دانش و فضايل خدادادى
بررسى و احاطه بر موهبت ها و فضايل خدادادىِ امام دشوارتر است. نمى بينيد كه هر
گروهى او را از خود مى داند و هر طايفه اى او را به خود نسبت مى دهد و هر مكتب فكرى
مى خواهد كه غير او را در ميدانهاى حكمت و دانش ناتوان معرّفى كند و ديگر مذاهب و
نظريّه ها را در مقابل او به كناراندازد؟ آيا در بين دانشمندان كسى را سراغ داريم
كه بمانند امام داراى علوم ربّانى و بشرى باشد؟ او تنها كسى است كه با چكيده اى از
دانش الهام بخش بارورش، ريشه ى درخت دانش را آبيارى كرده و ساقه اش را رشد داده و
شاخسارش را نيرو بخشيده و برگهايش را سرسبز نموده و شكوفه هايش را طراوت بخشيده و
ميوه هايش را بارور كرده و آنها را براى چيدن در دسترس قرار داده است.
او بينشى نافذ، روحى پاك، انديشه اى شگرف داشت. در عمق معارف پيشينيانِ خويش فرو
مى رفت. تنها ظاهرش را نمى گرفت و هم چون نگهبانان اموال آنان را در خزانه ى ذهنش
نمى انباشت؛ بلكه به نقد و بررسى آنها مى پرداخت؛ آنچه را كه قابل اثبات بود استوار
مى ساخت و آنچه كه توان افزايش داشت بر آنها مى افزود و اگر تغيير و دگرگونى مى
طلبيد دگرگون مى ساخت. در باطن آيات الهى تأمّل نموده در ژرفناى آن مى نگريست و
عبرت مى گرفت و انديشه مى كرد.
در اعماق درياى نفوس و ارواح فرو مى رفت و در زواياى نامرئى آنها به گردش و
جستجو و به تحليل و ارزيابى و توجيه مى پرداخت.انديشه ى پُر فروغ و نقّادش ابزار
او، و روح درخشان و رخشنده اش راهنماى او بود. به معارف پيشينيان احاطه داشت و براى
آيندگان رهنمود آورد. در هر قدمى كه در اين راستاى استوار برمى داشت فرمان الهى را
به انسانها در نظر مى داشت كه به او دستور مى دهد عقل و خردش را از خواب بيدار كند
و به دقّت و انديشه كردن وادارد تا علم را در هر كجا كه باشد بجويد. خداوند متعال
مى فرمايد:
إنَّ فى خَلْقِ السَّماواتِ وَ الاْ رضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ
لاَّ ياتٍ لاِ ولِى الاْ لْبابِ؛ [ آل عمران: آيه ى 190. ] همانا در خلقت آسمانها و
زمين و رفت و آمد شب و روز نشانه هايى براى خردمندان است.
و نيز مى فرمايد:
قُلِ: أنْظُرُوا ماذا فِى السَّماواتِ وَ الاْ رْضِ؛ [ يونس: آيه ى 101. ] بگو:
نگاه كنيد كه در آسمانها و زمين چه چيز وجود دارد.
خداوند متعال كسانى را كه عقل را از انجام وظيفه اش باز مى دارند پايين تر از
سطح حيوانيّت قرار مى دهد و به آينده اى بد هشدار مى دهد [ السيّد سابق: اسلامُنا.
] و چنين مى فرمايد:
وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الاْ ًّنْسِ لَهُمْ
قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أعيُنٌ لا يُبْصِرونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ
لا يَسْمَعونَ بِها أُولئِكَ كالاْ نْعامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ
الْغافِلونَ؛ [ اعراف: آيه ى 179. ] و هر آينه ما براى دوزخ، بسيارى از جنّ و انس
را آماده كرده ايم. آنان دلهايى دارند كه با آنها انديشه نمى كنند؛ ديدگانى دارند
كه با آنها نمى بينند؛ گوشهايى دارند كه با آنها نمى شنوند. آنان هم چون چهارپايان
اند؛ بلكه گمراه تر. آنان غافلان و بى خبران اند.
علم، از ديدگاه على، سپرى است كه او را نگه مى دارد و پناهى است كه از او حمايت
مى نمايد. علم به صاحبش جاودانگى مى بخشد و قبل از مال و بالاتر از مال براى زندگى
ضرورى است.
امام نظريّه ى خود را روشن تر بيان كرده مى فرمايد:
... هَلَكَ خُزّانُ الاْ موالِ وَ هُمْ أحْيأٌ، وَ الْعُلَمأُ باقُونَ ما بَقِىَ
الدَّهْرُ...؛ [ نهج البلاغه، حكمت147. ]
زر اندوزان- هر چند زنده باشند- نابودند و دانشمندان- چندان كه روزگار پايد-
پايدارند....
و مى فرمود:
... اَلْعِلْمُ خَيْرٌ مِنَ الْمالِ. اَلْعِلْمُ يَحْرُسُكَ وَ أنْتَ
تَحْرُسُ الْمالَ. الْمالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُْ وَ الْعِلْمُ يَزْكوُ عَلَى
الاْ نْفاقِ...؛ [ همان. ] ... دانش بهتر از مال است. علم، تو را نگهبان است و
تو پاسبان مال. خرج كردن، مال را كاهش مى دهد ولى بخشيدن و آموختن، علم را رشد
مى دهد و مى افزايد....
بلكه ... علم آيينى است كه از آن تبعيّت و پيروى مى شود.... [ از سخنان
منقول از آن حضرت. نهج البلاغه، حكمت 147: ... مَعْرِفَة الْعِلْمِ دينٌ يُدانُ
بِهِ... در نسخه ى عربى كتاب كلمه ى معرفة را ندارد. ] هركس در علم لجاجت ورزد
و خود را از آن دور نگه دارد منزلت و مقام او در پيشگاه پروردگارش پايين مى آيد
و از دايره ى خشنودى و رضوان الهى دور مى شود. شايد بهترين چيزى كه پستى و
پايين بودن اين درجه و مقام را براى ما ترسيم مى كند همين فرمايش امام است كه
مى فرمايد:
إذا أرْذَلَ اللهُ عَبْداً حَظَرَ عَلَيْهِ الْعِلْمَ؛ [ نهج البلاغه، حكمت
288. ] هنگامى كه خداوند بنده اى را خوار دارد او را از دسترسى به علم باز مى
دارد.
عباراتى كه نقل شد و بسيارى از كلمات قصار و عبارات نبوغ آميزش روشن گر اين
مطلب است كه امام "ع" به علم و دانش چنان عزّت بخشيده كه هيچ كس بدان گونه از
ارزش و احترام علم سخن نگفته است و به گونه اى عظمت و بلندى جايگاه علم را بيان
فرموده كه در بين ديگر ارزشهاى انسانى هيچ چيز به اندازه ى آن ارزش و اهميّت
ندارد. به همين گونه، عقل را نيز- كه وسيله ى آموختن است- به گونه اى احترام و
تكريم فرموده است كه از هيچ راهى نمى توان از ارزش معرفت كاست. سخن امام واگويى
درست از دعوت الهى است كه بندگانش را بدان فرا خوانده و نسبت به آن تشويق
فرموده است كه در آيات تأمّل و در آفريدگانش دقّت كنند تا از فضل و خيرات الهى
برخوردار شوند و با فهميدن و آشنايى با مظاهر قدرت خداوندى پرده از اسرار حكمت
او بردارند.
چه انبوه بود آگاهى و علم امام!
چه بسيار علوم و معارفى كه از سرچشمه ى دانش او جدا شد و در هر راهى از آنكه
قدم گذاشت به پايان و نهايت آن رسيد!
چه گذشته ها كه آگاه شد و تازه ها كه كشف كرد!
آنچه او بدان آگاهى و آشنايى كامل و همه جانبه يافت و جهانى گسترده و پهناور
از علم و دانش بود. با ذهنى پژوهشگر و ژرف انديش آن را كشف و از ظاهر و باطن آن
عبور كرد و با عقلى هوشمند و تيز بين جزئيّات و كلّيّات آن را درك نمود و از آن
سيراب گشت. امام داراى نبوغى ذهنى بود كه ديگر نمونه و همتا ندارد. انديشه اش
از نگرش در ميراث فرهنگى گذشتگان- كه ضمن روايات و نوشته ها در طول تاريخ منتقل
شده و به او رسيده بود- خسته نشد و از كار نيافتاد؛ همان گونه كه از گردش
ديدنيهاى جهان خلقت خستگى به خود راه نداد. هيچ گاه به ديدارى سطحى بسنده نكرد
بلكه به اعماق ديدنيها نظر افكند تا اسرار پيچيده و رموز نهفته ى آنها را كشف
كند. از كاوش و جستجوى زواياى هستى سستى به خود راه نداد و از آموختن باز
نايستاد. از دانستنى هايى كه به اسرارش پى برد و يا مجهولاتى كه كشف كرد در خود
احساس تنگنا و عدم گنجايش ننمود. هر چه را آموخت فرا گرفت و هر چه فرا گرفت بر
گنجايش و ظرفيّت خود افزود. هرگاه ابر معارف و علوم بر او باريد، سيلى كه از آن
به راه افتاد گنجايش عقل تشنه ى او را بسان زمين گرمازده و سوخته اى يافت كه
حرارتِ تشنگى او را تمام آبهاى آسمان فرو نمى نشاند و سوز عطشش را برطرف نمى
سازد.
چگونه ممكن است عقل دروازه ى خود را به روى علم ببندد و حال آنكه هميشه
با سرمايه اى جديد وارد آن مى شود؟ در اين باره امام مى فرمايد:
گنجايش هر ظرفى محدود است؛ به جز ظرف دانش كه با فروريختن در آن گسترش پيدا
مى كند.
چه استوار است فرمايشش و چه دقيق و ظريف است توصيفش!
ايمان و باور او درباره ى انديشه باعث شده است كه عقل را بر بلنداى فضايل و
نعمتهاى خداوندى- كه ويژه ى آدميزادگان است- جاى دهد؛ چنانكه فرمايش آن حضرت بر
اين مطلب دلالت دارد:
إنَّ الْمَكارِمَ أخْلاقٌ مُطَهَّرْة |
|
فَالْعَقْلُ أوَّلُها وَ الدِّينُ ثانيها |
[ ديوان امام على"ع"، بيقهى نيشابورى، ص628؛ بدين صورت: فَالدّينُ اَوَّلُها
وَالْعَقْلُ ثانيها. ]
همانا والائيها، اخلاق پاكيزه اى است. نخستين آنها عقل است و دومين دين.
وَالْعِلْم ثالِثُها وَالْحِلْمُ رابِعُها |
|
وَالْجُودُ خامِسُها و... |
[ ديوان امام على"ع"، در دنباله ى مصراع: وَالْفَضْلُ سادِسُها: و ششم احسان
و بخشش. ]
سومين علم است و چهارم بردبارى. پنجمش، جود و سخاوت و.... وقتى مى بينيم
نظريّه ى آن حضرت درباره ى عقل و علم بدين گونه است، ديگر براى انسانى كه خود
را از نعمت علم محروم ساخته است عذرى نمى توان يافت؛ مادام كه خداوند متعال
وسائل و اسباب فراگيرى و آموختن را براى او فراهم ساخته و عواملى كه او را به
مقام شايسته اش برساند به او بخشيده است.
پس خداوند، براى چه بدن و عقل و قلبى به او داده است كه توان پيمودن راه
دشوار معرفت و تحمّل سختى پژوهش و كاوش و آموزش را بدو مى دهد؟ چه دليلى دارد
كه بشر اين تجهيزات را از ايفاى نقشى كه براى آن آفريده شده اند باز مى دارد؟
گويا از ياد برده است كه اينها نعمت هاى پروردگارند و نبايد فراموش شوند. انگار
آنها را كفران مى كند! نمى انديشد تا بياموزد و نمى آموزد تا هدايت شود و هدايت
نمى شود تا مردم را بهره مند كند! شكّى نيست كه علم، شرور و بديها را دور ساخته
خير و خوبى مى آورد و مكارم اخلاق ايجاد مى كند.
نمى بينيد كه امام، چگونه به فراگيرى علم تشويق مى كند كه علم فريضه اى است كه
بايد اسباب و ابزارى را كه لازم دارد فراهم ساخت؛ از قبيل بدنى كه تحمّل كند؛
خِرَدى كه انديشه كند؛ دلى كه بفهمد. اين ابزار و اسباب در انسانى نيز كه از خلقت و
آفرينشى معتدل برخوردار باشد بايد باشند. امام به صورت آمرانه و تحريك كننده مى
فرمايد:
تَعَلَّمْ فَاًّنَّ الله زادَكَ بَسْطًَْة |
|
اخلاق خَيْرٍ كُلُّها لَكَ لازِبُ |
دانش بياموز كه خداوند بر ظرفيّت تو افزوده است و بر خلاف خوبى كه همه به تو
وابسته است.
و بعد، براى منع و برحذر داشتن انسانها از مصاحبت و رفاقت با نادان مى فرمايد:
وَ لا تَصْحَبْ اَخَا الْجَهْلِ |
|
وَ اًّيّاكَ وَ اِيّاهُ |
جاهل و نادان را همدم و يار مباش و خود را از او نگاه دار.
فَكَمْ مِنْ جاهِلٍ اَوْدى |
|
حَكيماً حِينَ آخَاهُ! |
بسا نادانى كه، به هنگام رفاقت، انسان فرزانه اى را نابود ساخته است!
يُقاسُ الْمَرُ بِالْمَرِاًّء |
|
ذا مَا الْمَرُ ما شاهُ |
[ ديوان امام على"ع"، بيهقى نيشابورى، ص32. ] آدمى به افرادى كه كار و همراهى مى
كند سنجيده مى شود.
نيازى نيست كه در بيان نظريّات و ارزيابى امام نسبت به علم و دانش سخن را به
درازا بكشانيم؛ به همين مختصر بسنده مى كنيم. اگر گردشى شتاب گونه در برخى از رشته
هاى علوم و معارفى كه حضرتش به دست داده و انديشه اش بدان دست يافته كنيم، جز اين
نمى يابيم كه در هر فنّى كه وارد شده است تمام جوانب آن را فراگرفته همه ى بخشها و
رشته هاى آن را بخوبى مى داند.
علم الهى- كه به خاطر ارتباطش با خداوند اشرف علوم است- از سخنان آن حضرت گرفته
شده، هم از او نقل مى شود و بدو مى رسد. معتزله- كه به اهل توحيد و عدل مشهور و در
اين علم صاحب نظرند و مردم اين علم را از آنان فراگرفته اند- شاگردان و اصحاب آن
حضرت مى باشند؛ زيرا بزرگ آنان، واصل بن عطأ، شاگرد ابوهاشم عبدالله بن محمّدبن
حُنفيّه است و ابوهاشم شاگرد پدرش و پدرش شاگرد امام "ع" است. بعد اشاعره از معتزله
فرا گرفتند. انتساب اماميّه و زيديّه هم به آن حضرت ظاهر و روشن است. [ ابن ابى
الحديد، شرح نهج البلاغه. ] هيچ كس بمانند امام درباره ى توحيد سخن نگفته و درباره
ى صفات خدا به زيبايى و خوبى عبارات او نياورده است. كسى بهتر از او بحث قضا و
قَدَر آن را براى فهميدن عقول نزديك نكرده است:
بنابراين خداوند متعال واحد و اَحَد است. چيزى همانند او نيست. قديم است. هميشه
هست و خواهد بود.... به آنچه كه مخلوقات بدان توصيف مى شوند وصف نمى گردد.... هركس
درباره ى خداوند با تشبيه سخن گويد، هم چون كسى است كه او را كافر شده و حقيقت او
را نشناخته است.... [ شيخ محمّدرضا المظفّر، عقائد الإماميّه. ]
اسلام، به عنوان يكتاشناسى و توحيد خداوند، ذات الهى را- از اينكه با مكان و
زمان مخلوط باشد و از مشاركت در فرمانروايى كه بخواهد كسى را كمك بگيرد و يا با
او مشورت كند و يا از توان ديگرى در گفتار و كردار بهره مند شود و از نزديك شدن
به وسيله ى نظائر و اشباه، ولو به عنوان مثال آوردن- منزَّه و پاك مى داند. اين
تنزيه نسبت به خداوند خالص و كامل است و با قاطعيّت جلوى اغيار را مى گيرد. از
توصيف برتر و از اينكه در دسترس عقول و انديشه ها قرار گيرد بالاتر است.
امام
نظريّه ى خود را درباره ى اين كمال الهى بدينگونه تصوير فرموده است كه علّت منع
از توصيف ذات الهى را آن مى داند كه فهم و عقول مردم نمى توانند به حقيقت او
احاطه پيدا كنند و عبارات و جملات از ترسيم صفات او ناتوان مى باشند. در اين
باره چنين مى فرمايد:
... كَمالُ تَوْحيدِهِ الاْ ًّخْلاصُ لَهُ، وَ كَمالُ الاْ ًّخْلاصِ لَهُ
نَفْىُُ الصِّفاتِ عَنْهُ، لِشَهادَِْة كُلِّ صِفَةٍْ أنَّها غَيْرُ
الْمَوْصُوفِ وَ شَهادَةِْ كُلِّ مَوْصُوفٍ أنَّهُ غَيْرُ الصِّفَةِْ. فَمَنْ
وَصَفَ اللهَ سُبْحانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ، وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنّاهُ، وَ
مَنْ ثَنّاهُ فَقَدْ جَزّأهُ، وَ مَنْ جَزّأهُ فَقَدْ جَهِلَهُ، وَ مَنْ
جَهِلَهُ فَقَدْ أشارَ اِلَيْهِ، وَ مَنْ أشارَ اًّلَيْهِ فَقَدْ حَدَّهُ، وَ
مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ؛ [ نهج البلاغه، خطبه ى 1. ] كمالِ يكتاشناسى
خداوند اخلاص نسبت به اوست و اوج اخلاص نسبت به او زدودن صفات از اوست؛ زيرا هر
صفتى گواهى مى دهد چيزى جز موصوف است و هر موصوفى شاهد بر آن است كه غير از صفت
است. هر كس خدا را وصف كند او را همراه و همتاى چيزى دانسته است و هر كس او را
قرين و همراه كند دوتايش دانسته است و هر كس دوتايش بداند او را تجزيه كرده است
و هر كس براى او جزئى قائل باشد او را نشناخته است و هر كس او را نشناسد به او
اشاره نموده است و كسى كه به او اشاره كند محدودش انگارد و هر كس او را محدود
سازد او را برشمرده است....
از جمله فرموده هاى امام در همين زمينه اين عبارات است:
وَحْدَهُ لاشَريكَ لَهُ، اَلاْ وَّلُ لا شَيْئَ قَبْلَهُ وَ الاْخِرُ
لاغايةَ لَهُ... لاتَقَعَ الاْ وْهامُ لَهُ عَلى صِفَةٍْ وَلا تُعْقَدُ
الْقُلُوبُ مِنْهُ عَلى كَيْفيَّةٍْ، وَ لا تَنالُهُ التَّجْزِئَةُْ
وَالتَّبْعيضُ؛ [ نهج البلاغه، خطبه ى 85. ] يكتاست و شريكى براى او نيست. اوّل
است و چيزى قبل از او نيست و آخر است و پايانى ندارد... اوهام و پندارها صفتى
براى او نمى يابند و دلها بر چگونگى او نمى نشيند و تجزيه و بخش پذيرى در او
راه ندارد.
يكى از يارانش مى پرسد:
يا اميرالمؤمنين "ع"! آيا پروردگارت را ديده اى؟.
پاسخ مى فرمايد:
أفَأعْبُدُ ما لا أرى؟!؛ آيا چيزى را كه نمى بينم مى پرستم؟!
سؤال كننده در اين باره توضيح مى خواهد و مى پرسد:
چگونه او را مى بينى؟ در جوابش مى فرمايد:
لا تَراهُ الْعُيُونُ بِمُشاهَدَِْ الْعِيانِ، وَ لكِنْ تُدْرِكُهُ
الْقُلُوبُ بِحَقائِقِ الاْ يمان. قريبٌ مِنَ الاْ شْيأِ غِيْرُ مُلامِسٍ،
بَعيدٌ مِنْها غَيْرُ مُبايِنٍ. مُتَكَّلِمٌ لابِرَوِيَّةٍْ، مُريدٌ
لابِهِمَّةٍْ، صانِعٌ لاِبجارِحَةٍْ...؛ [ همان، خطبه ى 179. ] ديده ها او را
آشكارا نمى بينند، بلكه دلها به ايمان راستين به او مى رسند. بدون اينكه به
اشيا پيوسته باشد به آنها نزديك و بى آنكه از آنها جدا باشد دور است. سخن مى
گويد بدون اينكه نيازى به انديشه داشته باشد و اراده مى كند بدون اينكه از قبل
بدان همّت گمارد. سازنده است نه با اعضا و جوارح....
از سخنان شگفت حضرتش در برخى از صفات خداوند اين است:
هُوَ الاْ وَّلُ لَمْ يَزَلْ، وَالْباقى بِلا أجَلٍ... لاتُقَدِّرُهُ الاْ
وْهامُ بِالْحُدوُدِ وَ الْحَرَكاتِ وَ لا بِالْجَوارِحِ وَالأدَواتِ. لا
يُقالُ لَهُ: مَتى؟ وَ لا يُضْرَبُ لَهُ اَمَدٌ بِحَتّى. الظّاهِرُ لايُقالُ
مِمّا؟ والْباطِنُ لايُقالُ فيما؟...؛ [ نهج البلاغه، خطبه ى 163. ]
او اوّل هميشگى است و پايدار بدون سر رسيد... پندارها با حدود و حركات و به
جوارح و ابزار نمى توانند او را ارزيابى كنند. درباره ى او گفته نمى شود: كى؟ و با
كلمه ى تا سرآمدى براى او تعيين نمى شود. آشكارى است كه گفته نمى شود از چه؟ و باطن
و نهان است؛ امّا در چه؟ گفته نمى شود.
چه فهمها در شناخت ماهيّت قضا و قَدَر دچار سرگردانى شده است. هرچند پايان تلاش
انديشه هاى بهره مند از پرتو نور حقيقت اين بوده است كه بين آن دو بدين گونه جمع
كرده اند: دانستن آنچه كه واقع مى شود و تهيّه ى اسباب و ابزار وقوع آن.
قضا، عبارت است از علم پيشين خداوند به حصول اشيا برحالات خود در جاى خود و
قَدَر عبارت است از هر چيز به دست خداوند به هنگام وجود علل و اسبابش. [ محمّد
عبدُه: نهج البلاغه، شرح كلمات قصار |حكمت 78|. ] يك بار به امام گفته شد: آيا رفتن
به شام به قضا و قَدَر الهى بود؟ امام پاسخ فرمود:
ويْحَكَ! لَعَلَّكَ ظَنَنْتَ قَضأً لازِماً، وَ قَدَراً حاتِماً! وَ لَوْ كانَ
ذلِكَ كَذلِكَ لَبَطَلَ الثَّوابُ وَ الْعِقابُ، وَ سَقَطَ الْوَعْدُ والْوَعيدُ.
إنَّ اللهَ سُبْحانَهُ أمَرَ عِبادَهُ تَخْييراً، وَ نَهاهُمْ تَحْذيراً. وَ
كَلَّفَ يَسيراً وَ لَمْ يُكَلِّفْ عَسيراً... وَ لَمْ يُعْصَ مَغْلوُباً وَ لَمْ
يُطَعْ مُكْرَهاً وَ لَمْ يُرْسِلِ الاْ نْبِياء لَعِباً، وَ لَمْ يُنْزِلِ
الْكُتُبَ لِلْعِبادِ عَبَثاً، وَلا خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأرْضَ وَ ما
بَيْنَهُما باطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذينَ كَفَرُوا
مِنَ النّار؛ [ صاد: 28. ] واى بر تو! شايد مقصودت قضاى لازم و قَدَر حتمى است. اگر
اين چنين مى بود ثواب و عقاب باطل مى شد و وعده و وعيد از بين مى رفت. همانا خداوند
سبحان به بندگان خود با داشتن اختيار دستور داده و به عنوان تحذير آنان را نهى
نموده است. به كار آسان تكليف مى كند و به كارهاى دشوار تكليف نمى كند. از جهت
مغلوب بودن معصيت نمى شود، و به صورت اكراه اطاعت نمى شود. پيامبران را بيهوده
مبعوث نكرده و كتاب را براى بندگان خود بى جهت نفرستاده است. آسمانها و زمين را با
آنچه كه بين آنها واقع است بيهوده نيافريده است. اين پندار كسانى است كه كافر شده
اند. پس واى بر كافران از آتش. [ نهج البلاغه، حكمت 78. ] گنجينه هاى معارف الهى،
بى جهت و تصادفى به روى امام گشوده نگشته است؛ بلكه نتيجه ى مسلّم بينش و تفكّر در
آفرينش خداوند و ممارست در آيات كتاب الهى و پژوهش در احكام و حكمت هاى خداوندى بود
كه با روح شفّاف و بينش درخشان و ذهن گسترده ى خود به آنها رسيد.
در پاكى و تميزى جوهر وجود و تازگى و لطافت احساس و هوشمندى و دقّت نظر و عمق
فهم و ادراك او كسى بحث ندارد. همه ى اينها ابزارى هستند كه او را بر پِژوهش و
تحقيق و بحث و كنجكاوى قادر نموده، ضامن استقامت فكر و سلامت پژوهش و كاوشهاى
اويند. هم چنين در اين نيز گفتگو نيست كه امام براى آنچه كه برايش مقدّر شده بود
آمادگى كامل داشت؛ زيرا از همان دوران كودكى همراه رسول خدا "ص" بود و پيش از نزول
وحى- در دورانى كه پيامبر "ص" با خود خلوت مى كرد و در غار حرا و در خانه ى خود به
عبادت مى پرداخت- با پيامبر "ص" به سر مى برد و نيز در آن زمان كه رسول خدا "ص" در
آيات بزرگ آفرينش و حركت زمان و قوانين هستى و نيستى و پديده هاى خارق العاده خلقت
مى انديشيد، همگى را بر قدرت قاهر ازلى گواه مى ديد كه همچون ديگر قدرتها نبود؛
قدرت و نيرويى كه تقدير و تدبير به دست اوست و براى آن كس كه درباره ى آنها بينديشد
و بخواهد راهى را به هدايت بيايد به روشنى نزديكتر است.
او پا به پاى پيدايش يك حقيقت واحد حركت مى كرد. شيفته ى پيامبر "ص" بود و بسان
شاگردى كه از استاد و ره جويى كه از رهنمايش پيروى مى كند از پيامبر "ص" تبعيّت
مى كرد، تا اينكه در همان عنفوان جوانى از آفريدگار مدبّر چيزى به دست آورد كه
مردم ديگر آن را به دست نياورده بودند؛ تا آنجا كه از خود او مى شنويم كه از
آنچه كه احساس شكوفا و روح لطيفش او را بدان رهنمايى كرده است سخن مى گويد و مى
فرمايد: من هفت سال صدا را مى شنيدم و نور را مى ديدم.
و نيز مى فرمايد: من-
پيش از آنكه كسى از اين امّت خدا را بپرستد- هفت سال خدا را عبادت كردم.
اين همان مدّتى است كه پيامبر "ص" از او سرپرستى مى كرد تا اينكه رسالتش
آغاز و مأمور انذار و تبليغ شد. بنابراين، از اينكه مى بينيم و مى شنويم كه حسن
بصْرى، امام را چنين توصيف مى كند كه: او ربّانى اين امّت بود. ترسى به خود راه
نمى دهيم و تعجّب نمى كنيم.
نيز آن زمان كه مى بينيم در دوران رسول خدا "ص" تنها حافظ و آشناى به قرآن و
آگاه و محيط به اسرار آن على بن ابى طالب "ع" است نگران و مبهوت نمى شويم و از
اينكه مى بينيم بعد از رحلت رسول خدا "ص" او نخستين كسى است كه به جمع آورى
قرآن اقدام مى كند حيران نمى گرديم.
گفته اند كه ابوبكر كسى را به دنبال امام- كه از بيعت خوددارى كرده و خانه
نشين شده بود- فرستاد و او را بر اين كار توبيخ كرد. آن حضرت در جوابش چنين
فرمود:
به خدا سوگند، خانه نشينى من به منظور دست يابى به خلافت نيست... بلكه اندوه
فِراق رسول خدا "ص" مرا بى تاب كرده و فقدانش غمگين و دل مرده ام نموده است.
اين بدان خاطر است كه بعد از او به هر جا مى نگرم اندوهم تازه مى شود و بر
افسردگى ام مى افزايد.... اشتياق پيوستن به او از طمع در غير او براى من كفايت
مى كند. [ دكتر فاروق ابوزيد، مقاله ى "يك كتاب اسلامى ناشناخته"، مجلّه ى
راديو و تلويزيون، شماره ى 2152. ] گويند: امام، نه به خاطر مخالفت، بلكه به
خاطر جمع آورى قرآن از بيعت كردن با ابوبكر خوددارى كرد و اين خود نشان آن است
كه وى نخستين كسى بود كه قرآن را جمع آورى كرد. [ ابن ابى الحديد در شرح نهج
البلاغه مى گويد: همگى نقل كرده اند كه امام از بيعت با ابوبكر خوددارى كرد.
اهل حديث آنچه را شيعه مى گويد- كه آن حضرت به عنوان مخالفت با بيعت، از خانه
بيرون نشد- قبول ندارند؛ بلكه مى گويند مشغول جمع آورى قرآن شد و اين خود دليل
بر آن است كه امام نخستين كسى است كه به جمع آورى قرآن اقدام نمود و اگر در
زمان رسول خدا "ص" جمع شده بود به جمع آورى بعد از وفات پيامبر "ص" احتياجى
نبود. ]