طهارت اهل كتاب و مشركان

محمد حسن زمانى

- ۴ -


فصل سوم: طهارت يا نجاست اهل كتاب

گفتار اول : آيه شريفه سوره توبه

يا ايها الذين امنوا انما المشركون نجس فلايقربوا المسجد الحرام بعدعامهم هذا و ان خفتم عيلة فسوف يغنيكم الله من فضله ان شاء ان الله‏عليم حكيم; (1)

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، همانا مشركان پليد وناپاك‏اند، پس بعداز امسال نبايد به مسجدالحرام نزديك شوند. و اگر شما از فقر مى‏ترسيد،پس به زودى خداوند - اگر بخواهد - از فضلش شما را غنى خواهدساخت. همانا خداوند دانا و حكيم است.

شان نزول

در سال نهم هجرى پس از آن‏كه خداوند با فرستادن آيه «يا ايها الذين آمنوالاتتخذوا ابائكم و اخوانكم اولياء ان استحبوا الكفر على الايمان‏» (2) ; اى مؤمنان پدران وبرادران خودتان را ولى خود مگيريد اگر كفر را برايمان ترجيح داده‏اند» مؤمنان را ازپذيرفتن ولايت مشركان بازداشت، ولايت مشركان و بت‏پرستان را از مسجدالحرام‏برداشته و ورود آنان را به مسجد الحرام ممنوع كرد. در همان سال على(ع) فريادبرائت و بيزارى از مشركان را در مكه سر داد و فرمود: «پس از امسال هيچ مشركى‏حق انجام حج را ندارد». (3) از اين رو، سياسى بودن دستور منع ورود مشركان قريش‏به مسجدالحرام روشن است.

بيان استدلال بر نجاست اهل كتاب

استدلال قائلان به نجاست اهل كتاب آن است كه با توجه به اين‏كه اهل كتاب به‏شهادت آيات متعدد قرآن، همگى مشرك‏اند; زيرا يهود «عزير»، و مسيحيان ،حضرت عيسى (ع) را پسر خدا دانسته، به تثليث معتقدند و مجوس نيز قائل به‏ثنويت‏اند، و از طرفى اين آيه حكم نجاست مشركان را با صريح‏ترين عبارت اعلام‏كرده است، بنابراين، عموم اهل كتاب محكوم به نجاست‏اند.

نقد و بررسى

قبل از طرح هر دليل بايد متذكر شد كه استدلال فوق، نظر همه فقهاى قائل به‏نجاست اهل كتاب نيست، بلكه بسيارى از آنان براى اثبات نجاست اهل كتاب‏يانجاست مشركان به دلايل متعددى تمسك كرده‏اند و به موجب اشكالاتى كه درنحوه دلالت آيه فوق وجود دارد، به‏طور كلى از استدلال به آن دورى جسته‏اند.حتى برخى از آن‏ها صريحا به دلالت نداشتن آيه بر نجاست اهل كتاب معترف‏اند;بزرگان ذيل از جمله آن افرادند:

1 - آية الله حاج آقا رضا فقيه همدانى در كتاب «الطهارة‏»; (4)

2 - آية الله سيد احمد خوانسارى در«جامع المدارك‏»; (5)

3 - آية الله خوئى در كتاب «تنقيح‏» و «كتاب دروس‏»; (6)

4 - موسوى عاملى در«مدارك الاحكام‏»; (7)

5 - نراقى در «مستندالشيعه‏»; (8)

6 - محمدتقى آملى در «شرح بر عروة الوثقى‏»; (9)

7 - علامه طباطبايى در «الميزان‏»; (10)

8 - قرشى در «قاموس قرآن‏». (11)

شناخت محورهاى اختلاف استنباط

آن‏چه عامل اختلاف نظر فقها در فهم معناى اين آيه شده است، ابهام در اين دوكلمه است:

1 - «المشركون‏»; آيا اين واژه شامل همه غير مسلمانان حتى اهل كتاب هم‏مى‏شود؟ يا آن‏كه اختصاص به مشركان قريش كه همان بت پرستان حاكم برمسجد الحرام بودند، دارد؟

2 - «نجس‏»; آيا اين كلمه در زمان نزول قرآن به معناى نجاست مصطلح در فقه‏امروز بوده است؟ يا آن‏كه در آن زمان به مفهوم عام لغوى (كثافت‏ياپليدى) بوده و به‏مرور زمان در كتب‏فقهى اين‏كلمه داراى معناى خاص شده‏و اكنون به نجاست‏اصطلاحى اختصاص يافته‏است؟

درستى استدلال بر نجاست اهل كتاب، با اين آيه بر سه پايه استوار است، كه اگرهر سه ثابت‏شود، استدلال مزبور صحيح خواهد بود و اگر هرسه پايه يا يكى ازآن ها ناتمام و باطل باشد، استدلال ناتمام و باطل خواهد بود. آن سه ركن‏عبارت‏اند از:

1 - عموم افراد اهل كتاب مشرك‏اند;

2 - مراد از كلمه مشرك در اين آيه معناى عام آن است كه شامل همه اهل‏كتاب و غير بت‏پرستان قريش نيز مى‏شود;

3 - معناى كلمه «نجس‏» همان نجاست اصطلاحى فقهى امروز است.

برخى از اشكالات

گر چه سه مطلب فوق ممكن است، مشهور و مورد پذيرش بسيارى قرار گرفته‏باشد، اما اگر با نگاه پژوهش‏گرانه به كتب لغت عرب و هم چنين اصطلاحات خاص‏فرهنگ قرآن و احاديث‏بنگريم، خواهيم ديد كه واقعيت فرهنگ قرآن بر خلاف‏ادعاهاى سه گانه است و هيچ كدام از اركان سه گانه يادشده ، تمام نيست.

اما موضوع مشرك بودن عموم اهل كتاب در فصل دوم به‏صورت مبسوط ومستوفى مورد بحث قرار گرفت و بى‏پايگى و ناتمام بودن آن ثابت‏شد. بنابراين‏نمى‏توان همه اهل‏كتاب را مشمول واژه (مشركين) در آن آيه شريفه دانست و حكم‏نجاست مذكور در آيه را درباره آنان جارى كرد.

آرى ممكن است گروه‏هايى يا افرادى از اهل‏كتاب مبتلا به عقايد يا اعمال‏شرك‏آميز شده‏باشند كه بتوان آن‏ها را «مشرك‏» ناميد، ولى در اين صورت بايد ديدآيا مقصود از «مشركين‏» در اين آيه شريفه هر كس است كه به‏نحوى مشرك ناميده‏شود يا مقصود مشركان خاص مورد نظر مثل بت‏پرستان آن زمان بوده‏اند كه تعميم‏حكم آنان به ديگر مشركين نيازمند دليل خاص باشد.

به هر حال تشريح و تبيين اين دو موضوع، بحث مبسوط و مشروحى را مى‏طلبد.بر اين اساس اشكال‏هاى وارد بر استدلال مزبور در سه قسمت عرضه مى‏گردد:

1 - كلمه مشرك در اين آيه، مختص بت پرستان است وشامل ديگر فرقه هاى‏مشرك از اهل كتاب نمى‏شود;

2 - مراد از نجس در آيه شريفه، پليدى روحى و عقيدتى است; نه نجاست‏اصطلاحى در فقه.

فرقه‏هاى مشرك اهل كتاب و آيه مورد بحث

روشن شد كه همه يهوديان و اكثر قاطع مسيحيان، يگانه‏پرست و غير مشرك‏اند و به‏همين دليل، مشمول آيه «انما المشركون نجس‏» نبوده و محكوم به نجاست نيستند.ليكن نمى‏توان بعضى فرقه‏هاى مسيحى را كه گرفتار عقايد شرك آميز شده‏اند،تبرئه نمود. اكنون لازم است اين موضوع بررسى شود كه آيا مراد از «مشركون‏»در اين آيه معناى عام آن است، تا شامل فرقه‏هاى مشرك مسيحى و مشركان وبت پرستان قريش گردد، يا اين‏كه گرچه مراد از «مشركون‏» در اين آيه خاص‏بت پرستان است، اما دليل ديگرى بر تعميم و سرايت اين حكم به مشركان‏اهل كتاب و هم چنين كتابى‏هاى غير مشرك وجود دارد.

اين مبحث در واقع دومين اشكال بر استدلال به اين آيه شريفه، براى اثبات‏نجاست اهل كتاب است.

در اين مسئله دو نظريه وجود دارد كه دلايل هركدام را نقل وبررسى مى‏كنيم:

1 - مشموليت فرقه‏هاى مشرك مسيحى;

2 - عدم مشموليت آن‏ها.

- دلايل مشموليت فرقه‏هاى مشرك مسيحى

كسانى كه براى اثبات نجاست (اصطلاحى) اهل كتاب، يا حداقل فرقه‏هاى مشرك‏آنان، به آيه شريفه «انما المشركون نجس‏» استدلال كرده‏اند، براى شمول اين آيه برآنان به دو دليل تمسك كرده‏اند:

1 - اطلاق لفظ «المشركون‏»، كه شامل هر مشرك، حتى مشرك مسيحى ويهودى مى‏شود.

2 - عدم قول به فصل، كه خود نحوه‏اى از اجماع است; زيرا هر كه فتوا به‏نجاست مشركان عرب و بت پرستان داده، فتواى نجاست همه اهل كتاب يا حداقل‏مشركان مسيحى و يهودى را نيز صادر كرده است، و هيچ فقيهى قائل به تفصيل بين‏آن دو نوع نشده است. اينك به منظور بررسى بيش‏تر، به نقل نظريات فقهايى كه به‏دفاع از اين فتوا قلم زده‏اند، مى‏پردازيم:

1 - اطلاق آيه شريفه

استدلال قائلان به نجاست عموم اهل كتاب وفرقه‏هاى مشرك مسيحى از اين قراراست: آيه شريفه «انماالمشركون نجس‏» با صراحت درصدد اعلان نجاست مشركان‏است، و مشرك در لغت و اصطلاح شرعى، كسى است كه براى خدا شريك قرارداده است. بنابراين، در هر مورد كه اين كلمه بدون قيد و مخصصى كه محدود كننده‏معناى آن شود، به كار رود، مقصود همان معناى عام لغوى و شرعى آن بوده كه‏شامل مشرك مسيحى هم خواهد شد; چون در اين آيه شريفه نيز هيچ قيد ومخصصى ضميمه نشده است، ناگزير مقصود خداوند همان معناى عام بوده، واز همين رو، عموم يهوديان و مسيحيان، يا حداقل فرقه‏هاى مشرك مسيحى راشامل مى‏شود.

صاحب حدائق(ره) در اين زمينه مى‏نويسد:

واژه مشرك در اين آيه شامل اهل كتاب هم مى‏شود; زيرا قرآن كريم به موجب‏اعتقاد يهوديان و نصارا به فرزندى عزير و عيسى(ع) براى خدا، نسبت‏شرك به‏آنان داده است. (12)

مقدس اردبيلى(ره) نيز مى‏نويسد:

در صورتى اين آيه برنجاست همه اهل كتاب دلالت مى‏كند كه مشرك بودن همه‏آن‏ها ثابت‏شود، و اين ادعا مشكل است. آرى، امكان دارد كه اين آيه نجاست‏بعضى از آن‏ها را ثابت كند; زيرا قرآن كريم هم شرك وهم تثليث را به آنان نسبت‏داده است. (13)

همين مطلب فى الجمله در كشف اللثام، و جواهر مطرح شده‏است.

پاسخ

استدلال فوق بر دو پايه استوار است كه هيچ يك پذيرفتنى نيست:

1 - همه يا برخى از اهل كتاب در اصطلاح قرآن مشرك‏اند;

2 - مقصود از مشركون دراين آيه، معناى عام و لغوى آن است.

بى‏پايگى ادعاى اول درمباحث گذشته روشن شد; زيرا گذشت كه اولا، شركى‏كه قرآن كريم به سبب اطاعت مطلق يهوديان از احبار و رهبان به آن‏ها نسبت داده، ازنوع «شرك‏در اطاعت‏» است كه بسا گروه‏هايى از مسلمانان نيز گرفتار آن باشند، اماهيچ‏گاه در اصطلاح و فرهنگ شريعت عنوان مشرك به صورت مطلق بر آنان اطلاق‏نمى‏شود. ثانيا، شرك در خالقيت، ربوبيت و عبادت، كه قرآن كريم نصارا را از آن‏برحذر داشته، دامن اكثر قاطع مسيحيان را آلوده نكرده است و مسلم نيست كه‏بعضى از فرقه‏هاى مسيحى به آن گردن نهاده باشند. اما بى‏پايگى دومين ركن اين‏استدلال كه جمعى از فقيهان و مفسران شيعه آن را مطرح كرده‏اند، نيازمند بررسى‏مستقلى است كه در بحث «دلايل عدم شمول آيه‏» همراه نقل و نقد آراى علمابه‏توضيح آن خواهيم پرداخت.

2 - عدم قول به فصل

فقيهانى كه قائل به نجاست عموم اهل كتاب‏اند، اما به دليل مشرك ندانستن عموم‏اهل كتاب و يا اختصاص واژه مشركون درآيه «انما المشركون نجس‏» به بت پرستان،اهل كتاب را مخاطبان مستقيم اين آيه و مصداقى از مصاديق مشركين دراين آيه‏نمى‏شمرند، براى تعميم حكم اين آيه به اهل كتاب، به دليل ديگرى چون «عدم‏قول به فصل‏» كه نوعى اجماع است ، تمسك كرده، گفته‏اند: هرفقيهى كه قائل به‏نجاست مشركان بت پرست‏شده است، فتوا به نجاست كل مسيحيان يا مسيحيان‏مشرك هم داده است. بر پايه همين امر مى‏توان ادعا كرد كه همه فقيهان شيعه برمشترك بودن حكم بت پرستان و فرقه هاى مشرك مسيحى، بلكه عموم اهل كتاب،اتفاق و اجماع دارند. بنابراين، اگر ما دلالت آيه شريفه را برنجاست مشركان‏بت‏پرست تمام بدانيم، با استناد به دليل «عدم قول به فصل‏» بايد به نجاست اهل‏كتاب نيز معتقد باشيم.

فقيهانى كه به اين دليل تمسك كرده‏اند، عبارت‏اند از:

1 - ابن زهره درغنيه; (14)

2 - سيد طباطبايى در رياض; (15)

3 - صاحب جواهر; (16)

4 - مقدس اردبيلى; (17)

5 - آية الله حكيم در مستمسك. (18)

پاسخ

در استدلال فوق دو اشكال به چشم مى‏خورد:

1 - بعضى علما - بر خلاف آن‏چه ادعا شد - قائل به «فصل بين حكم اين دوگروه‏» هستند; زيرا در آغاز فصل، اسامى بيش از چهل نفر از فقيهان شيعه - از قدما،متاخران و معاصران - ذكر شد كه غالب آن‏ها قائل به نجاست مشركان بت‏پرست‏وعدم نجاست عموم اهل كتاب شده و بدين ترتيب نظريه‏اى به جز نظريه اين دوگروه اظهار كرده‏اند.

2 - دليل ياد شده خود يك دليل مستقل فقهى نيست، بلكه فرع و مصداقى ازمصاديق دليل اجماع و به طور كلى نوعى از آن است. بنابراين، حتى با فرض اين‏كه‏قول به عدم فصل، نوعى از اجماع دانسته شود - عده‏اى از فقها آن را به مثابه نوعى‏از اجماع قبول ندارند - حجت نبوده و مقبول نيست; زيرا علاوه بر اين‏كه منظور ازاجماع دراين بحث، منقول است نه محصل، مدركى نيز هست; زيرا مطمئنا فقيهانى‏كه به تعميم حكم اين آيه به بعضى يا همه اهل كتاب فتوا داده‏اند، دليل آنان وجودنسبت‏شرك به اهل كتاب درآيات شريفه‏اى چون «اتخذوا احبارهم و رهبانهم ...عمايشركون‏» است، نه اين‏كه دليلى ناگفته نزد خود داشته‏اند كه از زبان ائمه(ع) سينه به سينه به آنان منتقل شده و آنان در آثار قلمى خويش آن احاديث را ضبط وثبت نكرده‏اند.

- دلايل عدم شمول

عده‏اى از فقيهان معتقدند كه هر چند آيه شريفه سوره توبه، بر نجاست اصطلاحى وفقهى مشركان دلالت داشته باشد، به مشركان عرب و بت‏پرستان اختصاص دارد وحتى شامل فرقه‏هاى مشرك اهل كتاب نمى‏شود. اين عده عبارت‏اند از:

1 - شيخ انصارى; (19)

2 - امام خمينى (ره); (20)

3 - سيد احمد خوانسارى; (21)

4 - آية الله خوئى (ره); (22)

5 - شهيد محمد باقر صدر; (23)

6 - محمد جواد مغنيه; (24)

7 - محمد ابراهيم جناتى. (25)

فقهاى نام برده دلايل زير را بر مدعاى خود، اقامه كرده‏اند:

1 - انصراف

توضيح اين دليل - كه مى‏توان آن را دليل «ظهور» ثانوى و گاهى «تبادر عرفى‏» ناميد -آن است كه گر چه لفظ «مشرك‏» از نظرلغت‏به هركسى كه به نوعى براى خدا شريك‏قائل شود، اطلاق مى‏گردد و حتى مى‏توان كسى را كه به قصد خشنودى خدا وغيراو عملى انجام مى‏دهد، مشرك ناميد، ليكن از آن‏جا كه واژه مشرك در قرآن، غالبا درخصوص بت‏پرستان به كار رفته است، لفظ «مشركون‏» فقط آنان را در برمى‏گيرد; به‏گونه‏اى كه هرگاه مورخى درتشريح تاريخ صدر اسلام بگويد: «مشركان، پيامبراكرم(ص) را آزار مى‏دادند.»، ذهن‏ها متوجه مشركان قريش، ابوجهل و ابولهب وابوسفيان و غلامان آن‏ها كه بت‏پرست‏بودند، مى‏شود و نصاراى نجران و يهوديان‏بنى نضير و بنى‏قريظه به ذهن تبادر نمى‏كنند. اين اختصاص، منشايى جز استفاده‏بسيار قرآن از اين لفظ در خصوص اين گروه ندارد.

آية‏الله حكيم (ره) مى‏نويسد:

نسبت دادن شرك به اهل كتاب در قرآن، نحوه‏اى مجاز در اسناد است; نه اين‏كه‏شرك حقيقى به آن‏ها نسبت داده شده باشد; زيرا شرك حقيقى كه در آيه «انماالمشركون نجس‏» مراد است، در فرهنگ آيات قرآن و روايات و متشرعه وعرف، معنايى است كه در اهل كتاب وجود ندارد. (26)

شهيد صدر مى‏نويسد:

گزاف نيست اگر ادعا كنيم كه كلمه «مشرك‏» در اين آيه، درصورت اطلاق، نزدجامعه اسلامى به معناى اصطلاحى باشد كه دربرابر اهل ذمه واهل كتاب است;زيرا قرآن كريم در اين آيه، شرك مشركين را ملاك ممنوعيت ورود آنان به‏مسجد الحرام قرار داده است. بديهى است مشركانى كه داعى و انگيزه و علاقه‏ورود به مسجدالحرام را داشتند، فقط بت‏پرستان بودند كه قداستى براى‏مسجدالحرام قائل بودند، اما يهود و نصارا كه هيچ قداستى براى مسجدالحرام‏قائل نبوده، و انگيزه و رغبتى براى ورود نداشته‏اند، معقول نيست كه خداوند بانزول اين آيه آن‏ها را از آن باز دارد. (27)

سيد احمد خوانسارى(ره) مى‏نويسد:

قراين، گواهى مى‏دهند آن‏چه از كلمه‏«مشركون‏» در اين آيه به ذهن تبادر مى‏كند،مشركان مكه هستند. (28)

مغنيه مى‏نويسد:

قرآن غالبا كلمه «مشركين »را در باره بت‏پرستان، به‏ويژه مشركان عرب به كارمى‏برد. (29)

و شيخ انصارى (ره) مى‏نويسد:

انصاف آن است كه ظاهر مقصود از مشركين در اين آيه، همان كسانى هستند كه‏مخاطب آيه شريفه بوده و مومنان آن زمان آن‏ها را به عنوان مشرك‏مى‏شناختند. (30)

2 - تفكيك مشرك از اهل كتاب در قرآن

همان طور كه آيه‏الله حكيم(ره) هم بدان اشاره كرده‏اند، قرآن كريم در موارد متعدد،آن گاه كه از اديان و آيين‏هاى غير اسلام سخن مى‏گويد، لفظ «مشركين‏» را تنهانياورده، تا شامل اهل كتاب (يهود و نصارا) هم شده باشد، بلكه قبل يا بعد از كلمه‏«مشركين‏» كلمه « اهل كتاب‏» يا «يهود ونصارا» را در رديف آن‏ها ذكر كرده است. همين تفكيك، روشن‏ترين شاهد براين مدعاست كه مراد خداوند از مشركين، معنايى‏خاص است كه شامل اهل كتاب نمى‏باشد. كه درغير اين صورت ذكر اهل كتاب تكرارى‏لغو و بيهوده براى بخشى از مفاد «مشركين‏» است كه سخن خدا از آن مبراست.

برخى از آيات كه در آن‏ها ميان لفظ «مشرك‏» و «اهل كتاب‏» تفكيك شده،عبارت‏اند از:

- مايود الذين كفروا من اهل الكتاب ولاالمشركين ان ينزل عليكم من خير من‏ربكم والله يختص برحمته من يشاء والله ذو الفضل العظيم (31) ; كافران از اهل‏كتاب، و مشركان دوست ندارند كه خير از جانب پروردگارتان بر شما فرود آيد، وخداوند هر كس را بخواهد ويژه رحمت‏خويش خواهد ساخت و خداوند داراى‏فضل بزرگ است.

- ولتسمعن من الذين اوتواالكتاب من قبلكم و من الذين اشركوا اذى كثيرا وان تصبروا و تتقوا فان ذلك من عزم الامور (32) ; و حتما از اهل كتاب و مشركان‏آزار بسيارى خواهى شنيد، اما همانا صبر وپرهيزگارى بخشى از قوت اراده دركارهاست.

- لتجدن اشد الناس عداوة للذين آمنوا اليهود و الذين اشركوا و لتجدن اقربهم‏مودة للذين امنوا الذين قالوا انا نصارا ذلك بان منهم قسيسين و رهبانا و انهم‏لايستكبرون (33) ; حتما يهوديان و مشركان را در دشمنى با مومنان از سخت‏ترين‏مردمان خواهى يافت، و كسانى را كه مى‏گويند ما نصارا هستيم، نزديك‏ترين‏مردم به دوستى با مؤمنان خواهى يافت; زيرا برخى از آنان قسيس‏ها و راهبان‏اندو آنان تكبر نمى‏ورزند.

- ان الذين امنوا والذين هادوا والصابئين و النصارى و المجوس و الذين اشركواان الله يفصل بيهنم يوم القيمة ان الله على كلى شئ شهيد (34) ; همانا كسانى كه‏ايمان آوردند و كسانى كه يهودى شدند و صابئان و مسيحيان و مجوسيان وكسانى كه مشرك شدند، خداوند در روز قيامت آنان را از يك ديگر جدا خواهدساخت. همانا خدا بر هر چيزى گواه است.

- لم يكن الذين كفروا من اهل الكتاب و المشركين منفكين حتى تاتيهم البينة ×ان الذين كفروا من اهل الكتاب و المشركين فى نارجهنم خالدين فيها اولئك هم‏شر البرية (35) ; كافران از اهل كتاب و مشركان تفكيك نشده بودند، تا آن‏كه برهان‏آشكارى براى آن‏ها آمد. همانا كافران از اهل كتاب، و مشركان در آتش جهنم‏جاودانه خواهند بود، اينان بدترين مردمان‏اند.

3 - تفاوت احكام اهل كتاب با مشركان در قرآن

با نظر به آيات قرآن مشاهده مى‏كنيم كه قرآن كريم احكام ويژه‏اى رابراى اهل كتاب‏تعيين كرده است، چنان كه احكام خاص ديگرى را براى مشركان جعل فرموده‏است. تفكيك بين احكام اهل كتاب و مشركان در قرآن، خود شاهدى است‏بر اين‏كه‏مفهوم مشركين در قرآن، غير اهل كتاب است. تعدادى از اين احكام ويژه عبارتند از: 1 - برائت از مشركين; آيات برائت و اعلان بيزارى خدا و رسول (ص) در موردمشركان قريش كه در قيقت‏بت‏پرستان آن زمان بودند، نازل شد و فرمان‏ممنوعيت ورود به مسجد الحرام نيز ويژه آنان بود; چرا كه فقط همان‏ها درمسجد الحرام حضور داشتند و با اعتقاد به قداست‏بيت‏شريف بر آن‏حاكميت داشتند، اما يهود و نصارا نه علاقه و اعتقادى به قداست مسجدالحرام‏داشتند، نه به حضور در آن، تا قرآن كريم فرمان منوعيت‏براى آنان صادر كند.قرآن در اين زمينه مى‏فرمايد:

برائة من الله و رسوله الى الذين عاهدتم من المشركين ... و اذان من الله ورسوله الى الناس يوم الحج الاكبر ان الله برئ من المشركين و رسوله فان تبتم‏فهو خير لكم و ان توليتم فاعلموا انكم غير معجزى الله .... (36) ; خدا و رسولش‏از مشركانى كه عهد و پيمان با آن‏ها بستيد، بى‏زار است، و در بزرگ‏ترين روزحج، خدا و رسولش بى‏زارى خويش را از مشركان اعلام مى‏دارند. پس اگر توبه‏كرديد براى شما بهتر است، واگر روى برگردانيد، بدانيد كه شما بر خدا غالب‏نخواهيد شد.

2 - وجوب نبرد با مشركان، بازداشت، محاصره، كشتن، در كمين آن‏ها نشستن‏واز آن‏ها دست نكشيدن تا آن‏كه ايمان آورند. قرآن مى‏فرمايد:

- فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم و خذوهم‏واحصروهم واقعدوا لهم كل مرصد فان تابوا و اقاموا الصلوة و اتوا الزكاة‏فخلوا سبيلهم ان الله غفور رحيم. (37) ; پس آن گاه كه ماه‏هاى حرام [ذى‏قعده ، ذى‏حجه، محرم و صفر] سپرى گشت، پس مشركان را هر جا يافتيد آن‏ها رابكشيد، و بگيريد و محاصره كنيد. پس اگر توبه كرده، نماز را بر پا داشتند وزكات را پرداختند، راه آنان را باز گذاريد; زيرا خداوند بخشنده و مهربان است.

- قاتلوهم يعذبهم الله بايديكم و يخزهم و ينصركم عليهم و يشف صدور قوم‏مؤمنين × ويذهب غيظ قلوبهم و يتوب الله على من يشاء والله عليم حكيم (38) ;[شما مؤمنان] با آنان [مشركان] به پيكاربرخيزيد تا خداوند آن‏ها را به دست‏شماعذاب و رسوايشان سازد و شما را پيروز كرده و دل‏هاى گروه مومنان را شفاخواهد داد، تا خشم دل‏هاى آنان ببرد و خداوند توبه هركسى را كه بخواهدبپذيرد و خداوند دانا و حكيم است.

اين در حالى است كه قرآن كريم فرمان پيكار با اهل كتاب را مى‏دهد، و اين فرمان‏تا زمانى كه جزيه را بپذيرند و براى اهل ذمه شدن اعلام آمادگى كرده و در پناه‏حكومت اسلامى زندگانى كنند، به قوت خود باقى است، ولى اين اجازه به مشركان‏داده نشده است:

قاتلوا الذين لايومنون بالله و لاباليوم الاخر و لايحرمون ما حرم الله و رسوله‏ولايدينون دين الحق من الذين اوتواالكتاب حتى يعطوا الجزيه عن يد وهم‏صاغرون (39) ; پيكار كنيد با آن گروه از اهل كتاب كه ايمان [كامل] به خدا و آخرت‏نياورده، محرمات خدا ورسولش راحرام ندانسته و متدين به دين حق نشده،مگر آن‏كه باذلت و تواضع به اسلام جزيه بدهند.

3 - اجازه سكونت اهل كتاب در مملكت اسلام، چنان كه از آيه فوق استفاده شدقرآن كريم به يهود و نصارا اجازه مى دهد كه قوانين ذمه اسلام را بپذيرند و زندگى‏آرام خويش را با امنيت جانى و مالى و حتى آزادى انجام عبادات دينى در سرزمين‏اسلامى و تحت پوشش حكومت اسلامى ادامه دهند و در قبال حمايت‏هاى حكومت، مالياتى به نام جزيه بپردازند. اما چنين اجازه‏اى به مشركان داده نشده است.

4 - احكام ديگرى كه در فقه ويژه اهل كتاب ذكر شده و مشركان از آن محروم‏اند،مانند اجازه ازدواج مسلمان با اهل ذمه - به صورت موقت‏يا دايم بنابر اختلاف فتاوا- و هم چنين امنيت جانى و مالى اهل ذمه و آزادى انجام عبادات و امثال آن، كه‏مشركان از آن محروم‏اند.

آية الله خويى (ره) در همين باره مى‏نويسد:

با اين همه اختلاف احكام اهل كتاب و مشركان در قرآن كريم، چگونه ممكن‏است مقصود از «مشركين » در قرآن اهل كتاب هم باشند!؟ بلكه ظاهرا بايد گفت:مشركان در برابر اهل كتاب‏اند.

4 - اجمال آيه

اگر دلايل سه گانه پيشين قانع كننده نباشد، و هيچ دليلى نيز بر اختصاص لفظ‏«مشركون‏» در آيه شريفه به مشركان قريش و بت‏پرستان در دست نباشد، آن گاه آيه‏از اين نظر «مجمل‏» خواهدبود; زيرا همان طور كه ممكن است مقصود از لفظ‏«مشركون‏» همه انواع مشركان باشد، حتى يهوديان و مسيحيانى كه تفكر شرك آلوددارند، يا مسلمانانى كه عملى را به قصد خشنودى خدا و غير خدا انجام مى‏دهند،اين احتمال نيز وجود دارد كه مقصود از «مشركون‏» فقط همان بت‏پرستان و مشركان‏قريش باشد. بديهى است در صورتى كه لفظى در قرآن داراى دو احتمال باشد وهيچ يك از آن دو قطعى نگردد، آيه از آن نظر «مجمل‏»، و استدلال به آن، غير علمى‏وبى‏پايه خواهد بود. از اين رو، آيه فوق دليل نجاست اهل كتاب نخواهد بود. امام‏خمينى در كتاب «الطهاره‏» (40) و نيز شهيد صدر در كتاب «بحوث‏» (41) به همين دليل‏تمسك كرده‏اند.

- معانى مختلف نجاست

افزون بر همه آن‏چه گفته شد، هيچ گاه كلمه «نجس‏» در اين آيه به معناى نجاست‏در اصطلاح فقه نيست. از اين رو، نه تنها آيه برنجاست‏بدن اهل كتاب دلالت‏نمى‏كند، بلكه برنجاست‏بدن افراد مشرك نيز دلالت ندارد.

اثبات اين نظريه نيازمند بحث مبسوط درباره تبيين معناى كلمه «نجس‏» وبررسى‏معانى متعدد و گوناگونى است كه براى اين كلمه تصور مى‏شود.

معانى واژه نجس

بدون شك آيه «انماالمشركون نجس‏» نوعى از نجاست را براى مشركان اثبات‏مى‏كند كه منشا سلب صلاحيت آن‏ها براى ورود به مسجدالحرام شده است، اماروشن نيست كه مقصود از اين نجاست كدام يك از معانى زير است:

1 - معناى لغوى وعرفى نجاست كه گاهى ازآن به كثافت وآلودگى، در برابرنظافت وپاكيزگى تعبير مى‏شود.

2 - معناى مشهور فقهى ومعروف نزد اهل شرع، كه لباس وبدن نمازگزار بايد ازآن پاكيزه وطاهر باشد، مثل نجاست‏بول، مدفوع، خون، سگ، خوك و... .

3 - نجاست ظاهرى و غير ذاتى; زيرا بدن آن‏ها به موجب پرهيز نكردن ازنجاساتى چون شراب، سگ، خوك، خون و بول به طور عادى نجس مى‏شود.

4 - محدث بودن به حدث اصغر، مانند بول، مدفوع و امثال آن بدون وضو، ونيزحدث اكبر، مثل جنابت، حيض، استحاضه ومانند آن بدون غسل; زيرا مشركان به‏سبب وضو نگرفتن و غسل نكردن هميشه غير طاهر و محدث به حدث اصغر واكبرهستند.

5 - پليدى روحى و خبث‏باطنى; زيرا شخص مشرك به ويژه اگر لجوج و معاندباشد، با انكار وجود آفريدگار خويش و خالق كل جهان و همه حقايق ماوراى ماده وسرپيچى از عبادت و شكرگزارى و عناد در برابر دعوت پيامبران و درگيرى با انبيا واوليا دچار يك نوع آلودگى روحى وپليدى ونجاست‏باطنى است كه شايستگى‏ورود به مسجدالحرام را ندارد.

هريك از اين احتمالات ومعانى پنج‏گانه در مرحله ثبوت، امرى ممكن است;زيرا هم كلمه نجس در آيه شريفه، قابليت تفسير به هركدام ازاين معانى را دارد، وهم هريك از اين معانى وانواع نجاست مى‏تواند در مشركان وجود داشته باشد.

به دليل امكان واحتمال هريك از اين معانى پنج‏گانه براى واژه «نجس‏» دراين‏آيه، ولزوم درك وكشف مراد و مقصود خداوند از آن، لازم است تحقيقى درباره‏وضعيت و پى‏آمدهاى تفسير اين كلمه به هريك از اين معانى انجام گيرد، تا روشن‏شود كه اين آيه باكدام يك از اين معانى انطباق بيش‏تر و ناسازگارى كم‏ترى دارد.

واژه نجس ازنظر لغت‏شناسان

ماده «نجس‏» ازنظر لغت‏شناسان به معناى «ناپاكى‏»، «كثيفى‏» ، «ضدطهارت‏»،«ضد نظافت‏» و «پليدى‏» است. (42)

بهترين تعريف از راغب اصفهانى است كه مى‏نويسد:

نجاست، قذارت وكثيفى است كه بردو نوع است:

1 - يك نوع كه با حواس قابل درك است;

2 - نوع دوم كه با ديده بصيرت قابل درك است.

خداوند مشركان را به نجاست نوع دوم توصيف كرده و فرموده‏است:«انماالمشركون نجس‏». (43)

كلمه «نجس‏» كه در آيه شريفه به كار برده شده است، مصدر فعل «نجس ينجس‏»است. گرچه طبق قاعده براى توصيف افرادى مثل مشركان بايد از صفت مشبهه‏«نجس‏» (به كسر جيم) استفاده مى‏شد، اما حكمت‏حمل مصدر بر شخص، تاكيد برشدت‏و فراگيرى نجاست‏آن شخص است;يعنى مشركان يك‏پارچه پليدى و نجاست‏اند.

بررسى معانى پنج‏گانه

1 - آلودگى و كثافت

گرچه مفهوم آلودگى و كثافت (ضد پاكيزگى ونظافت) معناى لغوى وعرفى كلمه‏«نجس‏» مى‏باشد، (44) به صورتى كه اگر توده مردم بدون توجه به مفهوم شرعى آن، اين‏كلمه را بشنوند، همين مفهوم را استنباط خواهند كرد، ولى به اتفاق آراى فقيهان ومفسران مقصود از كلمه «نجس‏» در اين آيه معناى عرفى آن نيست; زيرا اگر مقصودخداوند از اين آيه شريفه اين باشد كه: مشركان كثيف‏اند وظاهرى آلوده دارند،چندين اشكال برآن وارد مى‏شود:

1 - باتوجه به اين‏كه بسيارى از مشركان، متمول و مرفه‏اند و بيش از ديگران‏امكانات رفاهى و بهداشتى در اختيار دارند، چگونه ممكن است مشركان را كثيف ومؤمنان را تميز ونظيف معرفى كرد. (45)

2 - حتى با اين فرض كه افراد مشرك به اين نوع آلودگى ظاهرى دچار باشند،به آن‏ها اختصاص ندارد، بلكه در همه طبقات مردم وجود دارد. بنابراين، اختصاص‏اين آلودگى به افراد مشرك دليلى ندارد. (46)

3 - اعلان آلودگى ظاهرى وكثيفى لباس يا بدن افراد مشرك به دين و شريعت‏مربوط نيست، تا خداوند عالم آن را در قرآنى كه براى هدايت‏بشر فرستاده است،مطرح كند. (47)

4 - آلودگى ظاهرى و كثيفى لباس و بدن، مانع ورود انسان به مسجدالحرام‏نمى‏شود; زيرا گرچه مسلمان بايد پاكيزه باشد، هيچ گاه كثيف بودن از نظر دينى مانع‏ورود وى به مسجدالحرام نيست; حال آن‏كه قرآن كريم نجاست مشركان را مانع‏ورودشان به مسجدالحرام شمرده است. (48)

2 - نجاست‏شرعى

همه فقيهانى كه اين آيه شريفه را دليل برنجاست اهل كتاب دانسته‏اند، واژه «نجس‏»را به همين معنا فرض نموده و دلايلى را براى اثبات نظر خويش ارائه كرده‏اند، كه‏اينك ما به نقل و نقد آن‏ها خواهيم پرداخت.

الف) ظهور

شيخ طوسى، (49) طبرسى، (50) آية‏الله حكيم، (51) راوندى، (52) ميرزا محمد مشهدى (53) وفخر رازى (54) در تفسير «نجس‏» به نجاست اصطلاحى، اين گونه استدلال كرده‏اند:كلمه «نجس‏» نزد ما معناى روشنى دارد و آن نجاست فقهى است. بنابراين، ظاهرآيه «انماالمشركون نجس‏» نزد ما گواه نجس بودن بدن مشركان است. «ظهور» نيزحجت است و طبق قواعد اصول فقه موظفيم تا دليل خاصى بر معناى غير ظاهرنداريم، معناى آيات و احاديث را حجت دانسته، بدان عمل كنيم.

نقد

هرگاه كلمه «نجس‏» نزد ما در معناى نجاست مصطلح فقهى ظهور يابد، اين آيه‏شريفه قهرا در نجاست‏بدن مشركان ظهور دارد، اما مى‏دانيم كه «ظهور نصوص‏وكلمات نزد ما» نمى‏تواند كاشف از معناى مورد نظر خداوند باشد; زيرا محتمل‏است كه خداوند معناى ديگرى را اراده كرده باشد. آرى، هرگاه ظهور كلمه‏اى درمعناى خاص در اين عصر، منطبق با ظهور آن كلمه در همان معنا در صدراسلام ودوران مخاطب ونزول قرآن باشد، آن ظهور حجت‏خواهد بود، لكن در مواردى كه‏نتوانيم معناى ظاهر كلمه‏اى را در عصر نزول قرآن كشف كنيم و يا آن كلمه در آن‏دوران در معناى ديگرى ظاهر باشد، ظهور آن كلمه در يك معنا نزد ما هيچ گونه‏اعتبارى نخواهد داشت. اين در حالى است كه مرحوم نراقى فرموده است: (55) هيچ‏دليلى وجود ندارد كه ثابت كند كلمه «نجس‏» در صدر اسلام نيز در همين معناى‏ظاهرى امروزين ظهور داشته است.

آية‏الله حكيم (ره) ضمن اشكالى براين مطلب مى‏فرمايد: اگر در معناى «نجس‏»در اين آيه تشكيك شود، بايد در كلمه «نجس‏» در رواياتى كه درباره نجاست‏سگ‏وارد شده نيز ترديد كرد. (56)

اما شايد نتوان اين دو مورد را مشابه هم دانست و بر يك ديگر قياس كرد; زيرابين آن دو، دو فرق به چشم مى‏خورد:

1 - زمان كاربرد اين كلمه در آيه شريفه و نزول آن، در دهه اول هجرت است، امازمان استعمال آن در روايات ائمه معصومين(ع) پس از قرن اول است. ممكن است‏كه اين لفظ در سال‏هاى اول هجرت هنوز در همان معناى لغوى خود ظهور داشته،اما به مرور زمان - پس از يك قرن يا بيش‏تر كه با قرينه در معناى فقهى و شرعى‏اش‏استعمال شده است - در معناى اصطلاحى ظهور عرفى پيدا كرده باشد. در اين‏صورت اگر اين لفظ بدون قرينه خاص در نصوص يافت‏شود، هرگاه در زمان اول‏هجرت استعمال شده باشد، به معناى لغوى حمل مى‏شود و اگر در قرن‏هاى بعداستعمال شده باشد، بر معناى فقهى حمل مى‏شود، گرچه پس از اين، توضيح‏خواهيم داد كه حتى در زمان ائمه (ع) نيز اين كلمه در معناى فقهى ظهور نداشت.

2 - در احاديثى كه كلمه «نجس‏» در مورد سگ به كار رفته، قرينه‏اى بر اراده‏خصوص همين معناى اصطلاحى (فقهى) وجود دارد ولذا نمى‏توان در آن تشكيك‏كرد، اما در اين آيه شريفه كه هيچ قرينه خاصى بر اراده معناى فقهى وجود ندارد،جاى شك باقى است ونمى‏توان به اراده معناى فقهى از آن يقين كرد (درصفحه‏هاى آينده روشن خواهيم ساخت كه تفريع عدم جواز ورود به مسجدالحرام‏نه تنها قرينه اراده معناى فقهى ازاين لفظ نيست، بلكه قرينه خلاف آن است).

در احاديثى كه كلمه «نجس‏» در مورد سگ به كار برده شده است، حكم عدم‏جواز آشاميدن و وضو گرفتن از نيم خورده آن به صراحت‏بيان شده است، در اين‏صورت مراد از كلمه «نجس‏» روشن مى‏باشد.

الف) عن الفضل ابى‏العباس (فى حديث) انه سال اباعبدالله (ع) عن الكلب فقال:رجس نجس لايتوضا بفضله، واصب ذلك الماء واغسله بالتراب اول مرة، ثم‏بالماء; مردى به نام (فضل) ، حكم سگ را از امام صادق (ع ) سؤال كرد، حضرت‏فرمود: پليد ونجس است، از اضافه آب آشاميده او نبايد وضو گرفته شود، آن آب‏را بريز و [ظرف] را بار اول با خاك وسپس با آب بشوى.

ب) عن ابى عبدالله انه سئل عن سؤرالكلب، يشرب منه او يتوضا؟ قال:

لا . قلت: اليس هو بسبع؟ قال: لاوالله انه نجس، لاوالله انه نجس (57) ; حكم‏نيم‏خورده سگ را از امام صادق (ع) پرسيدند كه آيا مى‏توان از آن نوشيد يا با آن‏وضو گرفت؟ حضرت فرمود: نه ، راوى پرسيد: آيا او يك درنده[ مثل ديگردرندگان] نيست؟ فرمود: خير، به خدا سوگند او نجس است; خير، به خدا سوگنداو نجس است.

در صفحات آينده خواهد آمد كه اصولا در زمان ائمه (ع)، كلمات و اصطلاحات‏خاصى براى بيان نجاست فقهى رواج داشته است، مثل لايتوضا، اصب ذلك الماء ،لايشرب منه،.... كه در دو حديث فوق به طور دقيق همين كلمات قرينه مراد واقعى ازكلمه «نجس‏»اند.

ب) حقيقت‏شرعى

گروهى از علما براى اثبات اراده معناى نجاست فقهى از لفظ «نجس‏» در اين آيه،باتمسك به اصل حقيقت‏شرعى، اين گونه استدلال كرده‏اند: شارع مقدس در آغازظهور اسلام با وضع لفظ «نجس‏» براى خصوص معناى نجاست فقهى، اختصاص‏اين كلمه را به اين معنا اعلام كرد. بنابراين، هر جا در نصوص شرعى اين كلمه بدون‏قرينه استعمال شود، بايد آن را بر معناى شرعى آن حمل كرد.

و راوندى (59) كه مدعى حقيقت‏شرعى در اين باره هستند،شيخ مرتضى انصارى نيز مى‏نويسد:

وجود معناى حقيقت‏شرعيه در لفظ «نجس‏» جاى شك ندارد. (60)

نقد

1 - سخن از وجود حقيقت‏شرعى در لفظ «نجس‏»، ادعايى بيش نيست و قبول‏آن نيازمند دليل است كه آن بزرگواران هيچ دليلى برآن اقامه نكرده‏اند. به همين‏سبب مرحوم نراقى در رد اين مطلب فرموده است: «صرف ادعاى تبادر اين معنا درصدر اسلام قابل قبول نيست‏». (61)

2 - ادعاى حقيقت‏شرعى واختصاص هر لفظ براى هر معناى شرعى از سوى‏شارع، در الفاظى معقول است كه كار برد فراوانى در نصوص وآيات قرآن واحاديث‏پيامبر اكرم(ص) داشته باشد. حال چگونه مى‏توان پذيرفت كه شارع لفظى را كه‏فقط يك بار در قرآن استعمال شده، براى معناى خاصى وضع كرده باشد؟!

علاوه براين‏كه اين لفظ در احاديث نبوى (ص) گردآورى شده در جامع‏ترين‏كتاب روايى فقهى شيعه; يعنى وسائل الشيعه - تا جايى كه نگارنده تتبع كرده است -حتى در يك مورد هم استعمال نشده است. (62)

از سويى در مجموع كتب صحاح اهل سنت كه ده‏ها هزار حديث از پيامبراكرم(ص) در آن نقل شده است، مواردى كه آن حضرت لفظ «نجس‏» را به كار برده‏باشد به ده مورد هم نمى‏رسد. (63)

شهيد صدر در اين باره مى‏نويسد:

حتى در كتب روايى اهل سنت كه شش صد حديث از پيامبر اكرم(ص) در احكام‏نجاسات در آن‏ها موجود است، جز در دو روايت، لفظ «نجس‏» از سخنان آن‏حضرت وجود ندارد. (64)

3 - ادعاى حقيقت‏شرعى واختصاص يك لفظ به معناى خاص در شريعت، درصورتى پذيرفتنى است كه حداقل در روايات ائمه اهل البيت (ع) كاربرد زيادى‏داشته باشد، هر چند در قرآن واحاديث نبوى(ص) رايج نباشد. اما وقتى احاديث‏وارده در كتب روايى شيعه در ابواب نجاسات را مطالعه مى‏كنيم، ديده مى‏شود كه‏ائمه(ع) اغلب، حكم نجاست فقهى نجاسات را با اصطلاحات خاص ديگرى بيان‏كرده‏اند، از قبيل لاتشرب منه; لاتتوضامنه; لاتصل فيه; يجتنب عنه; اذا اصابه يدك مع‏الرطوبه فطهره; صب عليه الماء و... .

از سويى در كتاب وسائل الشيعه، در ده باب اول ابواب نجاسات كه حاوى‏صدها حديث از ائمه(ع) در بيان احكام نجاسات است، حتى يك مرتبه لفظ‏«نجس‏» به كار برده نشده است موارد كاربرد لفظ «نجس‏» در فصل نجاسات اين‏كتاب كه بالغ بر چهار هزار حديث است، به ده مورد نمى‏رسد، كه آن موارد هم‏مختص دو نوع از نجاسات، يعنى سگ و خوك است و شايد نتوان حتى يك حديث‏را يافت كه يكى از ائمه(ع) در طول دوران امامت‏خود، لفظ «نجس‏» را براى يكى ازنجاسات، به جز سگ و خوك به كار برده باشد. (65)

بنابراين، هيچ اطمينانى نيست كه حتى در زمان ائمه(ع) استعمال لفظ «نجس‏»در اين معناى خاص فقهى ايج‏بوده وظهورى در اين معنا داشته باشد، بلكه‏اصطلاحات ديگرى براى تفهيم نجاست‏شرعى رايج‏بوده و در آن معنا ظهورداشته‏اند; زيرا در غير اين صورت دليلى نداشت كه ائمه از به كار بردن اين لفظظاهرالدلاله پرهيز كرده، از تعبيرات كنايى استفاده كنند كه به دلالت التزامى مفيدحكم فقهى نجاست‏باشند.

4 - لفظ «نجس‏» در كلمات پيامبر اكرم(ص) وائمه(ع) فقط در مورد نجاست‏فقهى استعمال نشده، بلكه گاهى به اين معنا و گاهى به معناى قذارت وآلودگى نيزبه كار مى‏رفته است و از همين رو، مختص اين معناى فقهى نبوده است. برخى ازاين احاديث عبارت‏اند از:

- عن انس ابن مالك قال: لما كان يوم خيبر، جاء (رجل)، فقال: يا رسول الله اكلت الحمر، ثم جاء آخر، فقال: يا رسول الله افنيت الحمر فامر رسول الله(ص)ابا طلحة فنادى : ان الله و رسوله ينهيانكم عن لحوم الحمر، فانها رجس‏اونجس; (66) در جنگ خيبر مردى خدمت‏حضرت رسول (ص) آمد و خبر داد كه[از شدت گرسنگى مسلمانان] الاغ‏ها خورده شدند. ديگرى نيز آمد وگفت: يارسول الله، الاغ‏ها نابود شدند [و وسيله سوارى براى مجاهدان كم شده است].رسول خدا(ص) به ابوطلحه دستور دادند كه اعلان كند: همانا خدا و رسول ،شما را از خوردن گوشت الاغ‏ها نهى مى‏كنند; زيرا آن‏ها پليد ونجس‏اند.

- موثقه عمار عن الصادق (ع) سئل فى الرجل اذا قص اظفاره بالحديد او جز من‏شعره اوحلق قفاه، فان عليه ان يمسحه بالماء قبل ان يصلى. سئل: فان صلى ولم‏يمسح من ذلك بالماء؟ قال: يعيدالصلواة لان الحديد نجس، وقال لان الحديدلباس اهل النار والذهب لباس اهل الجنه; (67) از امام صادق (ع) در باره كسى كه‏ناخن‏هايش را با آهن كوتاه كرده، يا موهايش را چيده يا پشت گردنش را تراشيده‏است، سؤال شد. حضرت فرمود: قبل از آن‏كه نماز بخواند خود را بشويد.

سؤال شد: اگر بدون شستن نماز خواند، چه كند؟

فرمود: نماز را اعاده كند; زيرا آهن نجس است.

وفرمود: آهن، لباس اهل آتش است، چنان كه طلا لباس بهشتيان است.

بدون شك مقصود از نجاست در اين دو حديث، نجاست اصطلاحى نيست،بلكه منظور گونه‏اى قذارت وآلودگى باطنى يا ظاهرى است.

5 - استعمال لفظ «نجس‏» ظاهرا تا قرن‏هاى سوم، چهارم وپنجم در كلمات فقهانيز رواج نداشته و برهمين اساس بعيد است كه در آن دوره‏ها هم در اين معناى‏فقهى ظهور پيدا كرده باشد; زيرا اكثر فقهايى كه در آن دوران كتاب فقهى نوشته‏اند،در كتب خود فصل مستقلى با عنوان نجاسات قرار نداده‏اند و برخى از آن‏ها هم كه‏بخشى با اين عنوان آورده‏اند، شايد مقصودشان همين معناى عام و دقيق فقهى‏امروز نبوده است; زيرا ذيل آن عنوان به شمارش نجاسات چندگانه نپرداخته، بلكه‏به بيان برخى احكام بعضى نجاست‏ها اكتفا كرده‏اند، مثل وجوب نزح بئر و تطهيردست مرطوبى كه با كافر مصافحه كرده باشد و حرمت‏خوردن نيم‏خورده سگ وامثال آن. (68)

6 - آيه‏الله خويى(ره) مى‏فرمايد:

احتمال دارد كه در زمان نزول اين آيه شريفه، حكم شرعى و فقهى نجاست اصلادر اسلام وجود نداشته وبه موجب تدريجى بودن تشريع احكام، تا آن زمان‏تشريع نشده باشد. دراين صورت نمى‏توان سخن از قيقت‏شرعى و وضع اين‏لفظ براى آن معناى فقهى به زبان آورد. (69)

شهيد صدر در پاسخ اين احتمال، نوشته‏اند:

پس از تحقيق مى‏توانيم ظن قوى يابيم كه حكم فقهى وشرعى نجاست قبل ازنزول اين آيه تشريع شده است; زيرا اين آيه در سوره توبه است كه سال نهم‏هجرى نازل شده است وحال اين‏كه به احتمال قوى حكم نجاست تعدادى ازنجاسات، قبل از آن تشريع شده است وشواهدى براين مطلب وجود دارد، ازقبيل شهرت استنجاى اهل مدينه با سنگ وآب، قصه بول كردن امام حسن(ع) وامام حسين(ع) در دامان پيامبر(ص) و آيه شريفه تيمم (فتيمموا صعيدا طيبا). (70)

به نظر مى‏رسد كه پاسخ شهيد صدر صحيح است، هر چند آخرين مثالى كه ذكركرده‏اند به ظاهر ناتمام است; زيرا تشريع تيمم براى برطرف كردن نجاست ظاهرى‏از بدن نيست، بلكه براى رفع خباثت وقذارت روحى است كه به موجب حدث(اكبر يا اصغر) در انسان پديدار مى‏شود.

ج ) يگانگى معناى اصطلاحى، لغوى وعرفى

برخى از علما براى اثبات حقيقت ولزوم حمل لفظ «نجس‏» بر معناى شرعى‏وفقهى چنين استدلال مى‏كنند كه معناى حقيقى شرعى اين لفظ معناى جديدى‏غير از معناى عرفى و لغوى نيست، بلكه عين همان معناست; زيرا معناى لغوى‏وعرفى آن «پليدى‏» و «قذارت‏»، و معناى شرعى آن هم همين است; يعنى قذارت وپليدى درنظر شارع. البته شارع، مصاديق معينى را از سوى خود براى «نجس‏»معرفى مى‏كند كه عرف، آن مصاديق را نداشته است. (71) بنابراين، معناى لغوى‏وعرفى آن در شريعت تغييرى نيافته است. براين اساس، هر جا اين لفظ بدون قرينه‏در نصوص مشاهده شد، بايد برمعناى لغوى وعرفى آن - به صورتى كه در شريعت‏مطرح است - حمل شود;يعنى قذارت نزد شارع كه مرادف نجاست اصطلاحى‏فقهى است.

امام خمينى(ره) در اين باره چنين آورده‏اند:

شارع، اصطلاحى خاص براى نجاست ندارد، بلكه همان معناى قذارت عرفى رادر نظر گرفته است، با اين تفاوت كه اولا، برخى مصاديق را حكما از آن مفهوم‏خارج كرده، مثل آب بينى وچرك زخم وامثال آن، وبرخى مصاديق جديدى برآن‏افزوده مثل كافر وشراب، ونيز احكام ويژه‏اى براى قذارت مترتب كرده است. (72)

نقد

مجازى بودن يك معنا ملاكى ندارد، جز نشانه‏هايى كه حضرت امام(ره) براى‏«قذارت شرعى‏» بيان داشتند; زيرا معناى مجازى، مفهومى است كه گاهى لفظ درآن معنا به كار مى‏رود، در حالى كه آن معنا هم تفاوت‏هايى با معناى موضوع له‏لغوى‏اش دارد و هم سنخيت و شباهت. لذا نبايد معنا ومفهومى به عنوان حقيقت‏شرعى واصطلاح شرعى معرفى شود كه كاملا با موضوع له لغوى مباين و مغايرباشد. بنابراين، فرق‏هايى كه مرحوم شيخ انصارى وحضرت امام خمينى(ره) براى‏دو معناى اصطلاحى شرعى ولغوى وعرفى بيان كردند، خود شاهدى بر دوگانگى معناى‏آن دو است. به همين سبب نمى‏توان اين لفظ را در صورت فقدان قرينه با استناد به‏اين‏كه بر معناى لغوى و عرفى‏اش حمل شده، بر معناى فقهى آن حمل كرد.

امام خمينى(ره) در پى تصحيح اين حمل، راه ديگرى را پيش‏نهاد فرموده‏اند:

بدون اشكال، احكام شرعى ويژه نجاسات در شريعت، در عصر پيامبر اكرم(ص)بر قذارات و كثافاتى چون بول ومدفوع مترتب بوده است; پس حال كه مشاهده‏مى‏كنيم لفظ نجس در اين آيه استعمال شده است، حتما همان معنا مراد بوده‏است وبايد برآن حمل كنيم. (73)

استدلال فوق فقط تحقق تشريع حكم نجاست و احكام مترتب برآن و تعيين‏بعضى مصاديقش را در عصر پيامبر اكرم(ص) اثبات مى‏كند، اما اين‏كه خصوص لفظ‏«نجس‏» هم، در همان زمان از سوى شارع براى خصوص اين معنا وضع شده و بدان‏اختصاص يافته باشد، با اين بيان ثابت نمى‏شود.

آية‏الله حكيم با تمسك به حقيقت متشرعه به اثبات مدعا پرداخته، مى‏فرمايد:

گرچه حقيقت‏شرعيه ثابت نشده است، اما مسلم است كه لفظ «نجس‏» دراين‏معنا (نجاست فقهى و شرعى) در كلمات شريعت‏به كار برده شده است وبه‏همين دليل بود كه اهل شرع نيز اين لفظ را در اين معنا فراوان به كار بردند.بنابراين، هر مفهومى كه نزد آنان از لفظ ظاهر باشد، مراد شارع از آن لفظ نيزهمان خواهد بود. (74)

اين استدلال نيز راه به جايى نمى‏برد; زيرا هيچ‏گاه نمى‏توانيم حقيقت متشرعه راكاشف از حقيقت‏شرعى بدانيم، و چه بسا لفظى در زمان شارع در همان معناى‏لغوى خود ظهور داشته است، به طورى كه هرگاه شارع آن لفظ را بدون قرينه وشاهد به كار مى‏برده، مرادش همان معناى لغوى وعرفى‏اش بوده است، اما هرگاه‏خواسته است مفهوم شرعى خاص را با آن لفظ بيان كند، قرينه وشاهد خاصى براراده آن معنا نيز ذكر كرده است. چون اهل شرع با گذشت زمان آن لفظ را مناسب آن‏معناى شرعى ديده‏اند، به قدرى آن لفظ را در آن معنابه كار برده‏اند كه به تدريج نزدآنان در همان معناى شرعى ظهور پيدا كرده است. گر چه اين لفظ حقيقت متشرعه‏در آن معناى شرعى است و بايد كلمات بدون قرينه اهل شرع را بر همان حمل كرد،اما حقيقت‏شرعى در آن‏معنا نيست و نبايد كلمات شارع را برآن معناى شرعى‏حمل‏كرد.

آرى به گفته فقيه متبحر حاج آقارضا همدانى، تنها شباهت و نزديكى‏اى كه بين‏دو معناى لغوى و شرعى لفظ «نجس‏» وجود دارد آن است كه نجاسات عرفى‏ولغوى نزد عرف تنفرآور وناپسند است وبايد به نظر عرف از آن‏ها پرهيز كرد ونجاسات شرعى نيز نزد شارع همان وضع را دارد و بايد از آن پرهيز گردد. (75)

د ) تفريع ممنوعيت دخول در مسجدالحرام

برخى از فقيهان، مانند صاحب جواهر (76) وشيخ انصارى (77) ومولف كتاب‏كنزالدقائق (78) براى اثبات اراده معناى نجاست اصطلاحى از لفظ «المشركون‏» در اين‏آيه شريفه آورده‏اند: تفريع و مترتب كردن حكم ممنوعيت ورود مشركان به‏مسجدالحرام برنجاست آن‏ها، خود قرينه و شاهدى روشن بر اراده معناى فقهى‏نجاست از «المشركون‏» در اين آيه است; زيرا معيار و ملاك ممنوعيت ورود به‏مسجدالحرام - بلكه هر مسجدى - نجاست فقهى آن است; يعنى هر شخص ياچيزى كه نجس باشد، نبايد وارد مسجدالحرام شود. بنابراين، تفريع فوق خودشاهدى است كه خداوند در اين آيه نجاست فقهى بدن مشركان را تشريع نموده وبرآن اساس ورود آن‏ها را به مسجدالحرام ممنوع كرده است.

شيخ انصارى پس از تبيين اين استدلال، ادعاى اجماع علماى شيعه برصحت‏اين معيار را بر آن مى‏افزايد.

نقد

ملاك ممنوعيت ورود به مسجدالحرام هرگز نجاست اصطلاحى فقهى نيست; زيرا

اولا، طبق فتواى بيش‏تر فقها، وارد شدن انسان نجس يا وارد كردن چيز نجس درمسجدالحرام و هر مسجد ديگر به طور كلى جايز است، مگر آن‏كه داخل شدنش‏منجر به تعدى و سرايت نجاست‏به مسجد شود، كه در آن صورت، ورودش از باب‏حرمت تنجيس مسجد فقط حرمت مقدمى پيدا مى‏كند، اما اصولا ورود نجس به‏مسجدالحرام ممنوع و حرام نيست. (79)

ثانيا، كسى كه ورودش به مسجدالحرام ممنوع است، محدث به حدث اكبراست; زيرا جنب و حائض حق ورود به مسجدالحرام را ندارد، چنان كه حق باقى‏ماندن در بقيه مساجد را نيز ندارد (80) واين ملاك حرمت ورود با آن‏چه كه نامبردگان‏ادعا كرده‏اند، كاملا متفاوت است.

باتوجه به اين دو اشكال، جاى شگفتى است كه شيخ اعظم انصارى (ره) اجماع‏علماى شيعه را برآن ملاك، ادعا كرده است.

ه) ناممكن بودن حمل لفظ نجس به معانى ديگر

امام خمينى(ره) درپايان بحث‏براى اثبات اراده نجاست فقهى از لفظ «نجس‏» دراين آيه، چنين استدلال كرده‏اند:

اكنون كه ثابت‏شد نمى‏توان لفظ «نجس‏» را در اين آيه به خصوص پليدى معنوى‏مشركان حمل كنيم... ، چنان كه نمى‏توان آن را برمعناى عرفى وكثافت وآلودگى‏ظاهرى بدن مشركان حمل كرد... تنها راهى كه باقى مى‏ماند آن است كه آن را به‏معناى جعلى واعتبارى شرعى‏اش حمل كنيم.

نقد

اين استدلال درصورتى پذيرفتنى است كه راه‏هاى ديگر بسته باشد، اما يكى ازراه‏ها، حمل لفظ «نجس‏» در اين آيه بر معناى پليدى معنوى وروحى مشركان است;كه شواهدى نيز برصحت آن حمل وجود دارد. لذا دليلى براى حمل بر معناى‏شرعى وجود ندارد; زيرا در زمان نزول آيه، كلمه نجس به معناى امروزين آن‏استعمال نشده است.

3 و 4 - نجاست عارضى و حدث

برخى از علماى اهل‏سنت و تابعين در تفسير اين آيه گفته‏اند: مقصود از نجاست‏مشركان، يا نجاست ظاهرى بدن و لباس آن‏هاست، كه به سبب تماس آن‏ها باچيزهايى كه از نظر شرع نجس است، مثل شراب، خون، سگ، خوك، بول، منى و...و پرهيز نكردن آنان از نجاسات وتطهير نكردن خود پس از متنجس شدن است; هرچند بدن آن‏ها در ذات پاك است، يا خبث و آلودگى روحى است كه درپى حدث‏اكبر، مانند جنابت و حيض ونفاس واستحاضه و... پيدا مى‏شود، يا حدث اصغر،مانند بول و خواب است و چون آنان هيچ گاه براى تطهير از اين دو نوع حدث، نه‏وضو گرفته ونه غسل مى‏كنند، هميشه ناپاك و «محدث‏» باقى مى‏مانند.

چنان كه قتاده گفته است:

سماهم نجسا; لانهم يجنبون ولايغسلون ويحدثون، فلايتوضؤن، فمنعوا عن‏دخول‏المسجد; لان الجنب لايجوز له دخول المسجد. (81)

و زمخشرى آورده است:

النجس مصدر ومعناه ذونجس; لان... ولانهم لايتطهرون ولايغسلون‏ولايجتنبون النجاسات، فهى ملابسة لهم. (82)

واز ابن عباس هم نظير اين سخن نقل شده است.

نقد

احتمال نخست‏با دو اشكال روبه رو است:

1 - صحت اين معنا بر پذيرش حقيقت‏شرعى متوقف است; زيرا اگر اين آيه به‏تاثير پذيرى مشركان از نجاسات شرعى، مانند خون و بول و سگ اشاره دارد، بايدكلمه «نجس‏» هنگام نزول اين آيه در مفهوم نجاست فقهى ظهور و حقيقت داشته‏باشد، در غير اين صورت چگونه برآن دلالت دارد؟ كه پيش از اين، بطلان نظريه‏«حقيقت‏شرعى‏» گذشت.

2 - ادعاى اراده عارضى بودن نجاست، برخلاف ظاهر صدور حكم نجاست‏مشركان بوده ونيازمند دليل است، حال اين‏كه اين توجيه وجهى ندارد.

بر معناى چهارم; يعنى «محدث‏» بودن مشركان، نيز دو اشكال وارد است:

1 - استعمال لفظ «نجس‏» در معناى «محدث‏» بايد در نصوص قرآن وحديث‏به‏صورت رايج‏يا حداقل در موارد متعدد وجود داشته باشد، تا بتوان اين لفظ را برآن‏معنا حمل كرد، حال آن‏كه چنين نيست.

2 - قرآن كريم دراين آيه حكم جايز نبودن دخول مشركان به مسجدالحرام را فرع‏نجس بودن آن‏ها شمرده است، و مى‏دانيم كه محدث بودن به حدث اصغر مانع‏ورود به مسجدالحرام نيست; پس اين تفسير با آن تفريع سازگارى ندارد.

5 - خباثت ‏باطنى وپليدى روحى

عده‏اى از فقيهان شيعه، مانند حاج آقارضا همدانى، صاحب مدارك، حاج‏سيداحمد خوانسارى، آية‏الله خويى و علامه طباطبايى و هم چنين اكثر قاطع‏مفسران وفقهاى اهل سنت (83) در تفسير كلمه «نجس‏» در آيه مورد بحث، گفته‏اند:

مقصود از نجاست مشركان، پليدى و خباثت روحى وباطنى آن‏هاست; زيرا«عقايد شرك‏آميز وترك عبادت و پرستش خداى يكتا وعناد ولجاجت در برابردعوت بزرگ‏ترين پيامبر خدا(ص) وديگر پيامبران، فكر وعواطف و روحيات‏آن‏ها را آلوده كرده تا حدى كه لياقت ورود به مسجدالحرام كه خانه توحيد ويكتاپرستى است، از آنان سلب شده است.

برخى اشكالات كه از سوى فقهاى ديگر بر اين تفسير وارد شده است، از اين‏قرار است:

1 - ظاهر آيه شريفه، نجاست تمام وجود و پيكر مشركان است.

امام خمينى(ره) مى‏نويسد:

از كلمه حصر «انما» و حمل مصدر (نجس) چنين استفاده مى‏شود كه مشركان‏چيزى جز حقيقت نجاست نيستند. اين تعبير ادعايى و سمبليك با طهارت ونظافت ظاهرى بدن آنان سازگارى ندارد. بنابراين، صحيح نيست كه كلمه «نجس‏»را در اين آيه بر قذارت باطنى حمل كنيم، چرا كه اسلوب و روش بلاغت، اين‏مطلب را تاييد نمى‏كند كه مشركان را عين نجاست معرفى كنند، اما بدن آن‏هاپاك باشد. (84)

نقد

كلمه «انما» در نظر لغت‏شناسان فقط برحصر دلالت مى‏كند. البته ممكن است‏مطلب را به طور ضمنى تاكيد كند، اما به نوع نجاست اشاره‏اى ندارد. چنان كه حمل‏مصدر بر ذات مشركان نيز بر شدت نجاست آن‏ها دلالت دارد و گويا فرموده است:مشركان تجسم نجاسات و مصداق بارز آن‏اند. اگر مقصود از شدت نجاست، دت‏خبث‏باطنى وانحرافات فكرى و كژى عقيده وعمل مشركان باشد، دليلى وجودندارد كه اين شدت وتاكيد مربوط به نجاست ظاهرى وبدنى آن‏ها باشد. مقتضاى‏بلاغت نيز چيزى جز توجه به شدت اين پليدى نيست، اما نوع پليدى (ظاهرى ياباطنى) تاكنون مورد بررسى قرار نگرفته است.

صاحب جواهر نيز در مقام اشكال به اين نظريه مى‏نويسد:

ناروايى احتمال خبث‏باطنى كاملا آشكار است، گرچه برخى از توده مردم كه‏نصيبى از فقه نداشته‏اند، به خاطر تبعيت از عامه، اين نظريه را انتخاب كرده‏اند. (85)

پاسخ

جاى شگفتى است كه ايشان اين نظريه را به «توده مردم بى نصيب از فقه‏»منتسب مى‏كنند، در حالى كه در دوره معاصر فقهاى برجسته‏اى، هم چون آية‏الله‏سيداحمد خوانسارى، صاحب مدارك، حاج آقا رضا همدانى، آية‏الله خويى‏وعلامه طباطبايى به همين نظريه معتقد بوده‏اند.

انتخاب يك نظريه علمى هماهنگ با فتواى اهل سنت، از سوى مجتهدان شيعى‏نبايد تبعيت از اهل سنت دانسته شود; زيرا انتخاب اين نظريه حاصل تحقيق واجتهاد واستنباط است. علاوه براين‏كه اين گروه از فقهاى شيعه در همين موضوع(نجاست مشركان) به مخالفت‏با فتاواى اهل سنت پرداخته‏اند; زيرا فتواى صريح‏خود را مبنى برنجاست مشركان - گرچه به استناد ادله ديگرى غير از اين آيه -اعلام كرده‏اند. حال اين‏كه اكثر قاطع اهل سنت‏به طهارت بدن مشركان قائل‏اند.

2 - معهود نبودن اين معنا

صاحب جواهر در رد احتمال معناى «خبث وپليدى روحى وعقيدتى مشركان‏»مى‏فرمايد:

چگونه مى‏توان لفظ نجس را بدين معنا تفسير كرد، در حالى كه تاكنون معهودنبوده كه اين لفظ در آن معنا استعمال شده باشد. (86)

نقد

در بحث لغوى واژه «نجس‏» ملاحظه شد كه لغت‏شناسان، آن را به ناپاكى،پليدى و ضد طهارت تعريف كرده‏اند، و روشن است كه اين واژه‏ها داراى مفاهيم‏عامى هستند كه شامل قذارت وناپاكى ظاهرى و باطنى و روحى مى‏شود و اين درحالى است كه بعضى لغت‏شناسان چون راغب اصفهانى تصريح كرده‏اند كه كلمه‏نجس براى هر دو نوع قذارت به كار مى‏رود.

آيا تعريف هاى عام لغت‏شناسان و تصريح برخى از آن‏ها، نشانه معهود بودن‏استعمال اين لفظ در ناپاكى باطنى نيست؟

افزون بر اين، بسيارى از علما واژه «نجس‏» را بر برخى منحرفان كه نجاست‏بدنى‏ندارند، اطلاق مى‏كنند. بارزترين نمونه‏اش خود صاحب جواهر است كه در فاصله‏چند صفحه از همين بخش، واژه «نجس‏» را در باره عامه به كار مى‏برد و مقصودش‏خبث وپليدى باطنى آن‏هاست. ايشان مى‏نويسد:

...فهومن اقوى الادله على طهارة هؤلاء الكفرة، وان كانوا فى المعنى انجس من‏الكلاب الممطورة. (87)

دلايل معناى پنجم

دلايل وشواهدى وجود دارد كه نشان مى‏دهد مراد از نجس در اين آيه پليدى وناپاكى عقيدتى و روحى مشركان است:

1 - تنها معناى مناسب آيه

در آغاز بررسى معناى واژه «نجس‏» بيان شد كه براى اين واژه پنج معناى مناسب‏مى‏توان تصور كرد، اما معانى ديگر با اين آيه تناسب نداشت; زيرا بيان معناى‏آلودگى ظاهرى بدن مشركان به كثافات و ميكروب‏ها از شؤون و وظايف شارع وشريعت نيست. نجاست فقهى نيز نمى‏تواند مراد و مدلول آيه باشد; زيرا در زمان‏نزول اين آيه از طرف شارع، لفظ «نجس‏» به طور مستقل براى خصوص اين معناوضع و جعل نشده بود و حقيقت‏شرعيه و دليل و قرينه خاصى هم در اين آيه براراده اين معنا وجود ندارد. از سويى اراده نجاست عارضى يا محدث بودن هم بااشكالاتى مواجه بود.

بنابراين، در اين آيه جز معناى «پليدى عقيدتى و روحى‏» معناى مناسب ديگرى‏نمى‏توان براى كلمه نجس در نظر گرفت.

2 - تفريع ممنوعيت ورود به مسجدالحرام

در بررسى دومين معنا از معانى احتمالى واژه نجس توضيح داده شد كه «تفريع‏ممنوعيت ورود مشركان به مسجدالحرام برنجاست آن‏ها» وملاك قرار دادن‏نجاست‏براى ممنوعيت ورود، خود شاهدى است‏براين‏كه مقصود از نجاست،همان پليدى باطنى است، نه نجاست فقهى; زيرا اگر نجاست را در اين آيه به معناى‏فقهى آن بدانيم، ناگزير آن را علت و ملاك ممنوعيت‏به مسجدالحرام دانسته‏ايم.حال آن‏كه اين نظريه از ديدگاه اكثر قاطع علماى شيعه مردود شناخته شده است،چنان كه فتواى مشهور شيعه از عروة‏الوثقى و فتواى امام خمينى(ره) ازتحريرالوسيله در صفحات گذشته نقل شد.

3 - قدر متيقن از مفاد آيه

برفرض حمل لفظ «نجس‏» در اين آيه بر معناى اصطلاحى فقهى مانع و مشكلى‏نداشته باشد - زيرا ممكن ست‏برخى از فقها نجاست‏بدن يا هرنجس ديگر را حتى‏در صورت عدم سرايت‏به خود مسجد ملاك ممنوعيت ورود به مسجدالحرام‏بدانند - مدلول اين آيه در بين دو مفهوم مردد خواهد بود: يكى پليدى عقيدتى وباطنى مشركان و ديگرى نجاست‏بدنى آن‏ها، اما دراين دوران، ترجيح با معناى‏نخست است; زيرا آن چه مسلم است، وجود خصوصيتى منفى و پست وقذارتى‏تنفرآور در مشركان است كه همان خصوصيت موجب سلب صلاحيت آنان براى‏ورود به مسجدالحرام شده است. اما در اين‏كه اين خصوصيت و قذارت، موجب اثرديگرى; يعنى سرايت نجاست‏به اشياى مرطوب شود (در صورتى كه به معناى‏نجاست فقهى باشد) و يا نشود (در صورتى كه به معناى پليدى عقيدتى و روحى‏باشد) جاى شك و ترديد است. چون آيه شريفه به طور صريح يا به اشاره برآن‏دلالت ندارد، و چون در اين گونه موارد بايد طبق قواعد اصولى، مفاد مسلم و قطعى‏مورد قبول قرار گيرد و معناى مشكوك رها شود، مدلول قطعى اين آيه كه مرادف‏پليدى عقيدتى و باطنى مشركان است، پذيرفته مى‏شود و معناى مشكوك كه‏مرادف نجاست فقهى بدن آنان است، كنار گذاشته مى‏شود.

علامه طباطبايى در تاييد اين مطلب مى‏نويسد:

قرآن كريم مشركان را از ورود به مسجدالحرام نهى كرده است و لازمه عرفى اين‏نهى آن است كه مومنان مانع ورود آن‏ها شوند. از اين‏كه خداوند علت محروميت‏آنان را از مسجدالحرام نجاست آن‏ها شمرده است، مى‏توان دريافت كه نحوه‏اى‏قذارت و آلودگى در آنان هست كه با طهارت ونزاهت مسجدالحرام ناسازگاراست،و اين گونه قذارت چيزى غير از حكم نجاستى است كه اشياى ديگر را درصورت ملاقات، نجس مى‏نمايد. (88)

آقاى قرشى مؤلف قاموس‏القرآن مى‏نويسد:

...بنابر آن‏چه گفته شد معناى آيه چنين مى‏شود: مشركان يك پارچه كثافت‏وپليدى‏اند، پس، از امسال ديگر به مسجدالحرام نزديك نشوند... وظاهرا مرادكثافت‏باطنى است، نه اين‏كه مثل بول و غايط وسگ نجس‏اند... . به هرحال ازآيه، نجاست مشركان فهيمده نمى‏شود. نجاست آن‏ها واهل كتاب را بايد ازروايات استفاده كرد. (89)

آية‏الله سيداحمد خوانسارى در پاسخ به استدلال فقهايى كه براى نجاست‏بدنى‏مشركان به اين آيه استدلال كرده‏اند، مى‏نويسد:

اين استدلال مورد اشكال است، چون معناى عرفى «نجس‏» همان «قذر» وكثيف‏است. شايد «شرك‏» همان قذارت معنوى باشد كه از همه ناپاكى‏ها ناپاك‏تراست،بدون اين‏كه آثار نجاست فقهى و شرعى برآن مترتب گردد. (90)

4 - نزديك‏ترين معنا به معناى عرفى

گرچه دو معناى مورد بحث (پليدى عقيدتى وباطنى و نجاست فقهى) از مصاديق وفروع معناى عرفى و لغوى «نجس‏»اند، و طبق قواعد بايد كلمه «نجس‏» را درصورت نبودن قرينه خاص برمعناى عرفى آن حمل كرد، معناى اول (پليدى وآلودگى عقيدتى و روحى) به معناى عام عرفى نزديك‏تر، بلكه دقيقا عين معناى‏عرفى است، و معناى دوم (نجاست فقهى) نسبت‏به معناى اول از معناى عرفى آن‏دورتر است; زيرا شارع، هم در مصاديق عرفى آن تغيير وافزايش وكاهش داده وهم‏در خصوصيت‏خود آن معنا واحكام مترتب بر آن. از اين رو، حمل به معناى اول كه‏به معناى عرفى نزديك‏تر است، بر معناى ديگر رحجان خواهد داشت.

آية‏الله خويى(ره) مفهوم پليدى باطنى را معناى لغوى وعرفى لفظ «نجس‏»دانسته ومفهوم نجاست فقهى را معناى غير معهود و غير لغوى آن شمرده است; به‏همين علت معناى اول را بردوم ترجيح داده است.

5 - تناسب باشان نزول آيه

مرحوم طبرسى در شان نزول اين آيه آورده است:

پس از اين‏كه خداوند با نزول آيه «ياايهاالذين امنوا لاتتخذوا آبائكم واخوانكم‏اولياء... ; اى مومنان پدران وبرادران خود را دوست‏خود مگيريد، اگر كفر رابرايمان برگزيدند»، از ولايت مشركان نهى فرمود. ولايت و سرپرستى آنان را ازمسجدالحرام هم با نزول آيه جديد قطع كرد و ورودشان را به مسجدالحرام‏ممنوع ساخت... (91) .

روشن است كه مسئله قطع ولايت وحاكميت مشركان قريش از مسجدالحرام‏يك مسئله سياسى است كه به دليل داشتن عقايد شرك‏آميز وستيزه‏جويى آنان بااسلام و خداپرستى، و بيم تاثيرگذارى آنان برمسلمانان از راه تبليغ وتهديد واعمال‏حاكميت‏خويش صورت گرفته است; چنان كه فلسفه ممنوعيت وقطع ولايت‏پدران وبرادران مشرك نيز به همين علت است. بنابراين، همان طور كه آية‏الله خويى‏فرموده «مناسبت‏حكم وموضوع‏» ايجاب مى‏كند كه مقصود از اين ناپاكى‏خسارت‏بار كه با قانون ممنوعيت ورود به مسجدالحرام از آن پيش‏گيرى شده است،همان عقايد شرك‏آميز و پليدى باطنى وعداوت با توحيد باشد; زيرا جعل وتشريع‏نجاست‏بدنى مشركان ارتباط آشكارى با ولايت وحاكميت‏سياسى آنان برمسجدالحرام ندارد و نجس خواندن ظاهر آنان حاكميت‏سوء آنان را بر طرف‏نمى‏كند، مگر آن‏كه غرض از تشريع نجاست همان تحريم سياسى و پرهيزدادن‏مؤمنان از تماس ومراوده با مشركان باشد، كه در اين صورت مشركان داراى نجاست‏سياسى خواهند بود ،نه نجاست‏بدنى (فقهى).

آية‏الله خويى مى‏نويسد:

مناسب‏ترين معنا با معناى لغوى آن; يعنى «قذارت‏»، قذارت وناپاكى نفسانى‏وفساد عقيدتى مشركان است، و مناسبت‏حكم و موضوع، همين معنا را اقتضامى‏كند; زيرا خداوند ورود كسانى را به خانه توحيد حرام كرده كه مدافعان ومروجان شرك و دشمنان توحيداند. اما نجاست اصطلاحى فقهى، اصولاموجب حرمت ورود نيست، مگر در موارد استثنايى كه عامل هتك حرمت‏ياسرايت نجاست‏باشد. (92)

گفتار دوم: آيه سوره انعام

فمن يردالله ان يهديه يشرح صدره للاسلام ومن يرد ان يضله يجعل صدره‏ضيقا كانما يصعد فى‏السماء كذلك يجعل‏الله‏الرجس على‏الذين لايؤمنون. (93)

پس هر كه را كه خدا هدايت او را خواهد، دلش را به نور اسلام روشن وگشاده گرداند و هركه را خواهد گمراه سازد و به حال خود واگذارد، دل او را ازپذيرفتن ايمان تنگ و سخت كند، گويى كه مى‏خواهد از زمين برفراز آسمان‏بالا رود. اين چنين خداوند پليدى را بركسانى كه نمى‏گروند قرار مى‏دهد.

- نظر فقيهان شيعه درباره دلالت آيه

با بررسى كتب حدود پنجاه تن از فقهاى شيعه، به نظر مى‏رسد فقط سه نفر ازآنان به دلالت اين آيه شريفه برنجاست اهل كتاب قائل‏اند:

1 - علامه حلى در تذكرة‏الفقهاء; (94) البته ايشان نجاست «اهل كتاب‏» را صريحاذكر نكرده، اما يكى از دلايل نجاست كافران را همين آيه دانسته است.

2 - سيدمرتضى; مرحوم فخرالمحققين در «ايضاح‏» - گرچه در مورد اهل كتاب‏صريحا نسبتى به مرحوم سيد نمى‏دهد - از ايشان نقل مى‏كند كه به موجب دلالت‏اين آيه، ايشان قائل به نجاست غير مؤمن; يعنى مخالفان شده است. (95)

3 - ابن ادريس; مرحوم مقدس اردبيلى از كتاب «المنتهى‏» تاليف علامه حلى‏نقل مى‏كند كه وى فتواى نجاست غير مؤمن را به ابن ادريس نسبت داده است.سپس خود اظهار نظر كرده و حدس زده‏اند كه شايد مدرك ايشان دلالت همين آيه‏بوده است. (96)

البته محقق حلى در كتاب «المعتبر» فقط براى اثبات نجاست «كافران غير كتابى‏»به اين آيه استدلال كرده است. (97) چنان كه ملاحظه مى‏شود هيچ يك از آنان بر دلالت‏اين آيه بر نجاست اهل كتاب تصريح نكرده‏اند، اما به هرحال مى‏توان موافقت آن‏هارا با اين استدلال حدس زد.

غير از سه فقيه فوق، هيچ فقيه مشهور ديگرى به دلالت اين آيه برنجاست‏اهل كتاب و حتى مشركان تصريح نكرده است. به همين سبب فقيهانى كه‏تلاش كرده‏اند تا براى اثبات نجاست اهل كتاب به آيات قرآن از جمله آيه ياد شده‏استدلال كنند، در اثبات مدعاى خود سخنى از اين آيه به ميان نياورده‏اند. برخى ازآنان عبارت‏اند از: ابن زهره; (98) راوندى; (99) آية‏الله حكيم در المستمسك; (100) شيخ اعظم‏انصارى; (101) صاحب جواهر; (102) صاحب حدائق; (103) كاشف اللثام (104) وصاحب رياض. (105)

به دليل ضعف استدلال به اين آيه است كه حتى فقهايى كه جواب استدلال به‏آيه سوره توبه را داده‏اند، لازم نديده‏اند كه پاسخى به استدلال مزبور بدهند، ازجمله آنان صاحب مفتاح الكرامه; (106) آية‏الله خوانسارى; (107) آية‏الله خويى (108) وشهيدمحمدباقر صدر (109) مى‏باشند.

به هرحال در دلالت اين آيه شريفه برحكم فقهى نجاست‏شرعى غير مؤمنين- اعم از اهل كتاب و ديگر كافران - بين فقها اختلاف نظرى وجود دارد كه منشا آن،اختلاف در معناى كلمه «رجس‏» در اين آيه مى‏باشد.

- شواهد دلالت آيه و نقد آن‏ها

آنان كه قائل به دلالت آيه فوق برنجاست اهل كتاب‏اند، شواهدى را بر اين مدعااقامه كرده‏اند:

1 - معناى حقيقى لفظ رجس

محقق حلى در «المعتبر» مى‏نويسد:

معناى حقيقى لفظ «رجس‏» همين مفهوم نجاست مصطلح فقهى است. بر همين‏اساس آيه شريفه، اين حكم شرعى را براى غير مؤمنين ثابت مى‏كند. (110)

اين استدلال به سه صورت قابل تصور و دفع است:

الف) اگر مقصود آن است كه لفظ «رجس‏» از ابتدا براى اين معنا (نجاست‏مصطلح شرعى) وضع شده است، بايد گفت اين لفظ قبل از تشريع حكم نجاست‏فقهى - بلكه قبل از شريعت اسلام - وجود داشته است.

ب) اگر مقصود آن است كه اين لفظ علاوه برمعناى حقيقى و لغوى‏اش، بار ديگراز سوى شارع مقدس براى «نجاست‏شرعى‏» وضع شده است، ادعايى‏است‏نيازمنددليل، در حالى كه براى اين ادعا در لفظ «نجس‏» دليلى استوار، اقامه نگرديد،چگونه مى‏توان دراين لفظ، كه كم‏تر به‏اين معنا استعمال شده، دليلى اقامه كرد؟

ج) هرگاه مقصود اين باشد كه معناى حقيقى و لغوى آن، مفهوم عامى است كه‏معناى نجاست‏شرعى از مصاديق آن است، اين تعبير ديگرى از دومين دليل ايشان‏است كه اكنون به بررسى آن مى‏پردازيم.

2 - اقتضاى اطلاق

محقق حلى مى‏نويسد: مفهوم حقيقى و موضوع له لغوى لفظ «رجس‏»، «مايكره‏»(آن‏چه ناپسند باشد) است. اين لفظ به صورت متواطى (يك نواخت) برهريك ازمصاديقش اطلاق مى‏شود و در صورتى كه به طور مطلق استعمال شود، بايد به‏اقتضاى اطلاق، همه معانى‏اش را در نظر گرفت. برهمين اساس، غير مؤمنان، رجس‏وناپسندند به همه نوع ناپسندى، كه يكى از آن‏ها ناپسندى شرعى ونجاست فقهى است.

در پاسخ بايد گفت كه ممكن است مفهوم لفظ متواطى آن معناى عامى باشد كه‏براى انواع مختلف جنس است، مثل لفظ حيوان كه مفهوم آن مشترك است‏براى‏حيوان جاهل، حيوان ناهق و حيوان ناطق. گرچه اطلاق اين لفظ برهريك از اين‏انواع، متواطى ومساوى است و چه بسا در صورت اطلاق، همه آن‏ها مى‏تواننداراده شود، مثل «ترحم على‏الحيوان‏»، هرگز صحيح نيست كه به استناد اطلاق،ويژگى و فصل مميز هريك از اين انواع براى ديگرى اثبات شود; مثلا گفته شود كه‏چون اطلاق حيوان براسب والاغ وانسان مساوى است، پس وقتى مى‏گوييم «انسان‏حيوان است‏»، اقتضاى اطلاقش آن است كه همه مفاهيمى را كه حيوان بر آن اطلاق‏مى‏شود، مثل اسب والاغ، بايد برانسان حمل ومنطبق گردد. بنابراين، مقتضاى‏اطلاق در اين گونه موارد فقط اثبات مفهوم مشترك بين آن معانى (حيوانيت) براى‏انسان خواهد بود.

لفظ «رجس‏» هم كه ازنظر لغت‏به معناى عام «ناپسند ومكروه‏» است، در لغت‏برمصاديق وانواع گوناگونى، مانند كثيفى، شوربختى دنيايى، عذاب اخروى، چيز لغوو بى فايده، شك، قساوت قلب، لعنت و دورى از خدا، سنگ‏هاى عذاب آسمانى‏ونجاست فقهى، اطلاق شده است. هر چند اطلاق واستعمال آن در هريك از اين‏معانى، متواطى و مساوى است، صحيح نيست‏به استناد اطلاق، از استعمال آن دريك مورد، مفاهيم متفاوت و متعدد وانواعى كه تحت‏الشعاع مفهوم كلى (ناپسند)هستند، اراده شوند، تا بتوان ادعاى اراده مفهوم خاص نجاست فقهى نيز از آن كرد.

آرى، آن‏چه از اطلاق لفظ «رجس‏» بر مى‏آيد، اراده مفهوم مطلق آن; يعنى‏«مكروه وناپسند» است، بدون مقيد شدن به يكى از قيدهاى مفاهيم خاص وانواع‏تحت‏الشعاع آن، چنان كه علامه طباطبايى فرموده است:

رجس آن چنان بر غير مؤمنين محيط است كه بايد از آنان فاصله گرفت; زيراطبيعت‏سالم انسان از آن متنفر است، چنان كه از غذاى آلوده متنفر وپرهيز دارد. (111)

حاج آقا رضا همدانى(ره) در اين زمينه فرموده است:

لفظهاى «نجس‏» و «رجس‏» داراى مفهوم عامى هستند; مثلا لفظ رجس باهمين‏مفهوم عام بر «ميسر وانصاب وازلام‏» حمل شده است. (112)

3 - اتفاق آرا

امام خمينى(ره) به نقل از شيخ‏طوسى در تهذيب، آورده‏است: همه علما اتفاق نظردارند كه معناى «رجس‏»، نجس است، و طبرسى در «مجمع‏البيان‏» نوشته است كه‏ظاهرا مقصود شيخ طوسى آن بوده كه علما اتفاق نظر دارند كه معنا و مقصود از«رجس‏» در اين آيه نجاست است.

سپس امام خمينى(ره) به پاسخ اين استدلال پرداخته، مى‏فرمايد:

شايد منشا اين ادعا اتفاق نظر علما برنجاست كفار است; چرا كه مفسران هرگزكلمه «رجس‏»را به‏معناى نجس‏تفسيرنكرده‏اندومجمع‏البيان‏كه‏بناى‏آن‏برنقل‏اقوال‏است، نه خود احتمال اين تفسير را داده و نه آن را از احدى نقل كرده است. (113)

بنابراين، هيچ شاهدى بر دلالت اين آيه شريفه، بر نجاست‏شرعى غير مؤمنين واهل كتاب وجود ندارد.

- شواهد عدم دلالت آيه برنجاست كفار

1 - ناتمامى شواهد وشيوه‏هاى استدلال به آيه

پس از آن‏كه دانستيم هيچ كدام از وجوه و صورى كه براى دلالت اين آيه برنجاست‏بدن كافران اقامه شده، صحيح نبود، در مى‏يابيم كه آيه برنجاست كفار دلالت نداردو دلالت نداشتن هم به دليل مستقل نياز ندارد.

2 - معناى لغوى

لفظ «رجس‏» از نظر لغت‏شناسان (114) به معناى مكروه، ناپسند، زشت، لعنت، دورى ازرحمت‏خدا، گناه، كفر، پليدى، عقوبت، بدبختى دنيايى و عذاب اخروى است ودر كتب لغت هرگز به معناى نجاست‏شرعى استعمال نشده است و جاى شگفتى‏است كه مرحوم محقق حلى معناى حقيقى اين لفظ را نجاست فقهى دانسته است! بنابراين، هرگاه كه اين لفظ بدون قرينه در معناى خاصى استعمال شود، بر همان‏مفهوم مشترك حمل خواهد شد.

چيزهاى منفور وناپسند چند دسته‏اند:

الف) آن‏چه طبع آدمى آن را منفور وناپسند مى‏دارد، مثل كثافات و... .

ب) آن‏چه عقل سالم انسان آن را منفور و ناپسند مى‏دارد، مثل جهل،لجاجت و بداخلاقى.

ج) آن‏چه دين و شريعت آن را منفور و ناپسند شمرده است، مثل قمار،ميسر، انصاب، ازلام، شرك، نفاق، شراب، مردار و ... .

باتوجه به دسته بندى فوق اگر نصوص شرعى چيزى را «رجس‏» بداند، آن چيزمنفور شرعى خواهد بود، اما اين هميشه به معناى نجاست فقهى آن نيست، چنان‏كه ميسر، انصاب، ازلام وانواع قمار ونفاق در قرآن «رجس‏» شمرده شده است، امانجس به (معناى فقهى) نيست.

3 - معناى رجس در اصطلاح قرآن

اين لفظ در موارد متعددى در آيات قرآن به كار برده شده و اغلب به معناى چيز«پليد و منفور» است. اين كثرت استعمال در معناى غير نجاست فقهى، شاهدى‏است‏بر اين‏كه هر گاه اين لفظ بدون قرينه خاصى در قرآن استعمال شد، بايد به غيرمعناى نجاست فقهى حمل شود.

كلمه «رجس‏» ده بار در قرآن آمده كه يك مورد آن، آيه موضوع بحث است و يك‏مورد آن هم با معناى «نجاست فقهى‏» تناسب بيش‏تر دارد، اما هشت آيه ديگر درغير معناى نجاست فقهى ظهور دارند.

آياتى كه اين واژه در آن‏ها به كار برده شده، از قرار زير است:

- سيحلفون بالله لكم اذا انقلبتم اليهم لتعرضوا عنهم فاعرضوا عنهم انهم رجس‏و ماويهم جهنم جزاء بما كانوا يكسبون (115) ; چون شما به‏سوى آن‏ها باز گرديد به‏طور مؤكد براى شما به خدا قسم ياد كنند كه از تخلف آن‏ها چشم پوشى كنيد،[فريب آن‏ها را مخوريد] و از آن‏ها دورى كنيد كه مردمى پليدند و به موجب‏كردار زشت‏خود در آتش جاى خواهند گرفت.

- يا ايها الذين امنوا انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل‏الشيطان فاجتنبوه لعلكم تفلحون (116) ; اى اهل ايمان، شراب و قمار و بت‏پرستى وتيرهاى گروبندى، همه اين‏ها پليد و كار شيطان است، البته از آن دورى كنيد تارستگار شويد.

- و اما الذين فى قلوبهم مرض فزادتهم رجسا الى رجسهم و ماتوا و هم‏كافرون، (117) و اما آنان كه دل‏هايشان به مرض رشك و نفاق مبتلاست، بر خبائث‏آن‏ها خباثتى افزود تا به حال كفر جان دادند.

- والى عاد اخاهم هودا قال يا قوم... قال قد وقع عليكم من ربكم رجس وغضب... ; (118) حضرت هود را كه برادرشان بود به سويشان فرستاديم، گفت: اى‏قوم... پليدى و غضب خدا بر شما حتمى گرديده است.

- و ماكان لنفس ان تؤمن الا باذن الله و يجعل الرجس على الذين لا يعقلون; (119) هيچ كس را نرسد كه ايمان آورد، مگر با اذن خدا، و خداوند پليدى را بر كسانى‏قرار مى‏دهد كه تعقل نمى‏كنند.

- فاجتنبوا الرجس من الاوثان و اجتنبوا قول الزور; (120) پس بپرهيزيد از بت‏هاى‏پليد و از سخن نا حق.

امام صادق(ع) كه در پاسخ زيد شحام كه از تفسير اين آيه سؤال كرده بود، فرمود:بت‏هاى پليد شطرنج، قول زور و غناست. (121)

- انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا (122) ; هماناخداوند اراده كرده كه پليدى را از شما اهل‏بيت‏ببرد و شما را به بهترين نحوه‏پاكيزه گرداند.

در اين هفت مورد، واژه «رجس‏» در غير معناى «نجاست فقهى‏» به‏كار برده شده‏است; زيرا مقصود از «رجس‏» در آيه اول به قرينه موضوع اعراض، پليدى عقيدتى ورفتارى است. در آيه دوم به معناى منفور بودن ميسر و انصاب و ازلام است; چرا كه‏وسايل قمار نجس فقهى نيستند. در آيه سوم به قرينه مرض قلب، به همان معناى‏آلودگى قلبى و روحى است. در آيه چهارم به معناى عذاب است. در آيه پنجم نيزمنظور منفوريت است; زيرا همه مردمانى كه انديشه و تعقل نمى‏كنند از نظر فقهى‏نجس نيستند. در آيه ششم نيز به معناى مغضوب و منفور بودن است; زيرا نه بت‏هاو نه شطرنج هيچ كدام نجس نيستند، و در آيه هفتم نيز به معناى گناه و آلودگى‏هاى‏اخلاقى است، و يا طبق حديث‏شريف، به معناى «شك‏» است; (123) زيرا اهل‏بيت‏پيامبر - عليهم السلام - هيچ گونه ناپاكى نداشته‏اند كه با اين آيه برطرف شود.

همان طور كه گذشت فقط يك آيه در قرآن وجود دارد كه ممكن است واژه‏«رجس‏» در آن به معناى نجاست فقهى باشد:

قل لا اجد فى ما اوحى الى محرما على طاعم يطعمه الا ان يكون ميتة او دمامسفوحا او لحم خنزير فانه رجس او فسقا اهل لغيرالله به فمن اضطر غير باغ ولاعاد فان ربك غفور رحيم (124) ; بگو در آن‏چه بر من وحى شده است، طعام‏حرامى را نمى‏بينم، مگر مردار يا خون ريخته شده يا گوشت‏خوك كه پليد است،يا حيوانى كه بدون نام خدا از روى فسق ذبح كنند. اما هر كس به خوردن آن‏هامضطر و ناچار گرديد، بدون سركشى عليه دين و تجاوز از مقدار ضرورت[خدا او را خواهد بخشيد]، همانا خداوند آمرزنده و مهربان است.

واژه «رجس‏» در اين آيه، ممكن است‏به معناى نجس فقهى باشد; زيرا هرسه‏حرام ذكر شده در آيه (مردار، خون و گوشت‏خوك) نجس فقهى‏اند، هر چندمى‏تواند به معناى منفور بودن نزد شارع نيز باشد.

4 - سياق آيات

با نگاهى به فقرات آيه، سه مطلب زير به نظر مى‏رسد:

الف ) شرح صدر و آماده سازى قلوب شايستگان هدايت‏براى درك و پذيرش‏اسلام;

ب ) كور دلى ناصالحان به سبب عجز از دريافت‏حقايق;

ج ) اعلام اين‏كه اين عقوبت، مهر نگون بختى و پليدى بر غير مومنين است.

مرحوم علامه طباطبايى مى‏فرمايد:

فقره سوم اعلام يك قانون كلى از جانب خدا به غير مؤمنان است كه خداوند مهرضلالت و گمراهى را بر قلب آنان مى‏زند. (125)

مؤلف كتاب «مدارك الاحكام‏» مى‏نويسد:

مقصود از رجس در اين آيه، غضب و عذاب الهى بر غير مؤمنين است. (126)

5 - تفسير ماثور

يكى از بهترين راه‏هاى تفسير قرآن، بهره‏گيرى و مطالعه تفاسير اهل‏بيت- عليهم‏السلام - است كه مترجمان وحى الهى و عالمان به همه مفاهيم ظاهر و باطن‏قرآن‏اند. آنان ثقل اصغر الهى هستند و هرگز از ثقل اكبر (قرآن) جدا نخواهند شد.

در اين باره، چند حديث از ائمه (ع) وارد شده است كه «رجس‏» را تفسيرمى‏كند، از جمله:

- عن ابى عبد الله عنه: ان الله - عزوجل - اذا اراد بعبد خيرا، نكت فى قلبه نكته‏من نور و فتح مسامع قلبه و وكل به ملكا يسدده. و اذا اراد بعبد سؤا نكت فى‏قلبه نكته سوداء و سد مسامع قلبه و وكل به شيطانا يضله، ثم تلى هذه الايه‏«فمن يرد الله ان يهديه ...» (127) ; امام صادق (ع) فرمود: هرگاه خداى - عزوجل -خوبى بنده‏اى را بخواهد، در قلب او نقطه‏اى از نور مى‏نشاند و گوش دلش راگشوده، فرشته‏اى را به كمك او مامور مى‏كند، و اگر بدى بنده‏اى را مقرر كند نقطه‏سياهى در قلبش مى‏نهد، گوش دلش را بسته، شيطانى را براى گمراهى‏اش بر وى‏مى‏گمارد. سپس حضرت اين آيه «فمن يرد الله ان يهديه ...» را تلاوت كردند.

6 - مفسران

مفسران بزرگ شيعه و سنى و هم چنين فقهاى شيعه، كلمه «رجس‏» را ظاهر درمفهوم عذاب، قساوت قلب، لعنت، خذلان و بدبختى دانسته‏اند.

گرچه استظهار و نحوه استنباط ديگر مفسران و فقيهان، دليل و حجت صحت‏نظريه خاصى نمى‏شود و ما موظفيم لفظ را بر مفهومى حمل كنيم‏كه در زمان نزول وصدور در آن ظهور داشته، وقتى از ظهور دوران نزول بى‏خبر باشيم، مى‏توانيم به‏ظهورى كه در قرون گذشته نزد مفسران و فقيهان داشته است، تمسك كنيم; زيرا اين‏ظهور، شاهدى - گرچه ظنى - برظهور آيه در صدر اسلام است.

شيخ طوسى در «تبيان‏» ذيل اين آيه شريفه، «رجس‏» را به «عقاب و بى‏زارى ولعنت و دشنام و اسامى زشت‏» تفسيركرده و حتى به صورت احتمال سخنى ازنجاست فقهى به ميان نياورده است. (128)

شيخ طبرسى «رجس‏» را به «عذاب‏» تعريف كرده (129) و ملافتح الله كاشانى در«منهج الصادقين‏» آن را به عذاب يا لعنت تفسير نموده است (130) ، چنان كه فخر رازى‏تفسير آن را به «شيطان‏»، «هر چيز بى‏فايده‏» و «عذاب اخروى و و زجاج (135) آن‏را به «نيافتن توفيق، رسوايى و عذاب‏» تفسير كرده‏اند. راغب هم آن را «چيز ناپاك‏»معنا كرده است. (136)

گفتار سوم : اجماع

- اهميت اجماع در اين موضوع

مهم‏ترين دليل قائلان به نجاست اهل كتاب، پس از قرآن، اجماع فقهاى شيعه‏برنجاست اهل كتاب است. حتى عده‏اى از فقيهان كه دلالت آيات قرآن را در اين‏مورد ناتمام ديده‏اند، براى تضعيف احاديث معتبر در بيان طهارت اهل كتاب، فقطبه اجماع تمسك كرده و آن را قوى‏ترين دليل نجاست اهل كتاب دانسته‏اند. حتى‏بزرگانى چون امام خمينى(ره) و آية الله خويى(ره) كه همه ادله نجاست را مردوددانسته و على القاعده بايد به طهارت كتابى فتوا مى‏دادند، به موجب شبهه اجماع،در اين باره فتوا نداده، حكم به احتياط وجوبى داده‏اند. چنان كه شهيد صدر نيزدر «بحوث فى شرح العروة الوثقى‏» آن را به عنوان اولين دليل مورد بررسى قرارداده است.

جمعى از فقهاى بزرگ شيعه برنجاست اهل كتاب يا عموم كفار ادعاى «اجماع‏محصل‏» نموده و يا حداقل از پيشينيان خود ادعاى اجماع را با لحن موافق نقل كرده‏و براى اثبات نجاست اهل كتاب، به آن استدلال نموده‏اند.

فقيهانى كه ادعاى اجماع نموده‏اند عبارت‏اند از:

1 - سيد مرتضى در «ناصريات‏»; (137) و «الانتصار»; (138)

2 - شيخ طوسى در «تهذيب‏»; (139)

3 - ابن زهره در «الغنيه‏»; (140)

4 - ابن ادريس در «السرائر»; (141)

5 - علامه حلى در «المنتهى‏» (142) و «التذكره‏»; (143)

6 - شيخ انصارى در كتاب «الطهارة‏»; (144)

7 - صاحب جواهر; (145)

8 - ملا احمد نراقى در «مستند»; (146)

9 - صاحب رياض; (147)

10 - سيدمحمد جوادحسينى عاملى در «مفتاح الكرامة‏»; (148)

11 - آية الله حكيم در «مستمسك‏»; (149)

12 - امام خمينى در كتاب «الطهارة‏»; (150)

13 - شيخ حسن جبلى در «دليل العروة الوثقى‏» (151)

چنان كه ملاحظه مى‏شود نقل اجماع از سوى سيزده نفر از فقهاى معروف‏شيعه، از اجماع منقول برتر و از نظر نقل، مستفيض است.

اگر به فتاواى فقهاى شيعه در گذشته نظرى بيافكنيم، فتواى نجاست اهل كتاب‏در سراسر كتب فقهى شيعه به چشم مى‏خورد; تا جايى كه به فرموده وحيد بهبهانى‏اين فتوا شعار شيعه شده است. حال از انضمام آن اجماعات منقول به اين فتاواى‏بى‏شمار مى‏توان اطمينان حاصل كرد كه فقهاى شيعه اين حكم را نسل به نسل ازپيشينيان خود و آنان نيز از اصحاب ائمه (ع) دريافت كرده‏اند و ايشان نيز از ائمه‏اطهار(ع) آموخته‏اند; هر چند آن اسناد و گفتار ويژه امامان به‏دست ما نرسيده است.

امام خمينى(ره) مى‏فرمايد:

اين اطمينان وقتى قوت مى‏گيرد كه مشاهده كنيم فقيهان شيعه روايات فراوانى راكه بر طهارت اهل كتاب دلالت دارد و از نظر تعداد، سند و دلالت از روايات‏دلالت كننده بر نجاست‏بالاتر است، در كتب حديث ضبط كرده، اما از آن‏ها اعراض نموده و به فتواى قبلى خويش پايبند بوده‏اند; اين اعراض و پايبندى‏نشانه وجود يك دليل قوى‏ترى بر نجاست نزد آن‏ها بوده است. (152)

آراى انديشمندان اسلامى

يكى از موضوعات فقهى كه فقهاى شيعه و سنى درباره آن اختلاف نظر دارند،موضوع طهارت و نجاست اهل كتاب است; چه آن‏كه تقريبا همه فقهاى اهل‏سنت‏به طهارت اهل كتاب معتقدند، درحالى كه اكثريت قاطع فقهاى شيعه به نجاست‏اهل كتاب فتوا داده‏اند. اكنون مجموعه آراى انديشمندان و فقهاى اسلامى را در سه‏بخش عرضه مى‏كنيم:

1 - نظر مذاهب اهل سنت

همه فقهاى مذاهب چهارگانه اهل سنت و بلكه فقهاى غير آن چهار مذهب كه آرا وكتب فقهى آنان باقى مانده - جز يك نفر - به اتفاق آرا به طهارت اهل كتاب فتواداده‏اند. تنها فقيه سنى مخالف، «ابن حزم اندلسى ظاهرى‏» متوفاى 456 است كه بااظهار شگفتى از فتواى ديگران به طهارت ، فتواى خويش را صريحا اعلام كرده، مى‏نويسد:

آب دهان و عرق و اشك كافر - چه اهل كتاب و چه غيرآن - نجس است; زيراخداوند در قرآن با آيه «انما المشركون نجس‏» نجاست كفار را اعلام كرده است واجزاى بدن نجس هم نجس است و روشن است كه مراد از نجاست در اين آيه‏پليدى دين و عقيده مشركان نيست; زيرا از آيه اين چنين فهميده نمى‏شود ... .

هيچ چيز در دنيا شگفت آورتر از اين نيست كه كسى نسبت‏به مشركان كه حكم‏صريح نجاست آنان در قرآن آمده است، ادعاى طهارت كند، ولى در «منى‏» كه‏اصلا نصى درباره نجاست آن نرسيده است، فتوا به نجاست دهد. (153)

البته اين نظريه منحصر به فرد، به بعضى ديگر از بزرگان اهل سنت نيز نسبت‏داده شده است; و لازم است تحقيق بيش‏ترى در اين باره انجام گيرد. از جمله‏«شوكانى‏» در «نيل الاوطار» از «قرطبى‏» در «شرح مسلم‏» اين فتوا را از شافعى نقل‏كرده است. (154) چنان كه كتاب «البحر» از «الهادى‏» و «القاسم‏» و «الناصر» و «امام مالك‏»آن را حكايت كرده است. (155)

2 - محى‏الدين نووى در «المجموع‏» (شرح المهذب) مى‏گويد: اصحاب ما فتواى‏نجاست كافران را از احمد و اسحاق حكايت كرده‏اند، اما اصحاب ما براى اثبات‏طهارت به آيه «و طعام الذين اوتوا الكتاب حل لكم‏» استدلال نموده‏اند. (156)

3 - سيد مرتضى در «الانتصار» از طحاوى نقل مى‏كند كه وى فتواى ممنوع بودن‏وضو با آب نيم خورده نصرانى و مشرك را به مالك نسبت داده است، اما بعدمى‏گويد كه من از پيروان مالك شنيدم كه اين فتوا به معناى كراهت است. (157)

فخر رازى نيز كه احتمالا خود از معتقدان به نجاست همه انواع كفار است، ازكتاب «زمخشرى‏» نقل مى‏كند كه ابن عباس گفته است: «ان اعيانهم نجسة، كالكلاب‏والخنازير»، و از «حسن‏» نقل كرده است كه هركس با مشركى مصافحه كند، بايد وضوبگيرد، و حسن نيز همين فتوا را از «هادى‏» (يكى از امامان زيديه) نقل كرده است. (158)

گروهى از فقهاى اهل سنت كه صريحا به طهارت اهل كتاب فتوا داده‏اند،عبارت‏اند از: امام مالك بن انس، (159) عبدالرحمن جزرى (مؤلف كتاب الفقه على‏المذاهب الاربعه) به نقل از هر چهار مذهب، (160) موفق الدين بن قدامه حنبلى، (161) شمس الدين سرخسى حنفى (162) ، شربينى شافعى (163) ، علامه عينى حنفى (164) ، ابن النجيم‏حنفى (165) ، علاءالدين ابوبكر كاسانى حنفى (166) ، مزنى شافعى (167) ، ماوردى شافعى شارح‏مختصر مزنى (168) ، امام محمد غزالى (169) ، احمد شاشى قفال (170) ، حصنى دمشقى (171) ،آلوسى (172) ، شوكانى (173) ، محى الدين نووى (174) ، ، ابو زكريا يحيى ابن شرف نووى (177) و قاضيخان حنفى (178) .

به زودى نمونه‏اى از عبارات اكثر اين فقيهان، در آغاز فصل سوم (حكم مشركان)خواهد آمد.

2 - نظر مشهور فقهاى شيعه

تقريبا اكثر قاطع فقهاى شيعه به نجاست اهل كتاب فتوا داده‏اند و اين فتوا آن قدرشهرت يافته كه گاهى از آن «اجماع شيعه‏» تلقى مى‏شود، چنان كه ادعاى اجماع نيزبه طور مكرر در كلمات برخى از فقهاى شيعه وجود دارد. بلكه مؤلف كتاب‏«مدارك‏» نوشته است: شهرت اين فتوا دربين شيعيان به حدى است كه شيعه رابااين فتوا مى‏شناسند.

اين در حالى است كه تا قرن چهارم و پنجم هجرى در كتب فقهاى آن زمان كم‏ترمى‏توان فتواى صريح به نجاست اهل كتاب را يافت. شايد علت آن منسجم نبودن‏احكام فقهى درآن دوران يا اعتقاد نداشتن آن فقيهان به نجاست اهل كتاب باشد. به‏هر حال تنها عناوينى كه از بيش‏تر فقهاى آن زمان به مثابه دليل بر اعتقاد آن‏ها به‏نجاست اهل كتاب (و هم چنين مشركان) به جاى مانده، به قرار ذيل است : فتاواى‏پراكنده‏اى مثل نجاست‏يا كراهت و يا حرمت استفاده از نيم خورده دهان كافر يااهل كتاب، جايز نبودن وضو از آبى كه به دست كافر خورده است و لزوم شستن‏دست مرطوبى كه به دست كافر رسيده است. البته ممكن است اين‏گونه احكام‏گوياى اعتقاد آنان به نجاست ذاتى بدن اهل كتاب و كفار نبوده و ناشى از آلودگى ونجاست عارضى آن‏ها از شراب و ادرار و مردار و گوشت‏خوك و پرهيز نكردن آن‏هااز انواع نجاست‏باشد (مشروح نظر اين فقيهان، در بحث اجماع، و تحليل و توجيه‏فتاواى آنان در بحث روايات خواهدآمد).

- نقد دليل اجماع

اجماع بر نجاست اهل كتاب، از جوانب مختلف داراى اشكال است. اگر چه وجودحتى يك اشكال براى معتبر نبودن دليل كافى است، بهتر است‏براى تبيين بى‏پايگى‏استناد به اين دليل، به بيان اشكالات متعدد آن بپردازيم:

1 - ترديد جمعى از فقيهان قائل به نجاست كفار در اجماع‏هاى ادعا شده

اعتبار «اجماع‏» در فقه شيعه به سبب كاشفيت قطعى آن از راى معصوم (ع) است;لذا بايد نخست‏به طور قطعى محقق و مسلم شده تا بتواند كاشفيت قطعى داشته‏باشد. در حالى كه اجماع ادعا شده مزبور داراى چنين قطعيتى نيست; زيرا علاوه براين‏كه بسيارى از فقها قائل به طهارت اهل كتاب يا منكر تماميت ادله نجاست آنان‏هستند، اين اجماع را انكار كرده‏اند. از طرفى، برخى از فقيهان قائل به نجاست اهل‏كتاب نيز نتوانسته‏اند اين اجماع را باور كنند و به همين دليل، در مسئله نجاست‏مشركان به اجماع استدلال كرده‏اند. اما در مسئله نجاست اهل كتاب، يا اصلاسخنى از اجماع به ميان نياورده‏اند، يا اين‏كه به صراحت، اختلافى بودن مسئله ومشهور بودن نظريه نجاست را مطرح كرده‏اند، در نتيجه، موضع‏گيرى اين دو گروه،اطمينان به صحت ادعاى اجماع را از ما سلب مى‏كند و آن را مشكوك ونيازمندبررسى اقوال گذشتگان مى‏سازد. حال به نقل نظر اين دو گروه مى‏پردازيم:

الف ) شيخ طوسى در تفسير آيه شريفه «و طعام الذين اوتوا الكتاب حل لكم‏»فتواى اختصاص «طعام‏» به حبوب را به اكثر اصحاب نسبت مى‏دهد و مى‏فرمايد:«ان اكثر اصحابنا قالوا ان طعام اهل الكتاب الحبوب‏».

ب ) ابن زهره در «الغنية‏» پس از ادعاى اجماع بر نجاست مشركان، نجاست اهل‏كتاب را با اجماع مركب اثبات مى‏كند. (179)

ج ) مرحوم نراقى در «مستند الشيعه‏» نجاست مشركان را اجماعى و نجاست‏اهل كتاب را نزد فقهاى شيعه مشهور مى‏داند. (180)

د ) فاضل هندى در «كشف اللثام‏» موضوع نجاست مشركان را بدون اختلاف ومسئله نجاست اهل كتاب را مورد اختلاف مى‏شمرد. (181)

ه ) موسوى عاملى در «جامع المدارك‏» نجاست مشركان را اجماعى و نقل‏اجماع را متواتر مى‏داند، اما نجاست اهل كتاب را بين فقهاى شيعه موضوعى‏مشهور مى‏داند. (182)

2 - آشفتگى عبارات مدعيان اجماع

اجماع‏هاى ادعا شده را مى‏توان به دو دسته تقسيم كرد:

الف ) ادعاى اجماع از سوى فقهاى پيش‏تر از شيخ طوسى يا نزديك به وى وخود شيخ.

ب ) ادعاى اجماع از سوى فقهاى متاخر.

گرچه عبارات دسته دوم در ادعاى اجماع شيعه بر نجاست اهل كتاب صريح‏تراست، روشن است كه ادعاى آنان، بر ادعاها و فتاواى پيشينيان متكى است. برهمين اساس، براى كشف واقعيت «تحقق اجماع‏» بايد به آن اسناد و گفته‏ها مراجعه‏كرد. اين در حالى است كه تعبيرات قدما متزلزل بوده، و به روشنى بر وجود اجماع‏بر نجاست ذاتى بدن كفار و اهل كتاب دلالت ندارد، و با اين وصف هيچ ادعاى‏اجماعى در مسئله پذيرفتنى نيست.

مهم‏ترين ادعاهاى دسته اول در چهار كتاب آمده است:

1 - سيد مرتضى در «الناصريات‏» فرموده است: «سؤر المشرك نجس عندنا. ان‏سؤر كل كافر باى ضرب من الكفر كان كافرا، نجس، لا يجوز الوضوء به‏».

آن‏چه در شناخت مفاد عبارت فوق لازم است، توجه به فرق «نجاست‏سؤركافر» و «نجاست ذاتى بدن كافر» و تفكيك بين اين موضوع است، كه مؤلف كتاب‏«معالم الاصول‏» نيز بحث مستقلى درباره ملازمه بين نجاست نيم‏خورده حيوان ونجاست‏خود حيوان مطرح كرده است. گرچه بيش‏تر فقهاى شيعه قائل به ملازمه‏هستند، عده‏اى از آنان، مثل شيخ طوسى، ابن جنيد و ابن ادريس قائل به عدم‏ملازمه بوده و بر همين مبنا، با اين‏كه بدن حيوانات حرام گوشت - غير از سگ وخوك - را پاك مى‏دانند، نيم‏خورده آنان را نجس مى‏شمرند; چنان كه بسيارى از اهل‏سنت نيز ضمن پاك دانستن بدن كافر، نيم خورده او را نجس مى‏دانند. بنابراين،ملازمه‏اى بين اين دو حكم نيست و به همين سبب اجماعى كه سيد مرتضى برنجاست نيم خورده كافر ادعا كرده است، نمى‏تواند به معناى ادعاى اجماع شيعه برنجاست ذاتى بدن كفار باشد.

2 - سيد مرتضى در «الانتصار» فرموده است :

و مما انفردت به الاماميه، القول بنجاسة سؤر اليهودى و النصرانى و كل كافر.

تعبير «انفراد اماميه‏» كه از اصطلاحات سيد است، گرچه مرادف با اجماع دانسته‏شده، در حقيقت چنين نيست; زيرا اولا، مفهوم انفراد اماميه، اجماع علماى اماميه‏نيست، بلكه همراه نبودن علماى اهل سنت‏با اماميه در آن فتواست - چه آن فتوامتفق بين همه اماميه باشد يا نباشد. ثانيا، سيد در مسائل متعددى كه مورد اختلاف‏فقهاى شيعه بوده، مانند مسئله «انفعال بئر» كه حتى عمانى و ابن غضائرى با آن‏مخالفت كرده‏اند، ادعاى انفراد اماميه نموده و بديهى است كه مقصود اجماع‏نيست. بنابراين، جمله گذشته سيد دلالتى بر ادعاى اجماع ندارد.

3 - شيخ طوسى - طبق نقل علامه - در «تهذيب‏» فرموده است: «انه اجمع‏المسلمون على نجاسة المشركين و الكفار اطلاقا». به طور مسلم ظاهر اين جمله‏غلط است; زيرا علماى اهل سنت كه بخشى از مسلمين‏اند، نه فقط به نجاست كفارفتوا نداده‏اند، بلكه بسيارى از آنان به نجاست مشركان نيز فتوا نداده‏اند. از طرفى هم‏نمى‏توان گفت كه مقصود شيخ از «مسلمون‏» فقط شيعيان بوده و علماى عامه رامسلمان نمى‏دانسته است; لذا بايد گفت مقصود وى از نجاست، نجاست روحى وخباثت‏باطنى، يا مفهوم عام خباثت - اعم از نجاست‏بدنى و روحى - است، تا مورداتفاق و اجماع و تسالم همه مسلمانان قرار گيرد كه در اين صورت عبارت فوق‏دلالتى بر اجماع شيعه بر نجاست ذاتى بدن كفار ندارد.

4 - ابن زهره نيز به گونه‏اى كه همگان به ناتمامى آن معترف‏اند، ادعاى اجماع‏كرده است; وى فرموده است:

والثعلب والارنب نجسان بدليل الاجماع المذكور، والكافر نجس بدليله ايضا.

با اطمينان، مقصود وى از اجماع بر نجاست روباه و خرگوش، اتفاق آرا ونظريات همه فقيهان شيعه بر نجاست آن‏ها نبوده; زيرا اكثر فقيهان شيعه قائل به‏طهارت آن دو حيوان هستند. پس بايد مقصود ايشان چيز ديگر باشد كه براى مامفهوم و داراى حجيت نيست. به هر تقدير او براى نجاست كافر به همان اجماعى‏تمسك كرده است كه براى نجاست روباه و خرگوش به آن استدلال نموده، و درجه‏اعتبار چنين اجماعى نيز روشن است.

3 - وجود ده‏ها راى مخالف

ادعاى اجماع از ناحيه بزرگان در صورتى قابل قبول است كه به نظريات و فتاواى‏فقيهان گذشته دست‏رسى نداشته باشيم، اما اكنون كه ده‏ها كتاب فقهى فقيهان بزرگ‏شيعه و فتاواى آنان از قرون اوليه تا كنون نزد ماست، ديگر ادعاى اجماع محصل واجماع منقول - اعم از منقول به خبر واحد يا مستفيض - چندان معتبر نيست. به‏ويژه، پس از مراجعه به آن كتاب‏ها در مى‏يابيم ده‏ها نفر از فقيهان شيعه - از قدما،متاخران و معاصران - به صراحت‏به طهارت اهل كتاب فتوا داده، و يا حداقل دلايل‏اقامه شده بر نجاست آنان را مردود و ناتمام دانسته‏اند. به همين سبب به نجاست‏آنان فتوا نداده و به احتياط استحبابى يا وجوبى حكم كرده‏اند. در اين صورت اصولادليل اجماع به انتفاى موضوعش باطل و بى‏پايه خواهد شد. البته انصاف آن است‏كه اكثر قاطع فقيهان شيعه از گذشته تا حال به نجاست اهل كتاب فتوا داده‏اند و به‏همين سبب اين نظر، فتواى مشهور شيعه و به فرموده وحيد بهبهانى «شعار شيعه‏»شده است، اما اين شهرت هرگز به معناى اجماع نيست. براى روشن شدن كامل اين‏موضوع مجموعه نظريات و فتاواى فقيهان بزرگ شيعه را به‏صورت مبسوط ارائه‏مى‏كنيم، تا دست‏رسى به آرا و نظريات فقيهان شيعى، براى اهل نظر آسان‏تر باشد.

- نظريات فقيهان شيعه در طول تاريخ

فقيهان شيعه در مورد فتواى طهارت و نجاست اهل كتاب بر دو گروه‏اند:

1 - فقيهانى كه به نجاست‏بدن اهل كتاب قائل‏اند، يا اگر فتواى صريحى در اين‏مورد ندارند، فتاوايى نزديك به اين حكم صادر كرده‏اند; از قبيل نجاست نيم‏خورده‏كافر، جايز نبودن وضو با نيم‏خورده كافر، لزوم تطهير دستى كه در حال رطوبت‏باكافر مصافحه داشته است، لزوم تقدم ورود مسلمانان بر كتابى در دخول به حمام وهم كاسه شدن با يهودى و نصرانى.

گرچه اين دست فتاوا هيچ‏گاه مستلزم فتواى نجاست ذاتى بدن اهل كتاب‏نيست، اما چون عموم اين فتاوا را با فتواى نجاست‏بدن اهل كتاب هم سنخ‏مى‏دانند، آنها را در يك دسته مى‏آوريم و مفتيان اين احكام را هم از باب مسامحه درليست فقيهان قائل به نجاست ذاتى اهل كتاب ذكر مى‏كنيم.

2 - جمعى از فقيهان شيعه معتقد به طهارت اهل كتاب شده‏اند و پس از بررسى‏ادله اين موضوع اظهار داشته‏اند كه مقتضاى ادله شرعى و مبانى استنباط، هماناطهارت اهل كتاب است. اين در حالى است كه بسيارى از آنان به دليل مخالفت‏علماى مشهور شيعه با اين نظريه و اى بسا به سبب آلودگى عارض اهل كتاب باديگر نجاسات، در اغلب اوقات فقط قائل به احتياط استحبابى يا وجوبى شده‏اند.

تنى چند از اين فقيهان، در قرون اول (قرن 4 و 5) مى‏زيسته و تعداد كم‏ترى ازاين دسته تا قرن 14 بوده‏اند و اغلب از فقهاى قرون 14 و 15 مى‏باشند. شايد اين‏سير تاريخى بدان سبب باشد كه متقدمان، احكام شريعت اسلام را با واسطه كم‏تر ودر نتيجه صحيح‏تر به دست مى‏آوردند و فقهاى قرون وسط تحت تاثير برخى ازفقيهان بزرگ آغاز آن دوره، فتواى نجاست را ترجيح داده و در قرون اخير كه باشجاعت و روشن‏گرى بيش‏تر به بازنگرى احكام و ادله آن‏ها پرداخته‏اند، به رغم‏شهرت حكم نجاست، فتواى طهارت را با ادله فقهى منطبق‏تر ديده‏اند.

شايان يادآورى است كه نسبت فتواى نجاست‏يا طهارت اهل كتاب به بيش‏ترفقهاى متقدم، حدسى است كه از فتواى آنان در مسائل ديگر، مثل حكم نيم خورده‏اهل‏كتاب و مانند آن، استنباط مى‏شود و چنان كه بيان شد آن‏ها اغلب، فتواى‏صريحى در اين موضوع نداده‏اند. بر همين اساس هم چنان كه نسبت فتواى نجاست‏اهل‏كتاب به آن‏ها غير قطعى است، نسبت فتواى طهارت نيز چنين است. به همين‏خاطر، در كتب بعضى از اين فقيهان هر دو گونه قراين طهارت و نجاست مشاهده‏مى‏شود.

3 - فقيهانى كه به طهارت اهل كتاب فتوا داده‏اند; البته برخى از آنان احتياطمستحب يا احتياط واجب در پرهيز از اهل كتاب را نيز اظهار كرده‏اند. علاوه بر آن‏ها،فقيهانى كه صريحا به طهارت اهل كتاب فتوا نداده، اما همه ادله نجاست اهل كتاب‏را مردود و غير قابل استدلال دانسته‏اند، نيز در اين دسته قرار مى‏گيرند.

- فقيهان قائل به نجاست اهل كتاب

1 - شيخ صدوق (متوفاى 381 ق.) در كتاب «فقه الرضا(ع)»;

2 - سيد مرتضى (متوفاى 436 ق.) در «الانتصار»;

3 - ابى الصلاح الحلبى (متوفاى 447 ق.) در «الكافى‏»;

4 - شيخ طوسى (متوفاى 460 ق.) در «المبسوط‏»، «النهاية‏» و «التبيان‏» به‏موجب ظاهر عبارت آن‏ها (بدون تصريح);

5 - ابن براج (متوفاى 481 ق.) در «جواهر الفقه‏»;

6 - طبرسى (متوفاى 548 ق.) در «مجمع البيان‏»;

7 - سعيد راوندى (متوفاى 573 ق.) در «فقه القرآن‏»;

8 - ابن زهره (متوفاى 585 ق.) در «غنية النزوع الى علمى الاصول و الفروع‏»;

9 - ابى حمزه طوسى (متوفاى 580 ق.) در «الوسيلة الى نيل الفضيلة‏»;

10 - ابى الحسن صهرشتى در «اصباح الشيعه بمصباح الشريعه‏»;

11 - محمد ابن ادريس حلى (متوفاى 598 ق.) در «السرائر الحاوى لتحريرالفتاوى‏»;

12 - علاء الدين حلبى در «اشارة السبق الى معرفة الحق‏»;

13 - المحقق الحلى الاول (متوفاى 676 ق.) در «المختصر النافع‏» و ظاهرعبارت «المعتبر» و «شرائع الاسلام‏»;

14 - يحيى ابن سعيد الهذلى الحلى (متوفاى 690 ق.) در «الجامع للشرائع‏»;

15 - حسن ابن يوسف علامه حلى (متوفاى 726 ق.) در «قواعدالاحكام، تحريرالاحكام، ارشاد الاذهان، منتهى المطلب و تذكرة العلماء»;

16 - الشهيد الاول محمد المكى (شهادت 786 ق.) در «اللمعة الدمشقية‏» و«الدروس الشرعيه‏»;

17 - الشهيد الثانى زين الدين (شهادت 965 ق.) در «الروضة البهية‏»;

18 - المحقق الثانى الكركى (متوفاى 940 ق.) در «جامع المقاصد فى شرح القواعد»;

19 - احمدمقدس اردبيلى (متوفاى 993 ق.) در «مجمع الفائدة و البرهان فى‏شرح ارشاد الاذهان‏»;

20 - ميرزا محمد مشهدى (متوفاى 1125 ق.) در «كنز الدقائق‏»;

21 - يوسف البحرانى در «الحدائق الناضرة فى احكام العترة الطاهرة‏»;

22 - الحسنى العاملى (متوفاى 1226 ق.) در «مفتاح الكرامة فى شرح قواعدالعلامة‏»;

23 - سيد على طباطبايى (متوفاى 1231 ق.) در «رياض المسائل فى بيان‏الاحكام بالدلائل فى شرح النافع‏»;

24 - محمدحسن‏النجفى(متوفاى‏1266ق.)در«جواهرالكلام‏فى‏شرح‏شرائع‏الاسلام‏»;

25 - الشيخ مرتضى الانصارى (متوفاى 1281 ق.) در كتاب «الطهاره‏»;

26 - ملا احمد نراقى (متوفاى 1345 ق.) در «مستند الشيعه‏»;

27 - محمد حسين كاشف الغطاء (متوفاى 1373 ق.) در «كشف الغطاء عن‏خفيات مبهمات الشريعة الغراء»;

28 - فاضل هندى، بهاء الدين محمدابن حسن اصفهانى (متولد 1062 ق.) در«كشف اللثام عن قواعد الاحكام‏»;

29 - السيد محمد كاظم اليزدى، در «العروة الوثقى‏»;

30 - محمد تقى شيرازى در «النخبه‏»;

31 - السيد ابوالحسن اصفهانى در «وسيلة النجاة‏» و «ذخيرة العباد ليوم المعاد»;

32 - سيد حاج آقا حسين البروجردى در رساله توضيح المسائل;

33 - السيد محسن الحكيم (متوفاى 1390 ق.) در «مستمسك العروة الوثقى‏»;

34 - السيد محمود الشاهرودى در رساله عمليه به نام «ذخيرة المؤمنين‏»;

35 - السيد احمد الخونسارى (متوفاى 1405 ق.) در «جامع المدارك فى شرح‏المختصر النافع‏»;

36 - محمد تقى آملى در «مصباح الهدى فى شرح العروة الوثقى‏»;

37 - امام خمينى در «تحرير الوسيله‏» و «الطهاره‏»;

38 - السيد محمد رضا الگلپايگانى در «توضيح المسائل‏» و «مجمع المسائل‏»;

39 - الشيخ محمد على الاراكى در «رساله عمليه‏» و «تعليقه بر عروه‏»;

40 - محمد تقى شيرازى در رساله عمليه ;

از آن‏جا كه يك محقق براى اطمينان به نقل قول‏ها نيازمند مراجعه به متن تعابيرصاحب نظران است، نمونه‏اى از عبارات اين دسته از فقها را از متون اصلى‏استخراج كرده، پيش روى محققان و پژوهش گران علاقه‏مند مى‏نهيم.

- تعابير پنجاه كتاب از مهم‏ترين كتاب‏هاى فقهى

1- فقه الرضا(ع): و ان اجتمع المسلم مع ذمى فى الحمام، اغتسل المسلم من‏الحوض قبل الذمى.

2 - الانتصار: و مما انفردت به الامامية، القول بنجاسة سؤر اليهودى و النصرانى وكل كافر... و يدل على صحة ذلك مضافا الى اجماع الشيعة عليه، قوله تعالى «انماالمشركون نجس‏». (183)

3 - الكافى فى الفقه: فصل فى النجاسات... و الثانى ان يماس الماء و غيره حيوان‏نجس كالكلب و الخنزير و الثعلب و الارنب و الكافر. (184)

4 - المبسوط (بعد اتمام ذكر النجاسات): اذا صافح ذميا او محكوما بكفره من اهل‏الملة، كان حكمه حكم ما ذكرناه من النجاسات، بل جعله فى حكم النجاسات حيث‏انه عدا النجاسات كذلك:

«النجاسته على ضربين احدهما دم و الاخر غير دم... و ما ليس بدم من‏النجاسات... هى خمسة اجناس: البول و الغائط من الادمى و غيره من الحيوان الذى‏لا يؤكل لحمه... و المنى نجس من كل حيوان... و الخمر نجسة بلاخلاف، و كل‏مسكر عندنا حكمه حكم الخمر. و الحق اصحابنا انقاح بذلك... الماء الذى ولغ فيه‏الكلب او الخنزير اذا اصابه الثوب وجب غسله لانه نجس... اذا صافح ذميا...». (185)

5 - النهايه: و لايجوز مؤكلة الكفار على اختلاف مللهم و لا استعمال اوانيهم الابعدغسلها بالماء. و كل طعام تولاه بعض الكفار بايديهم و باشروه بنفوسهم، لم يجز اكله;لانهم انجاس ينجس الطعام بمباشرتهم اياه. (186)

النهاية فى مجرد الفقه و الفتاوى: و لايجوز استعمال اسار من خالف الاسلام من‏سائر اصناف الكفار. و ماء الحمام سبيله كسبيل ماء الجارى... فان علمت فيه نجاسة‏او ادخل يده فيه يهودى او نصرانى او مشرك او ناصب او من ضارعهم من اصناف‏الكفار، فلا يجوز استعماله.

6 - تفسير التبيان للشيخ الطوسى: ظاهر الاية يقتضى ان الكفار انجاس، و لا يجوز مع‏ذلك ان يمكنوا من دخولهم شى‏ء من المساجد، لان شركهم... و على هذا من باشريد كافر وجب عليه ان يغسل يده كانت‏يده او يد المشرك رطبة، و ان كانت ايديهايابستين مسحها بالتراب.

7 - جواهر الفقه لابن البراج: اذا عمل الكافر ثوبا سواء كان كفره اصليا او ارتدادا اوكان كافر ملة ثوبا اصبغه او غسله ،هل يجوز الصلاة فيه ام لا؟

الجواب: هذا الثوب يكون نجسا، فلا يجوز فيه الصلوة حتى يغسل الان الكافرنجس. (187)

8 - مجمع البيان للشيخ الطبرسى: و اختلف فى نجاسة الكافر، فقال قوم من الفقهاء ان‏الكافر نجس العين، و ظاهر الاية يدل على ذلك، و روى عن عمرابن عبد العزيز انه‏كتب: امنعوا اليهود و النصارى من دخول مساجد المسلمين... . (188)

9 - فقه القرآن: فصل: و قوله تعالى «انما المشركون نجس‏» يدل على ان سؤراليهودى و النصرانى و كل كافر او مرتد او ملى نجس. (189)

10 - غنية النزوع : و الثعلب و الارنب نجسان بدليل الاجماع المذكور (الطائفة). والكافر نجس بدليله (اجماع) و بقوله - تعالى - «انما المشركون نجس‏» و هذا نص.

و كل من قال بذلك فى المشرك قال به فيمن عداه من الكفار، و المتفرقة بين‏الامرين خلاف الاجماع. (190)

11 - الوسيلة الى نيل الفضيلة: النجاسات: ... الكلب و الخنزير و الثعلب و الارنب والفارة و الوزغة و جسد الزمى و الكافر و الناصب... و لبن الصبيه. (191)

الوسيلة: و الماء اذا لم يبلغ كرا نجس بوقوع كل نجاسة فيه و بمباشرة كل نجس‏العين، مثل الكلب و الخنزير و سائر المسوخ و كل نجس الحكم، مثل الكافر والناصب. (192)

12 - اصباح الشيعة بمصباح الشريعة: النجاسات هى الدم... و ذرق الدجاج... ولعاب الكلاب و المسوخ انفسها كلها و الكلب و الخنزير و الثعلب و الارنب و الوزغة‏و العقرب و الفارة و الكافر و من هو فى حكمه... . (193)

13 - السرائر لابن ادريس: ... حيوان نجس العين و هو الكلب و الخنزير و الكافر.

السرائر لابن ادريس: لا يجوز للمشرك دخول شى‏ء من المساجد، لا باذن و لا بغيرالاذن، و لا يحل لمسلم ان ياذن له فى ذلك، لان المشرك نجس، و المساجد تنزه عن‏النجاسات، لكن هذه العبارة مختصة بالمشرك و اشتمل الكافر غير مشرك كاهل‏الكتاب. (194)

السرائر لابن ادريس: ما يوجب نزح دلاء فاكثرها موت الانسان المحكوم بطهارته‏قبل موته و تنجس الماء... ينزح سبعون دلاوا. قال محمد ابن ادريس: و كانى بمن‏يسمع هذا الكلام ينفر منه و يستبعده و يقول: من قال هذا؟ و من قال سطر فى كتابه ومن اشار من اهل هذا الفن الذين هم القدوة فى هذا اليه؟ و ليس يجب انكار شى‏ء ولا اثباته الا بحجة تعضده و دليل يعتمده، و قد علمنا كلنا بغير خلاف بين المحققين‏المحصلين من اصحابنا ان اليهودى و كل كافر من اجناس الكفار اذا باشر ماء البئرببعض من ابعاضه، نجس الماء و وجب نزح جميعها مع الامكان او التراوح يوما الى‏الليل على ما مضى شرحنا له و عموم اقوالهم و فتاويهم على هذا الاصل. و ايضافقد بت‏بغير خلاف بيننا ان الكافر اذا نزل الى ماء البئر و باشره و سعة منه حيا، انه‏يجب نزح مائها اجمع. فاى عقل او سمع او نظر او فقه يقضى انه اذا مات بعد نزوله‏اليها و مباشرته لمائها بجسمه و هو حى و قد وجب نزح جميعها، فاذا مات بعد ذلك‏ينزح سبعون دلوا و قد طهرت؟ (195)

14 - اشارة السبق لعلاء الدين الحلبى: فينبغى معرفة النجاسات و هى... و الكافرعلى اختلاف جهات كفره... (196)

15 - المختصر النافع للمحقق الحلى: النجاسات: و هى عشرة...و الكافر...السادس اذالاقى الكلب او الخنزير او الكافر ثوبا او جسدا و هو رطب غسل موضع الملاقاة‏وجوبا، وان كان يابسا رش الثوب بالماء استحبابا. (197)

16 - المعتبر فى شرح المختصر: اذا لاقى الكلب او الخنزير او الكافر المحكوم‏بنجاسته عينه ثوبا او جسدا و هو رطب، غسل موضع الملاقاة وجوبا. (198)

17 - شرائع الاسلام فى مسائل الحلال و الحرام: النجاسات عشرة انواع: ... العاشرالكافر، و ضابطه كل من خرج عن الاسلام او انتحله و جحد ما يعلم من الدين‏ضرورة، كالخوارج و الغلاة. (199)

18 - الجامع للشرائع ليحيى ابن سعيد الهذلى الحلى: باب الانجاس: و الكلب و الخنزيرو الكافر...

19 - قواعد الاحكام فى مسائل الحلال و الحرام للعلامة الحلى: انواع النجاسات: ... والكافر سواء كان اصليا او مرتدا و سواء انتمى الى الاسلام، كالخوارج و الغلاة او لا. (200)

20 - تحرير الاحكام للعلامة : العاشر الكافر نجس و هو كل من جحد ما يعلم من‏الدين بثبوته ضرورة سواء كانوا حربيين او اهل الكتاب او مرتدين، و كذا الناصب والخوارج و الغلاة، و الاقرب ان المجسمة و المشبهة كذلك. (201)

21 - ارشاد الاذهان للعلامة : النجاسات: ... و الكافر و ان اظهر الاسلام اذا جحدما يعلم ثبوته من الدين ضرورة، كالخوارج و الغلاة. (202)

22 - منتهى المطلب للعلامة: الكافر انجاس و هو مذهب علمائنا اجمع سواء كانوااهل الكتاب او حربيين او مرتدين. (203)

23 - تذكرة العلماء للعلامة: الكافر عندنا نجس لقوله تعالى... . (204)

24 و 25 - اللمعة الدمشقية للشهيد الاول و الروضة البهية فى شرحها للشهيد الثانى:

(والكافر) اصليا او مرتدا... و ضابطه من انكر الالهية او الرسالة او بعض ما علم‏ثبوته من الدين ضرورة . (205)

26 - الدروس الشرعيه فى الفقه الامامية للشهيد الاول: النجاسات عشر... و الكافراصليا اومرتدا او منتحلا لاسلام جاحدا بعض ضرورياته، كالخارجى و الناصبى‏والغالى و المجسمى. (206)

27 - جامع المقاصد فى شرح القواعد: نقل متن القواعد اعنى «و الكافر سواء كان‏اصليا او مرتدا و سواء انتمى الى الاسلام، كالخوارج و الغلاة او لا...» و لم يكتب‏تعليقة عليه. (207)

28 - مجمع الفائدة و البرهان: و اما الدليل نجاسته الكافر فكانه الاجماع المفهوم من‏كلام المصنف فى المنتهى... و اعلم انه مابقى الشك فى نجاسته ما هو المذكور الافى الخمر و توابعه و فى بعض الدماء و فى بعض اقسام الكفار، مثل المجسمة والمرتد... (208)

29 - كنز الدقائق: ظاهر الاية ان اعيانهم نجسة، و يؤيد قوله «و لايقربوا...».

30 - الحدائق الناضرة: و الحق عندى هو الترجيح لاخبار النجاسة و ذلك من‏وجوه... . (209)

31 - مفتاح الكرامة فى شرح قواعد العلامه: حيث نقل عبارة القواعد و لم يصرح‏بفتوى نفسه الا ان اضاف على عبارته كلمة «اجماعا». (210)

32 - رياض المسائل فى بيان الاحكام بالدلائل (شرح النافع): «الكافر، اصليا اومرتدا...و الحجة فى الحكم بعد الاجماعات... الاية الكريمة... و النصوص المعتبرة‏بنجاسة اهل الكتاب ... . (211)

33 - جواهر الكلام فى شرح شرائع الاسلام: العاشر الكافر اجماعا فى التهذيب و...و يدل عليه مضافا الى ذلك قوله تعالى... . (212)

34 - كتاب الطهارة للشيخ الانصارى: الثامن من النجاسات الكافر بجميع اقسامه ...و الاصل فيه قبل ذلك قوله تعالى... فالانصاف ان مخالفة ماعدا الاسكافى‏غير واضحة كما صرح به بعض، و كم من اجماع سبقه و لحقه، فلا ينبغى التامل فى‏القول بالنجاسة. (213)

35 - مستند الشيعه فى احكام الشريعة: الفصل السابع من النجاسات فى الكافر. و له‏اقسام: القسم الاول غير الكتابى الذى لم ينتحل الاسلام، و نجاسته عند الاماميه‏اجماعية ... و هو المحجة عليه مع فحوى ما ياتى عليها من المستفيضة الدالة على‏نجاسة الكتابى... القسم الثانى الكتابيون و نجاستهم عندنا مشهورة... و قد ينسب‏الخلاف الى العمانى و المفيد فى رسالة الغرية، و هو غير ثابت... مع عدم قدح‏مخالفة الاسكافى (للاجماع) لكونه نادرا يظهر من الاجماع على النجاسة; مضافا الى‏المستفيضة من الروايات ... . (214)

36 - كشف الغطاء : القسم الثانى من الطهارة ما كان من الحيوان و هو اربعة اقسام:الاول الكافر و هو قسمان: الاول الكافر بالذات و هو الكافر بالله او نبيه او المعاد،شاكا لم يغدر لبعد الدار او لكونه فى محل النظر خالية عن الاستقرار، و يمكن ان‏نجرى عليها حكم الكفار فى غير المواخذة كالتغديب بالنار... . (215)

37 - كشف اللثام : العاشر الكافر... وعلى الجملة فلا خلاف عندنا فى نجاسة غيراليهود و النصارى من اصناف الكفار كما فى المعتبر و الخلاف ان تحقق فيهم الاية‏نص على نجاسة المشركين منهم و من غيرهم. و الاخبار الدالة على نجاسة اهل‏الكتاب كثيرة... و اما خبر عمار... و قس على ذلك كل ما توهم طهارتهم من الاخبار. (216)

38 - العروة الوثقى: الثامن الكافر باقسامه حتى المرتد بقسميه و اليهود و النصارى‏و المجوس... (217) .

39 - الرسالة العملية المسماة ب «نخبه‏» تاليف حاج محمد كلباسى التى كتب فى حواشيهافتاوى آية الله محمد تقى شيرازى و آية‏الله محمد كاظم آخوند خراسانى: فقد افتى المؤلف‏بنجاسة الكفار و لم تحشيا عليه، تاييدا لما فى المتن. (218)

40 - وسيلة النجاة: العاشر الكافر و هو من انتحل غير الاسلام او انتحله... من غيرفرق بين المرتد و الكافر الاصلى الحربى و الذمى و الخارجى و الغالى و الناصبى. (219)

ذخيرة العباد ليوم المعاد: دهم از انواع نجس: كافر، و آن كسى است كه بر غير دين‏اسلام باشد، مانند يهود و نصارى و مجوس و دهرى... . (220)

41 - توضيح المسائل آية الله بروجردى: 8 - كافر; مسئله 107: كافر، يعنى كسى كه‏منكر خداست‏يابراى خدا شريك قرار مى‏دهد يا پيغمبرى حضرت خاتم الانبياءمحمد ابن عبد الله (ص) را قبول ندارد، نجس است. (221)

42 - مستمسك العروة الوثقى : الثامن - الكفار باقسامه... اجماعا محكيا فى جملة‏من كتب الاعيان... فالعمل بنصوص الطهارة غير ممكن لمخالفتها للاجماعات‏المستفيضة النقل كما عرفت، بل للاجماع المحقق كما قيل، فان مخالفة ابن الجنيدلو تمت لاتقدح فى الاجماع. (222)

43 - ذخيرة المومنين: كافر نجس است، اما منكر ضرورى اگر علم به اسلاميت‏حكم داشته باشد نجس، و الا احتياط وجوب اجتناب است. (223)

44 - جامع المدارك فى شرح المختصر النافع: و اما الكافر، فالمشهور نجاسته...بجميع اصنافه بل لم يعرف الخلاف فى غير الكتابى منه من احد. و قد تواتر الاجماع‏فى غير الكتابى. و اما الكتابى فالمشهور نجاسته و لكن حكى عن ابن الجنيد و ظاهرالعمانى و نهاية الشيخ القول بالطهارة، و تبعهم جماعة من متاخرى المتاخرين...فلا محيص من القول بالنجاسة. (224)

45 - مصباح الهدى فى شرح العروة الوثقى: (اهل كتاب) فالاقوى ما عليه المشهورمن القول بنجاستهم. (225)

46 - تحرير الوسيلة: العاشر الكافر و هو من انتحل غير الاسلام او انتحله... من غيرفرق بين المرتد و الكافر الاصلى و الحربى و الذمى. (226)

47 - كتاب الطهارة: و بالجملة هذه الشهرة و المعروفة فى جميع الطبقات فى‏الاعصار و الامصار تكشف جزما عن راى ائمتهم(ع) و لا يبقى فيها محل تشكيك وريب. (227)

و من ذلك يعلم ان المسالة معروفة بينهم من الاول و اخذ كل طائفة من سابقتها وهكذا الى عصر الائمة(ع). (228)

48 - توضيح المسائل آية‏الله گلپايگانى: مسئله 107: كافر; يعنى كسى كه منكرخداست، يا براى خدا شريك قرار مى‏دهد، يا رسالت‏حضرت خاتم الانبياء محمدابن عبد الله(ص) را قبول ندارد، نجس است. (229)

49 - مجمع المسائل آية‏الله گلپايگانى:

سؤال 119: عده‏اى كه در زمان حيات مرحوم آقانور اراكى (ره) مقلد ايشان‏بودند مى‏گفتند كه آقاى آقانور مى‏فرمودند كه «ارامنه هر كدام حضرت عيسى راپيغمبر خدا مى‏دانند، نجس نيستند و هر كدام آن‏ها كه او را خدا يا پسر خدامى‏دانند نجس مى‏باشند، اكنون حضرت عالى نظر مبارك را مرقوم فرماييد:

جواب : به نظر اين جانب همه آن‏هانجس هستند.

جواب مسئله 120: اهل كتاب نجس هستند... .

50 - توضيح المسائل آية‏الله اراكى: مسئله 105: كافر; يعنى كسى كه منكرخداست، يا براى خدا شريك قرار مى‏دهد، يا پيغمبرى حضرت خاتم الانبياءمحمد ابن عبدالله (ص) را قبول ندارد، نجس است. (230)

تعليقه آية‏الله اراكى بر عروة الوثقى: اذا ايد ما فى متن العروة بعدم التعليق عليه. (231)

51 - رساله عمليه آية الله محمد تقى شيرازى: العاشر الكافر... الاصلى الحربى‏والذمى... . (232)

- فقيهان قائل به طهارت اهل كتاب

1 - ابن ابى عقيل عمانى كه از اولين فقيهان شيعه در قرن سوم و چهارم است. تنهافتوايى كه از او درباره طهارت و نجاست اهل كتاب باقى مانده است، مربوط به‏«سؤر كتابى‏» است كه به طهارت نيم‏خورده يهودى و نصرانى فتوا داده است. (233)

گرچه برخى از علما، مانند ملا احمد نراقى در «مستند الشيعه‏» اين فتوا را توجيه‏كرده و گفته‏اند: شايد ابن ابى عقيل معتقد به نجاست‏بدن اهل كتاب بوده است، اماچون وى اولين مجتهد شيعه بوده كه ملاقات آب قليل با شى‏ء نجس را موجب‏نجس شدن آب نمى‏دانسته، به همين دليل نيم‏خورده اهل كتاب را پاك شمرده‏است. ولى اين توجيه فقط در صورتى ممكن است كه نيم‏خورده كتابى فقط آب‏باشد، يا معناى «سؤر» فقط «آب نيم‏خورده‏» باشد، لكن در غذا و آب‏گوشت وآب‏ميوه و آب مضافى كه نيم‏خورده كتابى باشد، اين توجيه وجهى ندارد.

2 - ابو على ابن جنيد اسكافى در كتاب «المختصر الاحمدى فى الفقه المحمدى‏»نوشته است:

ولو تجنب من اكل ما صنعه اهل الكتاب من ذبائحهم و فى انيتهم و كل ما صنع‏فى اوانى مستحلى الميتة و مؤاكلتهم ما لم يتيقن طهارة اوانيهم و ايديهم كان‏احوط (234) ; اگر از دست‏پخت و گوشت ذبيحه و ظرف‏هاى‏اهل‏كتاب‏وكسانى‏كه‏مرداررا حلال مى‏دانند و نيز از هم سفره‏اى با آنان - تا وقتى كه يقين به طهارت ظرف‏هاو دست‏هايشان پيدانشده - پرهيز شود،بهتر و موافق با احتياط خواهدبود.

چنان كه ملاحظه مى‏شود ايشان اولا، دست‏هاى اهل كتاب را تطهير شدنى‏مى‏داند، و ثانيا، پرهيز از دست پخت و ظرف‏هايشان را موافق با احتياط مى‏شمرد،كه اين دو، نشانه اعتقاد وى به نجس نبودن بدن اهل كتاب است.

3 - شيخ مفيد در «رساله غريه‏» (غرويه) نيم‏خورده يهودى و نصرانى را مكروه‏دانسته است. (235) روشن است كه اگر ايشان بدن آن‏ها رانجس مى‏دانست‏بايدنيم‏خورده آنان را حرام مى‏دانست. گرچه برخى، مانند مرحوم نراقى سخن وى رااين‏گونه توجيه كرده‏اند كه مقصود وى از كراهت، ناپسندى - اعم از حرمت و كراهت -است، نه معناى اصطلاحى آن، اما اين توجيه بر خلاف ظاهر است. البته شيخ مفيددر دو جا از كتاب «المقنع‏» به جاست‏سؤر كافر و رطوبت دست آن‏ها فتوا داده‏است: «و لا تجوز الطهارة باسار الكافر و المشركين و اليهود و النصارى و المجوس وهو ما فضل فى الاوانى مما شربوا فيه او توضؤوا به او مسوه بايديهم و اجسادهم‏» (236) كه وجه جمع آن حمل فتواى اخير بر كراهت‏به سبب نجاست عارضى است.

4 - شيخ طوسى در آخر بحث «احكام خوردنى‏ها و نوشيدنى‏ها» از كتاب «النهايه‏»مى‏نويسد:

و اذا صافح الكافر المسلم و يده رطبة بالعرق او غيره غسلها من مسه بالماءو ان لم يكن فيها رطوبة، مسحها ببعض الحيطان و التراب. (237)

ولى براى جمع بين اين كلمات و فتواى فوق بايد اين دو فتوا را بر استحباب يانجاست عارضى حمل كرد، يا اين‏كه مانند شهيد صدر در كتاب «بحوث‏» بگوييم:«فتوا به طهارت، مربوط به دوران جوانى شيخ مفيد بوده و بعد از آن نظرش عوض‏شده است; زيرا شاگردانش; يعنى سيد مرتضى و شيخ طوسى بر نجاست اهل‏كتاب ادعاى اجماع نموده‏اند.» (238)

ويكره ان يدعوا الانسان احدا من الكفار الى طعامه فياكل معه، فان دعاه، فيامربغسل يديه، ثم ياكل معه ان شاء (239) ; مكروه است انسان يكى از كافران رابه غذاى‏خويش دعوت كند تا با او غذا بخورد. اما اگر دعوت كرد بايد به او دستور دهد تادست‏هايش را بشويد و پس از آن، اگر خواست‏با او غذا بخورد.

دلالت اين فتوا نيز بر اعتقاد به نجس نبودن بدن كافر روشن است. اما توجه به‏اين نكته لازم است كه شيخ در مواردى دستور پرهيز از هم‏غذايى با كافران و لزوم‏شستن دست‏هايى كه با رطوبت‏به بدن كافر تماس حاصل كند، صادر كرده است.وى قبل از جمله فوق مى‏نويسد:

هم غذايى با هيچ‏كدام از ملت‏هاى كافر و استعمال ظروف آن‏ها جايز نيست،مگر پس از شست و شوى آن‏ها، و نيز هر غذايى كه كافران با دست‏خود بپزند،خوردنش جايز نيست; زيرا كافران نجس‏اند و غذا به سبب ملاقات با آن‏ها نجس‏مى‏شود. اما استفاده از حبوبات كفار و امثال آن كه دست انسان با تماس به آن‏هانجاست پذير نيست، مانعى ندارد. (240)

وى در جايى ديگر از همان كتاب مى‏نويسد:

اگر انسان با فردى ذمى (كافر اهل كتاب كه در پناه حكومت اسلامى است)...،مصافحه كند، در صورتى كه دستش‏تر باشد بايد آن را بشويد، و اگر خشك بوددستش را به خاك بمالد. (241)

به نظر مى‏رسد كه بين دو عبارت مزبور و فتواى فوق ناسازگارى وجود دارد، كه‏بايد با توجيهى مناسب ميان آن‏ها توافق ايجاد شود. عده‏اى گفته‏اند: شايد در فتواى‏اول فتواى ديگران را نقل كرده است. جمعى گفته‏اند: شايد آن مطلب را در بيان‏مضمون احاديث ذكر كرده است، چنان كه شيوه شيخ (ره) در «النهايه‏» ونيز روش‏فقهاى قبل از او همين بوده است، نه آن‏كه فتواى خود را گفته باشد. برخى‏افزوده‏اند: شايد مقصودش از آن اجازه، فقط در صورت اضطرار و ناچارى انسان‏بوده است. ليكن هيچ يك از اين توجيهات بدون دليل و قرينه پذيرفته نمى‏شود.بهترين توجيهى كه به نظر مى‏رسد اين است كه شايد شيخ (ره) معتقد به طهارت‏بدن كافران بوده، اما چون مى‏دانسته كه كافران و اهل كتاب اغلب به سبب ارتباط واجتناب نكردن از انواع نجاسات دست‏ها و ظرف‏هايشان نجس مى‏شود، چنين‏دستورى داده است.

5 - سيد محمد موسوى عاملى (متوفاى 1009 ق.) مؤلف «مدارك الاحكام‏» گرچه به‏حكم طهارت تصريح نمى‏كند، پس از رد دلايل نجاست، دلايل طهارت را تقويت‏مى‏كند. او در آغاز، دلايل قائلان به نجاست كفار را - كه قرآن و احاديث است - نقل‏كرده، دلالت آيه شريفه را نفى مى‏كند و بعد از ذكر دلايل طهارت بدن كافران - كه آيه‏قرآن، احاديث و اجماع است - بدون اشكال از آن‏ها مى‏گذرد. پس از آن، معارضه‏بين اين دو گروه از احاديث را با حمل نهى در روايات بر كراهت علاج مى‏كند:

و يمكن الجمع بين الاخبار باحد امرين: (1) اما حمل هذه على التقيه، (2) او حمل‏النهى فى الاخبار المتقدمة على الكراهة. و يشهد للثانى مطابقته لمقتضى الاصل واطلاق النهى عن الصلوة فى الثوب قبل الغسل. (242)

6 - شيخ حسن زين‏الدين، صاحب معالم. (243)

7 - ملامحسن فيض كاشانى در ذيل حديث 4134 از كتاب «الوافى‏» آورده‏است:احاديث مزبور بر نجاست اهل كتاب دلالت ندارند; زيرا اولا، شايد نهى به سبب‏خباثت‏باطنى كافران باشد و ثانيا، احاديث‏بسيارى وجود دارد كه علت لزوم پرهيزاز اهل كتاب را آلودگى آن‏ها به نجاسات شمرده است، نه نجاست ذاتى بدن آن‏ها.وى مى‏نويسد:

لادلالة فى الخبر على النجاسة بالمعنى المعهود، فلعل النهى لخبثهم الباطنى.

والاخبار مستفيضة بان الاجتناب عنهم انما لتلوثهم بالخمر و لحم الخنزير والبول‏و نحوها كما ياتى فى الباب الاتى و فى ابواب ما يحل من المطاعم و مالايحل من‏كتاب المطاعم و المشارب ان شاءالله. و فى بعضها انه لاباس بمؤاكلته اذا كان من‏طعامك و غسل يده.

و قد مضى فى باب طهارة الماء خبر فى جواز الشرب من كوز شرب منه اليهودى‏والتطهير من مسهم ممالاينبغى تركه. (244)

8 - محمد باقر محقق سبزوارى در «كفاية الاحكام‏» تصريح مى‏كند كه ادله‏نجاست اهل كتاب ناتمام است; زيرا در مقابل آن‏ها احاديث معتبرى وجود دارد كه‏طهارت آن‏ها را اثبات مى‏كند. اين در حالى است كه وى به موجب فتواى مشهور درمورد نجاست اهل كتاب مى‏فرمايد: جرات بر مخالفت مشهور - به ويژه كه ادعاى‏اجماع هم برآن شده است - سزاوار نيست. وى مى‏نويسد:

وفى نجاسة اهل الكتاب خلاف، والمشهوربين الاصحاب نجاستهم... وادلة‏النجاسة محل بحث، والاخبار المعتبرة دالة على الطهارة، لكن لاينبغى الجراة على‏مخالفة المشهور المدعى عليه الاجماع. (245)

9 - شيخ على ابن جامع عاملى در كتاب «توفيق السائل على دلائل المسائل‏». (246)

10 - شيخ الشريعة اصفهانى.

11 - حاج آقا رضا فقيه همدانى پس از نقل استدلال قائلان به نجاست‏براساس‏آيه شريفه و روايات، در نقد و اشكال برآن‏ها مى‏نويسد:

والحاصل انه لايجوز طرح الاخبار الدالة على الطهارة او المؤيدة لها التى لاتتناهى‏كثرة بمثل هذه التلفيقات التى تشبث‏بها القائلون بالنجاسة; (247) حاصل سخن آن‏كه‏صحيح نيست آن همه احاديث فراوان را كه بر طهارت اهل كتاب دلالت مى‏كنندو ياحداقل مؤيد آن هستند، به‏سبب توجيهات سست قائلان به‏نجاست، رهاكرد.

12 - آخوند محمد كاظم خراسانى ضمن اين‏كه در بخش طهارت كتاب «قطرات‏»،استدلال به «اجماع بر نجاست اهل كتاب‏» را رد، و احاديث تصريح كننده به طهارت‏را تاييد كرده، به جمع بين اخبار متعارض پرداخته، مى‏گويد: يا بايد روايات نجاست‏و نهى را مربوط به نجاست ظاهرى اهل كتاب بدانيم و يا نهى از آن‏ها «نهى تنزهى‏» وكراهتى است. اين در حالى است كه ايشان در پايان به دليل عدم مخالفت‏با فتواى‏مشهور راه احتياط را پيش گرفته، مى‏فرمايد:

و بالجمله قضية الجمع العرفى المرفى بين الاخبار حمل تلك الاخبار على احد هذه‏المحامل، ... ادعوا الاجماع عليه، ولكنه لايكادينفع... ومع ذلك كان الفتوى على‏خلافهم جسارة و جرئة. والاحتياط طريق النجاة. (248)

از سويى ايشان در حاشيه‏اى كه بر رساله احكام مرحوم حاج محمد كلباسى به‏نام «النخبة‏» نوشته، با سكوت در مقابل فتواى ايشان به نجاست كفار، همان فتواى‏نجاست را انتخاب كرده است. (249)

13 - سيد محسن حكيم، پرچم‏دار بزرگ اين فتوا در عصر حاضر، بزرگ‏ترين‏فقيهى بود كه با صراحت تمام، فتواى طهارت بدن اهل كتاب را اعلام كرد. پس ازصدور اين فتوا از سوى ايشان، شمارى ديگر از فقهاى متاخر جرات بازنگرى فقهى‏در دلايل دو نظريه و اتخاذ نظر بر خلاف‏نظر مشهور و اى بسا جرات بر ابراز عقيده‏درونى خويش را پيدا كردند. (250) بدين وسيله مرحوم آية‏الله حكيم راه‏گشاى فتواى‏طهارت اهل كتاب براى متاخران است. آية‏الله حكيم(ره) در پاسخ استفتايى درهمين‏باره، فتواى معروف خويش را صادر كردند. متن استفتا و فتوا چنين است:

بسم‏الله الرحمن الرحيم و به نستعين.

سماحة الامام المجاهد السيد محسن الطباطبائى الحكيم دام‏ظله

لقد قرانا اخيرا فتوى سماحتكم بطهارة الكتابيين و طهارة طعامهم و جواز الاكل‏منه الا الشئ‏الذى يذبحونه بايديهم فهو حرام. لذا يرجى التكرم و اجابتنا على‏السؤال الاتى ادامكم‏الله ذخرا و ابقاكم ظلا.

عن جماعة من المسلمين - كاظم جبار عدوه

پاسخ استفتا

بسم‏الله الرحمن الرحيم وله الحمد.

الكتابى طاهر اذا كان طاهرا من النجاسات التى يساورها، كالبول والمنى والدم والخمر و غيرها. فاذا كان طاهرا من هذه النجاسات، كان سؤره طاهرا و يجوزاكل‏طعامه و شرابه.

محسن‏الطباطبائى‏الحكيم، 17 صفر 1388 (251)

شخص كتابى پاك است، در صورتى كه از نجاساتى كه در ارتباط با آن‏هاست، ازقبيل ادرار، منى، خون، شراب، و مانند آن پاكيزه باشد; پس‏هرگاه از اين نجاسات‏پاك بود، نيم‏خورده وى پاك است و خوردن غذا و نوشيدنى‏هاى او جايزاست .

14 - شيخ محمد حسن مظفر، مؤلف كتاب «دلائل الصدق‏»; شيخ محمد طاهرشيخ راضى در مقدمه‏اى كه بر اين كتاب نوشته، اين فتوا را از ايشان نقل مى‏كند. (252)

15 - شيخ يوسف حائرى شاهرودى خراسانى در كتاب خويش پس از نقد وبررسى و اشكال بر دلالت آيه شريفه و احاديث وارده بر نجاست اهل كتاب،روايات طهارت اهل كتاب را صحيح و صريح و حجت مى‏شمرد، و بى‏توجهى به‏آن‏ها را در فتوا جايز نمى‏داند، اگر چه ايشان هم در پايان احتياط را لازم مى‏شمرد.وى مى‏نويسد:

فتلخص انه لايجوز طرح الاخبار الدالة على الطهارة بمثل هذه الامور التى تمسك‏بها القائلون بالنجاسة، فتامل جيدا. و لكن الاحتياط لاينبغى تركه. (253)

16 - سيد صدرالدين صدر از مراجع و فقهاى بزرگ قم .

17 - شيخ محمد رضا آل يس از مراجع نجف اشرف. (254)

18 - سيد محسن امين عاملى از مراجع تقليد لبنان در حاشيه خود بر كتاب‏تبصره.

آقاى مغنيه مى‏نويسد: اين سه نفر فتوا به طهارت دادند، اما آن را مخفيانه فقط به‏افراد مطمئن مى‏گفتند و از ترس فتنه‏گران اعلام نمى‏كردند. (255)

19 - محمد جواد مغنيه; ايشان پس از نقل ادله قائلان به نجاست و نقد و اشكال‏برآن‏ها فتواى طهارت اهل كتاب را انتخاب مى‏كند و به طور رسمى اعلام مى‏كند كه‏هيچ دليلى - اعم از نص و اجماع و عقل - بر نجاست اهل كتاب وجود ندارد.

وعليه فلادليل على النجاسة من نص و لااجماع و لاعقل.

ايشان نقل مى‏كند كه استاد من از نظر علمى و استدلال و نظريه مبتنى بردلايل‏شرعى، قائل به طهارت اهل كتاب بود، اما مى‏گفت در عمل بايد با آن‏ها مثل نجس‏رفتار شود (وى نام استادش را ذكر نكرده است).

20 - سيد محمد تقى آل بحرالعلوم. (256)

21 - ابوعبدالله زنجانى در كتاب «طهارة اهل الكتاب‏». (257)

22 - شيخ محمد صالح جزائرى.

23 - سيد محسن موسوى در «البيان فى الحجة والبرهان‏».

24 - سيد عبدالحسين شرف الدين عاملى در «تحفة الاصحاب فى حكم‏اهل الكتاب‏».

25 - شيخ عبدالهادى فضلى در كتاب «دروس فى فقه الاماميه‏» پس از بحث‏مفصلى مى‏نويسد:

فتكون النتيجة هى القول بطهارة اهل الكتاب; (258) نتيجه همه مباحث گذشته آن‏است كه ما قائل به طهارت اهل كتاب شويم.

26 - سيد محمد حسين فضل‏الله از علماى بزرگ و معاصر لبنان. آقاى فضلى‏مى‏نويسد: من اين فتوا را در گفت و گويى كه در مكه مكرمه و مدينه منوره با ايشان‏داشتم، شنيدم.

27 - شيخ محمد امين زين‏الدين در «كلمة‏التقوى‏».

28 - سيد عبدالحسين نورالدين عاملى، مؤلف «الكلمات الثلاث‏».

29 - آية‏الله سيد ابوالقاسم خويى (ره); ايشان در سه مجموعه فقهى خويش‏تمام دلايل قائلان به نجاست اهل كتاب را ناتمام مى‏داند; تا جايى كه مى‏فرمايند:شيعيان در طول دوران حيات ائمه معصومين(ع) به طور ارتكازى در اذهانشان به‏طهارت ذاتى اهل كتاب اعتقاد داشته‏اند و از همين‏رو، گاهى درباره نجاست عرضى‏آن‏ها سؤالاتى از ائمه - عليهم السلام - مى‏كردند. با اين همه، ايشان به موجب‏شهرت فتواى نجاست در بين قدما و متاخران در هر سه كتاب، پرهيز از اهل كتاب رااحتياط واجب مى‏دانند:

اما الكتابى، فالمشهور نجاسته و هو الاحوط. (259)

فالقول بالنجاسة فى غاية الاشكال ... ولكن القول بالطهارة اشكل; لمخالفته‏لفتوى المشهور قديما و حديثا وانه يوحشنا الانفراد عنهم. فالاخذ بالاحتياطلزوما هو طريق النجاة. (260)

و بذلك ظهر ان طهارة اهل الكتاب كانت ارتكازية عندالرواة الى آخرعصر الائمه(ع) و انما كانوا يسالونهم عما يعمله اهل الكتاب او يساوره، من اجل‏كونهم مظنة النجاسة العرضية. و من هنا يشكل الافتاء على طبق اخبار النجاسة،الا ان الحكم على طبق روايات الطهارة اشكل، لان معظم الاصحاب من‏المتقدمين والمتاخرين على نجاسة اهل الكتاب، فالاحتياط اللزومى مما لامناص‏عنه فى المقام. (261)

آقاى محمد ابراهيم جناتى مى‏نويسد: «من در خدمت مرحوم آية‏الله خويى‏عرض كردم: اگر روايات طهارت اهل كتاب را صحيح مى‏دانيد و دلائل قائلان به‏نجاست نزد شما ناتمام است، نبايد طبق روايات فتواى صريح به طهارت دهيد;زيرا طبق مبناى شما اعراض مشهور از حديث صحيح موجب ضعف و بى اعتبارى‏آن نمى‏گردد. ايشان پاسخ دادند كه گرچه اين سخن صحيح است، اما مخالفت‏كردن با مشهور در مقام فتوا مشكل است‏». (262)

30 - شهيد سيد محمد باقر صدر; ايشان در رساله فتوايى خويش به صراحت‏نجس نبودن اهل كتاب را مطرح كرده و نوشته‏اند:

كل كافر نجس، ويستثنى من نجاسة الكافر قسمان من الكفار: احدهما اهل الكتاب،و هم الكفار الذين ينسبون انفسهم الى ديانات سماوية صحيحة مبدئيا ولكنهانسخت كاليهود والنصارى بل وكذلك المجوس... (263) ; هركافرى نجس است، بجزدو گروه: 1 - اهل كتاب; يعنى كسانى كه خود را پيروان اديان آسمانى دانسته،گرچه به مرور زمان نسخ شده باشند، مانند يهوديان و مسيحيان و حتى‏مجوسيان.

اما در كتاب استدلالى «بحوث فى شرح العروة‏الوثقى‏» به طور مبسوط به نقل ونقد تمام دلايل قائلين به نجاست اهل كتاب پرداخته و همه آن‏ها را ناتمام دانسته‏است. به نظر ايشان مهم‏ترين دليل قائلين به نجاست، «اجماع‏» است كه آن رامختص مشركان دانسته، و بر همين اساس با استناد به روايات طهارت اهل كتاب،فتواى طهارت را انتخاب كرده است:

وعليه فلا موجب لسقوط اخبار الطهارة عن الحجية فى نفسها.

و على ضوء ذلك كله، فلاحظ ان ادلة القول بالنجاسة لم يتم شئ منها فى الكتابى،وان المتيقن من تلك الادلة التى عمدتها الاجماع، المشرك و من يوازيه او من هواسوء منه، كالملحد وعلى هذا يتجه التفصيل بين المتيقن وغيره فيحكم بالنجاسة‏فى حدود المتيقن و يحكم بالطهارة فيما زاد على ذلك. (264)

فما يمكن ان نستخلصه من مجموع ماتقدم، سقوط الاجماع المدعى عن الحجية‏بالنسبة الى الكتابى و من هو من قبيله من الكفار. (265)

31 - آية‏الله سيد على خامنه‏اى; رهبر بزرگوار انقلاب اسلامى. ايشان در پاسخ به‏استفتايى در مورد اهل كتاب، آن‏ها را طاهر دانسته‏اند. متن استفتا و فتوا چنين است.

سؤال 325 - بعضى از فقها قائل به نجاست اهل كتاب و برخى قائل به طهارت‏آن‏ها هستند، نظر حضرت عالى چيست؟

جواب : نجاست ذاتى اهل كتاب ثابت‏شده نيست و به نظر ما آن‏ها محكوم به‏طهارت ذاتى هستند. (266)

32 - آية‏الله محمد فاضل لنكرانى; از مراجع معاصر. ايشان در دو جا از رساله‏خويش طهارت اهل كتاب را تصريح كرده‏اند:

مسئله 109 - كافر; يعنى كسى كه معتقد به خدا نيست، يا براى خدا شريك‏قرار مى‏دهد، يا پيغمبرى حضرت خاتم‏الانبياء محمدبن عبدالله(ص) را قبول‏ندارد، نجس است. مگر اهل كتاب كه پاك مى‏باشند. (267)

مسئله 114 - مرتد، ملى باشد يا فطرى، نجس است، ولى اهل كتاب، مانند يهودو نصارا پاك مى‏باشند. (268)

33 - آية‏الله ناصر مكارم شيرازى; از مراجع معاصر. ايشان در رساله‏توضيح‏المسائل پرهيز از همه كافران - اعم از اهل كتاب و مشرك - را احتياط واجب‏دانسته و نوشته‏اند:

بنابر احتياط، همه كفار نجس‏اند. (269)

اما در تعليقه خويش بر عروة‏الوثقى نظريه خويش را چنين توضيح داده است:

لادليل على نجاسة الكفار، اما الكتابى، فظاهر كثير من الروايات المعتبرة،طهارتهم ذاتا وان نجاستهم عرضية و ظاهر بعض آيات الكتاب العزيز ايضاذلك. ويظهر من غير واحد من الروايات، استحباب التنزه عما فى ايديهم، اجتناباعما يكون فيهم غالبا من النجاسات العرضية. و بها يجمع بين مادل على الطهارة‏و ما يظهر منه النجاسة و وجوب الاجتناب... (270) ; هيچ دليلى بر نجاست كافران‏وجود ندارد، اما اهل كتاب كه طهارتشان روشن است; زيرا ظاهر برخى‏آيات شريفه قرآن وبسيارى از احاديث معتبر بر طهارت ذاتى و نجاست عرضى‏آن‏ها دلالت دارد، چنان كه برخى از روايات بر استحباب پرهيز از دست‏خورده‏هاى آنان دلالت مى‏كند، تا از نجاسات عرضيه اجتناب گردد، و همين‏تفصيل بين «طهارت ذاتى‏» و «نجاست احتمالى عرضى‏» راه جمع بين دوگونه‏احاديث است.

34 - آية‏الله سيد عبدالاعلى سبزوارى (ره) در رساله خويش نوشته است:

اهل كتاب پاك‏اند و اجتناب از آن‏ها مستحب است. (271)

35 - آية‏الله سيد على سيستانى اجتناب را احتياط مستحب مى‏داند:

حكم طهارت آنان دور نيست، گرچه احتياط بهتر است. (272)

36 - آية‏الله شيخ جواد تبريزى مى‏نويسد:

اما اهل كتاب، يعنى يهود و نصارا و مجوس... نيز بنابر مشهور، نجس مى‏باشند،و اين قول موافق با احتياط است. ولكن بنابر اظهر اين طوايف پاك‏اند. (273)

37 - آية‏الله سيد حسن قمى طباطبايى; ايشان علاوه بر بيان مسئله در تعليقه برحاشيه عروة‏الوثقى، در رساله‏اش مى‏نويسد:

و نيز كسانى كه پيغمبرى حضرت خاتم‏الانبيا حضرت محمد بن عبدالله(ص) را قبول ندارند، كافر و بنابر مشهور نجس‏اند، ولى نجاست آن‏ها محل تامل است،و در خصوص يهود و نصارا و مجوس احتمال پاك‏بودنشان قوى است. (274)

38 - آية‏الله حسين نورى; ايشان با صراحت فتواى طهارت اهل كتاب را بدون‏احتياط مطرح كرده، مى‏نويسد:

كفارى كه مانند يهود و نصارا اهل كتاب مى‏باشند، ذاتا پاك مى‏باشند، و تاهنگامى كه علم به ملاقات بدن آن‏ها با يكى از نجاسات كه ذكر شد و مى‏شود،حاصل نشده است، اجتناب لازم نيست. (275)

39 - استاد صالحى مازندرانى (از اساتيد حوزه علميه قم) در جزوه درسى درس‏خارج فقه خويش همين فتوا را اظهار كرده است. (276)

40 - استاد محمد هادى معرفت; ايشان در گفت‏وگوهاى حضورى، با كمال‏صراحت فتواى طهارت اهل كتاب را مطرح كرده‏اند.

41 - استاد محمد ابراهيم جناتى; ايشان نيز علاوه بر تاليف كتاب «طهارة الكتابى‏فى فتوى السيد الحكيم‏» - كه اولين يا از اولين رساله‏هايى است كه به طور مستقل‏درباره اين موضوع تاليف شده است - در دو مقاله مفصل در كيهان انديشه (277) با عنوان‏«تئورى طهارت ذاتى انسان‏» اقدام به اثبات و اقامه دليل بر طهارت همه كافران، اعم‏از اهل كتاب و مشركان و ملحدان و ديگران نمود.

42 - محمد صادق خلخالى; ايشان در رساله عمليه خود با حمايت از نظريه‏نجاست‏سياسى اهل كتاب و طهارت فقهى آنان مى‏نويسد:

بعضى از مسائل و فروع نجاست كافر جنبه احتياطى دارد، بلكه طهارت اهل‏كتاب بعيد نيست و در حقيقت نجاست اهل كتاب به معناى پليدى آن‏هاست كه‏بايد مسلمان‏ها از آن‏ها نفرت داشته باشند، تا عقايد و فرهنگ آن‏ها در بين‏مسلمين سرايت نكند. (278)

43 - كوكبى تبريزى; ايشان هم در توضيح المسائل خويش قائل به طهارت ذاتى‏و نجاست عرضى اهل كتاب شده است:

مسئله 129 - اهل كتاب، يعنى ملت‏يهود و نصارا و مجوس در عين اين‏كه از كفارهستند، ولى نجاست آن‏ها ذاتى نيست، بلكه عرضى است. (279)

44 - محمد باقر شيرازى; ايشان در حاشيه خود بركتاب جواهر مى‏نويسد:

از يهود و نصارا، آن‏ها كه دشمن و ناصب نسبت‏به پيامبراكرم(ص) مى‏باشند وآن‏هايى كه شراب و خوك را استفاده مى‏كنند، بنابر اقوى نجس‏اند، و در ديگران‏نيز بنابر احوط. (280)

45 - سيد محمد مهدى حسينى اشكورى نجفى; ايشان هم در توضيح‏المسائل‏خود، پرهيز از اهل كتاب را احتياط واجب مى‏داند:

والمشهور بين الفقهاء نجاسته [الكافر] مطلقا و ان كان من اهل الكتاب ،و هو احوط. (281)

4 - عدم فتواى صريح قدما به نجاست ذاتى بدن اهل كتاب (282)

در بين اجماع‏ها و شهرت‏ها، اجماع و شهرتى اعتبار بيش‏ترى دارد كه در قرون قبل‏از شيخ طوسى و در بين قدماتحقق داشته باشد، چنان كه امام خمينى، آية‏الله خويى‏و فقهاى شيعه، اجماع يا شهرت بر نجاست اهل كتاب را نيز نظر قدما دانسته ازهمين رو ارزش زيادى براى آن قائل‏اند.

ليكن جاى شگفتى است كه نه تنها اجماع و شهرتى در اين مسئله بين قدمانيست، بلكه غير از ابى الصلاح حلبى در كتاب كافى، هيچ فتواى صريحى از فقهاى‏قبل از شيخ طوسى بر نجاست ذاتى بدن اهل كتاب در كتب فقهى وجود ندارد; زيراآن‏چه وجود دارد، فتاواى نزديك به اين مسئله است ، مثل «نجاست‏سؤر كافر» و«عدم جواز وضو با سؤر كافر» و «جايزنبودن استفاده از ظرف مشترك آب با يهودى‏و نصارا» و امثال آن كه هيچ يك بر نجاست ذاتى اهل كتاب صراحت ندارد، و چه‏بسا همه اين احكام به موجب آلودگى عارضى اهل كتاب از نجاسات ديگر، مثل‏شراب ، خوك، بول و امثال آن باشد، و از آن‏جا كه طبق مقدمه كتاب مبسوط شيخ،قدما خود را ملزم مى‏دانستند كه در فتاواى خويش از عبارات احاديث استفاده‏كرده، به بيان احكام تصريح شده در احاديث اكتفا كنند، و احكام اجتهادى و فتاواى‏استنباطى خويش را ننويسند و در احاديث‏بيان نجاست ذاتى كفار، همين احكام‏جانبى بيان شده است، قدما به اين عهد خود وفا كرده و مسئله نجاست ذاتى بدن‏كفار را به طور صريح مطرح نكرده‏اند.

موضوع نجاست ذاتى پس از شيخ طوسى به طور آشكار مطرح شد، به اين نحوكه فقها فتاواى استنباطى خويش را نيز به روايات ضميمه مى‏كردند و به آن فتوامى‏دادند، و حتى ادعاى اجماع برآن مى‏كردند، اما روشن است كه ادعاى اجماع‏فقها بريك مسئله اجتهادى كه پس از قدما مطرح شده، مقبول نمى‏افتد. اكنون‏مناسب است تا نمونه فتواى بعضى از قدما را - كه ما برخى از آن‏ها را در ليست‏قائلان به نجاست ذاتى اهل كتاب قرار داده‏ايم - ذكر كنيم:

1 - شيخ صدوق در «الهدايه‏» :

لايجوز الوضوء بسؤر اليهودى والنصرانى و ولد الزنا و المشرك و كل من‏خالف الاسلام ; وضوگرفتن با آب نيم‏خورده يهودى و نصرانى و زنازاده، ومشرك و هر مخالف اسلام جايز نيست.

در اين عبارت اولا، موضوع نيم‏خورده كتابى - نه نجاست ذاتى بدن آنان - مطرح‏شده است. ثانيا، هيچ تصريحى حتى به نجاست نيم‏خورده كتابى ندارد; زيرا آن رادر رديف نيم‏خورده زنازاده قرار داده كه اصلا نجس نيست، و چه بسا مقصود از آن‏كراهت وضوگرفتن با سؤر آن‏ها باشد.

2 - شيخ صدوق در كتاب الصلوة «مقنع‏»:

ولاتصل وقدامك التماثيل، ولاتجوز الصلوة فى شى‏ء من الحديد، واياك ان تصلى‏فى ثوب اصابه خمر، ولاتصل فى السواد، ولاتصل على بوارى اليهود والنصارى;در چند حال نماز مخوان: مقابل عكس، در لباس آهنين، در لباس آلوده به‏شراب، در لباس سياه رنگ، روى بوريا و فرشى كه يهود و نصارا بافته‏اند.

توجه به همان دو نكته قبل اين‏جا نيز لازم است.

3 - شيخ مفيد در «المقنعه‏»:

واذا مس ثوب الانسان كلب اوخنزير وكانا يابسين، فليرش موضع مسهما بالماء،وكذلك الحكم فى الفارة والوزغة، يرش الموضع الذى مساه، وكذلك ان مس‏واحد مما ذكرنا جسد الانسان او وقعت‏يده عليه و كان رطبا، غسل ما اصاب‏منه، وان كان يابسا مسحه بالتراب. واذا صافح الكافر المسلم ويده رطبة‏بالعرق اوغيره، غسلها من مسه بالماء، وان لم يكن فيها رطوبة، مسحها ببعض‏الحيطان اوالتراب.

با توجه به اين‏كه شيوه فقهاى متقدم در بيان اوامر و نواهى، عدم تفكيك‏مستحب از واجب، و مكروه از حرام بوده، نمى‏توان گفت كه منظور شيخ مفيد ازعبارت امرى فوق وجوب تطهير دست و نجاست‏بدن كافر بوده است.

4 - شيخ طوسى نيز در عباراتى كه در صفحات قبل از وى نقل شد، فقط مسئله‏نجاست‏سؤر و جايزنبودن وضو به سؤر كتابى را مطرح كرده است، چنان كه در«النهايه‏» مى‏نويسد:

اگر سگ يا خوك يا شغال يا روباه يا موش يا وزغ در حال رطوبت‏به لباس انسان‏بخورد، شستن آن مقدار لباس واجب است... و هم چنين است اگر دست انسان‏بايك ذمى يا ناصبى ملاقات كند... .

بسيار بعيد است كه مقصود شيخ از عبارات فوق، نجاست واقعى و وجوب فقهى‏تطهير در همه موارد ذكر شده باشد; زيرا ايشان خود در «النهاية‏» فرموده است:

اذا وقعت الفارة والحية فى الآنية او شربتا منها، ثم خرجا حيا، لم يكن به باس; اگرموش و مار در ظرفى بيفتند يا از آن بياشامند و زنده از آن خارج شوند ، عيبى‏ندارد.

ولاتنجس مياه الغدران بولوغ السباع و البهائم والحشرات وسائر الحيوان فيهاالا الكلب خاصة والخنزير; فانه ينجسها دون الكر; آب ديگ با آشاميدن‏درندگان و حيوانات و حشرات و انواع حيوانات نجس نمى‏شود، مگر به وسيله‏سگ و خوك، در غير آب كر.

5 - سلار در «مراسم‏» نوشته است:

وازالة النجاسة على اربعة اضرب: ... والاخر يرش الماء على ما مسه، كمس‏الخنزيز والكلب والفارة والوزغة و جسدالكافر اذا كان كل ذلك يابسا; به چهارصورت مى‏توان نجاست را برطرف كرد: ... راه ديگر پاشيدن آب ست‏بر آن‏چه‏كه به نجس اصابت كرده است، مثل لمس خوك و سگ و موش و قورباغه و بدن‏كافر، آن‏گاه كه همه اين‏ها خشك باشد.

6 - ابن حمزه در «الوسيله‏» مى‏نويسد:

واذا لم يبلغ كرا نجس بوقوع كل نجاسة فيه، و بمباشرة كل نجس العين، مثل‏الكلب والخنزير و سائرالمسوخ، و كل نجس الحكم، مثل الكافر و بارتماس الجنب‏و الناصب فيه ولاينجس بولوغ السباع والبهائم و الحشار منه سوى الوزغ‏والعقرب; اگر نجاستى در آب قليل بيفتد، نجس مى‏شود، چه نجس العين، مثل‏سگ و خوك و بقيه حيوانات مسخ شده ، و چه آن‏چه حكما نجس است، مثل‏كافر و دشمن اهل‏بيت(ع)، و فرورفتن انسان جنب در آن و... و وزغ و عقرب ... .

وى در بحث‏شستن لباس ، نجاسات را چنين برمى‏شمارد:

سگ، خوك، شغال، روباه، موش، وزغ، ذمى، كافر، ناصب و... .

7 - ابن زهره هم در «الغنيه‏» به نجاست كافر، شغال و روباه فتوا صادركرده است.

5 - عدم كاشفيت قطعى فتاواى فقهاى متقدم و اجماع آن‏ها از راى معصوم(ع)

گرچه فتاواى قدما به موجب قرب زمانى به زمان ائمه معصومين(ع) و كمى‏واسطه‏ها و دست‏رسى بيش‏تر به اسناد و مدارك و كتب روايى ، كاشفيت‏بيش‏ترى‏از راى معصوم(ع) دارد و به همين سبب از فتاواى متاخران ارزش‏مندتر و معتبرتراست، اما شايد دقت متاخران در استخراج و استنباط احكام بيش از دقت قدما بوده‏و آنها با بساطت‏بيش‏ترى استنباط كرده و فتوا مى‏داده‏اند; مثلا در بحث نجاسات نه‏تنها يك فقيه بلكه اكثر قدما به نجاست‏حيوانات و چيزهايى كه در شريعت نجس‏نيستند، فتوا داده‏اند، مانند شغال، روباه، موش، وزغ، عقرب، حيوانات مسخ‏شده،انسان جنب، زن مستحاضه و... .

اكنون كه همه فقيهان متاخر با اتفاق آرا اين قبيل فتواى متقدمان را باطل مى‏دانندو آن را حاصل استنباط ناصواب ايشان مى‏شمارند، چگونه بپذيريم كه فتواى آنان به‏نجاست ذاتى اهل كتاب حاصل احاديث صحيح و معلومات و دانش ويژه آنان بوده‏كه دست‏به دست و سينه به سينه از ائمه معصومين(ع) به آن‏ها منتقل شده و به مانرسيده است و حتى سخنى از آن به ميان نياورده‏اند؟

6 - ارتكاز طهارت ذاتى اهل كتاب در اذهان اصحاب ائمه(ع)

اعتبار اجماع فقهاى شيعه بدان خاطر است كه نمى‏توان پذيرفت كه آن همه‏دانشمند شيعى در يك يا چند عصر بر حكمى شرعى - كه نصى خاص مربوط به آن‏به دست ما نرسيده است - اتفاق‏نظر پيدا كنند، بدون آن‏كه آن حكم را از ماخذمعتبرى دريافت كرده باشند; لذا نتيجه مى‏گيريم كه آن ماخذ دست‏به دست از زمان‏اصحاب ائمه(ع) به آنان رسيده است، و هرگاه اصحاب ائمه كه در خدمت‏معصومين(ع) بوده‏اند، بر حكمى اتفاق‏نظر داشته باشند، حتما آن حكم مورد تاييدمعصومين(ع) بوده است.

اما اگر احيانا دريابيم كه اجماعى خلاف نظر اصحاب ائمه بوده، در اين صورت‏اجماع فقهاى شيعه خنثى شده، كاشفيت و اعتبارى ندارد.

بسيارى از احاديث - احيانا متواتر يا مستفيض - كه در مسئله طهارت و نجاست‏اهل كتاب وارد شده، در پاسخ كسانى است كه از نجاست عرضى - و نه ذاتى - اهل‏كتاب سؤال مى‏كنند; مانند صحيحه عبدالله بن سنان:

سال ابى اباعبدالله وانا حاضر: انى اعيرالذمى ثوبى وانا اعلم انه يشرب الخمر وياكل لحم الخنزير، فيرده على، فاغسله قبل ان اصلى فيه؟ فقال ابوعبدالله (ع):صل فيه ولاتغسله من اجل ذلك، فانك اعرته اياه و هوطاهر و لم تستيقن انه‏نجسه (283) ; پدرم از امام صادق(ع) سؤال كرد كه لباسم را به ذمى عاريه مى‏دهم وحال آن‏كه مى‏دانم اوشراب‏مى‏نوشد و گوشت‏خوك مى‏خورد. وقتى به من‏برگرداند آيا قبل از آن‏كه در آن نماز بخوانم آن را بشويم؟ فرمود: در آن نماز بخوان‏و به اين سبب آن را نشوى; زيرا تو آن لباس را پاكيزه به او دادى و يقين ندارى كه‏اوآن را نجس‏كرده‏باشد.

در اين روايت، گويى كه موضوع طهارت ذاتى اهل كتاب در ذهن «سنان ابن‏ثابت‏» كه از اصحاب بزرگوار امام صادق(ع) بود، امرى مسلم است، و فقط در اين‏موضوع ترديد داشته كه آيا نجاست عارضى او به لباس سرايت مى‏كند يا خير؟ و اگربدن اهل كتاب در ديدگاه و تعاليم ائمه اهل‏البيت(ع) ذاتا نجس بود، حتما يارانى‏مثل سنان ابن ثابت مى‏دانستند، و جاى سؤال از نجاست عارضى اهل كتاب نبود.

به هر حال، ملاحظه احاديث متعدد اين باب - كه در بحث روايات خواهد آمد -روشن‏گر اين مطلب است كه موضوع طهارت ذاتى اهل كتاب در ذهن همه يا غالب‏اصحاب ائمه(ع) مرتكز و ثابت‏بوده است; لذا اجماع فقهاى متقدم يا متاخرنمى‏تواند كاشف خلاف آن در ذهنيت اصحاب ائمه (ع) باشد.

7 - مدركى بودن اجماع

چنان كه مى‏دانيم فلسفه حجيت اجماع كاشفيت آن از دليل و ماخذ معتبرى است‏كه به دست ما نرسيده است. حال اگر بدانيم كه فقهاى يك يا چند عصر بريك حكم‏شرعى اتفاق‏نظر دارند، اما دليل آن‏ها معلوم باشد، بايد به جاى تبعيت از اتفاق‏آراى آنان، به بررسى دليل آن‏ها پرداخت، اگر دليل آن‏ها تمام و معتبر بود، به مفادآن دليل فتوا داد و در غير اين صورت نه آن دليل اعتبار دارد و نه آن فتاوا و آن اجماع‏«اجماع مدركى‏» نام دارد كه بطلان آن امرى روشن است.

هم چنين است اگر فقهاى يك يا چند عصر برحكمى شرعى اتفاق‏نظر داشته‏باشند و دليل يا نصى - اعم از آيه يا حديث - وجود داشته باشد كه بتوان احتمال‏داد آن فقها به موجب همين دليل آن فتوا را صادر كرده‏اند، در اين صورت نيز اجماع‏«محتمل المدرك‏» و بى اعتبار خواهد بود; زيرا كاشفيت قطعى از وجود يك دليل‏معتبر ندارد. دراين حال نيز بايد به جاى تبعيت از آن اجماع، به بررسى آن دليل‏پرداخت.

اجماع فقها بر نجاست‏بدن اهل كتاب نيز از همين اجماع‏هاى «مدركى‏» يا لا اقل‏«محتمل المدرك‏» است; زيرا در عبارات اكثر فقيهانى كه به بيان فتواى نجاست وذكر دليل پرداخته‏اند، مشاهده مى‏شود كه به ادله‏اى، هم چون آيه شريفه «انماالمشركون نجس‏» و «كذلك يجعل‏الله الرجس على الذين لايؤمنون‏» و احاديث‏متعدد موجود در جوامع حديثى استدلال كرده‏اند، كه در اين صورت اجماعى دركار نيست، گرچه همه فقهاى تاريخ شيعه بر آن حكم اتفاق‏نظر داشته باشند.بنابراين، استدلال به اجماع در مسئله نجاست اهل كتاب و هم چنين مشركان،اعتبار و ارزش اصولى و فقهى ندارد.

گفتار چهارم: روايات

و صاحب حدائق (285) وآية‏الله حكيم (286) براى اثبات حكم مزبور به روايات وارد شده در اين زمينه استدلال‏كرده‏اند. گرچه سند روايات مزبور اشكالى ندارد - زيرا اكثر آن‏ها يا صحيح است، ياحسن، و روايت ضعيف در بين آن‏ها اندك است - اما استنباط حكم از اين روايات بادو مشكل مواجه است:

الف ) كيفيت دلالت اين احاديث‏برحكم نجاست ذاتى اهل كتاب ; زيرا در متن‏اكثر اين روايات به حكم تصريح نشده و حكم از ميان ملازمه‏ها استخراج مى‏شود.

ب ) تقابل اين روايات با روايات متعددى كه از نظر سند و دلالت از آن‏هاقوى‏ترند كه در اين صورت يا بايد راه جمع عرفى بين اين دو دسته را جست و جوكرد، تا هر دو دسته روايات به نحوى مورد قبول و عمل قرار گيرد، و يا اگر راه جمع‏عرفى وجود ندارد، آن دسته كه مرجحاتى دارند، انتخاب شده، مورد عمل قرارگيرد و دسته ديگر در عمل از اعتبار ساقط شود.

ما در اين بخش، مجموعه احاديث دلالت كننده بر نجاست اهل كتاب - كه تقريباشانزده حديث است - را نقل كرده و ضمن بيان آراى فقها، دلالت آن‏ها را بررسى ونقد مى‏كنيم. دسته دوم روايات كه بر طهارت اهل كتاب دلالت مى‏كنند، در بخش‏«دلايل طهارت اهل كتاب‏» نقل و بررسى شده و سپس راهى براى جمع اين دوطايفه از روايات پيشنهاد خواهيم كرد.

روايات دلالت كننده بر نجاست اهل كتاب و نقد آن‏ها

1 - حسنة (287) سعيد الاعرج: قال: سالت اباعبدالله (ع) عن سؤراليهودى‏والنصرانى. فقال : لا; (288) سعيد اعرج مى‏گويد: از امام صادق(ع) حكم استفاده‏ازنيم‏خورده يهودى و نصرانى‏را پرسيدم،حضرت‏فرمود:خير.[استفاده مكن]

نحوه دلالت

گرچه ظاهر سؤال و جواب، درباره حكم تكليفى است; يعنى از جواز استفاده وحرمت آن پرسش شده است، نه از حكم وضعى سؤر، كه نجاست و طهارت باشد،اما به هرحال منشا شك و سؤال راوى، ترديد وى در طهارت و نجاست ذاتى بدن‏يهود و نصارا بوده است، كه نهى امام (ع) از استفاده آن، مستلزم حكم نجاست ذاتى‏بدن آنان مى‏باشد.

نقد دلالت

در دلالت اين حديث‏بر نجاست اهل كتاب دو اشكال به چشم مى‏خورد:

الف ) گرچه ترديد سؤال كننده از حكم تكليفى منشايى داشته، اما دليلى يقينى‏در دست نيست كه نشان دهد آن منشا، شك وى در طهارت و نجاست ذاتى آنان‏بوده است; زيرا امكان دارد منشا آن، شك وى در خباثت و قذارت و پليدى‏نيم‏خورده كفارباشد كه عده‏اى از فقيهان شيعه قائل به استحباب پرهيز از آن هستند،يا منشا آن، شك وى در نجاست عارضى دهان كفار به سبب تماس با شراب وگوشت‏خوك و مردار و امثال آن بوده است.با وجود اين دو احتمال، نمى‏توان گفت‏احتمال اول يقينا درست است. از همين‏رو، اين حديث‏بر بيش از نهى و پرهيز ازنيم‏خورده كتابى دلالت نمى‏كند.

ب ) اگر حكم تكليفى اين حديث را مستلزم حكم وضعى بدانيم، در اين صورت‏فقط بر «نجاست‏سؤر» يهودى و نصرانى دلالت‏خواهد كرد; زيرا حديث‏حكم‏«سؤر» را به طور صريح بيان كرده است، اما هيچ ملازمه قطعى بين «نجاست‏سؤريهودى‏» و «نجاست ذاتى بدن وى‏» نيست. در صفحات پيشين در بحث اجماع‏توضيح داده شد كه عده‏اى از فقها منكر اين ملازمه‏اند.

2 - صحيحة محمد بن مسلم: قال: سالت اباعبدالله (ع) عن انية اهل الذمة‏والمجوس ، قال: لاتاكلوا من انيتهم ولا من طعامهم، الذى يطبخون ولا فى انيتهم،التى يشربون فيها الخمر; (289) محمدبن مسلم مى‏گويد: از امام صادق(ع) حكم‏استفاده از ظرف‏هاى اهل ذمه و مجوسيان را پرسيدم، حضرت فرمود:ازظرف‏هاى آنان مخوريد، و نيز از غذايى كه آنان مى‏پزند و هم چنين از ظرف‏هايى‏كه در آن‏ها خمر مى‏نوشند، استفاده نكنيد.

نحوه دلالت

حضرت در قسمت اول حديث، از استفاده ظروف اهل كتاب به صورت مطلق‏نهى فرموده است، هرچند به نجاسات ديگر مثل خمر آلوده نشده باشد، و اين‏گونه‏نهى، نشانه نجاست اهل كتاب است، چنان‏كه حضرت در بخش دوم، فقط خوردن‏غذاهايى را نهى فرموده كه دست‏پخت‏خود اهل كتاب باشد; چرا كه در آن صورت‏غذا با دست‏هاى آنان تماس داشته و آلوده و نجس شده است.

نقد دلالت

اگر تمام ظرف‏هاى اهل كتاب به دليل تماس با اعضاى آنان، محكوم به نجاست‏باشد، قيد بخش سوم حديث (ظرف‏هايى كه در آن شراب مى‏نوشند) لغو خواهدبود; زيرا لازمه منطقى بودن اين تقييد آن است كه حكم حرمت مخصوص همان‏ظرف‏هاى آلوده به شراب باشد و بقيه ظرف‏هاى اهل كتاب محكوم به طهارت‏خواهد بود. در اين صورت طبق قوانين اصول فقه، لازم است كه اطلاق فقره اول‏حديث را براين جمله مقيد حمل كنيم و مقصود از آن هم همين مفاد جمله مقيدباشد. بنابراين، قسمت اول و سوم هيچ دلالتى برنجاست ذاتى اهل كتاب ندارند.

اما در قسمت دوم (حرمت استفاده از غذاى پخته شده به دست كتابى) نيزمعلوم نيست كه اين حرمت‏به دليل نجاست ذاتى اهل كتاب است، يا نجاست‏عارضى دست‏ها و ظرف‏هاى آنان، يا به سبب قذارت و پليدى معنوى كافران كه‏پرهيز از آن مستحب مى‏باشد. با وجود اين احتمالات، نمى‏توان ادعاى دلالت‏قطعى براحتمال اول را پذيرفت.

از همين‏رو، حديث فوق جز بر پرهيز از خوردن غذا در ظرف‏هاى آلوده به‏شراب كتابى‏ها و غذاهاى دست‏پخت آن‏ها - اعم از حرمت و كراهت - برحكم‏ديگرى دلالت ندارد. بلكه چنان كه آية‏الله خويى در «التنقيح » فرموده است، (290) اين‏حديث دلالت آشكارترى بر طهارت اهل كتاب مى‏كند; زيرا وقتى در پاسخ‏سؤال‏كننده فقط ظرف‏هاى آلوده به شراب اهل كتاب را نجس مى‏شمرد، مفهومش‏پاك دانستن ظرف‏هاى ديگر اهل كتاب و دست‏ها و بدن آنان است.

3 - حسنة عبدالله‏بن يحيى كاهلى: قال: سالت اباعبدالله (ع) عن قوم مسلمين‏ياكلون و حضرهم مجوسى، ايدعونه الى طعامهم؟ فقال: اما انا، فلااواكل‏المجوسى، واكره ان احرم عليكم شيئا تصنعون فى بلادكم (291) ;كاهلى نقل مى‏كند كه :از امام صادق (ع) پرسيدم اگر گروهى از مسلمانان مشغول غذاخوردن باشند وفردى مجوسى بر سفره آنان حاضر شود، آيا او را به سفره خويش دعوت كنند؟حضرت فرمود: من خود با مجوسى هم غذا نمى‏شوم، اما دوست ندارم آن‏چه راشما در شهرهايتان انجام مى‏دهيد بر شما حرام كنم.

نحوه دلالت

گرچه سؤال از حكم تكليفى است، اما حتما منشا آن شك در طهارت و نجاست‏ذاتى بدن مجوسى بوده است، و هر چند حضرت به صراحت نهى نفرموده‏اند، اماهمين كه فرموده‏اند من، هم غذا نمى‏شوم، برحرمت هم‏غذايى و نجس بودن غذا ودست و بدن مجوسى دلالت مى‏كند; زيرا نمى‏تواند منشا ديگرى داشته باشد. ولى‏چون حضرت، مصلحت آن افراد را در شهرهايشان در تقيه ديده‏اند - چرا كه اهل‏سنت اغلب قائل به طهارت اهل كتاب‏اند - روش تقيه‏اى را براى آن‏ها جايز دانسته ودوست نداشته با تحريم آن، موجب مشكلات براى آن‏ها شوند.

نقد دلالت

اولا، چنان كه در حديث قبل گفته شد منشا شك سؤال‏كننده مشخص نيست;لذا احتمالات قبلى در اين‏جا نيز جارى است و دلالت‏حديث تنها يك وجه دارد.

ثانيا، جمله «من، هم‏غذا نمى‏شوم‏» هيچ دلالتى برحرمت هم غذايى يا نجاست‏غذا و دست‏ها و بدن آن‏ها ندارد; چرا كه شايد حضرت براى علو مقام امامت، ازهم كاسه شدن با كافران كراهت داشته‏اند.

ثالثا، دليلى وجود ندارد كه تقيه، علت عدم تحريم از سوى حضرت بوده است.چه بسا مقصود حضرت اين بوده كه چون توده شيعيان و مسلمانان با اهل كتاب‏معاشرت دارند، لازم نيست هم‏چون امامشان - كه براى استحباب و تنزه، پرهيزمى‏كند - آن‏ها هم پرهيز كنند. در حالى كه معلوم نيست‏براى تقيه اين اندازه‏هم‏راهى و هم‏گامى با اهل‏سنت و آراى فقهى آنان لازم باشد.

4 - رواية على بن جعفر عن اخيه موسى(ع)، ساله عن اليهودى والنصرانى‏يدخل يده فى الماء ايتوضا منه للصلوة؟ قال: لا، الا ان يضطراليه (292) ; على بن جعفراز برادرش امام موسى كاظم(ع) سؤال كرد: اگر يهودى و نصرانى دستش را در آبى‏فروبرد، آيا مى‏توان از آن آب براى نماز وضوگرفت؟ حضرت فرمود: خير، مگرآن‏كه چاره‏اى جز آن نباشد.

نحوه دلالت

نهى حضرت از وضو گرفتن با آبى كه دست كتابى به آن خورده است، شاهدى‏برنجاست دست اهل كتاب است، مگر در صورت تقيه كه حضرت از آن به‏«اضطرار» تعبير نموده است; در آن صورت وضوگرفتن با آن آب مانعى ندارد.

نقد دلالت

آية‏الله خويى و شهيد صدر پاسخ اين استدلال را اين گونه جواب داده‏اند: اين‏حديث دلالت آشكارترى بر طهارت اهل كتاب دارد; چرا كه مفهوم «اضطرار»اضطرار طبيعى است، به صورتى كه آب ديگرى جز همان آب در دسترس نداشته‏باشد; و نمى‏توان آن را بر تقيه حمل كرد. بنابراين، اگر حضرت در صورت اضطرارطبيعى اجازه وضوگرفتن با اين گونه آب را صادر كند، خود دليلى بر طهارت آن آب‏است; چرا كه وضوگرفتن با آب نجس هرگز صحيح نيست و بايد به جاى وضو تيمم‏كرد. آرى، چون اين گونه آب (دست‏خورده كتابى) داراى نوعى قذارت معنوى‏است، مادام كه دست‏رسى به آب ديگر باشد، بهتر است از آن اجتناب شود.

5 - صحيحة على بن جعفر عن اخيه: قال: سالته عن مؤاكلة المجوسى فى قصعة‏واحدة وارقد معه على فراش واحد واصافحه؟ قال: لا. (293) ; على بن جعفرمى‏گويد: از برادرم امام موسى كاظم(ع) پرسيدم : آيا با مجوسى در يك كاسه هم‏غذا بشوم و در يك رخت‏خواب بخوابم و با او مصافحه كنم؟ فرمود: خير.

نحوه دلالت

گرچه سؤال و جواب درباره حكم تكليفى است، اماپاسخ منفى امام(ع) نشانه‏نجس بودن بدن مجوسى و كاسه و رخت‏خواب او است.

نقد دلالت

بى ترديد نهى حضرت از هم رخت‏خوابى و مصافحه، نهى تحريمى و ناشى ازسرايت نجاست مجوسى نيست; زيرا رخت‏خواب و دست‏براى مصافحه خشك‏است و برفرض نجاست ذاتى مجوسى، هنگام خشك‏بودن دست و رخت‏خواب -چنان كه حديث‏بعدى با صراحت‏خوابيدن در رخت‏خواب كتابى را جايزمى‏شمارد - مصافحه و خوابيدن در رخت‏خواب او هيچ اشكالى ندارد; لذا نهى‏حضرت را نهى تنزيهى مى‏دانيم كه بر استحباب پرهيز از مصافحه و خوابيدن دررخت‏خواب مجوسى دلالت دارد.

اكنون كه نهى در دو قسمت آخر حديث، تنزيهى شد، وحدت سياق اقتضامى‏كند كه نهى از هم غذا شدن و هم كاسه شدن با مجوسى هم تنزيهى باشد، و ياحداقل احتمال تنزيهى و تحريمى آن وجود دارد. بنابراين، حديث مزبور دلالتى‏برنجاست ذاتى مجوسى ندارد.

6 - صحيحة على بن جعفر عن اخيه(ع): قال : سالته عن فراش اليهودى والنصرانى ينام عليه؟ قال : لاباس. و لايصلى فى ثيابها، و قال: لاياكل المسلم مع‏المجوسى فى قصعة واحدة ولا يقعده على فراشه و لامسجده و لايصافحه. قال: وسالته عن رجل اشترى ثوبا من السوق للبس لايدرى لمن كان؟ هل تصلح‏الصلوة فيه؟ قال: ان اشتراه من مسلم، فليصل فيه، وان اشتراه من نصرانى،فلايصل فيه حتى يغسل (294) ; على بن جعفر مى‏گويد: از برادرم سؤال كردم كه آيامى‏توان در رخت‏خواب يهودى و نصرانى خوابيد؟ فرمود: مانعى ندارد، اما درلباس آن دو نمى‏توان نماز خواند، و مسلمان با مجوسى در يك كاسه غذانمى‏خورد و او را بر رختخواب خود و محل سجده خود نمى‏نشاند و با اومصافحه نمى‏كند.

از آن حضرت سؤال كردم اگر مردى از بازار لباس خريد تا بپوشد، اما نمى‏داندمال چه كسى بوده، آيا مى‏تواند در آن لباس نماز بخواند؟ حضرت فرمود: اگرلباس را از مسلمان خريده است، مى‏تواند نماز بخواند، ولى اگر از نصرانى‏خريده تا آن را نشويد، نبايد در آن نماز بخواند.

نحوه دلالت

تمام بخش‏هاى حديث‏با توضيحاتى كه در ذيل آن داده شده برنجاست ذاتى‏دست و بدن اهل كتاب دلالت مى‏كند.

نقد دلالت

اولا، متن حديث داراى اضطراب است; زيرا هيچ فرق بارزى بين «خوابيدن مسلمان‏در فراش يهودى‏» و «خواباندن يهودى در فراش مسلمان، نشاندن وى در محل‏سجده و نماز مسلمان، و مصافحه با وى‏» نيست تا اولى جايز و دومى حرام باشد.

ثانيا، نهى در هر دو جمله قطعا تنزيهى است و نمى‏تواند تحريمى يا دال‏برنجاست‏باشد; زيرا چنان كه قبلا گفته شد در اين موارد اغلب رطوبتى در ميان‏نيست. براين اساس، به موجب وحدت سياق قسمت‏هاى مختلف حديث، احتمال تنزهى بودن نهى به ديگر بخش‏هاى حديث‏سرايت كرده ، آن را از دلالت‏برنهى تحريمى يا نجاست ذاتى ساقط خواهد كرد.

ثالثا، معلوم نيست نهى از هم غذا شدن با يهودى «دريك كاسه‏»نهى تحريمى به‏علت نجاست ذاتى يهودى يا نجاست عارضى است، يا نهى تنزيهى (به علت‏قذارت و پليدى معنوى). با اين احتمالات ، حديث‏بر هيچ‏كدام دلالت قاطع ندارد.

امام خمينى(ره) نيز نهى در اين حديث و حديث هارون بن خارجه و امثال آن رابه سبب ناپسندى و مرجوحيت نفسى اين روابط با اهل كتاب، نهى نفسى مى‏داند. (295)

رابعا، با اين كه جمله آخر حديث (لزوم شستن لباس خريدارى شده از نصرانى)برنجاست لباس نصرانى و احتمالا نجاست ذاتى بدن وى دلالت دارد، اما اين حكم‏مورد قبول و عمل فقهاى شيعه قرار نگرفته است; چرا كه به سبب معارضه باحديث ديگر كه بر عدم لزوم شست و شو دلالت مى‏كند، از اعتبار ساقط شده و به‏جاى آن به مفاد اصالت طهارت عمل شده است. حديث ديگر صحيحه عبدالله بن -سنان است كه چنين است:

قال سال ابى ابا عبدالله(ع) وانا حاضر: انى اعير الذمى ثوبى و انا اعلم انه‏يشرب الخمر و ياكل الخنزير، فيرده على، فاغسله قبل ان اصلى فيه؟ فقال‏ابوعبدالله(ع) : صل فيه ولاتغسله من اجل ذلك، فانك اعرته و هو طاهر ولم‏تستيقن انه نجسه (296) ; عبدالله بن سنان مى‏گويد: هنگامى كه من حاضر بودم پدرم‏از امام صادق(ع) پرسيد: لباسم را به فردى ذمى عاريه و امانت مى‏دهم، در حالى‏كه مى‏دانم او شراب مى‏نوشد و گوشت‏خوك مى‏خورد، وقتى لباس را به من‏برگرداند، آيا قبل از آن‏كه نماز بخوانم بايد آن را بشويم؟ حضرت فرمود: در آن‏لباس نماز بخوان و به اين علت (كه مى‏گويى) آن را نشوى; زيرا هنگامى كه آن‏لباس را عاريه دادى پاك بود و اكنون يقين ندارى كه او آن را نجس كرده است.

7 - رواية زرارة عن ابى عبدالله (ع)فى آنية المجوس: قال: اذا اضطررتم اليهافاغسلوها بالماء. (297) ; زراره از امام صادق(ع) نقل كرده كه حضرت درباره ظرف‏هاى‏مجوس فرمود: هرگاه چاره‏اى جز استفاده از آن‏ها نداشتيد آن‏ها را با آب بشوييد.

نحوه دلالت

دستور شستن ظرف‏ها با آب جز در فرض نجاست آن‏ها مفهومى ندارد.

نقد دلالت

اولا، معلوم نيست كه لزوم شستن ظرف‏هاى مجوس به علت نجاست ذاتى بدن‏آنهاست‏يا نجاست عارضى يا پليدى معنوى آنان.

ثانيا، اگر مقصود حضرت، نجس بودن آن ظرف‏ها بوده كه با شستن در آب،پاكيزه و طاهر مى‏گردد، نيازى به ذكر قيد «در صورت ناچارى و اضطرار» ندارد; چراكه در غير صورت اضطرار نيز مى‏توان آن‏ها را شست و از آن‏ها استفاده كرد. با اين‏وصف قيد اضطرار در كلام حضرت لغو خواهد بود. پس براى خروج از لغويت آن‏قيد ناچاريم مقصود از نجاست را پليدى معنوى، و امر به شست و شو را استحبابى‏فرض كنيم. در اين صورت مى‏توان حديث را اين گونه معنا كرد : «تا به ظروف ديگردست‏رسى داريد بهتر است از آن‏ها استفاده كنيد و اگر ناچار شديد، مستحب است‏براى رفع قذارت و پليدى آن‏ها را بشوييد». علاوه براين‏كه حديث‏بعدى نيزشاهدى براستحبابى بودن شست و شوى ظروف اهل كتاب است.

8 - رواية خالد قلانسى: قلت لابى عبدالله(ع) : القى الذمى فيصافحنى؟ قال:امسحها بالتراب و بالحائط ، قلت : فالناصب؟ قال: اغسلها (298) ; خالد نقل مى‏كندكه: به امام صادق(ع) گفتم: من در ملاقات با فردى ذمى كه با من مصافحه‏مى‏كند، چه كنم؟ فرمود: دستت را به خاك و ديوار بكش. گفتم: اگر شخصى‏ناصبى و دشمن اهل بيت(ع) با من مصافحه كرد، چه كنم؟ فرمود: دستت‏را بشوى.

نقد دلالت

اگر مقصود حضرت، نجاست دست ذمى بود، بايد دستور شست و شو با آب رامى‏داد; چرا كه راه تطهير دست آلوده به نجاست، شست و شوى با آب است، چنان‏كه در مصافحه با ناصبى هم اين دستور را داده‏اند. از تفكيك حضرت اين گونه‏استفاده مى‏شود كه هر قدر قذارت و پليدى شخصى بيش‏تر باشد بايد براى رفع‏پليدى وى تطهير شديدترى انجام بگيرد و اين تطهير به فرموده امام خمينى(ره) (299) تطهير از قذارت و پليدى، و اظهار نفرت و انزجار است، نه تطهير از نجاست فقهى;لذا پس از مصافحه با ذمى فقط كشيدن برخاك كافى است، اما پس از مصافحه باناصبى، بايد دست را با آب شست.

9 - رواية ابى بصير عن احدهما(ع) فى مصافحة المسلم اليهودى والنصرانى: قال:من وراء الثوب، فان صافحك بيده فاغسل يدك (300) ; ابى بصير از امام باقر يا امام‏صادق(ع) درباره مصافحه مسلمان با يهودى و نصرانى نقل كرده است كه فرمود:از پشت لباس مصافحه كنيد، اما اگر او با دستش بدون لباس مصافحه كرد،دستت را بشوى.

نقد دلالت

اولا، امر به شستن دست، با توجه به خشك بودن آن‏ها در غالب اوقات، بدون‏وجه است.

ثانيا، اگر فرض روايت در صورت مرطوب بودن دست مسلمان است، از تماس‏با لباس يهودى نيز دستش نجس مى‏شود، چنان كه اگر به عكس - به فرموده امام‏خمينى(ره) (301) - دست‏يهودى مرطوب باشد و مسلمان با لباس خويش با او مصافحه‏كند، لباس مسلمان نجس مى‏شود و بايد حضرت دستور شست و شوى لباس راصادر مى‏فرمودند.

ثالثا، چنان كه آية‏الله خويى (302) فرموده است: ما ناچاريم متن اين حديث را به يكى‏از دو راه توجيه و برخلاف ظاهر حمل كنيم:

الف ) حمل حديث‏به صورت مرطوب بودن دست، تا دستور شست و شوصحيح باشد.

ب ) حمل «امر به شست و شو» بر استحباب تنزه از قذارت و پليدى معنوى.

وجه دوم به علت موافقت‏با حديث «خالد قلانسى‏» رجحان دارد و لذا اين‏حديث‏برنجاست ذاتى بدن اهل كتاب دلالت نخواهد داشت.

10 - رواية (303) هارون بن خارجة عن الصادق(ع) : انى اخالط المجوس، افاكل من‏طعامهم؟ قال: لا (304) ; هارون فرزند خارجه مى‏گويد: از امام صادق(ع) پرسيدم: من‏با مجوسيان رفت و آمد دارم، آيا از غذاى آنان بخورم؟ فرمود: خير.

11 - رواية عيص: قال: سالت اباعبدالله(ع) عن مؤاكلة اليهودى و النصرانى والمجوسى، افاكل من طعامهم؟ قال: لا. (305)

نقد دلالت

اين دو حديث علاوه بر ضعف و بى اعتبارى سند، فقط بر نهى از خوردن غذاى‏اهل كتاب دلالت ظاهرى دارد. اما معلوم نيست اين نهى، تحريمى است‏يا دال‏برنجاست ذاتى اهل كتاب يا بر نجاست عرضى غذاها و ظروف آنان به سبب آلودگى به‏گوشت‏خوك، مردار و شراب، و يا نهى تنزيهى است‏به علت قذارت و پليدى معنوى‏آنان. با وجود اين احتمالات، نمى‏توان ادعا كرد كه بر يكى از آن‏ها دلالت دارد.

12 - صحيحة على بن جعفر: انه سال اخاه موسى(ع) عن النصرانى، يغتسل مع‏المسلم فى الحمام؟ قال: اذا علم انه نصرانى، اغتسل بغير ماءالحمام، الا ان يغتسل‏وحده على الحوض، فيغسله، ثم يغتسل (306) ; على بن جعفر از برادرش امام‏موسى(ع) درباره مسلمانى كه با شخصى نصرانى در حمام غسل مى‏كند سؤال‏كرد، حضرت فرمود: اگر بداند كه او نصرانى است‏بايد با آب غيرحمام غسل كند،مگر آن‏كه آن نصرانى به تنهايى خود را در حوض بشويد، سپس مسلمان حوض‏را شست و شو دهد و پس از آن غسل كند.

نحوه دلالت

اين حديث از ظاهرترين احاديث در دلالت‏برنجاست ذاتى اهل كتاب شمرده‏شده است، چنان كه آية‏الله خويى در «التنقيح‏»، با وجود آن‏كه به دلالت همه‏احاديث گذشته اشكال كرده و آن‏ها را مخدوش مى‏داند، فقط دلالت همين حديث‏و حديث اول (حسنة سعيد اعرج) را مى‏پذيرد و مى‏نويسد: «اگر فقط همين دوحديث را داشتيم و دليل موافق يا مخالف ديگرى وجود نداشت، حتما نجاست‏اهل كتاب را مى‏پذيرفتيم‏».

نقد دلالت

علاوه بر عدم برخوردارى اين حديث، از وضوح لازم كه سبب اختلاف نظربرخى فقها در تفسير آن شده است، از نقد احاديث گذشته نيز روشن شد كه پرهيز ازآب متصل به بدن يهودى برنجاست آن آب دلالت ندارد; زيرا چه بسا دستور پرهيزبه علت دورى از قذارت و پليدى معنوى فرد است، و برفرض اين‏كه برنجاست آن‏آب دلالت داشته باشد، مستلزم نجاست ذاتى بدن شخص نيست; زيراممكن است‏آلودگى‏هاى مستمر عارضى بدن او ناشى از شراب، منى، بول و امثال آن باشد; لذااين حديث - بر خلاف سخن آية‏الله خويى - دلالت روشنى بر نجاست ذاتى اهل‏كتاب ندارد.

13 - صحيحة محمد بن مسلم عن ابى جعفر(ع) فى رجل صافح رجلا مجوسيا،فقال: يغسل يده ولايتوضا; (307) محمد بن مسلم درباره مردى كه با مردى مجوسى‏مصافحه كرده است از امام باقر(ع) نقل مى‏كند كه فرمود: دستش را بشويد، ولى‏وضو لازم نيست.

نقد دلالت

امام خمينى(ره) كه خود از معتقدان به نجاست اهل كتاب است، دلالت اين‏حديث را انكار كرده، مى‏فرمايد: اگر بقيه روايات اين باب را ملاحظه كنيم درمى‏يابيم كه مصافحه با ذمى فى نفسه مرجوح است و شستن پس از مصافحه به‏علت اظهار تنفر و انزجار و ترك محبت ورزى مستحب است; چه دست مرطوب‏باشد يا خشك. شاهد براين كراهت نفسى، صحيحه على بن جعفر است كه‏حضرت از مصافحه و هم‏خوابى در يك فراش و هم غذايى با مجوس نهى فرموده،و هم چنين روايت‏حسين بن زيد از امام صادق(ع) از پدرانش از پيامبراكرم(ص):«انه نهى عن مصافحة الذمى‏» و ظاهر نهى نفسى است نه براى پرهيز از نجاست‏فقهى. (308)

14 - صحيحة اسماعيل بن جابر : قال: قال لى ابوعبدالله(ع) : لاتاكل ذبائحهم‏ولاتاكل فى آنيتهم; يعنى اهل الكتاب (309) ; اسماعيل بن جابر مى‏گويد: امام صادق‏به من فرمود: از ذبيحه‏هاى اهل كتاب مخور و در ظرف‏هاى آنان نيز مخور.

نقد دلالت

امام خمينى(ره) مى‏فرمايد: اطلاق نهى در اين حديث‏شاهدى است‏بر اين‏كه‏استفاده از ظرف‏هاى اهل كتاب به طور كلى نامطلوب است. گرچه ظرف‏ها وخوردنى‏ها خشك باشد، در حالى كه نجاست اهل كتاب اقتضاى چنين اطلاقى را ندارد.

15 - مرسلة الوشاء عمن ذكره عن ابى عبدالله(ع) انه كره سؤر ولدالزنا و سؤراليهودى والنصرانى و المشرك و كل من خالف الاسلام، و كان اشد ذلك عنده‏سؤر الناصب (310) ; امام صادق(ع) از نيم‏خورده زنازاده، يهودى، نصرانى و مشرك وهركسى كه مخالف اسلام بود، كراهت داشت و بدترين چيز نزد ايشان نيم‏خورده‏ناصب بود.

امام خمينى(ره) فرموده است: قرارگرفتن «نيم خورده زنازاده‏» در رديف‏نيم‏خورده يهودى و نصرانى و شديدتر بودن كراهت در يك نوع از سؤرها، شاهدى‏بر عدم اراده نجاست فقهى است; چنان كه همين تشديد در احاديث ديگرى نيزوجود دارد، مثل:

16 - موثقه عبدالله بن يعفور عن ابى عبدالله(ع) فى حديث: قال: و اياك ان‏تغتسل من غسالة الحمام، ففيها يجتمع غسالة اليهودى و النصرانى و المجوسى والناصب لنا اهل البيت، و هو شرهم، فان الله تبارك و تعالى لم يخلق خلقا انجس‏من الكلب، وان الناصب لنا اهل البيت لانجس منه (311) ; بپرهيز از اين‏كه درفاضلاب حمام غسل كنى; زيرا آب اضافه شستشوى يهودى و نصرانى ومجوسى و دشمنان ما اهل بيت - كه بدترين آن‏هاست - در آن جمع مى‏شود.خداوند هيچ موجودى نجس‏تر از سگ نيافريده است، اما دشمن ما اهل بيت ازسگ هم نجس‏تر است.

بدون ترديد مقصود از «نجس‏تر بودن‏» نجاست فقهى نيست تا مثلا علاوه بر شست وشوى با آب نيازمند به خاك مالى بيش‏تر باشد، بلكه مقصود قذارت و تنفر معنوى است.

نتيجه بررسى روايات

از بررسى‏هاى گذشته روشن شد شانزده حديثى كه جمعى از فقها براى اثبات‏نجاست ذاتى بدن اهل كتاب اقامه كرده‏اند، با وجود اشكالات زير دلالتى برآن‏حكم ندارند:

الف ) تعدادى از آن احاديث از نظر سند ضعيف‏اند، و جزو هيچ يك از احاديث‏سه‏گانه معتبر صحيح، حسن يا موثق نيستند، مثل حديث 4، 7، 8، 9، 10، 11 و 15.

ب ) همه اين احاديث دربردارنده نهى تكليفى از سؤر، لباس، ظرف، غذا و ياآبى هستند كه دست كتابى به آن خورده باشد و در آن‏ها امر به شست و شوى دست‏و لباس و ظرف شده است، اما معلوم نيست كه آيا اين نهى و امر براى نجاست اين‏اشياست، يا نهى تنزيهى و امر استحبابى به علت پرهيز از قذارت و پليدى معنوى‏كافر و اشياى متعلق به او است (چنان كه امام خمينى(ره) اين معنا را برداشت كرده‏است): و با فرض نجاست اين اشيا، آيا نجاست ذاتى بدن كافر آن‏ها را نجس كرده‏است، يا نجاسات جانبى، كه معمولا اهل كتاب و دست و لباس و ظرفشان به آن‏ها آلوده است، مانند شراب، گوشت‏خوك و ...؟ با وجود اين احتمالات نمى‏توان‏دلالت قاطع آن احاديث‏بريكى از اين شقوق را ادعا كرد.

ج ) برخى از اين هفت‏حديث‏خود شاهدى بر تنزيهى بودن نهى و استحباب‏اجتناب از اشياى متعلق به اهل كتاب است، مثل حديثى كه فقط اجتناب ازظرف‏هايى را لازم مى‏داند كه باآن شرب خمر مى‏شود; و حديث‏سه كه حضرت درآن كراهت‏خويش را از اعلام تحريم براى شيعيان اظهار مى‏كند; و حديث چهار كه‏حضرت در صورت اضطرار اجازه وضوگرفتن با آب تماس يافته با يهودى و يانصرانى را صادر مى‏كند. و حديث هشت كه حضرت در مصافحه با ذمى فقطكشيدن دست‏به خاك و ديوار را كافى مى‏داند; و حديث پانزده (مرسله وشاء) كه‏نيم‏خورده زنازاده و يهودى هر دو محكوم يك حكم شده‏اند; و مثل حديث پانزده وشانزده كه نجاست ناصب شديدتر خوانده شده است، در حالى كه مطمئنا نجاست‏فقهى ناصبى شديدتر از نجاست‏سگ نيست.

د ) برخى از اين احاديث معارض و نفى كننده يك ديگرند، مثل حديث‏شش(صحيحه على بن جعفر) و صحيحه عبدالله بن سنان كه يكى لباس گرفته شده ازذمى را لازم التطهير و ديگرى پاك مى‏داند; و مثل حديث هشت و نه كه يكى شست‏و شوى دست مصافحه كننده با ذمى را لازم مى‏داند و ديگرى با كشيدن به خاك آن‏را طاهر مى‏شمارد.

ه ) مجموعه احاديث مزبور - برفرض مبرا بودن از همه اشكالات فوق - بااحاديث فراوانى كه بر طهارت اهل كتاب دلالت مى‏كنند، تعارض دارد، حتى به‏اعتراف بسيارى از قائلان به نجاست اهل كتاب، اين دسته از روايات از نظر سند ودلالت قوى‏تر از روايات دال بر نجاست اهل كتاب است.

كوتاه سخن آن‏كه: ادله چهارگانه مزبور كه از سوى فقيهان قائل به نجاست اهل‏كتاب براين حكم اقامه شده است، همگى ناتمام و بى‏اعتبارند. و براى يافتن حكم‏صحيح بايد دلايل قائلين به طهارت را بررسى كرد.


پى‏نوشتها:

1. توبه(9) آيه 28.

2. همان، آيه 23.

3. مجمع البيان، ج 5، ص 20.

4. همدانى، الطهارة‏ص 558.

5. جامع المدارك فى شرح المختصر النافع، ج‏1،ص‏201.

6. التنقيح فى شرح العروة، ج‏2، ص‏43 و دروس فى فقه الشيعه، ج‏3، ص‏78.

7. مدارك الاحكام فى شرح شرائع الاسلام، ج‏2، ص‏294.

8. مستند الشيعة فى احكام الشريعة، الفصل السابع من النجاسات.

9. مصباح الهدى فى شرح العروة الوثقى، ج‏1، ص‏383.

10. الميزان، ج‏9، ص‏238.

11. قاموس قرآن، ج‏7، ص‏14.

12. الحدائق الناضره، ج 5 ، ص 16.

13. مجمع الفائده ، ج 1، ص 320.

14. سلسلة الينابيع الفقهيه ،ج 1 ،ص 378 به نقل از الغنيه.

15. رياض المسائل ،ج 1 ،ص 85.

16. جواهر الكلام، ج‏6، ص‏42.

17. مجمع الفائده والبرهان، ج‏1، ص‏320.

18. مستمسك العروه، ج‏1، ص‏369; البته سخن وى در اين است كه اين‏گونه استدلال خارج از تمسك به‏آيه است.

19. شيخ انصارى، الطهارة، ص 325.

20. همان، ج‏3 ،ص‏298.

21. جامع المدارك ،ج 1 ،ص 201.

22. التنقيح ،ج 2 ،ص 44.

23. بحوث فى شرح العروة الوثقى،ج 3 ،ص 261.

24. تفسير كاشف ،ج 4 ،ص 28.

25. طهارة الكتابى، ص 35.

26. مستمسك العروة، ج 2، ص‏369.

27. بحوث فى شرح العروة الوثقى ،ج‏3 ،ص‏261.

28. جامع المدارك ،ج 1 ،ص 201.

29. تفسير كاشف ،ج 4 ،ص 28.

30. شيخ انصارى، الطهارة، ص‏325.

31. بقره (2. آيه 105.

32. آل عمران (3) آيه 186.

33. مائده (5)آيه 82.

34. حج (22)آيه 17.

35. بينه (98) آيه 1 و 5.

36. توبه (9)آيه 1 و 3.

37. همان،آيه 5.

38. همان، آيه 14 و 15.

39. همان، آيه 29.

40. امام خمينى، الطهاره ،ج 3 ،ص 298.

41. بحوث فى شرح العروة الوثقى ،ج 3 ،ص 263.

42. صفى پور، منتهى‏الارب فى لغة‏العرب، ص 1228: نجس ناپاك، پليد وخلاف طاهر; طريحى،مجمع‏البحرين، ج 4 ، ص 11 : نجس الشئ، اذا كان قذرا غيرنظيف; فيروز آبادى، القاموس‏المحيط، ج‏2 ، ص 253: النجس ضدالطاهر و زبيدى، تاج‏العروس من جواهرالقاموس، ج 4 ، ص 255 : النجس‏ضدالطاهر.

43. راغب اصفهانى، المفردات فى غريب القرآن، حرف نون.

44. برخى فقها و علما معناى لغوى وعرفى كلمه «نجس‏» را آن چنان عام گرفته‏اند كه شامل پليدى روحى‏و شايد نجاست اصطلاحى فقهى نيز مى‏شود، مانند صاحب مدارك الاحكام در ج 2، ص 294 و راغب‏اصفهانى در المفردات فى غريب القرآن.

45. امام خمينى، الطهاره، ج‏3، 394.

46. مستمسك العروة، ج‏1، ص‏368.

47. جواهر الكلام، ج‏6، ص‏42.

48. مستمسك العروة، ج‏1، ص‏368.

49. تفسير تبيان ، ج 5 ، ص 234.

50. مجمع‏البيان، ج‏5، ص‏20.

51. سلسلة الينابيع الفقهيه، ج‏1، ص‏359، به نقل از فقه القرآن.

52. مستمسك العروة الوثقى، ج‏1، ص‏368.

53. كنزالدقائق، ج‏4، ص‏162.

54. تفسير كبير، ج‏16، ص‏24.

55. مستندالشيعه ، فصل هفتم از بحث نجاسات.

56. مستمسك العروة، ج 1 ، ص 368.

57. وسائل الشيعه ، ج 2 ، ابواب نجاسات ،باب 12، ص 1016، ح‏6.

58. شيخ انصارى، الطهارة، ص 325.

59. سلسلة الينابيع الفقهيه، ج 1 ، ص 359، به نقل از فقه القرآن.

60. شيخ انصارى، الطهارة، ص 325.

61. مستندالشيعه، فصل هفتم از بحث نجاسات.

62. معجم الفاظ وسائل الشيعه، حرف نون.

63. معجم الفاظ الحديث النبوى، حرف نون.

64. بحوث فى شرح العروة الوثقى ، ج 3 ، ص 259; البته با تحقيق به عمل آمده مشخص شد اين كلمه دراحاديث نبوى(ص) موجود در كتب صحاح اهل سنت‏بيش از دو مورد است كه به منظور اطلاع‏محققان آدرس آن موارد ذكر مى‏شود:

سنن دارمى، ابواب الوضوء، ح 5; و سنن ابن ماجه ، ج 1 ، ص 172، ح 517 و ص 173، ح 520و 521 و ص 131، ح 367 و ص 177، ح 532 و ص 178، ح 534 و 535.

65. وسائل‏الشيعه ، ج 2 ، ابواب نجاسات.

66. صحيح مسلم ، ج 13، كتاب الصيد، ص 94، ح 35.

67. وسائل الشيعه ، ج 1 ، نواقض الوضوء ، ص 204 ، ح 5 و ج 2 ، باب 83 ابواب نجاسات، ص 1102 ،ح 6.

68. ر.ك : كتب فقهى قدما كه در ج 1 و 2 سلسلة الينابيع الفقهيه، چاپ شده است و در آن كتاب‏ها باوجود عناوين وفصل‏هاى مخصوص در باب طهارت ، عنوانى مخصوص «نجاسات‏» وجود ندارد; آن‏كتاب‏ها عبارت‏اند از: صدوق، فقه القرآن (منسوب به امام رضا«ع‏»)، المقنع فى الفقه و الهداية بالخير;سيدمرتضى، جمل العلم و العمل; ابى الصلاح الحلبى، الكافى فى الفقه; سلار، المراسم و ابن براج،جواهر الفقه و المهذب.

69. التنقيح ، ج 2 ، ص 43.

70. بحوث فى شرح العروة الوثقى ، ج 3 ، ص 258.

71. شيخ انصارى، الطهاره، ص‏325.

72. امام خمينى، الطهاره، ج‏3 ، ص‏293.

73. همان.

74. مستمسك العروة الوثقى، ج 1 ، ص 368.

75. همدانى، كتاب الطهاره، ص 558.

76. جواهرالكلام، ج 6 ، ص 42.

77. شيخ انصارى، الطهاره، ص 325.

78. كنزالدقائق، ج 4 ، ص 162.

79. العروة الوثقى، ج 1 ، ص 598: «الثالث: يحرم تنجيسه (المسجد) واذا تنجس يجب ازالتها فورا...ولاباس بادخال‏النجاسة الغيرالمتعدية الا اذا كان موجبا للهتك، كالكثيرة من العذرة اليابسة مثلا».

80. العروة‏الوثقى، ج 1 ، ص 285: «فصل فيما يحرم على الجنب... الثانى: دخول مسجدالحرام ومسجدالنبى وان كان بنحوالمرور الثالث: المكث فى سائر المساجد، بل مطلق الدخول فيها على غيروجه المرور» و تحريرالوسيله، ج‏1، ص‏380: يحرم على الجنب امور...الثانى: دخول المسجدالحرام‏ومسجدالنبى(ص) وان كان بنحوالاختيار. الثالث: المكث فى غيرالمسجدين من المساجد... ويلحق‏بهاالمشاهدالمشرفه على الاحوط‏».

81. مجمع البيان، ج 5 ، ص 20، ذيل آيه شريفه.

82. تفسير كشاف، ج 2 ، ص 261.

83. اسامى اين مفسران وفقيهان و كتب وآدرس‏هاى مورد نظر در فصل سوم (حكم مشركان) خواهد آمد.

84. امام خمينى، الطهاره، ج‏3 ، ص‏293.

85. ر.ك: جواهرالكلام، ج 6، ص 42.

86. همان.

87. همان، ص 57.

88. الميزان، ج 9 ، ص 238.

89. قاموس قرآن، ج 7، ص 15.

90. جامع‏المدارك، ج 1، ص 201.

91. مجمع‏البيان، ج 5، ص 20.

92. دروس فى فقه‏الشيعه،ج 3 ، ص 78.

93. انعام (6) آيه 125

94. تذكرة‏الفقهاء، ج 1 ، ص 67.

95. ايضاح‏الفوائد، ج‏1، ص‏27.

96. مجمع‏الفائدة والبرهان، ج‏1، ص‏320.

97. المعتبر، ج‏1، ص‏96.

98. سلسلة الينابيع الفقهيه، ج‏2 ، ص 378 به نقل از الغنية.

99. فقه القرآن، ج‏1، ص‏360.

100. مستمسك العروة، ج‏1، ص‏368.

101. شيخ انصارى، الطهاره، ص 325.

102. جواهرالكلام، ج‏6، ص‏42.

103. حدائق، ج‏5، ص‏162.

104. كشف‏اللثام، المقصد الثالث فى النجاسات، الباب العاشر.

105. الرياض، ج 1، ص، 85.

106. مفتاح‏الكرامة، ج‏1، ص‏142.

107. جامع‏المدارك، ص‏1، ص‏201.

108. التنقيح، ج‏2، ص‏43.

109. بحوث فى شرح العروة، ج‏3، ص‏259.

110. المعتبر، ج 1 ، ص 96.

111. الميزان، ج 7، ص 343.

112. فقيه همدانى، الطهارة، ص 558.

113. امام خمينى، الطهارة، ج 3 ، ص 298.

114. راغب اصفهانى،المفردات فى غريب القرآن، ص 187; لسان العرب، ج 6، ص 95; منتهى‏الارب فى‏لغة‏العرب; ج 1، ص 433; مجمع‏البحرين، ص 306; ابن اثير، النهاية، ج 2 ، ص 200 و اقرب الموارد،ج 1 ، ص 391.

115. توبه (9) آيه 95.

116. مائده(5) آيه 90.

117. توبه(9)آيه 125.

118. اعراف(7)آيه 71.

119. يونس(10) آيه 100.

120. حج(22) آيه‏30.

121. فروع كافى، ج 6، كتاب الاشربة، باب الزور الشطرنج، ص 435، ح 2 و 7.

122. احزاب (34) آيه 33.

123. كافى، ج 1 ، ص 288، به نقل از مفتاح الكتب الاربعة، ج 14، ص 199.

124. انعام (6) آيه 145.

125. الميزان، ج 7، ص 343.

126. مدارك الاحكام، ج 2، ص 295.

127. البرهان فى تقسير القرآن، ج 1،ص 552 و تفسير صافى ،ج 1، ص 545.

128. التبيان، ج 4، ص 290و 291.

129. مجمع البيان، ج 3، ص 364.

130. منهج الصادقين، ج 3، ص 448.

131. تفسير كبير، ج 13، ص 184.

132. كشاف ، ج 2 ، ص 64.

133. انوار التنزيل و اسرار التاويل ، ج 1، ص 320.

134. روح المعانى، ج 8، ص 23.

135. اعراب القرآن

136. راغب اصفهانى، المفردات فى غريب القرآن ، ص 187.

137. الناصريات: المسالة العاشره: «سؤر المشرك نجس عندنا ان سؤر كل كافر باى ضرب من الكفر كافرانجس لايجوز الوضوء به‏»; سلسلة الينابيع الفقهيه، ج‏1، ص‏141.

138. مسالة: ومما انفردت به الاماميه القول بنجاسة سؤر اليهودى و النصرانى وكل كافر... و يدل على‏صحة ذلك مضافا الى اجماع الشيعه، قوله تعالى: انما المشركون نجس... فاذا حقيقة هذه اللفظ تقتضى‏نجاسة العين فى الشريعة...»; سلسلة الينابيع الفقهيه، ج‏1، ص‏107.

139. قال الشيخ فى التهذيب: انه اجمع المسلمون على نجاسة المشركين و الكفار اطلاقا;«بحوث فى شرح‏العروة الوثقى ، ج‏3، ص‏246.

140. غنية النزوع: و الثعلب و الارنب نجسان بدليل الاجماع المذكور (الطائفه). و الكافر نجس بدليله، وبقوله تعالى...» ; سلسلة الينابيع الفقهيه، ج 2، ص‏378.

141. ما يوجب نزح دلاء، فاكثرها مرت الانسان المحكوم بطهارته قبل موته و تنجس الماء... ينزح‏سبعون دلوا. قال محمد ابن ادريس: و كانى بمن سمع هذا الكلام و ينفقر منه و يشبعره و يقول: من قال‏هذا؟ و من سطره فى كتابه... و قد علمنا كلنا بغير خلاف بين المحققين المحصلين من اصحابنا، ان‏اليهودى و كل كافر من اجناس الكفار اذا باشر ماء البئر ببعض من ابعاضه نجس الماء...»; السرائر، ج‏2،ص 462.

142. الكفار انجاس، و هو مذهب علمائنا اجمع، سواء كانوا اهل كتاب او حربيين او... لنا قوله تعالى...»;المنتهى، ج 1، ص 168.

143. مسالة: الكافر عندنا نجس لقوله تعالى...»; التذكرة، ج‏1، ص‏7.

144. الكافر بجميع اقسامه، بالاجماع المحقق فى الجمله، و يدل عليه قبل ذلك قوله- تعالى... فالانصاف ان‏مخالفة ماعدا الاسكافى غير واضحة كما صرح به بعض و كم من اجماع سبعة و لحقه‏»; شيخ انصارى‏الطهارة، ص‏325 و 326.

145. العاشر الكافر، اجماعا فى التهذيب، و يدل عليه مضافا الى ذلك قوله تعالى...»; الجواهر، ج‏6، ص‏42.

146. مستند الشيعة.

147. الكافر...و الحجة فى الحكم بعد الاجماعات... الاية الكريمه... و النصوص المعتبرة بنجاسة اهل‏الكتاب‏»; رياض المسائل، ج‏1، ص‏85.

148. مفتاح الكرامة، ج‏1، ص‏142.

149. العاشر الكافر باقسامه، اجماعا محكيا من كتب الاعيان... فالعمل بنصوص الطهارة غير ممكن;لمخالفتها للاجماعات مستفيضة. النقل كما عرفت، بل للاجماع المحقق كما قيل‏»; مستمسك العروة‏الوثقى، ج 1، ص 374.

150. و كيف كان، فالعمدة هو الاجماعات المتقدمة المعروفة بين جميع طبقات الشيعه‏»; امام خمينى،الطهارة، ج‏3، ص‏298.

151. و لكن قام الاجماع عندنا على النجاسة كما عن التهذيب و كشف اللثام‏»; دليل العروة الوثقى، ج‏1،ص‏436.

152. امام خمينى، الطهارة، ج 3، ص 296- 307.

153. المحلى بالآثار، ج‏1، ص‏137، مسالة 134: «و لعاب الكفار من الرجال و النساء الكتابيين و غيرهم‏نجس كله، و كذلك العرق منهم والدمع و كل ماكان منهم... برهان ذلك قول الله- تعالى «انما المشركون‏نجس‏» و بيقين يجب ان بعض النجس نجس... فان قيل: ان معناه نجس الدين. هبكم ان ذلك كذلك.ايجب من ذلك ان المشركين طاهرون؟ حاشا لله من هذا، و ما افهم قط من قول الله- تعالى- : انماالمشركون نجس... ولاعجب فى‏الدنيا، اعجب ممن يقول فيمن نص الله- تعالى- انهم نجس طاهرون،ثم يقول فى المنى، الذى لم يات قط بنجاسته نص انه نجس...».

154. نيل الاوطار، ج‏1، ص‏86.

155. همان.

156. المجموع فى شرح المهذب، ج‏1، ص‏264.

157. الانتصار، ص 10.

158. تفسير كبير، ج‏16، ص‏24.

159. المدونة الكبرى للامام مالك، ج‏1، ص‏5.

160. الفقه على المذاهب الاربعة، ج‏1 ،ص‏6- 10.

161. موفق الدين ابن قدامه، المغنى، ج‏1، ص‏69- 72.

162. المبسوط، ج‏1، ص‏47.

163. الاقناع، ج‏1، ص‏74.

164. عمدة القارى فى شرح البخارى، ج‏2، ص‏60.

165. البحر الرائق فى شرح كنزالدقائق، ج‏1، ص‏126.

166. بدائع الصانع، ج‏1، ص‏64.

167. الحاوى الكبير فى فقه مذهب الامام الشافعى، ج‏1، ص‏56.

168. همان.

169. الوجيز، ج‏1، ص‏4.

170. حلية العلماء فى معرفة مذاهب الفقهاء، ص‏124.

171. كفاية الاخيار، ج‏1، ص‏42.

172. روح المعانى، ج‏10، ص‏68.

173. نيل الاوطار، ج 1، باب طهارة الماء المتوضابه، ص‏25.

174. المجموع فى شرح المهذب.

175. شرح كبير بر مقنع (چاپ شده در پاورقى مغنى)، ج‏1، ص‏91.

176. مغنى المحتاج فى شرح الفاظ المنهاج، ج‏1، ص‏78.

177. همان.

178. فتاوا قاضيخان چاپ شده در حاشيه فتاوى هنديه، ج‏1، ص‏18.

179. و الكافر نجس بدليله (اجماع) و بقوله- تعالى «انما المشركون نجس‏» و هذا نص، و كل من قال بذلك‏فى المشرك، قال به فيمن عداه من الكافر، و التفرقة بين الامرين خلاف الاجماع‏»; سلسلة الينابيع‏الفقهيه، ج‏2، ص 378، به نقل از غنية النزوع.

180. القسم الاول غير الكتابى... و نجاسته عند الامامية اجماعيه... القسم الثانى الكتابيون‏و نجاستهم عندنامشهور»; مستند الشيعه، ج‏1، الفصل السابع من النجاسات.

181. العاشر الكافر... و على الجملة، فلا خلاف عندنا فى نجاسة غير اليهود و النصارى من اصناف الكفاركما فى المعتبر، و الخلاف ان تحقق فيهم‏»; كشف اللثام، المقصد الثالث فى النجاسات.

182. بل لم يعرف الخلاف فى غير الكتابى منه من احد، و قد تواتر الاجماع فى غير الكتابى، و اما الكتابى‏فالمشهور نجاسته‏»; مستند الشيعه، ج‏1، ص‏201، به نقل از جامع المدارك.

183. سلسلة الينابيع الفقهيه، ج‏1، ص‏107.

184. همان، ج 1، ص 183.

185. مبسوط، ج 1، ص 37.

186. النهاية ، كتاب الاطعمة، ص‏589.

187. سلسلة الينابيع الفقهيه، ج 1، ص 273.

188. التبيان ،ج 5 ، ذيل آيه شريفه.

189. سلسلة الينابيع الفقهيه، ج 1، ص 359.

190. همان، ج 2، ص 378.

191. همان، ج 2، ص 417.

192. همان، ج 2، ص 414.

193. همان، ج 2، ص 23.

194. همان، ج 2، ص 550.

195. همان، ج 2، ص 462.

196. همان، ج 2، ص 559.

197. همان، ج 2، ص 603 و المختصر، ص 19.

198. المعتبر فى شرح المختصر، ج 1، ص 440.

199. سلسلة الينابيع الفقهيه، ج 2، ص 586.

200. همان، ج 2، ص 644.

201. تحرير الاحكام، ص 24.

202. مجمع الفائدة و البرهان، ج 1، ص 308.

203. منتهى، ج 1، ص 168.

204. التذكرة، ج 1، ص 7.

205. شرح اللمعة، ج 1، ص 48، ط. دار العالم بيروت.

206. الدروس، ص 17.

207. جامع المقاصد، ج 1، ص 162.

208. مجمع الفائدة، ج 1، ص‏2- 321.

209. الحدائق، ج 5، ص 172.

210. مفتاح الكرامة، ج 1، ص 142.

211. الرياض، ج 1، ص 85.

212. الجواهر، ج 6، ص 42.

213. الطهاره، ص 6 و 325.

214. مستند الشيعه، ج 1، الفصل السابع من النجاسات.

215. كشف الغطاء، ص 154.

216. كشف اللثام، المقصد الثالث فى النجاسات.

217. العروة الوثقى، فصل فى النجاسات.

218. نخبه، ص 34.

219. وسيلة النجاة المحشى بفتاوى الگلپايگانى، ج 1، ص 123.

220. ذخيره، ص 19.

221. توضيح المسائل آية‏الله بروجردى، محشى، ص 30.

222. المستمسك، ج 1، ص 374.

223. ص 16.

224. جامع المدارك، ج‏1، ص‏201.

225. مصباح الهدى، ج 1، ص 389.

226. تحرير الوسيلة، ج 1، ص 811.

227. همان، ج 3، ص 290.

228. همان، ص‏307.

229. توضيح المسائل آية‏الله گلپايگانى، ص 20.

230. توضيح المسائل، ص‏22.

231. تعليقة على عروة الوثقى، ص‏7.

232. رسالة فى الفتاوى، ص‏53.

233. جواهر الكلام، ج 6 ، ص 42.

234. همان ، كشف اللثام، المقصد الثانى فى النجاسات.

235. الحدائق، ج 5، ص 162.

236. المقنع.

237. سلسلة الينابيع الفقهية، ج 1 ، ص 81 و 85.

238. بحوث فى شرح العروة الوثقى، ج 3، ص 241.

239. النهاية، ص 589.

240. همان.

241. همان ، آخر كتاب طهارت، ص‏52.

242. مدارك الاحكام، ج 2 ، ص 296.

243. كيهان انديشه، شماره 23.

244. الوافى، ج 6، ص 211.

245. كفاية الاحكام، ص 11.

246. كيهان انديشه، شماره 23.

247. همدانى، الطهاره، ص 562.

248. القطرات، كتاب الطهاره، ص 107.

249. النخبه، ص 43.

250. به نظر مى‏رسد كه برخى از فقها پيش از صدور فتوا از سوى مرحوم حكيم با وى هم عقيده بوده‏اند،اما به دليل مسائلى از اظهار عقيده در اين‏باره پرهيز مى‏كرده‏اند.

251. جناتى، طهارة الكتابى فى فتوى السيد الحكيم، ص 22.

252. دلائل الصدق، مقدمه، ج‏1، ص‏20.

253. مدارك العروة الوثقى، ج 2، ص 135.

254. فقه الامام جعفرالصادق(ع)، ج‏1، ص‏33.

255. همان «وقد افتوا جميعا بالطهارة واسروا بذلك الى من يثقون به و لم يعلنوا خوفا من‏المهوشين‏».

256. كيهان انديشه، شماره 23.

257. همان.

258. شيخ عبدالهادى فضلى، دروس فى فقه الاماميه، ج‏1، ص‏336.

259. منهاج الصالحين، ج 1 ، ص 107.

260. آية الله خويى، دروس فى فقه الشيعه، ج‏3، ص‏96.

261. التنقيح ، ج 2 ، ص 56.

262. جناتى، طهارة الكتابى فى فتوى السيد الحكيم، ص 27.

263. الفتاوى الواضحة وفقا لمذهب اهل البيت(ع)، ج 1 ، ص 319.

264. بحوث فى شرح العروة الوثقى ، ج 3، ص 283.

265. همان، ص 255.

266. آية‏الله خامنه‏اى، اجوبة الاستفتائات، ج‏1، ص‏97.

267. آية‏الله محمد فاضل، رساله توضيح المسائل.

268. همان.

269. آية‏الله ناصر مكارم شيرازى، رساله توضيح المسائل.

270. تعليقات على العروة الوثقى ، ج 1 ، 27.

271. آية‏الله سبزوارى،توضيح المسائل، ص‏28.

272. آية‏الله سيستانى ،توضيح المسائل، ص‏26.

273. آية‏الله تبريزى ،توضيح المسائل، ص‏8، مسئله 107.

274. سيدحسن قمى، توضيح المسائل و حاشيه بر عروة‏الوثقى، ج 1 ، ص 67.

275. آية‏الله حسين نورى، توضيح المسائل، مسئله 106.

276. استاد صالحى مازندرانى، جزوه درسى.

277. كيهان انديشه، شماره 23.

278. خلخالى، توضيح المسائل، مسئله 109.

279. كوكبى، توضيح المسائل، مسئله 129.

280. مجمع الرسائل، تاليف صاحب جواهر با حاشيه تنى چند از فقها، ص‏40.

281. اشكورى، توضيح المسائل، ص‏58.

282. اصل اين نقد و نيز عبارات نقل شده ذيل اين عنوان از فقها ، از كتاب بحوث فى شرح العروه، آية‏الله‏شهيد صدر استفاده شده است.

283. وسائل الشيعه، ج‏2، باب 74 از ابواب نجاسات، ص‏1095، ح‏1.

284. جواهر الكلام، ج 6 ، ص 43.

285. الحدائق الناضره، ج 5، ص 166.

286. مستمسك العروة، ج 1، ص 374.

287. عناوين احاديث اين بخش، از قبيل «حسن‏» و «صحيح‏» از كتب معتبرى، چون جواهر،حدائق، التنقيح‏و بحوث شهيد صدر اخذ شده و به نظر كارشناسانه مؤلفان ارجمند اين كتب اعتماد شده است.

288. وسائل الشيعه، ج 1، باب 3 از ابواب الاسئار، ص 165.

289. همان ، ج‏2، باب 14 از ابواب النجاسات، ص 1018، ح 1.

290. التنقيح ، ج 2، ص 46.

291. وسائل الشيعه ، ج 16 ، باب 53 از ابواب الاطعمة والاشربة، ص 383، ح‏2.

292. همان، ج‏2، باب‏14 از ابواب النجاسات، ص‏1020، ح‏9.

293. همان، ص‏1019، ح‏6.

294. همان، ص‏1020، ح‏10.

295. امام خمينى، الطهاره، ج‏3.

296. وسائل الشيعه، ج‏2، باب‏14 از ابواب النجاسات، ص‏1095، ح‏1.

297. همان، ص 1020، ح 12.

298. همان، ص‏1019، ح‏4 و 5.

299. امام خمينى، الطهاره، ج‏3.

300. همان.

301. همان.

302. التنقيح، ج‏2، ص‏47.

303. امام خمينى (ره) اين حديث را صحيح شمرده است.

304. وسائل الشيعه، ج‏16، باب‏22، اطعمه واشربه، ص‏382، ح‏3.

305. همان، ص‏383، ح‏3.

306. همان، ج 2، باب 14 از ابواب النجاسات، ص 1020، ح 9.

307. همان، ص 1018 ،ح 3.

308. امام خمينى، الطهاره، ج‏3.

309. وسائل الشيعه، ج 16 ، باب 27 از ابواب ذبائح ، ص 284 ،ح 8.

310. همان، ج‏1، باب‏3 از ابواب اسئار، ص‏165، ح‏2.

311. همان، باب 11 از ابواب ماء مضاف، ص 159، ح 5.