ضرورت شناخت خدا
چرا بايد به مباحث خداشناسى روى آوريم و در اين باره
تحقيق كنيم ؟ اهميت شناخت خدا در چيست ؟ چه ضرورتى ما را به تفكر در مبداء هستى بخش
عالم وامى دارد؟
در پـاسـخ بـه پـرسـش هـاى بالا بايد گفت كه عوامل زير ما را به مطالعه درباره
مبداء هستى وامى دارد:
ارضاى حسّ حقيقت جويى
از آن جـا كـه هـر انـسـان خـردمـنـدى بـنـيـان جـهـان را بـر پـايـه قـانـون عـلت
و مـعـلول مـى دانـد، ايـن پـرسـش بـنيادين ، همواره در پيش روى اوست كه اگر پديد
آمدن هر چيزى عـلتـى دارد، پـديد آمدن مجموع اين جهان معلول چيست و چه كسى مجموعه
هستى را آفريده و بدين گـونـه نـظـم و سامان بخشيده و به تدبير آن پرداخته است ؟
پاسخ به اين پرسش مهم ـ كه هـيـچگاه او را رها نمى كند ـ در حقيقت ، پاسخ به حسّ
حقيقت جويى انسان و ارضاى آن است . پس ، انـسـان بـا ورود بـه مـبـاحـث مـبداءشناسى
، به سيراب ساختن عطش حقيقت جويى روح خويش مى پردازد و آن را به كمال شايسته اش
مى رساند.
لزوم شكر منعم
انـسـان در برابر كسى كه به او نعمتى عطا كند، احساس خضوع مى كند و مى خواهد به
گونه اى او را شـكـر و سپاس گويد. از اين رو، چون درمى يابد كه كسى همه نعمت هاى
دنيوى را بدو داده ، عـلاقـه مـنـد مى شود كه او را بشناسد و در برابرش كرنش و سپاس
خود را به او ابراز كـنـد. پـس بـرخوردارى از اين گرايش ـ كه به گونه فطرى ، در همه
انسان ها هست ـ همگان را به تلاش در راه شناخت منعم وامى دارد؛ زيرا پس از مرحله
شناخت است كه امكان قدردانى و تشكر ميسّر مى شود. امام صادق (ع )در اين باره مى
فرمايد:
((مـا اَقـْبـَحَ بـِالرَّجـُلِ يـَاءْتـى عـَلَيـْهِ سـَبـْعـُونَ سـَنـَةً اَوْ
ثَمانُونَ سَنَةً يَعيشُ فى مُلْكِ اللّهِ وَ يـَاءْكـُلُمـِنْ نـِعَمِهِ ثُمَّ لا
يَعْرِفُ اللّهَ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ ثُمَّ قالَ: اِنَّ اَفْضَلَ الْفَرائِضِ وَ
اَوْجَبَها عَلَى الاِْنْسانِ مِعْرِفَةُ الرَّبِّ وَالاِْقْرارُ بِهِ
بِالْعُبُودِيَّةِ))(1)
چـقـدر زشـت اسـت كـه از عـمـر انسانى هفتاد يا هشتاد سال بگذرد و در ملك الهى
زندگى كند و از نـعـمـت هـايـش بـهـره مند شود، امّا خدا را آن گونه كه سزاوار
شناخت اوست نشناسد. بى گمان ، برترين و واجب ترين وظيفه انسان ، شناخت پروردگار و
اقرار به عبوديت اوست .
جلب منفعت و دفع ضرر محتمل
هر موجود با شعورى ، در پى جلب منفعت و دفع ضرر از خود است . وجود اين گرايش در
انسان هـا از يـك سـو، آنـان را وامـى دارد كـه بـه كار و تلاش بپردازند و از سوى
ديگر، براى دفع ضررهاى احتمالى چاره اى بينديشند و راه هاى ضرر را مسدود سازند.
بـا دقـت در گـذشـته تاريخ و زمان حال ، آشكار مى شود كه هميشه رهبرانى الهى بوده
اند كه انـسـان هـا را بـه سـوى ايـمان به مبداء فراخوانده و تذكر داده اند كه در
صورت شناخت خدا و ايـمـان بـه او، بـه رسـتـگـارى و خوشبختى مى رسند و در غير اين
صورت ، به سياه بختى و عـذابـى سـخـت دچـار مـى شوند. بدين روى ، براى هر انسان
صلاح انديشى آشكار مى شود كه بـايـد در ايـن بـاره تحقيق كند تا در اثر غفلت و بى
توجهى ، اين سود عظيم را از دست ندهد و گـرفـتـار عـذاب دنـيـا و آخـرت نـگـردد. در
ايـن گـونـه مـوارد بـسـيـار مـهـم ، حـتـى احـتـمال وجود ضرر نيز ـ به دليل بزرگى
اش ـ كافى است كه انسان را به تلاش و كوشش وادارد.
البته بايد توجه داشت كه عوامل مزبور انسان را تا مرحله شناخت اجمالى به پيش مى
برند و شناخت تفصيلى خداوند به عنصرى ديگر نيازمند است و آن ، محبّت و عشق به اوست
كه البته آن هم با توجه به همين سه عامل و عمل به مقتضاى آنها در انسان ها به وجود
مى آيد.
اهميت شناخت خدا
بـراى روشـن شـدن اهـمـيـت شـنـاخـت خـدا، افـزون بـر سـه عـامـل مـزبـور، بـايـد
تـوجـه داشـت كـه ايـن شـنـاخـت ، ريـشـه هـمـه مـسـائل ديـنـى و مـذهـبـى اسـت .
خـداشـنـاسـى اسـاس ديـانـت و ديـن بـاورى است . بدون وجود اين اصـل ، جايى براى
طرح ديگر مسائل مذهبى نيست ؛ زيرا توحيد به منزله تنه نيرومند درخت دين است و ديگر
مباحث مذهبى به منزله شاخ و برگ هاى آن . حضرت على (ع )در تعبير زيباى خويش ، شناخت
خداوند را آغاز و ريشه دين دانسته ، مى فرمايد:
((اَوَّلُ الدّينِ مَعْرِفَتُهُ))(2)
سرآغاز دين ، شناخت خداست .
ارزش هـاى اخـلاقـى در جـامـعـه و رفـتـار افـراد نـيـز در صـورتـى كـه مـبـتـنـى
بـر اصـل توحيد باشد،ارزش معنوى و ضمانت اجرايى مى يابد. در ميان كسانى كه معتقد به
توحيد نـيـسـتـنـد، اصـول اخـلاقـى مـعـنـا و مـفـهـومـى درسـت نـدارد و رعـايـت
آداب و اصول اخلاقى بدون ضمانت است .
البـتـه ، اهميت تفصيلى شناخت خدا براى انسان ها هنگامى روشن تر مى شود كه به ميزان
ربط وجودى خود با خداوند توجه كنيم ؛ يعنى توجه كنيم كه با اراده و خلقت او پا به
عرصه وجود گذاشته ايم و اكنون نيز قوام وجودى ما به اوست ؛ اوست كه قيّوم همه
موجودات است و در پايان حيات دنيويمان نيز به سوى او باز مى گرديم . پس او خالق و
نعمت دهنده و مبداء و مرجع وجود مـاسـت . مـا، در هـر حـال و هـر لحـظه ، به او
وابسته ايم . اين وابستگى وجودى انسان به خداى متعال ، اهميت شناخت حق تعالى را
براى انسان آشكار مى سازد.
ارزش شناخت خدا
مـيـزان ارزش هـر شـنـاخـتـى ، بـه قدر ارزش موضوع آن است ؛ يعنى شناخت موضوعات
ناچيز از ارزشى اندك و شناخت موضوعات مهم ، از ارزش بسيار برخوردار است . از اين
رو، چون موضوع خـداشناسى ، والاترين و شريف ترين موضوع است و هيچ موضوعى را با آن
نمى توان مقايسه كرد، پس خداشناسى نيز باارزش ترين گونه شناخت است ؛ چنان كه امام
على (ع )مى فرمايد:
((مَعْرِفَةُ اللّهِ سُبْحانَهُ اَعْلَى الْمَعارِفِ))(3)
شناخت خداوند سبحان بالاترين شناختهاست .
در حـديثى ديگر، معصوم (ع )، با فضيلت ترين انسانها را كسى مى داند كه از شناختى
بيشتر نسبت به خدا برخوردار باشد:
((بَعْضُكُمْ اَكْثَرُ صَلاةً مِنْ بَعْضٍ وَ بَعْضُكُمْ اَكْثَرُ حَجّاً مِنْ
بَعْضٍ وَ بَعْضُكُمْ اَكْثَرُ صَدَقَةً مِنْ بَعْضٍ وَ بَعْضُكُمْ اَكْثَرُ
صِياماً مِنْ بَعْضٍ وَ اَفْضَلُكُمْ اَفْضَلُكُمْ مَعْرِفَةً))(4)
بـرخـى از شـمـا نـماز را و برخى حج و برخى صدقه و برخى روزه را از ديگران بيشتر به
جامى آوريد، امّا ارزشمندترين شما، كسى است كه از شناختى ارزشمندتر برخوردار باشد.
درباره شناخت خداوند، در آيات و روايات بسيار سخن رفته است كه در اين جا به برخى از
آنها اشاره مى كنيم :
خداشناسى ، هدف خلقت
يـكى از اهداف آفرينش جهان ، آگاه ساختن انسان از دانش و توانايى خداوند و معرفت
يافتن به ذات و صفات اوست و اين بيانگر گوشه اى از ارزش بسيار شناخت خداوند است .
قرآن كريم مى فرمايد:
((اَللّهُ الَّذى خـَلَقَ سـَبـْعَ سـَمـواتٍ وَ مِنَ الاَْرْضِ مِثْلَهُنَّ
يَتَنَزَّلُ الاَْمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا اَنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَىْءٍ
قَديرٌ وَ اَنَّ اللّهَ قَدْ اَحاطَ بِكُلِّ شَىْءٍ عِلْماً))(5)
خداوند كسى است كه هفت آسمان را آفريد و از زمين نيز همانند آن را. فرمان اوپيوسته
در ميان آن ها نازل مى شود. اين براى آن است كه بدانيد خداوند بر همه چيز تواناست و
اين كه علم او بر همه چيز احاطه دارد.
شناخت خدا، معى ار فضيلت
بـسـيـارى از جـوامـع بشرى ، در گذشته و امروز، اسير تعصب هاى قومى و افكار جاهلى
بوده و آنـچـه در مـيان آنان معيارهاى برترى افراد بر يكديگر به شمار مى رفته ،
ارزش هاى مادّى ـ هـمـانـنـد ثـروت ، نـژاد، زبـان ، رنـگ پـوسـت و قـومـيّت ـ بوده
است . امّا در آيين اسلام ارزش ها دگـرگـون شـده و نـظـامـى بـراسـاس كـرامـت
انـسـانـى و فضايل معنوى بنا گرديده است . از اين رو، شناخت خداوند، از يك سو
برترين معيار فضيلت مؤ منان بر يكديگر است و از سويى ديگر درجات قرب آنان در پيشگاه
الهى نيز متناسب با درجات معرفت آنان است . قرآن كريم مى فرمايد:
((يَرْفَعِ اللّهُ الَّذينَ امَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذينَ اُوتُوا الْعِلْمَ
دَرَجاتٍ))(6)
خـداونـد [رتـبـه ] كسانى از شما را كه گرويده اند و كسانى را كه دانشمندند [برحسب
]درجات بلند گرداند.
خداشناسى ، برترين دانش
ارزش هـر دانـشى به موضوع آن است و چون ذات حق ، برترين موضوع است و هيچ چيز را با
او نمى توان مقايسه كرد، خداشناسى ، ارزشمندترين و برترين دانشى است كه بشر بدان
دست مى يابد.
از پيامبر اكرم (ص )نقل است كه فرمود:
((لَيـْسَ شَىْءٌ اِلاّ وَ لَهُ شَىْءٌ يَعْدِلُهُ اِلا اللّهُ عَزَّوَجَلَّ
فَاِنَّهُ لا يَعْدِلُهُ شَىْءٌ وَ لا اِلهَ اِلا اللّهُ فَاِنَّهُ لا يَعْدِلُها
شَىْءٌ))(7)
هر چيز، برابرى دارد مگر خداوند عزوجلّ كه هيچ چيز با او برابر نيست و [همچنين ]لا
اله الا اللّه كه هيچ چيز با آن برابرى نمى كند.
روشـن اسـت كـه مـراد از ((لا اله الا اللّه )) اقـرار بـه وحـدانيت خدا است كه از
روى شناخت باشد. همچنين ، امام صادق (ع )مى فرمايد:
اگر مردم مى دانستند كه چه ارزشى در شناخت خداى عزّوجلّ هست ، هرگز به متاع دنيا و
نعمت هاى آن ، كه خداوند دشمنانش را از آن ها بهره مند ساخته است ، چشم نمى دوختند
و دنيا در نظرشان از آنچه بر آن پاى مى گذارند، بى ارزش تر مى نمود و از نعمت معرفت
خداوند عزّوجلّ برخوردار مـى شـدنـد و از آن لذت مـى بـردند؛ همچون لذت كسى كه در
باغ هاى بهشتى همراه با اولياى الهى به سر مى برد.(8)
خداشناسى فطرى
((فـطـرت ))، كـه در زبـان فـارسـى بـا واژه ((سـرشـت )) بـرابـر اسـت ، در
اصـل از ريـشـه ((فـَطـَرَ)) بـه مـعـناى خلقت و ابداع (آفرينش بدون سابقه ) است .
بنابراين ، فطرت برگونه اى خاص از خلقت دلالت دارد كه با ويژگى هايى همراه است .
اين ويژگى ها اكـتـسابى نيستند و براى برخوردارى از آن ها نيازى به تعليم و تعلم
نيست و ديگر آن كه در هـمـه انـسـان هـا يـافـت مـى شـونـد و اگـر در بـرخـى بـه
ظـهـور نـرسـنـد، بـه دليل موانعى است كه بر سر راه آن ها پديد مى آيد.
فـطـرت انـسـان داراى دو جـنـبـه اسـت : يـكـى شـناخت (بينش ) و ديگرى ، خواسته
ها(گرايش ها). فـطـرت انـسـانى درباره خداوند به هر دو جنبه بازمى گردد و از اين
رو، انسان داراى فطرت خداپرستى و خداشناسى است .
فطرت خداپرستى
گـاهـى مـى گـويـنـد كـه ((خـداجـويـى )) و ((خداپرستى )) فطرى است ؛ بدان معنا كه
يكى از گـرايش هاى انسان ، توجه به خدا و جست و جوى اوست . گواه بر اين حقيقت آن
است كه انسان ها در طـول تـاريـخ ، هـمـواره در جـسـت و جـوى خـدا بـوده انـد و
اخـتـلاف هاى نژادى ، جغرافيايى و فـرهـنـگـى نيز او را از اين جست و جو بازنداشته
اند. گرچه هميشه كسانى خواسته اند او را از گـرايـش بـه جـهـان غـيب و كرنش در
برابر خداوند بازدارند، اما در اين راه موفق نبوده و شكست خـورده انـد. جـامعه
شناسان نيز در تحقيقات خود، به اين نتيجه رسيده اند كه زندگى بشر در طول تاريخ ،
همواره با دين و اعتقاد به خدا همراه بوده است .
((پـرسـتـش )) به معناى خضوع ، عبوديت و اظهار عجز و نياز به پيشگاه خداوند است .
انسان با فـطـرت خود درمى يابد كه اين جهان بى كران ، بدون تكيه بر وجودى بى نياز،
سامان نمى يـابـد و ايـن وجـود، تـوانـا و دانـاست تا از نيازهاى جهان آگاه باشد و
آن ها را برآورده سازد. البـتـه ، گـاه انـسـان در شـنـاخـت ايـن وجـود، بـه
بـيـراهـه مى رود و گمراه مى شود و آنچه را شايستگى خدايى ندارد، مى پرستد و به
اشتباه خدا مى پندارد.
فطرت خداشناسى
مـنـظـور از فـطرت خداشناسى يا خداشناسى فطرى آن است كه انسان در ذات خويش خدا را
مى شناسد و بدو ايمان دارد. خداشناسى فطرى دوگونه است :
الف ـ خداشناسى فطرى حصولى :
عـقـل فـطـرى انـسـان بـراى تـصـديـق وجـود خـدا بـه تـلاش و كـوشـش بـراى
تـحـصـيـل مـقدمات استدلالى نيازى ندارد، بلكه به آسانى درمى يابد كه وجود انسان و
پديده هاى جهان ، وجودى نيازمند است و اين مجموعه نيازمند، به خدايى بى نياز محتاج
است كه نيازها را بـرآورده مـى سـازد. از ايـن رو، هـمـه آدمـيـان بـه آسـانـى مـى
تـوانـنـد بـر وجـود خـدا دليل آورند و به وجودش پى برند.
ب ـ خداشناسى فطرى حضورى :
مـنـظـور ايـن اسـت كه در نهان انسان شناختى ژرف از خداوند هست و چون او به نهان
خويش رجوع كند، اين شناخت را خواهد يافت . آياتى از قرآن مجيد به اين گونه خداشناسى
اشاره دارد؛ مانند آيه زير:
((فـَاَقـِمْ وَجـْهَكَ لِلدّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللّهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ
عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللّهِ ذلِكَ الدّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ اَكْثَرَ
النّاسِ لا يَعْلَمُونَ))(9)
پـس ، روى خـود را با گرايش تمام به حقّ، به سوى اين دين كن ، با همان سرشتى كه
خداوند مردم را بر آن سرشته است . آفرينش خداوند، تغييرپذير نيست . اين است همان
دين پايدار، ولى بيشتر مردم نمى دانند.
مـنـظـور از ديـن در ايـن آيه ، يا همه معارف دين است كه در اين صورت ، توحيد نيز
جزئى از آن مـعـارف اسـت و فـطـرت انـسـانـى بـا آن سـرشـته شده است و يا منظور،
امّالمعارف و ريشه همه اعـتقادات ، يعنى توحيد است . به هر حال ، اين آيه دلالت
دارد بر آن كه وجود انسان بر شناخت خـداونـد سـرشـتـه شـده و هـمـه انـسان ها در
اين ويژگى مشتركند و تغيير و تحولى در آن نمى يـابـنـد، گـرچـه خـود از آن آگـاه
نباشند. امام صادق (ع )در پاسخ به كسى كه از تفسير آيه مذكور پرسيده بود، فرمود:
((منظور، توحيد است .))(10)
آيه اى ديگر كه بر خداشناسى فطرى و حضورى همه انسان ها گواه است ، آيه اى است كه مى
فرمايد:
((وَ اِذْ اَخـَذَ رَبُّكَ مـِنْ بـَنـى آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ
اَشْهَدَهُمْ عَلى اَنْفُسِهِمْ اَلَسْتُبِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا اَنْ
تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ اِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلينَ))(11)
[و بـه خاطرآور] زمانى را كه پروردگارت از صُلب فرزندان آدم ، ذريّه آنان را برگرفت
و آن ها را گواه بر خويشتن ساخت [و فرمود:] آيا من پروردگار شما نيستم ؟ گفتند: آرى
، گواهى مـى دهـيـم . [چـنـيـن كـرد تـا مـبـادا] در روز رسـتـاخـيـر بـگـويـيـد:
مـا از ايـن غافل بوديم [و از پيمان فطرى توحيد بى خبر مانديم ].
حجاب هاى فطرت
ممكن است كسى بگويد: ((اگر خداجويى و خداشناسى فطرى است و در نهاد و سرشت آدمى
نهفته اسـت ، پـس چـرا بـرخـى كـسـان از آن بـى بـهـره اند و خداوند را باور
ندارند؟)) در پاسخ مى گـويـيـم مـعـنـاى اينكه خداجويى فطرى است ، اين نيست كه فطرت
در انسان ها همواره در يك حدّ باقى مى ماند، بلكه مى توان امر فطرى را ضعيف و كم
رنگ كرد و بر روى آن سرپوش نهاد؛ مـانـنـد غريزه جنسى كه جزو سرشت انسان است و حال
آنكه هستند كسانى كه تا پايان زندگى ازدواج نـمـى كـنند. بنابراين ، خمير مايه امور
فطرى در نهاد آدمى وجود دارد و انسان مى تواند مـايـه هـاى فـطـرى و ذاتـى خـود را
شـكـوفـا كـنـد يـا سـرچـشـمـه هـاى پـاك و زلال آن را تـيـره گـردانـد. عـدالت
خـواهـى نـيـز ريـشـه در فـطـرت انـسان دارد، ولى ممكن است عوارضى پيش آيد و انسان
را از آن دور سازد. ولى هيچ گاه گرايشهاى فطرى به كلّى از نهاد و سـرشـت آدمـى رخـت
بـرنـمـى بـنـدد و هـرگـاه غـبـار و پـرده حـجـاب از آن هـا بـرداشـته شود،
نوروفروغشان تجلى خواهد كرد. از اين رو، پيامبران (ع ) همواره دعوت خويش به
خداپرستى را تـكـرار و يـادآورى مـى كـرده انـد تـا بـديـن وسـيـله پرده هاى غفلت و
غرايز حيوانى را از روى فـطـرت انـسـانـى كنار زنند و انسان را به اصل خويش
بازگردانند. آنان آمده اند تا مايه هاى نهفته در نهاد بشر را بيرون كشند و آشكار
سازند و امانت الهى فطرتش را بارور كنند و او را به ايمانى پالايش يافته از هرگونه
شرك و خرافه رهنمون شوند:
((لَمـّا بـَدَّلَ اَكـْثَرُ خَلْقِهِ عَهْدَ اللّهِ اِلَيْهِمْ فَجَهِلُوا حَقَّهُ
وَاتَّخَذُوا الاَْنْدادَ مَعَهُ وَاحْتالَتْهُمْ الشَّياطينُ عـَنْ
مـَعـْرِفـَتـِهِ وَاقـْتـَطـَعـَتـْهـُمْ عـَنْ عـِبـادَتـِهِ فـَبـَعـَثَ
فـيـهـِمْ رُسـُلَهُ وَ واتَرَ اِلَيْهِمْ اَنْبِيائَهُ لِيَسْتَاءْدُوهُمْ ميثاقَ
فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسىَّ نِعْمَتِهِ))(12)
وقتى بيشتر مردمان ، پيمان خدا ـ بر توحيد و خداپرستى ـ را شكستند و حق او را به
فراموشى سـپـردند و برايش شرك و مانند قرار دادند، شيطان ها آنان را از معرفت
خداوند دور ساختند و از پرستش او جدايشان كردند. آن گاه ، خداوند پيامبرانش را ميان
مردم برانگيخت و آنان را پياپى فرستاد تا پيمان فطرى اش را از مردم بخواهند و نعمت
فراموش شده اش را به يادشان آورند.
يكى از دلايل مهم فراموشى فطرت سرگرمى به ظواهر دنيا است . تماس همه جانبه انسان با
جـهـان طـبـيـعـت و فـرورفـتـن در زندگى مادى ، اين كشش را در حجاب مى برد. انسان
همواره تحت تـاءثـيـر عـوامـل درونى و بيرونى است كه بر گرايش هاى فطرى اش اثر مى
گذارند. او، از حـسـد، جـاه طـلبـى ، خـودخـواهـى ، دنـيـادوسـتـى ، شـهـوات و
امـيـال نـفـسـانى اثر مى پذيرد و خدا را فراموش مى كند. ولى گاه به هنگام
پيشامدهاى سخت و بـرخـورد بـا حـوادث نـاگـوار سـهـمـگـيـن ، چـون بيمارى بى علاج ،
غرق شدن در آب و سقوط هـواپـيـمـا، امـيـدش از ديـگـر مـوجودات به كلى قطع مى شود و
شعله درونى و كشش فطرى اش آشـكـار مـى گردد و ناخودآگاه به پروردگار روى مى آورد و
دست نياز به درگاه بى نيازش بلند مى كند.
بـسـيـارى از مـا بـارهـا ايـن حـالت تـوجـه به خدا را در لحظه هاى سخت زندگى ، در
نهان خود احـسـاس كـرده ايـم و در هـنـگـامـه هـاى دشـوار، خـدا را بـا هـمـه وجـود
در دل يـافـتـه ايـم ، ولى پـس از رهـايـى ، ديـگـر بـار در زنـدگـى مـادّى غوطه
ور شده و خدا را فراموش كرده ايم .
قـرآن كـريـم در مـوارد بـسـيـارى به انسان هشدار داده و اين حالتش را، كه در وقت
بيچارگى و درماندگى به خدا روى مى آورد و پس از رهايى ، او را فراموش مى كند، نكوهش
كرده است :
((ثـُمَّ اِذا مـَسَّكـُمُ الضُّرُ فـَاِلَيـْهِ تـَجـْئَرُونََ ثـُمَّ اِذا
كـَشـَفَ الضُّرَّ عَنْكُمْ اِذا فَريقٌ مِنْكُمْ بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ))(13)
سپس ، وقتى گرفتارى به شما رو آورد، به سوى خداوند ناله و زارى مى كنيد [تاگرفتارى
را بـرطـرف كـنـد]. سـپـس ، هـنـگـامـى كه گرفتارى را از شما دور مى كند، گروهى از
شما به پروردگارشان شرك مى ورزند.
اين كه انسان در آن لحظه ها با توجهى خالصانه خدا را مى خواند و با همه وجود به او
رو مى كند بدين دليل است كه اميدش از همه جا قطع شده و از غير خدا بريده است . اگر
انسان بتواند هـمـواره ايـن حـقـيقت را، كه اسباب و علل مادى و طبيعى از خود
استقلالى ندارند، احساس كند و به ناتوانى و درماندگى خود و ديگر موجودات ايمان
آورد، درخواهد يافت كه :
((لا مُؤَثِّرَ فِى الْوُجُودِ اِلا اللّهُ))(14)
در عالم هستى جز خداوند، هيچ مؤ ثر [مستقلى ] نيست .
در آن هنگام با چشم دل خدا را خواهد ديد و تجلى نور حق ، زندگى اش را روشن خواهد
ساخت . امير مؤ منان ، على (ع )، مى فرمايد:
((لَنْ تَتَّصِلَ بِالْخالِقِ حَتّى تَنْقَطِعَ عَنِ الْخَلْقِ))(15)
تا از خلق نبُرى ، به خالق نمى رسى .
اثبات توحيد
پـس از اثـبـات وجـود خـدا، مـهـمـتـرين موضوع ها عبارتند از شناخت خدا و
صفاتش ، توحيد و نيز تـنـزيـه و تـقـديـس اش از هـرگـونـه شـرك . تـوحيد زيربناى
تعليمات همه اديان آسمانى ، بـويـژه اسـلام اسـت و سـرچـشـمـه هـمـه صـفـات خـدا.
هـيـچ يـك از صـفـات خـدا بدون توجه به اصـل تـوحـيـد درك شدنى نيست ؛ زيرا يگانگى
خداوند از نامحدود بودنش سرچشمه مى گيرد و وجود بى كران اوست كه جامع كمالات است و
از هر عيب و نقصى به دور. توحيد و شرك همه چيز را در زنـدگـانـى مـادّى و مـعـنـوى
انـسـان در تـاءثـيـر خـويـش دارنـد، از عـقـايـد گـرفـتـه تـا اعمال از نيّات تا
اخلاق و از فرد تا جامعه ؛ از اين رو، اسلام توحيد را پايه اصلى خداشناسى و مـايـه
زنـدگـانـى انـسـان و شـرك را گـنـاهـى نابخشودنى دانسته است . حضرت على (ع )مى
فرمايد:
((اِنَّ اَوَّلَ عِبادَةِ اللّهِ مَعْرِفَتُهُ وَ اَصْلُ مَعْرِفَتِهِ تَوْحيدُهُ))(16)
نخستين گام در راه ديندارى و عبادت خدا، شناخت خداوند و اساس شناختش ، يگانه دانستن
اوست .
بـراى اثـبـات تـوحـيـد و يـگـانـگـى ذات اقـدس الهـى از چـنـد راه استدلال شده كه
ما در اين جا به دو مورد از آن ها اشاره مى كنيم :
نظام واحد
قـوانـيـنى كه بر جهان حكومت مى كند، چنان عمومى و كلّى است كه با آزمايشى ناچيز در
گوشه اى از جـهـان ، مـى تـوان قـانـونـى عـمـومـى و كـلى بـه دسـت آورد. بـراى
مـثـال ، قـانون جاذبه بر كلّ جهان مادّه حكومت مى كند. در تمام جهان هستى ، آثار
يگانگى و نظام واحد به چشم مى خورد، پس آفريننده آن نيز واحد است .
امام صادق (ع )در حديثى ، اين دليل را بيان مى فرمايد:
((فـَلَمـّا رَاَيـْنـَا الْخَلْقَ مُنْتَظِماً وَالْفُلْكَ جارِياً وَاخْتِلافَ
اللَّيْلِ وَالنَّهارِ وَالشَّمْسِ وَالْقَمَرِ، دَلَّ صِحَّةُ الاَْمْرِ
وَالتَّدْبيرِ وَائْتِلافُ الاَْمْرِ عَلى اَنَّ الْمُدَبِّرَ واحِدٌ))(17)
چـون درمـى يـابيم كه جهان آفرينش منظم است ، كشتى بر روى دريا حركت مى كند وشب و
روز و خورشيد و ماه پى در پى مى آيند، اين درستى و تدبير و هماهنگى امور، ما را به
اين حقيقت هدايت مى كند، كه مدبّر جهان يكى است .
هماهنگى پيامبران
دليـل ديـگـرى كـه دانشمندان براى يگانگى خداوند ذكر كرده اند، هماهنگى و وحدت پيام
و هدف پـيـامـبـران الهـى است كه دلالت مى كند بر اين كه همه آن ها از سوى خدايى
يگانه مبعوث شده اند. امير مؤ منان ، على (ع )، در نامه اى به امام حسن (ع )از اين
حقيقت سخن گفته است :
((وَاعـْلَمْ يـا بـُنـَىَّ اِنَّهُ لَوْ كـانَ لِرَبِّكَ شَريكٌ لاََتَتْكَ
رُسُلُهُ وَ لَرَاءَيْتَ آثارَ مُلْكِهِ وَ سُلْطانِهِ وَ لَعـَرَفـْتَ
اَفـْعـالَهُ وَ صـِفـاتـِهِ وَ لكـِنَّهُ اِلهٌ واحـِدٌ كـَمـا وَصـَفَ
نـَفـْسـَهُ لا يـُضـادُّهُ فـى مـُلْكـِهِ اَحَدٌ))(18)
بدان اى فرزندم ! اگر براى پروردگار تو شريكى بود، بى گمان ، پيامبرانى از سويش مـى
آمـدنـد و آثـار قـدرت و سـلطـنـت او را مـى ديـدى و افعال و صفات او را مى شناختى
، ولى او خدايى يگانه است ؛ چنان كه خود را وصف نموده و در فرمانروايى ، كسى برابرش
نيست .
چـنـانـچه جهان آفرينش را دو آفريدگار باشد، آثار هر دو، در تشريع و اعزام پيامبران
و نيز در نـظـام خـلقت ديده مى شود؛ در صورتى كه در جهان تشريع و تكوين ، از خداى
ديگر اثرى نـيـسـت ؛ زيـرا هـيـچ پـيامبرى از سوى او نيامده است (وحدت و هماهنگى
پيام رسانان ) و همچنين در جـهـان آفـريـنـش از قـدرت و تـدبـيـر خداى ديگر، اثرى
به چشم نمى خورد و پيوستگى تمام اجـزاى جـهـان ، در هـمـه جـا مشهود است (وحدت نظام
) و اين وحدت نظام و پيام رسانان ، حكايت از وحدت آفريننده دارد.
ابطال فرضيّه چند خدايى
قرآن ، فرضيّه چند خدايى را چنين ردّ مى كند:
((مـَا اتَّخـَذَ اللّهُ مـِن وَلَدٍ وَ مـا كـانَ مـَعـَهُ مـِنْ إِلهٍ اِذًا
لَذَهـَبَ كـُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ سُبْحانَ
اللّهِ عَمّا يَصِفُونَ))(19)
خـدا كـسـى را بـه فـرزنـدى نگرفته و هرگز با او خدايى نبوده و گرنه هر خدايى با
آنچه خـودآفـريـده سـر و كار داشت و برخى خدايان بر برخى ديگر برترى مى يافتند.
خداوند از آنچه آنان وصف مى كنند، منزّه است .
اگـر جـهان را چند آفريدگار باشد، رابطه اين آفريدگاران با جهان ، بايد به يكى از
چند صورت زير باشد:
1 ـ هـر يـك از آن هـا صـاحـب اخـتـيار و فرمانرواى بخشى از جهان باشند و هر يك از
اين بخش ها داراى نـظـامـى مـسـتـقـل از نظامِ بخش هاى ديگر. ولى مى بينيم كه سراسر
جهان ، يك نظام هست ؛ نظامى يگانه و به هم پيوسته .
2 ـ از مـيـان ايـن آفـريدگاران ، يكى برتر از ديگران و بر آن ها حاكم باشد و به
كار آن ها وحدت و هماهنگى بخشد. در اين صورت نيز تنها آفريدگار برتر، فرمانرواى كلّ
جهان است و ديگران كارگزاران اويند.
3 ـ هـر يـك از ايـن خـدايـان به تنهايى بر سراسر جهان فرمان رانند و در هر مورد به
دلخواه خـود كـار كـنـنـد. در اين صورت كار به هرج و مرج مى كشد و قانون و نظامى
باقى نمى ماند؛ چنان كه قرآن كريم مى فرمايد:
((لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ
الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ))(20)
اگـر در آن هـا [در آسـمان و زمين ] جز اللّه ، خدايان ديگرى مى بود، نظام آن ها بر
هم مى خورد. پس پاك است خداى صاحب عرش از آنچه وصفش مى كنند.
بدين سان ، استوارى نظام آفرينش ، فرضيّه وجود چند خدا در يك قلمرو را نفى مى نمايد
و نيز يگانگى نظام عالم ، فرضيّه وجود چند خدا با چند قلمرو را نفى مى كند.(21)
امام صادق (ع )در پاسخ به هشام بن حكم درباره دليل بر يگانگى خداوند فرمود:
((اِتِّصالُ التَّدْبيرِ وَ تَمامُ الصُّنْعِ، كَما قالَ اللّهُ تَعالى : لَوْ كانَ
فيهِما الِهَةٌ اِلا اللّهُ
لَفَسَدَتا))
يگانگى تدبير و كمال جهان هستى ، دليل يـگـانگى اوست ؛ چنان كه خداوندمى فرمايد:
((اگر در آسمان و زمين خدايانى جز اللّه مى بود، به يقين [زمين و آسمان ] تباه مى
گشتند [و نظام جهان بر هم مى خورد].))(22)
اقسام توحيد
دانشمندان مسلمان در بحث هاى خويش درباره توحيد، دسته بندى زير رامورد توجه
قرار داده اند : 1 ـ تـوحـيـد در ذات ؛ 2 ـ تـوحـيـد در صـفـات ؛ 3 ـ تـوحـيـد در
افعال ؛ 4 ـ توحيد در عبادت . در اين درس به شرح هر يك از اين اقسام مى پردازيم :
توحيد در ذات
خداوند، وجودى يكتاست كه همتا و همانند ندارد و به عبارت روشنتر، پس از اثبات وجود
خداوند و صـفـات كـمالى او، مانند قدرت ، علم ، حيات و... ديگر نمى توان براى ذات
پاكش ، دوگانگى قائل شد. محال است دو خداوند همانند موجود باشند كه داراى صفاتى چون
نامحدود بودن ، قادر بـودن ، عـالم بـودن و... بـاشـنـد؛ زيـرا مـعناى دوگانگى ،
محدوديت است ؛ يعنى هر يك از آن ها داراى چيزهايى خواهد بود كه ديگرى ندارد. لازمه
اين نيز نداشتن برخى كمالات و همچنين محدود شدن است و اين با ذات الهى سازگار نيست
.
در قرآن آمده است :
((لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْءٌ))(23)
چيزى مانند او نيست .
((وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً اَحَدٌ))(24)
براى خدا هيچ مانندى نيست .
پـس ، تـوحـيـد در ذات ، يـعـنـى خـداونـد هـيـچ گـونـه شـريـك ، هـمـتـا و مـثـل و
مانندى ندارد.همچنين ، ذات او داراى جزء نيست و از چيزى تركيب نيافته است ، نه جزء
عقلى دارد يـعـنى در تحليل عقلى نيز از دو يا چند جزء تركيب نشده است و نه جزء
خارجى . از هر نظر بسيط است و تركيب در ذاتش راه ندارد.
توحيد در صفات
صـفـات خـداونـد، عين ذات اوست ، نه زائد بر ذات . اين كه مى گوييم خدا عالم است به
اين معنا نـيـسـت كـه عـلم خـداونـد مـانـنـد عـلم انسان از ذات او جداست و بر آن
عارض مى شود و در نتيجه ، خـداونـد مـتـعـال ، ذاتـاً، داراى هـيـچ يـك از صـفـات
كـمالى نيست و براى آگاهى يافتن از اشيا و آفـريـدنـشـان نـيـازمند به صفات خارج از
ذات خود است . لازمه چنين معنايى اين است كه خداوند، نـاقـص و نـيازمند باشد؛ زيرا
آفريدن به قدرت و علم نياز دارد و چون صفات خداوند جداى از ذات اسـت ، پـس نـيازمند
به آن صفات است و گفتيم كه نياز از ساحت مقدس خداوند به دور است . پس ، نادرستى
چنين معنايى آشكار است .
مـراد مـا از تـوحـيـد در صـفات ، اين است كه ذات خدا، عين علم و علمش ، عين ذات
اوست و هيچ گونه دوگـانـگـى مـيـان ذات الهـى و صـفـاتـش نـيـسـت و هـرگـز نـمـى
تـوان مرزى ميان ذات و صفات قـائل شـد؛ زيرا اگر مرزى ميان ذات و صفات قائل شويم ،
نتيجه اين مى شود كه خداوند از دو جـزء ((ذات و عـلم )) تركيب شده است و تركيب ،
مستلزم نياز است و نياز با خداوند، كه از هر جهت غنى است ، سازگار نيست .
پـس ، بـه اختصار مى توان گفت : توحيد صفاتى يعنى درك و شناختن يگانگى ذات خداوند
با صـفـات كـمـالى اش ، يـا يـگـانه دانستن ذات حضرت حق با صفاتش ، و اين يكى از
مراتب والاى توحيد است .
توحيد در افعال
خـداونـد در كـارهـا بـه كـمـك و يـاور نـيـازمـنـد نـيـسـت و در انـجـام آن
مـسـتقل و يگانه است . اگر خداوند كارى را به وسيله اسباب انجام مى دهد، آن اسباب
را نيز خود آفـريـده و بـدانـهـا سـبـبـيـّت بـخـشـيـده اسـت ، نـه ايـن كـه بـه
اسـبـابـى مـستقل از ذات و مخلوقات خود نيازمند باشد. موجودات در وجود و آثار وجود،
هيچ استقلالى از خود نـدارنـد و چـنـان كـه خـداوند در ذاتش شريك ندارد، در افعالش
نيز شريك ندارد. از اين رو، در قرآن كريم گاهى افعال موجودات به خدا استناد داده
شده است ؛ مانند آن جا كه مى فرمايد:
((وَ اَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ فَاَنْزَلْنا مِنَ السَّمآءِ ماءًا...))(25)
و بادها را باردار كننده فرستاديم . پس ، از آسمان آبى فرو فرستاديم ... .
انـسـان نـيـز يـكـى از مـخـلوقـات خـداونـد اسـت و گـرچـه او، خـود، فـاعـلِ
افـعـال خـويـش و درسـرنـوشـت خـود مـؤ ثـر اسـت ، ولى بـه هـيـچ وجـه از قدرت و
اراده خداوند مـسـتقل نيست و خداوند به او اراده و قدرت بخشيده است تا افعالش را با
اراده و قدرت انجام دهد. از ايـن رو، كارهاى ارادى انسان را نيز هم مى توان به
خداوند نسبت داد و هم به خود او؛ چنان كه قرآن كريم خطاب به پيامبر(ص )مى فرمايد:
((وَ ما رَمَيْتَ اِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمى ))(26)
تو نبودى كه تير انداختى آن زمان كه تير انداختى ، بلكه خدا بود كه تير انداخت .
توحيد در عبادت
چـون آشكار شد كه در كار اين جهان ، چه در آفرينش و چه در تدبير آن ، هيچ كس و هيچ
چيز جز خـداونـد نـقـشـى مـسـتـقـل نـدارد و او در خـلق و تـدبـيـر شـريـكـى نـدارد
و هـمـه عوامل مؤ ثر در جهان ، مانند خورشيد و ماه و ستارگان و ابر و باد و باران و
رعد و برق ، آب و خـاك ، زيـر فـرمـان اويـنـد، ديـگـر خـردمـندانه نيست كه انسان
كس يا چيزى ديگر را بپرستد و بـسـتـايـد. خـضـوع و پرستش خردمندانه در برابر كسى
است كه عظمت ، قدرت و آفرينش از آن اوسـت و جـز خـداونـد كـسـى و چيزى اين گونه
نيست . قرآن بيش از هر چيزى بر يكتاپرستى و توحيد در عبادت پاى مى فشارد و آن را
نتيجه منطقى توحيد مى شمارد: