فصل دوم: توحيد يا شرك اهل كتاب
با توجه به اينكه يكى از مهمترين دلايل فتواى نجاست اهلكتاب، آيه
شريفهسوره توبه «انما المشركون نجس» مىباشد و اين استدلال نيز بر قبول مشرك
بودن اهلكتاب متوقف است، لازم است قبل از بحث دلالت آيه، اين بحث مبنايى
روشنشود كه: آيا عموم اهل كتاب مشركاند، تا مشمول اين آيه شريفه گردند يا
آنكهموحدند و غير مشرك، تا اين آيه شريفه به آنها نظر نداشته باشد; لذا در
اين فصل،آرا و نظريات فقها و علماى اسلامى و دلايل آن عرضه و بررسى مىشود.
نگاهى به آراى فقها
درآغاز مناسب است آراى فقيهان شيعه راكه در بيان اين مسئله به دو گروه
تقسيمشدهاند از نظر بگذرانيم.
الف) گروهى كه اهل كتاب را مشرك شمردهاند:
1 - شيخ اعظم انصارى; (1) ايشان با آنكه كلمه مشرك را در آيه
مورد بحثمختص بتپرستان دانسته، اهل كتاب را مشرك مىداند.
2 - شيخ يوسف بحرانى، صاحب حدائق; (2)
3 - شيخمحمد حسن نجفى صاحب جواهر (3) (وى در مشرك بودن
آنانمردد است).
4 - شارح روضه; (4)
5 - سعيد راوندى، مؤلف فقه القرآن; (5)
6 - طبرسى مفسر بزرگ، مؤلف مجمع البيان; (6)
7 - شيخ طوسى در تفسير التبيان; (7)
8 - فاضل هندى، مشهور به كاشف اللثام. (8)
ب) گروه دوم كسانى هستند كه اهل كتاب را به سبب يهودى يا مسيحى بودنآنان
مشرك نمىدانند; هر چند ممكن استبعضى فرقهها يا اشخاص از پيروان آناديان
دچار افكار شرك آلود شده باشند. براين اساس، به عقيده اين گروه، آيه شريفهبه
طور مستقيم شامل عموم اهل كتاب نمىشود. فقيهانى كه در اين گروه مىگنجندبدين
شرحاند:
1 - ابن زهره; (9)
2 - صاحب رياض; (10)
3 - صاحب جواهر، (طبق ظاهر عباراتش); (11)
4 - مقدس اردبيلى; (12)
5 - سيد احمد خوانسارى; (13)
6 - سيد محسن حكيم; (14)
7 - ملا احمد نراقى ;وى براى نجاست مشركان به آيه مزبور و براى اثباتنجاست
اهل كتاب به اجماع و احاديث استدلال مىكند; (15)
8 - امام خمينى; (16)
9 - شهيد محمد باقر صدر; (17)
10 - آية الله خويى; (18)
11 - موسوى عاملى، صاحب كتاب مدارك الاحكام. (19)
گفتار اول : بررسى دلايل قائلان به شرك اهل كتاب و ارزيابى آنها
الف) آيه بنوت
و قالت اليهود عزير ابن الله و قالت النصارى المسيح ابن الله ذلك
قولهمبافواههم يضاهؤن قول الذين كفروا من قبل قاتلهم الله انى يؤفكون
(20) ;ويهوديان گفتند عزير پسر خداست، و مسيحيان گفتند مسيح پسر خداست.
اينسخنى است كه با زبان خود مىگويند و همانند گفتار كافران پيشين است.خداوند
مرگشان دهد چگونه دروغ مىگويند؟!
در آيه ديگر مى فرمايد:
وقالوا اتخذالرحمن ولداسبحانه (21) ;وگويندخدا فرزندى
گرفتهاست،منزهاستخدا.
جمعى از فقها چون صاحب جواهر (22) و صاحب حدائق (23)
به موجب آيه فوق برمشرك بودن يهود و نصارا استدلال كردهاند; زيرا براى خداى
متعال پسر قرار دادنو او را پدر شمردن ، شرك است، به خصوص كه قرآن كريم در آيه
بعد آنها رامشرك مى شمارد.
از سوى بسيارى از فقيهان و مفسران، به اين استدلال پاسخهايى داده شده است:
پاسخ اول
اعتقاد به بنوت عزير، مختص برخى از فرقههاى يهود بوده كه در زمان حياترسول
گرامى اسلام (ص) مىزيستهاند، اما آنان به تدريج منقرض شدند و اكنونيهوديان
چنين عقيدهاى نداشته و محكوم به شرك نيستند.
شان نزول اين آيه را در باره فرقهاى از يهوديان - و نه همه آنان - طبرسى،
(24) علامه طباطبايى (25) و فخر رازى (26) از ابن
عباس چنين نقل كردهاند:
اتى جماعة من اليهود الى رسول الله (ص)، و هم سلام بن مشكم والنعمان بناوفى
ومالك بن الصيف، وقالوا: كيف نتبعك و قد تركت قبلتنا ولاتزعم ان عزيراابن الله؟
فنزلت هذه الاية ...; گروهى از يهوديان، از جمله سلام بن مشكم ونعمان بن اوفى
ومالك بن صيف خدمتحضرت رسول (ص) رسيدند و گفتند :چگونه ما از تو پيروى كنيم و
حال اينكه قبله ما را ترك كردى و عزير را پسر خدانمىدانى؟ سپس اين آيه نازل
شد.
گروهى از فقها و مفسران، مانند آية الله حكيم (27) و ديگران همين
تحليل راپسنديده و بر همين باورند.
طبرسى در تاييد اين نظريه مىنويسد:
اين عقيده گروهى از پيشينيان يهود بوده كه منقرض شدهاند و يهوديان
امروزچنين اعتقادى ندارند. (28)
امام خمينى(ره) مىنويسد:
به هر حال امكان ندارد كه ما با استدلال به اين آيه، مشرك بودن همه
طايفههاىآنان را اثبات كنيم، خصوصا براى يهوديان قابل اثبات نيست ... . چنان
كه گفتهشده است معتقدان به اين عقيده طايفهاى از يهود بوده كه منقرض شدهاند.
(29)
زمخشرى مىگويد:
اين عقيده ،سخن گروهى از يهوديان مدينه بوده است. (30)
شهرستانى:
فقط فرقه صدوقيه كه در سرزمين يمن سكونت داشتند، از بين ساير يهوديانچنين
اعتقادى داشتند. (31)
طبرى گرچه معتقد است كه اين تفكر در بين يهوديان رواج داشته است، اما
خودتصريح مىكند كه اين عقيده در گذشته رايجبوده است. (32)
فخر رازى در جمع اين اقوال مىنويسد:
سه نظريه دراين باره وجود دارد:
1 - عبيد بن عمير گفته است : اين عقيده يك نفر از يهوديان به نام «فخاص
بنعازوراء» بوده است.
2 - ابن عباس گفته است: گروهى به اين عقيده معتقد بودند. آن گاه وى سه نفر
ازآنان را نام مىبرد.
3 - شايد اين عقيده در بين يهوديان آن زمان رواج داشته، ولى به تدريج از
رواجافتاده است. (33)
قرآن و نسبتشرك به يهود
اكنون كه روشن شد همه مفسران، عموم يهوديان را معتقد به بنوت
عزيرنمىدانستند، بايد ديد كه چرا خداوند آن را به همه يهوديان نسبت داده
است.دانشمندان اسلامى پاسخهايى در اين زمينه بيان كردهاند، ازجمله:
الف) همه يهوديان مدينه داراى اين عقيده بودهاند، گر چه منقرض شدهاند.
ب ) شيخ طوسى (34) و علامه طباطبايى (35) مىگويند:
گرچه فقط بعضى ازيهوديان مدينه اين عقيده را داشتهاند، اما چون بقيه يهوديان
راضى به اين سخنبوده و در برابر جواب پيامبر اكرم (ص) و نزول اين آيه شريفه
ساكتشدند، مىتواناين اعتقاد را به آنان نيز نسبت داد.
ج ) فخر رازى مىگويد: گر چه معتقدان به اين عقيده بعضى از يهوديان
مدينهبودند، اما در قواعد و عادت عربها گاهى اسم گروه را براى يك نفر بهكار
مىبرند،مانند آنكه به كسى كه اسبى را سوار شده است، مىگويند «فلانى سوار
اسبها هممىشود.» و براى كسى كه با پادشاهى همنشينى مىكند، مىگويند «فلانى
باپادشاهان همنشينى مىكند» (36) .
عزير كيست ؟
اكنون كه سخن به اعتقاد يهوديان درباره عزير رسيد، اين پرسش وجود دارد
كهعزير كيست و چه ويژگىها ونقشى داشته است كه يهوديان وى را تا مقام
«پسرىخدا» بالا بردهاند.
براى پاسخ به اين سؤال شمهاى از زندگى و شخصيت عزير به نقل از
علامهطباطبايى ذكر مىشود. ايشان در اين زمينه مىنويسد:
«عزير نام همان شخصى است كه يهود او را به زبان عبرى «عزرا» مىخوانند و
درنقل از عبرى به عربى اين تغيير را پذيرفته است. چنانكه نام «يسوع» وقتى
ازعبرى به عربى وارد شده استبه صورت كلمه «عيسى» در آمده، و «يوحنا»ىعبرى در
عربى «يحيى» شده است. اين عزرا همان كسى است كه دين يهود راتجديد نمود و تورات
را بعد از آنكه در واقعه «بخت النصر» پادشاه بابل و تسخيرشهرهاى يهود و ويران
نمودن معبد و سوزاندن كتابهاى ايشان به كلى از بينرفت، دوباره به صورت كتابى
به رشته تحرير در آورد. بخت النصر، مردان يهودرا كشت و زنان و كودكان و مشتى از
ضعفاى ايشان را با خود به بابل برد ونزديك يك قرن در بابل ماندند، تا آنكه
بابل به دست كورش كبير پادشاه ايرانفتح شد و عزرا نزد وى رفته، براى يهوديان
تبعيدى شفاعت نمود و چون در نظركورش صاحب احترام بود، تقاضا و شفاعتش پذيرفته
شد و اجازه داد كه يهود بهشهرهاى خود بازگردند و توراتشان از نو نوشته شود. و
با اينكه نسخههاىتورات به كلى از بين رفته بود، عزرا در حدود 457 قبل از
ميلاد مجموعهاىنگارش داد و به نام تورات در ميان يهوديان منتشر نمود.
صرف نظر از اينكه همين مجموعه هم در زمان انتيوكس پادشاه سوريه و
فاتحشهرهاى يهود (يعنى سال 161 قبل از ميلاد) باز به كلى از بين رفت،
حتىمامورين وى تمامى خانهها و پستوها را گشته و نسخههاى مجموعه عزرا رايافته
و سوزاندند، به طورى كه در تاريخ نوشته شده كه در منزل هر كس آن رامىديدند،
صاحب آن را اعدام و يا جريمه مىكردند. اما يهوديان به همان جهتكه عزرا وسيله
برگشت ايشان به فلسطين شد، او را تعظيم نموده و به همينمنظور او را «پسر خدا»
ناميدند. حال آيا اين نامگذارى مانند نامگذارى مسيحياناست كه عيسى را پسر
خدا ناميدند و پرتوى از جوهر ربوبيت را در او قائلاند؟ ويا او را مشتق از خدا
و يا خود خدا مىدانند؟ و يا اينكه به جهت احترام او را پسرخدا مىنامند، هم
چنان كه خود را دوستان و پسران خدا خواندهاند و به نقل قرآنگفتهاند: «نحن
ابناء الله و اودائه»، براى ما معلوم نشده است و نمىتوانيم هيچيك از اين
احتمالات را به ايشان نسبت دهيم.
چيزى كه هست ظاهر سياق آيه بعد از آيه مورد بحث كه مىفرمايد:
«اتخذوااحبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله و المسيح ابن مريم»، اين است
كهمرادشان معناى دوم است. (37)
فخررازى درباره عزير مىنويسد:
ابن عباس روايت كرده است : هنگامى كه يهوديان تورات را ضايع و به غير حقعمل
كردند، خداوند تورات را از بين آنان برد و از دل آنان فراموشاند. سپس عزيربه
سوى خدا زارى كرد و خداوند تورات را به قلب او بازگرداند و او مردم راهشدار داد
و مردم را به سوى خدا دعوت كرد. مردم وقتى تورات او را با قبلمقايسه كردند، آن
را صحيح ديدند و لذا گفتند: اين علم كامل براى كسى جز پسرخدا ميسر نيست
(38) .
طبرسى هم مىنويسد: عزير تورات را از حفظ نوشت; زيرا جبرئيل او را
تعليمداده بود. به همين علتيهوديان او را پسر خدا خواندند (39) .
پاسخ دوم
اعتقاد به اينكه خدا فرزند دارد، گرچه يك عقيده باطل است، شرك نيست كهاگر
كسى به آن معتقد شد، مشرك شده باشد; زيرا شرك يعنى قرار دادن شريك براىخدا در
يكى از مقامات خاص خدايى، مانند اينكه كسى غير خدا را به صورتمستقل از
خداوند، شريك و دخيل در آفرينش جهان يا تدبير و اداره نظام هستىقرار داده، يا
او را چون خدا پرستش كند. روشن است كه صرف اعتقاد به پسرداشتن خداوند مستلزم
هيچ يك از اين معانى نيست.
چنان كه امام خمينى (ره) فرموده است:
و مجرد القول بان عزيرا ابن الله لايوجب الشرك و ان لزم منه الكفر.
(40)
آرى اعتقاد به اينكه خدا پسر دارد، مستلزم كفر است; زيرا لازمه پدر بودن
خدابه معناى واقعى، جسم بودن خداوند، مركب بودن آن جسم از اجزا و احتياج بهيك
ديگر و نيز تغيير پذيرى و ناپايدارى و پديده بودن است، و بر اين اساس اگركسى با
توجه به اين لوازم و پىآمدها معتقد باشد كه خدا فرزند دارد و اينپىآمدهاى
كفر آميز را نيز قبول داشته باشد، كافر خواهد بود. البته اگر ملتفت اينلوازم
نباشد و دانش و عقل او اين ملازمهها را درك نكند طبق فتواى امامخمينى(ره) و
نظر مشهور فقها كافر نيست.
پاسخ سوم
تعبير «پسر خدا» مىتواند معانى گوناگونى داشته باشد كه برخى از آن
معانىنسبتبه بعضى اشخاص صحيح و حق، و برخى از آن معانى نيز باطل
است.بنابراين، اگر كسى شخصى را پسر خدا خواند، بايد ديد كه مقصود او،
معانىصحيح آن است، يا معانى باطل؟ و بدون تحقيق و پرسش از وى يا اطلاع از نيت
وقصدش نمىتوان او را به چيزى محكوم كرد.
علامه طباطبايى پس از بررسى اين مسئله به نتيجه مساعد و
خوشبينانهاىنسبتبه اعتقاد يهوديان در اين باره دستيافته، مىفرمايد:
آن گاه كه يهوديان خدمت عزير را مشاهده كردند، او را تعظيم نموده، نام
«ابنالله» بر اونهادند. ما نمىدانيم كه آيا مقصودشان پسر بودن حقيقى براى
خداست،به صورتى كه جوهر خدايى در عيسى است، يا آنكه صرفا براى تشريف واحترام
وى بوده، چنان كه خودشان را نيز دوستان و پسران خدا مى دانستند. اماظاهر آيه
قرآن مؤيد اين نظريه است كه ايننامگذارى صرفا تشريفاتى و براىاحترام بوده
است. (41)
چنان كه گذشت، مرحوم علامه در باره مسيحيان مىفرمايد: مقصود آنان اينبوده
كه عيسى(ع) «پسر حقيقى» خداست، در حالى كه فخر رازى نسبتبهمسيحيان نيز
خوشبينانه نظر داده، مىنويسد:
به نظر من شايد لفظ «پسر خدا» درانجيل به جهت تشرف و احترام باشد، چنانكه
لفظ «خليل» در باره حضرت ابراهيم(ع) به جهت تشرف است.
اكنون مناسب استبراى روشنتر شدن اين بحث كه از مباحث پيچيده كلامىبين
اسلام و مسيحيت است، معناى گوناگون «پسر خدا» بودن را بر شماريم ونمونههايى از
كاربرد هر معنا را ارائه داده، سپس به پارهاى از عبارتهاى تورات وانجيل
بنگريم.
- معانى پسر خدا
1 - فرزند حقيقى و جسمانى
اعتقاد به اين نوع پدرى و فرزندى، به آن است كه كسى تصور كند پدرى كه
جسماست و داراى اعضا و جوارح گوناگون هم چون يك مرد، با زنى از آدمىزادگانهم
چون دو همسر انسانى مباشرت كرده، از نطفه او در رحم زن، جنينىتشكيل شده و سپس
پسرى براى او متولد شده است.
اگر كسى - نعوذبالله - در باره خدا اين گونه فكر كند و پدرى خدا رابراى عزير
وعيسى(ع) اين چنين بداند، نارواترين و مبتذل ترين سخن را گفته است.
اما معقول نيست كه كسى در باره يهوديان و مسيحيان چنين تصورى داشتهباشد، يا
ادعا كند كه مراد برخى از عبارتهاى انجيل همين معناى باطل است; زيرا
اولا، تاكنون در طول تاريخ حتى يك نفر يهودى و يا نصرانى به اين سخن
زباننگشوده است.
ثانيا، در تورات و انجيل موجود، حتى يك كلمه يا قرينه و شاهدى بر اين
معنايافت نمىشود.
ثالثا، بسيارى از آيات انجيل، انديشه جسمانى، محدود و قابل رؤيتبودن خدارا
با صراحت تمام رد كرده و خداى سبحان را موجودى ناديدنى كه خود شاهد وحاضر در
همه عالم است، معرفى مىكند:
- خدا را هرگز كسى نديده است. پسر يگانه كه در آغوش پدر است، همان او راظاهر
كرد. (42)
- چشمان خداوند در همه جاست و بر بدان و نيكان مىنگرد. (43)
رابعا، حتى مسيحيان معاصر پيامبراكرم (ص) كه مخاطبان اصلى هشدارهاىآيات
قرآن بودند، در جريان مناظره مفصلى كه با آن حضرت داشتند (بخشمبسوطى از اين
مناظره در پايان بحث معانى «پسرخدا» خواهد آمد)، به صراحتاين معنا را نفى
كرده، گفتند:
لسنا نعنى هذا، فان هذا كفر كما دللت (44) ; اصلا مقصود ما از
پسر خدا بودن ايننيست; زيرا چنان كه خودت راهنمايى كردى اين عقيده كفر است.
خامسا، دانشمندان و نويسندگان معاصر مسيحى هم با صراحت اين معنا راانكار
مىكنند. يكى از آن محققان و مؤلفان مسيحى مىنويسد:
پسر خدا، چه معنايى دارد؟ لازم است اول روشن سازيم كه ... منظور از آن
هرگزجسمانى نيست. خدا واحد است و هيچ شريك و همسرى ندارد. او از حيثجسمانى
هرگز زن و فرزندى ندارد... ،
ولى مسيح فقط از لحاظ جسم از مريم متولد شده ولقب «پسر خدا» مربوط بهتولد
او از مريم نيست. (45)
2 - مخلوق بدون واسطه
گر چه همه موجودات جهان مخلوق آفريدگار عالماند، اما هر موجود مادى طبقسنت
الهى به كمك اسباب و عواملى، جامه وجود را از خداوند دريافت مىكند.از اين رو،
خداوند هر فرزندى را توسط پدر و مادر و مباشرت آنها مىآفريند.
اگر خداوند فرزندى را بدون وساطت پدر خلق كرد و نقش پدر ( رساندن نطفه
بهرحم مادر) را خود متكفل شد ونطفهاى را در رحم مادرى آفريد، آن كودك
مخلوقخدا، اما بدون واسطه پدر است . در اين صورت اگر كسى خدا را پدر اين
فرزندبنامد و مقصودش از پدر همين معنا (آفريننده نطفه در رحم مادر بدون
وساطتيكمرد) باشد، سخن كفرآميز نگفته است . آرى، اگر اين ادعا در باره عزير
مطرح شود -هرچند كسى چنين قائل نشده - دروغى تاريخى است، اما مستلزم كفر نيست،
ولىاز سويى، اين ديدگاه نسبتبه حضرت عيسى (ع) نزد اديان آسمانى اسلام ومسيحيت
صحيح و قطعى است. اين گونه اعتقاد به پسر خدا بودن حضرتعيسى(ع) نه تنها شرك و
كفر نيست، بلكه نوعى معجزه الهى است; زيرا آياتشريفه قرآن و نيز آيات و فقرات
انجيل قصه تكون نطفه عيسى (ع) را در رحممادرش حضرت مريم (ع) به همين نحوه و
تقريبا يكسان تشريح كردهاند.
مناسب است فقرات انجيل در اين زمينه ملاحظه و سپس با آيات شريفه قرآنتطبيق
شود:
و در ماه ششم ( از حاملگى همسر زكريا) جبرئيل فرشته از جانب خدا به بلدى
ازجليل كه «ناصره» نام داشت، فرستاده شد، نزد باكره نامزد مردى مسما به
يوسفاز خاندان داود، و نام آن باكره «مريم» بود. پس فرشته بر او داخل شده و
گفتسلام بر تو اى نعمت رسيده. خداوند با تو است و تو در ميان زنان مبارك
هستى.چون او را ديد از سخن او مضطرب شده، متفكر شد كه اين چه نوع تحيت
است.فرشته به او گفت: اى مريم، ترسان نباش; زيرا كه نزد خدا نعمتيافتهاى، و
اينكحامله شده، پسرى خواهى زاييد و او را عيسى خواهى ناميد. او بزرگ خواهدبود
وبه پسر حضرت اعلى مسما شود. و خداوند تخت پدرش داود را به وىعطا خواهد فرمود،
و او بر خاندان يعقوب تا به ابد پادشاهى خواهد كرد وسلطنت او را نهايت نخواهد
بود. مريم به فرشته گفت: اين چگونه مىشود وحال آنكه مردى را نشناختهام؟
فرشته در جواب گفت: روح القدس بر تو خواهدآمد و «قوت حضرت اعلى» بر تو سايه
خواهد افكند; از آن جهت كه آن مولودمقدس پسر خدا خواهد شد... ; زيرا نزد خدا
هيچ امرى محال نيست. مريم گفت:اينك كنيز خداوندم. مرا برحسب سخن تو واقع شود.
پس فرشته از نزد او رفت. (46)
همين مضمون در قرآن كريم به صورتى صحيح تر و زيباتر آمده است:
و دراين كتاب(آسمانى) مريم را ياد كن ، آن هنگام كه ازخانوادهاش جدا شد و
درناحيه شرقى (بيت المقدس) قرار گرفت، و بين خود و آنان حجابى افكند (تاخلوت
گاهش از هرنظر براى عبادت آماده باشد). در اين هنگام ما روح خود را بهسوى او
فرستاديم و او در شكل انسانى بىعيب و نقص بر مريم ظاهر شد. او[سخت ترسيده و]
گفت: من از شر تو به خداى رحمان پناه مىبرم، اگرپرهيزگارى. گفت: من فرستاده
پروردگارتوام [آمدهام] تا پسر پاكيزهاى به توببخشم . گفت چگونه ممكن است
فرزندى براى من باشد در حالى كه انسانىتاكنون با من تماس نداشته و زن آلودهاى
هم نبودهام؟ گفت: مطلب همين است،پروردگارت فرموده: اين كار بر من آسان است، و
او را براى مردم نشانهاى قراردهيم و رحمتى باشد از سوى ما، و اين امرى است
پايان يافته [و حتمى] . سرانجام مريم به او باردار شد و او را به مكانى
دوردستبرد... . (47)
قرآن در سورهاى ديگر بخشى از خاطره شكوهمند تجلى قدرت خدا را چنيننقل
مىكند:
مريم گفت: پروردگارا چگونه ممكن است فرزندى براى من باشد در حالى كهانسانى
با من تماس نگرفته است؟ فرمود: چنين است كار خداوند، هرچه را بخواهد مىآفريند.
هنگامى كه چيزى را مقرر دارد، فقط به آن مىگويد: «موجودباش» آن نيز فورا
موجود مىشود. (48)
3 - خدا زاده و خداى راستين
اين نوع پسر داشتن براى خدا بدان معناست كه تصور شود خداوند متعال بخشى
ازجوهره خدايى و بوبيتخويش را به ديگرى عنايت كرده است، آن چنان كه او
نيزواقعا خداى خالق و مدبر مستقل جهان گشته، بدون استمداد از خداى متعال
واحتياج به او و اذن وى دستبه آفرينش زده، جهان يا بخشى از آن را اداره كرده و
بهاجابت دعاهاى مردم و حل مشكلات آنان مىپردازد و لذا هم چون خداى متعالمورد
پرستش واقع مىشود، و از آن روى كه خداى متعال اين ويژگىها را به وىداده است،
نام پدر و پسر گرفتهاست.
اين نوع پسر داشتن براى خدا، بى هيچ ترديدى شرك است; زيرا مستلزم اعتقادبه
خدايى ديگر و مستقل در كنار خداى متعال و شريك در الوهيت و ربوبيت وعبادت است.
اما بعيد است كه مسيحيان در باره حضرت مسيح (ع) و يهوديان در باره عزيرچنين
اعتقادى داشته باشند و آنان را هم چون خداى متعال، «خدايان مستقل» درآفرينش و
تدبير عالم بدانند; زيرا كمترين سخن واعتراف و حتى قرينهاى بر اين معنادر
كلماتشان نيست، بلكه در تورات و انجيل تصريحات فراوانى بر وابسته بودنحضرت
عيسى(ع) و عزير به اراده و مشيتخداوند وجود دارد، كه در مباحثبعدى خواهد آمد.
گذشته از آن، نامعقول بودن اين اعتقاد آن قدر آشكار است كههيچ عاقلى با اندك
توجهى به صدر و ذيل اين عقيده نمى تواند آن را بپذيرد.چگونه انسانى كه درآغاز،
همه هستى خويش، كل جوهره و كمالات و قدرتخويش را از جانب عنايت و لطف و بخشش
خداى متعال دريافت كرده است،مىتواند اكنون بدون هيچ نيازى به او، با كمال
استقلال در جهان سلطنت كند!؟
آرى، برخى از كلمات مصوبه شوراى كليساى فينيقيه با اين معنا
انطباقدارد،امادرمتن عبارات اين مصوبه تناقضهايى است كه نمىتوان،
ديدگاهواقعىآنان را از آن مصوبه دريافت.
4 - حكمران تكوين و تشريع از جانب خدا
طبق اين معنا، خداوند، كمالات و توانايىهايى مانند كمالات و توانايىهاى
وجودخويش را به انسانى شايسته بخشيده است و براساس آن ارزشها و مقاماتمعنوى،
اجازه حكمروايى در تكوين، از قبيل خلقتبرخى اشيا، تغيير برخىموجودات، احياى
مردگان، ميراندن زندگان، تدبير بعضى امور عالم و رفع برخىمشكلات بندگان، و نيز
حكمروايى در تشريع، از قبيل برنامه ريزى و قانونگذارىبراى مردم را به او
عنايت كرده است و آن انسان با استمداد از اين قدرت خدادادى،براساس مشيت و خواست
و اراده ذات لايزال او اقدام به حكمرانى و دمتبهبندگان مىكند. اين گونه
انسان كامل كه متصف به صفات جمال و جلال خدا ومتخلق به اخلاقى الهى گرديده،
شايسته تقديس و تجليل از ناحيه عموم مردماست. وى به ظاهر همچون خدا حكمران
هستى و تصرف كننده در تكوينموجودات و برآورنده حاجات مردم است. از اين رو،
جانشين خدا شمرده مىشود.
دراين صورت ممكن استخداى متعال را براى او همچون پدرى دانست كه ازآغاز، به
رشد وتكامل و تربيت فرزندش پرداخته و كمالات و توانايىهايى مشابهكمالات خويش
را به او افاضه كرده است. از سويى، آن انسان را مىتوان هم چونفرزند
تربيتيافته خدا دانست.
اعتقاد به اينگونه ابوت براى خداوند، نه تنها شرك و كفر نيست، بلكه
عينتوحيد است; چرا كه او تصميم گرفته بندگان خويش را با راهنمايى و
امدادهاىفراوان به اين مقام برساند. اعتقاد به چنين بنوتى براى عزير و حضرت
عيسى(ع)،امرى صحيح و پذيرفته شده در دين مبين اسلام است، هر چند ما نام پدر و
پسر رادر اين مورد به كار نمىبريم. اين در حالى است كه خداوند تخلق به اخلاق
الهى وشبيه شدن به خويش را به همه بندگان خود دستور داده و رسول اكرم
اسلام،حضرت محمد (ص) فرموده است: «تخلقوا باخلاق الله».
بديهى استبندهاى كه خويش را به صفات جمال و جلال حق متصف ساخته وبا كثرت
عبادت، بنده خاص و ولى مقرب درگاه خدا شده، بدين وسيله «جوهرهربوبيت» را نيز
كسب كرده است; زيرا حضرت صادق(ع)فرمود: «العبودية جوهرةكنهها الربوبيه
(49) ; عبوديت و بندگى جوهرى است كه پايانش ربوبيت است». اگرمقصود
يهوديان و مسيحيان از فرزندى عزير و عيسى (ع) براى خداى متعال، اينمعنا باشد،
پذيرفتنى است.
آرى ممكن است آنها در تعيين مقام و مرتبه معنوى آن دو شخصيت، غلو وزياده
روى كرده و مقامى بالاتر از آنچه دارند، براى ايشان قائل باشند، اما اين غلو
تازمانى كه به حد شرك نرسد، يك خطاى عقيدتى بيش نيست. به هر تقدير دركاينكه
آيا آنها اصولا غلوى در شناسايى اين دوشخصيت انجام داده يا نه، نيازمندشناخت
مقام واقعى آن دو و آشنايى با ديدگاه پيروان اين دو دين و مقايسه بينآنهاست.
علامه طباطبايى (ره) هم همين استنباط را از برخى آيات و فقرات انجيل داشتهو
فرموده است:
بعضى فقرات انجيل روشن مىسازد كه اين پسرى و پدرى نوعى از استكمال وكسب
كمالات است كه منجر به يك نحوه اتحاد شده است... حاصل سخنمسيحيان آن است كه:
ذات، جوهر يگانهاى است داراى سه اقنوم; مقصود ازاقنوم صفتى است كه ظهور و بروز
و تجلى ذات براى ديگران است. (50)
5 - شريف و محبوب خدا
پسر داشتن خدا بدين معنا، يعنى شخصى آن قدر نزد خداوند شرف و محبوبيت وتقرب
دارد كه خداوند هم چون پدرى نسبتبه فرزندش او را عزيز داشته، به اوشفقت،
مهربانى ولطف مىكند.
ممكن استيهوديان و مسيحيان چنين نسبت فرزندى را كه «بنوت تشريفيه»ناميده
مىشود، براى عزير و عيسى(ع) قائل باشند. در اين صورت اعتقادى حق،و مبرا از شرك
خواهد بود.
باتوجه به اينكه بسيارى از آيات وفقرات انجيل كه واژه «پسر خدا»رامطرح
كرده، به همين معناست، مىتوان حدس زد كه مقصود يهوديان و مسيحياناز نسبت
فرزندى عزير و مسيح (ع) براى خدا، غير از اين نيست. براى تقويت واثبات اين حدس
شواهدى وجود دارد، از جمله:
1 - قرآن كريم ادعاى فرزندى همه يهوديان و نصارا را براى خدا و
محبوببودنشان را نزد او از زبان آنان نقل مىكند و سپس اين ادعا را در برابر
اين پرسشقرار مىدهد كه اگر اين اندازه عزيز و محبوب خدا هستيد، چرا خداوند
شما را دربرابر گناهانتان عذاب مىكند:
و قالت اليهود والنصارى نحن ابناء الله و احباؤه. قل فلم يعذبكم بذنوبكم،بل
انتم بشر ممن خلق. يغفر لمن يشاء ويعذب من يشاء ولله ملك السمواتوالارض و
مابينهما و اليه المصير (51) ; يهود و نصارا گفتند: ما پسران خدا و
دوستاناو هستيم. بگو پس چرا خداوند شما را به سبب گناهانتان عذاب مىكند؟
بلكهشما بشرى عادى از مجموعه آفريدههاى او هستيد. خداوند هر كه را
بخواهدمىبخشد و هركه را بخواهد عذاب مىكند. و سلطنت آسمانها و زمين و
آنچهكه در ميان اين دو است، ويژه خداست و بازگشت (همه) به سوى او است.
علامه طباطبايى در تفسير اين آيه مىفرمايد:
بدون شك آنان ادعاى فرزندى واقعى خويش را براى خدا نداشتند، چنان كهبيش تر
مسيحيان براى مسيح(ع) داشتهاند; زيرا نه يهود و نه نصارا هيچ كدامچنين ادعايى
نمىكنند، بلكه عنوان فرزند خدايى را به جهت تشريف و تكريمخويش مجازا به كار
مىبرند. چنان كه در كتابهاى مقدسشان بارها اين عنوان(فرزند خدا) براى
شخصيتهايى، چون:
آدم (انجيل لوقا، 3 - 38 );
يعقوب (سفر خروج، 4 - 22 );
داود (مزاميرداود، 2 - 7 );
و اقرام (نبوت ارميا، 9-31) به كار رفته است.
به هر حال، مقصود آنها در اين موارد از پسر بودن براى خدا آن است كه آنان
درنزد خدا منزلت و مقامى و جايگاهى هم چون پسر نسبتبه پدر دارند. بنابراين،اين
گونه فرزندى به معناى نزديك بودن و خودى بودن است، لذا عطف كلمه«احباؤه» بر
«ابناؤه» در اين آيه شريفه عطف تفسيرىخواهدبود. (52)
2 - آيات و قسمتهاى متعددى از انجيل و تورات، اين مقام (فرزندى خدا) رابراى
همه صالحان و نيكوكاران، بلكه براى همه مردها و نيز همه بندگان خدا مطرحكرده
است، و روشن است كه منظور از اين گونه «فرزندى خدا» براى همگان، جز بهمعناى
«محبوبيت» نمىتواند باشد:
چنانكه پدر بر فرزندان خود رئوف است، هم چنان خدا بر ترسندگان خود
رافتمىنمايد. (53)
ملاحظه كنيد چه نوع محبت پدر به ما داده است، تا فرزندان خدا خوانده شويم ،و
چنين هستيم و از اين جهت دنيا ما را نمى شناسد; زيرا كه او را نشناخت.
اىحبيبان، الان فرزندان خدا هستيم، و هنوز ظاهر نشده است آنچه خواهيم بود
....هركه از خدا مولود شده است، گناه نمىكند; زيرا تخم او در وى مىماند و
اونمىتواند گناهكار بوده باشد; زيرا كه از خدا تولد يافته است . فرزندان خدا
وفرزندان ابليس از اين ظاهر مىگردند. (54)
... مىبايست عيسى در راه آن طايفه بميرد، و نه در راه آن طايفه تنها، بلكه
تافرزندان خدا را كه متفرقاند در يكى جمع كند. (55)
عيسى بدو [مريم مجدليه] گفت: اى مريم، اوبرگشته. گفت: ربوبى; يعنى اىمعلم.
عيسى بدو گفت: مرا لمس مكن; زيرا كه هنوز نزد پدر خود بالا نرفتهامولكن نزد
برادران من رفته، به ايشان بگو كه نزد پدر خود و پدر شما و خداىخود و خداى شما
مىروم. (56)
بلكه دشمنان خود را محبت كنيد و احسان نماييد و بدون اميد عوض، قرضدهيد;
زيرا كه اجر شما عظيم خواهد بود. چون كه او با ناسپاسان و بدكارانمهربان است.
پس رحيم باشيد چنان كه پدر شما نيز رحيم است. (57)
3 - انجيل در چندين مورد تصريح مىكند كه پدرى خدا براى عيسى «پدرىروحى»
است، نه پدرى جسمانى كه جسم مسيح از خدا يا از جسم خدا متولد شدهباشد، بلكه
مسيح از نظر جسم فقط فرزند مريم و از نسل داود است و ازجهت روحفرزند و برگرفته
از خدا، چنان كه خدا از نظر روحى فقط پدر عيسى(ع) نيست، بلكه«پدر آسمانى همه
صالحان ومؤمنان » است:
پولس غلام عيسى مسيح و رسول خوانده شده و جدا نموده شده براى انجيلخدا كه
سابقا وعده آن را داده بود به وساطت انبياى خود در كتب مقدسه دربارهپسر خود كه
به حسب جسم از نسل داود متولد شد، و به حسب روح قدوسيتپسر خدا به قوت معروف
گرديد... . (58)
زيرا هرگاه تقصيرات مردم را بديشان بيامرزيد، پدر آسمانى شما، شما را
نيزخواهد آمرزيد. اما اگر تقصيرهاى مردم را نيامرزيد، پدر شما هم تقصيرهاى
شمارا نخواهد آمرزيد. (59)
زنهار، عدالتخود راپيش مردم مىآوريد تا شما را ببينند، و الا نزد پدر خود
كهدر آسمان است; اجرى نداريد. (60)
پس شما اين طور دعا كنيد. اى پدر ما كه در آسمانى! نام تو مقدس باد
(61) .
هم چنين بگذاريد نور شما بر مردم بتابد تا اعمال نيكوى شما را ببينند و
پدرشما را كه در آسمان است، تمجيد كنند. (62)
4 - شمارى از بخشهاى انجيل تاكيد مىكند كه اين نسبت فرزندى عيسى(ع) وديگر
پسران خدا براى خدا پس از عبوديت و بندگى او است، چنان كه مقام فرزندىهمه
صالحان و مؤمنانى كه دعوت خدا را اجابت مىكنند، «اكتسابى» است واينگونه
فرزندى اكتسابى با فرزندى تكوينى و رايجبين مردم، آشكارا متفاوت است.
ليكن چون زمان به كمال رسيد، خدا پسر خود را فرستاد كه از زن زاييده شد وزير
شريعت متولد، تا آنانى را كه زير شريعتباشند، فديه كند، تا آنكه«پسر
خواندگى» را بيابيم. اما چون كه پسر هستيد، خدا روح پسر خود را دردلهاى شما
فرستاد كه ندا مىكند يا ابا; يعنى اى پدر. لهذا، ديگر غلام نيستى،بلكه پسر، و
چون پسر هستى و ارث خدا نيز به وسيله مسيح. (63)
و امابه آن كسانى كه او را قبول كردند، قدرت داد تا فرزندان خدا گردند; يعنى
بههر كه به اسم او ايمان آورد. كه نه از خون و نه از خواهش و نه از خواهش
مردم،بلكه از خدا تولد يافتند. (64)
اما من به شما مىگويم كه دشمنان خود را محبت نماييد و براى لعن كنندگانخود
بركت طلبيد و به آنانى كه از شما نفرت كنند، احسان كنيد و به هركه به شمافحش
دهد و جفا رساند دعاى خير كنيد، تا پدر خود را كه در آسمان است،پسران شويد;
زيرا كه آفتاب خود را بر بدان و نيكان طالع مىسازد و بارانبرعادلان وظالمان
مىبارد. (65)
اين همه در حالى است كه انجيل فرزند شدن هر فرد را براى خدا تولدى ديگرغير
از تولد اول او مىداند. در قسمتى از انجيل آمده است:
عيسى در جواب او گفت : آمين آمين به تو مىگويم كه اگر كسى از سر نو
مولودنشد، خدا را نمىتواند ديد. نيقوديمس بدوگفت: چگونه ممكن است كه انسانىكه
پير شده باشد، مولود گردد؟ آيا مىشود كه بار ديگر داخل شكم مادر گشته ،مولود
شود؟ عيسى در جواب گفت: آمين آمين، به تو مىگويم: اگر كسى از آب وروح مولود
نگردد، ممكن نيست كه داخل ملكوت خدا شود. (66) آنچه از جسممولود
شد، جسم است و آنچه از روح مولود گشت، روح است. عجب مدار كهبه تو گفتم بايد
از سر نو مولود گرديد. (67)
علامه طباطبايى در نظرى اجمالى به برخى از فقرات فوق مىفرمايد:
اين گونه فقرات و مانند آنها از انجيلها، عنوان «پدر» را بر خداوند متعال
براىعيسى (ع) و ديگران به لحاظ «تشريف» و احترام اطلاق مىكند. (68)
عبارت فخررازى نيز كه پيشتر نقل شد (69) ، به كاربرى واژه «پسر
خدا» براىعيسى(ع) را نوعى از تشريف و تكريم مىشمارد. چنان كه ابوالفضل رشيد
الدينميبدى، صاحب تفسير «كشف الاسرار» نيز همين نظريه را انتخاب كرده،
مىنويسد:
و گفتهاند كه ترسايان از آنجا گفتندكه «نحن ابناءالله» كه عيسى(ع) گفته :
«اذاصليتم فقولوا يا ابانا الذى فى السماء تقدس اسمك»، واين به معناى قرب
استو بر و رحمت; يعنى اى خداوندى كه با نيكان بندگان به مهربانى و
نزديكى،چنانى كه پدر مهربان بر فرزند. (70)
معناى فرزند خدا نزد معتقدان به فرزندى براى خدا
اكنون كه معانى گوناگون «فرزند خدا» گفته شد، مىتوان گفت:
اگر مقصود يهوديان و مسيحيان از فرزندى عزير و عيسى (ع) براى خداوند،معناى
سوم باشد (كه اين دو همچون خداوند متعال، خدايان مستقلاند) بى هيچترديدى همه
آنان مشركاند، چنان كه اگر مقصودشان معناى اول باشد (خدا راجسم و پدر واقعى
بدانند) سخنى باطل گفتهاند، و اگر متوجه ديگر پىآمدهاىكفرآميز اين سخن، و
ملتزم به آن باشند، كافر محسوب مىشوند. اما چنان كهگذشت فقرات تورات و انجيل
فعلى وكلمات اكثر بزرگان يهود و مسيحيت، با ايندو معنا هيچ سازگارى ندارد.
اگر مقصود آنها معناى چهارم و پنجم يا معناى دوم باشد، اعتقاد آنها نه
تنهاشرك آور و كفرآميز نيست، بلكه سخن حقى است كه بدان معتقد شدهاند، و گفته
شد كهاكثر كلمات عهد قديم و جديد و اعترافات بزرگان اين دين با اين معانى
سازگارتر است.
البته از اين توجيه و تحليل، اين گونه استنباط نشود كه همه يهوديان و
مسيحيانتاريخ در مسئله فرزندى عزير و عيسى(ع) دچار خطا و انحراف نشده و هيچ
فرقهاىاز آنان به كفر و شرك آلوده نگرديده است; چرا كه برخى فرقهها و اشخاص
- گرچهاندك اند - به اين انحرافات دچار شده و به شرك يا كفر آلوده گشتهاند.
شواهدى برتحقق اين انحراف در تاريخ وجود دارد كه آنها عبارت است از:
1 - قرآن كريم درآيه شريفه ياد شده، اين اعتقاد نصارا و يهود را با لحن عتاب
آميزاز آنها نقل كرده، آن را مشابه عقيده كافران دانسته، و نسبت افك و دروغ و
انحرافبه آنان داده است و مىفرمايد:
و يهوديان گفتند: عزير پسر خداست و نصارا گفتند: عيسى پسر خداست. اينسخن
آنهاست كه (فقط) با دهانشان مىگويند و شبيه سخن كافران پيشيناست. خدا بكشد
آنهارا، كدامين سوى مىروند. (71)
2 - شوراى كليساى فينيقيه درقسمتى از مصوبه و منشور خويش بر خدا بودن
وجاودانگى حضرت عيسى(ع) تصريح دارد.
3 - پيامبر اكرم(ص) در حديثى اين اعتقاد يهود و نصارا را به پسرى عزير وعيسى
براى خداوند موجب شدت غضب الهى شمرده ، فرمودند:
اشتد غضب الله على اليهود، حين قالوا عزير ابن الله و اشتد غضب الله
علىالنصارى، حين قالوا المسيح ابن الله... (72)
چگونه يهود و نصارا منحرف شدند؟
به نظر مىرسد كه درآغاز به سبب علو مقام و شان حضرت عيسى (ع) و عزير، ودارا
بودن قدرت خارق العاده حضرت عيسى (ع) در انجام معجزات، و گامهاىبلندى كه اين
دوشخصيت در نجات جامعه مشرك به سوى توحيد و رستگارىبرداشتند، چنان محبوبيتى
براى آنان فراهم ساخت كه مردم آن دو را مانند پسر براىپدر درنزد خدا عزيز و
محبوب داشتند و عنوان «پسر خدا» را - به قصد تشريف وكرامت و محبوبيت - برآنها
نهادند.
اما از آنجا كه اين كلمه (پسر) در بين مردم، اغلب همان معناى متداول
عرفىخويش را داردو به مجرد شنيدن واژه پدر و فرزند همين ارتباط نسبى انسانى به
ذهنمىآيد، توده مردم يهود و نصارا كه از زمينه اين نامگذارى بىخبر بودند،
اين گونهتلقى نمودند كه مقصود همان نسبت پدرى و پسرى متداول است. از آن پس نيز
بهآن عقيده پاىبند و ملتزم شده، از آن دفاع كرده به نسلهاى بعد از خويش
منتقلكردند، و بدين ترتيب نسلهايى از يهوديان و مسيحيان به انحراف كشيده شدند
ودراين دورهها بود كه به فرموده پيامبر اكرم (ص) غضب خداوند بر يهود و
نصاراشدت گرفت. بخشى از همين پندار انحرافى تا زمان ظهور اسلام ادامه داشت،
تااينكه قرآن معترضانه آنان را به انديشه و تامل دعوت كرد.
شايد بر اثر همين آگاهى بخشى قرآن و رسول خدا(ص) و ائمه طاهرين(ع) بودكه
يهود و نصاراى سرزمين عربستان نيز رفته رفته از اين ديدگاه عاميانه و
خرافىدستبرداشته و چنانكه درمتن حديث مناظره آينده و نيز كلمات مفسران قرآن
درهريك از قرون خواهيد ديد، آنها باصراحت اين اعتقاد را انكار كردند و خويش
رااز چنين باورى مبرا دانستند.
طنطاوى در ريشه يابى ورود تفكر «پسر بودن عيسى (ع) براى خدا» و تثليث واتحاد
و حلول بر اين عقيده است كه:
اين سه انديشه خرافى مسيحيان، چهارهزار سال قبل از ميلاد مسيح در كتابمقدس
وانجيل هندى تدوين شده بود و از آن ناحيه وارد انجيل مسيحيان گشت.بنده با همين
چشمانم آن انجيل هندى را ديدهام و برخى از علماى مسيحى كهبين اين دو مطابقت
كرده بودند، موضوعاتى از قبيل تثليث و صليب و غيره راديده بودند و جز درموارد
اندكى، فرقى با انجيل مسيحيان نيافتند. (73)
سپس طنطاوى در قسمتى ديگر از تفسيرش، موضوعات مشترك ميان عقايدهندىها و
بودائيان و نيز عقايد مسيحيان را بيان كرده و جدولى براى ارائهمشتركات ترسيم
كرده است و موضوعاتى، از قبيل تثليث، فدا، پسر بودن براىخدا، الوهيتيك انسان
و مادرش و صفات «كرشنه» و صفات «بودا» را يادداشتنموده كه بيش از ده صفحه از
تفسير وى را به خود اختصاص داده است. (74)
مناظره پيامبر اكرم(ص) با يهود و نصارا درباره پدر بودن خدا
در زمان حضور رسول اكرم(ص) در مدينه، كه رفته رفته شعاع دعوت توحيدىآن
حضرت، شرق و غرب را فرا مىگرفت، روزى نمايندگان پنج دين بزرگ آن زماننزد حضرت
آمدند تا با ايشان گفت و گو و مناظره كنند. آنان عبارت بودند از:
يهود، نصارا، دوگانه پرستان، مشركان و بتپرستان عرب و دهريه و ملحدان.
اينمناظره طولانى (75) و در عين حال مهم، سندى ارزشمند براى نشان
دادن وجودانديشههاى گوناگون در صدراسلام است.
حضرت رسول اكرم (ص) دربخشى از اين مناظره به يهوديان مىفرمايد:
چگونه شما عزير را پسر خدا مىدانيد و حضرت موسى (ع) را پسر خدانمىدانيد؟ و
حال اينكه حضرت موسى هم تورات را از جانب خدا براى شماآورده است و هم آن همه
معجزاتى كه شما مىدانيد، داشته است. اگر مقام ومرتبه عزير موجب پسر شدن وى
براى خداست، سزاوارتر آن است كهموسى(ع) نيز پسرخداگردد.
اگر مقصود از فرزندى عزير براى خدا، در نزد شما همان نوع فرزندى
رايجبينمردم دراين دنيا كه پدرى با مادرى مىآميزد و فرزندى از آن دو متولد
مىشود،باشد، شما كافر شديد; زيرا خدا را به خلق تشبيه كرده (و او را جسم
دانسته) وحادث و پديدهاش شمردهايد و نيازمند به خالقى مىدانيد كه آن خداى
جسمانىرا آفريده باشد.
يهوديان در پاسخ گفتند: اصلا مقصود ما از پسر بودن عزير براى خدا اين
نيست;زيرا چنان كه شما گفتى اين كفر است. بلكه مقصود ما از «فرزندى»، همان
كرامتو محبوبيت وى نزد خداست، همان طور كه گاهى بعضى از علماى ما به سببمحبت
وكرامت كسى به او مىگويند:«پسرم» يا «او پسر من است» و مقصودشانفرزند نسبى
نيست; زيرا چه بسا هيچ نسبتى بين آن دو وجود نداشته باشد.
حضرت در پاسخ فرمود: اين سخن همان است كه نخست گفتم; چرا كه اگرمقصودتان از
فرزندى عزير، كرامت وى باشد، بايد حتما حضرت موسى (ع) رانيز پسر خدا بدانيد...
.
ب) آيه ربوبيت
اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله و المسيح ابن مريم و ما
امرواالا ليعبدوا الها واحدا لااله الاهو سبحانه عما يشركون (76) ;
آنها (يهوديان)دانشمندان و راهبان خويش را ارباب در برابر خدا قرار دادند و
(هم چنين نصارا)مسيح فرزند مريم را [فرزند خدا قرار دادند] در حالى كه دستور
نداشتند، مگراينكه خداى يگانه را پرستش نمايند; خدايى كه جز او نيست، او پاك و
منزهاست از اينكه همتايى براى او قرار دهند.
فقيهانى، مانند صاحب جواهر، (77) صاحب حدائق (78) و
شيخ انصارى (79) بدين آيه برشرك اهل كتاب استدلال كرده و گفتهاند:
خداوند دراين آيه شريفه، شرك درربوبيت رابه آنان نسبت داده و آنان را به سبب
ترك توحيد عبادى، توبيخ كرده وسپس با منزه دانستن خويش از شريك، نحوه انحراف
شرك آنها رايادآورشدهاست.
اين سه قسمت از آيه شريفه، بر وقوع شرك از جانب يهود و نصارا دلالت دارد;چرا
كه بدون وقوع اين رخ داد، دليلى براى طرح آنها در قرآن نبود، و چون عموماهل
كتاب موضوع اين آيه هستند، بنابراين، مشرك بوده، به موجب آيه انماالمشركوننجس،
محكوم به نجاست مىباشند.
پاسخ اول
يهوديان، گرچه دانشمندان، زاهدان وعابدان خويش را به مثابه
«ارباب»خويشانتخاب كردند، اماهيچ شاهدى وجود ندارد كه آنها را به عنوان
آفريدگاران ومدبران نظام هستى يا معبود خويش برگزيده باشند، بلكه به شهادت
احاديث پيامبراكرم(ص) و گفتار صريح دانشمندان اسلامى، يهوديان، احبار و راهبان
را «مطاعمطلق» دانسته، همه دستورهاى آنان را بدون چون و چرا و حتى در صورتى
كهمخالف دين خدا بود، اطاعت و اجرا مىكردند. البته تسليم مطلق و اطاعت
محضمختص خداى يكتاست و تمكين مطلق دربرابر غير خدا، نحوهاى
«شركدراطاعت»است، چنان كه حضرت رسول (ص) فرمود:
- من اطاع رجلا فى معصية، فقد عبده (80) ; هر كس مردى را در راه
معصيت اطاعتكند، او را عبادت كرده است.
- من اصغى الى ناطق، فقد عبده; كسى كه گوش به سخن سخنگويى فرا دهد، اورا
عبادت كرده است.
اما اين شرك در اطاعتبا شرك عبادى يا ذاتى كه معناى اصطلاحى و رايج درقرآن
است، بسيار متفاوت است. در غير اين صورت، بايد بسيارى از مسلمانان را بهدليل
اينكه گاهى با ارتكاب گناه، اطاعتشيطان كردهاند، مشرك شمرد و احكاممشركان
را در مورد آنان جارى ساخت; چرا كه خداوند مىفرمايد:
و مايؤمن اكثرهم بالله الا و هم مشركون; اكثر آنان ايمان به خداوند ندارند،
مگرآنكه ايشان مشركاند.
احاديث
احاديث متعددى ذيل اين آيه شريفه وارد شده كه معناى مزبور را تاييد كرده
واين آيه را فقط دليل بر شرك اهل كتاب دراطاعت - نه در عبادت - دانسته است.برخى
از آنها عبارتاند از:
1 - ان عدى بن حاتم كان نصرانيا، فانتهى الى رسول الله (ص) و هو يقرء
سورةالبرائة، فوصل الى هذه الاية ، قال: فقلت: لسنا نعبدهم . فقال (ص):
اليسيحرمون ما احل الله، فتحرمونه ويحلون ما حرم الله، فتستحلونه. قلتبلى.
قال:فتلك عبادتهم (81) ; (زمانى كه) عدى بن حاتم مسيحى بود،
خدمتحضرترسول(ص) رسيد، در حالى كه آن حضرت سوره برائت را تلاوت مىفرمود.وقتى
حضرت به اين آيه رسيد، عدى گفت: ما احبار و رهبان را عبادت نمىكنيم.حضرت
فرمود: آيا چنين نبود كه آنان حلال خدا را حرام، و حرام خدا را حلالنموده وشما
اطاعت مىكرديد؟ عدى گفت : چرا. حضرت فرمود: همين كار شماعبادت كردن آنهاست.
2 - روى عن ابىجعفر وابىعبدالله - عليهماالسلام - انهما قالا: اما و الله
ماصاموا ولاصلوا لهم ولكنهم احلوا لهم حراما و حرموا عليهم حلالا
فاتبعوهموعبدوهم من حيث لايشعرون. (82) ; امام باقر و امام صادق -
عليهما السلام -فرمودند: سوگند به خدا كه آنان (يهوديان) براى احبار و رهبان
روزه نمىگرفتندونماز نمىخواندند، بلكه وقتى آنها حرام خدا را حلال و حلال
خدا را حراممىكردند، از آنان پيروى كرده، نادانسته آنها را عبادت مىكردند.
3 - عن ابىبصير قال: سالت اباعبدالله (ع) عن قول الله عزوجل
«لاتتخذوااحبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله» فقال: اما والله ما دعوهم الى
عبادةانفسهم، ولو دعوهم الى عبادة انفسهم لما اجابوهم ، ولكن احلوا حراما و
حرمواعليهم حلالا، فعبدوهم من حيث لايشعرون (83) ; امام صادق (ع)
فرمود: سوگندبه خدا، آنان مردم را به عبادت خويش دعوت نكردند، زيرا اگر آنان
مردم رابه عبادت خويش دعوت مىكردند، مردم به آنها پاسخ مثبت نمىدادند، اما
آنانحرامى را حلال و حلالى را حرام نمودند و مردم نيز ندانسته ايشان راعبادت
كردند.
نظريات دانشمندان اسلامى
جمعى از مفسران و فقيهان نيز همين نظريه را در تحليل مفاد آيه ياد
شدهپذيرفتهاند:
1 - علامه طباطبايى مىنويسد:
مقصود از ارباب قرار دادن احبار و رهبان، قبول و اطاعتبدون قيد و
شرطيهوديان در برابر آنان است، و حال اينكه هيچ كس جز خدا نبايد اطاعت
مطلقشود. (84)
2 - امام خمينى(ره) مىنويسد:
مقصود از ارباب گرفتن معناى ظاهرى آن نيست; زيرا آنان قائل به الوهيت وخدايى
احبار و رهبان نبودند... بنابراين ، شرك دراين آيه نيز به معناى
واقعىاشنخواهد بود. (85)
3 - آية الله حكيم مىنويسد:
نسبتشرك(به يهوديان) در اين آيه به معناى واقعى خود نيست; زيرا نسبتشرك
واقعى، مخالف آيات و احاديث و فهم متشرعين وعرف است. بنابراين،حتما در اين آيه
مجاز در اسناد به كار رفته است. از سوى ديگر، اين آيه در مقامجعل حكم نيست تا
به اطلاق شرك دراين آيه تمسك كرده و آن را مصداق براىحكم مشركان در آيات ديگر
قرار دهيم. (86)
4 - فخررازى نيز مىنويسد:
نظر بيشتر مفسران اين است كه مقصود از ارباب در اين آيه شريفه،
خداياننيست; زيرا آنان را خدايان جهان نمىدانستند، بلكه مقصود، اطاعت محض
ازامر و نهى آنان بوده است كه اگر اندك توجهى كنى اين نوع بيمارىشرك در طاعت
را در بيشتر مردم روى زمين خواهى يافت. (87)
باتوجه به اين توضيحات روشن شد كه مقصود از كلمات «ربوبيت، عبادت وشرك» در
آيه شريفه، معانى رايج و اصطلاحى آنها نيست . از اين رو، نمىتواناين گونه
شرك ورزان درطاعت رامصداق«مشركون»در آيه«انماالمشركوننجس»دانست.
پاسخ دوم
يادآورى اين نكته لازم است كه گرچه تركيبهاى «اتخاذ رب» و «عبادت غيرخدا»
و «شرك» در اين آيه به طور مشترك براى يهوديان و مسيحيان به كار برده شدهاست،
اما نمىتوان همان معنايى را كه براى اين الفاظ درباره يهوديان آمد،
براىمسيحيان قائل شويم; زيرا آنچه واقعا در مورد يهوديان مورد انكار و اعتراض
قرآنقرار گرفته بود، «اطاعت مطلق» آنان از احبار و رهبان بود، در حالى كه
مىدانيماطاعت مطلق مسيحيان از حضرت عيسى (ع) نه تنها حرام نيست، كه واجب
است;پس به ناچار در مورد مسيحيان بايد در پى معنايى ديگر بود.
به نظر مىرسد مقصود قرآن در اعتراض به «شرك در ربوبيت»، شرك عبادىنصارا
باشد. لازمه اين تفسير آن است كه بپذيريم حداقل برخى مسيحيان نحوهاى ازاستقلال
در تدبير عالم را براى حضرت عيسى (ع) قائل بودهاند و در واقع او راعبادت
مىكردند. بنابراين، واژههاى سه گانه فوق در اين آيه، در معانى عامى به
كاربرده شدهاند كه شامل اعتقاد فاسد يهوديان به احبار و رهبان، و مسيحيان
بهعيسى(ع) است.
جمعى از مفسران، مانند علامه طباطبايى (88) و بيضاوى (89)
و شيخ اسماعيل حقىبروسوى (90) و بغوى (91) نيز
همين تفكيك را بين انحراف فكرى يهوديان و مسيحيان درموضوعات «اتخاذ رب» و
«عبادت غيرخدا» و «شرك» مطرح و تاييد كردهاند.
با اين همه، مهم آن است كه اعتقاد فوق، در مورد اندكى از مسيحيان صادقاست و
بيشتر آنان منكر «استقلال تاثير» و «عبادت عيسى(ع)» مىباشند.
شيخ مصطفى مراغى استاد دانشگاه الازهر مىنويسد:
قرآن كه مىفرمايد مسيحيان عيسى را پسر خدا مىدانند، اين سخن
پيشينيانآنهاست و مقصودشان هم اين بوده كه وى نزد خدامحبوب و گرامى است .
امابه تدريج دوگانه پرستى هندوها به مسيحيان سرايت كرد و به مرور همه
آنهامتفقا عيسى را پسر خدا دانستند و همو را الله و روح القدس شمردند.
اما بسيارى از مسيحيان با اين ديدگاه مخالفت كردند، كه نام آنها «موحدين»
و«عقليون» است، گر چه كليساهاى كاتوليك، ارتدكس و پروتستان آنها رامسيحى
نمىدانند. (92)
يكى از بهترين شواهدى كه مىتوان برمخالفت اغلب مسيحيان با اين تفكر
شركآميز و تثليث و عبادت عيسى(ع) اقامه كرد، آيات و فقرات متعدد عهد قديم
وجديد است كه با صراحت تمام، مسئله توحيد ذاتى و عبادى و نفى شرك رامطرحكرده
است:
اى جميع كرانهاى زمين به من توجه نماييد و نجات يابيد; زيرا من خدا هستم
وديگر نيست. (93)
يهوه را حمد بگوييد، زيرا كه نيكوست، زيرا كه رحمت او تا ابدالاباد است،
وبگوييد اى خداى نجات ما، ما را نجات بده ... تا نام قدوس تو را حمد گوييم ودر
تسبيح تو فخر نماييم. يهوه خداى اسرائيل مبارك باد از ازل تا ابدالاباد.
(94)
پس آيا چند مرتبه زياده خون مسيح كه به روح ازلى، خويشتن را بىعيب به
خداگذرانيد، ضمير شما را از اعمال مرده طاهر نخواهد ساخت تا خداى زنده راخدمت
نماييد. (95)
ج ) آيات بيانگر اعتقاد مسيحيان به الوهيتحضرت عيسى(ع)
اين گروه از آيات، به صراحت اعتقاد كفر آميز نصارا را بيان كرده است. اين
آيات ازنظر مضمون چهار دستهاند:
دسته اول، آياتى استكه بر عقيده آنها بهاينكه «الله مسيح است» دلالت
دارد،مانند
- لقد كفر الذين قالوا ان الله هو المسيح ابن مريم و قال المسيح يا
بنىاسرائيلاعبدوا ربى و ربكم انه من يشرك بالله فقد حرم عليه الجنة وماويه
النار و ماللظالمين من انصار (96) ; به تحقيق كافرشدند آنان كه
گفتند الله همان مسيح بن مريماست، و حضرت مسيح گفت: اى بنىاسرائيل پروردگار
من و خودتان رابپرستيد، همانا هر كه به خدا مشرك شود، خداوند بهشت را بر او
حرام نموده وجايگاهش آتش است و ستمگران هيچ ياورى ندارند.
- لقد كفرالذين قالوا ان الله هو المسيح ابن مريم قل فمن يملك من الله شيئا
اناراد ان يهلك المسيح ابن مريم و امه و من فى الارض جميعا و لله ملك
السمواتوالارض و مابينهما يخلق مايشاء و الله على كل شىء قدير; (97)
به تحقيق كافرشدند آنان كه گفتند الله همان مسيح بن مريم است. بگو پس چه
كسى را دستبرخداست اگر خدا بخواهد مسيح و مادرش و همه كسانى كه در زمين هستند
نابودكند. و فرمانروايى آسمانها و زمين و آنچه بين آن دو است ويژه خداست،هرچه
را بخواهد مىآفريند و خداوند بر هر چيزى تواناست.
دوم، آيهاى كه دلالت مىكند بر اين كه مسيحيان به الوهيت عيسى و
مادرشمعتقدند:
واذ قال الله يا عيسى ابن مريم انت قلت للناس اتخذونى وامى الهين من
دونالله قال سبحانك مايكون لى ان اقول ما ليس لى بحق ان كنت قلته فقد
علمتهتعلم ما فى نفسى ولااعلم ما فى نفسك انك انت علام الغيوب × ماقلت لهم
الاما امرتنى به ان اعبدوا الله ربى و ربكم و كنت عليهم شهيدا ما دمت فيهم
فلماتوفيتنى كنت انت الرقيب عليهم و انت على كل شىء شهيد (98) ; و
هنگامى كهخداوند گفت: اى عيسى بن مريم آيا تو به مردم گفتى كه من و مادرم را
غير از اللهبه خدايى بگيريد.[عيسى] گفت: منزهى تو، نرسد مرا كه آنچه سزاوار
مننيست، بگويم. تو آنچه را درنهاد من است مى دانى ومن آنچه راكه
درنهانتواست، نمىدانم. همانا تويى داناى نهانها. نگفتم به ايشان جز آنچه
مرافرمودى كه خدايى را بپرستيد كه پروردگار من و شماست، و من تا هنگامى كهدر
بين آنها بودم گواه بر ايشان بودم، پس چون مرا برگرفتى، خودت مراقبشانبودى و
تو برهمه چيز آگاهى.
دسته سوم، آياتى هستند كه دلالت مىكنند نصارا، عيسى(ع) و مريم را
عبادتمىكردند.
علاوه بر آيه فوق كه الوهيت و عبادت حضرت عيسى(ع) و مريم (ع) را مطرحكرده
است، آيه ديگرى خطاب به نصارا مىفرمايد:
- قل اتعبدون من دون الله ما لايملك لكم ضرا ولانفعا والله هو السميعالعليم
(99) ; بگو آيا غير از خدا چيزى را مىپرستيد كه هيچ نفع و ضررى را براى
شمانتوانند، و خداوند شنوا و داناست.
دسته چهارم، آياتى كه بر اعتقاد نصارا به تثليث دلالت دارد:
- لقد كفرالذين قالوا ان الله ثالث ثلثة و مامن اله الا اله واحد وان لم
يتوبوا عمايقولون ليمسن الذين كفروا منهم عذاب اليم (100) ; به
تحقيق كافر شدند كسانى كهخدا را سومى از سه تا خواندند و حال اينكه خدايى جز
خداى يگانه نيست ، واگر كافران از گفته خويش توبه نكنند، ايشان را عذابى دردناك
خواهد رسيد.
- ولاتقولوا ثلثة انتهوا خيرا لكم انماالله اله واحد سبحانه ان يكون له ولد
له مافى السموات و مافى الارض وكفى بالله وكيلا (101) ; و قائل به
تثليث نشويد، دستبرداريد كه براى شما بهتر خواهد بود. همانا الله خداى يگانه
است، منزه است ازاينكه فرزندى برايش باشد. براى او است آنچه در آسمانها و
زمين است وخداوند براى آنكه بدو توكل كنيد، كافى است.
پاسخ اجمالى
عقيده به الوهيت عيسى(ع) به هر چهار شكل آن اعتقادى كفر آلود و شرك آميزاست
و هر فرقهاى از مسيحيان كه اين عقايد را داشته باشند، مشرك و كافرخواهند بود.
اما آنچه مهم است، روشن شدن اين موضوع است كه آيا همه مسيحيان
بهالوهيتحضرت عيسى(ع) به يكى از چهارصورت فوق عقيده داشته و دارند، يااينكه
فقط گروهى از آنان دچار يك نوع از اين تفكر شرك آميز گشتهاند، يا اينكهاصلا
هيچ فرقهاى از آنان به صراحت اين عقيده را نداشته و هرگز حاضر به اعترافبه آن
نبودهاند.
دانشمندان اسلامى (مفسران ، فقها و متكلمان شيعه و سنى) هرگروه يكى
ازپاسخهاى سه گانه فوق را انتخاب كردهاند، هر چند پاسخ دوم واقع بينانهتر
بهنظر مىرسد.
با همه آنچه گذشت، هم اكنون به استناد اين چهار دسته آيات اتفاق نظرى
درمسئله اعتقاد عموم نصارا به عقايد شرك آميز بين علماى اسلامى وجود ندارد
ونسبت چنين عقيده كفر آميزى به عموم مسيحيان جهان، امرى يقينى و قطعى وثابتشده
نيست. از اين رو، نمىتوان آيات فوق را دليلى بر شرك عموم مسيحيانو اهل كتاب
قرار داد. بلكه پس از بررسى و شناسايى فرقههايى كه معتقد به الوهيتعيسى(ع)
هستند، مىتوان فقط شرك آنها را اثبات كرد. ليكن صرف مشرك شدنبرخى از
فرقههاى اهل كتاب، براى آن كه ما آنها را مصداقى براى «مشركون» در آيه«انما
المشركون نجس» دانسته، و حكم به نجاست آنها كنيم، كافى نيست. تفصيلاين
بحثخواهد آمد.
ديدگاه دانشمندان اسلامى
اكنون كه دانسته شد بسيارى از مسيحيان، اعتقادى به الوهيت عيسى(ع) به
اشكالچهارگانه ياد شده نداشته، بلكه منكر آن هستند، اين پرسش مطرح است كه
چراقرآن كريم اين عقيده را به نصارا نسبت داده است.
مفسران قرآن - اعم از شيعه و سنى - سه نوع پاسخ متفاوت به اين
پرسشدادهاند:
1 - عقيده به الوهيت عيسى لازمه اعتقادات ديگر آنها در باره عيسى است،
نهعين عقيده آنها; به عبارت ديگر، مسيحيان هرگز به صراحت قائل به خدا
بودنعيسى(ع) و خالقيت و ربوبيت مستقل ايشان نشدهاند. اما لازمه مبالغهها و
غلوىكه در باره ايشان دارند، اعتقاد به الوهيت او است. برخى از مفسران كه اين
نظريه راانتخاب كردهاند عبارتاند از:
الف ) شيخ طوسى; (102)
ب ) ملافتح الله كاشانى; (103)
ج ) بيضاوى; (104)
د ) آلوسى; (105)
ه ) قاضى ابىالسعود محمد بن محمد عمادى; (106)
و ) ميرزا محمد مشهدى. (107)
همچنان كه همين نظريه و توجيه از سوى برخى مفسران درباره «اعتقاد نصارا
بهتثليث» مطرح شده است، از جمله:
الف ) شيخ طوسى; (108)
ب ) طبرى; (109)
ج ) آلوسى ميرزا محمد مشهدى; (110)
د ) فيض كاشانى. (111)
برخى از مفسران، همين توجيه و تحليل را درباره موضوع پرستش حضرتمريم(ع)
مطرح كردهاند، بعضى از ايشان عبارتاند از:
الف ) شيخ طوسى; (112)
ب ) طبرسى; (113)
ج ) آلوسى; (114)
د ) قرطبى. (115)
2 - عقيده الوهيت عيسى(ع) فقط مورد قبول بعضى از فرقههاى نصاراست، نههمه
آنها، فقط فرقه «يعقوبيه» و احتمالا «ملكائيه» معتقد به اين عقيده شرك
آميزبودهاند. برخى از مفسرانى كه اين توجيه را كردهاند، عبارتاند از:
الف ) شيخ طوسى در بخش ديگرى از تفسير خويش در ذيل آيه «ان الله هوالمسيح»;
(116)
ب ) طبرسى; (117)
ج ) ميرزا محمدثقفى تهرانى; (118)
د ) بهاءالدين لاهيجى; (119)
ه ) محمد بن على شوكانى; (120)
و ) فخر رازى; (121)
ز ) زمخشرى; (122)
ح ) بغوى; (123)
ط ) قرطبى; (124)
ى ) على بن ابراهيم قمى; (125)
ك ) عروسى حويزى; (126)
ل ) و رشيد رضا كه مىنويسد:
كليساهاى شرقى و غربى بعد از قسطنطين، جملگى به عبادت حضرت مريم(ع)اشتغال
داشتند، اما با ظهور پروتستانها اين عبادت تعطيل شد... . در گذشتهعدهاى از
نصارا به عبادت مريم(ع) اعتراف مىكردند، اما امروز كسى را نمىيابيمكه واژه
خدا را براى حضرت مريم به كار برد، بلكه او را مادر خدا مىنامند. (127)
اين در حالى است كه عقيده «تثليث» از اعتقادات برخى فرقهها از
قبيل«نسطوريه» و «ملكائيه» و «مرقوسيه» شمرده شده است.
مفسرانى كه مسئله تثليث را خاص برخى فرقهها دانستهاند، عبارتاند از:
الف ) بيضاوى; (128)
ب ) بغوى. (129)
و برخى از مفسران، مانند شيخ طوسى، (130) طبرسى، (131)
آلوسى (132) و شهرستانى (133) ،(صاحب ملل ونحل)
عقيده به الوهيت مريم(ع) وعبادت وى را مربوط به بعضىفرقهها، مانند «مريميه»
دانستهاند.
3 - عقيده به تثليث، الوهيت عيسى(ع) وپرستش وى و مريم(ع) مورد قبول
همهمسيحيان معاصر پيامبر اكرم(ص) بوده است و پارهاى از اين عقايد هنوز هم در
ميانآنان رايج است.
هر يك از مفسرانى كه اين نظريه را ارائه دادهاند، يك يا چند جلوه از
اشكالچهارگانه الوهيت عيسى(ع) را بين همه مسيحيان آن زمان مشترك
دانستهاند،وشايد هيچ مفسرى نباشد كه تمام جلوه هاى چهارگانه الوهيت عيسى(ع) را
عقيدهعمومى و مورد قبول همه آن فرقهها بشمارد. مفسرانى كه اين نظريه را
دادهاند،عبارتاند از:
الف ) قرطبى در ذيل آيه تثليث;
ب ) ابن جرير، طبق نقل ابن كثير; (134)
ج ) فخر رازى در ذيل آيه «اتخذونى وامى الهين»; (135)
د ) نويسندگان تفسير نمونه; (136)
ه ) رشيد رضا. (137)
نتيجهگيرى
از بررسى مجموع آياتى كه مورد بحث قرار گرفت، مىتوان چنين نتيجه گرفت كه:
اولا، برخى از آيات كه انحرافات فكرى يهود ونصارا را مطرح كردهاند،
فقطمتعرض بيان نوعى از انحراف شدهاند كه داراى ماهيتشرك نيست، بلكه كفر
وياخفيفتر از كفر است.
ثانيا، برخى آيات كه نصارا را به دليل عقايد شرك آميز مورد عتاب قرار
داده،تصريح ندارد كه واقعا مسيحيان آن عقايد را داشتهاند، بلكه شايد همان طور
كهجمعى از مفسران گفتهاند، خداوند خواسته با يادآورى اين پىآمدها ولوازم
شركآميز ديگر عقايد باطل نصارا، آنها را از آن عقايد واهى باز دارد. البته
بعيد نيست كهبرخى از فرقههاى مسيحيت اين عقايد شرك آميز را داشتهاند. هم
چنين، گرچهبرخى از اين عقايد مورد قبول همه نصاراى معاصر پيامبر اكرم(ص) بوده
است،ليكن ما نمىتوانيم همه مسيحيان امروز را به جرم عقايد پيشينيانشان، مشرك
بدانيم.
بر اين اساس، از آيات قرآن هيچ دليلى برمشرك بودن همه يهوديان و
مسيحياننيست. بله، احتمال مشرك بودن برخى از فرقههاى نصارا وجود دارد، كه آن
هم بايددر بحثهاى آينده روشن شود كه آيا اين فرقههاى مشرك از اهل كتاب،
مصداقى از«مشركون» در آيه «انماالمشركون نجس» هستند، تا محكوم به نجاستشوند;
ياآنكه اين واژه در آن آيه شريفه، مختص مشركان عرب وبت پرستان خواهد بود؟
گفتار دوم: دلايل مشرك نبودن عموم اهل كتاب
الف ) اصل توحيدى بودن اديان آسمانى
اصولا پيروان هر پيامبر الهى، به دليل توحيدى بودن دعوت پيامبرشان، موحد
ويكتاپرستاند. براين اساس، تا وقتى دليل برشرك شخص يا فرقهاى از اديانتوحيدى
والهى وجود نداشته باشد، آن شخص وفرقه موحد شمرده خواهد شد.يهوديان و مسيحيان
نيز به اقتضاى توحيدى بودن دعوت حضرت موسى(ع)وحضرت عيسى(ع)، اين دو پيامبر
اولواالعزم، تا وقتى شرك آنها ثابت نشود،موحد محسوب مىشوند.
اكنون كه دلايل مطرح شده از ناحيه معتقدان به شرك اهل كتاب، مورد بررسى
وخدشه قرار گرفت، و حتى يك دليل روشن برمشرك بودن عموم اهل كتاب يافتنشد، اصل
«توحيدى بودن» اديان الهى وموحد بودن پيروان آن اديان، درباره يهود ومسيحيان
نيز جارى گشته، همه آنها موحد به شمار مىآيند، مگر اشخاص يافرقههاى خاصى كه
آلودگى آنها به شرك اثبات شود.
ب ) آيات توحيدى در تورات و انجيل
تمام قسمتهاى عهد قديم وجديد - اعم از تورات، انجيل و رسالههاى متفرقه -
باهمه تحريفاتى كه در طول تاريخ در آنها انجام گرفته، آكنده از آيات
وفقراتتوحيدى و تبيين كننده انواع مظاهر توحيد - اعم از توحيد در خالقيت،
توحيدافعالى، توحيد ربوبى، توحيد در عبادت ونفى هرگونه شرك - است. علاوه
براينكهشايد در مجموع فصلهاى عهدين نتوان حتى يك جمله صريح در شرك پيدا
كرد.البته فقراتى، به ويژه در برخى اناجيل، مثل انجيل «يوحنا» و نامههاى
«پولسقديس» وجود دارد كه در انديشه هاى شرك آميز ويا حداقل مشوب شرك
ظهوردارد. اما اولا، اين موارد اندك است; ثانيا، اگر طبق قواعد اصولى بخواهيم
بين آياتو فقرات صريح در توحيد و فقرات ظاهر يا محتمل شرك جمع عرفى كنيم،
بايدآيات توحيدى را مقدم داشته، فقرات موهم شرك را بر معانى صحيح آنها
حملبنماييم، تا با آيات توحيدى عهدين سازگارى داشته باشد، به ويژه كه فقرات
موهمشرك اغلب چند بعدى و داراى نحوهاى ابهاماند كه نمىتوان براساس
آنهاقضاوت كرد.
بنابراين، اگر فردى يهودى يا مسيحى با ذهنى خالى از اعتقادات واهى به
منظورآموختن وفراگرفتن معارف اين دوكتاب وايمان بدانها، به آيات وفقرات اين
دوكتاب مراجعه كند، نمونههاى فراوان و آشكار انديشه توحيدى را نظاره
خواهدكرد،و هنگامى كه با عبارات موهم شرك ومبهم و چند پهلو مواجه شود، خود
آنها را بهمعانى صحيح توحيدى حمل خواهد كرد، و يا دست كم جزو فقرات مبهم و
مجملو فوق درك عقل تلقى كرده، ضمن ايمان اجمالى به آنها، از ايمان به مفاد
شركآميز آنها پرهيز كرده و در تشخيص و تعيين معانى ومراد آن فقرات سكوت
اختيارخواهد كرد. چنان كه بسيارى از دانشمندان مسيحى متاخر به طور صريح
همينرويه را درباره ماجراى تثليث پيشه خود كردهاند.
بر اين اساس، مىتوان نتيجه گرفت كه به طور عادى، چون يهوديان - اعم
ازپيشينيان و معاصران - در پى دريافت معارف دينى خويش به تورات و انجيل
فعلىمراجعه كرده، و مىكنند، معمولا همين تفكر توحيدى را دريافته، قهرا از
شركپيراستهاند، هر چند ممكن استبسيارى از خرافات وانديشهها و معارف
باطلخفيفتر از شرك را پذيرفته باشند.
براى اثبات اين مطلب كه عهدين از ايده يگانهپرستى سرشار است، لازم
استپارهاى از فقرات عهدين در زمينه جلوههاى توحيد عرضه گردد. اما قبل از
آن،شايسته است تعبيرات برخى علماى اسلامى و دانشمندان مسيحى را در خصوصاين
موضوع نقل كنيم.
نظر دانشمندان اسلامى درباره تورات وانجيل كنونى
علامه طباطبايى مىنويسد:
دعوتهاى انجيل آكنده از دعوت به سوى خداى سبحان است. اين تعابير انجيلگرچه
به جامعيت جمله زيباى قرآن «اعبدوا الله ربى و ربكم» نيست، ولىدر بر دارنده
دعوت به سوى خداوند متعال واعتراف به ربوبيت پروردگار است واينكه زمام تمام
امور به دست او است واعتراف به اينكه او پروردگار همه مردماست، واصلا حتى يك
جا دعوت صريح به سوى خود عيسى(ع) را در انجيلنمىتوان يافت، در عين حال كه
تعبيراتى چون «من و پدرم» يكى هستيم (انجيليوحنا، اصحاح دهم) در انجيل هست.
بنابراين، برفرض صحت اين تعبيرات،لازم است آنها را بر اين معنا حمل كنيم كه
«اطاعت من هم چون اطاعتخداست.» چنان كه خداوند در قرآن كريم هم مىفرمايد «من
يطعالرسول فقداطاع الله»، هركس از پيامبر اطاعت كند، اطاعتخدا كرده است.
(138)
رشيد رضا مىنويسد:
تحقيق و بررسى نشان مىدهد كه در «عهد قديم»; يعنى كتابهايى كه از
پيامبرانقبل از حضرت عيسى(ع) به يادگار مانده است، هيچ عبارت آشكار يا
پنهانىحاكى از تثليث وجود ندارد... و هم چنين مىتوان گفت كه انديشه توحيدى
درجاى جاى انجيل كاملا آشكارا به نظر مىرسد وتفكر تثليثبه صورت پنهانىمطرح
شده است. بنابراين، عقيده تثليث و الوهيت عيسى(ع) كه از سوى مبشرانمسيحى تبليغ
مىگردد، از عهد جديد نمىتوان آن را فهيمد، بلكه آنان به برخىعبارات انجيل
استناد مىكنند كه به سختى مىتوان عقيده خدايى عيسى وتثليث را از آنها
استخراج كرد. (139)
مستر جيمز هاكس، مؤلف «قاموس كتاب مقدس» در اين باره مىنويسد:
ولى مسئله تثليث در عهد جديد مخفى وغير واضح است. (140)
شايد بتوان آيات شريفه اى از قرآن را كه يهوديان ومسيحيان آن زمان را به
تبعيتوپيروى تورات وانجيل تشويق مىكند - در حالى كه تورات و انجيل آن عصر
تقريباهمين تورات وانجيل تحريف شده كنونى با اندك تفاوتى بوده است -
شاهدىبرتوحيدى بودن آيات وفقرات عهدين ومبرا بودنشان از انديشه آشكار شرك
دانست.
قرآن كريم در اين زمينه مىفرمايد:
قل يا اهل الكتاب لستم على شئ حتى تقيموا التوراة والانجيل وما انزل اليكم
منربكم وليزيدن كثيرا منهم ما انزل اليك من ربك طغيانا وكفرا فلاتاس علىالقوم
الكافرين (141) ; بگو اى اهل كتاب، شما بر هيچ (ارزشى) استوار
نيستيد، مگرآن كه تورات و انجيل و آنچه از سوى پروردگارتان برشما نازل گشته
است،برپاى داريد، و حتما آنچه از طرف خدايتبرتو [اى پيامبر] نازل شده
است،برطغيان و كفر بسيارى از آنان خواهد افزود. پس تو برگروه ستمگرانتاسف
مخور.
پژوهشى در معارف تورات و انجيل
گرچه شان تحقيق و پژوهش در باره شناخت واقعيت هر دين ومكتب آن است كهآراى
آنها از كتب و متون اصلى آن دين و مكتب و شخصيتهاى اصلى وايدئولوگهايى كه
سخن آنها معيار و حجت است، گرفته شود، اما در عمل ديدهمىشود كه نقادان
ونويسندگان در اغلب اوقات به نقل قولها و حكايت ديگران وكتبى كه در رد آن
مكاتب تاليف شده، اكتفا كرده و برآن اساس به قضاوت نشستهاند.
نكته فوق اين ضرورت را ايجاب كرد كه در موضوع مورد بحث (توحيدى بودنآيات و
فقرات تورات و انجيل كنونى) پژوهشى در متن عهدين داشته، مجموعآيات بخشهايى كه
پيرامون توحيد و انواع و فروع آن است ملاحظه، دسته بندى وعرضه گردد. در سير اين
مطالعات با ملاحظه بسيارى از قسمتهاى عهدين - متنعربى و فارسى - نكات تازهاى
مثل تحريف در ترجمه «رب» در متن فارسى و عربىو انگليسى به نظر آمد، كه قابل
توجه است.
مجموعه موضوعات مهم توحيدى كه آيات و فقرات عهدين درباره آنهاجمع آورى شد و
قابل توجه است عبارت است از:
1- يگانگى خدا و صفات جلال و جمال و مغايرت او با غير خود;
2- عيسى(ع) انسان و فرزند انسان است;
3- عيسى(ع) پيامبر و برگزيده خداست;
4- عيسى(ع) قدرت مطلق ندارد، بلكه مامور از جانب خدا و خود نيازمنداوست و
نيازهايش را از او مىطلبد و فقط واسطهاى بين خدا و مردم است;
5- عيسى(ع) تجلى خداست;
6- عيسى(ع) دعوت كننده به سوى خداست، نه به سوى خويشتن;
7- عيسى(ع) تشويق كننده مردم به سوى پرستش خداست;
8- تفكيك بين خدا و خداوند (الله و رب).
1 - يگانگى خدا و صفات جلال و جمال و مغايرت او با غير خود
تعبيرات صريح و فراوانى در عهدين، به ويژه عهد عتيق، در تاكيد
بريگانگىخداوند و نفى شريك و معرفى صفات مختص خداوند وجود دارد كه برخى
ازآنها از اين قرارند:
- عيسى او را جواب داد: كه اول همه احكام اين است كه بشنو اى اسرائيل،خداى
ما خداوند واحد است.... كاتب وى را گفت: آفرين اى استاد، نيكو گفتى;زيرا خدا
واحد است و سواى او ديگرى نيست. (142)
- اى اسرائيل بشنو يهوه خداى ما يهوه واحد است. (143)
- زيرا يهوه آفريننده آسمان كه خداست كه زمين را سرشت وساخت و آن رااستوار
نمود و آن را عبث نيافريد، بلكه به جهتسكونت مصور نمود، چنينمىگويد: من يهوه
هستم و ديگرى نيست. (144)
- تا تمامى قومهاى جهان بدانند كه يهوه خداست و ديگرى نيست. (145)
- خدا يهوه كه آسمانها را آفريد وآنها را پهن كرد و زمين و نتايج آن را
گسترانيدو نفس را به قومى كه در آن باشند و روح را برآنانى كه در آن سالكاند
مىدهد،چنين مىگويد: ...من يهوه هستم و اسم من همين است، و جلال خود را به
كسىديگر و ستايش خويش را به بتهاى تراشيده نخواهم داد. (146)
- يهوه مىگويد كه شما وبنده من كه او را برگزيدهام، شهود من مىباشيد
تادانسته به من ايمان آوريد و بفهميد كه من او هستم و پيش از من خدايى هستمصور
نشده و بعد از من نخواهد شد. من يهوه هستم و غير از من نجاتدهندهاى نيست. من
اخبار نموده و نجات دادهام و اعلام نموده و در ميان شماخداى غير نبوده است.
(147)
- من يهوه هستم و ديگرى نيست و غير از من خدايى نه ... تا از مشرق آفتاب
ومغرب آن بدانند كه سواى من احدى نيست. من يهوه هستم و ديگرى نى.پديدآورنده نور
و آفريننده ظلمت، صانع سلامتى و آفريننده بدى. من يهوهصانع همه اين چيزها
هستم. (148)
- مثل يهوه قدوسى نيست; زيرا غير تو كسى نيست... ; زيرا يهوه خداى علاماست
و به او اعمال سنجيده مىشود. (149)
- خدا را هرگز كسى نديده است، پسر يگانهاى كه در آغوش پدر است همان او
راظاهر كرد. (150)
- و هيچ خلقت ازنظر او مخفى نيست، بلكه همه چيز در چشمان او كه كار ما باوى
استبرهنه و منكشف مىباشد. (151)
- چشمان خداوند در همه جاست و بر بدان و نيكان مىنگرد. (152)
- و حيات جاودانى اين است كه تو را خداى واحد حقيقى و عيسى مسيح را
كهفرستادى بشناسند. (153)
- عيسى بدو (مريم مجدليه) گفت: مرا لمس مكن; زيرا كه هنوز نزد پدر خودبالا
نرفتهام وليكن نزد برادران من رفته، به ايشان بگو كه نزد پدر خود وپدر
شماوخداى خود و خداى شما مىروم. (154)
- زيرا هرگاه تقصيرات مردم را بديشان بيامرزيد، پدر آسمانى شما را نيز
خواهدآمرزيد. (155)
- پس آيا چند مرتبه زياده خون مسيح را كه به روح ازلى خويشتن را بىعيب
بهخدا گذرانيد، ضمير شما را از اعمال مرده طاهر نخواهد ساخت تا خداى زنده
راخدمت نماييد. (156)
- اى تمامى زمين! يهوه را بسراييد، نجات او را روز به روز بشارت دهيد، در
ميانامتها جلال او را ذكر كنيد و كارهاى او را در جميع قومها; زيرا خداوند
عظيماست و بى نهايت محمود، و او مهيب استبر جميع خدايان; زيرا جميعخدايان
امتها بتهاىاند. اما يهوه آسمانها را آفريد. مجد و جلال به حضوروى است. قوت
وشادمانى در مكان او است.
- اى قبايل قومها، خداوند را توصيف نماييد، خداوند را به جلال و قوتتوصيف
نماييد. خداوند را در زينت قدوسيتبپرستيد، اى تمامى زمين ازحضور وى بلرزيد.
ربع مسكون نيز پايدار شد و جنبش نخواهد خورد. آسمانشادى كند و زمين سرور نمايد
و در ميان امتها بگوييد كه يهوه سلطنت مىكند.... يهوه را حمد بگوييد; زيرا كه
نيكو است; زيرا آن رحمت او تا ابد الاباد است....يهوه خداى اسرائيل مبارك
باد،ازل تا ابدالاباد، و تمام قومآمين گفتند وخداوند راتسبيح خواندند.
- خداوند پادشاه اسرائيل و يهوه صبايوت كه ولى ايشان امت چنين مىگويد:من
اول هستم ومن آخر هستم و غير از من خدايى نيست، ومثل من كيست كه آنرا اعلام
كند و بيان نمايد و آن را ترتيب دهد. از زمانى كه قوم قديم را برقرارنمودم، پس
چيزهاى آينده و آنچه را كه واقع خواهد شد اعلام بنماييد. ترسان وهراسان
مباشيد. آيا از زمان قديم تو را اخبار و اعلام ننمودم؟ و آيا شما شهودمن
نيستيد؟ آيا غير از من خدايى هست؟ البته صخرهاى نيست واحدى رانمىشناسم. آنانى
كه بتهاى تراشيده مىسازند، جمعا باطلاند و چيزهايى كهايشان مىپسندند،
فايدهاى ندارد و شهود ايشان نمىبينند و نمىدانند تا خجالتبكشند. كيست كه
خدايى ريخته يا بتى ساخته باشد كه نفعى ندارد... خدايىساخته آن را مىپرستند و
از آن بتى ساخته پيش آن سجده مىكنند، بعضى از آنرا در آتش مىسوزانند و بر
بعضى گوشت پخته مىخورد و كباب را برشته كرده،سير مىشود وگرم شده، مىگويد: وه
گرم شده آتش را ديدم، و از بقيه آن خدايى;يعنى بتخويش را مىسازد و پيش آن
سجده كرده، عبادت مىكنند و نزد آن دعانموده، مىگويد: مرانجات بده! چون كه تو
خداى من هستى.
ايشان نمىدانند و نمىفهمند; زيرا كه چشمان ايشان را بسته است تا نبينند،و
دل ايشان را تا تعقل ننمايند... .
- خداوند چنين مىگويد: من يهوه هستم و همه چيز را ساختم، آسمانها رابه
تنهايى گسترانيدم و زمين را پهن كردم و با من كه بود؟... . (157)
- و خود پدر كه مرا فرستاد به من شهادت داده است كه هرگز آواز او را نشنيده
وصورت او را نديده است. (158)
2 - عيسى(ع) انسان و فرزند انسان است
تعبيرات متعددى در انجيل و ديگر قسمتهاى عهد جديد وجود دارد كهانسان بودن
و آدمىزاده بودن حضرت عيسى(ع) را به روشنى مطرح كرده است،از آن جمله:
- [عيسى] به ايشان [دو نفر مسافر] گفت: چه چيز [و چه خبر] است؟
- گفتندش در باره عيسى ناصرى كه انسانى بود... (159)
- ليكن چون زمان به كمال رسيد، خدا پسر خود را فرستاد كه زاييده شده از
زنبود و زير شريعت متولد شد. (160)
- زيرا هم چنان كه پدر در خود حيات دارد، هم چنين پسر را نيز عطا كرده است
كهدر خود حيات داشته باشد و بدو قدرت بخشيده است كه داورى هم بكند; زيراكه پسر
انسان است. (161)
- آن گاه نزد شاگردان آمده، بديشان گفت: مابقى را بخوابيد و استراحت
كنيد،الحال ساعت رسيده است كه پسر انسان به دست گناهكاران تسليم شود.
(162)
- او [عيسى] در جواب ايشان [حواريون] گفت: ... به درستى كه پسر انسانبه
طورى كه در باره او مكتوب است، رحلت مىكند، ليكن واى برآن كسى كهپسر انسان به
واسطه او تسليم شود. (163)
3 - عيسى(ع) پيامبر و برگزيده خداست
تعبيرات متعددى به اين مضمون در انجيل وجود دارد، مانند:
- عيسى بديشان گفت: چه چيز است؟ گفتندش: در باره عيسى ناصرى كه انسانىبود
نبى و قادر در فعل و قول در حضور خدا و تمام قوم. (164)
- عيسى چون اين را گفت، چشمان خود را به طرف آسمان بلند كرده، گفت:اى پدر...
حيات جاودانى اين است كه تو را خداى واحد حقيقى و عيسى مسيحرا كه فرستادهاى
بشناسند. (165)
- ليكن چون زمان به كمال رسيد، خدا پسر خود را فرستاد... . (166)
- [لحظه صليب] گروهى به تماشا ايستاده بودند و بزرگان نيز تمسخر كنان
بهايشان مىگفتند: ديگران را نجات داد، پس اگر او مسيح و برگزيده خدا
مىباشد،خود را برهاند. (167)
- يعنى اين كارهايى كه من مىكنم، بر من شهادت مىدهد كه پدر مرا
فرستادهاست. (168)
و چون وارد اورشليم شد، تمام شهر به آشوب آمده مىگفتند: اين كيست؟ آنگروه
گفتند: اين است عيسى نبى از ناصره جليل. (169)
- و چون رؤساى كهنه و فريسيان مثلها مىتراشيدند، دريافتند كه در باره
ايشانمىگويد. و چون خواستند او را گرفتار كنند از مردم ترسيدند; زيرا كه او
را نبىمىدانستند. (170)
4 - عيسى(ع) غنى وقادر مطلق نيست
اين اوصاف، نشانههاى محدوديت و آفريده بودن هر موجود است. اين
ويژگىهابارها در عهد جديد در مورد عيساى مسيح(ع) بيان شده است، كه به
صراحتبربشر بودن وى دلالت دارد، مانند:
- من از خود هيچ نمىتوانم كرد، بلكه چنان كه شنيدهام داورى مىكنم و
داورىمن عادلانه است; زيرا كه اراده خود را طالب نيستم، بلكه اراده پدرى را كه
مرافرستاده است. (171)
- عيسى به ايشان گفت: وقتى كه پسر انسان را بلند كرديد، آن وقتخواهيددانست
كه من هستم و از خود كارى نمىكنم، بلكه به آنچه مرا تعليم داد، تكلممىكنم و
او كه مرا فرستاد با من است و پدر مرا تنها نگذارده است; زيرا كه منهميشه
كارهاى پسنديده او را به جا مىآورم. (172)
- ونزديك به ساعت نهم (از صليب شدن) عيسى به آواز بلند صدا زده گفت:
ايلىايلى لما سبقتنى; يعنى الهى الهى چرا مرا ترك كردى؟ (173)
- [عيسى] پس قدرى به پيش رفته، به روى در افتاد و دعا كرد، گفت: اى پدر
من!اگر ممكن باشد اين پياله از من بگذرد، ليكن نه به خواهش من، بلكه به اراده
تو...بار ديگر رفته باز دعا نموده، گفت: اى پدر، اگر ممكن باشد اين پياله
بدوننوشيدن از من بگذرد، آنچه اراده توستبشود. (174)
- آن گاه عيسى وى را گفت: شمشير خود را غلاف كن; زيرا هر كه شمشير گيرد،به
شمشير هلاك گردد. آيا گمان مىبرى كه نمىتوانم اكنون از پدر خوددرخواست كنم كه
زياده از دوازده فوج از ملائكه براى من حاضر سازد؟ (175)
- زيرا خدا واحد است و در ميان خدا و انسان يك واسطهاى است; يعنى انسانىكه
عيسى مسيح باشد. (176)
5 - عيسى(ع) تجلى خدا و غايتخلقت است
جملههاى متعددى در انجيل فعلى وجود دارد مبنى بر اينكه خداوند
متعالجلوههايى از كمالات و توانايىهاى خويش را به عيسى مسيح(ع) عنايت
كردهاست او جلوه و چهره و صورت خداست و علت غايى و غرض آفرينش. در انجيليوحنا
كه شبهه ناكترين نوع انجيل و افراطىترين آنهاست، مىخوانيم:
- و او صورت خداى ناديده است، نخستزاده تمامى آفريدگان; زيرا كه در اوهمه
چيز آفريده شد... همه به وسيله او و براى او آفريده شده است. (177)
- ...كهمبادا تجلى بشارت جلال مسيحكه صورت خداست،ايشانرا روشنسازد.
(178)
- خدا كه در زمان سلف به اقسام متعدد و طريقهاى مختلف به وساطت انبيا
بهپدران ما تكلم نمود، در اين ايام آخر به ما به وساطت پسر خود گويا شد كه او
راوارث جميع موجودات قرار داد و به وسيله او عالمها آفريد كه فروغ جلالش وخاتم
جوهرش بوده... .
6 - عيسى(ع) دعوت كننده به سوى خداست، نه به سوى خويشتن
در بخشى از انجيل آمده است:
ولكن شما را مىشناسم كه در نفس خود محبتخدا را نداريد، من به اسم پدرخود
آمدهام و مرا قبول نمىكنيد، ولى هرگاه ديگرى به اسم خود آيد، او را
قبولخواهيد كرد. (179)
7 - عيسى(ع) تشويق كننده مردم به پرستش خداست
قسمتهايى از انجيل، عيسى(ع) را عابدى معرفى كرده كه خود پرستش خداىيگانه
را مىنموده است و اين خود درسى براى همه مسيحيان و پيروان آن حضرتاست. علاوه
بر اينكه تحريص و تشويق به خدمتگزارى و بندگى خداى حى وجاويدان و عبادت آن
خداى يكتا در عهد قديم و جديد وجود دارد:
- در آن وقت عيسى توجه نموده، گفت: اى پدر، مالك زمين و آسمان، تو راستايش
مىكنم كه اين امور را از دانايان و خردمندان پنهان داشتى و.... (180)
- ... ضمير شما را از اعمال مرده، طاهر نخواهد ساخت كه خداى زنده را
خدمتنماييد. (181)
- يهوه را حمد گوييد; زيرا كه نيكو است; زيرا كه رحمت او تا ابد الاباد است،
وبگوييد اى خداى نجات ما، ما را نجات ده، وما را جمع كرده، از ميان
امتها،رهايى بخش تا نام قدوس تو را حمد گوييمودرتسبيحتوفخرنماييم.
(182)
8 - تفكيك بين خدا و خداوند (الله و رب)
مشهور است كه مسيحيان همچنان كه آفريننده جهان را «خدا» مىدانند،
حضرتعيسى مسيح را «خدا» مىدانند، و بعيد نيست كه عدهاى از مسيحيان نيز همين
گونهفكر كنند. اما انجيل تحريف شده كنونى با همه تحريفاتى كه دارد، به طور
اكيد بينآفريدگار جهان و حضرت عيسى(ع) تفكيك كرده و براى هريك مقام و نامى
خاصدر نظر گرفته است. در ترجمه فارسى انجيل، هرگاه سخن از آفريدگار جهان به
ميانمىآيد، نام «خدا» را مىبرد و هر گاه سخن از عيسى مسيح(ع) است ،به
«خداوند»تعبير مىكند و هيچ گاه بين اين دو خلط نكرده است، چنان كه گويى انتخاب
اين دونام بسيار دقيق انجام گرفته است; چرا كه «خدا» نام ويژه آفريدگار جهان
است و«خداوند» در فرهنگ و لغت فارسى معناى عامى دارد كه شامل پادشاهان
(خداوندكشور) و مالكان زمين (خداوند زمين) وامثال آن است. از آن جمله در
رسالهپولس قديس كه از غلو كنندگان و افراطيون در تجليل و تقديس عيسى(ع)
است،آمده است:
فيض وسلامتى از طرف پدر ما خدا و عيسى مسيح خداوند برشما باد. (183)
در جايى ديگر آمده است:
پولس غلام عيسى مسيح و رسول خوانده شده و جدا نموده براى انجيل خدا...درباره
پسر خود كه به حسب جسم از نسل داود متولد شد و به حسب روحقدوس پسر خدا به قوت
معروف گرديد، از قيامت مردگان; يعنى خداوند ماعيسى مسيح. (184)
همين تفكيك و دقت در ترجمه عربى انجيل به كار رفته و بر همين اساس هرجانامى
از آفريدگار عالم است، اسم جلاله (الله) به كار برده شده است وهر جا سخناز
عيسى مسيح(ع) است، عنوان «رب» به كار مىرود روشن است كه «الله» ناماختصاصى
آفريدگار عالم است، و كلمه «رب» در فرهنگ لغت عرب به معناى عاممربى است; به
همين جهتبراى «رب النوع» و «رب البيت» و هر مربى به كار بردهمىشود. متن
ترجمه عربى فقرات فارسى فوق چنين است:
- نعمة لكم و سلام من الله ابينا والرب يسوع المسيح.
- پولس عبد ليسوع المسيح المدعو رسولا المفرز لانجيل الله... عن ابنه
الذىصار من نسل داود من جهة الجسد وتعين ابن الله بقوة من جهة روح
القداسةبالقيامة من الاموات يسوع المسيح ربنا.
چگونه برخى مسيحيان به خدايى عيسى معتقد شدند؟!
باتوجه به آن همه عبارات توحيدى و تاكيدهاى انجيل بر توحيد و پرهيز از شركو
همچنين تمايز آشكار بين خداى جهان و خداوند ومربى مسيحيان، چه عاملىباعث
انحراف اذهان برخى مسيحيان به سوى انديشه خدايى عيسى(ع) شد؟
گرچه عوامل متعددى از قبيل ظهور معجزات و كارهاى خارقالعاده از سوى آنحضرت
و فقدان قدرت تحليل و ريشهيابى مبدا اين قدرت در فهم مردمان عادى، وبسا تعمد و
غرضورزى برخى از مروجان مسيحىگرى، در پيدايش اين انحرافنقش داشته است، اما
عامل «ترجمه غلط» را كه يكى از جلوههاى تحريف معنوىاست، نبايد از نظر دور
داشت; زيرا گرچه دو نام خدا و خداوند طبق موازين لغتوادب فارسى با يكديگر
متفاوت است، اما اين تفاوت را تنها افراد اديب وپژوهشگر مىتوانند دريابند و
به موجب نزديك بودن مفهوم اين دو واژه و امكانكاربرد نام خداوند براى آفريدگار
عالم، عوام از اين تفاوت غافل شده، هر دو كلمه رامترادف و به يك معنا
مىشناسند. اين اشتباه وقتى رايجتر و جدىتر به نظر مىرسدكه بدانيم واژه
«خداوند» به رغم اشتراك مفهوم آن براى چند معنا، اغلب در بارهآفريدگار جهان به
كار برده مىشود، مردمان عادى نيز با شنيدن اين كلمه همانمفهوم آفريدگار و
خالق را درمىيابند.
مترجم امين و بى غرض هرگاه با اين قبيل لغات مواجه مىشود، لازم است ازبه
كار گرفتن اين گونه كلمات غلط انداز پرهيز كرده، هنگام نام بردن حضرت عيسىمسيح
از كلماتى استفاده نكند كه مفهوم ديگرى داشته و مردم معناى خالق جهان رااز آن
استنباط كنند، بلكه لازم است از واژه ديگرى استفاده كند و يا حداقل درترجمه خود
قرينهاى برمفهوم صحيح جاى دهد.
همين اشتباه - و اى بسا غرض ورزى - در ترجمه عربى انجيل هم انجام گرفته واز
عيسى(ع) به «رب» تعبير شده است، كه گرچه در لغت داراى معناى عام ومصاديق
متفاوت و متعدد است، اما بهتدريجبه گونهاى به آفريدگار جهاناختصاص يافته و
هر فرد مسيحى عرب، وقتى با ذهنى خالى داستان عيسى(ع) رادر انجيل مىخواند و نام
«رب» را در باره وى مىبيند، مفهوم خدايى عيسى بهذهنش خطور كرده، معتقد به
الوهيت و خدايى او مىگردد.
شايد بتوان بر همين اساس حدس زد كهچرا تفكر خدا بودن عيسى(ع)در بينمسيحيان
فارسى زبان و عرب زبان، بيش از مسيحيان انگليسى زبان يا مسيحيانآشنا با زبان
يونانى، رواج پيدا كرده است، و عامل اصلى اين بدعت نابخشودنىكسى جز مترجمان
كتاب مقدس كه مىتوان نام «تحريفگران معنوى» را بر آناننهاد، نيست.
ربوبيتيا معلمى و سيادت
از برخى فقرات انجيل مىتوان استفاده كرد كه كلمه «رب» در انجيل - كه
بهفارسى معادل «خداوند» و در انجيل لقب حضرت عيسى(ع) است - به معناىمعلم،
سيد، آقا و سرور به كار رفته و در همه فصول انجيل همين معنى اراده شدهاست.
چنان كه «مستر جيمز هاكس» مىنويسد:
ربونى، لفظى است عبرانى; يعنى: اى معلم، و يكى از القاب معززه يهوه بود.
(185)
اما مترجمان، معلم و سيد را به «رب» و «خداوند» ترجمه كردهاند و همين
امرمنشا تصورهاى غلط درباره مقام حضرت عيسى گشته است.
اين در حالى است كه مىتوان در چند مورد از متن انجيل كلمه ربى يا
ربونىيافت كه به صراحتبه «معلم» ترجمه شده است، از قبيل:
- عيسى بدو گفت: اى مريم، او برگشته. گفت: ربونى، يعنى اى معلم، عيسى
بدوگفت: مرا صدا مكن; زيرا كه هنوز نزد پدر خود بالانرفتهام. (186)
- و در روز بعد يحيى با دو نفر از شاگردان خود ايستاده بود، ناگاه عيسى را
ديد كهراه مىرود وگفت: اينك بره خدا. وچون آن دو شاگرد كلام او را شنيدند از
پىعيسى روانه شدند. سپس عيسى روى گردانيده، آن دو نفر را ديد كه از
عقبمىآيند. بديشان گفت: چه مىخواهيد؟ بدو گفتند: «ربى»; يعنى اى معلم،
دركجا منزل مىنمايى؟ (187)
- پس پطرس ملتفتشده، به عيسىگفت: اى استاد! بودن مادر اينجا نيكوست.
(188)
- عيسى به وى التفات كرد وگفت: چه مىخواهى از بهر تو نمايم؟ كور بدو گفت:يا
سيدى، آنكه بينايم نمايى. (189)
- پطرس به خاطر آورده، وى را گفت: اى استاد! اينك درخت انجيرى كه
نفرينشكردى خشك شده. (190)
در اين گونه موارد واژه «ربى» يا «ربونى» در متن ترجمه به موازات ترجمهاش
به«معلم» ذكر شده، ولى در برخى فقرات انجيل هم اين لقب (معلم، آقا و سيد)
بدونكلمه «ربى» به كار برده شده است وحضرت عيسى(ع) مقام خود را حتى از
زبانپيروانش به صراحت چنين معرفى مىكند: (191)
شما مرا «استاد» و «آقا» مىخوانيد و خوب مىگوييد; زيرا كه چنين هستم.
پساگر من كه آقا و معلم هستم، پاىهاى شما را شستم، برشما نيز واجب است
كهپاىهاى يك ديگر را بشوييد; زيرا به شما نمونه دادم تا چنان كه من با شما
كردم،شما نيز بكنيد.
مفهوم زيباى خداوندى عيسى در متن انگليسى انجيل
در صفحات قبل روشن شد كه گرچه در انجيل عربى وفارسى بين كلمات «الله خدا» و
«رب خداوند» تفكيك شده است، اما به موجب كثرت استعمال كلماترب و خداوند در
باره آفريدگار جهان، اين ترجمهها باور به الوهيت عيسى و شركرا در بين توده
مسيحيان فارسى زبان و عرب زبان ايجاد كرد. ولى در ترجمهانگليسى انجيل اين
تفكيك به صورت روشنتر انجام گرفته و در مورد حضرتعيسى(ع) از كلمهاى معادل رب
و خداوند استفاده شده است كه كمتر ممكناست در باره خداى جهان به كار رود. از
همين رو، هرمسيحى با مطالعه اينكلمات و القاب در انجيل انگليسى، كمتر ممكن
استبه خدا بودن عيسى(ع)اعتقاد پيدا كند.
در انجيل انگليسى براى نام بردن از آفريدگار جهان از واژه
[ God ] با حرف«جى بزرگ» (G) استفاده شده
است كه، مانند الله اسم خاص ذات بارى تعالىاست - و با «جى كوچك»
(g) براى رب النوع به كار برده مىشود - اما براى نام بردناز حضرت عيسى
از واژه [ Lord ] استفاده شده است كه به معانى: آقا،
ارباب، سالار،پادشاه واعلا حضرت به كار برده مىشود. البته
[ Lord ] در خصوص حضرتعيسى(ع) با «ال بزرگ» (L)
استعمال مىشود. (192)
در ترجمه انگليسى دو جمله اول مزبور از كتاب مقدس چنين مىخوانيم:
(193) Grace to you and peace from God our
father and the LordJesus christ;
فيض وسلامتى از طرف پدر ما خدا وعيسى مسيح خداوند برشما باد!
ونيز:
(194) anddesiynated Son of God in power
accordiny to the spiritof holiness by his resurrection from the dead Jesus
christour Lord;
و به حسب روح قدوسيت، پسر خدا به قوت معروف گرديد از قيامتمردگان; يعنى
خداوند ما عيسى مسيح .
تحريف معنوى انجيل در عصر حاضر
هنوز كسانى هستند كه خواسته يا ناخواسته بر انحراف معارف يهود ومسيح بهسوى
شرك اصرار دارند و با تفسير غلط برخى از اصطلاحات مهم و بنيادين توراتو انجيل،
سعى در تحريف معنوى و دور كردن پيروان اين دو دين آسمانى از اصلتوحيد دارند.
جيمز هاكس، كه با تاليف «قاموس كتاب مقدس»، درحساسترين مقام تفسيركلمات و
تورات و انجيل قرار گرفته، توانسته است فقط با افزودن چند سطر تفسيركلمه خداوند
و رب در تورات، مسيحيان را به سوى خطرناكترين انديشه انحرافى;يعنى شرك والوهيت
عيسى(ع) سوق دهد. وى برخلاف تحقيقى كه نگارنده درمورد كلمه رب و خداوند از نظر
لغتشناسان ارائه داد، چنين مىنويسد:
«رب» يا «خداوند»، غالبا قصد از اين الفاظ كه در كتاب مقدس وارد است،
اولا،اسم خداى تعالى مىباشد، وگاهى از اوقات احتراما به معناى بزرگ و
آقااستعمال مىشود. پس به ملاحظه معناى اول دلالتبر «اب» و «ابن»
مىنمايد،بدون ادنى فرق و تمييزى در ميانه آنها. (195)
چنان كه ملاحظه مىشود ايشان پس از سوق دادن كلمه رب و خداوند به سوىمعناى
خدايى وخالقيت عالم، عجولانه نتيجه شرك آميز تفسير خويش را مطرحمىكند و حال
آنكه:
اولا، كلمه رب و خداوند، در سرتاسر انجيل بيشتر در باره حضرت عيسى(ع)به كار
رفته است وحتى يك مورد هم - تا جايى كه از نظر ما گذشته است - در بارهخداى
متعال به كار نرفته است.
ثانيا، برفرض اين كلمه اغلب در باره خداى متعال به كار رفته باشد، بايد
دلالتبرهمان «اب»، يعنى خداى پدر كند، نه «اب وابن» بدون وجود هيچ فرق و
تمايزىميان آنها.
ج) وجود مسيحيان موحد در تاريخ
پديده شرك در بين مسيحيان، هر چند فىالجمله قابل انكار نيست، چنان كه
رواجخرافات وانديشههاى باطل در فرقههاى مختلف آنها از مسلمات تاريخ است،
اماادعاى اينكه همه مسيحيان و يهوديان در تمام مقاطع تاريخ مشرك بودهاند و
بهخدايى جز خداى يكتا عقيده داشته و او را مىپرستيدند، سخنى ناروا و
خلافواقعيتهاى تاريخ است; زيرا در هر مقطع از تاريخ دو هزار ساله
مسيحيت،جلوههايى از عقايد توحيدى مسيحيت را مىبينيم، به ويژه يهوديان كه
شايدهيچگاه به شرك تن در نداده باشند. براين اساس مىتوان ادعا كرد كه اكثر
مسيحيانتاريخ نه تنها مشرك نبوده، بلكه از موحدان تاريخاند.
شواهدى بر صحت و اثبات اين نظريه وجود دارد كه هركدام را به ترتيب تاريخ- از
آغاز ميلاد تا كنون - به طور مبسوط توضيح خواهيم داد.
الف) عصر حضرت عيسى(ع)
حواريون و بسيارى از گروندگان به آن حضرت در عصر ايشان، بدين سبب كه
اغلبعقايد و معارف دينى خود را بىواسطه يا با واسطهاى مطمئن از خود
حضرتدريافت مىكردند، داراى تفكر توحيدى بودهاند. هر چند برخى از مسيحيان
درهمان دوران در بعضى مسائل فرعى، از جمله غلو در مقام عيسى(ع) به خطا
رفتند،اما بسيار بعيد است كه در آن زمان فرد پيرو آن حضرت ضمن ايمان به كتاب
وتعاليم مسيح(ع)، عقايد شرك آميز داشته باشد. بنابراين، تقريبا همه
مسيحيانمعاصر حضرت عيسى(ع) موحد بوده، اثبات آنكه ميان آنها مشركى بوده
است،بسيار مشكل مىنمايد.
ب ) مسيحيان سه قرن اول ميلادى
گرچه پيروان حضرت مسيح(ع)، با عروج ايشان به آسمان از راهنمايىهاىشخصى آن
حضرت محروم شدند، اما تا سالها، افراد بىشمارى سخنان و نصايحدلنشين ودرسهاى
توحيدى آن حضرت را به خاطر داشتند ونسل به نسل بهيك ديگر منتقل مىكردند. شايد
اكثر قاطع مسيحيان در طول سه قرن اول -جز تعداد نگشتشمارى، مثل پولس و
شاگردانش - با همين عقايد توحيدىزندگى كرده، خداى متعال را عبادت مىكردند.
عقايدى توحيدى در ميان مسيحيانتا نيمه اول قرن چهارم به طول انجاميد و در قرن
چهارم تفكر خدا بودن عيسى(ع)از سوى شوراى كليساى فنيقيه در سال 325 ميلادى در
زمان حكومت قسطنطين(كنستانتين) به صورت يك جريان فكرى خزنده و قوى بروز كرد.
بهتر است تاريخ سرگذشت مسيحيت درسه قرن اول را از زبان چند دانشمنداسلامى
بيان كنيم.
آقاى محمد جواد مغنيه مىنويسد:
دين مسيحيتبا تفكر توحيدى خالص از زبان حضرت عيسى(ع) آغاز شد وفرقههاى
مسيحى تا مدت زيادى براين تفكر استوار ماندند، مانند گروه آبيون وگروه «بولس
شمشاطى» وگروه «اريوس». انديشه تثليث تا سال 325 ظاهرنگشت. اما در آن سال
مجمع فنيقيه قطعنامهاى مبنى بر الوهيت مسيح(ع) وكافردانستن كسانى كه مسيح را
انسان بدانند، صادر كرد و همه كتابهايى را كه عيسىرا به صورت غير خدا معرفى
كرده بود، آتش زدند، وامپراطور (قسطنطين) اينقطعنامه را ابلاغ نمود ونتيجهاش
آن شد كه عيسى(ع) پس از اتمام دوره انسانبودن، دوره خدايىاش را آغاز كرده.
(196)
علامه طباطبايى افكار شركآميز مسيحيان را ارمغان شوم مكاتب ديگر وسرزمين
هند و روم مىداند كه پس از ورود مسيحيتبه سرزمينهاى شرق وتاثيرپذيرى
شخصيتهايى، مانند پولس، وارد جوامع مسيحى شد، ايشان مىنويسد:
با دقت در انجيل و محتواى آن مىتوان دريافت كه رواج دين مسيحيت چندىپس از
حضرت عيسى(ع) به صورت صحيح انجام يافت و عيسى مسيح بهعنوان يك پيامبر از جانب
خدا معرفى مىشد واصلا سخنى از الوهيت ولاهوت عيسى و مسئله فدا براى خلاصى امت
و مانند آن مطرح نبود. اما برخىاز شاگردان آن حضرت يا كسانى كه خودشان را
منسوب به آن حضرت مىكردند،مثل پولس و شاگردان شاگردان حضرت، پس از جريان صليب
به كشورهاىمختلف دنيا مسافرت كردند، ومسيحيت را در هند و روم وافريقا گسترش
دادند.به تدريج اختلاف نظر بين اين مروجان مسيحيت پيدا شد وتبديل به
فرقههاىمتعددى گشت.
نكته جالب اينكه مردم سرزمينهاى تازه مسيحى شده، انديشههاى
صوفىگرانهدينى پيشين خود را مثل دوگانه پرستى و صابئين و برهمنىها
وبودايىها حفظكرده وداخل مسيحيت نمودند، مثل انديشه «ظهور لاهوت در ناسوت»و
«تثليث» و مانند آنچه بين چينىها و مصرىها و كلدانىها وآشورىهاو فارسها
وبت پرستان هندى و رومىهاى قديم ... .
به هر حال تبليغ مسيحيتبا محورهاى برادرى ومحبت ونيك رفتارى وتساوىو عدالت
و زهد وترك دنياى مادى وتوجه به آخرت انجام مىگرفت. تا آنكه درنيمه قرن
چهارم، كنستانتين قيصر روم مسيحيت را پذيرفت و آن را در كشورهاىمختلف ترويج
كرد. در اين قرن يك سرى اصول غلط را به عنوان اصول مسلممسيحيت پايه تحقيقات
وبررسىهاى علمى خويش قرار دادند، مانند اب وروحالقدس و صليب و خدا.
اين مرحله، اولين زمانى بود كه سستى در پايههاى دينى مسيحيت راهپيداكرد.
اولين مجمع فنيقيه در برابر سخن آريوس كه گفته بود: «اقنوم پسر با اقنوم
پدرمساوى نيست، پدر خالق و پسر مخلوق است» تشكيل شد، و اعضاى اينمجمع كه 313
نفر از اسقفها و پطروسها در محضر قسطنطين بودند، دربخشى از مصوبه خويش اعلام
داشتند:
«ما به خداى يگانه پدر كه مالك هر چيز و سازنده هر ديدنى و نديدنى استايمان
داريم، چنان كه به پسر يگانه، يعنى عيسى مسيح كه پسر خداى يگانهاست نيز ايمان
داريم. او همه خلايق را آفريد و خود آفريده نيست، بلكه خداىحق از جانب خداى حق
و از جوهره پدرش است، كسى كه به دست او همهجهانها وهر چيزى استحكام يافت...»
(197) .
فخر رازى پس از اينكه اصل دعوت عيسى(ع) واصحابش را توحيدىمىشمارد، آغاز
انحراف مسيحيت را از پولس و شاگردانش به نامهاى «نسطور» و«يعقوب» و «ملكا»
مىداند و مىنويسد:
ما يقين داريم كه حضرت مسيح(ع) واصحابش از دعوت به سوى پدر و پسرمبرا بودند;
زيرا اين زشتترين نوع كفر است ... .
مفسران گفتهاند كه پيروان حضرت عيسى(ع) بعد از آن حضرت نيز بر تفكر و
راهحق بودند، تا اينكه جنگى بين يهوديان وآنان درگرفت. در بين يهوديان
مردىشجاع به نام پولس بود كه بسيارى از پيروان مسيح را كشت، سپس به
يهودياناعلام كرد كه اگر عيسى برحق باشد، ما كافر شدهايم ومسيحيان اهل بهشت و
مااهل جهنم خواهيم بود، لذا من بايد طرحى بريزم تا آنها را نيز منحرف و
اهلجهنم نمايم. سپس دست از جنگ شست واظهار پشيمانى كرد و برسر خودخاك ريخت و
گفت: من از آسمان ندايى شنيدم كه توبهات قبول نمىشود، مگرآنكه مسيحيت را
يارى نمايى، ومن اكنون توبه كرده و آمادهام.
مسيحيان او را پذيرفته و وارد كليسا كردند. او هم يك سال در اندرون
ماندوانجيل را فرا گرفت و از سوى مردم پذيرفته شد. سپس به بيتالمقدس رفت وشخصى
به نام نسطور را به جانشينى خويش منصوب كرد و به او تعليم داد كهخدا و عيسى و
مريم سه اقنوماند. پس از آن به روم رفت و موضوع لاهوتوناسوت را به مردم آن
سرزمين تعليم داد و گفت: عيسى نه انسان بود، ونه جسم،بلكه خودش خدا بوده است.
در آنجا مردى را به نام يعقوب منصوب كرد. سپسشخص ديگرى به نام ملكا را آموزش
داد كه خداى جاودانه، عيسى است واو رانيز جانشين خود نمود. او گفت اكنون عيسى
را در خواب ديدم كه رضايتخويش را از من اعلام كرده است ومن فردا خودم را براى
خشنودى او ذبحخواهم كرد. پس از آن وارد مذبح شد و خودش را ذبح كرد.
پس از اين جريان، اين سه نفر هركدام مردم را به سوى انديشه خويش فراخواندند
و سه فرقه مشهور شكل گرفت.
اين سرگذشت را واحدى حكايت كرده است. (198)
ج) صدر اسلام
همه مسيحيانى كه معاصر ظهور اسلام و يكى دو قرن قبل وبعد از آن بودهاند،
دچارشرك ومعتقد به همه كفريات و عقايد شركآميز نبودهاند. در حديث مناظره
پيامبراكرم(ص) با نمايندگان پنج دين و از آن جمله مسيحيان و يهوديان، آنها
حقيقىبودن فرزندى عزير و مسيح را براى خدا كفر شمرده، از اعتقاد واعتراف به آن
پرهيزداشتند. درحالى كه اين گروه از يهوديان و مسيحيان، مخاطبان اصلى
آياتشريفهاى از قرآن اند كه صلاى اجتناب از شرك را به آنان سر مىدهد.
گذشت كه برخى از مفسران بر آن بودند كه هيچ مسيحى معتقد به آن كفرياتنبوده
و قرآن كريم آنها را از پىآمدهاى كفر آلود و شرك آميز پرهيز داده است.برخى از
مفسران نيز مىگفتند كه بعضى از مسيحيان معاصر پيامبر اكرم(ص) داراىاين اعتقاد
بودهاند.
د) گواهى گروهى از دانشمندان اسلامى
بسيارى از علما، متكلمان، مفسران و فقيهان شيعه و سنى كه به
مناسبتهاىمختلفى بحث از يهوديان و مسيحيان معاصر خود را به ميان آوردهاند،
تصريح يااشاره دارند كه همه يا بسيارى از مسيحيان و يهوديان زمان ما، اين عقايد
انحرافى رامنكرند. در صفحات گذشته، به ويژه در بحث اينكه چرا قرآن عقايد شرك
آميز را بهمسيحيان نسبت داده است، نمونه تعبيرات بسيارى از علماى اسلامى ذكر
شد.درآن ميان برخى از آنان گفتهاند كه حتى يهوديان و مسيحيان معاصر نزول قرآن
همداراى اين انحرافات نبودند. برخى نيز گفتهاند: مسيحيان معاصر اين نسبتها
راقبول ندارند و... .
از ميان اين دانشمندان اسلام، اسامى چهارده نفر از آنان كه تعبيرات همه
آنها رابه مناسبتهاى مختلف در صفحات گذشته نقل كرديم و از قرن چهارم تا
چهاردهموضعيت فكرى مسيحيان معاصر خويش را در كتابهاى خود منعكس كردهاند،
ازاين قرار است:
1 - شيخ طوسى، متوفاى 408 ق . در كتاب التبيان; 2 - شيخ طبرسى، متوفاىقرن
ششم هجرى، مجمعالبيان; 3 - بغوى، متوفاى 510 ق . معالمالتنزيل;4 - زمخشرى،
متوفاى 528 ق . كشاف; 5 - فخر رازى، متوفاى 606 ق . تفسير كبير;6 - قرطبى،
متوفاى 671 ق . جامعالاحكام; 7 - بيضاوى، متوفاى 791 ق . تفسيربيضاوى; 8 -
ابىالسعود، متوفاى 951 ق . تفسير ابىالسعود; 9 - ملافتحاللهكاشانى،متوفاى
988 ق . منهجالصادقين; 10 - بهاءالدين لاهيجى، متوفاى 1120 ق .تفسيرلاهيجى; 11
- ميرزامحمد مشهدى، متوفاى 1125 ق . كنزالدقائق ; 12 -شيخ اسماعيل حقى، متوفاى
1137 ق . روحالبيان; 13 - شوكانى، متوفاى1250 ق . فتحالقدير; 14 - آلوسى،
متوفاى 1270 ق . روحالمعانى.
«آلوسى» در تفسير «روح المعانى» نظر مسيحيان معاصر خويش را چنين
نقلمىكند:
بعضى خيال كردهاند كه مقصود از «اتخذونى و امى الهين» آن است كه
مسيحيان،عيسى و مريم را خدايان و معبودهاى مستقل مىدانستند و علتش اين بود
كهوقتى آنان معجزات را از دست آن دو مىديدند، خيال مىكردند كه آفريدگار
آنمعجزات، خود عيسى و مريماند، نه خدايى ديگر.
اما اين خيال نسبتبه مسيحيان معاصر ما اصلا مورد پذيرش نيست و تاكنونحتى
يك نفراز افراد موثق، اين انديشه انحرافى را از آنان نقل نكرده است. (199)
ه) مسيحيان موحد در عصر حاضر
علاوه بر نويسندگان مسيحى كه در كتابهاى خود مبرا بودن خود را از شرك
اعلامكرده و موضوعات كفر آلود و شرك آميزى را، از قبيل فرزند حقيقى بودن
عيسى(ع)براى خدا، خدا بودن عيسى(ع) و پرستش وى و مريم(ع) و تثليثحقيقى،
بهمسخره گرفته و انكار كردهاند. علماى اسلامى معاصر هم كه در اين زمينه
كتابىنوشتهاند، به اين مطلب تصريح نمودهاند كه در حال حاضر همه - يا بسيارى
ازمسيحيان - از آن عقايد شرك آميز پيراستهاند.
رشيدرضا مىنويسد:
در عصر ما، در بين مسيحيان اروپا بسيارى از موحدان را مىتوان يافت كهحضرت
مسيح را فقط پيامبر مىدانند نه خدا... . (200)
مصطفى مراغى هم در تفسير خويش مشابه همين عبارت را آورده است. (201)
رشيد رضا درباره اعتقاد مسيحيان به پرستش حضرت مريم(ع) مىنويسد:
عبادت حضرت مريم در كنيسههاى شرقى وغربى بعد از قسطنطين مورد اتفاقهمه
بود، اما فرقه پروتستان كه چند قرن بعد از ظهور اسلام بود، عبادت حضرتمريم(ع)
را انكار نمود. (202)
پرفسور «وات» يكى از دانشمندان مسيحى انگلستان در كنفرانس ديالوگ بيناديان
در بيرمنگام با استاد محمد ابراهيم جناتى گفتوگويى نموده و پاسخهاىمناسبى به
سؤالات ايشان داده است آقاى جناتى از ايشان مىپرسد: شما كه خدا ومسيح را يكى
مىدانيد آيا از باب حلول خدا در مسيح استيا از باب اتحاد و يا ازباب اينكه
مسيح مظهر خداست؟ ايشان پاسخ داد: ما چگونگى اتحاد را نمىتوانيمبيان كنيم،
ولى آن را درك مىكنيم (يدرك ولا يوصف).
ايشان پرسيد: عقيده شما راجع به تثليث اب و ابن و روح القدس چيست؟
او پاسخ داد: ما چنين چيزى را معتقد نيستيم و كسانى را كه قائل به اين
عقيدهباشند نيز سراغ نداريم، اما چون قرآن اين عقيده را از مسيحيان نقل كرده،
حتما دراعصار پيشين اينچنين گروهى بوده است.
- سخنان رئيس انجمن آشوريان ايران
«كليساى شرق آشوريان» از اخلاف وتوابع كليساى بزرگ شرق است. همين«كليساى
فنيقيه» بود كه با انتشار بيانيه تاريخى خويش، افراطىترين عقايد را در
بينمسيحيت اعلام كرد.
در گفتوگوى نگارنده با آقاى «مقصودى» رئيس كليساى شرق آشوريان و
رئيسانجمن آشوريان ايران و نماينده آشوريان در مجلس شوراى اسلامى،
عقيدهوديدگاههاى فعلى اين تندروترين فرقه مسيحيتبررسى شد. كه متن مصاحبه
درزير آورده مىشود.
- آيا شما حضرت عيسى(ع) را خدا مىدانيد؟
- خير، اگر او را هم خدا بدانيم، چگونه مىتوانيم موحد باشيم؟ بله، بين ما و
شمافرقى هست: شما حضرت عيسى(ع) را فقط انسان مىدانيد، اما ما مىگوييم
ايشانداراى جنبه انسانى و جنبه الهى است: جنبه انسانى به خاطر اينكه از يك زن
متولدشده است، و جنبه الهى به خاطر اينكه پدر نداشته و قدرت خدا روح او را
آفريدهاست. ايشان يك انسان عادى نيست.
- آيا ايشان را پسر خدا مىدانيد به اين معنا كه - نعوذبالله - خداوند نقش
يك پدرو مرد را نسبتبه حضرت مريم ايفا كرده است؟
- بله، عيسى را پسر خدا مىدانيم، ولى اين توضيح شما اصلا قابل قبول
نيست;زيرا خدا جسم نيست، اگر عيسى را پسر خدا مىدانيم، اين جمله سمبليك
است،همان معناى جنبه الهى است كه خداوند روح و نطفه او را بدون پدر آفريده است.
- آيا به نظر شما حضرت عيسى حوايجبندگان را مستقلا و بدون استمداد ازقدرت
خدا و بدون رضايت او برمىآورد، يا با رضايت و استمداد از او؟
- مطمئنا با رضايت واستمداد از خداوند; زيرا او خود محتاج به خداست.
- آيا شما حضرت عيسى را مىپرستيد وعبادت مىكنيد، يا فقط او را
تقديسوتجليل مىكنيد تا بر شما نظر رافت و محبت داشته باشد؟
- ما حضرت عيسى را مىپرستيم، همان طور كه خدا را مىپرستيم.
- مقصود من اين است كه آيا حضرت را به اين قصد نيايش و كرنش مىكنيد
كهآفريننده هستى و مدير مستقل جهان و حاجت دهنده مستقل است؟ يا به ايننيت كه
او بنده مقرب، بلكه برترين مخلوق خدا و محبوب او است، تا جايى كههر كارى
بخواهد از ناحيه خداوند انجام دهد، مىتواند با استمداد از قدرت خداانجام دهد؟
- قصد ما همين نوع دوم است.
- عبادات شما چگونه است؟
- هر شب قبل از خواب نيايشى حدود چهار سطر از انجيل متى را به زبان
مذهبىخودمان كه زبان آشورى است و زبان رسمى ايرانيان در دوره اشكانيان نيز
بودهاست، مىخوانيم. ما هر شبانه روز همين يك مرتبه نماز را مىخوانيم. البته
نمازجماعت هم داريم كه روزهاى يكشنبه همه در كليسا جمعشدهو كشيش همين
نيايشرابا اضافاتى مىخواند وما تكرار مىكنيم. آغاز آن نيايش به ترجمه فارسى
اين است:
«اى خداى بزرگ كه در آسمان نامت مقدس باد، ملكوت تو بيايد، خواست تو
انجامگيرد...».
- آيا شما حضرت مريم را خدا مىدانيد واو را مىپرستيد؟
- خير، حضرت عيسى داراى جنبه انسانى و جنبه الهى بود. اما حضرت مريم فقطجنبه
انسانى دارد وايشان را نمىپرستيم. البته برخى كاتوليكها تقريبا جنبه خدايىهم
به مريم مىدهند.
- آيا مذاهب ديگر غير از كليساى شرق، مثل كاتوليكها و پروتستان و
برادرانپنتىكاستى و همچنين ارامنه در اين اصول اختلاف نظرى با شما دارند;
مثلاعيسى را خدا بدانند؟
- خير، در اين اصول همه موافق هستيم، ولى اختلافات فرعى ديگرى داريم;
مثلابرادران پنتى كاستى خيلى با ما تفاوت دارند، آنها غسل تعميد را پس از بلوغ
لازممىدانند وحال آنكه اصلا اين نظريه صحيح نيست، بلكه نوزاد از همان اول
بايدغسل تعميد داده شود تا مسيحى گردد، والا اگر قبل از بلوغ و غسل تعميد
بميرد، بهچه دينى مرده است؟
- اگر همه مذاهب مسيحى در اين ديدگاه توحيدى مشتركاند، پس چهطورشوراى
كليساى فنيقيه بيانيهاى مبنى برخدا بودن حضرت عيسى صادر كرد؟
- اتفاقا در ديدارى كه سه ماه قبل «پاترياك» كليساى شرق ايران و «مارون
خاىچهارم» و دو كشيش ديگر با پاپ ژان پل دوم داشتند، آقاى پاپ همين موضوع
راصريحا مطرح كرده و گفته بود كه : كليساى فنيقيه يك اشتباه بزرگ كرد و
نظراتغلطى صادر كرد و1500 سال ما را از عموم مسيحيت جدا كردند.
حاصل سخن
با توجه به مباحث مفصل پيشين مىتوان چنين گفت كه:
هيچ دليلى برمشرك بودن همه اهل كتاب وجود ندارد، بلكه دلايل متعددىبرموحد
بودن بسيارى از يهوديان و مسيحيان موجود است. اما عقايد خاصى كه درقرآن كريم و
آثار نويسندگان و يا آنچه به صورت مشهور به اهل كتاب نسبت دادهشده است، در سه
دسته مىگنجد:
نوع اول، عقايدى است كه توجيه صحيح دارد و پذيرش آنها موجب شركنيست، مانند
پسر خواندگى حضرت عيسى(ع) و عزير براى خدا، اما به معناىبنوت تشريفى و محبوب
بودن نزد خداوند يا به معناى خليفه خدا بودن و متجلى ومتخلق به اخلاق خدا بودن،
ونيز به معناى خلقت عيسى به قدرت خدا، بدونوساطت پدر و هم چنين اعتقاد به
تثليثبه معناى اينكه حضرت عيسى(ع) وروحالقدس جلوههاى ذات بارى تعالى هستند.
نوع دوم ، آن دسته از عقايد باطل و خرافى است كه كمتر از كفر و يا در حد
كفراست اما مستلزم شريك قراردادن براى خدا نيست، مثل فديه شدن عيسى(ع)
براىبخشش گناهان مسيحيان، مراسم عشاى ربانى، غلو ومبالغه در تجليل از
حضرتعيسى(ع) و مريم(ع)، اطاعت مطلق از احبار و رهبان يهود، حلول خدا درعيسى(ع)
نه آن گونه كه مشركان مىپندارند. اعتقاد وايمان برخى از يهوديان ومسيحيان به
اينگونه عقايد، گرچه عامل انحراف و حتى كفر است، ليكن مستلزمشرك نيست.
نوع سوم، عقايد شرك آميزى است كه انسان با ايمان به آنها، آشكارا براى
خدادر مقام ذات يا خالقيتيا بوبيتيا عبادت شريك قرار مىدهد، مثل اعتقاد
بهاينكه الله همان مسيح است، جواز وانجام عبادت عيسى ومريم يا اعتقاد به
سهخداى مستقل وحقيقى. اما هيچ دليل روشنى وجود ندارد كه اين عقايد مورد
قبولهمه مسيحيان تاريخ، يا همه نصاراى معاصر ظهور اسلام بوده باشد; زيرا
ممكناست كه فقط برخى از آن مسيحيان چنين عقايدى داشتهاند. اين احتمال نيز
وجوددارد كه اصلا هيچ نصرانى معتقد به اين عقايد شرك آميز نبوده، بلكه چون
ممكنبود ديگر اعتقادات واهى وباطل مسيحيان داراى چنين پىآمدهاى شرك
آميزىباشد، قرآن آنها را از اين سير نزولى پرهيز داده و عاقبت وحشتناك
عقايدشان رابرآنان افشا كرده است.
آرى، برخى شواهد بر مشرك شدن فرقههايى از نصارا در بعضى مقاطع تاريخ،مثل
تبليغات پولس قديس و شاگردانش و مصوبات شوراى كليساى فنيقيه، وجوددارد، اما
علاوه بر اينكه اين شواهد چندان هم روشن نيست و هنوز تاحدى درهالهاى از ابهام
است، مختص بعضى از فرقههاى نصارا در بعضى از مقاطع تاريخاست و نمىتوان به
همه زمانها تعميم داد.
1. شيخ انصارى، الطهاره، ص 325: «الكافر بجميع اقسامه... والاصل... الكتاب
قوله تعالى«انما المشركون نجس». بناء على شمول المشرك... و يؤيده نسبة
الاشراك الى اليهود و النصارى فىقوله- تعالى....
2. الحدائق، ج5، ص6- 164: «اما الاية...اورد عليه... ثالثا، انه على تقدير
التسليم ، فالاية مختصة بمنصدق عليه عنوان الشرك، و المدعى اعم منه... اقول :
و الجواب... بصدق عنوان الشرك على اهلالكتاب بقوله- تعالى-...».
3. جواهر الكلام، ج6، ص42: «ويدل عليه مضافا الى ذلك قوله- تعالى- : «انما
المشركون نجس» المتممدلالتها... بعدم القول بالفصل بين المشرك و غيره منهم...
ان لم نقل بتعارف مطلق الكافر من المشرك اولما يشمل اليهود والنصارى لقوله-
تعالى-...».
4. شيخ انصارى، الطهارة، ص 325 : «كماصرح به شارح الروضة مستشهدا به ما حكاه
عن النووىفى التحرير من ان المشرك يطلق على كل عابد صنم و يهودى ونصرانى و
مجوسى و زنديق و غيرهم».
5. سلسلة الينابيع الفقهيه، ج1، ص360 به نقل از فقه القرآن: « و اذا صافح
المسلم الكافر او من كانحكمه حكمه ويده رطبة بالعرق او غيره، غسلها من مسه
بالماء البتة... لانه- تعالى- قال «انماالمشركون نجس» فحكم عليهم بالنجاسة
بظاهر اللفظ».
6. مجمع البيان، ج5، ص20: معناه(الاية) ان الكفار انجاس... و هذا ما يوافق
ما يذهب اليه اصحابنا منان من صافح الكافر و يده رطبة وجب ان يغسل يده».
7. التبيان، ج5، ص234: «و ظاهر الاية ان الكفار انجاس... قال عمربن
عبدالعزيز... لايدخل احد مناليهودى و النصارى شيا من المساجد بحال، و هذا هو
الذى نذهب اليه».
8. كشف اللثام، المقصد الثالث من النجاسات: «والاية نص على نجاسة المشركين
منهم (اليهود والنصارى) و من غيرهم».
9. سلسلة الينابيع الفقيهه، ج2، ص378 به نقل از الغنيه.
10. رياض المسائل، ج1، ص85.
11. جواهر الكلام، ج6، ص42.
12. مجمع الفائدة، ج1، ص320.
13. جامع المدارك، ج 1، ص 201.
14. مستمسك العروة، ج1، ص369 : «و استشكل فيه ثالثا، بان مفاد الاية اخص
من المدعى; لاختصاصهبالمشرك... و يشكل بان نسبة الاشراك اليهم ليست على
الحقيقة الشرعيه».
15. مستند الشيعه، ج 1، الفصل السابع من النجاسات.
16. امام خمينى، الطهارة، ج3، ص298: «و كيف كان لايمكن لنا اثبات الشرك
لجميع طوائفهم ولااثباتهلليهود مطلقا...، فالاية الشريفه غير وافية لاثبات
تمام المدعى اى نجاسة تمام صنوف الكفار».
17. بحوث فى شرح العروة الوثقى، ج3، ص261 : «تارة يراد بالمشرك معناه
اللغوى الشامل للكتابى والمسلم المرائى... يندفع... و تارة يراد المعنى
الاصطلاحى اى الوثنيون ، ويؤيده ان الوثنيين كانوامشتاقين الى دخول الكعبة».
18. التنقيح، ج2، ص44 : «فلامناص من ان يراد بالمشرك مرتبة خاصة منه و هى
ما يقابل اهل الكتاب... ومعه كيف يمكن ان يقال ان المراد من المشركين فى الاية
اعم من اهل الكتاب؟ فان ظاهرها ان المشركفى مقابل اهل الكتاب».
19. مدارك الاحكام، ج2، ص294 : «سلمنا ان المراد بالنجس المعنى المصطلح
عليه عند الفقهاء، لكناللازم من ذلك نجاسة المشرك خاصة و هو اخص من المدعى، اذ
من المعلوم ان من افراد الكافر ماليسبمشرك قطعا فلايصلح لاثبات الحكم على وجه
العموم».
20. توبه (9)آيه 30.
21. انبياء(21)آيه 26.
22. جواهر الكلام، ج6، ص42: «او لما يشمل اليهود والنصارى لقوله- تعالى-
«و قالت اليهود... عمايشركون».
23. الحدائق الناضرة، ج5، ص165: «والجواب... بصدق عنوان المشرك على اهل
الكتاب بقوله- سبحانه- "وقالت اليهود... سبحانه عما يشركون"».
24. مجمع البيان، ج3، ص23.
25. الميزان، ج9، ص244.
26. تفسير كبير، ج16، ص33.
27. مستمسك العروة، ج1، ص369.
28. مجمع البيان، ج3، ص23.
29. امام خمينى، الطهارة، ج3، ص298.
30. كشاف، ج2، ص263.
31. جناتى، طهارة الكتابى فى فتوى السيد الحكيم.
32. تفسير جامع البيان، ج10، ص78.
33. فخر رازى ، تفسير كبير، ج16، ص33.
34. التبيان، ج5، ص239: «فان قيل : كيف اخبرالله عن اليهود بانهم يقولون
عزير ابن الله، و اليهودتنكرهذا؟ قلنا: انما اخبر الله بذلك عنهم; لان منهم من
كان يذهب اليه، والدليل على ذلك ان اليهود فىوقت ما انزل الله القرآن سمعت هذه
الاية فلم تنكرها».
35. الميزان، ج9، ص244: «فنسبفى كلامه- تعالى- الىجميعهم; لان البعض
منهمراضون بمافعلهالبعض الاخر».
36. تفسير كبير، ج16، ص33.
37. ترجمه تفسير الميزان، ج18، ص80.
38. تفسير كبير، ج 16، ص 36.
39. مجمع البيان، ج 3، ص 23.
40. امام خمينى، الطهارة، ج3، ص298.
41. الميزان، ج9، ص244.
42. انجيل يوحنا... 1، بند 18.
43. كتاب مقدس، عهد عتيق، امثال سليمان، 3-15.
44. عهد جديد، نامه به عبرانيان، 4- 13.
45. م. 1. ج. فنيلى، در جستوجوى حقيقت، ص 24، ترجمه ط. ميكائيليان.
46. انجيل لوقا، ج 1، ص 26- 38.
47. مريم (19) آيه 16- 22.
48. آل عمران(3) آيه 47.
49. امام خمينى، آداب الصلوة، ص 8.
50. الميزان، ج3، ص313- 315.
51. مائده (5) آيه 18.
52. الميزان، ج6، ص248.
53. عهد عتيق، مزامير، ص103- 112.
54. عهد جديد، رساله اول يوحنا، 10- 12.
55. انجيل يوحنا، 11، 51 و 52.
56. همان ، 20، 17 و 18.
57. انجيل لوقا، 6، 35 و 36.
58. عهد جديد، رساله پولس به روميان، 1، 1- 5.
59. انجيل متى، 6، 15.
60. همان، 6، 1.
61. همان، 6، 9.
62. همان ، 5، 16.
63. عهد جديد، رساله به غلاطيه، 4، 4- 6.
64. انجيل يوحنا، 1، 13 و 14.
65. انجيل متى، باب 5، بند 44 و 45.
66. ترجمه اين جمله در متن عربى كتاب مقدس صحيح تر بوده و اين گونه آمده
است: «ان كان احدلايولد من فوق لايقدر ان يرى ملكوت الله.»; انجيل يوحنا، باب
3، بند 4- 8.
67. همان.
68. الميزان، ج3، ص313.
69. تفسير كبير، ج16، ص46.
70. رشيدالدين ميبدى، كشف الاسرار وعدة الابرار، ج3، ص72.
71. توبه (9)آيه 30.
72. الميزان، ج9، ص254.
73. تفسير الجواهر، ج2، ص153.
74. همان، ج 3، ص 225.
75. طبرسى، الاحتجاج، ج1، ص1.
76. توبه (9)آيه 31.
77. الجواهر، ج6، ص42.
78. الحدائق الناضره، ج5، ص166.
79. شيخ انصارى، الطهاره، ص325.
80. اصول كافى ، كتاب الايمان و الكفر، باب الشرك ، ح 8.
81. يوسف (12)آيه 106.
82. مجمع البيان، ج5، ص23.
83. همان.
84. الميزان، ج9، ص245.
85. امامخمينى، الطهاره، ج3، ص296.
86. مستمسك العروة، ج1، ص369.
87. تفسير كبير، ج16، ص37.
88. الميزان، ج9، ص245: «و اتخاذهم الاحبار والرهبان من دون الله،
هواصغاوءهم لهم واطاعتهم منغير قيد... و اما اتخاذهم المسيح ابنمريم ربا من
دون الله، فهو القول بالوهيته كما هو المعروف منمذهب النصارى. ويكون الاتخاذين
مختلفين من حيث المعنى فصل بينهما، فذكر اتخاذهم الاحبار والرهبان اربابا من
دون الله، ثم عطف عليه قوله: والمسيح ابن مريم».
89. تفسير بيضاوى، ج2، ص180: «اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا، بان
اطاعوهم فى تحريم ما احل اللهو تحليل ما حرم الله، او بالسجود لهم. و المسيح
ابن مريم، بان جعلوه ابنا لله، ما امروا الا ليطيعوا[ليطبعوا] الها واحدا و هو
الله- تعالى- : و اما اطاعة الرسول و سائر من امرالله بطاعته فهو فى
الحقيقةطاعة الله».
90. تفسير روح البيان، ج3، ص415: «اتخذوا اليهود احبارهم والنصارى رهبانهم
كالارباب، فهو من بابالتشبيه البليغ و المعنى اطاعوا علماءهم و عبادهم فيما
امروهم به طاعة العبيد... ( و المسيح بن مريم)اى اتخذه النصارى ربا معبودا بعد
ما قالوا انه ابن الله- سبحانه عما يشركون- تنزيها له عن الاشراك فىالعبادة و
الطاعة».
91. معالم التنزيل، ج3، ص38.
92. تفسير مراغى، ج1، ص99.
93. عهد عتيق ، كتاب اشعياء، 22-45.
94. همان، كتاب اول تواريخ ايام، باب 16، بند 34- 36.
95. عهد جديد، رساله پولس به عبرانيان، ص 9- 16.
96. مائده (5) آيه 72.
97. همان ، آيه 17.
98. همان، آيه 116 و117.
99. همان، آيه 76.
100. همان،آيه 73.
101. نساء (4) آيه 171.
102. تفسير تبيان، ج3، ص477.
103. منهجالصادقين، ج3، ص200.
104. تفسير بيضاوى، ج1، ص419.
105. روحالمعانى، ج3، ص98.
106. تفسير ابىالسعود، ج3، ص19.
107. كنزالدقائق، ج3، ص46.
108. تبيان، ج3، ص588.
109. مجمعالبيان، ج3، ص228.
110. كنزالدقائق، ج3، ص164.
111. تفسير صافى، ج1، ص476.
112. تبيان، ج4، ص70.
113. مجمعالبيان، ج3، ص268.
114. روحالمعانى، ج 4، جزء 7، ص 65.
115. الجامعلاحكامالقرآن، ج6، ص375.
116. تبيان، ج3، ص477.
117. مجمعالبيان، ج3، ص228.
118. تفسير روان جاويد، ج2، ص249.
119. تفسير شريف لاهيجى، ج1، ص629.
120. فتحالقدير بين فنى الروايه والدرايه من علم التفسير، ج2، ص60.
121. تفسير كبير، ج11، ص191.
122. الكشاف، ج1، ص601.
123. معالمالتنزيل، ج2، ص229- 283.
124. الجامعلاحكام القرآن، ج6، ص249.
125. تفسير على بن ابراهيم، ج1، ص289.
126. تفسير نورالثقلين، ج1، ص659.
127. المنار، ج7، ص262 و 263.
128. تفسير بيضاوى، ج1، ص448.
129. معالمالتنزيل، ج2، ص283.
130. التبيان، ج4، ص70.
131. مجمعالبيان، ج3، ص268.
132. روحالمعانى، ج4، ص65.
133. الملل والنحل، ج1، ص206- 208.
134. تفسيرابن كثير، ج2، ص73.
135. تفسير كبير، ج12، ص134.
136. تفسير نمونه، ج4، ص325 و ج5، ص34.
137. المنار، ج6، ص307- 309.
138. الميزان، ج3، ص291.
139. المنار، ج6، ص309 و مصطفى مراغى، تفسير المراغى، ج6، ص82.
140. قاموس كتاب مقدس، ص345.
141. مائده (5) آيه 68.
142. انجيل مرقس، باب 12، بند 29- 32.
143. عهد عتيق، كتاب التثنيه، 4- 6.
144. همان، كتاب اشعياء، 18- 45.
145. همان، كتاب اول پادشاهان، 8- 60.
146. همان، كتاب اشعياء، باب 42، بند5 و 8.
147. همان، كتاب اشعياء، باب 43، بند 10- 12.
148. همان، كتاب اشعياء، باب 45، بند 5- 7.
149. عهد عتيق، كتاب اول سموئيل، باب 2، بند 2 و 3.
150. انجيل يوحنا، 1- 18.
151. عهد جديد، رساله پولس به عبرانيان، 4- 13.
152. عهد عتيق، امثال سليمان، 3- 15.
153. انجيل يوحنا، 3- 17.
154. انجيل يوحنا، 18- 20.
155. انجيل متى، 6- 15.
156. رساله پولس به عبرانيين، 9- 14.
157. عهد عتيق، كتاب اشعياء، 24- 44.
158. انجيل يوحنا، 5- 36.
159. انجيل لوقا، 20- 24.
160. نامه پولس به غلاطيان، 4- 4.
161. انجيل يوحنا، 5- 27.
162. انجيل متى، 26- 45.
163. انجيل مرقس، باب 14، بند 20 و 21.
164. انجيل لوقا، 20- 24.
165. انجيل يوحنا، 1- 17.
166. نامه پولس به غلاطيان، 4- 4.
167. انجيل لوقا، 23- 36.
168. انجيل يوحنا، 5- 35.
169. انجيل متى، باب 21، بند 11 و 12.
170. انجيل متى، باب 21، بند 45 و 46.
171. انجيل يوحنا، 5- 29.
172. انجيل متى، 27- 46.
173. همان.
174. انجيل متى، باب 26، بند 39- 42.
175. انجيل متى، باب 26، بند 52 و 53.
176. رساله اول پولس به يتماتاؤس، 2- 5.
177. عهد جديد، رساله براى رسول به كولسيان، 16 و 151.
178. عهد جديد، رساله دوم پولس به قرنتيان، 4- 4.
179. انجيل يوحنا، باب 5، بند 41- 43.
180. انجيل متى، 11- 25.
181. رساله پولس به عبرانيين، 9- 14.
182. كتاب اول تواريخ ايام، باب14، بند 34 و 35.
183. رساله پولس به روميان، 1- 7.
184. رساله پولسبه قرنطيان، 1- 3.
185. قاموس كتاب مقدس، ص410.
186. انجيل يوحنا، 17- 20.
187. انجيل يوحنا، باب1، بند 36- 39.
188. انجيل مرقس، 5- 9.
189. انجيل مرقس، باب10، بند 52 و 53.
190. انجيل مرقس، 11- 21.
191. انجيل يوحنا، باب 13، بند13- 15.
192. ر. ك: فرهنگ حييم.
193. Holt bible
كتاب مقدس (انگليسى); عهد جديد، ص 169 و رساله پولس به روميان 1- 7.
194. همان، رساله پولس به قرنطيان ، 1- 3.
195. جيمز هاكس، قاموس كتاب مقدس، ص 409.
196. تفسير كاشف، ج 3 ، ص 36.
197. الميزان ، ج 3 ، ص 318- 324.
198. تفسير كبير، ج 16 ، ص 34.
199. آلوسى، روح المعانى، ج 7، ص 65.
200. المنار، ج 6، ص 307.
201. مصطفى مراغى، تفسير، ج 6 ، ص 82.
202. المنار، ج 7، ص 262.