۱۴ نور پاك ( عليهم السلام )
زندگى امام على (عليه السلام) صداى عدالت انسانى

عبدالرحيم عقيقى بخشايشى

- ۳ -


جلوگيرى از تشريفات زائد ومراسم بى روح ، يكى از ويژگيهاى حكومت على (عليه السلام) بود . اساس حكومت على (عليه السلام) بر پايهء تلاش وفعاليت استوار ، واز تملق وچاپلوسى بيزار ومتنفر بود . روزى امام (عليه السلام) وارد شهر انبار شد . شهرى كه اغلب ساكنان آن را مسلمانان غير عرب تشكيل مى دادند . كدخدايان ، كشاورزان ، قاطبه اهالى آن شادمان وخردسند بودند كه خليفه بزرگوارشان از شهر آنان عبور مى كند . به استقبالش شتافتند . هنگامى كه مركب على (عليه السلام) به راه افتاد ، آنان در جلو مركب ، سينه خيزان شروع به دويدن كردند وبه اين ترتيب ارادت وخلوص خودرا اظهار نمودند . على (عليه السلام) مركب خودرا نگه داشت وآنان را طلبيد . پرسيد : چرا مى دويد ؟ اين چه كارى است كه شما انجام مى دهيد ؟ در پاسخ عرض كردند كه : اين يك نوع احترامى است كه ما نسبت به امراء ، حكمرانان وافراد مورد احترام خود قائل هستيم ، اين سنت مرسومى است كه از ديرگاه در ميان ما معمول بوده است . امام (عليه السلام) فرمود : اين كار ، شمارا در دنيا به رنج وزحمت مى افكند ودر آخرت به شقاوت وبدبختى مى كشاند . هميشه از اين نوع كارها كه شمارا سست وزبون مى سازد خوددارى كنيد . چون اين عمل فايده ونتيجه اى به حال شما وافراد مورد نظر شما ندارد وچيزى كه نتيجه وفايده اى نداشته باشد ، انجام آن روا نيست .

على (عليه السلام) از امتيازات طبقاتى ، وعدم تساوى در برابر قانون ، ورعايت جانب اشراف ، بيزار بود ، وقتى شنيد كه عثمان بن حنيف ، والى او در بصره ، به مهمانى يكى از اشراف شهر رفته است به پسر حنيف چنين نوشت : شنيده ام به مجلسى پا نهاده اى كه در آن توانگران خوانده بودند وناتوانان رانده . به هنگام پذيرائى غذاهاى رنگارنگ براى تو مى آورده اند وظرفهاى گوناگون نزد تو مى چيده اند . اگر مى خواهى با من كار كنى ، دست از اين كارها بكش وگرنه استعفاء بده .

نمونه اى از عدالت ودادگسترى على (عليه السلام)

نياز انسان ، به عنوان يك فرد انسان ، تنها در آب ونان وجامه ومسكن خلاصه نمى شود ، بلكه علاوه بر آنها احتياجات ونيازهاى روحى وفكرى وخواسته هاى معنوى هم دارد كه تأمين آنها مهمتر از آب ونان ومسكن است . كه يكى از آنها تعميم عدالت اجتماعى ورفع تبعيض وبرچيدن آثار تفاوتها ودو گانگى ها در اجتماع است . چون عدالت ورعايت قسط وداد است ، كه مى تواند تعادل اجتماع را حفظ كند ، وآن را از سقوط نجات دهد ، ورضايت همگانى را فراهم سازد وبه پيكر اجتماع سلامت وشادابى بخشد . ظلم وجور وستمگرى وتبعيض ، قادر نيست حتى روح خود آن ستمگر متعدى را نيز راضى وآرام وخوشحال سازد ، تا چه رسد به ستمديدگان وحق باختگان .

وجود على (عليه السلام) ، نمونهء بارز عدل وداد وميزان شاخص دادگسترى ودادخواهى بود . زندگى شصت وسه ساله على (عليه السلام) ، در همين كلمه خلاصه مى گردد . عدالت در او يك مذهب بود وروش ، نه امرى اكتسابى وگذرا ، فرد نكته سنج وباهوشى ، از على (عليه السلام) پرسيد : آيا عدالت شريف تر وبهتر وبالاتر است يا جود وبخشندگى ؟ على (عليه السلام) در پاسخ فرمودند : عدل وداد ، جريانها را در مسير طبيعى خود قرار مى دهد . ولى جود وبخشش ، آنهارا از مجراى طبيعى وواقعى خود خارج مى سازد . عدالت ، استحقاقهاى طبيعى وواقعى را در مد نظر قرار مى دهد ، به هركس طبق لياقت واستعداد وشايستگى اش مى دهد ، اما بخشش ، جريان عادى وطبيعى را برهم مى زند .

پس از پيروزى وروى كار آمدن على (عليه السلام) ، عده اى از زباله ها وتفاله هاى رژيم سابق مى خواستند اموالى را كه تيول آنها شده بود واز طرف دستگاه حكومت گذشته در اختيار جمعى از نور چشمى ها ومتملقين وچاپلوسان قرار داشت ، همچنان در تملك آنان باقى بماند . امام در پاسخ آنان فرمود : حق كهن را هيچ عاقلى نمى تواند باطل يا ناديده انگارد ، به خدا قسم اگر آن اموال ، مهريه زنان هم قرار گرفته باشد يا بوسيله آن اموال ، كنيزكان خريدارى گردد ، بازهم آنهارا به بيت المال باز پس خواهم گرداند . چون در عدالت ودادگسترى آنچنان گشايش ووسعتى است كه مى تواند خواسته هاى عمومى را برطرف وتأمين سازد ، وجامعه اى كه شايستگى اجراى عدالت را ندارد ، در تنگناى ظلم وجور وبى عدالتى قرار مى گيرد .

پس از پيروزى ظاهرى امام (عليه السلام) ، جمعى از دوستان خيرانديش او به حضورش آمدند وبا نهايت خلوص وخير خواهى تقاضا كردند كه به خاطر مصالح مهمتر ، انعطافى در سياست خود پيش گيرد وپيشنهاد كردند براى اينكه امام خودرا از درد سر هوچى ها ، راحت كند ، رعايت حال برخى از متنفذين وشخصيت‌هاى صدر اسلام را بنمايد . استدلال آنها بر اين اساس بود كه معاويه ايالت زرخيز وپر در آمدى مانند سوريه را در اختيار دارد ، چه مانعى دارد كه فعلا به خاطر مصلحت مهمتر ، موضوع مساوات وبرنامهء برابرى را مسكوت بگذارى ؟ امام (عليه السلام) در پاسخ آنان فرمود : شما از من مى خواهيد كه پيروزى را به قيمت تبعيض وستم به دست آورم ؟ از من مى خواهيد كه عدالت را به پاى سياست وسيادت فدا كنم ؟ نه ، به خدا قسم تا دنيا ، دنيا است ، چنين نخواهم كرد وبه گرد چنين كارى نخواهم گشت من وتبعيض ؟ هرگز چنين كارى شدنى نيست . من وپايمال كردن عدالت ومساوات ؟ نه ، هرگز چنين چيزى ممكن نيست . اگر همهء اموالى كه به عنوان حكومت در اختيار من هست ، مال شخصى ومحصول دسترنج خودم بود ومى خواستم ميان مردم تقسيم كنم ، هرگز تبعيض روا نمى داشتم تا چه رسد به اينكه مال ، مال خدا ومربوط به بيت المال است ومن امانت دار خدايم .

دورنمائى از عدل وآزادى

در زندگى فردى واجتماعى على (عليه السلام) ، داستانها ونمونه هاى فراوانى به چشم مى خورد كه هركدام مى تواند درسى آموزنده وحياتبخش ، در زندگى فردى واجتماعى مسلمانان باشد . بهعنوان نمونه ، داستانى از زبان سوده زن شجاع وفداكار وهمرزم على (عليه السلام) نقل مى شود كه مى تواند بازگو كنندهء بسيارى از حقايق آنروز جهان اسلام باشد اينك آن داستان :

وقت ادارى تمام شده بود . معاويه وچند تن از نزديكان وحاشيه نشينان او نشسته بودند واز هر درى سخن مى گفتند . يكى از دربانان وارد شد وتعظيمى نمود وگفت : خليفه به سلامت باشد ! يك زن عراقى است كه خودرا سوده معرفى مى كند ومى گويد تازه از عراق رسيده است وكار لازم وفورى با خليفه دارد وبار مى خواهد . معاويه لحظه اى به فكر فرو رفت وآهسته با خود زمزمه كرد سوده . . . به خاطر آورد وگفت : اجازه بدهيد وارد شود . زن قد بلند وارد شد . لباس ساده اى اندام اورا پوشانده بود . وضع او نشان مى داد كه سختى هاى روزگار وفراز ونشيب هاى زندگى اورا خميده كرده وزودتر از سن واقعى گام به پيرى نهاده است . شايد تا آن روز پاى زنى جز براى شادى وتفريح خليفه به آن كاخ نرسيده بود . سوده سلام كرد وجواب شنيد .

معاويه پرسيد : تو دختر عماره همدانى نيستى ؟ سوده جواب داد : آرى ! معاويه گفت : تو همان شخصى نيستى كه در جنگ صفين همراه مردان قبيله ات در لشكر على (عليه السلام) بودى ويك روز در گرما گرم نبرد براى تهييج برادرت اين اشعار را مى سرودى ومى گفتى : پسر عمار ، در روز نبرد كه مردان جنگى روبروى همديگر مى ايستند ، تو همچون پدرت آستين همت بالا زن ومردانه بكوش ! على وحسين وخاندان رسالت را يارى وكمك نما ! هند وپسر اورا خوار وزبون ساز ! رهبر وپيشواى ما على (عليه السلام) ، برادر گرامى پيامبر ، حضرت محمد (عليه السلام) ، پرچمدار هدايت ومشعلدار چراغ فروزان ايمان وتقوى است . آيا تو آن نبودى ؟ سوده پاسخ داد : آرى ، معاويه ! من بودم . به خدا قسم من كسى نيستم كه از حق وصداقت رو برگردانم وحقيقتى را كتمان نمايم يا بيجا معذرت بخواهم . آن روز من بودم كه اين اشعار را مى خواندم . معاويه پرسيد : خوب آنروز چه انگيزه وهدفى ؟ سوده جواب داد : دوستى على (عليه السلام) وپيروى از حق ووفادارى به رهبر راستين . معاويه گفت : من گمان نمى برم كه از پيروى على (عليه السلام) نتيجه اى گرفته باشى ؟ سوده گفت : خواهش مى كنم گذشته را يادآور مكن وخاطرات فراموش شده را باز نگردان . آن روز ، روزى بود وامروز روز ديگر است . معاويه گفت : چنين چيزى هرگز ممكن نيست . من هرگز برادرت را فراموش نمى كنم . چون صدمه هائى كه از او ، وخويشانت ديده ام از هيچكس ديگرى نديده ام . سوده ، باز پاسخ داد : درست است . برادرم فرد ناشناخته اى نبود وموقعيت او خدمات وفعاليتهاى او ، شور واحساسات او ، چراغ راه وراهنماى رهروان حقيقت بود . اما ، اكنون وضع دگرگون شده است وما سرپرست خودرا از دست داده ايم . برنامه هاى ما ناتمام مانده . بهتر است از امروز سخن بگوئيم وگذشته را فراموش كنيم . خوب . بگو حاجت تو چيست ؟ سوده كمى سكوت اختيار كرد وآرامش خود را باز يافت . سپس با لحن اندرز آميزى شروع به سخن نمود وچنين گفت :

معاويه ، تو امروز رياست وحكومت مردم را به چنگ آورده اى . تأمين نيازمنديها ورفاه ملت وظيفهء تو است . مسئوليت تو بزرگتر ومهم تر از افراد عادى است فردا خداوند از تو بازخواست خواهد كرد كه با ملت چگونه رفتار كردى ووظائفى را كه در برابر آنها به عهده داشتى ، چگونه به انجام رساندى ؟ از نحوهء كار وفعاليت كارگزاران تو پيداست كه به وظيفهء خود درست قيام نكرده اى . اين عاملان ، نمايندگان ، فرمانداران واستانداران تو جز فردپرستى ومصلحت گرائى خويشتن وجز بسط نفوذ وقدرت شخصى تو ، كار ديگرى انجام نمى دهند . مرتب دم از تو مى زنند ورجز مى خوانند وچاپلوسى مى كنند ، اما نسبت به مردم با خشونت كامل رفتار مى كنند . مارا همانند خوشه هاى خشكيده اى درو مى كنند وهمچون گاو خرمن كوبى مارا زير پاى خود له مى كنند . از يك طرف به ما توهين وتحقير روا مى دارند ، واز ديگر سو مالياتهاى گزاف وسنگين وكمرشكن مطالبه مى كنند . اين فرماندار جديد به نام بسر بن ارطأة كه به نام تو ، با پشتيبانى قدرت تو ، وارد قبيلهء ما شد ، مردان خاندان مارا كشت ، اموال مارا به يغما وغارت برد ، واكنون مى خواهد مارا به گفتن ياوه هائى مجبور سازد كه خدا هرگز آن روز را پيش نياورد كه زبان ما به چنان ياوه ها آلوده گردد و از ولايت ودوستى على (عليه السلام) بى زارى جوئيم .

سوده به سخنان خود چنين ادامه داد : ما نمى خواهيم آشوبى بپا شود وگرنه هنوز تمام مردان با شهامت ونيرومند ما نمرده اند . اينك من از تو انجام دو مطلب زير را مى خواهم : يا اورا عزل كنى تا مردم قبيله از تو سپاسگزار باشند ، يا به سخنان من اعتناء نكنى تا ترا كاملا شناسائى ومعرفى كنم . معاويه كه سراپا گوش بود وهنوز انتظار نداشت كه زنى ، آن هم از دشمنان شكست خوردهء صفين ، اينچنين در مقابل او سخن بگويد ، سخت خشمگين شد وفرياد كشيد : سوده ، مرا تهديد مى كنى ؟ هم اكنون فرمان مى دهم ترا بر شتر سركش وچموش سوار كنند وبه پيش فرماندارتان بفرستند تا هرطور خواست با تو رفتار نمايد .

سكوت مرگبار بر جملگى حكمفرما گشت . اطرافيان معاويه از ترس سر به پائين افكنده بودند وكسى جرأت سخن گفتن را نداشت . تنها كسى كه هرگز از خشم خليفه وحشت وهراس نداشت ، تربيت يافتهء مكتب على (عليه السلام) ، بانوى ستمديده وزجر كشيده سوده بود . از خاطرات شيرين گذشته دوران على (عليه السلام) را به ياد آورد واين اشعار را زمزمه كرد ، وخواست معاويه را در جريان وقايع قرار دهد . مضمون اشعار او چنين بود : درود خدا بر روان پاك او باد ! كه هم اكنون در آغوش قبر آرميد وعدل وداد با او به خاك سپرده شد . رحمت ودرود حق بر روانى باد كه هميشه هم پيمان حق بود وبه هيچ قيمت از آن دست بر نمى داشت وهمواره ملازم حق وايمان وصداقت بود .

معاويه پرسيد : منظور تو از چنين فردى كيست ؟ حتما على بن ابى طالب است ! شاگرد وفادار مكتب على گفت : آرى منظورم اوست ، او بود كه هميشه ياور عدل وداد پشتيبان ستمديدگان وزجر كشيدگان بود . هان ، اى معاويه ! اكنون موضوعى را از دوران حكومت على (عليه السلام) بازگو مى كنم كه امروز به حال تو مفيدتر است . روزى با يكى از عاملان ونمايندگان او اختلافى پيدا كرديم . براى شكايت پيش او رفتم . مشغول نماز مستحبى بود . تا مرا ديد متوجه گرديد كه نياز فورى دارم . نماز را كوتاه كرد . وبا كمال مهربانى پرسيد : حاجتى داشتى ؟ جريان را براى او شرح دادم وبدرفتاريها وخشونت‌هاى فرماندار اورا تذكر دادم . همزمان با شنيدن شكايات ونيازها وخواست‌هاى من ، اشك از ديدگان معصوم او جارى گشت وچون دانه هاى مرواريد بر گونه هايش غلتيد وچهرهء ملكوتى اش را دو چندان جذاب نمود . سپس دست‌هاى خود را به سوى آسمان برداشت وچنين گفت : خدايا ، تو آگاهى كه من هرگز به نمايندگان خود دستور نداده ام به كسى ظلم كنند ودر حق ديگرى ستم روا دارند ودر انجام حق كوتاهى وقصور ورزند . اين جمله را گفت وقطعهء پوستى را برداشت وبى درنگ چنين نوشت : به نام خداوند بخشنده مهربان . دلائل آشكارى از طرف خدا برايتان آمده است ، پس حقوق وسهميهء مردم را با پيمانه وميزانهاى كامل به خودشان بدهيد وحقوق مردم را كم وكاست ننمائيد . در روى زمين فتنه وفساد نيانگيزيد . وقتى اين نامه به دست تو مى رسد : اموالى را كه گرفته اى مواظبت كن تا مأمور ديگرى بفرستم وآنهارا از تو باز پس بستاند والسلام ! . وسپس نامه را به من داد وبه اين ترتيب نماينده خويش را معزول كرد .

معاويه متوجه قيافه هاى اطرافيان خود گرديد كه از شنيدن سيستم زمامدارى عدل وداد على واز شهامت وبى پروائى پرورش يافتگان مكتب او ، به بهت وحيرت فرو رفته اند . به عنوان جبران سرشكستگى واظهار وجد به منشيان خود دستور داد كه نامه اى بنويسند ودر آن تذكر دهند كه نسبت به اين زن با عدالت وانصاف رفتار كنند . سوده گفت : چرا تنها من ؟ فقط با من چرا ؟ معاويه : تو چه كار به ديگران دارى ؟ سوده : ابدا ، اين كار روا وصحيح نيست . ذلت وزبونى است . اگر بنا باشد كه قانون عدالت اجرا شود ، بايد تمام افراد قبيله را زير پر خود بگيرد ، وگرنه خون من از ديگران سرخ تر نيست . معاويه كمى جابجا شد وبار ديگر به زن خيره گشت وگفت : آرى ، على بن ابى طالب شمارا اين چنين بار آورده است كه در برابر شخصيت ها وزمامداران جسور وبى پروا سخن گوئيد . به كاتب ونويسنده اش دستور داد هرطور كه اين زن مى خواهد برايش بنويسد .

اين داستان تابلويى گويا وترسيم بيانگر از عدل وداد ودموكراسى وآزاد منشى على (عليه السلام) وتربيت يافتگان مكتب تربيتى او بود . تاريخ ، نمونه ها وشواهد فراوانى از دوران حكومت علوى در صفحات خود دارد ، كه پژوهشگر ومحقق مى تواند از زواياى تاريخ ، موارد بى شمارى را پيدا كند كه داستان بالا يكى از صدها نمونهء آنها است . (16)

شبهاى ماه رمضان ، شبهاى على است : شبهاى خدا وشب هاى على ، پيوند على با خدا پيوند على با شب ، پيوند خدا با اين دو ، ونيز على با اين هردو ، پيوندى سرشار از راز ورمز خلقت ورحمت وشناختى كه مى خواست كه ديگران را نيز بدان راه ، سوق دهد .

در زندگانى سراسر شور و ايمان ، سراسر عشق به خدا و ايثار در راه خدا و پيامبرش ، كه على (عليه السلام) از سر گذراند ، شب‌هاى او سراسر عشق به خدا و ايثار در راه خدا و پيامبرش ، كه على (عليه السلام) از سر گذراند ، شب‌هاى او سر فصلى ديگر پايه گذار مكتبى ديگر است ، همه هيجان خواستن و شرار توانستن ، همه حرف دل ، حرف جان ، حرف اعماق ضمير ، حرف دل نهادن و سر و جان دادن در راه محبوب و معبود ازلى و ابدى .

چه رازى بوده است ميان على و شب ، كه شب همه شب را ، تا سحرگاهان بيدار مى مانده و با آفرينندهء شب و روز ، راز دل مى گفته است ؟ براى آشنايى با ذره اى از اين دنيا و قطره‌اى از اين دريا ، كه همه زيباترين وراز آلودترين شعر خلقت را به ياد مى آورد ، نخست ، ما نيز از زبان شعر مدد مى گيريم و اين فصل كتاب را با شعرى زيبا ، از شاعر نامدار معاصر ، شهريار كه شاهد گوياى عشق شورانگيزى است كه دربارهء اين محبوب دل و جان بشريت سروده است ، آغاز مى كنيم :

على آن شير خدا ، مير عرب * الفتى داشته با اين دل شب
شب ز اسرار على آگاه است * دل شب ، محرم سر الله است
شب ، على ديد ، به نزديكى ديد * گرچه او نيز به تاريكى ديد
شب شنفته است مناجات على * جوشش چشمهء عشق ازلى
قلعه بانى كه به قصر افلاك * سر دهد نالهء زندانى خاك
اشكبارى كه چو شمع بيزار * مى فشاند زر ، و مى گريد زار
دردمندى كه چو لب بگشايد * در و ديوار ، به زنهار آيد
كلماتى چو در ، آويزهء گوش * مسجد كوفه ، هنوزش مدهوش
فجر ، تا سينه آفاق شكافت * چشم بيدار على ، خفته نيافت
روزه دارى كه به مهر اسحار * بشكند نان جوينى افطار
ناشناسى كه به تاريكى شب * مى برد شام يتيمان عرب
و آن اميرى كه به شب برفع پوش * مى كشد بار گدايان بر دوش
تا نشد پردگى آن سر ، جلى * نشد افشاء ، كه على بود ، على
شهسوارى كه به برق شمشير * در دل شب بشكافد دل شير
عشق بازى كه هماغوش خطر * خفت در خوابگه پيغمبر
پيشوايى كه زشوق ديدار * مى كند قاتل خود را بيدار
مى زند پس لب او ، كاسهء شير * مى كند چشم ، اشارت به اسير
چه اسيرى ، كه همان قاتل اوست * تو خدايى مگر ، اى دشمن دوست
شبروان ، مست ولاى تو ، على * جان عالم به فداى تو ، على

على (عليه السلام) كه در همه چيز و همه كار يگانه بود ، شيوه عبادت و راز و نياز با خداوند را نيز يگانه و خاص خود برگزيده بود . حتى هنگامى كه درد ، در دلش انباشته مى شد نيز ، براى راز دل گفتن و درد دل كردن با خدايش ، شب ها را بر مى گزيد . شبانه ، از خانه بيرون مى آمد ، به نخلستان‌هاى اطراف شهر مى رفت ، زير نخل ها ، در سايه روشن ماهتاب ، سر به داخل چاه‌هاى آب خم مى كرد و دردش را ، ناله‌هاى جانگدازش را ، فريادهاى در سينه مانده و با كس نگفته اش را ، سر مى داد .

سير و سلوك

سير و سلوك در طريق پرستش خداوند يكتا ، عبادت و عبوديت در درگاه كبريايى اش ، و كرنش و نياز و نيايش در برابر عظمت بى چون آن قادر مطلق يگانه ، تلاش در راه تهذيب نفس و اتصال آفريده به آفريننده ، يكى از اصول پرشكوه تعليمات انبياء است ، كه در اسلام نيز خود ، در سرلوحهء همه تعليمات ديگر قرار گرفته است وعلى شاگرد برجسته و رهرو راستين مكتب انبياء نمايانگران آن بود .

راه و رسم عبادت

عبادت در اسلام ، صورتى ديگر دارد : عبادت‌هاى اسلامى ، نه تنها از زندگى و نفس و ذات زندگى جدا و بيگانه نيست ، بلكه با آن ، با فلسفه‌هاى آن ، توأم و آميخته است و در متن واقعيات زندگى قرار دارد . در اسلام ، عبادت پروردگار ، شامل پاره‌اى از وظايف اخلاقى به حقوق ديگران ، وقت شناسى ، كنترل احساسات و خشم و غضب ، مهر و الفت ورزيدن به مردم ، رعايت نظافت و پاكيزگى ، رازدارى ، خوددارى از غيبت و سخن چينى ، و دهها نظير آن ، تازه يكى از مقدمات و شرايط به حساب آمده است . از ديدگاه اسلام ، هر كار خير و مفيدى كه توأم با انگيزه پاك خدايى باشد ، عبادت و بندگى است . از اين رو ، حتى درس خواندن و كسب معلومات و دانش اندوختن و علم آموختن ، كسب و كار حلال و نافع ، فعاليت اجتماعى و سازندگى در راه خدمت به خلق ، اگر توأم با انگيزهء خدايى و نيت و قصد الهى باشد و تظاهر و ريا در آن نفوذ و دخالت نكند ، خود عبادت و بندگى در پيشگاه خداوند يگانه به شمار مى آيد ، همچنان كه نماز و روزه هم از شاخص ترين عبادت‌هاى اسلامى شمرده مى شود .

معراج روح

در تعبيرهاى اسلامى ، از عبادت و ستايش الهى ، به عنوان معراج روح انسانى و نردبان قرب و تعالى روح و پرواز روح به سوى كانون نامرئى هستى و آفرينش ياد شده است كه انسان مسلمان به عنوان سپاس از پديد آورنده خود انجام مى دهد و به سلوك و سير خود در اين طريق تداوم مى بخشد .

على (عليه السلام) در نهج البلاغه مى فرمايد : ( إن قوما عبدوا الله رغبة فتلك عبادة العبيد ، وإن قوما عبدوا الله شكرا فتلك عبادة الاحرار . يعنى : گروهى خداوند را به انگيزهء پاداش مى پرستند اين نوع عبادت ، عبادت تجارت پيشگان است . و گروهى او را از ترس مى پرستند ، اين نوع عبادت ، عبادت برده صفتان و بردگان است . و گروهى خداوند را براى آنكه او را در برابر آن كمالات و صفات عاليه سپاسگزارى كرده باشند مى پرستند ، اين نوع عبادت ، عبادت آزادگان است .

وعلى (عليه السلام) ، باز در يكى ديگر از سخنان ارزنده خود مى فرمايد : اگر بر فرض ، خداوند كيفرى را براى نافرمانى معين نكرده بود ، وظيفه سپاسگزارى در برابر خداوند ايجاب مى كرد كه از فرمانش ، تمرد و سرپيچى نشود . و بارها مى فرمود : خداوندا ! ، من تو را به خاطر بيم از كيفر ، يا به خاطر طمع و آز در بهشت ، پرستش نكرده ام . من تو را بدان جهت پرستش كردم كه تو را شايستهء پرستش يافتم .

در مكتب على (عليه السلام) ، پرستش در يك چيز خلاصه مى شود : ياد حق وحفظ او ، و از ياد بردن هرچه غير اوست و هميشه زندگى كردن با ياد خدا . قرآن مجيد مى فرمايد : نماز را براى آنكه به ياد من باشى برپا دار و اداء كن ! عروج روح على (عليه السلام) ، در پرتو اين كمالات هر روز اوج بيشترى مى گرفت تا خود را به افق بالاترى بكشاند و هر آنچه موجب سنگينى پرواز بود ، از خويشتن دور مى ساخت . به خصوص ، شب هنگام ، چون پردهء تاريكى بر همه جا كشيده مى شد و در سكوت سنگين شبانه ، عظمت الهى ، پاك و شفاف ، در آئينه فيروزه گون و ستاره نشان آسمان ، بازتابى پر جلال مى يافت ، على (عليه السلام) ، با آن عظمت روحى ، خود را در برابر آفريدگار يكتا و توانا ، ذره اى بيش به حساب نمى آورد و هميشه و همه وقت و همه جا ، با اين گونه راز و نيازها و كلمات و عبارات ، زمزمه و ترنم داشت : اين نفس من است كه رياضت و پرهيز ، تربيتش مى كنم ، تا در روز رستاخيز كه ترسناكترين روزهاست ، از اضطراب ايمن باشد . و در جاى ديگر ، با زبان و بيانى ديگر مى فرمود : اى دنيا و اى شهوت ! از من دور باش ! مهار تو را ، به پشت تو ! رها كرده ام و خويشتن را از قيد و بند سنگين تو آزاد ساخته ام .به خدا سوگند ،  عنان نفس خود را در زنجير خواهم داشت و آن چنان بر نفس خود سخت خواهم گرفت كه از چشمانم چشمه‌هاى زلال بجوشد .

عشق پاك

على (عليه السلام) ، در كار عبادت ، عاشقى دلباخته و بى قرار بود . با تمام وجود به عبادت مى پرداخت . به عادت او ، تنها براى رفع تكليف نبود . او عاشق راستين جمال حق بود و جز جمال دلرباى حقيقت چيزى در نظرش جلوه و نمودى نداشت . سجده‌هاى او طولانى و سجده گاهش همواره از اشك شوق مرطوب بود . با اين روايتى كه از امام چهارم (عليه السلام) نقل شده است مى توان به عظمت سجده‌هاى اين عاشق پاكباخته پى برد : هنگامى كه از امام زين العابدين (عليه السلام) كه سجده‌هايى طولانى و خستگى ناپذير در برابر خداوند ، داشت كه گويى برخاستنى در پى نخواهد داشت ، خواستند تا تقليلى در اين طول عبادت و سجده روا دارد ، فرمود : و من يقدر على عبادة جدي علي بن ابي طالب ؟ . ( من ، كه توانسته ام همانند ، جدم على بن ابى طالب به عبادت پروردگارم بپردازم ؟ ) .

نمونه اى از راز و نيازها

على (عليه السلام) در عبادت‌هاى شبانه اش ، آن هنگام كه ميان او و پروردگارش ، پرده اى جز آسمان فيروزه گون نبود ، و اين پرده اى بود كه با يك بال پرواز انديشه و عشق على بر كنار مى رفت ، و در چشم به هم زدنى طى مى شد ، به خاك مى افتاد ، و در دعاها و نيايش ها و راز و نيازهايش مى گفت :

خدايا ، تو را به يگانگى و عظمت مى ستايم و بر آستان پر شكوه و جلال تو ، پيشانى بندگى بر خاك مى سايم . تو را با ديدگان بينا ، نمى بينند ، ولى ناديده ات نيز نمى انگارند . فروغ جمال تو در قلب ها و عواطف ، شعلهء عشق مى افزايد ، اما جلوهء دلبرى تو از چشم انداز بشر خاكى ، مستور و پنهان است . شكوه و عظمت تو آنچنان شامخ و بلند است كه پرواز انديشه ، از پيرامون آن ، غير ممكن و محال است ، ولى دست دلنواز و مهربان تو ، در اعماق درياها و خميدگى درها و بلندى ستيغ كوهها كوچكترين و ريزترين ذرات وجود را ، مشمول نوازش و مهربانى خود قرار مى دهد .

خداوندا ! نه آن بلند پر اوج وافقهاى بالا ، دست ما را از دامن لطف تو كوتاه مى سازد و نه اين رحم عميق و پهناور تو پايهء عرش الوهيت تو را فرو مى ريزد . حكيم خردمند ، تو را مى شناسد ، ولى از حقيقت وجود تو آگاه نيست ، به او عصايى چوبين بخشيده اند ، تا استدلال كند و در ظلمات اوهام ، راه را از چاه باز شناسد . اما آن بلند پروازى راستين ، ويژهء پروانگان عشق است كه در سرادق جلال تو بال زننده و گردا گرد شمع حقيقت وجودت بگردند و در يك لحظه ، سراسيمه تسليم شعله وصال گشته ، در امواج بيكران نور و هستى ، شخصيت و موجوديت خود را محو سازند و پرتو آسا ، به خورشيد بى زوال وحدت بازگردند .

اى پروردگار بزرگ ! هنگامى كه شب فرا مى رسد و از گريبان خون آلودهء شفق ، عفريت ظلمت سر بيرون مى كشد ، تو را سپاس مى گذارم و تو را مى ستايم . و در سپيدهء دم كه پنجه‌هاى زرتاب آفتاب ، بر پيشانى افق ، با قلم طلا آيات نور مى نگارد ، ياد تو هستم و تو را مى پرستم . هر آن ستارهء فروزنده كه از گوشه چادر شبرنگ سپهر ، يكدم آشكار و يك دم نهان مى شود و دورنماى بديع خود را بدين عشوه ها جذاب تر جلوه مى دهد ، از بزرگى و عظمت تو غافل نيستم و همه ، جمال تو مى بينم . چون ديدگانم به روى جهان باز شود ، از پاى تا سر يك پاره قلب مى نمايم كه با تو ، عاشقانه راز گويم ، از هر درى كه سخن گويند فرسوده و خسته مى شوم ، ولى همين كه نوبت به حديث تو افتد ، نشانى از نو گرفته ، داستان را از سر آغاز مى كنم . تو را مى ستايم ، و بدين ستايش مى خواهم كه ابرهاى رحمت بر ما بسيار ببارد و در اين موقعيت نعمت تو كامل گردد . تو را مى ستايم و با اين ستايش ، جان خود را به پيشگاه عزت تو تسليم مى سازم و در حصار عصمت تو از لغزش و گناه پناه مى جويم . خدايا ، مرا به توانگرى خويش نيازمند كن و از توانگران و اغنيا بى نياز ساز ! تو راه بنماى تا من گمراه نشوم و تو دوست باش تا از فريب دشمنان ايمن بمانم .

آرى ، بدين گونه مى گذشت شب‌هاى آن ابر مرد يگانه ، آن اسطورهء پر جلال كه خود از جلال آفرينش پروردگارش ، نشانه اى و آيتى بود . و چون ، شب به پايان مى رسيد ، اندوهگين مى شد كه چرا آن خلوت پر شكوه شبانه و آن فرصت نيكوى راز دل گفتن با خداى يگانه ، بسر آمده است . و بار ديگر ، تمامى روز را در انتظار شب مى گذرانيد و شب ، باز همچون همه شب‌هاى پيشين مى گذشت .

خدايا ، پرتوى از شب‌هاى على را ، بر شب‌هاى زندگى ما نيز فرو فرست ! و روزهاى ما را نيز روزهاى مبارك و ميمون و سعادتبار قرار بده ! آمين رب العالمين

جهاد و عبادت در مكتب على (عليه السلام)

مكتب انسان ساز على (عليه السلام) ، مكتب حركت و پويائى . مكتب تحرك و كوشش ، مكتب مبارزه و جهاد در راه خدا و در راه تأمين رفاه و آسايش مردان خدا و مخلوقات خداست . مبارزه و تلاش در زندگى فردى و اجتماعى ، در سرلوحه برنامه‌هاى پيروان اين مكتب قرار گرفته است ، و شهادت و از خود گذشتگى ، عالىترين آرزوى يك فرد پيرو مكتب او ، را تشكيل مى دهد . بدين گونه بسيار طبيعى است آن كس كه شهادت را پذيرفته باشد هرگز اسارت و ذلت نخواهد داشت . زندگى 63 ساله على (عليه السلام) ، خود نمونه اى و الا و پرشكوه از مجاهده و مبارزه در راه ايمان و اخلاص بود ، مبارزه اى كه آخرين ساعات لذت بخش آن بانواى به خداى كعبه سوگند به فيض عظيم نائل گشتم پايان گرفت و خاتمه پذيرفت .

نمونه اى از بيانات او

او در يكى از خطبه‌هاى نهج البلاغه ، ديدگاه واقعى خود را در مورد جهاد و مبارزه در راه خدا نشان مى دهد و توصيف جالب و شناسائى كاملى از جهاد و از هدفها و آرمان‌هاى آن ، به دست مى دهد . و از اين طريق رهروان حقيقت را به كعبه معشوق و محبوب خود ، مى كشاند و افراد بى هدف و سست عنصر را مورد عتاب قرار مى دهد . داستان آن نيز به اين ترتيب است : پس از جنگ صفين صلح موقت برقرار گرديد و طرفين تعهد داشتند كه تا يك سال كوچكترين تعدى و تجاوز به مرز همديگر را روا ندارند . اما سربازان شام كه در مرز متمركز شده بودند ، و با دستور فرماندهان متخلف خود گاه گاهى به عراق حمله ور شده و از قتل وغارت و چپاول و خيانت خوددارى نمى كردند و تجاوزات آنان اغلب بى جواب مى ماند و خونسردى خاص ، در ميان لشكريان على (عليه السلام) حكمفرما بود . اين موضوع به على (عليه السلام) بسيار گران آمد . خطابهء زيرا را به منظور تهييج احساسات و عواطف آنان در مسجد كوفه در برابر فرماندهان سپاه ايراد نمود كه امروز هم مى تواند بيانگر عواطف و احساسات و راهگشاى خونسرديها و بى‌تفاوتيها گردد .

مضيقه بى آبى

معاويه بن ابى سفيان در حدود شانزده سال بود كه به عنوان امارت در شام حكومت مى كرد ، و بدون آنكه به احدى اظهار كند مقدمات خلافت را براى خويش فراهم مى ساخت ، از هر فرصتى ، براى منظورى كه در دل داشت ، استفاده مى كرد و بهترين بهانه او براى اينكه از حكومت مركزى سرپيچى كند و داعيه خلافت را آشكار نمايد ، موضوع كشته شدن عثمان بود . او در زمان حيات عثمان ، به استغاثه‌هاى عثمان پاسخ مساعد نداد و تقاضا و استمدادهاى عثمان را نشنيده و ناديده گرفت . اما منتظر بود عثمان كشته شود و قتل وى را بهانه كار خود قرار دهد . عثمان كشته شد و معاويه فورا در صدد بهره بردارى بر آمد . از سوى ديگر مردم پس از قتل عثمان ، دور على (عليه السلام) را كه به جهات مختلفى از رفتن زير بار خلافت امتناع مى كرد گرفتند و با او بيعت كردند . على (عليه السلام) پس از آنكه ديد مسئوليت رسما متوجه او است ، قبول كرد و خلافت رسمى اش در مدينه ، كه مركز و دار الخلافه آن روز بود ، اعلام شد . همه استانهاى كشور پهناور اسلامى آن روز اطاعتش را گردن نهادند ، به استثناء شام و سوريه كه در اختيار معاويه بود . معاويه از اطاعت حكومت مركزى سرپيچى كرد و آن را متهم ساخت به اينكه قاتلان عثمان را پناه داده است و خود آماده اعلام استقلال شام و سوريه شد . و سپاهى انبوه از شاميان را فراهم كرد .

على (عليه السلام) پس از فيصله دادن به كار اصحاب جمل ، متوجه معاويه شد . نامه‌هايى به معاويه رد و بدل كرد . اما نامه‌هاى على در دل سياه ابو الاعور سلمى ، پيشاپيش لشكر معاويه با گروهى از پيشاهنگان حركت مى كرد و مالك اشتر نخعى ، با گروهى از لشكريان على (عليه السلام) به عنوان مقدمة الجيش پيشاپيش سپاه على (عليه السلام) حركت مى كرد . دو دسته پيشاهنگ در كنار فرات به يكديگر رسيدند . مالك اشتر ، از طرف على ، مجاز نبود جنگ را شروع كند ، اما ابو الاعور براى اينكه زهر چشمى بگيرد ، حمله سختى كرد . حمله او از طرف مالك و همراهانش دفع شد ، و شاميان سخت به عقب رانده شدند . ابو الاعور براى اينكه كار را از راه ديگر بر حريف سخت بگيرد ، خود را به محل شريعه ، يعنى آن نقطه شيب دار كنار فرات ، كه دو طرف مى بايست از آنجا آب بردارند ، رساند ، نيزه داران و تيراندازان خود را مأمور كرد تا آن نقطه را حفظ كنند و مانع ورود مالك ويارانش بشوند . طولى نكشيد كه خود معاويه با سپاه انبوهش رسيد و از پيشدستى ابوالاعور خشنود شد . معاويه براى اطمينان بيشتر عده اى بر نفرات ابو الاعور افزود . اصحاب على (عليه السلام) در مضيقه بى آبى قرار گرفتند . شاميان عموما از پيش آمد اين فرصت خوشحال بودند ، و معاويه با مسرت اظهار داشت : اين پيروزى مال ماست . تنها عمرو بن العاص معاون و مشاور مخصوص معاويه اين كار را مصلحت نمى ديد .

از آن سو ، على (عليه السلام) خودش رسيد و از ماجرا آگاه شد . نامه اى به وسيله يكى از بزرگان فرستاد ، كه تو و پيروانت قبل از هر چيز اسلحه به كار برده ايد ، به علاوه جلوى آب را بر ياران من گرفته ايد ، دستور بده از اين كار دست بردارند تا مذاكرات آغاز گردد . البته اگر تو به چيزى جز جنگ راضى نشوى ، من ترس و ابايى ندارم . اين نامه به دست معاويه رسيد . با مشاورين خود در اطراف اين موضوع مشورت كرد . عموما نظرشان اين بود : فرصت خوبى به دست آمده ، بايد استفاده كرد ، و به اين نامه نبايد ترتيب اثر داد . تنها عمرو بن العاص نظر مخالف داشت . گفت : اشتباه مى كنيد ، على و اصحابش چون در نظر ندارند در كار جنگ وخونريزى پيشدستى كنند ، فعلا سكوت كرده اند و به وسيله نامه خواسته اند شما را از كارتان منصرف كنند . خيال نكنيد كه اگر شما به اين نامه ترتيب اثر نداديد و آنها را همچنان در مضيقه بى آبى گذاشتيد آنان عقب نشينى مى كنند . آن وقت است كه دست به قبضه شمشير خواهند برد و از پا نخواهند نشست تا شما را با رسوايى از اطراف فرات دور كنند . اما عقيده اكثريت مشاورين اين بود كه مضيقه بى آبى ، دشمن را از پاى در خواهد آورد و آنها را مجبور به عزيمت خواهد كرد . معاويه شخصا نيز با اين عقيده همراه بود . اين شورا به پايان رسيد . صعصعه براى دريافت جواب نامه به معاويه مراجعه كرد معاويه كه در نظر داشت از جواب دادن شانه خالى كند گفت : بعدا جواب خواهم داد ضمنا دستور داد تا سربازان محافظ آب ، كاملا مراقب باشند و مانع ورود و خروج سپاهيان على (عليه السلام) شوند .

على (عليه السلام) از اين پيشامد ، كه اميد هرگونه حسن نيتى را در جبهه مخالف به كلى از بين مى برد و راهى براى حل مشكلات به وسيله مذاكرات باقى نمى گذاشت ، سخت ناراحت شد . راه را منحصر به اعمال زور و دست بردن به اسلحه ديد . در مقابل سپاه خويش آمد و خطابه‌اى كوتاه اما مهيج و شورانگيز به اين مضمون انشاء كرد : اينان ستمگرى آغاز كردند ، در ستيزه را گشودند و با روش خصمانه شما را پذيرا شدند . اينان مانند گرسنه اى كه غذا مى طلبد جنگ وخونريزى و خون آشامى مى طلبند . جلوى آب آشاميدنى را بر شما گرفته اند ، اكنون يكى از دو راه را بايد انتخاب كنيد راه ديگرى نيست . يا تن به ذلت و محروميت و خوارى بدهيد و هم چنان تشنه بمانيد ، يا شمشيرها را از خون پليد اينان سيراب كنيد ، تا خودتان از آب گوارا سيراب شويد . زنده بودن اين است كه پيروز و فاتح باشيد ، هر چند به بهاى مردن تمام شود . و مردن اين است كه مغلوب و زير دست باشيد هر چند زنده بمانيد . شما بهتر مى دانيد معاويه گروهى گمراه و بدبخت را گرد خويش جمع كرده و از جهالت و بى خبرى آنها ، استفاده مى كند . تا آنجا كه آن بدبختها بى جهت ، گلوهاى خودشان را هدف تير مرگ قرار داده اند . (17)