نهج البلاغه اثر جاودان على (عليه السلام)
نهج البلاغه ! اين يك
نام است . اما نامى كه تمام تاريخ را در مى نوردد ، تمام بشريت را در خود فرو مى
پوشاند ، و جهان بشريت را ، در برابر خود به اعجاب ، به بهت و ناتوانى و درماندگى
مى كشد . زيرا بشريت هرچه بيشتر به اين نام ساده و فشرده و مختصر مى انديشد ،
بيشتر خود را در برابر عظمت بى مانند آن ، ناتوان و درمانده احساس مى كند . نهج
البلاغه ، اين يك نام است . اما چه نامى و چه گونه نامى است ؟ نامى كه همواره ،
در طول تاريخ پر شكوه اسلام ، پس از نام قرآن بر زبان آمده است و همواره فراتر از
كلام انسان و فروتر از كلام قرآن قرار داشته است .
چه مى توان گفت ، دربارهء
نهج البلاغه ، كه دوست و دشمن آن را ستوده اند ، اما چون به توصيف و تشريح آن رسيده
اند ، كلام خود را ناتوان و خويشتن را درمانده يافته اند ؟ نگارنده نيز نه قصد و نه
جرأت و جسارت آن را دارد كه قلم را پيرامون توصيف و تشريح آن بر روى كاغذ به گردش
آورد . بلكه مى خواهد ، چند كلامى به عنوان يك مقدمهء كوتاه و بسيار ناقص و نارسا
بنويسد تا پس از آن ، مقاله اى را كه يكى از فضلاى محقق و شيفتگان مكتب على
(عليه السلام) ، در بيان عشق و شيفتگى خود نگاشته است ، در اين فصل نقل كند .
و آن مقدمه چنين است :
نهج البلاغه ، كتابى كه اكنون قرنهاست كه در سه فصل تدوين يافته و چون خورشيدى
تابناك بر پيشانى تاريخ اسلام پرتو افشانى مى كند ، مجموعه اى است كه از روى گفته
ها و نوشتههاى على بن ابى طالب (عليه السلام)
گرد آورى شده است . بيش از
صدها اثر جاودان و بى اهمال ، اعم از حديث و خطبه و نامه و موعظه و كلمات قصار ، از
تراوشات انديشهء والاى على (عليه السلام)
، در لابلاى كتابها و متون اخبار
و احاديث و تاريخ ، به يادگار مانده كه از حدود 10 قرن پيش تا امروز ، با نام كوتاه نهج البلاغه
دل و جان را فروغ و روشنايى مى بخشد . بحث و بررسى دربارهء اين
كتاب توصيف ناپذير ، و تحقيق و تفحص در فروع و شاخههاى پر بار و پر ثمر آن ، چنان
است كه نه تنها در طول تاريخ ، از عهدهء هيچ نويسنده و محققى بر نيامده ، بلكه
امروز نيز با وجود اين همه امكانات گسترده كه براى تحقيق وتتبع بوجود آمده ، باز هم
نه تنها از عهدهء چند تن و چندين تن نويسنده ومتتبع و محقق ، خارج است ، بلكه از
چند گروه و چندين گروه نيز ساخته نيست . بدين سان ، جا دارد نه به تناسب عظمت و
جلال و شكوه و شموخ آن ، صدها و هزارها كنگره و سمينار و محافل بحث و بررسى وسيع
تشكيل گردد تا در اين راه ، گامهاى هرچه بيشترى برداشته شده باشد و به شناخت هرچه
بيشتر آن ، كمك بيشترى صورت گيرد . بايد گفت كنگرهء هزارهء نهج البلاغه ، كه در سال
1401 هجرى قمرى با همت جمعى از فضلا در تهران تشكيل گرديد ، در برگيرندهء بخشى از
اين وظيفهء خطير و مهم بود كه تا حد امكان خود كوشيد تا ابعاد هرچه بيشترى از مسأله
را روشن سازد . ولى تا وصول به غايت مطلوب و هدفى نهايى فرسنگ ها فاصله داشت و با
آنهمه تلاش و كوشش صادقانه و با وجود شركت عدهء كثيرى از فضلا ، و دانشمندان اسلامى
، به اعتراف برگزار كنندگان و شركت كنندگان آن محفل علمى ، هنوز يك از هزارها و
قطرهاى از درياهاى ابعاد و اعماق نهج البلاغه مكشوف نگرديد و رازهاى آن ، از پرده
بيرون نيامد . ما ، در اين فصل ، تنها به عنوان نشان دادن نيمرخى از اين كتاب عظيم
و بى مثال ، مقاله زير را كه در مورد جاذبيت نهج البلاغه نمونه اى بس اندك پيرامون
اين اثر جاودانهء مولا على است و به هنگام برگزارى هزارهء نهج البلاغه تقديم آن
كنگره گرديده است ، با كسب اجازه از نويسندگان عاليقدر آن ، زينت بخش اين قسمت از
كتاب خود مى كنيم . تا بدين گونه ، تنها اندكى با اهميت نهج البلاغه ، اين اثر جاودان علمى ، آشنا شويم
و روح تعاليم عالى علوى را از محتواى آن استشمام نمائيم . باشد كه در اين زمينه ،
بحث و تحقيق وتتبع و تدقيق بيشتر و باز هم بيشترى به عمل آيد ، تنها بدين اميد كه
از رهگذر اين تحقيق ها ، ثمر بيشترى نصيب عاشقان على (عليه السلام)
گردد .
مدتها بود كه نهج البلاغه در ميان ما بود با تمام شكوه و عظمتش ، با خطبههاى
الهام بخش و تكان دهنده اش ، با ابعاد گسترده فكرى و اجتماعيش ، با درسهاى پر مغز
خدا شناسيش ، با حماسههاى شورانگيزش و با دفاع بى قيد و شرطش از تودههاى مستضعف و
رنجديده انسانها ! ولى جز خواص از آن آگاهى نداشتند ، و به عنوان يك كتاب الهام بخش
انقلابى در سطح تودهء مردم مورد شناسائى زيادى نبود . و اين درد بزرگى در سطح تودهء
مردم مورد شناسائى زيادى نبود . و اين درد بزرگى است كه بايد روزى علل و اسباب آن
دقيقا بررسى شود . اما سرانجام نهج البلاغه پردههاى بى خبرى را شكافت و گرد و غبار
نسيان را از خود دور كرد و همچون قرآن در دسترس همگان قرار گرفت و جنبش در توده
مردم ايجاد كرد و آتش انقلاب را شعله ور ساخت ، در خطابه ها و حماسه ها و نظم و نثر
و فرهنگ انقلابى جاى خودش را در يك سطح گسترده و عمومى باز كرد و نشان داد تا چه
اندازه در روزهاى سخت و بحرانى مى تواند كار ساز و پيروزى آفرين باشد . كار به
جايى رسيد كه طاغوتيان گذشته نهج البلاغه را به عنوان يك كتاب ممنوع الانتشار
از خانهء جوانان انقلابى جمع آورى مى كردند ! و درست فهميده بودند . چرا كه نهج
البلاغه خصم آشتى ناپذير آنها و دوست مهربان و دلسوز مظلومان و محرومان و مسلمانان
زجر ديده بود . از اين به بعد موج تازه اى در تمامى افكار ، جهت شناخت نهج البلاغه
به وجود آمد و تمامى قشرها مخصوصا جوانان با تشنگى روزافزونى سعى داشتند خود را به
نهج البلاغه نزديك كنند و از سرچشمهء زلالش سيراب شوند . امروز شايد كمتر خانه ايست
كه نهج البلاغه در آن نباشد و كمتر كسى است در محيط ما كه تحت جاذبه فوق العاده آن
قرار نگرفته باشد . به عقيده ما آنچه موقعيت ويژه و استثنائى را به نهج البلاغه
بخشيده گذشته از اين كه ( گفتار امام و پيشواى انسانهاست ) وجود ويژگيهاى مهم زير
است :
1 . بيانگر مسائل عينى و ملموس زندگى
در بخشهاى سه گانه اين كتاب بزرگ ( خطبه ها -
نامه ها - كلمات قصار ) همه جا سخن از مسائل عينى كه به زندگى معنوى و مادى انسانها
مربوط است به ميان آمده همه جا انگشت روى دردها ، روى آلام و مشكلات ، روى رنجهاى
انسانها گذارده شده و طرق درمان نيز ارائه گرديده است ؟ نهج البلاغه به سراغ كلى
گوئى و فلسفه بافى و مسائل پندارى نمى رود على (عليه السلام)
مرد مبارزه و
عمل ، مرد زندگى و حيات ، مرد هدف و پيروزى بود و سخنانش همه جا همين آهنگ را دارد
. اگر مى بينيم فلسفه افلاطون و ارسطو نتوانست تودههاى مردم را به حركت در آورد و
نظام فاسد حاكم بر يونان را - چه رسد به نقاط ديگر جهان - واژگون سازد ، ولى نهج
البلاغه على (عليه السلام)
به دنبال خط قرآن و سنت پيامبر دنيايى را به
حركت در آورد ! به خاطر همين تفاوت بارز است كه يكى تنها به سراغ كل گويى مى رود و
از زندگانى انسانها دور مى شود و ديگرى انگشت روى فصل ، فصل و فراز ، فراز و بند ،
بندگ زندگى مى گذارد و همه در دل جامعه حركت مى كند و اين به خاطر آنست كه اولى
زاييده پندار انسانى است اسير چنگالى محيط و نظامهاى حاكم بر آن و ديگرى مولود
تعليمات آسمانى و از سرچشمهء وحى كه هماهنگ با فطرت و قوانين آفرينش است .
2 . نهج البلاغه مرهمى بر دردهاى جانكاه بشريت
كدام كتاب را پيدا مى كنيد كه اين
گونه براى انسانهاى محروم فرياد بر آورده باشد ؟ فريادى آميخته با آگاه سازى توده
ها و حركت دادن آنها به سوى هدف . في المثل : هنگامى كه در فرمان مالك اشتر سخن از
قشرهاى جامعه مى گويد ،و وظايف ومسئوليتهاى هريك از آنها را با دقت و ظرافت و
جامعيت و عمق خاص خود بر مى شمرد ، لحن سخن آرام و منظم پيش مى رود ولى همين كه
به قشر محروم و ستمديده مى رسد گفتار امام چنان اوج مى گيرد كه گويى از پرده دل
فرياد مى كشد :
الله الله في الطبقة السفلى من الذين لا حيلة لهم من المساكين
والمحتاجين و اهل البؤسي والزمنى
( خدا را خدا را ، اى مالك ! در باره قشر پايين
ومرحوم ، نيازمندان ، رنجديدگان و از كار افتادگان بينديش ) .
و اين سخن را با دستور ويژه اى كه در باره آنها صدار مى كند تكميل مى سازد . مى
فرمايد : ( بايد شخص خودت بدون هر واسطه ديگرى وضع آنها را در سراسر كشور اسلام
زير نظر بگيرى و به طور مداوم از آنها سركشى كنى ، تا مشكلاتشان با سر پنجه عدالت
گشوده شود ) . باز براى اينكه محرومان و ستمديدگان بر اثر دخالت اطرافيان ، حاجبان
، دربانان و واسطه ها زير دست و پا نمانند و فريادهايشان مستقيما به گوش رهبران
برسد ، به مالك چنين دستور مى دهد : واجعل لذي الحاجات منك قسما تفرغ لهم مجلسا
عاما فتتواضع فيه لله الذي خلقك وتعقد عنهم جندك واعوانك من احراسك وشرطك حتى يكلمك
متكلمهم ، غير متنعنع فإني سمعت رسول الله صلى الله عليه وآله و سلم يقول في غير
موطن ، لن تقدس أمة لا يؤخذ للضعيف فيها حقه ، من القوي غير متتعتع . براى
نيازمندان بخشى از اوقات خود را اختصاص ده كه فارغ البال از همه چيز به آنها
بپردازى ، و در يك مجلس عمومى كه دردهاى آن به روى همه گشوده باشد بنشين ، و تواضع
را براى خدايى كه آفريننده توست پيشه كنى پاسداران و محافظان واعوان و انصارت را در
اين مجلس كنار بگذار تا در نهايت آزادى هركس سخنى دارد بدون ترس و وحشت ، و خالى از
لكنت ، بيان كند ، چرا كه من از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) شنيدم كه در
مواطن متعددى اين سخن را تكرار فرمود :
امتى كه حق ضعيفان را با صراحت از
زورمندان نگيرد هرگز روى پاكى به خود نخواهد ديد
نه تنها در اين فرمان كه در
وصيتها به فرزندانش و به همهء دوستانش از بستر شهادت همين فرياد را مى كشد . در
كجاى تاريخ جهان ديده ايد كه پيشواى فرماندارش را تنها به خاطر شركت در يك مجلس
ميهمانى مجلل ، توبيخ و سرزنش كند كه على (عليه السلام)
در نامهء ( عثمان
بن حنيف ) فرموده است : آن هم تنها به اين دليل كه اغنياء بر سر آن سفره حاضر بودند
و گرسنگان محروم و ممنوع . كجا شنيده ايد كه پيشوايى ، بدترين درد را براى يك
زمامدار اين بشمارد كه او شب سير بخوابد و در اطراف او گرسنگان باشند و به
فرماندارش بگويد : وحسبك ان تبيت ببطنة * وحولك اكباد تحن الى القدر على (عليه السلام)
در نهج البلاغه ناراحتى شديد خود را در نامههايش از اينكه لشكر به
هنگام عبور از آباديها مزاحم مردم شوند اظهار مى دارد و بدون توجه به سياستهاى معمول
دنيا كه به هنگام نياز به ارتش در برابر تندرويهاى آنها اغماض روا مى دارند در
نامهء 60 نهج البلاغه بخش نامه ها دستور مى دهد : كه هر كدام از اين لشكريان به
هنگام عبور از شهرها و روستاها از هرگونه مزاحمت و غصب حقوق مردم و اموال آنها
خوددارى كند ، مگر آنكه به قدرى مضطر و گرسنه باشند كه جانشان به خطر بيفتد كه در
اين هنگام تنها به مقدار حفظ جان مى توانند استفاده كنند . و مخصوصا در اين نامه
تأكيد مى كند كه من به دنبال لشكر در حركتم هرگونه شكايتى از آنها داشته باشيد به
من برسانيد تا اقدام كنم . زندگى شخصى امير مؤمنان كه در لابلاى سطور نهج البلاغه
به روشنى ترسيم شده است خود الگويى است براى همه آنها كه مى خواهند راه و رسم
همدردى با مستضعفان را دريابند . كوتاه سخن اينكه نهج البلاغه حامى رنجديدگان ،
پشتيبان مستضعفان ، يار و غمخوار محرومان ، و دشمن سرسخت ظالمان و ستمگران و
مستكبران است . به همين دليل يكى از مهمترين شرايطى را كه براى فرماندهان لشكر
ضرورى مى شمرد ، آنست كه در برابر زورمندان ، قوى و محكم ، و در برابر ضعيفان
مهربان و ملايم باشند ( ويراءف بالضعفاء وينبو على الأقوياء ) . (44)
3 . نهج
البلاغه و آزادى
مى دانيم يكى از مهمترين هدفهاى انسانى پيامبران آزاد ساختن
انسانها از زنجيرهاى اسارت است كه به مقتضاى ( ويضع عنهم اصرهم والاغلال التي كانت
عليهم ) (45) در يك سطح وسيع و گسترده انجام مى گيرد . تعقيب شده و آزادى انسانها از اسارت در
ابعاد مختلفش مورد توجه دقيق قرار گرفته است . آزادى از زنجير ستمگران خود كامه كه
همواره مردم مرحوم و زحمتكش را آزار مى داده است .
آزادى از زنجير اسارت جهل و بى خبرى كه سرچشمه جسارت خودكامگان و توانايى آنها بر
ادامه ظلمها و ستمهاست . آزادى از زنجير هوى و هوس و حرص و آز و شهوت و كبر و غرور
و نخوت و ساير رذايل اخلاقى كه بدتر از هر زنجير اسارت ديگريست و مبارزه در راه آن
منطق اسلام جهاد اكبر شناخته شده است . مخصوصا در خطبه ها ، نامه ها و كلمات قصار
همه جا روى مسأله جهاد با نفس آنچنان تأكيد شده كه در كمتر موضوعى اين چنين تأكيد
شده است و بر خلاف آنچه بعضى مى پندارد اين گونه خطبه ها و كلمات تنها يك بحث
اخلاقى را تعقيب نمى كند بلكه مستقيما با موضعگيرىهاى اجتماعى در برخورد با
مسائل سروكار دارد ، چرا كه مى بينم انگيزه بسيارى از شكستها ، عقب گردها ، توطئه
ها و نابسامانيها و هرج و مرجهاى اجتماعى همان نقطه ضعفهاى اخلاقى ، همچون خود
محورى ، حسادت ، خودخواهى ، انحصار طلبى ، كبر و غرور ، خودبينى و خودپسندى است .
4
. نهج البلاغه منادى عدالت اجتماعى
در دنيايى كه ظلم و جور و تبعيض و بى عدالتى همه
جا را گرفته باشد و ظالمان مكيدن خون مظلومان را براى خود افتخار بشمرند هر نغمهء
عدالت خواهى برخيزد گيرا و جذاب و اميد انگيز است تا چه رسد به اينكه طرحى همه
جانبه در زمينه عدل و داد در همه ابعادش ارائه شود . درخشندگى نهج البلاغه نيز يك
دليلش همين است كه همه جا منادى عدالت و حمايت از مظلومان و ستمديدگان و پيكار آشتى
ناپذير با ظالمان و ستمگران است . نام پر افتخار على (عليه السلام)
همه جا ياد آورنده اصول عدالت و دادگرى است و نام بر ابهت نهج البلاغه تنظيم خطوط آن را در
خاطره ها مجسم مى كند ، چرا كه خطبه ها نامه ها و كلمات قصار به هر مناسبت سخن از
حمايت از مظلومان و پيكار با ستم پيشگان به ميان آمده است . بنابر اين جاى تعجب
نيست كه در محيط پر ظلم و فساد دنياى كنونى نهج البلاغه مرام نامه وآئين نامه
مستضعفان را تشكيل دهد و آنان همواره چون تشنگان گرد اين چشمه زلال عدالت پرور جمع شوند .
5 . جامعيت نهج البلاغه
يكى ديگر از علل جاذبه نيرومند نهج البلاغه آنست كه در هر
ميدانى گام مى نهاد چنان حق سخن را اداء مى كند و دقايق را مو به مو شرح مى دهد
كه گويى گوينده اين سخن تمامى عمر را به بحث و بررسى روى همين موضوع مشغول بوده و
تخصصش منحصرا همان است . هنگامى كه امام خطبه اى در زمينه توحيد آغاز مى كند و به
شرح اسماء و صفات و جمال و جلال خدا مى پردازد چهره يك فيلسوف بزرگ الهى در نظر
انسان مجسم مى گردد كه ساليان دراز همه وقت سخن از توحيد گفته . و درهاى گرانبها
در اين زمينه سفته و غير از آن گفتار نداشته است . نه به سوى تجسم گام بر مى
دارد و نه به سوى ( تعطيل صفات ) و آن چنان خدا را معرفى مى كند كه انسان با چشم
دل او را همه جا ، در آسمانها ، در زمين و درون جان خود حاضر مى بيند به گونه اى
كه روحش سرشار از انوار معرفت الهى مى گردد . اما همين كه نهج البلاغه را ورق مى
زنيم ناگاه چشم ما روى خطبه جهاد متوقف مى گردد . فرمانده شجاع و دلاورى را مى
بينيم كه لباس رزم در تن كرده ودقيقترين دستورات و تاكتيكهاى جنگى را براى افسران
و لشكريان خود تشريح مى كند آنچنان كه گويى در تمام عمر جز با ميدان جنگ و فنون
نبرد ، سروكار نداشته است . نهج البلاغه را ورق مى زنيم امام را بر كرسى حكومت و
رهبرى امت مى بينيم كه آيين كشوردارى را براى استانداران و فرمانداران خود شرح مى
دهد ، رموز انحطاط و اوج گرفتن تمدنها ، سرنوشت اقوام ظالم و ستمگر و راه وصول به
يك آرامش اجتماعى و سياسى و نظامى را با پخته ترين عبارات بيان مى كند ، آنچنان
گويى در سر تا سر عمر كارى جز حكومت نداشته است . دگر بار آن را ورق مى زنيم امام
على (عليه السلام) را بر مسند درس اخلاق و تهذيب نفوس و تربيت ارواح و
افكار مى بينيم مرد وارسته اى به نام ( همام ) از او تقاضاى درس جديدى در زمينه
صفات و پرهيزكارى كرده و آن چنان تشنه است كه با يك پيمانه و دو پيمانه سيراب نمى گردد .
امام منافذ و چشمههاى دانش سرشار خود را بر روى او گشوده
آنچنان درس پارسايى و وارستگى و پرهيزكارى به او مى دهد و حدود يكصد صفت از صفات
پرهيزكاران را در عباراتى محكم ، عميق و نافذ براى سالكان راه حق بر مى شمرد ،
آنچنان كه گويى كه قرنها بر همين مسند و همين جايگاه به ارشاد خلق و تربيت نفوس و
تدريس اخلاق مشغول بوده است ، اين گونه نفوذ سخن چيزى كه در تاريخ سابقه ندارد .
براستى اين صحنههاى مختلف نهج البلاغه كه هر كدام در نوع خود بى نظير است از اعجاب
انگيزترين ويژگيهاى اين كتاب بزرگ محسوب مى شود . كوتاه سخن اينكه نهج البلاغه
كتابى است براى امروز و فرداهاى ديگر ، براى اين نسل و همه نسلهاى آينده ، اثرى است
: به درخشندگى آفتاب به لطافت گل به قاطعيت صاعقه به غرش توفان به تحرك امواج و به بلندى ستارگان دور دست به اوج آسمانها .
(46)
على (عليه السلام)
در بستر بيمارى
در گوشه اى از اين زمين وسيع و پهناور ،
در خانه اى از خانههاى سادهء كوفه ، بدنى در بستر بيمارى افتاده است . بدنى كه بيش
از شصت و سه سال از عمرش نگذشته است و پنجاه و سه سال تمام آن را در راه ترويج حق و
حقيقت رنجها و سختيها كشيده و تلخيها چشيده است . بدنى كه در اوائل جوانى و در چند
سال آخر عمر در ميدانهاى جنگ مبارزههاى پرشور داشته ، و ميدان رزم را آسايشگاه خود
مى دانسته و بيمارى از دليران وشجاعان را كه با حق سر پيكار داشته اند به خاك
افكنده و هميشه ضربتهاى سخت زده و در چند مورد هم ضربتهاى سختى خورده است . بدنى
كه در عبادتگاه خويش از خوف خداوند مرتعش و لرزان بوده و در شبهاى تاريك از سوز دل با ايمانش ، ناله ها
كشيده و از چشمان حق بينش اشكها ريخته است : بدنى كه براى راحت ديگران خود را به
رنج و تعب مى انداخته ، و روى خاك در كنار خاك نشينان ، براى نوازش آنها مى نشسته
است . بدنى كه در ايام انزوا ، براى آباد كردن زمين و ترويج كشاورزى ، بدست خود
فعاليتها كرده و مشقت ها برده . بدنى كه غذايش در زمان سلطنت و حكومتش بيش از دو
قرص نان نبوده و در زمستان و تابستان بيش از دو قطعه لباس خشن نمى پوشيده است .
(47)
بدنى كه بستر خشن را بر بستر نرم و لطيف ترجيح مى داده و خاك نشينى را بر كاخ
نشينى اختيار مى كرده و در زمان خلافت و سلطنت خود آن قدر جامه خود را وصله مى
زده كه از وصله كننده آن شرم داشته است .
لقد رفعت مدرعتي هذه حتى استحييت من رافعها . (48)
اين بدن بسبب ضربتى كه به دست يكى از سنگدل ترين مردم جهان بدان وارد آمده ، ناتوان
و رنجور گشته و در بستر خود افتاده است . از چشمان پر فروغش برق حقيقت مى جهد و از
پيشانى نورانى او ، نور ايمان و معنويت مى درخشد . اين بدن ، بدن اميرمؤمنان على
بن ابى طالب (عليه السلام) است .
روحى كه شصت و سه سال است در اين
بدن شريف اسير و گرفتار ، از هوا لطيف تر و شفاف تر و از درياهاى وسيع و مواج ،
وسيع تر و مواج تر و از آسمانها پهناور ، پهناورتر است ، و در عين حال كه در زندان
بدن گرفتار است ، در فضاى بيكران ، و عالم ماوراء طبيعت ، در پرواز و به عالم عقول
و مجردات پيوسته است .
وصحبوا الدنيا بأبدان ، ارواحها معلقة بالمحل الأعلى . (49)
واينك كه لحظاتى اخير زندان بدن را مى گذراند ، و در انتظار مرگ دقيقه شمارى مى
كند ، و با لبخند به استقبال آن مى رود و با دلى آرام و نفسى مطمئن و خاطرى شاد ،
آمادهء پرواز است ، فقط غبار تن است كه حجاب چهره اش گشته و بين او و مقصدش حائل شده است . هر لحظه انتظار مى كشد كه از اين چهره پرده
برافكند و اين مرغ خوش الحان از قفس آزاد شده ، بسوى روضه رضوان كه چمن او وطن
مألوف اوست بال بگشايد . او چون تشنه كامى كه در بيابان هولناكى به سراغ آب زلال
برود ، در اين بيابان وحشتناك دنيا به دنبال آب حيات مرگ مى شتافت كه با نوشيدن آن
، به زندگى نورانى و جاودانى برسد .
والله ما فجأني من الموت وارد
كرهته ولا طالع انكرته و ما كنت الا كقارب ورد ، وطالب وجد ، و ما عند الله خير للابرار
. (50)
على (عليه السلام) از اين جهت مسرور و خوشدل است كه از اين دنياى آلوده ،
از اين دنياى خشك و بى عاطفه ، از اين دنياى خشن و تندخو ، از اين دنياى تلخ و
ناگوار چشم مى پوشد و براى هميشه از رنج عذاب آسوده مى شود ، و اين جهان فريبنده
و بى ارزش را براى اهلش وامى گذارد . از اين جهت شاد و خرم است . اما از جهات
ديگر محزون و غمگين مى باشد كه : پس از وى آئين ظلم ، بر آئين عدالت حكومت مى كند
، ونفاق و بى ايمانى چيره مى گردد ، و ضعيفان و زير دستان زير چكمه استبداد و ستم
، محو و نابود مى شوند ، و گردنكشان زورمند بر جان و مال و ناموس مردم مسلط مى
گردند . و حكومت بى آلايش و عدالت پرور اسلامى ، به سلطنت و امپراطورى ظالمانه
تغيير شكل مى دهد . و حاشيه نشينان حكومت كه با آزار مردم و ستمكارى بر زير دستان
پايههاى حكومت جبارانه را استوار مى كنند ، محترم و مقرب مى شوند . و افراد
آلوده و هوسباز ، ظريف و خوش مشرب جلوه مى كنند ، و مردم عدالت خواه ومنصف ذليل
وزبون مى گردند .
يأتي على الناس زمان لا يقرب فيه الا الماحل ، ولا يطرف الا الفاجر ولا يضعف فيه الا المنصوف
. (51)
فرزند ابى طالب (عليه السلام)
رنج مى برد كه دور نماى آينده تاريك و پر
رنج و عذاب مسلمين را مى بيند . او به آينده اى مى نگرد كه ثروتمندان به مستمندان
رحم نمى كنند ، و از بذل مال به فقيران و زير دستان دريغ مى ورزند . و كاخ نشينان به خاك نشينان توجهى
مبذول نمى دارند و آنان كه در ناز و نعمت غرق شده اند و در زندگى اسرافها و
تبذيرها مى كنند با لقمه نانى صاحب جانى را زنده نمى كنند ، و آنان كه از فراوانى
ثروت سرمست گشته اند با دينارى انسان نيمه جانى را از مرگ نجات نمى دهند ، و پول
بى جان را بر موجود جاندار ترجيح مى دهند .
يأتي على الناس زمان عضوض ، يعص
الموسر على ما في يديه و لم يؤمر بذلك ، قال الله تعالى ( ولا تنسوا الفضل بينكم )
. (52)
على ناراحت است كه دنيا او را نشناخت ، و حقيقت وى را درك نكرد ، و مزاج منحرف محيط
نتوانست عدالت او را هضم كند ، و جمعى از اصحاب نادان و منافقش به تحريك دشمنان
براى ساقط كردن حكومت عدالت پرورش كوششها كردند و توطئه ها نمودند ، و براى ويران
ساختن سازمان خلافت بىپرايه و مظلوم نوازش تلاشها به عمل آوردند ، و براى دفع شر
آنها جنگهاى خونينى به وقوع پيوست ، و از اين رهگذر ضربههاى مهمى به پيكر اسلام
وارد شد ، و جمعى از اصحاب خشك و نادانش - كه نمى خواست با فشار و نيزه با آنها
معامله كند - در برابرش قيام كردند ، و از اينرو يك چريحه ديگر به دل مجروحش وارد
آمد .
او ناراحت بود كه آن مردم كم مايه ، نتوانستند ارزش حكومت ستم كش و
ستمكش پرورش را درك كنند و وقتى او را خواهند شناخت كه ديگر فرصت از دست رفته است .
غدا ترون أيامي ويكشف لكم عن سرائري وتعرفونني بعد خلو مكاني و قيام غيري مقامي
. (53)
فرزند ابى طالب محزون است كه بعد از او ، زمانى مى رسد كه هيچ چيز از حق پنهان تر
و هيچ چيز از باطل ظاهرتر نيست . و دروغ بر خدا و رسول (صلى الله عليه وآله)
از هر چيز زيادتر مى گردد . و محيط مذهبى كاملا آلوده مى شود و زمام دين به دست
مردم دنيا پرست مى افتد ، و از دين به نفع دنياى خود ، استفاده مى كنند و ارزش
واقعى قرآن از بين مى رود ، و خوبى و معروف بى ارزش جلوه مى كند . و منكرات و زشتى ها خوب و محبوب
مى گردد . . .
وانه سيأتي عليكم بعدي زمان ليس فيه شئ أخفى من الحق ولا أظهر من
الباطل ولا اكثر من الكذب على الله ورسوله وليس عند اهل ذلك الزمان سلعة أبور من
الكتاب إذا تلي حق تلاوته ولا انفق اذا حرف عن مواضعه ولا في البلاد شئ أنكر من
المعروف ولا أعرف من المنكر
. (54)
پدر مهربان امت ، در بستر بيمارى ، گاهى
پردههايى از حوادث آينده را كه رشته اى از علم غيب است از نظر مى گذراند ، و به
روزگار تلخ و پر حادثه آتيه مسلمين تأسف مى خورد . و گاهى وضع حاضر را در نظر مجسم
مى كند و نگران مى شود . محيط سياسى سخت متشنج و آغشته است ، و اوضاع دينى و
مذهبى در آستانه تغيير و تحول خطرناك قرار گرفته و جمعى از صحنه سازها وسياست
بازهاى كهنه كار ، منتظر مرگ او هستند ، تا پس از او هرچه مى توانند جولان كنند .
با همه اين افكار ناراحت كننده ، كه بر مغزش وارد مى شود ، از يتيمان و مستمندان
غافل نيست و گاه و بيگاه سفارشهاى لازم را درباره آنها به فرزاندانش مى نمايد و در
عين حال كه جان سبكبال وى آماده پرواز است ، از توصيههاى سودمند كه شايسته رهبر
دلسوزى مانند اوست دريغ نمى كند . حتى درباره قاتل خود سفارش مى فرمايد كه :
كاملا رعايت عدالت درباره او بشود ، بلكه اظهار تمايل مى كند كه او را ببخشد ،
فرزندان و بستگان و شيعيان خاص امام ، در منتهاى نگرانى و ناراحتى به سر مى برند و
قشونى كه چند روز پيش تجهيز كرده است ، تا دست ياغيان را كوتاه سازد ، در حال بلا
تكليفى و سرگردانى هستند ، و طبعا هر لحظه شايعاتى راجع به اينكه حال زعيم بزرگ
مسلمانان وخيم است بين مردم و مخصوصا بين سربازها كه آماده فرمان وى هستند ، منتشر
مى شود . او هم طبعا راجع به قشون عظيمى كه تجهيز شده و مقصدى كه در پيش دارند
سخت نگران است . درست است كه آن قائد بزرگ ، بى اندازه ناراحت و غمگين است ، ولى او چون از
همان آغاز عمر ، سير خط خود را تعيين كرده و به غير از حق راهى و به غير از حقيقت
هدفى ، نداشته است ،
علي مع الحق يدور كيفما دار
از اينرو دلگرمى خاصى به
همراهى با حق و عدالت داشت و چون روح عظيم و نفس ملكوتى وى همواره به نور معنويت
منور و از زلال حقيقت سيراب و سرشار است ، جان با صفاى او از اين جهت سر سبز و خرم
است و از اينرو ، در اين حال ، با اينكه غصههاى فراوان و نگرانيهاى گوناگون از بدى
وضع حاضر و تشنج محيط سياسى و آيندهء تاريك مسلمين ، سطح ظاهر دل او را سخت متلاطم
كرده و چشم گريان فرزندان و بستگانش قلب حساس او را آزار مى دهد ، ولى در عين حال
در اعماق روح و دل با ايمان خود ، يك نوع آرامش و كاميابى و سعادت مخصوصى را احساس
مى كند و در يك نوع انبساط وابتهاج خاصى غرق است كه عالم كثيف ماده را براى اهلش
مى گذارد و مى گذرد و دل مشتاق و روح سبك سير او شاد و خرم است ، كه از جهان تنگ
و محدود طبيعت آزاد شده ، به سوى جهان بى نهايت و عالم ابديت و فضاى صفا و نور و
بهجت و سرور بال مى گشايد .
خرم آن روز كزين منزل ويران بروم * راحت جان
طلبم و زپى جانان بروم
دلم از وحشت زندان سكندر بگرفت * رخت بر بندم و تا ملك
سليمان بروم
در اين لحظات اخير كه چشم به جهان ديگر گشوده و سرگرم حضور و وصال بود
، ديگر توجهى به اشك و ناله فرزندان ننمود ، و لبخندى كه براى وى خيلى شيرين و براى
جهان اسلام بسيار تلخ بود ، بر لبهايش نقش بست . و در ميان اشك ريزان و آه سوزان
فرزندانش ، براى هميشه چشم از دنيا فرو بست و دست از جهان برافشاند و عالم اسلام را
در يك غم و ماتم عميق و غير قابل جبران فرو برد .
درود گرم شيعيانت بر روان پاكت
باد ! اى فرزند ابى طالب . سلام عاشقانهء تشنگان حق و عدالت نثار آستان قدمت باد !
اى شهيد حق و عدالت .(55)