13 . فرار مغزها
اى مالك ! بدان كه ويرانى و خراج كشور ، با از دست دادن سرمايه فكرى و مغزى ، و
با از دست دادن مردم آن آغاز مى شود . فرار مغزها و از دست رفتن سرمايههاى انسانى
، در اثر طمع ورزى فرمانروايان و حكامى پيش مى آيد كه به ثروت اندوزى و گرد آوردن
مال و انباشتن كيسه خود پردازند . علت توجه فرمانروايان به مال اندوزى و گردآورى
ثروت ، غالبا از آن نظر است كه خود را موقتى مى دانند و مى خواهند در مدت اندكى كه
بر سر كارند و قدرت را در دست دارند جيب خود را پر سازند . اينان غافل از سرگذشت و
سرنوشت گذشتگان هستند و از حوادث و پيش آمدهايى كه در كمين اين گونه افراد بوده است
پند نمى گيرند .
14 . نويسندگان و دبيران ويژه
اى مالك ! در اوضاع و احوال نويسندگان و دبيران
ويژهء خود دقت بيشترى به كار ببر و بهترين آنان را به كارهاى دفترى خود بگمار ،
نامههاى سرى و اسرار ارتش را به نويسنده اى واگذار كه خصال نيك و صفات ممتازى در
او باشد ، فردى باشد كه هرگاه به او نيكى كردى و منزلت او را در ميان جمع بالا بردى
، از خويش بدر نشود ، خود را گم نكند و غرورش موجب نگردد كه با تو از در مخالفت در
آيد ، نامهها و شكايات كارگزاران و كارمندان دولت را به موقع به تو عرضه نكند ، يا
در پاسخ نامه ها كه بايد براى اين كار ، فرد مصمم و با اراده اى را انتخاب كن و او
نويسندهاى باشد كه اگر پيمانى به نفع تو و به نفع ملت بسته شد ، آن را تضعيف نكند
و از گشايش مشكلات و ايرادات پيمانى كه به ضرر تو بسته شده است عاجز و ناتوان نباشد
، و ارزش وجودى خود را بشناسد ، چون كسى كه هنوز به ارزش وجودى خود پى نبرده است ،
به شناخت ارزش ديگران ناتوان تر است .
كاتبان و نويسندگان را ، از روى دريافت
شخصى و اعتماد وحسن ظن و گمان خصوصى ، انتخاب نكن ، چون بسيار اتفاق مى افتد كه
افرادى با نشان دادن انواع خوش خدمتىهاى مصنوعى و موقتى ، ذهن فرمانروايان را كور
مى كنند و براى خود ، پيش آنان جاى شايسته اى مى گشايند . حال آنكه در حقيقت ، به
هيچ نوع ، از اخلاص و امانت بهره اى نبرده اند . پس انتخاب و گزينش تو بايد بر اساس
حسن شهرت و آوازهء نيك ، و نيز بر اساس آزمايش و امتحان كافى باشد . بايد سابقهء حسن خدمات افراد را در نظر بگيرى
، بخصوص خدماتى را كه در دورهء فرمانروايان پيش انجام داده اند . از ميان نويسندگان
منتخب ، فردى را برگزين كه عامهء مردم به او حسن نظر دارند و در ميان مردم اثر نيكى
به جاى نهاده است .
15 . بازرگانان و صنعتگران
مالك ! تجار و صنعتگران را ،
به عمال و كارگزاران خود ، سفارش كن و دستور بده كه با آنان رفتار نيك و شايسته
داشته باشند . فرق نمى كند كه تاجر ثابت باشد ( محل كسب و تجارت مشخصى داشته باشد
) يا سيار ( كه با مال خود ، در اطراف شهرها و مناطق مى گردد و داد و ستد مى كند
) چون اين گروه هستند كه مواد اساسى مورد نياز مردم را فراهم مى آورند و ارزاق
عمومى را از نقاط نزديك و دور گردآورى كرده در اختيار عموم مى گذارند . همين ها
هستند كه ضروريات زندگى عمومى و ملى را از نقاط دور دست ، از خشكى ، از دريا ، از
جلگه و كوهستان و اماكن و نواحى و مناطقى كه مردم به آنجا دسترسى ندارند ، يا جرأت
رفتن به آن نقاط را پيدا نمى كنند ، به سوى كشور جذب و جلب مى كنند .
بازرگانان
و پيشه وران و صنعتگران ، مردمان آرام و صلح طلبى هستند كه هرگز خطر بلوا و شورش
نيز در آنان وجود ندارد . زيرا اين گروه هميشه طالب محيط صلح و أمن و أمان هستند ،
تا با آسودگى به كسب و كار خود مشغول شوند . گرفتاريها و مشگلات اين صنف و دسته را
در شهر و خارج شهر ، مورد بررسى و رسيدگى دقيق تر ، قرار بده و به آنان توجه خاصى
داشته باش
.
16 . احتكار و سزاى محتكران
اى مالك ! با همه صفات نيك و امتيازاتى
كه دربارهء بازرگانان و به صورت عاريه تضمين شده براى مدت سه روز ايام عيد ، از من
خواست و من به احترام على درخواست او را رد نكردم و با شرط ضمانت آن را به حضورش
فرستادم . على (عليه السلام)
، گردنبند را در گردن دخترش مشاهده كرد و آن
را شناخت و از او پرسيد كه : اين گردن بند از كجا به دست تو آمده است ؟ گفت : من آن
را از
ابو رافع
متصدى بيت المال أمير المؤمنين (عليه السلام)
، به
عاريت و امانت گرفته ام و با ضمانت كافى پس از سه روز باز خواهم گرداند . على (عليه السلام)
خشمگين شد وآثار غضب در سيماى نورانى اش
پديدار گرديد . همان روز مرا احضار كرد و فرمود : ابو رافع ، آيا به مسلمانان خيانت
مى ورزى ؟ گفتم : به خدا پناه مى برم ، روزى كه به مسلمانان خيانت كنم ! فرمود :
گردن بندى را كه از بصره آمده بود چگونه بدون اجازهء من و رضايت مردم مسلمان ، به
دخترم عاريه داده اى ؟ با كدام مجوز قانونى و شرعى به چنين كارى دست زده اى ؟ گفتم
: يا امير المؤمنين ! او دختر شماست ، و از من درخواست كرده بود كه به عنوان امانت
و به طور موقت و با تضمين كافى و فقط براى مدت سه روز آن را به او عاريه دهم و پس
از سه روز صحيح و سالم باز پس بگيرم . فرمود : همين امروز آن را پس بگير و ديگر
هرگز از اين قبيل كارها نكن . موضوع به گوش دختر أمير المؤمنين (عليه
السلام)
رسيد . به محضر پدرش شتافت و عرض كرد : من دختر و پارهء تن شما هستم و در خود
احساس نياز به اين گردنبند كردم . امير المؤمنين (عليه السلام)
فرمود :
دخترم ، هرگز از جادهء حق كنار نرو ، آيا همه زنان و دختران مهاجر و انصار در روز
عيد با آويختن چنين زيورى آرايش مى كنند ؟ يقين بدان كه اين موضوع اگر بر اثر بى
توجهى و غفلت تو نبود و اگر مطمئن بودم كه قصد و تعمدى در كار بوده است نخستين دست
زن هاشميه كه بريده مى شد دست تو مى بود
. به درستى روشن نيست كه اين داستان تا
چه حدى صحت داشته باشد ، ولى نظير و مانند آن در زندگى شخصى و اجتماعى على
(عليه السلام) فراوان به چشم مى خورد كه دستورهاى عملى او به مالك اشتر ،
فرماندار انتخابى اش ، حاكى از اين روح عدالت خواهى و مساوات طلبى اوست . اينك به
سخنان على (عليه السلام)
، در همين موارد ، از فرمان او به مالك اشتر گوش
فرا مى دهيم :
نور چشمى ها و خويشاوندان
اى مالك ! در قلمرو حكومت فرمانروايان
، كسانى هستند كه به آنها بسيار نزديك يا با آنها خويشاوندند . اين گروه به خاطر
همين قرابت با فرمانروا ، خود خواه و مستبد مى شوند و دست تعدى و تجاوز به سوى
مردم و زندگى آنان دراز مى كنند . اينان در روابط خود با عموم مردم ، و حتى در داد
و ستدها ، بى انصافى پيشه مى كنند و حقوق ديگران را پايمال مى سازند . و تو بايد
اين گونه عوامل ناروايى و ستمگرى را از ميان بردارى و دست آنان را از تصرف در اموال
و شئون مردم كوتاه كنى .
اى مالك ! به هوش باش كه هرگز زمينى را به عنوان تيول واقطاع ( اقطاع آن است كه
قسمتى از زمين مردم از طرف حاكم يا فرمانروا به فردى واگذار يا هديه شود ) به
خويشان خود ندهى . هرگز نبايد بگذارى هىچكدام از نزديكان و كسان تو ، به طمع سوء
استفاده وغارت و چپاول بيت المال بيفتند . يا به اين فكر باشند كه تو زمينى يا
مزرعه اى را به تصرف و تملك شان در آورى ، تا از اين طريق به املاك مجاور تعدى كنند
. يا جلوى آب اراضى همسايه را بگيرند . يا از انجام كارى كه وظيفه دارند شانه خالى
كنند . يا هزينه اى را كه بايد مشتركا بپردازند ، تنها به يك نفر يا چند نفر از
همسايه ها تحميل كنند . زيرا در آن صورت خوشى و سود اين اعمال را آنها خواهند برد ،
اما خسران و زيان آن ، در آخرت و بال گردن تو خواهد شد
.
پيمان صلح با دشمن
دربارهء بستن پيمان با دشمن ، امام و پيشواى شيعيان ، به يار وفادار و شاگرد فداكار
خود ، چنين مى گويد :
هرگاه دشمن ، دست صلح به سوى تو دراز كرد و تو مى دانى كه
رضايت خدا هم در برقرارى آن صلح است ، دست او را رد مكن و آن را بپذير ، چون صلح
موجب آسايش سپاهيان و آرامش خاطر تو و مردم ، و نيز باعث امنيت شهرها و آبادىهاست
. اما به هوش باش كه دشمن ماوراء چتر صلح ، خيمه نيرنگ و شبيخون نزند . چه بسا ، با
آن وسيله خود را به تو نزديك مى سازند ، تا بتوانند غافلگيرت كنند ، در اين گونه
موارد ، در كمال حسن نيتى كه به كار مى برى ، احتياط و اعتماد كور كورانه به دشمن
را ، از خود دور ساز !
حق و حقيقت را بپذير ، خواه از نزديكان تو باشد يا از
بيگانگان ، و در پذيرفتن واقعيتها بردبار باش ، هر چند به ضرر و زيان خودت يا
نزديكان و اهل و عيالت باشد . با پذيرش واقعيت منتظر عواقب و نتايج خوب آن باش چون
نتيجه و عاقبت آن پسنديده و مطلوب خواهد بود . آگاهى دادن مردم از جريان امور
هرگاه ، مورد پيش آمد كه مردم گمان برند كه تو ظلم و ستم كرده اى ، و تو دريافتى كه
حقيقت امر بر آنان پوشيده مانده است ، عذر و علت انجام آن كار را فاش ساز و بگذار
كه آنها از علت واقعى و جريان حقيقتى آنچه پيش آمده است مطلع شوند ،
و تو نيز بدين وسيله گمان بد ايشان را از خويشتن دفع كرده باشى .
انجام چنين كارى ، هم يك
نوع تمرين آزادى و آزادگى و آزاد منشى و عدالت و دادگسترى است ، و هم گونه اى ارفاق
و مهربانى نسبت به ملت است ، و هم روشنگر حقيقت امر ، و آشكار كنندهء عذر ، و دليل
انجام كار مورد بحث است ، كه مورد علاقه و هدف اصلى تو بايد باشد ، اگر خواهان
اجراى عدالت هستى .
اما اگر در عهد و پيمان با دشمن ، انجام كارى را به عهده
گرفتى و شرط را پذيرفتى ، آن را در همه حال محترم بشمار ! و همه وقت به عهد و پيمان
خود وفادار باش ! جان خود را هم مى توان راه شرط و پيمان مسير ساخت و ايثار كرد .
چون در ميان فرايض و واجبات الهى ، هيچ چيز مانند عهد و پيمان و احترام به وفاى عهد
، بزرگ شمرده نشده است و هيچ امرى اين چنين مورد توجه مردم نيست .
مسألة وفاى به
عهد ، ويژهء مسلمانان نيست ، مشركين نيز بدان توجه داشته اند و رعايتش را لازم
شمرده اند . زيرا نتايج شوم عهد شكنى را بارها آزموده اند . بنابراين ، در آن امورى
كه بر ذمهء خود گرفتهاى مكر و حيله را وامدار ! و خيانت نورز و با دشمن خود نيز
خدعه به كار مبر ! ، زيرا تنها جاهلان و نادانان هستند كه جرأت نافرمانى در برابر
خدا را دارند .
وفاى به عهد و پيمان ، از آن نظر اهميتى بزرگ و خطير دارد كه
خداوند متعال ، عهد و پيمان خود را ، به منزلهء حريم امنى ميان مردم قرار داده است
كه همگى مردم از آن به طور مساوى حق بهره ور شدن دارند . و اين امر يك نوع رحمت از
سوى پروردگار ، نسبت به بندگان خويش است كه در سايهء آن مردم به كارهاى خود
بپردازند و آتش جنگ و شعلههاى سوزنده آن را خاموش كنند .
پس در پرداختن به امر
الهى ، نبايد فساد و خدعه و فريب در كار باشد
.
اى مالك ! كوشش كن در پيمانى كه
با دشمن خود مى بندى ، مادهء ابهام و نكته خام باقى نماند ، كه قابل تفسير و تأويل
باشد ، و به چنان صورتى ذكر شود كه هر كدام از طرفين بتواند آن را به سود خود تفسير
كند . و هرگاه دشمن پس از استوار ساختن پيمان ، به سخن و مطلب قابل توجيهى متوسل
گردد و بخواهد آن را بر خلاف نظر تو معنى كند ، از او نپذير ، و اگر تو خود ، در
پيمانى كه بسته اى ، خود را در تنگنا ديدى و فسخ و ابطال و از بين بردن آن را لازم
دانستى ، بازهم براى خلاصى و نجات خود به جمله ها و عبارات قابل توجيه و تفسير
متوسل مشو ! هر چند در اين امر اميد گشايش و فرج در كار باشد . اگر با شكيبائى و تدبير كار كنى
، و در كارها بردبارى به خرج دهى ، بهتر از آن است كه متوسل به خدعه اى شوى كه از
عاقبت آن بيمناك بمانى و مورد بازخواست خداى متعال قرار گيرى
.
پرهيز از خونريزى
و خونخواهى
اى مالك ! حذر كن از خونخوارى وخونريزى ، كه خداوند آن را حرام كرده
است . هيچ چيز مانند ريختن خون ناحق ، باعث غضب و دشمنى خدا و عامل از بين رفتن
نعمت و سپرى شدن عمر فرمانروايى نمى شود . در روز حساب ، نخستين چيزى كه از طرف
خداوند متعال ، مورد پرسش قرار مى گيرد ، خونهايى است كه مردم آن را به ناحق
ريخته اند . هيچ گاه در صدد آن بر نيا كه پايههاى حكومت خود را ، بر روى خونهاى
ناحق استوار سازى . اين امر نه تنها حكومت تو را تقويت نمى كند ، بلكه موجب سستى
وفتور و ضعف آن مى گردد ، و حتى چه بسيار كه باعث زوال و نابودى آن گردد .
اگر
به صورت عمد ، انسانى را كشتى ، عذر تو را نه خدا مى پذيرد نه من ، چه در قتل عمد
، بدن قاتل بايد به قصاص برسد .
و اگر خطا كردى و بدون قصد كسى را كشتى ( مثل
اينكه در موقع اجراى
حد
يا نواختن تازيانه يا شمشير كسى بميرد ) نبايد نخوت و
تكبر و خودخواهى تو سبب شود كه
ديهء
مقتول را به اولياء او نپردازى
.
تكبر و
خودخواهى
اى مالك ! زنهار ، زنهار كه خود پسند باشى ، و به آنچه از خود پسنديده
اى اعتماد كنى ! زنهار ، از اينكه دوستدار چاپلوسى باشى ، و در دل خود دوست داشته
باشى كه مردم تو را بسيار بستايند . اين قبيل موارد ، فرصتهاى مناسبى براى شيطان
است ، كه نيكى نيكوكاران را از بين ببرد و آنها را تباه كند
.
مبادا كه بر ملت
و تودهء مردم منت بگذارى و بخواهى كه خوبىهاى خود را به رخ آنان بكشى ، يا كار خود
را بيش از آن كه هست بزرگ نشان دهى ، يا به مردم وعده اى بدهى كه به آن عمل نكنى ،
چون اين قبيل كارها ، اثر نيكى را از ميان مى برد . بزرگتر جلوه دادن خوبى ، نور
حق را بر طرف مى سازد ، و تخلف در وعده ، باعث دشمنى خدا و كينه مردم مى شود ،
خداوند متعال در قرآن كريم مى فرمايد :
چقدر دشمنى بزرگى با خداست كه آنچه را كه
خود مى گوئيد عمل نكنيد
.
اى مالك ! از عجله در كار ، قبل از آنكه وقت انجام آن برسد ، پرهيز كن . از سستى
در كار ، در صورتى كه امكان انجام آن هست بر حذر باش . از لجاج و عناد و پافشارى در
كار كه در كارى كه راه صواب از خطا در آن روشن نيست ، بپرهيز . و هر كارى را در جاى
خود و در وقت خود قرار بده و به انجام و سامان برسان . از انحصار طلبى و تنها براى
خود خواستن و اختصاصى كردن آن چيزهايى كه همگان در استفاده از آن برابر و يكسانند ،
اجتناب كن . مبادا مسائل و امور عمومى را به خويش اختصاص دهى ، و از توجه به افكار
عمومى تغافل كنى ، يا از پاره اى از كردارهاى كارگزاران و عمال خود غافل بمانى و
چشم پوشى كنى ، و كارهايى را كه بر همگى روشن است از مردم پوشيده دارى . تو مسئول
اين اعمال هستى و به زودى پرده ها كنار مى رود و داد مظلوم از تو ، ستانده مى شود
.
به هنگام غضب ، خويشتن دارى كن و مواظب تندخويى و دستپاچگى و تيز زبانى خود
باش . از اقدام سريع و بدون تأمل و تفكر ، در هر كارى ، پرهيز كن و از انتقام و
ابراز شجاعت وسطوت خوددارى نما ، تا خشم تو آرام گيرد . اختيارات را از دست مده ، و
بدان كه مهم ترين عاملى كه مى تواند خشم تو را فرو نشاند ، ياد بازگشت به سوى خدا
و ياد آورى وحشت روز جزاست
.
وظيفهء تو آن است كه آنچه را كه بر گذشتگان و
پشينيان تو اتفاق افتاده است ، مورد تذكر و يادآورى قرار دهى و كردارها و خدمات
حكومت عدل ، سنتهاى نيك و پسنديده ، راه و رسم و روش و سخن پيامبر عاليقدر اسلام ،
و فرايض قرآن مجيد را هميشه مورد نظر و سرمشق قرار دهى و از آنها پيروى كنى و آنچه
را كه مورد عمل قرار داده ايم الگوى خود سازى .
از خداوند متعال مى خواهم كه با
رحمت وسيع و بيكران خود ، و با آن قدرت و توانايى كه به انجام هر درخواست و هر حاجت
و نيازى دارد ، من و تو را به انجام آنچه مورد رضايت و خشنودى خود اوست موفق دارد ،
تا برنامههاى حكومت عدل اسلامى و الهى را كه سعادت مردم در آن نهفته است اجرا
كنيم . و در ميان مردم ، از ذكر خير وحسن ثناء برخوردار شويم ، و بتوانيم يادگار
نيك وخدمت شايسته از خود به اجتماع عرضه كنيم . از خداوند مى خواهم كه لطف و كرمش
را در حق ما گسترده تر كند و كار من و تو را با سعادت و شهادت پايان دهد . ما همگى
از جانب خدا هستيم به سوى او باز خواهيم گشت . درود و سلام و رحمت بى پايان الهى ،
بر محمد (صلى الله عليه وآله) و ذريهء پاك و اولاد اطهار او باد ! والسلام
. (30)
اين فرمان كه هنوز پس از گذشت چهارده قرن ، جامع ترين و كاملترين ، انسانى ترين و
دقيق ترين اصول و اساسى كشوردارى وآئين ادارهء مملكت را در بردارد ، و هنوز مى
تواند عالى ترين سرمشق سياستمداران و اولياء امور كشور باشد ، دستوراتى چنان
روشنگر و عميق و پرمعنا و در عين حال ساده و قابل اجراء دارد ، كه انديشمندان تاريخ
، فلاسفه بزرگ ، عالمان علم اجتماع ، همه بر آنند كه در طول تاريخ ، مانندى براى آن
نمى توان يافت . اغراق نيست كه دكتر
طه حسين
، انديشمند و عالم مصرى گفته است
: فرمان على به مالك اشتر ، حاوى دستوراتى است كه اجراى آنها سعادت دنيوى و رستگارى
اخروى تمامى كشور داران و اهالى كشورى را كه اين آئين در آن اجرا شود ، در بردارد
و هنوز دستوراتى جامع تر وكامل تر از آن در زمينهء كشوردارى و ادارهء مملكت ، تدوين
نشده است . جاى آن دارد كه هر رهبرى مملكتى كه بخواهد ملت و كشور خود را به رفاه و
سعادت برساند و خود نيز آسوده و فارغ البال و نيكبخت زندگى كند ، فرمان على
(عليه السلام) را نصب العين خود قرار دهد و آن را مو به مو به مرحلهء اجرا در
آورد .
بخش
چهارم غدير خم روز گزينش والاترين انسانها
روز هيجدهم ماه ذيحجه سال
10 هجرى روز واقعهء غدير خم روز انتخاب و گزينش على (عليه السلام)
به عنوان
پيشوا و امام امت اسلامى يكى از خاطره آميزترين روزهاى زندگى على (عليه السلام)
است . پيامبر عاليقدر اسلام در آخرين سفر حج خود مولاى متقيان و سرور
آزادگان على (عليه السلام)
را به عنوان خليفه و اولى الامر به عنوان ولايت
امر برگزيد اين انتخاب بر اساس انتخاب بهترين و فاضل ترين و دانشمندترين بود .
انتخابى كه طبق اراده و مشيت الهى صورت گرفته است و جنبههاى فاميل دوستى و علاقه
به نژاد و وراثت ، كوچكترين دخالتى در آن نداشته است . در فصل مربوط به واقعهء غدير
، بحثى را از ديدگاه اسلام وعلى (عليه السلام)
به معرض مطالعه خوانندگان
عزيز مى گذاريم كه هم روشنگر عظمت روز غدير و هم بيانگر اصلى از اصول عاليهء
اسلامى است و آن بحث امامت و ولايت است كه بحثى است مفيد و شايستهء دقت و بررسى و
عنايت .
اسلام آئين جهانى و جاودانهاى است ، كه تعاليم و دستورهاى آن همه
جوانب و ابعاد وسيع زندگى را فرا مى گيرد ، و شامل تمام زمينههاى زندگى اعم از
سياسى ، اقتصادى ، اجتماعى ، اخلاقى و تربيتى مى گردد . مطالعه اى گذرا در كتاب
فكر و انديشه و در قاموس حكمت و عرفان على (عليه السلام)
، با كمال وضوح و
روشنى اين حقيقت تعمق انگيز را روشن مى سازد .
پژوهشگران بى غرض ، در نخستين
نگرش خود ، مى بيند كه چه سان على امير المؤمنين (عليه السلام)
در باره
حكومت وسياست و عدالت اجتماعى ، با علاقه خاص و حساسيت ويژه اى داد سخن مى دهد ، و
چگونه از آن تز الهى و آسمانى دفاع مى كند . او معتقد استكه مسألة حكومت واحقاق
حقوق بيچارگان و درماندگان ، كه جز در پرتو قدرت و حكومت عدل الهى ميسر نيست ، از
تكاليف الهى و وظايف انسانى است - چون همانند روز روشن است كه تأمين روابط صحيح
انسانى و برپا ساختن عدل و قسط و اعمال برنامههاى الهى ، بسته به وجود حكومت و
اجراى دقيق سياست الهى است و بدون حكومت ، شريعت محتوى و نقش در تكامل جامعه و
تربيت فرد ، نخواهد داشت .
امام على (عليه السلام)
تصريح دارد كه : احتياجات بشر تنها در آب و نان و
جامه و مسكن خلاصه نمى شود ، بلكه با وجود ضرورت آنها ، تأمين نيازهاى روحى و
رعايت عوامل معنوى مورد نياز بشر در صدر جدول خواستهاى بشر قرار گرفته است ، و
بدون حكومت و تسلط بر امور جارى كشور ، زندگى انسانى ميسر و ممكن نخواهد بود . . .
. شاهد گفتار شادروان استاد مطهرى : پس از استناد به قرآن مجيد جائى كه مى فرمايد
( و ما محمد الا رسول الله قد خلت من قبله الرسل أفأن مات أو قتل انقلبتم على
أعقابكم ) . (31)
محمد پيامبرى است همانند ديگر پيامبران كه آمده اند و رفته اند ، آيا اگر او
بميرد يا در جنگ كشته شود ، شما فرار مى كنيد و كار را پايان يافته تلقى مى كنيد
او در مقام تفسير و توضيح محتواى آيه ، با تجليل فراوان از استاد عاليقدرش اين
چنين مى فرمايد : حضرت استاد علامه طباطبائى روحى فداه - كه اكنون او نيز به لقاء
الله پيوسته است و انوار رحمت الهى نثار روحش باد - در مقاله ولايت و حكومت از اين
آيه چنين استنباط فرموده اند كه : كشته شدن پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله)
در معركه جنگ نبايد هيچگونه وقفه اى در كارش ايجاد كند . شما بايد فورا تحت
لواى آن كس كه پس از پيامبر زعيم ( و رهبر ) شماست ، به كار خود ادامه دهيد . به
عبارتى ديگر بر فرض اگر پيغمبر كشته شود يا بميرد ، نظام اجتماعى و جنگى مسلمان
نبايد از هم بپاشد .
در حديث است كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله)
فرموده است اگر سه نفر ( حد اقل ) همسفر شديد حتما يكى از سه نفر را امير و رئيس
خود قرار دهيد . از اين حديث مى توان فهميد كه از نظر رهبر عاليقدر اسلام ، هرج و
مرج و فقدان يك قوه حاكم بر اجتماع كه مركز حل اختلافات و پيوند دهندهء افراد جامعه
با يكديگر باشد ، تا چه اندازه زيان آور مى باشد . هدف اصلى از حكومت ، تأمين
عدالت اجتماعى است . تنظيم امور اقتصادى ، اجتماعى و روابط حسنه حاكم بر اجتماع ،
واحقاق حقوق ستم ديدگان و احياى امور حياتى و رفاهى مردم است (32)
هدف از جهاندارى و روش سياسى على (عليه السلام)
همانند ديگر سياست مردان ،
اشباع حس جاه طلبى يا تأمين منافع خويش و وابستگان و فاميل و دوستان . . . نيست ، حكومت وسيلهء است براى رفع نيازهاى اجتماعى وخدمت به اجتماع
، نه هدف و غايت . به تعبير ديگر حكومت ابزار كار و فعاليت است ، نه خود غايت و
مقصود . كه داستان زير گوشه اى از نحوهء تلقى و برخورد على (عليه السلام)
را با حكومت و مقام رياست اسلامى روشن مى سازد :
ابن عباس
يكى از ياران با
فضيلت و وفادار و اهل قلم امام على (عليه السلام)
مى گويد در
ذى قار
به حضور على (عليه السلام)
رسيدم . او كفش خود را وصله مى زد ، به من
فرمود : قيمت اين كفش چقدر است ؟ گفتم : اين كفش به چيزى نمى ارزد . گفت به خدا قسم
همين كفش نزد من از زمامدارى بر تودهء شما عزيزتر است ، مگر اينكه در پست زمامدارى
حقى را برپا سازم يا امر باطلى را از بين ببرم . (33)
جرج جرداق
در ذيل اين داستان مى گويد :
على صدها سال پيش از
تولستوى
و
ويكتور هوگو
، با پادشاهان ، فرمانروايان ، فرمانداران سودجو و مجريان ناشايست به
ستيزه برخاست . و در راه تودهء مردم مردم با فكر كوتاه و نحيف آنان به مبارزه
پرداخت ، و قلع وقمع آنان را وجههء همت خود قرار داد .(34)
حذف القاب و عناوين
امام ، در يكى از خطبههاى نهج البلاغه ، خطاب به مردم مى
فرمايد : با من آن سان كه با جباران و ستمگران رفتار مى كنند سخن نگوئيد . القاب
پر طنطنه را در حق من به كار نبريد ، آن ملاحظه كاريها و سازشهاى مصلحتى را كه در
برابر مستبدان اظهار مى دارند در برابر من اظهار نداريد ، و با سازشكاران معاشرت
نكنيد و تصور نكنيد كه شنيدن سخن حق بر من سنگين است ، يا من انتظار تعظيم و تكريم
شما را دارم . آن كس كه شنيدن سخن حق يا تحمل عدالت بر او ناخوشايند و سنگين باشد ،
عمل به حق و عدالت بر او سنگين تر خواهد بود . شما هرگز از اظهار سخن حق ، با نظر
عادلانه ، در برابر امام و پيشوا و رهبر و حاكم خوددارى نكنيد .(35)
سليمان كتانى نويسنده مسيحى از دوران حكومت على (عليه السلام)
اين چنين توصيف مى كند : او از لباسهاى دنيا ، جز پيراهنى از كرباس و عبايى وصله دار
نپوشيده ، و نصيب او از اين همه غذاهاى رنگارنگ دنيا ، جز مقدارى قرص جوين كه آن را
با دست خود آرد مى كرد و به صورت نان خشكى قوت خود قرار مى داد چيز ديگرى نبود .
او از كاخهاى شكوهمند دنيا چشم پوشيد وعمر خود را در كلبه اى ناچيز بسر برد . و
همانند سوارهاى تيز رو كه از سنگلاخها مى گذرد و به سوى ميدان پهناورى مى تازد ،
از پهنهء دنيا گذشت .(36)
وى در تأييد گفتارهاى همكيش و هم مرام خود جرج جرداق هم اين چنين دربارهء امام
قضاوت مى كند ،
آيا از ميان مردم جهان ، سردار و اميرى را شناخته اى كه در زمان
حكومت و در منصب رياست به دست خود ، آسياب را بچرخاند و نان خشك درست كند كه آن را
به زانو بشكند ؟ و كفش خود را با دست خود وصله زند ؟ و از مال دنيا كم يا زياد چيزى
را اندوخته و پس انداز خود نسازد ؟ زيرا تنها هدف او در زندگى آن است كه : حق
بينوايان و ستمديدگان و بيچارگان را از استثمارگران و احتكارچيان باز ستاند و زندگى
سالم و گوارايى را براى آنان فراهم آورد . او در فكر خويشتن نبود ، هميشه در اين
فكر بود . مادامى كه در قلمرو حكومت او كسى هست كه اميد قرصى نان را ندارد ، شكم
گرسنه و جگرهاى تشنه وجود دارد ، آيا او تنها به اين عنوان قناعت كند كه به او
پيشواى مسلمانان گويند ، ولى او در سختيهاى روزگار با تودهء مردم هم غم و هم صدا
نباشد . (37)
امانتدارى نه حكمرانى و فرمانروائى
در منطق امام (عليه السلام)
حكمران و
حاكم ، امين و پاسبان و پاسدار حقوق مردم و مسئول نيازهاى آنان است ، نه رئيس و
حكمفرما و طاغوت خودسر ، به همان تعبير كه سعدى شاعر شيرين زبان فارسى با الهام از
سخنان امام مى سرايد : گوسفند از براى چوپان نيست بلكه چوپان براى خدمت اوست حكمران
در اصطلاح و تعبير امام على (عليه السلام)
راعى : پاسدار ، نگهدارنده حقوق
تودهء مردم است و بارها فرموده است :
كلكم راع وكلكم مسئول فالامام راع وهو مسئول
.
هر كدام از شما نگهبان و مسئوليد ، امام و پيشوا ، نگهبان و پاسدار مردم و حقوق
آنها است
. در عهدنامهء معروف خود به مالك اشتر ، استاندارش ، دستور فرمودند :
مگر من اكنون برگردهء مردم مسلط هستم كه از من فرمان مى برند و همه در طاعت و
پذيرفتن اوامر من هستند ؟ اين طرز فكر فاسد و عامل زوال نعمت است . . . مردم يا
برادرند ، يا برابر و مساوى از نظر خلقت هستند . امام در يكى از فرمانهاى خود كه به
عنوان مأمورين گرد آورنده زكات و بيت المال صادر مى كند ، اين چنين مى فرمايد :
مبادا مسلمانى را تهديد و ارعاب كنيد يا آنچنان رفتار كنيد كه مردم از شما كراهت و
نفرت داشته باشند . از هيچكس بيشتر از حقى را كه از مال مردم گرفته است وصول نكنيد
. به خانههاى مردم سر زده وارد نشويد . بلكه با تمام وقار و آرامش ، نه به صورت
تهاجم و يورش ، نخست سلام كنيد سپس بگوييد : بندهء خدا ، ولى خدا و خليفهء او ما را
فرستاده است كه حق خدا را از اموال شما بگيريم ، آيا حق الهى در اموال شما هست يا
نه ؟ اگر گفتند نه بار ديگر به آنان مراجعه نكنيد ، گفتهء آنان را بپذيريد و گفتار
آنان را محترم بداريد . اگر فردى جواب مثبت داد با او همراهى كنيد ، بدون آنكه او
را بترسانيد يا تهديد كنيد . و هر چه را كه خود او پرداخت كرد ، بدون عنف وزور
بگيريد و بيشتر نخواهيد
. اين دستور بهترين و عالىترين ميزان رشد و تكامل
مسلمانان را در حكومت عدل علوى نشان مى دهد . و نيز ثابت مى كند كه چگونه مى
توان به جاى سوء ظنها و ناباورىها كه اساس حكومت امروز اين دنيا به اصطلاح متمدن
و متجدد را نشان مى دهد ، مى توان با اطمينان و اعتماد متقابل ، مشكلات اجتماعى
را حل كرد كه سياستمداران امروز جهان در حل آن ، درمانده اند . معيار انتخاب اين
نوع روش دموكراسى و آزادى در هيچ نوع از حكومتهاى جهان وجود ندارد . امام على
(عليه السلام) اساس گزينش و انتخاب حاكم را بر معيار فضيلت و شايستگى قرار مى
دهد نه بر اساس وراثت و زور و ديكتاتورى و قلدرى . و خود آن حضرت در اين باره مى
فرمايد :
كسى كه خود را براى مردم پيشوا قرار مى دهد لازم است قبل از تعليم ديگران ، به
تهذيب خويشتن بپردازد و قبل از آنكه مردم را با زبانش تعليم دهد ، كردارهاى خود را
سرمشق مردم قرار دهد . كسى كه به تعليم و تربيت خود اهتمام مى ورزد ، بيشتر شايسته
و در خور تجليل است تا كسى كه تنها به تعليم و تربيت ديگران همت مى گمارد . خداوند
از گروه علماء و دانشمندان ، عهد گرفته است كه در مقابل پرخورى ستمگران و گرسنگى
ستمكشان ، از پاى ننشينند و راه مصلحت جوئى و سازش را پيش نگيرند .
گزينش و
انتخاب
على (عليه السلام)
، به عنوان امير و پيشواى مؤمنان ، بر اساس همين
ارزشها و فضيلتها بود . اكنون به عنوان اينكه گوشه هائى از حديث فضيلت دوست را از
زبان بيگانه بشنويم ، اعترافات يكى از دانشمندان مسيحى را درباره على (عليه السلام)
مى آوريم . اعترافات يك نويسنده فاضل و محقق مسيحى را از لابلاى كتاب
قطور هزار و پانصد صفحه اى او بيرون مى كشيم . ما عقايد اين نويسنده و محقق مسيحى
را از آن نظر كه احتمال مى دهيم داراى غرض و آلوده به تعصب قومى ، حزبى و فرقهاى
نباشد ، از ميان هزاران مطلب و نوشتهء ديگر بيرون كشيده ، در معرض قضاوت دوستداران
و شيفتگان آن حضرت قرار مى دهيم ، باشد كه وقتى عقايد و نظريات بيگانه اى را در
اين باره دريافتيم معرفت و شناسايى عميق تر و صحيح تر نسبت به شخصيت ملكوتى آن حضرت
به دست آوريم . محقق مزبور همان نويسنده شوريده و شيدا
جرج جرداق
نويسنده پر
آوازه لبنانى است كه كتاب بزرگى به نام
الامام على صوت العدالة الانسانية
در
پنج جلد بزرگ درباره امام على (عليه السلام)
نوشته و تقديم جامعهء علم و
ادب نموده است . او در فصول و بخشهاى مختلف آن كتاب چهرهء اى امام را اين چنين
ترسيم مى نمايد :
در سرزمين معجزه ها ، در صحراى مكهء اعجاز خيز ، على ، قدم به دائرهء حيات گذاشت ،
سرزمين مكه ارمغان گران بهائى براى جهان بشريت آورد ، ارمغانى كه ارزشهاى عالى
زندگى را بالا برد و حقيقت و باطن وجود انسانى را در مرحلهء تكامل آن نمودار
ساخت ، و مرد انقلابى بزرگى همانند على بن ابى طالب (عليه السلام) را تحويل
جامعه بشرى داد . اين يكى از معجزات صحرا بود .
جهاد از ديدگاه على (عليه السلام)
اين على بن ابى طالب (عليه
السلام)
است كه در قتال ، معناى ديگرى دانسته بود ، و به قصدى جنگ مى گرد غير از
مقاصدى كه ديگران دارند . او همراه زهد ، جهاد را برگزيد ، و زاهدان گوشه گير و
منزوى را به فتح قلعه ها واداشت . خاك دشمنان را با عدل يكسان نمود ، چون در مكارم
اخلاق به حد اعلاى خود رسيده بود
. (38)
على (عليه السلام)
و مستمندان
آيا عقل نيرومند و كاملى را شناخته اى كه
بيش از ده قرن قبل از اين حقيقت اجتماعى امروزى را بيان و اثبات نمود ؟ و جلو
ابهامها و اشتباهها را گرفت و صريحا اعلام داشت : هيچ بينوائى گرسنه نمانده مگر در
سايه آنكه ثروتمندى از حق او بهرهمند گشته و هيچ نعمت انبوهى را نديدم مگر آنكه در
كنار آن ، حقى ضايع و پايمال شده باشد
. اگر
رافائيل
نقاش معروف ايتاليائى ،
يك زن ده نشين و كشاورز ايتاليائى را نمونه و سمبل براى نقاشى چهرهء مادر مسيح قرار
داد ، تا بدان وسيله هرگونه مفهوم و معناى صفت نيكدلى و انسانى را در او ظاهر سازد
، و اگر
تولستوى
و
ولتر
و
گوته
در پديدههاى فكرى و اجتماعى خود از روح
رافائيلى در هنر خود الهام مى گيرند ، اين مرد بزرگ ، على بن ابى طالب (عليه السلام)
، صدها سال بر آنها پيشى جسته است و با اينكه امكانات و شرايط عصر آنان
، قابل مقايسه باهم نيست ، ولى او در آن زمان با پادشاهان و فرمانروايان و
فرمانداران و سودجويان به مبارزه برخاست ، و در راه احقاق حق مستمندان قيام كرد ، و
با فكر سخيف زورمندان پيكار نمود ، و چنين سوگند پايدارى ياد نمود :
به خدا سوگند
، داد ستم كش را از ستمكار بستانم و دماغ ظالم را با اينكه او را خوش نيايد ، به
خاك بمالم ، تا او را به سوى سرچشمه حق و عدالت بكشانم
. (39)
سپس افزود :
زير دستان شما برترند ، و زير دستان شما پست تر ، فئودالها ، طبقه
حاكم زورگو ، احتكارگران ، و اهريمنان شر و فساد و بدبختى و پستى و مكر ، صفات زشت
و ضد انسانى خود را در زير لباسهاى نو مهترى پوشانده اند .
آيا فقط به اين
عنوان اكتفا كنم كه به من پيشواى مسلمانان بگويند ، ولى در سختىهاى روزگار در غم واندوه تودههاى محروم شريك و سهيم نباشم ؟
. (40)
على (عليه السلام)
و عدالت او
آيا در مهد عدالت و دادگسترى شخصى
همانند على را مى شناسى ؟ آيا مى دانى على است آن بزرگوارى كه هميشه بر حق و
حقيقت بود ؟ با آنكه مردم بر ضد او متحد شدند ، ولى او از عدالت خواهى دم فرو نبست
چون عدالت در او ، يك روش سياسى يا يك امر اكتسابى نبود . عدالت در بنياد و مبادى
اخلاقى و ادبى او ، اصلى استوار بود ، گوئى با تمام وجود و هستى او عجين و آميخته
گرديده است . (41)
مساوات و برابرى در منطق علوى
آيا پيشوا و رهبر مذهبى را مى شناسى كه به
فرماندارانش ، دربارهء مردم چنين توصيه كند :
مردم يا برادر دينى تو هستند ، يا
انسانى همانند و نظير تو ، با آنان آنچنان با گذشت و عفو و اغماض رفار نما كه دوست
دارى خداوند با تو آنچنان رفتار نمايد .
آيا اميرى را مى شناسى كه از
زندگى مادى ، به قرص جوين ، و از پوشش و لباس ، به جامهء فرسوده و كفش وصله دار
اكتفاء كند ، و آن را بر رياست و امارت ترجيح دهد ، تا آنكه به وسيلهء رياست و
امارت حقى را زنده كند ، و از بينوائى دستگيرى كند و او را يارى دهد ؟
.
گفتار
جرج جرداق ، در پايان اوج مى گيرد ، و روح حماسه و جاودانگى به خود مى بخشد . در
پايان مى افزايد :
گفتار او ، از كلام خدا پائين تر ، و از سخن مخلوق ( جز
پيامبر ) بالاتر است . عقلى همانند عقل او ، بلاغت و فصاحتى همانند بلاغت و فصاحت
او نمى توان پيدا كرد . از همهء متفكران از نظر بلندى فكر ، و از همهء زهاد از نظر
بى رغبتى به دنيا و مطامع آن ، و از همهء مصلحين اجتماعى ا ز نظر صلح جوئى ، برترى
و تفوق دارد . در پيشگاه تاريخ و حقيقت يكسان است كه تو اين شخصيت را بشناسى
يا نشناسى ، تاريخ و حقيقت به خوبى گواه و شاهدند كه او ، شخصيت با عظمت و روح بزرگ
و وجدان
بيدار اجتماع است . او شهيد راه حق ، پدر شهيدان على بن ابى طالب است .(42)
(43)
هنگامى كه يك شخصيت ادبى و علمى خارجى ، از على (عليه السلام) و حكومت
ايده آل او ، او اين چنين توصيف به عمل مى آورد و او را الگو و سمبل معرفى مى كند
زيبنده است كه دوستان و علاقمندان و پيروان او به راز اين گزينش الهى روز غدير
بيشتر پى ببرند ، و اعمال و كردار و روشهاى خود را مطابق و همگام با او بنمايند و
اين گزينش الهى و انتخاب بى چون و چراى آسمانى را براساس حكمت و تدبير و مصلحت الهى
بشناسند و ارج نهند . از مقام ولايت و رهبرى آسمانى كه در خاندان عصمت بود بيعت
نهاده شده است ، اطاعت و پيروى نمايند كه صلاح و سعادت هر دو جهانى در آن نهفته است
.