بخش پنجم شهيد ماه رمضان
رمضان ماه عبادت و نيايش ، ماه قرآن و ماه راز و
نياز با آن همه قداست و شكوه و عظمت ماه مباركى است كه دريايى از فضيلت و تعالى
معنويت را همراه خود ، دارد و خورشيد مغفرت و آمرزش و فيضهاى بى كران رحمانى را بر
جان و دل شايستگان راه حق مى تاباند . در اين ماه رحمت ، گم گشتگان وادى نوازش و ره
گم كردگان عرصهء نياز و نيايش ، كه هنوز تيرگى ها و آلودگيها و لغزشهاى خود را در
چشمه سار روشن نويدهاى بشارت و آبشار زلال مغفرت و آمرزش بار ديگر صيقل و جلا مى
دهند . در شبهاى بيدارى و روزهاى بينايى و هشيارى اين ماه ، همگان به سوى رحمت
وسيع و بى پايان الهى بر مى گردند و هر كس كه هنوز به كلى در سياهچال تباهى ها
سقوط نكرده است به سهم خويش از درياى ناپيدا كرانهء رحمت الهى ، توشه ها و اندوخته
ها بر مى چيند . بدينسان ، در اين مسير تابنده و درخشان سعادت خوشبختى و فيض بيشتر
، نصيب كسانى است كه بيشتر كوشا بوده اند و در تلاش براى اين دريافتها جانانه تر
گام برداشته اند . نوزدهم ، بيست و يكم و بيست و سوم رمضان ، طبق احاديث و روايات
اسلامى به نام ايام قدر و شبهاى آن به نام ليالى قدر و دو شبهاى احياء
شناخته و معرفى شده اند كه عبادت و اطاعت پروردگار و تقرب به مبدأ آفرينش در آن
فرصتها ، از ويژگى و اهميت خاصى برخوردار است . تا حدى كه طبق فرمان قرآن ، فضيلت و
برترى عبادت در اين شب ها هزاران بار بيشتر از ديگر روزها و شبهاى سال است . زيرا
كه فرشتگان و نيروهاى غيبى ، در آن ايام و ليالى مقدس و مبارك مراوده و رفت و آمد و
صعود و نزول بيشترى دارند و رحمت الهى تا بر آمدن روشنايى دل انگيز و روح پرور
سحرگاهان ، شامل حال بندگان و مخلوقات پروردگار يگانه است .
(56)
ايام رحمت و روزهاى قدر ، يك حادثهء بزرگ و فاجعهء عظيم اسلامى ديگر را نيز همراه دارد كه شأن و اعتبار ،
قداست و عظمت ، شكوه وجلالت و درخشش معنويت آن روزها را از
ديدگاه شيفتگان و علاقمندان مكتب پر فيض اهل بيت و دلدادگان انسانيت و علم و دانش و
منطق ، و پيروان آزادگى و آزادى رهبران جهاد و مبارزه ، بيشتر و پر اهميت تر ساخته
است . و آن حادثهء خونبار و جگرسوز ، فاجعهء جبران ناپذير ضربت و متعاقب آن شهادت
پيشواى پرهيزكاران ، سرور آزاد مردان ، مجاهد عظيم الشأن اسلام ، نخستين يار فداكار
پيامبر (صلى الله عليه وآله) ، و سربازان اسلام ، حضرت مولى الموالى ، أمير
المؤمنين على بن ابى طالب (عليه السلام)
است . شهادتى كه افسردگى علم و مرگ
آزادگى و فناى فتوت و جوانمردى را براى آن روز و امروز جهان اسلام همراه داشت .
شهادتى كه به تعبير
ابوالعلاء المعرى
شاعر و نويسندهء نابغهء عرب ، طى آن ، على
بن ابى طالب (عليه السلام)
افق آسمان ها را سرخ فام نمود و شكاف فجر را
به عنوان نشانه و رمزى از شكاف سر خود جلوه گر ساخت . . .
. شهادت در راه خدا ، و
در پيشبرد آرمان الهى آرزو ، مردان خدا و بهترين درخواست آنان ، از آفريدگار توانا
است . على (عليه السلام)
بارها اين فيض بزرگ را ، از صميم دل ، از خداوند
متعال مسئلت داشته بود . او آرزو داشت هرگز در بستر استراحت و آسايش جان نداده باشد
بلكه همواره مى خواست در راه خدا و در ميدان پيكار با دشمنان خدا ، به فيض عظيم
شهادت برسد و با اين وسيله به لقاى آفريدگار خود بشتابد . و اين چنين هم شد ، او در
محراب عبادت ، با خون خود آغشته گرديد و در بهترين كارزارهاى الهى جان پاكش را
تقديم آفريدگار جانبخش خود ساخت . در سال 40 هجرى ، در سال 40 هجرى ، عليرغم همهء
توطئه ها و كارشكنىهاى عوامل ضد اسلام و گروههاى منافق و ناكث ومارق ، مولاى
متقيان ، على بن ابى طالب (عليه السلام)
، وارد پنجمين سال زمامدارى خويش
گرديد .
پنج سالى كه على (عليه السلام)
مسئوليت خلافت را به عهده
داشت ، همه آكنده از حوادث ناگوار و تفرقه افكنىهاى عوامل ضد حكومت اسلامى بود .
زيرا كسانى كه در دورهء خلافت عثمان بر اريكهء قدرت تكيه زده بودند و بيت المال
مسلمين را در راه عيش و نوش خويش تباه مى كردند ، اكنون نمى توانستند حكومت عدل
على (عليه السلام)
را تحمل كنند كه حق مظلومين را تا آخرين دينار از ظالمان
باز مى ستانيد . اين توطئه ها و اقدامات كه اغلب جبنه داخلى داشت ، به صورت جنگهاى
زيانبارى مانند جنگ جمل
و صفين و نهروان در آمدند وعلى (عليه السلام)
، آن عالم زاهد ، و عابد
آگاه و پيشواى خردمند و شجاع و بى باك هرچه تلاش مى كرد كه اين جنگهاى وحدت شكن ،
تفرقه انگيز وبالمآل ضد اسلام به وقوع نپيوندند ، كينه توزان و فرصت طلبان گوش فرا
نمى دادند .
على (عليه السلام)
كه همهء كوشش و سعى خود را براى باز
گردانيدن اوضاع به زمان پيغمبر (صلى الله عليه وآله) ، و اعاده حكومت اصول
حيات بخش اسلامى مصروف مى داشت ، از سوى ديگر در ميان طبقات ممتاز عرب و عناصرى
كه در دورهء خليفه پيشين ، به مال و مقامهاى ناحق دست يافته بودند ، دشمنان غدار
پيدا كرده بود سرانجام به تحريك آنان ، و در اثر كينههاى ديرينهء دوران جاهليت در
طول مبارزات اسلامى او نسبت به اين شخصيت بزرگ تاريخ اسلامى ، بروز كرده بود و
افزون بر آن در گيراگير جنگ صفين ، قرآن بر سر نيزه كردن معاويه و عمرو عاص و
منافقانى چون شعث بن قيس كندى باعث پديد آمدن فرقه خوارج شد و پيدايش اين
فرقه نيز به نوبهء خود باعث بوجود آمدن جنگ نهروان گرديد . در اين جنگ ،
طرفداران و ياران نزديك على (عليه السلام)
كه خطر را نزديك مى ديدند دست
به حملاتى بى امان زدند و عرصه را از وجود خوارج پاك كردند . على (عليه السلام) ، خود نيز در اين جنگ ،
در دفع فساد گروههاى منافق همت گماشت ، و بدين گونه از
آنان ، جز تنى چند ، باقى نماند .
پس از پايان يافتن جنگ نهروان ، زخمى ها
شفا يافتند و در عزاى كشته شدگان ناليدند و در باره حوادث جارى به بحث پرداختند .
سرانجام چند تن از آنان كه هم كينه على (عليه السلام)
را به دل داشتند و هم
عداوت معاويه را ، در سر مى پروراندند روى به مكه نهادند . در آنجا ، سه تن از
ايشان ، به نامهاى عبد الرحمن بن ملجم مرادى لعنة الله عليه و برك بن عبد الله و
عمرو بن بكر تميمى طى نشستى گفتند كه عامل همه اين پريشانى ها ، سه
نفرند كه بايد از آنان انتقام گرفت و اين سه عبارتند از على (عليه السلام)
، معاويه ، عمرو عاص ، سپس در انجام آن هدف شوم خويش همداستان شدند . در شب نوزدهم
رمضان هر سه نفر مصمم شدند به ترتيب به عراق و سوريه و مصر بروند و دست به ترور على
(عليه السلام) و آن دو تن ديگر بزنند . برك به شام رفت و در شب معهود
به كمين معاويه ايستاد و چون شمشيرش را فرود آورد تيغهء شمشير به ران معاويه خورد و
كارى نشد .
عمرو تميمى به مصر رفت و در شب 19 رمضان ، در مسجد به كمين
عمرو عاص والى مصر نشست . اما از قضا آن شب ، عمرو عاص بيمار شد و به مسجد نيامد ، و
به جاى وى قاضى مصر به نماز آمد و طعمهء يكى از فرزندانش مى رفت . شب نوزدهم رمضان
آن سال را نيز به خانه دخترش ام كلثوم
آمد . در اين باره ام كلثوم مى گويد :
آن شب پدرم به خانه من آمد و ابتدا به نماز ايستاد . پس از اذان مغرب ، براى افطار
ظرفى آوردم كه تنها دو نان جوين و يك ظرف شير و كمى نمك در آن بود . پدرم ، پس از
نماز به آن سينى نگريست و گفت : دخترم ، چرا دو نوع نان و خورش آوردهاى ؟ آيا نمى
دانى كه من از رفتار پيغمبر پيروى مى كنم ؟ دخترم ، بدان كه در مال حلال دنيا
حساب است و در حرامش عقاب . تا يكى از اين دو نان خورش را برندارى ، افطار نمى كنم
. . . من ظرف شير را برداشتم . او اندكى نان جو با نمك خورد ، آنگاه شكر كرد و باز
به نماز ايستاد . در آن شب ، بسيار نماز مى كرد ، و به درگاه خدا مى ناليد و بسيار
از اتاق بيرون مى رفت به آسمان نگاه مى كرد و باز مى گشت و قرآن مى خواند . و آيهء
شريفهء ( ان في خلق السموات والأرض ) را كه در مورد تدبر در شگفتيهاى آفرينش است ،
تلاوت مى فرمود ، سپيده دمان ، به آهنگ مسجد بيرون آمد ، در حالى كه مى گفت :
خدايا مرگ مرا خجسته گردان .
دم در خانه ، مرغابيانى چند كه در خانه داشتيم
، در آن سحرگاه پيش آمدند ، و بر سر راه او بانگ و ناله مى كردند و پر مى زدند .
خواستيم آنها را دور كنيم ، فرمود :
واگذاريدشان كه اينها صيحه گرانند و در پى
آنها ، نوحه گران خواهند بود
. آنگاه در باره آنها سفارش كرد :
دخترم ، اين
پرندگان زبان بسته ، نمى توانند گرسنگى و تشنگى خود را اعلام كنند ، يا از آنها
مراقبت كنيد يا آزادشان سازيد
. سپس امام ، در آن تاريكى شب به مسجد آمد .
قنديلهاى مسجد خاموش بود . در آن تاريكى شب به مسجد آمد . قنديلهاى مسجد خاموش
بود . در تاريكى ركعتى چند نماز خواند . سپس دعاى تعقيب خواند و دعا كرد . آنگاه بر
بام ومأذنه مسجد بر آمد و اذان گفت و با صداى شمشير ناخواسته قرار گرفت . ولى
عليرغم عدم موفقيت آن دو نفر در انجام نقشهء ترور ، از اين طرف ، پيش از شب معهود
براى ابن ملجم واقعه اى پيش آمد كه تصميم قاطع او راسخ تر كرد . بدين ترتيب كه چون
موعد انجام جنايت ، در شب نوزدهم رمضان بود و هنوز براى ابن ملجم چند شبى فرصت باقى
بود ، اين مدت كوتاه را در محله خوارج منزل كرد و به انتظار نشست تا اينكه روزى در خانه يكى از دوستان خود ، چشمش
به جمال زنى به نام
قطام
افتاد وبدو دل باخت و از وى خواست ازدواج كند .
قطام
كه دخترى زيبا بود و پدر و برادرش در جنگ نهروان به قتل رسيده بودند ، سخت نسبت
به امام (عليه السلام)
كينه مى ورزيد و همواره در جستجوى فرصت انتقام بود
. بدين لحاظ ، وقتى با پيشنهاد ازدواج از سوى پسر ملجم مواجه گشت ، سؤال كرد : در
اين مزاوجت ، مهر من چه خواهد بود ؟ فرزند ملجم گفت : هرچه بخواهى . قطام گفت : مهر
من سنگين است ، زيرا من براى خود ، سه چيز را به عنوان مهر قرار داده ام كه عبارتند
از : اول : خون على بن ابى طالب (عليه السلام)
. دوم : سه هزار درهم پول .
سوم يك غلام و يك كنيز . آيا تو حاضرى چنين مهرى را بپردازى ؟ ابن ملجم كه اسير
خواهش نفس گرديده و عقل و هوش خويش را به دست شيطان داده بود ، نه تنها شرطهاى دوم
و سوم را قبول كرد ، بلكه در مورد شرط اول نيز اگر هم ذره اى ترس و ترديد داشت همه
را به كنار نهاد و با پليدى تمام ، قتل مولاى متقيان را پذيرفت .
شب نوزدهم
رمضان فرا رسيد . در آن شب قطام خود نيز به مسجد آمد و چند تن ديگر را به يارى ابن
ملجم خواند . اكنون همه چيز براى انجام آن جنايت شوم آماده بود و پسر ملجم وقطام و
همدستان آنها ، همگى در انتظار صبح و در كمين امام بودند . از آن سوى قضيه در
ماه رمضان على (عليه السلام)
، هر شب براى افطار به خانه روح نواز خود ،
مردم را بيدار كرد . ابن ملجم نيز در ميان مردم ، خود را به خواب زده بود و به رو
خفته بود ، در حالى كه شمشيرى زهرآلود در زير جامه پنهان داشت . چون امام به او
رسيد ، فرمود :
اين گونه نخواب ، اين خواب شياطين است
.
سپس به محراب رفت
و به نماز ايستاد ، ابن ملجم و شبيب ( كه به كمك ابن ملجم آمده بود ) خود را به
محراب نزديك تر مى كردند . چون امام سر از سجدهء ركعت اول نماز برداشت ، شبيب
شمشير خود را فرود آورد ، ليكن شمشير او به طاق محراب خورد . در اين لحظه ، ابن
ملجم با شتاب پيش آمد ، و شمشير سنگين و زهرآلودش را بر فرق امام فرو كوفت . على
(عليه السلام) با فرق خون آلود ، در محراب مسجد كوفه ، در آن لحظه با كمال
توجه به عظمت شهادت و معنويت زندگى خويش و پاكى مرگى از نوع مرگ خود فرياد زد : فزت و رب الكعبة
به پروردگار كعبه سوگند ، كامياب شدم
مردم بر آشفتند ، ابن
ملجم را گرفتند ، و به نزد امام حسن (عليه السلام)
آوردند . على (عليه السلام)
در باره ابن ملجم سفارش كرد كه با او مدارا كنيد ، از هرچه خود مى
خوريد به او بدهيد ، و بر اضطراب و هراسناكى او رحم كنيد . امام (عليه السلام) را پس از اينكه از محراب به ميان صحن مسجد آوردند ، به خانه بردند . مردم شهر ،
همه آگاه شدند و به سوى خانه امام سرازير گشتند . حال امام (عليه السلام)
مساعد ازدحام نبود و كمتر كسى را اجازه ديدار مى دادند . . . حال بدين گونه مى
گذشت . خاندان امام و ديگر مردم ، از درد و غم اين مصيبت بزرگ ، بى تاب بودند .
امام خود ، از فشار درد و سوز زهر ، در تب و تاب بسر مى برد اما چون لحظه اى آرامى
يافت ، فرزندان خويش و ديگر ياران را پند مى داد و طريقه دين و تقوى را گوشزد مى
كرد و در اين ميان گاهى مدهوش مى شد و گاهى به هوش مى آمد . يك بار كه به هوش
آمد ، امام حسن (عليه السلام)
براى جلوگيرى از نفوذ آثار زهر ، كاسه اى شير
به دست او داد . امام كاسه را گرفت . اندكى آشاميد و فرمود تا بقيه را براى ابن
ملجم ببرند و بازهم در باره ابن ملجم و آب و خوراك او سفارش كرد .
كم كم شب
شد . شب بيستم ماه رمضان . امام (عليه السلام)
در آن شب ، نشسته نماز
خواند ، و همواره به فرزندان خويش نصيحت مى كرد . روز آن شب نيز ، گاه مردم مى
آمدند و هر يك سئوالى مى كردند . امام به آن حال دشوار ، تنها اين را مى گفت كه
: سؤالهاى خود را كوتاه و مختصر بگوئيد .
و آنگاه پاسخ مى داد . گرچه نفس
از سينه اش به سختى بر مى آمد ، اما حتى يك سؤال را نيز بى پاسخ نمى گذاشت .
حجر بن عدى
يكى از ياران امام آمد و درباره امام شعرى خواند . امام دربارهء او
خبر داد كه : روزگارى بعد ، تو را مى طلبند تا از من بيزارى جوئى . آن روز نيز
شب شد : شب 21 ماه رمضان . در اين شب حضرت ، فرزندان و خاندان خويش را گرد آورد
و با آنان وداع كرد و وصيت معروف خويش را بيان داشت :
حق را بگوئيد و كار را براى
خدا بكنيد . دشمن ظالم و پشتيبان مظلوم باشيد . شما دو تن ، حسن و حسين ، را ! و
همه فرزندانم و خاندانم را ، و هر كسى را كه اين وصيت به او برسد ، تا پايان روزگار
سفارش مى كنم به رعايت تقوى و نظم دادن به كارها و بر طرف ساختن اختلافها . خدا را ، خدا را ، دربارهء يتيمان ، مبادا يك
وعده گرسنه بمانند و يك لحظه مورد توجه نباشند . خدا را ، خدا را ، دربارهء
همسايگان ، اين سفارش پيامبرتان است كه حق همسايگان را رعايت كنيد . خدا را ،
خدا را ، در باره قرآن مبادا ديگران به قرآن عمل كنند وشما نكنيد . خدا را ،
خدا را ، خدا را ، درباره كعبه ، تا هستيد خانهء خدا را از خود خالى مگذاريد . خدا را ، خدا را ، دربارهء جهاد . با مال و جان و با زبان در راه خدا جهاد
كنيد ، به هم بپيونديد و به حال يكديگر برسيد ، به هم پشت مكنيد و از يكديگر مبريد
. امر به معروف و نهى از منكر را ترك نكنيد ، اگر امر به معروف و نهى از منكر را
ترك كنيد ، بدترينان بر شما حكومت مى كنند . در زمانى كه بدترين كسان حكومت كنند ،
هرچه دعا كنيد ، خداوند مستجاب نخواهد كرد .
سپس مولاى متقيان ، لحظه اى
بيهوش شد ، آنگاه به هوش آمد و روى به خاندان خود كرد : شما را به خدا مى
سپارم ، خدا همه شما را به راه حق وراست بدارد ، سپس گفت : اى فرشتگان خدا ، درود
بر شما . و بعد آياتى از قرآن را بدين معنى خواند : خدا با مردمى است كه عمر خود
را با تقوى و پرهيزگارى گذرانند ، و مردمى كه همواره كار نيك مى كنند . و لحظهاى
بعد آرام و بريده صدا در داد :
اشهد ان لا إله الا الله ، وحده لا شريك له ، و
اشهد ان محمدا عبده ورسوله
.
اوائل شب بود كه خبر شهادت على (عليه السلام)
در كوفه منتشر گرديد . در و ديوار كوفه به لرزه در آمد ، و از هر سو
صداى شيون به گوش مى رسيد . جمعيت خانه على (عليه السلام)
را همانند نگين
انگشترى در برگرفتند و صداى ناله مردم همه جا به گوش مى رسيد . مردم انتظار داشتند
جنازهء على (عليه السلام)
از خانه بيرون بياورند و تشييع كنند ، اما امام
حسن (عليه السلام)
بيرون آمد و از مردم خواست به خانههاى خود بروند ، و در
حق آنها دعا كرد . آنگاه كه جمعيت متفرق شد ، امام مجتبى (عليه السلام)
طبق
وصيت پدر ، آن حضرت را غسل داد و كفن نمود و در تابوتى گذاشت . سپس به همكارى چند
نفر از نزديكان و دوستان صميمى ، تابوت را بلند كردند و بر سر شانه ها گذاشتند و
آن قدر رفتند تا به سرزمين نجف رسيدند و پيكر پاكش را در آنجا دفن كردند و قبرش را
مخفى و پنهان نگه داشتند . آرى بدين ترتيب مجسمه علم و تقوى و مرد فضيلت
و شهامت ، به لقاى آفريدگار و محبوب خود پيوست . على (عليه السلام)
فرموده بود : هر جا جلوى تابوت به
طرف زمين متمايل شد ، مرا دفن كنيد و پس از دفن ، قبر مرا مخفى بداريد ، زيرا
بازماندگان خوارج و ايادى زمامدار شام ، رحم به زنده و مرده من نمى كنند .
جلوى تابوت در زمينى كه نزديك كوفه بود و نجف ناميده مى شد ، روى به زمين آورد .
فرزندان آن حضرت ، امام حسن و امام حسين (عليه السلام)
، خود ، مراسم دفن
را انجام دادند و به سوى منزل بازگشتند . قبر على (عليه السلام)
تا زمان
هارون الرشيد مخفى بود ، فقط اولاد امام و تنى چند از نزديكان آن حضرت از محل آن
آگاه بودند .
سوده همدانى
، بانوى فداكار و دلباخته على ، در مقابل
معاويه ، بر على (عليه السلام)
، درود فرستاد و در رثاى او چنين سرود :
صلى
الاله على روح تضمنها * قبر فأصبح فيه العدل مدفونا
قد حالف الحق لا يبغي به بدلا *
فصار بالحق والايمان مقرونا
درود خداوند بر روانى باد كه پيكر او را خاك قبر بر
گرفت و عدل و داد نيز با او مدفون گشت
.
با حق پيمان بسته بود كه به جاى آن هيچ
عوضى را نپذيرد و به جاى آن بدلى را نگزيند ، ووجود او با حق و ايمان مقروض و عجين
گشته بود
.
صعصعه بن صوحان عبدى
كه يكى از دلباختگان على بود ، از كسانى بود
كه در آن شب در مراسم دفن على با عده معدودى شركت كرد . پس از آنكه حضرت را دفن
كردند و بدنش را خاك پوشانيد ، صعصعه يك دست خويش را قلب نهاد و با دست ديگر خاك بر
سر پاشيد و گفت :
مرگ گوارايت باد ! كه مولدت پاك ، و شكيبائيت نيرومند ، و جهادت
بزرگ بوده ، انديشه ات دست يافتى و به تجارت سودمند موفق گشتى زهى به سعادت تو . ر آفريننده ات نازل گشتى ، و او تو را خوشى در قرب خويش جاى داد ، و به درجه
برادرت مصطفى (صلى الله عليه وآله) رسيدى ، و از كاسه لبريزش آشاميدى .
از خدا مى خواهم كه از تو پيروى كنيم و به راه و رسم و روشهايت عمل كنيم .
دوستانت را دوست بداريم و دشمنانت را دشمن بداريم ، و در جرگهء دوستانت محشور گرديم
.
دريافتى آنچه را كه ديگران درنيافتند ، و رسيدى به آنچه كه ديگران
نرسيدند ، در پيشگاه برادرت ، پيامبر ، جهاد كردى و به دين خدا ، آن چنان كه شايسته
بود ، قيام كردى تا سنتها را برپا داشتى و آشوبها را اصلاح نمودى و اسلام و ايمان
را منظم نمودى . بر تو باد بهترين درودها .
به وسيله تو پشت مؤمنان قرص و محكم شد ، و راهها روشن گشت ، و سنتها استوار و برپا گشت . احدى
فضائل و سجاياى تو را در خود جمع نكرد . نداى پيغمبر را لبيك گفتى ، به اجابت او بر
ديگران پيشى جستى ، به ياريش شتافتى و با جان خويش حفظش كردى ، با شمشير ذوالفقار
در مراحل ترس و وحشت مسلمانان ، بر دشمن حمله بردى ، و پشت ستمگران را شكستى
بنيانهاى شرك و پستى را در هم فرو ريختى و گمراهان را در خاك و خون غلتانيدى . پس
شهادت گواريت باد ، اى امير مؤمنان .
نزديكترين مردم به پيغمبر تو بودى . تو
نخستين كسى بودى كه به اسلام گرويدى ، از يقين لبريز و مالامال و سرشار ، با دل
محكم و از همه فدكارتر ، و نصيبت از خير و نيكى از همه بيشتر بود . خداوند ما را ،
از اجر مصيبتت محروم نكند و پس از در گذشت تو ما را خوار نگرداند .
به خدا
سوگند كه زندگيت كليد خير بود و قفل شر و مرگت كليد هر شرى است نقف هر خيرى . اگر
مردم تو را پذيرفته بودند ، از آسمان و زمين نعمتها برايشان مى باريد . اما آنان
دنيا را بر آخرت برگزيدند و بر دين ترجيح دادند .
آرى دنيا را برگزيدند ، و
در مقابل عدل و عدم انعطاف تو تاب نياوردند ، و عاقبت دست جمودها و ركودها از آستين
مردم بدر آمد ، على را شهيد كرد
.
بدينسان ، شخصيت بازر اسلام ، فروغ
تابناك جهان علم و انديشه ، و حماسه جاودانه تاريخ بشرى ، در كوفه غروب نمود . ولى
انديشه ها و افكار و تعاليم و رهنمودها و ارشادهاى او ، از آن لحظههاى شهادت آغاز
شد و تا جهان باقى است در مسير زندگى انسانها جريان خواهد داشت .
و درود ، به
آن شخصيت جاودانى ، در آن لحظه اى كه به جهان آمد ، و در لحظاتى كه زندگى كرد ، و
در واپسين دقايقى كه چشم از جهان فرو بست . درود و درود باد ! . اى على ، اى امام
جاودانه ، اى يگانهء دوران ها ، با ياد و نام پر شكوه تو ، اين كتاب را آغاز كرديم
، و با درود بيكران ، بر تو از آغاز ميلادت تا لحظه پيوستن به خدايت آن را به پايان
برديم . اما در وصف شأن و قمام تو ، چه گفتيم و چه توانستيم بگوئيم ؟ اگر توانسته
باشيم كه تنها قطره اى از درياها و ذرهاى از جبال را به زبان قلم آورده باشيم ،
پيش خود سربلند و مفتخر خواهيم بود . اين سربلندى و افتخار را از ما دريغ مدار .
والسلام عليه يوم ولد ويوم مات ويوم يبعث حيا آمين ، يارب العالمين
منابع
ومأخذ
1 . الامام على (عليه السلام)
/ عبد الفتاح مقصود / انتشارات فراهانى .
2 . البيان والتبيين / سيد جواد دشترودى / .
3 . الغدير / علامه امينى / چاپ .
4 . امام على پيشوا و پشتيبان / سيد جواد دشترودى / .
5 . امام على صداى عدالت / جرج جراق / انتشارات فراهانى .
6 . تفسير فخر رازى / فخر رازى / بيروت .
7 . حساسترين فراز تاريخ / جاحظ / .
8 . ديوان شهريار / محمدحسين شهريار / كنگره .
9 . سفينة البحار / شيخ عباس قمى / انتشارات اسوه .
0 . سيره المصطفى / هاشم معروف الحسنى / بيروت .
11 . سيرى در نهج البلاغه / استاد شهيد مطهرى / انتشارات حيدر .
12 . شهسوار اسلام / گابريل دانگرى / حسينيه ارشاد تهران .
13 . شيعه در اسلام / علامه طباطبائى / مكتب تشيع .
14 . عبقرية الامام / عباس محمود عقاد / بيروت .
15 . على ابر مرد تاريخ / ابوالقاسم پاينده / تهران .
16 . محمد (صلى الله عليه وآله) خاتم پيامبران / هيئت تحريريه / انتشارات
فراهانى .
17 . مكتب اسلام / هيئت تحريريه / قم مكتب اسلام .
18 . نهج البلاغه / ترجمه جواد فاضل / تهران علميه .
19 . نهج البلاغه / سيد هبة الدين شهرستانى / ترجمه ميرزا اهرى .
20. وقايع الأيام / محدث خيابانى / بنى هاشمى .