طهارت اهل كتاب و مشركان

محمد حسن زمانى

- ۵ -


فصل چهارم: دلايل طهارت اهل كتاب

گفتار اول : آيه سوره مائده

اليوم احل لكم الطيبات و طعام الذين اوتوا الكتاب حل لكم و طعامكم حل لهم‏و المحصنات من المؤمنات و المحصنات من الذين اوتوا الكتاب من قبلكم اذااتيتموهن اجورهن محصنين غير مسافحين و لا متخذى اخدان و من يكفربالايمان فقد حبط عمله و هو فى الاخرة من الخاسرين (1) ; امروز هر چه پاكيزه است‏بر شما حلال شد و طعام اهل كتاب براى شما و طعام شما براى آنان حلال‏است. و نيز حلال شد نكاح زنان پارساى مؤمن و زنان پارساى اهل كتاب، درصورتى كه مهر آن‏ها را بدهيد و آن‏ها هم زناكار نباشند و رفيق نگيرند، و هركس‏به دين اسلام كافر شود، عملش تباه شده است و در آخرت از زيان‏كاران خواهدبود.

نحوه دلالت

با توجه به اين‏كه خداوند در اين آيه شريفه طعام اهل كتاب را براى مؤمنان حلال‏فرموده است و لفظ «طعام‏» به شهادت كتب لغت و فهم عرف به معناى هرگونه‏خوردنى مى‏باشد و شامل غذاهاى پخته شده هم مى‏شود، اين آيه بر حلال بودن‏غذاهاى پخته شده به‏دست اهل كتاب براى مؤمنان دلالت مى‏كند و چون شستن‏ظرف و طبخ غذا، حتى نان - مخصوصا در آن زمان - معمولا با مباشرت دست‏بوده‏است، اگر بدن اهل كتاب ذاتا نجس شرعى باشد، مطمئنا همه غذاهاى پخته شده وظرف‏هاى آنان نيز نجس و خوردن آن غذاها حرام مى‏باشد. پس حلال شمردن‏غذاهاى پخته شده اهل كتاب براى مسلمانان، مستلزم پاك دانستن آن غذاها وظرف‏ها و پاك دانستن دست ها و بدن آنان است، و اگر بدن و دست‏هاى اهل كتاب‏ذاتا نجس شرعى باشد كه طبعا ظروف غذا و تمام غذاهاى پخته شده به دست آنان‏نيز نجس مى‏شود، ديگر تشريع حليت طعام و غذاهاى اهل كتاب براى اهل ايمان،بى‏اساس و بدون فايده مهم خواهد بود; زيرا از ظاهر اين آيه شريفه چنين بر مى‏آيدكه غرض از اين تشريع، امكان بهره‏مندى مسلمانان از غذاهاى اهل كتاب و تسهيل‏امر بر مسلمانان به سبب رفت و آمد و معاشرت با يهوديان و مسيحيان، و نيز ممتازدانستن پيروان اديان آسمانى، در مقابل مشركان و بت‏پرستان است.

از توضيح فوق مى‏توان دريافت كه بحث و اختلاف نظر درباره دلالت‏يا عدم‏دلالت اين آيه بر طهارت اهل كتاب از دو محور خارج نيست:

1 - آيا منظور خداوند از «طعام‏» در اين آيه همان مفهوم عمومى «خوردنى و غذا»است كه شامل غذاهاى پختنى نيز مى‏شود، يا مقصود فقط «گندم‏» يا حد اكثر«حبوبات‏» است و شامل غذاهاى پختنى نمى‏شود؟ بر اين اساس حلال شدن گندم‏اهل كتاب و حتى طهارت آن هيچ ارتباطى به طهارت يا نجاست‏بدن و دست‏هاى‏آنان ندارد.

2 - آيا غرض خداوند از تشريع حليت طعام اهل كتاب، آسان گيرى بر مسلمانان‏در خوردن غذاهاى طبخ شده اهل كتاب و امتياز دادن به پيروان اديان آسمانى دربرابر بت‏پرستان است كه لازمه‏اش‏طهارت بدن اهل كتاب است، يا غرض فقط لغوقانون «جدايى و بى ارتباطى كامل بين مسلمانان و اهل كتاب‏» بوده، كه با حلال‏شدن خريد و فروش گندم و حبوبات و معامله با اهل كتاب باب ارتباط و معامله‏گشوده شده است و اين موضوع هيچ ارتباطى به غذاهاى اهل كتاب و طهارت آن‏غذاها و دست و بدن آنان ندارد؟

ابتدا به طور مبسوط به بررسى محور اول و دو نظريه مربوط به آن و نقل و نقددلايل آن‏ها مى‏پردازيم و آن گاه محور دوم را بررسى خواهيم كرد.

- دلايل اختصاص طعام به گندم و نقد آن‏ها

1 - اتفاق آراى لغت‏شناسان

بسيارى از فقهاى قائل به نجاست اهل كتاب، به منظور اثبات بيگانگى اين آيه ازطهارت اهل كتاب اين‏گونه استدلال كرده‏اند كه همه يا اكثر قاطع لغت‏شناسان‏بر آن‏اند كه معناى حقيقى يا حداقل معناى غالب لفظ «طعام‏»، گندم است. برخى‏فقها آن‏چنان با تعبيرهاى محكم و مؤكد اين ادعا را اظهار نموده‏اند كه جاى شك وتحقيق براى ديگران باقى نگذاشته‏اند. از سويى فقهاى قائل به طهارت نيز با اعتمادبه اين نقل قول‏ها اجازه تحقيق براى كشف صحت و سقم اين ادعا را به خود نداده،و اساسا به اين آيه استدلال نكرده‏اند.

صاحب حدائق، تعريف «طعام‏» به «گندم‏» را از كتاب‏هاى «مجمل اللغة‏» و«صحاح اللغة‏» و «النهايه ابن اثير» و «مصباح المنير فيومى‏» و «المغرب‏» و «شمس‏العلوم‏» نقل كرده و به حديث «ابى‏سعيد» (كنا نخرج صدقة الفطرة على عهدرسول الله(ص) صاعا من طعام او صاعا من شعير) استناد كرده‏اند كه «طعام‏» در آن‏به معناى گندم آمده است. (2)

صاحب جواهر (3) و مقدس اردبيلى (4) نيز مشابه همين استدلال را مطرح كرده‏اند،چنان كه ابن زهره در «الغنيه‏» انصراف لفظ «طعام‏» به معناى «گندم‏» را ادعا كرده‏است (5) . سپس صاحب حدائق به سخن «خليل‏» كه ابن اثير آن را در نهايه نقل كرده‏است، استناد مى‏كند، كه گفته است: «غالبا در كلام عرب طعام به معناى گندم‏است‏»، علاوه بر آن، از مصباح المنير نقل مى‏كند كه «اهل حجاز هر گاه لفظ طعام رابه كار مى‏برند، مقصودشان فقط گندم است‏».

سيرى در كتب لغت

برخلاف ادعاى فوق و سكوت و عدم پاسخ گويى فقهاى قائل به طهارت اهل‏كتاب، مراجعه به كتب لغت عرب ما را به اين نكته شگفت راهنمايى مى‏كند كه‏نه تنها ارباب لغت‏بر آن مطلب اتفاق نظر ندارند، بلكه حتى يك نفر از نويسندگان‏كتب مشهور لغت عرب نيز اين تعريف را برنگزيده است. آرى، برخى از نويسندگان‏كتاب‏هاى لغت اين نظريه را از برخى نقل كرده، اما آن را تاييد نكرده‏اند، بلكه غالباتصريح كرده‏اند كه معناى طعام مفهوم عام خوردنى است.

از مرور كتاب‏هاى لغت عرب، مورد زير روشن مى‏شود:

1 - تصريح مؤلفان كتب لغت‏به عموميت معناى طعام

اكثر نويسندگان كتب مشهور لغت عرب - حتى آنان كه فقهاى منكر تعميم، به‏سخن آنان استدلال كرده‏اند - تصريح نموده‏اند كه معناى طعام، مفهوم عام «ماكول‏»(خوردنى) است، از جمله:

الف ) جوهرى در «صحاح اللغة‏»: الطعام ما يؤكل; (6)

ب ) ابن فارس در «معجم مقاييس اللغه‏»: الطعام هو الماكول; (7)

ج ) طريحى در «مجمع البحرين‏»: الطعام ما يؤكل; (8)

د ) ابن منظور در «لسان العرب‏»: الطعام اسم جامع لكل ما يؤكل... فلان قل طعمه‏اى اكله; (9)

ه ) ابن اثير در «النهايه‏»:

و فيه - الحديث - : طعام الواحد يكفى الاثنين و طعام الاثنين يكفى الاربعة. يعنى‏شبع الواحد قوت الاثنين و شبع الاثنين قوت الاربعة... الطعام عام فى كل مايقتات من الحنطة و الشعير و التمر و غير ذلك... (10) ;

و ) احمد مغربى (شهاب فنومى) در «مصباح المنير»: طعمته... يقع على كل‏ما يساغ حتى الماء...; (11)

ز ) راغب اصفهانى در «مفردات‏»: الطعم تناول الغذاء و يسمى ما يتناول منه طعم‏و طعام. (12)

با توجه به مطالب فوق روش مى‏شود كه مشهورترين مؤلفان كتب لغت عرب‏جملگى به عموميت معناى لفظ «طعام‏» تصريح كرده و پس از اظهار نظر خود،به نقل قول ديگران پرداخته، كه بعضى از آن‏ها قائل به اختصاص طعام به گندم‏اند.اما اين گونه نقل‏ها با انتخاب نظريه مقابل، خود شاهدى بر مقبول نبودن آن اقوال‏نزد اين مؤلفان است. شايسته بود كه فقهاى بزرگوارى كه به كلمات اين لغويان‏استدلال كرده‏اند، تصريح مى‏كردند كه اين نظريات مورد قبول اين نويسندگان‏نيست، هر چند آن‏ها را در كتب خويش نقل كرده‏اند.

2 - استعمال موردى لفظ طعام در معناى گندم

بسيارى از لغت‏شناسان، مانند راغب در «المفردات‏» و جوهرى در «صحاح‏اللغة‏» و صاحب معجم مقاييس اللغه و طريحى در «مجمع البحرين‏» نوشته‏اند كه‏لفظ طعام گاهى در خصوص معناى «گندم‏» به كار برده مى‏شود و تنها مثالى كه براى‏آن نقل كرده‏اند حديث ابى سعيد است كه گفته: كنا نخرج صدقة الفطرة على عهدرسول الله(ص) صاعا من طعام او صاعا من شعير; يعنى ما در دوران حيات پيامبراكرم(ص) براى زكات فطره، يك صاع «طعام‏» يا يك صاع «جو» به فقرا مى‏داديم.روشن است كه مقصود از طعام در اين حديث، «گندم‏» است و تعبير آنان اين است:«و ربما خص بالطعام البر، مثل حديث ابى سعيد...»، يعنى گاهى لفظ طعام درخصوص معناى گندم به كار برده مى‏شود، مثل حديث ابى سعيد.

اما بديهى است كه استعمال يك يا چند مورد اين لفظ در خصوص گندم - آن هم‏به سبب وجود قرينه‏اى كه در آن مورد بوده است - بر اين‏كه اين لفظدر همه جا به‏معناى خصوص گندم است، دلالت ندارد، تا در خصوص اين آيه هم همان قانون‏اجرا شود.

3 - اختلاف لغت‏شناسان در معناى طعام در حديث ابى سعيد

شگفت آور است كه حتى حديث ابى سعيد كه تنها شاهد لغت‏شناسان براستعمال طعام در معناى گندم است، خود غير قطعى و مورد اختلاف است; زيرابرخلاف نظر راغب و جوهرى تعدادى از لغت‏شناسان، مانند «ابن اثير» (13) و «ابن‏منظور» (14) معتقدند كه در معناى لفظ طعام در اين حديث اختلاف نظر وجود دارد.

4 - پژوهش نارسا

با ملاحظه عبارات نقل شده از كتب لغت عرب، روشن شد كه طبق اظهار نظراكثر مؤلفان كتب لغت فقط عبارت دو نفر از لغت‏شناسان، يعنى خليل و صاحب‏تهذيب براين دلالت دارد كه نظريه آن‏ها مختص لفظ «طعام‏» به گندم است. اماعبارات لغت‏شناسان ديگر دلالت دارد كه اين لفظ اصولا در معناى عام «غذا وخوردنى‏» به كار مى‏رود و گاهى هم در خصوص معناى (گندم).

بنابراين، مقصود كسانى كه ادعا كرده‏اند همه لغويين معتقد به اختصاص لفظطعام به «گندم‏» هستند، مقصودشان از همه، خليل و صاحب تهذيب است! اين درحالى است كه ادعاى هر يك از آن دو نيز درخور نقدى است كه اكنون بدان‏مى‏پردازيم.

5 - معناى غالب لفظ طعام در كلام عرب

ابن اثير در «النهايه‏» از خليل نقل كرده كه معناى غالب لفظ طعام در كلام عرب‏فقط گندم است.

اين ادعاى خليل شگفت آور است; زيرا معلوم نيست مقصود وى از «عرب‏» وكلام عرب چيست؟ اگر قرآن كتاب عربى است، در مباحث آينده و تتبع موارداستعمال لفظ طعام در قرآن روشن مى‏شود كه معناى غالب لفظ طعام در قرآن همان‏معناى عام خوردنى است. اگر مقصود از عرب علماى لغت عرب است كه‏نمايندگان عرب زبانان‏اند، در عبارات متعددى كه از كتب لغت عرب نقل كرديم‏روشن شد كه همه آن‏ها معتقد به تعميم معناى لفظ طعام‏اند، و اگر مقصوشان فهم‏عرفى است، در نزد مردم نيز چنين نيست.

6 - با لغت‏شناسان اهل حجاز

فنومى در «مصباح المنير» از «صاحب تهذيب‏» نقل كرده است كه هر گاه اهل‏حجاز لفظ طعام را به‏كار مى‏بردند مقصودشان فقط گندم است.

راستى مقصود وى از «اهل حجاز» چه كسانى هستند، تا تتبعى در كلمات آن‏هاانجام بگيرد؟ اگر لغت قرآن غت‏حجاز است و آيات قرآن طبق لغت آنان نازل شده‏است، در بحث‏هاى آينده خواهيد ديد كه هرگاه - جز در موارد استثنا - در قرآن لفظطعام به كار مى‏رود، مقصود عموم معناى خوردنى بوده است، و اگر پيامبراكرم(ص) و ائمه معصومين(ع) اهل حجاز بوده‏اند، احاديث آن بزرگواران خود سندگويايى بر نحوه استعمال لفظ طعام از سوى آنان است. نگارنده هنگامى كه يك صدمورد از استعمال لفظ طعام در احاديث «بحار الانوار» را بررسى كرد، در 95 موردمشاهده كرد كه لفظ طعام در معناى عام «خوردنى‏» به‏كار رفته و تنها در پنج مورد به‏معناى گندم آمده است.

2 - در آستان احاديث

عده‏اى از فقيهان براى اثبات اختصاص لفظ «طعام‏» در آيه شريفه به گندم، به‏احاديثى استدلال كرده‏اند كه در آن‏ها طعام به معناى گندم يا حبوبات به كار رفته‏است، از جمله صاحب جواهر (15) و صاحب حدائق (16) و آية الله الحكيم. (17)

احاديث مزبور عبارت است از:

1 - صحيحة (18) هشام عن ابى عبدالله(ع) فى حديث انه سئل عن قوله تعالى «وطعامهم حل لكم‏» فقال: العدس و الحمص و غير ذلك (19) ; هشام از امام صادق(ع) نقل مى‏كند كه توضيح آيه «وطعامكم حل لكم‏» از آن حضرت پرسيده شد،حضرت فرمود: عدس، نخود و غيرآن دو.

2 - صحيحة قتيبة عن ابى‏عبدالله (ع) فى حديث انه سئل عن قوله تعالى «وطعام الذين اوتوا الكتاب حل لكم و طعامكم حل لهم‏» قال: كان ابى يقول: انماهى الحبوب و اشباهها. (20)

3 - موثقة سماعة عن ابى‏عبدالله (ع) قال سالته عن طعام اهل الذمه ما يحل منه؟قال: الحبوب (21) ; سماعة مى‏گويد از امام صادق (ع) پرسيدم: چه چيزهايى از طعام‏اهل ذمه حلال است؟ فرمود : حبوبات.

4 - موثقة سماعة مثل ذلك. (22)

5 - رواية ابى الجارود قال سالت ابا جعفر(ع) عن قول الله عز و جل «وطعام‏الذين اوتوا الكتاب حل لكم و طعامكم حل لهم‏» قال: الحبوب و البقول. (23)

ارزيابى دلالت احاديث

از ميان پنج‏حديث مزبور فقط حديث «قتيبه‏» بدون اشكال و درخور استدلال‏است; زيرا متن روايت صحيح هشام مضطرب است، و جمله نقل شده آن به عنوان‏آيه «و طعامعهم حل لكم‏» با متن آيه شريفه (وطعام الذين اوتوا الكتاب حل لكم)مطابقت ندارد. دو روايت موثق هم ضمن اين‏كه در واقع يك حديث‏اند، صريح درتفسير آيه نيستند، بلكه سؤال از حكم شرعى حليت طعام اهل كتاب است، گرچه‏ممكن است ناظر به حكم طهارت و نجاست‏باشد. اما رواية ابى‏الجارود، على رغم‏دلالت روشن آن، از نظر سند بى‏اعتبار است.

گرچه برخى از فقهاى متاخر، مثل صاحب جواهر و صاحب حدائق و صاحب‏مستمسك، براى رد دلالت آيه بر طهارت اهل كتاب به اين احاديث استدلال‏كرده‏اند، فقيهان متقدم - حتى آن‏ها كه اين آيه را مطرح كرده و از اين احاديث هم‏اطلاع داشته‏اند، براى رد دلالت آن بر طهارت اهل كتاب به ذكر ادله‏اى ديگرمتشبث‏شده و به اين احاديث استدلال نكرده‏اند. از آن جمله ابن زهره در «الغنيه‏» (24) براى اثبات تخصيص طعام، در اين آيه به حبوبات به موضوع «انصراف‏» استدلال‏كرده و سيد مرتضى در «الانتصار» به اقتضاى ادله نجاست اهل كتاب استدلال نموده‏است، و هم چنين شيخ در «النهايه‏»، به اين احاديث اصلا استدلال نكرده است.

زمانى كه اعراض مشهور قدما موجب سقوط احاديث از حجيت‏يا حداقل سبب‏ضعف آن‏ها گردد، احاديث فوق - حتى صحيحه قتيبه - از اعتبار ساقط مى‏شود.

3 - لزوم تخصيص عموم آيه با ادله نجاست اهل كتاب

شمارى از فقيهان، مانند سيد مرتضى و ابن زهره گفته‏اند: گر چه مفهوم طعام در اين‏آيه عام باشد و بر همين اساس بر حليت و طهارت غذاهاى طبخ نشده اهل كتاب‏دلالت كند، ادله نجاست اهل كتاب ايجاب مى‏كند كه اين عموميت تخصيص زده‏شود و طعام فقط شامل حبوبات باشد.

اما با توجه به اين‏كه در بخش‏هاى گذشته، ثابت‏شد كه هيچ يك از ادله نجاست‏اهل كتاب تمام و پذيرفته نيست، هيچ دليلى براى تخصيص آيه فراهم نشده وعموميت طعام در اين آيه به حال خويش باقى است. بنابراين، آيه شريفه به خوبى‏بر حليت و طهارت غذاهاى مطبوخ اهل كتاب و دست و بدن آنان دلالت مى‏كند.

- دلايل عموميت معناى طعام

1 - لغت

ديديم كه برجسته‏ترين لغت‏شناسان عرب تصريح كرده‏اند كه اصولا لفظ «طعام‏»به معناى عام «ماكول‏» و هر نوع خوردنى است، و بر اين اساس، هر جااين لفظ درقرآن و حديث و ديگر كتاب‏ها به كار برده شود، طبق قاعده بايد بر همان معناى عام‏خود حمل گردد. البته چون امكان استعمال آن در خصوص معناى گندم وجوددارد، در هر مورد كه قرينه و شاهدى بر اراده خصوص گندم باشد، بر اين معنا حمل‏مى‏شود. حال چون در اين آيه شريفه قرينه خاصى بر اراده خصوص گندم وجودندارد، ناگزير اين لفظ به معناى عام خوردنى حمل شده و آيه بر طهارت غذاهاى‏طبخ شده اهل كتاب و طهارت دست و بدن آنان دلالت مى‏كند.

2 - فهم و قضاوت عرف

پيش‏تر گفتيم، عرف عرب و اهل حجاز و مسلمانان مخاطب قرآن، از لفظ طعام‏معناى عام خوردنى را مى‏فهميدند، چنان كه مسلمانان قرن اول و دوم در دوران‏ائمه - عليهم السلام - نيز همين معنا را درمى‏يافتند. حتى در عصر حاضر هم اگر درميان مردم كسى بگويد «ادعوك الى طعام‏» يا «اذهب الى السوق حتى اشترى طعاما»مردم از آن مفهوم غذا و خوردنى مى‏فهمند، نه خصوص گندم.

3 - طعام در فرهنگ قرآن

مطمئن‏ترين و صحيح ترين راه براى كشف مفهوم يك واژه قرآنى، تفحص وجست و جو از معانى همان واژه در ديگر آيات قرآن كريم است; زيرا ممكن است‏واژه‏اى در قرآن داراى معناى خاصى باشد و حال اين‏كه همان واژه در كتب لغت‏معناى ديگرى و در عرف مردم اين دوران معناى سومى داشته‏باشد.

واژه طعام 22 بار در قرآن كريم به‏كار رفته است. حال شايسته است‏براى كشف‏مقصود از اين لفظ در آيه شريفه سوره مائده، 21 مورد ديگر استعمال آن را بررسى‏كنيم تا آشكار شود كه آيا به طور غالب، مراد خداوند متعال از اين لفظ در آيات‏قرآن، خصوص گندم يا حبوب است، و يا معناى عام خوردنى.

1 - و ظللنا عليكم الغمام و انزلنا عليكم المن و السلوى كلوا من طيبات مارزقناكم... و اذ قلتم يا موسى لن نصبر على طعام واحد فادع لنا ربك يخرج لنامما تنبت الارض من بقلها و قثائها و فومها و عدسها و بصلها... (25) ; و ابر راسايبان شما گردانديم و من و سلوى را غذاى شما مقرر داشتيم و گفتيم از اين‏روزى‏هاى پاك تناول نماييد... .

و اى بنى اسرائيل به ياد آوريد وقتى را كه به موسى اعتراض كرديد كه ما بر يك‏نوع طعام صبر نخواهيم كرد، از خداى خود بخواه تا براى ما از زمين نباتاتى،مانند خيار و سير و عدس و پياز بروياند...

طبرسى در مجمع البيان مى‏نويسد: طعام چيزى است كه انسان به‏وسيله آن‏تغذيه مى‏كند. (26)

2 - يا ايها الذين امنوا كتب عليكم الصيام... و على الذين يطيقونه فدية طعام‏مسكين... (27) ; اى مؤمنان روزه بر شما واجب گرديد... و كسانى كه روزه رابه زحمت و مشقت توانند داشت، عوض هر روز يك مد طعام غذا دهند (آن قدركه گرسنه سير شود)... .

امام خمينى (ره) در تحرير الوسيله در تفسير حكم اين آيه شريفه مى‏نويسد:

«مسئله 8 - براى مصرف كفاره و اطعام فقرا يا بايد آنان را سير ساخت و يا يك‏مد گندم يا جو يا آرد يا برنج‏يا نان يا چيز ديگر از انواع طعام به هر كدام تسليم‏كرد». (28)

3 - كل الطعام كان حلا لبنى اسرائيل الا ما حرم اسرائيل على نفسه من قبل ان‏تنزل التورية. قل فاتوا بالتورية فاتلوها ان كنتم صادقين (29) ; همه طعام‏ها براى‏بنى‏اسرائيل حلال بود، مگر آن را كه يعقوب پيش از نزول تورات بر خود حرام‏كرد. اى پيامبر! اينك بگو اگر راست مى‏گوييد آن حكم تورات را آورده، تلاوت‏كنيد.

طبرسى در مجمع البيان ذيل اين آيه در تفسير طعام مى‏نويسد:

كل طعام; يعنى تمام خوردنى‏ها. اما آن طعامى كه يعقوب بر خويش حرام‏كرده است، بين علما اختلاف نظر است، برخى گفته‏اند عروق و گوشت‏شتر بوده‏و برخى گفته‏اند كه گوشت «جزور» بوده، و برخى گفته كه دو زايده كبد و دو كليه‏و پيه بوده است.

4 - ما المسيح ابن مريم الا رسول قد خلت من قبله الرسل، وامه صديقة كاناياكلان الطعام... (30) ; مسيح پسر مريم، پيغمبرى بيش نبود، كه پيش از او نيزپيغمبرانى آمده‏اند و مادرش هم زنى با حقيقت و راست‏گو و با ايمان بود و هردو غذا تناول مى‏كردند... .

5 - يا ايها الذين امنوا لا تقتلوا الصيد و انتم حرم و من قتله منكم متعمدافجزاء مثل ما قتل من النعم يحكم به ذوا عدل منكم هديا بالغ الكعبة او كفارة‏طعام مساكين... (31) ; اى گروه مؤمنان در حال احرام صيد را نكشيد، و هر كس آن راعمدا كشت، مثل آن صيد را كه به مثليت آن، دو مؤمن عادل حكم كنند به‏عنوان‏«هدى‏» به كعبه برساند يا چندين مسكين را طعام دهد... .

6 - احل لكم صيد البحر و طعامه متاعا لكم وللسيارة...» (32) ; بر شما حلال شدصيد دريا و طعام آن (از انواع ماهيان) تا شما و كاروانيان به آن بهره‏مند شويد... .

7 - قال لا ياتيكما طعام ترزقانه الا نباتكما بتاويله قبل ان ياتيكما...» (33) ; (يوسف‏در پاسخ به آن دو زندانى)گفت: من شما را پيش از آن‏كه طعام آيد و تناول كنيد به‏تعبير خوابتان آگاه مى‏سازم...

8 - و ما ارسلنا قبلك الا رجالا نوحى اليهم فسئلوا اهل الذكر ان كنتم لاتعلمون × و ما جعلناهم جسدا لا ياكلون الطعام و ما كانوا خالدين (34) ; و ما پيش‏از تو كسى را به رسالت نفرستاديم، جز مردان پاكى را كه به آن‏ها (هم مانند تو)وحى فرستاديم، اگر نمى‏دانيد برويد و از دانشمندانتان بپرسيد، و ما پيغمبران رابدون بدن دنيوى قرار نداديم، تا به غذا و طعام محتاج نباشند و در دنيا هميشه‏زنده بمانند.

9 - و قالوا ما لهذا الرسول ياكل الطعام و يمشى فى الاسواق لو لا انزل اليه ملك‏فيكون معه نذيرا (35) ; و كافران گفتند: چرا اين پيامبر غذا تناول مى‏كند و در بازارراه مى‏رود و چرا فرشته‏اى ديدنى بر او نازل نمى‏شود تا گواه راستى او باشد؟

10 - و ما ارسلنا قبلك من المرسلين الا انهم لياكلون الطعام و يمشون فى‏الاسواق... (36) ; ما قبل از تو پيامبران را نفرستاديم، مگر آن‏كه آن‏ها هم غذامى‏خوردند و در بازارها راه مى‏رفتند... .

11 - يا ايها الذين امنوا لا تدخلوا بيوت النبى الاان يؤذن لكم الى طعام غيرناظرين انيه و لكن اذا دعيتم فادخلوا فاذا طعمتم فانتشروا... (37) ; اى مومنان داخل‏خانه‏هاى پيامبر نگرديد، مگر آن‏كه به شما اذن داده شود و بر سفره طعامش‏دعوت كند. در آن حال هم نبايد زودتر از وقت آمده و به ظرف‏هاى غذا چشم‏انتظار گشاييد، بلكه موقعى كه دعوت شده‏ايد، بياييد و چون غذا تناول كرديد،زود متفرق شويد... .

12 - ان شجرة الزقوم × طعام‏الاثيم (38) ; همانا درخت زقوم جهنم، غذاى بدكاران‏است.

13 و 14 - و لا يحض على طعام المسكين (39) ; و هرگز مسكينى را به رغبت‏برسفره غذاى خود نخوانده است.

15 - و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا (40) ; و بر دوستى خدا،غذا به مسكين و يتيم و اسير مى‏دهند.

16 - ليس لهم طعام الا من ضريع (41) ; براى آن‏ها جز ضريع (علف بد طعم و بو)غذايى نيست.

17 - و لا تحاضون على طعام المسكين (42) ; و با ميل و رغبت مسكين را اطعام‏نكرديد.

18 - فابعثوا احدكم بورقكم هذه الى المدينة فلينظر ايها ازكى طعاما فلياتكم‏برزق منه... (43) ; سپس شما اين پولتان را به شهر بفرستيد تا مشاهده شود كدام‏طعام پاكيزه‏تر و حلال است تا از آن روزى خود فراهم آريد.

طبرسى در تفسير اين آيه مى‏فرمايد: «تا معلوم شود كه كدام حيوان ذبح شده وپاكيزه‏تر و پاك‏تر است‏». (44)

19 - و طعاما ذا غصة و عذابا اليما (45) ; و غذايى كه از شدت اندوه گلوگير مى‏شودو عذاب دردناكى است.

20 - او كالذى مر على قرية... فانظر الى طعامك و شرابك لم يتسنه... (46) ; يا مثل‏آن كسى كه بر روستايى عبور كرد... پس بنگر به غذا و نوشيدنى‏ات كه فاسدنشده است... .

طبرسى در تفسير «طعام‏»، در ذيل اين آيه مى‏فرمايد: «گفته شده كه غذاى او شيرو انجير و انگور بوده است‏». (47)

21 - فلينظر الانسان الى طعامه (48) ; انسان بايد به غذايش با دقت‏بنگرد وبينديشد.

طبرسى در تفسير اين آيه مى‏فرمايد: «مقصود از طعام هر آن‏چه از غذاهاى لذيذاست كه انسان آن را مى‏خورد و قوت و توان بدنش مى‏سازد». (49)

آشكار است كه مقصود از طعام در همه يا بيش‏تر اين آيات، مفهوم عام غذا وخوردنى است، نه خصوص گندم يا حبوب. بنابراين، اگر در آيه‏اى از قرآن، مثل‏آيه پنج‏سوره مائده، اين واژه بدون هيچ قرينه‏اى بر اراده معنايى خاص استعمال‏شده باشد، طبق قاعده بايد به همين معناى رايج در قرآن حمل شود كه همان مفهوم‏عام غذا و خوردنى است.

4 - حكمت ‏حلال شمردن طعام اهل كتاب

دريافت‏حكمت‏حلال شمردن طعام اهل كتاب رساترين دليل براى پى بردن به‏معناى طعام در آيه شريفه است.

حكمت و غرض از اين حليت‏به دو صورت قابل تصور است:

الف ) غرض از حلال دانستن طعام اهل كتاب براى مسلمانان و به عكس، تجويزمعاملات ميان مسلمانان و يهود و نصارا بوده است; زيرا تا زمان نزول اين آيه‏معاملات ميان مسلمانان و اهل كتاب و مشركان ممنوع بوده است و چون كافران‏براموال خويش تسلط شرعى نداشته و از راه‏هاى غير مشروع، مالك ظاهرى اموال‏شده بودند، «يد شرعى‏» بر آن‏ها نداشته و مسلمانان هم نمى‏توانستند آن اموال را ازآن‏ها بخرند. با نزول اين آيه باب معاملات بين مسلمانان و اهل كتاب گشوده شد، تاتسهيلى بر مسلمانان و منت و امتيازى براى پيروان اديان آسمانى در مقابل مشركان‏و بت پرستان باشد.

بديهى است‏با اين تجويز فقط مانعيت ملكيت اهل كتاب از معاملات و تصرف‏برداشته و حكم تكليفى جواز معامله تشريع شده است، اما اين حكم هيچ‏گونه‏تاثيرى در طهارت و نجاست اشيا نمى‏گذارد و حكم وضعى طهارت را جعل‏نمى‏كند. به همين سبب، مسلمانان بر اساس اين آيه مى‏توانند هر چيزى را - اعم ازگندم و حبوب و غير حبوبات - از يهود و نصارا بخرند، اما فقط از آن‏چه نجس‏شدنى نيست، مثل گندم و ديگر حبوب، مى‏توانند استفاده كنند و چيزهاى مرطوب‏را كه با دست آنان تماس داشته و نجس شده، مثل غذاى طبخ شده نخرند، گرچه‏خريدارى آن از نظر مالكيت‏شخص كتابى مانعى ندارد. به تعبير ديگر، اين آيه‏شريفه معامله و خريد اين گونه اموال و غذاى پختنى را نيز حلال كرده است، گرچه‏به سبب نجاست، اين حليت ثمره‏اى ندارد.

اگر غرض از تحليل طعام اهل كتاب فقط همين باشد، بالطبع بايد واژه طعام را دراين آيه بر معناى «حبوب‏» حمل كنيم; زيرا هر چند طعام در اين آيه معناى عام‏داشته باشد و مفاد آيه، رفع مانعيت تصرف از همه اموال اهل كتاب حتى، غذاى‏مطبوخ آن‏ها باشد، حكمت تحليل، فقط مقتضى جواز تصرف در حبوبات است;چه آن‏كه حكم حليت تصرف در غذاى مطبوخ در مرتبه قوه و اقتضا خواهد بود وبه‏دليل نجاست آن به مرحله ظهور و فعليت نمى‏رسد.

ب ) اگر غرض از تحليل، حليت‏بالفعل و واقعى باشد، نه حليت‏بالقوه و شانى واقتضا، و غرض خداوند متعال از اين تحليل آن باشد كه مسلمانان به موجب مراوده‏و اختلاطى كه با يهوديان و مسيحيان آن زمان داشتند از آن تنگنا و پرهيز از آنان وغذاها و ظرف‏ها و هر آن‏چه كه دست مرطوب يهود و نصارا به آن خورده، نجات‏يابند و صفت «سهله و سمحه‏» بودن شريعت اسلام آشكار شود و علاوه بر اين،برپيروان اديان آسمانى در برابر مشركان منتى نهاده شود، در اين صورت واژه طعام‏در اين آيه به معناى عام خود خواهد بود كه شامل غذاهاى دست پخت اهل‏كتاب‏است‏خواهد بود و حلال شمردن آن غذاها مستلزم پاك دانستن آن‏ها و طهارت‏ذاتى بدن اهل كتاب خواهد بود.

گر چه ما از فلسفه احكام و اغراض شريعت‏بى‏خبريم و نمى‏توانيم درباره آن‏هاقضاوت قطعى كنيم و بر همين اساس، هر كدام از اين دو حكمت، ممكن و محتمل‏است، اولا، چنان كه آيه الله حكيم (ره) فرموده است، ظاهر حلال دانستن طعام دراين آيه حليت فعلى است كه مستلزم طهارت است (50) و ثانيا، عقل انسان در مقايسه‏اين دو حكمت، حكمت دوم را نزديك‏تر و مناسب‏تر با مذاق شرع - كه بر پايه‏آسانى و آسان گيرى است - مى‏بيند. از همين رو، اين نظر داراى نوعى رجحان‏است، چنان كه شهيد آية الله صدر نيز همين حكمت را ترجيح داده است. (51)

5 - تاييداتى از صاحب حدائق

فقيه نامدار شيخ يوسف بحرانى، مؤلف كتاب «الحدائق الناضرة‏»، كه خود ازپرچم‏داران فتواى نجاست اهل كتاب است و واژه طعام در اين آيه را نيز مخصوص‏گندم و حبوب مى‏داند، در قسمتى از كلام خويش مى‏فرمايد كه نظريه نجاست‏با سه‏مشكل مواجه است. آن سه مشكل را كه هر كدام مؤيد و شاهد بر صحت نظريه‏طهارت اهل كتاب و عموميت مفهوم طعام در اين آيه است، مطرح مى‏كند و بدون‏پاسخ، از آن‏ها مى‏گذرد. (52) شايد ايشان دلايل خود، از قبيل احاديث مفسر طعام وگفتار اهل لغت و عرف را براى تخصيص مفهوم طعام، كافى دانسته و نيازى به‏پاسخ اين اشكالات نديده است ولى ما آن اشكالات يا مؤيدات را كه در واقع تاييدطهارت اهل كتاب است‏بيان مى‏كنيم:

1 - اگر مقصود از طعام در اين آيه فقط حبوب باشد، حكم حلال شمردن در اين‏آيه لغو خواهد شد; زيرا حبوب - كه معمولا پاك و نجس نشدنى‏اند - داخل درمفهوم «طيبات - پاكيزه‏ها» كه در صدر همين آيه حليت آن‏ها تشريع شده هستند(اليوم احل لكم الطيبات...); بنابراين، حلال شمردن مجدد آن‏ها لغو خواهد بود.

2 - مفاد «و طعامكم حل لهم‏» اين نيست كه فقط حبوب مسلمانان براى اهل‏كتاب حلال است، و غذاى مطبوخ و ديگر اموال مسلمين براى آنان حرام باشد،بلكه مقصود از طعام در اين آيه شريفه، مفهوم عام آن است. وحدت سياق هر دوقسمت در اين آيه (و طعام الذين اوتوا الكتاب حل لكم - و طعامكم حل لهم) اقتضامى‏كند كه واژه طعام در هر دو فراز، در يك مفهوم به‏كار برده شوند.

3 - اگر مقصود از طعام فقط حبوب باشد; چون نجس ناشدنى است، چنين‏حكمى نبايد به اهل كتاب اختصاص داشته باشد، بلكه بايد شامل مشركان هم‏بشود; زيرا گندم و ديگر حبوب كه اغلب نجس نمى‏شوند، با تماس با مشركان نيزنجس نمى‏شوند و براى‏استفاده مسلمانان بلامانع‏اند.

گفتار دوم: روايات دلالت كننده بر طهارت اهل كتاب

بررسى اعتبار روايات

احاديثى كه برطهارت اهل كتاب دلالت مى‏كنند به قدرى زيادند كه حتى تنى چند ازفقهاى بزرگ كه به نجاست اهل كتاب فتوا داده‏اند، اعتراف كرده‏اند كه اين طايفه ازاحاديث هم احاديث صحيح و معتبراست و هم نسبت‏به دسته مقابل خود، دلالت‏صريح و ظاهرترى بر حكم دارند.

مرحوم شيخ محمد حسن نجفى، صاحب كتاب گران‏قدر «جواهر الكلام‏» مى‏نويسد:

در برابر دسته روايات دلالت كننده برنجاست ، دسته‏اى ديگر از روايات هستندكه برخى از آن‏ها صحيح است و دلالت آن‏ها بر حكم آشكارتر از دلالت دسته‏اول است، بلكه اگر موضوع معلوميت‏حكم به نجاست‏بين اماميه و ظهور برخى‏از آن‏ها در تقيه، مانع نبود، شايسته بود كه به اين دسته از احاديث عمل شود. (53)

مرحوم آية الله حكيم هم كه در«مستمسك‏» قائل به نجاست اهل كتاب شده، درهمان كتاب پس از اين‏كه با سعى خويش دلالت اين دسته از روايات را مورد خدشه‏وتشكيك قرار مى دهد و هركدام را به نحوى توجيه مى كند كه از دلالت‏آن‏هابرطهارت كاسته شود، در پايان اقرار مى‏كند كه اين توجيه‏ها بر خلاف ظاهر وبسيار بعيد است و روح بيش‏تر اين احاديث از اين توجيهات دوراست. (54)

امام خمينى(ره) هم كه به نجاست اهل كتاب فتوا داده‏اند، پس از اين‏كه روايات‏دلالت كننده برنجاست را بررسى كرده و آن‏ها رامخدوش مى‏بينند و احاديث‏دلالت كننده بر طهارت را قوى مى يابند ، مى‏نويسند:

از اين مباحث‏به دست آمد كه هيچ دليلى بر نجاست اهل كتاب و ملحدان، غير ازمشركان نيست، بلكه مقتضاى اصالت طهارت، پاكى آن‏هاست، چنان كه دلايل‏متعدد بر طهارت اهل كتاب وجود دارد و اخبار فراوانى كه بر تزويج دختران اهل‏كتاب و جواز غسل ميت مسلمان به دست فرد كتابى دارند، دلالت طهارت آن‏هارا اقتضا مى‏نمايند. (55)

جمعى از فقيهان كه به نجاست اهل كتاب فتوا نداده‏اند - يا صلاح را در اخفاى‏فتواى خود ديده‏اند - به ارزش اين دسته از روايات و ترجيح آن‏ها بر دسته اول‏تصريح كرده‏اند. آية‏الله خويى مى‏نويسد:

مقتضاى جمع عرفى بين دو دسته از روايات مزبور آن است كه اخبار دلالت‏كننده بر نجاست ، حمل بر راهت‏شوند; بدان خاطر كه دسته دوم در بيان حكم‏طهارت صريح يا مانند صريح‏اند; زيرا از مجموعه دسته اول فقط دو حديث‏برنجاست، دلالت واقعى دارد، آن دو حديث هم تصريح بر مطلب ندارند وازهمين رو ، درخور توجيه‏اند. (56)

- طهارت اهل كتاب در روايات

1 - صحيح عيص بن قاسم : سالت اباعبدالله (ع) عن مؤاكلة اليهودى‏و النصرانى و المجوسى ، فقال : اذا كان من طعامك و توضا، فلا باس (57) ;عيص بن قاسم مى‏گويد: از امام صادق (ع) حكم هم‏غذايى با يهودى و مجوسى‏را پرسيدم، حضرت فرمود: اگر ازغذاى خودت باشد و او دستش را بشويد،عيبى ندارد.

نحوه دلالت

دستور شستن دست‏ها براى تطهير است و نجاست ذاتى با تطهير منافات دارد;زيرا اگر تطهير دست فرد كتابى ممكن باشد، لازمه‏اش نجس نبودن ذاتى آن‏هاست .امام خمينى(ره) فرموده‏اند كه شايد مقصود از «توضا» استنجا و تطهير باشد، ليكن‏در اين صورت هم بر طهارت ذاتى اهل كتاب دلالت‏خواهد داشت.

حضرت امام(ره) شرط ديگرى هم براى جواز هم‏غذايى با اهل كتاب ذكركرده‏اند ; چرا كه ممكن است غذاى اهل كتاب به نجاست، از قبيل شراب، گوشت‏خوك و مردار و امثال آن آلوده باشد.

آية‏الله حكيم در «مستمسك‏» دلالت اين حديث را اين گونه مخدوش مى‏كنند:

آن‏چه در اين حديث تجويز شده است، هم غذايى است نه هم كاسه‏اى! و جوازهم غذايى و هم سفره‏اى بر طهارت وى دلالت ندارد. علاوه بر اين‏كه ممكن‏است غرض از شستن دست‏هاى كتابى تطهير نباشد، بلكه مراعات آداب غذاخوردن باشد. (58)

ضعف هر دو توجيه ايشان روشن است; زيرا اولا، تصور نمى شود كه كسى بافرد نجس العين هم غذا بشود، اما غالبا از نجاست‏بدن، ظرف، كاسه و ليوان او هيچ‏به وى سرايت نكند. ثانيا، دليلى وجود ندارد كه مقصود از هم غذايى، فقط هم‏سفره‏اى باشد. ثالثا، وقتى كسى نجس‏العين است، شستن دست‏هايش به عنوان‏رعايت آداب غذا خوردن نجاستش را گسترش و سرايت‏خواهد داد.

2 - صحيحة اسماعيل بن جابر قال: قلت لابى عبدالله(ع): ما تقول فى طعام اهل‏الكتاب؟ فقال : لاتاكله . ثم سكت هنيئة، ثم قال : لاتاكله ، ثم سكت هنيئة ثم‏قال: لاتاكله ولاتتركه تقول انه حرام، ولكن تتركه تتنزه عنه، ان فى انيتهم الخمرولحم الخنزير (59) ; اسماعيل فرزند جابر مى‏گويد: به امام صادق(ع) عرض كردم:نظرتان در باره غذاى اهل كتاب چيست؟ فرمود: نخور. آن گاه حضرت اندكى‏ساكت‏شد و فرمود: نخور. بار ديگر پس از سكوت فرمود: نخور، البته آن را ترك‏مكن به اين عنوان كه بگويى حرام است، اما براى منزه و پاكيزگى، غذاى ايشان راترك كن، چرا كه ظرف‏هاى آنان آلوده به شراب و گوشت‏خوك است.

نحوه دلالت

چنان كه مؤلف كتاب پر ارج « معالم الاصول » ازپدر بزرگوارش شهيد ثانى نقل‏كرده است، (60) تعليل اجتناب به دليل آلودگى به شراب و گوشت‏خوك، خود دليل‏طهارت ذاتى اهل كتاب است. علاوه بر اين‏كه اين اجتناب لازم و واجب هم نيست،بلكه نهى از خوردن غذاى آنان به تصريح حديث نهى تنزيهى است.

آية الله حكيم (ره) تكرار نهى دراين حديث را نشانه اهتمام حضرت به ترك اين‏عمل شمرده و آن را دليل تحريمى بودن نهى و نجاست ذاتى اهل كتاب دانسته‏است و چون صدر و ذيل حديث ناسازگار است نمى توان به آن عمل كرد. (61)

علاوه بر اين‏كه حضرت خود به صراحت، حرام بودن آن را نفى مى‏كنند، اولا،اهتمام ترك و اجتناب از غذاى اهل كتاب با تنزهى بودن و حرام نبودن آن منافات‏ندارد. ثانيا، بر فرض حرمت، نجاست ذاتى اهل كتاب ثابت نمى‏شود.

3 - صحيح ابراهيم بن ابى محمد: قلت للرضا(ع): الجارية النصرانية تخدمك‏وانت تعلم انها نصرانية، لاتتوضا ولاتغتسل من جنابة؟ قال: لاباس ، تغسل‏يديها. (62) ; ابراهيم فرزند ابى محمد مى‏گويد: به امام رضا (ع) عرض كردم: كنيزنصرانى خدمت‏گزار شماست و شما مى دانيدكه او نصرانى‏است،نه‏وضومى‏گيردو نه غسل جنابت مى‏كند. فرمود: عيبى ندارد، چون دست‏هايش را مى‏شويد.

نحوه دلالت

اگر آن كنيز نصرانى ذاتا نجس باشد، شستن دست‏هاى وى هيچ اثرى جزسرايت نجاست او به وسايل زندگى امام (ع) نخواهد داشت، پس افاده شستن‏دست‏ها، خود نشانه طهارت ذاتى بدن وى است.

آية‏الله حكيم (ره) بار ديگر در نقددلالت اين حديث فرموده است:

چون سؤال از يك حكم كلى نبوده، بلكه ازيك موضوع و فرد خاص بوده واشاره به كنيز نصرانى در منزل حضرت داشته است، نمى‏توان از اين حديث‏حكم‏كلى استخراج كرد; زيرا شايد آن مورد خاص، حكم خاصى هم داشته است; مثلاكنيزى تحميل شده از سوى خليفه بوده و حضرت بايد او را از باب تقيه تحمل‏مى‏كرده است. (63)

در پاسخ بايد گفت كه اولا، دليل و شاهدى بر وجود چنين كنيز تحميلى وجودندارد. ثانيا، بر فرض كه آن خادم تحميلى باشد، تحمل او از سوى امام(ع)اقتضا نمى‏كند كه حضرت در پاسخ يكى از شيعيان خود نيز تقيه كرده، حكم واقعى‏را بيان نكند.

4 - صحيحة ابراهيم بن ابى محمود: قلت للرضا(ع): الخياط والقصار يكون‏يهوديا اونصرانيا و انت تعلم ان يبول ولايتوضا، ماتقول فى عمله؟ قال:لاباس (64) ; ابراهيم مى‏گويد: به امام رضا (ع): عرض كردم: نظرتان در باره كارخياط و كسى كه لباس‏ها را رنگ مى‏كند، اما يهودى يا نصرانى است، چيست؟ ومى‏دانيد كه بول مى‏كند و وضو نمى‏گيرد. (استنجا نمى‏كند) فرمود: عيبى ندارد.

نحوه دلالت

چنان كه آيه الله خويى (ره) فرموده است، (65) از مثال خياط نمى‏توان طهارت ذاتى‏اهل‏كتاب را استفاده كرد; زيرا گرچه وى ذاتا نجس باشد، لباسى را كه او مى دوزدمحكوم به نجاست نيست و غالبا دست‏تر او به پارچه اصابت نمى‏كند. اما مثال رنگرز كه‏حتما دست او بارها به پارچه اصابت مى‏كند، بر طهارت ذاتى اهل كتاب دلالت دارد.

5 - صحيحة على بن جعفر عن اخيه موسى (ع): سالته اليهودى والنصرانى‏يدخل يده فى الماء ايتوضا منه للصلوة ؟ قال (ع): لا، الا ان يضطر اليه. (66)

6 - حسنة كاهلى: سال رجل ابا عبدالله(ع) - و انا عنده - عن قوم مسلمين‏ياكلون و حضرهم رجل مجوسى، ايدعونه الى طعامهم؟ قال: اما انا فلا اواكل‏المجوسى و انى لاكره ان احرم عليكم شيئا تصنعون فى بلادكم. (67)

ترجمه، شرح و نحوه دلالت اين دوحديث‏بر طهارت ذاتى اهل كتاب پيش ازاين گذشت.

7 - محمد بن مسلم، قال سئلت ابا جعفر(ع) عن انية اهل الذمه و المجوس، فقال:لاتاكلوا فى آنيتهم و لا من طعامهم الذى يطبخون و لا فى آنيتهم التى يشربون‏فيهاالخمر (68) ; محمدبن مسلم حكم استفاده از ظرف‏هاى اهل ذمه و مجوسى را ازامام باقر(ع) پرسيد، حضرت فرمود: در ظرف‏هاى آنان و از غذاهايى كه آنان‏مى‏پزند، نخوريد و هم چنين درظرف‏هايى كه آنان در آن شراب مى‏نوشند.

نحوه دلالت

مقيد كردن ظرف‏هاى حرام به ظرف‏هايى كه در آن شراب مى‏نوشند، خودشاهد نظر حضرت به پاكى بقيه ظرف‏هاى اهل كتاب و دست‏ها و بدن آنان است،چنان‏كه حضرت خوردن غذاهايى را كه آنان مى‏پزند، به سبب اين‏كه غالبا آميخته باگوشت‏حيوانات غير ذبيحه، و يا ديگر محرمات است، منع فرمودند.

8 - محمدبن مسلم عن احدهما (ع) سالته عن آنية اهل الكتاب، فقال: لاتاكل فى‏آنيتهم اذا كانوا ياكلون فيه الميتة والدم ولحم الخنزير (69) ; محمد بن مسلم مى‏گويد:حكم استفاده از ظرف‏هاى اهل كتاب را از امام باقر، يا امام صادق (ع) پرسيدم،حضرت فرمود: در ظرف‏هاى آنان كه در آن ميته و خون و گوشت‏خوك‏مى‏خورند، چيزى مخور.

دلالت اين حديث‏بر طهارت بقيه ظرفهاى اهل كتاب و بالتبع طهارت ذاتى آنان‏روشن‏تر از حديث قبلى است.

9 - موثقة عمارساباطى عن ابى عبدالله (ع)، قال: سالته عن الرجل هل يتوضامن كوز او اناء غيره اذا شرب على انه يهودى؟ قال: نعم، فقلت من ذلك الماءالذى يشرب منه؟ قال: نعم (70) ; عمار ساباطى مى‏گويد:از امام صادق(ع) پرسيدم:آيا فرد مى تواند از كوزه يا ظرفى كه شخصى يهودى از آن آشاميده است، وضوبگيرد؟ فرمود: آرى. گفتم: از همين آبى كه او نوشيده است؟ فرمود: بله.

گرچه در سند اين حديث اختلاف نظر است و صاحب حدائق از آن به عنوان‏«روايت عمار» نام برده و عنوان «صحيحه يا موثقه‏» را از آن دريغ كرده است، دلالت‏آن بر طهارت ذاتى اهل كتاب روشن است.

آية‏الله حكيم(ره) درتضعيف دلالت اين حديث احتمال داده كه حكم جوازوضو با آب نيم‏خورده يهودى، برطهارت ذاتى وى دلالت نكند; زيرا شايد اين حكم‏بر مبناى عدم انفعال آب قليل از نجاست‏باشد. (71)

اما اين احتمال بر خلاف ظاهر و مبناى آن از نظراكثر فقها باطل است.

10 - صحيحة عبدالله بن سنان : سال ابى اباعبدالله - و انا حاضر - انى‏اعيرالذمى ثوبى و انا اعلم انه يشرب الخمر و ياكل لحم الخنزير، ثم يرده على،فاغسله قبل ان اصلى فيه ؟ فقال ابو عبدالله (ع): صل فيه ولاتغسل من اجل‏ذلك، فانك اعرته اياه و هو طاهر و لم تتيقن انه نجسه ، فلاباس ان تصلى فيه‏حتى تتيقن انه نجسه. (72)

ترجمه، شرح و نحوه دلالت اين حديث‏بر طهارت اهل كتاب، در بحث دسته‏اول از احاديث (دلالت كننده بر نجاست اهل كتاب) گذشت.

11 - احمد ابن على ابن ابيطالب الطبرى فى الاحتجاج عن محمد بن عبدالله ابن‏جعفر الحميرى، انه كتب الى صاحب الزمان (ع): عندنا حاكة مجوس ياكلون الميتة‏و لايغسلون من الجنابة و ينسجون لنا ثيابا، فهل تجوز الصلوة فيها من قبل ان‏تغسل؟ فكتب اليه فى الجواب : لاباس بالصلوة فيها (73) ; محمد بن عبدالله حميرى‏طى نامه‏اى كه خدمت امام زمان (ع) نوشت، سؤال كرد: عده‏اى از خياطان‏مجوسى نزد ما هستند كه مردار مى‏خورند و غسل جنابت نمى‏كنند و براى ماپارچه مى‏بافند، آيا جايز است كه قبل از شستن، درآن لباس‏ها نماز خوانده شود؟حضرت در جواب نوشتند: نماز در آن لباس‏ها مانعى ندارد.

البته دلالت اين حديث‏بر طهارت اهل كتاب خيلى روشن نيست; زيرا ممكن‏است اهل كتاب ذاتا نجس باشند، اما چون معمولا دست تر آن‏ها به لباس‏ها اصابت‏نمى‏كند، لباسى را كه مى‏دوزند پاك باشد، البته نشانه‏اى از ارتكاز طهارت ذاتى هست.

12 - خبر زكريا بن ابراهيم : دخلت على ابى عبدالله (ع)، فقلت: انى رجل من‏اهل الكتاب وانى اسلمت وبقى اهلى كلهم على النصرانية و انا معهم فى بيت‏واحد، لم افارقهم بعد، فآكل من طعامهم؟ فقال (ع)لى : ياكلون الخنزير؟ فقلت:لا، ولكنهم يشربون الخمر، فقال لى : كل معهم واشرب (74) ; مردى به نام زكريامى‏گويد: من خدمت امام صادق (ع) رسيدم و گفتم : من فردى اهل كتاب بودم ومسلمان شدم، اما بقيه خانواده‏ام همگى بر نصرانيت‏باقى هستند. من در يك‏خانه با آنان زندگى مى‏كنم و از آنان جدا نشده‏ام، آيا از غذاى آنان بخورم؟ حضرت پرسيدند؟ آيا آن‏ها گوشت‏خوك هم مى‏خورند؟ گفتم: خير، ولى شراب‏مى‏نوشند. به من فرمود: با آنان بخور و بياشام.

دلالت اين حديث‏بر طهارت ذاتى اهل كتاب بسيار روشن است، اما از نظر سندضعيف است. (75)

13 - صحيحة معاويه: سالت اباعبدالله (ع) عن الثياب السابريه يعملها المجوس‏و هم اخباث، يشربون الخمر و نساؤهم على تلك الحال، البسها ولااغسلهاواصلى فيها؟ قال: نعم قال معاوية: فقطعت له قميصا و خطته و فتلت له اوزارا ورداء من السابرى، ثم بعثت اليه فى يوم الجمعه حين ارتفع النهار، فكانه عرف‏مااريد، فخرج بها الى الجمعة ... (76) ; شخصى به نام معاويه مى‏گويد: از امام‏صادق(ع) حكم لباس سابرى را كه مجوسيان پليد و شراب خوار و زنانشان آن رامى‏بافند، پرسيدم آيا آن را بدون شستن بپوشم؟ حضرت فرمود: آرى. پس من‏قطعه‏اى از همان پارچه سابرى را پيراهن و ردايى ساختم و روز جمعه، ساعتى‏كه آفتاب بالا آمده بود براى آن حضرت هديه فرستادم. گويا حضرت مقصود مرامتوجه شدند و لذا همان لباس را پوشيده، براى نماز جمعه بيرون آمدند.

بعضى فقها براى اثبات طهارت ذاتى اهل كتاب به احاديث ده، يازده و سيزده‏استدلال كرده‏اند، ولى پس از دقت در مى‏يابيم كه اين سه حديث فقط برطهارت‏لباس و اشيايى مانند آن از اهل كتاب - كه غالبا دست مرطوب آنان به آن اشيانمى‏خورد - دلالت مى‏كند. برهمين اساس است كه طبق اصالت طهارت همه آن‏هامحكوم به طهارت‏اند، هر چند اهل كتاب ذاتا نجس باشند.

14 - روايات دلالت كننده بر جواز غسل مرد مسلمان به دست مرد مسيحى يازن مسلمان از سوى زن مسيحى، مثل فان مات رجل مسلم و ليس معه رجل‏مسلم ولاامرئه مسلمة من ذوى قرابته و معه رجال نصارى ونساء مسلمات‏ليس بينه وبينهن قرابة ؟ قال: يغتسل النصارى، ثم يغسلونه فقد اضطر. و عن‏المرئه المسلمة و تموت وليس معها امراه مسلمة لارجل مسلم من ذوى قرابتها ومعها نصرانية و رجال مسلمون (ليس بينها وبينهم قرابة)؟ قال : تغتسل‏النصرانيه، ثم تغسلها (77) ; عمار فرزند موسى مى‏گويد: به امام صادق(ع) عرض‏كردم: اگر مرد مسلمانى بميرد و هيچ مرد مسلمان و زن محرم مسلمان با اونباشد، اما مردان نصرانى و زنان مسلمان نامحرم با او باشند(نسبت‏به غسل وى‏چه كارى بايد انجام گيرد)؟ حضرت فرمود: آن مردان نصارا خود غسل مى‏كنند وسپس وى را غسل مى‏دهند.

پرسيدم: اگر يك زن مسلمان بميرد و زنان مسلمان يا مرد مسلمان محرم با اونباشد، ولى زن نصرانى و مردان مسلمان نامحرم با او هستند، چه كنند؟ فرمود:آن زن نصرانى غسل مى‏كند و سپس وى را غسل مى‏دهد.

دلالت اين حديث و امثال آن - كه مورد عمل و فتوا و قبول بسيارى از فقها قرارگرفته است - برطهارت ذاتى اهل كتاب روشن است; زيرا اگر آن مرد و زن نصرانى‏نجس‏العين باشند، غسل دادن ميت مسلمان به دست وى جز بر نجاست وى(نصرانى) نخواهد افزود.

15 - احاديثى كه تجويز كننده ازدواج با اهل كتاب است، از قبيل:

عن معاوية بن وهب جميعا عن ابى عبدالله (ع)فى الرجل المومن يتزوج اليهودية‏والنصرانية، فقال: اذا اصاب المسلمة، فما يصنع باليهودية النصرانيه؟ فقلت له:يكون له فيها الهوى. قال: ان فعل فليمنعها من شرب الخمر و اكل لحم الخنزير (78) ;معاويه فرزند وهب درباره مرد مؤمنى از امام صادق(ع) سؤال كرد كه با زن‏يهودى و نصرانى ازدواج كرده است. حضرت فرمود: وقتى به زن مسلمان‏دسترسى دارد، چرا زن يهودى و نصرانى مى‏گيرد؟ به حضرت عرض كردم: عشق‏و علاقه‏اى به او دارد. فرمود: اگر ازدواج كرده است، پس بايد وى را از نوشيدن‏شراب و خوردن گوشت‏خوك منع كند.

نحوه دلالت

اجازه ازدواج با اهل كتاب و معاشرت شبانه روز مرد مسلمان با وى در همه‏حالات و ارتباط مستمر با بدن و دست مرطوب او و اصابت دست تر وى به همه‏اثاث زندگى فرد مؤمن چگونه با نجاست ذاتى بدن وى سازگار است؟

راه‏هاى حل تعارض

تاكنون دانستيم كه در جوامع روايى درباره طهارت و نجاست اهل كتاب دو دسته‏روايت وجود دارد:

الف ) رواياتى كه به ظاهر برنجاست اهل كتاب دلالت مى‏كنند;

ب ) رواياتى كه بر طهارت اهل كتاب دلالت مى‏كنند.

شايد پس از بررسى و ارزيابى روايات دسته اول و تبيين عدم دلالت آن‏هابرنجاست ذاتى اهل‏كتاب و نقد آن‏ها نوبت‏به معارضه آن‏ها با دسته دوم نرسد، اماچون فقيهان بزرگوار شيعه تعارض اين دو دسته را مطرح و بررسى كرده‏اند، ما نيز به‏مقايسه آن دو مى‏پردازيم.

مهم‏ترين نكته‏اى كه درآغاز بايد بدان توجه كرد، رعايت ترتيب راه‏هاى حل‏تعارض بين روايت متعارض است; چرا كه اگر اين ترتيب مراعات نگردد، ممكن‏است‏به ترجيح بى‏قاعده و قانون يك دسته از روايات بيانجامد، لذا مراحل حل‏تعارض روايات را به ترتيب راه حل‏هايى كه در موضوع مورد بحث مورد نياز است،نه همه مرجحات باب تعارض و ترجيح بيان مى‏كنيم.

1 - جمع دلالى عرفى

اگر مفاد دو دسته از روايات به ظاهر تنافى داشته باشد، در صورت امكان با حمل‏يك دسته برخلاف ظاهر آن‏ها، از سقوط روايات يك دسته جلوگيرى مى‏شود، تا به‏اين وسيله به هردو دسته عمل شده باشد.

اكنون با توجه به سخنانى كه برخى فقهاى بزرگ، مانند صاحب جواهر (79) و امام‏خمينى (80) و آية الله خويى (81) مبنى بر آشكارتر بودن دلالت دسته دوم بر طهارت اهل‏كتاب و ظهور كم‏تر دسته اول در نجاست اهل‏كتاب، اين دو دسته روايات مصداق‏بارزى براى «جمع دلالى عرفى‏» بوده، و طبق موازين اصول فقه بايد دسته اول رابرمعناى خلاف ظاهر آن‏ها حمل كرد. اين دسته به دو صورت قابل تقييد و حمل‏برخلاف ظاهر است:

اول : در متن اين دسته از روايات قراينى وجود دارد كه شاهد تقييد مدلول‏ظاهرى عموم اين روايات به نجاست عرضى است، از قبيل:

- امام صادق(ع) در روايت صحيح محمد بن مسلم با تقييد ظرف‏هاى اهل كتاب‏به «ولا فى آنيتهم التى يشربون فيها الخمر» ، در واقع استفاده از ظرف‏هايى را ممنوع‏مى‏دانند كه به شراب آلوده شده باشد. اين جمله مقيد، خود قرينه‏اى بر تقييد همه‏روايات مطلقى است كه استفاده از مطلق ظرف‏هاى اهل كتاب را نهى كرده است.

- روايت صحيح از عيص بن قاسم و ابراهيم ابن ابى محمود، مبنى بر اين‏كه امام‏صادق(ع) و امام رضا(ع) شستن دست‏هاى كتابى را براى طهارت و مراوده با اوكافى مى‏دانند. اين تقييد شاهدى است‏بر اين‏كه نهى مطلق در روايات ديگر بايد برموارد غير شست و شو حمل شود.

دوم : هيچ كدام از روايات دسته اول به طور صريح بر نجاست ذاتى اهل‏كتاب‏دلالت نداشتند، بلكه اكثر آن‏ها حاوى نهى از مصافحه يا هم غذايى يا هم‏رخت‏خوابى يا استفاده و وضو و غسل از آبى كه با بدن كتابى تماس داشته، بودند.هر چند صيغه نهى در تحريم ظهور دارد، در موارد بسيارى حكم كراهت نيز با صيغه‏نهى بيان شده و نهى، در كراهت و تنزيه استعمال شده است. از همين رو، دلالت‏صريح و روشن روايات دسته دوم بر طهارت ذاتى اهل كتاب به ضميمه قراين‏متعددى كه دراين احاديث موجود است، گواهى آشكار بر اراده كراهت ازصيغه‏هاى نهى در دسته اول است كه به چند نمونه از آن اشاره مى‏شود:

1 - امام صادق (ع) در روايت كاهلى باجمله «اما انا فلا اواكل المجوس و اكره ان‏احرم عليكم ...» كراهت‏خود را درباره هم غذايى با كتابى و عدم تمايل خويش را به‏فتواى تحريم بيان مى‏فرمايد.

2 - امام موسى بن جعفر(ع) در حديث على بن جعفر با تجويز وضو گرفتن با آب‏نيم‏خورده كتابى در صورت اضطرار و در دست‏رس نبودن آب ديگر، طهارت ذاتى‏كتابى و نيم‏خورده او را بيان مى‏فرمايند.

3 - امام صادق (ع) در روايت‏خالد قلانسى، با دستور كشيدن دست‏به خاك وديوار پس از مصافحه با ذمى، بى‏نيازى تطهير با آب را بيان فرمودند.

4 - امام صادق (ع) در مرسله وشاء، با شريك كردن زنا زاده با يهودى ونصرانى‏در حكم اجتناب از آن‏ها، نشان دادند كه مقصود نجاست فقهى نيست، بلكه پرهيزاز قذارت و پليدى معنوى آن‏هاست.

اين گونه جمع عرفى بين اين دو دسته روايات آن قدر طبيعى و منطقى است كه‏فقيهان قائل به نجاست اهل كتاب هم به شايستگى و عرفى بودن اين جمع تصريح‏كرده‏اند. با انجام اين جمع دلالى عرفى و اعتقاد به طهارت ذاتى اهل كتاب و كراهت‏مراوده با آن‏ها، مشكل تعارض ابتدايى بين اين دو دسته حل شده، نيازى به مراجعه‏به مرجحات باب تعارض نخواهيم داشت.

امام خمينى (ره) اين گونه جمع عرفى را تا آن‏جا صحيح و منطبق با موازين‏اصولى مى‏داند كه مى‏نويسد:

فالمسئلة مع هذه الحال التى تراها لاينبغى وقوع خطاعمن له قدم فى‏الصناعة فيها،فضلا عن اكابر اصحاب الفن و مهرة الصناعة...»; (82) اين گونه جمع بين دو دسته‏روايات آن قدر روشن است كه اصلا سزاوار نيست كسى كه تازه قدمى درعلم‏اصول برداشته آن را نفهمد و قبول نكند، چه رسد به بزرگان فقه و اصول وماهران اين فن.

آية الله خويى در اين زمينه مى‏نويسد:

مقتضى الجمع العرفى بين الطائفتين، حمل اخبار النجاسة على الكراهة... و معه‏لامناص من رفع اليد عن ظاهر الطائفة الاولى بصراحة الثانية، كما جرى على‏ذلك ديدن الفقهاء قدس سرهم فى جميع الابواب الفقهيه عند تعارض النص والظاهر (83) ; مقتضاى جمع عرفى بين دو دسته روايات، حمل اخبار نجاست‏بر كراهت است... و با اين وضع روشن، چاره‏اى جز دست‏برداشتن از ظاهر دسته‏اول به موجب صراحت دسته دوم نيست; چنان كه روش فقها - قدس سرهم -در همه ابواب فقهى هنگام تعارض نص و ظاهر همين بوده است.

مرحوم سيد حسن موسوى بجنوردى در «القواعد الفقهيه‏» قاعده‏اى جداگانه درخصوص طهارت كفار قرار داده و ضمن اين‏كه قائل به نجاست اهل كتاب است، باپذيرش جمع عرفى بين اين دو دسته روايات مى‏نويسد:

دراين مورد جمع دلالى عرفى ممكن است; به اين صورت كه اخبار دلالت كننده‏بر نجاست، بركراهت هم غذايى با آنان و خوردن غذا و نيم‏خورده آنان حمل شده‏و اخبار دلالت كننده بر طهارت، نيز بر جواز حمل گردد. بنابراين، تعارض مرتفع‏خواهدشد. (84)

مع الاسف همين بزرگواران دست از اين جمع عرفى برداشته و اين دو دسته‏روايات را به ورطه تعارض برده و براى ترجيح يك دسته و معتبر ندانستن دسته‏ديگر به جست و جوى مرجحات پرداخته‏اند.

2 - ترجيح مشهور بر شاذ

در «مقبوله عمربن حنظله‏» كه اساسى ترين حديث در بيان مرجحات باب تعارض‏است، اولين مرجحى كه امام(ع) پس از مرجحات سندى، بيان مى‏فرمايد «موافقت‏با مشهور و مجمع‏عليه بودن بين اصحاب‏» است . قسمتى از متن روايت چنين است:

فان كان كل رجل اختار رجلا من اصحابنا، فرضيا ان يكونا الناظرين فى حقهما واختلفا فيما حكما و كلاهما اختلفا فى حديثكم؟

قال: الحكم ماحكم به اعدلهما وافقهما واصدقهما فى الحديث و اورعهما، ولايلتفت‏الى مايحكم به الاخر.

قلت: فانهما عدلان مرضيان عند اصحابنا، لايفضل واحد منهما على الاخر؟

قال: ينظر الى ما كان من روايتهم عنا فى ذلك الذى به حكما، المجمع عليه من‏اصحابك، فيؤخذ به من حكمنا و يترك الشاذ الذى ليس بمشهور عند اصحابك،فان المجمع عليه لاريب فيه ... .

قلت: فان كان الخبران عنكما مشهورين قد رواهما الثقات عنكم؟

قال: ينظر فيما وافق حكمه حكم الكتاب والسنه وخالف العامه، فيؤخذ به ويترك‏ما خالف حكمه حكم الكتاب والسنه و وافق العامه ... (85) ; اگر هر كدام از طرفين‏دعوا مردى از شيعيان را حكم و ناظر درحق آن دو انتخاب كنند وآن دو حكم‏در حكم قضيه و حديث وارده شمادر اين موضوع، اختلاف داشته باشند، چه‏بايد كرد؟

حضرت فرمود: حكم آن كس پذيرفته شودكه عادل‏تر، فقيه‏تر، راستگوتر در گفتارو پرهيزگارتر باشد و به حكم ديگرى توجهى نشود.

گفتم: اگر هر دو عادل و مورد قبول اصحاب ما و شيعيان بوده و بر يك ديگربرترى نداشتند؟

فرمود: بايد به آن حكم و حديثى توجه شود كه مورد اتفاق نظر اصحاب تو(شيعيان) و مشهور بين آن‏هاست; به آن حكم عمل شود و حكم ديگرى كه شاذو غيرمشهور است رها گردد; زيرا آن‏چه همه برآن اتفاق كنند، شكى درآن‏نيست... .

گفتم: اگر هر دو خبر وحديث‏شما مشهور باشند و راويان موثق آن‏ها را نقل كرده‏باشند ، چه بايد كرد؟

فرمود: توجه شود كه كدام يك از آن دو حكم، با (ظاهر) قرآن و سنت موافق و باعامه (اهل تسنن) مخالف است، همان حكم عمل شود و حكم ديگرى كه‏مخالف با قرآن و سنت و موافق با عامه است، رها گردد... .

ملاحظه مى‏شود كه پس از احراز معتبر بودن دو حديث معارض، بايد مرجحات‏را طبق حديث فوق به اين ترتيب اعمال كرد:

1 - برترى راوى در عدالت ، فقه، راستگويى و پرهيزگارى;

2 - شهرت و اجماعى بودن حديث نزد شيعيان;

3 - موافقت‏با قرآن;

4 - موافقت‏با سنت;

5 - مخالفت‏با عامه.

فقهاى بزرگوار درحل تعارض دو دسته روايات مورد نظر، از مرجح اول سخنى‏نگفته‏اند; زيرا آن مرجح در هر دو طايفه از روايات و راويان وجود دارد، گرچه‏برخى از فقها مجموع روايات دسته دوم را «اقوى سندا» (86) شمرده‏اند و شايد هم،چنين باشد; مثلا به فرموده آية‏الله خويى فقط دو حديث از دسته اول را مى‏توان‏داراى دلالت‏بر حكم نجاست اهل كتاب دانست.

اما مرجح دوم مورد نظر بسيارى از فقيهان بوده است و بر اساس آن، دسته اول رابر دوم ترجيح داده يا حداقل دسته دوم را از اعتبار ساقط كرده‏اند; گرچه ممكن‏است‏براى دسته اول هم به موجب ضعف دلالت‏بهايى قائل نشده باشند.

آية الله حكيم (ره) مى‏نويسد:

روايات دسته دوم گرچه به دليل كثرت قابل توجيه نيستند، امكان ندارد كه به‏آن‏ها عمل شود; زيرا با اجماع‏هايى كه به طور مستفيض نقل شده است ، مخالف‏است ... خلاصه با توجه به اجماع بر نجاست، نمى‏توان «وثوق و اطمينان‏نوعى‏» را كه در حجيت‏خبر واحد لازم است، در اين دسته از روايات طهارت‏يافت. (87)

آية الله خويى(ره) نيز مى‏فرمايند:

گرچه فتوا دادن طبق روايات دلالت كننده بر نجاست، به سبب ضعف دلالتشان‏و امكان حمل آن‏ها بر كراهت، به دليل قراين و روايت دلالت كننده بر طهارت،مشكل است، اما فتوا دادن طبق روايات طهارت مشكل‏تر است; زيرا مشكل‏عمده اين روايات آن است كه همه فقهاى متقدم از اين روايت اعراض كرده، بلكه‏به نجاست فتوا داده‏اند. (88)

امام خمينى (ره) مى‏نويسند:

از شهرت و معروفيت‏حكم نجاست اهل كتاب در بين جميع طبقات شيعه درهمه اعصار و امصار كه عمده‏ترين دليل در اين مسئله است، مى‏توان به طور قطع‏و يقين كشف كرد كه آنان به طريقى معتبر اين ديدگاه را از ائمه (ع)دريافت كرده‏اند. (89)

ايشان آن طريق معتبر را بر ما مخفى و مجهول مى‏دانند و مى‏گويند كه ادله‏موجود برنجاست اهل كتاب، مثل آيه شريفه سوره توبه و روايات دلالت كننده برنجاست و امثال آن‏ها، دليل اصلى قدما و اصحاب نبوده است، تا با مخدوش وبى‏اعتبار شدن اين ادله، اصل حكم و فتواى آنان هم مخدوش شود.بلكه آنان اين‏ديدگاه را سينه به سينه و نسل به نسل از گذشتگان آموخته‏اند. سپس ادامه‏مى‏دهند:

امكان ندارد كه اعتقاد عمومى شيعيان به نجاست، ناشى از فتاواى اجتهادى‏مجتهدانشان بوده باشد; زيرا اولا، روشن است كه مقتضاى قوانين اجتهاد وموازين استنباط، ترجيح مفاد روايات دلالت كننده بر طهارت به صورت جمع‏عقلايى مقبول و فتوا به طهارت است وبعيد است كه آن بزرگان و ماهران فن‏فقاهت و اجتهاد اين را نفهميده باشند، پس ناچار بايد گفت آن‏ها دلايل معتبرترديگرى بر نجاست داشته‏اندو اگر درموردى براى اثبات فتواى نجاست‏به برخى‏آيات يا روايات استدلال كرده‏اند، دليل اصلى آن‏ها نبوده است، بلكه دليل اصلى‏آن‏ها آن بوده كه اين اعتقاد را نسل به نسل از پيشينيان خود گرفته‏اند. ثانيا، اگر اين‏شهرت و معروفيت چشم‏گير (حكم نجاست كتابى) ناشى از اجتهاد مجتهدانشان‏بوده است، چرا بعضى از مردم از بسيارى احكام اجتهادى ديگر كه همه مجتهدان‏بر آن اجماع داشته و مورد ابتلاى مردم بوده است، مانند حرمت عصيرعنبى،بى خبر بوده وبين آن‏ها مشهور نشده است. (90)

استاد بجنوردى در «القواعد الفقهيه‏» مى‏نويسد:

تعبد شديد قدما در عمل به روايات موثوق الصدور گواهى مى‏دهد كه اعراض‏آنان از اين دسته روايات - كه نه اشكالى در سند آن‏ها مى‏بينيم و نه اجمالى دردلالت آن‏ها - حتما به دليل خللى بوده كه در سند يا جهت صدور آن‏ها ديده‏اند،و لذا ما به اين گونه روايات وثوق و اطمينان نخواهيم داشت. (91)

چنانكه ملاحظه شد عمده‏ترين عامل روى‏گردانى فقها از روايات طهارت، همين‏شهرت و اجماع بر نجاست است. مجموعه استدلالات بالا در دو دليل خلاصه مى‏شود:

1 - اعراض مشهور فقها موجب نداشتن وثوق به اين روايات و وهن آن‏هاست;

2 - قطعا فقهاى متقدم حكم نجاست راسينه به سينه و از طريق‏هاى معتبرترى‏غير از اين ادله از پيشينيان و اصحاب ائمه و خود ائمه (ع) دريافت كرده‏اند.

جاى‏گاه مرجح شهرت در اين مسئله

هيچ كدام از اين دو دليل براى مرجحيت ‏شهرت دراين مسئله تمام و پذيرفتنى ‏نيست; زيرا:

اولا، اگر مقصود از شهرت ، شهرت روايى بين قدماست، هردو دسته از روايات‏به طور يكسان در كتب روايى شيعه ، به ويژه كتب اربعه ، نقل شده است، و اگرمقصود از آن شهرت فتوايى قدما قبل از شيخ طوسى است ، دربحث اجماع با نقل‏كليه فتاوا و نقل نمونه عبارات فقهاى متقدم روشن شد كه آنان نه بر نجاست ذاتى‏اهل‏كتاب اجماع دارند و نه نظر مشهورشان به آن فتوا تعلق گرفته است. بلكه اصلاآنان به حكم نجاست ذاتى اهل كتاب تصريح نكرده‏اند و اين موضوع به صورت‏صريح بعداز شيخ طوسى بين فقهاى متاخر مورد بررسى و افتا قرار گرفت; زيرافقهاى متقدم به موجب التزام به افتا درمحدوه منصوصات فقط در باره نجاست‏سؤر كتابى و امثال آن فتوا داده‏اند. پيش‏تر نيز توضيح داده شد كه در ملازمه بين‏اين دو حكم، بين فقها اختلاف است. بنابراين، درميان قدما هرگز چنين شهرتى به‏چشم نمى‏خورد.

ثانيا، اگرصحت‏سند يك يا چند حديث‏با موازين علم رجال ثابت‏شد، چگونه‏اعراض قدماى مشهور مى‏تواند آن را از اعتبار ساقط و اعتماد و وثوق ما را نسبت‏به‏آن احاديث‏سلب كند؟ حتما پاسخ آنان اين خواهد بود كه به يقين خدشه‏اى درسند يا دلالت اين احاديث ديده‏اند! اما دو اشكال عمده براين پاسخ وارد است:

1 - برفرض كه فقهاى پيشين فقط به سبب مشاهده ضعفى در سند يا دلالت‏احاديث طهارت به آن‏ها عمل نكرده‏اند، آيا اين امر نوعى نظر اجتهادى از آنان‏نيست؟ آيا بقيه مجتهدان در همه اعصار مكلف‏اند نظريات اجتهادى آنان را از روى‏تقليد بپذيرند، يا آن‏ها را مورد نقد و ارزيابى قرار دهند؟

2 - آيانقل اين روايات با سلسله سند صحيح در كتب معتبر روايى، مثل كتب‏اربعه، آن هم با دسته‏بندى روايات طهارت به عنوان روايات دلالت كننده بر طهارت- بدون اندك اشاره‏اى به ضعف سند يا دلالت آن‏ها - خود شاهدى بر نفى اين‏احتمال نيست؟

ثالثا، چگونه مى‏توان ثابت كرد كه آن‏ها اشكالى دراين احاديث ديده و به همان‏خاطر اعراض كرده‏اند؟ آيا امكان ندارد كه روى گردانى آن‏ها از اين احاديث‏بدان سبب بوده كه آيه شريفه «انما المشركون نجس‏» را دليل نجاست اهل كتاب‏دانسته و از همين رو احاديث دلالت كننده بر طهارت اهل كتاب را به عنوان‏«مخالف با كتاب الله‏» طرد كرده‏اند؟ آيا احتمال ندارد كه اين احاديث رابه سبب‏«موافقت‏باعامه‏» درتعارض با دسته اول طرد كرده باشند؟ يا اين‏كه قدماى قبل ازشيخ به علت عدم تدوين احاديث، مثل كتب اربعه و وسائل الشيعه فقط به تعداداندكى از روايات طهارت دست‏رسى پيدا كرده، لذا روايات نجاست را به دليل‏كثرتشان ترجيح داده‏اند؟ با وجود اين احتمالات چه دليلى وجود دارد كه فقط‏احتمال اول واقعيت داشته باشد؟

رابعا، با توجه به احتمالات فوق از كجا مى‏توان به طور يقينى كشف كرد كه‏فقهاى متقدم غيراز اين ادله، اين حكم را از طريق معتبرترى سينه به سينه ازنسل‏هاى قبلى از ائمه(ع) دريافت كرده‏اند؟ آيا كم‏ترين ظنى دراين باره وجود دارد؟

خامسا، گرچه امام خمينى - رضوان الله عليه - به موجب وضوح جمع دلالى‏عرفى بين اين دودسته و حمل دسته اول بركراهت احتمال هم نداده است كه يك‏فقيه از قدما متوجه اين مطلب نباشد و از همين رو، يقين كرده‏اند كه حتما آنان دليل‏ديگرى برنجاست داشته‏اند، اما اين حسن ظن شديد ايشان نسبت‏به ديگران است. بسا فقيهان بزرگوارى كه به اين وجه جمع توجه ننموده و دسته اول از روايات(دلالت كننده برنجاست) را به سبب «موافقت‏باكتاب الله‏» و نيز «مخالفت‏باعامه‏»ترجيح داده‏اند.

در حالى كه شيخ يوسف بحرانى، مؤلف كتاب «الحدائق الناضرة‏»، محدث ومتتبع كم نظيرى كه شايد گستردگى اطلاعات حديثى وى وفقاهتش بيش از همه‏فقهاى متقدم بوده، با صراحت تمام اين دسته احاديث را به موجب همين دومرجح بردسته ديگر ترجيح مى‏دهد، چگونه برخى از بزرگان اين عمل را درحق‏فقهاى متقدم كه داراى بساطت‏بيش‏ترى بوده‏اند، بعيد مى‏شمارند؟

صاحب حدائق ترجيح يك دسته بردسته ديگر را به موجب اين گونه مرجحات‏كافى ندانسته، مرحوم سيد محمد باقرسبزوارى صاحب «الذخيره‏» را به خاطراين‏كه حمل اخبار را برتقيه بعيد و حمل روايات نجاست را بركراهت قريب دانسته،به باد انتقاد گرفته، مى‏نويسد:

آن‏چه صاحب ذخيره گفته اجتهاد محض در برابر روايات و جرات بزرگى بربزرگان است; زيرا مى‏دانى كه ائمه (ع) قواعدى رابراى حل اختلاف اخبار قرارداده و ضوابطى راپيش بينى كرده‏اند كه يكى از آن‏ها مقايسه با نظرعامه است...اين‏كه عده‏اى، از راه امامان(ع) خويش دست‏برداشته و آن‏چه را كه باعقول وآراى خويش احداث نموده بدون هيچ دليلى از قرآن و سنت‏به عنوان يك قانون‏كلى در همه ابواب فقه مى‏پذيرند، نزد عاقلان جرات آشكارى است.

اى كاش مى‏دانستم كه ائمه(ع) اين قواعد رابراى چه كسانى قرارداده‏اند؟ هنگامى‏كه اين‏ها در اختلاف و تعارض اخبار، قانون عرضه برقرآن ومذهب عامه را لغومى‏نمايند، گويا اين قواعد براى غيراين دين جعل شده است؟ يا براى غير علماى‏شيعه تعيين شده است؟ اين كار ازاين بزرگان بسيار شگفت‏آور است. (92)

آيا در مسئله‏اى كه اين فقيه ومحدث بزرگ با قطع و يقين كامل، رواياتى را كه‏برطهارت دلالت مى‏كند، به دليل موافقت‏با عامه مرجوح و مردود مى‏داند، نبايداحتمال داد كه فقهاى متقدم نيز چنين كرده‏اند؟

3 - ترجيح موافقت‏با كتاب الله

شمارى از فقها، مانند صاحب حدائق روايات دلالت كننده بر نجاست را به دليل‏موافقت آن‏ها با آيه شريفه سوره توبه «انما المشركون نجس‏» ترجيح داده ودسته مقابل راطرد كرده‏اند، اما در مباحث مفصل و مبسوط بخش اول معلوم شد كه آيه شريفه‏مزبور برنجاست اهل كتاب دلالتى ندارد، چنان كه حتى جمعى از فقهاى قائل به‏نجاست اهل كتاب اين مطلب را تاييد كردند. بنابراين، نمى‏توان در اين مسئله به‏چنين مرجحى استناد كرد.

افزون بر آن، و بر عكس ادعاى فوق - چنان كه درمباحث پيشين مطرح شد - آيه‏شريفه سوره مائده بر طهارت ذاتى اهل كتاب دلالتى تام دارد و لذا دسته دوم ازروايات به سبب «موافقت‏با كتاب الله‏» ترجيح يافته، حكم طهارت از آن‏هااستنباط مى‏شود.

4 - ترجيح مخالفت عامه

هرچند اكثر قاطع علماى مذاهب اهل سنت - غير از ابن حزم اندلسى - قائل به‏طهارت اهل كتاب هستند و از همين رو، دسته اول از روايات مخالف عامه و دسته‏دوم موافق عامه‏اند و اگر اين دو دسته از احاديث‏به باب تعارض كشانده شوند،اعمال اين مرجح به جا خواهد بود - چنان كه جمعى از فقها مثل صاحب‏جواهر(ره) ، صاحب حدائق(ره)، امام خمينى(ره) و آية الله حكيم(ره) همين‏مرجح را در اين مورد اعمال كرده‏اند - با توضيحاتى كه در آغاز اين بحث داده شد،روشن شد كه طبق ضوابط و قواعد اصول فقه، تا وقتى امكان جمع دلالى عرفى بين‏دو دسته روايات متنافى وجود داشته باشد، بايد بين آن‏ها جمع عرفى كرد و نوبت‏به باب تعارض و اعمال مرجحاتى، چون ترجيح «مخالف عامه‏» نخواهد رسيد.

گفتار سوم : قاعده طهارت و اصالت‏برائت

هرگاه هيچ دليل و نشانه‏اى برحكم واقعى در مسئله‏اى وجود نداشته باشد، بايد به‏قواعد عام فقهى يا اصول عمليه و احكام ظاهرى آن رجوع شود. با اين كه درمباحث پيشين ثابت‏شد كه موضوع طهارت اهل كتاب از سوى دو دليل (قرآن وروايات) پشتيبانى مى‏شود و با وجود آن دو، نوبت‏به قاعده طهارت نمى رسد، امابا فرض آن‏كه هيچ يك از دلايل چهارگانه ذكر شده بر نجاست اهل كتاب و دو دليل‏اقامه شده بر طهارت آن‏ها تمام و صحيح نباشد، ناچار مرجع در اين حكم «قاعده‏طهارت‏» خواهد بود. چنان كه برخى از فقها مثل آية الله مكارم (93) و مرحوم سبزوارى،صاحب «الذخيرة‏» (94) به همين قاعده فقهى استدلال كرده‏اند. حتى كسانى كه قائل به‏نجاست هستند مثل امام خمينى (ره) اين مورد را با صرف نظر از ادله خاص برنجاست، مورد جريان «اصالت طهارت‏» دانسته‏اند. (95)

«قاعده طهارت‏» از قواعد مسلم فقهى فقه شيعه است، چنان كه در اكثر كتب‏اصول فقه با بحث اصالت‏برائت همراه است. مهم‏ترين ماخذ و سندى كه براى اين‏اصل اقامه شده است، موثقه عمار مى‏باشد:

موثقة عمار عن ابى عبدالله (ع) فى حديث، قال: كل شى نظيف حتى تعلم انه قذر،فاذا علمت فقد قذر، و ما لم تعلم فليس عليك (96) ; امام صادق (ع) فرمود: هرچيزى‏اصولا پاكيزه است، مگر آن‏كه بدانى‏كه نجس است. آن‏گاه كه علم به‏نجاست‏آن‏پيداكردى، نجس خواهدبود، و تا وقتى علم پيدا نكرده‏اى، هيچ باكى بر تو نيست.

گرچه برخى از فقها، مثل آية‏الله مكارم شيرازى بر دلالت اين حديث اشكال‏كرده‏اند كه ظاهر آن به موجب قيد «حتى تعلم انه قذر» مربوط به شبهات موضوعى‏است، (97) چون تقييد به اين غايت در شبهات حكمى هم جارى است، حديث فوق‏شامل شبهات حكمى نيز مى‏باشد.آية‏الله مكارم به موجب نارسا دانستن حديث‏مزبور، تقرير ديگرى از دليل موجود بر قاعده طهارت دارند; ايشان مى‏نويسند:

نجاسات در شريعت اسلام محدودند و اصل اولى در همه اشيا طهارت است.بنابراين، اگر چيزى به نظر شارع مقدس نجس است، بر او است كه آن را بيان كند،و تا هنگامى كه آن حكم به دست ما نرسيده است، ما موظفيم طبق اصل اولى باآن چيز معامله طهارت بنماييم. (98)

اصالت ‏برائت

راه ديگرى كه برخى از فقها مانند مرحوم سيد محمد عاملى صاحب «مدارك‏» (99) در صورت نبودن دلايل خاص براى طهارت اهل كتاب مطرح كرده‏اند، استدلال به‏اصل عملى «اصالت‏برائت‏» است. اصل عملى هنگامى جارى مى‏شود كه هيچ‏دليل و اماره‏اى بر حكم خاص يا عام آن مورد موجود نباشد.ادله اصالت‏برائت ومفهوم و موارد به كارگيرى آن دركتب اصول فقه به صورت مبسوط بحث‏شده است.معروف‏ترين اسناد آن عبارت‏اند از:

1 - آيه شريفه لايكلف الله نفسا الا ما آتيها (100) ; خداوند هيچ انسانى را تكليف‏نمى‏كند، مگر به آن‏چه به او داده واعلام كرده است.

2 - آيه شريفه و ما كنا معذبين حتى نبعث رسولا (101) ; ما هيچ‏گاه بندگان خود راعذاب نمى‏كنيم، مگر آن‏كه پيامبرى بفرستيم تا تكاليفشان را به آن‏ها بياموزند.

3 - حديث صحيح كتاب خصال و توحيد صدوق :

قال النبى(ص): رفع عن امتى تسعة : الخطا والنسيان و ما استكرهوا عليه و مالايعلمون... (102) ; پيامبر اكرم فرمود: [تكليف و مؤاخذه درباره] نه چيز از امت من‏برداشته شده است: خطا و فراموشى و آن‏چه برآن اكراه شوند و آن‏چه رانمى‏دانند و ... .

4 - حكم عقل به قبح مؤاخذه و عقاب بدون بيان; زيرا اگر خداوند انسان را به‏موجب تخلف وى از تكليفى كه به او ابلاغ نشده، مؤاخذه و عقاب كند، عقل انسان‏اين مؤاخذه و عقاب راقبيح مى‏داند و خداوند حكيم مبرا از انجام هرگونه كار قبيح‏است . براين اساس، هر آن‏چه خداوند حكم و تكليفى خاصى درباره آن به مانرسانده، همگى نسبت‏به انجام آن آزاد و مجاز خواهيم بود.

موضوع هم‏غذايى با اهل كتاب ، استفاده از ظرف‏هاى آنان ، مصافحه با دست تربا آنان، استفاده از آب نيم‏خورده آن‏ها، شست‏وشو يا استحمام با آنان دريك حمام وامثال آن چون طبق فرض، هيچ حكم حرمت و نجاست‏يا جواز وطهارت‏براى‏آن‏هانيامده است، به موجب اين چهار دليل، محكوم به برائت و طهارت خواهند بود.


پى‏نوشتها:

1. مائده (5) آيه 5.

2. الحدائق، ج 5، ص 171.

3. الجواهر، ج 6،ص 44.

4. مجمع الفائده و البرهان، ج‏1، ص‏322.

5. سلسلة الينابيع، ج‏2، ص‏378 به نقل از الغنيه.

6. صحاح اللغه، ج 5، ص 1974.

7. معجم مقاييس اللغة، ج 3، ص 410.

8. مجمع البحرين، ص 479.

9. لسان العرب، ج 12، ص 479.

10. النهايه فى غريب الحديث و الاثر، ج 3 ، ص 126.

11. المصباح المنير ماده (طعم).

12. راغب اصفهانى، المفردات فى غريب القرآن، ص 304.

13. ابن اثير، النهاية، ج 3، ص 126: «و فى حديث ابى سعيد... قيل: اراد به البر، و قيل التمر، و هو اشبه‏لان البر كان عندهم قليلا لا يتسع لاخراج الزكوة‏».

14. لسان العرب، ج 12، ص 363: «و فى حديث ابى سعيد... قيل: اراد به البر، و قيل: اراد به التمر، و هواشبه...».

15. الجواهر، ج 6، ص 43: «كما انه لا ينبغى الاصغاء للاستدلال على الطهارة ايضا بقوله- تعالى " طعام‏الذين... " بعد ورود الاخبار المعتبرة و فيها الصحيح و الموثق و غيرهما بارادة العدس و الحبوب‏والبقول من الطعام...».

16. الحدائق الناضرة، ج 5 ، ص 171.

17. مستمسك العروة، ج 1، ص 345 و 375.

18. اين عناوين براى روايات پنج‏گانه از صاحب حدائق نقل شده است.

19. وسائل الشيعه، ج‏16، كتاب الاطعمه و الاشربه، باب‏51، ص‏469، ح‏5.

20. همان.

21. همان، ح 1.

22. همان ، ح 2.

23. همان، ح 3.

24. سلسلة الينابيع‏الفقهيه، ج‏2، ص‏378 به نقل از الغنيه.

25. بقره (2) آيه 57 و 61.

26. مجمع البيان، ج 1، ص 132.

27. بقره (2) آيه 183- 184.

28. تحرير الوسيله، ج 1، ص 290

29. آل عمران (3) آيه 93.

30. مائده (5) آيه 75.

31. همان، آيه 95.

32. همان، آيه 96.

33. يوسف (12) آيه 37.

34. انبياء (21) آيه 7 و 8.

35. فرقان (25) آيه 7.

36. همان، آيه 20.

37. احزاب(33) آيه 53.

38. دخان(44)آيه 43 و 44.

39. حاقه(69) آيه 34 و ماعون (107) آيه 3.

40. انسان (76) آيه 8.

41. غاشيه (88) آيه 6.

42. فجر 89) آيه 18.

43. كهف (18) آيه 19.

44. مجمع البيان، ج 6، ص 457.

45. مزمل (73) آيه 13.

46. بقره (2) آيه 259.

47. مجمع البيان، ج 2، ص 370.

48. عبس (80) آيه 24.

49. مجمع البيان، ج 10، ص 440.

50. مستمسك العروة، ج 1، ص 376.

51. بحوث فى شرح العروة الوثقى، ج 3 ، ص 284.

52. الحدائق الناضره، ج 5 ، ص 171.

53. الجواهر ، ج 6 ، ص 42.

54. مستمسك العروة، ج 1، ص 374.

55. امام خمينى، الطهارة، ج 3، ص 234.

56. التنقيح ، ج 2، ص 53.

57. وسائل الشيعه ، ج‏16، باب 53 از ابواب الاطعمة و الاشربه، ص‏384.

58. مستمسك العروة ، ج 1، ص 371.

59. وسائل الشيعه، ج‏16، باب 54 ، ص‏385.

60. الحدائق الناضرة، ج 5 ، ص 170.

61. مستمسك العروة، ج 1، ص 373.

62. وسائل الشيعه، ج‏2، باب‏14 از ابواب النجاسات، ص 1020، ح‏11.

63. مستمسك العروة، ج 1 ، ص 373.

64. الوافى ، ج 1 ، باب التطهير من مس الحيوانات ،ص 32، ح‏21.

65. التنقيح ، ج 2 ، ص 51.

66. وسائل الشيعه، ج 2، باب 14 از ابواب النجاسات، ص‏1020، ح 9.

67. همان، ج‏16، باب‏53 از ابواب اطعمه و اشربه، ص 383، ح‏2.

68. همان، باب 54 از ابواب اطعمه و اشربه، ص 385، ح 3.

69. همان، ح 6.

70. همان، ج 1 ، باب 3 از ابواب اسئار، ص 165، ح 3.

71. مستمسك العروة، ج 1 ، ص 373.

72. وسائل الشيعه ، ج 2، باب 74 از ابواب نجاسات ، ص 1095، ح 1.

73. همان،باب‏73 از ابواب نجاسات، ص 1094، ح 9.

74. همان، ج 16، باب 54 از اطعمه و اشربه، ص‏385، ح‏5.

75. مستمسك العروة و بحوث فى شرح العروه، همان.

76. وسائل الشيعه ج 2، باب 73 از ابواب نجاسات ، ص 1093، ح 1.

77. همان، ج 1 ، باب 19 از ابواب غسل ميت ، ص 704، ح 1.

78. همان، ج 14 ، باب 2 ، ص 412، ح 1.

79. الجواهر، ج‏6، ص 43.

80. امام خمينى، الطهارة، ج‏3، ص‏234.

81. التنقيح، ج‏2، ص‏53.

82. امام خمينى، الطهاره ، ج 3 ، ص 234.

83. التنقيح ، ج 2 ، ص 53.

84. بجنوردى، القواعد الفقهيه، ج‏5، ص‏298.

85. اصول كافى ،ج 1، ص 67; روايت عمربن حنظله از سوى فقها پذيرفته‏شده و مقبول است.

86. آن‏چه از نظر سند قوى‏تر است.

87. مستمسك العروة، ج 1، ص 374 و 375.

88. التنقيح ، ج 2 ، ص 57.

89. امام خمينى، الطهاره، ج 3 ، ص 221.

90. همان.

91. بجنوردى، القواعد الفقهيه ، ج‏5، ص‏296.

92. الحدائق الناضرة، ج 5 ، ص 173.

93. تعليقه بر العروة الوثقى ، ص 28.

94. ذخيرة المعاد فى شرح الارشاد، ص 151.

95. امام خمينى، الطهاره، ج‏3، ص‏306: «بل مقتضى الاصل طهارتهم‏».

96. وسائل الشيعه ، ج 2، ص 1054.

97. آية‏الله مكارم، القواعدالفقهيه، ج‏4، ص‏421.

98. همان.

99. مدارك الاحكام ، ج 2 ، ص 297 : «الاول البرائة الاصلية، فان النجاسة انما تستفاد بتوقيف من الشارع‏و مع انتفائه تكون الطهارة ثابتة بالاصل‏».

100. طلاق (65)آيه 7.

101. اسراء (17)آيه 15.

102. صدوق، توحيد، ص 353.