اين خطابه مهيج ، جنبشى عظيم در سپاهيان على (عليه السلام)
به وجود آورد .
خونشان را به جوشش آورد . آماده كارزار شدند و با يك حمله سنگين دشمن را تا فاصله
زيادى عقب راندند و
شريعه
را متصرف شدند . در اين وقت عمرو بن العاص كه پيش
بينى او به وقوع پيوسته بود ، به معاويه گفت :
حالا اگر على و سپاهيانش معامله به
مثل كنند و با تو همان كنند كه تو با آنها كردى ، چه خواهى كرد ؟ آيا مى توانى بار
ديگر
شريعه
را از آنها بگيرى ؟
معاويه گفت :
به عقيده تو ، على ، اكنون با
ما آنگونه رفتار خواهد كرد كه ما كرديم ؟
عمرو عاص گفت :
نه به عقيدهء من على ،
با ما معامله به مثل نخواهد كرد ، و ما را در مضيقه بى آبى نخواهد گذاشت . او براى
چنين كارها نيامده است
. از آن سو سپاهيان على (عليه السلام)
، بعد از
آنكه ياران معاويه را از شريعه دور كردند ، از على (عليه السلام)
خواستند
اجازه بدهد مانع آب برداشتن ياران معاويه بشوند . على (عليه السلام)
فرمود
:
مانع آنها نشويد ، من به اين گونه كارها كه روش جاهلان است دست نمى زنم . من
از اين فرصت استفاده مى كنم و مذاكرات خود را با آنها بر اساس كتاب خدا آغاز مى
كنم . اگر پيشنهادها و صلاح انديشيهاى من پذيرفته شد كه چه بهتر و اگر پذيرفته نشد با آنها مى جنگم ، اما جوانمردانه ، نه از راه بستن آب بر روى دشمن ،
من هرگز دست به چنين كارى نخواهم زد و كسى را در مضيقه بى آبى نخواهم گذاشت . آن
روز شام شده بود كه سپاهيان على (عليه السلام)
و معاويه با يكديگر مى
آمدند و آب بر مى داشتند و كسى متعرض سپاهيان معاويه نمى شد .
شهريار شاعر سالك
آذربايجانى در اين باره گويد :
شنيدم آب به جنگ اندرون ، معاويه ، بست * به روى شاه
ولايت ، چرا ؟ كه بود خسى
على به حمله گرفت آب و باز ، كرد سبيل * چرا ؟ كه او كس
هر بى كس است ودادرسى
سه بار دست به دست آمد آب و در هر بار * على چنين هنرى كرد و
او چنان هوسى
فضول گفت كه : ارفاق تا به اين حد بس * كه بى حيائى دشمن ز حد گذشت
بسى
جواب داد كه : ما جنگ بهر آن داريم * كه نان و آب نبندد كسى به روى كسى
غلام
همت آن قهرمان كون و مكان * كه بى رضاى الهى نمى زند نفسى
تو هم بيا و تماشاى حق و
باطل كن * ببين كه در پى سيمرغ مى جهد مگسى
بخش
دوم على (عليه السلام) از ديدگاه دانشمندان غير اسلامى
براى هرچه بيشتر بهره
گرفتن از پرتو آشنايى و شناسايى على (عليه السلام)
، يكى از راههاى گوناگون
، مطالعه و جستجو در گفته ها و نوشته ها و عقايد و نظرات دانشمندان و متفكران ،
جهان دربارهء اين ابر مرد تاريخ اسلام و تاريخ بشر است . در اين بخش ، براى پى بردن
به راز هستى اين موجود شگفتى انگيز ، از نيروى فكرى ديگر دانشمندان استمداد مى
كنيم و از طريق رشتههاى تابندهء افكار انديشمندان و متفكران نامدار تاريخ ، و
بزرگان عصر حاضر ، با اين اعجوبهء خلقت بيشتر آشنا مى شويم . اين نظرات و گفته ها
، اگرچه هريك كافى است تا شناسانندهء بزرگترين شخصيت تاريخ بشر باشد ، ولى هدف ما ،
در اينجا نشان دادن و نماياندن بزرگى و عظمت حضرت على (عليه السلام)
، با
اين گفته ها و نوشتارها نيست . چه براى شناسائى شخصيت متكى به خود على (عليه السلام)
نيازى به استمداد از گفته ها و انديشههاى ديگران نيست ، و عظمت خود
ساخته و برون از اندازهء او ، به هيچ پشتوانه اى نياز ندارد : على را تنها بايد با
خود و فروغ ذات خود شناخت . بدين گونه ، در اين ميان ، قصد آن نيست كه از زبان
ديگران بشناسيم ، بلكه قصد آنست كه بدانيم ديگران على را چگونه شناخته اند . و در اين راه نيز نخست به
آنچه دانشمندان و متفكران غير اسلامى دربارهء على (عليه السلام)
گفته و
نوشته اند ، نظر مى افكنيم ، كه به فرمودهء مولانا :
خوشتر آن باشد كه سر دلبران *
گفته آيد در حديث ديگران
چرا كه اگر دانشمندان اسلامى ، به خصوص متفكران شيعه ، با
ايمان اسلامى و عشق به خاندان عصمت و طهارت ، از ديدگاهى عاشقانه ، جانشين و وصى
پيامبر اسلام را نگريسته اند ، بارى ، دانشمندان غير اسلامى ، تنها با نگاه علم و از چشم تحقيق
وتتبع در احوال شخصيت ، بى نظير و يگانه ، زندگى او را مورد تحقيق و تدقيق قرار
داده اند و آنگاه ، چنان شيفته و مبهوت مانده اند كه گفتارشان نيز از اثرات اين بهت
و شيفتگى بدور نمانده است . در همين باره ، شاعر مشهور معاصر ، شهريار تبريزى نيز
قطعه اى پر معنا دارد كه چنين مى گويد :
گواه فضل تو آن به ، كه دشمنان باشند *
مثل خوش است و به مصداق خوشترى هم وصل
يكى به گفتهء شبلى ، شميل زنديق * ببين كه
گفته به وصف على ، خطابى فصل
على است نسخهء فردى كه شرق و غرب جهان * دگر نديد ،
سوادى از او ، مطابق اصل
آنچه در پى مى آيد ، گلچينى از ميان هزاران هزار گفته و نوشته در اين مورد ، و
مصداق قطرهء آبى از درياست ، ورنه به تحقيق ، اگر تنها فهرستى از عنوان كتابها و
رسالات نوشته شده پيرامون على را ، گرد آوريم ، خود به دهها جلد كتاب قطور بالغ
خواهد شد .
1 . جبران خليل جبران نويسنده پر شور و حماسه آفرين مسيحى ، در باره آن يگانهء
دوران ها در نامه اى كه به جرداق مى نويسد چنين مى نگارد :
در ميان بزرگان تاريخ
كمتر شخصيتى است كه مردم در ذكر خير او همانند على اتفاق نظر داشته باشند . به
عقيدهء من ، فرزند ابيطالب ، نخستين عربى است كه ملازمت و مجاورت روح كلى را برگزيد
و با آن ، همراز و دمساز گرديد . او نخستين عربى بود كه دو لبش آهنگ ترانهء روح كلى را به گوش مردمى منعكس ساخت كه پيش از آن ، اين نغمه را
نشنيده بودند . بدين جهت در ميان راههاى پر فروغ بلاغت او ، و در تاريكىهاى گذشتهء
خود ، حيران ماندند ، پس هركس شيفته و دلدادهء او گشت ، هركس با او دشمنى ورزيد ،
از فرزندان جاهليت و نادانى است
. او مى افزايد :
على از دنيا درگذشت ، در
حالى كه شهيد عظمت و بزرگوارى خود شد . از دنيا چشم پوشيد ، در حالى كه نماز در
ميان دو لبش بود . او درگذشت ، در حالى كه دلش از شوق پروردگار پر بود . عرب ، مقام
و قدرش را نشناخت تا آنكه از همسايگان عرب ، مردمى از پارس به پا خاستند و تفاوت
ميان گوهر و سنگريزه را شناختند
. (18)
2 . شبلى شميل دانشمند ماده گراى عرب ، با وجود آنكه منطق كمونيستى والحاد وانكار
ماوراء طبيعت را دارد ، در مورد اين شخصيت والاى الهى و اسلامى ، با لحن پرشور و
ستايش آميزى مى گويد :
امام على بن ابيطالب ، بزرگ بزرگان جهان و يكتا نسخهء مان
بود كه جهان شرق و غرب ، در عالم قديم و جديد ، صورتى بسان اين نسخه ، ك مطابق اصل
باشد ، به خود نديده است
. (19)
3 . جرج جرداق
نويسنده مسيحى ديگر ، كه پنج جلد اثر بزرگ ، پيرامون تحليل شخصيت و
مكتب على (عليه السلام)
ترسيم كرده است ، مى نويسد :
نزد تاريخ ، حقيقت و
واقعيت يكسان است ، خواه بشناسى يا نشناسى . و چنين است كه شهيد نامى ، پدر بزرگ
شهيدان ، على بن ابى طالب ، صوت عدالت انسانى ، شخصيتجاودانى شرق است . على بن ابيطالب است كه در قتال و كارزار ، معنى ديگر دانسته بود
، غير از آنچه ديگران دانستند ، و به قصد و نيت ديگرى جنگ مى كرد . غير از آن نيتى
كه ديگران داشتند . با زهد وورع ، جهاد را برگزيد و در راه محبت به درماندگان و
بيچارگان ، به فتح قلعه ها پرداخت و كاخ دشمنان عدل و داد را با خاك يكسان كرد . او
در مكارم اخلاق و صفات عاليهء انسانى ، به حد كمال و اعلى رسيده بود . اى جهان ، چه
مى شد اگر هر آنچه در قدرت وقوته دارى به كار مى بردى و در هر زمان ، على ديگرى
با آن عقلش ، با آن قلبش ، با آن زبانش و با آن ذوالفقارش به عالم مى بخشيدى ؟
.
(20)
4 . ميخائيل نعيمه نويسنده بزرگ مسيحى و متفكر فلسفه و ادب معاصر عرب در پيشگفتار
كتاب الامام على (عليه السلام)
مى نويسد :
يك نويسنده و مورخ ، هر چند
نابغه و هنرمند باشد ، هرگز نمى تواند هر چند در هزاران صفحه ، تصوير كاملى از
شخصيت على (عليه السلام)
و محيط پر آشوب و فتنه انگيز او را ترسيم كند .
زيرا آنچه اين عنصر كامل و با كمال عرب ، ميان خود و خدايش انجام داده است ، چيزى
است كه هيچكس نشنيده و نديده است . پس در اين صورت هر چهره اى كه از شخصيت او ترسيم
كنيم ، ناچار مبهم و نارسا و اندك خواهد بود . او نه تنها قهرمان صحنهء پيكار و
نبرد بود ، بلكه در بينش ژرف و پاكى وجدان ، و بيان قاطع ، در برابر ستمگران ،
قهرمانى بزرگ به شمار مى رفت . . . اين بزرگى و عظمت او ، هر چند روزگاران طولانى
بر آن مى گذرد ، ولى همواره مى تواند براى ما گنجينهء پر مايه اى باشد كه بدان
توجه كنيم و امروز يا هر روز ديگر كه نيازى به برپايى زندگى شايسته و سربلند داشته
باشيم ، از آن روح پر خروش ، الهام بگيريم . چون او ، عنصر نامتناهى تفكر و انديشه
، در هر زمان و مكان به شمار مى آيد
. (21)
5 . توماس كارلايل نويسنده وفيلسوف انگليسى ، در تحليل شخصيت و عظمت تاريخى على
(عليه السلام) آنچنان قلم فرسائى مى كند كه مطالعه كننده در بادى نظر او را
شيفتهء امام مى پندارد او چنين مى نويسد :
اما ، على . . . ما را جز اين نمى
رسد كه او را دوست بداريم و به او عشق بورزيم . چه او جوانمردى بس عاليقدر و بزرگ
منش بود . از سرچشمه وجدانش ، خير و نيكى مى جوشيد ، از دلش شعلههاى شور و حماسه
زبانه مى زد ، او شجاع تر از شير ژيان بود ، ولى شجاعتش آميخته با روح لطف و صفا و
رحمت ، و سرشار از عواطف رقيق انسانى و رأفت و نرم دلى بود . . . او در شهر كوفه
غافلگير شد ، و با حيله و توطئه به شهادت رسيد ، شدت عدل او بود كه باعث اين جنايت
شد ، چرا كه او هركس را مانند خود عادل مى پنداشت . هنگامى كه در بستر مرگ افتاده
بود ، دربارهء كسى كه بر او زخم شمشير زده بود ، صحبت شد . پاسخ داد :
اگر زنده
ماندم ، خود مى دانم چه كنم ، ولى اگر در گذشتم اختيار دست شماست . اما اگر
خواستيد قصاص كنيد ، در برابر يك ضربت شمشيرى ، شما هم تنها با يك ضربه سزايش را
بدهيد ، اما اگر اصلا از قصاص در گذريد به تقوى نزديكتر است
. (22)
6 . ولتر نويسنده ، فيلسوف ، متفكر و نمايشنامه نويس بزرگ فرانسه در قرن هيجدهم ،
اثرى تحقيقى به نام
رساله اى در باره آداب و رسوم ملل گوناگون دارد كه در باره
مسائل ملل مسلمان بويژه در صدر اسلام ، نكات و اشارات توجه انگيز و در خور تأملى
دارد . وى در اين كتاب ، عقيده خود را مبنى بر اين كه خلافت حضرت على (عليه السلام)
، مستند بوده ، ابراز داشته است . همچنين ، اظهار عقيده كرده است كه پيامبر اسلام در مورد جانشينى پسر
عم و داماد خود على ، به صراحت و قاطعيت ، وصيت كرده است و حتى در بستر احتضار ، از
صحابه خود قلم و دوات خواسته است ، تا كتبا حضرت على (عليه السلام)
را به
عنوان جانشين خود معرفى و منصوب كند . ولى ، على بحثى نسبتا مفصل اين مطالب و مسائل
را تجزيه و تحليل كرده و تأسف خود را از به انجام نرسيدن اين وصيت ابراز داشته است
. . .
.
7 . بارون كارادوو محقق و مورخ فرانسوى ، در كتابى مستند و آنكه على ، در عين حال
كه عنوان قهرمان و امام ، هر دو را دارا بود ، در عين حال ، سردار جنگى شكست ناپذير
و عالم و دانشمند زبردست علوم الهى ، و فصيح ترين خطباى صدر اسلام به شمار مى رفت
. خاصيت دوم اينكه على (عليه السلام)
، در عين اينكه از طرف مسلمين سنى ،
يا شيعى مذهب ، به منزلهء يكى از بزرگترين مفاخر اسلام مورد ستايش و تكريم قرار
گرفته ، بى آنكه خود خواسته باشد ، تمام فرق و مذاهبى كه هنوز تا اين ساعت در ميان
ملل اسلامى تفرقه و جدايى انداخته اند ، او را پيشواى خود مى شناسند . در كتبيه
مساجد اهل سنت ، نام على ، در كنار اسامى پيامبر (صلى الله عليه وآله)
وابوبكر وعمر ثبت شده است و در ديوار محرابهاى شيعيان ، نام على ، بعد از نام
پيامبر ذكر گرديده است
. (23)
8 . نرسيسيان سردبير چند سال پيش سفارتخانهء بريتانيا در بغداد ، كه خود از فضلاء و
متفكران عالم مسيحى و از سياستمردان مشهور به شمار است ، در باره حضرت على
(عليه السلام) چنين مى گويد :
اگر اين خطيب بزرگ ، على بن ابى طالب ، در
عصر ما ، هم اكنون در مسجد كوفه بر منبر پا مى نهاد ، مشاهده مى كرديد كه مسجد كوفه با آن پهناويش ، از سران و
بزرگان اروپا موج مى زد ، كه همه مى آمدند تا از درياى سرشار دانش او ، روح خود
را سيراب سازند
. (24)
9 . سليمان كتانى نويسنده مسيحى ، كه مدتى مديد از بهترين سالهاى عمر خود را ، وقف
تحقيق در باره زندگى اين پيشواى بزرگ آزادى ، و معرفى شخصيت يگانه او ساخته است
كتابى پر ارج ، در مدح و ستايش على (عليه السلام)
پرداخته است به نام
الامام على
و كتاب خود را گذشته از ارزش تاريخى و تحقيقى اش ، از حيث ارزشهاى
ادبى به صورت زيباترين تحقيقى ، مجاهد بزرگ ومبارز بى همتاى تاريخ است ، چنين مى
نويسد :
. . . على ، آن شجاع بى مانند و قهرمان بى همتا و يكه تازى بود كه پهلو
به پهلوى پيامبر اسلام مى جنگيد ، و به اعمال برگزيده و معجزهآسايى قيام مى كرد
كه در تاريخ ، به شكوه و عظمت از آنها ياد مى شود . وى در جنگ
بدر
جوانى بيست
ساله بود كه با يك ضربت شمشير ، به نيروى بازوى توانايش ، يكى از سواران قريش را كه
خود قهرمانى تناور و پر آوازه بود به دو نيم كرد . در جنگ
احد
شمشير پيامبر
(صلى الله عليه وآله) را به دست گرفت و با هر ضربت دست ، سرها شكافت و جوشن ها
بر تن ها دريد . و در يورش به قلعههاى يهود و خيبر ، با يك دست دروازه سنگين آهنين
را از جاى كند و آن را بالاى سر خود سپر ساخت . پيامبر اسلام
(صلى الله عليه وآله) او را بسيار دوست مى داشت وبدو بسى وثوق و اطمينان داشت . تا آنجا كه
روزى در حالى كه نگاه به سوى او دوخته بود گفت :
من كنت مولاه فعلى مولاه
( هر
آن كس كه مولايش منم على مولاى اوست ) . (25)
10 . گابريل دانگيرى نويسنده و محقق مشهور فرانسوى ، در كتاب تحقيقى و پر ارزش خود
، با شور و هيجان و دلى پر طوفان ، با شگفتى خاصى ، پيرامون عظمت شخصيت امام چنين
مى نويسد :
على خطيب زبردست و نويسنده توانا و قاضى عالىقدرى به شمار است كه در
صف نخست مؤسسين و پايه گزاران مكتب ها ، مقام شامخى دارد . مكتبى كه او تأسيس نموده
است ، از لحاظ صراحت و روشنى و استحكام منطق و همچنين از لحاظ تمايل بارز آن به
ترقى وتجدد و حركت ، امتياز فوق العاده اى دارد
.
. . . شخصيت على ، داراى دو
خاصيت برجسته و ممتاز است كه آن دو را در هيچ يك از قهرمانان بزرگ تاريخى نمى توان
يافت : نخست تابلوى عصر ما در آورده است . چنان كه جز چيره دستان ادبيات عرب و
هنرمندان فاضل و اديبان دانشمند ، و متخصصان اين فن كسى را ياراى فهم راز آن و پى
بردن به عمق معانى بلند و فخيم آن ، چنان كه بايد و شايد نيست . از اين كتاب كه
خوشبختانه به فارسى نيز برگردانده شده و با عنوان امام على (عليه السلام)
، پيشوا و پشتيبان انتشار يافته است ، به يك جمله بسنده مى كنيم كه خود حسن
ختامى بر اين مبحث نيز تواند بود :
سخن گفتن در باره امام على (عليه السلام)
، از نطر قرب معنوى ، كمتر از ايستادن در محراب عبادت نيست
. (26)
بخش
سوم على (عليه السلام) و اصول كشور دارى
در اين بخش ديدگاه دانشمندان اسلامى از بيست تن نقل شده بود كه محض اختصار حذف
گرديد . على (عليه السلام)
و اصول كشور دارى
1 . اصول اساسى كشور دارى
2 . مساوات و برادرى
3 . على (عليه السلام)
وسماوات و عدالت
4 . قضاوت ودادرسى
5 . على و كارگزاران حكومت اسلامى
6 . ماليات و درآمدهاى عمومى
7 . فرار مغزها
8 . نويسندگان و دبيران ويژه
9 . بارزگان و صنعتگران
10 . احتكار و سزاى محتكران
11 . در ميان مردم حاجتمند
12 . على و مستمندان اجتماع
13 . برنامه ملاقاتهاى عمومى
14 . در ميان توده ها
15 . عدالت و دادگسترى در مكتب على (عليه
السلام)
16 . رهنمودها و ارشادهاى انسانى و و الا .
1 . اصول اساسى كشور دارى
منشور تاريخى و جاودانه امام على (عليه السلام)
، كه
در تاريخ بنام
عهدنامهء مالك اشتر
شهرتى ابدى يافته است چون اين انسانى ترين منشور ، در فصول درخشان خود آئين
فضيلت و تقوى و روش جهاندارى ، مردم خواهى و ملتدارى را به معاصران و آيندگان مى
آموزد . در اين منشور شگرفت و شگفتى آفرين ، امام على (عليه السلام)
، با
آن لحن حماسى شورانگيز ، افراد و آحاد كشور را آن سان به معنويت و صداقت و شرافت و
فضيلت ، دعوت مى كند كه حتى دشمنان او در طول تاريخ اعتراف كرده اند كه اصول و
پايههاى اين دعوت ، بر اساس معيارهاى عدالت ، برادرى و برابرى در قانون ، و براساس
معنويت و آزادى خواهى استوار شده است . اين فرمان امام ، يكى از مهم ترين سفارشهاى
گرامى آن حضرت است كه حقوق عمومى ، تعارفات خصوصى ، و راه و رسم زندگى يك فرد
مسلمان راستين را روشن و تعيين كرده است . على (عليه السلام)
، اين نمونه
بارز عدل اسلامى ، با شيوهء زندگى پرشكوه خود ، با رفتار و كردار و با گفتار وآثار
خود ، همواره عدالت اجتماعى را يك تكليف الهى و يك وظيفهء خدايى ، و ناموس تغيير
ناپذير جامعه مى داند و قصور در اين امر مقدس را ، نه تنها جايز نمى شمارد ، بلكه
بر آن سلوك در اين موارد حتى يك تماشاچى بى طرف بودن براى يك مسلمان آگاه ، گناهى
نابخشودنى شمرده مى شود . همه جا ، در اين فرمان مبارك ، مى بينيم كه على
(عليه السلام) خطاب به فرماندار برگزيدهء خود ، او را از ظلم ، اجحاف ، تبانى
، توطئه و رشوه برحذر داشته است . در همين فرمان ، چاپلوسى و تملق را موقوف مى
دارد . ملاك برترى و امتياز را صداقت و تلاش مى داند . تفكيك و تشخيص خادم و خائن
را وظايف استاندار و فرماندار مى شمارد . و برابرى و سماوات اين دو را به هيچ روى
جايز نمى شمارد . و از سوى ديگر آن را كه به حقوق ديگران تجاوز و تعدى كند ، در هر
رتبه و مقامى كه باشد مستوجب و مستحق عقوبت و مكافات مى شمارد . مى فرمايد :
تنبيه و مجازات خائنان ، ضرورى است و تشويق و ترفيع خدمتگزاران واقعى واجب و لازم
است . على (عليه السلام)
شالودهء ضرورى پيوند دولت و ملت را ، وجود اطمينان
و اعتماد ميان آن دو مى داند و نيز برقرارى و ايجاد روابط حسنه ميان اين دو را ، ا
ز ضروريات اوليه پايدارى حكومت و پايه استحكام و نيرومندى دولت و عامل آسايش و رفاه
ملت و مردم مى شمارد . در اين عهدنامه ، قوام و ثبات و پايدارى ملت با وجود ارتش نيرومند معرفى شده است . و پايدارى و بقاى ارتش
بدون بودجه و كمك مالى و مادى تجار و پيشه وران بى معنى و خالى از مفهوم تلقى
گرديده است . در انتخاب افراد ارتش و پرسنل نظامى ، توجه به شخصيت خانوادگى و
سابقه گذشتگان و نياكان ، چندان حائز اهميت نيست ، بلكه بزرگوارى ، شجاعت ، گذشت ،
جوانمردى ، جود و سخاوت ، اساس گزينش و ملاك انتخاب و اختيار قرار گرفته است . افسر
ارتش اسلامى ، طبق قوانين شمرده شده در اين عهدنامه ، بايد امين ، پاكدامن ،
بردبار ، عذر پذير ، خوش قلب ، جوانمرد و پاك باشد .
2 . مساوات و برادرى
على (عليه السلام)
در رفع فاصلههاى مخوف و وحشت انگيز
طبقاتى ، و در راه ريشه كن كردن تضادها ، و با توجه به زندگى طبقهء محروم و مستضعف
، در مقام خليفه مسمانان چنين مى فرمايد :
وقتى كه رعيت در رفاه و آسايش بسر برد
و تنگدست و فقير نباشد ، خراج و ماليات به راحتى مى تواند پردازد . اما در آن روز
كه دهكده رو به ويرانى داشته باشد ، و ساكنان آن فقيرانى بيش نباشند ، چنين مردمى
، فرمان كدخدا را نپذيرند و به چيزى نگيرند ، عامل مسكنت و محروميت روستائيان ، از
حرص و طمع فرمانروايان سرچشمه مى گيرد و هيچ روستايى ، دچار مسكنت نمى شود ، مگر
آنكه والى حريص باشد و از دگرگونيهاى جهان ، تجربه نيندوخته باشد
.
جرج جرداق
در وصف اين عهدنامه عالى مى گويد :
منشور امام ، در نهج البلاغه ، از فكر و خيال
و عاطفه انسان سرچشمه مى گيرد و تا خيال و عاطفه و احساس و فكر انسانى وجود دارد ،
مى تواند با ذوق بديع ادبى ، هنرى او پيوند داشته باشد . آيات و نشانه هائى كه از
حس عميق و ادراكى ژرف برخوردار است ، با شور وشوق واقعيت گرائى و گرمى حقيقت ، با
ميل به شناخت واقعيت و حقيقت توأم است ، سخنان امام ، در نهج البلاغه ، زيبا ونغز
است . زيبائى موضوع و بيان ، آنچنان به هم آميخته است ، آنچنان معنى و مدلول باهم
متحد شده است كه حرارت با آتش ، نور با خورشيد ، هوا با فضا ، يكى و متحد هستند . و
اگر على (عليه السلام)
، درباره انتقاد سخن مى گويد ، گوئى تند باد
خروشانى است . اگر فساد و مفسدين را تهديد مى كند ، همچون آتشفشانهاى سهمناك و پر
غرش زبانه مى كشد ، و اگر به استدلال منطقى مى پردازد ، عقلها و احساسات و ادراكات بشرى را مورد توجه قرار مى دهد و راه هر نوع دليل و
برهان را مى بندد و عظمت و منطق ، شكوه برهان خود را به اثبات مى رساند . و اگر
تو را پند و اندرز مى دهد ، مهر پدر و عاطفهء پدرى و راستى و وفا و گرمى محبت بى
پايان را در آن خواهى ديد . اگر براى تو از ارزش هستى و زيبائيهاى خلقت و كمالات
جهان هستى سخن مى گويد ، آنها را با مركبى از نور ستارگان و ماه در قلب تو ترسيم
مى كند . بلاغت بيان او از بلاغت قرآن سرچشمه گرفته است و با اصول و قواعد عربى
پيوند دارد ، تا آنجا كه گفته اند :
گفتار او از كلام خداوند پائين تر و از سخن
مخلوق بالاتر است
.
3 . على (عليه السلام)
و مساوات و عدالت
در فرمان به
مالك اشتر ، عبارتى جلب توجه مى كند كه در قاموس حقوق بشر امروز ، اهميت بسيار
دارد . و آن توصيه و سفارش افراد كشور و آحاد ملت است كه با اين كلمه آغاز مى گردد
:
الناس صنفان اما أخ لك في الدين أو نظير لك في الخلق
. يعنى در چارچوب مملكت
دارى تو از نظر خلقت و آفرينش ، مردم كشور بيرون از دو رقم نيستند : يا برادر دينى
تو هستند يا نظير و همتاى تو از نظر خلقت و آفرينش
. تفسير سخن امام (عليه السلام)
اين چنين است : افراد كشور اگر برادر دينى تو هستند ، اسلام وظائف و
حقوق حدود آنان را معين كرده است ، و تو وظيفه دارى طبق فرمان الهى در مورد آنان
گام بردارى و نمى توانى كوچكترين حقوق آنان را ناديده بگيرى و مورد بى توجهى قرار
دهى . و اگر از نظر دينى با تو برابر و هم كيش نيستند و پيرو اديان ديگرى هستند ،
اين امر ايجاب نمى كند كه تو حقوق و حدود آنان را مد نظر قرار ندهى ، بلكه آنان هم
همانند تو آفريدهء خداى قادرند و بشر هستند و خواسته ها و اميال و نيازمنديها و
حقوق و حدود و احساسات و عواطفى همانند تو دارند . و تو موظف هستى كه خواست ها و
آزادىهاى آنان را همانند برادران دينى خويش رعايت كنى ، و اگر نه مرتكب خلاف
مأموريت خود گشته اى و در انجام رسالت خويش كوتاهى و قصور ورزيده اى
. نويسندهء
مسيحى ، كه بارها از نوشتههاى تحقيقى او در اين كتاب مطلق نقل كرده ايم ، هنگامى
كه به اين سخن امام مى رسيم ، احساس باطنى او اوج مى گيرد و اعلام مى كند كه
هنوز سازمان ملل و حقوق بشر آن نتوانسته است به راز بزرگى كه على (عليه
السلام)
در 14 قرن پيش به آن دست يافته است پى برد .
4 . جهان بينى على (عليه السلام)
على (عليه السلام)
مرد زهد و تقوى
، مرد علم و فضيلت ، مرد شمشير و شجاعت ، مرد سخن و انديشه ، در كار سياست و امور
خلافت و كشوردارى نيز ، يگانهء زمان خويش و همه زمانها بود . او ، اسلام را مجموعه
اى از عبادت ، سياست ، اقتصاد ، معيشت و حكومت الهى بر مردم مى دانست ، و اعتقاد
قلبى و روش او بر اين اساس بود كه اسلام منهاى سياست ناقص است و عبادت منهاى اقتصاد
و معيشت ناتمام مى ماند و هر دو ، بدون اجراى حدود و رعايت موازين الهى ، خاصيت و
اثر خود را از دست مى دهند . بدينسان و بر اساس اين نكات عميق و تفكرانگيز است كه
زندگى امام اول و پيشواى عاليقدر جهان اسلام را هرگز نمى توان سطحى و يك بعدى مورد
مطالعه قرار داد . و به بررسى سادهء آن پرداخت ، بلكه در تحليل شخصيت و شناخت راه و
رسم او بايد به ابعاد گوناگون و جهات متعدد وجود او نظر افكند . فارغ از جنبههاى
شخصى و ادراكات معنوى او ، كه در بحثهاى پيش از آنها سخن گفته شد ، در اصول
كشوردارى وآئين اداره ممكلت ، سخنان ارزنده ، رهنمودهاى عالى جاودانه ، و دستور
العملهاى بى همتايى دارد كه گويى هرچه زمان بر آنها مى گذرد تازگى و طراوت خود را
از سر مى گيرند ، و با گذشت زمان به جاى كهنه شدن نو مى شوند . هم از اين روست كه
تاكنون ، مردان بزرگ سياستگرى و كشورمدارى ، در قسمتهاى مختلف علوم سياست ، جامعه
شناسى ، روانكارى ، حقوق مدنى و جزائى و قضايى ، اين سخنان و رهنمودها را مورد
استفاده قرار داده اند ، سهل است ، دانشمندان بر اساس اين سخنان ، كتابها و
رسالهها و تأليفات و تحقيقات ارزنده پرداخته اند ، كه همه وقت و همه جا ، به كار
دانش پژوهان آمده ، تشنگان اين رشتههاى علوم را سيراب ساخته است . راستى را ، جامع
ترين وكامل ترين برنامههاى مملكت دارى امام ، در خطبههاى متعدد آن پيشوا ، در نهج
البلاغه آمده است ، كه بررسى و تفحص كامل و عميق آنها كار سياستگران و كشور مداران
است . ما نيز ، براى آنكه از اين خرمن باشكوه ، توشهاى برگيريم و از اين رهگذر
يكسره بى نصيب نمانيم ، شمه اى از اين رهنمودهاى جاودانه و هميشه تازه را از فرمان
مخصوص آن حضرت ، كه خطاب به يكى از استانداران سر سپرده و جانباز و مورد علاقهء خود
مالك اشتر نخعى
صادر كرده است ، در نظر
مى آوريم و قسمتهايى از آن را در اين كتاب نقل مى كنيم ، تا صورت كاملى از
هدفهاى عالى سياسى و اقتصادى و مردم دارى و كشورمدارى اسلام ، از ديدگاه آن ابرمرد
اسلام روشن و معلوم شود . اين است شمه اى از آن فرمان باشكوه جاودانه .
5 .
منشور علوى
بنام خداوند بخشنده و بخشايشگر
اين است فرمانى كه بنده خدا ، على امير
المؤمنين به مالك پسر حارث نخعى معروف به اشتر اعطاء مى كند ، و به موجب آن
فرماندارى كشور مصر وخزانه و بيت المال آن را به او مى سپارد و اختيارات سپاه
منطقه را تحت فرمان او مى گذارد وعمران و آبادى و اصلاح امور مردم و رسيدگى به
مشكلات و گرفتاريهاى آنان را بر عهده او مى نهد . به موجب اين فرمان ، مالك اشتر
مأموريت دارد كه شئون اجتماعى و اقتصادى مصريان را تحت نظر مستقيم خود در آورد و به
آبادانى وعمران آن مملكت قيام شايسته بنمايد .
در اين فرمان ، بيش از هر چيز فرزند
حارث را به پرهيزگارى و اطاعت از خداوند متعال توصيه و سفارش مى كنم و از او
انتظار دارم كه در انجام اوامر الهى ، لحظه اى كوتاهى و فروگذارى نكند و خاطر نشان
مى سازيم كه سعادت هر دو جهان در گرو رضايت خداوند متعال است و بدون خشنودى او ،
هيچ طاعت ، پسنديده و مقبول نيست و شقاوت و بدبختى در انكار و تباه كردن احكام الهى
است
. فرمانرواى مصر وظيفه دارد ، از احكام مقدس اسلام ، با تمام اختيارات و
امكانات خود طرفدارى كند ، تا در مقابل آن به يارى و كمك الهى اميدوار باشد .
خداوند وعده نصرت و عزت به ياوران دين خود داده است . فرمانرواى مصر بايد ديو هوس و
مشتهيات نفس خود را همچون پارسايان بشكند و آن را پيوسته به زنجير زهد و عبادت
مقهور ومحبوس سازد . زيرا عفريت نفس آتشى است خاموش نشدنى و مشتعل و اگر دمى انسان
را غفلت زده ببيند ، ناگهان دوزخ آسا ، مشتعل مى گردد و خرمن سعادت و حيات او را
خاكستر مى سازد . يوسف مصر ، در دادگاه عشق ، با همان دامان پاك و گريبان دريده ،
كه بر عصمتش دو گواه صادق و راستين بودند ، چنين گفت :
من خود را تبرئه نمى كنم
و يكباره بار گناه را با دوش زليخا نمى گذارم ، زيرا اهريمن نفس همواره افسون مى كند و آدمى را به ناشايست ها واميدارد و جز در سايه
لطف و پناه خدا كسى را از وسوسه آن ايمنى نيست
.
اى مالك ! آيا مى دانى
سرزمينى كه اكنون تحت حكومت و سيطره تو در آمده است ، كجاست ؟ آنجا كشور مصر و
سرزمين فراعنه و بارگاه فرمانروايان بزرگى است كه فراخناى جهان در جولان كميت ايشان
، مى دانى تنگ و نارسا بود . سرزمين مصر ، در تاريخ طولانى خود ، حكمفرمايان دادگر
و پادشاهان ستمگر فراوان ديده است . آگاه باش كه تاريخ روزگار ، نام تو را در عداد
بيدادگران ، به ننگ وعار ثبت نكند
.
اى مالك ! آنطور كه تو در كار پيشوايان
پيشين خود نگران بودى و مراقب رفتار آنان مى شدى ، مردم نيز رفتار تو را با دقت
بيشترى مراقبت مى كنند ، و از كار و كردار تو غافل نخواهند بود . آنچه تو در باره
آنان مى گفتى سعى كن كه مردم درباره تو نگويند . بر كارهاى نيكوكاران از گفت و
گوهايى كه بر زبان بندگان صالح خدا جريان پيدا مى كند ، مى توان پى برد . براى
روزگار سخت آخرت ، چه ذخيره اى بهتر از نيكوكارى مى توان توشه ساخت ؟ كدام پس
اندازى از عدل و داد براى فرمانروايان و حكام پر ارزش تر و بهتر خواهد بود ؟ پس بر
غضب و شهوت خويش مسلط باش ، و از آنچه بر تو حلال نيست ، سخت پرهيز كن و نسبت به
خواستههاى افراطى نفس انسانى ، اعراض نما ، خواه مكروه باشد يا محبوب
.
آه ،
مالك ! با تودههاى ملت مهربان باش و به عطوفت و مهربانى با آنان رفتار كن و با قلب
سرشار از عطوفت به كارها و امور آنان بنگر مبادا نسبت به آنان در لباس چوپانى ،
گرگى خونخوار باشى و استثمار و بهره بردارى از آنان را مغتنم شمارى ! اى فرمانرواى
مصر ! فرمانبرداران تو ، از دو صنف بيرون نيستند : يا مسلمان هستند كه با تو در
آئين و دين برابر و يكسانند و همچنان كه تو را در زندگى لغزشى در پيش است آنان نيز
بدون لغزش و خطا نخواهند بود . پس بايد تو فرمانروا ، با آن ديده در آنان بنگرى كه
انتظار دارى خداوند با آن نظر در تو بنگرد .
اى مالك ! تو بر مصر حكومت مى كنى
وامير المؤمنين بر تو . ولى پروردگار بى همتا بر همگى ما و بر سراسر وجود و هستى
حكومت دارد . او كه ما را پيشوا و والى بر بندگان خود قرار مى دهد ، امتحان مى كند تا چگونه اين وظيفه خطير را به انجام مى رسانيم .
پس آگاه و متوجه باش ، كه مى خواهى با چه كسى نبرد كنى ؟ با خدا نمى توان جنگيد .
او توانا و قدرتمند است و هيچكس نمى تواند از دست انتقامش بگريزد . همچنان كه
هيچكس نمى تواند از لطف عميم و كرم بى پايان او بى نياز باشد .
اى مالك ! هرگاه
لغزش لغزشكارى را بخشيدى ، پشيمان مباش و هر كه را به عقوبت كشيدى شادى مكن . هرچه
ميدان را فراخ مى بينى جولان مده . تا چاره دارى به كارهاى خشم آور و غضب آلود ،
دست آلوده نكن . هر آن دستورى كه از ما فوق خود دريافت مى كنى با امر خدا و رضاى
او بسنج ! در صورتى كه خداوند از آن عمل نهى مى كند ، زنهار ، فرمان خالق را در
راه هوس مخلوق قربانى و تباه مكن . و هرگز مگو كه من مأمورم و معذور و هرگز مگو هر
آنچه من دستور داده ام بايد كور كورانه اطاعت كنند . اين نوع توقعات و انتظارات ،
هلاكت در پى دارد . اگر چنين كنى ، آئينه قلبت زنگ آلود و تاريخ مى گردد . و روح
ديندارى و تقوى و تكيه بر خدا ونفى غير خدا ، در وجود تو ناتوان مى شود .
اى پسر
حارث ! جلوس تو بر تخت فراعنه مصر و فرمانروايى به صحرايى وسيع افريقا ، تو را
مغرور نسازد كه قدرت خدا را فراموش كنى . هميشه در عظمت و قدرت خداوند بينديش كه تو
هرچه مقتدر و نيرومند باشى ، خداوند از تو مقتدرتر و فعال تر است . هرچه مصر را
وسيع و باشكوه مى يابى ، چشمى به كشور وسيع تر و باشكوهتر ايزد متعال بيفكن و به
ياد او باش . ياد خدا خاطر را روشن و چراغ خرد را فروزان و اشتعال هوس و غضب را
خاموش مى سازد . كبريا و بزرگوارى ويژه و خاص خداوند است . مبادا تكبر و جبروت ،
به خرج دهى . خداوند هر ستمگر مستكبر را خوار و ذليل مى سازد ، و گردن جباران و
گردنكشان را شكسته و خوار و پست مى گرداند .