فصل سوم: طهارت يا نجاست اهل كتاب
گفتار اول : آيه شريفه سوره توبه
يا ايها الذين امنوا انما المشركون نجس فلايقربوا المسجد الحرام بعدعامهم
هذا و ان خفتم عيلة فسوف يغنيكم الله من فضله ان شاء ان اللهعليم حكيم;
(1)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد، همانا مشركان پليد وناپاكاند، پس بعداز امسال
نبايد به مسجدالحرام نزديك شوند. و اگر شما از فقر مىترسيد،پس به زودى خداوند
- اگر بخواهد - از فضلش شما را غنى خواهدساخت. همانا خداوند دانا و حكيم است.
شان نزول
در سال نهم هجرى پس از آنكه خداوند با فرستادن آيه «يا ايها الذين
آمنوالاتتخذوا ابائكم و اخوانكم اولياء ان استحبوا الكفر على الايمان»
(2) ; اى مؤمنان پدران وبرادران خودتان را ولى خود مگيريد اگر كفر را
برايمان ترجيح دادهاند» مؤمنان را ازپذيرفتن ولايت مشركان بازداشت، ولايت
مشركان و بتپرستان را از مسجدالحرامبرداشته و ورود آنان را به مسجد الحرام
ممنوع كرد. در همان سال على(ع) فريادبرائت و بيزارى از مشركان را در مكه سر داد
و فرمود: «پس از امسال هيچ مشركىحق انجام حج را ندارد». (3) از اين
رو، سياسى بودن دستور منع ورود مشركان قريشبه مسجدالحرام روشن است.
بيان استدلال بر نجاست اهل كتاب
استدلال قائلان به نجاست اهل كتاب آن است كه با توجه به اينكه اهل كتاب
بهشهادت آيات متعدد قرآن، همگى مشركاند; زيرا يهود «عزير»، و مسيحيان ،حضرت
عيسى (ع) را پسر خدا دانسته، به تثليث معتقدند و مجوس نيز قائل بهثنويتاند، و
از طرفى اين آيه حكم نجاست مشركان را با صريحترين عبارت اعلامكرده است،
بنابراين، عموم اهل كتاب محكوم به نجاستاند.
نقد و بررسى
قبل از طرح هر دليل بايد متذكر شد كه استدلال فوق، نظر همه فقهاى قائل
بهنجاست اهل كتاب نيست، بلكه بسيارى از آنان براى اثبات نجاست اهل
كتابيانجاست مشركان به دلايل متعددى تمسك كردهاند و به موجب اشكالاتى كه
درنحوه دلالت آيه فوق وجود دارد، بهطور كلى از استدلال به آن دورى
جستهاند.حتى برخى از آنها صريحا به دلالت نداشتن آيه بر نجاست اهل كتاب
معترفاند;بزرگان ذيل از جمله آن افرادند:
1 - آية الله حاج آقا رضا فقيه همدانى در كتاب «الطهارة»; (4)
2 - آية الله سيد احمد خوانسارى در«جامع المدارك»; (5)
3 - آية الله خوئى در كتاب «تنقيح» و «كتاب دروس»; (6)
4 - موسوى عاملى در«مدارك الاحكام»; (7)
5 - نراقى در «مستندالشيعه»; (8)
6 - محمدتقى آملى در «شرح بر عروة الوثقى»; (9)
7 - علامه طباطبايى در «الميزان»; (10)
8 - قرشى در «قاموس قرآن». (11)
شناخت محورهاى اختلاف استنباط
آنچه عامل اختلاف نظر فقها در فهم معناى اين آيه شده است، ابهام در اين
دوكلمه است:
1 - «المشركون»; آيا اين واژه شامل همه غير مسلمانان حتى اهل كتاب
هممىشود؟ يا آنكه اختصاص به مشركان قريش كه همان بت پرستان حاكم برمسجد
الحرام بودند، دارد؟
2 - «نجس»; آيا اين كلمه در زمان نزول قرآن به معناى نجاست مصطلح در
فقهامروز بوده است؟ يا آنكه در آن زمان به مفهوم عام لغوى (كثافتياپليدى)
بوده و بهمرور زمان در كتبفقهى اينكلمه داراى معناى خاص شدهو اكنون به
نجاستاصطلاحى اختصاص يافتهاست؟
درستى استدلال بر نجاست اهل كتاب، با اين آيه بر سه پايه استوار است، كه
اگرهر سه ثابتشود، استدلال مزبور صحيح خواهد بود و اگر هرسه پايه يا يكى ازآن
ها ناتمام و باطل باشد، استدلال ناتمام و باطل خواهد بود. آن سه ركنعبارتاند
از:
1 - عموم افراد اهل كتاب مشركاند;
2 - مراد از كلمه مشرك در اين آيه معناى عام آن است كه شامل همه اهلكتاب و
غير بتپرستان قريش نيز مىشود;
3 - معناى كلمه «نجس» همان نجاست اصطلاحى فقهى امروز است.
برخى از اشكالات
گر چه سه مطلب فوق ممكن است، مشهور و مورد پذيرش بسيارى قرار گرفتهباشد،
اما اگر با نگاه پژوهشگرانه به كتب لغت عرب و هم چنين اصطلاحات خاصفرهنگ قرآن
و احاديثبنگريم، خواهيم ديد كه واقعيت فرهنگ قرآن بر خلافادعاهاى سه گانه است
و هيچ كدام از اركان سه گانه يادشده ، تمام نيست.
اما موضوع مشرك بودن عموم اهل كتاب در فصل دوم بهصورت مبسوط ومستوفى مورد
بحث قرار گرفت و بىپايگى و ناتمام بودن آن ثابتشد. بنابرايننمىتوان همه
اهلكتاب را مشمول واژه (مشركين) در آن آيه شريفه دانست و حكمنجاست مذكور در
آيه را درباره آنان جارى كرد.
آرى ممكن است گروههايى يا افرادى از اهلكتاب مبتلا به عقايد يا
اعمالشركآميز شدهباشند كه بتوان آنها را «مشرك» ناميد، ولى در اين صورت
بايد ديدآيا مقصود از «مشركين» در اين آيه شريفه هر كس است كه بهنحوى مشرك
ناميدهشود يا مقصود مشركان خاص مورد نظر مثل بتپرستان آن زمان بودهاند كه
تعميمحكم آنان به ديگر مشركين نيازمند دليل خاص باشد.
به هر حال تشريح و تبيين اين دو موضوع، بحث مبسوط و مشروحى را مىطلبد.بر
اين اساس اشكالهاى وارد بر استدلال مزبور در سه قسمت عرضه مىگردد:
1 - كلمه مشرك در اين آيه، مختص بت پرستان است وشامل ديگر فرقه هاىمشرك از
اهل كتاب نمىشود;
2 - مراد از نجس در آيه شريفه، پليدى روحى و عقيدتى است; نه نجاستاصطلاحى
در فقه.
فرقههاى مشرك اهل كتاب و آيه مورد بحث
روشن شد كه همه يهوديان و اكثر قاطع مسيحيان، يگانهپرست و غير مشركاند و
بههمين دليل، مشمول آيه «انما المشركون نجس» نبوده و محكوم به نجاست
نيستند.ليكن نمىتوان بعضى فرقههاى مسيحى را كه گرفتار عقايد شرك آميز
شدهاند،تبرئه نمود. اكنون لازم است اين موضوع بررسى شود كه آيا مراد از
«مشركون»در اين آيه معناى عام آن است، تا شامل فرقههاى مشرك مسيحى و مشركان
وبت پرستان قريش گردد، يا اينكه گرچه مراد از «مشركون» در اين آيه خاصبت
پرستان است، اما دليل ديگرى بر تعميم و سرايت اين حكم به مشركاناهل كتاب و هم
چنين كتابىهاى غير مشرك وجود دارد.
اين مبحث در واقع دومين اشكال بر استدلال به اين آيه شريفه، براى
اثباتنجاست اهل كتاب است.
در اين مسئله دو نظريه وجود دارد كه دلايل هركدام را نقل وبررسى مىكنيم:
1 - مشموليت فرقههاى مشرك مسيحى;
2 - عدم مشموليت آنها.
- دلايل مشموليت فرقههاى مشرك مسيحى
كسانى كه براى اثبات نجاست (اصطلاحى) اهل كتاب، يا حداقل فرقههاى
مشركآنان، به آيه شريفه «انما المشركون نجس» استدلال كردهاند، براى شمول اين
آيه برآنان به دو دليل تمسك كردهاند:
1 - اطلاق لفظ «المشركون»، كه شامل هر مشرك، حتى مشرك مسيحى ويهودى مىشود.
2 - عدم قول به فصل، كه خود نحوهاى از اجماع است; زيرا هر كه فتوا بهنجاست
مشركان عرب و بت پرستان داده، فتواى نجاست همه اهل كتاب يا حداقلمشركان مسيحى
و يهودى را نيز صادر كرده است، و هيچ فقيهى قائل به تفصيل بينآن دو نوع نشده
است. اينك به منظور بررسى بيشتر، به نقل نظريات فقهايى كه بهدفاع از اين فتوا
قلم زدهاند، مىپردازيم:
1 - اطلاق آيه شريفه
استدلال قائلان به نجاست عموم اهل كتاب وفرقههاى مشرك مسيحى از اين
قراراست: آيه شريفه «انماالمشركون نجس» با صراحت درصدد اعلان نجاست
مشركاناست، و مشرك در لغت و اصطلاح شرعى، كسى است كه براى خدا شريك قرارداده
است. بنابراين، در هر مورد كه اين كلمه بدون قيد و مخصصى كه محدود كنندهمعناى
آن شود، به كار رود، مقصود همان معناى عام لغوى و شرعى آن بوده كهشامل مشرك
مسيحى هم خواهد شد; چون در اين آيه شريفه نيز هيچ قيد ومخصصى ضميمه نشده است،
ناگزير مقصود خداوند همان معناى عام بوده، واز همين رو، عموم يهوديان و
مسيحيان، يا حداقل فرقههاى مشرك مسيحى راشامل مىشود.
صاحب حدائق(ره) در اين زمينه مىنويسد:
واژه مشرك در اين آيه شامل اهل كتاب هم مىشود; زيرا قرآن كريم به
موجباعتقاد يهوديان و نصارا به فرزندى عزير و عيسى(ع) براى خدا، نسبتشرك
بهآنان داده است. (12)
مقدس اردبيلى(ره) نيز مىنويسد:
در صورتى اين آيه برنجاست همه اهل كتاب دلالت مىكند كه مشرك بودن همهآنها
ثابتشود، و اين ادعا مشكل است. آرى، امكان دارد كه اين آيه نجاستبعضى از
آنها را ثابت كند; زيرا قرآن كريم هم شرك وهم تثليث را به آنان نسبتداده است.
(13)
همين مطلب فى الجمله در كشف اللثام، و جواهر مطرح شدهاست.
پاسخ
استدلال فوق بر دو پايه استوار است كه هيچ يك پذيرفتنى نيست:
1 - همه يا برخى از اهل كتاب در اصطلاح قرآن مشركاند;
2 - مقصود از مشركون دراين آيه، معناى عام و لغوى آن است.
بىپايگى ادعاى اول درمباحث گذشته روشن شد; زيرا گذشت كه اولا، شركىكه قرآن
كريم به سبب اطاعت مطلق يهوديان از احبار و رهبان به آنها نسبت داده، ازنوع
«شركدر اطاعت» است كه بسا گروههايى از مسلمانان نيز گرفتار آن باشند،
اماهيچگاه در اصطلاح و فرهنگ شريعت عنوان مشرك به صورت مطلق بر آنان
اطلاقنمىشود. ثانيا، شرك در خالقيت، ربوبيت و عبادت، كه قرآن كريم نصارا را
از آنبرحذر داشته، دامن اكثر قاطع مسيحيان را آلوده نكرده است و مسلم نيست
كهبعضى از فرقههاى مسيحى به آن گردن نهاده باشند. اما بىپايگى دومين ركن
ايناستدلال كه جمعى از فقيهان و مفسران شيعه آن را مطرح كردهاند، نيازمند
بررسىمستقلى است كه در بحث «دلايل عدم شمول آيه» همراه نقل و نقد آراى
علمابهتوضيح آن خواهيم پرداخت.
2 - عدم قول به فصل
فقيهانى كه قائل به نجاست عموم اهل كتاباند، اما به دليل مشرك ندانستن
عموماهل كتاب و يا اختصاص واژه مشركون درآيه «انما المشركون نجس» به بت
پرستان،اهل كتاب را مخاطبان مستقيم اين آيه و مصداقى از مصاديق مشركين دراين
آيهنمىشمرند، براى تعميم حكم اين آيه به اهل كتاب، به دليل ديگرى چون
«عدمقول به فصل» كه نوعى اجماع است ، تمسك كرده، گفتهاند: هرفقيهى كه قائل
بهنجاست مشركان بت پرستشده است، فتوا به نجاست كل مسيحيان يا مسيحيانمشرك هم
داده است. بر پايه همين امر مىتوان ادعا كرد كه همه فقيهان شيعه برمشترك بودن
حكم بت پرستان و فرقه هاى مشرك مسيحى، بلكه عموم اهل كتاب،اتفاق و اجماع دارند.
بنابراين، اگر ما دلالت آيه شريفه را برنجاست مشركانبتپرست تمام بدانيم، با
استناد به دليل «عدم قول به فصل» بايد به نجاست اهلكتاب نيز معتقد باشيم.
فقيهانى كه به اين دليل تمسك كردهاند، عبارتاند از:
1 - ابن زهره درغنيه; (14)
2 - سيد طباطبايى در رياض; (15)
3 - صاحب جواهر; (16)
4 - مقدس اردبيلى; (17)
5 - آية الله حكيم در مستمسك. (18)
پاسخ
در استدلال فوق دو اشكال به چشم مىخورد:
1 - بعضى علما - بر خلاف آنچه ادعا شد - قائل به «فصل بين حكم اين دوگروه»
هستند; زيرا در آغاز فصل، اسامى بيش از چهل نفر از فقيهان شيعه - از
قدما،متاخران و معاصران - ذكر شد كه غالب آنها قائل به نجاست مشركان
بتپرستوعدم نجاست عموم اهل كتاب شده و بدين ترتيب نظريهاى به جز نظريه اين
دوگروه اظهار كردهاند.
2 - دليل ياد شده خود يك دليل مستقل فقهى نيست، بلكه فرع و مصداقى ازمصاديق
دليل اجماع و به طور كلى نوعى از آن است. بنابراين، حتى با فرض اينكهقول به
عدم فصل، نوعى از اجماع دانسته شود - عدهاى از فقها آن را به مثابه نوعىاز
اجماع قبول ندارند - حجت نبوده و مقبول نيست; زيرا علاوه بر اينكه منظور
ازاجماع دراين بحث، منقول است نه محصل، مدركى نيز هست; زيرا مطمئنا فقيهانىكه
به تعميم حكم اين آيه به بعضى يا همه اهل كتاب فتوا دادهاند، دليل آنان
وجودنسبتشرك به اهل كتاب درآيات شريفهاى چون «اتخذوا احبارهم و رهبانهم
...عمايشركون» است، نه اينكه دليلى ناگفته نزد خود داشتهاند كه از زبان
ائمه(ع) سينه به سينه به آنان منتقل شده و آنان در آثار قلمى خويش آن احاديث را
ضبط وثبت نكردهاند.
- دلايل عدم شمول
عدهاى از فقيهان معتقدند كه هر چند آيه شريفه سوره توبه، بر نجاست اصطلاحى
وفقهى مشركان دلالت داشته باشد، به مشركان عرب و بتپرستان اختصاص دارد وحتى
شامل فرقههاى مشرك اهل كتاب نمىشود. اين عده عبارتاند از:
1 - شيخ انصارى; (19)
2 - امام خمينى (ره); (20)
3 - سيد احمد خوانسارى; (21)
4 - آية الله خوئى (ره); (22)
5 - شهيد محمد باقر صدر; (23)
6 - محمد جواد مغنيه; (24)
7 - محمد ابراهيم جناتى. (25)
فقهاى نام برده دلايل زير را بر مدعاى خود، اقامه كردهاند:
1 - انصراف
توضيح اين دليل - كه مىتوان آن را دليل «ظهور» ثانوى و گاهى «تبادر عرفى»
ناميد -آن است كه گر چه لفظ «مشرك» از نظرلغتبه هركسى كه به نوعى براى خدا
شريكقائل شود، اطلاق مىگردد و حتى مىتوان كسى را كه به قصد خشنودى خدا
وغيراو عملى انجام مىدهد، مشرك ناميد، ليكن از آنجا كه واژه مشرك در قرآن،
غالبا درخصوص بتپرستان به كار رفته است، لفظ «مشركون» فقط آنان را در
برمىگيرد; بهگونهاى كه هرگاه مورخى درتشريح تاريخ صدر اسلام بگويد: «مشركان،
پيامبراكرم(ص) را آزار مىدادند.»، ذهنها متوجه مشركان قريش، ابوجهل و ابولهب
وابوسفيان و غلامان آنها كه بتپرستبودند، مىشود و نصاراى نجران و
يهوديانبنى نضير و بنىقريظه به ذهن تبادر نمىكنند. اين اختصاص، منشايى جز
استفادهبسيار قرآن از اين لفظ در خصوص اين گروه ندارد.
آيةالله حكيم (ره) مىنويسد:
نسبت دادن شرك به اهل كتاب در قرآن، نحوهاى مجاز در اسناد است; نه
اينكهشرك حقيقى به آنها نسبت داده شده باشد; زيرا شرك حقيقى كه در آيه
«انماالمشركون نجس» مراد است، در فرهنگ آيات قرآن و روايات و متشرعه وعرف،
معنايى است كه در اهل كتاب وجود ندارد. (26)
شهيد صدر مىنويسد:
گزاف نيست اگر ادعا كنيم كه كلمه «مشرك» در اين آيه، درصورت اطلاق،
نزدجامعه اسلامى به معناى اصطلاحى باشد كه دربرابر اهل ذمه واهل كتاب است;زيرا
قرآن كريم در اين آيه، شرك مشركين را ملاك ممنوعيت ورود آنان بهمسجد الحرام
قرار داده است. بديهى است مشركانى كه داعى و انگيزه و علاقهورود به مسجدالحرام
را داشتند، فقط بتپرستان بودند كه قداستى براىمسجدالحرام قائل بودند، اما
يهود و نصارا كه هيچ قداستى براى مسجدالحرامقائل نبوده، و انگيزه و رغبتى براى
ورود نداشتهاند، معقول نيست كه خداوند بانزول اين آيه آنها را از آن باز
دارد. (27)
سيد احمد خوانسارى(ره) مىنويسد:
قراين، گواهى مىدهند آنچه از كلمه«مشركون» در اين آيه به ذهن تبادر
مىكند،مشركان مكه هستند. (28)
مغنيه مىنويسد:
قرآن غالبا كلمه «مشركين »را در باره بتپرستان، بهويژه مشركان عرب به
كارمىبرد. (29)
و شيخ انصارى (ره) مىنويسد:
انصاف آن است كه ظاهر مقصود از مشركين در اين آيه، همان كسانى هستند
كهمخاطب آيه شريفه بوده و مومنان آن زمان آنها را به عنوان مشركمىشناختند.
(30)
2 - تفكيك مشرك از اهل كتاب در قرآن
همان طور كه آيهالله حكيم(ره) هم بدان اشاره كردهاند، قرآن كريم در موارد
متعدد،آن گاه كه از اديان و آيينهاى غير اسلام سخن مىگويد، لفظ «مشركين» را
تنهانياورده، تا شامل اهل كتاب (يهود و نصارا) هم شده باشد، بلكه قبل يا بعد از
كلمه«مشركين» كلمه « اهل كتاب» يا «يهود ونصارا» را در رديف آنها ذكر كرده
است. همين تفكيك، روشنترين شاهد براين مدعاست كه مراد خداوند از مشركين،
معنايىخاص است كه شامل اهل كتاب نمىباشد. كه درغير اين صورت ذكر اهل كتاب
تكرارىلغو و بيهوده براى بخشى از مفاد «مشركين» است كه سخن خدا از آن مبراست.
برخى از آيات كه در آنها ميان لفظ «مشرك» و «اهل كتاب» تفكيك
شده،عبارتاند از:
- مايود الذين كفروا من اهل الكتاب ولاالمشركين ان ينزل عليكم من خير
منربكم والله يختص برحمته من يشاء والله ذو الفضل العظيم (31) ;
كافران از اهلكتاب، و مشركان دوست ندارند كه خير از جانب پروردگارتان بر شما
فرود آيد، وخداوند هر كس را بخواهد ويژه رحمتخويش خواهد ساخت و خداوند
داراىفضل بزرگ است.
- ولتسمعن من الذين اوتواالكتاب من قبلكم و من الذين اشركوا اذى كثيرا وان
تصبروا و تتقوا فان ذلك من عزم الامور (32) ; و حتما از اهل كتاب و
مشركانآزار بسيارى خواهى شنيد، اما همانا صبر وپرهيزگارى بخشى از قوت اراده
دركارهاست.
- لتجدن اشد الناس عداوة للذين آمنوا اليهود و الذين اشركوا و لتجدن
اقربهممودة للذين امنوا الذين قالوا انا نصارا ذلك بان منهم قسيسين و رهبانا و
انهملايستكبرون (33) ; حتما يهوديان و مشركان را در دشمنى با
مومنان از سختترينمردمان خواهى يافت، و كسانى را كه مىگويند ما نصارا هستيم،
نزديكترينمردم به دوستى با مؤمنان خواهى يافت; زيرا برخى از آنان قسيسها و
راهباناندو آنان تكبر نمىورزند.
- ان الذين امنوا والذين هادوا والصابئين و النصارى و المجوس و الذين
اشركواان الله يفصل بيهنم يوم القيمة ان الله على كلى شئ شهيد (34)
; همانا كسانى كهايمان آوردند و كسانى كه يهودى شدند و صابئان و مسيحيان و
مجوسيان وكسانى كه مشرك شدند، خداوند در روز قيامت آنان را از يك ديگر جدا
خواهدساخت. همانا خدا بر هر چيزى گواه است.
- لم يكن الذين كفروا من اهل الكتاب و المشركين منفكين حتى تاتيهم البينة
×ان الذين كفروا من اهل الكتاب و المشركين فى نارجهنم خالدين فيها اولئك همشر
البرية (35) ; كافران از اهل كتاب و مشركان تفكيك نشده بودند، تا
آنكه برهانآشكارى براى آنها آمد. همانا كافران از اهل كتاب، و مشركان در آتش
جهنمجاودانه خواهند بود، اينان بدترين مردماناند.
3 - تفاوت احكام اهل كتاب با مشركان در قرآن
با نظر به آيات قرآن مشاهده مىكنيم كه قرآن كريم احكام ويژهاى رابراى اهل
كتابتعيين كرده است، چنان كه احكام خاص ديگرى را براى مشركان جعل فرمودهاست.
تفكيك بين احكام اهل كتاب و مشركان در قرآن، خود شاهدى استبر اينكهمفهوم
مشركين در قرآن، غير اهل كتاب است. تعدادى از اين احكام ويژه عبارتند از: 1 -
برائت از مشركين; آيات برائت و اعلان بيزارى خدا و رسول (ص) در موردمشركان قريش
كه در قيقتبتپرستان آن زمان بودند، نازل شد و فرمانممنوعيت ورود به مسجد
الحرام نيز ويژه آنان بود; چرا كه فقط همانها درمسجد الحرام حضور داشتند و با
اعتقاد به قداستبيتشريف بر آنحاكميت داشتند، اما يهود و نصارا نه علاقه و
اعتقادى به قداست مسجدالحرامداشتند، نه به حضور در آن، تا قرآن كريم فرمان
منوعيتبراى آنان صادر كند.قرآن در اين زمينه مىفرمايد:
برائة من الله و رسوله الى الذين عاهدتم من المشركين ... و اذان من الله
ورسوله الى الناس يوم الحج الاكبر ان الله برئ من المشركين و رسوله فان
تبتمفهو خير لكم و ان توليتم فاعلموا انكم غير معجزى الله .... (36)
; خدا و رسولشاز مشركانى كه عهد و پيمان با آنها بستيد، بىزار است، و
در بزرگترين روزحج، خدا و رسولش بىزارى خويش را از مشركان اعلام مىدارند. پس
اگر توبهكرديد براى شما بهتر است، واگر روى برگردانيد، بدانيد كه شما بر خدا
غالبنخواهيد شد.
2 - وجوب نبرد با مشركان، بازداشت، محاصره، كشتن، در كمين آنها نشستنواز
آنها دست نكشيدن تا آنكه ايمان آورند. قرآن مىفرمايد:
- فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم و خذوهمواحصروهم
واقعدوا لهم كل مرصد فان تابوا و اقاموا الصلوة و اتوا الزكاةفخلوا سبيلهم ان
الله غفور رحيم. (37) ; پس آن گاه كه ماههاى حرام [ذىقعده ،
ذىحجه، محرم و صفر] سپرى گشت، پس مشركان را هر جا يافتيد آنها رابكشيد، و
بگيريد و محاصره كنيد. پس اگر توبه كرده، نماز را بر پا داشتند وزكات را
پرداختند، راه آنان را باز گذاريد; زيرا خداوند بخشنده و مهربان است.
- قاتلوهم يعذبهم الله بايديكم و يخزهم و ينصركم عليهم و يشف صدور
قوممؤمنين × ويذهب غيظ قلوبهم و يتوب الله على من يشاء والله عليم حكيم
(38) ;[شما مؤمنان] با آنان [مشركان] به پيكاربرخيزيد تا خداوند آنها را
به دستشماعذاب و رسوايشان سازد و شما را پيروز كرده و دلهاى گروه مومنان را
شفاخواهد داد، تا خشم دلهاى آنان ببرد و خداوند توبه هركسى را كه بخواهدبپذيرد
و خداوند دانا و حكيم است.
اين در حالى است كه قرآن كريم فرمان پيكار با اهل كتاب را مىدهد، و اين
فرمانتا زمانى كه جزيه را بپذيرند و براى اهل ذمه شدن اعلام آمادگى كرده و در
پناهحكومت اسلامى زندگانى كنند، به قوت خود باقى است، ولى اين اجازه به
مشركانداده نشده است:
قاتلوا الذين لايومنون بالله و لاباليوم الاخر و لايحرمون ما حرم الله و
رسولهولايدينون دين الحق من الذين اوتواالكتاب حتى يعطوا الجزيه عن يد
وهمصاغرون (39) ; پيكار كنيد با آن گروه از اهل كتاب كه ايمان
[كامل] به خدا و آخرتنياورده، محرمات خدا ورسولش راحرام ندانسته و متدين به
دين حق نشده،مگر آنكه باذلت و تواضع به اسلام جزيه بدهند.
3 - اجازه سكونت اهل كتاب در مملكت اسلام، چنان كه از آيه فوق استفاده
شدقرآن كريم به يهود و نصارا اجازه مى دهد كه قوانين ذمه اسلام را بپذيرند و
زندگىآرام خويش را با امنيت جانى و مالى و حتى آزادى انجام عبادات دينى در
سرزميناسلامى و تحت پوشش حكومت اسلامى ادامه دهند و در قبال حمايتهاى حكومت،
مالياتى به نام جزيه بپردازند. اما چنين اجازهاى به مشركان داده نشده است.
4 - احكام ديگرى كه در فقه ويژه اهل كتاب ذكر شده و مشركان از آن
محروماند،مانند اجازه ازدواج مسلمان با اهل ذمه - به صورت موقتيا دايم بنابر
اختلاف فتاوا- و هم چنين امنيت جانى و مالى اهل ذمه و آزادى انجام عبادات و
امثال آن، كهمشركان از آن محروماند.
آية الله خويى (ره) در همين باره مىنويسد:
با اين همه اختلاف احكام اهل كتاب و مشركان در قرآن كريم، چگونه ممكناست
مقصود از «مشركين » در قرآن اهل كتاب هم باشند!؟ بلكه ظاهرا بايد گفت:مشركان در
برابر اهل كتاباند.
4 - اجمال آيه
اگر دلايل سه گانه پيشين قانع كننده نباشد، و هيچ دليلى نيز بر اختصاص
لفظ«مشركون» در آيه شريفه به مشركان قريش و بتپرستان در دست نباشد، آن گاه
آيهاز اين نظر «مجمل» خواهدبود; زيرا همان طور كه ممكن است مقصود از
لفظ«مشركون» همه انواع مشركان باشد، حتى يهوديان و مسيحيانى كه تفكر شرك
آلوددارند، يا مسلمانانى كه عملى را به قصد خشنودى خدا و غير خدا انجام
مىدهند،اين احتمال نيز وجود دارد كه مقصود از «مشركون» فقط همان بتپرستان و
مشركانقريش باشد. بديهى است در صورتى كه لفظى در قرآن داراى دو احتمال باشد
وهيچ يك از آن دو قطعى نگردد، آيه از آن نظر «مجمل»، و استدلال به آن، غير
علمىوبىپايه خواهد بود. از اين رو، آيه فوق دليل نجاست اهل كتاب نخواهد بود.
امامخمينى در كتاب «الطهاره» (40) و نيز شهيد صدر در كتاب «بحوث»
(41) به همين دليلتمسك كردهاند.
- معانى مختلف نجاست
افزون بر همه آنچه گفته شد، هيچ گاه كلمه «نجس» در اين آيه به معناى
نجاستدر اصطلاح فقه نيست. از اين رو، نه تنها آيه برنجاستبدن اهل كتاب
دلالتنمىكند، بلكه برنجاستبدن افراد مشرك نيز دلالت ندارد.
اثبات اين نظريه نيازمند بحث مبسوط درباره تبيين معناى كلمه «نجس»
وبررسىمعانى متعدد و گوناگونى است كه براى اين كلمه تصور مىشود.
معانى واژه نجس
بدون شك آيه «انماالمشركون نجس» نوعى از نجاست را براى مشركان اثباتمىكند
كه منشا سلب صلاحيت آنها براى ورود به مسجدالحرام شده است، اماروشن نيست كه
مقصود از اين نجاست كدام يك از معانى زير است:
1 - معناى لغوى وعرفى نجاست كه گاهى ازآن به كثافت وآلودگى، در برابرنظافت
وپاكيزگى تعبير مىشود.
2 - معناى مشهور فقهى ومعروف نزد اهل شرع، كه لباس وبدن نمازگزار بايد ازآن
پاكيزه وطاهر باشد، مثل نجاستبول، مدفوع، خون، سگ، خوك و... .
3 - نجاست ظاهرى و غير ذاتى; زيرا بدن آنها به موجب پرهيز نكردن ازنجاساتى
چون شراب، سگ، خوك، خون و بول به طور عادى نجس مىشود.
4 - محدث بودن به حدث اصغر، مانند بول، مدفوع و امثال آن بدون وضو، ونيزحدث
اكبر، مثل جنابت، حيض، استحاضه ومانند آن بدون غسل; زيرا مشركان بهسبب وضو
نگرفتن و غسل نكردن هميشه غير طاهر و محدث به حدث اصغر واكبرهستند.
5 - پليدى روحى و خبثباطنى; زيرا شخص مشرك به ويژه اگر لجوج و معاندباشد،
با انكار وجود آفريدگار خويش و خالق كل جهان و همه حقايق ماوراى ماده وسرپيچى
از عبادت و شكرگزارى و عناد در برابر دعوت پيامبران و درگيرى با انبيا واوليا
دچار يك نوع آلودگى روحى وپليدى ونجاستباطنى است كه شايستگىورود به
مسجدالحرام را ندارد.
هريك از اين احتمالات ومعانى پنجگانه در مرحله ثبوت، امرى ممكن است;زيرا هم
كلمه نجس در آيه شريفه، قابليت تفسير به هركدام ازاين معانى را دارد، وهم هريك
از اين معانى وانواع نجاست مىتواند در مشركان وجود داشته باشد.
به دليل امكان واحتمال هريك از اين معانى پنجگانه براى واژه «نجس»
دراينآيه، ولزوم درك وكشف مراد و مقصود خداوند از آن، لازم است تحقيقى
دربارهوضعيت و پىآمدهاى تفسير اين كلمه به هريك از اين معانى انجام گيرد، تا
روشنشود كه اين آيه باكدام يك از اين معانى انطباق بيشتر و ناسازگارى كمترى
دارد.
واژه نجس ازنظر لغتشناسان
ماده «نجس» ازنظر لغتشناسان به معناى «ناپاكى»، «كثيفى» ،
«ضدطهارت»،«ضد نظافت» و «پليدى» است. (42)
بهترين تعريف از راغب اصفهانى است كه مىنويسد:
نجاست، قذارت وكثيفى است كه بردو نوع است:
1 - يك نوع كه با حواس قابل درك است;
2 - نوع دوم كه با ديده بصيرت قابل درك است.
خداوند مشركان را به نجاست نوع دوم توصيف كرده و فرمودهاست:«انماالمشركون
نجس». (43)
كلمه «نجس» كه در آيه شريفه به كار برده شده است، مصدر فعل «نجس ينجس»است.
گرچه طبق قاعده براى توصيف افرادى مثل مشركان بايد از صفت مشبهه«نجس» (به كسر
جيم) استفاده مىشد، اما حكمتحمل مصدر بر شخص، تاكيد برشدتو فراگيرى نجاستآن
شخص است;يعنى مشركان يكپارچه پليدى و نجاستاند.
بررسى معانى پنجگانه
1 - آلودگى و كثافت
گرچه مفهوم آلودگى و كثافت (ضد پاكيزگى ونظافت) معناى لغوى وعرفى
كلمه«نجس» مىباشد، (44) به صورتى كه اگر توده مردم بدون توجه به
مفهوم شرعى آن، اينكلمه را بشنوند، همين مفهوم را استنباط خواهند كرد، ولى به
اتفاق آراى فقيهان ومفسران مقصود از كلمه «نجس» در اين آيه معناى عرفى آن
نيست; زيرا اگر مقصودخداوند از اين آيه شريفه اين باشد كه: مشركان كثيفاند
وظاهرى آلوده دارند،چندين اشكال برآن وارد مىشود:
1 - باتوجه به اينكه بسيارى از مشركان، متمول و مرفهاند و بيش از
ديگرانامكانات رفاهى و بهداشتى در اختيار دارند، چگونه ممكن است مشركان را
كثيف ومؤمنان را تميز ونظيف معرفى كرد. (45)
2 - حتى با اين فرض كه افراد مشرك به اين نوع آلودگى ظاهرى دچار باشند،به
آنها اختصاص ندارد، بلكه در همه طبقات مردم وجود دارد. بنابراين، اختصاصاين
آلودگى به افراد مشرك دليلى ندارد. (46)
3 - اعلان آلودگى ظاهرى وكثيفى لباس يا بدن افراد مشرك به دين و شريعتمربوط
نيست، تا خداوند عالم آن را در قرآنى كه براى هدايتبشر فرستاده است،مطرح كند.
(47)
4 - آلودگى ظاهرى و كثيفى لباس و بدن، مانع ورود انسان به
مسجدالحرامنمىشود; زيرا گرچه مسلمان بايد پاكيزه باشد، هيچ گاه كثيف بودن از
نظر دينى مانعورود وى به مسجدالحرام نيست; حال آنكه قرآن كريم نجاست مشركان
را مانعورودشان به مسجدالحرام شمرده است. (48)
2 - نجاستشرعى
همه فقيهانى كه اين آيه شريفه را دليل برنجاست اهل كتاب دانستهاند، واژه
«نجس»را به همين معنا فرض نموده و دلايلى را براى اثبات نظر خويش ارائه
كردهاند، كهاينك ما به نقل و نقد آنها خواهيم پرداخت.
الف) ظهور
شيخ طوسى، (49) طبرسى، (50) آيةالله حكيم، (51)
راوندى، (52) ميرزا محمد مشهدى (53) وفخر رازى
(54) در تفسير «نجس» به نجاست اصطلاحى، اين گونه استدلال كردهاند:كلمه
«نجس» نزد ما معناى روشنى دارد و آن نجاست فقهى است. بنابراين، ظاهرآيه
«انماالمشركون نجس» نزد ما گواه نجس بودن بدن مشركان است. «ظهور» نيزحجت است و
طبق قواعد اصول فقه موظفيم تا دليل خاصى بر معناى غير ظاهرنداريم، معناى آيات و
احاديث را حجت دانسته، بدان عمل كنيم.
نقد
هرگاه كلمه «نجس» نزد ما در معناى نجاست مصطلح فقهى ظهور يابد، اين
آيهشريفه قهرا در نجاستبدن مشركان ظهور دارد، اما مىدانيم كه «ظهور
نصوصوكلمات نزد ما» نمىتواند كاشف از معناى مورد نظر خداوند باشد; زيرا
محتملاست كه خداوند معناى ديگرى را اراده كرده باشد. آرى، هرگاه ظهور كلمهاى
درمعناى خاص در اين عصر، منطبق با ظهور آن كلمه در همان معنا در صدراسلام
ودوران مخاطب ونزول قرآن باشد، آن ظهور حجتخواهد بود، لكن در مواردى
كهنتوانيم معناى ظاهر كلمهاى را در عصر نزول قرآن كشف كنيم و يا آن كلمه در
آندوران در معناى ديگرى ظاهر باشد، ظهور آن كلمه در يك معنا نزد ما هيچ
گونهاعتبارى نخواهد داشت. اين در حالى است كه مرحوم نراقى فرموده است:
(55) هيچدليلى وجود ندارد كه ثابت كند كلمه «نجس» در صدر اسلام نيز در
همين معناىظاهرى امروزين ظهور داشته است.
آيةالله حكيم (ره) ضمن اشكالى براين مطلب مىفرمايد: اگر در معناى «نجس»در
اين آيه تشكيك شود، بايد در كلمه «نجس» در رواياتى كه درباره نجاستسگوارد
شده نيز ترديد كرد. (56)
اما شايد نتوان اين دو مورد را مشابه هم دانست و بر يك ديگر قياس كرد;
زيرابين آن دو، دو فرق به چشم مىخورد:
1 - زمان كاربرد اين كلمه در آيه شريفه و نزول آن، در دهه اول هجرت است،
امازمان استعمال آن در روايات ائمه معصومين(ع) پس از قرن اول است. ممكن استكه
اين لفظ در سالهاى اول هجرت هنوز در همان معناى لغوى خود ظهور داشته،اما به
مرور زمان - پس از يك قرن يا بيشتر كه با قرينه در معناى فقهى و
شرعىاشاستعمال شده است - در معناى اصطلاحى ظهور عرفى پيدا كرده باشد. در
اينصورت اگر اين لفظ بدون قرينه خاص در نصوص يافتشود، هرگاه در زمان اولهجرت
استعمال شده باشد، به معناى لغوى حمل مىشود و اگر در قرنهاى بعداستعمال شده
باشد، بر معناى فقهى حمل مىشود، گرچه پس از اين، توضيحخواهيم داد كه حتى در
زمان ائمه (ع) نيز اين كلمه در معناى فقهى ظهور نداشت.
2 - در احاديثى كه كلمه «نجس» در مورد سگ به كار رفته، قرينهاى بر
ارادهخصوص همين معناى اصطلاحى (فقهى) وجود دارد ولذا نمىتوان در آن
تشكيككرد، اما در اين آيه شريفه كه هيچ قرينه خاصى بر اراده معناى فقهى وجود
ندارد،جاى شك باقى است ونمىتوان به اراده معناى فقهى از آن يقين كرد
(درصفحههاى آينده روشن خواهيم ساخت كه تفريع عدم جواز ورود به مسجدالحرامنه
تنها قرينه اراده معناى فقهى ازاين لفظ نيست، بلكه قرينه خلاف آن است).
در احاديثى كه كلمه «نجس» در مورد سگ به كار برده شده است، حكم عدمجواز
آشاميدن و وضو گرفتن از نيم خورده آن به صراحتبيان شده است، در اينصورت مراد
از كلمه «نجس» روشن مىباشد.
الف) عن الفضل ابىالعباس (فى حديث) انه سال اباعبدالله (ع) عن الكلب
فقال:رجس نجس لايتوضا بفضله، واصب ذلك الماء واغسله بالتراب اول مرة،
ثمبالماء; مردى به نام (فضل) ، حكم سگ را از امام صادق (ع ) سؤال كرد،
حضرتفرمود: پليد ونجس است، از اضافه آب آشاميده او نبايد وضو گرفته شود، آن
آبرا بريز و [ظرف] را بار اول با خاك وسپس با آب بشوى.
ب) عن ابى عبدالله انه سئل عن سؤرالكلب، يشرب منه او يتوضا؟ قال:
لا . قلت: اليس هو بسبع؟ قال: لاوالله انه نجس، لاوالله انه نجس (57)
; حكمنيمخورده سگ را از امام صادق (ع) پرسيدند كه آيا مىتوان از آن
نوشيد يا با آنوضو گرفت؟ حضرت فرمود: نه ، راوى پرسيد: آيا او يك درنده[ مثل
ديگردرندگان] نيست؟ فرمود: خير، به خدا سوگند او نجس است; خير، به خدا سوگنداو
نجس است.
در صفحات آينده خواهد آمد كه اصولا در زمان ائمه (ع)، كلمات و اصطلاحاتخاصى
براى بيان نجاست فقهى رواج داشته است، مثل لايتوضا، اصب ذلك الماء ،لايشرب
منه،.... كه در دو حديث فوق به طور دقيق همين كلمات قرينه مراد واقعى ازكلمه
«نجس»اند.
ب) حقيقتشرعى
گروهى از علما براى اثبات اراده معناى نجاست فقهى از لفظ «نجس» در اين
آيه،باتمسك به اصل حقيقتشرعى، اين گونه استدلال كردهاند: شارع مقدس در
آغازظهور اسلام با وضع لفظ «نجس» براى خصوص معناى نجاست فقهى، اختصاصاين كلمه
را به اين معنا اعلام كرد. بنابراين، هر جا در نصوص شرعى اين كلمه بدونقرينه
استعمال شود، بايد آن را بر معناى شرعى آن حمل كرد.
و راوندى (59) كه مدعى حقيقتشرعى در اين باره هستند،شيخ مرتضى
انصارى نيز مىنويسد:
وجود معناى حقيقتشرعيه در لفظ «نجس» جاى شك ندارد. (60)
نقد
1 - سخن از وجود حقيقتشرعى در لفظ «نجس»، ادعايى بيش نيست و قبولآن
نيازمند دليل است كه آن بزرگواران هيچ دليلى برآن اقامه نكردهاند. به همينسبب
مرحوم نراقى در رد اين مطلب فرموده است: «صرف ادعاى تبادر اين معنا درصدر اسلام
قابل قبول نيست». (61)
2 - ادعاى حقيقتشرعى واختصاص هر لفظ براى هر معناى شرعى از سوىشارع، در
الفاظى معقول است كه كار برد فراوانى در نصوص وآيات قرآن واحاديثپيامبر
اكرم(ص) داشته باشد. حال چگونه مىتوان پذيرفت كه شارع لفظى را كهفقط يك بار
در قرآن استعمال شده، براى معناى خاصى وضع كرده باشد؟!
علاوه براينكه اين لفظ در احاديث نبوى (ص) گردآورى شده در جامعترينكتاب
روايى فقهى شيعه; يعنى وسائل الشيعه - تا جايى كه نگارنده تتبع كرده است -حتى
در يك مورد هم استعمال نشده است. (62)
از سويى در مجموع كتب صحاح اهل سنت كه دهها هزار حديث از پيامبراكرم(ص) در
آن نقل شده است، مواردى كه آن حضرت لفظ «نجس» را به كار بردهباشد به ده مورد
هم نمىرسد. (63)
شهيد صدر در اين باره مىنويسد:
حتى در كتب روايى اهل سنت كه شش صد حديث از پيامبر اكرم(ص) در احكامنجاسات
در آنها موجود است، جز در دو روايت، لفظ «نجس» از سخنان آنحضرت وجود ندارد.
(64)
3 - ادعاى حقيقتشرعى واختصاص يك لفظ به معناى خاص در شريعت، درصورتى
پذيرفتنى است كه حداقل در روايات ائمه اهل البيت (ع) كاربرد زيادىداشته باشد،
هر چند در قرآن واحاديث نبوى(ص) رايج نباشد. اما وقتى احاديثوارده در كتب
روايى شيعه در ابواب نجاسات را مطالعه مىكنيم، ديده مىشود كهائمه(ع) اغلب،
حكم نجاست فقهى نجاسات را با اصطلاحات خاص ديگرى بيانكردهاند، از قبيل لاتشرب
منه; لاتتوضامنه; لاتصل فيه; يجتنب عنه; اذا اصابه يدك معالرطوبه فطهره; صب
عليه الماء و... .
از سويى در كتاب وسائل الشيعه، در ده باب اول ابواب نجاسات كه حاوىصدها
حديث از ائمه(ع) در بيان احكام نجاسات است، حتى يك مرتبه لفظ«نجس» به كار
برده نشده است موارد كاربرد لفظ «نجس» در فصل نجاسات اينكتاب كه بالغ بر چهار
هزار حديث است، به ده مورد نمىرسد، كه آن موارد هممختص دو نوع از نجاسات،
يعنى سگ و خوك است و شايد نتوان حتى يك حديثرا يافت كه يكى از ائمه(ع) در طول
دوران امامتخود، لفظ «نجس» را براى يكى ازنجاسات، به جز سگ و خوك به كار برده
باشد. (65)
بنابراين، هيچ اطمينانى نيست كه حتى در زمان ائمه(ع) استعمال لفظ «نجس»در
اين معناى خاص فقهى ايجبوده وظهورى در اين معنا داشته باشد، بلكهاصطلاحات
ديگرى براى تفهيم نجاستشرعى رايجبوده و در آن معنا ظهورداشتهاند; زيرا در
غير اين صورت دليلى نداشت كه ائمه از به كار بردن اين لفظظاهرالدلاله پرهيز
كرده، از تعبيرات كنايى استفاده كنند كه به دلالت التزامى مفيدحكم فقهى
نجاستباشند.
4 - لفظ «نجس» در كلمات پيامبر اكرم(ص) وائمه(ع) فقط در مورد نجاستفقهى
استعمال نشده، بلكه گاهى به اين معنا و گاهى به معناى قذارت وآلودگى نيزبه كار
مىرفته است و از همين رو، مختص اين معناى فقهى نبوده است. برخى ازاين احاديث
عبارتاند از:
- عن انس ابن مالك قال: لما كان يوم خيبر، جاء (رجل)، فقال: يا رسول الله
اكلت الحمر، ثم جاء آخر، فقال: يا رسول الله افنيت الحمر فامر رسول الله(ص)ابا
طلحة فنادى : ان الله و رسوله ينهيانكم عن لحوم الحمر، فانها رجساونجس;
(66) در جنگ خيبر مردى خدمتحضرت رسول (ص) آمد و خبر داد كه[از شدت
گرسنگى مسلمانان] الاغها خورده شدند. ديگرى نيز آمد وگفت: يارسول الله،
الاغها نابود شدند [و وسيله سوارى براى مجاهدان كم شده است].رسول خدا(ص) به
ابوطلحه دستور دادند كه اعلان كند: همانا خدا و رسول ،شما را از خوردن گوشت
الاغها نهى مىكنند; زيرا آنها پليد ونجساند.
- موثقه عمار عن الصادق (ع) سئل فى الرجل اذا قص اظفاره بالحديد او جز
منشعره اوحلق قفاه، فان عليه ان يمسحه بالماء قبل ان يصلى. سئل: فان صلى
ولميمسح من ذلك بالماء؟ قال: يعيدالصلواة لان الحديد نجس، وقال لان الحديدلباس
اهل النار والذهب لباس اهل الجنه; (67) از امام صادق (ع) در باره
كسى كهناخنهايش را با آهن كوتاه كرده، يا موهايش را چيده يا پشت گردنش را
تراشيدهاست، سؤال شد. حضرت فرمود: قبل از آنكه نماز بخواند خود را بشويد.
سؤال شد: اگر بدون شستن نماز خواند، چه كند؟
فرمود: نماز را اعاده كند; زيرا آهن نجس است.
وفرمود: آهن، لباس اهل آتش است، چنان كه طلا لباس بهشتيان است.
بدون شك مقصود از نجاست در اين دو حديث، نجاست اصطلاحى نيست،بلكه منظور
گونهاى قذارت وآلودگى باطنى يا ظاهرى است.
5 - استعمال لفظ «نجس» ظاهرا تا قرنهاى سوم، چهارم وپنجم در كلمات فقهانيز
رواج نداشته و برهمين اساس بعيد است كه در آن دورهها هم در اين معناىفقهى
ظهور پيدا كرده باشد; زيرا اكثر فقهايى كه در آن دوران كتاب فقهى نوشتهاند،در
كتب خود فصل مستقلى با عنوان نجاسات قرار ندادهاند و برخى از آنها هم كهبخشى
با اين عنوان آوردهاند، شايد مقصودشان همين معناى عام و دقيق فقهىامروز نبوده
است; زيرا ذيل آن عنوان به شمارش نجاسات چندگانه نپرداخته، بلكهبه بيان برخى
احكام بعضى نجاستها اكتفا كردهاند، مثل وجوب نزح بئر و تطهيردست مرطوبى كه با
كافر مصافحه كرده باشد و حرمتخوردن نيمخورده سگ وامثال آن. (68)
6 - آيهالله خويى(ره) مىفرمايد:
احتمال دارد كه در زمان نزول اين آيه شريفه، حكم شرعى و فقهى نجاست اصلادر
اسلام وجود نداشته وبه موجب تدريجى بودن تشريع احكام، تا آن زمانتشريع نشده
باشد. دراين صورت نمىتوان سخن از قيقتشرعى و وضع اينلفظ براى آن معناى فقهى
به زبان آورد. (69)
شهيد صدر در پاسخ اين احتمال، نوشتهاند:
پس از تحقيق مىتوانيم ظن قوى يابيم كه حكم فقهى وشرعى نجاست قبل ازنزول اين
آيه تشريع شده است; زيرا اين آيه در سوره توبه است كه سال نهمهجرى نازل شده
است وحال اينكه به احتمال قوى حكم نجاست تعدادى ازنجاسات، قبل از آن تشريع شده
است وشواهدى براين مطلب وجود دارد، ازقبيل شهرت استنجاى اهل مدينه با سنگ وآب،
قصه بول كردن امام حسن(ع) وامام حسين(ع) در دامان پيامبر(ص) و آيه شريفه تيمم
(فتيمموا صعيدا طيبا). (70)
به نظر مىرسد كه پاسخ شهيد صدر صحيح است، هر چند آخرين مثالى كه
ذكركردهاند به ظاهر ناتمام است; زيرا تشريع تيمم براى برطرف كردن نجاست
ظاهرىاز بدن نيست، بلكه براى رفع خباثت وقذارت روحى است كه به موجب حدث(اكبر
يا اصغر) در انسان پديدار مىشود.
ج ) يگانگى معناى اصطلاحى، لغوى وعرفى
برخى از علما براى اثبات حقيقت ولزوم حمل لفظ «نجس» بر معناى شرعىوفقهى
چنين استدلال مىكنند كه معناى حقيقى شرعى اين لفظ معناى جديدىغير از معناى
عرفى و لغوى نيست، بلكه عين همان معناست; زيرا معناى لغوىوعرفى آن «پليدى» و
«قذارت»، و معناى شرعى آن هم همين است; يعنى قذارت وپليدى درنظر شارع. البته
شارع، مصاديق معينى را از سوى خود براى «نجس»معرفى مىكند كه عرف، آن مصاديق
را نداشته است. (71) بنابراين، معناى لغوىوعرفى آن در شريعت تغييرى
نيافته است. براين اساس، هر جا اين لفظ بدون قرينهدر نصوص مشاهده شد، بايد
برمعناى لغوى وعرفى آن - به صورتى كه در شريعتمطرح است - حمل شود;يعنى قذارت
نزد شارع كه مرادف نجاست اصطلاحىفقهى است.
امام خمينى(ره) در اين باره چنين آوردهاند:
شارع، اصطلاحى خاص براى نجاست ندارد، بلكه همان معناى قذارت عرفى رادر نظر
گرفته است، با اين تفاوت كه اولا، برخى مصاديق را حكما از آن مفهومخارج كرده،
مثل آب بينى وچرك زخم وامثال آن، وبرخى مصاديق جديدى برآنافزوده مثل كافر
وشراب، ونيز احكام ويژهاى براى قذارت مترتب كرده است. (72)
نقد
مجازى بودن يك معنا ملاكى ندارد، جز نشانههايى كه حضرت امام(ره)
براى«قذارت شرعى» بيان داشتند; زيرا معناى مجازى، مفهومى است كه گاهى لفظ
درآن معنا به كار مىرود، در حالى كه آن معنا هم تفاوتهايى با معناى موضوع
لهلغوىاش دارد و هم سنخيت و شباهت. لذا نبايد معنا ومفهومى به عنوان
حقيقتشرعى واصطلاح شرعى معرفى شود كه كاملا با موضوع له لغوى مباين و
مغايرباشد. بنابراين، فرقهايى كه مرحوم شيخ انصارى وحضرت امام خمينى(ره)
براىدو معناى اصطلاحى شرعى ولغوى وعرفى بيان كردند، خود شاهدى بر دوگانگى
معناىآن دو است. به همين سبب نمىتوان اين لفظ را در صورت فقدان قرينه با
استناد بهاينكه بر معناى لغوى و عرفىاش حمل شده، بر معناى فقهى آن حمل كرد.
امام خمينى(ره) در پى تصحيح اين حمل، راه ديگرى را پيشنهاد فرمودهاند:
بدون اشكال، احكام شرعى ويژه نجاسات در شريعت، در عصر پيامبر اكرم(ص)بر
قذارات و كثافاتى چون بول ومدفوع مترتب بوده است; پس حال كه مشاهدهمىكنيم لفظ
نجس در اين آيه استعمال شده است، حتما همان معنا مراد بودهاست وبايد برآن حمل
كنيم. (73)
استدلال فوق فقط تحقق تشريع حكم نجاست و احكام مترتب برآن و تعيينبعضى
مصاديقش را در عصر پيامبر اكرم(ص) اثبات مىكند، اما اينكه خصوص لفظ«نجس»
هم، در همان زمان از سوى شارع براى خصوص اين معنا وضع شده و بداناختصاص يافته
باشد، با اين بيان ثابت نمىشود.
آيةالله حكيم با تمسك به حقيقت متشرعه به اثبات مدعا پرداخته، مىفرمايد:
گرچه حقيقتشرعيه ثابت نشده است، اما مسلم است كه لفظ «نجس» دراينمعنا
(نجاست فقهى و شرعى) در كلمات شريعتبه كار برده شده است وبههمين دليل بود كه
اهل شرع نيز اين لفظ را در اين معنا فراوان به كار بردند.بنابراين، هر مفهومى
كه نزد آنان از لفظ ظاهر باشد، مراد شارع از آن لفظ نيزهمان خواهد بود.
(74)
اين استدلال نيز راه به جايى نمىبرد; زيرا هيچگاه نمىتوانيم حقيقت متشرعه
راكاشف از حقيقتشرعى بدانيم، و چه بسا لفظى در زمان شارع در همان معناىلغوى
خود ظهور داشته است، به طورى كه هرگاه شارع آن لفظ را بدون قرينه وشاهد به كار
مىبرده، مرادش همان معناى لغوى وعرفىاش بوده است، اما هرگاهخواسته است مفهوم
شرعى خاص را با آن لفظ بيان كند، قرينه وشاهد خاصى براراده آن معنا نيز ذكر
كرده است. چون اهل شرع با گذشت زمان آن لفظ را مناسب آنمعناى شرعى ديدهاند،
به قدرى آن لفظ را در آن معنابه كار بردهاند كه به تدريج نزدآنان در همان
معناى شرعى ظهور پيدا كرده است. گر چه اين لفظ حقيقت متشرعهدر آن معناى شرعى
است و بايد كلمات بدون قرينه اهل شرع را بر همان حمل كرد،اما حقيقتشرعى در
آنمعنا نيست و نبايد كلمات شارع را برآن معناى شرعىحملكرد.
آرى به گفته فقيه متبحر حاج آقارضا همدانى، تنها شباهت و نزديكىاى كه
بيندو معناى لغوى و شرعى لفظ «نجس» وجود دارد آن است كه نجاسات عرفىولغوى
نزد عرف تنفرآور وناپسند است وبايد به نظر عرف از آنها پرهيز كرد ونجاسات شرعى
نيز نزد شارع همان وضع را دارد و بايد از آن پرهيز گردد. (75)
د ) تفريع ممنوعيت دخول در مسجدالحرام
برخى از فقيهان، مانند صاحب جواهر (76) وشيخ انصارى (77)
ومولف كتابكنزالدقائق (78) براى اثبات اراده معناى نجاست
اصطلاحى از لفظ «المشركون» در اينآيه شريفه آوردهاند: تفريع و مترتب كردن
حكم ممنوعيت ورود مشركان بهمسجدالحرام برنجاست آنها، خود قرينه و شاهدى روشن
بر اراده معناى فقهىنجاست از «المشركون» در اين آيه است; زيرا معيار و ملاك
ممنوعيت ورود بهمسجدالحرام - بلكه هر مسجدى - نجاست فقهى آن است; يعنى هر شخص
ياچيزى كه نجس باشد، نبايد وارد مسجدالحرام شود. بنابراين، تفريع فوق خودشاهدى
است كه خداوند در اين آيه نجاست فقهى بدن مشركان را تشريع نموده وبرآن اساس
ورود آنها را به مسجدالحرام ممنوع كرده است.
شيخ انصارى پس از تبيين اين استدلال، ادعاى اجماع علماى شيعه برصحتاين
معيار را بر آن مىافزايد.
نقد
ملاك ممنوعيت ورود به مسجدالحرام هرگز نجاست اصطلاحى فقهى نيست; زيرا
اولا، طبق فتواى بيشتر فقها، وارد شدن انسان نجس يا وارد كردن چيز نجس
درمسجدالحرام و هر مسجد ديگر به طور كلى جايز است، مگر آنكه داخل شدنشمنجر به
تعدى و سرايت نجاستبه مسجد شود، كه در آن صورت، ورودش از بابحرمت تنجيس مسجد
فقط حرمت مقدمى پيدا مىكند، اما اصولا ورود نجس بهمسجدالحرام ممنوع و حرام
نيست. (79)
ثانيا، كسى كه ورودش به مسجدالحرام ممنوع است، محدث به حدث اكبراست; زيرا
جنب و حائض حق ورود به مسجدالحرام را ندارد، چنان كه حق باقىماندن در بقيه
مساجد را نيز ندارد (80) واين ملاك حرمت ورود با آنچه كه
نامبردگانادعا كردهاند، كاملا متفاوت است.
باتوجه به اين دو اشكال، جاى شگفتى است كه شيخ اعظم انصارى (ره) اجماععلماى
شيعه را برآن ملاك، ادعا كرده است.
ه) ناممكن بودن حمل لفظ نجس به معانى ديگر
امام خمينى(ره) درپايان بحثبراى اثبات اراده نجاست فقهى از لفظ «نجس»
دراين آيه، چنين استدلال كردهاند:
اكنون كه ثابتشد نمىتوان لفظ «نجس» را در اين آيه به خصوص پليدى
معنوىمشركان حمل كنيم... ، چنان كه نمىتوان آن را برمعناى عرفى وكثافت
وآلودگىظاهرى بدن مشركان حمل كرد... تنها راهى كه باقى مىماند آن است كه آن
را بهمعناى جعلى واعتبارى شرعىاش حمل كنيم.
نقد
اين استدلال درصورتى پذيرفتنى است كه راههاى ديگر بسته باشد، اما يكى
ازراهها، حمل لفظ «نجس» در اين آيه بر معناى پليدى معنوى وروحى مشركان است;كه
شواهدى نيز برصحت آن حمل وجود دارد. لذا دليلى براى حمل بر معناىشرعى وجود
ندارد; زيرا در زمان نزول آيه، كلمه نجس به معناى امروزين آناستعمال نشده است.
3 و 4 - نجاست عارضى و حدث
برخى از علماى اهلسنت و تابعين در تفسير اين آيه گفتهاند: مقصود از
نجاستمشركان، يا نجاست ظاهرى بدن و لباس آنهاست، كه به سبب تماس آنها
باچيزهايى كه از نظر شرع نجس است، مثل شراب، خون، سگ، خوك، بول، منى و...و
پرهيز نكردن آنان از نجاسات وتطهير نكردن خود پس از متنجس شدن است; هرچند بدن
آنها در ذات پاك است، يا خبث و آلودگى روحى است كه درپى حدثاكبر، مانند جنابت
و حيض ونفاس واستحاضه و... پيدا مىشود، يا حدث اصغر،مانند بول و خواب است و
چون آنان هيچ گاه براى تطهير از اين دو نوع حدث، نهوضو گرفته ونه غسل مىكنند،
هميشه ناپاك و «محدث» باقى مىمانند.
چنان كه قتاده گفته است:
سماهم نجسا; لانهم يجنبون ولايغسلون ويحدثون، فلايتوضؤن، فمنعوا
عندخولالمسجد; لان الجنب لايجوز له دخول المسجد. (81)
و زمخشرى آورده است:
النجس مصدر ومعناه ذونجس; لان... ولانهم لايتطهرون ولايغسلونولايجتنبون
النجاسات، فهى ملابسة لهم. (82)
واز ابن عباس هم نظير اين سخن نقل شده است.
نقد
احتمال نخستبا دو اشكال روبه رو است:
1 - صحت اين معنا بر پذيرش حقيقتشرعى متوقف است; زيرا اگر اين آيه بهتاثير
پذيرى مشركان از نجاسات شرعى، مانند خون و بول و سگ اشاره دارد، بايدكلمه
«نجس» هنگام نزول اين آيه در مفهوم نجاست فقهى ظهور و حقيقت داشتهباشد، در
غير اين صورت چگونه برآن دلالت دارد؟ كه پيش از اين، بطلان نظريه«حقيقتشرعى»
گذشت.
2 - ادعاى اراده عارضى بودن نجاست، برخلاف ظاهر صدور حكم نجاستمشركان بوده
ونيازمند دليل است، حال اينكه اين توجيه وجهى ندارد.
بر معناى چهارم; يعنى «محدث» بودن مشركان، نيز دو اشكال وارد است:
1 - استعمال لفظ «نجس» در معناى «محدث» بايد در نصوص قرآن وحديثبهصورت
رايجيا حداقل در موارد متعدد وجود داشته باشد، تا بتوان اين لفظ را برآنمعنا
حمل كرد، حال آنكه چنين نيست.
2 - قرآن كريم دراين آيه حكم جايز نبودن دخول مشركان به مسجدالحرام را
فرعنجس بودن آنها شمرده است، و مىدانيم كه محدث بودن به حدث اصغر مانعورود
به مسجدالحرام نيست; پس اين تفسير با آن تفريع سازگارى ندارد.
5 - خباثت باطنى وپليدى روحى
عدهاى از فقيهان شيعه، مانند حاج آقارضا همدانى، صاحب مدارك، حاجسيداحمد
خوانسارى، آيةالله خويى و علامه طباطبايى و هم چنين اكثر قاطعمفسران وفقهاى
اهل سنت (83) در تفسير كلمه «نجس» در آيه مورد بحث، گفتهاند:
مقصود از نجاست مشركان، پليدى و خباثت روحى وباطنى آنهاست; زيرا«عقايد
شركآميز وترك عبادت و پرستش خداى يكتا وعناد ولجاجت در برابردعوت بزرگترين
پيامبر خدا(ص) وديگر پيامبران، فكر وعواطف و روحياتآنها را آلوده كرده تا حدى
كه لياقت ورود به مسجدالحرام كه خانه توحيد ويكتاپرستى است، از آنان سلب شده
است.
برخى اشكالات كه از سوى فقهاى ديگر بر اين تفسير وارد شده است، از اينقرار
است:
1 - ظاهر آيه شريفه، نجاست تمام وجود و پيكر مشركان است.
امام خمينى(ره) مىنويسد:
از كلمه حصر «انما» و حمل مصدر (نجس) چنين استفاده مىشود كه مشركانچيزى جز
حقيقت نجاست نيستند. اين تعبير ادعايى و سمبليك با طهارت ونظافت ظاهرى بدن آنان
سازگارى ندارد. بنابراين، صحيح نيست كه كلمه «نجس»را در اين آيه بر قذارت
باطنى حمل كنيم، چرا كه اسلوب و روش بلاغت، اينمطلب را تاييد نمىكند كه
مشركان را عين نجاست معرفى كنند، اما بدن آنهاپاك باشد. (84)
نقد
كلمه «انما» در نظر لغتشناسان فقط برحصر دلالت مىكند. البته ممكن استمطلب
را به طور ضمنى تاكيد كند، اما به نوع نجاست اشارهاى ندارد. چنان كه حملمصدر
بر ذات مشركان نيز بر شدت نجاست آنها دلالت دارد و گويا فرموده است:مشركان
تجسم نجاسات و مصداق بارز آناند. اگر مقصود از شدت نجاست، دتخبثباطنى
وانحرافات فكرى و كژى عقيده وعمل مشركان باشد، دليلى وجودندارد كه اين شدت
وتاكيد مربوط به نجاست ظاهرى وبدنى آنها باشد. مقتضاىبلاغت نيز چيزى جز توجه
به شدت اين پليدى نيست، اما نوع پليدى (ظاهرى ياباطنى) تاكنون مورد بررسى قرار
نگرفته است.
صاحب جواهر نيز در مقام اشكال به اين نظريه مىنويسد:
ناروايى احتمال خبثباطنى كاملا آشكار است، گرچه برخى از توده مردم كهنصيبى
از فقه نداشتهاند، به خاطر تبعيت از عامه، اين نظريه را انتخاب كردهاند.
(85)
پاسخ
جاى شگفتى است كه ايشان اين نظريه را به «توده مردم بى نصيب از فقه»منتسب
مىكنند، در حالى كه در دوره معاصر فقهاى برجستهاى، هم چون آيةاللهسيداحمد
خوانسارى، صاحب مدارك، حاج آقا رضا همدانى، آيةالله خويىوعلامه طباطبايى به
همين نظريه معتقد بودهاند.
انتخاب يك نظريه علمى هماهنگ با فتواى اهل سنت، از سوى مجتهدان شيعىنبايد
تبعيت از اهل سنت دانسته شود; زيرا انتخاب اين نظريه حاصل تحقيق واجتهاد
واستنباط است. علاوه براينكه اين گروه از فقهاى شيعه در همين موضوع(نجاست
مشركان) به مخالفتبا فتاواى اهل سنت پرداختهاند; زيرا فتواى صريحخود را مبنى
برنجاست مشركان - گرچه به استناد ادله ديگرى غير از اين آيه -اعلام كردهاند.
حال اينكه اكثر قاطع اهل سنتبه طهارت بدن مشركان قائلاند.
2 - معهود نبودن اين معنا
صاحب جواهر در رد احتمال معناى «خبث وپليدى روحى وعقيدتى مشركان»مىفرمايد:
چگونه مىتوان لفظ نجس را بدين معنا تفسير كرد، در حالى كه تاكنون
معهودنبوده كه اين لفظ در آن معنا استعمال شده باشد. (86)
نقد
در بحث لغوى واژه «نجس» ملاحظه شد كه لغتشناسان، آن را به ناپاكى،پليدى و
ضد طهارت تعريف كردهاند، و روشن است كه اين واژهها داراى مفاهيمعامى هستند
كه شامل قذارت وناپاكى ظاهرى و باطنى و روحى مىشود و اين درحالى است كه بعضى
لغتشناسان چون راغب اصفهانى تصريح كردهاند كه كلمهنجس براى هر دو نوع قذارت
به كار مىرود.
آيا تعريف هاى عام لغتشناسان و تصريح برخى از آنها، نشانه معهود
بودناستعمال اين لفظ در ناپاكى باطنى نيست؟
افزون بر اين، بسيارى از علما واژه «نجس» را بر برخى منحرفان كه
نجاستبدنىندارند، اطلاق مىكنند. بارزترين نمونهاش خود صاحب جواهر است كه در
فاصلهچند صفحه از همين بخش، واژه «نجس» را در باره عامه به كار مىبرد و
مقصودشخبث وپليدى باطنى آنهاست. ايشان مىنويسد:
...فهومن اقوى الادله على طهارة هؤلاء الكفرة، وان كانوا فى المعنى انجس
منالكلاب الممطورة. (87)
دلايل معناى پنجم
دلايل وشواهدى وجود دارد كه نشان مىدهد مراد از نجس در اين آيه پليدى
وناپاكى عقيدتى و روحى مشركان است:
1 - تنها معناى مناسب آيه
در آغاز بررسى معناى واژه «نجس» بيان شد كه براى اين واژه پنج معناى
مناسبمىتوان تصور كرد، اما معانى ديگر با اين آيه تناسب نداشت; زيرا بيان
معناىآلودگى ظاهرى بدن مشركان به كثافات و ميكروبها از شؤون و وظايف شارع
وشريعت نيست. نجاست فقهى نيز نمىتواند مراد و مدلول آيه باشد; زيرا در
زماننزول اين آيه از طرف شارع، لفظ «نجس» به طور مستقل براى خصوص اين معناوضع
و جعل نشده بود و حقيقتشرعيه و دليل و قرينه خاصى هم در اين آيه براراده اين
معنا وجود ندارد. از سويى اراده نجاست عارضى يا محدث بودن هم بااشكالاتى مواجه
بود.
بنابراين، در اين آيه جز معناى «پليدى عقيدتى و روحى» معناى مناسب
ديگرىنمىتوان براى كلمه نجس در نظر گرفت.
2 - تفريع ممنوعيت ورود به مسجدالحرام
در بررسى دومين معنا از معانى احتمالى واژه نجس توضيح داده شد كه
«تفريعممنوعيت ورود مشركان به مسجدالحرام برنجاست آنها» وملاك قرار
دادننجاستبراى ممنوعيت ورود، خود شاهدى استبراينكه مقصود از نجاست،همان
پليدى باطنى است، نه نجاست فقهى; زيرا اگر نجاست را در اين آيه به معناىفقهى
آن بدانيم، ناگزير آن را علت و ملاك ممنوعيتبه مسجدالحرام دانستهايم.حال
آنكه اين نظريه از ديدگاه اكثر قاطع علماى شيعه مردود شناخته شده است،چنان كه
فتواى مشهور شيعه از عروةالوثقى و فتواى امام خمينى(ره) ازتحريرالوسيله در
صفحات گذشته نقل شد.
3 - قدر متيقن از مفاد آيه
برفرض حمل لفظ «نجس» در اين آيه بر معناى اصطلاحى فقهى مانع و مشكلىنداشته
باشد - زيرا ممكن ستبرخى از فقها نجاستبدن يا هرنجس ديگر را حتىدر صورت عدم
سرايتبه خود مسجد ملاك ممنوعيت ورود به مسجدالحرامبدانند - مدلول اين آيه در
بين دو مفهوم مردد خواهد بود: يكى پليدى عقيدتى وباطنى مشركان و ديگرى
نجاستبدنى آنها، اما دراين دوران، ترجيح با معناىنخست است; زيرا آن چه مسلم
است، وجود خصوصيتى منفى و پست وقذارتىتنفرآور در مشركان است كه همان خصوصيت
موجب سلب صلاحيت آنان براىورود به مسجدالحرام شده است. اما در اينكه اين
خصوصيت و قذارت، موجب اثرديگرى; يعنى سرايت نجاستبه اشياى مرطوب شود (در صورتى
كه به معناىنجاست فقهى باشد) و يا نشود (در صورتى كه به معناى پليدى عقيدتى و
روحىباشد) جاى شك و ترديد است. چون آيه شريفه به طور صريح يا به اشاره
برآندلالت ندارد، و چون در اين گونه موارد بايد طبق قواعد اصولى، مفاد مسلم و
قطعىمورد قبول قرار گيرد و معناى مشكوك رها شود، مدلول قطعى اين آيه كه
مرادفپليدى عقيدتى و باطنى مشركان است، پذيرفته مىشود و معناى مشكوك كهمرادف
نجاست فقهى بدن آنان است، كنار گذاشته مىشود.
علامه طباطبايى در تاييد اين مطلب مىنويسد:
قرآن كريم مشركان را از ورود به مسجدالحرام نهى كرده است و لازمه عرفى
ايننهى آن است كه مومنان مانع ورود آنها شوند. از اينكه خداوند علت
محروميتآنان را از مسجدالحرام نجاست آنها شمرده است، مىتوان دريافت كه
نحوهاىقذارت و آلودگى در آنان هست كه با طهارت ونزاهت مسجدالحرام
ناسازگاراست،و اين گونه قذارت چيزى غير از حكم نجاستى است كه اشياى ديگر را
درصورت ملاقات، نجس مىنمايد. (88)
آقاى قرشى مؤلف قاموسالقرآن مىنويسد:
...بنابر آنچه گفته شد معناى آيه چنين مىشود: مشركان يك پارچه
كثافتوپليدىاند، پس، از امسال ديگر به مسجدالحرام نزديك نشوند... وظاهرا
مرادكثافتباطنى است، نه اينكه مثل بول و غايط وسگ نجساند... . به هرحال
ازآيه، نجاست مشركان فهيمده نمىشود. نجاست آنها واهل كتاب را بايد ازروايات
استفاده كرد. (89)
آيةالله سيداحمد خوانسارى در پاسخ به استدلال فقهايى كه براى
نجاستبدنىمشركان به اين آيه استدلال كردهاند، مىنويسد:
اين استدلال مورد اشكال است، چون معناى عرفى «نجس» همان «قذر» وكثيفاست.
شايد «شرك» همان قذارت معنوى باشد كه از همه ناپاكىها ناپاكتراست،بدون
اينكه آثار نجاست فقهى و شرعى برآن مترتب گردد. (90)
4 - نزديكترين معنا به معناى عرفى
گرچه دو معناى مورد بحث (پليدى عقيدتى وباطنى و نجاست فقهى) از مصاديق وفروع
معناى عرفى و لغوى «نجس»اند، و طبق قواعد بايد كلمه «نجس» را درصورت نبودن
قرينه خاص برمعناى عرفى آن حمل كرد، معناى اول (پليدى وآلودگى عقيدتى و روحى)
به معناى عام عرفى نزديكتر، بلكه دقيقا عين معناىعرفى است، و معناى دوم
(نجاست فقهى) نسبتبه معناى اول از معناى عرفى آندورتر است; زيرا شارع، هم در
مصاديق عرفى آن تغيير وافزايش وكاهش داده وهمدر خصوصيتخود آن معنا واحكام
مترتب بر آن. از اين رو، حمل به معناى اول كهبه معناى عرفى نزديكتر است، بر
معناى ديگر رحجان خواهد داشت.
آيةالله خويى(ره) مفهوم پليدى باطنى را معناى لغوى وعرفى لفظ «نجس»دانسته
ومفهوم نجاست فقهى را معناى غير معهود و غير لغوى آن شمرده است; بههمين علت
معناى اول را بردوم ترجيح داده است.
5 - تناسب باشان نزول آيه
مرحوم طبرسى در شان نزول اين آيه آورده است:
پس از اينكه خداوند با نزول آيه «ياايهاالذين امنوا لاتتخذوا آبائكم
واخوانكماولياء... ; اى مومنان پدران وبرادران خود را دوستخود مگيريد، اگر
كفر رابرايمان برگزيدند»، از ولايت مشركان نهى فرمود. ولايت و سرپرستى آنان را
ازمسجدالحرام هم با نزول آيه جديد قطع كرد و ورودشان را به مسجدالحرامممنوع
ساخت... (91) .
روشن است كه مسئله قطع ولايت وحاكميت مشركان قريش از مسجدالحراميك مسئله
سياسى است كه به دليل داشتن عقايد شركآميز وستيزهجويى آنان بااسلام و
خداپرستى، و بيم تاثيرگذارى آنان برمسلمانان از راه تبليغ وتهديد
واعمالحاكميتخويش صورت گرفته است; چنان كه فلسفه ممنوعيت وقطع ولايتپدران
وبرادران مشرك نيز به همين علت است. بنابراين، همان طور كه آيةالله
خويىفرموده «مناسبتحكم وموضوع» ايجاب مىكند كه مقصود از اين
ناپاكىخسارتبار كه با قانون ممنوعيت ورود به مسجدالحرام از آن پيشگيرى شده
است،همان عقايد شركآميز و پليدى باطنى وعداوت با توحيد باشد; زيرا جعل
وتشريعنجاستبدنى مشركان ارتباط آشكارى با ولايت وحاكميتسياسى آنان
برمسجدالحرام ندارد و نجس خواندن ظاهر آنان حاكميتسوء آنان را بر طرفنمىكند،
مگر آنكه غرض از تشريع نجاست همان تحريم سياسى و پرهيزدادنمؤمنان از تماس
ومراوده با مشركان باشد، كه در اين صورت مشركان داراى نجاستسياسى خواهند بود
،نه نجاستبدنى (فقهى).
آيةالله خويى مىنويسد:
مناسبترين معنا با معناى لغوى آن; يعنى «قذارت»، قذارت وناپاكى
نفسانىوفساد عقيدتى مشركان است، و مناسبتحكم و موضوع، همين معنا را
اقتضامىكند; زيرا خداوند ورود كسانى را به خانه توحيد حرام كرده كه مدافعان
ومروجان شرك و دشمنان توحيداند. اما نجاست اصطلاحى فقهى، اصولاموجب حرمت ورود
نيست، مگر در موارد استثنايى كه عامل هتك حرمتياسرايت نجاستباشد. (92)
گفتار دوم: آيه سوره انعام
فمن يردالله ان يهديه يشرح صدره للاسلام ومن يرد ان يضله يجعل صدرهضيقا
كانما يصعد فىالسماء كذلك يجعلاللهالرجس علىالذين لايؤمنون. (93)
پس هر كه را كه خدا هدايت او را خواهد، دلش را به نور اسلام روشن وگشاده
گرداند و هركه را خواهد گمراه سازد و به حال خود واگذارد، دل او را ازپذيرفتن
ايمان تنگ و سخت كند، گويى كه مىخواهد از زمين برفراز آسمانبالا رود. اين
چنين خداوند پليدى را بركسانى كه نمىگروند قرار مىدهد.
- نظر فقيهان شيعه درباره دلالت آيه
با بررسى كتب حدود پنجاه تن از فقهاى شيعه، به نظر مىرسد فقط سه نفر ازآنان
به دلالت اين آيه شريفه برنجاست اهل كتاب قائلاند:
1 - علامه حلى در تذكرةالفقهاء; (94) البته ايشان نجاست «اهل
كتاب» را صريحاذكر نكرده، اما يكى از دلايل نجاست كافران را همين آيه دانسته
است.
2 - سيدمرتضى; مرحوم فخرالمحققين در «ايضاح» - گرچه در مورد اهل كتابصريحا
نسبتى به مرحوم سيد نمىدهد - از ايشان نقل مىكند كه به موجب دلالتاين آيه،
ايشان قائل به نجاست غير مؤمن; يعنى مخالفان شده است. (95)
3 - ابن ادريس; مرحوم مقدس اردبيلى از كتاب «المنتهى» تاليف علامه حلىنقل
مىكند كه وى فتواى نجاست غير مؤمن را به ابن ادريس نسبت داده است.سپس خود
اظهار نظر كرده و حدس زدهاند كه شايد مدرك ايشان دلالت همين آيهبوده است.
(96)
البته محقق حلى در كتاب «المعتبر» فقط براى اثبات نجاست «كافران غير
كتابى»به اين آيه استدلال كرده است. (97) چنان كه ملاحظه مىشود
هيچ يك از آنان بر دلالتاين آيه بر نجاست اهل كتاب تصريح نكردهاند، اما به
هرحال مىتوان موافقت آنهارا با اين استدلال حدس زد.
غير از سه فقيه فوق، هيچ فقيه مشهور ديگرى به دلالت اين آيه برنجاستاهل
كتاب و حتى مشركان تصريح نكرده است. به همين سبب فقيهانى كهتلاش كردهاند تا
براى اثبات نجاست اهل كتاب به آيات قرآن از جمله آيه ياد شدهاستدلال كنند، در
اثبات مدعاى خود سخنى از اين آيه به ميان نياوردهاند. برخى ازآنان عبارتاند
از: ابن زهره; (98) راوندى; (99) آيةالله حكيم در
المستمسك; (100) شيخ اعظمانصارى; (101) صاحب جواهر;
(102) صاحب حدائق; (103) كاشف اللثام (104) وصاحب
رياض. (105)
به دليل ضعف استدلال به اين آيه است كه حتى فقهايى كه جواب استدلال بهآيه
سوره توبه را دادهاند، لازم نديدهاند كه پاسخى به استدلال مزبور بدهند،
ازجمله آنان صاحب مفتاح الكرامه; (106) آيةالله خوانسارى;
(107) آيةالله خويى (108) وشهيدمحمدباقر صدر (109)
مىباشند.
به هرحال در دلالت اين آيه شريفه برحكم فقهى نجاستشرعى غير مؤمنين- اعم از
اهل كتاب و ديگر كافران - بين فقها اختلاف نظرى وجود دارد كه منشا آن،اختلاف در
معناى كلمه «رجس» در اين آيه مىباشد.
- شواهد دلالت آيه و نقد آنها
آنان كه قائل به دلالت آيه فوق برنجاست اهل كتاباند، شواهدى را بر اين
مدعااقامه كردهاند:
1 - معناى حقيقى لفظ رجس
محقق حلى در «المعتبر» مىنويسد:
معناى حقيقى لفظ «رجس» همين مفهوم نجاست مصطلح فقهى است. بر هميناساس آيه
شريفه، اين حكم شرعى را براى غير مؤمنين ثابت مىكند. (110)
اين استدلال به سه صورت قابل تصور و دفع است:
الف) اگر مقصود آن است كه لفظ «رجس» از ابتدا براى اين معنا (نجاستمصطلح
شرعى) وضع شده است، بايد گفت اين لفظ قبل از تشريع حكم نجاستفقهى - بلكه قبل
از شريعت اسلام - وجود داشته است.
ب) اگر مقصود آن است كه اين لفظ علاوه برمعناى حقيقى و لغوىاش، بار ديگراز
سوى شارع مقدس براى «نجاستشرعى» وضع شده است، ادعايىاستنيازمنددليل، در
حالى كه براى اين ادعا در لفظ «نجس» دليلى استوار، اقامه نگرديد،چگونه مىتوان
دراين لفظ، كه كمتر بهاين معنا استعمال شده، دليلى اقامه كرد؟
ج) هرگاه مقصود اين باشد كه معناى حقيقى و لغوى آن، مفهوم عامى است كهمعناى
نجاستشرعى از مصاديق آن است، اين تعبير ديگرى از دومين دليل ايشاناست كه
اكنون به بررسى آن مىپردازيم.
2 - اقتضاى اطلاق
محقق حلى مىنويسد: مفهوم حقيقى و موضوع له لغوى لفظ «رجس»،
«مايكره»(آنچه ناپسند باشد) است. اين لفظ به صورت متواطى (يك نواخت) برهريك
ازمصاديقش اطلاق مىشود و در صورتى كه به طور مطلق استعمال شود، بايد بهاقتضاى
اطلاق، همه معانىاش را در نظر گرفت. برهمين اساس، غير مؤمنان، رجسوناپسندند
به همه نوع ناپسندى، كه يكى از آنها ناپسندى شرعى ونجاست فقهى است.
در پاسخ بايد گفت كه ممكن است مفهوم لفظ متواطى آن معناى عامى باشد كهبراى
انواع مختلف جنس است، مثل لفظ حيوان كه مفهوم آن مشترك استبراىحيوان جاهل،
حيوان ناهق و حيوان ناطق. گرچه اطلاق اين لفظ برهريك از اينانواع، متواطى
ومساوى است و چه بسا در صورت اطلاق، همه آنها مىتواننداراده شود، مثل «ترحم
علىالحيوان»، هرگز صحيح نيست كه به استناد اطلاق،ويژگى و فصل مميز هريك از
اين انواع براى ديگرى اثبات شود; مثلا گفته شود كهچون اطلاق حيوان براسب والاغ
وانسان مساوى است، پس وقتى مىگوييم «انسانحيوان است»، اقتضاى اطلاقش آن است
كه همه مفاهيمى را كه حيوان بر آن اطلاقمىشود، مثل اسب والاغ، بايد برانسان
حمل ومنطبق گردد. بنابراين، مقتضاىاطلاق در اين گونه موارد فقط اثبات مفهوم
مشترك بين آن معانى (حيوانيت) براىانسان خواهد بود.
لفظ «رجس» هم كه ازنظر لغتبه معناى عام «ناپسند ومكروه» است، در
لغتبرمصاديق وانواع گوناگونى، مانند كثيفى، شوربختى دنيايى، عذاب اخروى، چيز
لغوو بى فايده، شك، قساوت قلب، لعنت و دورى از خدا، سنگهاى عذاب آسمانىونجاست
فقهى، اطلاق شده است. هر چند اطلاق واستعمال آن در هريك از اينمعانى، متواطى و
مساوى است، صحيح نيستبه استناد اطلاق، از استعمال آن دريك مورد، مفاهيم متفاوت
و متعدد وانواعى كه تحتالشعاع مفهوم كلى (ناپسند)هستند، اراده شوند، تا بتوان
ادعاى اراده مفهوم خاص نجاست فقهى نيز از آن كرد.
آرى، آنچه از اطلاق لفظ «رجس» بر مىآيد، اراده مفهوم مطلق آن;
يعنى«مكروه وناپسند» است، بدون مقيد شدن به يكى از قيدهاى مفاهيم خاص
وانواعتحتالشعاع آن، چنان كه علامه طباطبايى فرموده است:
رجس آن چنان بر غير مؤمنين محيط است كه بايد از آنان فاصله گرفت;
زيراطبيعتسالم انسان از آن متنفر است، چنان كه از غذاى آلوده متنفر وپرهيز
دارد. (111)
حاج آقا رضا همدانى(ره) در اين زمينه فرموده است:
لفظهاى «نجس» و «رجس» داراى مفهوم عامى هستند; مثلا لفظ رجس باهمينمفهوم
عام بر «ميسر وانصاب وازلام» حمل شده است. (112)
3 - اتفاق آرا
امام خمينى(ره) به نقل از شيخطوسى در تهذيب، آوردهاست: همه علما اتفاق
نظردارند كه معناى «رجس»، نجس است، و طبرسى در «مجمعالبيان» نوشته است
كهظاهرا مقصود شيخ طوسى آن بوده كه علما اتفاق نظر دارند كه معنا و مقصود
از«رجس» در اين آيه نجاست است.
سپس امام خمينى(ره) به پاسخ اين استدلال پرداخته، مىفرمايد:
شايد منشا اين ادعا اتفاق نظر علما برنجاست كفار است; چرا كه مفسران
هرگزكلمه «رجس»را بهمعناى
نجستفسيرنكردهاندومجمعالبيانكهبناىآنبرنقلاقوالاست، نه خود احتمال اين
تفسير را داده و نه آن را از احدى نقل كرده است. (113)
بنابراين، هيچ شاهدى بر دلالت اين آيه شريفه، بر نجاستشرعى غير مؤمنين واهل
كتاب وجود ندارد.
- شواهد عدم دلالت آيه برنجاست كفار
1 - ناتمامى شواهد وشيوههاى استدلال به آيه
پس از آنكه دانستيم هيچ كدام از وجوه و صورى كه براى دلالت اين آيه
برنجاستبدن كافران اقامه شده، صحيح نبود، در مىيابيم كه آيه برنجاست كفار
دلالت نداردو دلالت نداشتن هم به دليل مستقل نياز ندارد.
2 - معناى لغوى
لفظ «رجس» از نظر لغتشناسان (114) به معناى مكروه، ناپسند،
زشت، لعنت، دورى ازرحمتخدا، گناه، كفر، پليدى، عقوبت، بدبختى دنيايى و عذاب
اخروى است ودر كتب لغت هرگز به معناى نجاستشرعى استعمال نشده است و جاى
شگفتىاست كه مرحوم محقق حلى معناى حقيقى اين لفظ را نجاست فقهى دانسته است!
بنابراين، هرگاه كه اين لفظ بدون قرينه در معناى خاصى استعمال شود، بر
همانمفهوم مشترك حمل خواهد شد.
چيزهاى منفور وناپسند چند دستهاند:
الف) آنچه طبع آدمى آن را منفور وناپسند مىدارد، مثل كثافات و... .
ب) آنچه عقل سالم انسان آن را منفور و ناپسند مىدارد، مثل جهل،لجاجت و
بداخلاقى.
ج) آنچه دين و شريعت آن را منفور و ناپسند شمرده است، مثل قمار،ميسر،
انصاب، ازلام، شرك، نفاق، شراب، مردار و ... .
باتوجه به دسته بندى فوق اگر نصوص شرعى چيزى را «رجس» بداند، آن چيزمنفور
شرعى خواهد بود، اما اين هميشه به معناى نجاست فقهى آن نيست، چنانكه ميسر،
انصاب، ازلام وانواع قمار ونفاق در قرآن «رجس» شمرده شده است، امانجس به
(معناى فقهى) نيست.
3 - معناى رجس در اصطلاح قرآن
اين لفظ در موارد متعددى در آيات قرآن به كار برده شده و اغلب به معناى
چيز«پليد و منفور» است. اين كثرت استعمال در معناى غير نجاست فقهى،
شاهدىاستبر اينكه هر گاه اين لفظ بدون قرينه خاصى در قرآن استعمال شد، بايد
به غيرمعناى نجاست فقهى حمل شود.
كلمه «رجس» ده بار در قرآن آمده كه يك مورد آن، آيه موضوع بحث است و
يكمورد آن هم با معناى «نجاست فقهى» تناسب بيشتر دارد، اما هشت آيه ديگر
درغير معناى نجاست فقهى ظهور دارند.
آياتى كه اين واژه در آنها به كار برده شده، از قرار زير است:
- سيحلفون بالله لكم اذا انقلبتم اليهم لتعرضوا عنهم فاعرضوا عنهم انهم
رجسو ماويهم جهنم جزاء بما كانوا يكسبون (115) ; چون شما بهسوى
آنها باز گرديد بهطور مؤكد براى شما به خدا قسم ياد كنند كه از تخلف آنها
چشم پوشى كنيد،[فريب آنها را مخوريد] و از آنها دورى كنيد كه مردمى پليدند و
به موجبكردار زشتخود در آتش جاى خواهند گرفت.
- يا ايها الذين امنوا انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس من
عملالشيطان فاجتنبوه لعلكم تفلحون (116) ; اى اهل ايمان، شراب و
قمار و بتپرستى وتيرهاى گروبندى، همه اينها پليد و كار شيطان است، البته از
آن دورى كنيد تارستگار شويد.
- و اما الذين فى قلوبهم مرض فزادتهم رجسا الى رجسهم و ماتوا و همكافرون،
(117) و اما آنان كه دلهايشان به مرض رشك و نفاق مبتلاست، بر
خبائثآنها خباثتى افزود تا به حال كفر جان دادند.
- والى عاد اخاهم هودا قال يا قوم... قال قد وقع عليكم من ربكم رجس وغضب...
; (118) حضرت هود را كه برادرشان بود به سويشان فرستاديم، گفت:
اىقوم... پليدى و غضب خدا بر شما حتمى گرديده است.
- و ماكان لنفس ان تؤمن الا باذن الله و يجعل الرجس على الذين لا يعقلون;
(119) هيچ كس را نرسد كه ايمان آورد، مگر با اذن خدا، و خداوند پليدى را
بر كسانىقرار مىدهد كه تعقل نمىكنند.
- فاجتنبوا الرجس من الاوثان و اجتنبوا قول الزور; (120) پس
بپرهيزيد از بتهاىپليد و از سخن نا حق.
امام صادق(ع) كه در پاسخ زيد شحام كه از تفسير اين آيه سؤال كرده بود،
فرمود:بتهاى پليد شطرنج، قول زور و غناست. (121)
- انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا (122)
; هماناخداوند اراده كرده كه پليدى را از شما اهلبيتببرد و شما را به
بهترين نحوهپاكيزه گرداند.
در اين هفت مورد، واژه «رجس» در غير معناى «نجاست فقهى» بهكار برده
شدهاست; زيرا مقصود از «رجس» در آيه اول به قرينه موضوع اعراض، پليدى عقيدتى
ورفتارى است. در آيه دوم به معناى منفور بودن ميسر و انصاب و ازلام است; چرا
كهوسايل قمار نجس فقهى نيستند. در آيه سوم به قرينه مرض قلب، به همان
معناىآلودگى قلبى و روحى است. در آيه چهارم به معناى عذاب است. در آيه پنجم
نيزمنظور منفوريت است; زيرا همه مردمانى كه انديشه و تعقل نمىكنند از نظر
فقهىنجس نيستند. در آيه ششم نيز به معناى مغضوب و منفور بودن است; زيرا نه
بتهاو نه شطرنج هيچ كدام نجس نيستند، و در آيه هفتم نيز به معناى گناه و
آلودگىهاىاخلاقى است، و يا طبق حديثشريف، به معناى «شك» است; (123)
زيرا اهلبيتپيامبر - عليهم السلام - هيچ گونه ناپاكى نداشتهاند كه با
اين آيه برطرف شود.
همان طور كه گذشت فقط يك آيه در قرآن وجود دارد كه ممكن است واژه«رجس» در
آن به معناى نجاست فقهى باشد:
قل لا اجد فى ما اوحى الى محرما على طاعم يطعمه الا ان يكون ميتة او
دمامسفوحا او لحم خنزير فانه رجس او فسقا اهل لغيرالله به فمن اضطر غير باغ
ولاعاد فان ربك غفور رحيم (124) ; بگو در آنچه بر من وحى شده است،
طعامحرامى را نمىبينم، مگر مردار يا خون ريخته شده يا گوشتخوك كه پليد
است،يا حيوانى كه بدون نام خدا از روى فسق ذبح كنند. اما هر كس به خوردن
آنهامضطر و ناچار گرديد، بدون سركشى عليه دين و تجاوز از مقدار ضرورت[خدا او
را خواهد بخشيد]، همانا خداوند آمرزنده و مهربان است.
واژه «رجس» در اين آيه، ممكن استبه معناى نجس فقهى باشد; زيرا هرسهحرام
ذكر شده در آيه (مردار، خون و گوشتخوك) نجس فقهىاند، هر چندمىتواند به معناى
منفور بودن نزد شارع نيز باشد.
4 - سياق آيات
با نگاهى به فقرات آيه، سه مطلب زير به نظر مىرسد:
الف ) شرح صدر و آماده سازى قلوب شايستگان هدايتبراى درك و پذيرشاسلام;
ب ) كور دلى ناصالحان به سبب عجز از دريافتحقايق;
ج ) اعلام اينكه اين عقوبت، مهر نگون بختى و پليدى بر غير مومنين است.
مرحوم علامه طباطبايى مىفرمايد:
فقره سوم اعلام يك قانون كلى از جانب خدا به غير مؤمنان است كه خداوند
مهرضلالت و گمراهى را بر قلب آنان مىزند. (125)
مؤلف كتاب «مدارك الاحكام» مىنويسد:
مقصود از رجس در اين آيه، غضب و عذاب الهى بر غير مؤمنين است. (126)
5 - تفسير ماثور
يكى از بهترين راههاى تفسير قرآن، بهرهگيرى و مطالعه تفاسير اهلبيت-
عليهمالسلام - است كه مترجمان وحى الهى و عالمان به همه مفاهيم ظاهر و
باطنقرآناند. آنان ثقل اصغر الهى هستند و هرگز از ثقل اكبر (قرآن) جدا
نخواهند شد.
در اين باره، چند حديث از ائمه (ع) وارد شده است كه «رجس» را تفسيرمىكند،
از جمله:
- عن ابى عبد الله عنه: ان الله - عزوجل - اذا اراد بعبد خيرا، نكت فى قلبه
نكتهمن نور و فتح مسامع قلبه و وكل به ملكا يسدده. و اذا اراد بعبد سؤا نكت
فىقلبه نكته سوداء و سد مسامع قلبه و وكل به شيطانا يضله، ثم تلى هذه
الايه«فمن يرد الله ان يهديه ...» (127) ; امام صادق (ع) فرمود:
هرگاه خداى - عزوجل -خوبى بندهاى را بخواهد، در قلب او نقطهاى از نور
مىنشاند و گوش دلش راگشوده، فرشتهاى را به كمك او مامور مىكند، و اگر بدى
بندهاى را مقرر كند نقطهسياهى در قلبش مىنهد، گوش دلش را بسته، شيطانى را
براى گمراهىاش بر وىمىگمارد. سپس حضرت اين آيه «فمن يرد الله ان يهديه ...»
را تلاوت كردند.
6 - مفسران
مفسران بزرگ شيعه و سنى و هم چنين فقهاى شيعه، كلمه «رجس» را ظاهر درمفهوم
عذاب، قساوت قلب، لعنت، خذلان و بدبختى دانستهاند.
گرچه استظهار و نحوه استنباط ديگر مفسران و فقيهان، دليل و حجت صحتنظريه
خاصى نمىشود و ما موظفيم لفظ را بر مفهومى حمل كنيمكه در زمان نزول وصدور در
آن ظهور داشته، وقتى از ظهور دوران نزول بىخبر باشيم، مىتوانيم بهظهورى كه
در قرون گذشته نزد مفسران و فقيهان داشته است، تمسك كنيم; زيرا اينظهور، شاهدى
- گرچه ظنى - برظهور آيه در صدر اسلام است.
شيخ طوسى در «تبيان» ذيل اين آيه شريفه، «رجس» را به «عقاب و بىزارى
ولعنت و دشنام و اسامى زشت» تفسيركرده و حتى به صورت احتمال سخنى ازنجاست فقهى
به ميان نياورده است. (128)
شيخ طبرسى «رجس» را به «عذاب» تعريف كرده (129) و ملافتح الله
كاشانى در«منهج الصادقين» آن را به عذاب يا لعنت تفسير نموده است (130)
، چنان كه فخر رازىتفسير آن را به «شيطان»، «هر چيز بىفايده» و «عذاب
اخروى و و زجاج (135) آنرا به «نيافتن توفيق، رسوايى و عذاب»
تفسير كردهاند. راغب هم آن را «چيز ناپاك»معنا كرده است. (136)
گفتار سوم : اجماع
- اهميت اجماع در اين موضوع
مهمترين دليل قائلان به نجاست اهل كتاب، پس از قرآن، اجماع فقهاى
شيعهبرنجاست اهل كتاب است. حتى عدهاى از فقيهان كه دلالت آيات قرآن را در
اينمورد ناتمام ديدهاند، براى تضعيف احاديث معتبر در بيان طهارت اهل كتاب،
فقطبه اجماع تمسك كرده و آن را قوىترين دليل نجاست اهل كتاب دانستهاند.
حتىبزرگانى چون امام خمينى(ره) و آية الله خويى(ره) كه همه ادله نجاست را
مردوددانسته و على القاعده بايد به طهارت كتابى فتوا مىدادند، به موجب شبهه
اجماع،در اين باره فتوا نداده، حكم به احتياط وجوبى دادهاند. چنان كه شهيد صدر
نيزدر «بحوث فى شرح العروة الوثقى» آن را به عنوان اولين دليل مورد بررسى
قرارداده است.
جمعى از فقهاى بزرگ شيعه برنجاست اهل كتاب يا عموم كفار ادعاى «اجماعمحصل»
نموده و يا حداقل از پيشينيان خود ادعاى اجماع را با لحن موافق نقل كردهو براى
اثبات نجاست اهل كتاب، به آن استدلال نمودهاند.
فقيهانى كه ادعاى اجماع نمودهاند عبارتاند از:
1 - سيد مرتضى در «ناصريات»; (137) و «الانتصار»; (138)
2 - شيخ طوسى در «تهذيب»; (139)
3 - ابن زهره در «الغنيه»; (140)
4 - ابن ادريس در «السرائر»; (141)
5 - علامه حلى در «المنتهى» (142) و «التذكره»; (143)
6 - شيخ انصارى در كتاب «الطهارة»; (144)
7 - صاحب جواهر; (145)
8 - ملا احمد نراقى در «مستند»; (146)
9 - صاحب رياض; (147)
10 - سيدمحمد جوادحسينى عاملى در «مفتاح الكرامة»; (148)
11 - آية الله حكيم در «مستمسك»; (149)
12 - امام خمينى در كتاب «الطهارة»; (150)
13 - شيخ حسن جبلى در «دليل العروة الوثقى» (151)
چنان كه ملاحظه مىشود نقل اجماع از سوى سيزده نفر از فقهاى معروفشيعه، از
اجماع منقول برتر و از نظر نقل، مستفيض است.
اگر به فتاواى فقهاى شيعه در گذشته نظرى بيافكنيم، فتواى نجاست اهل كتابدر
سراسر كتب فقهى شيعه به چشم مىخورد; تا جايى كه به فرموده وحيد بهبهانىاين
فتوا شعار شيعه شده است. حال از انضمام آن اجماعات منقول به اين فتاواىبىشمار
مىتوان اطمينان حاصل كرد كه فقهاى شيعه اين حكم را نسل به نسل ازپيشينيان خود
و آنان نيز از اصحاب ائمه (ع) دريافت كردهاند و ايشان نيز از ائمهاطهار(ع)
آموختهاند; هر چند آن اسناد و گفتار ويژه امامان بهدست ما نرسيده است.
امام خمينى(ره) مىفرمايد:
اين اطمينان وقتى قوت مىگيرد كه مشاهده كنيم فقيهان شيعه روايات فراوانى
راكه بر طهارت اهل كتاب دلالت دارد و از نظر تعداد، سند و دلالت از
رواياتدلالت كننده بر نجاستبالاتر است، در كتب حديث ضبط كرده، اما از آنها
اعراض نموده و به فتواى قبلى خويش پايبند بودهاند; اين اعراض و پايبندىنشانه
وجود يك دليل قوىترى بر نجاست نزد آنها بوده است. (152)
آراى انديشمندان اسلامى
يكى از موضوعات فقهى كه فقهاى شيعه و سنى درباره آن اختلاف نظر دارند،موضوع
طهارت و نجاست اهل كتاب است; چه آنكه تقريبا همه فقهاى اهلسنتبه طهارت اهل
كتاب معتقدند، درحالى كه اكثريت قاطع فقهاى شيعه به نجاستاهل كتاب فتوا
دادهاند. اكنون مجموعه آراى انديشمندان و فقهاى اسلامى را در سهبخش عرضه
مىكنيم:
1 - نظر مذاهب اهل سنت
همه فقهاى مذاهب چهارگانه اهل سنت و بلكه فقهاى غير آن چهار مذهب كه آرا
وكتب فقهى آنان باقى مانده - جز يك نفر - به اتفاق آرا به طهارت اهل كتاب
فتوادادهاند. تنها فقيه سنى مخالف، «ابن حزم اندلسى ظاهرى» متوفاى 456 است كه
بااظهار شگفتى از فتواى ديگران به طهارت ، فتواى خويش را صريحا اعلام كرده،
مىنويسد:
آب دهان و عرق و اشك كافر - چه اهل كتاب و چه غيرآن - نجس است; زيراخداوند
در قرآن با آيه «انما المشركون نجس» نجاست كفار را اعلام كرده است واجزاى بدن
نجس هم نجس است و روشن است كه مراد از نجاست در اين آيهپليدى دين و عقيده
مشركان نيست; زيرا از آيه اين چنين فهميده نمىشود ... .
هيچ چيز در دنيا شگفت آورتر از اين نيست كه كسى نسبتبه مشركان كه حكمصريح
نجاست آنان در قرآن آمده است، ادعاى طهارت كند، ولى در «منى» كهاصلا نصى
درباره نجاست آن نرسيده است، فتوا به نجاست دهد. (153)
البته اين نظريه منحصر به فرد، به بعضى ديگر از بزرگان اهل سنت نيز
نسبتداده شده است; و لازم است تحقيق بيشترى در اين باره انجام گيرد. از
جمله«شوكانى» در «نيل الاوطار» از «قرطبى» در «شرح مسلم» اين فتوا را از
شافعى نقلكرده است. (154) چنان كه كتاب «البحر» از «الهادى» و
«القاسم» و «الناصر» و «امام مالك»آن را حكايت كرده است. (155)
2 - محىالدين نووى در «المجموع» (شرح المهذب) مىگويد: اصحاب ما
فتواىنجاست كافران را از احمد و اسحاق حكايت كردهاند، اما اصحاب ما براى
اثباتطهارت به آيه «و طعام الذين اوتوا الكتاب حل لكم» استدلال نمودهاند.
(156)
3 - سيد مرتضى در «الانتصار» از طحاوى نقل مىكند كه وى فتواى ممنوع
بودنوضو با آب نيم خورده نصرانى و مشرك را به مالك نسبت داده است، اما
بعدمىگويد كه من از پيروان مالك شنيدم كه اين فتوا به معناى كراهت است.
(157)
فخر رازى نيز كه احتمالا خود از معتقدان به نجاست همه انواع كفار است،
ازكتاب «زمخشرى» نقل مىكند كه ابن عباس گفته است: «ان اعيانهم نجسة،
كالكلابوالخنازير»، و از «حسن» نقل كرده است كه هركس با مشركى مصافحه كند،
بايد وضوبگيرد، و حسن نيز همين فتوا را از «هادى» (يكى از امامان زيديه) نقل
كرده است. (158)
گروهى از فقهاى اهل سنت كه صريحا به طهارت اهل كتاب فتوا دادهاند،عبارتاند
از: امام مالك بن انس، (159) عبدالرحمن جزرى (مؤلف كتاب الفقه
علىالمذاهب الاربعه) به نقل از هر چهار مذهب، (160) موفق الدين بن
قدامه حنبلى، (161) شمس الدين سرخسى حنفى (162) ، شربينى
شافعى (163) ، علامه عينى حنفى (164) ، ابن النجيمحنفى
(165) ، علاءالدين ابوبكر كاسانى حنفى (166) ، مزنى شافعى
(167) ، ماوردى شافعى شارحمختصر مزنى (168) ، امام محمد
غزالى (169) ، احمد شاشى قفال (170) ، حصنى دمشقى
(171) ،آلوسى (172) ، شوكانى (173) ، محى الدين
نووى (174) ، ، ابو زكريا يحيى ابن شرف نووى (177) و
قاضيخان حنفى (178) .
به زودى نمونهاى از عبارات اكثر اين فقيهان، در آغاز فصل سوم (حكم
مشركان)خواهد آمد.
2 - نظر مشهور فقهاى شيعه
تقريبا اكثر قاطع فقهاى شيعه به نجاست اهل كتاب فتوا دادهاند و اين فتوا آن
قدرشهرت يافته كه گاهى از آن «اجماع شيعه» تلقى مىشود، چنان كه ادعاى اجماع
نيزبه طور مكرر در كلمات برخى از فقهاى شيعه وجود دارد. بلكه مؤلف
كتاب«مدارك» نوشته است: شهرت اين فتوا دربين شيعيان به حدى است كه شيعه
رابااين فتوا مىشناسند.
اين در حالى است كه تا قرن چهارم و پنجم هجرى در كتب فقهاى آن زمان
كمترمىتوان فتواى صريح به نجاست اهل كتاب را يافت. شايد علت آن منسجم
نبودناحكام فقهى درآن دوران يا اعتقاد نداشتن آن فقيهان به نجاست اهل كتاب
باشد. بههر حال تنها عناوينى كه از بيشتر فقهاى آن زمان به مثابه دليل بر
اعتقاد آنها بهنجاست اهل كتاب (و هم چنين مشركان) به جاى مانده، به قرار ذيل
است : فتاواىپراكندهاى مثل نجاستيا كراهت و يا حرمت استفاده از نيم خورده
دهان كافر يااهل كتاب، جايز نبودن وضو از آبى كه به دست كافر خورده است و لزوم
شستندست مرطوبى كه به دست كافر رسيده است. البته ممكن است اينگونه
احكامگوياى اعتقاد آنان به نجاست ذاتى بدن اهل كتاب و كفار نبوده و ناشى از
آلودگى ونجاست عارضى آنها از شراب و ادرار و مردار و گوشتخوك و پرهيز نكردن
آنهااز انواع نجاستباشد (مشروح نظر اين فقيهان، در بحث اجماع، و تحليل و
توجيهفتاواى آنان در بحث روايات خواهدآمد).
- نقد دليل اجماع
اجماع بر نجاست اهل كتاب، از جوانب مختلف داراى اشكال است. اگر چه وجودحتى
يك اشكال براى معتبر نبودن دليل كافى است، بهتر استبراى تبيين بىپايگىاستناد
به اين دليل، به بيان اشكالات متعدد آن بپردازيم:
1 - ترديد جمعى از فقيهان قائل به نجاست كفار در اجماعهاى ادعا شده
اعتبار «اجماع» در فقه شيعه به سبب كاشفيت قطعى آن از راى معصوم (ع)
است;لذا بايد نخستبه طور قطعى محقق و مسلم شده تا بتواند كاشفيت قطعى
داشتهباشد. در حالى كه اجماع ادعا شده مزبور داراى چنين قطعيتى نيست; زيرا
علاوه براينكه بسيارى از فقها قائل به طهارت اهل كتاب يا منكر تماميت ادله
نجاست آنانهستند، اين اجماع را انكار كردهاند. از طرفى، برخى از فقيهان قائل
به نجاست اهلكتاب نيز نتوانستهاند اين اجماع را باور كنند و به همين دليل، در
مسئله نجاستمشركان به اجماع استدلال كردهاند. اما در مسئله نجاست اهل كتاب،
يا اصلاسخنى از اجماع به ميان نياوردهاند، يا اينكه به صراحت، اختلافى بودن
مسئله ومشهور بودن نظريه نجاست را مطرح كردهاند، در نتيجه، موضعگيرى اين دو
گروه،اطمينان به صحت ادعاى اجماع را از ما سلب مىكند و آن را مشكوك
ونيازمندبررسى اقوال گذشتگان مىسازد. حال به نقل نظر اين دو گروه مىپردازيم:
الف ) شيخ طوسى در تفسير آيه شريفه «و طعام الذين اوتوا الكتاب حل
لكم»فتواى اختصاص «طعام» به حبوب را به اكثر اصحاب نسبت مىدهد و
مىفرمايد:«ان اكثر اصحابنا قالوا ان طعام اهل الكتاب الحبوب».
ب ) ابن زهره در «الغنية» پس از ادعاى اجماع بر نجاست مشركان، نجاست
اهلكتاب را با اجماع مركب اثبات مىكند. (179)
ج ) مرحوم نراقى در «مستند الشيعه» نجاست مشركان را اجماعى و نجاستاهل
كتاب را نزد فقهاى شيعه مشهور مىداند. (180)
د ) فاضل هندى در «كشف اللثام» موضوع نجاست مشركان را بدون اختلاف ومسئله
نجاست اهل كتاب را مورد اختلاف مىشمرد. (181)
ه ) موسوى عاملى در «جامع المدارك» نجاست مشركان را اجماعى و نقلاجماع را
متواتر مىداند، اما نجاست اهل كتاب را بين فقهاى شيعه موضوعىمشهور مىداند.
(182)
2 - آشفتگى عبارات مدعيان اجماع
اجماعهاى ادعا شده را مىتوان به دو دسته تقسيم كرد:
الف ) ادعاى اجماع از سوى فقهاى پيشتر از شيخ طوسى يا نزديك به وى وخود
شيخ.
ب ) ادعاى اجماع از سوى فقهاى متاخر.
گرچه عبارات دسته دوم در ادعاى اجماع شيعه بر نجاست اهل كتاب صريحتراست،
روشن است كه ادعاى آنان، بر ادعاها و فتاواى پيشينيان متكى است. برهمين اساس،
براى كشف واقعيت «تحقق اجماع» بايد به آن اسناد و گفتهها مراجعهكرد. اين در
حالى است كه تعبيرات قدما متزلزل بوده، و به روشنى بر وجود اجماعبر نجاست ذاتى
بدن كفار و اهل كتاب دلالت ندارد، و با اين وصف هيچ ادعاىاجماعى در مسئله
پذيرفتنى نيست.
مهمترين ادعاهاى دسته اول در چهار كتاب آمده است:
1 - سيد مرتضى در «الناصريات» فرموده است: «سؤر المشرك نجس عندنا. انسؤر
كل كافر باى ضرب من الكفر كان كافرا، نجس، لا يجوز الوضوء به».
آنچه در شناخت مفاد عبارت فوق لازم است، توجه به فرق «نجاستسؤركافر» و
«نجاست ذاتى بدن كافر» و تفكيك بين اين موضوع است، كه مؤلف كتاب«معالم
الاصول» نيز بحث مستقلى درباره ملازمه بين نجاست نيمخورده حيوان ونجاستخود
حيوان مطرح كرده است. گرچه بيشتر فقهاى شيعه قائل به ملازمههستند، عدهاى از
آنان، مثل شيخ طوسى، ابن جنيد و ابن ادريس قائل به عدمملازمه بوده و بر همين
مبنا، با اينكه بدن حيوانات حرام گوشت - غير از سگ وخوك - را پاك مىدانند،
نيمخورده آنان را نجس مىشمرند; چنان كه بسيارى از اهلسنت نيز ضمن پاك دانستن
بدن كافر، نيم خورده او را نجس مىدانند. بنابراين،ملازمهاى بين اين دو حكم
نيست و به همين سبب اجماعى كه سيد مرتضى برنجاست نيم خورده كافر ادعا كرده است،
نمىتواند به معناى ادعاى اجماع شيعه برنجاست ذاتى بدن كفار باشد.
2 - سيد مرتضى در «الانتصار» فرموده است :
و مما انفردت به الاماميه، القول بنجاسة سؤر اليهودى و النصرانى و كل كافر.
تعبير «انفراد اماميه» كه از اصطلاحات سيد است، گرچه مرادف با اجماع
دانستهشده، در حقيقت چنين نيست; زيرا اولا، مفهوم انفراد اماميه، اجماع علماى
اماميهنيست، بلكه همراه نبودن علماى اهل سنتبا اماميه در آن فتواست - چه آن
فتوامتفق بين همه اماميه باشد يا نباشد. ثانيا، سيد در مسائل متعددى كه مورد
اختلاففقهاى شيعه بوده، مانند مسئله «انفعال بئر» كه حتى عمانى و ابن غضائرى
با آنمخالفت كردهاند، ادعاى انفراد اماميه نموده و بديهى است كه مقصود
اجماعنيست. بنابراين، جمله گذشته سيد دلالتى بر ادعاى اجماع ندارد.
3 - شيخ طوسى - طبق نقل علامه - در «تهذيب» فرموده است: «انه اجمعالمسلمون
على نجاسة المشركين و الكفار اطلاقا». به طور مسلم ظاهر اين جملهغلط است; زيرا
علماى اهل سنت كه بخشى از مسلميناند، نه فقط به نجاست كفارفتوا ندادهاند،
بلكه بسيارى از آنان به نجاست مشركان نيز فتوا ندادهاند. از طرفى همنمىتوان
گفت كه مقصود شيخ از «مسلمون» فقط شيعيان بوده و علماى عامه رامسلمان
نمىدانسته است; لذا بايد گفت مقصود وى از نجاست، نجاست روحى وخباثتباطنى، يا
مفهوم عام خباثت - اعم از نجاستبدنى و روحى - است، تا مورداتفاق و اجماع و
تسالم همه مسلمانان قرار گيرد كه در اين صورت عبارت فوقدلالتى بر اجماع شيعه
بر نجاست ذاتى بدن كفار ندارد.
4 - ابن زهره نيز به گونهاى كه همگان به ناتمامى آن معترفاند، ادعاى
اجماعكرده است; وى فرموده است:
والثعلب والارنب نجسان بدليل الاجماع المذكور، والكافر نجس بدليله ايضا.
با اطمينان، مقصود وى از اجماع بر نجاست روباه و خرگوش، اتفاق آرا ونظريات
همه فقيهان شيعه بر نجاست آنها نبوده; زيرا اكثر فقيهان شيعه قائل بهطهارت آن
دو حيوان هستند. پس بايد مقصود ايشان چيز ديگر باشد كه براى مامفهوم و داراى
حجيت نيست. به هر تقدير او براى نجاست كافر به همان اجماعىتمسك كرده است كه
براى نجاست روباه و خرگوش به آن استدلال نموده، و درجهاعتبار چنين اجماعى نيز
روشن است.
3 - وجود دهها راى مخالف
ادعاى اجماع از ناحيه بزرگان در صورتى قابل قبول است كه به نظريات و
فتاواىفقيهان گذشته دسترسى نداشته باشيم، اما اكنون كه دهها كتاب فقهى
فقيهان بزرگشيعه و فتاواى آنان از قرون اوليه تا كنون نزد ماست، ديگر ادعاى
اجماع محصل واجماع منقول - اعم از منقول به خبر واحد يا مستفيض - چندان معتبر
نيست. بهويژه، پس از مراجعه به آن كتابها در مىيابيم دهها نفر از فقيهان
شيعه - از قدما،متاخران و معاصران - به صراحتبه طهارت اهل كتاب فتوا داده، و
يا حداقل دلايلاقامه شده بر نجاست آنان را مردود و ناتمام دانستهاند. به همين
سبب به نجاستآنان فتوا نداده و به احتياط استحبابى يا وجوبى حكم كردهاند. در
اين صورت اصولادليل اجماع به انتفاى موضوعش باطل و بىپايه خواهد شد. البته
انصاف آن استكه اكثر قاطع فقيهان شيعه از گذشته تا حال به نجاست اهل كتاب فتوا
دادهاند و بههمين سبب اين نظر، فتواى مشهور شيعه و به فرموده وحيد بهبهانى
«شعار شيعه»شده است، اما اين شهرت هرگز به معناى اجماع نيست. براى روشن شدن
كامل اينموضوع مجموعه نظريات و فتاواى فقيهان بزرگ شيعه را بهصورت مبسوط
ارائهمىكنيم، تا دسترسى به آرا و نظريات فقيهان شيعى، براى اهل نظر آسانتر
باشد.
- نظريات فقيهان شيعه در طول تاريخ
فقيهان شيعه در مورد فتواى طهارت و نجاست اهل كتاب بر دو گروهاند:
1 - فقيهانى كه به نجاستبدن اهل كتاب قائلاند، يا اگر فتواى صريحى در
اينمورد ندارند، فتاوايى نزديك به اين حكم صادر كردهاند; از قبيل نجاست
نيمخوردهكافر، جايز نبودن وضو با نيمخورده كافر، لزوم تطهير دستى كه در حال
رطوبتباكافر مصافحه داشته است، لزوم تقدم ورود مسلمانان بر كتابى در دخول به
حمام وهم كاسه شدن با يهودى و نصرانى.
گرچه اين دست فتاوا هيچگاه مستلزم فتواى نجاست ذاتى بدن اهل كتابنيست، اما
چون عموم اين فتاوا را با فتواى نجاستبدن اهل كتاب هم سنخمىدانند، آنها را
در يك دسته مىآوريم و مفتيان اين احكام را هم از باب مسامحه درليست فقيهان
قائل به نجاست ذاتى اهل كتاب ذكر مىكنيم.
2 - جمعى از فقيهان شيعه معتقد به طهارت اهل كتاب شدهاند و پس از
بررسىادله اين موضوع اظهار داشتهاند كه مقتضاى ادله شرعى و مبانى استنباط،
هماناطهارت اهل كتاب است. اين در حالى است كه بسيارى از آنان به دليل
مخالفتعلماى مشهور شيعه با اين نظريه و اى بسا به سبب آلودگى عارض اهل كتاب
باديگر نجاسات، در اغلب اوقات فقط قائل به احتياط استحبابى يا وجوبى شدهاند.
تنى چند از اين فقيهان، در قرون اول (قرن 4 و 5) مىزيسته و تعداد كمترى
ازاين دسته تا قرن 14 بودهاند و اغلب از فقهاى قرون 14 و 15 مىباشند. شايد
اينسير تاريخى بدان سبب باشد كه متقدمان، احكام شريعت اسلام را با واسطه كمتر
ودر نتيجه صحيحتر به دست مىآوردند و فقهاى قرون وسط تحت تاثير برخى ازفقيهان
بزرگ آغاز آن دوره، فتواى نجاست را ترجيح داده و در قرون اخير كه باشجاعت و
روشنگرى بيشتر به بازنگرى احكام و ادله آنها پرداختهاند، به رغمشهرت حكم
نجاست، فتواى طهارت را با ادله فقهى منطبقتر ديدهاند.
شايان يادآورى است كه نسبت فتواى نجاستيا طهارت اهل كتاب به بيشترفقهاى
متقدم، حدسى است كه از فتواى آنان در مسائل ديگر، مثل حكم نيم خوردهاهلكتاب و
مانند آن، استنباط مىشود و چنان كه بيان شد آنها اغلب، فتواىصريحى در اين
موضوع ندادهاند. بر همين اساس هم چنان كه نسبت فتواى نجاستاهلكتاب به آنها
غير قطعى است، نسبت فتواى طهارت نيز چنين است. به همينخاطر، در كتب بعضى از
اين فقيهان هر دو گونه قراين طهارت و نجاست مشاهدهمىشود.
3 - فقيهانى كه به طهارت اهل كتاب فتوا دادهاند; البته برخى از آنان
احتياطمستحب يا احتياط واجب در پرهيز از اهل كتاب را نيز اظهار كردهاند. علاوه
بر آنها،فقيهانى كه صريحا به طهارت اهل كتاب فتوا نداده، اما همه ادله نجاست
اهل كتابرا مردود و غير قابل استدلال دانستهاند، نيز در اين دسته قرار
مىگيرند.
- فقيهان قائل به نجاست اهل كتاب
1 - شيخ صدوق (متوفاى 381 ق.) در كتاب «فقه الرضا(ع)»;
2 - سيد مرتضى (متوفاى 436 ق.) در «الانتصار»;
3 - ابى الصلاح الحلبى (متوفاى 447 ق.) در «الكافى»;
4 - شيخ طوسى (متوفاى 460 ق.) در «المبسوط»، «النهاية» و «التبيان»
بهموجب ظاهر عبارت آنها (بدون تصريح);
5 - ابن براج (متوفاى 481 ق.) در «جواهر الفقه»;
6 - طبرسى (متوفاى 548 ق.) در «مجمع البيان»;
7 - سعيد راوندى (متوفاى 573 ق.) در «فقه القرآن»;
8 - ابن زهره (متوفاى 585 ق.) در «غنية النزوع الى علمى الاصول و الفروع»;
9 - ابى حمزه طوسى (متوفاى 580 ق.) در «الوسيلة الى نيل الفضيلة»;
10 - ابى الحسن صهرشتى در «اصباح الشيعه بمصباح الشريعه»;
11 - محمد ابن ادريس حلى (متوفاى 598 ق.) در «السرائر الحاوى
لتحريرالفتاوى»;
12 - علاء الدين حلبى در «اشارة السبق الى معرفة الحق»;
13 - المحقق الحلى الاول (متوفاى 676 ق.) در «المختصر النافع» و ظاهرعبارت
«المعتبر» و «شرائع الاسلام»;
14 - يحيى ابن سعيد الهذلى الحلى (متوفاى 690 ق.) در «الجامع للشرائع»;
15 - حسن ابن يوسف علامه حلى (متوفاى 726 ق.) در «قواعدالاحكام،
تحريرالاحكام، ارشاد الاذهان، منتهى المطلب و تذكرة العلماء»;
16 - الشهيد الاول محمد المكى (شهادت 786 ق.) در «اللمعة الدمشقية»
و«الدروس الشرعيه»;
17 - الشهيد الثانى زين الدين (شهادت 965 ق.) در «الروضة البهية»;
18 - المحقق الثانى الكركى (متوفاى 940 ق.) در «جامع المقاصد فى شرح
القواعد»;
19 - احمدمقدس اردبيلى (متوفاى 993 ق.) در «مجمع الفائدة و البرهان فىشرح
ارشاد الاذهان»;
20 - ميرزا محمد مشهدى (متوفاى 1125 ق.) در «كنز الدقائق»;
21 - يوسف البحرانى در «الحدائق الناضرة فى احكام العترة الطاهرة»;
22 - الحسنى العاملى (متوفاى 1226 ق.) در «مفتاح الكرامة فى شرح
قواعدالعلامة»;
23 - سيد على طباطبايى (متوفاى 1231 ق.) در «رياض المسائل فى بيانالاحكام
بالدلائل فى شرح النافع»;
24 - محمدحسنالنجفى(متوفاى1266ق.)در«جواهرالكلامفىشرحشرائعالاسلام»;
25 - الشيخ مرتضى الانصارى (متوفاى 1281 ق.) در كتاب «الطهاره»;
26 - ملا احمد نراقى (متوفاى 1345 ق.) در «مستند الشيعه»;
27 - محمد حسين كاشف الغطاء (متوفاى 1373 ق.) در «كشف الغطاء عنخفيات
مبهمات الشريعة الغراء»;
28 - فاضل هندى، بهاء الدين محمدابن حسن اصفهانى (متولد 1062 ق.) در«كشف
اللثام عن قواعد الاحكام»;
29 - السيد محمد كاظم اليزدى، در «العروة الوثقى»;
30 - محمد تقى شيرازى در «النخبه»;
31 - السيد ابوالحسن اصفهانى در «وسيلة النجاة» و «ذخيرة العباد ليوم
المعاد»;
32 - سيد حاج آقا حسين البروجردى در رساله توضيح المسائل;
33 - السيد محسن الحكيم (متوفاى 1390 ق.) در «مستمسك العروة الوثقى»;
34 - السيد محمود الشاهرودى در رساله عمليه به نام «ذخيرة المؤمنين»;
35 - السيد احمد الخونسارى (متوفاى 1405 ق.) در «جامع المدارك فى
شرحالمختصر النافع»;
36 - محمد تقى آملى در «مصباح الهدى فى شرح العروة الوثقى»;
37 - امام خمينى در «تحرير الوسيله» و «الطهاره»;
38 - السيد محمد رضا الگلپايگانى در «توضيح المسائل» و «مجمع المسائل»;
39 - الشيخ محمد على الاراكى در «رساله عمليه» و «تعليقه بر عروه»;
40 - محمد تقى شيرازى در رساله عمليه ;
از آنجا كه يك محقق براى اطمينان به نقل قولها نيازمند مراجعه به متن
تعابيرصاحب نظران است، نمونهاى از عبارات اين دسته از فقها را از متون
اصلىاستخراج كرده، پيش روى محققان و پژوهش گران علاقهمند مىنهيم.
- تعابير پنجاه كتاب از مهمترين كتابهاى فقهى
1- فقه الرضا(ع): و ان اجتمع المسلم مع ذمى فى الحمام، اغتسل المسلم
منالحوض قبل الذمى.
2 - الانتصار: و مما انفردت به الامامية، القول بنجاسة سؤر اليهودى و
النصرانى وكل كافر... و يدل على صحة ذلك مضافا الى اجماع الشيعة عليه، قوله
تعالى «انماالمشركون نجس». (183)
3 - الكافى فى الفقه: فصل فى النجاسات... و الثانى ان يماس الماء و غيره
حيواننجس كالكلب و الخنزير و الثعلب و الارنب و الكافر. (184)
4 - المبسوط (بعد اتمام ذكر النجاسات): اذا صافح ذميا او محكوما بكفره من
اهلالملة، كان حكمه حكم ما ذكرناه من النجاسات، بل جعله فى حكم النجاسات
حيثانه عدا النجاسات كذلك:
«النجاسته على ضربين احدهما دم و الاخر غير دم... و ما ليس بدم
منالنجاسات... هى خمسة اجناس: البول و الغائط من الادمى و غيره من الحيوان
الذىلا يؤكل لحمه... و المنى نجس من كل حيوان... و الخمر نجسة بلاخلاف، و
كلمسكر عندنا حكمه حكم الخمر. و الحق اصحابنا انقاح بذلك... الماء الذى ولغ
فيهالكلب او الخنزير اذا اصابه الثوب وجب غسله لانه نجس... اذا صافح ذميا...».
(185)
5 - النهايه: و لايجوز مؤكلة الكفار على اختلاف مللهم و لا استعمال اوانيهم
الابعدغسلها بالماء. و كل طعام تولاه بعض الكفار بايديهم و باشروه بنفوسهم، لم
يجز اكله;لانهم انجاس ينجس الطعام بمباشرتهم اياه. (186)
النهاية فى مجرد الفقه و الفتاوى: و لايجوز استعمال اسار من خالف الاسلام
منسائر اصناف الكفار. و ماء الحمام سبيله كسبيل ماء الجارى... فان علمت فيه
نجاسةاو ادخل يده فيه يهودى او نصرانى او مشرك او ناصب او من ضارعهم من
اصنافالكفار، فلا يجوز استعماله.
6 - تفسير التبيان للشيخ الطوسى: ظاهر الاية يقتضى ان الكفار انجاس، و لا
يجوز معذلك ان يمكنوا من دخولهم شىء من المساجد، لان شركهم... و على هذا من
باشريد كافر وجب عليه ان يغسل يده كانتيده او يد المشرك رطبة، و ان كانت
ايديهايابستين مسحها بالتراب.
7 - جواهر الفقه لابن البراج: اذا عمل الكافر ثوبا سواء كان كفره اصليا او
ارتدادا اوكان كافر ملة ثوبا اصبغه او غسله ،هل يجوز الصلاة فيه ام لا؟
الجواب: هذا الثوب يكون نجسا، فلا يجوز فيه الصلوة حتى يغسل الان الكافرنجس.
(187)
8 - مجمع البيان للشيخ الطبرسى: و اختلف فى نجاسة الكافر، فقال قوم من
الفقهاء انالكافر نجس العين، و ظاهر الاية يدل على ذلك، و روى عن عمرابن عبد
العزيز انهكتب: امنعوا اليهود و النصارى من دخول مساجد المسلمين... .
(188)
9 - فقه القرآن: فصل: و قوله تعالى «انما المشركون نجس» يدل على ان
سؤراليهودى و النصرانى و كل كافر او مرتد او ملى نجس. (189)
10 - غنية النزوع : و الثعلب و الارنب نجسان بدليل الاجماع المذكور
(الطائفة). والكافر نجس بدليله (اجماع) و بقوله - تعالى - «انما المشركون نجس»
و هذا نص.
و كل من قال بذلك فى المشرك قال به فيمن عداه من الكفار، و المتفرقة
بينالامرين خلاف الاجماع. (190)
11 - الوسيلة الى نيل الفضيلة: النجاسات: ... الكلب و الخنزير و الثعلب و
الارنب والفارة و الوزغة و جسد الزمى و الكافر و الناصب... و لبن الصبيه.
(191)
الوسيلة: و الماء اذا لم يبلغ كرا نجس بوقوع كل نجاسة فيه و بمباشرة كل
نجسالعين، مثل الكلب و الخنزير و سائر المسوخ و كل نجس الحكم، مثل الكافر
والناصب. (192)
12 - اصباح الشيعة بمصباح الشريعة: النجاسات هى الدم... و ذرق الدجاج...
ولعاب الكلاب و المسوخ انفسها كلها و الكلب و الخنزير و الثعلب و الارنب و
الوزغةو العقرب و الفارة و الكافر و من هو فى حكمه... . (193)
13 - السرائر لابن ادريس: ... حيوان نجس العين و هو الكلب و الخنزير و
الكافر.
السرائر لابن ادريس: لا يجوز للمشرك دخول شىء من المساجد، لا باذن و لا
بغيرالاذن، و لا يحل لمسلم ان ياذن له فى ذلك، لان المشرك نجس، و المساجد تنزه
عنالنجاسات، لكن هذه العبارة مختصة بالمشرك و اشتمل الكافر غير مشرك
كاهلالكتاب. (194)
السرائر لابن ادريس: ما يوجب نزح دلاء فاكثرها موت الانسان المحكوم
بطهارتهقبل موته و تنجس الماء... ينزح سبعون دلاوا. قال محمد ابن ادريس: و
كانى بمنيسمع هذا الكلام ينفر منه و يستبعده و يقول: من قال هذا؟ و من قال سطر
فى كتابه ومن اشار من اهل هذا الفن الذين هم القدوة فى هذا اليه؟ و ليس يجب
انكار شىء ولا اثباته الا بحجة تعضده و دليل يعتمده، و قد علمنا كلنا بغير
خلاف بين المحققينالمحصلين من اصحابنا ان اليهودى و كل كافر من اجناس الكفار
اذا باشر ماء البئرببعض من ابعاضه، نجس الماء و وجب نزح جميعها مع الامكان او
التراوح يوما الىالليل على ما مضى شرحنا له و عموم اقوالهم و فتاويهم على هذا
الاصل. و ايضافقد بتبغير خلاف بيننا ان الكافر اذا نزل الى ماء البئر و باشره
و سعة منه حيا، انهيجب نزح مائها اجمع. فاى عقل او سمع او نظر او فقه يقضى انه
اذا مات بعد نزولهاليها و مباشرته لمائها بجسمه و هو حى و قد وجب نزح جميعها،
فاذا مات بعد ذلكينزح سبعون دلوا و قد طهرت؟ (195)
14 - اشارة السبق لعلاء الدين الحلبى: فينبغى معرفة النجاسات و هى... و
الكافرعلى اختلاف جهات كفره... (196)
15 - المختصر النافع للمحقق الحلى: النجاسات: و هى عشرة...و الكافر...السادس
اذالاقى الكلب او الخنزير او الكافر ثوبا او جسدا و هو رطب غسل موضع
الملاقاةوجوبا، وان كان يابسا رش الثوب بالماء استحبابا. (197)
16 - المعتبر فى شرح المختصر: اذا لاقى الكلب او الخنزير او الكافر
المحكومبنجاسته عينه ثوبا او جسدا و هو رطب، غسل موضع الملاقاة وجوبا.
(198)
17 - شرائع الاسلام فى مسائل الحلال و الحرام: النجاسات عشرة انواع: ...
العاشرالكافر، و ضابطه كل من خرج عن الاسلام او انتحله و جحد ما يعلم من
الدينضرورة، كالخوارج و الغلاة. (199)
18 - الجامع للشرائع ليحيى ابن سعيد الهذلى الحلى: باب الانجاس: و الكلب و
الخنزيرو الكافر...
19 - قواعد الاحكام فى مسائل الحلال و الحرام للعلامة الحلى: انواع
النجاسات: ... والكافر سواء كان اصليا او مرتدا و سواء انتمى الى الاسلام،
كالخوارج و الغلاة او لا. (200)
20 - تحرير الاحكام للعلامة : العاشر الكافر نجس و هو كل من جحد ما يعلم
منالدين بثبوته ضرورة سواء كانوا حربيين او اهل الكتاب او مرتدين، و كذا
الناصب والخوارج و الغلاة، و الاقرب ان المجسمة و المشبهة كذلك. (201)
21 - ارشاد الاذهان للعلامة : النجاسات: ... و الكافر و ان اظهر الاسلام اذا
جحدما يعلم ثبوته من الدين ضرورة، كالخوارج و الغلاة. (202)
22 - منتهى المطلب للعلامة: الكافر انجاس و هو مذهب علمائنا اجمع سواء
كانوااهل الكتاب او حربيين او مرتدين. (203)
23 - تذكرة العلماء للعلامة: الكافر عندنا نجس لقوله تعالى... . (204)
24 و 25 - اللمعة الدمشقية للشهيد الاول و الروضة البهية فى شرحها للشهيد
الثانى:
(والكافر) اصليا او مرتدا... و ضابطه من انكر الالهية او الرسالة او بعض ما
علمثبوته من الدين ضرورة . (205)
26 - الدروس الشرعيه فى الفقه الامامية للشهيد الاول: النجاسات عشر... و
الكافراصليا اومرتدا او منتحلا لاسلام جاحدا بعض ضرورياته، كالخارجى و
الناصبىوالغالى و المجسمى. (206)
27 - جامع المقاصد فى شرح القواعد: نقل متن القواعد اعنى «و الكافر سواء
كاناصليا او مرتدا و سواء انتمى الى الاسلام، كالخوارج و الغلاة او لا...» و
لم يكتبتعليقة عليه. (207)
28 - مجمع الفائدة و البرهان: و اما الدليل نجاسته الكافر فكانه الاجماع
المفهوم منكلام المصنف فى المنتهى... و اعلم انه مابقى الشك فى نجاسته ما هو
المذكور الافى الخمر و توابعه و فى بعض الدماء و فى بعض اقسام الكفار، مثل
المجسمة والمرتد... (208)
29 - كنز الدقائق: ظاهر الاية ان اعيانهم نجسة، و يؤيد قوله «و
لايقربوا...».
30 - الحدائق الناضرة: و الحق عندى هو الترجيح لاخبار النجاسة و ذلك
منوجوه... . (209)
31 - مفتاح الكرامة فى شرح قواعد العلامه: حيث نقل عبارة القواعد و لم
يصرحبفتوى نفسه الا ان اضاف على عبارته كلمة «اجماعا». (210)
32 - رياض المسائل فى بيان الاحكام بالدلائل (شرح النافع): «الكافر، اصليا
اومرتدا...و الحجة فى الحكم بعد الاجماعات... الاية الكريمة... و النصوص
المعتبرةبنجاسة اهل الكتاب ... . (211)
33 - جواهر الكلام فى شرح شرائع الاسلام: العاشر الكافر اجماعا فى التهذيب
و...و يدل عليه مضافا الى ذلك قوله تعالى... . (212)
34 - كتاب الطهارة للشيخ الانصارى: الثامن من النجاسات الكافر بجميع اقسامه
...و الاصل فيه قبل ذلك قوله تعالى... فالانصاف ان مخالفة ماعدا الاسكافىغير
واضحة كما صرح به بعض، و كم من اجماع سبقه و لحقه، فلا ينبغى التامل فىالقول
بالنجاسة. (213)
35 - مستند الشيعه فى احكام الشريعة: الفصل السابع من النجاسات فى الكافر. و
لهاقسام: القسم الاول غير الكتابى الذى لم ينتحل الاسلام، و نجاسته عند
الاماميهاجماعية ... و هو المحجة عليه مع فحوى ما ياتى عليها من المستفيضة
الدالة علىنجاسة الكتابى... القسم الثانى الكتابيون و نجاستهم عندنا مشهورة...
و قد ينسبالخلاف الى العمانى و المفيد فى رسالة الغرية، و هو غير ثابت... مع
عدم قدحمخالفة الاسكافى (للاجماع) لكونه نادرا يظهر من الاجماع على النجاسة;
مضافا الىالمستفيضة من الروايات ... . (214)
36 - كشف الغطاء : القسم الثانى من الطهارة ما كان من الحيوان و هو اربعة
اقسام:الاول الكافر و هو قسمان: الاول الكافر بالذات و هو الكافر بالله او نبيه
او المعاد،شاكا لم يغدر لبعد الدار او لكونه فى محل النظر خالية عن الاستقرار،
و يمكن اننجرى عليها حكم الكفار فى غير المواخذة كالتغديب بالنار... .
(215)
37 - كشف اللثام : العاشر الكافر... وعلى الجملة فلا خلاف عندنا فى نجاسة
غيراليهود و النصارى من اصناف الكفار كما فى المعتبر و الخلاف ان تحقق فيهم
الايةنص على نجاسة المشركين منهم و من غيرهم. و الاخبار الدالة على نجاسة
اهلالكتاب كثيرة... و اما خبر عمار... و قس على ذلك كل ما توهم طهارتهم من
الاخبار. (216)
38 - العروة الوثقى: الثامن الكافر باقسامه حتى المرتد بقسميه و اليهود و
النصارىو المجوس... (217) .
39 - الرسالة العملية المسماة ب «نخبه» تاليف حاج محمد كلباسى التى كتب فى
حواشيهافتاوى آية الله محمد تقى شيرازى و آيةالله محمد كاظم آخوند خراسانى:
فقد افتى المؤلفبنجاسة الكفار و لم تحشيا عليه، تاييدا لما فى المتن.
(218)
40 - وسيلة النجاة: العاشر الكافر و هو من انتحل غير الاسلام او انتحله...
من غيرفرق بين المرتد و الكافر الاصلى الحربى و الذمى و الخارجى و الغالى و
الناصبى. (219)
ذخيرة العباد ليوم المعاد: دهم از انواع نجس: كافر، و آن كسى است كه بر غير
ديناسلام باشد، مانند يهود و نصارى و مجوس و دهرى... . (220)
41 - توضيح المسائل آية الله بروجردى: 8 - كافر; مسئله 107: كافر، يعنى كسى
كهمنكر خداستيابراى خدا شريك قرار مىدهد يا پيغمبرى حضرت خاتم الانبياءمحمد
ابن عبد الله (ص) را قبول ندارد، نجس است. (221)
42 - مستمسك العروة الوثقى : الثامن - الكفار باقسامه... اجماعا محكيا فى
جملةمن كتب الاعيان... فالعمل بنصوص الطهارة غير ممكن لمخالفتها
للاجماعاتالمستفيضة النقل كما عرفت، بل للاجماع المحقق كما قيل، فان مخالفة
ابن الجنيدلو تمت لاتقدح فى الاجماع. (222)
43 - ذخيرة المومنين: كافر نجس است، اما منكر ضرورى اگر علم به اسلاميتحكم
داشته باشد نجس، و الا احتياط وجوب اجتناب است. (223)
44 - جامع المدارك فى شرح المختصر النافع: و اما الكافر، فالمشهور
نجاسته...بجميع اصنافه بل لم يعرف الخلاف فى غير الكتابى منه من احد. و قد
تواتر الاجماعفى غير الكتابى. و اما الكتابى فالمشهور نجاسته و لكن حكى عن ابن
الجنيد و ظاهرالعمانى و نهاية الشيخ القول بالطهارة، و تبعهم جماعة من متاخرى
المتاخرين...فلا محيص من القول بالنجاسة. (224)
45 - مصباح الهدى فى شرح العروة الوثقى: (اهل كتاب) فالاقوى ما عليه
المشهورمن القول بنجاستهم. (225)
46 - تحرير الوسيلة: العاشر الكافر و هو من انتحل غير الاسلام او انتحله...
من غيرفرق بين المرتد و الكافر الاصلى و الحربى و الذمى. (226)
47 - كتاب الطهارة: و بالجملة هذه الشهرة و المعروفة فى جميع الطبقات
فىالاعصار و الامصار تكشف جزما عن راى ائمتهم(ع) و لا يبقى فيها محل تشكيك
وريب. (227)
و من ذلك يعلم ان المسالة معروفة بينهم من الاول و اخذ كل طائفة من سابقتها
وهكذا الى عصر الائمة(ع). (228)
48 - توضيح المسائل آيةالله گلپايگانى: مسئله 107: كافر; يعنى كسى كه
منكرخداست، يا براى خدا شريك قرار مىدهد، يا رسالتحضرت خاتم الانبياء محمدابن
عبد الله(ص) را قبول ندارد، نجس است. (229)
49 - مجمع المسائل آيةالله گلپايگانى:
سؤال 119: عدهاى كه در زمان حيات مرحوم آقانور اراكى (ره) مقلد ايشانبودند
مىگفتند كه آقاى آقانور مىفرمودند كه «ارامنه هر كدام حضرت عيسى راپيغمبر خدا
مىدانند، نجس نيستند و هر كدام آنها كه او را خدا يا پسر خدامىدانند نجس
مىباشند، اكنون حضرت عالى نظر مبارك را مرقوم فرماييد:
جواب : به نظر اين جانب همه آنهانجس هستند.
جواب مسئله 120: اهل كتاب نجس هستند... .
50 - توضيح المسائل آيةالله اراكى: مسئله 105: كافر; يعنى كسى كه
منكرخداست، يا براى خدا شريك قرار مىدهد، يا پيغمبرى حضرت خاتم الانبياءمحمد
ابن عبدالله (ص) را قبول ندارد، نجس است. (230)
تعليقه آيةالله اراكى بر عروة الوثقى: اذا ايد ما فى متن العروة بعدم
التعليق عليه. (231)
51 - رساله عمليه آية الله محمد تقى شيرازى: العاشر الكافر... الاصلى
الحربىوالذمى... . (232)
- فقيهان قائل به طهارت اهل كتاب
1 - ابن ابى عقيل عمانى كه از اولين فقيهان شيعه در قرن سوم و چهارم است.
تنهافتوايى كه از او درباره طهارت و نجاست اهل كتاب باقى مانده است، مربوط
به«سؤر كتابى» است كه به طهارت نيمخورده يهودى و نصرانى فتوا داده است.
(233)
گرچه برخى از علما، مانند ملا احمد نراقى در «مستند الشيعه» اين فتوا را
توجيهكرده و گفتهاند: شايد ابن ابى عقيل معتقد به نجاستبدن اهل كتاب بوده
است، اماچون وى اولين مجتهد شيعه بوده كه ملاقات آب قليل با شىء نجس را
موجبنجس شدن آب نمىدانسته، به همين دليل نيمخورده اهل كتاب را پاك
شمردهاست. ولى اين توجيه فقط در صورتى ممكن است كه نيمخورده كتابى فقط
آبباشد، يا معناى «سؤر» فقط «آب نيمخورده» باشد، لكن در غذا و آبگوشت
وآبميوه و آب مضافى كه نيمخورده كتابى باشد، اين توجيه وجهى ندارد.
2 - ابو على ابن جنيد اسكافى در كتاب «المختصر الاحمدى فى الفقه
المحمدى»نوشته است:
ولو تجنب من اكل ما صنعه اهل الكتاب من ذبائحهم و فى انيتهم و كل ما صنعفى
اوانى مستحلى الميتة و مؤاكلتهم ما لم يتيقن طهارة اوانيهم و ايديهم كاناحوط
(234) ; اگر از دستپخت و گوشت ذبيحه و
ظرفهاىاهلكتابوكسانىكهمرداررا حلال مىدانند و نيز از هم سفرهاى با آنان
- تا وقتى كه يقين به طهارت ظرفهاو دستهايشان پيدانشده - پرهيز شود،بهتر و
موافق با احتياط خواهدبود.
چنان كه ملاحظه مىشود ايشان اولا، دستهاى اهل كتاب را تطهير شدنىمىداند،
و ثانيا، پرهيز از دست پخت و ظرفهايشان را موافق با احتياط مىشمرد،كه اين دو،
نشانه اعتقاد وى به نجس نبودن بدن اهل كتاب است.
3 - شيخ مفيد در «رساله غريه» (غرويه) نيمخورده يهودى و نصرانى را
مكروهدانسته است. (235) روشن است كه اگر ايشان بدن آنها رانجس
مىدانستبايدنيمخورده آنان را حرام مىدانست. گرچه برخى، مانند مرحوم نراقى
سخن وى رااينگونه توجيه كردهاند كه مقصود وى از كراهت، ناپسندى - اعم از حرمت
و كراهت -است، نه معناى اصطلاحى آن، اما اين توجيه بر خلاف ظاهر است. البته شيخ
مفيددر دو جا از كتاب «المقنع» به جاستسؤر كافر و رطوبت دست آنها فتوا
دادهاست: «و لا تجوز الطهارة باسار الكافر و المشركين و اليهود و النصارى و
المجوس وهو ما فضل فى الاوانى مما شربوا فيه او توضؤوا به او مسوه بايديهم و
اجسادهم» (236) كه وجه جمع آن حمل فتواى اخير بر كراهتبه سبب
نجاست عارضى است.
4 - شيخ طوسى در آخر بحث «احكام خوردنىها و نوشيدنىها» از كتاب
«النهايه»مىنويسد:
و اذا صافح الكافر المسلم و يده رطبة بالعرق او غيره غسلها من مسه بالماءو
ان لم يكن فيها رطوبة، مسحها ببعض الحيطان و التراب. (237)
ولى براى جمع بين اين كلمات و فتواى فوق بايد اين دو فتوا را بر استحباب
يانجاست عارضى حمل كرد، يا اينكه مانند شهيد صدر در كتاب «بحوث» بگوييم:«فتوا
به طهارت، مربوط به دوران جوانى شيخ مفيد بوده و بعد از آن نظرش عوضشده است;
زيرا شاگردانش; يعنى سيد مرتضى و شيخ طوسى بر نجاست اهلكتاب ادعاى اجماع
نمودهاند.» (238)
ويكره ان يدعوا الانسان احدا من الكفار الى طعامه فياكل معه، فان دعاه،
فيامربغسل يديه، ثم ياكل معه ان شاء (239) ; مكروه است انسان يكى از
كافران رابه غذاىخويش دعوت كند تا با او غذا بخورد. اما اگر دعوت كرد بايد به
او دستور دهد تادستهايش را بشويد و پس از آن، اگر خواستبا او غذا بخورد.
دلالت اين فتوا نيز بر اعتقاد به نجس نبودن بدن كافر روشن است. اما توجه
بهاين نكته لازم است كه شيخ در مواردى دستور پرهيز از همغذايى با كافران و
لزومشستن دستهايى كه با رطوبتبه بدن كافر تماس حاصل كند، صادر كرده است.وى
قبل از جمله فوق مىنويسد:
هم غذايى با هيچكدام از ملتهاى كافر و استعمال ظروف آنها جايز نيست،مگر
پس از شست و شوى آنها، و نيز هر غذايى كه كافران با دستخود بپزند،خوردنش جايز
نيست; زيرا كافران نجساند و غذا به سبب ملاقات با آنها نجسمىشود. اما
استفاده از حبوبات كفار و امثال آن كه دست انسان با تماس به آنهانجاست پذير
نيست، مانعى ندارد. (240)
وى در جايى ديگر از همان كتاب مىنويسد:
اگر انسان با فردى ذمى (كافر اهل كتاب كه در پناه حكومت اسلامى
است)...،مصافحه كند، در صورتى كه دستشتر باشد بايد آن را بشويد، و اگر خشك
بوددستش را به خاك بمالد. (241)
به نظر مىرسد كه بين دو عبارت مزبور و فتواى فوق ناسازگارى وجود دارد،
كهبايد با توجيهى مناسب ميان آنها توافق ايجاد شود. عدهاى گفتهاند: شايد در
فتواىاول فتواى ديگران را نقل كرده است. جمعى گفتهاند: شايد آن مطلب را در
بيانمضمون احاديث ذكر كرده است، چنان كه شيوه شيخ (ره) در «النهايه» ونيز
روشفقهاى قبل از او همين بوده است، نه آنكه فتواى خود را گفته باشد.
برخىافزودهاند: شايد مقصودش از آن اجازه، فقط در صورت اضطرار و ناچارى
انسانبوده است. ليكن هيچ يك از اين توجيهات بدون دليل و قرينه پذيرفته
نمىشود.بهترين توجيهى كه به نظر مىرسد اين است كه شايد شيخ (ره) معتقد به
طهارتبدن كافران بوده، اما چون مىدانسته كه كافران و اهل كتاب اغلب به سبب
ارتباط واجتناب نكردن از انواع نجاسات دستها و ظرفهايشان نجس مىشود،
چنيندستورى داده است.
5 - سيد محمد موسوى عاملى (متوفاى 1009 ق.) مؤلف «مدارك الاحكام» گرچه
بهحكم طهارت تصريح نمىكند، پس از رد دلايل نجاست، دلايل طهارت را
تقويتمىكند. او در آغاز، دلايل قائلان به نجاست كفار را - كه قرآن و احاديث
است - نقلكرده، دلالت آيه شريفه را نفى مىكند و بعد از ذكر دلايل طهارت بدن
كافران - كه آيهقرآن، احاديث و اجماع است - بدون اشكال از آنها مىگذرد. پس
از آن، معارضهبين اين دو گروه از احاديث را با حمل نهى در روايات بر كراهت
علاج مىكند:
و يمكن الجمع بين الاخبار باحد امرين: (1) اما حمل هذه على التقيه، (2) او
حملالنهى فى الاخبار المتقدمة على الكراهة. و يشهد للثانى مطابقته لمقتضى
الاصل واطلاق النهى عن الصلوة فى الثوب قبل الغسل. (242)
6 - شيخ حسن زينالدين، صاحب معالم. (243)
7 - ملامحسن فيض كاشانى در ذيل حديث 4134 از كتاب «الوافى»
آوردهاست:احاديث مزبور بر نجاست اهل كتاب دلالت ندارند; زيرا اولا، شايد نهى
به سببخباثتباطنى كافران باشد و ثانيا، احاديثبسيارى وجود دارد كه علت لزوم
پرهيزاز اهل كتاب را آلودگى آنها به نجاسات شمرده است، نه نجاست ذاتى بدن
آنها.وى مىنويسد:
لادلالة فى الخبر على النجاسة بالمعنى المعهود، فلعل النهى لخبثهم الباطنى.
والاخبار مستفيضة بان الاجتناب عنهم انما لتلوثهم بالخمر و لحم الخنزير
والبولو نحوها كما ياتى فى الباب الاتى و فى ابواب ما يحل من المطاعم و
مالايحل منكتاب المطاعم و المشارب ان شاءالله. و فى بعضها انه لاباس بمؤاكلته
اذا كان منطعامك و غسل يده.
و قد مضى فى باب طهارة الماء خبر فى جواز الشرب من كوز شرب منه
اليهودىوالتطهير من مسهم ممالاينبغى تركه. (244)
8 - محمد باقر محقق سبزوارى در «كفاية الاحكام» تصريح مىكند كه ادلهنجاست
اهل كتاب ناتمام است; زيرا در مقابل آنها احاديث معتبرى وجود دارد كهطهارت
آنها را اثبات مىكند. اين در حالى است كه وى به موجب فتواى مشهور درمورد
نجاست اهل كتاب مىفرمايد: جرات بر مخالفت مشهور - به ويژه كه ادعاىاجماع هم
برآن شده است - سزاوار نيست. وى مىنويسد:
وفى نجاسة اهل الكتاب خلاف، والمشهوربين الاصحاب نجاستهم... وادلةالنجاسة
محل بحث، والاخبار المعتبرة دالة على الطهارة، لكن لاينبغى الجراة علىمخالفة
المشهور المدعى عليه الاجماع. (245)
9 - شيخ على ابن جامع عاملى در كتاب «توفيق السائل على دلائل المسائل».
(246)
10 - شيخ الشريعة اصفهانى.
11 - حاج آقا رضا فقيه همدانى پس از نقل استدلال قائلان به نجاستبراساسآيه
شريفه و روايات، در نقد و اشكال برآنها مىنويسد:
والحاصل انه لايجوز طرح الاخبار الدالة على الطهارة او المؤيدة لها التى
لاتتناهىكثرة بمثل هذه التلفيقات التى تشبثبها القائلون بالنجاسة; (247)
حاصل سخن آنكهصحيح نيست آن همه احاديث فراوان را كه بر طهارت اهل كتاب
دلالت مىكنندو ياحداقل مؤيد آن هستند، بهسبب توجيهات سست قائلان بهنجاست،
رهاكرد.
12 - آخوند محمد كاظم خراسانى ضمن اينكه در بخش طهارت كتاب
«قطرات»،استدلال به «اجماع بر نجاست اهل كتاب» را رد، و احاديث تصريح كننده
به طهارترا تاييد كرده، به جمع بين اخبار متعارض پرداخته، مىگويد: يا بايد
روايات نجاستو نهى را مربوط به نجاست ظاهرى اهل كتاب بدانيم و يا نهى از آنها
«نهى تنزهى» وكراهتى است. اين در حالى است كه ايشان در پايان به دليل عدم
مخالفتبا فتواىمشهور راه احتياط را پيش گرفته، مىفرمايد:
و بالجمله قضية الجمع العرفى المرفى بين الاخبار حمل تلك الاخبار على احد
هذهالمحامل، ... ادعوا الاجماع عليه، ولكنه لايكادينفع... ومع ذلك كان الفتوى
علىخلافهم جسارة و جرئة. والاحتياط طريق النجاة. (248)
از سويى ايشان در حاشيهاى كه بر رساله احكام مرحوم حاج محمد كلباسى بهنام
«النخبة» نوشته، با سكوت در مقابل فتواى ايشان به نجاست كفار، همان
فتواىنجاست را انتخاب كرده است. (249)
13 - سيد محسن حكيم، پرچمدار بزرگ اين فتوا در عصر حاضر، بزرگترينفقيهى
بود كه با صراحت تمام، فتواى طهارت بدن اهل كتاب را اعلام كرد. پس ازصدور اين
فتوا از سوى ايشان، شمارى ديگر از فقهاى متاخر جرات بازنگرى فقهىدر دلايل دو
نظريه و اتخاذ نظر بر خلافنظر مشهور و اى بسا جرات بر ابراز عقيدهدرونى خويش
را پيدا كردند. (250) بدين وسيله مرحوم آيةالله حكيم راهگشاى
فتواىطهارت اهل كتاب براى متاخران است. آيةالله حكيم(ره) در پاسخ استفتايى
درهمينباره، فتواى معروف خويش را صادر كردند. متن استفتا و فتوا چنين است:
بسمالله الرحمن الرحيم و به نستعين.
سماحة الامام المجاهد السيد محسن الطباطبائى الحكيم دامظله
لقد قرانا اخيرا فتوى سماحتكم بطهارة الكتابيين و طهارة طعامهم و جواز
الاكلمنه الا الشئالذى يذبحونه بايديهم فهو حرام. لذا يرجى التكرم و اجابتنا
علىالسؤال الاتى ادامكمالله ذخرا و ابقاكم ظلا.
عن جماعة من المسلمين - كاظم جبار عدوه
پاسخ استفتا
بسمالله الرحمن الرحيم وله الحمد.
الكتابى طاهر اذا كان طاهرا من النجاسات التى يساورها، كالبول والمنى والدم
والخمر و غيرها. فاذا كان طاهرا من هذه النجاسات، كان سؤره طاهرا و
يجوزاكلطعامه و شرابه.
محسنالطباطبائىالحكيم، 17 صفر 1388 (251)
شخص كتابى پاك است، در صورتى كه از نجاساتى كه در ارتباط با آنهاست، ازقبيل
ادرار، منى، خون، شراب، و مانند آن پاكيزه باشد; پسهرگاه از اين نجاساتپاك
بود، نيمخورده وى پاك است و خوردن غذا و نوشيدنىهاى او جايزاست .
14 - شيخ محمد حسن مظفر، مؤلف كتاب «دلائل الصدق»; شيخ محمد طاهرشيخ راضى
در مقدمهاى كه بر اين كتاب نوشته، اين فتوا را از ايشان نقل مىكند.
(252)
15 - شيخ يوسف حائرى شاهرودى خراسانى در كتاب خويش پس از نقد وبررسى و اشكال
بر دلالت آيه شريفه و احاديث وارده بر نجاست اهل كتاب،روايات طهارت اهل كتاب را
صحيح و صريح و حجت مىشمرد، و بىتوجهى بهآنها را در فتوا جايز نمىداند، اگر
چه ايشان هم در پايان احتياط را لازم مىشمرد.وى مىنويسد:
فتلخص انه لايجوز طرح الاخبار الدالة على الطهارة بمثل هذه الامور التى
تمسكبها القائلون بالنجاسة، فتامل جيدا. و لكن الاحتياط لاينبغى تركه.
(253)
16 - سيد صدرالدين صدر از مراجع و فقهاى بزرگ قم .
17 - شيخ محمد رضا آل يس از مراجع نجف اشرف. (254)
18 - سيد محسن امين عاملى از مراجع تقليد لبنان در حاشيه خود بر كتابتبصره.
آقاى مغنيه مىنويسد: اين سه نفر فتوا به طهارت دادند، اما آن را مخفيانه
فقط بهافراد مطمئن مىگفتند و از ترس فتنهگران اعلام نمىكردند. (255)
19 - محمد جواد مغنيه; ايشان پس از نقل ادله قائلان به نجاست و نقد و
اشكالبرآنها فتواى طهارت اهل كتاب را انتخاب مىكند و به طور رسمى اعلام
مىكند كههيچ دليلى - اعم از نص و اجماع و عقل - بر نجاست اهل كتاب وجود
ندارد.
وعليه فلادليل على النجاسة من نص و لااجماع و لاعقل.
ايشان نقل مىكند كه استاد من از نظر علمى و استدلال و نظريه مبتنى
بردلايلشرعى، قائل به طهارت اهل كتاب بود، اما مىگفت در عمل بايد با آنها
مثل نجسرفتار شود (وى نام استادش را ذكر نكرده است).
20 - سيد محمد تقى آل بحرالعلوم. (256)
21 - ابوعبدالله زنجانى در كتاب «طهارة اهل الكتاب». (257)
22 - شيخ محمد صالح جزائرى.
23 - سيد محسن موسوى در «البيان فى الحجة والبرهان».
24 - سيد عبدالحسين شرف الدين عاملى در «تحفة الاصحاب فى حكماهل الكتاب».
25 - شيخ عبدالهادى فضلى در كتاب «دروس فى فقه الاماميه» پس از بحثمفصلى
مىنويسد:
فتكون النتيجة هى القول بطهارة اهل الكتاب; (258) نتيجه همه
مباحث گذشته آناست كه ما قائل به طهارت اهل كتاب شويم.
26 - سيد محمد حسين فضلالله از علماى بزرگ و معاصر لبنان. آقاى
فضلىمىنويسد: من اين فتوا را در گفت و گويى كه در مكه مكرمه و مدينه منوره با
ايشانداشتم، شنيدم.
27 - شيخ محمد امين زينالدين در «كلمةالتقوى».
28 - سيد عبدالحسين نورالدين عاملى، مؤلف «الكلمات الثلاث».
29 - آيةالله سيد ابوالقاسم خويى (ره); ايشان در سه مجموعه فقهى خويشتمام
دلايل قائلان به نجاست اهل كتاب را ناتمام مىداند; تا جايى كه
مىفرمايند:شيعيان در طول دوران حيات ائمه معصومين(ع) به طور ارتكازى در
اذهانشان بهطهارت ذاتى اهل كتاب اعتقاد داشتهاند و از همينرو، گاهى درباره
نجاست عرضىآنها سؤالاتى از ائمه - عليهم السلام - مىكردند. با اين همه،
ايشان به موجبشهرت فتواى نجاست در بين قدما و متاخران در هر سه كتاب، پرهيز از
اهل كتاب رااحتياط واجب مىدانند:
اما الكتابى، فالمشهور نجاسته و هو الاحوط. (259)
فالقول بالنجاسة فى غاية الاشكال ... ولكن القول بالطهارة اشكل;
لمخالفتهلفتوى المشهور قديما و حديثا وانه يوحشنا الانفراد عنهم. فالاخذ
بالاحتياطلزوما هو طريق النجاة. (260)
و بذلك ظهر ان طهارة اهل الكتاب كانت ارتكازية عندالرواة الى آخرعصر
الائمه(ع) و انما كانوا يسالونهم عما يعمله اهل الكتاب او يساوره، من اجلكونهم
مظنة النجاسة العرضية. و من هنا يشكل الافتاء على طبق اخبار النجاسة،الا ان
الحكم على طبق روايات الطهارة اشكل، لان معظم الاصحاب منالمتقدمين والمتاخرين
على نجاسة اهل الكتاب، فالاحتياط اللزومى مما لامناصعنه فى المقام. (261)
آقاى محمد ابراهيم جناتى مىنويسد: «من در خدمت مرحوم آيةالله خويىعرض
كردم: اگر روايات طهارت اهل كتاب را صحيح مىدانيد و دلائل قائلان بهنجاست نزد
شما ناتمام است، نبايد طبق روايات فتواى صريح به طهارت دهيد;زيرا طبق مبناى شما
اعراض مشهور از حديث صحيح موجب ضعف و بى اعتبارىآن نمىگردد. ايشان پاسخ دادند
كه گرچه اين سخن صحيح است، اما مخالفتكردن با مشهور در مقام فتوا مشكل است».
(262)
30 - شهيد سيد محمد باقر صدر; ايشان در رساله فتوايى خويش به صراحتنجس
نبودن اهل كتاب را مطرح كرده و نوشتهاند:
كل كافر نجس، ويستثنى من نجاسة الكافر قسمان من الكفار: احدهما اهل الكتاب،و
هم الكفار الذين ينسبون انفسهم الى ديانات سماوية صحيحة مبدئيا ولكنهانسخت
كاليهود والنصارى بل وكذلك المجوس... (263) ; هركافرى نجس است،
بجزدو گروه: 1 - اهل كتاب; يعنى كسانى كه خود را پيروان اديان آسمانى
دانسته،گرچه به مرور زمان نسخ شده باشند، مانند يهوديان و مسيحيان و
حتىمجوسيان.
اما در كتاب استدلالى «بحوث فى شرح العروةالوثقى» به طور مبسوط به نقل
ونقد تمام دلايل قائلين به نجاست اهل كتاب پرداخته و همه آنها را ناتمام
دانستهاست. به نظر ايشان مهمترين دليل قائلين به نجاست، «اجماع» است كه آن
رامختص مشركان دانسته، و بر همين اساس با استناد به روايات طهارت اهل
كتاب،فتواى طهارت را انتخاب كرده است:
وعليه فلا موجب لسقوط اخبار الطهارة عن الحجية فى نفسها.
و على ضوء ذلك كله، فلاحظ ان ادلة القول بالنجاسة لم يتم شئ منها فى
الكتابى،وان المتيقن من تلك الادلة التى عمدتها الاجماع، المشرك و من يوازيه او
من هواسوء منه، كالملحد وعلى هذا يتجه التفصيل بين المتيقن وغيره فيحكم
بالنجاسةفى حدود المتيقن و يحكم بالطهارة فيما زاد على ذلك. (264)
فما يمكن ان نستخلصه من مجموع ماتقدم، سقوط الاجماع المدعى عن
الحجيةبالنسبة الى الكتابى و من هو من قبيله من الكفار. (265)
31 - آيةالله سيد على خامنهاى; رهبر بزرگوار انقلاب اسلامى. ايشان در پاسخ
بهاستفتايى در مورد اهل كتاب، آنها را طاهر دانستهاند. متن استفتا و فتوا
چنين است.
سؤال 325 - بعضى از فقها قائل به نجاست اهل كتاب و برخى قائل به طهارتآنها
هستند، نظر حضرت عالى چيست؟
جواب : نجاست ذاتى اهل كتاب ثابتشده نيست و به نظر ما آنها محكوم بهطهارت
ذاتى هستند. (266)
32 - آيةالله محمد فاضل لنكرانى; از مراجع معاصر. ايشان در دو جا از
رسالهخويش طهارت اهل كتاب را تصريح كردهاند:
مسئله 109 - كافر; يعنى كسى كه معتقد به خدا نيست، يا براى خدا شريكقرار
مىدهد، يا پيغمبرى حضرت خاتمالانبياء محمدبن عبدالله(ص) را قبولندارد، نجس
است. مگر اهل كتاب كه پاك مىباشند. (267)
مسئله 114 - مرتد، ملى باشد يا فطرى، نجس است، ولى اهل كتاب، مانند يهودو
نصارا پاك مىباشند. (268)
33 - آيةالله ناصر مكارم شيرازى; از مراجع معاصر. ايشان در
رسالهتوضيحالمسائل پرهيز از همه كافران - اعم از اهل كتاب و مشرك - را احتياط
واجبدانسته و نوشتهاند:
بنابر احتياط، همه كفار نجساند. (269)
اما در تعليقه خويش بر عروةالوثقى نظريه خويش را چنين توضيح داده است:
لادليل على نجاسة الكفار، اما الكتابى، فظاهر كثير من الروايات
المعتبرة،طهارتهم ذاتا وان نجاستهم عرضية و ظاهر بعض آيات الكتاب العزيز
ايضاذلك. ويظهر من غير واحد من الروايات، استحباب التنزه عما فى ايديهم،
اجتناباعما يكون فيهم غالبا من النجاسات العرضية. و بها يجمع بين مادل على
الطهارةو ما يظهر منه النجاسة و وجوب الاجتناب... (270) ; هيچ
دليلى بر نجاست كافرانوجود ندارد، اما اهل كتاب كه طهارتشان روشن است; زيرا
ظاهر برخىآيات شريفه قرآن وبسيارى از احاديث معتبر بر طهارت ذاتى و نجاست
عرضىآنها دلالت دارد، چنان كه برخى از روايات بر استحباب پرهيز از
دستخوردههاى آنان دلالت مىكند، تا از نجاسات عرضيه اجتناب گردد، و
همينتفصيل بين «طهارت ذاتى» و «نجاست احتمالى عرضى» راه جمع بين
دوگونهاحاديث است.
34 - آيةالله سيد عبدالاعلى سبزوارى (ره) در رساله خويش نوشته است:
اهل كتاب پاكاند و اجتناب از آنها مستحب است. (271)
35 - آيةالله سيد على سيستانى اجتناب را احتياط مستحب مىداند:
حكم طهارت آنان دور نيست، گرچه احتياط بهتر است. (272)
36 - آيةالله شيخ جواد تبريزى مىنويسد:
اما اهل كتاب، يعنى يهود و نصارا و مجوس... نيز بنابر مشهور، نجس مىباشند،و
اين قول موافق با احتياط است. ولكن بنابر اظهر اين طوايف پاكاند. (273)
37 - آيةالله سيد حسن قمى طباطبايى; ايشان علاوه بر بيان مسئله در تعليقه
برحاشيه عروةالوثقى، در رسالهاش مىنويسد:
و نيز كسانى كه پيغمبرى حضرت خاتمالانبيا حضرت محمد بن عبدالله(ص) را قبول
ندارند، كافر و بنابر مشهور نجساند، ولى نجاست آنها محل تامل است،و در خصوص
يهود و نصارا و مجوس احتمال پاكبودنشان قوى است. (274)
38 - آيةالله حسين نورى; ايشان با صراحت فتواى طهارت اهل كتاب را
بدوناحتياط مطرح كرده، مىنويسد:
كفارى كه مانند يهود و نصارا اهل كتاب مىباشند، ذاتا پاك مىباشند، و
تاهنگامى كه علم به ملاقات بدن آنها با يكى از نجاسات كه ذكر شد و مىشود،حاصل
نشده است، اجتناب لازم نيست. (275)
39 - استاد صالحى مازندرانى (از اساتيد حوزه علميه قم) در جزوه درسى
درسخارج فقه خويش همين فتوا را اظهار كرده است. (276)
40 - استاد محمد هادى معرفت; ايشان در گفتوگوهاى حضورى، با كمالصراحت
فتواى طهارت اهل كتاب را مطرح كردهاند.
41 - استاد محمد ابراهيم جناتى; ايشان نيز علاوه بر تاليف كتاب «طهارة
الكتابىفى فتوى السيد الحكيم» - كه اولين يا از اولين رسالههايى است كه به
طور مستقلدرباره اين موضوع تاليف شده است - در دو مقاله مفصل در كيهان انديشه
(277) با عنوان«تئورى طهارت ذاتى انسان» اقدام به اثبات و اقامه دليل
بر طهارت همه كافران، اعماز اهل كتاب و مشركان و ملحدان و ديگران نمود.
42 - محمد صادق خلخالى; ايشان در رساله عمليه خود با حمايت از
نظريهنجاستسياسى اهل كتاب و طهارت فقهى آنان مىنويسد:
بعضى از مسائل و فروع نجاست كافر جنبه احتياطى دارد، بلكه طهارت اهلكتاب
بعيد نيست و در حقيقت نجاست اهل كتاب به معناى پليدى آنهاست كهبايد مسلمانها
از آنها نفرت داشته باشند، تا عقايد و فرهنگ آنها در بينمسلمين سرايت نكند.
(278)
43 - كوكبى تبريزى; ايشان هم در توضيح المسائل خويش قائل به طهارت ذاتىو
نجاست عرضى اهل كتاب شده است:
مسئله 129 - اهل كتاب، يعنى ملتيهود و نصارا و مجوس در عين اينكه از
كفارهستند، ولى نجاست آنها ذاتى نيست، بلكه عرضى است. (279)
44 - محمد باقر شيرازى; ايشان در حاشيه خود بركتاب جواهر مىنويسد:
از يهود و نصارا، آنها كه دشمن و ناصب نسبتبه پيامبراكرم(ص) مىباشند
وآنهايى كه شراب و خوك را استفاده مىكنند، بنابر اقوى نجساند، و در
ديگراننيز بنابر احوط. (280)
45 - سيد محمد مهدى حسينى اشكورى نجفى; ايشان هم در توضيحالمسائلخود،
پرهيز از اهل كتاب را احتياط واجب مىداند:
والمشهور بين الفقهاء نجاسته [الكافر] مطلقا و ان كان من اهل الكتاب ،و هو
احوط. (281)
4 - عدم فتواى صريح قدما به نجاست ذاتى بدن اهل كتاب (282)
در بين اجماعها و شهرتها، اجماع و شهرتى اعتبار بيشترى دارد كه در قرون
قبلاز شيخ طوسى و در بين قدماتحقق داشته باشد، چنان كه امام خمينى، آيةالله
خويىو فقهاى شيعه، اجماع يا شهرت بر نجاست اهل كتاب را نيز نظر قدما دانسته
ازهمين رو ارزش زيادى براى آن قائلاند.
ليكن جاى شگفتى است كه نه تنها اجماع و شهرتى در اين مسئله بين قدمانيست،
بلكه غير از ابى الصلاح حلبى در كتاب كافى، هيچ فتواى صريحى از فقهاىقبل از
شيخ طوسى بر نجاست ذاتى بدن اهل كتاب در كتب فقهى وجود ندارد; زيراآنچه وجود
دارد، فتاواى نزديك به اين مسئله است ، مثل «نجاستسؤر كافر» و«عدم جواز وضو با
سؤر كافر» و «جايزنبودن استفاده از ظرف مشترك آب با يهودىو نصارا» و امثال آن
كه هيچ يك بر نجاست ذاتى اهل كتاب صراحت ندارد، و چهبسا همه اين احكام به موجب
آلودگى عارضى اهل كتاب از نجاسات ديگر، مثلشراب ، خوك، بول و امثال آن باشد، و
از آنجا كه طبق مقدمه كتاب مبسوط شيخ،قدما خود را ملزم مىدانستند كه در
فتاواى خويش از عبارات احاديث استفادهكرده، به بيان احكام تصريح شده در احاديث
اكتفا كنند، و احكام اجتهادى و فتاواىاستنباطى خويش را ننويسند و در
احاديثبيان نجاست ذاتى كفار، همين احكامجانبى بيان شده است، قدما به اين عهد
خود وفا كرده و مسئله نجاست ذاتى بدنكفار را به طور صريح مطرح نكردهاند.
موضوع نجاست ذاتى پس از شيخ طوسى به طور آشكار مطرح شد، به اين نحوكه فقها
فتاواى استنباطى خويش را نيز به روايات ضميمه مىكردند و به آن فتوامىدادند، و
حتى ادعاى اجماع برآن مىكردند، اما روشن است كه ادعاى اجماعفقها بريك مسئله
اجتهادى كه پس از قدما مطرح شده، مقبول نمىافتد. اكنونمناسب است تا نمونه
فتواى بعضى از قدما را - كه ما برخى از آنها را در ليستقائلان به نجاست ذاتى
اهل كتاب قرار دادهايم - ذكر كنيم:
1 - شيخ صدوق در «الهدايه» :
لايجوز الوضوء بسؤر اليهودى والنصرانى و ولد الزنا و المشرك و كل منخالف
الاسلام ; وضوگرفتن با آب نيمخورده يهودى و نصرانى و زنازاده، ومشرك و هر
مخالف اسلام جايز نيست.
در اين عبارت اولا، موضوع نيمخورده كتابى - نه نجاست ذاتى بدن آنان -
مطرحشده است. ثانيا، هيچ تصريحى حتى به نجاست نيمخورده كتابى ندارد; زيرا آن
رادر رديف نيمخورده زنازاده قرار داده كه اصلا نجس نيست، و چه بسا مقصود از
آنكراهت وضوگرفتن با سؤر آنها باشد.
2 - شيخ صدوق در كتاب الصلوة «مقنع»:
ولاتصل وقدامك التماثيل، ولاتجوز الصلوة فى شىء من الحديد، واياك ان
تصلىفى ثوب اصابه خمر، ولاتصل فى السواد، ولاتصل على بوارى اليهود والنصارى;در
چند حال نماز مخوان: مقابل عكس، در لباس آهنين، در لباس آلوده بهشراب، در لباس
سياه رنگ، روى بوريا و فرشى كه يهود و نصارا بافتهاند.
توجه به همان دو نكته قبل اينجا نيز لازم است.
3 - شيخ مفيد در «المقنعه»:
واذا مس ثوب الانسان كلب اوخنزير وكانا يابسين، فليرش موضع مسهما
بالماء،وكذلك الحكم فى الفارة والوزغة، يرش الموضع الذى مساه، وكذلك ان مسواحد
مما ذكرنا جسد الانسان او وقعتيده عليه و كان رطبا، غسل ما اصابمنه، وان كان
يابسا مسحه بالتراب. واذا صافح الكافر المسلم ويده رطبةبالعرق اوغيره، غسلها
من مسه بالماء، وان لم يكن فيها رطوبة، مسحها ببعضالحيطان اوالتراب.
با توجه به اينكه شيوه فقهاى متقدم در بيان اوامر و نواهى، عدم تفكيكمستحب
از واجب، و مكروه از حرام بوده، نمىتوان گفت كه منظور شيخ مفيد ازعبارت امرى
فوق وجوب تطهير دست و نجاستبدن كافر بوده است.
4 - شيخ طوسى نيز در عباراتى كه در صفحات قبل از وى نقل شد، فقط
مسئلهنجاستسؤر و جايزنبودن وضو به سؤر كتابى را مطرح كرده است، چنان كه
در«النهايه» مىنويسد:
اگر سگ يا خوك يا شغال يا روباه يا موش يا وزغ در حال رطوبتبه لباس
انسانبخورد، شستن آن مقدار لباس واجب است... و هم چنين است اگر دست انسانبايك
ذمى يا ناصبى ملاقات كند... .
بسيار بعيد است كه مقصود شيخ از عبارات فوق، نجاست واقعى و وجوب فقهىتطهير
در همه موارد ذكر شده باشد; زيرا ايشان خود در «النهاية» فرموده است:
اذا وقعت الفارة والحية فى الآنية او شربتا منها، ثم خرجا حيا، لم يكن به
باس; اگرموش و مار در ظرفى بيفتند يا از آن بياشامند و زنده از آن خارج شوند ،
عيبىندارد.
ولاتنجس مياه الغدران بولوغ السباع و البهائم والحشرات وسائر الحيوان
فيهاالا الكلب خاصة والخنزير; فانه ينجسها دون الكر; آب ديگ با آشاميدندرندگان
و حيوانات و حشرات و انواع حيوانات نجس نمىشود، مگر به وسيلهسگ و خوك، در غير
آب كر.
5 - سلار در «مراسم» نوشته است:
وازالة النجاسة على اربعة اضرب: ... والاخر يرش الماء على ما مسه،
كمسالخنزيز والكلب والفارة والوزغة و جسدالكافر اذا كان كل ذلك يابسا; به
چهارصورت مىتوان نجاست را برطرف كرد: ... راه ديگر پاشيدن آب ستبر آنچهكه
به نجس اصابت كرده است، مثل لمس خوك و سگ و موش و قورباغه و بدنكافر، آنگاه
كه همه اينها خشك باشد.
6 - ابن حمزه در «الوسيله» مىنويسد:
واذا لم يبلغ كرا نجس بوقوع كل نجاسة فيه، و بمباشرة كل نجس العين،
مثلالكلب والخنزير و سائرالمسوخ، و كل نجس الحكم، مثل الكافر و بارتماس
الجنبو الناصب فيه ولاينجس بولوغ السباع والبهائم و الحشار منه سوى
الوزغوالعقرب; اگر نجاستى در آب قليل بيفتد، نجس مىشود، چه نجس العين، مثلسگ
و خوك و بقيه حيوانات مسخ شده ، و چه آنچه حكما نجس است، مثلكافر و دشمن
اهلبيت(ع)، و فرورفتن انسان جنب در آن و... و وزغ و عقرب ... .
وى در بحثشستن لباس ، نجاسات را چنين برمىشمارد:
سگ، خوك، شغال، روباه، موش، وزغ، ذمى، كافر، ناصب و... .
7 - ابن زهره هم در «الغنيه» به نجاست كافر، شغال و روباه فتوا صادركرده
است.
5 - عدم كاشفيت قطعى فتاواى فقهاى متقدم و اجماع آنها از راى معصوم(ع)
گرچه فتاواى قدما به موجب قرب زمانى به زمان ائمه معصومين(ع) و كمىواسطهها
و دسترسى بيشتر به اسناد و مدارك و كتب روايى ، كاشفيتبيشترىاز راى
معصوم(ع) دارد و به همين سبب از فتاواى متاخران ارزشمندتر و معتبرتراست، اما
شايد دقت متاخران در استخراج و استنباط احكام بيش از دقت قدما بودهو آنها با
بساطتبيشترى استنباط كرده و فتوا مىدادهاند; مثلا در بحث نجاسات نهتنها يك
فقيه بلكه اكثر قدما به نجاستحيوانات و چيزهايى كه در شريعت نجسنيستند، فتوا
دادهاند، مانند شغال، روباه، موش، وزغ، عقرب، حيوانات مسخشده،انسان جنب، زن
مستحاضه و... .
اكنون كه همه فقيهان متاخر با اتفاق آرا اين قبيل فتواى متقدمان را باطل
مىدانندو آن را حاصل استنباط ناصواب ايشان مىشمارند، چگونه بپذيريم كه فتواى
آنان بهنجاست ذاتى اهل كتاب حاصل احاديث صحيح و معلومات و دانش ويژه آنان
بودهكه دستبه دست و سينه به سينه از ائمه معصومين(ع) به آنها منتقل شده و به
مانرسيده است و حتى سخنى از آن به ميان نياوردهاند؟
6 - ارتكاز طهارت ذاتى اهل كتاب در اذهان اصحاب ائمه(ع)
اعتبار اجماع فقهاى شيعه بدان خاطر است كه نمىتوان پذيرفت كه آن
همهدانشمند شيعى در يك يا چند عصر بر حكمى شرعى - كه نصى خاص مربوط به آنبه
دست ما نرسيده است - اتفاقنظر پيدا كنند، بدون آنكه آن حكم را از ماخذمعتبرى
دريافت كرده باشند; لذا نتيجه مىگيريم كه آن ماخذ دستبه دست از زماناصحاب
ائمه(ع) به آنان رسيده است، و هرگاه اصحاب ائمه كه در خدمتمعصومين(ع)
بودهاند، بر حكمى اتفاقنظر داشته باشند، حتما آن حكم مورد تاييدمعصومين(ع)
بوده است.
اما اگر احيانا دريابيم كه اجماعى خلاف نظر اصحاب ائمه بوده، در اين
صورتاجماع فقهاى شيعه خنثى شده، كاشفيت و اعتبارى ندارد.
بسيارى از احاديث - احيانا متواتر يا مستفيض - كه در مسئله طهارت و
نجاستاهل كتاب وارد شده، در پاسخ كسانى است كه از نجاست عرضى - و نه ذاتى -
اهلكتاب سؤال مىكنند; مانند صحيحه عبدالله بن سنان:
سال ابى اباعبدالله وانا حاضر: انى اعيرالذمى ثوبى وانا اعلم انه يشرب الخمر
وياكل لحم الخنزير، فيرده على، فاغسله قبل ان اصلى فيه؟ فقال ابوعبدالله (ع):صل
فيه ولاتغسله من اجل ذلك، فانك اعرته اياه و هوطاهر و لم تستيقن انهنجسه
(283) ; پدرم از امام صادق(ع) سؤال كرد كه لباسم را به ذمى عاريه مىدهم
وحال آنكه مىدانم اوشرابمىنوشد و گوشتخوك مىخورد. وقتى به منبرگرداند
آيا قبل از آنكه در آن نماز بخوانم آن را بشويم؟ فرمود: در آن نماز بخوانو به
اين سبب آن را نشوى; زيرا تو آن لباس را پاكيزه به او دادى و يقين ندارى
كهاوآن را نجسكردهباشد.
در اين روايت، گويى كه موضوع طهارت ذاتى اهل كتاب در ذهن «سنان ابنثابت»
كه از اصحاب بزرگوار امام صادق(ع) بود، امرى مسلم است، و فقط در اينموضوع
ترديد داشته كه آيا نجاست عارضى او به لباس سرايت مىكند يا خير؟ و اگربدن اهل
كتاب در ديدگاه و تعاليم ائمه اهلالبيت(ع) ذاتا نجس بود، حتما يارانىمثل سنان
ابن ثابت مىدانستند، و جاى سؤال از نجاست عارضى اهل كتاب نبود.
به هر حال، ملاحظه احاديث متعدد اين باب - كه در بحث روايات خواهد آمد
-روشنگر اين مطلب است كه موضوع طهارت ذاتى اهل كتاب در ذهن همه يا غالباصحاب
ائمه(ع) مرتكز و ثابتبوده است; لذا اجماع فقهاى متقدم يا متاخرنمىتواند كاشف
خلاف آن در ذهنيت اصحاب ائمه (ع) باشد.
7 - مدركى بودن اجماع
چنان كه مىدانيم فلسفه حجيت اجماع كاشفيت آن از دليل و ماخذ معتبرى استكه
به دست ما نرسيده است. حال اگر بدانيم كه فقهاى يك يا چند عصر بريك حكمشرعى
اتفاقنظر دارند، اما دليل آنها معلوم باشد، بايد به جاى تبعيت از اتفاقآراى
آنان، به بررسى دليل آنها پرداخت، اگر دليل آنها تمام و معتبر بود، به مفادآن
دليل فتوا داد و در غير اين صورت نه آن دليل اعتبار دارد و نه آن فتاوا و آن
اجماع«اجماع مدركى» نام دارد كه بطلان آن امرى روشن است.
هم چنين است اگر فقهاى يك يا چند عصر برحكمى شرعى اتفاقنظر داشتهباشند و
دليل يا نصى - اعم از آيه يا حديث - وجود داشته باشد كه بتوان احتمالداد آن
فقها به موجب همين دليل آن فتوا را صادر كردهاند، در اين صورت نيز
اجماع«محتمل المدرك» و بى اعتبار خواهد بود; زيرا كاشفيت قطعى از وجود يك
دليلمعتبر ندارد. دراين حال نيز بايد به جاى تبعيت از آن اجماع، به بررسى آن
دليلپرداخت.
اجماع فقها بر نجاستبدن اهل كتاب نيز از همين اجماعهاى «مدركى» يا لا
اقل«محتمل المدرك» است; زيرا در عبارات اكثر فقيهانى كه به بيان فتواى نجاست
وذكر دليل پرداختهاند، مشاهده مىشود كه به ادلهاى، هم چون آيه شريفه
«انماالمشركون نجس» و «كذلك يجعلالله الرجس على الذين لايؤمنون» و
احاديثمتعدد موجود در جوامع حديثى استدلال كردهاند، كه در اين صورت اجماعى
دركار نيست، گرچه همه فقهاى تاريخ شيعه بر آن حكم اتفاقنظر داشته
باشند.بنابراين، استدلال به اجماع در مسئله نجاست اهل كتاب و هم چنين
مشركان،اعتبار و ارزش اصولى و فقهى ندارد.
گفتار چهارم: روايات
و صاحب حدائق (285) وآيةالله حكيم (286) براى اثبات
حكم مزبور به روايات وارد شده در اين زمينه استدلالكردهاند. گرچه سند روايات
مزبور اشكالى ندارد - زيرا اكثر آنها يا صحيح است، ياحسن، و روايت ضعيف در بين
آنها اندك است - اما استنباط حكم از اين روايات بادو مشكل مواجه است:
الف ) كيفيت دلالت اين احاديثبرحكم نجاست ذاتى اهل كتاب ; زيرا در متناكثر
اين روايات به حكم تصريح نشده و حكم از ميان ملازمهها استخراج مىشود.
ب ) تقابل اين روايات با روايات متعددى كه از نظر سند و دلالت از
آنهاقوىترند كه در اين صورت يا بايد راه جمع عرفى بين اين دو دسته را جست و
جوكرد، تا هر دو دسته روايات به نحوى مورد قبول و عمل قرار گيرد، و يا اگر راه
جمععرفى وجود ندارد، آن دسته كه مرجحاتى دارند، انتخاب شده، مورد عمل قرارگيرد
و دسته ديگر در عمل از اعتبار ساقط شود.
ما در اين بخش، مجموعه احاديث دلالت كننده بر نجاست اهل كتاب - كه
تقريباشانزده حديث است - را نقل كرده و ضمن بيان آراى فقها، دلالت آنها را
بررسى ونقد مىكنيم. دسته دوم روايات كه بر طهارت اهل كتاب دلالت مىكنند، در
بخش«دلايل طهارت اهل كتاب» نقل و بررسى شده و سپس راهى براى جمع اين دوطايفه
از روايات پيشنهاد خواهيم كرد.
روايات دلالت كننده بر نجاست اهل كتاب و نقد آنها
1 - حسنة (287) سعيد الاعرج: قال: سالت اباعبدالله (ع) عن
سؤراليهودىوالنصرانى. فقال : لا; (288) سعيد اعرج مىگويد: از امام
صادق(ع) حكم استفادهازنيمخورده يهودى و نصرانىرا
پرسيدم،حضرتفرمود:خير.[استفاده مكن]
نحوه دلالت
گرچه ظاهر سؤال و جواب، درباره حكم تكليفى است; يعنى از جواز استفاده وحرمت
آن پرسش شده است، نه از حكم وضعى سؤر، كه نجاست و طهارت باشد،اما به هرحال منشا
شك و سؤال راوى، ترديد وى در طهارت و نجاست ذاتى بدنيهود و نصارا بوده است، كه
نهى امام (ع) از استفاده آن، مستلزم حكم نجاست ذاتىبدن آنان مىباشد.
نقد دلالت
در دلالت اين حديثبر نجاست اهل كتاب دو اشكال به چشم مىخورد:
الف ) گرچه ترديد سؤال كننده از حكم تكليفى منشايى داشته، اما دليلى
يقينىدر دست نيست كه نشان دهد آن منشا، شك وى در طهارت و نجاست ذاتى آنانبوده
است; زيرا امكان دارد منشا آن، شك وى در خباثت و قذارت و پليدىنيمخورده
كفارباشد كه عدهاى از فقيهان شيعه قائل به استحباب پرهيز از آن هستند،يا منشا
آن، شك وى در نجاست عارضى دهان كفار به سبب تماس با شراب وگوشتخوك و مردار و
امثال آن بوده است.با وجود اين دو احتمال، نمىتوان گفتاحتمال اول يقينا درست
است. از همينرو، اين حديثبر بيش از نهى و پرهيز ازنيمخورده كتابى دلالت
نمىكند.
ب ) اگر حكم تكليفى اين حديث را مستلزم حكم وضعى بدانيم، در اين صورتفقط بر
«نجاستسؤر» يهودى و نصرانى دلالتخواهد كرد; زيرا حديثحكم«سؤر» را به طور
صريح بيان كرده است، اما هيچ ملازمه قطعى بين «نجاستسؤريهودى» و «نجاست ذاتى
بدن وى» نيست. در صفحات پيشين در بحث اجماعتوضيح داده شد كه عدهاى از فقها
منكر اين ملازمهاند.
2 - صحيحة محمد بن مسلم: قال: سالت اباعبدالله (ع) عن انية اهل
الذمةوالمجوس ، قال: لاتاكلوا من انيتهم ولا من طعامهم، الذى يطبخون ولا فى
انيتهم،التى يشربون فيها الخمر; (289) محمدبن مسلم مىگويد: از امام
صادق(ع) حكماستفاده از ظرفهاى اهل ذمه و مجوسيان را پرسيدم، حضرت
فرمود:ازظرفهاى آنان مخوريد، و نيز از غذايى كه آنان مىپزند و هم چنين از
ظرفهايىكه در آنها خمر مىنوشند، استفاده نكنيد.
نحوه دلالت
حضرت در قسمت اول حديث، از استفاده ظروف اهل كتاب به صورت مطلقنهى فرموده
است، هرچند به نجاسات ديگر مثل خمر آلوده نشده باشد، و اينگونهنهى، نشانه
نجاست اهل كتاب است، چنانكه حضرت در بخش دوم، فقط خوردنغذاهايى را نهى فرموده
كه دستپختخود اهل كتاب باشد; چرا كه در آن صورتغذا با دستهاى آنان تماس
داشته و آلوده و نجس شده است.
نقد دلالت
اگر تمام ظرفهاى اهل كتاب به دليل تماس با اعضاى آنان، محكوم به
نجاستباشد، قيد بخش سوم حديث (ظرفهايى كه در آن شراب مىنوشند) لغو خواهدبود;
زيرا لازمه منطقى بودن اين تقييد آن است كه حكم حرمت مخصوص همانظرفهاى آلوده
به شراب باشد و بقيه ظرفهاى اهل كتاب محكوم به طهارتخواهد بود. در اين صورت
طبق قوانين اصول فقه، لازم است كه اطلاق فقره اولحديث را براين جمله مقيد حمل
كنيم و مقصود از آن هم همين مفاد جمله مقيدباشد. بنابراين، قسمت اول و سوم هيچ
دلالتى برنجاست ذاتى اهل كتاب ندارند.
اما در قسمت دوم (حرمت استفاده از غذاى پخته شده به دست كتابى) نيزمعلوم
نيست كه اين حرمتبه دليل نجاست ذاتى اهل كتاب است، يا نجاستعارضى دستها و
ظرفهاى آنان، يا به سبب قذارت و پليدى معنوى كافران كهپرهيز از آن مستحب
مىباشد. با وجود اين احتمالات، نمىتوان ادعاى دلالتقطعى براحتمال اول را
پذيرفت.
از همينرو، حديث فوق جز بر پرهيز از خوردن غذا در ظرفهاى آلوده بهشراب
كتابىها و غذاهاى دستپخت آنها - اعم از حرمت و كراهت - برحكمديگرى دلالت
ندارد. بلكه چنان كه آيةالله خويى در «التنقيح » فرموده است، (290)
اينحديث دلالت آشكارترى بر طهارت اهل كتاب مىكند; زيرا وقتى در
پاسخسؤالكننده فقط ظرفهاى آلوده به شراب اهل كتاب را نجس مىشمرد،
مفهومشپاك دانستن ظرفهاى ديگر اهل كتاب و دستها و بدن آنان است.
3 - حسنة عبداللهبن يحيى كاهلى: قال: سالت اباعبدالله (ع) عن قوم
مسلمينياكلون و حضرهم مجوسى، ايدعونه الى طعامهم؟ فقال: اما انا،
فلااواكلالمجوسى، واكره ان احرم عليكم شيئا تصنعون فى بلادكم (291)
;كاهلى نقل مىكند كه :از امام صادق (ع) پرسيدم اگر گروهى از مسلمانان مشغول
غذاخوردن باشند وفردى مجوسى بر سفره آنان حاضر شود، آيا او را به سفره خويش
دعوت كنند؟حضرت فرمود: من خود با مجوسى هم غذا نمىشوم، اما دوست ندارم آنچه
راشما در شهرهايتان انجام مىدهيد بر شما حرام كنم.
نحوه دلالت
گرچه سؤال از حكم تكليفى است، اما حتما منشا آن شك در طهارت و نجاستذاتى
بدن مجوسى بوده است، و هر چند حضرت به صراحت نهى نفرمودهاند، اماهمين كه
فرمودهاند من، هم غذا نمىشوم، برحرمت همغذايى و نجس بودن غذا ودست و بدن
مجوسى دلالت مىكند; زيرا نمىتواند منشا ديگرى داشته باشد. ولىچون حضرت،
مصلحت آن افراد را در شهرهايشان در تقيه ديدهاند - چرا كه اهلسنت اغلب قائل
به طهارت اهل كتاباند - روش تقيهاى را براى آنها جايز دانسته ودوست نداشته
با تحريم آن، موجب مشكلات براى آنها شوند.
نقد دلالت
اولا، چنان كه در حديث قبل گفته شد منشا شك سؤالكننده مشخص نيست;لذا
احتمالات قبلى در اينجا نيز جارى است و دلالتحديث تنها يك وجه دارد.
ثانيا، جمله «من، همغذا نمىشوم» هيچ دلالتى برحرمت هم غذايى يا نجاستغذا
و دستها و بدن آنها ندارد; چرا كه شايد حضرت براى علو مقام امامت، ازهم كاسه
شدن با كافران كراهت داشتهاند.
ثالثا، دليلى وجود ندارد كه تقيه، علت عدم تحريم از سوى حضرت بوده است.چه
بسا مقصود حضرت اين بوده كه چون توده شيعيان و مسلمانان با اهل كتابمعاشرت
دارند، لازم نيست همچون امامشان - كه براى استحباب و تنزه، پرهيزمىكند -
آنها هم پرهيز كنند. در حالى كه معلوم نيستبراى تقيه اين اندازههمراهى و
همگامى با اهلسنت و آراى فقهى آنان لازم باشد.
4 - رواية على بن جعفر عن اخيه موسى(ع)، ساله عن اليهودى والنصرانىيدخل يده
فى الماء ايتوضا منه للصلوة؟ قال: لا، الا ان يضطراليه (292) ; على
بن جعفراز برادرش امام موسى كاظم(ع) سؤال كرد: اگر يهودى و نصرانى دستش را در
آبىفروبرد، آيا مىتوان از آن آب براى نماز وضوگرفت؟ حضرت فرمود: خير،
مگرآنكه چارهاى جز آن نباشد.
نحوه دلالت
نهى حضرت از وضو گرفتن با آبى كه دست كتابى به آن خورده است، شاهدىبرنجاست
دست اهل كتاب است، مگر در صورت تقيه كه حضرت از آن به«اضطرار» تعبير نموده
است; در آن صورت وضوگرفتن با آن آب مانعى ندارد.
نقد دلالت
آيةالله خويى و شهيد صدر پاسخ اين استدلال را اين گونه جواب دادهاند:
اينحديث دلالت آشكارترى بر طهارت اهل كتاب دارد; چرا كه مفهوم «اضطرار»اضطرار
طبيعى است، به صورتى كه آب ديگرى جز همان آب در دسترس نداشتهباشد; و نمىتوان
آن را بر تقيه حمل كرد. بنابراين، اگر حضرت در صورت اضطرارطبيعى اجازه وضوگرفتن
با اين گونه آب را صادر كند، خود دليلى بر طهارت آن آباست; چرا كه وضوگرفتن با
آب نجس هرگز صحيح نيست و بايد به جاى وضو تيممكرد. آرى، چون اين گونه آب
(دستخورده كتابى) داراى نوعى قذارت معنوىاست، مادام كه دسترسى به آب ديگر
باشد، بهتر است از آن اجتناب شود.
5 - صحيحة على بن جعفر عن اخيه: قال: سالته عن مؤاكلة المجوسى فى قصعةواحدة
وارقد معه على فراش واحد واصافحه؟ قال: لا. (293) ; على بن
جعفرمىگويد: از برادرم امام موسى كاظم(ع) پرسيدم : آيا با مجوسى در يك كاسه
همغذا بشوم و در يك رختخواب بخوابم و با او مصافحه كنم؟ فرمود: خير.
نحوه دلالت
گرچه سؤال و جواب درباره حكم تكليفى است، اماپاسخ منفى امام(ع) نشانهنجس
بودن بدن مجوسى و كاسه و رختخواب او است.
نقد دلالت
بى ترديد نهى حضرت از هم رختخوابى و مصافحه، نهى تحريمى و ناشى ازسرايت
نجاست مجوسى نيست; زيرا رختخواب و دستبراى مصافحه خشكاست و برفرض نجاست ذاتى
مجوسى، هنگام خشكبودن دست و رختخواب -چنان كه حديثبعدى با صراحتخوابيدن در
رختخواب كتابى را جايزمىشمارد - مصافحه و خوابيدن در رختخواب او هيچ اشكالى
ندارد; لذا نهىحضرت را نهى تنزيهى مىدانيم كه بر استحباب پرهيز از مصافحه و
خوابيدن دررختخواب مجوسى دلالت دارد.
اكنون كه نهى در دو قسمت آخر حديث، تنزيهى شد، وحدت سياق اقتضامىكند كه نهى
از هم غذا شدن و هم كاسه شدن با مجوسى هم تنزيهى باشد، و ياحداقل احتمال تنزيهى
و تحريمى آن وجود دارد. بنابراين، حديث مزبور دلالتىبرنجاست ذاتى مجوسى ندارد.
6 - صحيحة على بن جعفر عن اخيه(ع): قال : سالته عن فراش اليهودى والنصرانى
ينام عليه؟ قال : لاباس. و لايصلى فى ثيابها، و قال: لاياكل المسلم معالمجوسى
فى قصعة واحدة ولا يقعده على فراشه و لامسجده و لايصافحه. قال: وسالته عن رجل
اشترى ثوبا من السوق للبس لايدرى لمن كان؟ هل تصلحالصلوة فيه؟ قال: ان اشتراه
من مسلم، فليصل فيه، وان اشتراه من نصرانى،فلايصل فيه حتى يغسل (294)
; على بن جعفر مىگويد: از برادرم سؤال كردم كه آيامىتوان در رختخواب
يهودى و نصرانى خوابيد؟ فرمود: مانعى ندارد، اما درلباس آن دو نمىتوان نماز
خواند، و مسلمان با مجوسى در يك كاسه غذانمىخورد و او را بر رختخواب خود و محل
سجده خود نمىنشاند و با اومصافحه نمىكند.
از آن حضرت سؤال كردم اگر مردى از بازار لباس خريد تا بپوشد، اما
نمىداندمال چه كسى بوده، آيا مىتواند در آن لباس نماز بخواند؟ حضرت فرمود:
اگرلباس را از مسلمان خريده است، مىتواند نماز بخواند، ولى اگر از
نصرانىخريده تا آن را نشويد، نبايد در آن نماز بخواند.
نحوه دلالت
تمام بخشهاى حديثبا توضيحاتى كه در ذيل آن داده شده برنجاست ذاتىدست و
بدن اهل كتاب دلالت مىكند.
نقد دلالت
اولا، متن حديث داراى اضطراب است; زيرا هيچ فرق بارزى بين «خوابيدن
مسلماندر فراش يهودى» و «خواباندن يهودى در فراش مسلمان، نشاندن وى در
محلسجده و نماز مسلمان، و مصافحه با وى» نيست تا اولى جايز و دومى حرام باشد.
ثانيا، نهى در هر دو جمله قطعا تنزيهى است و نمىتواند تحريمى يا
دالبرنجاستباشد; زيرا چنان كه قبلا گفته شد در اين موارد اغلب رطوبتى در
مياننيست. براين اساس، به موجب وحدت سياق قسمتهاى مختلف حديث، احتمال تنزهى
بودن نهى به ديگر بخشهاى حديثسرايت كرده ، آن را از دلالتبرنهى تحريمى يا
نجاست ذاتى ساقط خواهد كرد.
ثالثا، معلوم نيست نهى از هم غذا شدن با يهودى «دريك كاسه»نهى تحريمى
بهعلت نجاست ذاتى يهودى يا نجاست عارضى است، يا نهى تنزيهى (به علتقذارت و
پليدى معنوى). با اين احتمالات ، حديثبر هيچكدام دلالت قاطع ندارد.
امام خمينى(ره) نيز نهى در اين حديث و حديث هارون بن خارجه و امثال آن رابه
سبب ناپسندى و مرجوحيت نفسى اين روابط با اهل كتاب، نهى نفسى مىداند.
(295)
رابعا، با اين كه جمله آخر حديث (لزوم شستن لباس خريدارى شده از
نصرانى)برنجاست لباس نصرانى و احتمالا نجاست ذاتى بدن وى دلالت دارد، اما اين
حكممورد قبول و عمل فقهاى شيعه قرار نگرفته است; چرا كه به سبب معارضه باحديث
ديگر كه بر عدم لزوم شست و شو دلالت مىكند، از اعتبار ساقط شده و بهجاى آن به
مفاد اصالت طهارت عمل شده است. حديث ديگر صحيحه عبدالله بن -سنان است كه چنين
است:
قال سال ابى ابا عبدالله(ع) وانا حاضر: انى اعير الذمى ثوبى و انا اعلم
انهيشرب الخمر و ياكل الخنزير، فيرده على، فاغسله قبل ان اصلى فيه؟
فقالابوعبدالله(ع) : صل فيه ولاتغسله من اجل ذلك، فانك اعرته و هو طاهر
ولمتستيقن انه نجسه (296) ; عبدالله بن سنان مىگويد: هنگامى كه من
حاضر بودم پدرماز امام صادق(ع) پرسيد: لباسم را به فردى ذمى عاريه و امانت
مىدهم، در حالىكه مىدانم او شراب مىنوشد و گوشتخوك مىخورد، وقتى لباس را
به منبرگرداند، آيا قبل از آنكه نماز بخوانم بايد آن را بشويم؟ حضرت فرمود:
در آنلباس نماز بخوان و به اين علت (كه مىگويى) آن را نشوى; زيرا هنگامى كه
آنلباس را عاريه دادى پاك بود و اكنون يقين ندارى كه او آن را نجس كرده است.
7 - رواية زرارة عن ابى عبدالله (ع)فى آنية المجوس: قال: اذا اضطررتم
اليهافاغسلوها بالماء. (297) ; زراره از امام صادق(ع) نقل كرده كه
حضرت درباره ظرفهاىمجوس فرمود: هرگاه چارهاى جز استفاده از آنها نداشتيد
آنها را با آب بشوييد.
نحوه دلالت
دستور شستن ظرفها با آب جز در فرض نجاست آنها مفهومى ندارد.
نقد دلالت
اولا، معلوم نيست كه لزوم شستن ظرفهاى مجوس به علت نجاست ذاتى
بدنآنهاستيا نجاست عارضى يا پليدى معنوى آنان.
ثانيا، اگر مقصود حضرت، نجس بودن آن ظرفها بوده كه با شستن در آب،پاكيزه و
طاهر مىگردد، نيازى به ذكر قيد «در صورت ناچارى و اضطرار» ندارد; چراكه در غير
صورت اضطرار نيز مىتوان آنها را شست و از آنها استفاده كرد. با اينوصف قيد
اضطرار در كلام حضرت لغو خواهد بود. پس براى خروج از لغويت آنقيد ناچاريم
مقصود از نجاست را پليدى معنوى، و امر به شست و شو را استحبابىفرض كنيم. در
اين صورت مىتوان حديث را اين گونه معنا كرد : «تا به ظروف ديگردسترسى داريد
بهتر است از آنها استفاده كنيد و اگر ناچار شديد، مستحب استبراى رفع قذارت و
پليدى آنها را بشوييد». علاوه براينكه حديثبعدى نيزشاهدى براستحبابى بودن
شست و شوى ظروف اهل كتاب است.
8 - رواية خالد قلانسى: قلت لابى عبدالله(ع) : القى الذمى فيصافحنى؟
قال:امسحها بالتراب و بالحائط ، قلت : فالناصب؟ قال: اغسلها (298) ;
خالد نقل مىكندكه: به امام صادق(ع) گفتم: من در ملاقات با فردى ذمى كه با من
مصافحهمىكند، چه كنم؟ فرمود: دستت را به خاك و ديوار بكش. گفتم: اگر
شخصىناصبى و دشمن اهل بيت(ع) با من مصافحه كرد، چه كنم؟ فرمود: دستترا بشوى.
نقد دلالت
اگر مقصود حضرت، نجاست دست ذمى بود، بايد دستور شست و شو با آب رامىداد;
چرا كه راه تطهير دست آلوده به نجاست، شست و شوى با آب است، چنانكه در مصافحه
با ناصبى هم اين دستور را دادهاند. از تفكيك حضرت اين گونهاستفاده مىشود كه
هر قدر قذارت و پليدى شخصى بيشتر باشد بايد براى رفعپليدى وى تطهير شديدترى
انجام بگيرد و اين تطهير به فرموده امام خمينى(ره) (299) تطهير از
قذارت و پليدى، و اظهار نفرت و انزجار است، نه تطهير از نجاست فقهى;لذا پس از
مصافحه با ذمى فقط كشيدن برخاك كافى است، اما پس از مصافحه باناصبى، بايد دست
را با آب شست.
9 - رواية ابى بصير عن احدهما(ع) فى مصافحة المسلم اليهودى والنصرانى:
قال:من وراء الثوب، فان صافحك بيده فاغسل يدك (300) ; ابى بصير از
امام باقر يا امامصادق(ع) درباره مصافحه مسلمان با يهودى و نصرانى نقل كرده
است كه فرمود:از پشت لباس مصافحه كنيد، اما اگر او با دستش بدون لباس مصافحه
كرد،دستت را بشوى.
نقد دلالت
اولا، امر به شستن دست، با توجه به خشك بودن آنها در غالب اوقات، بدونوجه
است.
ثانيا، اگر فرض روايت در صورت مرطوب بودن دست مسلمان است، از تماسبا لباس
يهودى نيز دستش نجس مىشود، چنان كه اگر به عكس - به فرموده امامخمينى(ره)
(301) - دستيهودى مرطوب باشد و مسلمان با لباس خويش با او مصافحهكند،
لباس مسلمان نجس مىشود و بايد حضرت دستور شست و شوى لباس راصادر مىفرمودند.
ثالثا، چنان كه آيةالله خويى (302) فرموده است: ما ناچاريم متن
اين حديث را به يكىاز دو راه توجيه و برخلاف ظاهر حمل كنيم:
الف ) حمل حديثبه صورت مرطوب بودن دست، تا دستور شست و شوصحيح باشد.
ب ) حمل «امر به شست و شو» بر استحباب تنزه از قذارت و پليدى معنوى.
وجه دوم به علت موافقتبا حديث «خالد قلانسى» رجحان دارد و لذا
اينحديثبرنجاست ذاتى بدن اهل كتاب دلالت نخواهد داشت.
10 - رواية (303) هارون بن خارجة عن الصادق(ع) : انى اخالط
المجوس، افاكل منطعامهم؟ قال: لا (304) ; هارون فرزند خارجه
مىگويد: از امام صادق(ع) پرسيدم: منبا مجوسيان رفت و آمد دارم، آيا از غذاى
آنان بخورم؟ فرمود: خير.
11 - رواية عيص: قال: سالت اباعبدالله(ع) عن مؤاكلة اليهودى و النصرانى
والمجوسى، افاكل من طعامهم؟ قال: لا. (305)
نقد دلالت
اين دو حديث علاوه بر ضعف و بى اعتبارى سند، فقط بر نهى از خوردن غذاىاهل
كتاب دلالت ظاهرى دارد. اما معلوم نيست اين نهى، تحريمى استيا دالبرنجاست
ذاتى اهل كتاب يا بر نجاست عرضى غذاها و ظروف آنان به سبب آلودگى بهگوشتخوك،
مردار و شراب، و يا نهى تنزيهى استبه علت قذارت و پليدى معنوىآنان. با وجود
اين احتمالات، نمىتوان ادعا كرد كه بر يكى از آنها دلالت دارد.
12 - صحيحة على بن جعفر: انه سال اخاه موسى(ع) عن النصرانى، يغتسل معالمسلم
فى الحمام؟ قال: اذا علم انه نصرانى، اغتسل بغير ماءالحمام، الا ان يغتسلوحده
على الحوض، فيغسله، ثم يغتسل (306) ; على بن جعفر از برادرش
امامموسى(ع) درباره مسلمانى كه با شخصى نصرانى در حمام غسل مىكند سؤالكرد،
حضرت فرمود: اگر بداند كه او نصرانى استبايد با آب غيرحمام غسل كند،مگر آنكه
آن نصرانى به تنهايى خود را در حوض بشويد، سپس مسلمان حوضرا شست و شو دهد و پس
از آن غسل كند.
نحوه دلالت
اين حديث از ظاهرترين احاديث در دلالتبرنجاست ذاتى اهل كتاب شمردهشده است،
چنان كه آيةالله خويى در «التنقيح»، با وجود آنكه به دلالت همهاحاديث گذشته
اشكال كرده و آنها را مخدوش مىداند، فقط دلالت همين حديثو حديث اول (حسنة
سعيد اعرج) را مىپذيرد و مىنويسد: «اگر فقط همين دوحديث را داشتيم و دليل
موافق يا مخالف ديگرى وجود نداشت، حتما نجاستاهل كتاب را مىپذيرفتيم».
نقد دلالت
علاوه بر عدم برخوردارى اين حديث، از وضوح لازم كه سبب اختلاف نظربرخى فقها
در تفسير آن شده است، از نقد احاديث گذشته نيز روشن شد كه پرهيز ازآب متصل به
بدن يهودى برنجاست آن آب دلالت ندارد; زيرا چه بسا دستور پرهيزبه علت دورى از
قذارت و پليدى معنوى فرد است، و برفرض اينكه برنجاست آنآب دلالت داشته باشد،
مستلزم نجاست ذاتى بدن شخص نيست; زيراممكن استآلودگىهاى مستمر عارضى بدن او
ناشى از شراب، منى، بول و امثال آن باشد; لذااين حديث - بر خلاف سخن آيةالله
خويى - دلالت روشنى بر نجاست ذاتى اهلكتاب ندارد.
13 - صحيحة محمد بن مسلم عن ابى جعفر(ع) فى رجل صافح رجلا مجوسيا،فقال: يغسل
يده ولايتوضا; (307) محمد بن مسلم درباره مردى كه با مردى
مجوسىمصافحه كرده است از امام باقر(ع) نقل مىكند كه فرمود: دستش را بشويد،
ولىوضو لازم نيست.
نقد دلالت
امام خمينى(ره) كه خود از معتقدان به نجاست اهل كتاب است، دلالت اينحديث را
انكار كرده، مىفرمايد: اگر بقيه روايات اين باب را ملاحظه كنيم درمىيابيم كه
مصافحه با ذمى فى نفسه مرجوح است و شستن پس از مصافحه بهعلت اظهار تنفر و
انزجار و ترك محبت ورزى مستحب است; چه دست مرطوبباشد يا خشك. شاهد براين كراهت
نفسى، صحيحه على بن جعفر است كهحضرت از مصافحه و همخوابى در يك فراش و هم
غذايى با مجوس نهى فرموده،و هم چنين روايتحسين بن زيد از امام صادق(ع) از
پدرانش از پيامبراكرم(ص):«انه نهى عن مصافحة الذمى» و ظاهر نهى نفسى است نه
براى پرهيز از نجاستفقهى. (308)
14 - صحيحة اسماعيل بن جابر : قال: قال لى ابوعبدالله(ع) : لاتاكل
ذبائحهمولاتاكل فى آنيتهم; يعنى اهل الكتاب (309) ; اسماعيل بن
جابر مىگويد: امام صادقبه من فرمود: از ذبيحههاى اهل كتاب مخور و در ظرفهاى
آنان نيز مخور.
نقد دلالت
امام خمينى(ره) مىفرمايد: اطلاق نهى در اين حديثشاهدى استبر
اينكهاستفاده از ظرفهاى اهل كتاب به طور كلى نامطلوب است. گرچه ظرفها
وخوردنىها خشك باشد، در حالى كه نجاست اهل كتاب اقتضاى چنين اطلاقى را ندارد.
15 - مرسلة الوشاء عمن ذكره عن ابى عبدالله(ع) انه كره سؤر ولدالزنا و
سؤراليهودى والنصرانى و المشرك و كل من خالف الاسلام، و كان اشد ذلك عندهسؤر
الناصب (310) ; امام صادق(ع) از نيمخورده زنازاده، يهودى، نصرانى و
مشرك وهركسى كه مخالف اسلام بود، كراهت داشت و بدترين چيز نزد ايشان
نيمخوردهناصب بود.
امام خمينى(ره) فرموده است: قرارگرفتن «نيم خورده زنازاده» در
رديفنيمخورده يهودى و نصرانى و شديدتر بودن كراهت در يك نوع از سؤرها،
شاهدىبر عدم اراده نجاست فقهى است; چنان كه همين تشديد در احاديث ديگرى
نيزوجود دارد، مثل:
16 - موثقه عبدالله بن يعفور عن ابى عبدالله(ع) فى حديث: قال: و اياك
انتغتسل من غسالة الحمام، ففيها يجتمع غسالة اليهودى و النصرانى و المجوسى
والناصب لنا اهل البيت، و هو شرهم، فان الله تبارك و تعالى لم يخلق خلقا
انجسمن الكلب، وان الناصب لنا اهل البيت لانجس منه (311) ; بپرهيز
از اينكه درفاضلاب حمام غسل كنى; زيرا آب اضافه شستشوى يهودى و نصرانى ومجوسى
و دشمنان ما اهل بيت - كه بدترين آنهاست - در آن جمع مىشود.خداوند هيچ موجودى
نجستر از سگ نيافريده است، اما دشمن ما اهل بيت ازسگ هم نجستر است.
بدون ترديد مقصود از «نجستر بودن» نجاست فقهى نيست تا مثلا علاوه بر شست
وشوى با آب نيازمند به خاك مالى بيشتر باشد، بلكه مقصود قذارت و تنفر معنوى
است.
نتيجه بررسى روايات
از بررسىهاى گذشته روشن شد شانزده حديثى كه جمعى از فقها براى اثباتنجاست
ذاتى بدن اهل كتاب اقامه كردهاند، با وجود اشكالات زير دلالتى برآنحكم
ندارند:
الف ) تعدادى از آن احاديث از نظر سند ضعيفاند، و جزو هيچ يك از
احاديثسهگانه معتبر صحيح، حسن يا موثق نيستند، مثل حديث 4، 7، 8، 9، 10، 11 و
15.
ب ) همه اين احاديث دربردارنده نهى تكليفى از سؤر، لباس، ظرف، غذا و ياآبى
هستند كه دست كتابى به آن خورده باشد و در آنها امر به شست و شوى دستو لباس و
ظرف شده است، اما معلوم نيست كه آيا اين نهى و امر براى نجاست ايناشياست، يا
نهى تنزيهى و امر استحبابى به علت پرهيز از قذارت و پليدى معنوىكافر و اشياى
متعلق به او است (چنان كه امام خمينى(ره) اين معنا را برداشت كردهاست): و با
فرض نجاست اين اشيا، آيا نجاست ذاتى بدن كافر آنها را نجس كردهاست، يا نجاسات
جانبى، كه معمولا اهل كتاب و دست و لباس و ظرفشان به آنها آلوده است، مانند
شراب، گوشتخوك و ...؟ با وجود اين احتمالات نمىتواندلالت قاطع آن
احاديثبريكى از اين شقوق را ادعا كرد.
ج ) برخى از اين هفتحديثخود شاهدى بر تنزيهى بودن نهى و استحباباجتناب از
اشياى متعلق به اهل كتاب است، مثل حديثى كه فقط اجتناب ازظرفهايى را لازم
مىداند كه باآن شرب خمر مىشود; و حديثسه كه حضرت درآن كراهتخويش را از
اعلام تحريم براى شيعيان اظهار مىكند; و حديث چهار كهحضرت در صورت اضطرار
اجازه وضوگرفتن با آب تماس يافته با يهودى و يانصرانى را صادر مىكند. و حديث
هشت كه حضرت در مصافحه با ذمى فقطكشيدن دستبه خاك و ديوار را كافى مىداند; و
حديث پانزده (مرسله وشاء) كهنيمخورده زنازاده و يهودى هر دو محكوم يك حكم
شدهاند; و مثل حديث پانزده وشانزده كه نجاست ناصب شديدتر خوانده شده است، در
حالى كه مطمئنا نجاستفقهى ناصبى شديدتر از نجاستسگ نيست.
د ) برخى از اين احاديث معارض و نفى كننده يك ديگرند، مثل حديثشش(صحيحه على
بن جعفر) و صحيحه عبدالله بن سنان كه يكى لباس گرفته شده ازذمى را لازم التطهير
و ديگرى پاك مىداند; و مثل حديث هشت و نه كه يكى شستو شوى دست مصافحه كننده
با ذمى را لازم مىداند و ديگرى با كشيدن به خاك آنرا طاهر مىشمارد.
ه ) مجموعه احاديث مزبور - برفرض مبرا بودن از همه اشكالات فوق - بااحاديث
فراوانى كه بر طهارت اهل كتاب دلالت مىكنند، تعارض دارد، حتى بهاعتراف بسيارى
از قائلان به نجاست اهل كتاب، اين دسته از روايات از نظر سند ودلالت قوىتر از
روايات دال بر نجاست اهل كتاب است.
كوتاه سخن آنكه: ادله چهارگانه مزبور كه از سوى فقيهان قائل به نجاست
اهلكتاب براين حكم اقامه شده است، همگى ناتمام و بىاعتبارند. و براى يافتن
حكمصحيح بايد دلايل قائلين به طهارت را بررسى كرد.
1. توبه(9) آيه 28.
2. همان، آيه 23.
3. مجمع البيان، ج 5، ص 20.
4. همدانى، الطهارةص 558.
5. جامع المدارك فى شرح المختصر النافع، ج1،ص201.
6. التنقيح فى شرح العروة، ج2، ص43 و دروس فى فقه الشيعه، ج3، ص78.
7. مدارك الاحكام فى شرح شرائع الاسلام، ج2، ص294.
8. مستند الشيعة فى احكام الشريعة، الفصل السابع من النجاسات.
9. مصباح الهدى فى شرح العروة الوثقى، ج1، ص383.
10. الميزان، ج9، ص238.
11. قاموس قرآن، ج7، ص14.
12. الحدائق الناضره، ج 5 ، ص 16.
13. مجمع الفائده ، ج 1، ص 320.
14. سلسلة الينابيع الفقهيه ،ج 1 ،ص 378 به نقل از الغنيه.
15. رياض المسائل ،ج 1 ،ص 85.
16. جواهر الكلام، ج6، ص42.
17. مجمع الفائده والبرهان، ج1، ص320.
18. مستمسك العروه، ج1، ص369; البته سخن وى در اين است كه اينگونه
استدلال خارج از تمسك بهآيه است.
19. شيخ انصارى، الطهارة، ص 325.
20. همان، ج3 ،ص298.
21. جامع المدارك ،ج 1 ،ص 201.
22. التنقيح ،ج 2 ،ص 44.
23. بحوث فى شرح العروة الوثقى،ج 3 ،ص 261.
24. تفسير كاشف ،ج 4 ،ص 28.
25. طهارة الكتابى، ص 35.
26. مستمسك العروة، ج 2، ص369.
27. بحوث فى شرح العروة الوثقى ،ج3 ،ص261.
28. جامع المدارك ،ج 1 ،ص 201.
29. تفسير كاشف ،ج 4 ،ص 28.
30. شيخ انصارى، الطهارة، ص325.
31. بقره (2. آيه 105.
32. آل عمران (3) آيه 186.
33. مائده (5)آيه 82.
34. حج (22)آيه 17.
35. بينه (98) آيه 1 و 5.
36. توبه (9)آيه 1 و 3.
37. همان،آيه 5.
38. همان، آيه 14 و 15.
39. همان، آيه 29.
40. امام خمينى، الطهاره ،ج 3 ،ص 298.
41. بحوث فى شرح العروة الوثقى ،ج 3 ،ص 263.
42. صفى پور، منتهىالارب فى لغةالعرب، ص 1228: نجس ناپاك، پليد وخلاف
طاهر; طريحى،مجمعالبحرين، ج 4 ، ص 11 : نجس الشئ، اذا كان قذرا غيرنظيف; فيروز
آبادى، القاموسالمحيط، ج2 ، ص 253: النجس ضدالطاهر و زبيدى، تاجالعروس من
جواهرالقاموس، ج 4 ، ص 255 : النجسضدالطاهر.
43. راغب اصفهانى، المفردات فى غريب القرآن، حرف نون.
44. برخى فقها و علما معناى لغوى وعرفى كلمه «نجس» را آن چنان عام
گرفتهاند كه شامل پليدى روحىو شايد نجاست اصطلاحى فقهى نيز مىشود، مانند
صاحب مدارك الاحكام در ج 2، ص 294 و راغباصفهانى در المفردات فى غريب القرآن.
45. امام خمينى، الطهاره، ج3، 394.
46. مستمسك العروة، ج1، ص368.
47. جواهر الكلام، ج6، ص42.
48. مستمسك العروة، ج1، ص368.
49. تفسير تبيان ، ج 5 ، ص 234.
50. مجمعالبيان، ج5، ص20.
51. سلسلة الينابيع الفقهيه، ج1، ص359، به نقل از فقه القرآن.
52. مستمسك العروة الوثقى، ج1، ص368.
53. كنزالدقائق، ج4، ص162.
54. تفسير كبير، ج16، ص24.
55. مستندالشيعه ، فصل هفتم از بحث نجاسات.
56. مستمسك العروة، ج 1 ، ص 368.
57. وسائل الشيعه ، ج 2 ، ابواب نجاسات ،باب 12، ص 1016، ح6.
58. شيخ انصارى، الطهارة، ص 325.
59. سلسلة الينابيع الفقهيه، ج 1 ، ص 359، به نقل از فقه القرآن.
60. شيخ انصارى، الطهارة، ص 325.
61. مستندالشيعه، فصل هفتم از بحث نجاسات.
62. معجم الفاظ وسائل الشيعه، حرف نون.
63. معجم الفاظ الحديث النبوى، حرف نون.
64. بحوث فى شرح العروة الوثقى ، ج 3 ، ص 259; البته با تحقيق به عمل آمده
مشخص شد اين كلمه دراحاديث نبوى(ص) موجود در كتب صحاح اهل سنتبيش از دو مورد
است كه به منظور اطلاعمحققان آدرس آن موارد ذكر مىشود:
سنن دارمى، ابواب الوضوء، ح 5; و سنن ابن ماجه ، ج 1 ، ص 172، ح 517 و ص
173، ح 520و 521 و ص 131، ح 367 و ص 177، ح 532 و ص 178، ح 534 و 535.
65. وسائلالشيعه ، ج 2 ، ابواب نجاسات.
66. صحيح مسلم ، ج 13، كتاب الصيد، ص 94، ح 35.
67. وسائل الشيعه ، ج 1 ، نواقض الوضوء ، ص 204 ، ح 5 و ج 2 ، باب 83 ابواب
نجاسات، ص 1102 ،ح 6.
68. ر.ك : كتب فقهى قدما كه در ج 1 و 2 سلسلة الينابيع الفقهيه، چاپ شده است
و در آن كتابها باوجود عناوين وفصلهاى مخصوص در باب طهارت ، عنوانى مخصوص
«نجاسات» وجود ندارد; آنكتابها عبارتاند از: صدوق، فقه القرآن (منسوب به
امام رضا«ع»)، المقنع فى الفقه و الهداية بالخير;سيدمرتضى، جمل العلم و العمل;
ابى الصلاح الحلبى، الكافى فى الفقه; سلار، المراسم و ابن براج،جواهر الفقه و
المهذب.
69. التنقيح ، ج 2 ، ص 43.
70. بحوث فى شرح العروة الوثقى ، ج 3 ، ص 258.
71. شيخ انصارى، الطهاره، ص325.
72. امام خمينى، الطهاره، ج3 ، ص293.
73. همان.
74. مستمسك العروة الوثقى، ج 1 ، ص 368.
75. همدانى، كتاب الطهاره، ص 558.
76. جواهرالكلام، ج 6 ، ص 42.
77. شيخ انصارى، الطهاره، ص 325.
78. كنزالدقائق، ج 4 ، ص 162.
79. العروة الوثقى، ج 1 ، ص 598: «الثالث: يحرم تنجيسه (المسجد) واذا تنجس
يجب ازالتها فورا...ولاباس بادخالالنجاسة الغيرالمتعدية الا اذا كان موجبا
للهتك، كالكثيرة من العذرة اليابسة مثلا».
80. العروةالوثقى، ج 1 ، ص 285: «فصل فيما يحرم على الجنب... الثانى: دخول
مسجدالحرام ومسجدالنبى وان كان بنحوالمرور الثالث: المكث فى سائر المساجد، بل
مطلق الدخول فيها على غيروجه المرور» و تحريرالوسيله، ج1، ص380: يحرم على
الجنب امور...الثانى: دخول المسجدالحرامومسجدالنبى(ص) وان كان بنحوالاختيار.
الثالث: المكث فى غيرالمسجدين من المساجد... ويلحقبهاالمشاهدالمشرفه على
الاحوط».
81. مجمع البيان، ج 5 ، ص 20، ذيل آيه شريفه.
82. تفسير كشاف، ج 2 ، ص 261.
83. اسامى اين مفسران وفقيهان و كتب وآدرسهاى مورد نظر در فصل سوم (حكم
مشركان) خواهد آمد.
84. امام خمينى، الطهاره، ج3 ، ص293.
85. ر.ك: جواهرالكلام، ج 6، ص 42.
86. همان.
87. همان، ص 57.
88. الميزان، ج 9 ، ص 238.
89. قاموس قرآن، ج 7، ص 15.
90. جامعالمدارك، ج 1، ص 201.
91. مجمعالبيان، ج 5، ص 20.
92. دروس فى فقهالشيعه،ج 3 ، ص 78.
93. انعام (6) آيه 125
94. تذكرةالفقهاء، ج 1 ، ص 67.
95. ايضاحالفوائد، ج1، ص27.
96. مجمعالفائدة والبرهان، ج1، ص320.
97. المعتبر، ج1، ص96.
98. سلسلة الينابيع الفقهيه، ج2 ، ص 378 به نقل از الغنية.
99. فقه القرآن، ج1، ص360.
100. مستمسك العروة، ج1، ص368.
101. شيخ انصارى، الطهاره، ص 325.
102. جواهرالكلام، ج6، ص42.
103. حدائق، ج5، ص162.
104. كشفاللثام، المقصد الثالث فى النجاسات، الباب العاشر.
105. الرياض، ج 1، ص، 85.
106. مفتاحالكرامة، ج1، ص142.
107. جامعالمدارك، ص1، ص201.
108. التنقيح، ج2، ص43.
109. بحوث فى شرح العروة، ج3، ص259.
110. المعتبر، ج 1 ، ص 96.
111. الميزان، ج 7، ص 343.
112. فقيه همدانى، الطهارة، ص 558.
113. امام خمينى، الطهارة، ج 3 ، ص 298.
114. راغب اصفهانى،المفردات فى غريب القرآن، ص 187; لسان العرب، ج 6، ص 95;
منتهىالارب فىلغةالعرب; ج 1، ص 433; مجمعالبحرين، ص 306; ابن اثير،
النهاية، ج 2 ، ص 200 و اقرب الموارد،ج 1 ، ص 391.
115. توبه (9) آيه 95.
116. مائده(5) آيه 90.
117. توبه(9)آيه 125.
118. اعراف(7)آيه 71.
119. يونس(10) آيه 100.
120. حج(22) آيه30.
121. فروع كافى، ج 6، كتاب الاشربة، باب الزور الشطرنج، ص 435، ح 2 و 7.
122. احزاب (34) آيه 33.
123. كافى، ج 1 ، ص 288، به نقل از مفتاح الكتب الاربعة، ج 14، ص 199.
124. انعام (6) آيه 145.
125. الميزان، ج 7، ص 343.
126. مدارك الاحكام، ج 2، ص 295.
127. البرهان فى تقسير القرآن، ج 1،ص 552 و تفسير صافى ،ج 1، ص 545.
128. التبيان، ج 4، ص 290و 291.
129. مجمع البيان، ج 3، ص 364.
130. منهج الصادقين، ج 3، ص 448.
131. تفسير كبير، ج 13، ص 184.
132. كشاف ، ج 2 ، ص 64.
133. انوار التنزيل و اسرار التاويل ، ج 1، ص 320.
134. روح المعانى، ج 8، ص 23.
135. اعراب القرآن
136. راغب اصفهانى، المفردات فى غريب القرآن ، ص 187.
137. الناصريات: المسالة العاشره: «سؤر المشرك نجس عندنا ان سؤر كل كافر باى
ضرب من الكفر كافرانجس لايجوز الوضوء به»; سلسلة الينابيع الفقهيه، ج1،
ص141.
138. مسالة: ومما انفردت به الاماميه القول بنجاسة سؤر اليهودى و النصرانى
وكل كافر... و يدل علىصحة ذلك مضافا الى اجماع الشيعه، قوله تعالى: انما
المشركون نجس... فاذا حقيقة هذه اللفظ تقتضىنجاسة العين فى الشريعة...»; سلسلة
الينابيع الفقهيه، ج1، ص107.
139. قال الشيخ فى التهذيب: انه اجمع المسلمون على نجاسة المشركين و الكفار
اطلاقا;«بحوث فى شرحالعروة الوثقى ، ج3، ص246.
140. غنية النزوع: و الثعلب و الارنب نجسان بدليل الاجماع المذكور
(الطائفه). و الكافر نجس بدليله، وبقوله تعالى...» ; سلسلة الينابيع الفقهيه، ج
2، ص378.
141. ما يوجب نزح دلاء، فاكثرها مرت الانسان المحكوم بطهارته قبل موته و
تنجس الماء... ينزحسبعون دلوا. قال محمد ابن ادريس: و كانى بمن سمع هذا الكلام
و ينفقر منه و يشبعره و يقول: من قالهذا؟ و من سطره فى كتابه... و قد علمنا
كلنا بغير خلاف بين المحققين المحصلين من اصحابنا، اناليهودى و كل كافر من
اجناس الكفار اذا باشر ماء البئر ببعض من ابعاضه نجس الماء...»; السرائر، ج2،ص
462.
142. الكفار انجاس، و هو مذهب علمائنا اجمع، سواء كانوا اهل كتاب او حربيين
او... لنا قوله تعالى...»;المنتهى، ج 1، ص 168.
143. مسالة: الكافر عندنا نجس لقوله تعالى...»; التذكرة، ج1، ص7.
144. الكافر بجميع اقسامه، بالاجماع المحقق فى الجمله، و يدل عليه قبل ذلك
قوله- تعالى... فالانصاف انمخالفة ماعدا الاسكافى غير واضحة كما صرح به بعض و
كم من اجماع سبعة و لحقه»; شيخ انصارىالطهارة، ص325 و 326.
145. العاشر الكافر، اجماعا فى التهذيب، و يدل عليه مضافا الى ذلك قوله
تعالى...»; الجواهر، ج6، ص42.
146. مستند الشيعة.
147. الكافر...و الحجة فى الحكم بعد الاجماعات... الاية الكريمه... و النصوص
المعتبرة بنجاسة اهلالكتاب»; رياض المسائل، ج1، ص85.
148. مفتاح الكرامة، ج1، ص142.
149. العاشر الكافر باقسامه، اجماعا محكيا من كتب الاعيان... فالعمل بنصوص
الطهارة غير ممكن;لمخالفتها للاجماعات مستفيضة. النقل كما عرفت، بل للاجماع
المحقق كما قيل»; مستمسك العروةالوثقى، ج 1، ص 374.
150. و كيف كان، فالعمدة هو الاجماعات المتقدمة المعروفة بين جميع طبقات
الشيعه»; امام خمينى،الطهارة، ج3، ص298.
151. و لكن قام الاجماع عندنا على النجاسة كما عن التهذيب و كشف اللثام»;
دليل العروة الوثقى، ج1،ص436.
152. امام خمينى، الطهارة، ج 3، ص 296- 307.
153. المحلى بالآثار، ج1، ص137، مسالة 134: «و لعاب الكفار من الرجال و
النساء الكتابيين و غيرهمنجس كله، و كذلك العرق منهم والدمع و كل ماكان
منهم... برهان ذلك قول الله- تعالى «انما المشركوننجس» و بيقين يجب ان بعض
النجس نجس... فان قيل: ان معناه نجس الدين. هبكم ان ذلك كذلك.ايجب من ذلك ان
المشركين طاهرون؟ حاشا لله من هذا، و ما افهم قط من قول الله- تعالى- :
انماالمشركون نجس... ولاعجب فىالدنيا، اعجب ممن يقول فيمن نص الله- تعالى-
انهم نجس طاهرون،ثم يقول فى المنى، الذى لم يات قط بنجاسته نص انه نجس...».
154. نيل الاوطار، ج1، ص86.
155. همان.
156. المجموع فى شرح المهذب، ج1، ص264.
157. الانتصار، ص 10.
158. تفسير كبير، ج16، ص24.
159. المدونة الكبرى للامام مالك، ج1، ص5.
160. الفقه على المذاهب الاربعة، ج1 ،ص6- 10.
161. موفق الدين ابن قدامه، المغنى، ج1، ص69- 72.
162. المبسوط، ج1، ص47.
163. الاقناع، ج1، ص74.
164. عمدة القارى فى شرح البخارى، ج2، ص60.
165. البحر الرائق فى شرح كنزالدقائق، ج1، ص126.
166. بدائع الصانع، ج1، ص64.
167. الحاوى الكبير فى فقه مذهب الامام الشافعى، ج1، ص56.
168. همان.
169. الوجيز، ج1، ص4.
170. حلية العلماء فى معرفة مذاهب الفقهاء، ص124.
171. كفاية الاخيار، ج1، ص42.
172. روح المعانى، ج10، ص68.
173. نيل الاوطار، ج 1، باب طهارة الماء المتوضابه، ص25.
174. المجموع فى شرح المهذب.
175. شرح كبير بر مقنع (چاپ شده در پاورقى مغنى)، ج1، ص91.
176. مغنى المحتاج فى شرح الفاظ المنهاج، ج1، ص78.
177. همان.
178. فتاوا قاضيخان چاپ شده در حاشيه فتاوى هنديه، ج1، ص18.
179. و الكافر نجس بدليله (اجماع) و بقوله- تعالى «انما المشركون نجس» و
هذا نص، و كل من قال بذلكفى المشرك، قال به فيمن عداه من الكافر، و التفرقة
بين الامرين خلاف الاجماع»; سلسلة الينابيعالفقهيه، ج2، ص 378، به نقل از
غنية النزوع.
180. القسم الاول غير الكتابى... و نجاسته عند الامامية اجماعيه... القسم
الثانى الكتابيونو نجاستهم عندنامشهور»; مستند الشيعه، ج1، الفصل السابع من
النجاسات.
181. العاشر الكافر... و على الجملة، فلا خلاف عندنا فى نجاسة غير اليهود و
النصارى من اصناف الكفاركما فى المعتبر، و الخلاف ان تحقق فيهم»; كشف اللثام،
المقصد الثالث فى النجاسات.
182. بل لم يعرف الخلاف فى غير الكتابى منه من احد، و قد تواتر الاجماع فى
غير الكتابى، و اما الكتابىفالمشهور نجاسته»; مستند الشيعه، ج1، ص201، به
نقل از جامع المدارك.
183. سلسلة الينابيع الفقهيه، ج1، ص107.
184. همان، ج 1، ص 183.
185. مبسوط، ج 1، ص 37.
186. النهاية ، كتاب الاطعمة، ص589.
187. سلسلة الينابيع الفقهيه، ج 1، ص 273.
188. التبيان ،ج 5 ، ذيل آيه شريفه.
189. سلسلة الينابيع الفقهيه، ج 1، ص 359.
190. همان، ج 2، ص 378.
191. همان، ج 2، ص 417.
192. همان، ج 2، ص 414.
193. همان، ج 2، ص 23.
194. همان، ج 2، ص 550.
195. همان، ج 2، ص 462.
196. همان، ج 2، ص 559.
197. همان، ج 2، ص 603 و المختصر، ص 19.
198. المعتبر فى شرح المختصر، ج 1، ص 440.
199. سلسلة الينابيع الفقهيه، ج 2، ص 586.
200. همان، ج 2، ص 644.
201. تحرير الاحكام، ص 24.
202. مجمع الفائدة و البرهان، ج 1، ص 308.
203. منتهى، ج 1، ص 168.
204. التذكرة، ج 1، ص 7.
205. شرح اللمعة، ج 1، ص 48، ط. دار العالم بيروت.
206. الدروس، ص 17.
207. جامع المقاصد، ج 1، ص 162.
208. مجمع الفائدة، ج 1، ص2- 321.
209. الحدائق، ج 5، ص 172.
210. مفتاح الكرامة، ج 1، ص 142.
211. الرياض، ج 1، ص 85.
212. الجواهر، ج 6، ص 42.
213. الطهاره، ص 6 و 325.
214. مستند الشيعه، ج 1، الفصل السابع من النجاسات.
215. كشف الغطاء، ص 154.
216. كشف اللثام، المقصد الثالث فى النجاسات.
217. العروة الوثقى، فصل فى النجاسات.
218. نخبه، ص 34.
219. وسيلة النجاة المحشى بفتاوى الگلپايگانى، ج 1، ص 123.
220. ذخيره، ص 19.
221. توضيح المسائل آيةالله بروجردى، محشى، ص 30.
222. المستمسك، ج 1، ص 374.
223. ص 16.
224. جامع المدارك، ج1، ص201.
225. مصباح الهدى، ج 1، ص 389.
226. تحرير الوسيلة، ج 1، ص 811.
227. همان، ج 3، ص 290.
228. همان، ص307.
229. توضيح المسائل آيةالله گلپايگانى، ص 20.
230. توضيح المسائل، ص22.
231. تعليقة على عروة الوثقى، ص7.
232. رسالة فى الفتاوى، ص53.
233. جواهر الكلام، ج 6 ، ص 42.
234. همان ، كشف اللثام، المقصد الثانى فى النجاسات.
235. الحدائق، ج 5، ص 162.
236. المقنع.
237. سلسلة الينابيع الفقهية، ج 1 ، ص 81 و 85.
238. بحوث فى شرح العروة الوثقى، ج 3، ص 241.
239. النهاية، ص 589.
240. همان.
241. همان ، آخر كتاب طهارت، ص52.
242. مدارك الاحكام، ج 2 ، ص 296.
243. كيهان انديشه، شماره 23.
244. الوافى، ج 6، ص 211.
245. كفاية الاحكام، ص 11.
246. كيهان انديشه، شماره 23.
247. همدانى، الطهاره، ص 562.
248. القطرات، كتاب الطهاره، ص 107.
249. النخبه، ص 43.
250. به نظر مىرسد كه برخى از فقها پيش از صدور فتوا از سوى مرحوم حكيم با
وى هم عقيده بودهاند،اما به دليل مسائلى از اظهار عقيده در اينباره پرهيز
مىكردهاند.
251. جناتى، طهارة الكتابى فى فتوى السيد الحكيم، ص 22.
252. دلائل الصدق، مقدمه، ج1، ص20.
253. مدارك العروة الوثقى، ج 2، ص 135.
254. فقه الامام جعفرالصادق(ع)، ج1، ص33.
255. همان «وقد افتوا جميعا بالطهارة واسروا بذلك الى من يثقون به و لم
يعلنوا خوفا منالمهوشين».
256. كيهان انديشه، شماره 23.
257. همان.
258. شيخ عبدالهادى فضلى، دروس فى فقه الاماميه، ج1، ص336.
259. منهاج الصالحين، ج 1 ، ص 107.
260. آية الله خويى، دروس فى فقه الشيعه، ج3، ص96.
261. التنقيح ، ج 2 ، ص 56.
262. جناتى، طهارة الكتابى فى فتوى السيد الحكيم، ص 27.
263. الفتاوى الواضحة وفقا لمذهب اهل البيت(ع)، ج 1 ، ص 319.
264. بحوث فى شرح العروة الوثقى ، ج 3، ص 283.
265. همان، ص 255.
266. آيةالله خامنهاى، اجوبة الاستفتائات، ج1، ص97.
267. آيةالله محمد فاضل، رساله توضيح المسائل.
268. همان.
269. آيةالله ناصر مكارم شيرازى، رساله توضيح المسائل.
270. تعليقات على العروة الوثقى ، ج 1 ، 27.
271. آيةالله سبزوارى،توضيح المسائل، ص28.
272. آيةالله سيستانى ،توضيح المسائل، ص26.
273. آيةالله تبريزى ،توضيح المسائل، ص8، مسئله 107.
274. سيدحسن قمى، توضيح المسائل و حاشيه بر عروةالوثقى، ج 1 ، ص 67.
275. آيةالله حسين نورى، توضيح المسائل، مسئله 106.
276. استاد صالحى مازندرانى، جزوه درسى.
277. كيهان انديشه، شماره 23.
278. خلخالى، توضيح المسائل، مسئله 109.
279. كوكبى، توضيح المسائل، مسئله 129.
280. مجمع الرسائل، تاليف صاحب جواهر با حاشيه تنى چند از فقها، ص40.
281. اشكورى، توضيح المسائل، ص58.
282. اصل اين نقد و نيز عبارات نقل شده ذيل اين عنوان از فقها ، از كتاب
بحوث فى شرح العروه، آيةاللهشهيد صدر استفاده شده است.
283. وسائل الشيعه، ج2، باب 74 از ابواب نجاسات، ص1095، ح1.
284. جواهر الكلام، ج 6 ، ص 43.
285. الحدائق الناضره، ج 5، ص 166.
286. مستمسك العروة، ج 1، ص 374.
287. عناوين احاديث اين بخش، از قبيل «حسن» و «صحيح» از كتب معتبرى، چون
جواهر،حدائق، التنقيحو بحوث شهيد صدر اخذ شده و به نظر كارشناسانه مؤلفان
ارجمند اين كتب اعتماد شده است.
288. وسائل الشيعه، ج 1، باب 3 از ابواب الاسئار، ص 165.
289. همان ، ج2، باب 14 از ابواب النجاسات، ص 1018، ح 1.
290. التنقيح ، ج 2، ص 46.
291. وسائل الشيعه ، ج 16 ، باب 53 از ابواب الاطعمة والاشربة، ص 383، ح2.
292. همان، ج2، باب14 از ابواب النجاسات، ص1020، ح9.
293. همان، ص1019، ح6.
294. همان، ص1020، ح10.
295. امام خمينى، الطهاره، ج3.
296. وسائل الشيعه، ج2، باب14 از ابواب النجاسات، ص1095، ح1.
297. همان، ص 1020، ح 12.
298. همان، ص1019، ح4 و 5.
299. امام خمينى، الطهاره، ج3.
300. همان.
301. همان.
302. التنقيح، ج2، ص47.
303. امام خمينى (ره) اين حديث را صحيح شمرده است.
304. وسائل الشيعه، ج16، باب22، اطعمه واشربه، ص382، ح3.
305. همان، ص383، ح3.
306. همان، ج 2، باب 14 از ابواب النجاسات، ص 1020، ح 9.
307. همان، ص 1018 ،ح 3.
308. امام خمينى، الطهاره، ج3.
309. وسائل الشيعه، ج 16 ، باب 27 از ابواب ذبائح ، ص 284 ،ح 8.
310. همان، ج1، باب3 از ابواب اسئار، ص165، ح2.
311. همان، باب 11 از ابواب ماء مضاف، ص 159، ح 5.