زهد و پارسايى
هيچ انسانى زاهدتر و قانع تر از او شناخته نشده است. او سروَر پارسايان و قناعت
كنندگان بود. براى زيستن، موقعيّت هاى سخت تر و دشوارتر را برمى گزيد.
در دوران زندگيش هيچ گاه لباس نو نپوشيد. آبادى وملكى براى خود نگزيد؛ مگر همان
مزرعه اى كه در يَنبُع داشت كه آن را هم بر مستمندان وقف كرد. تنها لباسى كهنه، خشن
و وصله دار مى پوشيد و نعلينى از ليف خرما به پا مى كرد.
هيچ گاه از غذايى سير نخورد. خوراكش خشك ترين غذاها بود. بر سر سفره اش نمك و يا
سركه و- اگر گهگاهى چيز ديگرى بر آن مى افزود- از سبزيها بود. كمى بالاتر كه مى رفت
اندكى شير شتر بود. گوشت خيلى كم مى خورد و چنين مى گفت و- هر چند عبارتش طنزى است
نسبت به كسانى كه غذاهاى گوشتى زياد مى خورند و يا تكيه شان بر گوشت است و آن را بر
ديگر غذاها ترجيح مى دهند- رفتارش گفتارش را تأييد مى كرد:
لا تَجْعَلُوا بُطُونَكُمْ مَقابِرَ الْحَيْوانِ؛ [ شرح نهج البلاغه ى ابن ابى
الحديد، ج1، ص26. ] شكمهاى خود را گورستان حيوانات قرار ندهيد.
از زهد سخن مى راند و به اختصار و بيانى نيكو آن را به كلام خدا مستنَد مى كرد و
مى فرمود:
الزُّهْدُ كُلُّهُ بَيْنَ كَلِمَتَيْنِ مِنَ الْقُرْآنِ؛ قالَ اللهُ سُبْحانَهُ:
"لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى مافاتَكُمْ وَ لاتَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ" [ حديد: 24. ]
وَ مَنْ لَمْ يَأسَ عَلَى الْماضى وَ لَمْ يَفْرَحْ بِالاْ َّتى فَقَدْ اَخَذَ
الزُّهْدَ بِطَرَفَيْهِ؛ [ نهج البلاغه، حكمت 439. ] تمام |معنى| زهد در دو جمله از
قرآن مجيد خلاصه شده است: خداوند سبحان مى فرمايد:... تا برآنچه از دستتان رفته
اندوه و دريغ مخوريد و بدانچه به شما رسيده شادمان مباشيد. و هر كس برگذشته تأسّف
نخورد و بر آينده شادمان نباشد همه ى زهد را، از هر دو سو، به دست آورده است.
وى در زهد محروميّت احساس نكرد؛ بلكه آن را ثروتى گرانقدر دانست كه مورد رغبت
است و چيزى كم ندارد. اين شگفت نيست كه خود مى فرمود:
... الزُّهْدُ ثَرْوَةٌْ...؛ [ همان، حكمت4. ] ... بى ميلى "به دنيا"، ثروت و
دارايى است....
او هم چون كسانى نبود كه با اعمال و كارهايشان به خود مى نازند و قدرت و توان
خود بر حاكميّت بر نفس را ظاهر مى كنند و از اينكه اسمى در بين مردم داشته باشند و
يا مردم به آنها توجّه كنند خوشحال اند؛ بلكه وى- همانگونه كه صريح عباراتش گوياى
آن است- معتقد بود كه: برترين زهد، پنهان كردن آن است.
امام، بر مبناى ايمان و قناعتش، اين گونه رياضت هاى سخت را بر نفس خود تحميل مى
كرد. اين رياضت نفسانى تمام سالهاى عمرش، چه سالهاى تنگدستى و چه سالهاى بى نيازى،
همراه او بود؛ نه اينكه به دوره اى از زندگى او اختصاص داشته باشد كه در آمد كمى
داشت و از امكانات كمترى برخوردار بود. در همان زمانى كه قدرت حكومت را در دست داشت
و تمام امكانات در اختيار او بود نيز با همين رياضت نفسانى زندگى كرد؛ با اينكه حق
داشت كه زندگى خود را به صورتى تغيير دهد كه اگر مرفّه تر نيست لااقل سخت تر نباشد.
دليلى گوياتر براى اين مطلب از رفتار خود حضرت وجود ندارد؛ آنگاه كه اِمارت و
حكومت بر مؤمنين به دستش افتاد كه تنها نظر و رأى او در برنامه ريزيها و سياست مالى
به همان گونه كه در سياست حكومتى و سلطنتى و قدرت بر مردم حاكم بود ارزش داشت.
در دوران حكومتش، در فصل زمستان سرد- در حالى كه از سرما مى لرزيد و جز رو انداز
كهنه اى بر او نبود- به آن حضرت گفتند:
يا اميرالمؤمنين "ع"! خداوند براى تو و خانواده ات در اين مال سهمى قرار داده
است و تو بدينگونه رفتار مى كنى؟.
با زبانى مؤدّبانه و لحنى محبّت آميز چنين فرمود:
به خدا سوگند، چيزى از سهم شما برنداشته ام و اين همان رواندازى است كه آن را از
مدينه با خود آورده ام. [ عبّاس محمود العقّاد: عبقرية الامام |،ص16|. ]
روزى يكى از يارانش نزد او آمد. آن حضرت را ديد كه نان خشكيده و ماستى مى خورد
كه بوى ترشيش بينى را آزار مى داد و به همين ترتيب دهان را. وى- در حالى كه نمى
توانست ناراحتى خود را پنهان كند- به ايشان عرض كرد:
اى اميرمؤمنان "ع"! آيا
چنين چيزى را مى خوريد؟.
آن حضرت- كه مالك ثروت بى پايان زهد بود- در حالى كه خشنود و استوار نشسته
بود، پاسخى جز اين نداد:
رسول خدا "ص" نانى خشك تر از اين مى خورد و لباسى درشت تر از اين مى پوشيد-
و به لباس خود اشاره كرد- اگر رفتارى جز رفتار آن حضرت را داشته باشم، مى ترسم
كه به آن بزرگوار ملحق نشوم. [ همان |،ص30|. ] چه كسى از او به اين گونه قناعت-
كه ثروتى فناناپذير و مُلكى فرسوده ناشدنى و عزّتى نابود نگشتنى است- شايسته تر
است؟ آيا او گوينده ى اين شعر نيست كه مى گويد:
أفادَتْنِى الْقَناعَةُْ كُلَّ عِز |
|
وَ أىُّ غِنىً أعَزُّ مِنَ الًّقَناعَهْ؟! |
|
|
|
قناعت همه گونه عزّتى به من بخشيد و كدام ثروتى گرامى تر از قناعت است؟
فَصَيِّرْها لِنَفْسِكَ رَأْسَ مالٍ
|
|
وَ صَيِّرْ بَعْدَهَا التَّقْوى بِضاعَهْ
|
[ عبدالعزيز سيّد الاهل: از اشعار منسوب به جانشين پيامبر "ص" امام على بن
ابى طالب "ع". ]
قناعت را براى خود، سرمايه قرار ده و بعد از آن تقوا را نقدينه و كالاى خويش
ساز. تجارتى سود آورتر و تواناتر از قناعت براى تضمين آزادى انسان نيست.
امام معتقد بود كه انسان بايد از قيد خودىِ خويشتن آزاد گردد و با نفس مخالفت
كند و از اميال او دورى نمايد و اهداف نفسانى را برآورده نسازد و خود را ذليل
خواسته هاى آن نگرداند و به تمايلات آن نفروشد و نيازى در آن براى خود نبيند كه
بعد به خاطر آن در مقابلش سرِ تعظيم فرود آورد و برده ى هر انسانى شود كه سود و
نفعى به او برساند و هر جا نيازش برآورده شد و تهى دستيش جبران گرديد اسير
همانجا بشود. مى فرمود:
إذا أظْمَأتْكَ أكُفُّ اللِّئامْ |
|
كَفَتْكَ الْقَناعَُْ شَبْعاً وَ رَيّا
|
آنگاه كه دستان لئيمان، تشنه ات نهند، قناعت براى سيرى و سيراب گشتنت بس
است.
فَكُنْ رَجُلاً رِجْلُهُ فِى الثَّرى |
|
وَهامَةُْ هِمَّتِهِ فِى الثُّرَيّا |
[ همان؛ ديوان امام على "ع"، بيهقى نيشابورى، ص634 با كمى اختلاف. شعر قبلى
نيز در صفحه ى 370 اين كتاب است. ] تو مردى باش كه پايش بر زمين و بلنداى همّتش
در پروين است.
براستى درست گفته است كه چيزى ارجمندتر از عزّت و سرافرازى و گرامى تر از
كرامت و بزرگوارى و پست تر از تعلّق و دلبستگى به غير آنچه در دست خداوند است
نيست.
روى آوردن دنيا به على "ع" و پشت كردن دنيا از او در مقابلش يكسان بود. آنچه
از ظواهر فريبنده ى دنيا به او روى مى آورد "برايش" بمانند چيزهايى بود كه پشت
كرده است و آنچه پشت مى كرد مثل همان چيزى بود كه به او روى آورده است؛ به
اندازه ى يك خردَل براى او فرق نمى كرد و هر دو حالت برايش مساوى و يكسان بود.
به سوى هيچ چيز دنيا سرعت و شتاب نمى كرد و بدان همّت نمى گماشت. [ على هميشه
علاقه ى به مال را مسخره و بازى مى دانست و ارزشى براى آن نمى شناخت؛ مگر بدان
اندازه كه گرسنه اى به وسيله ى آن سير شود و برهنه اى پوشيده گردد. هيچ وقت
براى خود چيزى ذخيره نكرد و درهمى كه امروز صبح به دستش مى آمد تا روز ديگر در
دستش نبود. كَفَش چون غربال بود كه بذلش بر بقا سبقت مى گرفت. "الامام على بن
ابى طالب "ع"، ج1، ص122". ] در هيچ چيز آن اطمينان و وثوق پيدا نمى كرد؛ بلكه
همان گونه بود كه خود مى فرمود:
به آنچه در دست خداست مطمئن تر از آنچه در دست خود. [ نهج البلاغه، حكمت
302. ]
وى از دنيا بى نياز بود؛ زيرا بر فريب كارى آن چيره و به فرمانروايى اش بى
اعتنا و از زَرْق و برق آن روى گردان بود. امام، با گراميداشت قدر و منزلت خود،
در قلعه ى قناعت و خويشتن دارى و زهد- بدون اينكه به شُكوه فريبا و زرق و برق
آن اعتنايى داشته باشد- پناه گرفته بود و از شناخت ژرفى كه نسبت به خواسته هاى
بى ارزش و بيهودگى كارها و بى اعتبارى شأن و مقام دنيا در پيشگاه پروردگار
داشت، چيزى او را- حتّى به اندازه ى آرزويى كه بر خيال و وهم بگذرد- به خود
مشغول نمى كرد. گفتى شعارش همان كلام حكمت آميز خودش بود كه:
مَنْ كَرُمَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ هانَتْ عَلَيْهِ شَهَواتُهُ؛
هر كس براى خود ارزش قائل باشد شهواتش براى او پوشالى و بى ارزش خواهند بود.
[ نهج البلاغه، حكمت 449. ]