يكصد درس از زندگاني امام علي عليه السلام

پژوهشکده تحقيقات اسلامي

- ۳ -


قـتـى بـزرگ تـريـن مـجـهـول انـسـان ، خـود او بـاشـد، آيـا شـنـاخـت كـامـل جـامـعـه انسانى و سعادت اجتماعى برايش ممكن است ؟! پيش از اين ، دنيا از نظر اقتصادى و اجـتـمـاعى به دو بخش سرمايه دارى و سوسياليستى تقسيم شده بود. در ميان هر يك از اين دو، دانـشـمـنـدانـى بـودنـد كه ادعا مى كردند چشم انداز سعادت انسان و جامعه بشرى را به خوبى تـرسـيـم كـرده انـد. مكتب هاى فكرى و اقتصادى بسيارى ديگر نيز هستند كه هر يك راه و روشى ديـگـر در پـيـش گـرفـتـه انـد. ايـن هـمـه اخـتـلاف نـظـر، بـيـانـگـر ايـن است كه دانش ‍ نسبى و عـقـل مـحـدود آدمـى ، از طـرح قـوانـيـنى همه جانبه و كامل ، حتى براى امور دنيوى خود نيز عاجز و نـاتـوان اسـت . تـكـمـيـل ، اصـلاح و تـغـيـيـر قـوانـيـن وضـع شـده از سـوى بـشـر، بـهـتـريـن دليل بر ناتوانى آدمى در تشخيص شايسته و بايسته مفاسد و مصالح جامعه بشرى است .
بـنـابـرايـن ، فـروغ هـدايـت عـقـل و شـعـاع دانش بشرى ، آن قدر توانايى ندارد كه همه نشيب و فرازهاى راه انسان را بنماياند و به صلاح و فساد تمام جزئيات زندگى اش دست يابد.
آسيب پذيرى هدايت عقل
هـدايـت عـقـل آدمـى ، هـمـواره در معرض تندبادهاى هوا و هوس است . بخشى از وجود انسان در حيطه فـرمـانـروايـى ((غـرايـز)) اسـت و از ايـن رو مى گويند كه اگر آتش غرايز انسان فرو نكشد، صـداى عـقـل هـرگـز بـه گـوش او نـمـى رسـد. يـكـى از مـهـمـتـريـن مـشـكـل هـاى انـسـان ايـن اسـت كـه نـيـروى عـقـل و دانـش او بـه تـنـهـايـى نـمـى تـوانـد راه تـكـامـل و اسـرار آن را بـشـناسد. مشكل ديگر اين است كه حتى اگر بتواند به برخى از اسرار تـكـامل خويش دست يابد، انگيره لازم براى پى جويى مصالح و دورى از مفاسد را، به ويژه در امور اجتماعى و معنوى ندارد. كشش هايى در وجود انسان نهفته است كه پيوسته او را از راه سعادت ، به بيراهه هاى شقاوت مى كشاند.
هدايتگرى عقل براى انسان ، مانند هدايت پدرى است كه كودكش را نصيحت مى كند كه دانش بجويد و بـه مـدرسه رَوَد تا آينده اى درخشان يابد. او پند پدر را مى شنود و به سوى مدرسه حركت مى كند، اما در ميان راه كودكان را سرگرم بازى مى بيند، كيف و كتاب را به كنارى افكنده ، به بازى سرگرم مى شود و سخنان پدر را به كلى فراموش مى كند.
آيا خيانتكاران ، دروغگويان ، مفسدان و آدمكشان ، بدى و زشتى كارشان را نمى دانند، يا مى دانند و از هوا و هوس و غرايز سركش خود پيروى مى كنند؟!
پاسخ به يك نياز مهم
انـسـان بـايـد در مـسـيـر تكامل خود، آزادانه ، گام بگذارد و با انتخاب و نيروى اراده به سوى هـدفـش حركت كند، ولى عقل و دانش محدود بشر، از توان بازشناختن تمامى فراز و نشيب هاى اين راه بـى بـهـره اسـت . ايـن جـاسـت كـه بـه نـيـرويـى بـرتـر از عـقـل ، نـيـاز مـى افـتـد كـه نـخـسـت عـقـل را از تـوان جـولان در هـمـه مـسـائل زنـدگـى شـخـصـى ، اجـتماعى و اخروى بهره مند سازد و سپس آن را در برابر نيروهاى سركش غرايز، آسيب ناپذير كند.
در جهان بينى الهى ، نظام هستى ، نظام اكمل و احسن است . بنابراين ، پروردگار جهانيان ، اين نـيـاز مـهـم را بـى پـاسـخ نـگـذاشـتـه و در افـق وحـى ، طـرح جـامـع و كـامـل جـنبه هاى مختلف زندگى بشر را نمايانيده و پيامبران را براى بارور و شكوفا ساختن و آسيب ناپذير كردن عقل آدمى برانگيخته است .
بوعلى سينا در كتاب نجات نياز بشر را به شريعت الهى و وحى چنين توضيح مى دهد:
نـيـاز بـه پـيـامـبـر و بـيـان كـنـنـده شـريـعـت الهـى در بـقـاى نـوع انـسـان و رسيدن انسان به كـمـال انـسـانـى اش بـسـى بـيشتر از نياز به رويانيدن مو بر ابروان و مقعّر ساختن كف پاها و منافعى ديگر از اين قبيل است كه تنها در بقاى نوع انسان سودمند مى افتد، بى آن كه در بقاى نوع ، ضرورت داشته باشد.(61)
بـنـابـرايـن ، وقتى دستگاه آفرينش نيازهاى كوچك و غيرضرورى را برآورده است ،چگونه ممكن اسـت مـهـمـتـريـن نـيـازهـا را، كـه بـراى كـمـال و سـعادت انسان در زندگى فردى و اجتماعى اش ضرورى است ، در نظر نگرفته باشد؟!
از امام رضا(ع )نقل است كه فرمود:
اگـر كـسـى بـگـويد: ((چرا خداوند شناخت پيامبران و اقرار و اعتراف به اطاعت آنان را بر مردم واجب كرده است ؟)) در پاسخ بايد گفت : از آن جا كه در آنان چيزى كه مصالحشان را به گونه شـايـسـته برآورد، نيست و پروردگار والاتر از آن است كه با چشم ديده شود ـ تا مردم مصالح خـويش را بى واسطه از او برگيرند ـ و ناتوانى و عجز آنان از ادراك او آشكار است ، چاره اى جـز آن نـيـست كه ميان خداوند و خلقش ‍ پيامبرى معصوم باشد تا امر و نهى و آداب او را به آنان بـرسـانـد و آنـان را بـه چـيـزهـايـى كـه بـه واسطه اش ‍ منافع خويش را به دست مى آورند و ضررها را دفع مى نمايند، آگاه سازد.(62)
پـيـامـبـران مـى آيـنـد تـا نـيـروى عـقـل را بـارور و پـرتـوش را پـرنـور سـازنـد و راه درسـت تـعـديـل غـرايـز را بـه بشر بياموزند تا عقل او مغلوب هوا و هوس نشود و بدين گونه فروغ تـقـويـت شـده عـقـل را در حـفاظى از تقوا مى نهند و نيروهاى سركش غرايز را مهار زده ، در اختيار عقل مى گذارند تا انسان را در حركت به سوى هدف بزرگش يارى كند.
ويژگى هاى پيامبران الهى
پـيامبران الهى ، ويژگى ها و برترى هايى بر ديگر انسان ها دارند كه در اين جا به برخى از آن ها اشاره مى شود:
وحى
همه انسان ها از ادراك حسى و عقلى برخوردارند و آگاهى خود را درباره حقايق جهان هستى ، از اين دو راه بـه دسـت مـى آورنـد، امـّا پـيامبران افزون بر برخوردارى از اين دو نيروى ادراكى ، به نـيرويى ديگر به نام وحى نيز مجهزند كه هيچ گونه خطا و اشتباهى در آن راه ندارد. علم آنان از مبداء هستىِ محيط بر تمام كاينات افاضه مى گردد، به گونه اى كه پيامبر درس نخوانده ، بـا نـزول وحـى ، از والاتـريـن مـعـارف و قـوانـيـن بـراى رشـد و تكامل و اداره جامعه بشرى آگاه مى شود. تفاوت پيامبران با نوابغ در همين جا است . نوابغ ، از نـيـروى ادراكى حسى و عقلى بسيارى برخوردارند و مى توانند مجهولاتى از جهان هستى را كشف كـنـند و ناشناخته هايى را بازشناسند. پس ، نبوغ نوابغ ، مربوط به نيروى تفكر و انديشه بـشـرى اسـت ، ولى ويـژگـى پـيـامـبـران در نـيـرويـى ديـگـر بـه نـام وحـى و اتصال به مبداء هستى است . از اين رو، مقايسه اين دو گروه با يكديگر نادرست است .
عصمت
از ديـگـر ويـژگـى هـاى پـيـامـبران ، عصمت است . اين ويژگى ، شايستگى اعتماد را به تمام و كـمـال بـدانـان مى بخشد؛ زيرا عصمت به معناى دورى از هرگونه گناه عمدى و سهوى و اشتباه اسـت . البـتـه ، آنـان انـسـان هـايـى مـخـتـار و در انـتـخاب كار خوب يا بد، آزادند، ولى در همان حـال بـه هـيـچ گـناهى آلوده نيستند. پيامبران كسانى هستند كه به اوج بندگى رسيده و خداوند آنـان را بـرگـزيـده و از آغـاز آفـريـنـش انـسان ، كه شيطان در پى گمراه كردن فرزندان آدم برآمد، از گمراهى او به دور بوده اند:
((قالَ فَبِعِزَّتِكَ لاَُغْوِيَنَّهُمْ اَجْمَعينََ اِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الُْمخْلَصينَ))(63)
شيطان گفت : قسم به عزت تو، بى گمان همه بندگانت را گمراه مى كنم جز بندگان مخلَصِ تو.
آنـان چـنانند كه حتى ابليس ، خود مى داند كه نمى تواند آنان را بفريبد. عصمت پيامبران ، به بينش و درجه يقين و ايمانشان مربوط است ؛ زيرا كسى كه گناه مى كند، زشتى آن را به خوبى درنـمـى يـابـد و يـا مـغـلوب هـواهـاى نـفـسانى مى شود. اگر درجه ايمان و بينش كسى به حدّى برسد كه خود را هنگام گناه كردن چون كسى ببيند كه مى خواهد خود را از كوه پرتاب كند و يا زهر كشنده اى را بنوشد، هرگز به سوى گناه نمى رود و چنين حالى را عصمت از گناه مى ناميم . پـس ، عـصـمـت آنـان ، نـاشـى از كـمـال ايـمـان و شـدّت تـقـواسـت كـه عوامل گناه را در وجود آنان از ميان مى برد.
رهبرى بى مانند
از ويـژگـى هـاى ديـگـر پـيـامبران ، رهبرى بى مانند و تاريخ ‌ساز آنان است . پيامبران براى بـرپـايـى قـسط و عدالت و هدايت انسان ها به توحيد و خداپرستى و مبارزه با طاغوت به پا مـى خـيـزنـد و با بيدار كردن نيروهاى خفته و شكوفا نمودن استعدادها و گسيختن غلّ و زنجير از دست و پاى مردم ستمديده ، چنان دگرگونى و تحوّل در جامعه پديد مى آورند كه آثار كوشش هـاى آنـان ، بـراى هـمـيـشـه بـر جـاى مـى مـاند؛ چنان كه بيشتر قهرمانان حماسه هاى قرآنى را پـيـامبران تشكيل مى دهند و قرآن با بازگو كردن حماسه رهبرى و دعوت پيامبران به توحيد و مبارزه با ظلم ، آنان را به عنوان نمونه هايى آرمانى ، به مردم معرفى مى كند و در سوره انعام ، پس از نام بردن از هيجده پيامبر، مى فرمايد:
((اُولئِكَ الَّذينَ هَدَى اللّهُ فَبِهُديهُمُ اقْتَدِهْ))(64)
آنان كسانى اند كه خداوند هدايتشان كرده ، پس به هدايت آنان اقتدا كن .
و بـايد گفت كه سامان بخشيدن و به حركت درآوردن نيروهاى خفته در نهان انسان درجهت رضاى خدا و صلاح بشريّت ، تنها از عهده پيامبران الهى برمى آيد.
خلوص و قاطعيت
از ديدگاه اسلام ارزش هر كارى ، در گرو خلوص آن كار براى خداست و هر كارى ، حتى عبادت ، اگر تنها براى به دست آوردن مال دنيا يا شهرت و برترى در جامعه و يا هر انگيزه غير الهى ديگر انجام گيرد، بى ارزش محسوب مى شود و انجام دهنده آن ، منزلتى نزد خداوند نمى يابد. پيامبران از آن جا كه از سوى خدا برانگيخته مى شوند و رسالت الهى بر دوش دارند، در كار خود انگيزه و هدفى جز تحصيل رضاى خداوند ندارند. از اين رو، چنان استقامت و پايمردى اى از خـود نـشان مى دهند كه در تاريخ بى نظير است و اين جز از گذر خلوص نيّت و پشتوانه الهى صـورت نـمى پذيرد. در تاريخ ، پيامبرى نبوده كه مردم را هدايت كند و مشكلات آنان را از ميان بـردارد مـگـر اين كه گفته است : من از شما اجر و مزدى نمى خواهم و اين سخنى است كه قرآن از پيامبران نقل كرده است :
((وَ ما اَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ اَجْرٍ اِنْ اَجْرِىَ اِلاّ عَلى رَبِّ الْعالَمينَ))(65)
من در برابر كارم مزدى از شما نمى خواهم . مزد من جز بر پروردگار جهانيان نيست .
قـاطـعـيـت و استوارى پيامبران ، معلول همين خلوص نيّت و الهى بودن هدف است .همين خلوص نيّت است كه به موسى و برادرش هارون توانى مى دهد كه بتوانند با يك عصاى چوبين به دربار طاغوت قدرتمندى چون فرعون وارد شوند و او را به توحيد دعوت كنند.
مبارزه با ظلم
از آن جـا كـه پـيـامـبـران بـا هـدف اصـلاح جـامـعـه و گـسـسـتـن غـل و زنـجـيـر از دسـت و پـاى مـردم مبعوث شده اند، با هرگونه شرك ، خرافه و ظلم مبارزه مى كنند. قرآن كريم در وصف پيامبر اسلام (ص )مى فرمايد:
((يـَاءْمـُرُهـُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ اِصْرَهُمْ وَالاَْغْلالَ الَّتى كانَتْ عَلَيْهِمْ))(66)
[پـيـامـبـرى كـه ] آنـان را بـه نـيكى امر مى كند و از زشتى بازمى دارد و پاكيزه ها را بر آنان حلال و پليدى ها را بر آنان حرام مى كند و قيد و زنجيرشان را برمى دارد.
مـحـال اسـت پيامبرى از سوى خدا برگزيده شود و در پيامش چيزى يافت شود كه بوى شرك و خـرافـه دهـد و يـا بـه كـمـك سـتـمـگـرى بـشـتـابـد و بـى عـدالتـى را تـاءيـيـد كـند. توحيد و عـدل از اصـول دعـوت هـمـه پـيـامـبـران اسـت و اگر كسى مدعى پيامبرى شود و در پيامش ‍ چيزى ناسازگار با توحيد و عدل يافت شود، بى گمان او در ادعايش دروغگوست .
جنبه بشرى
پيامبران الهى با همه ويژگى هايى كه برشمرديم از جنس بشرند و مانند ديگران مى خورند، مـى آشـامـنـد و... آنـان چـون ديـگـران مـكـلّفـنـد و تـكـاليـفـى كـه بـه مـردم ابـلاغ مـى كـنـنـد، شـامـل خـود آنـان نـيز هست و حتى گاهى تكاليف آنان سخت تر است ؛ مانند شب زنده دارى كه بر پيامبر اسلام واجب بود. پيامبران هرگز خود را از تكاليف استثنا نمى كنند. آنان مانند ديگران و بـيـش از آنان از خدا مى ترسند، بيشتر خدا را عبادت مى كنند، نماز مى خوانند، روزه مى گيرند، جهاد مى كنند، زكات مى دهند و براى زندگى خود و ديگران مى كوشند و اين همه از آن روست كه پيامبران نيز مانند ديگران بشرند:
((وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا يَاءْكُلُونَ الطَّعامَ وَ ما كانُوا خالِدينَ))(67)
ما پيامبران را چونان قرار نداديم كه غذا نخورند و آنان داراى عمر جاودانه نبودند.
تـفـاوت پـيـامـبـران با ديگر مردم ، تنها در وحى است و آن نيز پيامبران را از بشر بودن خارج نمى سازد؛ بلكه آنان را نمونه انسان كامل و الگوى ديگران مى سازد:
((قُلْ اِنَّما اءَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى اِلَىَّ))(68)
بگو: جز اين نيست كه من بشرى چون شمايم كه بر من وحى مى شود.
راه هاى شناخت پيامبران الهى
از مـبـاحـث پـيـش ، بدين نتيجه رسيديم كه عقل به تنهايى براى هدايت انسان ها كافى و توانا نـيـسـت و انـسـان بـراى رسـيـدن به كمال خود، به راهنمايى پيامبران الهى نيازمند است ، امّا راه شـناخت اين پيامبران چيست ؟ براى شناختن فرستادگان راستين خداوند، از سه راه زير مى توان بهره جست :
يافتن نشانه اى در شخص پيامبر كه دليل بر ارتباط با خدا باشد و اين را ((معجزه )) گويند؛
گردآورى قراين و شواهد؛
گواهى پيامبران پيشين يا معاصر.
معجزه
مـعـجـزه كـارى اسـت كه به اراده خداوند بر خلاف عادت و طبيعت به وسيله شخص مدّعى پيامبرى انـجـام مـى شـود، بـه گـونـه اى كـه ديـگـران از انـجـام مثل آن عاجزند.
با توجه به تعريف فوق در معجزه سه ويژگى هست :
الف ـ پديده اى خارق العاده است كه از راه اسباب عادى و متعارف پديد نمى آيد؛
ب ـ اين پديده براى گواهى بر درستى ادعاى پيامبرى پديد مى آيد؛
ج ـ ديگران از آوردن مثل آن ناتوانند.
ويژگى هاى معجزات
پـديـده هـاى ايـن جـهـان ، از راه اسـبـابـى پـديـد مـى آيـنـد كـه بـا آزمـايـش هـاى تـجـربـى قـابـل شـنـاخـتـند؛ مانند پديده هاى فيزيكى و شيميايى . ولى در موارد نادرى ، پديده هايى در جـهـان بـه چـشم مى آيند كه اسباب آن ها را با آزمايش هاى تجربى نمى توان شناخت و از آن جا كـه هـيـچ حـادثـه اى بـى عـلت نـيـسـت ، بـايـد آن پـديـده هـا داراى عـلل غـيـر طبيعى باشند. معجزه هاى پيامبران و كارهاى خارق العاده مرتاضان از اين گونه اند. ولى بـراى اين كه آشكار شود كدام پديده خارق العاده ، معجزه است ، بايد نشانه هايى را پى جست كه عبارتند از:
1 ـ مـعـجـزه مـغـلوب هـيـچ عـامـلى نـمـى شـود؛ نـه عـامـل طـبـيـعـى مـى تـوانـد مـعـجـزه را بـاطـل كـنـد و اثـرش را از مـيـان بـرد و وقـوعـش را مـانـع شـود و نـه عامل غير طبيعى . به عنوان نمونه ، يك شخص مرتاض در اثر رياضت ، قدرت نفسانى پيدا مى كـنـد و مـثـلاً مـى تـوانـد بـا يـك اشـاره ، جسمى سنگين را در هوا نگاه دارد. در اين جا ممكن است يك مرتاض قويتر اين كار او را خنثى كند و با يك اشاره ، آن جسم را پايين آورد يا از همان آغاز جلو تـاءثـيـر اراده او را بـگيرد. ولى در اعجاز چنين نيست و هيچ كس نمى تواند وقوع معجزه را مانع شـود؛ زيـرا هـر چـيـزى در بـرابـر اراده الهـى مـحـكوم است و نمى تواند وقوع كارى را كه خدا خواسته است ، مانع شود.
2 ـ معجزه تعليم و تعلّم پذير نيست ؛ درسى نيست كه كسى بخواند و بياموزد و رياضتى نيست كـه بـا انـجـام آن كـسـى تـوان مـعـجزه كسب كند، بلكه موهبتى الهى است كه خداوند آن را نشانه نـبـوّت قرار داده است . ولى ديگر كارهاى غير عادى ، كه از برخى سر مى زند، تعليم و تعلّم پـذيـر و كـسـب كـردنـى اند و ديگران نيز مى توانند با آموزش و تمرين ويژه ، به آن ها دست يابند.
3 ـ مـعـجـزه همراه با ادعاى پيامبرى است و سندى است براى آشكار ساختن درستى آن . از اين رو، اگـر كـسى كارى خارق العاده انجام دهد، ولى مدّعى پيامبرى نباشد، آن كار خارق العاده ، معجزه ناميده نمى شود.
تـفـاوت مـعـجـزه بـا كـرامـت : اگر امور خارق العاده ـ كه از اولياى الهى سر مى زند ـ همراه با ادعاى پيامبرى باشد، آن را معجزه و آورنده اش را پيامبر مى نامند؛ و اگر آن اولياى الهى ادعاى پيامبرى نكنند، كارشان كرامت ناميده مى شود.
نـمـونـه هـايـى از كرامت اولياى خدا در قرآن ذكر شده است ؛ مانند ماجراى حضرت مريم (س )كه هـرگاه زكريا(ع )در محراب بر مريم وارد مى شد، نزد او روزى آماده اى مى يافت . مى پرسيد: ((اى مـريـم ، ايـن روزى از كـجا آمده است ؟)) مريم پاسخ مى داد: ((اين روزى از نزد خداست . بى گمان ، خداوند به هر كس ، بخواهد، بى حساب روزى مى دهد.))(69) ريشه كرامات ، در كـسـب كمالات و توانايى هاى روحى در سايه بندگى خداوند است . انسان با عبوديت و بندگى مى تواند به كراماتى اينچنين دست يابد.
تـفـاوت مـعـجزه با ديگر كارهاى غير عادى : امروزه وقوع كارهايى خارق العاده از برخى افراد انـكارناپذير است . از اين رو، پرسشى در اين جا پيش مى آيد كه چگونه ميان امور خارق العاده و معجزه فرق بگذاريم ؟
پـاسـخ ايـن اسـت كـه كارهاى خارق العاده مرتاضان و مانند آنان از جهات مختلف محدود است ؛ در حالى كه معجزه هاى پيامبران محدود به قيد و شرطى ويژه نيست . توضيح اين كه ، چون نيروى انـسـان محدود است ، امورى نيز كه متكى به آن است ، محدود است . مرتاضان براى انجام كارهاى خـود بـه تـعـليـم و تـمـريـن نـيـازمـنـدنـد و هـرگز كسى مادرزاد مرتاض نيست . از سوى ديگر مـرتـاضان قادر به انجام هر كارى نيستند، بلكه تنها بر انجام كارهاى معينى توانايى دادند، ولى بـراى پـيـامـبران چنين محدوديتهايى در ميان نيست ؛ زيرا بر نيروى بى كران خداوند متكى انـد. ديگر آن كه به تعليم و تمرين براى انجام معجزه نيازمند نيستند. پيامبران حتّى ممكن است در گـهـواره ـ مـانـنـد حـضـرت مـسـيـح (ع )ـ مـعـجـزه ظـاهر كنند و نيز معجزه هاى پيامبران تنها در مـوضـوعـاتـى خـاص نـيـسـت و اگـر مـعجزه پيامبرى در موضوعى خاص بوده ، زمان و مكان و يا درخواست مردم چنين اقتضا مى كرده است .
پس ، براى بازشناختن معجزه هاى آسمانى از امور خارق العاده انسانى بايد توجه داشت كه :
الف ـ كارهاى خارق العاده انسانى معارضه پذير است ؛ يعنى ممكن است كسى ديگر با آموزش و تـمـريـن ، بـر انـجـام آن تـوانـا شـود و به همين دليل انجام دهنده آن كسى را به معارضه نمى خـوانـد. ولى مـعـجـزه هـاى پـيـامـبـران چـنـيـن نـيـسـت و مـردم از انـجـام مـثـل آن نـاتـوانـنـد و چـون پـيـامـبـر مـعـجـزه خـود را بـه كـمـك نـيـروى الهـى انـجـام مـى دهد، با كمال اطمينان خاطر مى تواند مردم را به مبارزه فراخواند.
ب ـ كـارهـاى خـارق العاده انسانى تاب مقاومت در برابر معجزه ها را ندارد؛ زيرا معجزه متكى به نـيـرويـى بـى پـايـان و شـكـسـت نـاپـذيـر است ؛ درحالى كه كارهاى خارق العاده انسانى ، از نيرويى محدود سرچشمه مى گيرد كه تاب مقاومت در برابر نيروى بى پايان خداوند را ندارد. اين نكته را از قرآن نيز مى توان دريافت كه مى فرمايد:
((قـالَ مـُوسـى مـا جـِئْتـُمْ بـِهِ السِّحـْرُ اِنَّ اللّهَ سـَيـُبـْطـِلُهُ اِنَّ اللّهَ لا يـُصـْلِحُ عـَمـَلَ الْمُفْسِدينَ))(70)
مـوسـى گـفـت : ايـن كـارهـا[ى خـارق العـاده ] كـه آورديـد، سـحـر است كه خداوند به زودى آن را باطل مى كند، خداوند كار مفسدان را اصلاح نمى كند.
يعنى كارهاى خارق العاده اى كه با نيروى محدود انسانى آورده ايد، تاب مقاومت در برابر معجزه را نـدارد و سـاحـران ، بـدكـارانـى انـد كـه اهـدافـى پـسـت را دنـبـال مـى كـنـنـد. از ايـن آيه استفاده مى شود كه كاربرد معجزه با كارهاى خارق العاده انسانى مـتـفـاوت اسـت ؛ زيـرا خـوارق عـادات انـسـانـى بـراى اغـراض دنـيـوى ـ مـانـنـد سـرگـرمـى ، اغـفـال مـردم و بـه دسـت آوردن شـهـرت ـ انـجـام مـى شود؛ درحالى كه پيامبران معجزه را به اذن خـداونـد بـراى اثـبـات نبوّتشان مى آورند تا به اهداف والاى تربيتى خود برسند و به مردم كتاب و حكمت بياموزند.
گردآورى قراين
امـروزه گـردآورى قـرايـن ، يـكـى از بهترين راه ها براى كشف حقايق در امور قضايى شمرده مى شـود. هرگاه قتلى در محلّى واقع شود و هنگام وقوع حادثه ، شهودى در صحنه نباشند، قاضى براى كشف حقيقت و تشخيص مجرم واقعى ، به گردآورى قراين مى پردازد؛ مانند سوابق متّهمان و روحـيـّه آنـان در جـلسـه هـاى بـازپـرسـى ، زمـان و مـكـان وقـوع قـتـل ، چـگـونـگـى روابـط مـتـّهـمـان بـا مـقـتـول ، اطـلاعـات هـمـسـايـگـان مـحـل از رفـت و آمـدهـايـى كـه بـه آن جـا مـى شـده و... . قـاضـى از مـطـالعـه مجموع اين قراين ، گناهكاران واقعى را به طور قطع و يقين بازمى شناسد.
ايـن گـونـه اسـتـدلال مـنـحـصـر بـه مـوضـوعـات قـضـايـى نـيـسـت و در بـسـيـارى از مـسـائل اجـتـمـاعـى ، تـاريـخـى و سـياسى نيز از اين روش بهره مى جويند؛ مثلاً گاه براى كشف نويسنده كتابى كه هنوز ناشناخته است و يا كشف بانيان اصلى يك بناى تاريخى از همين روش بهره مى برند.
از ايـن روش بـراى شـنـاسـايـى پـيـامـبـران نيز مى توان بهره جست ؛ يعنى قراينى هست كه هر خردمندى از مطالعه و بررسى مجموع آن ها، به نبوّت و رسالت مدّعى آن ، يقين مى كند. مهمترين قراين براى شناسايى پيامبران عبارتند از:
1 ـ مـطـالعـه دربـاره گـذشـتـه شـخـص مـدّعـى پيامبرى : بايد ديد كه مدّعى پيامبرى داراى چه روحـيـّاتـى بـوده و عـلاقـه او به مال ، مقام ، شهوت و ديگر امور مادى تا چه اندازه بوده است ، پيشينه زندگى او در ميان مردم از نظر تقوا، امانتدارى ، راستگويى و پاكدامنى چگونه بوده و آيا در افكار عمومى حسن پيشينه دارد يا نه .
2 ـ بررسى محيط دعوت : بايد محيطى را كه مدّعى پيامبرى از آن جا برخاسته ، بررسى كرد كه آيا بعثت چنين پيامبرى را ايجاب مى كرده است يا نه .
3 ـ مـحـتـواى آيـيـن : بـايـد دريـافـت آيـا مـعـارفـى كـه دربـاره مـبـداء و مـعـاد آورده بـا دلايـل عـقـلى سـازگـار اسـت ، خدا را چگونه به مردم معرفى مى كند، منطق او دراين باره چگونه اسـت ، قـوانـيـنـى كـه آورده چـقدر براى نظم و پيشرفت جامعه مؤ ثر است ، تعليمات اخلاقى و عـبـادى اش ، در پـرورش صفات پسنديده اخلاقى و تصفيه روح و جان و توجه به خدا و سوق به پاكى و فضيلت چه تاءثيرى دارد؟
4 ـ پـيـروان : يـكـى از وسـيـله هاى شناسايى هر شخص ، اطرافيان و دوستان و نزديكان اويند. وضـع روحـى و فكرى و اخلاقى گروهى كه پيرو شخص مدّعى پيامبرى اند، روشنگر شخصيت اوسـت . هـر گـاه بـيـش از هـمـه ، نـزديـكـان و بـسـتـگـان شـخـص ، كـه بـه طـور كامل او را مى شناسند، بدو ايمان آورند، يا بيشتر كسانى كه ايمان آورده اند، در خرد و پاكى و خوبى ميان مردم نمونه باشند، گواه بر درستى مدّعاى اوست .
5 ـ ايمان به گفته هاى خود: بايد دريافت كه مدّعى تا چه اندازه به گفته هاى خود ايمان دارد. ايـن مـوضـوع را از عـمل او به دستورهايى كه آورده و نيز از ميزان فداكارى و از خودگذشتگى اش در برابر مشكلات رسالتش ، مى توان تشخيص داد.
البـتـه ، مـمـكـن اسـت هـر يـك از اين قراين به تنهايى براى اثبات قطعى درستى يا نادرستى ادّعـاى نـبـوّت كـافـى نـبـاشـد، ولى بـى گـمـان ، بـررسـى هـمـه ايـن قـرايـن بـه صـورت كامل و درست ، بسيار كارگشا است .
قيصر روم از راه گردآورى شواهد و قراين ، حقانيّت دعوت پيامبر اسلام را روشن ساخت . هنگامى كـه نـامـه پـيـامـبـر بـه وى رسـيـد و او احـتـمـال داد كـه وى هـمـان پـيـامـبـر مـوعـود تـورات و انجيل است ، در پى تحقيق برآمد. گروهى از قريش را، كه در راءسشان ابوسفيان بود و براى تجارت به شام رفته بودند، احضار كرد و از آنها درباره پيامبر اكرم (ص )پرسيد و پس از دريـافـت پـاسـخ ، گـفـت : ((اگـر پـاسـخ ‌هـاى شـمـا درسـت بـاشـد، او بـى گمان پيامبر است .))(71)
گواهى پيامبران پيشين يا معاصر
كسى كه پيامبرى اش از روى دلايل قطعى ـ مانند معجزه ـ ثابت شده است ، اگر پيامبر ديگرى را بـا ذكـر نام و مشخصات معرفى كند، خواه معاصر او باشد يا نه ، نبوّت شخص ‍ دوم نيز ثابت مـى شـود؛ مـانـنـد حـضـرت ابـراهـيم و حضرت لوط(ع ) كه معاصر بودند و حضرت ابراهيم (ع )فرمود كه لوط(ع )پيامبر است . در اين جا، حجت بر مردم تمام مى شود. همچنين ، وقتى پيامبر يا پـيـامـبـرانى ، شخصى را پس از خود به پيامبرى معرفى كنند و خصوصياتش را بازگويند و ديـگـر جـاى هيچ شبهه اى نماند، حجت تمام است و نبوّت او ثابت مى شود؛ مانند بشارت حضرت موسى و عيسى (ع )بر نبوّت رسول اكرم (ص )؛ چنان كه در قرآن حكايت شده است :
((وَ اِذْ قـالَ عـيـسـَى بـْنُ مَرْيَمَ يا بَنى اِسْرائيلَ اِنّى رَسُولُ اللّهِ اِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَيَدَىَّ مِنَ التَّوْريةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَاءْتى مِنْ بَعْدِى اسْمُهُ اَحْمَدُ))(72)
و [بـه يـاد آر] وقـتـى را كـه عـيـسـى پـسـر مـريـم گـفـت : اى بـنـى اسـرائيل ، من فرستاده خدا به سوى شما هستم و تصديق كننده توراتم كه در پيش رويم است و بشارت دهنده ام به پيامبرى كه پس از من مى آيد و نام او احمد است .
((اَلَّذيـنَ يـَتَّبـِعـُونَ الرَّسـُولَ النَّبـِىَّ الاُْمِّىَّ الَّذى يـَجـِدُونـَهُ مـَكـْتـُوبـاً عـِنـْدَهـُمْ فـِى التَّوْريةِ وَالاِْنْجيلِ))(73)
آنـان كـه پـيـروى مـى كـنـنـد پـيـامـبـر امـّى را كـه او را نـزد خـود در تـورات و انجيل نوشته مى يابند.
چـنان كه گفتيم ، بايد اين بشارت و معرفى به گونه اى باشد كه اشتباه پيش نيايد. از اين رو،قرآن مى گويد:
((اَلَّذينَ اتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ اَبْنائَهُمْ))(74)
آنـان كه كتابشان داديم ، او را [پيامبراسلام را] مى شناسند به گونه اى كه پسران خود رامى شناسند.
تداوم هدايت
امامان معصوم ، تداوم بخش هدايت الهى
در درس هـاى پـيـش بـيـان شـد كـه عـقـل انـسـان نـمـى تـوانـد راز و رمـز كـامـل سـاختنِ بهشت برينِ آخرت را در مزرعه دنيا بنماياند و نيازمند به هدايت خاص الهى است . ايـن هـدايت ، از طريق پيامبران به انسان ها مى رسد و پيامبران افزون بر رساندن پيام وحى ، بـايـد رهـبـرى سـيـاسـى اجـتـمـاعـى انـسـان هـا رانـيـز بـه دسـت گـيـرنـد و بـا تـشـكـيـل حـكـومـت ، احـكـام ديـن را عـمـلى سـازنـد و زمـيـنـه رشـد انـسـان هـا و نـيل آنان به مقام خلافت الهى را فراهم كنند. پيامبرانى كه امكان يافته اند، به وظيفه دوم نيز پرداخته اند. با بعثت پيامبر اسلام و نازل شدن قرآن ، شريعت و دين خاتم به بشر ارائه شد و نـيـاز به وحى اى ديگر از ميان رفت . در كتاب آسمانى پيامبر خاتم ، آنچه براى هدايت بشر لازم است ، آمده است و پيامبر اسلام به عنوان ((خاتم پيامبران )) معرفى شده است . سرانجام با وفـات آن پـيـامـبـر پـاك نـهاد، باب وحى بسته شد و ديگر هيچ گاه فرشته وحى بر انسانى نازل نخواهد شد تا او را براى رساندن پيامى از جانب خدا برانگيزد.
پيامبر پيش از وفات خود، به امر خدا، حضرت على (ع )را به جانشينى برگزيد و بارها او را بـراى مـسـلمـانـان مـعـرفـى كـرد و از آنـان خـواسـت بـا او دسـت بـيـعـت دهـنـد و قبول خلافتش ‍ را اعلام كنند و چنين نيز شد.
تـعـيـيـن جـانـشـيـن و آن هم على بن ابى طالب و فرزندانش (ع )، كارى ضرورى و حياتى بود؛ زيرا:
1 ـ گـرچـه پـيـامـبـر بـا ارائه قرآن به عنوان كتاب و معجزه جاويد و حاوى همه دستورهاى لازم بـراى هـدايـت انـسـان ، نـيـاز بـه بـعـثت پيامبران را مرتفع ساخت ، ولى قرآن كتابى است بس ‍ مـتـعـالى و دريـايـى اسـت ژرف (75) و جـز پـيـامـبـر و پـاكـان (76) و تـربيت يافتگان خاص مكتب وى كسى را به عمق آن راهى نيست و فهم همه پيام هاى آن و دريافت تفصيلى هـمه معارفش به تعليم خاص الهى نيازمند است . پيامبر خود تربيت يافته خاص ‍ الهى بود و بـه تـعـليـم خـداونـد، حقيقت متعالى قرآن را دريافت و معلّم ، مبيّن و مفسّر قرآن شد.(77) گـرچـه پـيـامـبـر در طـول دوران بـعثت به تعليم قرآن و بيان احكام و معارف آن پرداخت ، ولى فـرصـت و شـرايط، امكان نداد كه همه احكام قرآن را تبيين كند و به مردم ابلاغ گرداند. از اين رو، چـاره اى نبود جز اين كه پاكان ، شايستگان و امانتدارانى از جانب خداوند برگزيده شوند تا در طول زمان ، ماءمور تعليم ، تبيين و ابلاغ پيام ها، احكام و معارف قرآن گردند.
2 ـ گـرچـه قـرآن بـراى هـدايت همه انسان ها نازل شده است و همگان مى توانند با كسب شرايط لازم بـه مـحـضـرش مـشـرّف شـونـد و از سـفـره گـسـتـرده اش بـهـره گـيـرنـد، ولى بـه علل مختلف در مواردى اختلاف برداشت پيش مى آيد و همان گونه كه تاريخ نيز نشان داده است ، ايـن اخـتـلاف هـا سـبـب شـكـل گـيرى گروه هايى شده كه به جان هم افتاده و به تكفير يكديگر پـرداخـتـه و بـا دست خود زمينه نابودى اسلام و جامعه اسلامى را فراهم ساخته اند. پيامبراكرم (ص )ايـن آيـنـده هـولناك را به چشم دل مى ديد و براى جلوگيرى از وقوع آن بايد چاره اى مى انـديـشـيـد و چاره اى جز اين نبود كه مفسّرى معصوم ، كه نظرش ‍ معيار و ميزان باشد، به جامعه معرفى كند تا همه در فهم قرآن به خصوص در موارد اختلاف به او رجوع كنند و همه مفسّران ، تفسير خويش را با اين معيار همسان گردانند و راه سوء استفاده را بر دشمنان بربندند.
3 ـ تشكيل حكومت براى اجراى احكام و ايجاد زمينه رشد و تعالى انسان ها لازم و حفظ آن واجب است . پـيـامـبـر(ص )پـس از هجرت به مدينه اين حكومت را بنيان نهاد و اينك پس از گذشت يك دهه از عـمـر حـكـومـت ، زمـان ارتـحال آن وجود مقدس فرا رسيده بود و حضرت مى ديد كه حكومت نوپاى اسلامى با چند مشكل روبه روست :
اوّل ـ كـسـانـى بسيار بودند كه به پيروى از جوّ عمومى و با مشاهده قدرت و شوكت مسلمانان ، بـه خـصـوص پـس از سـال شـشـم هـجـرى و بـعـد از فـتـح مـكـه در سـال هـشـتـم هـجـرى ، اسـلام آورده بـودنـد، ولى ايـمان به قلب آنان راه نيافته بود و آمادگى داشـتـنـد كـه بـا وزش هـر بـادى بـلرزند و از اسلام روى برتابند و راه كفر و ارتداد در پيش گيرند.
دوم ـ گـروهـى نـيـز بـا تـوجـه بـه شـرايط، رنگ عوض كرده بودند و با اظهار اسلام در پى فرصت براى ريشه كن ساختن اين آيين آسمانى بودند. اينان منافقانى بودند كه زير پوشش اسـلام ظـاهـرى بـراى رسيدن به آمال دنيايى خود مى كوشيدند و براى آينده پس از پيامبر(ص )ونـقـشه ها و برنامه ها داشتند. پيامبر بيشترين خطر را از اين ناحيه مى ديد و آيات بسيارى از قـرآن نـيز در افشاى نقشه ها و دسيسه هاى آنان نازل شده بود و با وجود مبارزه شديد پيامبر، همچنان در درون جامعه اسلامى ريشه دوانيده و مايه گرفته بودند.
سوم ـ با توجه به اينكه تقريباً در سال دهم هجرى ، اسلام همه شبه جزيره را فتح كرده بود و به صورت قدرتى در برابر ديگر قدرت هاى جهانى آن روز نمود يافته بود، طبيعى بود كـه از سـوى آنـان بـا خـطـر روبـه رو بـاشـد. بـا تـوجـه بـه مـوارد فـوق و مـوارد مـشابه ، پـيـامبر(ص )يقين داشت كه واگذاردن حكومت و تعيين نكردن جانشين به معناى رها كردن حكومت بر لبـه پـرتـگـاه است و در آن صورت پس از وفات وى ، حكومت به دست افراد ناشايسته و بى كـفـايـت خـواهـد افـتـاد و هـر آن مـمـكن است از ميان رود و رنج هاى بيست و سه ساله اش تباه شود. بـنـابـرايـن ، چـاره اى نـبـود جز اين كه شايسته ترين ، عالم ترين ، مديرترين و مدبّرترين فرد را براى حكومت پس از خود تعيين كند و با استفاده از اختيار ولايتى ـ كه خدا بدو داده بود و مردم نيز پذيرفته بودند ـ او را به جانشينى نصب كند و از مردم برايش بيعت گيرد. از اين رو بـود كـه آن حـضـرت در حـديـث مـعـروف ثـقـليـن ، اهـل بـيـت خـود را بـه عـنـوان قـريـن ، عـِدل ، مـفـسـّر و مـبـيـّن قـرآن مـعـرفـى كـرد و در روز هـيـجـدهـم ذى الحـجـّه سال دهم هجرى در راه بازگشت از حج ، در محل غدير خم جانشينى آن امام را به همه مسلمانان اعلام نمود و از آنان بيعت گرفت .
ولايت فقيه ؛ استمرار امامت در دوران غيبت