هزار حديث از اميرالمؤ منين (ع ) در هزار موضوع

پژوهشکده تحقيقات اسلامي

- ۵ -


بزرگترين خيانت ، خيانت به امّت و زشت ترين فريب ، فريب كارى نسبت به پيشوايان است .
نشانه خيانتكارى
كَفاكَ خِيانَةً اَنْ تَكُونَ اَميناً لِلْخَوَنَةِ(511)
در خيانتكار بودن تو همين بس كه امين خيانتكاران باشى .
دارو
عوارض جانبى مصرف دارو
شُرْبُ الدَّواءِ لِلْجَسَدِ كَالصّابُونِ لِلثَّوْبِ ؛ يُنَقّيهِ وَ لكِنْ يُخْلِقُهُ(512)
مصرف دارو براى بدن همچون صابون است نسبت به لباس كه هر چند آن را پاك مى كند ولى فرسوده اش مى سازد.
دروغ
پرهيز از دروغ
جَانِبُوا الْكَذِبَ فَإِنَّهُ مُجَانِبٌ لِلاِْيمانِ.(513)
از دروغ دورى كنيد كه با ايمان ناسازگار است .
سرانجام راستگو و دروغگو
الصَّادِقُ عَلَى شَفَا مَنْجَاةٍ وَ كَرَامَةٍ، وَالْكَاذِبُ عَلى شَرَفِ مَهْوَاةٍ وَ مَهَانَةٍ.(514)
راستگو در مسير نجات و بزرگوارى و دروغگو بر لب پرتگاه سقوط و خوارى قرار گرفته است .
ماهيّت دروغگويى
اَلْكِذْبُ مَهانَةٌ وَ خِيانَةُ.(515)
دروغگويى ، خوارى و خيانت است .
نشانه سخن دروغ
اَمْرانِ لايَنْفَكّانِ مِنَ الْكَذِبِ: كَثْرَةُالْمَواعيدِ، و شِدَّةُ الاِْعْتِذارِ(516)
دو چيز از دروغ جدا نمى شود: وعده هاى زياد و پوزش هاى پياپى و [همراه با تاءكيد]
دعا
سلاح اولياء اللّه
اَلدُّعاءُ سِلاحُ الاَْوْلِياءِ.(517)
نيايش اسلحه دوستان نزديك خداست .
نقش دعا
إِدْفَعُوا اءَمْواجَ الْبَلاءِ بِالدُّعاءِ.(518)
موج هاى بلا را با دعا دفع كنيد.
اخلاص در دعا
اَخْلِصْ فِى الْمَسْاءَلَةِ لِرَبِّكَ.(519)
آنچه خواهى ، خالصانه از پروردگارت بخواه .
دنيا
بازار مكّاره
اَلدُّنْيا سُوقُ الْخُسْرانِ.(520)
دنيا، بازار زيان است .
بزرگ ترين فتنه
اَلْوَلَهُ بِالدُّنْيا اَعْظَمُ فِتْنَةٍ.(521)
عشق به دنيا بزرگترين فتنه است .
دو نوع نگرش به دنيا
... وَ مَنْ اءَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ، وَ مَنْ اءَبْصَرَ إِلَيْهَا اءَعْمَتْهُ.(522)
هـر كـس بـا چشم بصيرت و عبرت به دنيا بنگرد به او بينايى بخشد. و آن كس كه چشمش به دنبال آن باشد و فريفته آن گردد از ديدن حقايق نابينايش كند!
اين چنين به دنيا بنگريد
اُنْظُرْ اِلَى الدُّنْيا نَظَرَ الزّاهِدِ الْمُفارِقِ وَ لا تَنْظُرْ اِلَيْها نَظَرَ الْعاشِقِ الْوامِقِ.(523)
به دنيا مانند انسان زاهد و روى گردان از آن ، بنگر، نه انسان عاشق و شيفته .
الگوى زندگى سالم
خـُذْ مـِنَ الدُّنـْيـَا مـَا اءَتـَاكَ، وَ تـَوَلَّ عـَمَّا تـَوَلَّى عـَنـْكَ؛ فـَاِنْ اءَنـْتَ لَمـْتـَفـْعـَلْ فـَاءَجـْمـِلْ فـِى الطَّلَبِ.(524)
از امـر دنـيـا هـمـان قـدر بگير كه به تو مى رسد و آنچه از تو روگردانده بدنبالش مشتاب و اگر چنين نمى كنى لااقل تلاش معقولانه و مشروع كن !
دنيا بى حساب و كتاب نيست
فى حَلالِها حِسابٌ وَ فِى حَرامِها عِقابٌ.(525)
[در آخرت ] حلال دنيا حساب و حرامش كيفر دارد.
بدترين تجارت
وَ لَبِئْسَ الْمَتْجَرُ اَنْ تَرَى الدُّنْيا لِنَفْسِكَ ثَمنَاً وَ مِمّا لَكَ عِنْدَ اللّهِ عِوَضاً!(526)
چه بد تجارتى است كه دنيا را بهاى جان خويش بدانى و با آنچه كه در نزد خداست معاوضه نمايى .
قضا و قدر الهى
مَنْ اَصْبَحَ عَلَى الدُّنْيا حَزِيناً فَقَدْ اَصْبَحَ لِقَضاءِ اللّهِ ساخِطًا، وَ مَنْ اَصْبَحَ يَشْكُو مُصِيبَةً نَزَلَتْ بِهِ فَاِنَّما يَشْكُو رَبَّهُ.(527)
آن كـه از دنـيا اندوهناك است ، از قضاى خدا خشمناك است و آن كه از مصيبتى كه بدو رسيده گِله آرد، از پروردگار خود شكوه كرده است .
طلاق داده زيركان
اَلدُّنْيا مُطَلَّقَةُ الاَْكْياسِ.(528)
دنيا طلاق داده مردان زيرك است .
شگفتى روزگار
اَلدَّهْرُ يُخْلِقُ الاَْبْدانَ وَ يُجَدِّدُ الاْ مالَ.(529)
روزگار بدن ها را فرسوده و آرزوها را نو مى كند.
غم روزى مخور
يـَابـْنَ ءادَمَ لا تـَحْمِلْ هَمَّ يَوْمِكَ الَّذى لَمْ يَاءْتِكَ عَلى يَوْمِكَ الَّذِى قَدْ اَتاكَ، فَاِنَّهُ اِنْ يَكُ مِنْ عُمُرِكَ يَاءْتِ اللّهُ فِيهِ بِرِزْقِكَ.(530)
اى فـرزند آدم ، غم روزى را كه نيامده امروز مخور، چه ، اگر از عمرت باشد، خداوند روزى ات را مى رساند.
سراى راستى
اِنَّ الدُّنـْيـا دارُ صـِدْقٍ لِمـَنْ صـَدَقَها وَ دارُ عافِيَةٍ لِمَنْ فَهِمَ عَنْها وَ دارُ غِنًى لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْها وَ دارُ مَوْعِظَةٍ لِمَنِ اتَّعَظَ بِها.(531)
بـه راسـتـى كـه دنـيـا بـراى راسـتان سراى راستى ، براى دنياشناسان سراى عافيت ، براى توشه گيران سراى بى نيازى ، و براى پند پذيران سراى پند و اندرز است .
گردش روزگار
اَلدَّهْرُ يَوْمانِ يَوْمٌ لَكَ وَ يَوْمٌ عَلَيْكَ.(532)
روزگار دو روز است : روزى به سود تو و روزى به زيان تو است .
ماهيّت دنيا
1 ـ اَلدُّنْيا دارٌ مُنِىَ لَهَا الْفَناءُ.(533)
دنيا، خانه اى است كه فنا و زوال از ويژگى هاى ذاتى آن است .
2 ـ يا دُنْيا... عَيْشُكِ قَصيرٌ وَ خَطَرُكِ يَسيرٌ وَ اَمَلُكِ حَقيرٌ.(534)
اى دنيا... زندگانى تو كوتاه ، اهميت تو اندك و آرزوى تو پست است .
3 ـ اِنَّما مَثَلُ الدُّنْيا مَثَلُ الْحَيَّةِ: لَيِّنٌ مَسُّها قاتِلٌ سَمُّها.(535)
دنيا همچون مار است ؛ ظاهرش نرم و زهرش كشنده است .
4 ـ ... فـَاِنَّهـَا عـِنـْدَ ذَوِى الْعـُقـُولِ كـَفـَىْءِ الظِّلِّ بَيْنَا تَرَاهُ سَابِغاً حَتَّى قَلَصَ وَ زَائِداً حَتَّى نَقَصَ.(536)
بـه درسـتـى كـه دنيا در نظر خردمندان همچون سايه اى است كه هنوز گسترده نشده ، كوتاه مى گردد و هنوز فزونى نيافته نقصان مى پذيرد.
شناخت دنيا
دَارٌ بِالْبَلاَءِ مَحْفُوفَةٌ وَ بِالْغَدْرِ مَعْرُوفَةٌ، لاَ تَدُومُ اءَحْوَالُهَا، وَ لاَ يَسْلَمُ نُزَّالُهَا.(537)
(دنـيـا) سـرايـى اسـت كه بلاها آن را احاطه كرده و به بى وفايى و مكر معروف است ، حالاتش يكنواخت نمى ماند و ساكنانش ايمن نيستند.
نقش روزگار
اَلدَّهْرُ مُوَكَّلٌ بِتَشْتيتِ الاُْلاّفِ.(538)
روزگار در پىِ پراكنده كردن دوستان است .
سازش با روزگار
ساهِلِ الدَّهْرَ ما ذَلَّ لَكَ قُعُودُهُ.(539)
چندى كه زمانه [چون شتر] رام تو گشته و ذليلانه به پايت نشسته ، آسان گير.
ناپايدارى روزگار
رُبَّ مـُسـْتـَقـْبـِلٍ يـَوْمـاً لَيـْسَ بـِمـُسـْتـَدْبـِرِهِ وَ مـَغـْبـُوطٍ فـى اَوَّلِ لَيـْلِهِ قـامَتْ بَواكِيهِ فى اخِرِهِ.(540)
بـسـا كـسـانـى كـه روزى را بـه پـيـشـتـاز شـتـابـنـد كـه بـدرقـه اش را فـرصـتـى نـيـابـنـد (اجـل او را بـه شـب مـُهـلت نـدهـد) و بـسـا كـسـى كـه بـر (خـوشـى ) او در اول شـب غـبـطـه بردند و در آخرش گريه كنندگان بر او برخاستند (آرى سر شب تخت و تاج داشت و بامداد به زير خاك رفت ).
نعمت هاى ناپايدار
لا تَنالُونَ مِنْها نِعْمَةً اِلاّ بِفَراقِ اءُخْرى .(541)
از دنيا به نعمتى نمى رسيد، جز آن كه نعمتى را از دست مى دهيد.
مسافران خفته
اَهْلُ الدُّنْيا كَرَكْبٍ يُسارُ بِهِمْ وَ هُمْ نِيامٌ.(542)
اهل دنيا همچون سوارانند كه در خوابند و آنان را مى رانند.
آثار دنياپرستى
مَنْ اَحَبَّ الدُّنْيا وَ تَوَلاّها اَبْغَضَ الاَّْخِرَةَ وَ عاداها.(543)
هـر كـس دنـيـا را دوسـت بـدارد و دل بـه ولايتش بسپارد، به آخرت كينه ورزيده ، آن را دشمن مى دارد.
دوگانگى دنيا و آخرت
اِنَّ الدُّنـْيـا وَالاَّْخِرَةَ عَدُوّانِ مُتَفاوِتانِ وَ سَبيلانِ مُخْتَلِفانِ... وَ ماشٍ بَيْنَهُما كُلَّما قَرُبَ مِنْ واحِدٍ بَعُدَ مِنَ الاَّْخَرِ.(544)
دنـيا و آخرت دو دشمن دو گانه و دو راه جدايند... و رونده ميان آن ها چون به يكى نزديك گردد، از ديگرى دور شود.
رابطه دنيا و آخرت
بِالدُّنْيا تُحْرَزُ الاَّْخِرَةُ.(545)
بوسيله دنيا آخرت بدست مى آيد.
چرا ماتم نمى گيريد؟
مـا بـالُكـُمْ تـَفـْرَحـُونَ بـِالْيـَسـيـرِ مـِنَ الدُّنـْيـا تـُدْرِكـُونـَهُ وَ لا يـَحـْزُنـُكـُمُ الْكـَثيرُ مِنَ الاَّْخِرَةِ تُحْرَمُونَهُ!(546)
شما را چه شده كه با رسيدن به مقدار كمى از دنيا فرحناك و با نشاط مى شويد، ولى از دست رفتن و محروميت فراوان آخرت ، شما را محزون نمى كند؟!
استفاده از دنيا براى آخرت
اِنَّمَا الدُّنْيَا دَارُ مَجَازٍ وَالاَّْخِرَةُ دَارُ قَرَارٍ، فَخُذوا مِنْ مَمَرِّكُمْ لِمَقَرِّكُمْ.(547)
دنـيـا سـراى گـذر اسـت و آخـرت خـانـه قـرار و هـمـيـشگى ! پس ، از گذرگاه خويش براى سر منزل قرار خود توشه تهيه كنيد.
فرزندان دنيا
اَلنّاسُ اَبْناءُ الدُّنْيا، وَ لا يُلامُ الرَّجُلُ عَلى حُبِّ اُمِّهِ.(548)
مردم فرزندان دنيايند و هيچ فرزندى را براى دوستى مادرش نتوان سرزنش كرد.
رويكرد و رويگرد دنيا
إِذا اءَقـْبـَلَتِ الدُّنـْيـا عـَلى اَحـَدٍ اءَعـارَتـْهُ مـَحـاسـِنَ غـَيـْرِهِ، وَ اِذا اءَدْبـَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحاسِنَ نَفْسِهِ.(549)
چون دنيا به كسى روى آورد، نيكويى هاى ديگران را به او عاريت دهد و چون به او پشت نمايد، خوبى هاى او را بربايد.
سهم دنيا و آخرت
اَلْمالُ وَالْبَنُونَ زينَةُ الْحَيوةِ الدُّنْيا وَالْعَمَلُ الصّالِحُ حَرْثُ الاْ خِرَةِ.(550)
مال و فرزند زينت زندگى دنيا و عمل شايسته كشت آخرت است .
داد و ستد ممنوع
لا تَبِعْ آخِرَتَكَ بِدُنْياكَ.(551)
آخرتت را به دنيايت مفروش .
آبادانى ناميمون
لا تُصْلِحْ دُنْياكَ بِمَحْقِ دينِكَ.(552)
دنياى خود را با نابودى دين خود آباد مكن .
دنياى زوال پذير
فَاءَزمِعُوا عِبَادَ اللّهِ الرَّحيلَ عَنْ هذِهِ الدَّارِ الْمَقْدُورِ عَلَىْ اءَهْلِهَا الزَّوَالُ وَ لاَ يَغْلِبَنَّكُمْ فِيهَا الاَْمَلُ وَ لايَطُولَنَّ عَلَيْكُمْ فِيهَا الاَْمَدُ.(553)
اى بـنـدگـان خدا! تصميم كوچ نمودن از سرايى بگيريد كه سرانجام به نيستى مى گرايد، مـبـادا آرزوها به شما چيره شوند خيال نكنيد عمر طولانى خواهيد داشت ! (بنابراين از مركب غرور فرود آييد و از دنياپرستى و خودخواهى و تعدى و تجاوز بر ديگران دست بداريد.)
دل بستن به دنيا
وَ مـَا نِلْتَ مِنْ دُنْياكَ فَلاَ تُكْثِرْ بِهِ فَرَحاً، وَ مَا فَاتَكَ مِنْهَا فَلاَ تَاءْسَ عَلَيْهِ جَزَعاً وَلْيَكُنْ هَمُّكَ فِيَما بَعْدَ الْمَوْتِ.(554)
بـه آنـچـه از دنـيـا مـى رسى آنقدر خوشحال مباش ! و آنچه را كه از دنيا از دست مى دهى بر آن تاءسف مخور و جزع مكن ! هّمتت در آن باشد كه پس از مرگ به آن خواهى رسيد.
مقصد كوته بينان
إِنَّمَا الدُّنْيا مُنْتَهَى بَصَرِ الاَْعْمى ، لا يُبْصِرُ مِمّا وَراءَها شَيْئاً.(555)
همانا دنيا نهايت ديد كوردل است ، چيزى فراتر از آن را نمى بيند.
براى غير دنيا آفريده شده ايد
اءَخـْرِجُوا مِنَ الدُّنْيَا قُلُوبَكُمْ مِنْ قَبْلِ اءَنْ تُخْرَجَ مِنْهَا اءَبْدَاُنُكمْ. فَفِيهَا اخْتُبِرْتُمْ وَ لِغَيْرِهَا خُلِقْتُمْ.(556)
پـيش از اينكه بدنتان را از دنيا بيرون برند، قلبتان را از آن خارج سازيد! در دنيا آزمايش مى شويد و براى غير آن آفريده شده ايد.
بانگ بيدارى
اءَيُّهـَا النـّاسُ! اِنَّمـا اءَنـْتـُمْ فى هذِهِ الدُّنْيا غَرَضٌ تَنْتَضِلُ فيهِ الْمَنايا مَعَ كُلِّ جَرْعَةٍ شَرَقٌ وَ فى كُلِّ اءَكْلَةٍ غَصَصٌ.(557)
مـردم ! هـمـانـا شـمـا در ايـن جهان ، نشانه ايد كه مرگ ، پى در پى بدان تير مى افكند. با هر جرعه اى آب ، در گلو جِستنى و در هر لقمه اى گلوگير شدنى است .
دوستى
خطر عشق مجازى
مـَنْ عـَشِقَ شَيْئاً اَعْشى بَصَرَهُ وَ اَمْرَضَ قَلْبَهُ. فَهُوَ يَنْظُرُ بِعَيْنٍ غَيْرِ صَحيحَةٍ وَ يَسْمَعُ بِاُذُنٍ غَيْرِ سَميعَةٍ.(558)
آن كس كه به چيزى عشق ورزد، آن عشق ، چشم او را كور و قلبش را بيمار مى كند. چنين فردى با چشم ناسالم مى نگرد و با گوش ناشنوا مى شنود.
هديه دادن
اَلْهَدِيَّةُ تَجْلِبُ الَْمحَبَّةَ.(559)
هديه فرستادن ، دوستى را جلب مى كند.
غربت و تنهايى
اَلْغَريبُ مَنْ لَيْسَ لَهُ حَبيبٌ.(560)
غريب و تنها كسى است كه دوستى نداشته باشد.
بدترين برادر
شَرُّ الاِْخْوانِ مَنْ تُكُلِّفَ لَهُ.(561)
بدترين برادران كسى است كه براى او به رنج افتى !
بهترين برادر
خَيْرُ اِخْوانِكَ مَنْ دَلَّكَ عَلى هُدىً...(562)
بهترين برادرانت كسى است كه تو را به راه راست راهنمايى كند.
رسم برادرى
اِحْمِلْ نَفْسَكَ مِنْ اَخيكَ عِنْدَ صَرْمِهِ عَلَى الصِّلَةِ.(563)
چون برادرت از تو جدا شد، خود را به پيوندِ با او وادار.
ارتباط تنگاتنگ
عَلَيْكُمْ بِالتَّواصُلِ وَالتَّباذُلِ.(564)
بر شما باد به يكديگر پيوستن و به هم بخشيدن .
اندازه دوستى
زُهْدُكَ فِى رَاغِبٍ فِيكَ نُقْصَانُ حَظٍّ، وَ رَغْبَتُكَ فِى زَاهِدٍ فِيكَ ذُلُّ نَفْسٍ.(565)
بـى مـيـلى نـسـبـت بـه آن كـس كـه بـه تـو عـلاقـه مـنـد اسـت دليـل كـمـى بـهـره تو در دوستى است و تمايل تو نسبت به كسى كه بى اعتنا است سبب خوارى تو است .
دوستى و دشمنى معتدل
اَحـْبـِبْ حـَبـيـبـَكَ هـَوْناً ما عَسى اَنْ يَكُونَ بَغيضَكَ يَوْماً ما. وَ اَبْغِضْ بَغْيضَكَ هَوْناً ما، عَسىَّ اَنْ يَكُونَ حَبِيبَكَ يَوْماً ما.(566)
با دوست ، در دوستى از اندازه مگذر، بسا كه روزى دشمن گردد و با دشمن مدارا كن ، باشد كه روزى دوست گردد.
آداب دوستى
اُبْذُلْ لِصَدِيقِكَ كُلَّ الْمَوَدَّةِ... وَ لا تَقُصَّ إ لَيْهِ بِكُلِّ اءَسْرارِكَ.(567)
همه محبتت را به پاى دوستت به ريز ولى همه اسرارت را در اختيار او نگذار.
حق برادر و دوست واقعى
لا يـَكـُونُ الصَّديـقُ صـَديـقـاً حـَتـّى يـَحـْفـَظَ اءَخـاهُ فـى ثـَلاثٍ: فـى نـَكـْبـَتـِهِ وَ غـَيـْبَتِهِ وَ وَفاتِهِ.(568)
دوسـت هـنـگـامـى ، بـه حـقـيـقـت دوسـت اسـت كـه دوسـتـى بـرادرش را در سـه حال نگاه دارد: به روزگار نكبت ، در هنگام غيبت و پس از رحلت .
راه نفوذ در دلها
قُلُوبُ الرِّجالِ وَحْشِيَّةٌ فَمَنْ تَاءَلَّفَها اَقْبَلَتْ عَلَيْهِ.(569)
دل هاى مردمان رمنده است ، هر كه آن را به خود خو داد، به سوى او روى نهاد.
ترك دوستى جاهل
قَطيعَةُ الْجاهِلِ تَعْدِلُ صِلَةَ الْعاقِلِ.(570)
جدايى از نادان ، همسان پيوستن به داناست .
ناتوان و ناتوان ترين مردم
اءَعْجَزُ النّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اكْتِسابِ الاِْخْوانِ وَ اءَعْجَزُ مِنْهُ مَنْ ضَيَّعَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ.(571)
نـاتـوان ترين مردم كسى است كه از يافتن دوست ناتوان است و ناتوان تر از او كسى است كه دوستِ يافته را تباه گرداند.
راه و رسم دوستى
لا تَتَّخِذَنَّ عَدُوَّ صَديقِكَ صديقاً فَتُعادى صَديقَكَ.(572)
با دشمن دوستت دوستى مكن كه با دوست خود دشمنى كرده اى .
فراق دوستان
فَقْدُالاَْحِبَّةِ غُرْبَةٌ.(573)
از دست دادن دوستان ، غربت است .
دوست واقعى
1ـ اَلصَّديقُ اِنْسانٌ هُوَ اَنْتَ اِلاّ اَنَّهُ غَيْرُكَ.(574)
دوسـت كـسى است كه با تو يكى است (تو را به منزله خود بداند) گر چه (به حسب ظاهر) غير از تو است .
2ـ اَلصَّديقُ مَنْ صَدَقَ غَيْبُهُ.(575)
دوست خوب كسى است كه در پنهانى نيز دوست باشد.
دوستىِ پايدار
كُلَّما طالَتِ الصُّحْبَةُ تَاءَكَّدَتِ الْحُرْمَةُ.(576)
هر چه همنشينى بيشتر، حرمت استوارتر.
نزديك ترين خويشاوندى
اَلْمَوَدَّةُ اَقْرَبُ رَحِمٍ.(577)
دوستى ، نزديكترين خويشاوندى است .
نزديك ترين خويشان
اَلصَّديقُ اءَقْرَبُ الاَْقارِبِ.(578)
دوست ، نزديكترين خويشاوند است .
نشانه بدبختى
مِنْ عَلامَةِ الشَّقاءِ غِشُّ الصَّديقِ.(579)
فريبكارى با دوست ، نشانه بدبختى آدمى است .
بهترين يار انسان
اَلْمُعِيْنُ عَلَى الطّاعَةِ خَيْرُ الاَْصْحابِ.(580)
يارى دهنده بر طاعت خداوند، بهترينِ ياران است .
پرهيز از زياده روى در محبّت
اءَحْبِبْ حَبيبَكَ هَوْناً ما عَسى اءَنْ يُعْصيكَ يَوْماً ما.(581)
در دوستى با دوست زياده روى مكن ، چه بسا روزى ، تو را نافرمانى كند.
دوستان ناباب
1 ـ اِيّاكَ وَ مُصاحَبَةَ الْفُسّاقِ فَاِنَّ الشَّرَّ بِالشَّرِّ مُلْحَقٌ.(582)
از همنشينى با فاسقان بپرهيز كه شر به شر بپيوندد.
2 ـ اِيـّاكَ وَ مـُصـادَقـَةَ الْكـَذّابِ فـَاِنَّهُ كـَالسَّرابِ. يـُقـَرِّبُ عـَلَيـْكَ الْبـَعـيـدَ وَ يـُبـَعِّدُ عـَلَيـْكـَ الْقَريبَ.(583)
از دوسـتـى دروغگو بپرهيز، كه او به سان سراب است ، دور را به تو نزديك و نزديك را به تو دور نماياند.
3 ـ اِيّاكَ وَ مُصادَقَةَ الْفاجِرِ فَاِنَّهُ يَبيعُكَ بِالتّافِهِ.(584)
از دوستى تبهكار بپرهيز كه به اندك بهايت بفروشد.
4 ـ اِيّاكَ وَ مُصادَقَةَ الْبَخيلِ فَاِنَّهُ يَقْعُدُ عَنْكَ اَحْوَجَ ما تَكُونُ اِلَيْهِ.(585)
از دوستى بخيل بپرهيز، چه آنچه را سخت بدان نيازمندى از تو دريغ دارد.
5 ـ اِيّاكَ وَ مُصادَقَةَ الاَْحْمَقِ فَاِنَّهُ يُريدُ اَنْ يَنْفَعَكَ فَيَضُرُّكَ.(586)
از دوستى نادان بپرهيز، چه او خواهد كه تو را سود رساند ليكن دچار زيانت گرداند.
دوست و دشمن درونى
اِجْعَلْ رَفيقَكَ عَمَلَكَ وَ عَدُوَّكَ اءَمَلَكَ.(587)
عملت را دوستِ خود، و آرزويت را دشمن خود قرار ده .
آفت دوستى
حَسَدُ الصَّدِيقِ مِنْ سُقْمِ الْمَوَدَّةِ.(588)
حسادت دوستان به يكديگر از آفات دوستى است .
رنج دورى از دوستان
لا عَيْشَ لِمَنْ فارَقَ اَحِبَّتَهُ.(589)
كسى كه از دوستانش جدا مى شود، آسايش ندارد.
پيامد پيروى از سخن چين
مَنْ اَطاعَ الْواشِىَ ضَيَّعَ الصَّديقَ.(590)
هر كس از سخن چين پيروى كند، دوست خود را از دست مى دهد.
رازدارى
ويژگى غير خودى
اَلاِْذاعَةُ شيمَةُ الاَْغْيارِ.(591)
فاش ساختن اسرار [و شايعه سازى ] خوى و خصلت بيگانگان است .
حفظ حرمت حضور
لاَ تَهْتِكُوا اءَسْتَارَكُمْ عِنْدَ مَنْ يَعْلَمُ اءَسْرَارَكُمْ.(592)
پرده خويش را پيش كسى كه از اسرارتان آگاه است ندريد.
خزينه اسرار
صَدْرُ الْعاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ.(593)
سينه خردمند، صندوق اسرار اوست .
نقش رازدارى
اَلرَّاءْىُ بِتَحْصينِ الاَْسْرار.(594)
نظريّه [خوب و هدفمند] با حفظ اسرار به دست مى آيد.
ريا
فرجام رياكار
مَنْ يَعْمَلْ لِغَيْرِ اللهِ يَكِلْهُ اللّهُ لِمَنْ عَمِلَ لَهُ.(595)
كسى كه براى غير خدا عمل كند، خداوند او را به همان شخص وامى گذارد.
حقيقت ريا
وَاعْلَمُوا اَنَّ يَسيرَ الرِّياءِ شِرْكٌ.(596)
بدانيد كه كمترين درجه ريا نيز، شرك است .
زبان و سخن
نيكوترين سخن
اءَحْسَنُ الْكَلامِ مازانَهُ حُسْنُ النِّظامِ وَ فَهِمَهُ الْخاصُّ وَالْعامُّ.(597)
نيكوترين سخن آن است كه به نظم نيكو زيور يابد و همگان آن را بفهمند.
ترجمان درون
اَلْكِتابُ تَرْجُمانُ النِّيةِ.(598)
نامه ، بازگو كننده ضمير است .
نگهدارى زبان
مِنَ الاْ يمانِ حِفْظُ اللِّسانِ.(599)
از نشانه هاى ايمان ، نگهدارى زبان است .
بهترين گفتار
اِنَّ خَيْرَ الْقَوْلِ ما نَفَعَ.(600)
بهترين گفتار آن است كه سودمند باشد.
اندك سخن گفتن
اَلْكَلامُ كَالدَّواءِ؛ قَليلُهُ يَنْفَعُ، وَ كَثِيرُهُ قاتِلٌ.(601)
سخن چون داروست ؛ اندكش سودمند و زيادش كشنده است .
بدترين سخن
شَرُّ الْقَوْلِ الْكَذِبُ.(602)
بدترين گفتار، سخن دروغ است .
جايگاه زبان
اَللِّسانُ تَرْجُمانُ الْعَقْلِ.(603)
زبان مترجم عقل است .
حمل بر صحّت
لاَ تَظُنَّنَّ بِكَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ اءَحَدٍ سُوءًا، وَ اءَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِى الْخَيْرِ مُحْتَمَلاً.(604)
هـر سـخـنـى كـه از دهـان كـسـى خـارج شـد، تـا احـتـمـال درسـتـى و نـيـكـى در آن مـى يـابـى ، حمل بر فساد مكن .
حذر از زبان
اِحْذَرُوا اللِّسانَ فَاِنَّهُ سَهْمٌ يُخْطى .(605)
از زبان بر حذر باشيد؛ چه آن كه تيرى است كه به خطا مى رود.
پيامد فرمانروايى زبان
وَ هانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ مَنْ اءَمَّرَ عَلَيْها لِسانَهُ.(606)
آن كه زبانش را بر خود فرمانروا ساخت خود را از قيمت بينداخت .
جايگاه زبان
اَلْمـَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسانِهِ.(607)
مرد، در زير زبانش نهفته است .
آداب سخن گفتن
لاَ تـَقـُلْ مـَا لاَ تـَعْلَمُ، بَلْ لاَ تَقُلْ كُلَّ مَا تَعْلَمُ، فَإِنَّ اللّهَ فَرَضَ عَلَى جَوَارِحِكَ كُلِّهَا فَرَائِضَ يَحْتَجُّ بِهَا عَلَيْكَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ.(608)
آنـچـه نمى دانى مگو! بلكه همه آنچه را كه مى دانى نيز مگو زيرا خداوند بر اعضاء و جوارح تو واجباتى قرار داده كه در قيامت از آنها بازخواست خواهد كرد.
اهميّت سخن
الْكَلاَمُ فِى وِثَاقِكَ مَا لَمْ تَتَكَلَّمْ بِهِ، فَإِذَا تَكَلَّمْتَ بِهِ صِرْتَ فِى وِثَاقِهِ، فَاخْزُنْ لِسَانَكَ كَمَا تَخْزُنُ ذَهَبَكَ وَ وَرِقَكَ. فَرُبَّ كَلِمَةٍ سَلَبَتْ نِعْمَةً وَ جَلَبَتْ نِقْمَةً.(609)
تا سخن نگفته اى ، سخن در بند تو است و چون گفتى تو در بند سخنى . پس همان سان كه زر و سـيـم ات را در گـنجينه مى نهى ، زبانت را نيز نگهدار. چه بسا سخنى كه نعمت از كف برد و نقمت پديد آورد.
فتنه زبان
فِتْنَةُ اللِّسانِ اَشَدُّ مِنْ ضَرْبِ السَّيْفِ.(610)
[مشكلات ] فتنه زبان بسيار شديدتر از ضربه شمشير است .
كفه هاى ترازوى زبان
اَللِّسانُ مِعْيارٌ اءطاشَهُ الْجَهْلُ وَ اءَرْجَحَهُ الْعَقْلُ.(611)
زبان ترازويى است كه نادانى آن را سبك و عقل سنگين مى سازد.
زخم زبان
اَللِّسانُ سَبُعٌ اِنْ خُلِّىَ عَنْهُ عَقَرَ.(612)
زبان ، درنده اى است كه اگر رها شود زخم مى زند.
ملاك سنجش
اُنْظُرْ اِلى ما قالَ وَ لا تَنْظُرْ اِلى مَنْ قالَ.(613)
به گفتار بنگر و نه به گوينده .
پژواك سخن
لا تَقُلْ ما لا تُحِبُّ اَنْ يُقالَ لَكَ.(614)
سخنى را كه دوست ندارى براى تو بگويند، به ديگران مگوى .
هشدار مؤ منان را جدّى بگيريد
اِتَّقُوا ظُنُونَ الْمُؤْمِنِينَ فَإِنَّ اللّهَ تَعَالَى جَعَلَ الْحَقَّ عَلَى اءَلْسِنَتِهِمْ.(615)
از گمان هاى مؤ منان بپرهيزيد كه خدا حق را بر زبان آنان نهاده است .
رابطه قلب و زبان
لا يَسْتَقيمُ قَلْبُ عَبْدٍ حَتّى يَسْتَقيمَ لِسانُهُ.(616)
قلب آدمى در راه راست استوار نمى ماند مگر آن كه زبانش در اين راه استوار باشد.
نيايش
اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِى مَا تَقَرَّبْتُ بِهِ إِلَيْكَ بِلِسانى ثُمَّ خَالَفَهُ قَلْبِى .(617)
خدايا! بر من ببخشاى آنچه را با زبان به تو نزديكى جستم ، آنگاه دلم با آن مخالفت ورزيد.
رسم مسلمانى
فَالْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسانِهِ وَ يَدِهِ اِلاّ بِالْحَقِّ.(618)
مسلمان [واقعى ] كسى است كه مسلمانان از دست و زبان او در امان باشند.
زبان مؤ من و منافق
وَ إِنَّ لِسانَ الْمُؤْمِنِ منْ وَراءِ قَلْبِهِ وَ إِنَّ قَلْبَ الْمُنافِقِ مِنْ وَراءِ لِسانِهِ.(619)
زبان مؤ من پشت قلب او، و قلب منافق پشت زبان او است .
امتياز انسان
فَضْلُ الرَّجُلِ يُعْرَفُ مِنْ قَوْلِهِ.(620)
فضيلت مرد از كلامش دانسته مى شود.
زيان پرگويى
1 ـ اَلاِْكْثارُ يُزِلُّ الْحَكيمَ وَ يُمِلُّ الْحَليمَ.(621)
پُرگويى ، حكيم را مى لغزاند و بردبار را به ستوه مى آورد.
2 ـ مَنْ اَكْثَرَ اَهْجَرَ.(622)
پرگو، بيهوده گو مى شود.
فوايد كم گويى
قِلَّةُ الْكَلامِ يَسْتُرُ الْعُيُوبَ وَ يُقَلِّلُ الذُّنُوبَ.(623)
كم گويى ، عيب ها را مى پوشاند و از گناهان مى كاهد.
سخن فرهيختگان
اِنَّ كَلامَ الْحُكَماءِ اِذا كانَ صَواباً، كانَ دَوآءً، وَ اِذا كانَ خَطَاءً، كانَ داءً.(624)
سخن حكيمان ، درستش دارو و نادرستش بيمارى است .
عفّت كلام
اِيّاكَ اَنْ تَذْكُرَ مِنَ الْكَلامِ ما يَكُونُ مُضْحِكاً وَ اِنْ حَكَيْتَ ذلِكَ عَنْ غَيْرِكَ.(625)
بـپـرهـيـز از آنـكـه در سـخـنـت چـيـزى خـنـده دار آرى ، هـر چـنـد بـه نقل از ديگرى باشد.
علائم روانى
ما اءَضْمَرَ اءَحَدٌ شَيْئاً اِلاّ ظَهَرَ فى فَلَتاتِ لِسانِهِ وَ صَفَحاتِ وَجْهِهِ.(626)
هـيـچ كـس چـيـزى را در دل نـهـان نـكـرد، جز آن كه در سخنان بى انديشه اش آشكار و در صفحه رُخسارش ‍ پديدار گشت .
فتنه انگيزى
رُبَّ فِتْنَةٍ اءَثارَها قَوْلٌ.(627)
بسا فتنه كه از يك گفته خيزد.
تمجيد نابجا
رُبَّ مَفْتُونٍ بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِيهِ.(628)
بسا كسان كه با ستوده شدن ، فريفته شده اند.
زندگى
هدف زندگى
لا تَطْلُبِ الْحَياةَ لِتَاءْكُلَ، بَلْ اُطْلُبِ الاَْكْلَ لِتَحْيا(629)
زندگى را براى خوردن مخواه ، بلكه خوردن را براى زندگى كردن بخواه .
زهد
حقيقت زهد
اءَيُّهـَا النَّاسُ الزَّهَادَةُ قِصَرُ الاَْمَلِ وَالشُّكْرُ عِنْدَ النَّعَمِ وَالْوَرَعُ عِنْدَ الَْمحَارِمِ فَإِنْ عَزَبَ ذلِكَ عَنْكُمْ فَلا يَغْلِبِ الْحَرَامُ صَبْرَكُمْ.(630)
اى مـردم ! زهـد يـعـنـى كـوتـاهـى آرزو، شـكـر و سـپـاس در بـرابـر نـعـمـت و پـارسـائى در مقابل گناه . اگر نتوانستيد همه اين صفات را فراهم سازيد، مواظب باشيد حرام بر اراده و صبر شما چيره نگردد.
نتيجه زهد و آزادگى
اِزْهَدْ فِى الدُّنْيَا يُبَصِّرْكَ اللّهُ عَوْرَاتِهَا وَ لاَ تَغْفُلْ فَلَسْتَ بِمَغْفُولٍ عَنْكَ!(631)
در دنـيـا زاهـد بـاش خـدا زشـتـيهاى آن را به تو مى نماياند و بى خبر ممان كه از تو بى خبر نخواهند ماند.
برترين زهد
لا زُهْدَ كَالزُّهْدِ فِى الْحَرامِ.(632)
هيچ زهدى چون زهد [و بى رغبتى ] در امر حرام نيست .
سفارش به زهد
عـِبـَادَ اللّهِ، اءُوصـيـكـُمْ بـِالرَّفـْضِ لِهـذِهِ الدُّنـْيـَا التَّارِكـَةِ لَكـُمْ وَ إ نْ لَمْ تـُحـِبُّوا تَرْكَهَا.(633)
اى بندگان خدا شما را به ترك اين دنيايى كه سرانجام شما را رها مى سازد توصيه مى كنم گر چه شما ترك آن را دوست نداريد.
زيبايى
خوى مؤ من
اَلتَّجَمُّلُ مِنْ اَخْلاقِ الْمُؤْمِنين .(634)
خودآرائى خوى مؤ منان است .
زيبايى باطن
اَلْجَمالُ الْباطِنُ حُسْنُ السَّريرَةِ.(635)
زيبايى باطن ، نيكويى خصلت ها و رفتارهاست .
زكات زيبايى
زَكاةُ الْجَمالِ الْعِفافُ.(636)
پاكدامنى ، زكات زيبايى است .
ستايش
حدّ ستايش
اَلثَّناءُ بِاءَكْثَرَ مِنَ الاِْسْتِحْقَاقِ مَلَقٌ وَالتَّقْصيرُ عَنِ الاِْسْتِحْقاقِ عِىُّ اءَوْ حَسَدٌ.(637)
ستايش بيش از استحقاق ، تملق است و كمتر از استحقاق درماندگى است يا حسد.
سكوت
نشانه بردبارى
اَلصَّمْتُ آيَةُ الْحِلْمِ.(638)
خاموشى نشان بردبارى است .
شكوه سكوت
بِكَثْرَةِ الصَّمْتِ تَكُونُ الْهَيْبَةُ.(639)
با خاموش بودنِ بسيار، وقار پديدار شود.
فوايد خاموشى
اَلصَّمْتُ يُكْسيكَ الْوِقارَ وَ يَكْفيكَ مَؤُنَةَ الاِْعْتِذارِ.(640)
خاموشى بر تو لباس وقار مى پوشاند و تو را از زحمت عذرخواهى كفايت مى كند.
سكوت جاهل
لَوْ سَكَتَ مَنْ لا يَعْلَمُ سَقَطَ الاِْخْتِلافُ.(641)
اگر نادان سكوت كند، اختلاف از ميان برخيزد.
سكوت و سخن نابجا
لاَ خَيْرَ فِى الصَّمْتِ عَنِ الْحُكْمِ كَمَا اءَنَّهُ لاَ خَيْرَ فِى الْقَوْلِ بِالْجَهْلِ.(642)
نه سكوت از بيان حق ، خوب است و نه سخن گفتن جاهلانه .
جواب ابلهان خاموشى است
رُبَّ كَلامٍ جَوابُهُ السُّكُوتُ.(643)
بسا سخن كه پاسخش دم فروبستن است .
شادى
تبسّم
خَيْرُ الضِّحْكِ التَّبَسُّمُ.(644)
بهترين خنده ، لبخند است .
آثار شادى
اَلسُّرُورُ يَبْسُطُ النَّفْسَ وَ يُثيرُ النَّشاطَ.(645)
شادى نفس را مى گشايد و نشاط را برمى انگيزاند.
افراط در شوخى
اَلاِْفْراطُ فِى الْمَزْحِ خُرْقٌ.(646)
زياده روى در شوخى ، نادانى است .
تاءثير شوخى بر عقل
مَا مَزَحَ امْرُؤٌ مَزْحَةً اِلاّ مَجَّ مِنْ عَقْلِهِ مَجَّةً.(647)
هر شوخى كه انسان مى كند، مقدارى از عقل خود را با آن از دست مى دهد.
شبهه
اهميت پرهيز از شبهه
لا وَرَعَ كَالْوُقُوفِ عِنْدَ الشُّبْهَةِ.(648)
هيچ پرهيزگارى همسنگ باز ايستادن در مقابل شبهه نيست .
چرا شبهه را شبهه گويند؟