اما ديگران را اينگونه فرا مى خواند:

لا تَبْخَلَنَّ بِدُنْياً وَ هْىَ مُقْبِلَة   فَلَيْسَ يَنْقُصُهَا التَّبْذيرُ وَ السَّرَفُ

هنگامى كه دنيا روى آورْد، بخل مورز، بذل و بخشش فراوان چيزى از آن نمى كاهد.

وَ اًّنْ تَوَلَّتْ فَأحْرى أنْ تَجُودَ بِها   فَالْحَمْدُ مِنْها اًّذا ما أدْبَرَتْ خَلَفُ

[ ديوان امام على"ع"، بيهقى نيشابورى، ص374. ]

هنگامى هم كه پشت كرد شايسته تر همان است كه جود و بخشش كنى كه به هنگام پشت كردن، ستايش "مردم" جانشين آن مى شود.

روايت شده است كه امام براى يك يهودى در مدينه كار مى كرد. آن قدر تلاش و كوشش كرد كه دستهايش تاول زد و شكاف برداشت. بيشتر اوقات- بعد از آنكه از كار فارغ مى شد- تمام مزد خود را به ديگران مى بخشيد؛ گفتى به خاطر ديگران زحمت كشيده است يا اين كار كرده است تا تنگدست بماند! چه بسيار وقتها كه از كار دست مى كشيد و با قلبى آسوده و خشنود، از قوت خود و همسر و فرزندانش به مسكين و يتيم و اسير مى بخشيد. [ الدّهر: آيه ى 8: وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ اسيراً. ]

روزه مى گرفت و گرسنه بود. همسر و فرزندانش نيز با او به گرسنگى مى گذرانيدند تا غذاى خود و آنان را به ديگران ببخشد. راهش پيوسته حرمان بود و گرسنگى همراهش. همان گونه كه طبع سخاوتمندش او را وا مى داشت كه مالش را با تمام نيازى كه خود به آن داشت به ديگران ببخشد و خود در گرسنگى بسر ببرد، همين گونه او را وادار مى كرد كه بزرگوارانه، حلم و بردبارى به خرج دهد؛ هر چند حقّش را تضييع و او را اذّيت و آزار كرده باشند.

اين طبع بزرگمنشانه بود كه هم مادّيّات را مى بخشيد و هم معنويّات را. اين همان فراخى روح است كه مادّيّات و معنويّات عطا مى كند؛ بخشش و انفاق و گذشت است؛ پول و لقمه و لباس مى دهد؛ چنانكه با حلم و صفا و گذشتش، بزرگوارى و آسايش و آزادگى.

امام، عذر توبه كننده ى پشيمان را پذيراترين و براى بخشودن لغزش خطاكارِ گنهكار پيشقدمترينِ مردم بود. اگر از دشمنش آسيبى به او مى رسيد براى گذشت و بخشايش، شتابى بيشتر از كيفر كردن او داشت. پيشتر از آنكه با او روياروى شود از او چشم مى پوشيد. استوارتر از آن بود كه خشم بر دشمنِ لج باز او را از صبر و بردباريش بيرون آورد و بزرگوارتر از آن بود كه به جاى صرف نظر كردن و گذشت، به سرزنش رقيب كينه توز بپردازد. با اينكه تنهايش گذاشته بودند چشم پوشى مى كرد و در حالى كه توان و قدرت داشت عفو مى نمود و مى بخشود. اين عفو و بخشايش به خاطر رضاى خدا بود. او خود چنين مى فرمود:

إذا قَدَرْتَ عَلى عَدُوِّكَ فَاجْعَلِ الْعَفْوَعَنْهُ شُكْراً لِلْقُدْرَةِْ عَلَيْهِ؛ [ نهج البلاغه، حكمت11. ]

هر گاه بر دشمنت دست يافتى عفو و گذشت از او را سپاس دست يافتن و چيرگى بر وى ساز.

و مى فرمود:

الْعَفْوُ زَكاْةُ الظَّفَرِ؛

عفو زكات پيروزى است.

و چه بسيار از اين گونه زكات كه ادا نمود.

معاويه و لشكريانش در جنگ صِفّين به رود فرات دست يافتند و امام و لشكريانش را از برداشتن آب منع كردند. هنگامى كه امام از او خواست كه طرفين به طور مساوى از آب استفاده كنند، طاغوت شام و سردمداران حكومت او خوددارى كردند و با خودخواهى و زورگويى پاسخ دادند كه:

نه، به خدا سوگند از اين آب نمى آشامى تا اينكه بمانند عثمان از تشنگى بميرى....

امام بر آنان حمله كرد و با قدرت از مراكز و سنگرهايشان دورشان ساخت و به بيابان بى آب و علف و خشك به عقب راند. در اين هنگام ياران آن حضرت به او عرض كردند:

يا اميرالمؤمنين! آنان را از استفاده از آب جلوگيرى كن؛ همانگونه كه آنان تو را از استفاده آن منع كردند. يك قطره آب به آنان مده و با سلاح تشنگى، آنان را از پاى درآور....

لكن، طبع بزرگوارانه او از اينكه به فرمان خشم خود و غضب يارانش بر آن گروه ستمگر- كه سر از فرمان او پيچيده و دشمنى با او را از حد گذرانيده اند- گوش دهد، خوددارى كرد و فرمود:

من مقابله به مثل نمى كنم. بخشى از راه آب را به روى آنان بگشاييد.

و بين آب و آنان مانعى ايجاد نكرد.

در جنگ جمل، عبدالله بن زبير را به اسارت گرفت. عبدالله كسى بود كه آتش جنگ را ظالمانه برافروخت. او در كينه توزى با حضرتش افراط مى كرد و هر چه مى توانست ناسزا مى گفت. هنگامى كه او را نزد امام آوردند او را بخشود و آزاديش را به او برگردانيد و گفت: برو ديگر تو را نبينم. و بيش از اين نگفت. با مروان بن حكم و بسيارى از مخالفينش نيز به همين گونه رفتار نمود.

قبل از آنها با بعضى از اهالى بصره كه در برابر او خروج كرده بودند نيز- بعد از آنكه خداوند او را بر آنان پيروزى بخشيد- به همين گونه رفتار كرد. امنيّت و آسايش را به آنان بخشيد و كسى از آنها را نكشت و مالشان را به غنيمت نگرفت و هيچ يك از فرزندانشان را اسير نساخت.

در كنار اين خوى بزرگمنشانه اش، گذشت و عفو خود را با منّت گذارى و به رخ كشيدن همراه نمى ساخت و در پى آن منتظر سپاسگزارى نبود. چرا اين چنين نباشد؟ كه عفو و بخشايش به پيشگاه خدا تقديم شده، برتر از پاداش بندگان است.

حتّى از بينش و آينده نگرى دقيق امام اين نكته پنهان نبود كه بسيارى از همين كسانى كه هم اكنون چتر حمايت و حلم و بردباريش بر سر آنان سايه افكنده و زندگى و آزادگى به آنها بخشيده است بعد از چندى به گذشته ى خود برگشته، به جاى سپاسگزارى از او، محبّت هايش را كفران خواهند كرد و همين كه فرصتى بيابند سركشى و مخالفت خواهند نمود و به جاى اينكه فضايل او را اقرار كنند انكار خواهند كرد. با تمام اينها، هميشه از اينكه بدى را با بدى و زشتى را با زشتى، مقابله كند پرهيز مى نمود و از اينكه بخواهد به مخالفان و بدگويان خود ناسزا گويد خوددارى مى فرمود. بدون شك، اين گونه بزرگواريها در بين مردم كمياب است و بر دلهاى انسانى دشوار، مگر كسى كه خداوند قلبش را از آلودگى كينه پاك كرده و زبان و دهانش را از خوردن گوشت مردار و آشاميدن لجن مرداب باز داشته باشد.

روزى شنيد كه دو نفر از ياران بزرگش، حُجربن عَدِىّ و عمروبن حمِق، به طور آشكار معاويه و اهالى شام را دشنام مى دهند. كسى را نزد آنان فرستاد و آنها را از اين كار منع كرد. آنها نزد حضرتش آمدند و پرسيدند:

يا اميرالمؤمنين "ع"! آيا ما بر حق نيستيم و آنان بر باطل؟!

پاسخ فرمود:

آرى، به خداى كعبه سوگند.

- پس، چرا ما را از دشنام دادن و نفرين كردن آنان منع مى كنى؟

- دوست ندارم شما دشنام گو و نفرين كننده باشيد.... به جاى آن، بگوييد: پروردگارا! خون ما و خون آنان را از ريخته شدن نگه دار و بين ما و آنان صلح برقرار كن و از گمراهى هدايتشان فرما تا حق ناشناسان، حق شناس شوند و كژانديشانِ كجرو از بيراهه به راه آيند.

روايت شده است كه امام در بين يارانش نشسته بود. زنى زيبارو از جلوى آنان عبور كرد. افراد به او چشم دوختند. امام فرمود:

ديدگان اين مردان، بر ديدن حريص است.... هرگاه يكى از شما نگاهش به زنى افتاد كه از او خوشش آمد با همسرش بياميزد. خواهد ديد كه او هم زنى مانند هر زن "ديگر" بوده است. [ ترجمه ى اًّنّما هى امرأٌْ كامرأٍْ. در بعضى از نسخه ها كامرأته آمده است. ]

يكى از خوارج كه در آنجا اين كلمات را مى شنيد گفت: خدا او را بكشد! اين كافر چه داناست!.

ياران امام بر سر آن مرد پريدند تا او را از پاى درآورند. آنان را از اين كار منع كرد و فرمود:

رُوَيْداً، إنَّما هُوَ سَبُّ بِسَب أوْ عَفْوٌ عَنْ ذَنْبٍ. [ نهج البلاغه، حكمت 412. ]

 

آرام باشيد! همانا ناسزايى را ناسزايى بايد يا گذشتى از گناهى.

بسا مواردى كه در مقابل كارى كه از آن خوشش نمى آمد صبر مى نمود و با پاكى و پارسايى از اينكه نادانىِ سفيهى را پاسخ دهد خوددارى كرده چنين مى فرمود:

إذا مَا اجْتَرَرْتُ سِفاهَ السَّفيه   عَلَىَّ فَاًّنىّ اًّذَنْ أسْفَهُ

[ محمّد عبده: نهج البلاغه، ص624. ]

هر گاه كم خردى نادانى را به خود بِكشم، در اين صورت من نادانتر از او خواهم بود.

اين نمونه از نشانه هاى اخلاق امام، جاى آن دارد كه در مقابل ديدگان، سايه اى از شخصيّتش را نشان بدهد و حدّاقل شايان آن است كه انسانى را كه داراى اين خصوصيّات و ويژگيهاست در بلنداى قلّه ى ارزش ها جاى دهد.... ما را از سخن گفتن درباره ى كسى كه از ستونهاى شرافت نفسانى و استوانه هاى جوانمردى، هرگونه نقطه ى بارز و رفيعى برايش آماده و مهيّاست چه باك؟ ما كى مى توانيم درباره ى كسى كه در بين شخصيّتهاى برجسته ى اسلامى هرگونه فضيلتى به او ختم شده و بزرگواريها به او پيوند خورده و همه ى صفات نيكو و خصلت هاى پسنديده در وجود او جلوه گر گشته و سرشتِ اوّليّه ى او را تشكيل داده است سخنى بگوييم و حقّ او را ادا كنيم؟