طهارت اهل كتاب و مشركان

محمد حسن زمانى

- ۳ -


فصل دوم: توحيد يا شرك اهل كتاب

با توجه به اين‏كه يكى از مهم‏ترين دلايل فتواى نجاست اهل‏كتاب، آيه شريفه‏سوره توبه «انما المشركون نجس‏» مى‏باشد و اين استدلال نيز بر قبول مشرك بودن اهل‏كتاب متوقف است، لازم است قبل از بحث دلالت آيه، اين بحث مبنايى روشن‏شود كه: آيا عموم اهل كتاب مشرك‏اند، تا مشمول اين آيه شريفه گردند يا آن‏كه‏موحدند و غير مشرك، تا اين آيه شريفه به آن‏ها نظر نداشته باشد; لذا در اين فصل،آرا و نظريات فقها و علماى اسلامى و دلايل آن عرضه و بررسى مى‏شود.

نگاهى به آراى فقها

درآغاز مناسب است آراى فقيهان شيعه راكه در بيان اين مسئله به دو گروه تقسيم‏شده‏اند از نظر بگذرانيم.

الف) گروهى كه اهل كتاب را مشرك شمرده‏اند:

1 - شيخ اعظم انصارى; (1) ايشان با آن‏كه كلمه مشرك را در آيه مورد بحث‏مختص بت‏پرستان دانسته، اهل كتاب را مشرك مى‏داند.

2 - شيخ يوسف بحرانى، صاحب حدائق; (2)

3 - شيخ‏محمد حسن نجفى صاحب جواهر (3) (وى در مشرك بودن آنان‏مردد است).

4 - شارح روضه; (4)

5 - سعيد راوندى، مؤلف فقه القرآن; (5)

6 - طبرسى مفسر بزرگ، مؤلف مجمع البيان; (6)

7 - شيخ طوسى در تفسير التبيان; (7)

8 - فاضل هندى، مشهور به كاشف اللثام. (8)

ب) گروه دوم كسانى هستند كه اهل كتاب را به سبب يهودى يا مسيحى بودن‏آنان مشرك نمى‏دانند; هر چند ممكن است‏بعضى فرقه‏ها يا اشخاص از پيروان آن‏اديان دچار افكار شرك آلود شده باشند. براين اساس، به عقيده اين گروه، آيه شريفه‏به طور مستقيم شامل عموم اهل كتاب نمى‏شود. فقيهانى كه در اين گروه مى‏گنجندبدين شرح‏اند:

1 - ابن زهره; (9)

2 - صاحب رياض; (10)

3 - صاحب جواهر، (طبق ظاهر عباراتش); (11)

4 - مقدس اردبيلى; (12)

5 - سيد احمد خوانسارى; (13)

6 - سيد محسن حكيم; (14)

7 - ملا احمد نراقى ;وى براى نجاست مشركان به آيه مزبور و براى اثبات‏نجاست اهل كتاب به اجماع و احاديث استدلال مى‏كند; (15)

8 - امام خمينى; (16)

9 - شهيد محمد باقر صدر; (17)

10 - آية الله خويى; (18)

11 - موسوى عاملى، صاحب كتاب مدارك الاحكام. (19)

گفتار اول : بررسى دلايل قائلان به شرك اهل كتاب و ارزيابى آن‏ها

الف) آيه بنوت

و قالت اليهود عزير ابن الله و قالت النصارى المسيح ابن الله ذلك قولهم‏بافواههم يضاهؤن قول الذين كفروا من قبل قاتلهم الله انى يؤفكون (20) ;ويهوديان گفتند عزير پسر خداست، و مسيحيان گفتند مسيح پسر خداست. اين‏سخنى است كه با زبان خود مى‏گويند و همانند گفتار كافران پيشين است.خداوند مرگشان دهد چگونه دروغ مى‏گويند؟!

در آيه ديگر مى فرمايد:

وقالوا اتخذالرحمن ولداسبحانه (21) ;وگويندخدا فرزندى گرفته‏است،منزه‏است‏خدا.

جمعى از فقها چون صاحب جواهر (22) و صاحب حدائق (23) به موجب آيه فوق برمشرك بودن يهود و نصارا استدلال كرده‏اند; زيرا براى خداى متعال پسر قرار دادن‏و او را پدر شمردن ، شرك است، به خصوص كه قرآن كريم در آيه بعد آن‏ها رامشرك مى شمارد.

از سوى بسيارى از فقيهان و مفسران، به اين استدلال پاسخ‏هايى داده شده است:

پاسخ اول

اعتقاد به بنوت عزير، مختص برخى از فرقه‏هاى يهود بوده كه در زمان حيات‏رسول گرامى اسلام (ص) مى‏زيسته‏اند، اما آنان به تدريج منقرض شدند و اكنون‏يهوديان چنين عقيده‏اى نداشته و محكوم به شرك نيستند.

شان نزول اين آيه را در باره فرقه‏اى از يهوديان - و نه همه آنان - طبرسى، (24) علامه طباطبايى (25) و فخر رازى (26) از ابن عباس چنين نقل كرده‏اند:

اتى جماعة من اليهود الى رسول الله (ص)، و هم سلام بن مشكم والنعمان بن‏اوفى ومالك بن الصيف، وقالوا: كيف نتبعك و قد تركت قبلتنا ولاتزعم ان عزيراابن الله؟ فنزلت هذه الاية ...; گروهى از يهوديان، از جمله سلام بن مشكم ونعمان بن اوفى ومالك بن صيف خدمت‏حضرت رسول (ص) رسيدند و گفتند :چگونه ما از تو پيروى كنيم و حال اين‏كه قبله ما را ترك كردى و عزير را پسر خدانمى‏دانى؟ سپس اين آيه نازل شد.

گروهى از فقها و مفسران، مانند آية الله حكيم (27) و ديگران همين تحليل راپسنديده و بر همين باورند.

طبرسى در تاييد اين نظريه مى‏نويسد:

اين عقيده گروهى از پيشينيان يهود بوده كه منقرض شده‏اند و يهوديان امروزچنين اعتقادى ندارند. (28)

امام خمينى(ره) مى‏نويسد:

به هر حال امكان ندارد كه ما با استدلال به اين آيه، مشرك بودن همه طايفه‏هاى‏آنان را اثبات كنيم، خصوصا براى يهوديان قابل اثبات نيست ... . چنان كه گفته‏شده است معتقدان به اين عقيده طايفه‏اى از يهود بوده كه منقرض شده‏اند. (29)

زمخشرى مى‏گويد:

اين عقيده ،سخن گروهى از يهوديان مدينه بوده است. (30)

شهرستانى:

فقط فرقه صدوقيه كه در سرزمين يمن سكونت داشتند، از بين ساير يهوديان‏چنين اعتقادى داشتند. (31)

طبرى گرچه معتقد است كه اين تفكر در بين يهوديان رواج داشته است، اما خودتصريح مى‏كند كه اين عقيده در گذشته رايج‏بوده است. (32)

فخر رازى در جمع اين اقوال مى‏نويسد:

سه نظريه دراين باره وجود دارد:

1 - عبيد بن عمير گفته است : اين عقيده يك نفر از يهوديان به نام «فخاص بن‏عازوراء» بوده است.

2 - ابن عباس گفته است: گروهى به اين عقيده معتقد بودند. آن گاه وى سه نفر ازآنان را نام مى‏برد.

3 - شايد اين عقيده در بين يهوديان آن زمان رواج داشته، ولى به تدريج از رواج‏افتاده است. (33)

قرآن و نسبت‏شرك به يهود

اكنون كه روشن شد همه مفسران، عموم يهوديان را معتقد به بنوت عزيرنمى‏دانستند، بايد ديد كه چرا خداوند آن را به همه يهوديان نسبت داده است.دانشمندان اسلامى پاسخ‏هايى در اين زمينه بيان كرده‏اند، ازجمله:

الف) همه يهوديان مدينه داراى اين عقيده بوده‏اند، گر چه منقرض شده‏اند.

ب ) شيخ طوسى (34) و علامه طباطبايى (35) مى‏گويند: گرچه فقط بعضى ازيهوديان مدينه اين عقيده را داشته‏اند، اما چون بقيه يهوديان راضى به اين سخن‏بوده و در برابر جواب پيامبر اكرم (ص) و نزول اين آيه شريفه ساكت‏شدند، مى‏توان‏اين اعتقاد را به آنان نيز نسبت داد.

ج ) فخر رازى مى‏گويد: گر چه معتقدان به اين عقيده بعضى از يهوديان مدينه‏بودند، اما در قواعد و عادت عرب‏ها گاهى اسم گروه را براى يك نفر به‏كار مى‏برند،مانند آن‏كه به كسى كه اسبى را سوار شده است، مى‏گويند «فلانى سوار اسب‏ها هم‏مى‏شود.» و براى كسى كه با پادشاهى هم‏نشينى مى‏كند، مى‏گويند «فلانى باپادشاهان هم‏نشينى مى‏كند» (36) .

عزير كيست ؟

اكنون كه سخن به اعتقاد يهوديان درباره عزير رسيد، اين پرسش وجود دارد كه‏عزير كيست و چه ويژگى‏ها ونقشى داشته است كه يهوديان وى را تا مقام «پسرى‏خدا» بالا برده‏اند.

براى پاسخ به اين سؤال شمه‏اى از زندگى و شخصيت عزير به نقل از علامه‏طباطبايى ذكر مى‏شود. ايشان در اين زمينه مى‏نويسد:

«عزير نام همان شخصى است كه يهود او را به زبان عبرى «عزرا» مى‏خوانند و درنقل از عبرى به عربى اين تغيير را پذيرفته است. چنان‏كه نام «يسوع‏» وقتى ازعبرى به عربى وارد شده است‏به صورت كلمه «عيسى‏» در آمده، و «يوحنا»ى‏عبرى در عربى «يحيى‏» شده است. اين عزرا همان كسى است كه دين يهود راتجديد نمود و تورات را بعد از آن‏كه در واقعه «بخت النصر» پادشاه بابل و تسخيرشهرهاى يهود و ويران نمودن معبد و سوزاندن كتاب‏هاى ايشان به كلى از بين‏رفت، دوباره به صورت كتابى به رشته تحرير در آورد. بخت النصر، مردان يهودرا كشت و زنان و كودكان و مشتى از ضعفاى ايشان را با خود به بابل برد ونزديك يك قرن در بابل ماندند، تا آن‏كه بابل به دست كورش كبير پادشاه ايران‏فتح شد و عزرا نزد وى رفته، براى يهوديان تبعيدى شفاعت نمود و چون در نظركورش صاحب احترام بود، تقاضا و شفاعتش پذيرفته شد و اجازه داد كه يهود به‏شهرهاى خود بازگردند و توراتشان از نو نوشته شود. و با اين‏كه نسخه‏هاى‏تورات به كلى از بين رفته بود، عزرا در حدود 457 قبل از ميلاد مجموعه‏اى‏نگارش داد و به نام تورات در ميان يهوديان منتشر نمود.

صرف نظر از اين‏كه همين مجموعه هم در زمان انتيوكس پادشاه سوريه و فاتح‏شهرهاى يهود (يعنى سال 161 قبل از ميلاد) باز به كلى از بين رفت، حتى‏مامورين وى تمامى خانه‏ها و پستوها را گشته و نسخه‏هاى مجموعه عزرا رايافته و سوزاندند، به طورى كه در تاريخ نوشته شده كه در منزل هر كس آن رامى‏ديدند، صاحب آن را اعدام و يا جريمه مى‏كردند. اما يهوديان به همان جهت‏كه عزرا وسيله برگشت ايشان به فلسطين شد، او را تعظيم نموده و به همين‏منظور او را «پسر خدا» ناميدند. حال آيا اين نام‏گذارى مانند نام‏گذارى مسيحيان‏است كه عيسى را پسر خدا ناميدند و پرتوى از جوهر ربوبيت را در او قائل‏اند؟ ويا او را مشتق از خدا و يا خود خدا مى‏دانند؟ و يا اين‏كه به جهت احترام او را پسرخدا مى‏نامند، هم چنان كه خود را دوستان و پسران خدا خوانده‏اند و به نقل قرآن‏گفته‏اند: «نحن ابناء الله و اودائه‏»، براى ما معلوم نشده است و نمى‏توانيم هيچ‏يك از اين احتمالات را به ايشان نسبت دهيم.

چيزى كه هست ظاهر سياق آيه بعد از آيه مورد بحث كه مى‏فرمايد: «اتخذوااحبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله و المسيح ابن مريم‏»، اين است كه‏مرادشان معناى دوم است. (37)

فخررازى درباره عزير مى‏نويسد:

ابن عباس روايت كرده است : هنگامى كه يهوديان تورات را ضايع و به غير حق‏عمل كردند، خداوند تورات را از بين آنان برد و از دل آنان فراموشاند. سپس عزيربه سوى خدا زارى كرد و خداوند تورات را به قلب او بازگرداند و او مردم راهشدار داد و مردم را به سوى خدا دعوت كرد. مردم وقتى تورات او را با قبل‏مقايسه كردند، آن را صحيح ديدند و لذا گفتند: اين علم كامل براى كسى جز پسرخدا ميسر نيست (38) .

طبرسى هم مى‏نويسد: عزير تورات را از حفظ نوشت; زيرا جبرئيل او را تعليم‏داده بود. به همين علت‏يهوديان او را پسر خدا خواندند (39) .

پاسخ دوم

اعتقاد به اين‏كه خدا فرزند دارد، گرچه يك عقيده باطل است، شرك نيست كه‏اگر كسى به آن معتقد شد، مشرك شده باشد; زيرا شرك يعنى قرار دادن شريك براى‏خدا در يكى از مقامات خاص خدايى، مانند اين‏كه كسى غير خدا را به صورت‏مستقل از خداوند، شريك و دخيل در آفرينش جهان يا تدبير و اداره نظام هستى‏قرار داده، يا او را چون خدا پرستش كند. روشن است كه صرف اعتقاد به پسرداشتن خداوند مستلزم هيچ يك از اين معانى نيست.

چنان كه امام خمينى (ره) فرموده است:

و مجرد القول بان عزيرا ابن الله لايوجب الشرك و ان لزم منه الكفر. (40)

آرى اعتقاد به اين‏كه خدا پسر دارد، مستلزم كفر است; زيرا لازمه پدر بودن خدابه معناى واقعى، جسم بودن خداوند، مركب بودن آن جسم از اجزا و احتياج به‏يك ديگر و نيز تغيير پذيرى و ناپايدارى و پديده بودن است، و بر اين اساس اگركسى با توجه به اين لوازم و پى‏آمدها معتقد باشد كه خدا فرزند دارد و اين‏پى‏آمدهاى كفر آميز را نيز قبول داشته باشد، كافر خواهد بود. البته اگر ملتفت اين‏لوازم نباشد و دانش و عقل او اين ملازمه‏ها را درك نكند طبق فتواى امام‏خمينى(ره) و نظر مشهور فقها كافر نيست.

پاسخ سوم

تعبير «پسر خدا» مى‏تواند معانى گوناگونى داشته باشد كه برخى از آن معانى‏نسبت‏به بعضى اشخاص صحيح و حق، و برخى از آن معانى نيز باطل است.بنابراين، اگر كسى شخصى را پسر خدا خواند، بايد ديد كه مقصود او، معانى‏صحيح آن است، يا معانى باطل؟ و بدون تحقيق و پرسش از وى يا اطلاع از نيت وقصدش نمى‏توان او را به چيزى محكوم كرد.

علامه طباطبايى پس از بررسى اين مسئله به نتيجه مساعد و خوش‏بينانه‏اى‏نسبت‏به اعتقاد يهوديان در اين باره دست‏يافته، مى‏فرمايد:

آن گاه كه يهوديان خدمت عزير را مشاهده كردند، او را تعظيم نموده، نام «ابن‏الله‏» بر اونهادند. ما نمى‏دانيم كه آيا مقصودشان پسر بودن حقيقى براى خداست،به صورتى كه جوهر خدايى در عيسى است، يا آن‏كه صرفا براى تشريف واحترام وى بوده، چنان كه خودشان را نيز دوستان و پسران خدا مى دانستند. اماظاهر آيه قرآن مؤيد اين نظريه است كه اين‏نام‏گذارى صرفا تشريفاتى و براى‏احترام بوده است. (41)

چنان كه گذشت، مرحوم علامه در باره مسيحيان مى‏فرمايد: مقصود آنان اين‏بوده كه عيسى(ع) «پسر حقيقى‏» خداست، در حالى كه فخر رازى نسبت‏به‏مسيحيان نيز خوش‏بينانه نظر داده، مى‏نويسد:

به نظر من شايد لفظ «پسر خدا» درانجيل به جهت تشرف و احترام باشد، چنان‏كه لفظ «خليل‏» در باره حضرت ابراهيم(ع) به جهت تشرف است.

اكنون مناسب است‏براى روشن‏تر شدن اين بحث كه از مباحث پيچيده كلامى‏بين اسلام و مسيحيت است، معناى گوناگون «پسر خدا» بودن را بر شماريم ونمونه‏هايى از كاربرد هر معنا را ارائه داده، سپس به پاره‏اى از عبارت‏هاى تورات وانجيل بنگريم.

- معانى پسر خدا

1 - فرزند حقيقى و جسمانى

اعتقاد به اين نوع پدرى و فرزندى، به آن است كه كسى تصور كند پدرى كه جسم‏است و داراى اعضا و جوارح گوناگون هم چون يك مرد، با زنى از آدمى‏زادگان‏هم چون دو همسر انسانى مباشرت كرده، از نطفه او در رحم زن، جنينى‏تشكيل شده و سپس پسرى براى او متولد شده است.

اگر كسى - نعوذبالله - در باره خدا اين گونه فكر كند و پدرى خدا رابراى عزير وعيسى(ع) اين چنين بداند، نارواترين و مبتذل ترين سخن را گفته است.

اما معقول نيست كه كسى در باره يهوديان و مسيحيان چنين تصورى داشته‏باشد، يا ادعا كند كه مراد برخى از عبارت‏هاى انجيل همين معناى باطل است; زيرا

اولا، تاكنون در طول تاريخ حتى يك نفر يهودى و يا نصرانى به اين سخن زبان‏نگشوده است.

ثانيا، در تورات و انجيل موجود، حتى يك كلمه يا قرينه و شاهدى بر اين معنايافت نمى‏شود.

ثالثا، بسيارى از آيات انجيل، انديشه جسمانى، محدود و قابل رؤيت‏بودن خدارا با صراحت تمام رد كرده و خداى سبحان را موجودى ناديدنى كه خود شاهد وحاضر در همه عالم است، معرفى مى‏كند:

- خدا را هرگز كسى نديده است. پسر يگانه كه در آغوش پدر است، همان او راظاهر كرد. (42)

- چشمان خداوند در همه جاست و بر بدان و نيكان مى‏نگرد. (43)

رابعا، حتى مسيحيان معاصر پيامبراكرم (ص) كه مخاطبان اصلى هشدارهاى‏آيات قرآن بودند، در جريان مناظره مفصلى كه با آن حضرت داشتند (بخش‏مبسوطى از اين مناظره در پايان بحث معانى «پسرخدا» خواهد آمد)، به صراحت‏اين معنا را نفى كرده، گفتند:

لسنا نعنى هذا، فان هذا كفر كما دللت (44) ; اصلا مقصود ما از پسر خدا بودن اين‏نيست; زيرا چنان كه خودت راهنمايى كردى اين عقيده كفر است.

خامسا، دانشمندان و نويسندگان معاصر مسيحى هم با صراحت اين معنا راانكار مى‏كنند. يكى از آن محققان و مؤلفان مسيحى مى‏نويسد:

پسر خدا، چه معنايى دارد؟ لازم است اول روشن سازيم كه ... منظور از آن هرگزجسمانى نيست. خدا واحد است و هيچ شريك و همسرى ندارد. او از حيث‏جسمانى هرگز زن و فرزندى ندارد... ،

ولى مسيح فقط از لحاظ جسم از مريم متولد شده ولقب «پسر خدا» مربوط به‏تولد او از مريم نيست. (45)

2 - مخلوق بدون واسطه

گر چه همه موجودات جهان مخلوق آفريدگار عالم‏اند، اما هر موجود مادى طبق‏سنت الهى به كمك اسباب و عواملى، جامه وجود را از خداوند دريافت مى‏كند.از اين رو، خداوند هر فرزندى را توسط پدر و مادر و مباشرت آن‏ها مى‏آفريند.

اگر خداوند فرزندى را بدون وساطت پدر خلق كرد و نقش پدر ( رساندن نطفه به‏رحم مادر) را خود متكفل شد ونطفه‏اى را در رحم مادرى آفريد، آن كودك مخلوق‏خدا، اما بدون واسطه پدر است . در اين صورت اگر كسى خدا را پدر اين فرزندبنامد و مقصودش از پدر همين معنا (آفريننده نطفه در رحم مادر بدون وساطت‏يك‏مرد) باشد، سخن كفرآميز نگفته است . آرى، اگر اين ادعا در باره عزير مطرح شود -هرچند كسى چنين قائل نشده - دروغى تاريخى است، اما مستلزم كفر نيست، ولى‏از سويى، اين ديدگاه نسبت‏به حضرت عيسى (ع) نزد اديان آسمانى اسلام ومسيحيت صحيح و قطعى است. اين گونه اعتقاد به پسر خدا بودن حضرت‏عيسى(ع) نه تنها شرك و كفر نيست، بلكه نوعى معجزه الهى است; زيرا آيات‏شريفه قرآن و نيز آيات و فقرات انجيل قصه تكون نطفه عيسى (ع) را در رحم‏مادرش حضرت مريم (ع) به همين نحوه و تقريبا يكسان تشريح كرده‏اند.

مناسب است فقرات انجيل در اين زمينه ملاحظه و سپس با آيات شريفه قرآن‏تطبيق شود:

و در ماه ششم ( از حاملگى همسر زكريا) جبرئيل فرشته از جانب خدا به بلدى ازجليل كه «ناصره‏» نام داشت، فرستاده شد، نزد باكره نامزد مردى مسما به يوسف‏از خاندان داود، و نام آن باكره «مريم‏» بود. پس فرشته بر او داخل شده و گفت‏سلام بر تو اى نعمت رسيده. خداوند با تو است و تو در ميان زنان مبارك هستى.چون او را ديد از سخن او مضطرب شده، متفكر شد كه اين چه نوع تحيت است.فرشته به او گفت: اى مريم، ترسان نباش; زيرا كه نزد خدا نعمت‏يافته‏اى، و اينك‏حامله شده، پسرى خواهى زاييد و او را عيسى خواهى ناميد. او بزرگ خواهدبود وبه پسر حضرت اعلى مسما شود. و خداوند تخت پدرش داود را به وى‏عطا خواهد فرمود، و او بر خاندان يعقوب تا به ابد پادشاهى خواهد كرد وسلطنت او را نهايت نخواهد بود. مريم به فرشته گفت: اين چگونه مى‏شود وحال آن‏كه مردى را نشناخته‏ام؟ فرشته در جواب گفت: روح القدس بر تو خواهدآمد و «قوت حضرت اعلى‏» بر تو سايه خواهد افكند; از آن جهت كه آن مولودمقدس پسر خدا خواهد شد... ; زيرا نزد خدا هيچ امرى محال نيست. مريم گفت:اينك كنيز خداوندم. مرا برحسب سخن تو واقع شود.

پس فرشته از نزد او رفت. (46)

همين مضمون در قرآن كريم به صورتى صحيح تر و زيباتر آمده است:

و دراين كتاب(آسمانى) مريم را ياد كن ، آن هنگام كه ازخانواده‏اش جدا شد و درناحيه شرقى (بيت المقدس) قرار گرفت، و بين خود و آنان حجابى افكند (تاخلوت گاهش از هرنظر براى عبادت آماده باشد). در اين هنگام ما روح خود را به‏سوى او فرستاديم و او در شكل انسانى بى‏عيب و نقص بر مريم ظاهر شد. او[سخت ترسيده و] گفت: من از شر تو به خداى رحمان پناه مى‏برم، اگرپرهيزگارى. گفت: من فرستاده پروردگارتوام [آمده‏ام] تا پسر پاكيزه‏اى به توببخشم . گفت چگونه ممكن است فرزندى براى من باشد در حالى كه انسانى‏تاكنون با من تماس نداشته و زن آلوده‏اى هم نبوده‏ام؟ گفت: مطلب همين است،پروردگارت فرموده: اين كار بر من آسان است، و او را براى مردم نشانه‏اى قراردهيم و رحمتى باشد از سوى ما، و اين امرى است پايان يافته [و حتمى] . سرانجام مريم به او باردار شد و او را به مكانى دوردست‏برد... . (47)

قرآن در سوره‏اى ديگر بخشى از خاطره شكوه‏مند تجلى قدرت خدا را چنين‏نقل مى‏كند:

مريم گفت: پروردگارا چگونه ممكن است فرزندى براى من باشد در حالى كه‏انسانى با من تماس نگرفته است؟ فرمود: چنين است كار خداوند، هرچه را بخواهد مى‏آفريند. هنگامى كه چيزى را مقرر دارد، فقط به آن مى‏گويد: «موجودباش‏» آن نيز فورا موجود مى‏شود. (48)

3 - خدا زاده و خداى راستين

اين نوع پسر داشتن براى خدا بدان معناست كه تصور شود خداوند متعال بخشى ازجوهره خدايى و بوبيت‏خويش را به ديگرى عنايت كرده است، آن چنان كه او نيزواقعا خداى خالق و مدبر مستقل جهان گشته، بدون استمداد از خداى متعال واحتياج به او و اذن وى دست‏به آفرينش زده، جهان يا بخشى از آن را اداره كرده و به‏اجابت دعاهاى مردم و حل مشكلات آنان مى‏پردازد و لذا هم چون خداى متعال‏مورد پرستش واقع مى‏شود، و از آن روى كه خداى متعال اين ويژگى‏ها را به وى‏داده است، نام پدر و پسر گرفته‏است.

اين نوع پسر داشتن براى خدا، بى هيچ ترديدى شرك است; زيرا مستلزم اعتقادبه خدايى ديگر و مستقل در كنار خداى متعال و شريك در الوهيت و ربوبيت وعبادت است.

اما بعيد است كه مسيحيان در باره حضرت مسيح (ع) و يهوديان در باره عزيرچنين اعتقادى داشته باشند و آنان را هم چون خداى متعال، «خدايان مستقل‏» درآفرينش و تدبير عالم بدانند; زيرا كم‏ترين سخن واعتراف و حتى قرينه‏اى بر اين معنادر كلماتشان نيست، بلكه در تورات و انجيل تصريحات فراوانى بر وابسته بودن‏حضرت عيسى(ع) و عزير به اراده و مشيت‏خداوند وجود دارد، كه در مباحث‏بعدى خواهد آمد. گذشته از آن، نامعقول بودن اين اعتقاد آن قدر آشكار است كه‏هيچ عاقلى با اندك توجهى به صدر و ذيل اين عقيده نمى تواند آن را بپذيرد.چگونه انسانى كه درآغاز، همه هستى خويش، كل جوهره و كمالات و قدرت‏خويش را از جانب عنايت و لطف و بخشش خداى متعال دريافت كرده است،مى‏تواند اكنون بدون هيچ نيازى به او، با كمال استقلال در جهان سلطنت كند!؟

آرى، برخى از كلمات مصوبه شوراى كليساى فينيقيه با اين معنا انطباق‏دارد،امادرمتن عبارات اين مصوبه تناقض‏هايى است كه نمى‏توان، ديدگاه‏واقعى‏آنان را از آن مصوبه دريافت.

4 - حكم‏ران تكوين و تشريع از جانب خدا

طبق اين معنا، خداوند، كمالات و توانايى‏هايى مانند كمالات و توانايى‏هاى وجودخويش را به انسانى شايسته بخشيده است و براساس آن ارزش‏ها و مقامات‏معنوى، اجازه حكم‏روايى در تكوين، از قبيل خلقت‏برخى اشيا، تغيير برخى‏موجودات، احياى مردگان، ميراندن زندگان، تدبير بعضى امور عالم و رفع برخى‏مشكلات بندگان، و نيز حكم‏روايى در تشريع، از قبيل برنامه ريزى و قانون‏گذارى‏براى مردم را به او عنايت كرده است و آن انسان با استمداد از اين قدرت خدادادى،براساس مشيت و خواست و اراده ذات لايزال او اقدام به حكم‏رانى و دمت‏به‏بندگان مى‏كند. اين گونه انسان كامل كه متصف به صفات جمال و جلال خدا ومتخلق به اخلاقى الهى گرديده، شايسته تقديس و تجليل از ناحيه عموم مردم‏است. وى به ظاهر هم‏چون خدا حكم‏ران هستى و تصرف كننده در تكوين‏موجودات و برآورنده حاجات مردم است. از اين رو، جانشين خدا شمرده مى‏شود.

دراين صورت ممكن است‏خداى متعال را براى او هم‏چون پدرى دانست كه ازآغاز، به رشد وتكامل و تربيت فرزندش پرداخته و كمالات و توانايى‏هايى مشابه‏كمالات خويش را به او افاضه كرده است. از سويى، آن انسان را مى‏توان هم چون‏فرزند تربيت‏يافته خدا دانست.

اعتقاد به اين‏گونه ابوت براى خداوند، نه تنها شرك و كفر نيست، بلكه عين‏توحيد است; چرا كه او تصميم گرفته بندگان خويش را با راهنمايى و امدادهاى‏فراوان به اين مقام برساند. اعتقاد به چنين بنوتى براى عزير و حضرت عيسى(ع)،امرى صحيح و پذيرفته شده در دين مبين اسلام است، هر چند ما نام پدر و پسر رادر اين مورد به كار نمى‏بريم. اين در حالى است كه خداوند تخلق به اخلاق الهى وشبيه شدن به خويش را به همه بندگان خود دستور داده و رسول اكرم اسلام،حضرت محمد (ص) فرموده است: «تخلقوا باخلاق الله‏».

بديهى است‏بنده‏اى كه خويش را به صفات جمال و جلال حق متصف ساخته وبا كثرت عبادت، بنده خاص و ولى مقرب درگاه خدا شده، بدين وسيله «جوهره‏ربوبيت‏» را نيز كسب كرده است; زيرا حضرت صادق(ع)فرمود: «العبودية جوهرة‏كنهها الربوبيه (49) ; عبوديت و بندگى جوهرى است كه پايانش ربوبيت است‏». اگرمقصود يهوديان و مسيحيان از فرزندى عزير و عيسى (ع) براى خداى متعال، اين‏معنا باشد، پذيرفتنى است.

آرى ممكن است آن‏ها در تعيين مقام و مرتبه معنوى آن دو شخصيت، غلو وزياده روى كرده و مقامى بالاتر از آن‏چه دارند، براى ايشان قائل باشند، اما اين غلو تازمانى كه به حد شرك نرسد، يك خطاى عقيدتى بيش نيست. به هر تقدير درك‏اين‏كه آيا آن‏ها اصولا غلوى در شناسايى اين دوشخصيت انجام داده يا نه، نيازمندشناخت مقام واقعى آن دو و آشنايى با ديدگاه پيروان اين دو دين و مقايسه بين‏آن‏هاست.

علامه طباطبايى (ره) هم همين استنباط را از برخى آيات و فقرات انجيل داشته‏و فرموده است:

بعضى فقرات انجيل روشن مى‏سازد كه اين پسرى و پدرى نوعى از استكمال وكسب كمالات است كه منجر به يك نحوه اتحاد شده است... حاصل سخن‏مسيحيان آن است كه: ذات، جوهر يگانه‏اى است داراى سه اقنوم; مقصود ازاقنوم صفتى است كه ظهور و بروز و تجلى ذات براى ديگران است. (50)

5 - شريف و محبوب خدا

پسر داشتن خدا بدين معنا، يعنى شخصى آن قدر نزد خداوند شرف و محبوبيت وتقرب دارد كه خداوند هم چون پدرى نسبت‏به فرزندش او را عزيز داشته، به اوشفقت، مهربانى ولطف مى‏كند.

ممكن است‏يهوديان و مسيحيان چنين نسبت فرزندى را كه «بنوت تشريفيه‏»ناميده مى‏شود، براى عزير و عيسى(ع) قائل باشند. در اين صورت اعتقادى حق،و مبرا از شرك خواهد بود.

باتوجه به اين‏كه بسيارى از آيات وفقرات انجيل كه واژه «پسر خدا»رامطرح كرده، به همين معناست، مى‏توان حدس زد كه مقصود يهوديان و مسيحيان‏از نسبت فرزندى عزير و مسيح (ع) براى خدا، غير از اين نيست. براى تقويت واثبات اين حدس شواهدى وجود دارد، از جمله:

1 - قرآن كريم ادعاى فرزندى همه يهوديان و نصارا را براى خدا و محبوب‏بودنشان را نزد او از زبان آنان نقل مى‏كند و سپس اين ادعا را در برابر اين پرسش‏قرار مى‏دهد كه اگر اين اندازه عزيز و محبوب خدا هستيد، چرا خداوند شما را دربرابر گناهانتان عذاب مى‏كند:

و قالت اليهود والنصارى نحن ابناء الله و احباؤه. قل فلم يعذبكم بذنوبكم،بل انتم بشر ممن خلق. يغفر لمن يشاء ويعذب من يشاء ولله ملك السموات‏والارض و مابينهما و اليه المصير (51) ; يهود و نصارا گفتند: ما پسران خدا و دوستان‏او هستيم. بگو پس چرا خداوند شما را به سبب گناهانتان عذاب مى‏كند؟ بلكه‏شما بشرى عادى از مجموعه آفريده‏هاى او هستيد. خداوند هر كه را بخواهدمى‏بخشد و هركه را بخواهد عذاب مى‏كند. و سلطنت آسمان‏ها و زمين و آن‏چه‏كه در ميان اين دو است، ويژه خداست و بازگشت (همه) به سوى او است.

علامه طباطبايى در تفسير اين آيه مى‏فرمايد:

بدون شك آنان ادعاى فرزندى واقعى خويش را براى خدا نداشتند، چنان كه‏بيش تر مسيحيان براى مسيح(ع) داشته‏اند; زيرا نه يهود و نه نصارا هيچ كدام‏چنين ادعايى نمى‏كنند، بلكه عنوان فرزند خدايى را به جهت تشريف و تكريم‏خويش مجازا به كار مى‏برند. چنان كه در كتاب‏هاى مقدسشان بارها اين عنوان(فرزند خدا) براى شخصيت‏هايى، چون:

آدم (انجيل لوقا، 3 - 38 );

يعقوب (سفر خروج، 4 - 22 );

داود (مزاميرداود، 2 - 7 );

و اقرام (نبوت ارميا، 9-31) به كار رفته است.

به هر حال، مقصود آن‏ها در اين موارد از پسر بودن براى خدا آن است كه آنان درنزد خدا منزلت و مقامى و جايگاهى هم چون پسر نسبت‏به پدر دارند. بنابراين،اين گونه فرزندى به معناى نزديك بودن و خودى بودن است، لذا عطف كلمه‏«احباؤه‏» بر «ابناؤه‏» در اين آيه شريفه عطف تفسيرى‏خواهدبود. (52)

2 - آيات و قسمت‏هاى متعددى از انجيل و تورات، اين مقام (فرزندى خدا) رابراى همه صالحان و نيكوكاران، بلكه براى همه مردها و نيز همه بندگان خدا مطرح‏كرده است، و روشن است كه منظور از اين گونه «فرزندى خدا» براى همگان، جز به‏معناى «محبوبيت‏» نمى‏تواند باشد:

چنان‏كه پدر بر فرزندان خود رئوف است، هم چنان خدا بر ترسندگان خود رافت‏مى‏نمايد. (53)

ملاحظه كنيد چه نوع محبت پدر به ما داده است، تا فرزندان خدا خوانده شويم ،و چنين هستيم و از اين جهت دنيا ما را نمى شناسد; زيرا كه او را نشناخت. اى‏حبيبان، الان فرزندان خدا هستيم، و هنوز ظاهر نشده است آن‏چه خواهيم بود ....هركه از خدا مولود شده است، گناه نمى‏كند; زيرا تخم او در وى مى‏ماند و اونمى‏تواند گناهكار بوده باشد; زيرا كه از خدا تولد يافته است . فرزندان خدا وفرزندان ابليس از اين ظاهر مى‏گردند. (54)

... مى‏بايست عيسى در راه آن طايفه بميرد، و نه در راه آن طايفه تنها، بلكه تافرزندان خدا را كه متفرق‏اند در يكى جمع كند. (55)

عيسى بدو [مريم مجدليه] گفت: اى مريم، اوبرگشته. گفت: ربوبى; يعنى اى‏معلم. عيسى بدو گفت: مرا لمس مكن; زيرا كه هنوز نزد پدر خود بالا نرفته‏ام‏ولكن نزد برادران من رفته، به ايشان بگو كه نزد پدر خود و پدر شما و خداى‏خود و خداى شما مى‏روم. (56)

بلكه دشمنان خود را محبت كنيد و احسان نماييد و بدون اميد عوض، قرض‏دهيد; زيرا كه اجر شما عظيم خواهد بود. چون كه او با ناسپاسان و بدكاران‏مهربان است. پس رحيم باشيد چنان كه پدر شما نيز رحيم است. (57)

3 - انجيل در چندين مورد تصريح مى‏كند كه پدرى خدا براى عيسى «پدرى‏روحى‏» است، نه پدرى جسمانى كه جسم مسيح از خدا يا از جسم خدا متولد شده‏باشد، بلكه مسيح از نظر جسم فقط فرزند مريم و از نسل داود است و ازجهت روح‏فرزند و برگرفته از خدا، چنان كه خدا از نظر روحى فقط پدر عيسى(ع) نيست، بلكه‏«پدر آسمانى همه صالحان ومؤمنان » است:

پولس غلام عيسى مسيح و رسول خوانده شده و جدا نموده شده براى انجيل‏خدا كه سابقا وعده آن را داده بود به وساطت انبياى خود در كتب مقدسه درباره‏پسر خود كه به حسب جسم از نسل داود متولد شد، و به حسب روح قدوسيت‏پسر خدا به قوت معروف گرديد... . (58)

زيرا هرگاه تقصيرات مردم را بديشان بيامرزيد، پدر آسمانى شما، شما را نيزخواهد آمرزيد. اما اگر تقصيرهاى مردم را نيامرزيد، پدر شما هم تقصيرهاى شمارا نخواهد آمرزيد. (59)

زنهار، عدالت‏خود راپيش مردم مى‏آوريد تا شما را ببينند، و الا نزد پدر خود كه‏در آسمان است; اجرى نداريد. (60)

پس شما اين طور دعا كنيد. اى پدر ما كه در آسمانى! نام تو مقدس باد (61) .

هم چنين بگذاريد نور شما بر مردم بتابد تا اعمال نيكوى شما را ببينند و پدرشما را كه در آسمان است، تمجيد كنند. (62)

4 - شمارى از بخش‏هاى انجيل تاكيد مى‏كند كه اين نسبت فرزندى عيسى(ع) وديگر پسران خدا براى خدا پس از عبوديت و بندگى او است، چنان كه مقام فرزندى‏همه صالحان و مؤمنانى كه دعوت خدا را اجابت مى‏كنند، «اكتسابى‏» است واين‏گونه فرزندى اكتسابى با فرزندى تكوينى و رايج‏بين مردم، آشكارا متفاوت است.

ليكن چون زمان به كمال رسيد، خدا پسر خود را فرستاد كه از زن زاييده شد وزير شريعت متولد، تا آنانى را كه زير شريعت‏باشند، فديه كند، تا آن‏كه‏«پسر خواندگى‏» را بيابيم. اما چون كه پسر هستيد، خدا روح پسر خود را دردل‏هاى شما فرستاد كه ندا مى‏كند يا ابا; يعنى اى پدر. لهذا، ديگر غلام نيستى،بلكه پسر، و چون پسر هستى و ارث خدا نيز به وسيله مسيح. (63)

و امابه آن كسانى كه او را قبول كردند، قدرت داد تا فرزندان خدا گردند; يعنى به‏هر كه به اسم او ايمان آورد. كه نه از خون و نه از خواهش و نه از خواهش مردم،بلكه از خدا تولد يافتند. (64)

اما من به شما مى‏گويم كه دشمنان خود را محبت نماييد و براى لعن كنندگان‏خود بركت طلبيد و به آنانى كه از شما نفرت كنند، احسان كنيد و به هركه به شمافحش دهد و جفا رساند دعاى خير كنيد، تا پدر خود را كه در آسمان است،پسران شويد; زيرا كه آفتاب خود را بر بدان و نيكان طالع مى‏سازد و باران‏برعادلان وظالمان مى‏بارد. (65)

اين همه در حالى است كه انجيل فرزند شدن هر فرد را براى خدا تولدى ديگرغير از تولد اول او مى‏داند. در قسمتى از انجيل آمده است:

عيسى در جواب او گفت : آمين آمين به تو مى‏گويم كه اگر كسى از سر نو مولودنشد، خدا را نمى‏تواند ديد. نيقوديمس بدوگفت: چگونه ممكن است كه انسانى‏كه پير شده باشد، مولود گردد؟ آيا مى‏شود كه بار ديگر داخل شكم مادر گشته ،مولود شود؟ عيسى در جواب گفت: آمين آمين، به تو مى‏گويم: اگر كسى از آب وروح مولود نگردد، ممكن نيست كه داخل ملكوت خدا شود. (66) آن‏چه از جسم‏مولود شد، جسم است و آن‏چه از روح مولود گشت، روح است. عجب مدار كه‏به تو گفتم بايد از سر نو مولود گرديد. (67)

علامه طباطبايى در نظرى اجمالى به برخى از فقرات فوق مى‏فرمايد:

اين گونه فقرات و مانند آن‏ها از انجيل‏ها، عنوان «پدر» را بر خداوند متعال براى‏عيسى (ع) و ديگران به لحاظ «تشريف‏» و احترام اطلاق مى‏كند. (68)

عبارت فخررازى نيز كه پيش‏تر نقل شد (69) ، به كاربرى واژه «پسر خدا» براى‏عيسى(ع) را نوعى از تشريف و تكريم مى‏شمارد. چنان كه ابوالفضل رشيد الدين‏ميبدى، صاحب تفسير «كشف الاسرار» نيز همين نظريه را انتخاب كرده، مى‏نويسد:

و گفته‏اند كه ترسايان از آن‏جا گفتندكه «نحن ابناءالله‏» كه عيسى(ع) گفته : «اذاصليتم فقولوا يا ابانا الذى فى السماء تقدس اسمك‏»، واين به معناى قرب است‏و بر و رحمت; يعنى اى خداوندى كه با نيكان بندگان به مهربانى و نزديكى،چنانى كه پدر مهربان بر فرزند. (70)

معناى فرزند خدا نزد معتقدان به فرزندى براى خدا

اكنون كه معانى گوناگون «فرزند خدا» گفته شد، مى‏توان گفت:

اگر مقصود يهوديان و مسيحيان از فرزندى عزير و عيسى (ع) براى خداوند،معناى سوم باشد (كه اين دو هم‏چون خداوند متعال، خدايان مستقل‏اند) بى هيچ‏ترديدى همه آنان مشرك‏اند، چنان كه اگر مقصودشان معناى اول باشد (خدا راجسم و پدر واقعى بدانند) سخنى باطل گفته‏اند، و اگر متوجه ديگر پى‏آمدهاى‏كفرآميز اين سخن، و ملتزم به آن باشند، كافر محسوب مى‏شوند. اما چنان كه‏گذشت فقرات تورات و انجيل فعلى وكلمات اكثر بزرگان يهود و مسيحيت، با اين‏دو معنا هيچ سازگارى ندارد.

اگر مقصود آن‏ها معناى چهارم و پنجم يا معناى دوم باشد، اعتقاد آن‏ها نه تنهاشرك آور و كفرآميز نيست، بلكه سخن حقى است كه بدان معتقد شده‏اند، و گفته شد كه‏اكثر كلمات عهد قديم و جديد و اعترافات بزرگان اين دين با اين معانى سازگارتر است.

البته از اين توجيه و تحليل، اين گونه استنباط نشود كه همه يهوديان و مسيحيان‏تاريخ در مسئله فرزندى عزير و عيسى(ع) دچار خطا و انحراف نشده و هيچ فرقه‏اى‏از آنان به كفر و شرك آلوده نگرديده است; چرا كه برخى فرقه‏ها و اشخاص - گرچه‏اندك اند - به اين انحرافات دچار شده و به شرك يا كفر آلوده گشته‏اند. شواهدى برتحقق اين انحراف در تاريخ وجود دارد كه آن‏ها عبارت است از:

1 - قرآن كريم درآيه شريفه ياد شده، اين اعتقاد نصارا و يهود را با لحن عتاب آميزاز آن‏ها نقل كرده، آن را مشابه عقيده كافران دانسته، و نسبت افك و دروغ و انحراف‏به آنان داده است و مى‏فرمايد:

و يهوديان گفتند: عزير پسر خداست و نصارا گفتند: عيسى پسر خداست. اين‏سخن آن‏هاست كه (فقط) با دهانشان مى‏گويند و شبيه سخن كافران پيشين‏است. خدا بكشد آن‏هارا، كدامين سوى مى‏روند. (71)

2 - شوراى كليساى فينيقيه درقسمتى از مصوبه و منشور خويش بر خدا بودن وجاودانگى حضرت عيسى(ع) تصريح دارد.

3 - پيامبر اكرم(ص) در حديثى اين اعتقاد يهود و نصارا را به پسرى عزير وعيسى براى خداوند موجب شدت غضب الهى شمرده ، فرمودند:

اشتد غضب الله على اليهود، حين قالوا عزير ابن الله و اشتد غضب الله على‏النصارى، حين قالوا المسيح ابن الله... (72)

چگونه يهود و نصارا منحرف شدند؟

به نظر مى‏رسد كه درآغاز به سبب علو مقام و شان حضرت عيسى (ع) و عزير، ودارا بودن قدرت خارق العاده حضرت عيسى (ع) در انجام معجزات، و گام‏هاى‏بلندى كه اين دوشخصيت در نجات جامعه مشرك به سوى توحيد و رستگارى‏برداشتند، چنان محبوبيتى براى آنان فراهم ساخت كه مردم آن دو را مانند پسر براى‏پدر درنزد خدا عزيز و محبوب داشتند و عنوان «پسر خدا» را - به قصد تشريف وكرامت و محبوبيت - برآن‏ها نهادند.

اما از آن‏جا كه اين كلمه (پسر) در بين مردم، اغلب همان معناى متداول عرفى‏خويش را داردو به مجرد شنيدن واژه پدر و فرزند همين ارتباط نسبى انسانى به ذهن‏مى‏آيد، توده مردم يهود و نصارا كه از زمينه اين نام‏گذارى بى‏خبر بودند، اين گونه‏تلقى نمودند كه مقصود همان نسبت پدرى و پسرى متداول است. از آن پس نيز به‏آن عقيده پاى‏بند و ملتزم شده، از آن دفاع كرده به نسل‏هاى بعد از خويش منتقل‏كردند، و بدين ترتيب نسل‏هايى از يهوديان و مسيحيان به انحراف كشيده شدند ودراين دوره‏ها بود كه به فرموده پيامبر اكرم (ص) غضب خداوند بر يهود و نصاراشدت گرفت. بخشى از همين پندار انحرافى تا زمان ظهور اسلام ادامه داشت، تااين‏كه قرآن معترضانه آنان را به انديشه و تامل دعوت كرد.

شايد بر اثر همين آگاهى بخشى قرآن و رسول خدا(ص) و ائمه طاهرين(ع) بودكه يهود و نصاراى سرزمين عربستان نيز رفته رفته از اين ديدگاه عاميانه و خرافى‏دست‏برداشته و چنان‏كه درمتن حديث مناظره آينده و نيز كلمات مفسران قرآن درهريك از قرون خواهيد ديد، آن‏ها باصراحت اين اعتقاد را انكار كردند و خويش رااز چنين باورى مبرا دانستند.

طنطاوى در ريشه يابى ورود تفكر «پسر بودن عيسى (ع) براى خدا» و تثليث واتحاد و حلول بر اين عقيده است كه:

اين سه انديشه خرافى مسيحيان، چهارهزار سال قبل از ميلاد مسيح در كتاب‏مقدس وانجيل هندى تدوين شده بود و از آن ناحيه وارد انجيل مسيحيان گشت.بنده با همين چشمانم آن انجيل هندى را ديده‏ام و برخى از علماى مسيحى كه‏بين اين دو مطابقت كرده بودند، موضوعاتى از قبيل تثليث و صليب و غيره راديده بودند و جز درموارد اندكى، فرقى با انجيل مسيحيان نيافتند. (73)

سپس طنطاوى در قسمتى ديگر از تفسيرش، موضوعات مشترك ميان عقايدهندى‏ها و بودائيان و نيز عقايد مسيحيان را بيان كرده و جدولى براى ارائه‏مشتركات ترسيم كرده است و موضوعاتى، از قبيل تثليث، فدا، پسر بودن براى‏خدا، الوهيت‏يك انسان و مادرش و صفات «كرشنه‏» و صفات «بودا» را يادداشت‏نموده كه بيش از ده صفحه از تفسير وى را به خود اختصاص داده است. (74)

مناظره پيامبر اكرم(ص) با يهود و نصارا درباره پدر بودن خدا

در زمان حضور رسول اكرم(ص) در مدينه، كه رفته رفته شعاع دعوت توحيدى‏آن حضرت، شرق و غرب را فرا مى‏گرفت، روزى نمايندگان پنج دين بزرگ آن زمان‏نزد حضرت آمدند تا با ايشان گفت و گو و مناظره كنند. آنان عبارت بودند از:

يهود، نصارا، دوگانه پرستان، مشركان و بت‏پرستان عرب و دهريه و ملحدان. اين‏مناظره طولانى (75) و در عين حال مهم، سندى ارزش‏مند براى نشان دادن وجودانديشه‏هاى گوناگون در صدراسلام است.

حضرت رسول اكرم (ص) دربخشى از اين مناظره به يهوديان مى‏فرمايد:

چگونه شما عزير را پسر خدا مى‏دانيد و حضرت موسى (ع) را پسر خدانمى‏دانيد؟ و حال اين‏كه حضرت موسى هم تورات را از جانب خدا براى شماآورده است و هم آن همه معجزاتى كه شما مى‏دانيد، داشته است. اگر مقام ومرتبه عزير موجب پسر شدن وى براى خداست، سزاوارتر آن است كه‏موسى(ع) نيز پسرخداگردد.

اگر مقصود از فرزندى عزير براى خدا، در نزد شما همان نوع فرزندى رايج‏بين‏مردم دراين دنيا كه پدرى با مادرى مى‏آميزد و فرزندى از آن دو متولد مى‏شود،باشد، شما كافر شديد; زيرا خدا را به خلق تشبيه كرده (و او را جسم دانسته) وحادث و پديده‏اش شمرده‏ايد و نيازمند به خالقى مى‏دانيد كه آن خداى جسمانى‏را آفريده باشد.

يهوديان در پاسخ گفتند: اصلا مقصود ما از پسر بودن عزير براى خدا اين نيست;زيرا چنان كه شما گفتى اين كفر است. بلكه مقصود ما از «فرزندى‏»، همان كرامت‏و محبوبيت وى نزد خداست، همان طور كه گاهى بعضى از علماى ما به سبب‏محبت وكرامت كسى به او مى‏گويند:«پسرم‏» يا «او پسر من است‏» و مقصودشان‏فرزند نسبى نيست; زيرا چه بسا هيچ نسبتى بين آن دو وجود نداشته باشد.

حضرت در پاسخ فرمود: اين سخن همان است كه نخست گفتم; چرا كه اگرمقصودتان از فرزندى عزير، كرامت وى باشد، بايد حتما حضرت موسى (ع) رانيز پسر خدا بدانيد... .

ب) آيه ربوبيت

اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله و المسيح ابن مريم و ما امرواالا ليعبدوا الها واحدا لااله الاهو سبحانه عما يشركون (76) ; آن‏ها (يهوديان)دانشمندان و راهبان خويش را ارباب در برابر خدا قرار دادند و (هم چنين نصارا)مسيح فرزند مريم را [فرزند خدا قرار دادند] در حالى كه دستور نداشتند، مگراين‏كه خداى يگانه را پرستش نمايند; خدايى كه جز او نيست، او پاك و منزه‏است از اين‏كه همتايى براى او قرار دهند.

فقيهانى، مانند صاحب جواهر، (77) صاحب حدائق (78) و شيخ انصارى (79) بدين آيه برشرك اهل كتاب استدلال كرده و گفته‏اند: خداوند دراين آيه شريفه، شرك درربوبيت رابه آنان نسبت داده و آنان را به سبب ترك توحيد عبادى، توبيخ كرده وسپس با منزه دانستن خويش از شريك، نحوه انحراف شرك آن‏ها رايادآورشده‏است.

اين سه قسمت از آيه شريفه، بر وقوع شرك از جانب يهود و نصارا دلالت دارد;چرا كه بدون وقوع اين رخ داد، دليلى براى طرح آن‏ها در قرآن نبود، و چون عموم‏اهل كتاب موضوع اين آيه هستند، بنابراين، مشرك بوده، به موجب آيه انماالمشركون‏نجس، محكوم به نجاست مى‏باشند.

پاسخ اول

يهوديان، گرچه دانشمندان، زاهدان وعابدان خويش را به مثابه «ارباب‏»خويش‏انتخاب كردند، اماهيچ شاهدى وجود ندارد كه آن‏ها را به عنوان آفريدگاران ومدبران نظام هستى يا معبود خويش برگزيده باشند، بلكه به شهادت احاديث پيامبراكرم(ص) و گفتار صريح دانشمندان اسلامى، يهوديان، احبار و راهبان را «مطاع‏مطلق‏» دانسته، همه دستورهاى آنان را بدون چون و چرا و حتى در صورتى كه‏مخالف دين خدا بود، اطاعت و اجرا مى‏كردند. البته تسليم مطلق و اطاعت محض‏مختص خداى يكتاست و تمكين مطلق دربرابر غير خدا، نحوه‏اى «شرك‏دراطاعت‏»است، چنان كه حضرت رسول (ص) فرمود:

- من اطاع رجلا فى معصية، فقد عبده (80) ; هر كس مردى را در راه معصيت اطاعت‏كند، او را عبادت كرده است.

- من اصغى الى ناطق، فقد عبده; كسى كه گوش به سخن سخن‏گويى فرا دهد، اورا عبادت كرده است.

اما اين شرك در اطاعت‏با شرك عبادى يا ذاتى كه معناى اصطلاحى و رايج درقرآن است، بسيار متفاوت است. در غير اين صورت، بايد بسيارى از مسلمانان را به‏دليل اين‏كه گاهى با ارتكاب گناه، اطاعت‏شيطان كرده‏اند، مشرك شمرد و احكام‏مشركان را در مورد آنان جارى ساخت; چرا كه خداوند مى‏فرمايد:

و مايؤمن اكثرهم بالله الا و هم مشركون; اكثر آنان ايمان به خداوند ندارند، مگرآن‏كه ايشان مشرك‏اند.

احاديث

احاديث متعددى ذيل اين آيه شريفه وارد شده كه معناى مزبور را تاييد كرده واين آيه را فقط دليل بر شرك اهل كتاب دراطاعت - نه در عبادت - دانسته است.برخى از آن‏ها عبارت‏اند از:

1 - ان عدى بن حاتم كان نصرانيا، فانتهى الى رسول الله (ص) و هو يقرء سورة‏البرائة، فوصل الى هذه الاية ، قال: فقلت: لسنا نعبدهم . فقال (ص): اليس‏يحرمون ما احل الله، فتحرمونه ويحلون ما حرم الله، فتستحلونه. قلت‏بلى. قال:فتلك عبادتهم (81) ; (زمانى كه) عدى بن حاتم مسيحى بود، خدمت‏حضرت‏رسول(ص) رسيد، در حالى كه آن حضرت سوره برائت را تلاوت مى‏فرمود.وقتى حضرت به اين آيه رسيد، عدى گفت: ما احبار و رهبان را عبادت نمى‏كنيم.حضرت فرمود: آيا چنين نبود كه آنان حلال خدا را حرام، و حرام خدا را حلال‏نموده وشما اطاعت مى‏كرديد؟ عدى گفت : چرا. حضرت فرمود: همين كار شماعبادت كردن آن‏هاست.

2 - روى عن ابى‏جعفر وابى‏عبدالله - عليهماالسلام - انهما قالا: اما و الله ماصاموا ولاصلوا لهم ولكنهم احلوا لهم حراما و حرموا عليهم حلالا فاتبعوهم‏وعبدوهم من حيث لايشعرون. (82) ; امام باقر و امام صادق - عليهما السلام -فرمودند: سوگند به خدا كه آنان (يهوديان) براى احبار و رهبان روزه نمى‏گرفتندونماز نمى‏خواندند، بلكه وقتى آن‏ها حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام‏مى‏كردند، از آنان پيروى كرده، نادانسته آن‏ها را عبادت مى‏كردند.

3 - عن ابى‏بصير قال: سالت اباعبدالله (ع) عن قول الله عزوجل «لاتتخذوااحبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله‏» فقال: اما والله ما دعوهم الى عبادة‏انفسهم، ولو دعوهم الى عبادة انفسهم لما اجابوهم ، ولكن احلوا حراما و حرمواعليهم حلالا، فعبدوهم من حيث لايشعرون (83) ; امام صادق (ع) فرمود: سوگندبه خدا، آنان مردم را به عبادت خويش دعوت نكردند، زيرا اگر آنان مردم رابه عبادت خويش دعوت مى‏كردند، مردم به آن‏ها پاسخ مثبت نمى‏دادند، اما آنان‏حرامى را حلال و حلالى را حرام نمودند و مردم نيز ندانسته ايشان راعبادت كردند.

نظريات دانشمندان اسلامى

جمعى از مفسران و فقيهان نيز همين نظريه را در تحليل مفاد آيه ياد شده‏پذيرفته‏اند:

1 - علامه طباطبايى مى‏نويسد:

مقصود از ارباب قرار دادن احبار و رهبان، قبول و اطاعت‏بدون قيد و شرطيهوديان در برابر آنان است، و حال اين‏كه هيچ كس جز خدا نبايد اطاعت مطلق‏شود. (84)

2 - امام خمينى(ره) مى‏نويسد:

مقصود از ارباب گرفتن معناى ظاهرى آن نيست; زيرا آنان قائل به الوهيت وخدايى احبار و رهبان نبودند... بنابراين ، شرك دراين آيه نيز به معناى واقعى‏اش‏نخواهد بود. (85)

3 - آية الله حكيم مى‏نويسد:

نسبت‏شرك(به يهوديان) در اين آيه به معناى واقعى خود نيست; زيرا نسبت‏شرك واقعى، مخالف آيات و احاديث و فهم متشرعين وعرف است. بنابراين،حتما در اين آيه مجاز در اسناد به كار رفته است. از سوى ديگر، اين آيه در مقام‏جعل حكم نيست تا به اطلاق شرك دراين آيه تمسك كرده و آن را مصداق براى‏حكم مشركان در آيات ديگر قرار دهيم. (86)

4 - فخررازى نيز مى‏نويسد:

نظر بيش‏تر مفسران اين است كه مقصود از ارباب در اين آيه شريفه، خدايان‏نيست; زيرا آنان را خدايان جهان نمى‏دانستند، بلكه مقصود، اطاعت محض ازامر و نهى آنان بوده است كه اگر اندك توجهى كنى اين نوع بيمارى‏شرك در طاعت را در بيش‏تر مردم روى زمين خواهى يافت. (87)

باتوجه به اين توضيحات روشن شد كه مقصود از كلمات «ربوبيت، عبادت وشرك‏» در آيه شريفه، معانى رايج و اصطلاحى آن‏ها نيست . از اين رو، نمى‏توان‏اين گونه شرك ورزان درطاعت رامصداق‏«مشركون‏»در آيه‏«انماالمشركون‏نجس‏»دانست.

پاسخ دوم

يادآورى اين نكته لازم است كه گرچه تركيب‏هاى «اتخاذ رب‏» و «عبادت غيرخدا» و «شرك‏» در اين آيه به طور مشترك براى يهوديان و مسيحيان به كار برده شده‏است، اما نمى‏توان همان معنايى را كه براى اين الفاظ درباره يهوديان آمد، براى‏مسيحيان قائل شويم; زيرا آن‏چه واقعا در مورد يهوديان مورد انكار و اعتراض قرآن‏قرار گرفته بود، «اطاعت مطلق‏» آنان از احبار و رهبان بود، در حالى كه مى‏دانيم‏اطاعت مطلق مسيحيان از حضرت عيسى (ع) نه تنها حرام نيست، كه واجب است;پس به ناچار در مورد مسيحيان بايد در پى معنايى ديگر بود.

به نظر مى‏رسد مقصود قرآن در اعتراض به «شرك در ربوبيت‏»، شرك عبادى‏نصارا باشد. لازمه اين تفسير آن است كه بپذيريم حداقل برخى مسيحيان نحوه‏اى ازاستقلال در تدبير عالم را براى حضرت عيسى (ع) قائل بوده‏اند و در واقع او راعبادت مى‏كردند. بنابراين، واژه‏هاى سه گانه فوق در اين آيه، در معانى عامى به كاربرده شده‏اند كه شامل اعتقاد فاسد يهوديان به احبار و رهبان، و مسيحيان به‏عيسى(ع) است.

جمعى از مفسران، مانند علامه طباطبايى (88) و بيضاوى (89) و شيخ اسماعيل حقى‏بروسوى (90) و بغوى (91) نيز همين تفكيك را بين انحراف فكرى يهوديان و مسيحيان درموضوعات «اتخاذ رب‏» و «عبادت غيرخدا» و «شرك‏» مطرح و تاييد كرده‏اند.

با اين همه، مهم آن است كه اعتقاد فوق، در مورد اندكى از مسيحيان صادق‏است و بيش‏تر آنان منكر «استقلال تاثير» و «عبادت عيسى(ع)» مى‏باشند.

شيخ مصطفى مراغى استاد دانشگاه الازهر مى‏نويسد:

قرآن كه مى‏فرمايد مسيحيان عيسى را پسر خدا مى‏دانند، اين سخن پيشينيان‏آن‏هاست و مقصودشان هم اين بوده كه وى نزد خدامحبوب و گرامى است . امابه تدريج دوگانه پرستى هندوها به مسيحيان سرايت كرد و به مرور همه آن‏هامتفقا عيسى را پسر خدا دانستند و همو را الله و روح القدس شمردند.

اما بسيارى از مسيحيان با اين ديدگاه مخالفت كردند، كه نام آن‏ها «موحدين‏» و«عقليون‏» است، گر چه كليساهاى كاتوليك، ارتدكس و پروتستان آن‏ها رامسيحى نمى‏دانند. (92)

يكى از بهترين شواهدى كه مى‏توان برمخالفت اغلب مسيحيان با اين تفكر شرك‏آميز و تثليث و عبادت عيسى(ع) اقامه كرد، آيات و فقرات متعدد عهد قديم وجديد است كه با صراحت تمام، مسئله توحيد ذاتى و عبادى و نفى شرك رامطرح‏كرده است:

اى جميع كران‏هاى زمين به من توجه نماييد و نجات يابيد; زيرا من خدا هستم وديگر نيست. (93)

يهوه را حمد بگوييد، زيرا كه نيكوست، زيرا كه رحمت او تا ابدالاباد است، وبگوييد اى خداى نجات ما، ما را نجات بده ... تا نام قدوس تو را حمد گوييم ودر تسبيح تو فخر نماييم. يهوه خداى اسرائيل مبارك باد از ازل تا ابدالاباد. (94)

پس آيا چند مرتبه زياده خون مسيح كه به روح ازلى، خويشتن را بى‏عيب به خداگذرانيد، ضمير شما را از اعمال مرده طاهر نخواهد ساخت تا خداى زنده راخدمت نماييد. (95)

ج ) آيات بيان‏گر اعتقاد مسيحيان به الوهيت‏حضرت عيسى(ع)

اين گروه از آيات، به صراحت اعتقاد كفر آميز نصارا را بيان كرده است. اين آيات ازنظر مضمون چهار دسته‏اند:

دسته اول، آياتى است‏كه بر عقيده آن‏ها به‏اين‏كه «الله مسيح است‏» دلالت دارد،مانند

- لقد كفر الذين قالوا ان الله هو المسيح ابن مريم و قال المسيح يا بنى‏اسرائيل‏اعبدوا ربى و ربكم انه من يشرك بالله فقد حرم عليه الجنة وماويه النار و ماللظالمين من انصار (96) ; به تحقيق كافرشدند آنان كه گفتند الله همان مسيح بن مريم‏است، و حضرت مسيح گفت: اى بنى‏اسرائيل پروردگار من و خودتان رابپرستيد، همانا هر كه به خدا مشرك شود، خداوند بهشت را بر او حرام نموده وجايگاهش آتش است و ستم‏گران هيچ ياورى ندارند.

- لقد كفرالذين قالوا ان الله هو المسيح ابن مريم قل فمن يملك من الله شيئا ان‏اراد ان يهلك المسيح ابن مريم و امه و من فى الارض جميعا و لله ملك السموات‏والارض و مابينهما يخلق مايشاء و الله على كل شى‏ء قدير; (97) به تحقيق كافرشدند آنان كه گفتند الله همان مسيح بن مريم است. بگو پس چه كسى را دست‏برخداست اگر خدا بخواهد مسيح و مادرش و همه كسانى كه در زمين هستند نابودكند. و فرمانروايى آسمان‏ها و زمين و آن‏چه بين آن دو است ويژه خداست،هرچه را بخواهد مى‏آفريند و خداوند بر هر چيزى تواناست.

دوم، آيه‏اى كه دلالت مى‏كند بر اين كه مسيحيان به الوهيت عيسى و مادرش‏معتقدند:

واذ قال الله يا عيسى ابن مريم انت قلت للناس اتخذونى وامى الهين من دون‏الله قال سبحانك مايكون لى ان اقول ما ليس لى بحق ان كنت قلته فقد علمته‏تعلم ما فى نفسى ولااعلم ما فى نفسك انك انت علام الغيوب × ماقلت لهم الاما امرتنى به ان اعبدوا الله ربى و ربكم و كنت عليهم شهيدا ما دمت فيهم فلماتوفيتنى كنت انت الرقيب عليهم و انت على كل شى‏ء شهيد (98) ; و هنگامى كه‏خداوند گفت: اى عيسى بن مريم آيا تو به مردم گفتى كه من و مادرم را غير از الله‏به خدايى بگيريد.[عيسى] گفت: منزهى تو، نرسد مرا كه آن‏چه سزاوار من‏نيست، بگويم. تو آن‏چه را درنهاد من است مى دانى ومن آن‏چه راكه درنهان‏تواست، نمى‏دانم. همانا تويى داناى نهان‏ها. نگفتم به ايشان جز آن‏چه مرافرمودى كه خدايى را بپرستيد كه پروردگار من و شماست، و من تا هنگامى كه‏در بين آن‏ها بودم گواه بر ايشان بودم، پس چون مرا برگرفتى، خودت مراقبشان‏بودى و تو برهمه چيز آگاهى.

دسته سوم، آياتى هستند كه دلالت مى‏كنند نصارا، عيسى(ع) و مريم را عبادت‏مى‏كردند.

علاوه بر آيه فوق كه الوهيت و عبادت حضرت عيسى(ع) و مريم (ع) را مطرح‏كرده است، آيه ديگرى خطاب به نصارا مى‏فرمايد:

- قل اتعبدون من دون الله ما لايملك لكم ضرا ولانفعا والله هو السميع‏العليم (99) ; بگو آيا غير از خدا چيزى را مى‏پرستيد كه هيچ نفع و ضررى را براى شمانتوانند، و خداوند شنوا و داناست.

دسته چهارم، آياتى كه بر اعتقاد نصارا به تثليث دلالت دارد:

- لقد كفرالذين قالوا ان الله ثالث ثلثة و مامن اله الا اله واحد وان لم يتوبوا عمايقولون ليمسن الذين كفروا منهم عذاب اليم (100) ; به تحقيق كافر شدند كسانى كه‏خدا را سومى از سه تا خواندند و حال اين‏كه خدايى جز خداى يگانه نيست ، واگر كافران از گفته خويش توبه نكنند، ايشان را عذابى دردناك خواهد رسيد.

- ولاتقولوا ثلثة انتهوا خيرا لكم انماالله اله واحد سبحانه ان يكون له ولد له مافى السموات و مافى الارض وكفى بالله وكيلا (101) ; و قائل به تثليث نشويد، دست‏برداريد كه براى شما بهتر خواهد بود. همانا الله خداى يگانه است، منزه است ازاين‏كه فرزندى برايش باشد. براى او است آن‏چه در آسمان‏ها و زمين است وخداوند براى آن‏كه بدو توكل كنيد، كافى است.

پاسخ اجمالى

عقيده به الوهيت عيسى(ع) به هر چهار شكل آن اعتقادى كفر آلود و شرك آميزاست و هر فرقه‏اى از مسيحيان كه اين عقايد را داشته باشند، مشرك و كافرخواهند بود.

اما آن‏چه مهم است، روشن شدن اين موضوع است كه آيا همه مسيحيان به‏الوهيت‏حضرت عيسى(ع) به يكى از چهارصورت فوق عقيده داشته و دارند، يااين‏كه فقط گروهى از آنان دچار يك نوع از اين تفكر شرك آميز گشته‏اند، يا اين‏كه‏اصلا هيچ فرقه‏اى از آنان به صراحت اين عقيده را نداشته و هرگز حاضر به اعتراف‏به آن نبوده‏اند.

دانشمندان اسلامى (مفسران ، فقها و متكلمان شيعه و سنى) هرگروه يكى ازپاسخ‏هاى سه گانه فوق را انتخاب كرده‏اند، هر چند پاسخ دوم واقع بينانه‏تر به‏نظر مى‏رسد.

با همه آن‏چه گذشت، هم اكنون به استناد اين چهار دسته آيات اتفاق نظرى درمسئله اعتقاد عموم نصارا به عقايد شرك آميز بين علماى اسلامى وجود ندارد ونسبت چنين عقيده كفر آميزى به عموم مسيحيان جهان، امرى يقينى و قطعى وثابت‏شده نيست. از اين رو، نمى‏توان آيات فوق را دليلى بر شرك عموم مسيحيان‏و اهل كتاب قرار داد. بلكه پس از بررسى و شناسايى فرقه‏هايى كه معتقد به الوهيت‏عيسى(ع) هستند، مى‏توان فقط شرك آن‏ها را اثبات كرد. ليكن صرف مشرك شدن‏برخى از فرقه‏هاى اهل كتاب، براى آن كه ما آن‏ها را مصداقى براى «مشركون‏» در آيه‏«انما المشركون نجس‏» دانسته، و حكم به نجاست آن‏ها كنيم، كافى نيست. تفصيل‏اين بحث‏خواهد آمد.

ديدگاه دانشمندان اسلامى

اكنون كه دانسته شد بسيارى از مسيحيان، اعتقادى به الوهيت عيسى(ع) به اشكال‏چهارگانه ياد شده نداشته، بلكه منكر آن هستند، اين پرسش مطرح است كه چراقرآن كريم اين عقيده را به نصارا نسبت داده است.

مفسران قرآن - اعم از شيعه و سنى - سه نوع پاسخ متفاوت به اين پرسش‏داده‏اند:

1 - عقيده به الوهيت عيسى لازمه اعتقادات ديگر آن‏ها در باره عيسى است، نه‏عين عقيده آن‏ها; به عبارت ديگر، مسيحيان هرگز به صراحت قائل به خدا بودن‏عيسى(ع) و خالقيت و ربوبيت مستقل ايشان نشده‏اند. اما لازمه مبالغه‏ها و غلوى‏كه در باره ايشان دارند، اعتقاد به الوهيت او است. برخى از مفسران كه اين نظريه راانتخاب كرده‏اند عبارت‏اند از:

الف ) شيخ طوسى; (102)

ب ) ملافتح الله كاشانى; (103)

ج ) بيضاوى; (104)

د ) آلوسى; (105)

ه ) قاضى ابى‏السعود محمد بن محمد عمادى; (106)

و ) ميرزا محمد مشهدى. (107)

هم‏چنان كه همين نظريه و توجيه از سوى برخى مفسران درباره «اعتقاد نصارا به‏تثليث‏» مطرح شده است، از جمله:

الف ) شيخ طوسى; (108)

ب ) طبرى; (109)

ج ) آلوسى ميرزا محمد مشهدى; (110)

د ) فيض كاشانى. (111)

برخى از مفسران، همين توجيه و تحليل را درباره موضوع پرستش حضرت‏مريم(ع) مطرح كرده‏اند، بعضى از ايشان عبارت‏اند از:

الف ) شيخ طوسى; (112)

ب ) طبرسى; (113)

ج ) آلوسى; (114)

د ) قرطبى. (115)

2 - عقيده الوهيت عيسى(ع) فقط مورد قبول بعضى از فرقه‏هاى نصاراست، نه‏همه آن‏ها، فقط فرقه «يعقوبيه‏» و احتمالا «ملكائيه‏» معتقد به اين عقيده شرك آميزبوده‏اند. برخى از مفسرانى كه اين توجيه را كرده‏اند، عبارت‏اند از:

الف ) شيخ طوسى در بخش ديگرى از تفسير خويش در ذيل آيه «ان الله هوالمسيح‏»; (116)

ب ) طبرسى; (117)

ج ) ميرزا محمدثقفى تهرانى; (118)

د ) بهاءالدين لاهيجى; (119)

ه ) محمد بن على شوكانى; (120)

و ) فخر رازى; (121)

ز ) زمخشرى; (122)

ح ) بغوى; (123)

ط ) قرطبى; (124)

ى ) على بن ابراهيم قمى; (125)

ك ) عروسى حويزى; (126)

ل ) و رشيد رضا كه مى‏نويسد:

كليساهاى شرقى و غربى بعد از قسطنطين، جملگى به عبادت حضرت مريم(ع)اشتغال داشتند، اما با ظهور پروتستان‏ها اين عبادت تعطيل شد... . در گذشته‏عده‏اى از نصارا به عبادت مريم(ع) اعتراف مى‏كردند، اما امروز كسى را نمى‏يابيم‏كه واژه خدا را براى حضرت مريم به كار برد، بلكه او را مادر خدا مى‏نامند. (127)

اين در حالى است كه عقيده «تثليث‏» از اعتقادات برخى فرقه‏ها از قبيل‏«نسطوريه‏» و «ملكائيه‏» و «مرقوسيه‏» شمرده شده است.

مفسرانى كه مسئله تثليث را خاص برخى فرقه‏ها دانسته‏اند، عبارت‏اند از:

الف ) بيضاوى; (128)

ب ) بغوى. (129)

و برخى از مفسران، مانند شيخ طوسى، (130) طبرسى، (131) آلوسى (132) و شهرستانى (133) ،(صاحب ملل ونحل) عقيده به الوهيت مريم(ع) وعبادت وى را مربوط به بعضى‏فرقه‏ها، مانند «مريميه‏» دانسته‏اند.

3 - عقيده به تثليث، الوهيت عيسى(ع) وپرستش وى و مريم(ع) مورد قبول همه‏مسيحيان معاصر پيامبر اكرم(ص) بوده است و پاره‏اى از اين عقايد هنوز هم در ميان‏آنان رايج است.

هر يك از مفسرانى كه اين نظريه را ارائه داده‏اند، يك يا چند جلوه از اشكال‏چهارگانه الوهيت عيسى(ع) را بين همه مسيحيان آن زمان مشترك دانسته‏اند،وشايد هيچ مفسرى نباشد كه تمام جلوه هاى چهارگانه الوهيت عيسى(ع) را عقيده‏عمومى و مورد قبول همه آن فرقه‏ها بشمارد. مفسرانى كه اين نظريه را داده‏اند،عبارت‏اند از:

الف ) قرطبى در ذيل آيه تثليث;

ب ) ابن جرير، طبق نقل ابن كثير; (134)

ج ) فخر رازى در ذيل آيه «اتخذونى وامى الهين‏»; (135)

د ) نويسندگان تفسير نمونه; (136)

ه ) رشيد رضا. (137)

نتيجه‏گيرى

از بررسى مجموع آياتى كه مورد بحث قرار گرفت، مى‏توان چنين نتيجه گرفت كه:

اولا، برخى از آيات كه انحرافات فكرى يهود ونصارا را مطرح كرده‏اند، فقطمتعرض بيان نوعى از انحراف شده‏اند كه داراى ماهيت‏شرك نيست، بلكه كفر وياخفيف‏تر از كفر است.

ثانيا، برخى آيات كه نصارا را به دليل عقايد شرك آميز مورد عتاب قرار داده،تصريح ندارد كه واقعا مسيحيان آن عقايد را داشته‏اند، بلكه شايد همان طور كه‏جمعى از مفسران گفته‏اند، خداوند خواسته با يادآورى اين پى‏آمدها ولوازم شرك‏آميز ديگر عقايد باطل نصارا، آن‏ها را از آن عقايد واهى باز دارد. البته بعيد نيست كه‏برخى از فرقه‏هاى مسيحيت اين عقايد شرك آميز را داشته‏اند. هم چنين، گرچه‏برخى از اين عقايد مورد قبول همه نصاراى معاصر پيامبر اكرم(ص) بوده است،ليكن ما نمى‏توانيم همه مسيحيان امروز را به جرم عقايد پيشينيانشان، مشرك بدانيم.

بر اين اساس، از آيات قرآن هيچ دليلى برمشرك بودن همه يهوديان و مسيحيان‏نيست. بله، احتمال مشرك بودن برخى از فرقه‏هاى نصارا وجود دارد، كه آن هم بايددر بحث‏هاى آينده روشن شود كه آيا اين فرقه‏هاى مشرك از اهل كتاب، مصداقى از«مشركون‏» در آيه «انماالمشركون نجس‏» هستند، تا محكوم به نجاست‏شوند; ياآن‏كه اين واژه در آن آيه شريفه، مختص مشركان عرب وبت پرستان خواهد بود؟

گفتار دوم: دلايل مشرك نبودن عموم اهل كتاب

الف ) اصل توحيدى بودن اديان آسمانى

اصولا پيروان هر پيامبر الهى، به دليل توحيدى بودن دعوت پيامبرشان، موحد ويكتاپرست‏اند. براين اساس، تا وقتى دليل برشرك شخص يا فرقه‏اى از اديان‏توحيدى والهى وجود نداشته باشد، آن شخص وفرقه موحد شمرده خواهد شد.يهوديان و مسيحيان نيز به اقتضاى توحيدى بودن دعوت حضرت موسى(ع)وحضرت عيسى(ع)، اين دو پيامبر اولواالعزم، تا وقتى شرك آن‏ها ثابت نشود،موحد محسوب مى‏شوند.

اكنون كه دلايل مطرح شده از ناحيه معتقدان به شرك اهل كتاب، مورد بررسى وخدشه قرار گرفت، و حتى يك دليل روشن برمشرك بودن عموم اهل كتاب يافت‏نشد، اصل «توحيدى بودن‏» اديان الهى وموحد بودن پيروان آن اديان، درباره يهود ومسيحيان نيز جارى گشته، همه آن‏ها موحد به شمار مى‏آيند، مگر اشخاص يافرقه‏هاى خاصى كه آلودگى آن‏ها به شرك اثبات شود.

ب ) آيات توحيدى در تورات و انجيل

تمام قسمت‏هاى عهد قديم وجديد - اعم از تورات، انجيل و رساله‏هاى متفرقه - باهمه تحريفاتى كه در طول تاريخ در آن‏ها انجام گرفته، آكنده از آيات وفقرات‏توحيدى و تبيين كننده انواع مظاهر توحيد - اعم از توحيد در خالقيت، توحيدافعالى، توحيد ربوبى، توحيد در عبادت ونفى هرگونه شرك - است. علاوه براين‏كه‏شايد در مجموع فصل‏هاى عهدين نتوان حتى يك جمله صريح در شرك پيدا كرد.البته فقراتى، به ويژه در برخى اناجيل، مثل انجيل «يوحنا» و نامه‏هاى «پولس‏قديس‏» وجود دارد كه در انديشه هاى شرك آميز ويا حداقل مشوب شرك ظهوردارد. اما اولا، اين موارد اندك است; ثانيا، اگر طبق قواعد اصولى بخواهيم بين آيات‏و فقرات صريح در توحيد و فقرات ظاهر يا محتمل شرك جمع عرفى كنيم، بايدآيات توحيدى را مقدم داشته، فقرات موهم شرك را بر معانى صحيح آن‏ها حمل‏بنماييم، تا با آيات توحيدى عهدين سازگارى داشته باشد، به ويژه كه فقرات موهم‏شرك اغلب چند بعدى و داراى نحوه‏اى ابهام‏اند كه نمى‏توان براساس آن‏هاقضاوت كرد.

بنابراين، اگر فردى يهودى يا مسيحى با ذهنى خالى از اعتقادات واهى به منظورآموختن وفراگرفتن معارف اين دوكتاب وايمان بدان‏ها، به آيات وفقرات اين دوكتاب مراجعه كند، نمونه‏هاى فراوان و آشكار انديشه توحيدى را نظاره خواهدكرد،و هنگامى كه با عبارات موهم شرك ومبهم و چند پهلو مواجه شود، خود آن‏ها را به‏معانى صحيح توحيدى حمل خواهد كرد، و يا دست كم جزو فقرات مبهم و مجمل‏و فوق درك عقل تلقى كرده، ضمن ايمان اجمالى به آن‏ها، از ايمان به مفاد شرك‏آميز آن‏ها پرهيز كرده و در تشخيص و تعيين معانى ومراد آن فقرات سكوت اختيارخواهد كرد. چنان كه بسيارى از دانشمندان مسيحى متاخر به طور صريح همين‏رويه را درباره ماجراى تثليث پيشه خود كرده‏اند.

بر اين اساس، مى‏توان نتيجه گرفت كه به طور عادى، چون يهوديان - اعم ازپيشينيان و معاصران - در پى دريافت معارف دينى خويش به تورات و انجيل فعلى‏مراجعه كرده، و مى‏كنند، معمولا همين تفكر توحيدى را دريافته، قهرا از شرك‏پيراسته‏اند، هر چند ممكن است‏بسيارى از خرافات وانديشه‏ها و معارف باطل‏خفيف‏تر از شرك را پذيرفته باشند.

براى اثبات اين مطلب كه عهدين از ايده يگانه‏پرستى سرشار است، لازم است‏پاره‏اى از فقرات عهدين در زمينه جلوه‏هاى توحيد عرضه گردد. اما قبل از آن،شايسته است تعبيرات برخى علماى اسلامى و دانشمندان مسيحى را در خصوص‏اين موضوع نقل كنيم.

نظر دانشمندان اسلامى درباره تورات وانجيل كنونى

علامه طباطبايى مى‏نويسد:

دعوت‏هاى انجيل آكنده از دعوت به سوى خداى سبحان است. اين تعابير انجيل‏گرچه به جامعيت جمله زيباى قرآن «اعبدوا الله ربى و ربكم‏» نيست، ولى‏در بر دارنده دعوت به سوى خداوند متعال واعتراف به ربوبيت پروردگار است واين‏كه زمام تمام امور به دست او است واعتراف به اين‏كه او پروردگار همه مردم‏است، واصلا حتى يك جا دعوت صريح به سوى خود عيسى(ع) را در انجيل‏نمى‏توان يافت، در عين حال كه تعبيراتى چون «من و پدرم‏» يكى هستيم (انجيل‏يوحنا، اصحاح دهم) در انجيل هست. بنابراين، برفرض صحت اين تعبيرات،لازم است آن‏ها را بر اين معنا حمل كنيم كه «اطاعت من هم چون اطاعت‏خداست.» چنان كه خداوند در قرآن كريم هم مى‏فرمايد «من يطع‏الرسول فقداطاع الله‏»، هركس از پيامبر اطاعت كند، اطاعت‏خدا كرده است. (138)

رشيد رضا مى‏نويسد:

تحقيق و بررسى نشان مى‏دهد كه در «عهد قديم‏»; يعنى كتاب‏هايى كه از پيامبران‏قبل از حضرت عيسى(ع) به يادگار مانده است، هيچ عبارت آشكار يا پنهانى‏حاكى از تثليث وجود ندارد... و هم چنين مى‏توان گفت كه انديشه توحيدى درجاى جاى انجيل كاملا آشكارا به نظر مى‏رسد وتفكر تثليث‏به صورت پنهانى‏مطرح شده است. بنابراين، عقيده تثليث و الوهيت عيسى(ع) كه از سوى مبشران‏مسيحى تبليغ مى‏گردد، از عهد جديد نمى‏توان آن را فهيمد، بلكه آنان به برخى‏عبارات انجيل استناد مى‏كنند كه به سختى مى‏توان عقيده خدايى عيسى وتثليث را از آن‏ها استخراج كرد. (139)

مستر جيمز هاكس، مؤلف «قاموس كتاب مقدس‏» در اين باره مى‏نويسد:

ولى مسئله تثليث در عهد جديد مخفى وغير واضح است. (140)

شايد بتوان آيات شريفه اى از قرآن را كه يهوديان ومسيحيان آن زمان را به تبعيت‏وپيروى تورات وانجيل تشويق مى‏كند - در حالى كه تورات و انجيل آن عصر تقريباهمين تورات وانجيل تحريف شده كنونى با اندك تفاوتى بوده است - شاهدى‏برتوحيدى بودن آيات وفقرات عهدين ومبرا بودنشان از انديشه آشكار شرك دانست.

قرآن كريم در اين زمينه مى‏فرمايد:

قل يا اهل الكتاب لستم على شئ حتى تقيموا التوراة والانجيل وما انزل اليكم من‏ربكم وليزيدن كثيرا منهم ما انزل اليك من ربك طغيانا وكفرا فلاتاس على‏القوم الكافرين (141) ; بگو اى اهل كتاب، شما بر هيچ (ارزشى) استوار نيستيد، مگرآن كه تورات و انجيل و آن‏چه از سوى پروردگارتان برشما نازل گشته است،برپاى داريد، و حتما آن‏چه از طرف خدايت‏برتو [اى پيامبر] نازل شده است،برطغيان و كفر بسيارى از آنان خواهد افزود. پس تو برگروه ستمگران‏تاسف مخور.

پژوهشى در معارف تورات و انجيل

گرچه شان تحقيق و پژوهش در باره شناخت واقعيت هر دين ومكتب آن است كه‏آراى آن‏ها از كتب و متون اصلى آن دين و مكتب و شخصيت‏هاى اصلى وايدئولوگ‏هايى كه سخن آن‏ها معيار و حجت است، گرفته شود، اما در عمل ديده‏مى‏شود كه نقادان ونويسندگان در اغلب اوقات به نقل قول‏ها و حكايت ديگران وكتبى كه در رد آن مكاتب تاليف شده، اكتفا كرده و برآن اساس به قضاوت نشسته‏اند.

نكته فوق اين ضرورت را ايجاب كرد كه در موضوع مورد بحث (توحيدى بودن‏آيات و فقرات تورات و انجيل كنونى) پژوهشى در متن عهدين داشته، مجموع‏آيات بخش‏هايى كه پيرامون توحيد و انواع و فروع آن است ملاحظه، دسته بندى وعرضه گردد. در سير اين مطالعات با ملاحظه بسيارى از قسمت‏هاى عهدين - متن‏عربى و فارسى - نكات تازه‏اى مثل تحريف در ترجمه «رب‏» در متن فارسى و عربى‏و انگليسى به نظر آمد، كه قابل توجه است.

مجموعه موضوعات مهم توحيدى كه آيات و فقرات عهدين درباره آن‏هاجمع آورى شد و قابل توجه است عبارت است از:

1- يگانگى خدا و صفات جلال و جمال و مغايرت او با غير خود;

2- عيسى(ع) انسان و فرزند انسان است;

3- عيسى(ع) پيامبر و برگزيده خداست;

4- عيسى(ع) قدرت مطلق ندارد، بلكه مامور از جانب خدا و خود نيازمنداوست و نيازهايش را از او مى‏طلبد و فقط واسطه‏اى بين خدا و مردم است;

5- عيسى(ع) تجلى خداست;

6- عيسى(ع) دعوت كننده به سوى خداست، نه به سوى خويشتن;

7- عيسى(ع) تشويق كننده مردم به سوى پرستش خداست;

8- تفكيك بين خدا و خداوند (الله و رب).

1 - يگانگى خدا و صفات جلال و جمال و مغايرت او با غير خود

تعبيرات صريح و فراوانى در عهدين، به ويژه عهد عتيق، در تاكيد بريگانگى‏خداوند و نفى شريك و معرفى صفات مختص خداوند وجود دارد كه برخى ازآن‏ها از اين قرارند:

- عيسى او را جواب داد: كه اول همه احكام اين است كه بشنو اى اسرائيل،خداى ما خداوند واحد است.... كاتب وى را گفت: آفرين اى استاد، نيكو گفتى;زيرا خدا واحد است و سواى او ديگرى نيست. (142)

- اى اسرائيل بشنو يهوه خداى ما يهوه واحد است. (143)

- زيرا يهوه آفريننده آسمان كه خداست كه زمين را سرشت وساخت و آن رااستوار نمود و آن را عبث نيافريد، بلكه به جهت‏سكونت مصور نمود، چنين‏مى‏گويد: من يهوه هستم و ديگرى نيست. (144)

- تا تمامى قوم‏هاى جهان بدانند كه يهوه خداست و ديگرى نيست. (145)

- خدا يهوه كه آسمان‏ها را آفريد وآن‏ها را پهن كرد و زمين و نتايج آن را گسترانيدو نفس را به قومى كه در آن باشند و روح را برآنانى كه در آن سالك‏اند مى‏دهد،چنين مى‏گويد: ...من يهوه هستم و اسم من همين است، و جلال خود را به كسى‏ديگر و ستايش خويش را به بت‏هاى تراشيده نخواهم داد. (146)

- يهوه مى‏گويد كه شما وبنده من كه او را برگزيده‏ام، شهود من مى‏باشيد تادانسته به من ايمان آوريد و بفهميد كه من او هستم و پيش از من خدايى هست‏مصور نشده و بعد از من نخواهد شد. من يهوه هستم و غير از من نجات‏دهنده‏اى نيست. من اخبار نموده و نجات داده‏ام و اعلام نموده و در ميان شماخداى غير نبوده است. (147)

- من يهوه هستم و ديگرى نيست و غير از من خدايى نه ... تا از مشرق آفتاب ومغرب آن بدانند كه سواى من احدى نيست. من يهوه هستم و ديگرى نى.پديدآورنده نور و آفريننده ظلمت، صانع سلامتى و آفريننده بدى. من يهوه‏صانع همه اين چيزها هستم. (148)

- مثل يهوه قدوسى نيست; زيرا غير تو كسى نيست... ; زيرا يهوه خداى علام‏است و به او اعمال سنجيده مى‏شود. (149)

- خدا را هرگز كسى نديده است، پسر يگانه‏اى كه در آغوش پدر است همان او راظاهر كرد. (150)

- و هيچ خلقت ازنظر او مخفى نيست، بلكه همه چيز در چشمان او كه كار ما باوى است‏برهنه و منكشف مى‏باشد. (151)

- چشمان خداوند در همه جاست و بر بدان و نيكان مى‏نگرد. (152)

- و حيات جاودانى اين است كه تو را خداى واحد حقيقى و عيسى مسيح را كه‏فرستادى بشناسند. (153)

- عيسى بدو (مريم مجدليه) گفت: مرا لمس مكن; زيرا كه هنوز نزد پدر خودبالا نرفته‏ام وليكن نزد برادران من رفته، به ايشان بگو كه نزد پدر خود وپدر شماوخداى خود و خداى شما مى‏روم. (154)

- زيرا هرگاه تقصيرات مردم را بديشان بيامرزيد، پدر آسمانى شما را نيز خواهدآمرزيد. (155)

- پس آيا چند مرتبه زياده خون مسيح را كه به روح ازلى خويشتن را بى‏عيب به‏خدا گذرانيد، ضمير شما را از اعمال مرده طاهر نخواهد ساخت تا خداى زنده راخدمت نماييد. (156)

- اى تمامى زمين! يهوه را بسراييد، نجات او را روز به روز بشارت دهيد، در ميان‏امت‏ها جلال او را ذكر كنيد و كارهاى او را در جميع قوم‏ها; زيرا خداوند عظيم‏است و بى نهايت محمود، و او مهيب است‏بر جميع خدايان; زيرا جميع‏خدايان امت‏ها بت‏هاى‏اند. اما يهوه آسمان‏ها را آفريد. مجد و جلال به حضوروى است. قوت وشادمانى در مكان او است.

- اى قبايل قوم‏ها، خداوند را توصيف نماييد، خداوند را به جلال و قوت‏توصيف نماييد. خداوند را در زينت قدوسيت‏بپرستيد، اى تمامى زمين ازحضور وى بلرزيد. ربع مسكون نيز پايدار شد و جنبش نخواهد خورد. آسمان‏شادى كند و زمين سرور نمايد و در ميان امت‏ها بگوييد كه يهوه سلطنت مى‏كند.... يهوه را حمد بگوييد; زيرا كه نيكو است; زيرا آن رحمت او تا ابد الاباد است....يهوه خداى اسرائيل مبارك باد،ازل تا ابدالاباد، و تمام قوم‏آمين گفتند وخداوند راتسبيح خواندند.

- خداوند پادشاه اسرائيل و يهوه صبايوت كه ولى ايشان امت چنين مى‏گويد:من اول هستم ومن آخر هستم و غير از من خدايى نيست، ومثل من كيست كه آن‏را اعلام كند و بيان نمايد و آن را ترتيب دهد. از زمانى كه قوم قديم را برقرارنمودم، پس چيزهاى آينده و آن‏چه را كه واقع خواهد شد اعلام بنماييد. ترسان وهراسان مباشيد. آيا از زمان قديم تو را اخبار و اعلام ننمودم؟ و آيا شما شهودمن نيستيد؟ آيا غير از من خدايى هست؟ البته صخره‏اى نيست واحدى رانمى‏شناسم. آنانى كه بت‏هاى تراشيده مى‏سازند، جمعا باطل‏اند و چيزهايى كه‏ايشان مى‏پسندند، فايده‏اى ندارد و شهود ايشان نمى‏بينند و نمى‏دانند تا خجالت‏بكشند. كيست كه خدايى ريخته يا بتى ساخته باشد كه نفعى ندارد... خدايى‏ساخته آن را مى‏پرستند و از آن بتى ساخته پيش آن سجده مى‏كنند، بعضى از آن‏را در آتش مى‏سوزانند و بر بعضى گوشت پخته مى‏خورد و كباب را برشته كرده،سير مى‏شود وگرم شده، مى‏گويد: وه گرم شده آتش را ديدم، و از بقيه آن خدايى;يعنى بت‏خويش را مى‏سازد و پيش آن سجده كرده، عبادت مى‏كنند و نزد آن دعانموده، مى‏گويد: مرانجات بده! چون كه تو خداى من هستى.

ايشان نمى‏دانند و نمى‏فهمند; زيرا كه چشمان ايشان را بسته است تا نبينند،و دل ايشان را تا تعقل ننمايند... .

- خداوند چنين مى‏گويد: من يهوه هستم و همه چيز را ساختم، آسمان‏ها رابه تنهايى گسترانيدم و زمين را پهن كردم و با من كه بود؟... . (157)

- و خود پدر كه مرا فرستاد به من شهادت داده است كه هرگز آواز او را نشنيده وصورت او را نديده است. (158)

2 - عيسى(ع) انسان و فرزند انسان است

تعبيرات متعددى در انجيل و ديگر قسمت‏هاى عهد جديد وجود دارد كه‏انسان بودن و آدمى‏زاده بودن حضرت عيسى(ع) را به روشنى مطرح كرده است،از آن جمله:

- [عيسى] به ايشان [دو نفر مسافر] گفت: چه چيز [و چه خبر] است؟

- گفتندش در باره عيسى ناصرى كه انسانى بود... (159)

- ليكن چون زمان به كمال رسيد، خدا پسر خود را فرستاد كه زاييده شده از زن‏بود و زير شريعت متولد شد. (160)

- زيرا هم چنان كه پدر در خود حيات دارد، هم چنين پسر را نيز عطا كرده است كه‏در خود حيات داشته باشد و بدو قدرت بخشيده است كه داورى هم بكند; زيراكه پسر انسان است. (161)

- آن گاه نزد شاگردان آمده، بديشان گفت: مابقى را بخوابيد و استراحت كنيد،الحال ساعت رسيده است كه پسر انسان به دست گناه‏كاران تسليم شود. (162)

- او [عيسى] در جواب ايشان [حواريون] گفت: ... به درستى كه پسر انسان‏به طورى كه در باره او مكتوب است، رحلت مى‏كند، ليكن واى برآن كسى كه‏پسر انسان به واسطه او تسليم شود. (163)

3 - عيسى(ع) پيامبر و برگزيده خداست

تعبيرات متعددى به اين مضمون در انجيل وجود دارد، مانند:

- عيسى بديشان گفت: چه چيز است؟ گفتندش: در باره عيسى ناصرى كه انسانى‏بود نبى و قادر در فعل و قول در حضور خدا و تمام قوم. (164)

- عيسى چون اين را گفت، چشمان خود را به طرف آسمان بلند كرده، گفت:اى پدر... حيات جاودانى اين است كه تو را خداى واحد حقيقى و عيسى مسيح‏را كه فرستاده‏اى بشناسند. (165)

- ليكن چون زمان به كمال رسيد، خدا پسر خود را فرستاد... . (166)

- [لحظه صليب] گروهى به تماشا ايستاده بودند و بزرگان نيز تمسخر كنان به‏ايشان مى‏گفتند: ديگران را نجات داد، پس اگر او مسيح و برگزيده خدا مى‏باشد،خود را برهاند. (167)

- يعنى اين كارهايى كه من مى‏كنم، بر من شهادت مى‏دهد كه پدر مرا فرستاده‏است. (168)

و چون وارد اورشليم شد، تمام شهر به آشوب آمده مى‏گفتند: اين كيست؟ آن‏گروه گفتند: اين است عيسى نبى از ناصره جليل. (169)

- و چون رؤساى كهنه و فريسيان مثل‏ها مى‏تراشيدند، دريافتند كه در باره ايشان‏مى‏گويد. و چون خواستند او را گرفتار كنند از مردم ترسيدند; زيرا كه او را نبى‏مى‏دانستند. (170)

4 - عيسى(ع) غنى وقادر مطلق نيست

اين اوصاف، نشانه‏هاى محدوديت و آفريده بودن هر موجود است. اين ويژگى‏هابارها در عهد جديد در مورد عيساى مسيح(ع) بيان شده است، كه به صراحت‏بربشر بودن وى دلالت دارد، مانند:

- من از خود هيچ نمى‏توانم كرد، بلكه چنان كه شنيده‏ام داورى مى‏كنم و داورى‏من عادلانه است; زيرا كه اراده خود را طالب نيستم، بلكه اراده پدرى را كه مرافرستاده است. (171)

- عيسى به ايشان گفت: وقتى كه پسر انسان را بلند كرديد، آن وقت‏خواهيددانست كه من هستم و از خود كارى نمى‏كنم، بلكه به آن‏چه مرا تعليم داد، تكلم‏مى‏كنم و او كه مرا فرستاد با من است و پدر مرا تنها نگذارده است; زيرا كه من‏هميشه كارهاى پسنديده او را به جا مى‏آورم. (172)

- ونزديك به ساعت نهم (از صليب شدن) عيسى به آواز بلند صدا زده گفت: ايلى‏ايلى لما سبقتنى; يعنى الهى الهى چرا مرا ترك كردى؟ (173)

- [عيسى] پس قدرى به پيش رفته، به روى در افتاد و دعا كرد، گفت: اى پدر من!اگر ممكن باشد اين پياله از من بگذرد، ليكن نه به خواهش من، بلكه به اراده تو...بار ديگر رفته باز دعا نموده، گفت: اى پدر، اگر ممكن باشد اين پياله بدون‏نوشيدن از من بگذرد، آن‏چه اراده توست‏بشود. (174)

- آن گاه عيسى وى را گفت: شمشير خود را غلاف كن; زيرا هر كه شمشير گيرد،به شمشير هلاك گردد. آيا گمان مى‏برى كه نمى‏توانم اكنون از پدر خوددرخواست كنم كه زياده از دوازده فوج از ملائكه براى من حاضر سازد؟ (175)

- زيرا خدا واحد است و در ميان خدا و انسان يك واسطه‏اى است; يعنى انسانى‏كه عيسى مسيح باشد. (176)

5 - عيسى(ع) تجلى خدا و غايت‏خلقت است

جمله‏هاى متعددى در انجيل فعلى وجود دارد مبنى بر اين‏كه خداوند متعال‏جلوه‏هايى از كمالات و توانايى‏هاى خويش را به عيسى مسيح(ع) عنايت كرده‏است او جلوه و چهره و صورت خداست و علت غايى و غرض آفرينش. در انجيل‏يوحنا كه شبهه ناك‏ترين نوع انجيل و افراطى‏ترين آن‏هاست، مى‏خوانيم:

- و او صورت خداى ناديده است، نخست‏زاده تمامى آفريدگان; زيرا كه در اوهمه چيز آفريده شد... همه به وسيله او و براى او آفريده شده است. (177)

- ...كه‏مبادا تجلى بشارت جلال مسيح‏كه صورت خداست،ايشان‏را روشن‏سازد. (178)

- خدا كه در زمان سلف به اقسام متعدد و طريق‏هاى مختلف به وساطت انبيا به‏پدران ما تكلم نمود، در اين ايام آخر به ما به وساطت پسر خود گويا شد كه او راوارث جميع موجودات قرار داد و به وسيله او عالم‏ها آفريد كه فروغ جلالش وخاتم جوهرش بوده... .

6 - عيسى(ع) دعوت كننده به سوى خداست، نه به سوى خويشتن

در بخشى از انجيل آمده است:

ولكن شما را مى‏شناسم كه در نفس خود محبت‏خدا را نداريد، من به اسم پدرخود آمده‏ام و مرا قبول نمى‏كنيد، ولى هرگاه ديگرى به اسم خود آيد، او را قبول‏خواهيد كرد. (179)

7 - عيسى(ع) تشويق كننده مردم به پرستش خداست

قسمت‏هايى از انجيل، عيسى(ع) را عابدى معرفى كرده كه خود پرستش خداى‏يگانه را مى‏نموده است و اين خود درسى براى همه مسيحيان و پيروان آن حضرت‏است. علاوه بر اين‏كه تحريص و تشويق به خدمت‏گزارى و بندگى خداى حى وجاويدان و عبادت آن خداى يكتا در عهد قديم و جديد وجود دارد:

- در آن وقت عيسى توجه نموده، گفت: اى پدر، مالك زمين و آسمان، تو راستايش مى‏كنم كه اين امور را از دانايان و خردمندان پنهان داشتى و.... (180)

- ... ضمير شما را از اعمال مرده، طاهر نخواهد ساخت كه خداى زنده را خدمت‏نماييد. (181)

- يهوه را حمد گوييد; زيرا كه نيكو است; زيرا كه رحمت او تا ابد الاباد است، وبگوييد اى خداى نجات ما، ما را نجات ده، وما را جمع كرده، از ميان امت‏ها،رهايى بخش تا نام قدوس تو را حمد گوييم‏ودرتسبيح‏توفخرنماييم. (182)

8 - تفكيك بين خدا و خداوند (الله و رب)

مشهور است كه مسيحيان هم‏چنان كه آفريننده جهان را «خدا» مى‏دانند، حضرت‏عيسى مسيح را «خدا» مى‏دانند، و بعيد نيست كه عده‏اى از مسيحيان نيز همين گونه‏فكر كنند. اما انجيل تحريف شده كنونى با همه تحريفاتى كه دارد، به طور اكيد بين‏آفريدگار جهان و حضرت عيسى(ع) تفكيك كرده و براى هريك مقام و نامى خاص‏در نظر گرفته است. در ترجمه فارسى انجيل، هرگاه سخن از آفريدگار جهان به ميان‏مى‏آيد، نام «خدا» را مى‏برد و هر گاه سخن از عيسى مسيح(ع) است ،به «خداوند»تعبير مى‏كند و هيچ گاه بين اين دو خلط نكرده است، چنان كه گويى انتخاب اين دونام بسيار دقيق انجام گرفته است; چرا كه «خدا» نام ويژه آفريدگار جهان است و«خداوند» در فرهنگ و لغت فارسى معناى عامى دارد كه شامل پادشاهان (خداوندكشور) و مالكان زمين (خداوند زمين) وامثال آن است. از آن جمله در رساله‏پولس قديس كه از غلو كنندگان و افراطيون در تجليل و تقديس عيسى(ع) است،آمده است:

فيض وسلامتى از طرف پدر ما خدا و عيسى مسيح خداوند برشما باد. (183)

در جايى ديگر آمده است:

پولس غلام عيسى مسيح و رسول خوانده شده و جدا نموده براى انجيل خدا...درباره پسر خود كه به حسب جسم از نسل داود متولد شد و به حسب روح‏قدوس پسر خدا به قوت معروف گرديد، از قيامت مردگان; يعنى خداوند ماعيسى مسيح. (184)

همين تفكيك و دقت در ترجمه عربى انجيل به كار رفته و بر همين اساس هرجانامى از آفريدگار عالم است، اسم جلاله (الله) به كار برده شده است وهر جا سخن‏از عيسى مسيح(ع) است، عنوان «رب‏» به كار مى‏رود روشن است كه «الله‏» نام‏اختصاصى آفريدگار عالم است، و كلمه «رب‏» در فرهنگ لغت عرب به معناى عام‏مربى است; به همين جهت‏براى «رب النوع‏» و «رب البيت‏» و هر مربى به كار برده‏مى‏شود. متن ترجمه عربى فقرات فارسى فوق چنين است:

- نعمة لكم و سلام من الله ابينا والرب يسوع المسيح.

- پولس عبد ليسوع المسيح المدعو رسولا المفرز لانجيل الله... عن ابنه الذى‏صار من نسل داود من جهة الجسد وتعين ابن الله بقوة من جهة روح القداسة‏بالقيامة من الاموات يسوع المسيح ربنا.

چگونه برخى مسيحيان به خدايى عيسى معتقد شدند؟!

باتوجه به آن همه عبارات توحيدى و تاكيدهاى انجيل بر توحيد و پرهيز از شرك‏و هم‏چنين تمايز آشكار بين خداى جهان و خداوند ومربى مسيحيان، چه عاملى‏باعث انحراف اذهان برخى مسيحيان به سوى انديشه خدايى عيسى(ع) شد؟

گرچه عوامل متعددى از قبيل ظهور معجزات و كارهاى خارق‏العاده از سوى آن‏حضرت و فقدان قدرت تحليل و ريشه‏يابى مبدا اين قدرت در فهم مردمان عادى، وبسا تعمد و غرض‏ورزى برخى از مروجان مسيحى‏گرى، در پيدايش اين انحراف‏نقش داشته است، اما عامل «ترجمه غلط‏» را كه يكى از جلوه‏هاى تحريف معنوى‏است، نبايد از نظر دور داشت; زيرا گرچه دو نام خدا و خداوند طبق موازين لغت‏وادب فارسى با يك‏ديگر متفاوت است، اما اين تفاوت را تنها افراد اديب وپژوهش‏گر مى‏توانند دريابند و به موجب نزديك بودن مفهوم اين دو واژه و امكان‏كاربرد نام خداوند براى آفريدگار عالم، عوام از اين تفاوت غافل شده، هر دو كلمه رامترادف و به يك معنا مى‏شناسند. اين اشتباه وقتى رايج‏تر و جدى‏تر به نظر مى‏رسدكه بدانيم واژه «خداوند» به رغم اشتراك مفهوم آن براى چند معنا، اغلب در باره‏آفريدگار جهان به كار برده مى‏شود، مردمان عادى نيز با شنيدن اين كلمه همان‏مفهوم آفريدگار و خالق را درمى‏يابند.

مترجم امين و بى غرض هرگاه با اين قبيل لغات مواجه مى‏شود، لازم است ازبه كار گرفتن اين گونه كلمات غلط انداز پرهيز كرده، هنگام نام بردن حضرت عيسى‏مسيح از كلماتى استفاده نكند كه مفهوم ديگرى داشته و مردم معناى خالق جهان رااز آن استنباط كنند، بلكه لازم است از واژه ديگرى استفاده كند و يا حداقل درترجمه خود قرينه‏اى برمفهوم صحيح جاى دهد.

همين اشتباه - و اى بسا غرض ورزى - در ترجمه عربى انجيل هم انجام گرفته واز عيسى(ع) به «رب‏» تعبير شده است، كه گرچه در لغت داراى معناى عام ومصاديق متفاوت و متعدد است، اما به‏تدريج‏به گونه‏اى به آفريدگار جهان‏اختصاص يافته و هر فرد مسيحى عرب، وقتى با ذهنى خالى داستان عيسى(ع) رادر انجيل مى‏خواند و نام «رب‏» را در باره وى مى‏بيند، مفهوم خدايى عيسى به‏ذهنش خطور كرده، معتقد به الوهيت و خدايى او مى‏گردد.

شايد بتوان بر همين اساس حدس زد كه‏چرا تفكر خدا بودن عيسى(ع)در بين‏مسيحيان فارسى زبان و عرب زبان، بيش از مسيحيان انگليسى زبان يا مسيحيان‏آشنا با زبان يونانى، رواج پيدا كرده است، و عامل اصلى اين بدعت نابخشودنى‏كسى جز مترجمان كتاب مقدس كه مى‏توان نام «تحريف‏گران معنوى‏» را بر آنان‏نهاد، نيست.

ربوبيت‏يا معلمى و سيادت

از برخى فقرات انجيل مى‏توان استفاده كرد كه كلمه «رب‏» در انجيل - كه به‏فارسى معادل «خداوند» و در انجيل لقب حضرت عيسى(ع) است - به معناى‏معلم، سيد، آقا و سرور به كار رفته و در همه فصول انجيل همين معنى اراده شده‏است. چنان كه «مستر جيمز هاكس‏» مى‏نويسد:

ربونى، لفظى است عبرانى; يعنى: اى معلم، و يكى از القاب معززه يهوه بود. (185)

اما مترجمان، معلم و سيد را به «رب‏» و «خداوند» ترجمه كرده‏اند و همين امرمنشا تصورهاى غلط درباره مقام حضرت عيسى گشته است.

اين در حالى است كه مى‏توان در چند مورد از متن انجيل كلمه ربى يا ربونى‏يافت كه به صراحت‏به «معلم‏» ترجمه شده است، از قبيل:

- عيسى بدو گفت: اى مريم، او برگشته. گفت: ربونى، يعنى اى معلم، عيسى بدوگفت: مرا صدا مكن; زيرا كه هنوز نزد پدر خود بالانرفته‏ام. (186)

- و در روز بعد يحيى با دو نفر از شاگردان خود ايستاده بود، ناگاه عيسى را ديد كه‏راه مى‏رود وگفت: اينك بره خدا. وچون آن دو شاگرد كلام او را شنيدند از پى‏عيسى روانه شدند. سپس عيسى روى گردانيده، آن دو نفر را ديد كه از عقب‏مى‏آيند. بديشان گفت: چه مى‏خواهيد؟ بدو گفتند: «ربى‏»; يعنى اى معلم، دركجا منزل مى‏نمايى؟ (187)

- پس پطرس ملتفت‏شده، به عيسى‏گفت: اى استاد! بودن مادر اين‏جا نيكوست. (188)

- عيسى به وى التفات كرد وگفت: چه مى‏خواهى از بهر تو نمايم؟ كور بدو گفت:يا سيدى، آن‏كه بينايم نمايى. (189)

- پطرس به خاطر آورده، وى را گفت: اى استاد! اينك درخت انجيرى كه نفرينش‏كردى خشك شده. (190)

در اين گونه موارد واژه «ربى‏» يا «ربونى‏» در متن ترجمه به موازات ترجمه‏اش به‏«معلم‏» ذكر شده، ولى در برخى فقرات انجيل هم اين لقب (معلم، آقا و سيد) بدون‏كلمه «ربى‏» به كار برده شده است وحضرت عيسى(ع) مقام خود را حتى از زبان‏پيروانش به صراحت چنين معرفى مى‏كند: (191)

شما مرا «استاد» و «آقا» مى‏خوانيد و خوب مى‏گوييد; زيرا كه چنين هستم. پس‏اگر من كه آقا و معلم هستم، پاى‏هاى شما را شستم، برشما نيز واجب است كه‏پاى‏هاى يك ديگر را بشوييد; زيرا به شما نمونه دادم تا چنان كه من با شما كردم،شما نيز بكنيد.

مفهوم زيباى خداوندى عيسى در متن انگليسى انجيل

در صفحات قبل روشن شد كه گرچه در انجيل عربى وفارسى بين كلمات «الله خدا» و «رب خداوند» تفكيك شده است، اما به موجب كثرت استعمال كلمات‏رب و خداوند در باره آفريدگار جهان، اين ترجمه‏ها باور به الوهيت عيسى و شرك‏را در بين توده مسيحيان فارسى زبان و عرب زبان ايجاد كرد. ولى در ترجمه‏انگليسى انجيل اين تفكيك به صورت روشن‏تر انجام گرفته و در مورد حضرت‏عيسى(ع) از كلمه‏اى معادل رب و خداوند استفاده شده است كه كم‏تر ممكن‏است در باره خداى جهان به كار رود. از همين رو، هرمسيحى با مطالعه اين‏كلمات و القاب در انجيل انگليسى، كم‏تر ممكن است‏به خدا بودن عيسى(ع)اعتقاد پيدا كند.

در انجيل انگليسى براى نام بردن از آفريدگار جهان از واژه [ God ] با حرف‏«جى بزرگ‏» (G) استفاده شده است كه، مانند الله اسم خاص ذات بارى تعالى‏است - و با «جى كوچك‏» (g) براى رب النوع به كار برده مى‏شود - اما براى نام بردن‏از حضرت عيسى از واژه [ Lord ] استفاده شده است كه به معانى: آقا، ارباب، سالار،پادشاه واعلا حضرت به كار برده مى‏شود. البته [ Lord ] در خصوص حضرت‏عيسى(ع) با «ال بزرگ‏» (L) استعمال مى‏شود. (192)

در ترجمه انگليسى دو جمله اول مزبور از كتاب مقدس چنين مى‏خوانيم:

(193) Grace to you and peace from God our father and the LordJesus christ;

فيض وسلامتى از طرف پدر ما خدا وعيسى مسيح خداوند برشما باد!

ونيز:

(194) anddesiynated Son of God in power accordiny to the spiritof holiness by his resurrection from the dead Jesus christour Lord;

و به حسب روح قدوسيت، پسر خدا به قوت معروف گرديد از قيامت‏مردگان; يعنى خداوند ما عيسى مسيح .

تحريف معنوى انجيل در عصر حاضر

هنوز كسانى هستند كه خواسته يا ناخواسته بر انحراف معارف يهود ومسيح به‏سوى شرك اصرار دارند و با تفسير غلط برخى از اصطلاحات مهم و بنيادين تورات‏و انجيل، سعى در تحريف معنوى و دور كردن پيروان اين دو دين آسمانى از اصل‏توحيد دارند.

جيمز هاكس، كه با تاليف «قاموس كتاب مقدس‏»، درحساس‏ترين مقام تفسيركلمات و تورات و انجيل قرار گرفته، توانسته است فقط با افزودن چند سطر تفسيركلمه خداوند و رب در تورات، مسيحيان را به سوى خطرناك‏ترين انديشه انحرافى;يعنى شرك والوهيت عيسى(ع) سوق دهد. وى برخلاف تحقيقى كه نگارنده درمورد كلمه رب و خداوند از نظر لغت‏شناسان ارائه داد، چنين مى‏نويسد:

«رب‏» يا «خداوند»، غالبا قصد از اين الفاظ كه در كتاب مقدس وارد است، اولا،اسم خداى تعالى مى‏باشد، وگاهى از اوقات احتراما به معناى بزرگ و آقااستعمال مى‏شود. پس به ملاحظه معناى اول دلالت‏بر «اب‏» و «ابن‏» مى‏نمايد،بدون ادنى فرق و تمييزى در ميانه آن‏ها. (195)

چنان كه ملاحظه مى‏شود ايشان پس از سوق دادن كلمه رب و خداوند به سوى‏معناى خدايى وخالقيت عالم، عجولانه نتيجه شرك آميز تفسير خويش را مطرح‏مى‏كند و حال آن‏كه:

اولا، كلمه رب و خداوند، در سرتاسر انجيل بيش‏تر در باره حضرت عيسى(ع)به كار رفته است وحتى يك مورد هم - تا جايى كه از نظر ما گذشته است - در باره‏خداى متعال به كار نرفته است.

ثانيا، برفرض اين كلمه اغلب در باره خداى متعال به كار رفته باشد، بايد دلالت‏برهمان «اب‏»، يعنى خداى پدر كند، نه «اب وابن‏» بدون وجود هيچ فرق و تمايزى‏ميان آن‏ها.

ج) وجود مسيحيان موحد در تاريخ

پديده شرك در بين مسيحيان، هر چند فى‏الجمله قابل انكار نيست، چنان كه رواج‏خرافات وانديشه‏هاى باطل در فرقه‏هاى مختلف آن‏ها از مسلمات تاريخ است، اماادعاى اين‏كه همه مسيحيان و يهوديان در تمام مقاطع تاريخ مشرك بوده‏اند و به‏خدايى جز خداى يكتا عقيده داشته و او را مى‏پرستيدند، سخنى ناروا و خلاف‏واقعيت‏هاى تاريخ است; زيرا در هر مقطع از تاريخ دو هزار ساله مسيحيت،جلوه‏هايى از عقايد توحيدى مسيحيت را مى‏بينيم، به ويژه يهوديان كه شايدهيچ‏گاه به شرك تن در نداده باشند. براين اساس مى‏توان ادعا كرد كه اكثر مسيحيان‏تاريخ نه تنها مشرك نبوده، بلكه از موحدان تاريخ‏اند.

شواهدى بر صحت و اثبات اين نظريه وجود دارد كه هركدام را به ترتيب تاريخ- از آغاز ميلاد تا كنون - به طور مبسوط توضيح خواهيم داد.

الف) عصر حضرت عيسى(ع)

حواريون و بسيارى از گروندگان به آن حضرت در عصر ايشان، بدين سبب كه اغلب‏عقايد و معارف دينى خود را بى‏واسطه يا با واسطه‏اى مطمئن از خود حضرت‏دريافت مى‏كردند، داراى تفكر توحيدى بوده‏اند. هر چند برخى از مسيحيان درهمان دوران در بعضى مسائل فرعى، از جمله غلو در مقام عيسى(ع) به خطا رفتند،اما بسيار بعيد است كه در آن زمان فرد پيرو آن حضرت ضمن ايمان به كتاب وتعاليم مسيح(ع)، عقايد شرك آميز داشته باشد. بنابراين، تقريبا همه مسيحيان‏معاصر حضرت عيسى(ع) موحد بوده، اثبات آن‏كه ميان آن‏ها مشركى بوده است،بسيار مشكل مى‏نمايد.

ب ) مسيحيان سه قرن اول ميلادى

گرچه پيروان حضرت مسيح(ع)، با عروج ايشان به آسمان از راهنمايى‏هاى‏شخصى آن حضرت محروم شدند، اما تا سال‏ها، افراد بى‏شمارى سخنان و نصايح‏دلنشين ودرس‏هاى توحيدى آن حضرت را به خاطر داشتند ونسل به نسل به‏يك ديگر منتقل مى‏كردند. شايد اكثر قاطع مسيحيان در طول سه قرن اول -جز تعداد نگشت‏شمارى، مثل پولس و شاگردانش - با همين عقايد توحيدى‏زندگى كرده، خداى متعال را عبادت مى‏كردند. عقايدى توحيدى در ميان مسيحيان‏تا نيمه اول قرن چهارم به طول انجاميد و در قرن چهارم تفكر خدا بودن عيسى(ع)از سوى شوراى كليساى فنيقيه در سال 325 ميلادى در زمان حكومت قسطنطين(كنستانتين) به صورت يك جريان فكرى خزنده و قوى بروز كرد.

بهتر است تاريخ سرگذشت مسيحيت درسه قرن اول را از زبان چند دانشمنداسلامى بيان كنيم.

آقاى محمد جواد مغنيه مى‏نويسد:

دين مسيحيت‏با تفكر توحيدى خالص از زبان حضرت عيسى(ع) آغاز شد وفرقه‏هاى مسيحى تا مدت زيادى براين تفكر استوار ماندند، مانند گروه آبيون وگروه «بولس شمشاطى‏» وگروه «اريوس‏». انديشه تثليث تا سال 325 ظاهرنگشت. اما در آن سال مجمع فنيقيه قطع‏نامه‏اى مبنى بر الوهيت مسيح(ع) وكافردانستن كسانى كه مسيح را انسان بدانند، صادر كرد و همه كتاب‏هايى را كه عيسى‏را به صورت غير خدا معرفى كرده بود، آتش زدند، وامپراطور (قسطنطين) اين‏قطع‏نامه را ابلاغ نمود ونتيجه‏اش آن شد كه عيسى(ع) پس از اتمام دوره انسان‏بودن، دوره خدايى‏اش را آغاز كرده. (196)

علامه طباطبايى افكار شرك‏آميز مسيحيان را ارمغان شوم مكاتب ديگر وسرزمين هند و روم مى‏داند كه پس از ورود مسيحيت‏به سرزمين‏هاى شرق وتاثيرپذيرى شخصيت‏هايى، مانند پولس، وارد جوامع مسيحى شد، ايشان مى‏نويسد:

با دقت در انجيل و محتواى آن مى‏توان دريافت كه رواج دين مسيحيت چندى‏پس از حضرت عيسى(ع) به صورت صحيح انجام يافت و عيسى مسيح به‏عنوان يك پيامبر از جانب خدا معرفى مى‏شد واصلا سخنى از الوهيت ولاهوت عيسى و مسئله فدا براى خلاصى امت و مانند آن مطرح نبود. اما برخى‏از شاگردان آن حضرت يا كسانى كه خودشان را منسوب به آن حضرت مى‏كردند،مثل پولس و شاگردان شاگردان حضرت، پس از جريان صليب به كشورهاى‏مختلف دنيا مسافرت كردند، ومسيحيت را در هند و روم وافريقا گسترش دادند.به تدريج اختلاف نظر بين اين مروجان مسيحيت پيدا شد وتبديل به فرقه‏هاى‏متعددى گشت.

نكته جالب اين‏كه مردم سرزمين‏هاى تازه مسيحى شده، انديشه‏هاى صوفى‏گرانه‏دينى پيشين خود را مثل دوگانه پرستى و صابئين و برهمنى‏ها وبودايى‏ها حفظكرده وداخل مسيحيت نمودند، مثل انديشه «ظهور لاهوت در ناسوت‏»و «تثليث‏» و مانند آن‏چه بين چينى‏ها و مصرى‏ها و كلدانى‏ها وآشورى‏هاو فارس‏ها وبت پرستان هندى و رومى‏هاى قديم ... .

به هر حال تبليغ مسيحيت‏با محورهاى برادرى ومحبت ونيك رفتارى وتساوى‏و عدالت و زهد وترك دنياى مادى وتوجه به آخرت انجام مى‏گرفت. تا آن‏كه درنيمه قرن چهارم، كنستانتين قيصر روم مسيحيت را پذيرفت و آن را در كشورهاى‏مختلف ترويج كرد. در اين قرن يك سرى اصول غلط را به عنوان اصول مسلم‏مسيحيت پايه تحقيقات وبررسى‏هاى علمى خويش قرار دادند، مانند اب وروح‏القدس و صليب و خدا.

اين مرحله، اولين زمانى بود كه سستى در پايه‏هاى دينى مسيحيت راه‏پيداكرد.

اولين مجمع فنيقيه در برابر سخن آريوس كه گفته بود: «اقنوم پسر با اقنوم پدرمساوى نيست، پدر خالق و پسر مخلوق است‏» تشكيل شد، و اعضاى اين‏مجمع كه 313 نفر از اسقف‏ها و پطروس‏ها در محضر قسطنطين بودند، دربخشى از مصوبه خويش اعلام داشتند:

«ما به خداى يگانه پدر كه مالك هر چيز و سازنده هر ديدنى و نديدنى است‏ايمان داريم، چنان كه به پسر يگانه، يعنى عيسى مسيح كه پسر خداى يگانه‏است نيز ايمان داريم. او همه خلايق را آفريد و خود آفريده نيست، بلكه خداى‏حق از جانب خداى حق و از جوهره پدرش است، كسى كه به دست او همه‏جهان‏ها وهر چيزى استحكام يافت...» (197) .

فخر رازى پس از اين‏كه اصل دعوت عيسى(ع) واصحابش را توحيدى‏مى‏شمارد، آغاز انحراف مسيحيت را از پولس و شاگردانش به نام‏هاى «نسطور» و«يعقوب‏» و «ملكا» مى‏داند و مى‏نويسد:

ما يقين داريم كه حضرت مسيح(ع) واصحابش از دعوت به سوى پدر و پسرمبرا بودند; زيرا اين زشت‏ترين نوع كفر است ... .

مفسران گفته‏اند كه پيروان حضرت عيسى(ع) بعد از آن حضرت نيز بر تفكر و راه‏حق بودند، تا اين‏كه جنگى بين يهوديان وآنان درگرفت. در بين يهوديان مردى‏شجاع به نام پولس بود كه بسيارى از پيروان مسيح را كشت، سپس به يهوديان‏اعلام كرد كه اگر عيسى برحق باشد، ما كافر شده‏ايم ومسيحيان اهل بهشت و مااهل جهنم خواهيم بود، لذا من بايد طرحى بريزم تا آن‏ها را نيز منحرف و اهل‏جهنم نمايم. سپس دست از جنگ شست واظهار پشيمانى كرد و برسر خودخاك ريخت و گفت: من از آسمان ندايى شنيدم كه توبه‏ات قبول نمى‏شود، مگرآن‏كه مسيحيت را يارى نمايى، ومن اكنون توبه كرده و آماده‏ام.

مسيحيان او را پذيرفته و وارد كليسا كردند. او هم يك سال در اندرون ماندوانجيل را فرا گرفت و از سوى مردم پذيرفته شد. سپس به بيت‏المقدس رفت وشخصى به نام نسطور را به جانشينى خويش منصوب كرد و به او تعليم داد كه‏خدا و عيسى و مريم سه اقنوم‏اند. پس از آن به روم رفت و موضوع لاهوت‏وناسوت را به مردم آن سرزمين تعليم داد و گفت: عيسى نه انسان بود، ونه جسم،بلكه خودش خدا بوده است. در آن‏جا مردى را به نام يعقوب منصوب كرد. سپس‏شخص ديگرى به نام ملكا را آموزش داد كه خداى جاودانه، عيسى است واو رانيز جانشين خود نمود. او گفت اكنون عيسى را در خواب ديدم كه رضايت‏خويش را از من اعلام كرده است ومن فردا خودم را براى خشنودى او ذبح‏خواهم كرد. پس از آن وارد مذبح شد و خودش را ذبح كرد.

پس از اين جريان، اين سه نفر هركدام مردم را به سوى انديشه خويش فراخواندند و سه فرقه مشهور شكل گرفت.

اين سرگذشت را واحدى حكايت كرده است. (198)

ج) صدر اسلام

همه مسيحيانى كه معاصر ظهور اسلام و يكى دو قرن قبل وبعد از آن بوده‏اند، دچارشرك ومعتقد به همه كفريات و عقايد شرك‏آميز نبوده‏اند. در حديث مناظره پيامبراكرم(ص) با نمايندگان پنج دين و از آن جمله مسيحيان و يهوديان، آن‏ها حقيقى‏بودن فرزندى عزير و مسيح را براى خدا كفر شمرده، از اعتقاد واعتراف به آن پرهيزداشتند. درحالى كه اين گروه از يهوديان و مسيحيان، مخاطبان اصلى آيات‏شريفه‏اى از قرآن اند كه صلاى اجتناب از شرك را به آنان سر مى‏دهد.

گذشت كه برخى از مفسران بر آن بودند كه هيچ مسيحى معتقد به آن كفريات‏نبوده و قرآن كريم آن‏ها را از پى‏آمدهاى كفر آلود و شرك آميز پرهيز داده است.برخى از مفسران نيز مى‏گفتند كه بعضى از مسيحيان معاصر پيامبر اكرم(ص) داراى‏اين اعتقاد بوده‏اند.

د) گواهى گروهى از دانشمندان اسلامى

بسيارى از علما، متكلمان، مفسران و فقيهان شيعه و سنى كه به مناسبت‏هاى‏مختلفى بحث از يهوديان و مسيحيان معاصر خود را به ميان آورده‏اند، تصريح يااشاره دارند كه همه يا بسيارى از مسيحيان و يهوديان زمان ما، اين عقايد انحرافى رامنكرند. در صفحات گذشته، به ويژه در بحث اين‏كه چرا قرآن عقايد شرك آميز را به‏مسيحيان نسبت داده است، نمونه تعبيرات بسيارى از علماى اسلامى ذكر شد.درآن ميان برخى از آنان گفته‏اند كه حتى يهوديان و مسيحيان معاصر نزول قرآن هم‏داراى اين انحرافات نبودند. برخى نيز گفته‏اند: مسيحيان معاصر اين نسبت‏ها راقبول ندارند و... .

از ميان اين دانشمندان اسلام، اسامى چهارده نفر از آنان كه تعبيرات همه آن‏ها رابه مناسبت‏هاى مختلف در صفحات گذشته نقل كرديم و از قرن چهارم تا چهاردهم‏وضعيت فكرى مسيحيان معاصر خويش را در كتاب‏هاى خود منعكس كرده‏اند، ازاين قرار است:

1 - شيخ طوسى، متوفاى 408 ق . در كتاب التبيان; 2 - شيخ طبرسى، متوفاى‏قرن ششم هجرى، مجمع‏البيان; 3 - بغوى، متوفاى 510 ق . معالم‏التنزيل;4 - زمخشرى، متوفاى 528 ق . كشاف; 5 - فخر رازى، متوفاى 606 ق . تفسير كبير;6 - قرطبى، متوفاى 671 ق . جامع‏الاحكام; 7 - بيضاوى، متوفاى 791 ق . تفسيربيضاوى; 8 - ابى‏السعود، متوفاى 951 ق . تفسير ابى‏السعود; 9 - ملافتح‏الله‏كاشانى،متوفاى 988 ق . منهج‏الصادقين; 10 - بهاءالدين لاهيجى، متوفاى 1120 ق .تفسيرلاهيجى; 11 - ميرزامحمد مشهدى، متوفاى 1125 ق . كنزالدقائق ; 12 -شيخ اسماعيل حقى، متوفاى 1137 ق . روح‏البيان; 13 - شوكانى، متوفاى‏1250 ق . فتح‏القدير; 14 - آلوسى، متوفاى 1270 ق . روح‏المعانى.

«آلوسى‏» در تفسير «روح المعانى‏» نظر مسيحيان معاصر خويش را چنين نقل‏مى‏كند:

بعضى خيال كرده‏اند كه مقصود از «اتخذونى و امى الهين‏» آن است كه مسيحيان،عيسى و مريم را خدايان و معبودهاى مستقل مى‏دانستند و علتش اين بود كه‏وقتى آنان معجزات را از دست آن دو مى‏ديدند، خيال مى‏كردند كه آفريدگار آن‏معجزات، خود عيسى و مريم‏اند، نه خدايى ديگر.

اما اين خيال نسبت‏به مسيحيان معاصر ما اصلا مورد پذيرش نيست و تاكنون‏حتى يك نفراز افراد موثق، اين انديشه انحرافى را از آنان نقل نكرده است. (199)

ه) مسيحيان موحد در عصر حاضر

علاوه بر نويسندگان مسيحى كه در كتاب‏هاى خود مبرا بودن خود را از شرك اعلام‏كرده و موضوعات كفر آلود و شرك آميزى را، از قبيل فرزند حقيقى بودن عيسى(ع)براى خدا، خدا بودن عيسى(ع) و پرستش وى و مريم(ع) و تثليث‏حقيقى، به‏مسخره گرفته و انكار كرده‏اند. علماى اسلامى معاصر هم كه در اين زمينه كتابى‏نوشته‏اند، به اين مطلب تصريح نموده‏اند كه در حال حاضر همه - يا بسيارى ازمسيحيان - از آن عقايد شرك آميز پيراسته‏اند.

رشيدرضا مى‏نويسد:

در عصر ما، در بين مسيحيان اروپا بسيارى از موحدان را مى‏توان يافت كه‏حضرت مسيح را فقط پيامبر مى‏دانند نه خدا... . (200)

مصطفى مراغى هم در تفسير خويش مشابه همين عبارت را آورده است. (201)

رشيد رضا درباره اعتقاد مسيحيان به پرستش حضرت مريم(ع) مى‏نويسد:

عبادت حضرت مريم در كنيسه‏هاى شرقى وغربى بعد از قسطنطين مورد اتفاق‏همه بود، اما فرقه پروتستان كه چند قرن بعد از ظهور اسلام بود، عبادت حضرت‏مريم(ع) را انكار نمود. (202)

پرفسور «وات‏» يكى از دانشمندان مسيحى انگلستان در كنفرانس ديالوگ بين‏اديان در بيرمنگام با استاد محمد ابراهيم جناتى گفت‏وگويى نموده و پاسخ‏هاى‏مناسبى به سؤالات ايشان داده است آقاى جناتى از ايشان مى‏پرسد: شما كه خدا ومسيح را يكى مى‏دانيد آيا از باب حلول خدا در مسيح است‏يا از باب اتحاد و يا ازباب اين‏كه مسيح مظهر خداست؟ ايشان پاسخ داد: ما چگونگى اتحاد را نمى‏توانيم‏بيان كنيم، ولى آن را درك مى‏كنيم (يدرك ولا يوصف).

ايشان پرسيد: عقيده شما راجع به تثليث اب و ابن و روح القدس چيست؟

او پاسخ داد: ما چنين چيزى را معتقد نيستيم و كسانى را كه قائل به اين عقيده‏باشند نيز سراغ نداريم، اما چون قرآن اين عقيده را از مسيحيان نقل كرده، حتما دراعصار پيشين اين‏چنين گروهى بوده است.

- سخنان رئيس انجمن آشوريان ايران

«كليساى شرق آشوريان‏» از اخلاف وتوابع كليساى بزرگ شرق است. همين‏«كليساى فنيقيه‏» بود كه با انتشار بيانيه تاريخى خويش، افراطى‏ترين عقايد را در بين‏مسيحيت اعلام كرد.

در گفت‏وگوى نگارنده با آقاى «مقصودى‏» رئيس كليساى شرق آشوريان و رئيس‏انجمن آشوريان ايران و نماينده آشوريان در مجلس شوراى اسلامى، عقيده‏وديدگاه‏هاى فعلى اين تندروترين فرقه مسيحيت‏بررسى شد. كه متن مصاحبه درزير آورده مى‏شود.

- آيا شما حضرت عيسى(ع) را خدا مى‏دانيد؟

- خير، اگر او را هم خدا بدانيم، چگونه مى‏توانيم موحد باشيم؟ بله، بين ما و شمافرقى هست: شما حضرت عيسى(ع) را فقط انسان مى‏دانيد، اما ما مى‏گوييم ايشان‏داراى جنبه انسانى و جنبه الهى است: جنبه انسانى به خاطر اين‏كه از يك زن متولدشده است، و جنبه الهى به خاطر اين‏كه پدر نداشته و قدرت خدا روح او را آفريده‏است. ايشان يك انسان عادى نيست.

- آيا ايشان را پسر خدا مى‏دانيد به اين معنا كه - نعوذبالله - خداوند نقش يك پدرو مرد را نسبت‏به حضرت مريم ايفا كرده است؟

- بله، عيسى را پسر خدا مى‏دانيم، ولى اين توضيح شما اصلا قابل قبول نيست;زيرا خدا جسم نيست، اگر عيسى را پسر خدا مى‏دانيم، اين جمله سمبليك است،همان معناى جنبه الهى است كه خداوند روح و نطفه او را بدون پدر آفريده است.

- آيا به نظر شما حضرت عيسى حوايج‏بندگان را مستقلا و بدون استمداد ازقدرت خدا و بدون رضايت او برمى‏آورد، يا با رضايت و استمداد از او؟

- مطمئنا با رضايت واستمداد از خداوند; زيرا او خود محتاج به خداست.

- آيا شما حضرت عيسى را مى‏پرستيد وعبادت مى‏كنيد، يا فقط او را تقديس‏وتجليل مى‏كنيد تا بر شما نظر رافت و محبت داشته باشد؟

- ما حضرت عيسى را مى‏پرستيم، همان طور كه خدا را مى‏پرستيم.

- مقصود من اين است كه آيا حضرت را به اين قصد نيايش و كرنش مى‏كنيد كه‏آفريننده هستى و مدير مستقل جهان و حاجت دهنده مستقل است؟ يا به اين‏نيت كه او بنده مقرب، بلكه برترين مخلوق خدا و محبوب او است، تا جايى كه‏هر كارى بخواهد از ناحيه خداوند انجام دهد، مى‏تواند با استمداد از قدرت خداانجام دهد؟

- قصد ما همين نوع دوم است.

- عبادات شما چگونه است؟

- هر شب قبل از خواب نيايشى حدود چهار سطر از انجيل متى را به زبان مذهبى‏خودمان كه زبان آشورى است و زبان رسمى ايرانيان در دوره اشكانيان نيز بوده‏است، مى‏خوانيم. ما هر شبانه روز همين يك مرتبه نماز را مى‏خوانيم. البته نمازجماعت هم داريم كه روزهاى يكشنبه همه در كليسا جمع‏شده‏و كشيش همين نيايش‏رابا اضافاتى مى‏خواند وما تكرار مى‏كنيم. آغاز آن نيايش به ترجمه فارسى اين است:

«اى خداى بزرگ كه در آسمان نامت مقدس باد، ملكوت تو بيايد، خواست تو انجام‏گيرد...».

- آيا شما حضرت مريم را خدا مى‏دانيد واو را مى‏پرستيد؟

- خير، حضرت عيسى داراى جنبه انسانى و جنبه الهى بود. اما حضرت مريم فقطجنبه انسانى دارد وايشان را نمى‏پرستيم. البته برخى كاتوليك‏ها تقريبا جنبه خدايى‏هم به مريم مى‏دهند.

- آيا مذاهب ديگر غير از كليساى شرق، مثل كاتوليك‏ها و پروتستان و برادران‏پنتى‏كاستى و هم‏چنين ارامنه در اين اصول اختلاف نظرى با شما دارند; مثلاعيسى را خدا بدانند؟

- خير، در اين اصول همه موافق هستيم، ولى اختلافات فرعى ديگرى داريم; مثلابرادران پنتى كاستى خيلى با ما تفاوت دارند، آن‏ها غسل تعميد را پس از بلوغ لازم‏مى‏دانند وحال آن‏كه اصلا اين نظريه صحيح نيست، بلكه نوزاد از همان اول بايدغسل تعميد داده شود تا مسيحى گردد، والا اگر قبل از بلوغ و غسل تعميد بميرد، به‏چه دينى مرده است؟

- اگر همه مذاهب مسيحى در اين ديدگاه توحيدى مشترك‏اند، پس چه‏طورشوراى كليساى فنيقيه بيانيه‏اى مبنى برخدا بودن حضرت عيسى صادر كرد؟

- اتفاقا در ديدارى كه سه ماه قبل «پاترياك‏» كليساى شرق ايران و «مارون خاى‏چهارم‏» و دو كشيش ديگر با پاپ ژان پل دوم داشتند، آقاى پاپ همين موضوع راصريحا مطرح كرده و گفته بود كه : كليساى فنيقيه يك اشتباه بزرگ كرد و نظرات‏غلطى صادر كرد و1500 سال ما را از عموم مسيحيت جدا كردند.

حاصل سخن

با توجه به مباحث مفصل پيشين مى‏توان چنين گفت كه:

هيچ دليلى برمشرك بودن همه اهل كتاب وجود ندارد، بلكه دلايل متعددى‏برموحد بودن بسيارى از يهوديان و مسيحيان موجود است. اما عقايد خاصى كه درقرآن كريم و آثار نويسندگان و يا آن‏چه به صورت مشهور به اهل كتاب نسبت داده‏شده است، در سه دسته مى‏گنجد:

نوع اول، عقايدى است كه توجيه صحيح دارد و پذيرش آن‏ها موجب شرك‏نيست، مانند پسر خواندگى حضرت عيسى(ع) و عزير براى خدا، اما به معناى‏بنوت تشريفى و محبوب بودن نزد خداوند يا به معناى خليفه خدا بودن و متجلى ومتخلق به اخلاق خدا بودن، ونيز به معناى خلقت عيسى به قدرت خدا، بدون‏وساطت پدر و هم چنين اعتقاد به تثليث‏به معناى اين‏كه حضرت عيسى(ع) وروح‏القدس جلوه‏هاى ذات بارى تعالى هستند.

نوع دوم ، آن دسته از عقايد باطل و خرافى است كه كم‏تر از كفر و يا در حد كفراست اما مستلزم شريك قراردادن براى خدا نيست، مثل فديه شدن عيسى(ع) براى‏بخشش گناهان مسيحيان، مراسم عشاى ربانى، غلو ومبالغه در تجليل از حضرت‏عيسى(ع) و مريم(ع)، اطاعت مطلق از احبار و رهبان يهود، حلول خدا درعيسى(ع) نه آن گونه كه مشركان مى‏پندارند. اعتقاد وايمان برخى از يهوديان ومسيحيان به اين‏گونه عقايد، گرچه عامل انحراف و حتى كفر است، ليكن مستلزم‏شرك نيست.

نوع سوم، عقايد شرك آميزى است كه انسان با ايمان به آن‏ها، آشكارا براى خدادر مقام ذات يا خالقيت‏يا بوبيت‏يا عبادت شريك قرار مى‏دهد، مثل اعتقاد به‏اين‏كه الله همان مسيح است، جواز وانجام عبادت عيسى ومريم يا اعتقاد به سه‏خداى مستقل وحقيقى. اما هيچ دليل روشنى وجود ندارد كه اين عقايد مورد قبول‏همه مسيحيان تاريخ، يا همه نصاراى معاصر ظهور اسلام بوده باشد; زيرا ممكن‏است كه فقط برخى از آن مسيحيان چنين عقايدى داشته‏اند. اين احتمال نيز وجوددارد كه اصلا هيچ نصرانى معتقد به اين عقايد شرك آميز نبوده، بلكه چون ممكن‏بود ديگر اعتقادات واهى وباطل مسيحيان داراى چنين پى‏آمدهاى شرك آميزى‏باشد، قرآن آن‏ها را از اين سير نزولى پرهيز داده و عاقبت وحشتناك عقايدشان رابرآنان افشا كرده است.

آرى، برخى شواهد بر مشرك شدن فرقه‏هايى از نصارا در بعضى مقاطع تاريخ،مثل تبليغات پولس قديس و شاگردانش و مصوبات شوراى كليساى فنيقيه، وجوددارد، اما علاوه بر اين‏كه اين شواهد چندان هم روشن نيست و هنوز تاحدى درهاله‏اى از ابهام است، مختص بعضى از فرقه‏هاى نصارا در بعضى از مقاطع تاريخ‏است و نمى‏توان به همه زمان‏ها تعميم داد.


پى‏نوشتها:

1. شيخ انصارى، الطهاره، ص 325: «الكافر بجميع اقسامه... والاصل... الكتاب قوله تعالى‏«انما المشركون نجس‏». بناء على شمول المشرك... و يؤيده نسبة الاشراك الى اليهود و النصارى فى‏قوله- تعالى....

2. الحدائق، ج‏5، ص‏6- 164: «اما الاية...اورد عليه... ثالثا، انه على تقدير التسليم ، فالاية مختصة بمن‏صدق عليه عنوان الشرك، و المدعى اعم منه... اقول : و الجواب... بصدق عنوان الشرك على اهل‏الكتاب بقوله- تعالى-...».

3. جواهر الكلام، ج‏6، ص‏42: «ويدل عليه مضافا الى ذلك قوله- تعالى- : «انما المشركون نجس‏» المتمم‏دلالتها... بعدم القول بالفصل بين المشرك و غيره منهم... ان لم نقل بتعارف مطلق الكافر من المشرك اولما يشمل اليهود والنصارى لقوله- تعالى-...».

4. شيخ انصارى، الطهارة، ص 325 : «كماصرح به شارح الروضة مستشهدا به ما حكاه عن النووى‏فى التحرير من ان المشرك يطلق على كل عابد صنم و يهودى ونصرانى و مجوسى و زنديق و غيرهم‏».

5. سلسلة الينابيع الفقهيه، ج‏1، ص‏360 به نقل از فقه القرآن: « و اذا صافح المسلم الكافر او من كان‏حكمه حكمه ويده رطبة بالعرق او غيره، غسلها من مسه بالماء البتة... لانه- تعالى- قال «انماالمشركون نجس‏» فحكم عليهم بالنجاسة بظاهر اللفظ‏».

6. مجمع البيان، ج‏5، ص‏20: معناه(الاية) ان الكفار انجاس... و هذا ما يوافق ما يذهب اليه اصحابنا من‏ان من صافح الكافر و يده رطبة وجب ان يغسل يده‏».

7. التبيان، ج‏5، ص‏234: «و ظاهر الاية ان الكفار انجاس... قال عمربن عبدالعزيز... لايدخل احد من‏اليهودى و النصارى شيا من المساجد بحال، و هذا هو الذى نذهب اليه‏».

8. كشف اللثام، المقصد الثالث من النجاسات: «والاية نص على نجاسة المشركين منهم (اليهود والنصارى) و من غيرهم‏».

9. سلسلة الينابيع الفقيهه، ج‏2، ص‏378 به نقل از الغنيه.

10. رياض المسائل، ج‏1، ص‏85.

11. جواهر الكلام، ج‏6، ص‏42.

12. مجمع الفائدة، ج‏1، ص‏320.

13. جامع المدارك، ج 1، ص 201.

14. مستمسك العروة، ج‏1، ص‏369 : «و استشكل فيه ثالثا، بان مفاد الاية اخص من المدعى; لاختصاصه‏بالمشرك... و يشكل بان نسبة الاشراك اليهم ليست على الحقيقة الشرعيه‏».

15. مستند الشيعه، ج 1، الفصل السابع من النجاسات.

16. امام خمينى، الطهارة، ج‏3، ص‏298: «و كيف كان لايمكن لنا اثبات الشرك لجميع طوائفهم ولااثباته‏لليهود مطلقا...، فالاية الشريفه غير وافية لاثبات تمام المدعى اى نجاسة تمام صنوف الكفار».

17. بحوث فى شرح العروة الوثقى، ج‏3، ص‏261 : «تارة يراد بالمشرك معناه اللغوى الشامل للكتابى والمسلم المرائى... يندفع... و تارة يراد المعنى الاصطلاحى اى الوثنيون ، ويؤيده ان الوثنيين كانوامشتاقين الى دخول الكعبة‏».

18. التنقيح، ج‏2، ص‏44 : «فلامناص من ان يراد بالمشرك مرتبة خاصة منه و هى ما يقابل اهل الكتاب... ومعه كيف يمكن ان يقال ان المراد من المشركين فى الاية اعم من اهل الكتاب؟ فان ظاهرها ان المشرك‏فى مقابل اهل الكتاب‏».

19. مدارك الاحكام، ج‏2، ص‏294 : «سلمنا ان المراد بالنجس المعنى المصطلح عليه عند الفقهاء، لكن‏اللازم من ذلك نجاسة المشرك خاصة و هو اخص من المدعى، اذ من المعلوم ان من افراد الكافر ماليس‏بمشرك قطعا فلايصلح لاثبات الحكم على وجه العموم‏».

20. توبه (9)آيه 30.

21. انبياء(21)آيه 26.

22. جواهر الكلام، ج‏6، ص‏42: «او لما يشمل اليهود والنصارى لقوله- تعالى- «و قالت اليهود... عمايشركون‏».

23. الحدائق الناضرة، ج‏5، ص‏165: «والجواب... بصدق عنوان المشرك على اهل الكتاب بقوله- سبحانه- "وقالت اليهود... سبحانه عما يشركون"».

24. مجمع البيان، ج‏3، ص‏23.

25. الميزان، ج‏9، ص‏244.

26. تفسير كبير، ج‏16، ص‏33.

27. مستمسك العروة، ج‏1، ص‏369.

28. مجمع البيان، ج‏3، ص‏23.

29. امام خمينى، الطهارة، ج‏3، ص‏298.

30. كشاف، ج‏2، ص‏263.

31. جناتى، طهارة الكتابى فى فتوى السيد الحكيم.

32. تفسير جامع البيان، ج‏10، ص‏78.

33. فخر رازى ، تفسير كبير، ج‏16، ص‏33.

34. التبيان، ج‏5، ص‏239: «فان قيل : كيف اخبرالله عن اليهود بانهم يقولون عزير ابن الله، و اليهودتنكرهذا؟ قلنا: انما اخبر الله بذلك عنهم; لان منهم من كان يذهب اليه، والدليل على ذلك ان اليهود فى‏وقت ما انزل الله القرآن سمعت هذه الاية فلم تنكرها».

35. الميزان، ج‏9، ص‏244: «فنسب‏فى كلامه- تعالى- الى‏جميعهم; لان البعض منهم‏راضون بمافعله‏البعض الاخر».

36. تفسير كبير، ج‏16، ص‏33.

37. ترجمه تفسير الميزان، ج‏18، ص‏80.

38. تفسير كبير، ج 16، ص 36.

39. مجمع البيان، ج 3، ص 23.

40. امام خمينى، الطهارة، ج‏3، ص‏298.

41. الميزان، ج‏9، ص‏244.

42. انجيل يوحنا... 1، بند 18.

43. كتاب مقدس، عهد عتيق، امثال سليمان، 3-15.

44. عهد جديد، نامه به عبرانيان، 4- 13.

45. م. 1. ج. فنيلى، در جست‏وجوى حقيقت، ص 24، ترجمه ط. ميكائيليان.

46. انجيل لوقا، ج 1، ص 26- 38.

47. مريم (19) آيه 16- 22.

48. آل عمران(3) آيه 47.

49. امام خمينى، آداب الصلوة، ص 8.

50. الميزان، ج‏3، ص‏313- 315.

51. مائده (5) آيه 18.

52. الميزان، ج‏6، ص‏248.

53. عهد عتيق، مزامير، ص‏103- 112.

54. عهد جديد، رساله اول يوحنا، 10- 12.

55. انجيل يوحنا، 11، 51 و 52.

56. همان ، 20، 17 و 18.

57. انجيل لوقا، 6، 35 و 36.

58. عهد جديد، رساله پولس به روميان، 1، 1- 5.

59. انجيل متى، 6، 15.

60. همان، 6، 1.

61. همان، 6، 9.

62. همان ، 5، 16.

63. عهد جديد، رساله به غلاطيه، 4، 4- 6.

64. انجيل يوحنا، 1، 13 و 14.

65. انجيل متى، باب 5، بند 44 و 45.

66. ترجمه اين جمله در متن عربى كتاب مقدس صحيح تر بوده و اين گونه آمده است: «ان كان احدلايولد من فوق لايقدر ان يرى ملكوت الله.»; انجيل يوحنا، باب 3، بند 4- 8.

67. همان.

68. الميزان، ج‏3، ص‏313.

69. تفسير كبير، ج‏16، ص‏46.

70. رشيدالدين ميبدى، كشف الاسرار وعدة الابرار، ج‏3، ص‏72.

71. توبه (9)آيه 30.

72. الميزان، ج‏9، ص‏254.

73. تفسير الجواهر، ج‏2، ص‏153.

74. همان، ج 3، ص 225.

75. طبرسى، الاحتجاج، ج‏1، ص‏1.

76. توبه (9)آيه 31.

77. الجواهر، ج‏6، ص‏42.

78. الحدائق الناضره، ج‏5، ص‏166.

79. شيخ انصارى، الطهاره، ص‏325.

80. اصول كافى ، كتاب الايمان و الكفر، باب الشرك ، ح 8.

81. يوسف (12)آيه 106.

82. مجمع البيان، ج‏5، ص‏23.

83. همان.

84. الميزان، ج‏9، ص‏245.

85. امام‏خمينى، الطهاره، ج‏3، ص‏296.

86. مستمسك العروة، ج‏1، ص‏369.

87. تفسير كبير، ج‏16، ص‏37.

88. الميزان، ج‏9، ص‏245: «و اتخاذهم الاحبار والرهبان من دون الله، هواصغاوءهم لهم واطاعتهم من‏غير قيد... و اما اتخاذهم المسيح ابن‏مريم ربا من دون الله، فهو القول بالوهيته كما هو المعروف من‏مذهب النصارى. ويكون الاتخاذين مختلفين من حيث المعنى فصل بينهما، فذكر اتخاذهم الاحبار والرهبان اربابا من دون الله، ثم عطف عليه قوله: والمسيح ابن مريم‏».

89. تفسير بيضاوى، ج‏2، ص‏180: «اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا، بان اطاعوهم فى تحريم ما احل الله‏و تحليل ما حرم الله، او بالسجود لهم. و المسيح ابن مريم، بان جعلوه ابنا لله، ما امروا الا ليطيعوا[ليطبعوا] الها واحدا و هو الله- تعالى- : و اما اطاعة الرسول و سائر من امرالله بطاعته فهو فى الحقيقة‏طاعة الله‏».

90. تفسير روح البيان، ج‏3، ص‏415: «اتخذوا اليهود احبارهم والنصارى رهبانهم كالارباب، فهو من باب‏التشبيه البليغ و المعنى اطاعوا علماءهم و عبادهم فيما امروهم به طاعة العبيد... ( و المسيح بن مريم)اى اتخذه النصارى ربا معبودا بعد ما قالوا انه ابن الله- سبحانه عما يشركون- تنزيها له عن الاشراك فى‏العبادة و الطاعة‏».

91. معالم التنزيل، ج‏3، ص‏38.

92. تفسير مراغى، ج‏1، ص‏99.

93. عهد عتيق ، كتاب اشعياء، 22-45.

94. همان، كتاب اول تواريخ ايام، باب 16، بند 34- 36.

95. عهد جديد، رساله پولس به عبرانيان، ص 9- 16.

96. مائده (5) آيه 72.

97. همان ، آيه 17.

98. همان، آيه 116 و117.

99. همان، آيه 76.

100. همان،آيه 73.

101. نساء (4) آيه 171.

102. تفسير تبيان، ج‏3، ص‏477.

103. منهج‏الصادقين، ج‏3، ص‏200.

104. تفسير بيضاوى، ج‏1، ص‏419.

105. روح‏المعانى، ج‏3، ص‏98.

106. تفسير ابى‏السعود، ج‏3، ص‏19.

107. كنزالدقائق، ج‏3، ص‏46.

108. تبيان، ج‏3، ص‏588.

109. مجمع‏البيان، ج‏3، ص‏228.

110. كنزالدقائق، ج‏3، ص‏164.

111. تفسير صافى، ج‏1، ص‏476.

112. تبيان، ج‏4، ص‏70.

113. مجمع‏البيان، ج‏3، ص‏268.

114. روح‏المعانى، ج 4، جزء 7، ص 65.

115. الجامع‏لاحكام‏القرآن، ج‏6، ص‏375.

116. تبيان، ج‏3، ص‏477.

117. مجمع‏البيان، ج‏3، ص‏228.

118. تفسير روان جاويد، ج‏2، ص‏249.

119. تفسير شريف لاهيجى، ج‏1، ص‏629.

120. فتح‏القدير بين فنى الروايه والدرايه من علم التفسير، ج‏2، ص‏60.

121. تفسير كبير، ج‏11، ص‏191.

122. الكشاف، ج‏1، ص‏601.

123. معالم‏التنزيل، ج‏2، ص‏229- 283.

124. الجامع‏لاحكام القرآن، ج‏6، ص‏249.

125. تفسير على بن ابراهيم، ج‏1، ص‏289.

126. تفسير نورالثقلين، ج‏1، ص‏659.

127. المنار، ج‏7، ص‏262 و 263.

128. تفسير بيضاوى، ج‏1، ص‏448.

129. معالم‏التنزيل، ج‏2، ص‏283.

130. التبيان، ج‏4، ص‏70.

131. مجمع‏البيان، ج‏3، ص‏268.

132. روح‏المعانى، ج‏4، ص‏65.

133. الملل والنحل، ج‏1، ص‏206- 208.

134. تفسيرابن كثير، ج‏2، ص‏73.

135. تفسير كبير، ج‏12، ص‏134.

136. تفسير نمونه، ج‏4، ص‏325 و ج‏5، ص‏34.

137. المنار، ج‏6، ص‏307- 309.

138. الميزان، ج‏3، ص‏291.

139. المنار، ج‏6، ص‏309 و مصطفى مراغى، تفسير المراغى، ج‏6، ص‏82.

140. قاموس كتاب مقدس، ص‏345.

141. مائده (5) آيه 68.

142. انجيل مرقس، باب 12، بند 29- 32.

143. عهد عتيق، كتاب التثنيه، 4- 6.

144. همان، كتاب اشعياء، 18- 45.

145. همان، كتاب اول پادشاهان، 8- 60.

146. همان، كتاب اشعياء، باب 42، بند5 و 8.

147. همان، كتاب اشعياء، باب 43، بند 10- 12.

148. همان، كتاب اشعياء، باب 45، بند 5- 7.

149. عهد عتيق، كتاب اول سموئيل، باب 2، بند 2 و 3.

150. انجيل يوحنا، 1- 18.

151. عهد جديد، رساله پولس به عبرانيان، 4- 13.

152. عهد عتيق، امثال سليمان، 3- 15.

153. انجيل يوحنا، 3- 17.

154. انجيل يوحنا، 18- 20.

155. انجيل متى، 6- 15.

156. رساله پولس به عبرانيين، 9- 14.

157. عهد عتيق، كتاب اشعياء، 24- 44.

158. انجيل يوحنا، 5- 36.

159. انجيل لوقا، 20- 24.

160. نامه پولس به غلاطيان، 4- 4.

161. انجيل يوحنا، 5- 27.

162. انجيل متى، 26- 45.

163. انجيل مرقس، باب 14، بند 20 و 21.

164. انجيل لوقا، 20- 24.

165. انجيل يوحنا، 1- 17.

166. نامه پولس به غلاطيان، 4- 4.

167. انجيل لوقا، 23- 36.

168. انجيل يوحنا، 5- 35.

169. انجيل متى، باب 21، بند 11 و 12.

170. انجيل متى، باب 21، بند 45 و 46.

171. انجيل يوحنا، 5- 29.

172. انجيل متى، 27- 46.

173. همان.

174. انجيل متى، باب 26، بند 39- 42.

175. انجيل متى، باب 26، بند 52 و 53.

176. رساله اول پولس به يتماتاؤس، 2- 5.

177. عهد جديد، رساله براى رسول به كولسيان، 16 و 151.

178. عهد جديد، رساله دوم پولس به قرنتيان، 4- 4.

179. انجيل يوحنا، باب 5، بند 41- 43.

180. انجيل متى، 11- 25.

181. رساله پولس به عبرانيين، 9- 14.

182. كتاب اول تواريخ ايام، باب‏14، بند 34 و 35.

183. رساله پولس به روميان، 1- 7.

184. رساله پولس‏به قرنطيان، 1- 3.

185. قاموس كتاب مقدس، ص‏410.

186. انجيل يوحنا، 17- 20.

187. انجيل يوحنا، باب‏1، بند 36- 39.

188. انجيل مرقس، 5- 9.

189. انجيل مرقس، باب‏10، بند 52 و 53.

190. انجيل مرقس، 11- 21.

191. انجيل يوحنا، باب 13، بند13- 15.

192. ر. ك: فرهنگ حييم.

193. Holt bible

كتاب مقدس (انگليسى); عهد جديد، ص 169 و رساله پولس به روميان 1- 7.

194. همان، رساله پولس به قرنطيان ، 1- 3.

195. جيمز هاكس، قاموس كتاب مقدس، ص 409.

196. تفسير كاشف، ج 3 ، ص 36.

197. الميزان ، ج 3 ، ص 318- 324.

198. تفسير كبير، ج 16 ، ص 34.

199. آلوسى، روح المعانى، ج 7، ص 65.

200. المنار، ج 6، ص 307.

201. مصطفى مراغى، تفسير، ج 6 ، ص 82.

202. المنار، ج 7، ص 262.