فصل اول: شناخت كافر، اهل كتاب و مشرك
گفتار اول: معناى كفر
1 - معناى لغوى كفر و مصاديق آن
هرچند در اين كتاب خصوص «اهل كتاب و مشركان» مطمح نظرند، اما از آنجا
كهفقيهان شيعى در رسالههاى عمليه خويش از «كافر» به عنوان يكى از
نجاساتنامبرده و اهل كتاب و مشركان مشمول اين عنوان هستند، لذا آشنايى با
مفهومعنوان كفر و كافر، بهويژه در فرهنگ وقاموس قرآن و حديث از بايستههاى
آغازينتحقيق است تا حدود و مرزهاى موضوع واقعى كتاب مشخصتر گردد:
واژه «كفر» از نظر لغتشناسان عرب يك معناى كلى دارد و آن «پوشاندن»
است.معانى ديگر اين واژه، مصداقهايى از همين معناى كلى مىباشند، از قبيل :
1 - كفر در برابر ايمان كه به معناى پوشاندن و انكار حقايقى، از قبيل
خدا،قيامت، نبوت پيامبران، آيات نازل شده بر پيامبران و ... است .
2 - كفران نعمت دربرابر شكر نعمت، كه به معناى ناديده گرفتن نعمت است.
3 - كافر به معناى شب، كه پرده سياه وظلمت را برهمه اشيا مىافكند.
4 - كفر به معناى كشاورزى، و كافر; يعنى كشاورز، كه بذر را در زمين پنهان
مىكند.
5 - كفر به معناى پوشيدن زره جنگى كه سربازان بدن خويش را با آن مىپوشانند.
بسيارى از لغتشناسان بزرگ عرب اين معانى را مصاديقى از همان معناى
كلىدانستهاند، از قبيل راغب در «مفردات» (1) ، ابن فارسى در
«معجم مقاييس اللغة»، (2) ابنمنظور در «لسانالعرب»، (3)
جوهرى در صحاح اللغة، (4) زبيدى در «تاج العروس» (5)
و طريحى در «مجمع البحرين». (6)
2 - معانى نهگانه كفر در قرآن
اين واژه كه بيش از پانصد بار به شكلها و صيغه هاى گوناگون در قرآن كريم به
كاررفته، با توجه به اشتقاق از معناى كلى لغوى آن در نه معنا استعمال شده است;
بهتعبير ديگر مىتوان همه موارد استعمال آن را در قرآن در نه معنا دستهبندى
كرد:
1 - انكار اصول دين
اين نوع كفر ويژه ملحدان، زنادقه و ماديون است كه به طور كلى منكر
ماوراىمادهاند.
نمونه آياتى كه كفر در آنها بدين معناست، عبارت است از:
- «كيف تكفرون بالله و كنتم امواتا فاحياكم ...»; (7)
- «و مامنعهم ان تقبل منهم نفقاتهم الا انهم كفروا بالله...»; (8)
- «ان الذين يكفرون بالله و رسله...»; (9)
- «اولئك الذين كفروا بايات ربهم ولقائه »; (10)
- «... و من يكفر بالله و ملائكته و كتبه و رسله واليوم الآخر فقد ضل ضلالا
بعيدا». (11)
2 - انكار توحيد و يگانگى خدا
كفر در اين معنا، معادل «شرك» است و شامل همه مشركان، اعم از ثنويه،
قائلانبه تثليث، بتپرستان و نيز فرقههاى مشرك از بين اهل كتاب نيز مىباشد.
نمونه آيات:
- «لقد كفرالذين قالوا ان الله ثالث ثلثة...»; (12)
- «لقد كفر الذين قالوا ان الله هو المسيح ابن مريم ...». (13)
3 - انكار رسالتحضرت محمد(ص)
اين نوع از كفر شامل همه مردم - غير از مسلمان - حتى پيروان ديگر
اديانآسمانى نيز مىشود، كه در آياتى چند مطرح شده است، از جمله:
- «ويقول الذين كفروا لست مرسلا»; (14)
«مايود الذين كفروا من اهل الكتاب و لاالمشركين ان ينزل عليكم من خير من
ربكم ...». (15)
4 - انكار طاغوت
چنين كفرى پسنديده و بر هر مؤمنى بايسته است; زيرا لازمه اعتقاد به خداوند-
تباركوتعالى - كفر ورزيدن به ديگر خدايان و شركاى ادعايى و طاغوتهاست;چنان كه
«لااله» ركن مقدم بر «الا الله» است; به عنوان نمونه:
- «فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى...».
(16)
5 - كفران نعمت
كفر بدين معنا در برابر «شكر» و به مفهوم ناسپاسى و به كارگيرى نعمت
درمسيرناخشنودى خداوند و ولى نعمت است. نمونه آيات:
- «و اذتاذن ربكم لئن شكرتم لازيدنكم و لئن كفرتم ان عذابى لشديد»;
(17)
- «هذا من فضل ربى ليبلونى ءاشكر ام اكفر...»; (18)
- «فاذكرونى اذكركم واشكروا لى ولاتكفرون»; (19)
- «فكفرت بانعم الله فاذاقها الله لباس الجوع». (20)
6 - ترك فرايض و وظايف دينى
قرآن كريم در برخى موارد، ترك واجب و دستورهاى دينى، از قبيل حج را
كفرناميدهاست، مانند:
- «ولله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فان الله غنى عن
العالمين». (21)
7 - ارتكاب معصيت
قرآن كريم در چندين مورد، اقدام به محرمات و معاصى را كفر خوانده است،مانند
جادوگرى شياطين در زمان حضرت سليمان كه منجر به جدايى زن و شوهر ازيكديگر
مىشد، هم چنين جنايات و جرايم بنى اسرائيل، مثل كشتار و آواره كردنمردم
بىگناه، اخاذى و امثال آن.
- «واتبعوا ما تتلوا الشياطين على ملك سليمان و ما كفر سليمان ولكن الشياطين
كفروايعلمون الناس السحر... »; (22)
- «ثم انتم هؤلاء تقتلون انفسكم و تخرجون فريقا منكم من ديارهم تظاهرون
عليهم بالاثموالعدوان و ان ياتوكم اسارى تفادوهم و هو محرم عليكم اخراجهم
افتؤمنون ببعض الكتاب وتكفرون ببعض ...». (23)
8 - بيزارى و برائت
قرآن كريم در چند مورد واژه كفر را به معناى بيزارى به كار برده است، از
آنجمله:
- «ثم يوم القيمة يكفر بعضكم ببعض ويلعن بعضكم بعضا و ماويكم النار و مالكم
منناصرين»; (24)
- «قد كانت لكم اسوة حسنة فى ابراهيم و الذين معه اذ قالوا لقومهم انا براؤا
منكمو مما تعبدون من دون الله كفرنا بكم و بدا بيننا و بينكم العداوة و
البغضاء ابدا حتى تؤمنوا باللهوحده...»; (25)
- «و قال الشيطان لما قضى الامر ان الله وعدكم وعد الحق و وعدتكم فاخلفتكم
... انى كفرتبما اشركتمون من قبل ...». (26)
9 - كشاورزى
قرآن كريم در يك مورد كفر را به معناى كشت و پنهان كردن بذر در زير خاك
بهكار برده و بر كشاورزان نام «كفار» اطلاق كردهاست:
- «اعلموا انما الحيوة الدنيا لعب و لهو و زينة و تفاخر بينكم و تكاثر فى
الاموال والاولادكمثل غيث اعجب الكفار نباته ثم يهيج فتريه مصفرا». (27)
در پرتو كلام معصوم(ع)
استعمال كلمه كفر در قرآن كريم ممكن استبراى عدهاى سبب اين ابهام شودكه
چرا اين معانى يكسان و سازگار نيستند؟ امام صادق (ع) پاسخ اين سؤال را بهصورت
تحليلى و تقسيم انواع معانى متعدد كفر براى يكى از راويان بيان داشته واين شيوه
دستهبندى آيات و اطلاقات گوناگون را به مسلمانان تعليم داده است.حضرت در اين
حديثشريف اكثر معانى ذكر شده را در پنج گروه دسته بندى كردهكه شايسته است آن
را به عنوان سند و شاهدى بر تقسيمات معانى كفر و نيز درسىاز آن پيشواى بزرگوار
نقل كنيم:
زبيرى مىگويد به امام صادق (ع) عرض كردم: معانى كفر در قرآن را بيان
فرماييد!
حضرت فرمود: واژه كفر در كتاب خدا به پنج معنا استعمال شده است:
1 - كفر جحود به معناى انكار ربوبيتخداوند و گفته كسانى است كه مىگويندنه
خدايى است و نه بهشتى و نه جهنمى. اين عقيده دو گروه از زنادقه است كهادعا
مىكنند هيچ عاملى جز روزگار، ما را فانى نمى كند. آنان اين دين را بدونتحقيق،
با اندك خوشايندى براى خويش برگزيدهاند، چنان كه خداوندمىفرمايد: «آنان فقط
تابع گمان خويش هستند.» و درباره آنها مىفرمايد: «آنانكه كافر شدند - چه
آنان را انذار كنى يا نه - ايمان نخواهند آورد.»; يعنىيگانهپرست نخواهند شد.
2 - معناى ديگر، انكار آگاهانه است. چنين كسى حقانيت چيزى را كه برايشاثبات
شده،انكار مىكند، چنان كه خداوند مىفرمايد: «آنان درحالى كه يقين بهآن
داشتند، ظالمانه و برترىجويانه انكارش كردند».
3 - كفران نعمت، چنان كه خداوند سخن حضرت سليمان را نقل مىكند كه:
«اينتفضل پروردگار من است تا مرا بيازمايد كه شكر خواهم كرد يا كفران
خواهمورزيد. هر كسى شكر نمود، براى خودش شكر كرده و هر كس كفران بورزد،
پسخداى من بىنياز و بخشنده است.» و فرمود: «اگر شكر كنيد افزونتان خواهم كردو
اگر كفران ورزيد، همانا عذاب من سخت است.» و فرموده است: «پس به يادمن باشيد تا
به ياد شما باشم و شكر مرا به جاى آريد و كفران من نورزيد».
4 - ترك آنچه را كه خداوند بدان امر كرده است، چنان كه فرموده است : «آن
گاهكه از شما پيمان گرفتيم كه خون خويش را مريزيد و يكديگر را از ديارتان
بيروننكنيد، شما اقرار كرديد و شهادت داديد، سپس اكنون خويشتن را مىكشيد
وگروهى از خودتان را از ديارشان اخراج مىكنيد و برآنان با گناه و تجاوز
غلبهمىكنيد و اگر خويش را اسير شما كنند، فديه مى گيريد و حال آنكه اخراج
آنانبر شما حرام بوده است. آيا به برخى از كتاب خدا ايمان مىآوريد و به
برخىديگر كفر مىورزيد؟ پس مجازات آن دسته از شما كه اينگونه عمل كنند،
چيست؟»
خداوند به موجب ترك دستور الهى نسبت كفر به آنها داده است، و گرچه
نسبتايمان هم به آنان داده است، اما ايمان را از آنها نپذيرفته، هيچ سودى
برايشان نزدخدا ندارد.
«پس مجازات اين گروه از شما كه چنين كنند چيست، غير از خوارى در زندگىدنيا؟
و در روز قيامتبه سوى سخت ترين عذاب رانده مىشوند و خداوند ازكردار شما غافل
نيست».
5 - برائت و بيزارى، چنان كه خداوند سخن حضرت ابراهيم را نقل مىكند كه
بهگمراهان امتش گفت : «ما از شما بيزاريم و بين ما و شما دشمنى و بغضهميشگى
است، تا وقتى كه شما ايمان به خداى يگانه آوريد.» و چنانكهخداوند بيزارى
ابليس را از دوستانش ( برخى از آدميان) نقل مىكند كه: «من ازشرك ورزيدن
سابقتان نسبتبه خودم بيزارى مىجويم.» و فرمود: «شما غير ازخدا بتهايى را
اتخاذ كرديد كه فقط به خاطر علاقههاى دنيوى است، اما روزقيامت هر گروه از شما
از ديگرى بيزارى خواهد جست و او را لعن خواهد كرد». (28)
در پايان ياد آور مىشود كه دقت در حدود و مرزهاى هريك از معانى ذكر
شده،لازم است; زيرا ممكن است گروهى از افراد مشمول كفر و كافر به بعضى از
معانىباشند و مشمول كفر به معانى ديگر نباشند. بايد دقت داشت كه احكام و
قوانينويژه هر معنا، به مشمولان همان معنا اختصاص دارد و نبايد به منسوبان به
كفر درمعانى ديگر، سرايت داده شود; مثلا يهود ونصارا كافر به معناى سوم هستند،
اماكافر به معناى اول نيستند. بايد دقتشودكه آيات مربوط به كافران به معناى
اول، براهل كتاب تطبيق نشود. ديگر معانى ذكر شده نيز چنيناند.
3 - معانى پنجگانه كفر در احاديث
كفر در اصطلاح قرآن و حديث چندان تفاوتى با يكديگر ندارد; زيرا
پيامبراكرم(ص) وائمه اطهار (ع) مترجمان وحى خدا و شارحان قرآناند. بر اين
اساس،مىتوانيم مجموعه معانى واژه «كفر» را كه دراحاديث كتاب شريف بحار
الانواردربيش از پنج هزار مورد، با شكلها وصيغههاى گوناگون به كار گرفته شده،
در پنجگروه دسته بندى كنيم:
1 - انكار يگانگى خداوند يا برخى صفات او، يا شك در آنها
اين نوع كفر شامل همه ملحدان، ماترياليستها، مشركان، بتپرستانو لا ادريون
مىشود.
نمونهاى از اين روايات :
- «من قال بالتشبيه و الجبر، فهو كافر»; (29)
- «الارتياب هوالكفر»; (30)
- «فان هولاء ائمة الكفر». (31)
2 - انكار نبوت عامه يا خاصه
اين نوع كفر شامل همه منكران كتب آسمانى و نيز منكران قرآن، مانند يهوديان
ومسيحيان مىشود.
نمونه احاديث :
- «من رد كتاب الله، فهو كافر»; (32)
- «قلت: من الكفار؟ قال : الكافر بجدى رسول الله». (33)
3 - انكار معاد يا برخى از خصوصيات آن
در برخى احاديث منكران برخى خصوصيات و مسائل فرعى معاد، مانندمعتقدان به
تناسخ نيز كافر شمرده شدهاند، مانند اين حديث كه «من قال بالتناسخ فهوكافر».
(34)
4 - انكار امامت
بخشى از روايات مشتمل بر واژه كفر، درباره منكران امامت على ابن -ابى
طالب(ع) يا همه امامان معصوم (ع) و حتى منكران امامتبرخى از آنان است;زيرا اگر
معناى لغوى كفر، پوشاندن است، قهرا پوشاندن يكى از حقايق مهم دين;يعنى امامت و
رهبرى الهى دوازده امام معصوم (ع) تا قيامت، مصداق كفر است.البته پيشتر نيز
يادآورى كرديم كه اين معانى گوناگون يك سان نيستند و نبايد همهمصاديق كافر را
در يك رتبه و درجه داشت.
اين نوع احاديث، هر گونه انحراف از مسير امامت دوازده امام (ع) را
كفرشمردهاند، از قبيل منازعه با على (ع) در امر خلافت، دشمنى با او، رد كردن
حكم،سخن و ولايت ايشان، رد و انكار امامت و ولايت همه ائمه(ع)، نشناختن
امامزمان(ع) ، شك در امامتحضرت على (ع)، شك در كفر ستم گران نسبتبهعلى(ع)
،تقدم و تاخر نسبتبه موضعگيرىها و عمل كرد على (ع) و توقف درامامت هر يك از
امامان.
5 - ارتكاب معصيت
بيشتر احاديثى كه واژه كفر در آنها به كار رفته، به انواع گناهان، به ويژه
بهگناهان كبيره مربوط است. اين نوع كفر، بسيارى از مسلمانان را شامل مىشود،
اماروشن است كه اين درجه از كفر با كفر به معانى قبل تفاوت زيادى دارد.
احاديثپيامبر اكرم (ص) و امامان معصوم(ع) گناهان فراوانى را در حكم كفر
دانستهاند; ازجمله: جرات بر ارتكاب گناهان كبيره، بدعت گذارى، لواط، ترك نماز،
تقيه و حج،شرابخوارى ، جادوگرى، ناسپاسى در برابر مادر، پناهدادن به بدعت
گذار، سبكشمردن حدود الهى ، نسبتدادن كفر به مسلمان، دوستى ورزيدن با كفار و
امثالآنها. نمونه احاديث :
- «من اجترء على ارتكاب الكبائر، فهو كافر»; (35)
- «قلت لابى عبدالله: عن ما ادنى مايكون به العبد كافرا؟ قال: ان يبتدع
شيئا، فيتولى عليهويبرا ممن خالفه »; (36)
- «من اوى محدثا فهو كافر»; (37)
- «اللواط مادون الدبر، والدبر هو الكفر»; (38)
- «الصلوة مفرقة بين المسلم و الكافر»; (39)
- «تارك التقية كافر»; (40)
- «تارك الحج - و هو يستطيع - كافر»; (41)
- «شارب الخمر كافر»; (42)
- «الساحر كافر»; (43)
- «فان كفر النعمة من الام كفر»; (44)
- «المتخف بالحد...كافر»; (45)
- «اذا قال لاخيه كافر...كفراحدهما»; (46)
- «من اخى كافرا... كان كافرا»; (47)
4 - معانى پنجگانه كفر و كافر در اصطلاح فقه شيعه
فقيهان شيعه به پيروى از قرآن و احاديث پيامبر اكرم(ص) و ائمه(ع)، واژه كفر
را درپنج معنا به كار برده و در مجموع، پنج گروه - با توجه به اختلاف فتاوا -
در اصطلاحفقه و كلمات فقها كافر شمرده شدهاند:
1 - منكران خداوند يا ماديون;
2 - مشركان;
3 - پيروان ديگر اديان آسمانى، مثل اهل كتاب (يهوديان، مسيحيان وزردشتيان);
4 - منكران ضروريات دين با آگاهى از ضرورى بودن آن، حتى خوارج ، ناصبيانو
برخى از غلاة;
5 - منكران امامت.
فقيهان شيعه در كافر بودن سه گروه اول اتفاق نظر دارند، اما نظر آن ها
دربارهگروه چهارم مختلف است; زيرا برخى از فقيهان، همه دستههاى نامبرده درآن
گروهرا كافر و نجس مىدانند و برخى ديگر گرچه همه آنها را نجس مىدانند، برخى
راكافر نمىدانند، هم چنان كه گروهى نجاست آنها را هم منكرند.
درباره گروه پنجم هم هر چند تقريبا همه فقهاى شيعه منكران امامت را
كافرندانستهاند، تعداد اندكى از آنها، دسته پنجم را كافر به معناى منكر حقيقت
امامتشمردهاند.
لازم استبر اين نكته تاكيد شود كه گرچه شمار اندكى از علماى شيعه
عنوانكافر به معناى خاص نوع پنجم را بر غير امامى اطلاق كردهاند، اين استعمال
دراصطلاح علم فقه تاثيرى نگذاشته و واژه كافر در اصطلاح فقه و فقهاى شيعه
درچهار معناى اول منحصر است، و هر جا سخن از كافر و احكام كافر است، مقصودهمان
گروههاى چهارگانه است.
گفتار دوم: اقسام كفار
از مباحث گذشته روشن شد كه از نظر اصطلاح فقهى، كافران چهار گروهاند:
1 - اهل كتاب;
2 - مشركان;
3 - ماديون;
4 - فرقه هاى محكوم به كفر( مرتدين و منكران ضروريات دين).
هر كدام از عناوين چهارگانه بالا نيازمند بحث توصيفى و مبسوط است، ولى
ازآنجا كه موضوع اين كتاب در دو عنوان «اهل كتاب و مشركان» منحصر است،مباحث
كتاب را نيز به همين دو گروه اختصاص داده و درفصل اول به توصيف ومعرفى تاريخچه،
انديشهها، عقايد بارز مذاهب و انشعابهاى آنها مىپردازيم.
1 - اهل كتاب
اصطلاح اهل كتاب، سى و يك بار در قرآن كريم آمده ودر بسيارى از آن موارد
درمقابل «مشركان» ذكر شده است ، و اين خود نشانه مغايرت مفهوم آن دو است.
قرآندر موارد بسيارى، احكام آن دو گروه را از هم تفكيك كرده است (توضيح و
شرحكامل آن در بحث آيه «انما المشركون نجس» خواهد آمد). اين تفكيك را به
روشنىمىتوان در آيات اول سوره توبه ملاحظه كرد; زيرا پس از آنكه خداوند در
28 آيهاول اين سوره به بيان احكام مشركان و بتپرستان قريش مىپردازد و به
كشتار و قتلآنها فرمان مىدهد - مگر آنگاه كه به اسلام ايمان بياورند -
مىفرمايد:
«...فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم و خذوهم و احصروهم واقعدوا لهم كلمرصد
فان تابوا واقاموا الصلوة و اتوا الزكوة فخلوا سبيلهم ان الله غفوررحيم».
(48)
سپس حكم ويژه اهل كتاب را بيان مىكند و تا زمانى كه تسليم شوند و حاضر
بهپرداخت جزيه شوند، كشتار آنان را جايز مىداند و در صورت تسليم و
پرداختجزيه در امان خواهند بود:
«قاتلوا الذين لايؤمنون بالله ولاباليوم الاخر ولايحرمون ما حرم الله و
رسوله ولايدينون دين الحق من الذين اوتوا الكتاب حتى يعطوا الجزية عن يد و
همصاغرون». (49)
مقصود از «اهل كتاب» پيروان ديگر اديان آسمانى هستند كه پيامبر و كتاب
آسمانىندارند.
فقهاى اسلامى علاوه بر اهل كتاب، اديان ديگرى را به عنوان «من له شبهة
كتاب»مطرح كردهاند; يعنى اديانى كه هر چند در آسمانى بودن آنها و بعثت
پيامبرى الهىو ارسال كتابى آسمانىبراى آنها ترديد وجود دارد، چون پيروان آن
اديان ادعاىآسمانى بودن دينشان را دارند، محتمل است كه واقعا اهل كتاب باشند،
بنابراين، آنان نيز داراى حكم اهل كتاب خواهند بود.
در جهان، علاوه بر اسلام، فقط دو دين آسمانى وجود دارد كه به طور مسلم و
بهاتفاق آراى علماى اسلامى اهل كتاباند: «يهود» و «مسيحيت». قرآن كريم به
اهلكتاب بودن پيروان اين دو دين اشاره كرده، مىفرمايد:
«ان تقولوا انما انزل الكتاب على طائفتين من قبلناو ان كنا عن دراستهم
لغافلين». (50)
گفتنى است كه نبايد همچون برخى، اين آيه را دليلى بر اهل كتاب نبودن
بقيهاديان عالم گرفت; زيرا اولا، اين آيه متعرض اديان ديگر نشده و از حكم
درباره آنهاساكت است و سكوت را نمىتوان دليل بر نظرى خاص دانست. ثانيا،
چنانكه شيخطوسى در تفسير «التبيان» فرموده است، (51) ذكر اين دو
دين در آيه شريفه، به علتشهرت و وضوح كتابى بودن آنها است، نه به انگيزه
انحصار. ثالثا، همانطور كهرشيد رضا در تفسير «المنار» نقل مىكند، قرآن كريم
به دليل اينكه اين دو دينبه عربستان و مسلمانان نزديكتر و مورد حاجت و نظر
بيشتر بودهاند، مطرحفرموده است. (52)
اما از گروه دوم كه مشابه و در حكم اهل كتاباند، دو مورد بيشتر مورد
نظرفقيهان و مفسران قرار گرفته است:
1 - مجوس;
2 - صابئين.
درباره معناى اين دو، و شناخت آيين و اعتقادات آنان و نيز حكم آنها ابهام
واختلاف نظر شديدى بين علما وجود دارد.
برخى ازنويسندگان، مانند شهرستانى (كه از بزرگترين دين شناسان است) درملل و
نحل (53) و همچنين شيخ طوسى در كتاب «خلاف»، (54) مجوس
را اهل كتاب وداراى پيامبر و كتاب آسمانى شمردهاند. برخى ديگر، مانند محقق حلى
در«شرائع» (55) ، علامه حلى در «منتهى»، (56) صاحب
جواهر در «جواهر الكلام» (57) و شيخطوسى در «مبسوط» (58)
مجوس را در حكم اهل كتاب دانستهاند. عدهاى ديگر، مانندعمانى (طبق نقل
صاحب جواهر) (59) و ابن قيم جوزيه در«احكام اهل الذمه» (60)
آنها رامشرك و غير كتابى دانستهاند. عدهاى نيز مانند قرطبى (61)
در تفسير خود آنان راآتشپرست معرفى كردهاند. اكثر دانشمندان، مجوس را
همان زردشتيان دانسته وعدهاى، مانند على اصغر حكمت در «تاريخ اديان»
(62) آنها را پيروان «آيين مغان» قبلاز دوره زردشت مىدانند.
درباره «صابئين» نيز همين اختلاف وجود دارد. عدهاى آنان را ستارهپرست
وبرخى، آنها را فرقهاى از مسيحيت و بعضى ديگر; آنان را پيروان حضرت
نوحمىدانند. (63) صاحب جواهر در سبب نامگذارى اين اديان به «من
له شبهة كتاب»نكتهاى جالب توجه بيان كرده، مىفرمايد:
شايد تعبير به «شبهة اهل كتاب» به علت آن است كه معلوم نيست كتابهايى
كهاكنون در دست پيروان اين اديان است، حداقل بخشى از كتاب آسمانى
اصلىشانباشد; چرا كه در احاديث هم تصريح شده است كه آنها كتاب آسمانى
راسوزاندهاند، يا آنكه خود از بين رفته است. (64)
به هر حال، هر يك از اين چهار گروه نيازمند معرفى و بررسى است كه اينك بهآن
مىپردازيم.
الف) يهود
حضرت موسى (ع) از پيامبران بزرگ الهى است كه يهوديان، خود را پيرو
اومىدانند. طبق نظر برخى محققان، (65) ظهور آن حضرت 1400 سال قبل
از ميلاد رخداده است. اساسىترين ركن اين دين توحيد بوده است، چنان كه هنوز هم
شعارروزانه آنان كه آن را به ميت نيز تلقين مىكنند، (66) اين آيه
از تورات است:
بشنو اى اسرائيل، يهوه خداى ما واحد است، پس خداى خود را به تمامى قوتو جان
دوستبدار... (67) .
يهوديان معتقدند كه تنها پيامبر صاحب شريعت كه از طرف خدا مبعوث شده،حضرت
موسى است، و پيامبرانى كه پيش از وى آمدهاند، فقط تذكرها و نصايحاخلاقى و
برخى اصول عقلانى را توضيح دادهاند و پس از آن حضرت نيز پيامبرصاحب شريعتى
نيامده است. (68)
نگاهى به تاريخ يهود
قوم يهود پس از آن كه همراه حضرت موسى (ع) از مصر خارج و وارد «تيه»
شدند،سرگذشت پرفراز و نشيبى را طى كردند. گاهى حاكميتيافتند و قرنها
پادشاهىكردند و گاه به سختى شكستخوردند. در فاصله ظهور حضرت موسى (ع) و
ميلادحضرت عيسى(ع)، پيامبران زيادى در بنىاسرائيل مبعوث شدند: حضرتداود(ع)،
سليمان(ع)، الياس(ع)، يشع(ع)، عاموس(ع)، هوشع(ع)، اشعيا(ع)،ارميا(ع) و برخى
ديگر. پس از آن، «بخت النصر» حكومتيهود را سرنگون و معبدبزرگ يهوديان در بيت
المقدس (هيكل) را خراب كرد و تورات را ازبين برد. اما درزمان كورش، وزيرش عزرا
(عزير) به سال 400 ق .م . دوباره تورات را نوشت و دينيهود را سامان داد و
يهوديان اجازه يافتند تا دوباره به اورشليم باز گردند و در زمانحضرت «زكريا» و
«حجى» معبد خود را بازسازى كنند. اين تجديد حيات تا ظهوراسلام ادامه داشت.
در اين دوره، احبار، خاخامها و ربانيون، رهبرى مذهبى آنان را برعهده
داشتند.
تورات
از تورات اصلى مقدار زيادى باقى نمانده است; زيرا بخش عظيمى از آن درحوادث
تاريخى نابود شده و آن مقدار اندك هم كه به دست «عزير» يا ديگران درمقاطع ديگر
تاريخ از حافظه يا اوراق پراكنده جمع آورى شده است، دچار تحريفگرديده و اضافات
زيادى برآن بستهاند. آنچه امروزه به عنوان «تورات» به معناىعامش وجود دارد،
«عهد عتيق» ناميده مىشود كه بيشتر حجم «كتاب مقدس» رابهخود اختصاص داده
است.
عهد عتيق، مجموعهاى از 39 كتاب، رساله وصحيفه است كه فقط پنجبخش ازآن نام
خاص تورات را دارد و احتمالا از تورات اصلى باقى مانده است. اين پنجبخش كه در
اول عهد عتيق چاپ شده، عبارت است از: سفرپيدايش; سفر خروج;سفرلاويان; سفر اعداد
و سفر تثنيه. اين پنج كتاب تاريخچه آفرينش عالم و آدم را بهترتيب مطرح كرده و
به شرح زندگى برخى اقوام و انبيا نيز پرداخته است.
تلمود
كتاب «تلمود» مجموعه عظيم و مستند قوانين، آداب، سنن و افكار يهود است وپس
از تورات معتبرترين كتاب دينى آنان به شمار مىآيد. مباحثات، تحقيقات
وسخنرانىها و آثار بسيارى از علماى دين يهود تا قرون نخستين ميلادى در طولشش
صد سال در اين كتاب جمع آورى شده است. در اينكه كتاب تلمود چگونهتاليف شده،
دو نظريه وجود دارد:
1 - برخى محققان معتقدند كه در اوايل ميلاد مسيح (ع) با تلاش علماى
يهوداولين لايحه قانونى يهود زيرنظر «يهودا هاناسى» به صورت يك كتاب مهم به
نام«ميشناه»; يعنى معرفت، تدوين و در سال 200 ميلادى منتشر شد. سپس دو
شرحذيل را بر آن نگاشتند كه «جمارا» نام گرفت:
الف) خاخامهاى فلسطين شرح «مشنا» را تا سال 400 ميلادى تدوين كردندو آن را
«جماراى فلسطين» ناميدند.
ب) علماى يهودى بابل نيز شرح دقيقترى را تا سال 500 ميلادى تدوينكردند و
چون برخلاف خاخامهاى فلسطين آن را در دوره آرامش و امنيت نوشتند،داراى عمق و
جامعيتبيشترى است. «جماراى بابل» از نظر حجم سه برابر«جماراى فلسطين» است.
سپس متن «مشنا» و شرح «جمارا» با هم در يك كتاب چاپ گرديد و نام «تلمود»بر
آنها نهاده شد و بدين سبب است كه تلمود فلسطينىها با تلمود بابلىها
بسيارمتفاوت است. (69)
2 - برخى ديگر از محققان معتقدند كه اكنون يك تلمود بيشتر وجود ندارد،
زيرادر آغاز، علماى يهود به جمع آورى آثار و سخنرانىها در فرهنگستان
يهودپرداختند و دو كتاب به نامهاى «مشنا»; يعنى المثنى به كمك ربانيون فلسطين
و«گمارا» به دستيهوديان بابل نوشته شد و درقرن پنجم ميلادى هردو را ادغام و
بهصورت يك كتاب جامع به نام تلمود تدوين كردند كه داراى شش قسمت و 63 جلداست.
اصل اين كتاب به زبان «آرامى» است و على رغم حوادث بسيار محفوظمانده و به
چندين زبان ترجمه و منتشر شده است. (70)
پيدايش مذاهب نهگانه
يهوديان به مرور زمان فرقههاى متعدد يافتند، و طبق حديثشريف نبوى(ص) به71
گروه متفرق شدند. مهمترين فرقه ها ومذاهب آنان درگذشته و حال فرقههايىهستند
كه صاحبان ملل و نحل درقديم و جامعه شناسان اديان به تازگى نوشتهاند.
شهرستانى چهار فرقه را به عنوان مهمترين مذاهب يهود، اينگونه
معرفىمىكند: (71)
1 - عنانيه
اين گروه پيروان «عنان ابن داود»اند، و از خوردن پرنده، آهو و ملخ
پرهيزمىكنند. حيوان را از پشت گردن ذبح مىكنند. حضرت عيسى را يكى از اولياء
الله وپيرو دين حضرت موسى (ع) بر مىشمارند و منكر نبوت وى هستند، اما به
ظلميهود بر حضرت عيسى معترفاند.
2 - عيسويه
اين گروه پيروان «ابوعيسى اسحق ابن يعقوب اصفهانى» معاصر منصور دوانيقىاز
خلفاى بنىعباس هستند. ابوعيسى، نهضتى را عليه مسلمانان ترتيب داد، اماخود و
يارانش در رى كشته شدند. او ادعاى نبوت مىكرد و خود را «مسيح منتظر»مىناميد.
گوشت هر ذبيحهاى - اعم از پرنده و حيوانات ديگر- را حرام مىدانستو نمازهاى
ده گانه را تشريع كرد.
3 - مقاربه و يوذعانيه
اين گروه پيروان «يوذعان يا يهوذا» اهل همداناند. توصيه به زهد و كثرت
نماز، وپرهيز از گوشت و شراب از ويژگىهاى آنان است.
4 - سامره
اين گروه اغلب ساكن كوهستانهاى بيت المقدس و مصرند. پيروان آن به
چندينفرقه منشعب شدند، ازقبيل «دوستانيه»پيروان «الفان» كه با ادعاى نبوت،
خود را«كوكب درى موعود تورات» معرفى مىكرد و ثواب و عقاب را مخصوص
دنيامىدانست، و هم چنين فرقه «كوستانيه» كه برخى از آنان معتقد به معاد و
ثواب وعقاب بودند.
هاشم رضى، مؤلف كتاب «اديان بزرگ جهان»، مذاهب مشهور يهود را چنينمعرفى
مىكند: (72)
1 - صدوقيان
اين گروه پيروان «صديق كاهن» معاصر حضرت سليمان (ع)اند. آنان از اشراف
وداراى گرايشهاى عقلى و فلسفى بودند و به قولى، برخى از احكام وشرايع يهود
راقبول نداشتند و به همين سبب از طرف فرقه مقابلشان «فريسيان» متهم به
زندقهشدند، و چون در تورات سخنى ازقيامت و بهشت و جهنم زده نشده بود، منكرمعاد
شده، بقايى براى روح قائل نبودند، و فقط به خداى يگانه و نبوت موسى وكتاب تورات
اعتقاد داشتند.
2 - فريسيان
اين گروه بر خلاف صدوقيان، سنتگرا و معتقد به قيامت، بلكه معاد جسمانى وهم
چنين بقاى روح بودند. بين فريسيان و صدوقيان هميشه جنگ بود و در سال63 ق .م .
جنگ سختى بين آنان در گرفت و عده زيادى كشته شدند.
3 و 4 - قرائيم و ربانيم
وقتى كتاب تلمود درقرن پنجم ميلادى تدوين و عرضه شد، عدهاى از
يهودياناحكام آن را با تورات قبلى مخالف ديدند. از اين رو، به مخالفتبا تلمود
پرداختند.اين گروه «قرائيم» بودند و گروه طرفدار تلمود، «ربانيم» نام
داشتند.
5 - اسن ها
از قرن دوم قبل از ميلاد گروهى از يهوديان با روى كرد به طهارت، غسل،
زهد،تصوف و رياضت، فرقه ويژهاى تشكيل دادند. اهتمام آنان به طهارت تاحدى بود
كهبراى پيشگيرى از آلودگى هوا هميشه بيلچهاى همراه خود داشتند، تا
مدفوعخويش را دفن كنند. آنان لباس سفيد مىپوشيدند، نظام تعاون و اشتراكى را
بينخود اجرا مىكردند و همه اموالشان را در يك انبار و خزانه نگه دارى
مىكردند.
ب) مسيحيان
مسيحيتبا دو هزار سال سابقه، امروز بزرگترين دين جهان از نظر جمعيتمحسوب
مىشود. مسيحيان به دليل برخوردارى از پيامبرى بزرگ، مانند حضرتعيسى(ع) و كتاب
آسمانى انجيل از مصاديق مسلم اهل كتاب هستند. گرچه آنحضرت، افراد پاكى هم چون
اكثر حواريون دوازده گانه را در دامن خويش پرورشداد، اما ديرى نپاييد كه پس از
صعودش به آسمان - به ويژه پس از عصر حواريون -جهالتها، برداشتهاى غلط،
افسانهها و خرافات بين پيروان ايشان شايع و دينمسيحيت تحريف شد. برخى از
مبلغان مسيحيت، جاهلانه و برخى مغرضانهافسانههاى دروغين و در مواردى عقايد
كفر آميز را به مردم آموزش دادند.
انجيل
كتاب آسمانى انجيل ازنظر ماهيتبا قرآن تفاوت كلى دارد. قرآن مجموعه
آياتىاست كه از جانب خداوند بر پيامبرش حضرت محمد(ص) نازل و درزمان خودحضرت
جمع آورى شده است و پس از رحلت آن حضرت در مجموعهاى به نامقرآن قرار گرفت و
حتى يك جمله يا يك كلمه بر آن افزوده نشد. اما آيات وحى شدهبر حضرت عيسى(ع)،
نه در زمان خود آن حضرت و نه پس از ايشان به صورتمستقل گرد آورى نشد، بلكه
مجموعه وحىهايى كه برخى حواريون و غير آنان درذهن داشتند، همراه خاطراتى از
زندگى و رفتار حضرت عيسى (ع) و گفت و گوها ونصايح وعملكرد ايشان وبرخوردهاى
دشمنانش و فعاليتهاى يارانش كه در اذهانباقى مانده بود، به صورت مجموعهها و
جزوههاى مختلف به مرور زمان به رشتهتحرير درآمد و نام «انجيل» به خود گرفت.
انجيلى كه در حال حاضر وجود دارد، بخشى از «كتاب مقدس» است. كتابمقدس شامل
دوبخش به نامهاى «عهد عتيق»; يعنى تورات و ضمايم آن و «عهدجديد»; يعنى
انجيلهاى چهارگانه و ضمايم آن است كه جملگى به صورت يككتاب چاپ شده است،
مجموعه عهد جديد،14 كتاب مقدس و عهد عتيق مابقى آنرا تشكيل مىدهد.
بخشهاى انجيل
عهد جديد مركب از 27 كتاب و رساله به شرح زير است:
1 - انجيل «متى»; متى يكى از حواريون حضرت عيسى(ع) بوده كه انجيلش رابين
سالهاى 38 تا 60 ميلادى تاليف كرده است.
2 - انجيل «مرقس»; وى حوارى نبوده و درسال 68 ميلادى كشته شده است وانجيلش
را زير نظر «پطرس» (يكى از حواريون) نوشته است.
3 - انجيل «لوقا»; (متوفاى 70 م.) وى نيز از حواريون شمرده نشده، اما رفيق
وهم سفر «پولس» بوده است كه در زمان حضرت ، يهودى متعصب و ضد مسيحيتبوده وپس
از عروج آن حضرت مدعى نصرانيت و از مروجان بزرگ مسيحيتبامشرب خاص خويش شده
است. لوقا انجيلش را با همكارى وى درسال63 ميلادى نگاشت.
4 - انجيل «يوحنا»; وى از شاگردان حضرت و دوست پولس بوده، و انجيل را
دراواخر قرن اول ميلادى تدوين كردهاست.
5 - «كتاب اعمال رسولان»; اين كتاب تاليف لوقا و خاتمهاى برانجيل وى بوده
ومحتوايش تاريخچه كليساى قديم است.
6 - نامههاى چهارده گانه پولس به قبايل سرزمينهاى مختلف; اين نامهها
كههركدام بخشى از عهد جديد است، از يك تا بيست صفحه مىباشد. پولس ايننامهها
را بين سالهاى 52 تا 67 ميلادى منتشر كرده است.
7 - «نامه يعقوب»; اين نامه بيستمين بخش عهد جديد است كه مسيحيانمعتقدند
يعقوب برادر حضرت عيسى آن را در سال 45 ميلادى تاليف كرده است.
8 - «نامههاى پطرس»; اين دو نامه بخش 22 و 23 عهد جديد است.
9 - «نامههاى يوحنا»; بخشهاى 21، 24 و 25 را اين سه نامه تشكيل مىدهند.
10 - «نامه يهودا»; بخش 26 عهد جديد است كه در سال 66 از سوى
«يهوداىحوارى» تدوين شده است.
11 - «مكاشفه يوحنا»; آخرين بخش عهد جديد است كه در سال 98 ميلادىتدوين شده
است. (73)
اختلاف و انشعاب مسيحيان
مسيحيان پس از حضرت عيسى(ع) دچار اختلافات بسيارى شدند و در مسائلفراوان به
بحث و اظهار نظرهاى متفاوت پرداختند; كه برخى از آنها عبارت بوداز:
1 - چگونه خدا در مسيح، جسميتيافت؟
2 - اقانيم سه گانه چيست و تثليث صحيح چه مفهومى دارد؟
3 - آيا آن كس كه مصلوب شد و مرد خدا بود يا انسان؟
4 - آيا عيسى زنده است؟
5 - چگونه عيسى فرزند خداست؟
6 - آيا عيسى دوباره خواهد آمد، كى و چگونه ؟
اختلاف نظر در اين گونه مسائل آنها را به تدريجبه سوى تشكيل مذاهبمتعدد
كشاند كه طنطاوى در تفسير خويش تاريخچه پيدايش اختلاف آرا و مذاهبدر مسيحيت
را تحليل كرده است. (74) اين مذاهب فكرى طبق حديث نبوى(ص) به72
فرقه تقسيم شدند. اما مهمترين آنها كه در گذشته يا حال نقش بيشترى درجامعه
مسيحيت جهان داشتهاند، عبارت از هفت مذهب در گذشته و سه مذهبدر حال حاضر است.
مذاهب بزرگ مسيحيت در گذشته
ابن حزم ظاهرى اندلسى (متوفاى 456. ق) هفت مذهب را مشهورترين
مذاهبمسيحيتشمرده و توضيحات زير را افزوده است: (75)
1 - پيروان اريوس
اريوس معتقد به توحيد بود و عيسى(ع) را آفريده و كلمه خدا مىدانست
كهخداوند به وسيله او آسمانها و زمين را آفريده است. وى معاصر
كنستانتين(بنيانگذار قسطنطنيه) و از پيروان وى بوده است.
2 - پيروان بولس شمشاطى
او اهل انطاكيه و معتقد به توحيد ناب و بندگى و پيامبرى حضرت عيسى(ع)بود، و
مىگفت: آن حضرت فرقى با ديگر پيامبران ندارد، جز آنكه خداوند او رابدون پدر
در رحم مريم(ع) آفريده است. او انسانى است كه هيچ الوهيتى در او نيست.
وى اظهار مىداشت كه من از «كلمه» و «روح القدس» چيزى نفهميدم.
3 - پيروان مقدونيوس
مقدونيوس اهل قسطنطنيه و مانند اريوس اعتقادات توحيدى داشت، اماعيسى(ع) را
هم «كلمه» و هم «روح القدس» مىدانست و هر دو را جاودانهمىپنداشت.
4 - بربرانيه
آنان معتقد به خدايى حضرت عيسى(ع) و مادرش بودند، اما به مرور منقرضشدند.
اين در حالى است كه سه مذهب نخست نيز چندان نپاييدند.
سه مذهب ديگر را كه درذيل نام مىبريم، ابن حزم مدعى است كه در زمان
وىتشكيل دهنده مسيحيت آن روز بودهاند:
5 - ملكانيه
عموم پادشاهان حبشه، نوبه، افريقا، اندلس و شام درقرن پنجم هجرى پيرو
اينمذهب بودهاند. به اعتقاد آنان خدا عبارت از سه چيز (اب، ابن و روحالقدس)
استو همه آنها جاودانه هستند. عيسى خداى كامل است، انسانيتش مصلوب شد، امابه
خدايى بودنش آسيبى نرسيد; از مريم انسانى زاده شد كه خدا بود و پسر خدا.
شهرستانى (متوفاى 547 ق .) در ملل و نحل خويش در باره اين گروهمىافزايد:
(76)
«ملكا» بنيانگذار اين مذهب در رم قدرت يافت و از همين رو ، هم اينك
بيشترمسيحيان رم ملكانيهاند. آنان معتقدند كه كلمه، با جسد مسيح متحد شد.
كلمه،اقنوم علم است و روحالقدس اقنوم حيات. مسيح موجود ازلى است و مادرش او
راازلى زاييد. «ماراسحق» يكى از پيروان ملكا گفته است: خداوند هم وعده
پاداشبهنيكان داده است و هم وعده عذاب به گنهكاران، و چون خلف وعده در
پاداشصحيح نيست و در عذاب جايز است، خداوند گنهكاران را عذاب نكرده
همهخلايقبه سوى بهشتخواهند رفت.
6 - نسطوريان
اين گروه پيروان «نسطور» ساكن قسطنطنيه بودند و عقايدى مشابه ملكانيهدارند;
جز آنكه مىگويند مريم (ع) خدا نزاييد، بلكه از او انسانى متولد
شد.درحقيقتخداى پدر، خداى فرزندى را متولد كرده است. طبق نظر ابن حزم،
اكثرپيروان اين مذهب ساكن حوالى موصل، عراق، فارس و خراسان بودند.
اين درحالى است كه شهرستانى درباره اين مذهب مىنويسد: پيروان نسطورحكيم،
معاصر مامون بودند و نسطور تصرفاتى در انجيل كرد و عقايدى شبيه معتزلهداشت.
بوطينوس و بولس شمشاطى اعتقاد داشتند كه خدا يكى است، مسيحفرزند مريم و بنده
صالح و آفريده خداست.
شهرستانى، گروه «مصلين» را گروهى از نسطوريه مىشمرد و مىنويسد:
آنانمعتقدند كه هر گاه انسان خدا را بسيار عبادت كند و از گوشتخوارى و
خوردنروغن و شهوات پرهيز نمايد، جوهر وجودش صفا يافته، به ملكوت مىرسد و
خدارا آشكار مىبيند و درهاى عالم غيب آنچنان به روى او گشوده مىشود كه
چيزىبر او پنهان نمىماند.
7 - يعقوبيان
اين گروه پيرو يعقوب برذعانى راهب قسطنطنيهاند. آنان معتقدند كه الله
همانعيسى است كه مصلوب شد و مرد و جهان پس از مرگش تا سه روز بدون مدير
ماند.سپس خداوند دوباره به صورت ازلى پديد آمد. اكثر پيروان اين مذهب ساكن مصر
ونوبه و حبشهاند.
شهرستانى درباره اين گروه مىنويسد: آنان معتقد بودند كه «كلمه» به گوشت
وخون عيسى تبديل شد و خداوند مسيح گشت. اين همان عقيدهاى است كه قرآننقل
مىكند (لقد كفرالذين قالوا ان الله هو المسيح ابن مريم). اما «اليانيه» كه در
شام ويمن و ارمينيه سكونت مىكنند، معتقدند كه مسيح جسد يافته كه مصلوب
شد،خيالى بيش نبود. «بليارس» هم يكى از بنيانگذاران انشعابهاى يعقوبيه است
كهنظريات خاصى داشت; چنان كه مقدانيوس و سباليوس نيز سرسلسله انشعابها
دريعقوبيان گشتند.
مذاهب بزرگ مسيحيت در عصر حاضر
عموم مسيحيان در جهان امروز به سه مذهب بزرگ تقسيم مىشوند:
1 - كاتوليك (Catholic)
اكثر مسيحيان جهان، پيرو مذهب كاتوليك، به رهبرى «پاپ» و مركزيت
كليساىواتيكان هستند. در اين مذهب پاپ و كشيش و روحانيون مذهبى واسطه بين خدا
ومردماند; هم در انتقال معارف و فيض، و هم در شفاعت و مغفرت. بر اين اساس،فقط
آنان تفسيركنندگان و مروجان كتاب مقدساند و كسى غير از ايشان مجاز بهتفسير
آنها نيست. رهبانيت و تجرد كشيشان از ويژگىهاى اين مذهب است. اينمذهب
قرنهاى متمادى در اروپا حكومت داشت و خفقان قرون وسطى از ثمراتحاكميت آن است.
2 - ارتدوكس (Orthudox)
در قرن يازدهم ميلادى مسيحيان رم شرقى (تركيه) با انديشههاى كليساىكاتوليك
- مثل وساطت روحانيون و تجرد كشيشان - مخالفت كردند و كليساى رمشرقى استقلال
خويش را اعلام كرد و نام ارتدوكس، يعنى صاحب عقيده راستين ومعتدل را براى خود
برگزيدند. رهبرى اين مذهب را «اسقفها» بر عهده دارند.
3 - پروتستان (Protestant)
پس از حاكميت مطلق و ديكتاتورى كليسا در قرون وسطى و خفقان حاصل ازمحكمههاى
تفتيش عقايد و مخالفتبا دانش و اختراعات و اكتشافات ، مردم بهستوه آمدند و
عليه حاكميت كليسا قيام كردند. پرچمدار اين قيام، كشيش آزادهاى بهنام مارتين
لوتر(زخخژسپ ذخژزچت) بود. او عليه آمرزش گناهان از سوى كشيشانوانحصار طلبى در
تفسير انجيل و اخاذى پاپها و كشيشها و ديگر انحرافاتكليسا، اعلاميه تاريخى و
95 مادهاى خويش را منتشر كرد و تكفير نامهاش را كهاز سوى «لوئى دهم» صادر
شده بود، پاره كرده و به آتش انداخت. لوتر با اقدام بهترجمه جديد انجيل، مذهب
نوينى را پايهگذارى نمود. (77)
گزارشى از مسيحيت در ايران
مسيحيان ايران داراى دو قوميتاند:
الف) آشوريان;
ب) ارامنه.
هركدام از اين دو قوم به مذاهب رسمى جهان مسيحيت منشعب شدند.جمعيت آشوريان
در ايران حدود 000/40 نفر و ارامنه 000/80 نفر است (78) .
آشوريان به چهار مذهب منشعب شدند و داراى چهار كليسا به شرح زير هستند:
1 - كليساى شرق آشورى «كليساى قومى وسنتى» با رياست آقاى مقصودى;
2 - كليساى كاتوليك كلدانى - آشورى با رياست اسقف يوحنا عيسايى ومعاونتكشيش
رمزى;
3 - كليساى پروتستان كليمى وآشورى با رياست كشيش تيموس مقدس نيا;
4 - كليساى برادران «پنتى كاستى» آشورى.
ارامنه نيز چهار نوع كليسا دارند كه مركزيت آنها در اصفهان است:
كليساى گريگورى ارامنه (كليساى قومى وسنتى ارامنه); كليساى كاتوليك;پروتستان
و پنتى كاستى.
كليساى شرق آشورى شبيهترين كليسا به كليساى ارتدوكس بوده و از اخلاف
وشعبههاى كليساى بزرگ شرق در دهها قرن گذشته است. سرآغاز آن نيز همان«كليساى
نيقيه»اى است كه افراطىترين عقايد شركآميز را در تاريخ مسيحيتاعلام كرد.
طبق اظهار رئيس انجمن اين كليسا تا 160 سال قبل كليساى شرقآشورى تنها كليساى
آشوريان در ايران بوده، و انشعابات جديد پس از آن به وجودآمده است.
ج) زردشتيان
طبق نظر مشهور مفسران (79) و نويسندگان ملل و نحل مقصود از
«مجوس» درقرآنهمان زردشتيان است.
زردشت (زرتشتيا زردهشتيا زراتشترا) به زبان يونانى «زردا استر» مصلحبزرگ
ايرانى بود كه بيش از 1000 سال قبل از ميلاد ادعاى نبوت كرد و با مبارزهعليه
خرافات آيين مغان و اعتقادات شرك آميز چندخدايى، ايرانيان را به سوىخداى هستى
(اهورا مزدا) دعوت كرد.
زردشت پس از يك دهه رياضت و انزوا ، سه اصل بزرگ را به عنوان شعارخويش به
جامعهاش ارائه كرد: پندار نيك، گفتار نيك وكردار نيك.
وى پيش از داريوش هخامنشى ظهور كرد و آيينش را گسترش داد. دين زردشتحدود
هزار سال بر ايران حاكميت داشت و آتشكده فارس هم چنان روشن بود تااينكه در
حمله اسكندر (سال 330 ق . م) ويران شد و كتاب اوستا كه در قصرسلطنتى استخر نگه
دارى مىشد و بر روى 130 چرم گاو نوشته شده بود، طعمهحريق گشت. دوره انحطاط
زردشت، با حكومت اشكانيان شروع شد. اما اردشيربابكان درسال 226 دين زردشت را
احيا و اوستا را به فارسى ترجمه كرد و نام «زند»را برآن نهاد. «مؤبدان» در
دولتساسانيان نقش دوم را پس از شاه ايفا مىكردند. باظهور اسلام، ايرانيان از
آيين زردشت دستبرداشته، به سوى دين اسلام روى آوردند. (80)
عقايد زردشت
برخى از اركان عقايد زردشت عبارت است از:
1 - همه خوبىها بلكه همه هستى، آفريده «اهورا مزدا» يعنى «سروردانا» و
بهتعبير ديگر «سپندمينو»; يعنى خرد پاك مينوى است.
2 - همه پليدىها و نيستى، آفريده «اهريمن» يا «دانگرمئى نو: انگره مينو»;
يعنىمنشى ناپاك، هستند.
3 - نبرد ميان خير وشر هميشه وجود داشته و دارد و پيروزى با خوبىهاست.
4 - انسان دراين ميان آزاد و مختار آفريده شده است و بايد با تبعيت از
مبداخوبىها سعادت يابد.
5 - خوشى و سعادت در دنيا از آرمانهاى انسان است.
6 - زن همچون مرد داراى شخصيت انسانى و محترم است.
7 - آتش سمبل روشنى و پاكى است، به همين سبب مقدس و محترم است وبايد
برافروخته بماند.
8 - زندگى انسان معادى دارد كه اهورامزدا عادلانه پاداش نيكان و مجازات
بدانرا خواهد داد.
9 - زردشت پيامبر مبعوث شده از طرف خداى هستى (اهورامزدا) به سوى همهخوبان
و بدان است.
توحيد يا ثنويت؟
اين اختلاف نظر از دير زمان تاكنون بين دين شناسان وجود داشته كه آيا
دينزردشت آيينى توحيدى استيا مبتنى بر ثنويت و دوگانگى. اكنون هم نظريهمسلمى
در اين باره وجود ندارد; زيرا در اوستا شواهدى بر هركدام يافت مىشود.اصلىترين
بخش اوستا كه مورد توجه محققان قرار گرفته و بايد براى ابراز هرگونهنظريهاى
در آن تعابير دقت و بدانها استناد كنند، جملات زير است.
پيش از فرا رسيدن روز رستاخير آنچه را بهتر استبا گوشهاى خويش بشنويدو
دوگانگى ميان دو آيين را با منش روشن باز شناسيد و دريابيد كه سر انجامگردش
روزگار به سود ما پايان خواهد پذيرفت.
در آغاز «دو گوهر همزاد» در انديشه و گفتار و كردار نيك و بد پديدار شدند.
دراين ميان نيك انديشان، گوهر راستين را برگزيدند و بد انديشان گوهر دروغين
را.چون اين دو گوهر به هم رسيدند ، از گوهر نخستين، كاخ پرشكوه هستىبرافراشته
شد و از دومين سراى تيره نيستى بنيان گرفت.
در پايان روزگار نيز دوست داران راستى و نيكى در بارگاه مينوى از بخشايش
وفروغ اهورا كامياب خواهند شد و پيروان دروغى و بدى در دوزخ سياه و
تيرگىاهريمن فرو خواهند افتاد...
كسى كه به گوهر راستى و نيكى بگرود... نخستين كسى باشد كه به سوى
بهشتجاودان گام بردارد.
اى مزدا، در آن زمان كه هنگام به سزا رسيدن گناه كاران و دروغ پرستانفرا
مىرسد... (81) .
حال آيا مقصود از اين «دو گوهر همزاد»دو موجود ازلى قبل از خلقت انساناست،
تا ثنويت در ذات ازلى لازم آيد، يا دوگرايش دراندرون انديشه و روح انسانكه
اسلام از آن تعبير به فطرت خدايى و هواى نفس مىكند؟
و آيا اگر براى نيستى و عدم وهمه پليدىها و بدىها كه به عدم و نيستى
بازمىگردند، خالقى فرض شد، آيا يك خالق واقعى و موجود فعال است، يا اينكهچون
نيستى خلق شدنى نيست، پس خالق نيستى هم شاكله عدمى دارد؟ كه درنتيجه مىتوان
فهميد كه زردشتبه بيش از يك آفريدگار معتقد نيست؟
گر چه هر دو توجيه ممكن است، اما در بسيارى از عبارات اوستا بدين نكتهتصريح
شده است كه آغاز و انجام عالم فقط اهورامزدا; يعنى خداى هستى است واو دادگر
جهان است و پارسايى و پرستش ويژه او است و زردشت پيامبرى است كهاز ناحيه او
براى هدايت ايزدپرستان و اهريمن پرستان مبعوث شده است:
اى مزدا، آن گاه كه تو را به چشمان خود دريافتم، در نهاد خويش به تو
انديشيدمكه: تويى نخستين و پسين هستى ، و پدرمنش نيك ، كه تويى دادار
راستينراستى ، كه تويى داور كردارهاى جهان. (82)
داد پديدآوردن در جهان، سزاوار اهورامزداست و ما نيز چنان خواهيم كهاو
خواهد. (83)
مزدا اهورا ، آن خداوند يگانه ، آن منش نيك، آن يارنيك، آن راستى درخشان،
ازتوانايى خويش بدانان پاسخ گفت: شما را براى «پارسايى و بى آلايشى» كه
داريدبرگزيديم كه از ويژگان ماباشيد. (84)
هان اى مردم، چون شما خود راه راست را نتوانيد ديد و برگزيد، اهورامزدا
مراداور هر دو گروه (مزدا پرستان و اهريمن پرستان) برانگيخت و به سوى شمافرستاد
تا راه راست را به شما بنمايانم و همه با هم زندگى را برپايه دين راستينبهسر
بريم. (85)
زردشت در آخر بخش «گاتها» به خدا مىگويد:
«اى اهورامزدا، تو ظلمت را آفريدى هم چنان كه نور را» (86) و با
اين جمله نفى كلىخالق ديگرى را اعلام مىكند.
البته زردشت ضمن اعتقاد به خداى هستى در مقام ذات ازلى آفريدگار عالم،
بههفت روان جاويد كه پيرامون آن ذات حلقه زده و تدبير عالم را بر عهده دارند،
نيزمعتقد است. شايد بتوان آنها را صفات كلى آن ذات يا ارباب انواع يا عقول
كليه ياملائكه و فرشتگان مقرب آن درگاه شمرد.
ملائكه مقرب
1 - وهومنه (بهمن) فرشته انديشه نيك;
2 - خشتر وايريه (شهريور) فرشته قدرت و سلطنت;
3 - اسپنته آرمى تى يا سپندارمز (اسفند) فرشته عبادت وفيض;
4 - هروتات (خرداد) فرشته تندرستى و كمال;
5 - امرتات (مرداد) فرشته ابديت;
6 - گوشوروان، فرشته حامى حيوانات;
7 - سروش، فرشته اطاعت هاتف ضمير. (87)
اوستا
اوستاى اصلى داراى 345700 واژه بوده و اوستاى كنونى داراى 83000 واژهاست كه
اكثر آنها غير از اوستاى اصلى است، و بقيه اوستا در كشمكشها وجنگها از بين
رفته است. اوستاى اصلى داراى 21 «نسك» (كتاب) بوده است. ازاين رو است كه
اوستاى فعلى را به 21 نسك تقسيم كردهاند.
زبان مخصوص اين كتاب «اوستايى» است كه از زبانهاى كهن ايرانى و تقريباشبيه
زبان سنسكريت و پارسى باستان است.
اوستاى فعلى داراى شش بخش عمده زير است:
1 - «گاتها» يا «گاثها» (چخژچب) به معناى سرودها.
گاتها مجموعه سرودهاى خود زردشت و نيايشهاى او يا حداقل نزديك بهزمان او
است. اين بخش قديمىترين و اصلىترين قسمت اوستا و زبانش نيزقديمىتر از بقيه
قسمتهاست. بر همين اساس شايستگى بيشترى براى توجهدارد. البته گاتها از نظر
ترتيب و جاى گاه داخل بخش «يسنا»يند.
2 - «يسنا»; يعنى پرستش، در پارسى كهن «ياد» گفته مىشد. يسنا داراى
72«هات» (خژخچخ); يعنى بخش است. هر «هات» داراى چندين «بند» و هر بند
داراىچند جمله است. گاثها 17 بند از همين 72 بند است كه به دليل اصيلتر بودن
ومنظوم بودنش مستقل نوشته مىشود.
3 - «يشتها»; اين بخش داراى 31 يشت; يعنى «ستايش» است و هر «يشت»يك
«كرده» (فصل) ناميده مىشود.
4 - «ونديدا»; يعنى قانون ضد ديو. اين بخش حاوى احكام فقهى زردشت استوداراى
22 «فرگرد»; يعنى فرا بريده است.
5 - ويسپرد; يعنى «همه سران». اين بخش نيايشنامه و داراى 23 تا 27كرده
است.
6 - خرده اوستا; آخرين قسمت اوستا و گزيدهاى از بقيه قسمتهاى آن است.
مجوس و آيين مغان
گر چه مشهور است كه مجوسيان همان زردشتيان هستند و شايد تلقى مسلمانانعرب
از ايرانيان قبل از اسلام كه اغلب زردشتى بودهاند و عربها آنان را
مجوسىمىشناختند، مؤيد همين نظريه باشد، اما برخى محققان مانند على اصغر
حكمت،اين نظريه را مردود دانسته و مدعىاند كه مجوسيان پيروان آيين مغاناند كه
چندقرن قبل از ظهور زردشت در ايران به وجود آمد و قرنها رواج داشت و دچار
عقايدخرافى و شرك آميز شد. ولى زردشتبه عنوان مصلحى بزرگ با خرافات و
شركمبارزه كرد و آنان را به سوى خداى يگانه (اهورامزدا) و سه اصل بزرگ
اخلاقىدعوت كرد و چون با استقبال مردم مواجه شد، آيين مغان منزوى گشت وزردشتى
گرى جاى آن را در ايران گرفت.
به عقيده وى «مجوس» معرب «مگوس» در اصطلاح فرس قديم، و «مگاو» دراصطلاح
اوستا، و «مگاسيا» در زبان پهلوى است و در فارسى امروز «مغ» گفتهمىشود. مغ
در لغتبه معنى خادم و چاكر است، و علت اين نامگذارى براىمجوسيان ايرانى آن
بوده كه ايرانيان قديم وبومى در بيش از 10 قرن قبل از ميلادمورد تهاجم
آريانهاى شمالى قرار گرفتند و برده آنان شدند.
نام مجوس و مغ در تورات (كتاب ارمياى نبى 39/13) و هم چنين در انجيل
متى(1-2) آمده است. چنان كه در قرآن كريم هم نام مجوس يك مرتبه با نام
مؤمنان،يهود و صابئين و مشركان ذكر شده و خداوند وعده داده است كه درقيامت
آنها رااز يكديگر متمايز سازد.
ان الذين امنوا والذين هادوا و الصابئين و النصارى و المجوس والذين اشركواان
الله يفصل بينهم يوم القيمة ان الله على كل شئ شهيد. (88)
آيين مغان كه رواج فراوانى در دولت مادها داشت، گرچه با ظهور زردشت ازرونق
افتاد، اما برخى عقايد و سنن آنان به زردشتيان منتقل گشت، از قبيل احترام
بهعناصر اربعه آب، خاك، باد و به ويژه عنصر آتش. تجليل مغان از آتش بيش
اززردشتيان بوده است. برهمين اساس است كه حافظ شيرازى از آتش درون، به ياددير
مغان مىافتد نه آتش كده زردشت:
از آن به دير مغانم عزيز مىدارند كه آتشى كه نميرد هميشه در دل ماست
اعتقاد به ثنويت و قدرت و تاثيرگذارى اهريمن، در آيين مغان بسيار شديدتر
ازعقايدى است كه در دين ردشتبه چشم مىخورد. آفتابپرستى و جادوگرى نيزاز
ويژگىهاى آنها بوده است; تا جايى كه مغان را به جادوگرى مىشناختند.
(89)
مجوس از ديدگاه احاديث
قانون جزيه و اهل ذمه كه در صدر اسلام زير نظر حاكم اسلامى - چه در زمان
حيات رسول الله(ص) و چه پس از ايشان - اجرا مىشد و شامل مجوسيان آن عصرمىگشت،
زمينهاى شد تا مردم از پيامبر اكرم(ص) و ائمه(ع) استفسار كرده،اطلاعاتى را
پيرامون دين مجوس طلب كنند. به همين سبب احاديث متعددى دركتب ديثشيعه و سنى
وارد شده است و هر كدام مشتمل بر اطلاعاتى است كهبرخى از آنها در تحقيقات و
تاليفات معاصر ديده نمىشود و لازم است درباره آنهاپژوهشهايى انجام گيرد.
در اينجا به نقل چند حديثبسنده مىكنيم كه بيانگر ديدگاه رسول
اكرم(ص)درباره مجوس و پيامبر و كتاب آسمانى آنها و توضيحات اميرالمؤمنين(ع)
پيرامونحادثه سقوط آن آيين و نيز دستورالعمل دينى ما از جانب پيامبراكرم(ص)
دربارهنحوه برخورد مسلمانان با آنها و نام پيامبرشان است:
1 - سئل ابوعبدالله (ع)عن المجوس اكان لهم نبى؟ فقال: نعم. اما بلغك
كتابرسولالله (ص) الى اهل مكه (اسلموا والا نابذتكم بحرب) فكتبوا الى
النبى(ص)ان خذ منا الجزية و دعنا على عبادة الاوثان، فكتب اليهم النبى(ص): انى
لستاخذالجزية الا من اهل الكتاب ، فكتبوا اليه يريدون بذلك تكذيبه: زعمت
انكلاتاخذ الجزية الا من اهل كتاب ثم اخذت الجزية من مجوس هجر. فكتب
اليهمرسول الله(ص): ان المجوس كان لهم نبى فقتلوه و كتاب احرقوه، اتاهم
نبيهمبكتابهم فى اثنى عشر الف جلد ثور (90) ; از امام صادق(ع)
پرسيدند كه آيا مجوسپيامبر داشتهاند؟ حضرت فرمود: آرى، آيا نمىدانيد كه
پيامبر اكرم (ص) نامهاىبه اهل مكه (بت پرستان) نوشت كه: بايد مسلمان شويد و
گرنه باشما جنگخواهم كرد. آنان به حضرت پيشنهاد كردند كه از ما جزيه بگير و
بر پرستشبتهايمان رها كن! حضرت پاسخ داد كه: من جز از «اهل كتاب» جزيه
نمىگيرم.آنان نامهاى به نشان تكذيب اين سخن پيامبر(ص) نوشتند كه پس چگونه
استكه از مجوسيان «هجر» جزيه مىگيرى؟ حضرت پاسخ داد: مجوس پيامبرىداشتند كه
او را كشتند و كتابى داشتند كه آن را آتش زدند، كتابى كه پيامبرشانآورده بود
در دوازده هزار پوست گاو مكتوب شده بود.
2 - قال على (ع): سلونى قبل ان تفقدونى، فقام اليه الاشعث ابن قيس، فقال:
يااميرالمومنين! تؤخذ من المجوس الجزية ولم ينزل اليهم كتاب ولم يبعث اليهم
نبى؟قال: بلى يا اشعث قد انزل الله اليه كتابا و بعث اليهم رسولا حتى كان لهم
ملكسكر ذات ليلة فدعا بابنته (باخته) الى فراشه فارتكبها، فلما اصبح، تسامع
بهقومه، فاجتمعوا له الى بابه، فقالوا ايها الملك! دنست علينا و ديننا و
اهلكتهفاخرج لطهرك؟ و نقيم عليك الحد، فقال لهم : اجتمعوا واسمعوا قولى فان
يكن لىمخرج مما ارتكبت و الا فشانكم. فاجتمعوا فقال لهم: هل علمتم ان الله لم
يخلقخلقا اكرم عليه من نبينا ادم و امنا حواء؟ قالوا صدقت ايها الملك، قال او
ليسقد زوج بنيه بناته و بناته من بنيه؟ قال: صدقت هذا هو الدين. فتعاقدوا
علىذلك فمحاالله ما فى صدورهم من العلم ورفع عنهم الكتاب، فهم الكفره،
يدخلونالنار بلاحساب» (91) ;
على(ع) فرمود: تا در بين شما هستم از من سؤال كنيد.اشعث پرسيد:
اىاميرالمومنين چگونه از مجوس جزيه گرفته مىشود و حالاينكه نه پيامبرى و نه
كتابى آسمانى داشتهاند؟ حضرت فرمود: چرا، خداوندپيامبر و كتابى به سوى آنان
فرستاده است; تا آنكه پادشاه آنان شبى در حالمستى با دخترش (يا خواهرش)
همبستر شد. صبح كه مردم مطلع شدند، به درخانه او آمدند و گفتند: اى پادشاه! تو
ما و دين ما را آلوده و نابود كردى. بيرون بيا تا با اجراى حد پاكيزهات كنيم.
او گفت: همه جمع شويد و سخن مرا بشنويد تا اگر توجيهى اشتبپذيريد، در غير اين
صورت تصميم با شما. پس از آنكهجمع شدند، گفت: آيا خداوند مخلوقى گرامىتر از
آدم و حوا آفريده است؟ گفتندخير، گفت: آيا حضرت آدم دختران و پسرانش را با
يكديگر تزويج نكرد؟ گفتند: چرا، اين روش دين خوبى است. آنها پذيرفتند كه آن
چنان باشند. خداوند همنور علم دين و هدايت را از سينه آنان محو كرد و كتب
آسمانى را از بين آنها برد.آنان اكنون كافرانى هستند كه بدون حساب وارد جهنم
مىشوند.
3 - عن على بن الحسين(ع): ان رسول الله(ص) قال: سنوابهم سنة اهل الكتابيعنى
المجوس» (92) ; امام زين العابدين(ع) ازپيامبر اكرم(ص) نقل مىكند
كه حضرتفرموده است :با مجوسيان هم چون اهل كتاب رفتار كنيد.
4 - ان عمر بن الخطاب استشار الناس فى المجوس، فقال عبدالرحمن بن عوف:سمعت
رسولالله(ص) يقول: سنوا بهم سنة اهل الكتاب» (93) ; روزى عمر در
بارهمجوس با مردم مشورت مىكرد، عبدالرحمن بن عوف گفت: من ازپيامبراكرم(ص)
شنيدمكه فرمود: با آنان مانند اهل كتاب معامله كنيد.
5 - سئل ابوعبدالله(ع) عن المجوس، فقال: كان لهم نبى قتلوه ... و كان يقال
لهجاماست (94) ; از امام صادق(ع) درباره مجوس پرسش شد، حضرت فرمود:
...مجوس پيامبرى داشتند كه او را كشتند ... و اسم او «جاماست» بوده است.
6 - قال الحسين (ع):... اشتد غضب الله على اليهود اذ جعلوا له ولدا،
واشتدغضبه على النصارى اذجعلوه ثالث ثلثة، و اشتد غضبه على المجوس اذ
عبدواالشمس و القمردونه...» (95) ; امام حسين (ع) در روز عاشورا
وقتى شاهد انحراف وبىوفايى امت جدش شد، فرمود: خداوند وقتى غضبش بر يهوديان
شدتگرفت كه براى او فرزندى قائل شدند، و هنگامى غضبش بر مسيحيان زياد شد كهاو
را سومى از سه چيز قراردادند، و نيز آن گاه غضبش بر مجوس زياد شد كه بهپرستش
خورشيد و ماه پرداختند.
برخى از احاديث ديگر به صراحت دلالت مىكند كه آنها در آغاز منحرفنبوده، و
بعدا منحرف شدند و مورد غضب الهى قرار گرفتند. بر همين اساس استكه امام
صادق(ع) در حديثى آنها را به طور صريح از زبان على(ع) ، اهل كتابمعرفى
مىكند.
7 - عن الصادق (ع): سئل اميرالمؤمنين(ع) عن المجوس اى احكامتجرى فيهم؟قال :
هم اهل الكتاب، كان لهم كتاب ... (96)
از برخى احاديث نيز برمىآيد كه مجوس غير از زردشتياناند، بلكه گروه و
دينديگرى است كه شباهتهايى به آيين زردشتى دارند. بر پايه همين مطالب است
كهنظريه مرحوم على اصغر حكمت تاييد مىشود. چنانكه امام صادق(ع) در حديثى،نام
پيامبر مجوس را «جاماست» ذكر كردند. و همچنين در حديث ديگرى از آنحضرت ضمن
مباحثه طولانى با يك زنديق درباره پيامبر مجوس اين چنين اظهارشده است:
8 - سئل الزنديق اباعبدالله(ع): ... فاخبرنى عن المجوس ابعث الله اليهم
نبيا؟ قال:ما من امة الا خلا فيها نذير، و قد بعث اليهم نبى بكتاب من عندالله،
فانكروه وجحدوا لكتابه... قال و من هو؟ ... خالد بن سنان؟...افزردشت؟ قال:
انزردشت اتاهم بزمزمة وادعى النبوة، فامن منهم قوم و جحده قوم، فاخرجوهفاكله
السباع فى برية من الارض ...» (97) ; زنديق از امام صادق(ع)
پرسيد:آيا خداوند پيامبرى به سوى مجوسيان فرستاده است؟ حضرت پاسخ داد: هيچامتى
بدون پيامبر و كتاب نبوده است، اما امتها پيامبران خود را تكذيب وكتاب آنان را
انكار مىكردند. وى پرسيد: آيا پيامبر مجوس خالدبن سنانبوده است؟... (حضرت
ظاهرا پاسخ منفى دادند) آيا او زردشتبوده است؟حضرت فرمود: زردشت دعوتى را با
داعيه نبوت به آنها عرضه كرد، و عدهاى بهاو ايمان آورده، عدهاى هم او را
تكذيب كردند، سپس اخراجش كردند تا وحشيانو درندگان دربيابانى او را خوردند.
با اين همه، هنوز چهره مجوس در تاريخ مبهم است و نياز به پژوهش بيشترى
دارد.
د ) صابئين
در قرآن كريم سه بار از صابئين نام برده شده است. در دو آيه بالحن ملايم و
عادىاسم آنها در كنار ديگر پيروان اديان آسمانى ذكر شده است:
ان الذين امنوا و الذين هادوا والنصارى و الصابئين من امن بالله و اليوم
الاخرو عمل صالحا فلهم اجرهم عندربهم ولاخوف عليهم ولاهم يحزنون. (98)
ان الذين امنوا و الذين هادوا و الصابئون و النصارى من امن بالله و
اليومالاخر و عمل صالحا فلا خوف عليهم ولاهم يحزنون. (99)
سومين آيه، آيه 17سوره مباركه حج است كه در بحث مجوس گذشت.
«صبئ» از نظر لغتبه معنى «ميل» است و چون صابئين از دين حنيف و
آسمانىخويش به انحراف و شرك ميل كردند، صابئين ناميده شدهاند. (100)
در فرهنگ دهخدااين نظريه مطرح شده است كه اصل صابئين، صابعين به معنى
«مغتسلين» و غسل وتعميد كنندگان بوده است و از آنجا كه فرقه صابئين داراى سنت
غسل تعميدبودهاند اين نام بر آنها نهاده شده است. (101)
شناخت صابئين
اين گروه از فرقههايى هستند كه هنوز بين دانشمندان و محققان اتفاق نظرىدر
شناخت آنها وجود ندارد و تاكنون دهها نظريه در معرفى آنها ارائهشده است.
آنچه از تاريخ آنان نقل شده است آن است كه: اين گروه قبل از آيين
زردشتزندگى مىكردهاند و به تدريج مركز جمعيتى آنها در بينالنهرين
شدهاستو به مرورزمان اديان ديگر را پذيرفتهاند. هر گروه از آنان از يك يا
چند دين متاثر گشته، از اينرو هويت واحد و ثابتى ندارند. از ناحيه ديگر عامل
درون گرايى اين قوم و ازدواجنكردن با پيروان ديگر اديان و نداشتن تبليغ دينى،
آنها را در هالهاى از ابهام قرارداده است.
پس از ظهور اسلام، مامون خليفه عباسى تصميم به لشكركشى عليه آنهاگرفت. اما
به دليل اعتبار علمى آنها نتوانست كارى انجام دهد. «ثابتبن قره» كه ازسران و
دانشمندان آنها بود در زمان دولت عباسى اقدام به تاسيس يك شعبه ازصابئين در
بغداد كرد و پسرش «سنان بن ثابت» كه بعدها به اجبار مسلمان شد، هريك كتابى در
معرفى صابئين نوشتهاند. رسالهاى در اعتقاد صابئين تاليف ثابتبنقره و
مسئلهاى در شرح مذهب صابئين تاليف سنان بن ثابت. اين در حالى است كهدر هزار
سال اخير، اثر و خبر مهمى از آنان وجود ندارد، جز اينكه اينك عده اندكىاز
آنان (حدود پنج هزار نفر) در جنوب ايران (خوزستان، كنار رود كارون،
اهواز،خرمشهر، آبادان و شادگان) و نيز در جنوب عراق زندگى مىكنند. (102)
درباره عقايد صابئين و پيامبر يا بنيانگذار اين آيين نظريات فراوانى ابراز
شدهاست كه برخى از آنها را نقل مىكنيم:
1 - راغب اصفهانى: صابئين پيروان حضرت نوح (ع)اند. (103)
2 - مولف بلوغ الارب: صابئين پيروان حضرت ابراهيم(ع)اند. (104)
3 - برخى گفتهاند: آنها پيروان برادر حضرت ابراهيم(ع) يعنى «هاران
بنترخ»اند. (105)
4 - برخى گفتهاند: آنها پيروان حضرت يحيى بن زكريا يا معروف به«يحياى
معمد»اند. (106)
5 - كشاف اصطلاح الفنون: آنها قاريان زبور داووداند. (107)
6 - ابوريحان بيرونى: آنان پيروان «يوذاسف»اند كه داعيه نبوت داشت.
(108)
7 - ابن اسحق كندى: آنان اتباع «هرمس مصر» فيلسوف يا مدعى نبوت بودند.
(109)
8 - عمر بن عبدالعزيز: آنان گروهى از مجوساند. (110)
9 - ابى على: آنان گروهى از مسيحياناند. (111)
10 - علامه طباطبائى، ابن ابى نجيع و مجاهد و احمد ابن حنبل: آنان
دينىممزوج از يهود و مسيحيت دارند. (112)
11 - تفسير على بن ابراهيم قمى: آنان نه يهودىاند و نه نصرانى، بلكهستاره
پرستاند. (113)
12 - ابن اسحق كندى و قرطبى: آنان موحدند اما معتقد به تدبير افلاك و
عقولافلاكاند. (114)
13 - ابن اسحق و سدى و يكى از دو قول شافعى: صابئين اهل كتاباند.
(115)
14 - ابن زهره در غنيه و شيخ مفيد و هم چنين شيخ طوسى در خلاف: اجماعوجود
دارد بر اينكه آنها اهل كتاب نيستند. (116)
15 - برخى گفتهاند: آنان يگانه پرستاند، اما به نبوت اصلا اعتقاد ندارند.
(117)
16 - حسن وقتاده: صابئين ملائكه را مىپرستند و نماز پنجگانه به سوى
قبلهمىخوانند و زبور قرائت مىكنند. (118)
17 - فرهنگ دهخدا و ابن اسحق و حسن وقتاده: آنها نمازهاى پنجگانه
رامىخوانند. (119)
18 - فرهنگ دهخدا: صابئين گوشتخوك، سگ، جزور و كبوتر را حرام دانسته،تعدد
زوجات را ممنوع مىدانند. (120)
19 - برخى معتقد بودند كه: يونانيان صابئى، بتها و هيكلهايى داشتهاند.
كعبهكه مركز بتپرستى شده بود، متعلق به آنها بوده است. آنان پيامبران
زيادى،همچون «هرمس» داشتند و درسه وعده نماز مىخواندند: هشت ركعت در
وقتطلوع، پنج ركعت در ظهر. نماز شب، وضو و غسل جنابت و احكام حدود و ازدواجو
غسل مس ميت، مانند فقه مسلمين داشتند. (121)
اگر بخواهيم خود را از اين پراكندگى آرا برهانيم، به نظر مىرسد دو نظريه
ازمجموع نظريات واقع بينانهتر و منطبقتر با تجربه ما از اديان در تاريخ باشد،
ضمناينكه وجه جمع بين بقيه آرا و نظريات فراهم خواهد آمد.
نظريه اول: نظريه امتزاج آيين صابئين از اديان و انديشههاى مختلف است
كهعلامه طباطبايى و قرطبى وصاحب جواهر آن را پذيرفتهاند.
نظريه دوم: نظريه مؤلف «بلوغ الارب» است كه آن را چنين بيان مىكند:
(122)
20 - صابئين در تاريخ دو گروه كاملا مستقل بودهاند:
الف) صابئين موحد كه نماز و روزه و حج و احترام به كعبه و پرهيز از محرمات
ونجاسات داشتهاند و آيه شريفه قرآن درباره همين گروه است و گاهى «حنفاء»
نيزناميده شدهاند.
ب) صابئين مشرك كه بت پرست و ساكن بينالنهرين بوده و ستاره پرستى وهيكل
پرستى داشتهاند. اكنون با قبول اين دو نظريه مىتوان همه آراى گذشته را تاحدى
صحيح و قابل قبول دانست; زيرا هر فضيلتى كه به صابئين نسبت داده شده،به گروه
موحد صابئين يا حيثيات توحيدى نشات گرفته از انبياى الهى و اديانآسمانى مربوط
است، و هر انحراف و شرك نسبت دادهشده، به آنان مربوط به گروهمشرك ياجنبههاى
انحرافى آنان بوده است.
در پايان مىتوان گفتبا توجه به اندك بودن جمعيت صابئين - آن هم حدود
پنجهزار نفر در خوزستان و جمعيت اندكى ديگر در عراق - بررسى موضوع كتابى
بودنيا نبودن صابئين اهميت زيادى، مانند ديگر اديان ندارد. ديگر آنكه براى
اظهار نظرقطعى درباره اين گروه اندك، به جاى مراجعه به آراى نويسندگان گذشته
بايدپژوهش فراگير و تحقيقات اجتماعى - مردمى در خوزستان انجام گيرد و از
نزديكاعتقادات آنها را نسبتبه توحيد و شرك باز شناخت كرد.
2 - مشركان
الف) معناى شرك
شرك از نظر لغتبه معناى شريك قراردادن است. (123) اما در فرهنگ
و اصطلاحاتدينى به معناى شريك قراردادن موجود ديگرى با خداى بزرگ در يكى از
مقامات وشئون مخصوص به آفريننده عالم است; (124) چه اينكه در
آفرينش جهان شريكشمرده شود، يا در تدبير و اداره نظام هستى، يا در تامين
نيازمندىهاى انسان و يا درچيزهاى مشابه آن.
شرك در برابر توحيد است و موحد كسى را گويند كه به خداى يگانه ايمانداشته
باشد و در هيچ يك از مقامات ويژهخدايى، كسى يا چيزى را شريك او نداند.اين در
حالى است كه موحدان هيچ گاه منكرنقش افراد آدمى يا ديگر موجوداتعالم در تامين
نيازمندىهاى خود يا ديگر تغيير و تحولات اين جهان مادى نيستند;زيرا جهان
طبيعتبر اساس قانون «عليت» استوار شده وتاثير و تاثر ميان اشياى اينعالم
كاملا آشكار است. از سويى، انسان يگانه پرستبراى هيچ موجودى جزخداوند «استقلال
در تاثير» قائل نيست و قدرت تاثيرگذارى هر كس و هر چيز رافيض الهى و پرتوى از
رحمت واسعه او دانسته و معتقد است كه هيچ كس بدونعنايت آن هستىبخش بزرگ،
امكان و قدرت هيچ گونه تاثير و عملى را نداشته،بلكه حتى هستى خود را لحظه به
لحظه از وى دريافت مىكند.
بنابر آنچه بيان شد مشرك كسى است كه براى غير خداوند «نقش مستقل» درعالم
وجود قائل باشد البته مشرك به موجب آنكه توحيد و يگانگى خدا را دربرخى از شئون
خداوندى انكار كرده است، «كافر» نيز ناميده مىشود; چنانكه قرآنشرك به خداوند
را كفر به پروردگار معرفى كردهاست:
اذ تامروننا ان نكفر بالله و نجعل له اندادا (125) ; آيا به ما
دستور مىدهيد كه به خداكافر شويم و شريكها و مانندهايى براى او قرار دهيم؟
و نيز فرموده است:
ما كان للمشركين ان يعمروا مساجد الله شاهدين على انفسهم بالكفر (126)
; مشركانحق ندارند به تعمير مساجد خدا دستبزنند; زيرا خود مىدانند كه
كافرند.
آنچه گفته شد، معناى عام شرك است، اما اگر بخواهيم به طور مبسوط
بهجلوههاى گوناگون آن بنگريم، انواع مختلفى از شرك و مشركان را خواهيم ديد
كهقرآن كريم با ذكر آياتى درباره آنها، مطالبى را بيان مىكند. براى آشنايى
با انواعشرك و مشركان در فرهنگ و قاموس قرآن، آياتى را كه در اين زمينه نازل
شده استبه چند دسته تقسيم كرده، توضيحى درباره آنها خواهيم داد. گرچه
نويسندگان ودانشمندان اسلامى معمولا اين تقسيم بندى را در مورد واژه مقابل شرك
كه توحيداست مطرح كردهاند، ما در اين بخش از كتاب بيشتر آن اقسام را بيان
مىكنيم. (127)
ب ) اقسام هفت گانه شرك و مشركين در فرهنگ قرآن
1 - شرك در آفرينش
مجموعه جهان هستى آفريده خداى يكتاست و بهترين نشانه آن هماهنگى كاملاين
نظام است:
لوكان فيهما الهة الا الله لفسدتا (128) ; اگر در زمين و آسمان
خدايانى مىبودند، نظامهر دو فرو مىريخت.
بشريت در طول تاريخ با همه اختلافهايى كه در آيينها، اعتقادها و
سنتهاداشته است، اغلب در اين موضوع هم داستان بودهاند كه آفريننده جهان
هستىيكى استحتى اكثر مشركانى كه خدايان متعددى را مىپرستيدند، به «توحيد
درخالقيت» كه شايد مقصود از «توحيد در ذات» هم همان باشد، اعتراف داشتهاند.
بههمين سبب است كه خداوند متعال در آيات متعددى خطاب به مشركان عرب وبت پرستان
مىفرمايد: شما كه مىدانيد تمام هستى آفريده خداى عالميان است،چرا غير او را
كه در خلقت جهان نقشى ندارند، مىپرستيد؟
توحيد در خالقيت
ذلكم الله ربكم لا اله الاهو خالق كل شئ فاعبدوه و هو على كل شئ وكيل
(129) ; اينالله پروردگار شماست، جز او كه آفريننده هر چيز استخدايى
نيست. پس او راعبادت كنيد; زيرا او بر هر چيزى وكالت دارد.
هل من خالق غير الله يرزقكم من السماء والارض لا اله الا هو فانى تؤفكون
(130) ;آيا آفريدگارى غير از خدا هست كه از آسمان و زمين شما را روزى
دهد؟ خدايىجز او نيست، پس به كجا مىرويد؟
ولئن سئلتهم من خلق السموات والارض و سخر الشمس و القمر ليقولن اللهفانى
يؤفكون (131) ; و اگر از آنان [مشركان] بپرسى كه چه كسى آسمانها و
زمين راآفريده و خورشيد و ماه را مسخر كرده است، همانا خواهند گفت: الله; پس
بهكجا مىروند؟
هذا خلق الله فارونى ماذا خلق الذين من دونه بل الظالمون فى ضلال مبين
(132) ; اينآفرينش خداست، پس به من بنماييد كه ديگران چه خلق كردهاند;
آرى ستم گراندر گمراهى آشكارند.
ان الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا ولو اجتمعوا له و ان
يسلبهمالذباب شيئا لا يستنقذوه منه ضعف الطالب و المطلوب ... (133)
; آنانى كه غير از خدامىخوانيدشان هرگز پشهاى نخواهند آفريد، هر چند براى
آفريدن آن گرد همآيند، و اگر پشهاى چيزى را از آنان بربايد، از او پس نخواهند
گرفت. چه ضعيفاست جوينده و هم جست و جو شده.
گرچه مشركان عرب كه بيشتر بتپرستبوده و نزديكترين مخاطبان اين گونهآيات
قرآن بودند، دچار شرك در خالقيت نشده بودند، در طول تاريخ، آيينها وفرقههايى
از برخى اديان بودهاند كه به اين نوع شرك آلوده شده يا حداقل به چندخدايى
معروفاند. در ذيل به پارهاى از اين طوايف اشاره مىكنيم.
تاريخ و جلوههاى شرك در خالقيت
1 - گروهى از زردشتيان كه قائل به ثنويت در ذات و دو گوهر همزاد (اهورا
مزدا واهريمن) شده، اولى را خالق خير و هستى و دومى را آفريننده شر و نيستى
مىدانستند.
البته اين اعتقاد در صورتى مستلزم شرك در خالقيث است كه براى شرورنحوهاى از
وجود قائل باشند، تا اهريمن واقعا چيزى را آفريده و به عرصه هستىآورده باشد;
چه آنكه اگر شرور را «نيستى و نبود خير» بدانند - چنانكه از برخىكلمات اوستا
استنباط مىشود - اهريمن فقط نام آفريدگار را دارد، اما هيچ چيز را ازكتم عدم
به صفحه وجود نياورده است و در حقيقتخالقى جز اهورامزدا وجودندارد. اين گروه
از زردشتىها معتقد به دو آفريدگار نيستند.
2 - گروهى از مسيحيان كه قائل به تثليت در خالقيتاند و به سه آفريدگار
براىجهان اعتقاد دارند، كه به ظاهر چنين گروهى در تاريخ وجود نداشته است. يا
آنانكه حضرت عيساى مسيح(ع) را همان الله بدانند، به صورتى كه پدر و پسر
دوشخصيت مستقل و داراى جوهره الوهيت و آفريدگارى باشند، ضمن آنكه هر يكقوام
به ذات خويش و نقش مستقل در خلقت عالم داشته باشد، كه وجود چنينگروهى نيز قطعى
نيست. يا كسانى كه مسيح(ع) را همان «لوگوس» كه تجلى ذاتخدا بوده و او جهان را
مستقلا بدون اذن و استمداد از خداى پدر آفريده باشد، ايناننيز به نوعى به چند
خدايى معروفاند. اين در حالى است كه فرقه ديگرى كهخلقت عالم را به دست
عيسى(ع) مطرح كردهاند، استقلال و استمداد نكردنعيسى(ع) از خدا را عنوان
نكردهاند. فرقهاى از «غنوصيه» نيز كه خدا را آفرينندههستى و خيرات و
«يهوه» خداى يهود را صانع شرور مىشمرند (134) ، در صورتى كهشرور
را «موجود» دانسته و «صانع» را «هستى بخش» دانند، در شمار معتقدان بهچند
خدايى به حساب مىآيند.
3 - مفوضه; اگر به تفويض معتقد باشند كه خداوند خلقت كل يا بخشى از
جهانهستى را به عهده يكى از مقربينش اعم از ملك يا پيامبر يا امام و ولى صالح،
نهادهو خود هيچ گونه نقشى در آفرينندگى آنها ندارد و آن شخص مقرب بدون اذن
ومشيت و حتى مدد خداوند دستبه خلقت زده است، اين گروه دچار شرك درخالقيت
مىباشند. اما بعيد است كه فرقههاى مفوضه بدين گونه نقش خدا رامنكر باشند.
البته موضوع وساطت اولياى مقرب خدا در آفرينش جهان، عقيدهاى رايج درتمام يا
بيشتر اديان آسمانى و غير آسمانى است كه به شكلى خود را ظاهر كردهاست. «لوگوس
و حكمت» نزد يونانيان قديم، عيساى مسيح(ع) نزد مسيحيان،عقول عشره و نفوس افلاك
نزد فلاسفه قديم، نور وجود پيامبر اسلام، و انوار مقدسدوازده امام معصوم
شيعيان و نور پاك عصمت كبرى، حضرت فاطمه زهرا - سلامالله عليها - در انديشه و
معارف شيعه (135) گونههايى از اين اعتقاد است. اما اگربخواهيم براى
شناسايى موارد شرك آلود عقايد فوق، معيارى بيابيم تنها معيار آنهمان «اعتقاد
به استقلال در تاثير» است. پيروان هر كدام از اديان و آيينها كه واسطهمورد
نظرش را در تاثير و عمل مستقل از اذن و مدد الهى ببيند مشرك است و در غيراين
صورت مشرك نيست; هر چند ممكن است در شناخت واسطه اشتباه كرده و بهانحراف
عقيدتى و احيانا كفر گرفتار شده باشد (چنانكه معمولا نوع دوم در
آنافتادهاند).
بر همين اساس است كه خداوند متعال در قرآن كريم حضرت عيسى(ع) را تك«خالق»
مىشمارد و ادعاى صادق آفرينندگى پرنده را از وى نقل مىكند، اماآفرينشى با اذن
الهى:
انى اخلق لكم من الطين كهيئة الطير فانفخ فيه فيكون طيرا باذن الله ...
(136) ; منبراى شما از گل شكل پرنده مىآفرينم و در او مىدمم، سپس با
اذن پروردگارمپرندهاى خواهد بود.
2 - شرك در ربوبيت و تدبير
گرچه بيشتر اديان و مذاهب از نوع اول شرك منزهاند، اما بسيارى از آنها در
نوعدوم از شرك گرفتار شده... (137) و هر كدام به نحوى براى
بنيانگذاران و پيشوايان دينىخويش يا ارواح و موجودات برتر آسمانى نقشى در
اداره بخشى از جهان يا تامينبرخى خواستههاى انسان قائل شده و آنها را واسطه
فيض خدا براى خويشدانستهاند. در اين زمينه علاوه بر لوگوس و مسيح(ع) و
پيامبران(ص) و ائمهاطهار(ع)، نام برخى از ملائكه، از قبيل جبرئيل(پيك وحى) و
عزرائيل( سفيرمرگ)و اسرافيل(منادى قيامت) و ميكائيل (كليد دار آخرت) و رضوان
(خازن رياستتشريفات بهشت) در دين اسلام و ديگر اديان حتى «امشاسپندان زردشت»
و نيزمثل «افلاطونى» و «ارباب انواع» و «مدبرات امر» و «عقول عرضيه» و
بتهاىگوناگون را مىتوان در شمار واسطههاى فيض در آيينهاى مختلف ذكر كرد.
«فيليسين شاله» جامعه شناس و استاد فلسفه فرانسوى در كتاب «تاريخ
مختصراديان بزرگ» از (138) قول «دوركيم» نقل مىكند: «مانا، نيروى
واسطهاى بين خدا وجهان است كه هر دين و آيينى با نامى خاص به آن معتقد بوده
است» (139) . شايستهاستبراى توضيح بيشتر، برخى از انواع شرك در
ربوبيت را در تاريخ اديان بشرىبر شماريم:
گروههاى دهگانه مشركان در تاريخ بشر
1 - خدايان رومى; روميان قديم حدود سه هزار خدا به نام «ارباب
انواع»داشتند; زيرا هر چيزى و هر كارى نزد آنان خدايى مخصوص داشت: خداى
تولدكودك، خداى تعليم اولين فرياد به كودك، خداى تعليم آشاميدن، خداى در
خانه،خداى پاشنه در، خداى شخم، خداى كشت، خداى بذرپاشى (140) و ...
.
بىسبب نيست كه يكى از بزرگان رم به طنز گفته بود: خدايان كشور ما در معابر
ومحافل بيش از جمعيت مردم هستند.
2 - خدايان يونانى; معتقد به ارباب انواع بودند و هر خدايى مسئوليت
نگهدارىو تربيت نوعى از موجودات را بر عهده داشت; مثلا «زئوس» خداوند بشر و
ربالارباب بود. «دهرا» زن زئوس، هرمس و آرتميس و آپولون، فرزندان زئوس و
بهترتيب خدايان باران، ماه و خورشيد بودند; علاوه بر خداى دريا، زمين، زير
زمين،كار و ... (141) .
3 - خدايان مصر; آيين چند خدايى (پلى ته ايسم) در مصر قديم رايجبود.
آنهاحدود دو هزار خدا داشتند.
4 - خدايان ايرانى; «امشاسپندان» خدايان ششگانه زردشتبودند كه
عبارتانداز شش فرشته به عنوان مسئولان و خدايان آتش، فلزات، آبها و گياهان،
ستارههاو سيارات. مهد اين آيين، كشور ايران بود.
5 - خداى مردمان چين; چينيان قديم معتقد به ثنويت و حكومت دو اصل درجهان
بودند:
الف) «شانگتى» مظهر مذكر يا مثبتيا نور، كه خداى چرخ و افلاك و نيز
پاداشدهنده و مجازات كنندهگان نيكان و بدان در اين دنياست.
ب) «هاتن» مظهر جنس مؤنثيا منفى يا تاريك كه مورد ستايش بود.
به تدريجخدايان ديگرى نيز بر آنها افزوده شد.
6 - بت پرستان; گرچه غالب بتپرستان عرب علاوه بر اعتقاد به توحيد درآفرينش،
معتقد به توحيد در ربوبيت و تدبير امور اين دنيا نيز بودهاند - چنانكه ازقرآن
استفاده مىشود - اما گويا همه يا بيشتر آنان دچار نوعى از شرك در
ربوبيتبودهاند، و آن موضوع «وساطتبتها در شفاعت و تقرب براى انسانها
نزدخداوند» است. آنها بتان را مستقل در شفاعت دانسته، از اين رو به آنها
متوسلشده، عبادتشان مىكردند.
7 - صابئين قديم، كره زمين را داراى هفت اقليم (قاره و سرزمين) مىدانستند
وهفتستاره را نگهبان آن هفت اقليم مىشمردند. به صورتى كه قدرت تاثيرگذارىخير
و شر را در آن اقليمها دارا بودند. از اين رو ستارهها را مىپرستيدند.
8 - توتم پرستان; هر قبيلهاى در قديم نوعى «توتم» داشت كه روح آن
قبيلهشناخته و پرستش مىشد.
9 - مثل افلاطونى; افلاطون براى هر نوع از انواع موجودات عالم طبيعت، يكفرد
مجرد عقلى فرض مىكرد كه ثابت و مجرد از تغيير و زمان و مكان بود و افراد
ومصاديق مادى پرتوى از آن بودند.
10 - عقول طولى افلاك نه گانه و عقول عرضى انواع موجودات در فلسفه قديم.
وجود اين گونه شركها در اقوام، ملل و اديان رايج، ايجاب مىكرد كه دينمقدس
اسلام پرچم مبارزه با آن را برداشته، با اظهار توحيد، خارهاى شرك ربوبى
رابركند، تا در زمين عقل و انديشه بشر، گل توحيد ربوبى بارور گردد. بر همين
اساساست كه قرآن كريم بيش از نه صد بار واژه «رب» را به شكلهاى مختلف ذكر
كردهاست، تا روشن شود كه تربيت و اداره و رشد تمام اركان و موجودات عالم فقطبه
دستخداست.
توحيد ربوبى در قرآن
الحمد لله رب العالين (142) ; ستايش ويژه الله است كه پروردگار
جهانيان است.
قل اغير الله ابغى ربا و هو رب كل شئ (143) ; بگو آيا غير از خدا
پروردگار ديگرىگزينم و حال آن كه او پروردگار هر چيزى است.
قل من رب السموات والارض قل الله (144) ; بگو [بپرس] پروردگار
آسمانها وزمين كيست؟ بگو الله است.
قل من يرزقكم من السماء و الارض امن يملك السمع و الابصار و من يخرجالحى من
الميت و يخرج الميت من الحى و من يدبر الامر فسيقولون الله فقلافلاتتقون
(145) ; بگو چه كسى شما را از آسمان و زمين روزى مىدهد؟ چه كسىمالك گوش
و چشمهاست؟ چه كسى زنده را از مرده و مرده را از زنده بيرونمىآورد؟ چه كسى
امور را تدبير مىكند؟ به زودى پاسخ خواهند داد الله.پس بگو چرا تقوا پيشه
نمىكنيد؟
آنچه در تحليل اين واسطهنگرىهاى پيروان اديان و مذاهب و در
شناختشركآميز بودن يا نبودن آن كارساز است، همان معيار و محك استقلال و
نداشتناستقلال وسايط در تاثير است كه در بخش گذشته بيان شد. بر اين اساس هر
فرقه كهواسطه مورد نظرش را مستقل در تاثير ببيند، مشرك است و اگر آن را محتاج
كمك واذن الهى بداند، مشرك نيست. گرچه در اين صورت، اگر وسايط مورد نظرش
واسطهواقعى فيض باشند، موحد و مؤمن واقعى خواهد بود و در غير اين صورت
همچنانگمراه و نزديك به مشرك شناخته مىشود.
3 - شرك در عبادت
رايجترين نوع شرك در اقوام، ملل، اديان و مذاهب درتاريخ بشر «شرك
عبادى»است. به همين سبب نيز اصلىترين شعار دعوت پيامبران در طول تاريخ،
رهايىبشريت از پرستش خدايان دروغين و دعوت به پرستش خداى جهانيان است.
و ما ارسلنا من قبلك من رسول الا نوحى اليه انه لا اله الا انا فاعبدون
(146) ;پيش از تو هيچ پيامبرى را نفرستاديم، مگر آنكه به او وحى كرديم
كه هيچخدايى جز من نيست، پس مرا بپرستيد.
و لقد بعثنا فى كل امة رسولا ان اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت (147)
; به راستى ما درهر امتى پيامبرى برانگيختيم كه [به مردم بگويد] خدا را
بپرستيد و از طاغوتبپرهيزيد.
لا تسجدوا للشمس ولا للقمر واسجدوا لله الذى خلقهن... (148) ;
براى خورشيد وماه سجده نكنيد، بلكه براى خدايى سجده كنيد كه آنها را آفريده
است.
اصولا كرنش، تذلل و تضرع در پيشگاه همه موجوداتى كه اقوام و اديان، آنها
راوسايط فيض و سهيم در ربوبيت و تدبير امور عالم مىدانستند و هم چنين خضوع
وتجليل و تكريم و تقديس از همه شخصيتهايى كه نقش عظيمى در پيدايشياترويجيك
دين و مذهب داشتهاند، امر مسلم تاريخ و پديدهاى طبيعى است و دراين مسئله فرقى
بين دين بر حق اسلام واديان آسمانى تحريف شده و آيينهاىشركآلود و حتى مكاتب
الحادى نيست. چه آنكه حتى كمونيستهاى ماترياليستهم دستبه ساخت مجسمه لنين و
نصب آن به عنوان تجليل در ميدانهاى بزرگشهرها مىزنند حتى از جنازه موميايى
شده بدن بىجان او در كنار ميدان سرخمسكو نگهدارى مىكنند.
اما آنچه مهم است تعيين مرز دقيق بين مفهوم «عبادت» و مفاهيم ديگر، از
قبيلتعظيم، تجليل، تكريم، تقديس، خضوع، تذلل، تضرع، توسل، استشفاع و امثالآن
است، تا معلوم گردد كه تجليل از شخصيتهاى بلند مرتبه و مقرب در اسلام وشيعه و
توسل به آنها عبادت غير خدا نيست و آن تضرع و كرنشى كه بتپرستانو خورشيد
پرستان و ستاره پرستان در برابر معبودهايشان داشتند، «شركعبادى» است.
مفهوم عبادت
مفهوم عبادت با مفهوم هيچ يك از كلمات فوق (تعظيم، تجليل، تكريم و ...)برابر
ومترادف نيست; زيرا هر كدام از اينها بدون عبادت نيز انجام شدنى است.علماى
اسلامى - اعم از مفسران و فقها - تلاش زيادى براى تعريف دقيق عبادتكردهاند،
كه بهترين آنها عبارت از موارد زير است:
راغب اصفهانى گفته است:
عبادت، نهايتخضوع در مقابل كسى است كه نهايت اكرام و لطف را فرمودهاست;
يعنى خداوند. (149)
رشيد رضا در تفسير سوره حمد، سخن راغب را نقد كرده و مىنويسد:
نهايتخضوع هميشه نام عبادت را ندارد; زيرا گاهى عاشق آنقدر در معشوقشذوب
و فانى مىشود كه ديگر خواستهاى جز خواست او ندارد و همه وجودشتسلى و خضوع در
برابر معشوقش مىگردد، اما فىالواقع نمىتوان شرعا نام آنراعبادت گذاشت. چنان
كه برخى از مردمان، نهايت تعظيم و خضوع را در برابررؤسا و پادشاهان يا
فرماندهان دارند، اما نام عبادت بر آنها نهاده نمىشود.
بنابراين ،بهتر آن است كه عبادت را نهايتخضوعى بدانيم كه ناشى از
اعتقادانسان به عظمت و سلطه و احاطه مطلق معبود باشد; سلطه و احاطه
بىپايانىكه منشا و كنه آن را نمىتوان درك كرد. (150)
علامه طباطبايى در «الميزان» مىفرمايد:
عبادتآناستكه انسان خود را در مقام مملوك بودن براى پروردگارش قراردهد.
(151)
بنابراين، اگر هر عملى - حتى سجده - هم با اين نيت و ويژگى نباشد، عبادت
نامنخواهد گرفت. (152)
استاد جعفر سبحانى در «معالم التوحيد فى القرآن» سه تعريف براى عبادت
ذكرمىكنند كه بهترين آنها عبارت است از:
عبادت خضوعى است كه ناشى از اعتقاد به الوهيت معبود باشد، چنانكهخداوند هم
در قرآن كريم موضوع عبادت را با «اعتقاد» به الوهيت پيوند زده ومربوط به
يكديگر مىداند، بلكه ظاهر آيه شريفه آن است كه بت پرستان قريشهم عبادت را
ناشى از اعتقاد به الوهيت مىدانستند، لذا مىفرمايد: ياقوم اعبدواالله مالكم
من اله غيره (153) ; امت من، فقط الله را بپرستيد; زيرا غير از او
الهى نيست. (154)
تعريف اخير گرچه بهترين تعريف است، اما در يك مورد ابهام دارد و آن
مفهومالوهيت است. آيا معناى الوهيت، خالق بودن است، يا مدبر بودن و اداره كل
نظامآفرينش يا بخشى از آن، آن هم تدبيرى با اذن خدا يا به صورت مستقل؟ يا به
معناىمعبود بودن است و يا لازم الاطاعة بودن؟ و يا معانى ديگر؟ به نظر مىرسد
كه بايدالوهيت را به همان معناى «خالقيت و تدبير مستقل» دانست كه شرح آن در دو
بحثقبلى گذشت. بر اين اساس، اگر كسى در برابر يكى از شخصيتهاى برتر و مقرب
-از ديدگاه خودش - با اين اعتقاد خضوع و كرنش و تضرع كند، عبادت غير خدا كردهو
آلوده به شرك عبادى شده است. اما اگر با اعتقاد با ماذون بودن آن شخصيت ازجانب
خدا و نيازمندى او به خدا، تضرع و كرنش كند، عبادت غير خدا محسوبنمىشود; چنان
كه خداوند در قرآن كريم عبادت را ناشى ازاعتقاد به خالقيت معبودمىداند و
مىفرمايد:
يا ايها الناس اعبدوا ربكم الذى خلقكم و الذين من قبلكم... (155)
; اى مردم،پروردگارتان را بپرستيد كه هم شما را و هم كسانى را كه قبل از شما
بودند، خلقكرده است.
تحليل فوق مىتواند كليد حل معماى اشكالها و شبهههاى وهابيان در رويه
واعتقادات شيعيان نيز باشد.
شرك عبادى و انگيزههاى آن
با توجه به اينكه انسان طبعا به موجب روحيه استقلالطلبى كه دارد، از
كرنشدر برابر ديگران سرباز مىزند - جز در برابر آفريدگار جهانيان كه عظمت و
كبريايى وسلطنت مطلق و مهر و محبت و لطف بى پايان او انسان را به كرنش و پرستش
وامىدارد - جاى اين پرسش هست كه چرا او در طول تاريخ به پرستش غير خدا وانواع
معبودهاى دروغين روى آورده است؟
به نظر مىرسد انگيزهها و عوامل متعددى در تاريخ بوده كه هر كدام عدهاى را
بهسوى پرستش معبودهاى دروغين رانده است; مهمترين آن عوامل عبارتاند از:
1 - اعتقاد به تعدد خدايان در عالم، اعم از خدايان آفريننده يا مدبران عالم.
2 - استمداد از واسطههاى بين خدا و انسان در پى اعتقاد به دور بودن خدا
ازبشر و در دسترس نبودن وى. البته گاهى توده مردم، شخصيتهاى برجسته دينىخويش
را به وساطت مىطلبيدند و گاهى نيز ارواح و عقول ماوراى ماده را
واسطهمىكردند، كه به زعم آنان، آنها در پس موجودات متحرك و منظم مادى،
همچونخورشيد و ماه و ستارگان و باران و زلزله در رويش گياهان و ... موجود،
فعالاند.بتپرستان قريش علت پرستش بتها را به صراحت همين وساطتبتها نزدخداى
عالميان براى تقرب خود به خدا مطرح كردند; چنان كه قرآن كريم از زبانآنان
مىفرمايد:
- ما نعبدهم الا ليقربونا الى الله زلفى (156) ; ما آنها (بتان)
را نمىپرستيم، مگر بهسبب اينكه مقام و منزلت ما را به خدا نزديك سازند.
- و يعبدون من دون الله مالايضرهم ولا ينفعهم و يقولون هؤلاء شفعاؤناعندالله
... (157) ; آنان غير از خدا چيزهايى را مىپرستند كه نفعى و ضررى
به آنهانمىرسانند، و مىگويند اين [معبودها و بت]ها شفيعهاى ما نزد خدايند.
3 - اعتقاد به تفويض برخى از امور در اداره آفرينش از جانب آفريدگار به
بعضىاز اشخاص و اشيا و موجودات.
4 - احساس لزوم تكريم و تجليل از شخصيتهاى محبوب و خدمتگزار، مانندبرخى
پيامبران، پادشاهان مقتدر و رؤساى سرشناس. چنان كه توتمپرستان رئيسقبيله يا
مجسمه او را مىپرستيدند و فرعونيان فرعون را، و برخى بتپرستان عكسو تمثال و
مجسمههاى برخى پيامبران را.
ابن اثير مىنويسد:
آن گاه كه رسول خدا(ص) در آغاز وارد كعبه شد، صورتهايى از پيامبران را
ديدكه در آنجا نصب شده بود، پس فرمان داد تا همه را نابود كردند. (158)
5 - تقليد كور كورانه و هم چشمى; ابن هشام در سيره نبوى (ص) در منشاپيدايش
بتپرستى در عربستان و مكه مىنويسد:
«عمرو بن لحى» كه از بزرگان مكه بود و در سفرى به شام، شاهد بت
پرستىشاميان بود، از اين مراسم خوشش آمد و علت پرستش بتان را از شاميان
پرسيد.پاسخ دادند: ما از آنان طلب باران مىكنيم، باران مىفرستند، طلب
پيروزىمىكنيم، پيروزمان مىكنند. او از آنان درخواست كرد يك بت هم به او
بدهند تابه مكه بياورد و مردم مكه هم بتوانند آن را عبادت كنند. بت «هبل» را
گرفت و بهمكه آورد و بالاى كعبه نصب و مردم را به عبادت آن دعوت كرد و مردم هم
بهعبادت بت هبل مشغول شدند. (159)
همين تقليد كوركورانه و هم چشمى، از سوى قوم بنى اسرائيل به صراحتبهحضرت
موسى(ع) پيشنهاد مىشود:
قالوا يا موسى اجعل لنا الها كمالهم آلهة (160) ; گفتند اى موسى
براى ما هم خدايى (مادى ومحسوس) قرار ده! چنان كه آنها (بتپرستان) هم خدايانى
دارند.
4 - شرك در نيت(ريا)
ميزان قبولى همه اعمال و عبادات در دين مقدس اسلام اخلاص است; يعنى
اگرمسلمان عبادات و اعمال و خدمات و خيرات را فقط به قصد خشنودى خداوند وامتثال
فرمان او انجام دهد و هيچ قصد و غرض ديگرى از انجام آنها نداشته باشد،اعمالش
قبول درگاه حق و موجب استحقاق پاداش خواهد بود و در نيتخويشموحد است. اما اگر
عبادت يا هر عمل خير ديگرى را به خاطر غير خدا و غرضشخصى ديگرى، مثل خودنمايى
و كسب وجهه در بين مردم (ريا) انجام دهد، دچار«شرك در نيت» شده است و عملش
قبول نخواهد شد.
قرآن كريم مىفرمايد:
قل انما انا بشر مثلكم يوحى الى انما الهكم اله واحد فمن كان يرجوا لقاء
ربهفليعمل عملا صالحا ولا يشرك بعبادة ربه احدا (161) ; بگو اى
پيامبر، كه من انسانىمثل شما هستم، فقط بر من وحى مىشود كه خداى شما خداى
يگانه است. پسهر كس كه اميد ملاقات پروردگارش را دارد، بايد عمل صالح انجام
دهد و درعبادت پروردگارش شرك نورزد.
امام صادق(ع) در تفسير اين آيه شريفه فرموده است:
الرجل يعمل شيئا من الثواب لايطلب به وجه الله - تعالى - انما يطلب به
التزكيةللناس (للنفس) يشتهى ان يسمع به الناس. فهذا الذى اشرك بعبادة ربه
(162) ;مردى كارى نيك انجام مىدهد، اما براى رضايتخدا نمىكند، بلكه
بدين وسيلهخواهان پاكيزه كردن چهره خويش در بين مردم است. دوست دارد كه مردم
از آنبا خبر شوند. اين مرد همان كسى است كه (خداوند در آيه شريفه فرموده
است)شرك به عبادت پروردگارش ورزيده است.
امام صادق(ع) در حديثى شرك در نيت را اين گونه معرفى مىفرمايد:
كل رياء شرك (163) ; هر گونه عمل ريايى شرك است.
5 - شرك در اطاعت
انسان در مكتب اسلام آفريده خدا و بنده او است. از آنجا كه خداوند
آفرينندهانسان است، به همه نيازمندىها، توانايىها، كمالات و مراحل عالى
دستيافتنىبراى او آگاه است. بنده و آفريده طبق حكم وجدان بشرى و عقل فطرى،
بايدهستىبخش خويش را اطاعت كند، چنان كه فرمانده، قانونگذار و
برنامهريزىآگاهتر و شايستهتر از آفريننده انسان قابل تصور نيست. پس همان
طور كه «حاكميتتشريعى و حق قانونگذارى» از حقوق ويژه خداست، يگانه پرستان
نيز بايد معتقدبه «توحيد در حاكميت تشريعى» باشند و خويشتن را با تمام وجود
مطيع فرمان حقساخته، با سرپيچى از وى، و فرمان بردارى از كسانى كه خلاف حكم
خدا دستورمىدهند، به او شرك نورزند.
توحيد در حاكميت تشريعى و قانونگذارى
قرآن كريم هم در زمينه انحصار تشريع و حكومت و قانونگذارى در خداوند وهم در
زمينه لزوم اطاعت از او و پرهيز از اطاعتشيطان و طاغوتها، آياتى را
بيانمىدارد، از آن نمونه است:
ان الحكم الا لله (164) ; حكم، شايسته كسى جز خدا نيست.
و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون (165) ; و كسى كه
به غير دستورهاىنازل شده الهى فرمان دهد، پس ايشان كافرند.
افغير الله ابتغى حكما و هو الذى انزل اليكم الكتاب مفصلا (166)
; آيا غير از اللهحاكم ديگرى را برگزينم و حال اينكه او كتاب خود را به تفصيل
بر شما نازلكرده است.
قرآن كريم در چند مورد اطاعت از غير خدا را شرك خوانده است:
... و ان الشياطين ليوحون الى اوليائهم ليجادلوكم و ان اطعتموهم
انكملمشركون (167) ; همانا شياطين به دوستانشان وحى مىكنند تا با
شما مجادله كنند، واگر شما آنها را اطاعت كنيد، مشرك خواهيد بود.
انؤمن لبشرين مثلنا و قومهما لنا عابدون (168) ; (قوم فرعون)
گفتند آيا ما به دوانسانى مانند خود (موسى و هارون) ايمان آوريم و حال اينكه
قوم آنها(بنى اسرائيل) ما را عبادت مىكنند.
روشن است كه قوم بنى اسرائيل قبطيان را نمىپرستيدند، بلكه مطيعآنها
بودند.
يا ابت لا تعبد الشيطان ان الشيطان كان للرحمن عصيا (169) ; اى
پدر! شيطان راعبادت مكن; زيرا شيطان معصيت كننده خداى رحمان است.
و ما يؤمن اكثرهم بالله الا و هم مشركون (170) ; بيشترين مردم
به خدا ايماننمىآورند، مگر آنكه (در كنار ايمان) مشرك هستند.
امام صادق(ع) در تفسير اين آيه شريفه فرموده است:
يطيع الشيطان من حيث لايعلم، فيشرك (171) ; انسان مؤمن، ندانسته
اطاعتشيطانمىكند و مشرك مىشود.
و نيز فرمود:
شرك طاعة و ليس شرك عبادة (172) ;اين شرك در اطاعتاست، نه شرك
در عبادت.
و فرمود:
من اطاع رجلا فى معصية، فقد عبده (173) ; هر كس ديگرى را در
معصيتى اطاعتكند، او را عبادت كرده است.
و فرمود:
من اصغى الى ناطق، فقد عبده، فان كان الناطق عن الله، فقد عبد الله و ان
كانالناطق عن ابليس، فقد عبد ابليس (174) ; هر كس به سخن گويندهاى
گوش فرا دهد،او را عبادت كرده است. اگر آن گوينده از خداسخن بگويد، وى عبادت
خدا كردهو اگر از شيطان سخن بگويد، وى عبادت شيطان كرده است.
6 و 7 - شرك در مالكيت و ملك تكوينى
آفريده هر كسى ملك او است و چون تمام هستى، آفريده خداست، تمام عالم
وثروتهاى آن، ملك خداست و مالك حقيقى ديگرى در جهان وجود ندارد. آنان كهبا
سعى و تلاش بخشى از اين ثروتهاى آفريده خدا را به دست مىآورند، آنها رااز
ملك خدا خارج و در ملك خويش داخل نكردهاند، بلكه مجاز خواهند بود تا دردوره
حيات اندك خود، از آن مقدار ثروت به امانتبهرهبردارى كنند;
در حقيقت مالك اصلى خداست اين امانت چند روزى نزد ماست
موحد و يگانه پرست واقعى كسى است كه مالك اصلى كل هستى را خدا بداندو براى
كسى غير از او مالكيت مستقل قائل نباشد.
قرآن كريم مىفرمايد:
قل ادعوا الذين زعمتم من دون الله لايملكون مثقال ذرة فى السموات ولا
فىالارض و مالهم فيهما من شرك و ماله منهم من ظهير (175) ; بگو آن
كسانى كه غير ازخدا مىخوانيدشان، به اندازه وزن ذرهاى در آسمانها و زمين
مالكيت ندارند،حتى شريك هم نيستند ... .
چنان كه ملك عالم ويژه خداست، ملك عالم نيز حق طلق او است و پادشاهحقيقى و
حكمران واقعى و مبسوط در جهان پهناور هستى جز خدا نيست.
قرآن كريم در اين زمينه مىفرمايد:
قل اللهم مالك الملك تؤتى الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء و تعز
منتشاء و تذل من تشاء بيدك الخير انك على كل شىء قدير (176) ; بگو
بارالها اىصاحب سلطنت، تو پادشاهى را به هر كه خواهى مىدهى و از هر كس خواهى
برمىگيرى و به هر كس خواهى عزت مىبخشى و به هر كس خواهى ذلت نصيبمىكنى. خير
در دست تو است; زيرا تو بر هر چيز توانا هستى.
لمن الملك اليوم لله الواحد القهار (177) ; امروز پادشاهى از آن
كيست؟ فقط ويژهخداوند يگانه قهار است.
رايجترين معناى شرك در اصطلاح قرآن
قرآن كريم بيش از 180 بار واژه شرك را به صورتها و صيغههاى مختلف به
كاربرده است. معانى هفتگانهاى كه گذشت، عمدهترين مفاهيمى است كه قرآن
كريمواژه شرك را در آنها به كار برده است. البته معانى و مصاديق ديگرى نيز
هست كهگاهىاين لفظ در آنها به كار رفته است، مثل شريك بودن كسى در مال يا
برده و اشركتشيطان در مسير جمع آورى اموال و توليد مثل كه ارتباطى به
بحثحاضرنداشته و اصطلاح خاص شرعى نيز نمىباشد.
از ميان اين معانى هفتگانه، رايج ترين مفهومى كه واژه شرك در قرآن، در
آنمعنا به كار برده شده است - به صورتى كه تا حدى در آن معنا ظهور پيدا كرده و
باديدن بدون قرينه اين واژه در قرآن، همان معناى خاص به ذهن تبادر مىكند -
معناى«شرك عبادى» است و گاهى نيز «شرك در ربوبيت»; زيرا اغلب، مخاطب اين
آياتهمان بتپرستان و ستاره پرستان جزيرة العرب بودند كه ويژگى بارز و
ناشايستآنان «عبادت غير خدا» و بسا «اعتقاد به تاثيرگذارى مستقل وسايط خيالى»
بود.
براين اساس مىتوان نتيجه گرفت كه اگر در آيهاى از قرآن كريم، حكمى
دربارهمشركان بيان شد، بدون اينكه قرينهاى خاص بر نوع معناى اراده شده از آن
لفظاز بين معانى هفتگانه وجود داشته باشد، مىتوانيم آن حكم را ويژه
مشركانعبادى، و در نهايت، مشركان در ربوبيتبدانيم، اما مجوز و وجهى براى
تعميمآن حكم به آلودگان به «شرك در نيت» كه بسيارى از مسلمانان هم دچار آن
هستند،در دست نيست.