((يـا اَيُّهـَا
النـّاسُ اعـْبـُدُوا رَبَّكـُمُ الَّذى خـَلَقـَكـُمْ وَالَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ
لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونََالَّذى جَعَلَ لَكُمُالاَْرْضَ فِراشاً وَالسَّماءَ بِنآءً
وَّ اَنْزَلَ مِنَ السَّمآءِ مآءً فَاَخْرَجَ بِهِ مِنَ الَّثمَراتِ رِزْقاً
لَّكُمْ فَلا تَجْعَلُوا لِلّهِ اَنْداداً وَ اَنْتُمْ تَعْلَمُونَ))(27)
اى مـردم ! خـدايـتـان را بـپـرسـتـيـد كـه شـمـا و پـيـشينيانتان را آفريده است .
باشد كه به راه تقوادرآييد؛ هم او كه زمين را زير پايتان گسترده و آسمان را بر
فرازتان ساخته و از آسمان ، آب فـرسـتـاده و بـه وسـيـله آن مـيـوه هـايى بيرون
آورده تا روزى شما باشد، ديگر براى خدا همطرازانى قرار ندهيد در حالى كه آگاهيد.
پرستش و نيايش اگر به قصد برآوردن نياز باشد، مخصوص خداست ؛ چون تنها اوست كه مى
تواند نيازها را برآورده كند:
((قُلْ اَنَدْعُوا مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَنْفَعُنا وَ لا يَضُرُّنا...))(28)
بگو: آيا به جاى خدا چيزى را نيايش كنيم كه براى ما نه سودى دارد و نه زيانى ؟!
اگـر پـرسـتـش ، عـبـارت از شـيـفـتـگـى و شـيـدايـى مـوجـودى نـاقـص در بـرابـر
جـلال و كـمـال وجـمـال وجودى كامل باشد، باز هم مخصوص خداست ؛ چون تنها اوست كه
شايسته چنين شيفتگى و شيدايى است .
((وَ مـِنَ النـّاسِ مـَنْ يـَتَّخـِذُ مـِنْ دُونِ اللّهِ اَنـْدادًا
يـُحـِبُّونـَهـُمْ كـَحـُبِّ اللّهِ وَالَّذيـنَ آمـَنـُوا اَشَدُّ حُبًّا
لِلّهِ...))(29)
گـروهـى از مـردم ، مـوجـوداتـى ديـگـر را همطراز خدا مى شمرند و به آنها چون
خدا،دوستى مى ورزند، ولى مردم با ايمان خدا را بسى بيشتر دوست مى دارند... .
بنابراين ، ستايش و پرستش و نيايش ، تنها از آن خداست :
((اَلْحـَمـْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعـالَمـيـنََ اَلرَّحـْمـنِ الرَّحـيـمَِ مـالِكِ
يـَوْمِ الدّيـنَِ اِيـّاكَ نـَعـْبـُدُ وَ اِيـّاكـَ نَسْتَعينُ))(30)
سـتـايـش مـخـصـوص خـداونـدى اسـت كـه پـروردگـار جـهـانـيـان اسـت ؛ خـداونـدى كـه
بخشنده و بـخشايشگراست ؛ [و] مالك روز جزاست . [پروردگارا!] تنها تو را مى پرستيم ؛
و تنها از تو يارى مى جوييم .
آثار ايمان به خدا
انـسـان در سـايـه دانـش گـسـترده خود بر بسيارى از
مشكلات زندگى پيروز شده است . براى نـمـونـه ، بـا شـنـاخـتـن دشـمن نامرئى اش ،
ميكرب ، و راه هاى مبارزه با آن ، خود را از بسيارى بـيـمـارى هـا رهـانـيـده اسـت
و بـا اسـتـخـراج مـنـابـع زيـرزمـيـنـى و اسـتـفاده از نيروهاى طبيعت ، وسـايـل
رفـاه خـويـش را فـراهـم آورده اسـت ، ولى در كـنار اين پيروزى هاى چشمگير علمى ،
به سـكـون خـاطـر و آرامش روان ، كه زيربناى زندگى سعادتمندانه است ، نه تنها دست
نيافته ، بـلكـه بـا پـيـشـرفـت هـاى مـادى و افـزايـش وسايل رفاه جسمانى ، مشكلات
روانى اش افزون گـرديـده اسـت . گواه آن ، آمارهايى است كه مطبوعات صنعتى ترين
كشورهاى جهان در اين باره منتشر ساخته اند.
در بررسى اين مشكل بغرنج ، به علّت هاى زير برمى خوريم :
الف ـ مـادّه گـرايـى بـى حـد و حـساب : كسانى كه معنويات را به دست فراموشى سپرده
و جز مـادّيـات ، هـدفـى ديـگـر نـدارنـد، پـيـوسـتـه بـراى ارضـاى غـرايـز و
اشـبـاع امـيـال نـفـسـانـى خود تلاش مى كنند، ولى به يك دهم آنچه مى خواهند نمى
رسند و نتيجه اى جز تشويش ، اضطراب و ناآرامى فكرى نصيبشان نمى شود.
ب ـ انـديـشه فنا و مرگ : هر انسانى به يقين مى داند كه پس از مدتى خواهد مُرد و از
آنچه به بـهـاى عمر خود گرد آورده است ، دست خواهد شست . مرگ براى كسانى كه آن را
پايان زندگى مـى دانـنـد و بـه جـهان ديگرى براى ادامه حيات اعتقاد ندارند، چنان
جانكاه و داراى فشار روانى است كه مجبورند عمر خويش را با تلخى سپرى سازند.
امـّا آنـچـه مـى تواند به انسان آرامش بخشد و اضطراب را از ميان بَرَد، ايمان
حقيقى به خداوند است .آثار سازنده ايمان ، بسياراست كه در اين جا مهم ترين آن
هارابرمى شماريم :
كاهش بحران هاى روحى
ايـمـان بـه خـداونـد مـتـعـال ، اثـر عـوامـل اضطراب آفرين را از ميان مى برد؛
زيرا اوّلاً، دين با دسـتـورهـاى اخـلاقى و تعاليم حياتبخش خود، آتش حرص و آز و جاه
طلبى و ثروت اندوزى را، كه از عوامل اضطراب روحى انسانند، به گونه اى درست فرو مى
نشاند و او را به عزّت نفس ، مناعت طبع و پرهيزكارى فرامى خواند.
ثـانـيـاً، ديـن در سـايـه اعتقاد به معاد و روز رستاخيز، رشته زندگى را به دوران
پس از مرگ مـتـصل مى كند و مرگ را دروازه زندگانى جاويد مى داند و از اين گذر، به
زندگى مادّى بشر، معنا و طراوت مى بخشد و بدين سان ، دومين عامل اضطراب و نگرانى را
از ميان برمى دارد.
آرامش روانى
انـسـان مؤ من ، در مصائب و سختى ها از آرامش روانى برخوردار است ؛ زيرا از يك سو
همواره خود را داراى تكيه گاهى محكم و پناهگاهى ايمن مى داند و از اين احساس ، نيرو
و نشاط مى گيرد:
((اَلَّذينَ امَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللّهِ اَلا بِذِكْرِ
اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ))(31)
آنـان كـه به خدا ايمان آورده اند و دلشان با ياد خدا آرامش مى گيرد. آگاه باشيد!
كه تنها با ياد خدا دلها آرامش مى پذيرد.
و از سـويـى ديگر، در برابر پيشامدهاى ناگوار، شكيبايى مى كند و پاداش الهى را
فراروى خويش مى بيند:
((اِنَّما يُوَفَّى الصّابِرُونَ اَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ))(32)
خداوند شكيبايان را بى حساب پاداش مى دهد.
ديگر آن كه او اين سختى ها را زودگذر مى داند و در انتظار سعادت حتمى و جاودانى به
سر مى برد:
((اِنَّ الَّذيـنَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ
عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ اَلاّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ اَبْشِرُوا
بِالْجَنَّةِ الَّتى كُنْتُمْ تُوعَدُونَ))(33)
آنـان كـه گـفـتـنـد: ((پـروردگـار مـا اللّه اسـت .)) و اسـتـقـامـت ورزيـدنـد،
فـرشـتگان بر آنان نازل گردند كه نترسيدو غمگين مباشيد و مژده باد بر شما بهشتى كه
بدان وعده داده مى شديد.
بـنابراين شخص مؤ من در برابر هر پيشامد تلخ و ناگوارى خود را در پناه پناهگاهى
ايمن مى بـيـنـد و بـه جـاى پـناه بردن به انواع اعتياد و دست زدن به جرم و جنايت و
خودكشى و يا دچار شـدن بـه بـيـمـارى هـاى روانى ، به آن نيروى جاودانه و قادر،
پناه مى برد و به پيروزى و رستگارى خويش اميدوار مى گردد:
((وَ مـَنْ يَتَّقِ اللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاًَ وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا
يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُاِنَّ اللّهَ بالِغُ
اَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللّهُ لِكُلِّ شَىْءٍ قَدْراً))(34)
هـر كـس تـقـوا پـيـشـه كـنـد، خـداوند راه هايى به رويش مى گشايد و از جايى به او
روزى مى رسـانـد كـه بـه خـيـالش نـرسـد، و هـر كـس بـه خـدا تـوكـّل كـنـد، خدا
براى او كافى است ، كه خداوند، امرش [بر همه عالم ] نافذ است و براى هر چيز قدر و
اندازه اى مقرّر داشته است .
پرورش فضايل اخلاقى
مـيـل بـه فـضـايـل اخلاقى و سجاياى انسانى ، جزو سرشت ماست . عشق به خوبى ها و
تنفّر از بدى ها، در ما ريشه اى فطرى دارد و كسى را نمى يابيم كه ـ مثلاً ـ وفاى به
پيمان را زشت و پيمان شكنى را نيك بشمارد و يا امانتدارى را بد و خيانت را خوب
بداند.
دين آسمانى ، با وعده پاداش ها و كيفرهاى الهى ، در پرورش گرايش هاى والاى انسانى ،
نقشى مـؤ ثـر دارد. دانـشـمندان ، دين را پشتوانه اخلاق ، و اخلاق غير متكى بر دين
راست ميدانند؛ زيرا روشـن اسـت كـه پـايـبـندى به اصول اخلاقى ، مانند عفت ، امانت
، راستى ، درستى ، فداكارى ، دسـتـگـيـرى از بينوايان و... در بسيارى از مواقع با
محروميت هاى مادّى همراه است و دليلى ندارد كـه انـسـان بـدون انـگـيـزه روحـى و
مـعـنـوى ، ايـن مـحـرومـيـت هـا را تـحـمل كند، مگر اين كه ايمان آورد كه فداكارى
او در سراى ديگر با پاداش الهى جبران خواهد شـد و يـا آلودگـى بـه كـارهـاى زشـت و
نـامـشـروع ، كـيـفـرهـاى سـخـتـى بـه دنبال خواهد داشت .
زمينه ساز عدالت اجتماعى
انـكـار خـدا به معناى اعتقاد به بى شعورى جهان است . از ديدگاه كسى كه به خدا
معتقد نيست ، پـديـد آورنـده جهان از شعور و آگاهى بى بهره است و بنابراين ، داراى
هدف نيز نيست ؛ زيرا هـدفـمـنـدى از لوازم شـعور و آگاهى است . انسان نيز، كه جزئى
از جهان است ، بى هدف است و بـدين سان ، عدالت ، برابرى ، ايثار و به طور كلّى ،
همه بايدها و نبايدهاى اخلاقى پوچ و بى معناست .
اگـر جـهـان بـى هـدف و شعور است و خدا و حساب و كتابى در ميان نيست ، چه تفاوتى
است ميان خـوبـى و بـدى ، و ظلم و عدل ؟! وقتى ، عادل و ظالم ، نيكوكار و بدكار، هر
دو با مرگ به يك جـا مـى رسـنـد، چـه دليـلى دارد كـه مـن خود را فداى ديگران كنم ،
بلكه ديگران بايد فداى من شـونـد! چـنـان كـه انـكـار خدا زمينه ساز فساد و ظلم است
، اعتقاد به خدا، اين زمينه را از ميان مى بـرد و بـر جـايـش عـدالت اجـتـمـاعى مى
نشاند. چون انسان باور مى كند كه جهان ، با شعور و هـدفـمـنـد اسـت و نـيـكـوكـار و
بـدكـار بـه يـك جـا نـمـى رسـنـد، ظـلم و عـدل و بايدها و نبايدهاى اخلاقى اهميت
مى يابند و همين است كه به انسان ايدئولوژى مى دهد و زمـيـنـه سـاز عـدالت
اجـتـمـاعـى مـى گـردد؛ زيـرا انـسـان بـاور مـى كـنـد كـه كـوچـكـتـريـن عمل زشت
يا زيباى او پيامدى خوشايند يا ناخوشايند دارد:
((فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهَُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ
ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ))(35)
هـر كـس بـه اندازه ذره اى نيكى كند،آن را مى بيند و هر كس به اندازه ذره اى بدى
كند، آن را مى بيند.
خوشبينى به نظام هستى
ايـمـان دينى از آن رو كه بينش انسان را نسبت به جهان سامان مى دهد، آفرينش را
هدفدار و هدف را خـيـر و تكامل و سعادت معرفى مى كند. از اين رو، انسان را نسبت به
نظام كلّى هستى و قوانين حاكم بر آن خوشبين مى سازد.
انـسـان مـؤ مـن در جهان هستى ، مانند كسى است كه در كشورى زندگى مى كند كه قوانين
و ارزش هاى آن را درست و عادلانه مى داند و به خيرخواهى گردانندگان كشور ايمان دارد
و زمينه ترقى و تـعـالى را براى خود و ديگران ، فراهم مى بيند و معتقد است تنها
چيزى كه ممكن است موجب عقب مـانـدگى او شود سستى و كوتاهى خود اوست . از نظر چنين
شخصى ، هر نقصى كه هست ، از آن جاست كه او و امثال او، وظيفه خويش را انجام نمى
دهند. اين انديشه ، او را به نشاط درمى آورد و با خوشبينى و اميدوارى ، به حركت و
جنبش وامى دارد.
امـا انسان بى ايمان ، نظام هستى و قوانين حاكم بر آن را درست نمى شناسد و آن را به
گونه نـادرست توجيه و تفسير مى كند. از اين رو، به نظام هستى با بدبينى مى نگرد. او
مانند كسى است كه در كشورى زندگى مى كند كه قوانين و ارزش هايش را نادرست و ظالمانه
مى داند. درون چـنـيـن كـسـى ، هـمـواره پـر از حقد و كينه است . او هرگز به فكر
اصلاح خود نمى افتد، بلكه گمان مى كند كه سراسر هستى ، ظلم و جور و نادرستى است ، و
اينك كه چنين است ، پس درستى ذره اى مانند من چه ارزشى دارد. چنين كسى هرگز از
جهان ، لذّت نمى برد. جهان براى او همواره مانند يك زندان هولناك است . قرآن كريم
در اين باره مى فرمايد:
((وَ مَنْ اَعْرَضَ عَنْ ذِكْرى فَاِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكاً))(36)
هر كس از ياد من روى برتابد، زندگى تنگ و سختى خواهد داشت .
آرى ، ايـمـان است كه زندگى را در جان ما فراخى و شادى مى بخشد كه انسان بى ايمان
از آن بى بهره است .
عدل الهى
بـا ايـن كـه عـدل يـكـى از صـفـات خـداسـت ، در بـحـث هـاى مـربـوط بـه
اصـول عـقـايـد، از آن بـه گـونـه مـسـتـقـل بـحـث مـى كـنـنـد و آن را بـه عـنـوان
اصـل دوم از اصـول عـقـايـد بـه شـمـار مـى آورنـد. در قـرن اوّل هـجـرى مـيـان
مـسـلمـانـان گـروهـى پـيـدا شـدنـد كـه طـرح مـوضـوع عـدل و ظـلم را دربـاره
خـداونـد، بـه كـلّى بـيـجـا دانـسـتـنـد و بـر آن رفـتـنـد كـه عـدل و ظـلم
دربـاره افـعـال خـدا مفهومى ندارد و خداوند هر كارى كند، بر حق و عدالت است . حتى
اگـر خـداونـد، تـمـام پـيـامـبران و صالحان را به دوزخ و تمام بدكاران و جانيان را
به بهشت برد، عين عدالت است .
در بـرابـر اين گروه ، پيروان اصل عدالت بودند كه ((عدليه )) نام گرفتند و براى
اثبات اعـتـقـاد خـود و نـيـز روشـن شـدن بـطـلان عـقـيـده گـروه اوّل ، عـدل را،
كـه يـكـى از صـفـات خـداسـت ، بـطـور مـسـتـقـل مـورد بـحـث قـرار دادند تا مطلب
بطور كامل ، روشن و آشكار گردد و جاى هيچ گونه ترديد و ابهامى باقى نماند.
معناى عدل
معناى لغوى عدل ، جاى گرفتن هر چيز در جاى شايسته و بايسته خود است . اين معنا در
كلّ جهان آفرينش حكمفرماست . حديث پيامبر اكرم (ص )نيز بر اين معنا اشارت دارد كه
فرموده است :
((بِالْعَدْلِ قامَتِ السَّمواتُ وَالاَْرْضُ))(37)
به عدالت ، آسمان ها و زمين بر پاست .
بـه عـنوان مثال ، اگر تعادل نيروى جاذبه و گريز از مركز كره زمين ، از ميان رَوَد
و يكى بر ديـگرى چيره شود، زمين به سوى خورشيد جذب و نابود مى شود يا از مدار خود
بيرون مى رود و در فضاى بيكران ، سرگردان و نابود مى گردد.
مـعـنـاى اصـطـلاحـى عـدل ، مـراعـات حقوق ديگران است كه نقطه برابر آن ، ظلم است ؛
يعنى حق ديگران را پايمال كردن . در رعايت عدل بايد استحقاق ها و اولويّت ها در نظر
گرفته شود و هر صاحب حقى به آنچه حق و شايسته اوست ، برسد. اگر استحقاقها و
اولويتها مساوى باشند، مـراعـات عـدالت بـه ايـن اسـت كه پاداش آنها مساوى باشد و
اگر استحقاقها و اولويتها متفاوت بـاشـنـد، عـدالت بـا پـاداش مـتـفـاوت آنـهـا
حـاصـل مـى شـود. بـراى مـثـال ، رعـايت عدالت ميان دانش آموزان يك كلاس به اين
نيست كه در آزمون به همه آنان نمره اى مـسـاوى داده شـود، عـدالت مـيـان دو نـفـر
كارگر به اين نيست كه به هر دو مزدى مساوى پرداخت شـود، بـلكـه عـدالت بـه ايـن
اسـت كه به هر دانش آموزى به اندازه معلوماتش ، نمره و به هر كارگرى به مقدار كار و
زحمتش ، مزد داده شود.
عـدالت خـداونـد در سـه مـرحـله ((تـكـويـن ))، ((تـشريع )) و ((جزا)) جريان دارد.
خداوند، هم در تكوين و آفرينش اشيا، استحقاق و ظرفيت آن ها را مراعات نموده ، هم در
تشريع و قانونگذارى ، تـاب و تـوان افـراد را لحـاظ مـى كـنـد و هـم در جـزا،
آنـچـه را سـزاى نـيـك و بـد عمل افراد است به آنان مى دهد.
عدل در تكوين
خـداونـد، هـر مـوجـودى را در جـاى شـايـسـتـه و بـايـسـتـه اش قـرار داده و آن
درجـه از وجـود و كـمـال را كـه اسـتـحـقـاق دريافتش را داشته ، به او عطا كرده است
. در آياتى از قرآن مجيد به آفرينش جهان ، براساس عدل اشاره شده است . از آن جمله
است آيه زير:
((وَالسَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْميزانَ))(38)
و آسمان را برافراشت و ميزان را قرار داد.
مـيـان آفـرينش اشيا و خلقتِ ويژه آن ها، انفكاكى نيست و هر چيزى خلقت و آفرينشى
ويژه دارد كه خداوند، همان خلقت را به آن عطا كرده است :
((رَبُّنَا الَّذى اَعْطى كُلَّ شَىْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى ))(39)
پروردگار ما كسى است كه به هر چيزى آفرينش ويژه همان را داده و سپس آن راهدايت
نموده است .
خداوند در آيه اى ديگر، در تمثيلى بر اين حقيقت اشاره كرده و فرموده است :
((اَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ اَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها))(40)
از آسمان آبى فرود آورد و رودخانه هايى به قدر ظرفيتشان جارى شدند.
بـنـابـرايـن ، خـداونـد در مـرحله تكوين ، هر موجودى را به اندازه ظرفيت و
استعدادش ،از بركت ((وجـود)) بـرخوردار كرده است . رحمت الهى و فيض وجود از ناحيه
او سرازير است و هر موجودى با توجه به ظرفيت خود از آن بهره مى گيرد.
عدل در تشريع
خـداونـد در قـانونگذارى و اوامر و نواهى خويش نيز، عدالت را ارج نهاده و بيش از
تاب و توان افراد بر آنان تكليفى ننهاده است ؛
((لا يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً اِلاّ وُسْعَها))(41)
خدا بر هيچ كس مگر به قدر توانايى او تكليف نمى كند.
در زير، شمارى از نمودهاى عدالت الهى در تشريع را برشمرده ايم :
1 ـ خداوند تكليف را از نابالغان و ديوانگان برداشته است ؛ زيرا آنان توان بدنى يا
عقلانى انجام تكاليف را ندارند.
2 ـ برخى چيزهاى حرام را در حالت اضطرار و ناچارى ، روا شمرده است ؛ چنان كه در
حديثى از رسول گرامى اسلام (ص )نقل است :
((رُفِعَ عَنْ اُمَّتى تِسْعَةٌ... وَ مَا اضْطُرُّوا اِلَيْهِ))(42)
از امّت من نُه چيز برداشته شده است ... و [يكى از آن ها] چيزهايى است كه بدان
اضطرار يابند.
يـعـنـى خـداونـد، مـكلّفان را براى برخى كارهاى حرام ، كه از روى اضطرار انجام
گيرد، كيفر نمى دهد.
3 ـ خـداونـد، تـكـليـفـى بـيـش از تـوان مـكلّفان وضع نكرده است ؛ مثلاً وجوب روزه
را از بيمار، غـسـل و وضو را از كسى كه آب برايش زيان دارد، نماز ايستاده را از كسى
كه توان انجام آن را ندارد، برداشته است :
((وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِى الدّينِ مِنْ حَرَجٍ))(43)
و در دين كارى سخت بر شما ننهاده است .
بـه عـبـارت ديگر، خداوند، همه افراد را به تكليفى در حدّ توانشان موظف نموده و
بركسى كه توان بيشترى داشته ، تكليف بيشترى قرار داده است .
اگـر تـفـاوتـى در بـخـشـى از تـكـاليـف ، مـيـان افـراد مـشـاهـده مـى شـود، بـه
دليـل مـراعـات تـوان ، مـوقـعـيـّت و شـرايط خاص مكلّفان است ؛ براى نمونه ، افراد
مستطيع و تـوانـمـنـد را بـه انـجـام حـج ، اداى خـمس و زكات و انفاق مكلف كرده و
اين تكاليف را از ديگران برداشته است .
عدل در جزا
خـداونـد در روز قـيامت با رسيدگى به كردار بندگان ، افراد شايسته را پاداش نيك مى
دهد و گنهكاران را به كيفر مى رساند و در اين پاداش و كيفر نيز ظلمى نيست ؛ زيرا هر
چه بدانان مى رسد، بازتاب كار خود آنان است و سزاوار آن بوده اند؛ ستم آن جاست كه
كسى كيفرى ببيند كه سـزاى او نـيـسـت . اگـر خـداوند، مؤ منى را بيهوده به دوزخ
ببرد، ستم است ، درحالى كه او مى فرمايد:
((اَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمينَ كَالُْمجرِمينَ))(44)
آيا مؤ منان را همچون مجرمان قرار مى دهيم ؟!
همچنين مى فرمايد:
((اَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقينَ كَالْفُجّارِ))(45)
آيا [مى پندارى ] پرهيزگاران را همچون بدكاران قرار خواهيم داد؟!
پـاداش هـر كـس بـه انـدازه عمل و اخلاص اوست و كيفر هر كس به اندازه نافرمانى اوست
. قرآن درباره تفاوت مجاهدان و ديگر كسان مى فرمايد:
((لا يـَسـْتـَوِى الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ غَيرُ اُولِى الضَّرَرِ
وَالُْمجاهِدُونَ فى سَبيلِ اللّهِبِاَمْوالِهِمْ وَ اَنْفُسِهِمْ، فَضَّلَ اللّهُ
الُْمجاهِدينَ بِاَمْوالِهِمْ وَ اَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدينَ دَرَجَةً))(46)
مـؤ مـنـان خـانـه نـشـيـن ـ كـه زيـان ديـده نـيـسـتـنـد ـ بـا آن مـجـاهـدانـى
كـه بـا مـال و جـان خـود در راه خـدا جـهـاد مـى كـنـنـد، يـكـسـان نـيـسـتـنـد.
خـداونـد كـسـانـى را كـه بـا مال و جانشان جهاد مى كنند، به درجه اى بر خانه
نشينان برترى بخشيده است .
هـمـچـنـيـن ، دربـاره تـفـاوت كـسـانـى كه در غربت اسلام و كمى تعداد مسلمانان به
يارى اسلام بـرخـاسـتـه و جـهـاد و انـفـاق كـرده انـد و كـسـانـى كـه در حال غلبه
و قدرت اسلام ، به جهاد و انفاق پرداخته اند، مى فرمايد:
((لا يـَسـْتَوى مِنْكُمْ مَنْ اَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ اُولئِكَ
اَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذينَ اَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قاتَلُوا))(47)
كـسانى از شما كه پيش از فتح [مكّه ] انفاق و جهاد كرده اند، [با ديگران ] يكسان
نيستند.آنان از حيث درجه بزرگتر از كسانى اند كه پس [از فتح ] به جهاد و انفاق
پرداخته اند.
قرآن بطور كلى مى فرمايد:
((فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهَُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ
ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ))(48)
پس ، هر كس هموزن ذرّه اى ، نيكى كرده باشد [پاداش ] آن را خواهد ديد و هر كس هموزن
ذره اى ، بدى كرده باشد [كيفر] آن را خواهد ديد.
بـنـابـرايـن ، در مـقـام جـزاى اعـمال ، خداوند به بندگان ستمى روا نمى دارد و
آنچه به عنوان پـاداش و كـيـفـر در نـظـر گـرفـتـه ، عدل است ، بلكه بالاتر از اين
، به نيكان بيش از آنچه سـزاى آن هـاسـت پـاداش مـى دهـد و ايـن بـالاتـر از عـدل ـ
يـعـنـى فضل ـ است :
((مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ اَمْثالِها))(49)
هر كس كار نيكى كند، براى او ده برابر پاداش است .
و كيفر زشتكاران را به اندازه گناهشان قرار داده و فرموده است :
((وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى اِلاّ مِثْلَه ا))(50)
و هر كس گناهى انجام دهد، تنها همانند آن جزا داده مى شود.
افـزون بـر ايـن ، خـداوند نسبت به زشتكاران نيز با لطف و مرحمت رفتار مى كند وعذاب
آنان را كمتر از كيفر عادلانه قرار مى دهد:
((وَ ما اءَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ اَيْديكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ
كَثيرٍ))(51)
هـرگـاه مـصـيـبـتـى بـه شـما رسد، به دليل اعمالى است كه انجام داده ايد، و بسيارى
را نيزمى بخشايد.
در روايتى از امام صادق (ع )نقل است كه فرمود:
((وَ ما يَعْفُوا اللّهُ اءَكْثَرُ مِمّا يُؤ اخِذُ بِهِ))(52)
آنچه خداوند از آن مى گذرد، بيش از آن است كه مؤ اخذه مى كند.
انسان و سرنوشت
از بـحـث هـاى بـنـيـاديـن اصـول عـقـايـد، كـه ارتـبـاطـى بـسـيـار نـزديـك
بـا مـوضـوع عدل الهى دارد، بحث درباره اختيار و آزادى انسان و نفى جبر است . در
اين جا پرسش هايى مطرح اسـت كـه پـاسخ بدان ها ضرورى است ؛ مثل اين كه آيا انسان
داراى اختيار و توان انتخاب است ؟ يـا ايـن كـه جـبـرى خـارج از وجـود او بـر
اعـمال و رفتارش حاكم است ؟ و آيا اختيار او محدود به حـدودى اسـت ، يـا بـى حـد و
مـرز اسـت ؟ ديـگـر آن كـه نـقـش قـضـا و قـدر در اعـمـال انـسـان چـگـونـه اسـت و
آيـا راه فـرارى از آن هـسـت يـا نـه ؟ و سـرانـجـام ايـن كـه آيـا عقل و دين براى
انسان مسؤ وليتى را لازم شمرده اند يا نه .
رجوع به عقل و وجدان
بـراى يـافـتـن پـاسـخ ايـن پـرسـش هـا، يـكـى از آسـان تـريـن راه هـا رجـوع بـه
عقل و وجدان خود انسان است . هر انسانى با رجوع به وجدان خويش در مى يابد كه در
انتخاب راه و روش و كـردار خـويـش تـا حـد بـسيارى آزاد است ؛ مثلاً در زندگى مادّى
خود مى تواند خوراك ، پـوشـاك ، مـحـل سـكـونـت و مـانـنـد آن را انـتـخـاب كـنـد.
در مـسـائل مـعـنـوى نـيـز هـر كـس مـى تـوانـد راه و روشـى بـرگـزيـنـد و بـه
آيـين و آداب ويژه اى عمل كند.
قرآن و اختيار انسان
علاوه بر وجدان ، آيات فراوانى از قرآن بر آزادى و اختيار انسان گواهى مى دهند كه
مى توان آن ها را به چند دسته تقسيم كرد:
1 ـ آيـات مـربـوط بـه رسـالت پيامبران و دعوت انسان به آيين حق با انذار و تبشير؛
اگر از نظر قرآن ، انسان مختار و آزاد نمى بود، ارسال پيامبران و دعوت آنان بيهوده
مى بود.
2 ـ آيـاتـى كـه به صراحت از اختيار و آزادى انسان در پذيرش يا نفى ايمان سخن مى
گويند؛ مانند آن جا كه خداوند مى فرمايد:
((اِنّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ اِمّا شاكِراً وَ اِمّا كَفُوراً))(53)
ما راه را بدو نمايانديم ، خواه شاكر باشد و [پذيرا گردد] يا ناسپاس .
((وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ
فَلْيَكْفُرْ))(54)
بگو: اين حق است از سوى پروردگارتان ؛ هر كس مى خواهد ايمان آورد و هر كس مى خواهد
كافر گردد!
3 ـ آياتى كه ايمان اجبارى را خواست خدا نمى دانند و آن را نكوهش مى كنند:
((لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ اَلاّ يَكُونُوا مُؤْمِنينَ اِنْ نَشَاءْ نُنَزِّلْ
عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ اَعْناقُهُمْ لَها خاضِعينَ))(55)
گـويـى مـى خـواهـى جـان خـود را از شدت اندوه از دست دهى از آن رو كه آنان ايمان
نمى آورند! اگـر مـا اراده كـنـيـم ، از آسـمـان بـر آنان آيه اى نازل مى كنيم كه
گردن هايشان در برابرش فرود آيد.
((وَ لَوْ شاءَ اللّهُ ما اَشْرَكُوا))(56)
و اگر خدا مى خواست [همه به اجبار ايمان مى آوردند، و] هيچ يك مشرك نمى شدند.
4 ـ آياتى كه پيامبران را تنها دعوت كننده ، راهنما و ترساننده مى شمرند:
((فَاِنْ اَعْرَضُوا فَما اَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظاً اِنْ عَلَيْكَ اِلا
الْبَلاغُ))(57)
و اگـر روى گـردانـند [غمگين مباش ]، ما تو را حافظ آنان [و ماءمور اجبارشان ]
قرارنداده ايم ؛ وظيفه تو تنها ابلاغ است .
((فَذَكِّرْ اِنَّما اَنْتَ مُذَكِّرٌَ لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ))(58)
پس ، تذكر بده كه تو تنها تذكر دهنده اى ! (و) بر آنان سلطه ندارى .
5 ـ آياتى كه انسان را همواره در معرض ابتلا و آزمايش مى دانند: روشن است كه آزمايش
و ابتلا آن گاه خردمندانه است كه انسان ، مختار و صاحب اراده و آزاد باشد.
در كـنـار ايـن دلايـل وجـدانـى و عـقـلى و نـقلى به اين نكته نيز بايد توجه داشت
كه اصولاً رمز بـرتـرى انـسـان بـر آفـريدگان ديگر در داشتن همين توان انتخاب است و
ملاك ارزشمند بودن افعال آدمى در همين جاست ، و گرنه موجودى كه تنها يك راه در پيش
دارد و آن را بدون اختيار مى پـيـمـايـد، شـايـسـتـه پـاداش و كـيـفـر نـيـسـت
.امـا انـسـان بـه دليـل ايـن كـه آگـاهانه مى تواند راه هاى نادرست را برگزيند،
ولى برنمى گزيند و در راه راست گام مى نهد، شايسته پاداش و بزرگداشت است .
عوامل اعتقاد به جبر
آشـكـار شـد كـه انـسـان ، مـخـتار و آزاد است و جبرى بر زندگى اش حاكم نيست و اين
كه برخى گـمـان مـى كـنـنـد انـسـان مـقـهـور عاملى به نام ((سرنوشت )) است كه راه
گريزى از آن نيست ، گـمـانـى نـادرسـت است . اينك بايد پى جست كه چرا با اين همه ،
برخى از انسان ها، به ويژه گروه هايى از مسلمانان ، نظريه مجبور بودن انسان را مطرح
كرده اند.
در ايـن جـا تـوجـه بـه عـوامـلى كـه سـبـب پـديـد آمـدن ايـن نـظريه شده اند،
ضرورى است و دو عامل سياسى و روانى در اين زمينه از اهميتى اساسى برخوردارند.
عـامـل سـيـاسـى : از ديـربـاز بـسـيارى از سياستمداران خودكامه براى خاموش كردن
خشم مردم ، جلوگيرى از شورش و انقلاب آنان و تداوم حكومت جابرانه خويش ، به اين فكر
دامن زده اند كه انـسـان از خـود اخـتـيارى ندارد و دست تقدير، سرنوشت او را رقم مى
زند و اگر گروهى امير و گـروهـى اسيرند، به قضا و قدر الهى است . اين گونه ديدگاه
در تخدير مردم نقش به سزا داشته و به سلطه جويان و استعمارگران بسيار كمك كرده است
.
استاد مرتضى مطهرى (ره )درباره بهره جويى سياسى از اعتقاد به جبر چنين مى نويسد:
تاريخ نشان مى دهد كه مساءله قضا و قدر در زمان بنى اميه مستمسك قرص و محكمى بوده
براى سـيـاستمداران اموى ، آنها جداً از مسلك جبر طرفدارى مى كردند و طرفداران
اختيار و آزادى بشر را بـه عـنـوان مـخالف با يك عقيده دينى مى كشتند يا به زندان
مى انداختند تا آنجا كه اين جمله مـعـروف شـد: ((اَلْجـَبْرُ وَ التَّشْبيهُ
اُمَويّانِ وَ الْعَدْلُ وَ التَّوْحيدُ عَلَوِيّانِ)) جبر و تشبيه (مقصود جسم
دانستن خداست ) اموى و عدل و توحيد علوى هستند... .(59)
عـامـل روانـى : افـراد تـن پـرور و سـسـت عـنـصـر كـه ، در زندگى ، گرفتار شكست مى
شوند وحـاضـر نيستند به اين حقيقت اعتراف كنند كه تن پرورى و اشتباه هاى آنان باعث
شكستشان شده است ، براى تبرئه خويش ، گناه را به گردن سرنوشت جبرى خود مى افكنند تا
از اين راه به آرامشى كاذب دست يابند.
البـتـه ، هـمـان گـونـه كـه گـذشـت ، جـبـرى بـر زنـدگـى انـسـان حـاكـم نـيـسـت و
حـتـى عـوامـل اجـتـمـاعـى نـيـز جـبـرآور نـيـسـتـنـد؛ زيـرا هـر چـنـد تـاءثـيـر
مـحـيـط، فـرهـنـگ و عوامل اجتماعى و اقتصادى در انديشه و افعال انسان
انكارناپذيرند، اما تصميم نهايى با انسان اسـت افـراد بـسـيـارى بـوده انـد كـه در
بـرابـر ايـن گـونـه عـوامـل ، مـقـاومـت كـرده انـد و تـاريـخ نـيـز جـوامع متعددى
را به خود ديده است كه در برابر اين عوامل واكنش نشان داده استوار مانده و شرايط را
تغيير داده اند. كسانى كه برخلاف عواملى چون تـربيت ، محيط اجتماعى و وراثت ، شكل
يافته و راه خويش را پيموده اند، فراوانند. وجود موسى (ع )در كـاخ فـرعـون و
تـغـيير عقيده همسر فرعون ، ساحران دستگاه او و يكى از نديمانش ، كه بـه ((مـؤ مـن
آل فرعون )) معروف شد و همچنين انحراف و جدايى فرزند نوح از پدر، بازگشت وزراى
دقـيـانـوس از اعتقاد به خداوندى وى ، كه به ((اصحاب كهف )) شهرت يافتند، و نمونه
هـاى فـراوان ديـگـر كـه در تـاريـخ و حتى در طول عمر خويش ديده ايم ، گواهى روشن
بر اين حـقـيقتند كه انسان ، مجبور به پيروى از شرايط اجتماعى ، محيط زندگى و وراثت
نيست ، بلكه مى تواند در برابر آن ها بايستد و برخلاف آن ها حركت كند.
قـيـام هـا، شـورش هـا و انـقـلاب هـاى اجـتـمـاعـى ـ سـيـاسـى و مـذهـبـى در طول
تاريخ در بسيارى از جوامع بشرى ، دليل بر اين است كه شرايط اجتماعى همواره انسان ها
را مجبور نساخته ، بلكه انسان مى تواند در برابر همه آن ها مقاومت كند و بر آن ها
چيره شود و وضعيت حاكم بر جامعه خود را دگرگون سازد.
انقلاب اسلامى در ايران ، شاهدى زنده بر اين حقيقت است ؛ زيرانه تنها شرايط و محيط
اجتماعى ، مـردم را مـجـبـور نـسـاخـت ، بـلكـه آنـان تـوانـستند اين شرايط را زير
و رو كنند و تغيير دهند. بـنـابـرايـن ، عـوامـل بالا تنها زمينه سازند و سرنوشت
اصلى را تصميم و اراده انسان رقم مى زند.
خدا و هدايت انسان
لزوم بعثت پيامبران
انـسـان در زنـدگـى شـخصى خويش ، به خوراك ، پوشاك ، مسكن ، بهداشت ، آموزش و
استراحت نيازمند است . او براى برآوردن اين نيازها از انديشه خود و ديگران بهره مى
گيرد. اما آيا او از همه مصالح و مفاسد نيازمندى هاى جسم و جان خود آگاه است تا
مبادا از چيزى بهره برد كه براى بدن يا روحش زيانبار است ؟! همچنين ، انسان در
زندگى اجتماعى نياز به همسر، دوست ، همكار و رابـطـه بـا ديـگـران دارد و در ايـن
مـوارد نـيـز از راهـنـمـايـى عـقـل بـهـره مـى گـيرد. اما آيا انسان ها همه مصالح
و مفاسد امور اجتماعى خويش را مى شناسند و انگيزه لازم براى پى جويى مصالح و دورى
از مفاسد اجتماعى در آنان وجود دارد؟!
نارسايى عقل و دانش بشرى
با توجه به ابعاد مختلف زندگى انسان و مسائل پيچيده اى كه در زمينه هاى گوناگون
براى او پـيـش مـى آيـد، مـى تـوان دريـافـت كـه عـقـل ، تـوانـايى پرداختن به
تمامى آن ها را ندارد و ضـرورت وجـود وسـيـله اى كـارسـازتـر و قـوانـيـنـى كـامـل
كـه انـسان بدين وسيله راه درست را بازشناسد، ضرورى است . انسان نمى تواند چنين
قوانينى را پى ريزد؛ زيرا ميزان كارايى و مـشكل گشايى عقل و دانش بشرى در برابر
انبوه مسائلى كه در زندگانى مادّى و معنوى اش خود مـى نـمـايـند، بسيار ناچيز است .
علم و دانش انسان ، محدود و نسبى است و در برابر مجهولاتش ، اندك :
((وَ ما اُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ اِلاّ قَليلاً))(60)
و جز اندكى از دانش به شما داده نشده است .