طهارت اهل كتاب و مشركان

محمد حسن زمانى

- ۲ -


فصل اول: شناخت كافر، اهل كتاب و مشرك

گفتار اول: معناى كفر

1 - معناى لغوى كفر و مصاديق آن

هرچند در اين كتاب خصوص «اهل كتاب و مشركان‏» مطمح نظرند، اما از آن‏جا كه‏فقيهان شيعى در رساله‏هاى عمليه خويش از «كافر» به عنوان يكى از نجاسات‏نام‏برده و اهل كتاب و مشركان مشمول اين عنوان هستند، لذا آشنايى با مفهوم‏عنوان كفر و كافر، به‏ويژه در فرهنگ وقاموس قرآن و حديث از بايسته‏هاى آغازين‏تحقيق است تا حدود و مرزهاى موضوع واقعى كتاب مشخص‏تر گردد:

واژه «كفر» از نظر لغت‏شناسان عرب يك معناى كلى دارد و آن «پوشاندن‏» است.معانى ديگر اين واژه، مصداق‏هايى از همين معناى كلى مى‏باشند، از قبيل :

1 - كفر در برابر ايمان كه به معناى پوشاندن و انكار حقايقى، از قبيل خدا،قيامت، نبوت پيامبران، آيات نازل شده بر پيامبران و ... است .

2 - كفران نعمت دربرابر شكر نعمت، كه به معناى ناديده گرفتن نعمت است.

3 - كافر به معناى شب، كه پرده سياه وظلمت را برهمه اشيا مى‏افكند.

4 - كفر به معناى كشاورزى، و كافر; يعنى كشاورز، كه بذر را در زمين پنهان مى‏كند.

5 - كفر به معناى پوشيدن زره جنگى كه سربازان بدن خويش را با آن مى‏پوشانند.

بسيارى از لغت‏شناسان بزرگ عرب اين معانى را مصاديقى از همان معناى كلى‏دانسته‏اند، از قبيل راغب در «مفردات‏» (1) ، ابن فارسى در «معجم مقاييس اللغة‏»، (2) ابن‏منظور در «لسان‏العرب‏»، (3) جوهرى در صحاح اللغة، (4) زبيدى در «تاج العروس‏» (5) و طريحى در «مجمع البحرين‏». (6)

2 - معانى نه‏گانه كفر در قرآن

اين واژه كه بيش از پانصد بار به شكل‏ها و صيغه هاى گوناگون در قرآن كريم به كاررفته، با توجه به اشتقاق از معناى كلى لغوى آن در نه معنا استعمال شده است; به‏تعبير ديگر مى‏توان همه موارد استعمال آن را در قرآن در نه معنا دسته‏بندى كرد:

1 - انكار اصول دين

اين نوع كفر ويژه ملحدان، زنادقه و ماديون است كه به طور كلى منكر ماوراى‏ماده‏اند.

نمونه آياتى كه كفر در آن‏ها بدين معناست، عبارت است از:

- «كيف تكفرون بالله و كنتم امواتا فاحياكم ...»; (7)

- «و مامنعهم ان تقبل منهم نفقاتهم الا انهم كفروا بالله...»; (8)

- «ان الذين يكفرون بالله و رسله...»; (9)

- «اولئك الذين كفروا بايات ربهم ولقائه »; (10)

- «... و من يكفر بالله و ملائكته و كتبه و رسله واليوم الآخر فقد ضل ضلالا بعيدا». (11)

2 - انكار توحيد و يگانگى خدا

كفر در اين معنا، معادل «شرك‏» است و شامل همه مشركان، اعم از ثنويه، قائلان‏به تثليث، بت‏پرستان و نيز فرقه‏هاى مشرك از بين اهل كتاب نيز مى‏باشد. نمونه آيات:

- «لقد كفرالذين قالوا ان الله ثالث ثلثة...»; (12)

- «لقد كفر الذين قالوا ان الله هو المسيح ابن مريم ...». (13)

3 - انكار رسالت‏حضرت محمد(ص)

اين نوع از كفر شامل همه مردم - غير از مسلمان - حتى پيروان ديگر اديان‏آسمانى نيز مى‏شود، كه در آياتى چند مطرح شده است، از جمله:

- «ويقول الذين كفروا لست مرسلا»; (14)

«مايود الذين كفروا من اهل الكتاب و لاالمشركين ان ينزل عليكم من خير من ربكم ...». (15)

4 - انكار طاغوت

چنين كفرى پسنديده و بر هر مؤمنى بايسته است; زيرا لازمه اعتقاد به خداوند- تبارك‏وتعالى - كفر ورزيدن به ديگر خدايان و شركاى ادعايى و طاغوت‏هاست;چنان كه «لااله‏» ركن مقدم بر «الا الله‏» است; به عنوان نمونه:

- «فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى...». (16)

5 - كفران نعمت

كفر بدين معنا در برابر «شكر» و به مفهوم ناسپاسى و به كارگيرى نعمت درمسيرناخشنودى خداوند و ولى نعمت است. نمونه آيات:

- «و اذتاذن ربكم لئن شكرتم لازيدنكم و لئن كفرتم ان عذابى لشديد»; (17)

- «هذا من فضل ربى ليبلونى ءاشكر ام اكفر...»; (18)

- «فاذكرونى اذكركم واشكروا لى ولاتكفرون‏»; (19)

- «فكفرت بانعم الله فاذاقها الله لباس الجوع‏». (20)

6 - ترك فرايض و وظايف دينى

قرآن كريم در برخى موارد، ترك واجب و دستورهاى دينى، از قبيل حج را كفرناميده‏است، مانند:

- «ولله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فان الله غنى عن العالمين‏». (21)

7 - ارتكاب معصيت

قرآن كريم در چندين مورد، اقدام به محرمات و معاصى را كفر خوانده است،مانند جادوگرى شياطين در زمان حضرت سليمان كه منجر به جدايى زن و شوهر ازيك‏ديگر مى‏شد، هم چنين جنايات و جرايم بنى اسرائيل، مثل كشتار و آواره كردن‏مردم بى‏گناه، اخاذى و امثال آن.

- «واتبعوا ما تتلوا الشياطين على ملك سليمان و ما كفر سليمان ولكن الشياطين كفروايعلمون الناس السحر... »; (22)

- «ثم انتم هؤلاء تقتلون انفسكم و تخرجون فريقا منكم من ديارهم تظاهرون عليهم بالاثم‏والعدوان و ان ياتوكم اسارى تفادوهم و هو محرم عليكم اخراجهم افتؤمنون ببعض الكتاب وتكفرون ببعض ...». (23)

8 - بيزارى و برائت

قرآن كريم در چند مورد واژه كفر را به معناى بيزارى به كار برده است، از آن‏جمله:

- «ثم يوم القيمة يكفر بعضكم ببعض ويلعن بعضكم بعضا و ماويكم النار و مالكم من‏ناصرين‏»; (24)

- «قد كانت لكم اسوة حسنة فى ابراهيم و الذين معه اذ قالوا لقومهم انا براؤا منكم‏و مما تعبدون من دون الله كفرنا بكم و بدا بيننا و بينكم العداوة و البغضاء ابدا حتى تؤمنوا بالله‏وحده...»; (25)

- «و قال الشيطان لما قضى الامر ان الله وعدكم وعد الحق و وعدتكم فاخلفتكم ... انى كفرت‏بما اشركتمون من قبل ...». (26)

9 - كشاورزى

قرآن كريم در يك مورد كفر را به معناى كشت و پنهان كردن بذر در زير خاك به‏كار برده و بر كشاورزان نام «كفار» اطلاق كرده‏است:

- «اعلموا انما الحيوة الدنيا لعب و لهو و زينة و تفاخر بينكم و تكاثر فى الاموال والاولادكمثل غيث اعجب الكفار نباته ثم يهيج فتريه مصفرا». (27)

در پرتو كلام معصوم(ع)

استعمال كلمه كفر در قرآن كريم ممكن است‏براى عده‏اى سبب اين ابهام شودكه چرا اين معانى يكسان و سازگار نيستند؟ امام صادق (ع) پاسخ اين سؤال را به‏صورت تحليلى و تقسيم انواع معانى متعدد كفر براى يكى از راويان بيان داشته واين شيوه دسته‏بندى آيات و اطلاقات گوناگون را به مسلمانان تعليم داده است.حضرت در اين حديث‏شريف اكثر معانى ذكر شده را در پنج گروه دسته بندى كرده‏كه شايسته است آن را به عنوان سند و شاهدى بر تقسيمات معانى كفر و نيز درسى‏از آن پيشواى بزرگوار نقل كنيم:

زبيرى مى‏گويد به امام صادق (ع) عرض كردم: معانى كفر در قرآن را بيان فرماييد!

حضرت فرمود: واژه كفر در كتاب خدا به پنج معنا استعمال شده است:

1 - كفر جحود به معناى انكار ربوبيت‏خداوند و گفته كسانى است كه مى‏گويندنه خدايى است و نه بهشتى و نه جهنمى. اين عقيده دو گروه از زنادقه است كه‏ادعا مى‏كنند هيچ عاملى جز روزگار، ما را فانى نمى كند. آنان اين دين را بدون‏تحقيق، با اندك خوشايندى براى خويش برگزيده‏اند، چنان كه خداوندمى‏فرمايد: «آنان فقط تابع گمان خويش هستند.» و درباره آن‏ها مى‏فرمايد: «آنان‏كه كافر شدند - چه آنان را انذار كنى يا نه - ايمان نخواهند آورد.»; يعنى‏يگانه‏پرست نخواهند شد.

2 - معناى ديگر، انكار آگاهانه است. چنين كسى حقانيت چيزى را كه برايش‏اثبات شده،انكار مى‏كند، چنان كه خداوند مى‏فرمايد: «آنان درحالى كه يقين به‏آن داشتند، ظالمانه و برترى‏جويانه انكارش كردند».

3 - كفران نعمت، چنان كه خداوند سخن حضرت سليمان را نقل مى‏كند كه: «اين‏تفضل پروردگار من است تا مرا بيازمايد كه شكر خواهم كرد يا كفران خواهم‏ورزيد. هر كسى شكر نمود، براى خودش شكر كرده و هر كس كفران بورزد، پس‏خداى من بى‏نياز و بخشنده است.» و فرمود: «اگر شكر كنيد افزونتان خواهم كردو اگر كفران ورزيد، همانا عذاب من سخت است.» و فرموده است: «پس به يادمن باشيد تا به ياد شما باشم و شكر مرا به جاى آريد و كفران من نورزيد».

4 - ترك آن‏چه را كه خداوند بدان امر كرده است، چنان كه فرموده است : «آن گاه‏كه از شما پيمان گرفتيم كه خون خويش را مريزيد و يك‏ديگر را از ديارتان بيرون‏نكنيد، شما اقرار كرديد و شهادت داديد، سپس اكنون خويشتن را مى‏كشيد وگروهى از خودتان را از ديارشان اخراج مى‏كنيد و برآنان با گناه و تجاوز غلبه‏مى‏كنيد و اگر خويش را اسير شما كنند، فديه مى گيريد و حال آن‏كه اخراج آنان‏بر شما حرام بوده است. آيا به برخى از كتاب خدا ايمان مى‏آوريد و به برخى‏ديگر كفر مى‏ورزيد؟ پس مجازات آن دسته از شما كه اين‏گونه عمل كنند، چيست؟»

خداوند به موجب ترك دستور الهى نسبت كفر به آن‏ها داده است، و گرچه نسبت‏ايمان هم به آنان داده است، اما ايمان را از آن‏ها نپذيرفته، هيچ سودى برايشان نزدخدا ندارد.

«پس مجازات اين گروه از شما كه چنين كنند چيست، غير از خوارى در زندگى‏دنيا؟ و در روز قيامت‏به سوى سخت ترين عذاب رانده مى‏شوند و خداوند ازكردار شما غافل نيست‏».

5 - برائت و بيزارى، چنان كه خداوند سخن حضرت ابراهيم را نقل مى‏كند كه به‏گمراهان امتش گفت : «ما از شما بيزاريم و بين ما و شما دشمنى و بغض‏هميشگى است، تا وقتى كه شما ايمان به خداى يگانه آوريد.» و چنان‏كه‏خداوند بيزارى ابليس را از دوستانش ( برخى از آدميان) نقل مى‏كند كه: «من ازشرك ورزيدن سابقتان نسبت‏به خودم بيزارى مى‏جويم.» و فرمود: «شما غير ازخدا بت‏هايى را اتخاذ كرديد كه فقط به خاطر علاقه‏هاى دنيوى است، اما روزقيامت هر گروه از شما از ديگرى بيزارى خواهد جست و او را لعن خواهد كرد». (28)

در پايان ياد آور مى‏شود كه دقت در حدود و مرزهاى هريك از معانى ذكر شده،لازم است; زيرا ممكن است گروهى از افراد مشمول كفر و كافر به بعضى از معانى‏باشند و مشمول كفر به معانى ديگر نباشند. بايد دقت داشت كه احكام و قوانين‏ويژه هر معنا، به مشمولان همان معنا اختصاص دارد و نبايد به منسوبان به كفر درمعانى ديگر، سرايت داده شود; مثلا يهود ونصارا كافر به معناى سوم هستند، اماكافر به معناى اول نيستند. بايد دقت‏شودكه آيات مربوط به كافران به معناى اول، براهل كتاب تطبيق نشود. ديگر معانى ذكر شده نيز چنين‏اند.

3 - معانى پنج‏گانه كفر در احاديث

كفر در اصطلاح قرآن و حديث چندان تفاوتى با يك‏ديگر ندارد; زيرا پيامبراكرم(ص) وائمه اطهار (ع) مترجمان وحى خدا و شارحان قرآن‏اند. بر اين اساس،مى‏توانيم مجموعه معانى واژه «كفر» را كه دراحاديث كتاب شريف بحار الانواردربيش از پنج هزار مورد، با شكل‏ها وصيغه‏هاى گوناگون به كار گرفته شده، در پنج‏گروه دسته بندى كنيم:

1 - انكار يگانگى خداوند يا برخى صفات او، يا شك در آن‏ها

اين نوع كفر شامل همه ملحدان، ماترياليست‏ها، مشركان، بت‏پرستان‏و لا ادريون مى‏شود.

نمونه‏اى از اين روايات :

- «من قال بالتشبيه و الجبر، فهو كافر»; (29)

- «الارتياب هوالكفر»; (30)

- «فان هولاء ائمة الكفر». (31)

2 - انكار نبوت عامه يا خاصه

اين نوع كفر شامل همه منكران كتب آسمانى و نيز منكران قرآن، مانند يهوديان ومسيحيان مى‏شود.

نمونه احاديث :

- «من رد كتاب الله، فهو كافر»; (32)

- «قلت: من الكفار؟ قال : الكافر بجدى رسول الله‏». (33)

3 - انكار معاد يا برخى از خصوصيات آن

در برخى احاديث منكران برخى خصوصيات و مسائل فرعى معاد، مانندمعتقدان به تناسخ نيز كافر شمرده شده‏اند، مانند اين حديث كه «من قال بالتناسخ فهوكافر». (34)

4 - انكار امامت

بخشى از روايات مشتمل بر واژه كفر، درباره منكران امامت على ابن -ابى طالب(ع) يا همه امامان معصوم (ع) و حتى منكران امامت‏برخى از آنان است;زيرا اگر معناى لغوى كفر، پوشاندن است، قهرا پوشاندن يكى از حقايق مهم دين;يعنى امامت و رهبرى الهى دوازده امام معصوم (ع) تا قيامت، مصداق كفر است.البته پيش‏تر نيز يادآورى كرديم كه اين معانى گوناگون يك سان نيستند و نبايد همه‏مصاديق كافر را در يك رتبه و درجه داشت.

اين نوع احاديث، هر گونه انحراف از مسير امامت دوازده امام (ع) را كفرشمرده‏اند، از قبيل منازعه با على (ع) در امر خلافت، دشمنى با او، رد كردن حكم،سخن و ولايت ايشان، رد و انكار امامت و ولايت همه ائمه(ع)، نشناختن امام‏زمان(ع) ، شك در امامت‏حضرت على (ع)، شك در كفر ستم گران نسبت‏به‏على(ع) ،تقدم و تاخر نسبت‏به موضع‏گيرى‏ها و عمل كرد على (ع) و توقف درامامت هر يك از امامان.

5 - ارتكاب معصيت

بيش‏تر احاديثى كه واژه كفر در آن‏ها به كار رفته، به انواع گناهان، به ويژه به‏گناهان كبيره مربوط است. اين نوع كفر، بسيارى از مسلمانان را شامل مى‏شود، اماروشن است كه اين درجه از كفر با كفر به معانى قبل تفاوت زيادى دارد. احاديث‏پيامبر اكرم (ص) و امامان معصوم(ع) گناهان فراوانى را در حكم كفر دانسته‏اند; ازجمله: جرات بر ارتكاب گناهان كبيره، بدعت گذارى، لواط، ترك نماز، تقيه و حج،شراب‏خوارى ، جادوگرى، ناسپاسى در برابر مادر، پناه‏دادن به بدعت گذار، سبك‏شمردن حدود الهى ، نسبت‏دادن كفر به مسلمان، دوستى ورزيدن با كفار و امثال‏آن‏ها. نمونه احاديث :

- «من اجترء على ارتكاب الكبائر، فهو كافر»; (35)

- «قلت لابى عبدالله: عن ما ادنى مايكون به العبد كافرا؟ قال: ان يبتدع شيئا، فيتولى عليه‏ويبرا ممن خالفه »; (36)

- «من اوى محدثا فهو كافر»; (37)

- «اللواط مادون الدبر، والدبر هو الكفر»; (38)

- «الصلوة مفرقة بين المسلم و الكافر»; (39)

- «تارك التقية كافر»; (40)

- «تارك الحج - و هو يستطيع - كافر»; (41)

- «شارب الخمر كافر»; (42)

- «الساحر كافر»; (43)

- «فان كفر النعمة من الام كفر»; (44)

- «المتخف بالحد...كافر»; (45)

- «اذا قال لاخيه كافر...كفراحدهما»; (46)

- «من اخى كافرا... كان كافرا»; (47)

4 - معانى پنج‏گانه كفر و كافر در اصطلاح فقه شيعه

فقيهان شيعه به پيروى از قرآن و احاديث پيامبر اكرم(ص) و ائمه(ع)، واژه كفر را درپنج معنا به كار برده و در مجموع، پنج گروه - با توجه به اختلاف فتاوا - در اصطلاح‏فقه و كلمات فقها كافر شمرده شده‏اند:

1 - منكران خداوند يا ماديون;

2 - مشركان;

3 - پيروان ديگر اديان آسمانى، مثل اهل كتاب (يهوديان، مسيحيان وزردشتيان);

4 - منكران ضروريات دين با آگاهى از ضرورى بودن آن، حتى خوارج ، ناصبيان‏و برخى از غلاة;

5 - منكران امامت.

فقيهان شيعه در كافر بودن سه گروه اول اتفاق نظر دارند، اما نظر آن ها درباره‏گروه چهارم مختلف است; زيرا برخى از فقيهان، همه دسته‏هاى نامبرده درآن گروه‏را كافر و نجس مى‏دانند و برخى ديگر گرچه همه آن‏ها را نجس مى‏دانند، برخى راكافر نمى‏دانند، هم چنان كه گروهى نجاست آن‏ها را هم منكرند.

درباره گروه پنجم هم هر چند تقريبا همه فقهاى شيعه منكران امامت را كافرندانسته‏اند، تعداد اندكى از آن‏ها، دسته پنجم را كافر به معناى منكر حقيقت امامت‏شمرده‏اند.

لازم است‏بر اين نكته تاكيد شود كه گرچه شمار اندكى از علماى شيعه عنوان‏كافر به معناى خاص نوع پنجم را بر غير امامى اطلاق كرده‏اند، اين استعمال دراصطلاح علم فقه تاثيرى نگذاشته و واژه كافر در اصطلاح فقه و فقهاى شيعه درچهار معناى اول منحصر است، و هر جا سخن از كافر و احكام كافر است، مقصودهمان گروه‏هاى چهارگانه است.

گفتار دوم: اقسام كفار

از مباحث گذشته روشن شد كه از نظر اصطلاح فقهى، كافران چهار گروه‏اند:

1 - اهل كتاب;

2 - مشركان;

3 - ماديون;

4 - فرقه هاى محكوم به كفر( مرتدين و منكران ضروريات دين).

هر كدام از عناوين چهارگانه بالا نيازمند بحث توصيفى و مبسوط است، ولى ازآن‏جا كه موضوع اين كتاب در دو عنوان «اهل كتاب و مشركان‏» منحصر است،مباحث كتاب را نيز به همين دو گروه اختصاص داده و درفصل اول به توصيف ومعرفى تاريخچه، انديشه‏ها، عقايد بارز مذاهب و انشعاب‏هاى آن‏ها مى‏پردازيم.

1 - اهل كتاب

اصطلاح اهل كتاب، سى و يك بار در قرآن كريم آمده ودر بسيارى از آن موارد درمقابل «مشركان‏» ذكر شده است ، و اين خود نشانه مغايرت مفهوم آن دو است. قرآن‏در موارد بسيارى، احكام آن دو گروه را از هم تفكيك كرده است (توضيح و شرح‏كامل آن در بحث آيه «انما المشركون نجس‏» خواهد آمد). اين تفكيك را به روشنى‏مى‏توان در آيات اول سوره توبه ملاحظه كرد; زيرا پس از آن‏كه خداوند در 28 آيه‏اول اين سوره به بيان احكام مشركان و بت‏پرستان قريش مى‏پردازد و به كشتار و قتل‏آن‏ها فرمان مى‏دهد - مگر آن‏گاه كه به اسلام ايمان بياورند - مى‏فرمايد:

«...فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم و خذوهم و احصروهم واقعدوا لهم كل‏مرصد فان تابوا واقاموا الصلوة و اتوا الزكوة فخلوا سبيلهم ان الله غفوررحيم‏». (48)

سپس حكم ويژه اهل كتاب را بيان مى‏كند و تا زمانى كه تسليم شوند و حاضر به‏پرداخت جزيه شوند، كشتار آنان را جايز مى‏داند و در صورت تسليم و پرداخت‏جزيه در امان خواهند بود:

«قاتلوا الذين لايؤمنون بالله ولاباليوم الاخر ولايحرمون ما حرم الله و رسوله ولايدينون دين الحق من الذين اوتوا الكتاب حتى يعطوا الجزية عن يد و هم‏صاغرون‏». (49)

مقصود از «اهل كتاب‏» پيروان ديگر اديان آسمانى هستند كه پيامبر و كتاب آسمانى‏ندارند.

فقهاى اسلامى علاوه بر اهل كتاب، اديان ديگرى را به عنوان «من له شبهة كتاب‏»مطرح كرده‏اند; يعنى اديانى كه هر چند در آسمانى بودن آن‏ها و بعثت پيامبرى الهى‏و ارسال كتابى آسمانى‏براى آن‏ها ترديد وجود دارد، چون پيروان آن اديان ادعاى‏آسمانى بودن دينشان را دارند، محتمل است كه واقعا اهل كتاب باشند، بنابراين، آنان نيز داراى حكم اهل كتاب خواهند بود.

در جهان، علاوه بر اسلام، فقط دو دين آسمانى وجود دارد كه به طور مسلم و به‏اتفاق آراى علماى اسلامى اهل كتاب‏اند: «يهود» و «مسيحيت‏». قرآن كريم به اهل‏كتاب بودن پيروان اين دو دين اشاره كرده، مى‏فرمايد:

«ان تقولوا انما انزل الكتاب على طائفتين من قبلناو ان كنا عن دراستهم لغافلين‏». (50)

گفتنى است كه نبايد هم‏چون برخى، اين آيه را دليلى بر اهل كتاب نبودن بقيه‏اديان عالم گرفت; زيرا اولا، اين آيه متعرض اديان ديگر نشده و از حكم درباره آن‏هاساكت است و سكوت را نمى‏توان دليل بر نظرى خاص دانست. ثانيا، چنان‏كه شيخ‏طوسى در تفسير «التبيان‏» فرموده است، (51) ذكر اين دو دين در آيه شريفه، به علت‏شهرت و وضوح كتابى بودن آن‏ها است، نه به انگيزه انحصار. ثالثا، همان‏طور كه‏رشيد رضا در تفسير «المنار» نقل مى‏كند، قرآن كريم به دليل اين‏كه اين دو دين‏به عربستان و مسلمانان نزديك‏تر و مورد حاجت و نظر بيش‏تر بوده‏اند، مطرح‏فرموده است. (52)

اما از گروه دوم كه مشابه و در حكم اهل كتاب‏اند، دو مورد بيش‏تر مورد نظرفقيهان و مفسران قرار گرفته است:

1 - مجوس;

2 - صابئين.

درباره معناى اين دو، و شناخت آيين و اعتقادات آنان و نيز حكم آن‏ها ابهام واختلاف نظر شديدى بين علما وجود دارد.

برخى ازنويسندگان، مانند شهرستانى (كه از بزرگ‏ترين دين شناسان است) درملل و نحل (53) و هم‏چنين شيخ طوسى در كتاب «خلاف‏»، (54) مجوس را اهل كتاب وداراى پيامبر و كتاب آسمانى شمرده‏اند. برخى ديگر، مانند محقق حلى در«شرائع‏» (55) ، علامه حلى در «منتهى‏»، (56) صاحب جواهر در «جواهر الكلام‏» (57) و شيخ‏طوسى در «مبسوط‏» (58) مجوس را در حكم اهل كتاب دانسته‏اند. عده‏اى ديگر، مانندعمانى (طبق نقل صاحب جواهر) (59) و ابن قيم جوزيه در«احكام اهل الذمه‏» (60) آن‏ها رامشرك و غير كتابى دانسته‏اند. عده‏اى نيز مانند قرطبى (61) در تفسير خود آنان راآتش‏پرست معرفى كرده‏اند. اكثر دانشمندان، مجوس را همان زردشتيان دانسته وعده‏اى، مانند على اصغر حكمت در «تاريخ اديان‏» (62) آن‏ها را پيروان «آيين مغان‏» قبل‏از دوره زردشت مى‏دانند.

درباره «صابئين‏» نيز همين اختلاف وجود دارد. عده‏اى آنان را ستاره‏پرست وبرخى، آن‏ها را فرقه‏اى از مسيحيت و بعضى ديگر; آنان را پيروان حضرت نوح‏مى‏دانند. (63) صاحب جواهر در سبب نام‏گذارى اين اديان به «من له شبهة كتاب‏»نكته‏اى جالب توجه بيان كرده، مى‏فرمايد:

شايد تعبير به «شبهة اهل كتاب‏» به علت آن است كه معلوم نيست كتاب‏هايى كه‏اكنون در دست پيروان اين اديان است، حداقل بخشى از كتاب آسمانى اصلى‏شان‏باشد; چرا كه در احاديث هم تصريح شده است كه آن‏ها كتاب آسمانى راسوزانده‏اند، يا آن‏كه خود از بين رفته است. (64)

به هر حال، هر يك از اين چهار گروه نيازمند معرفى و بررسى است كه اينك به‏آن مى‏پردازيم.

الف) يهود

حضرت موسى (ع) از پيامبران بزرگ الهى است كه يهوديان، خود را پيرو اومى‏دانند. طبق نظر برخى محققان، (65) ظهور آن حضرت 1400 سال قبل از ميلاد رخ‏داده است. اساسى‏ترين ركن اين دين توحيد بوده است، چنان كه هنوز هم شعارروزانه آنان كه آن را به ميت نيز تلقين مى‏كنند، (66) اين آيه از تورات است:

بشنو اى اسرائيل، يهوه خداى ما واحد است، پس خداى خود را به تمامى قوت‏و جان دوست‏بدار... (67) .

يهوديان معتقدند كه تنها پيامبر صاحب شريعت كه از طرف خدا مبعوث شده،حضرت موسى است، و پيامبرانى كه پيش از وى آمده‏اند، فقط تذكرها و نصايح‏اخلاقى و برخى اصول عقلانى را توضيح داده‏اند و پس از آن حضرت نيز پيامبرصاحب شريعتى نيامده است. (68)

نگاهى به تاريخ يهود

قوم يهود پس از آن كه همراه حضرت موسى (ع) از مصر خارج و وارد «تيه‏» شدند،سرگذشت پرفراز و نشيبى را طى كردند. گاهى حاكميت‏يافتند و قرن‏ها پادشاهى‏كردند و گاه به سختى شكست‏خوردند. در فاصله ظهور حضرت موسى (ع) و ميلادحضرت عيسى(ع)، پيامبران زيادى در بنى‏اسرائيل مبعوث شدند: حضرت‏داود(ع)، سليمان(ع)، الياس(ع)، يشع(ع)، عاموس(ع)، هوشع(ع)، اشعيا(ع)،ارميا(ع) و برخى ديگر. پس از آن، «بخت النصر» حكومت‏يهود را سرنگون و معبدبزرگ يهوديان در بيت المقدس (هيكل) را خراب كرد و تورات را ازبين برد. اما درزمان كورش، وزيرش عزرا (عزير) به سال 400 ق .م . دوباره تورات را نوشت و دين‏يهود را سامان داد و يهوديان اجازه يافتند تا دوباره به اورشليم باز گردند و در زمان‏حضرت «زكريا» و «حجى‏» معبد خود را بازسازى كنند. اين تجديد حيات تا ظهوراسلام ادامه داشت.

در اين دوره، احبار، خاخام‏ها و ربانيون، رهبرى مذهبى آنان را برعهده داشتند.

تورات

از تورات اصلى مقدار زيادى باقى نمانده است; زيرا بخش عظيمى از آن درحوادث تاريخى نابود شده و آن مقدار اندك هم كه به دست «عزير» يا ديگران درمقاطع ديگر تاريخ از حافظه يا اوراق پراكنده جمع آورى شده است، دچار تحريف‏گرديده و اضافات زيادى برآن بسته‏اند. آن‏چه امروزه به عنوان «تورات‏» به معناى‏عامش وجود دارد، «عهد عتيق‏» ناميده مى‏شود كه بيش‏تر حجم «كتاب مقدس‏» رابه‏خود اختصاص داده است.

عهد عتيق، مجموعه‏اى از 39 كتاب، رساله وصحيفه است كه فقط پنج‏بخش ازآن نام خاص تورات را دارد و احتمالا از تورات اصلى باقى مانده است. اين پنج‏بخش كه در اول عهد عتيق چاپ شده، عبارت است از: سفرپيدايش; سفر خروج;سفرلاويان; سفر اعداد و سفر تثنيه. اين پنج كتاب تاريخچه آفرينش عالم و آدم را به‏ترتيب مطرح كرده و به شرح زندگى برخى اقوام و انبيا نيز پرداخته است.

تلمود

كتاب «تلمود» مجموعه عظيم و مستند قوانين، آداب، سنن و افكار يهود است وپس از تورات معتبرترين كتاب دينى آنان به شمار مى‏آيد. مباحثات، تحقيقات وسخنرانى‏ها و آثار بسيارى از علماى دين يهود تا قرون نخستين ميلادى در طول‏شش صد سال در اين كتاب جمع آورى شده است. در اين‏كه كتاب تلمود چگونه‏تاليف شده، دو نظريه وجود دارد:

1 - برخى محققان معتقدند كه در اوايل ميلاد مسيح (ع) با تلاش علماى يهوداولين لايحه قانونى يهود زيرنظر «يهودا هاناسى‏» به صورت يك كتاب مهم به نام‏«ميشناه‏»; يعنى معرفت، تدوين و در سال 200 ميلادى منتشر شد. سپس دو شرح‏ذيل را بر آن نگاشتند كه «جمارا» نام گرفت:

الف) خاخام‏هاى فلسطين شرح «مشنا» را تا سال 400 ميلادى تدوين كردندو آن را «جماراى فلسطين‏» ناميدند.

ب) علماى يهودى بابل نيز شرح دقيق‏ترى را تا سال 500 ميلادى تدوين‏كردند و چون برخلاف خاخام‏هاى فلسطين آن را در دوره آرامش و امنيت نوشتند،داراى عمق و جامعيت‏بيش‏ترى است. «جماراى بابل‏» از نظر حجم سه برابر«جماراى فلسطين‏» است.

سپس متن «مشنا» و شرح «جمارا» با هم در يك كتاب چاپ گرديد و نام «تلمود»بر آن‏ها نهاده شد و بدين سبب است كه تلمود فلسطينى‏ها با تلمود بابلى‏ها بسيارمتفاوت است. (69)

2 - برخى ديگر از محققان معتقدند كه اكنون يك تلمود بيش‏تر وجود ندارد، زيرادر آغاز، علماى يهود به جمع آورى آثار و سخنرانى‏ها در فرهنگستان يهودپرداختند و دو كتاب به نامهاى «مشنا»; يعنى المثنى به كمك ربانيون فلسطين و«گمارا» به دست‏يهوديان بابل نوشته شد و درقرن پنجم ميلادى هردو را ادغام و به‏صورت يك كتاب جامع به نام تلمود تدوين كردند كه داراى شش قسمت و 63 جلداست. اصل اين كتاب به زبان «آرامى‏» است و على رغم حوادث بسيار محفوظمانده و به چندين زبان ترجمه و منتشر شده است. (70)

پيدايش مذاهب نه‏گانه

يهوديان به مرور زمان فرقه‏هاى متعدد يافتند، و طبق حديث‏شريف نبوى(ص) به‏71 گروه متفرق شدند. مهم‏ترين فرقه ها ومذاهب آنان درگذشته و حال فرقه‏هايى‏هستند كه صاحبان ملل و نحل درقديم و جامعه شناسان اديان به تازگى نوشته‏اند.

شهرستانى چهار فرقه را به عنوان مهم‏ترين مذاهب يهود، اين‏گونه معرفى‏مى‏كند: (71)

1 - عنانيه

اين گروه پيروان «عنان ابن داود»اند، و از خوردن پرنده، آهو و ملخ پرهيزمى‏كنند. حيوان را از پشت گردن ذبح مى‏كنند. حضرت عيسى را يكى از اولياء الله وپيرو دين حضرت موسى (ع) بر مى‏شمارند و منكر نبوت وى هستند، اما به ظلم‏يهود بر حضرت عيسى معترف‏اند.

2 - عيسويه

اين گروه پيروان «ابوعيسى اسحق ابن يعقوب اصفهانى‏» معاصر منصور دوانيقى‏از خلفاى بنى‏عباس هستند. ابوعيسى، نهضتى را عليه مسلمانان ترتيب داد، اماخود و يارانش در رى كشته شدند. او ادعاى نبوت مى‏كرد و خود را «مسيح منتظر»مى‏ناميد. گوشت هر ذبيحه‏اى - اعم از پرنده و حيوانات ديگر- را حرام مى‏دانست‏و نمازهاى ده گانه را تشريع كرد.

3 - مقاربه و يوذعانيه

اين گروه پيروان «يوذعان يا يهوذا» اهل همدان‏اند. توصيه به زهد و كثرت نماز، وپرهيز از گوشت و شراب از ويژگى‏هاى آنان است.

4 - سامره

اين گروه اغلب ساكن كوهستان‏هاى بيت المقدس و مصرند. پيروان آن به چندين‏فرقه منشعب شدند، ازقبيل «دوستانيه‏»پيروان «الفان‏» كه با ادعاى نبوت، خود را«كوكب درى موعود تورات‏» معرفى مى‏كرد و ثواب و عقاب را مخصوص دنيامى‏دانست، و هم چنين فرقه «كوستانيه‏» كه برخى از آنان معتقد به معاد و ثواب وعقاب بودند.

هاشم رضى، مؤلف كتاب «اديان بزرگ جهان‏»، مذاهب مشهور يهود را چنين‏معرفى مى‏كند: (72)

1 - صدوقيان

اين گروه پيروان «صديق كاهن‏» معاصر حضرت سليمان (ع)اند. آنان از اشراف وداراى گرايش‏هاى عقلى و فلسفى بودند و به قولى، برخى از احكام وشرايع يهود راقبول نداشتند و به همين سبب از طرف فرقه مقابلشان «فريسيان‏» متهم به زندقه‏شدند، و چون در تورات سخنى ازقيامت و بهشت و جهنم زده نشده بود، منكرمعاد شده، بقايى براى روح قائل نبودند، و فقط به خداى يگانه و نبوت موسى وكتاب تورات اعتقاد داشتند.

2 - فريسيان

اين گروه بر خلاف صدوقيان، سنت‏گرا و معتقد به قيامت، بلكه معاد جسمانى وهم چنين بقاى روح بودند. بين فريسيان و صدوقيان هميشه جنگ بود و در سال‏63 ق .م . جنگ سختى بين آنان در گرفت و عده زيادى كشته شدند.

3 و 4 - قرائيم و ربانيم

وقتى كتاب تلمود درقرن پنجم ميلادى تدوين و عرضه شد، عده‏اى از يهوديان‏احكام آن را با تورات قبلى مخالف ديدند. از اين رو، به مخالفت‏با تلمود پرداختند.اين گروه «قرائيم‏» بودند و گروه طرف‏دار تلمود، «ربانيم‏» نام داشتند.

5 - اسن ها

از قرن دوم قبل از ميلاد گروهى از يهوديان با روى كرد به طهارت، غسل، زهد،تصوف و رياضت، فرقه ويژه‏اى تشكيل دادند. اهتمام آنان به طهارت تاحدى بود كه‏براى پيش‏گيرى از آلودگى هوا هميشه بيلچه‏اى همراه خود داشتند، تا مدفوع‏خويش را دفن كنند. آنان لباس سفيد مى‏پوشيدند، نظام تعاون و اشتراكى را بين‏خود اجرا مى‏كردند و همه اموالشان را در يك انبار و خزانه نگه دارى مى‏كردند.

ب) مسيحيان

مسيحيت‏با دو هزار سال سابقه، امروز بزرگ‏ترين دين جهان از نظر جمعيت‏محسوب مى‏شود. مسيحيان به دليل برخوردارى از پيامبرى بزرگ، مانند حضرت‏عيسى(ع) و كتاب آسمانى انجيل از مصاديق مسلم اهل كتاب هستند. گرچه آن‏حضرت، افراد پاكى هم چون اكثر حواريون دوازده گانه را در دامن خويش پرورش‏داد، اما ديرى نپاييد كه پس از صعودش به آسمان - به ويژه پس از عصر حواريون -جهالت‏ها، برداشت‏هاى غلط، افسانه‏ها و خرافات بين پيروان ايشان شايع و دين‏مسيحيت تحريف شد. برخى از مبلغان مسيحيت، جاهلانه و برخى مغرضانه‏افسانه‏هاى دروغين و در مواردى عقايد كفر آميز را به مردم آموزش دادند.

انجيل

كتاب آسمانى انجيل ازنظر ماهيت‏با قرآن تفاوت كلى دارد. قرآن مجموعه آياتى‏است كه از جانب خداوند بر پيامبرش حضرت محمد(ص) نازل و درزمان خودحضرت جمع آورى شده است و پس از رحلت آن حضرت در مجموعه‏اى به نام‏قرآن قرار گرفت و حتى يك جمله يا يك كلمه بر آن افزوده نشد. اما آيات وحى شده‏بر حضرت عيسى(ع)، نه در زمان خود آن حضرت و نه پس از ايشان به صورت‏مستقل گرد آورى نشد، بلكه مجموعه وحى‏هايى كه برخى حواريون و غير آنان درذهن داشتند، همراه خاطراتى از زندگى و رفتار حضرت عيسى (ع) و گفت و گوها ونصايح وعملكرد ايشان وبرخوردهاى دشمنانش و فعاليت‏هاى يارانش كه در اذهان‏باقى مانده بود، به صورت مجموعه‏ها و جزوه‏هاى مختلف به مرور زمان به رشته‏تحرير درآمد و نام «انجيل‏» به خود گرفت.

انجيلى كه در حال حاضر وجود دارد، بخشى از «كتاب مقدس‏» است. كتاب‏مقدس شامل دوبخش به نامهاى «عهد عتيق‏»; يعنى تورات و ضمايم آن و «عهدجديد»; يعنى انجيل‏هاى چهارگانه و ضمايم آن است كه جملگى به صورت يك‏كتاب چاپ شده است، مجموعه عهد جديد،14 كتاب مقدس و عهد عتيق مابقى آن‏را تشكيل مى‏دهد.

بخش‏هاى انجيل

عهد جديد مركب از 27 كتاب و رساله به شرح زير است:

1 - انجيل «متى‏»; متى يكى از حواريون حضرت عيسى(ع) بوده كه انجيلش رابين سال‏هاى 38 تا 60 ميلادى تاليف كرده است.

2 - انجيل «مرقس‏»; وى حوارى نبوده و درسال 68 ميلادى كشته شده است وانجيلش را زير نظر «پطرس‏» (يكى از حواريون) نوشته است.

3 - انجيل «لوقا»; (متوفاى 70 م.) وى نيز از حواريون شمرده نشده، اما رفيق وهم سفر «پولس‏» بوده است كه در زمان حضرت ، يهودى متعصب و ضد مسيحيت‏بوده وپس از عروج آن حضرت مدعى نصرانيت و از مروجان بزرگ مسيحيت‏بامشرب خاص خويش شده است. لوقا انجيلش را با همكارى وى درسال‏63 ميلادى نگاشت.

4 - انجيل «يوحنا»; وى از شاگردان حضرت و دوست پولس بوده، و انجيل را دراواخر قرن اول ميلادى تدوين كرده‏است.

5 - «كتاب اعمال رسولان‏»; اين كتاب تاليف لوقا و خاتمه‏اى برانجيل وى بوده ومحتوايش تاريخچه كليساى قديم است.

6 - نامه‏هاى چهارده گانه پولس به قبايل سرزمين‏هاى مختلف; اين نامه‏ها كه‏هركدام بخشى از عهد جديد است، از يك تا بيست صفحه مى‏باشد. پولس اين‏نامه‏ها را بين سال‏هاى 52 تا 67 ميلادى منتشر كرده است.

7 - «نامه يعقوب‏»; اين نامه بيستمين بخش عهد جديد است كه مسيحيان‏معتقدند يعقوب برادر حضرت عيسى آن را در سال 45 ميلادى تاليف كرده است.

8 - «نامه‏هاى پطرس‏»; اين دو نامه بخش 22 و 23 عهد جديد است.

9 - «نامه‏هاى يوحنا»; بخش‏هاى 21، 24 و 25 را اين سه نامه تشكيل مى‏دهند.

10 - «نامه يهودا»; بخش 26 عهد جديد است كه در سال 66 از سوى «يهوداى‏حوارى‏» تدوين شده است.

11 - «مكاشفه يوحنا»; آخرين بخش عهد جديد است كه در سال 98 ميلادى‏تدوين شده است. (73)

اختلاف و انشعاب مسيحيان

مسيحيان پس از حضرت عيسى(ع) دچار اختلافات بسيارى شدند و در مسائل‏فراوان به بحث و اظهار نظرهاى متفاوت پرداختند; كه برخى از آن‏ها عبارت بوداز:

1 - چگونه خدا در مسيح، جسميت‏يافت؟

2 - اقانيم سه گانه چيست و تثليث صحيح چه مفهومى دارد؟

3 - آيا آن كس كه مصلوب شد و مرد خدا بود يا انسان؟

4 - آيا عيسى زنده است؟

5 - چگونه عيسى فرزند خداست؟

6 - آيا عيسى دوباره خواهد آمد، كى و چگونه ؟

اختلاف نظر در اين گونه مسائل آن‏ها را به تدريج‏به سوى تشكيل مذاهب‏متعدد كشاند كه طنطاوى در تفسير خويش تاريخ‏چه پيدايش اختلاف آرا و مذاهب‏در مسيحيت را تحليل كرده است. (74) اين مذاهب فكرى طبق حديث نبوى(ص) به‏72 فرقه تقسيم شدند. اما مهم‏ترين آن‏ها كه در گذشته يا حال نقش بيش‏ترى درجامعه مسيحيت جهان داشته‏اند، عبارت از هفت مذهب در گذشته و سه مذهب‏در حال حاضر است.

مذاهب بزرگ مسيحيت در گذشته

ابن حزم ظاهرى اندلسى (متوفاى 456. ق) هفت مذهب را مشهورترين مذاهب‏مسيحيت‏شمرده و توضيحات زير را افزوده است: (75)

1 - پيروان اريوس

اريوس معتقد به توحيد بود و عيسى(ع) را آفريده و كلمه خدا مى‏دانست كه‏خداوند به وسيله او آسمان‏ها و زمين را آفريده است. وى معاصر كنستانتين(بنيان‏گذار قسطنطنيه) و از پيروان وى بوده است.

2 - پيروان بولس شمشاطى

او اهل انطاكيه و معتقد به توحيد ناب و بندگى و پيامبرى حضرت عيسى(ع)بود، و مى‏گفت: آن حضرت فرقى با ديگر پيامبران ندارد، جز آن‏كه خداوند او رابدون پدر در رحم مريم(ع) آفريده است. او انسانى است كه هيچ الوهيتى در او نيست.

وى اظهار مى‏داشت كه من از «كلمه‏» و «روح القدس‏» چيزى نفهميدم.

3 - پيروان مقدونيوس

مقدونيوس اهل قسطنطنيه و مانند اريوس اعتقادات توحيدى داشت، اماعيسى(ع) را هم «كلمه‏» و هم «روح القدس‏» مى‏دانست و هر دو را جاودانه‏مى‏پنداشت.

4 - بربرانيه

آنان معتقد به خدايى حضرت عيسى(ع) و مادرش بودند، اما به مرور منقرض‏شدند. اين در حالى است كه سه مذهب نخست نيز چندان نپاييدند.

سه مذهب ديگر را كه درذيل نام مى‏بريم، ابن حزم مدعى است كه در زمان وى‏تشكيل دهنده مسيحيت آن روز بوده‏اند:

5 - ملكانيه

عموم پادشاهان حبشه، نوبه، افريقا، اندلس و شام درقرن پنجم هجرى پيرو اين‏مذهب بوده‏اند. به اعتقاد آنان خدا عبارت از سه چيز (اب، ابن و روح‏القدس) است‏و همه آن‏ها جاودانه هستند. عيسى خداى كامل است، انسانيتش مصلوب شد، امابه خدايى بودنش آسيبى نرسيد; از مريم انسانى زاده شد كه خدا بود و پسر خدا.

شهرستانى (متوفاى 547 ق .) در ملل و نحل خويش در باره اين گروه‏مى‏افزايد: (76)

«ملكا» بنيان‏گذار اين مذهب در رم قدرت يافت و از همين رو ، هم اينك بيش‏ترمسيحيان رم ملكانيه‏اند. آنان معتقدند كه كلمه، با جسد مسيح متحد شد. كلمه،اقنوم علم است و روح‏القدس اقنوم حيات. مسيح موجود ازلى است و مادرش او راازلى زاييد. «ماراسحق‏» يكى از پيروان ملكا گفته است: خداوند هم وعده پاداش‏به‏نيكان داده است و هم وعده عذاب به گنه‏كاران، و چون خلف وعده در پاداش‏صحيح نيست و در عذاب جايز است، خداوند گنه‏كاران را عذاب نكرده همه‏خلايق‏به سوى بهشت‏خواهند رفت.

6 - نسطوريان

اين گروه پيروان «نسطور» ساكن قسطنطنيه بودند و عقايدى مشابه ملكانيه‏دارند; جز آن‏كه مى‏گويند مريم (ع) خدا نزاييد، بلكه از او انسانى متولد شد.درحقيقت‏خداى پدر، خداى فرزندى را متولد كرده است. طبق نظر ابن حزم، اكثرپيروان اين مذهب ساكن حوالى موصل، عراق، فارس و خراسان بودند.

اين درحالى است كه شهرستانى درباره اين مذهب مى‏نويسد: پيروان نسطورحكيم، معاصر مامون بودند و نسطور تصرفاتى در انجيل كرد و عقايدى شبيه معتزله‏داشت. بوطينوس و بولس شمشاطى اعتقاد داشتند كه خدا يكى است، مسيح‏فرزند مريم و بنده صالح و آفريده خداست.

شهرستانى، گروه «مصلين‏» را گروهى از نسطوريه مى‏شمرد و مى‏نويسد: آنان‏معتقدند كه هر گاه انسان خدا را بسيار عبادت كند و از گوشت‏خوارى و خوردن‏روغن و شهوات پرهيز نمايد، جوهر وجودش صفا يافته، به ملكوت مى‏رسد و خدارا آشكار مى‏بيند و درهاى عالم غيب آن‏چنان به روى او گشوده مى‏شود كه چيزى‏بر او پنهان نمى‏ماند.

7 - يعقوبيان

اين گروه پيرو يعقوب برذعانى راهب قسطنطنيه‏اند. آنان معتقدند كه الله همان‏عيسى است كه مصلوب شد و مرد و جهان پس از مرگش تا سه روز بدون مدير ماند.سپس خداوند دوباره به صورت ازلى پديد آمد. اكثر پيروان اين مذهب ساكن مصر ونوبه و حبشه‏اند.

شهرستانى درباره اين گروه مى‏نويسد: آنان معتقد بودند كه «كلمه‏» به گوشت وخون عيسى تبديل شد و خداوند مسيح گشت. اين همان عقيده‏اى است كه قرآن‏نقل مى‏كند (لقد كفرالذين قالوا ان الله هو المسيح ابن مريم). اما «اليانيه‏» كه در شام ويمن و ارمينيه سكونت مى‏كنند، معتقدند كه مسيح جسد يافته كه مصلوب شد،خيالى بيش نبود. «بليارس‏» هم يكى از بنيان‏گذاران انشعاب‏هاى يعقوبيه است كه‏نظريات خاصى داشت; چنان كه مقدانيوس و سباليوس نيز سرسلسله انشعاب‏ها دريعقوبيان گشتند.

مذاهب بزرگ مسيحيت در عصر حاضر

عموم مسيحيان در جهان امروز به سه مذهب بزرگ تقسيم مى‏شوند:

1 - كاتوليك (Catholic)

اكثر مسيحيان جهان، پيرو مذهب كاتوليك، به رهبرى «پاپ‏» و مركزيت كليساى‏واتيكان هستند. در اين مذهب پاپ و كشيش و روحانيون مذهبى واسطه بين خدا ومردم‏اند; هم در انتقال معارف و فيض، و هم در شفاعت و مغفرت. بر اين اساس،فقط آنان تفسيركنندگان و مروجان كتاب مقدس‏اند و كسى غير از ايشان مجاز به‏تفسير آن‏ها نيست. رهبانيت و تجرد كشيشان از ويژگى‏هاى اين مذهب است. اين‏مذهب قرن‏هاى متمادى در اروپا حكومت داشت و خفقان قرون وسطى از ثمرات‏حاكميت آن است.

2 - ارتدوكس (Orthudox)

در قرن يازدهم ميلادى مسيحيان رم شرقى (تركيه) با انديشه‏هاى كليساى‏كاتوليك - مثل وساطت روحانيون و تجرد كشيشان - مخالفت كردند و كليساى رم‏شرقى استقلال خويش را اعلام كرد و نام ارتدوكس، يعنى صاحب عقيده راستين ومعتدل را براى خود برگزيدند. رهبرى اين مذهب را «اسقف‏ها» بر عهده دارند.

3 - پروتستان (Protestant)

پس از حاكميت مطلق و ديكتاتورى كليسا در قرون وسطى و خفقان حاصل ازمحكمه‏هاى تفتيش عقايد و مخالفت‏با دانش و اختراعات و اكتشافات ، مردم به‏ستوه آمدند و عليه حاكميت كليسا قيام كردند. پرچم‏دار اين قيام، كشيش آزاده‏اى به‏نام مارتين لوتر(زخخژس‏پ ذخژزچت) بود. او عليه آمرزش گناهان از سوى كشيشان‏وانحصار طلبى در تفسير انجيل و اخاذى پاپ‏ها و كشيش‏ها و ديگر انحرافات‏كليسا، اعلاميه تاريخى و 95 ماده‏اى خويش را منتشر كرد و تكفير نامه‏اش را كه‏از سوى «لوئى دهم‏» صادر شده بود، پاره كرده و به آتش انداخت. لوتر با اقدام به‏ترجمه جديد انجيل، مذهب نوينى را پايه‏گذارى نمود. (77)

گزارشى از مسيحيت در ايران

مسيحيان ايران داراى دو قوميت‏اند:

الف) آشوريان;

ب) ارامنه.

هركدام از اين دو قوم به مذاهب رسمى جهان مسيحيت منشعب شدند.جمعيت آشوريان در ايران حدود 000/40 نفر و ارامنه 000/80 نفر است (78) .

آشوريان به چهار مذهب منشعب شدند و داراى چهار كليسا به شرح زير هستند:

1 - كليساى شرق آشورى «كليساى قومى وسنتى‏» با رياست آقاى مقصودى;

2 - كليساى كاتوليك كلدانى - آشورى با رياست اسقف يوحنا عيسايى ومعاونت‏كشيش رمزى;

3 - كليساى پروتستان كليمى وآشورى با رياست كشيش تيموس مقدس نيا;

4 - كليساى برادران «پنتى كاستى‏» آشورى.

ارامنه نيز چهار نوع كليسا دارند كه مركزيت آن‏ها در اصفهان است:

كليساى گريگورى ارامنه (كليساى قومى وسنتى ارامنه); كليساى كاتوليك;پروتستان و پنتى كاستى.

كليساى شرق آشورى شبيه‏ترين كليسا به كليساى ارتدوكس بوده و از اخلاف وشعبه‏هاى كليساى بزرگ شرق در ده‏ها قرن گذشته است. سرآغاز آن نيز همان‏«كليساى نيقيه‏»اى است كه افراطى‏ترين عقايد شرك‏آميز را در تاريخ مسيحيت‏اعلام كرد. طبق اظهار رئيس انجمن اين كليسا تا 160 سال قبل كليساى شرق‏آشورى تنها كليساى آشوريان در ايران بوده، و انشعابات جديد پس از آن به وجودآمده است.

ج) زردشتيان

طبق نظر مشهور مفسران (79) و نويسندگان ملل و نحل مقصود از «مجوس‏» درقرآن‏همان زردشتيان است.

زردشت (زرتشت‏يا زردهشت‏يا زراتشترا) به زبان يونانى «زردا استر» مصلح‏بزرگ ايرانى بود كه بيش از 1000 سال قبل از ميلاد ادعاى نبوت كرد و با مبارزه‏عليه خرافات آيين مغان و اعتقادات شرك آميز چندخدايى، ايرانيان را به سوى‏خداى هستى (اهورا مزدا) دعوت كرد.

زردشت پس از يك دهه رياضت و انزوا ، سه اصل بزرگ را به عنوان شعارخويش به جامعه‏اش ارائه كرد: پندار نيك، گفتار نيك وكردار نيك.

وى پيش از داريوش هخامنشى ظهور كرد و آيينش را گسترش داد. دين زردشت‏حدود هزار سال بر ايران حاكميت داشت و آتش‏كده فارس هم چنان روشن بود تااين‏كه در حمله اسكندر (سال 330 ق . م) ويران شد و كتاب اوستا كه در قصرسلطنتى استخر نگه دارى مى‏شد و بر روى 130 چرم گاو نوشته شده بود، طعمه‏حريق گشت. دوره انحطاط زردشت، با حكومت اشكانيان شروع شد. اما اردشيربابكان درسال 226 دين زردشت را احيا و اوستا را به فارسى ترجمه كرد و نام «زند»را برآن نهاد. «مؤبدان‏» در دولت‏ساسانيان نقش دوم را پس از شاه ايفا مى‏كردند. باظهور اسلام، ايرانيان از آيين زردشت دست‏برداشته، به سوى دين اسلام روى آوردند. (80)

عقايد زردشت

برخى از اركان عقايد زردشت عبارت است از:

1 - همه خوبى‏ها بلكه همه هستى، آفريده «اهورا مزدا» يعنى «سروردانا» و به‏تعبير ديگر «سپندمينو»; يعنى خرد پاك مينوى است.

2 - همه پليدى‏ها و نيستى، آفريده «اهريمن‏» يا «دانگرمئى نو: انگره مينو»; يعنى‏منشى ناپاك، هستند.

3 - نبرد ميان خير وشر هميشه وجود داشته و دارد و پيروزى با خوبى‏هاست.

4 - انسان دراين ميان آزاد و مختار آفريده شده است و بايد با تبعيت از مبداخوبى‏ها سعادت يابد.

5 - خوشى و سعادت در دنيا از آرمان‏هاى انسان است.

6 - زن هم‏چون مرد داراى شخصيت انسانى و محترم است.

7 - آتش سمبل روشنى و پاكى است، به همين سبب مقدس و محترم است وبايد برافروخته بماند.

8 - زندگى انسان معادى دارد كه اهورامزدا عادلانه پاداش نيكان و مجازات بدان‏را خواهد داد.

9 - زردشت پيامبر مبعوث شده از طرف خداى هستى (اهورامزدا) به سوى همه‏خوبان و بدان است.

توحيد يا ثنويت؟

اين اختلاف نظر از دير زمان تاكنون بين دين شناسان وجود داشته كه آيا دين‏زردشت آيينى توحيدى است‏يا مبتنى بر ثنويت و دوگانگى. اكنون هم نظريه‏مسلمى در اين باره وجود ندارد; زيرا در اوستا شواهدى بر هركدام يافت مى‏شود.اصلى‏ترين بخش اوستا كه مورد توجه محققان قرار گرفته و بايد براى ابراز هرگونه‏نظريه‏اى در آن تعابير دقت و بدان‏ها استناد كنند، جملات زير است.

پيش از فرا رسيدن روز رستاخير آن‏چه را بهتر است‏با گوش‏هاى خويش بشنويدو دوگانگى ميان دو آيين را با منش روشن باز شناسيد و دريابيد كه سر انجام‏گردش روزگار به سود ما پايان خواهد پذيرفت.

در آغاز «دو گوهر هم‏زاد» در انديشه و گفتار و كردار نيك و بد پديدار شدند. دراين ميان نيك انديشان، گوهر راستين را برگزيدند و بد انديشان گوهر دروغين را.چون اين دو گوهر به هم رسيدند ، از گوهر نخستين، كاخ پرشكوه هستى‏برافراشته شد و از دومين سراى تيره نيستى بنيان گرفت.

در پايان روزگار نيز دوست داران راستى و نيكى در بارگاه مينوى از بخشايش وفروغ اهورا كامياب خواهند شد و پيروان دروغى و بدى در دوزخ سياه و تيرگى‏اهريمن فرو خواهند افتاد...

كسى كه به گوهر راستى و نيكى بگرود... نخستين كسى باشد كه به سوى بهشت‏جاودان گام بردارد.

اى مزدا، در آن زمان كه هنگام به سزا رسيدن گناه كاران و دروغ پرستان‏فرا مى‏رسد... (81) .

حال آيا مقصود از اين «دو گوهر هم‏زاد»دو موجود ازلى قبل از خلقت انسان‏است، تا ثنويت در ذات ازلى لازم آيد، يا دوگرايش دراندرون انديشه و روح انسان‏كه اسلام از آن تعبير به فطرت خدايى و هواى نفس مى‏كند؟

و آيا اگر براى نيستى و عدم وهمه پليدى‏ها و بدى‏ها كه به عدم و نيستى بازمى‏گردند، خالقى فرض شد، آيا يك خالق واقعى و موجود فعال است، يا اين‏كه‏چون نيستى خلق شدنى نيست، پس خالق نيستى هم شاكله عدمى دارد؟ كه درنتيجه مى‏توان فهميد كه زردشت‏به بيش از يك آفريدگار معتقد نيست؟

گر چه هر دو توجيه ممكن است، اما در بسيارى از عبارات اوستا بدين نكته‏تصريح شده است كه آغاز و انجام عالم فقط اهورامزدا; يعنى خداى هستى است واو دادگر جهان است و پارسايى و پرستش ويژه او است و زردشت پيامبرى است كه‏از ناحيه او براى هدايت ايزدپرستان و اهريمن پرستان مبعوث شده است:

اى مزدا، آن گاه كه تو را به چشمان خود دريافتم، در نهاد خويش به تو انديشيدم‏كه: تويى نخستين و پسين هستى ، و پدرمنش نيك ، كه تويى دادار راستين‏راستى ، كه تويى داور كردارهاى جهان. (82)

داد پديدآوردن در جهان، سزاوار اهورامزداست و ما نيز چنان خواهيم كه‏او خواهد. (83)

مزدا اهورا ، آن خداوند يگانه ، آن منش نيك، آن يارنيك، آن راستى درخشان، ازتوانايى خويش بدانان پاسخ گفت: شما را براى «پارسايى و بى آلايشى‏» كه داريدبرگزيديم كه از ويژگان ماباشيد. (84)

هان اى مردم، چون شما خود راه راست را نتوانيد ديد و برگزيد، اهورامزدا مراداور هر دو گروه (مزدا پرستان و اهريمن پرستان) برانگيخت و به سوى شمافرستاد تا راه راست را به شما بنمايانم و همه با هم زندگى را برپايه دين راستين‏به‏سر بريم. (85)

زردشت در آخر بخش «گات‏ها» به خدا مى‏گويد:

«اى اهورامزدا، تو ظلمت را آفريدى هم چنان كه نور را» (86) و با اين جمله نفى كلى‏خالق ديگرى را اعلام مى‏كند.

البته زردشت ضمن اعتقاد به خداى هستى در مقام ذات ازلى آفريدگار عالم، به‏هفت روان جاويد كه پيرامون آن ذات حلقه زده و تدبير عالم را بر عهده دارند، نيزمعتقد است. شايد بتوان آن‏ها را صفات كلى آن ذات يا ارباب انواع يا عقول كليه ياملائكه و فرشتگان مقرب آن درگاه شمرد.

ملائكه مقرب

1 - وهومنه (بهمن) فرشته انديشه نيك;

2 - خشتر وايريه (شهريور) فرشته قدرت و سلطنت;

3 - اسپنته آرمى تى يا سپندارمز (اسفند) فرشته عبادت وفيض;

4 - هروتات (خرداد) فرشته تندرستى و كمال;

5 - امرتات (مرداد) فرشته ابديت;

6 - گوشوروان، فرشته حامى حيوانات;

7 - سروش، فرشته اطاعت هاتف ضمير. (87)

اوستا

اوستاى اصلى داراى 345700 واژه بوده و اوستاى كنونى داراى 83000 واژه‏است كه اكثر آن‏ها غير از اوستاى اصلى است، و بقيه اوستا در كشمكش‏ها وجنگ‏ها از بين رفته است. اوستاى اصلى داراى 21 «نسك‏» (كتاب) بوده است. ازاين رو است كه اوستاى فعلى را به 21 نسك تقسيم كرده‏اند.

زبان مخصوص اين كتاب «اوستايى‏» است كه از زبان‏هاى كهن ايرانى و تقريباشبيه زبان سنسكريت و پارسى باستان است.

اوستاى فعلى داراى شش بخش عمده زير است:

1 - «گات‏ها» يا «گاث‏ها» (چخژچب) به معناى سرودها.

گات‏ها مجموعه سرودهاى خود زردشت و نيايش‏هاى او يا حداقل نزديك به‏زمان او است. اين بخش قديمى‏ترين و اصلى‏ترين قسمت اوستا و زبانش نيزقديمى‏تر از بقيه قسمت‏هاست. بر همين اساس شايستگى بيش‏ترى براى توجه‏دارد. البته گات‏ها از نظر ترتيب و جاى گاه داخل بخش «يسنا»يند.

2 - «يسنا»; يعنى پرستش، در پارسى كهن «ياد» گفته مى‏شد. يسنا داراى 72«هات‏» (خژخچخ); يعنى بخش است. هر «هات‏» داراى چندين «بند» و هر بند داراى‏چند جمله است. گاث‏ها 17 بند از همين 72 بند است كه به دليل اصيل‏تر بودن ومنظوم بودنش مستقل نوشته مى‏شود.

3 - «يشت‏ها»; اين بخش داراى 31 يشت; يعنى «ستايش‏» است و هر «يشت‏»يك «كرده‏» (فصل) ناميده مى‏شود.

4 - «ونديدا»; يعنى قانون ضد ديو. اين بخش حاوى احكام فقهى زردشت است‏وداراى 22 «فرگرد»; يعنى فرا بريده است.

5 - ويسپرد; يعنى «همه سران‏». اين بخش نيايش‏نامه و داراى 23 تا 27كرده است.

6 - خرده اوستا; آخرين قسمت اوستا و گزيده‏اى از بقيه قسمت‏هاى آن است.

مجوس و آيين مغان

گر چه مشهور است كه مجوسيان همان زردشتيان هستند و شايد تلقى مسلمانان‏عرب از ايرانيان قبل از اسلام كه اغلب زردشتى بوده‏اند و عرب‏ها آنان را مجوسى‏مى‏شناختند، مؤيد همين نظريه باشد، اما برخى محققان مانند على اصغر حكمت،اين نظريه را مردود دانسته و مدعى‏اند كه مجوسيان پيروان آيين مغان‏اند كه چندقرن قبل از ظهور زردشت در ايران به وجود آمد و قرن‏ها رواج داشت و دچار عقايدخرافى و شرك آميز شد. ولى زردشت‏به عنوان مصلحى بزرگ با خرافات و شرك‏مبارزه كرد و آنان را به سوى خداى يگانه (اهورامزدا) و سه اصل بزرگ اخلاقى‏دعوت كرد و چون با استقبال مردم مواجه شد، آيين مغان منزوى گشت وزردشتى گرى جاى آن را در ايران گرفت.

به عقيده وى «مجوس‏» معرب «مگوس‏» در اصطلاح فرس قديم، و «مگاو» دراصطلاح اوستا، و «مگاسيا» در زبان پهلوى است و در فارسى امروز «مغ‏» گفته‏مى‏شود. مغ در لغت‏به معنى خادم و چاكر است، و علت اين نام‏گذارى براى‏مجوسيان ايرانى آن بوده كه ايرانيان قديم وبومى در بيش از 10 قرن قبل از ميلادمورد تهاجم آريان‏هاى شمالى قرار گرفتند و برده آنان شدند.

نام مجوس و مغ در تورات (كتاب ارمياى نبى 39/13) و هم چنين در انجيل متى(1-2) آمده است. چنان كه در قرآن كريم هم نام مجوس يك مرتبه با نام مؤمنان،يهود و صابئين و مشركان ذكر شده و خداوند وعده داده است كه درقيامت آن‏ها رااز يك‏ديگر متمايز سازد.

ان الذين امنوا والذين هادوا و الصابئين و النصارى و المجوس والذين اشركواان الله يفصل بينهم يوم القيمة ان الله على كل شئ شهيد. (88)

آيين مغان كه رواج فراوانى در دولت مادها داشت، گرچه با ظهور زردشت ازرونق افتاد، اما برخى عقايد و سنن آنان به زردشتيان منتقل گشت، از قبيل احترام به‏عناصر اربعه آب، خاك، باد و به ويژه عنصر آتش. تجليل مغان از آتش بيش اززردشتيان بوده است. برهمين اساس است كه حافظ شيرازى از آتش درون، به ياددير مغان مى‏افتد نه آتش كده زردشت:

از آن به دير مغانم عزيز مى‏دارند كه آتشى كه نميرد هميشه در دل ماست

اعتقاد به ثنويت و قدرت و تاثيرگذارى اهريمن، در آيين مغان بسيار شديدتر ازعقايدى است كه در دين ردشت‏به چشم مى‏خورد. آفتاب‏پرستى و جادوگرى نيزاز ويژگى‏هاى آن‏ها بوده است; تا جايى كه مغان را به جادوگرى مى‏شناختند. (89)

مجوس از ديدگاه احاديث

قانون جزيه و اهل ذمه كه در صدر اسلام زير نظر حاكم اسلامى - چه در زمان حيات رسول الله(ص) و چه پس از ايشان - اجرا مى‏شد و شامل مجوسيان آن عصرمى‏گشت، زمينه‏اى شد تا مردم از پيامبر اكرم(ص) و ائمه(ع) استفسار كرده،اطلاعاتى را پيرامون دين مجوس طلب كنند. به همين سبب احاديث متعددى دركتب ديث‏شيعه و سنى وارد شده است و هر كدام مشتمل بر اطلاعاتى است كه‏برخى از آن‏ها در تحقيقات و تاليفات معاصر ديده نمى‏شود و لازم است درباره آن‏هاپژوهش‏هايى انجام گيرد.

در اين‏جا به نقل چند حديث‏بسنده مى‏كنيم كه بيان‏گر ديدگاه رسول اكرم(ص)درباره مجوس و پيامبر و كتاب آسمانى آن‏ها و توضيحات اميرالمؤمنين(ع) پيرامون‏حادثه سقوط آن آيين و نيز دستورالعمل دينى ما از جانب پيامبراكرم(ص) درباره‏نحوه برخورد مسلمانان با آن‏ها و نام پيامبرشان است:

1 - سئل ابوعبدالله (ع)عن المجوس اكان لهم نبى؟ فقال: نعم. اما بلغك كتاب‏رسول‏الله (ص) الى اهل مكه (اسلموا والا نابذتكم بحرب) فكتبوا الى النبى(ص)ان خذ منا الجزية و دعنا على عبادة الاوثان، فكتب اليهم النبى(ص): انى لست‏اخذالجزية الا من اهل الكتاب ، فكتبوا اليه يريدون بذلك تكذيبه: زعمت انك‏لاتاخذ الجزية الا من اهل كتاب ثم اخذت الجزية من مجوس هجر. فكتب اليهم‏رسول الله(ص): ان المجوس كان لهم نبى فقتلوه و كتاب احرقوه، اتاهم نبيهم‏بكتابهم فى اثنى عشر الف جلد ثور (90) ; از امام صادق(ع) پرسيدند كه آيا مجوس‏پيامبر داشته‏اند؟ حضرت فرمود: آرى، آيا نمى‏دانيد كه پيامبر اكرم (ص) نامه‏اى‏به اهل مكه (بت پرستان) نوشت كه: بايد مسلمان شويد و گرنه باشما جنگ‏خواهم كرد. آنان به حضرت پيش‏نهاد كردند كه از ما جزيه بگير و بر پرستش‏بت‏هايمان رها كن! حضرت پاسخ داد كه: من جز از «اهل كتاب‏» جزيه نمى‏گيرم.آنان نامه‏اى به نشان تكذيب اين سخن پيامبر(ص) نوشتند كه پس چگونه است‏كه از مجوسيان «هجر» جزيه مى‏گيرى؟ حضرت پاسخ داد: مجوس پيامبرى‏داشتند كه او را كشتند و كتابى داشتند كه آن را آتش زدند، كتابى كه پيامبرشان‏آورده بود در دوازده هزار پوست گاو مكتوب شده بود.

2 - قال على (ع): سلونى قبل ان تفقدونى، فقام اليه الاشعث ابن قيس، فقال: يااميرالمومنين! تؤخذ من المجوس الجزية ولم ينزل اليهم كتاب ولم يبعث اليهم نبى؟قال: بلى يا اشعث قد انزل الله اليه كتابا و بعث اليهم رسولا حتى كان لهم ملك‏سكر ذات ليلة فدعا بابنته (باخته) الى فراشه فارتكبها، فلما اصبح، تسامع به‏قومه، فاجتمعوا له الى بابه، فقالوا ايها الملك! دنست علينا و ديننا و اهلكته‏فاخرج لطهرك؟ و نقيم عليك الحد، فقال لهم : اجتمعوا واسمعوا قولى فان يكن لى‏مخرج مما ارتكبت و الا فشانكم. فاجتمعوا فقال لهم: هل علمتم ان الله لم يخلق‏خلقا اكرم عليه من نبينا ادم و امنا حواء؟ قالوا صدقت ايها الملك، قال او ليس‏قد زوج بنيه بناته و بناته من بنيه؟ قال: صدقت هذا هو الدين. فتعاقدوا على‏ذلك فمحاالله ما فى صدورهم من العلم ورفع عنهم الكتاب، فهم الكفره، يدخلون‏النار بلاحساب‏» (91) ;

على(ع) فرمود: تا در بين شما هستم از من سؤال كنيد.اشعث پرسيد: اى‏اميرالمومنين چگونه از مجوس جزيه گرفته مى‏شود و حال‏اين‏كه نه پيامبرى و نه كتابى آسمانى داشته‏اند؟ حضرت فرمود: چرا، خداوندپيامبر و كتابى به سوى آنان فرستاده است; تا آن‏كه پادشاه آنان شبى در حال‏مستى با دخترش (يا خواهرش) هم‏بستر شد. صبح كه مردم مطلع شدند، به درخانه او آمدند و گفتند: اى پادشاه! تو ما و دين ما را آلوده و نابود كردى. بيرون بيا تا با اجراى حد پاكيزه‏ات كنيم. او گفت: همه جمع شويد و سخن مرا بشنويد تا اگر توجيهى اشت‏بپذيريد، در غير اين صورت تصميم با شما. پس از آن‏كه‏جمع شدند، گفت: آيا خداوند مخلوقى گرامى‏تر از آدم و حوا آفريده است؟ گفتندخير، گفت: آيا حضرت آدم دختران و پسرانش را با يك‏ديگر تزويج نكرد؟ گفتند: چرا، اين روش دين خوبى است. آن‏ها پذيرفتند كه آن چنان باشند. خداوند هم‏نور علم دين و هدايت را از سينه آنان محو كرد و كتب آسمانى را از بين آن‏ها برد.آنان اكنون كافرانى هستند كه بدون حساب وارد جهنم مى‏شوند.

3 - عن على بن الحسين(ع): ان رسول الله(ص) قال: سنوابهم سنة اهل الكتاب‏يعنى المجوس‏» (92) ; امام زين العابدين(ع) ازپيامبر اكرم(ص) نقل مى‏كند كه حضرت‏فرموده است :با مجوسيان هم چون اهل كتاب رفتار كنيد.

4 - ان عمر بن الخطاب استشار الناس فى المجوس، فقال عبدالرحمن بن عوف:سمعت رسول‏الله(ص) يقول: سنوا بهم سنة اهل الكتاب‏» (93) ; روزى عمر در باره‏مجوس با مردم مشورت مى‏كرد، عبدالرحمن بن عوف گفت: من ازپيامبراكرم(ص) شنيدم‏كه فرمود: با آنان مانند اهل كتاب معامله كنيد.

5 - سئل ابوعبدالله(ع) عن المجوس، فقال: كان لهم نبى قتلوه ... و كان يقال له‏جاماست (94) ; از امام صادق(ع) درباره مجوس پرسش شد، حضرت فرمود: ...مجوس پيامبرى داشتند كه او را كشتند ... و اسم او «جاماست‏» بوده است.

6 - قال الحسين (ع):... اشتد غضب الله على اليهود اذ جعلوا له ولدا، واشتدغضبه على النصارى اذجعلوه ثالث ثلثة، و اشتد غضبه على المجوس اذ عبدواالشمس و القمردونه...» (95) ; امام حسين (ع) در روز عاشورا وقتى شاهد انحراف وبى‏وفايى امت جدش شد، فرمود: خداوند وقتى غضبش بر يهوديان شدت‏گرفت كه براى او فرزندى قائل شدند، و هنگامى غضبش بر مسيحيان زياد شد كه‏او را سومى از سه چيز قراردادند، و نيز آن گاه غضبش بر مجوس زياد شد كه به‏پرستش خورشيد و ماه پرداختند.

برخى از احاديث ديگر به صراحت دلالت مى‏كند كه آن‏ها در آغاز منحرف‏نبوده، و بعدا منحرف شدند و مورد غضب الهى قرار گرفتند. بر همين اساس است‏كه امام صادق(ع) در حديثى آن‏ها را به طور صريح از زبان على(ع) ، اهل كتاب‏معرفى مى‏كند.

7 - عن الصادق (ع): سئل اميرالمؤمنين(ع) عن المجوس اى احكام‏تجرى فيهم؟قال : هم اهل الكتاب، كان لهم كتاب ... (96)

از برخى احاديث نيز برمى‏آيد كه مجوس غير از زردشتيان‏اند، بلكه گروه و دين‏ديگرى است كه شباهت‏هايى به آيين زردشتى دارند. بر پايه همين مطالب است كه‏نظريه مرحوم على اصغر حكمت تاييد مى‏شود. چنان‏كه امام صادق(ع) در حديثى،نام پيامبر مجوس را «جاماست‏» ذكر كردند. و هم‏چنين در حديث ديگرى از آن‏حضرت ضمن مباحثه طولانى با يك زنديق درباره پيامبر مجوس اين چنين اظهارشده است:

8 - سئل الزنديق اباعبدالله(ع): ... فاخبرنى عن المجوس ابعث الله اليهم نبيا؟ قال:ما من امة الا خلا فيها نذير، و قد بعث اليهم نبى بكتاب من عندالله، فانكروه وجحدوا لكتابه... قال و من هو؟ ... خالد بن سنان؟...افزردشت؟ قال: ان‏زردشت اتاهم بزمزمة وادعى النبوة، فامن منهم قوم و جحده قوم، فاخرجوه‏فاكله السباع فى برية من الارض ...» (97) ; زنديق از امام صادق(ع) پرسيد:آيا خداوند پيامبرى به سوى مجوسيان فرستاده است؟ حضرت پاسخ داد: هيچ‏امتى بدون پيامبر و كتاب نبوده است، اما امت‏ها پيامبران خود را تكذيب وكتاب آنان را انكار مى‏كردند. وى پرسيد: آيا پيامبر مجوس خالدبن سنان‏بوده است؟... (حضرت ظاهرا پاسخ منفى دادند) آيا او زردشت‏بوده است؟حضرت فرمود: زردشت دعوتى را با داعيه نبوت به آن‏ها عرضه كرد، و عده‏اى به‏او ايمان آورده، عده‏اى هم او را تكذيب كردند، سپس اخراجش كردند تا وحشيان‏و درندگان دربيابانى او را خوردند.

با اين همه، هنوز چهره مجوس در تاريخ مبهم است و نياز به پژوهش بيش‏ترى دارد.

د ) صابئين

در قرآن كريم سه بار از صابئين نام برده شده است. در دو آيه بالحن ملايم و عادى‏اسم آن‏ها در كنار ديگر پيروان اديان آسمانى ذكر شده است:

ان الذين امنوا و الذين هادوا والنصارى و الصابئين من امن بالله و اليوم الاخرو عمل صالحا فلهم اجرهم عندربهم ولاخوف عليهم ولاهم يحزنون. (98)

ان الذين امنوا و الذين هادوا و الصابئون و النصارى من امن بالله و اليوم‏الاخر و عمل صالحا فلا خوف عليهم ولاهم يحزنون. (99)

سومين آيه، آيه 17سوره مباركه حج است كه در بحث مجوس گذشت.

«صبئ‏» از نظر لغت‏به معنى «ميل‏» است و چون صابئين از دين حنيف و آسمانى‏خويش به انحراف و شرك ميل كردند، صابئين ناميده شده‏اند. (100) در فرهنگ دهخدااين نظريه مطرح شده است كه اصل صابئين، صابعين به معنى «مغتسلين‏» و غسل وتعميد كنندگان بوده است و از آن‏جا كه فرقه صابئين داراى سنت غسل تعميدبوده‏اند اين نام بر آن‏ها نهاده شده است. (101)

شناخت صابئين

اين گروه از فرقه‏هايى هستند كه هنوز بين دانشمندان و محققان اتفاق نظرى‏در شناخت آن‏ها وجود ندارد و تاكنون ده‏ها نظريه در معرفى آن‏ها ارائه‏شده است.

آن‏چه از تاريخ آنان نقل شده است آن است كه: اين گروه قبل از آيين زردشت‏زندگى مى‏كرده‏اند و به تدريج مركز جمعيتى آن‏ها در بين‏النهرين شده‏است‏و به مرورزمان اديان ديگر را پذيرفته‏اند. هر گروه از آنان از يك يا چند دين متاثر گشته، از اين‏رو هويت واحد و ثابتى ندارند. از ناحيه ديگر عامل درون گرايى اين قوم و ازدواج‏نكردن با پيروان ديگر اديان و نداشتن تبليغ دينى، آن‏ها را در هاله‏اى از ابهام قرارداده است.

پس از ظهور اسلام، مامون خليفه عباسى تصميم به لشكركشى عليه آن‏هاگرفت. اما به دليل اعتبار علمى آن‏ها نتوانست كارى انجام دهد. «ثابت‏بن قره‏» كه ازسران و دانشمندان آن‏ها بود در زمان دولت عباسى اقدام به تاسيس يك شعبه ازصابئين در بغداد كرد و پسرش «سنان بن ثابت‏» كه بعدها به اجبار مسلمان شد، هريك كتابى در معرفى صابئين نوشته‏اند. رساله‏اى در اعتقاد صابئين تاليف ثابت‏بن‏قره و مسئله‏اى در شرح مذهب صابئين تاليف سنان بن ثابت. اين در حالى است كه‏در هزار سال اخير، اثر و خبر مهمى از آنان وجود ندارد، جز اين‏كه اينك عده اندكى‏از آنان (حدود پنج هزار نفر) در جنوب ايران (خوزستان، كنار رود كارون، اهواز،خرمشهر، آبادان و شادگان) و نيز در جنوب عراق زندگى مى‏كنند. (102)

درباره عقايد صابئين و پيامبر يا بنيان‏گذار اين آيين نظريات فراوانى ابراز شده‏است كه برخى از آن‏ها را نقل مى‏كنيم:

1 - راغب اصفهانى: صابئين پيروان حضرت نوح (ع)اند. (103)

2 - مولف بلوغ الارب: صابئين پيروان حضرت ابراهيم(ع)اند. (104)

3 - برخى گفته‏اند: آن‏ها پيروان برادر حضرت ابراهيم(ع) يعنى «هاران بن‏ترخ‏»اند. (105)

4 - برخى گفته‏اند: آن‏ها پيروان حضرت يحيى بن زكريا يا معروف به‏«يحياى معمد»اند. (106)

5 - كشاف اصطلاح الفنون: آن‏ها قاريان زبور داووداند. (107)

6 - ابوريحان بيرونى: آنان پيروان «يوذاسف‏»اند كه داعيه نبوت داشت. (108)

7 - ابن اسحق كندى: آنان اتباع «هرمس مصر» فيلسوف يا مدعى نبوت بودند. (109)

8 - عمر بن عبدالعزيز: آنان گروهى از مجوس‏اند. (110)

9 - ابى على: آنان گروهى از مسيحيان‏اند. (111)

10 - علامه طباطبائى، ابن ابى نجيع و مجاهد و احمد ابن حنبل: آنان دينى‏ممزوج از يهود و مسيحيت دارند. (112)

11 - تفسير على بن ابراهيم قمى: آنان نه يهودى‏اند و نه نصرانى، بلكه‏ستاره پرست‏اند. (113)

12 - ابن اسحق كندى و قرطبى: آنان موحدند اما معتقد به تدبير افلاك و عقول‏افلاك‏اند. (114)

13 - ابن اسحق و سدى و يكى از دو قول شافعى: صابئين اهل كتاب‏اند. (115)

14 - ابن زهره در غنيه و شيخ مفيد و هم چنين شيخ طوسى در خلاف: اجماع‏وجود دارد بر اين‏كه آن‏ها اهل كتاب نيستند. (116)

15 - برخى گفته‏اند: آنان يگانه پرست‏اند، اما به نبوت اصلا اعتقاد ندارند. (117)

16 - حسن وقتاده: صابئين ملائكه را مى‏پرستند و نماز پنج‏گانه به سوى قبله‏مى‏خوانند و زبور قرائت مى‏كنند. (118)

17 - فرهنگ دهخدا و ابن اسحق و حسن وقتاده: آن‏ها نمازهاى پنج‏گانه رامى‏خوانند. (119)

18 - فرهنگ دهخدا: صابئين گوشت‏خوك، سگ، جزور و كبوتر را حرام دانسته،تعدد زوجات را ممنوع مى‏دانند. (120)

19 - برخى معتقد بودند كه: يونانيان صابئى، بت‏ها و هيكل‏هايى داشته‏اند. كعبه‏كه مركز بت‏پرستى شده بود، متعلق به آن‏ها بوده است. آنان پيامبران زيادى،هم‏چون «هرمس‏» داشتند و درسه وعده نماز مى‏خواندند: هشت ركعت در وقت‏طلوع، پنج ركعت در ظهر. نماز شب، وضو و غسل جنابت و احكام حدود و ازدواج‏و غسل مس ميت، مانند فقه مسلمين داشتند. (121)

اگر بخواهيم خود را از اين پراكندگى آرا برهانيم، به نظر مى‏رسد دو نظريه ازمجموع نظريات واقع بينانه‏تر و منطبق‏تر با تجربه ما از اديان در تاريخ باشد، ضمن‏اين‏كه وجه جمع بين بقيه آرا و نظريات فراهم خواهد آمد.

نظريه اول: نظريه امتزاج آيين صابئين از اديان و انديشه‏هاى مختلف است كه‏علامه طباطبايى و قرطبى وصاحب جواهر آن را پذيرفته‏اند.

نظريه دوم: نظريه مؤلف «بلوغ الارب‏» است كه آن را چنين بيان مى‏كند: (122)

20 - صابئين در تاريخ دو گروه كاملا مستقل بوده‏اند:

الف) صابئين موحد كه نماز و روزه و حج و احترام به كعبه و پرهيز از محرمات ونجاسات داشته‏اند و آيه شريفه قرآن درباره همين گروه است و گاهى «حنفاء» نيزناميده شده‏اند.

ب) صابئين مشرك كه بت پرست و ساكن بين‏النهرين بوده و ستاره پرستى وهيكل پرستى داشته‏اند. اكنون با قبول اين دو نظريه مى‏توان همه آراى گذشته را تاحدى صحيح و قابل قبول دانست; زيرا هر فضيلتى كه به صابئين نسبت داده شده،به گروه موحد صابئين يا حيثيات توحيدى نشات گرفته از انبياى الهى و اديان‏آسمانى مربوط است، و هر انحراف و شرك نسبت داده‏شده، به آنان مربوط به گروه‏مشرك ياجنبه‏هاى انحرافى آنان بوده است.

در پايان مى‏توان گفت‏با توجه به اندك بودن جمعيت صابئين - آن هم حدود پنج‏هزار نفر در خوزستان و جمعيت اندكى ديگر در عراق - بررسى موضوع كتابى بودن‏يا نبودن صابئين اهميت زيادى، مانند ديگر اديان ندارد. ديگر آن‏كه براى اظهار نظرقطعى درباره اين گروه اندك، به جاى مراجعه به آراى نويسندگان گذشته بايدپژوهش فراگير و تحقيقات اجتماعى - مردمى در خوزستان انجام گيرد و از نزديك‏اعتقادات آن‏ها را نسبت‏به توحيد و شرك باز شناخت كرد.

2 - مشركان

الف) معناى شرك

شرك از نظر لغت‏به معناى شريك قراردادن است. (123) اما در فرهنگ و اصطلاحات‏دينى به معناى شريك قراردادن موجود ديگرى با خداى بزرگ در يكى از مقامات وشئون مخصوص به آفريننده عالم است; (124) چه اين‏كه در آفرينش جهان شريك‏شمرده شود، يا در تدبير و اداره نظام هستى، يا در تامين نيازمندى‏هاى انسان و يا درچيزهاى مشابه آن.

شرك در برابر توحيد است و موحد كسى را گويند كه به خداى يگانه ايمان‏داشته باشد و در هيچ يك از مقامات ويژه‏خدايى، كسى يا چيزى را شريك او نداند.اين در حالى است كه موحدان هيچ گاه منكرنقش افراد آدمى يا ديگر موجودات‏عالم در تامين نيازمندى‏هاى خود يا ديگر تغيير و تحولات اين جهان مادى نيستند;زيرا جهان طبيعت‏بر اساس قانون «عليت‏» استوار شده وتاثير و تاثر ميان اشياى اين‏عالم كاملا آشكار است. از سويى، انسان يگانه پرست‏براى هيچ موجودى جزخداوند «استقلال در تاثير» قائل نيست و قدرت تاثيرگذارى هر كس و هر چيز رافيض الهى و پرتوى از رحمت واسعه او دانسته و معتقد است كه هيچ كس بدون‏عنايت آن هستى‏بخش بزرگ، امكان و قدرت هيچ گونه تاثير و عملى را نداشته،بلكه حتى هستى خود را لحظه به لحظه از وى دريافت مى‏كند.

بنابر آن‏چه بيان شد مشرك كسى است كه براى غير خداوند «نقش مستقل‏» درعالم وجود قائل باشد البته مشرك به موجب آن‏كه توحيد و يگانگى خدا را دربرخى از شئون خداوندى انكار كرده است، «كافر» نيز ناميده مى‏شود; چنان‏كه قرآن‏شرك به خداوند را كفر به پروردگار معرفى كرده‏است:

اذ تامروننا ان نكفر بالله و نجعل له اندادا (125) ; آيا به ما دستور مى‏دهيد كه به خداكافر شويم و شريك‏ها و مانندهايى براى او قرار دهيم؟

و نيز فرموده است:

ما كان للمشركين ان يعمروا مساجد الله شاهدين على انفسهم بالكفر (126) ; مشركان‏حق ندارند به تعمير مساجد خدا دست‏بزنند; زيرا خود مى‏دانند كه كافرند.

آن‏چه گفته شد، معناى عام شرك است، اما اگر بخواهيم به طور مبسوط به‏جلوه‏هاى گوناگون آن بنگريم، انواع مختلفى از شرك و مشركان را خواهيم ديد كه‏قرآن كريم با ذكر آياتى درباره آن‏ها، مطالبى را بيان مى‏كند. براى آشنايى با انواع‏شرك و مشركان در فرهنگ و قاموس قرآن، آياتى را كه در اين زمينه نازل شده است‏به چند دسته تقسيم كرده، توضيحى درباره آن‏ها خواهيم داد. گرچه نويسندگان ودانشمندان اسلامى معمولا اين تقسيم بندى را در مورد واژه مقابل شرك كه توحيداست مطرح كرده‏اند، ما در اين بخش از كتاب بيش‏تر آن اقسام را بيان مى‏كنيم. (127)

ب ) اقسام هفت گانه شرك و مشركين در فرهنگ قرآن

1 - شرك در آفرينش

مجموعه جهان هستى آفريده خداى يكتاست و بهترين نشانه آن هماهنگى كامل‏اين نظام است:

لوكان فيهما الهة الا الله لفسدتا (128) ; اگر در زمين و آسمان خدايانى مى‏بودند، نظام‏هر دو فرو مى‏ريخت.

بشريت در طول تاريخ با همه اختلاف‏هايى كه در آيين‏ها، اعتقادها و سنت‏هاداشته است، اغلب در اين موضوع هم داستان بوده‏اند كه آفريننده جهان هستى‏يكى است‏حتى اكثر مشركانى كه خدايان متعددى را مى‏پرستيدند، به «توحيد درخالقيت‏» كه شايد مقصود از «توحيد در ذات‏» هم همان باشد، اعتراف داشته‏اند. به‏همين سبب است كه خداوند متعال در آيات متعددى خطاب به مشركان عرب وبت پرستان مى‏فرمايد: شما كه مى‏دانيد تمام هستى آفريده خداى عالميان است،چرا غير او را كه در خلقت جهان نقشى ندارند، مى‏پرستيد؟

توحيد در خالقيت

ذلكم الله ربكم لا اله الاهو خالق كل شئ فاعبدوه و هو على كل شئ وكيل (129) ; اين‏الله پروردگار شماست، جز او كه آفريننده هر چيز است‏خدايى نيست. پس او راعبادت كنيد; زيرا او بر هر چيزى وكالت دارد.

هل من خالق غير الله يرزقكم من السماء والارض لا اله الا هو فانى تؤفكون (130) ;آيا آفريدگارى غير از خدا هست كه از آسمان و زمين شما را روزى دهد؟ خدايى‏جز او نيست، پس به كجا مى‏رويد؟

ولئن سئلتهم من خلق السموات والارض و سخر الشمس و القمر ليقولن الله‏فانى يؤفكون (131) ; و اگر از آنان [مشركان] بپرسى كه چه كسى آسمان‏ها و زمين راآفريده و خورشيد و ماه را مسخر كرده است، همانا خواهند گفت: الله; پس به‏كجا مى‏روند؟

هذا خلق الله فارونى ماذا خلق الذين من دونه بل الظالمون فى ضلال مبين (132) ; اين‏آفرينش خداست، پس به من بنماييد كه ديگران چه خلق كرده‏اند; آرى ستم گران‏در گمراهى آشكارند.

ان الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا ولو اجتمعوا له و ان يسلبهم‏الذباب شيئا لا يستنقذوه منه ضعف الطالب و المطلوب ... (133) ; آنانى كه غير از خدامى‏خوانيدشان هرگز پشه‏اى نخواهند آفريد، هر چند براى آفريدن آن گرد هم‏آيند، و اگر پشه‏اى چيزى را از آنان بربايد، از او پس نخواهند گرفت. چه ضعيف‏است جوينده و هم جست و جو شده.

گرچه مشركان عرب كه بيش‏تر بت‏پرست‏بوده و نزديك‏ترين مخاطبان اين گونه‏آيات قرآن بودند، دچار شرك در خالقيت نشده بودند، در طول تاريخ، آيين‏ها وفرقه‏هايى از برخى اديان بوده‏اند كه به اين نوع شرك آلوده شده يا حداقل به چندخدايى معروف‏اند. در ذيل به پاره‏اى از اين طوايف اشاره مى‏كنيم.

تاريخ و جلوه‏هاى شرك در خالقيت

1 - گروهى از زردشتيان كه قائل به ثنويت در ذات و دو گوهر هم‏زاد (اهورا مزدا واهريمن) شده، اولى را خالق خير و هستى و دومى را آفريننده شر و نيستى مى‏دانستند.

البته اين اعتقاد در صورتى مستلزم شرك در خالقيث است كه براى شرورنحوه‏اى از وجود قائل باشند، تا اهريمن واقعا چيزى را آفريده و به عرصه هستى‏آورده باشد; چه آن‏كه اگر شرور را «نيستى و نبود خير» بدانند - چنان‏كه از برخى‏كلمات اوستا استنباط مى‏شود - اهريمن فقط نام آفريدگار را دارد، اما هيچ چيز را ازكتم عدم به صفحه وجود نياورده است و در حقيقت‏خالقى جز اهورامزدا وجودندارد. اين گروه از زردشتى‏ها معتقد به دو آفريدگار نيستند.

2 - گروهى از مسيحيان كه قائل به تثليت در خالقيت‏اند و به سه آفريدگار براى‏جهان اعتقاد دارند، كه به ظاهر چنين گروهى در تاريخ وجود نداشته است. يا آنان‏كه حضرت عيساى مسيح(ع) را همان الله بدانند، به صورتى كه پدر و پسر دوشخصيت مستقل و داراى جوهره الوهيت و آفريدگارى باشند، ضمن آن‏كه هر يك‏قوام به ذات خويش و نقش مستقل در خلقت عالم داشته باشد، كه وجود چنين‏گروهى نيز قطعى نيست. يا كسانى كه مسيح(ع) را همان «لوگوس‏» كه تجلى ذات‏خدا بوده و او جهان را مستقلا بدون اذن و استمداد از خداى پدر آفريده باشد، اينان‏نيز به نوعى به چند خدايى معروف‏اند. اين در حالى است كه فرقه ديگرى كه‏خلقت عالم را به دست عيسى(ع) مطرح كرده‏اند، استقلال و استمداد نكردن‏عيسى(ع) از خدا را عنوان نكرده‏اند. فرقه‏اى از «غنوصيه‏» نيز كه خدا را آفريننده‏هستى و خيرات و «يهوه‏» خداى يهود را صانع شرور مى‏شمرند (134) ، در صورتى كه‏شرور را «موجود» دانسته و «صانع‏» را «هستى بخش‏» دانند، در شمار معتقدان به‏چند خدايى به حساب مى‏آيند.

3 - مفوضه; اگر به تفويض معتقد باشند كه خداوند خلقت كل يا بخشى از جهان‏هستى را به عهده يكى از مقربينش اعم از ملك يا پيامبر يا امام و ولى صالح، نهاده‏و خود هيچ گونه نقشى در آفرينندگى آن‏ها ندارد و آن شخص مقرب بدون اذن ومشيت و حتى مدد خداوند دست‏به خلقت زده است، اين گروه دچار شرك درخالقيت مى‏باشند. اما بعيد است كه فرقه‏هاى مفوضه بدين گونه نقش خدا رامنكر باشند.

البته موضوع وساطت اولياى مقرب خدا در آفرينش جهان، عقيده‏اى رايج درتمام يا بيش‏تر اديان آسمانى و غير آسمانى است كه به شكلى خود را ظاهر كرده‏است. «لوگوس و حكمت‏» نزد يونانيان قديم، عيساى مسيح(ع) نزد مسيحيان،عقول عشره و نفوس افلاك نزد فلاسفه قديم، نور وجود پيامبر اسلام، و انوار مقدس‏دوازده امام معصوم شيعيان و نور پاك عصمت كبرى، حضرت فاطمه زهرا - سلام‏الله عليها - در انديشه و معارف شيعه (135) گونه‏هايى از اين اعتقاد است. اما اگربخواهيم براى شناسايى موارد شرك آلود عقايد فوق، معيارى بيابيم تنها معيار آن‏همان «اعتقاد به استقلال در تاثير» است. پيروان هر كدام از اديان و آيين‏ها كه واسطه‏مورد نظرش را در تاثير و عمل مستقل از اذن و مدد الهى ببيند مشرك است و در غيراين صورت مشرك نيست; هر چند ممكن است در شناخت واسطه اشتباه كرده و به‏انحراف عقيدتى و احيانا كفر گرفتار شده باشد (چنان‏كه معمولا نوع دوم در آن‏افتاده‏اند).

بر همين اساس است كه خداوند متعال در قرآن كريم حضرت عيسى(ع) را تك‏«خالق‏» مى‏شمارد و ادعاى صادق آفرينندگى پرنده را از وى نقل مى‏كند، اماآفرينشى با اذن الهى:

انى اخلق لكم من الطين كهيئة الطير فانفخ فيه فيكون طيرا باذن الله ... (136) ; من‏براى شما از گل شكل پرنده مى‏آفرينم و در او مى‏دمم، سپس با اذن پروردگارم‏پرنده‏اى خواهد بود.

2 - شرك در ربوبيت و تدبير

گرچه بيش‏تر اديان و مذاهب از نوع اول شرك منزه‏اند، اما بسيارى از آن‏ها در نوع‏دوم از شرك گرفتار شده... (137) و هر كدام به نحوى براى بنيان‏گذاران و پيشوايان دينى‏خويش يا ارواح و موجودات برتر آسمانى نقشى در اداره بخشى از جهان يا تامين‏برخى خواسته‏هاى انسان قائل شده و آن‏ها را واسطه فيض خدا براى خويش‏دانسته‏اند. در اين زمينه علاوه بر لوگوس و مسيح(ع) و پيامبران(ص) و ائمه‏اطهار(ع)، نام برخى از ملائكه، از قبيل جبرئيل(پيك وحى) و عزرائيل( سفيرمرگ)و اسرافيل(منادى قيامت) و ميكائيل (كليد دار آخرت) و رضوان (خازن رياست‏تشريفات بهشت) در دين اسلام و ديگر اديان حتى «امشاسپندان زردشت‏» و نيزمثل «افلاطونى‏» و «ارباب انواع‏» و «مدبرات امر» و «عقول عرضيه‏» و بت‏هاى‏گوناگون را مى‏توان در شمار واسطه‏هاى فيض در آيين‏هاى مختلف ذكر كرد.

«فيليسين شاله‏» جامعه شناس و استاد فلسفه فرانسوى در كتاب «تاريخ مختصراديان بزرگ‏» از (138) قول «دوركيم‏» نقل مى‏كند: «مانا، نيروى واسطه‏اى بين خدا وجهان است كه هر دين و آيينى با نامى خاص به آن معتقد بوده است‏» (139) . شايسته‏است‏براى توضيح بيش‏تر، برخى از انواع شرك در ربوبيت را در تاريخ اديان بشرى‏بر شماريم:

گروه‏هاى ده‏گانه مشركان در تاريخ بشر

1 - خدايان رومى; روميان قديم حدود سه هزار خدا به نام «ارباب انواع‏»داشتند; زيرا هر چيزى و هر كارى نزد آنان خدايى مخصوص داشت: خداى تولدكودك، خداى تعليم اولين فرياد به كودك، خداى تعليم آشاميدن، خداى در خانه،خداى پاشنه در، خداى شخم، خداى كشت، خداى بذرپاشى (140) و ... .

بى‏سبب نيست كه يكى از بزرگان رم به طنز گفته بود: خدايان كشور ما در معابر ومحافل بيش از جمعيت مردم هستند.

2 - خدايان يونانى; معتقد به ارباب انواع بودند و هر خدايى مسئوليت نگه‏دارى‏و تربيت نوعى از موجودات را بر عهده داشت; مثلا «زئوس‏» خداوند بشر و رب‏الارباب بود. «دهرا» زن زئوس، هرمس و آرتميس و آپولون، فرزندان زئوس و به‏ترتيب خدايان باران، ماه و خورشيد بودند; علاوه بر خداى دريا، زمين، زير زمين،كار و ... (141) .

3 - خدايان مصر; آيين چند خدايى (پلى ته ايسم) در مصر قديم رايج‏بود. آن‏هاحدود دو هزار خدا داشتند.

4 - خدايان ايرانى; «امشاسپندان‏» خدايان شش‏گانه زردشت‏بودند كه عبارت‏انداز شش فرشته به عنوان مسئولان و خدايان آتش، فلزات، آب‏ها و گياهان، ستاره‏هاو سيارات. مهد اين آيين، كشور ايران بود.

5 - خداى مردمان چين; چينيان قديم معتقد به ثنويت و حكومت دو اصل درجهان بودند:

الف) «شانگتى‏» مظهر مذكر يا مثبت‏يا نور، كه خداى چرخ و افلاك و نيز پاداش‏دهنده و مجازات كننده‏گان نيكان و بدان در اين دنياست.

ب) «هاتن‏» مظهر جنس مؤنث‏يا منفى يا تاريك كه مورد ستايش بود.

به تدريج‏خدايان ديگرى نيز بر آن‏ها افزوده شد.

6 - بت پرستان; گرچه غالب بت‏پرستان عرب علاوه بر اعتقاد به توحيد درآفرينش، معتقد به توحيد در ربوبيت و تدبير امور اين دنيا نيز بوده‏اند - چنان‏كه ازقرآن استفاده مى‏شود - اما گويا همه يا بيش‏تر آنان دچار نوعى از شرك در ربوبيت‏بوده‏اند، و آن موضوع «وساطت‏بت‏ها در شفاعت و تقرب براى انسان‏ها نزدخداوند» است. آن‏ها بتان را مستقل در شفاعت دانسته، از اين رو به آن‏ها متوسل‏شده، عبادتشان مى‏كردند.

7 - صابئين قديم، كره زمين را داراى هفت اقليم (قاره و سرزمين) مى‏دانستند وهفت‏ستاره را نگهبان آن هفت اقليم مى‏شمردند. به صورتى كه قدرت تاثيرگذارى‏خير و شر را در آن اقليم‏ها دارا بودند. از اين رو ستاره‏ها را مى‏پرستيدند.

8 - توتم پرستان; هر قبيله‏اى در قديم نوعى «توتم‏» داشت كه روح آن قبيله‏شناخته و پرستش مى‏شد.

9 - مثل افلاطونى; افلاطون براى هر نوع از انواع موجودات عالم طبيعت، يك‏فرد مجرد عقلى فرض مى‏كرد كه ثابت و مجرد از تغيير و زمان و مكان بود و افراد ومصاديق مادى پرتوى از آن بودند.

10 - عقول طولى افلاك نه گانه و عقول عرضى انواع موجودات در فلسفه قديم.

وجود اين گونه شرك‏ها در اقوام، ملل و اديان رايج، ايجاب مى‏كرد كه دين‏مقدس اسلام پرچم مبارزه با آن را برداشته، با اظهار توحيد، خارهاى شرك ربوبى رابركند، تا در زمين عقل و انديشه بشر، گل توحيد ربوبى بارور گردد. بر همين اساس‏است كه قرآن كريم بيش از نه صد بار واژه «رب‏» را به شكل‏هاى مختلف ذكر كرده‏است، تا روشن شود كه تربيت و اداره و رشد تمام اركان و موجودات عالم فقطبه دست‏خداست.

توحيد ربوبى در قرآن

الحمد لله رب العالين (142) ; ستايش ويژه الله است كه پروردگار جهانيان است.

قل اغير الله ابغى ربا و هو رب كل شئ (143) ; بگو آيا غير از خدا پروردگار ديگرى‏گزينم و حال آن كه او پروردگار هر چيزى است.

قل من رب السموات والارض قل الله (144) ; بگو [بپرس] پروردگار آسمان‏ها وزمين كيست؟ بگو الله است.

قل من يرزقكم من السماء و الارض امن يملك السمع و الابصار و من يخرج‏الحى من الميت و يخرج الميت من الحى و من يدبر الامر فسيقولون الله فقل‏افلاتتقون (145) ; بگو چه كسى شما را از آسمان و زمين روزى مى‏دهد؟ چه كسى‏مالك گوش و چشم‏هاست؟ چه كسى زنده را از مرده و مرده را از زنده بيرون‏مى‏آورد؟ چه كسى امور را تدبير مى‏كند؟ به زودى پاسخ خواهند داد الله.پس بگو چرا تقوا پيشه نمى‏كنيد؟

آن‏چه در تحليل اين واسطه‏نگرى‏هاى پيروان اديان و مذاهب و در شناخت‏شرك‏آميز بودن يا نبودن آن كارساز است، همان معيار و محك استقلال و نداشتن‏استقلال وسايط در تاثير است كه در بخش گذشته بيان شد. بر اين اساس هر فرقه كه‏واسطه مورد نظرش را مستقل در تاثير ببيند، مشرك است و اگر آن را محتاج كمك واذن الهى بداند، مشرك نيست. گرچه در اين صورت، اگر وسايط مورد نظرش واسطه‏واقعى فيض باشند، موحد و مؤمن واقعى خواهد بود و در غير اين صورت هم‏چنان‏گمراه و نزديك به مشرك شناخته مى‏شود.

3 - شرك در عبادت

رايج‏ترين نوع شرك در اقوام، ملل، اديان و مذاهب درتاريخ بشر «شرك عبادى‏»است. به همين سبب نيز اصلى‏ترين شعار دعوت پيامبران در طول تاريخ، رهايى‏بشريت از پرستش خدايان دروغين و دعوت به پرستش خداى جهانيان است.

و ما ارسلنا من قبلك من رسول الا نوحى اليه انه لا اله الا انا فاعبدون (146) ;پيش از تو هيچ پيامبرى را نفرستاديم، مگر آن‏كه به او وحى كرديم كه هيچ‏خدايى جز من نيست، پس مرا بپرستيد.

و لقد بعثنا فى كل امة رسولا ان اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت (147) ; به راستى ما درهر امتى پيامبرى برانگيختيم كه [به مردم بگويد] خدا را بپرستيد و از طاغوت‏بپرهيزيد.

لا تسجدوا للشمس ولا للقمر واسجدوا لله الذى خلقهن... (148) ; براى خورشيد وماه سجده نكنيد، بلكه براى خدايى سجده كنيد كه آن‏ها را آفريده است.

اصولا كرنش، تذلل و تضرع در پيشگاه همه موجوداتى كه اقوام و اديان، آن‏ها راوسايط فيض و سهيم در ربوبيت و تدبير امور عالم مى‏دانستند و هم چنين خضوع وتجليل و تكريم و تقديس از همه شخصيت‏هايى كه نقش عظيمى در پيدايش‏ياترويج‏يك دين و مذهب داشته‏اند، امر مسلم تاريخ و پديده‏اى طبيعى است و دراين مسئله فرقى بين دين بر حق اسلام واديان آسمانى تحريف شده و آيين‏هاى‏شرك‏آلود و حتى مكاتب الحادى نيست. چه آن‏كه حتى كمونيست‏هاى ماترياليست‏هم دست‏به ساخت مجسمه لنين و نصب آن به عنوان تجليل در ميدان‏هاى بزرگ‏شهرها مى‏زنند حتى از جنازه موميايى شده بدن بى‏جان او در كنار ميدان سرخ‏مسكو نگه‏دارى مى‏كنند.

اما آن‏چه مهم است تعيين مرز دقيق بين مفهوم «عبادت‏» و مفاهيم ديگر، از قبيل‏تعظيم، تجليل، تكريم، تقديس، خضوع، تذلل، تضرع، توسل، استشفاع و امثال‏آن است، تا معلوم گردد كه تجليل از شخصيت‏هاى بلند مرتبه و مقرب در اسلام وشيعه و توسل به آن‏ها عبادت غير خدا نيست و آن تضرع و كرنشى كه بت‏پرستان‏و خورشيد پرستان و ستاره پرستان در برابر معبودهايشان داشتند، «شرك‏عبادى‏» است.

مفهوم عبادت

مفهوم عبادت با مفهوم هيچ يك از كلمات فوق (تعظيم، تجليل، تكريم و ...)برابر ومترادف نيست; زيرا هر كدام از اين‏ها بدون عبادت نيز انجام شدنى است.علماى اسلامى - اعم از مفسران و فقها - تلاش زيادى براى تعريف دقيق عبادت‏كرده‏اند، كه بهترين آن‏ها عبارت از موارد زير است:

راغب اصفهانى گفته است:

عبادت، نهايت‏خضوع در مقابل كسى است كه نهايت اكرام و لطف را فرموده‏است; يعنى خداوند. (149)

رشيد رضا در تفسير سوره حمد، سخن راغب را نقد كرده و مى‏نويسد:

نهايت‏خضوع هميشه نام عبادت را ندارد; زيرا گاهى عاشق آن‏قدر در معشوقش‏ذوب و فانى مى‏شود كه ديگر خواسته‏اى جز خواست او ندارد و همه وجودش‏تسلى و خضوع در برابر معشوقش مى‏گردد، اما فى‏الواقع نمى‏توان شرعا نام آن‏راعبادت گذاشت. چنان كه برخى از مردمان، نهايت تعظيم و خضوع را در برابررؤسا و پادشاهان يا فرماندهان دارند، اما نام عبادت بر آن‏ها نهاده نمى‏شود.

بنابراين ،بهتر آن است كه عبادت را نهايت‏خضوعى بدانيم كه ناشى از اعتقادانسان به عظمت و سلطه و احاطه مطلق معبود باشد; سلطه و احاطه بى‏پايانى‏كه منشا و كنه آن را نمى‏توان درك كرد. (150)

علامه طباطبايى در «الميزان‏» مى‏فرمايد:

عبادت‏آن‏است‏كه انسان خود را در مقام مملوك بودن براى پروردگارش قراردهد. (151)

بنابراين، اگر هر عملى - حتى سجده - هم با اين نيت و ويژگى نباشد، عبادت نام‏نخواهد گرفت. (152)

استاد جعفر سبحانى در «معالم التوحيد فى القرآن‏» سه تعريف براى عبادت ذكرمى‏كنند كه بهترين آن‏ها عبارت است از:

عبادت خضوعى است كه ناشى از اعتقاد به الوهيت معبود باشد، چنان‏كه‏خداوند هم در قرآن كريم موضوع عبادت را با «اعتقاد» به الوهيت پيوند زده ومربوط به يك‏ديگر مى‏داند، بلكه ظاهر آيه شريفه آن است كه بت پرستان قريش‏هم عبادت را ناشى از اعتقاد به الوهيت مى‏دانستند، لذا مى‏فرمايد: ياقوم اعبدواالله مالكم من اله غيره (153) ; امت من، فقط الله را بپرستيد; زيرا غير از او الهى نيست. (154)

تعريف اخير گرچه بهترين تعريف است، اما در يك مورد ابهام دارد و آن مفهوم‏الوهيت است. آيا معناى الوهيت، خالق بودن است، يا مدبر بودن و اداره كل نظام‏آفرينش يا بخشى از آن، آن هم تدبيرى با اذن خدا يا به صورت مستقل؟ يا به معناى‏معبود بودن است و يا لازم الاطاعة بودن؟ و يا معانى ديگر؟ به نظر مى‏رسد كه بايدالوهيت را به همان معناى «خالقيت و تدبير مستقل‏» دانست كه شرح آن در دو بحث‏قبلى گذشت. بر اين اساس، اگر كسى در برابر يكى از شخصيت‏هاى برتر و مقرب -از ديدگاه خودش - با اين اعتقاد خضوع و كرنش و تضرع كند، عبادت غير خدا كرده‏و آلوده به شرك عبادى شده است. اما اگر با اعتقاد با ماذون بودن آن شخصيت ازجانب خدا و نيازمندى او به خدا، تضرع و كرنش كند، عبادت غير خدا محسوب‏نمى‏شود; چنان كه خداوند در قرآن كريم عبادت را ناشى ازاعتقاد به خالقيت معبودمى‏داند و مى‏فرمايد:

يا ايها الناس اعبدوا ربكم الذى خلقكم و الذين من قبلكم... (155) ; اى مردم،پروردگارتان را بپرستيد كه هم شما را و هم كسانى را كه قبل از شما بودند، خلق‏كرده است.

تحليل فوق مى‏تواند كليد حل معماى اشكال‏ها و شبهه‏هاى وهابيان در رويه واعتقادات شيعيان نيز باشد.

شرك عبادى و انگيزه‏هاى آن

با توجه به اين‏كه انسان طبعا به موجب روحيه استقلال‏طلبى كه دارد، از كرنش‏در برابر ديگران سرباز مى‏زند - جز در برابر آفريدگار جهانيان كه عظمت و كبريايى وسلطنت مطلق و مهر و محبت و لطف بى پايان او انسان را به كرنش و پرستش وامى‏دارد - جاى اين پرسش هست كه چرا او در طول تاريخ به پرستش غير خدا وانواع معبودهاى دروغين روى آورده است؟

به نظر مى‏رسد انگيزه‏ها و عوامل متعددى در تاريخ بوده كه هر كدام عده‏اى را به‏سوى پرستش معبودهاى دروغين رانده است; مهم‏ترين آن عوامل عبارت‏اند از:

1 - اعتقاد به تعدد خدايان در عالم، اعم از خدايان آفريننده يا مدبران عالم.

2 - استمداد از واسطه‏هاى بين خدا و انسان در پى اعتقاد به دور بودن خدا ازبشر و در دست‏رس نبودن وى. البته گاهى توده مردم، شخصيت‏هاى برجسته دينى‏خويش را به وساطت مى‏طلبيدند و گاهى نيز ارواح و عقول ماوراى ماده را واسطه‏مى‏كردند، كه به زعم آنان، آن‏ها در پس موجودات متحرك و منظم مادى، هم‏چون‏خورشيد و ماه و ستارگان و باران و زلزله در رويش گياهان و ... موجود، فعال‏اند.بت‏پرستان قريش علت پرستش بت‏ها را به صراحت همين وساطت‏بت‏ها نزدخداى عالميان براى تقرب خود به خدا مطرح كردند; چنان كه قرآن كريم از زبان‏آنان مى‏فرمايد:

- ما نعبدهم الا ليقربونا الى الله زلفى (156) ; ما آن‏ها (بتان) را نمى‏پرستيم، مگر به‏سبب اين‏كه مقام و منزلت ما را به خدا نزديك سازند.

- و يعبدون من دون الله مالايضرهم ولا ينفعهم و يقولون هؤلاء شفعاؤناعندالله ... (157) ; آنان غير از خدا چيزهايى را مى‏پرستند كه نفعى و ضررى به آن‏هانمى‏رسانند، و مى‏گويند اين [معبودها و بت]ها شفيع‏هاى ما نزد خدايند.

3 - اعتقاد به تفويض برخى از امور در اداره آفرينش از جانب آفريدگار به بعضى‏از اشخاص و اشيا و موجودات.

4 - احساس لزوم تكريم و تجليل از شخصيت‏هاى محبوب و خدمت‏گزار، مانندبرخى پيامبران، پادشاهان مقتدر و رؤساى سرشناس. چنان كه توتم‏پرستان رئيس‏قبيله يا مجسمه او را مى‏پرستيدند و فرعونيان فرعون را، و برخى بت‏پرستان عكس‏و تمثال و مجسمه‏هاى برخى پيامبران را.

ابن اثير مى‏نويسد:

آن گاه كه رسول خدا(ص) در آغاز وارد كعبه شد، صورت‏هايى از پيامبران را ديدكه در آن‏جا نصب شده بود، پس فرمان داد تا همه را نابود كردند. (158)

5 - تقليد كور كورانه و هم چشمى; ابن هشام در سيره نبوى (ص) در منشاپيدايش بت‏پرستى در عربستان و مكه مى‏نويسد:

«عمرو بن لحى‏» كه از بزرگان مكه بود و در سفرى به شام، شاهد بت پرستى‏شاميان بود، از اين مراسم خوشش آمد و علت پرستش بتان را از شاميان پرسيد.پاسخ دادند: ما از آنان طلب باران مى‏كنيم، باران مى‏فرستند، طلب پيروزى‏مى‏كنيم، پيروزمان مى‏كنند. او از آنان درخواست كرد يك بت هم به او بدهند تابه مكه بياورد و مردم مكه هم بتوانند آن را عبادت كنند. بت «هبل‏» را گرفت و به‏مكه آورد و بالاى كعبه نصب و مردم را به عبادت آن دعوت كرد و مردم هم به‏عبادت بت هبل مشغول شدند. (159)

همين تقليد كوركورانه و هم چشمى، از سوى قوم بنى اسرائيل به صراحت‏به‏حضرت موسى(ع) پيش‏نهاد مى‏شود:

قالوا يا موسى اجعل لنا الها كمالهم آلهة (160) ; گفتند اى موسى براى ما هم خدايى (مادى ومحسوس) قرار ده! چنان كه آن‏ها (بت‏پرستان) هم خدايانى دارند.

4 - شرك در نيت(ريا)

ميزان قبولى همه اعمال و عبادات در دين مقدس اسلام اخلاص است; يعنى اگرمسلمان عبادات و اعمال و خدمات و خيرات را فقط به قصد خشنودى خداوند وامتثال فرمان او انجام دهد و هيچ قصد و غرض ديگرى از انجام آن‏ها نداشته باشد،اعمالش قبول درگاه حق و موجب استحقاق پاداش خواهد بود و در نيت‏خويش‏موحد است. اما اگر عبادت يا هر عمل خير ديگرى را به خاطر غير خدا و غرض‏شخصى ديگرى، مثل خودنمايى و كسب وجهه در بين مردم (ريا) انجام دهد، دچار«شرك در نيت‏» شده است و عملش قبول نخواهد شد.

قرآن كريم مى‏فرمايد:

قل انما انا بشر مثلكم يوحى الى انما الهكم اله واحد فمن كان يرجوا لقاء ربه‏فليعمل عملا صالحا ولا يشرك بعبادة ربه احدا (161) ; بگو اى پيامبر، كه من انسانى‏مثل شما هستم، فقط بر من وحى مى‏شود كه خداى شما خداى يگانه است. پس‏هر كس كه اميد ملاقات پروردگارش را دارد، بايد عمل صالح انجام دهد و درعبادت پروردگارش شرك نورزد.

امام صادق(ع) در تفسير اين آيه شريفه فرموده است:

الرجل يعمل شيئا من الثواب لايطلب به وجه الله - تعالى - انما يطلب به التزكية‏للناس (للنفس) يشتهى ان يسمع به الناس. فهذا الذى اشرك بعبادة ربه (162) ;مردى كارى نيك انجام مى‏دهد، اما براى رضايت‏خدا نمى‏كند، بلكه بدين وسيله‏خواهان پاكيزه كردن چهره خويش در بين مردم است. دوست دارد كه مردم از آن‏با خبر شوند. اين مرد همان كسى است كه (خداوند در آيه شريفه فرموده است)شرك به عبادت پروردگارش ورزيده است.

امام صادق(ع) در حديثى شرك در نيت را اين گونه معرفى مى‏فرمايد:

كل رياء شرك (163) ; هر گونه عمل ريايى شرك است.

5 - شرك در اطاعت

انسان در مكتب اسلام آفريده خدا و بنده او است. از آن‏جا كه خداوند آفريننده‏انسان است، به همه نيازمندى‏ها، توانايى‏ها، كمالات و مراحل عالى دست‏يافتنى‏براى او آگاه است. بنده و آفريده طبق حكم وجدان بشرى و عقل فطرى، بايدهستى‏بخش خويش را اطاعت كند، چنان كه فرمانده، قانون‏گذار و برنامه‏ريزى‏آگاه‏تر و شايسته‏تر از آفريننده انسان قابل تصور نيست. پس همان طور كه «حاكميت‏تشريعى و حق قانون‏گذارى‏» از حقوق ويژه خداست، يگانه پرستان نيز بايد معتقدبه «توحيد در حاكميت تشريعى‏» باشند و خويشتن را با تمام وجود مطيع فرمان حق‏ساخته، با سرپيچى از وى، و فرمان بردارى از كسانى كه خلاف حكم خدا دستورمى‏دهند، به او شرك نورزند.

توحيد در حاكميت تشريعى و قانون‏گذارى

قرآن كريم هم در زمينه انحصار تشريع و حكومت و قانون‏گذارى در خداوند وهم در زمينه لزوم اطاعت از او و پرهيز از اطاعت‏شيطان و طاغوت‏ها، آياتى را بيان‏مى‏دارد، از آن نمونه است:

ان الحكم الا لله (164) ; حكم، شايسته كسى جز خدا نيست.

و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون (165) ; و كسى كه به غير دستورهاى‏نازل شده الهى فرمان دهد، پس ايشان كافرند.

افغير الله ابتغى حكما و هو الذى انزل اليكم الكتاب مفصلا (166) ; آيا غير از الله‏حاكم ديگرى را برگزينم و حال اين‏كه او كتاب خود را به تفصيل بر شما نازل‏كرده است.

قرآن كريم در چند مورد اطاعت از غير خدا را شرك خوانده است:

... و ان الشياطين ليوحون الى اوليائهم ليجادلوكم و ان اطعتموهم انكم‏لمشركون (167) ; همانا شياطين به دوستانشان وحى مى‏كنند تا با شما مجادله كنند، واگر شما آن‏ها را اطاعت كنيد، مشرك خواهيد بود.

انؤمن لبشرين مثلنا و قومهما لنا عابدون (168) ; (قوم فرعون) گفتند آيا ما به دوانسانى مانند خود (موسى و هارون) ايمان آوريم و حال اين‏كه قوم آن‏ها(بنى اسرائيل) ما را عبادت مى‏كنند.

روشن است كه قوم بنى اسرائيل قبطيان را نمى‏پرستيدند، بلكه مطيع‏آن‏ها بودند.

يا ابت لا تعبد الشيطان ان الشيطان كان للرحمن عصيا (169) ; اى پدر! شيطان راعبادت مكن; زيرا شيطان معصيت كننده خداى رحمان است.

و ما يؤمن اكثرهم بالله الا و هم مشركون (170) ; بيش‏ترين مردم به خدا ايمان‏نمى‏آورند، مگر آن‏كه (در كنار ايمان) مشرك هستند.

امام صادق(ع) در تفسير اين آيه شريفه فرموده است:

يطيع الشيطان من حيث لايعلم، فيشرك (171) ; انسان مؤمن، ندانسته اطاعت‏شيطان‏مى‏كند و مشرك مى‏شود.

و نيز فرمود:

شرك طاعة و ليس شرك عبادة (172) ;اين شرك در اطاعت‏است، نه شرك در عبادت.

و فرمود:

من اطاع رجلا فى معصية، فقد عبده (173) ; هر كس ديگرى را در معصيتى اطاعت‏كند، او را عبادت كرده است.

و فرمود:

من اصغى الى ناطق، فقد عبده، فان كان الناطق عن الله، فقد عبد الله و ان كان‏الناطق عن ابليس، فقد عبد ابليس (174) ; هر كس به سخن گوينده‏اى گوش فرا دهد،او را عبادت كرده است. اگر آن گوينده از خداسخن بگويد، وى عبادت خدا كرده‏و اگر از شيطان سخن بگويد، وى عبادت شيطان كرده است.

6 و 7 - شرك در مالكيت و ملك تكوينى

آفريده هر كسى ملك او است و چون تمام هستى، آفريده خداست، تمام عالم وثروت‏هاى آن، ملك خداست و مالك حقيقى ديگرى در جهان وجود ندارد. آنان كه‏با سعى و تلاش بخشى از اين ثروت‏هاى آفريده خدا را به دست مى‏آورند، آن‏ها رااز ملك خدا خارج و در ملك خويش داخل نكرده‏اند، بلكه مجاز خواهند بود تا دردوره حيات اندك خود، از آن مقدار ثروت به امانت‏بهره‏بردارى كنند;

در حقيقت مالك اصلى خداست اين امانت چند روزى نزد ماست

موحد و يگانه پرست واقعى كسى است كه مالك اصلى كل هستى را خدا بداندو براى كسى غير از او مالكيت مستقل قائل نباشد.

قرآن كريم مى‏فرمايد:

قل ادعوا الذين زعمتم من دون الله لايملكون مثقال ذرة فى السموات ولا فى‏الارض و مالهم فيهما من شرك و ماله منهم من ظهير (175) ; بگو آن كسانى كه غير ازخدا مى‏خوانيدشان، به اندازه وزن ذره‏اى در آسمان‏ها و زمين مالكيت ندارند،حتى شريك هم نيستند ... .

چنان كه ملك عالم ويژه خداست، ملك عالم نيز حق طلق او است و پادشاه‏حقيقى و حكم‏ران واقعى و مبسوط در جهان پهناور هستى جز خدا نيست.

قرآن كريم در اين زمينه مى‏فرمايد:

قل اللهم مالك الملك تؤتى الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء و تعز من‏تشاء و تذل من تشاء بيدك الخير انك على كل شى‏ء قدير (176) ; بگو بارالها اى‏صاحب سلطنت، تو پادشاهى را به هر كه خواهى مى‏دهى و از هر كس خواهى برمى‏گيرى و به هر كس خواهى عزت مى‏بخشى و به هر كس خواهى ذلت نصيب‏مى‏كنى. خير در دست تو است; زيرا تو بر هر چيز توانا هستى.

لمن الملك اليوم لله الواحد القهار (177) ; امروز پادشاهى از آن كيست؟ فقط ويژه‏خداوند يگانه قهار است.

رايج‏ترين معناى شرك در اصطلاح قرآن

قرآن كريم بيش از 180 بار واژه شرك را به صورت‏ها و صيغه‏هاى مختلف به كاربرده است. معانى هفتگانه‏اى كه گذشت، عمده‏ترين مفاهيمى است كه قرآن كريم‏واژه شرك را در آن‏ها به كار برده است. البته معانى و مصاديق ديگرى نيز هست كه‏گاهى‏اين لفظ در آنها به كار رفته است، مثل شريك بودن كسى در مال يا برده و اشركت‏شيطان در مسير جمع آورى اموال و توليد مثل كه ارتباطى به بحث‏حاضرنداشته و اصطلاح خاص شرعى نيز نمى‏باشد.

از ميان اين معانى هفت‏گانه، رايج ترين مفهومى كه واژه شرك در قرآن، در آن‏معنا به كار برده شده است - به صورتى كه تا حدى در آن معنا ظهور پيدا كرده و باديدن بدون قرينه اين واژه در قرآن، همان معناى خاص به ذهن تبادر مى‏كند - معناى‏«شرك عبادى‏» است و گاهى نيز «شرك در ربوبيت‏»; زيرا اغلب، مخاطب اين آيات‏همان بت‏پرستان و ستاره پرستان جزيرة العرب بودند كه ويژگى بارز و ناشايست‏آنان «عبادت غير خدا» و بسا «اعتقاد به تاثيرگذارى مستقل وسايط خيالى‏» بود.

براين اساس مى‏توان نتيجه گرفت كه اگر در آيه‏اى از قرآن كريم، حكمى درباره‏مشركان بيان شد، بدون اين‏كه قرينه‏اى خاص بر نوع معناى اراده شده از آن لفظ‏از بين معانى هفت‏گانه وجود داشته باشد، مى‏توانيم آن حكم را ويژه مشركان‏عبادى، و در نهايت، مشركان در ربوبيت‏بدانيم، اما مجوز و وجهى براى تعميم‏آن حكم به آلودگان به «شرك در نيت‏» كه بسيارى از مسلمانان هم دچار آن هستند،در دست نيست.


پى‏نوشتها:

1. راغب اصفهانى، المفردات فى غريب القرآن ، ص 433: «الكفر فى اللغة ستر الشئ، و وصف الليل‏بالكافر لستره الاشخاص ، والزراعة لستره البذر فى الارض... و كفران النعمة لسترها بترك اداء شكرها،واعظم الكفر جحود الوحدانية اوالشريعة او النبوه...».

2. معجم مقاييس اللغة، ج‏5، ص‏91: «كفر ( الكاف و الفاء والراء) اصل صحيح، يدل على معنى واحد وهو الستر و التغطيه ، يقال لمن غطى درعه بثوب قد كفر درعه،... والكفر ضد الايمان، سمى به لانه‏تغطية الحق و كذلك كفران النعمة جحود و سترها».

3. لسان العرب، ج‏5، ص‏144: «الكفر نقيض الايمان... والكفر كفر النعمه هو نقيض الشكر، الكفر جحودالنعمة و هو ضد الشكر... و الكافر الزارع... والكفر بالفتح التغطية‏».

4. صحاح اللغة، ج‏2، ص‏807: «الكفر ضد الايمان ، قد كفر بالله كفرا... و الكفر ايضا جحود النعمة و هوضد الشكر... والكفر بالفتح التغطيه، و قد كفرت الشئ الكفره بالكسركفرا اى سترته.... و الكافر الليل‏المظلم... والكافر الذى كفر درعه بثوبه و الكافر البحر... والكافر الزارع لانه يغطى البذر بالتراب...».

5. تاج العروس، ج‏3، ص‏535: «الكفر بالضم ضد الايمان ويفتح ، واصل الكفر من الكفر بالفتح مصدركفر بمعنى الستر».

6. مجمع البحرين، ج‏3، ص‏474: «قوله- تعالى «ولاتكونوا اول كافر به‏»، اى اول من كفر وجحد...،فالكافر الجاحد للخالق... والكفر بالفتح التغطية‏».

7. بقره (2)آيه 28.

8. توبه (9)آيه 54.

9. نساء(4) آيه 150.

10. كهف (18)آيه 105.

11. نساء(4) آيه 136.

12. مائده(5)آيه 73.

13. همان، آيات 17 و 72.

14. رعد(13) آيه 43.

15. بقره (2) آيه 105.

16. همان، آيه 256.

17. ابراهيم (14)آيه 7.

18. نمل (27) آيه 40.

19. بقره (2)آيه 152.

20. نحل (16) آيه 112.

21. آل عمران (3)آيه 97.

22. بقره (2)آيه 102.

23. همان، آيه 85.

24. عنكبوت (29) آيه 25.

25. ممتحنه (60) آيه 4.

26. ابراهيم (14) آيه 22.

27. حديد57) آيه 20.

28. اصول كافى، ج 2، باب وجوه كفر، ص 389.

29. بحار الانوار، ج‏5، ص‏35.

30. همان، ج‏21، ص‏211.

31. همان، ج‏19، ص‏241; منظور سران قريش است.

32. همان، ج 25، ص 121.

33. همان، ج 47، ص 358.

34. همان، ج 4، ص 320.

35. همان ، ج 72 ، ص 222.

36. همان ، ج 72 ، ص 220.

37. همان ، ج 27 ، ص 64.

38. همان ، ج 12 ، ص 167.

39. همان ، ج 35 ، ص 155.

40. همان ، ج 78 ، ص 347.

41. همان ، ج 77 ، ص 58.

42. همان ، ج 79 ، ص 141.

43. همان ، ج 79 ، ص 212.

44. همان ، ج 77 ، ص 213.

45. همان، ج 6 ، ص 102.

46. همان ، ج 10 ، ص 102.

47. همان، ج 74 ، ص 197.

48. توبه (9)آيه 5.

49. همان، آيه 29.

50. انعام (6) آيه 156.

51. التبيان،ج 4 ، ص 350 : «بالطائفتين من قبلنا، اليهود و النصارى... و انما خصا بالذكر لشهرتهما وظهورامرهما».

52. رضا سيفى مقدسى، اهل الكتاب عقيدة و زواجا، ص 338 به نقل از رشيد رضا.

53. الملل و النحل، ج 1، ص 189: «ان الناس ينقسمون الى اهل الديانات والملل و الاهواء والنحل، فهم‏على قسمين: الف) ارباب الديانات مطلقا مثل المجوس واليهود و النصارى و المسلمين...».

54. الخلاف، كتاب الجزيه، ج 2 ، ص 510، مسالة 3 : «المجوس كان لهم كتاب، ثم رفع عنهم‏».

55. شرائع الاسلام، ج 1 ، كتاب الجهاد، ص 298: «الركن الثالث فى احكام اهل الذمه، الاول من تؤخذمنه الجزيه. ..تؤخذ ممن يقر على دينه و هم اليهود و النصارى و من له شبهة كتاب و هم المجوس‏».

56. جواهر الكلام، ج‏21، ص‏228: «و فى المنتهى :...و نعنى بالكتابى من له كتاب حقيقة و هم اليهود والنصارى و من له شبهة كتاب و هم المجوس‏».

57. همان: «و كذا من له شبهة كتاب و هم المجوس بلاخلاف اجده فيه‏».

58. المبسوط ، ج‏2، كتاب الجهاد، ص‏9: «و من له شبهة كتاب فهم المجوس‏».

59. جواهر، ج‏21، ص‏228: «... الا من ظاهر المحكى عن العمانى ، فالحقهم بعبادالاوثان و غيرهم ممن‏لايقبل منهم الا الاسلام‏».

60. رضا سيفى مقدسى، اهل الكتاب عقيدة و زواجا، ص 326 به نقل از كتاب «احكام اهل الذمه‏» تاليف‏ابن قيم، ج 1، ص‏320: «انهم قوم يعبدون النار و يعتقدون ان للعالم الهين و لايؤمنون بعث ولانشور...».

61. قرطبى، الجامع لاحكام‏القرآن، ج‏12، ص‏16: «المجوس هم عبدة النيران القائلين ان للعالم اصلين‏نورو ظلمة‏».

62. على‏اصغر حكمت، تاريخ اديان ، ص 146.

63. رضا سيفى مقدسى، اهل الكتاب عقيدة و زواجا، ص 344 اقوال متعددى را از كتاب جواهر نقل كرده‏است.

64. جواهر الكلام، ج‏21، ص‏228.

65. همان.

66. على اصغر حكمت ، تاريخ اديان ، ص 182.

67. تورات ، سفرتثنيه، 5/21- 25.

68. شهرستانى، ملل و نحل، ج‏2، ص‏192.

69. نقد و نگرشى بر تلمود، ترجمه محمد رضا رحمتى ، ص 22.

70. على اصغر حكمت، تاريخ اديان، ص‏200.

71. شهرستانى، ملل و نحل، ج‏1، ص‏192- 200.

72. هاشم رضى، اديان بزرگ جهان، ص 145- 150.

73. ناصر مكارم شيرازى، مذاهب بزرگ دنيا، ج‏2، ص‏4- 7.

74. جواهر الكلام، ج 5، ص 104.

75. ابن حزم‏اندلسى، الفصل فى الملل و الاهواء و النحل، ج‏1، ص‏49.

76. شهرستانى، الملل و النحل، ج 1 ، ص 201- 208

77. ناصر مكارم شيرازى، مذاهب بزرگ دنيا، ج‏2، ص‏4.

78. به همين سبب آشوريان در مجلس شوراى اسلامى يك نماينده و ارامنه (شمال و جنوب) دو نماينده‏دارند.

79. الميزان، ج‏14، ص‏358: «المجوس المعروف انهم المومنون بزرتشت و كتابهم المقدس اوستا».

80. على اصغر حكمت، تاريخ اديان، ص‏4- 161.

81. اوستا ، بخش يسنا، هات 30 ، بندهاى 2- 8.

82. همان، هات 31 ، بند 8.

83. همان، بند 4.

84. همان، هات 32، بند4.

85. همان ، هات 31، بند 2.

86. على شريعتى، تاريخ و شناخت اديان ، ج‏2، ص‏134.

87. على اصغر حكمت، تاريخ اديان، ص‏4- 161.

88. حج (22)آيه 17.

89. على اصغر حكمت، تاريخ اديان، ص 146- 150.

90. وسائل الشيعه، ج‏11، ص‏96.

91. الميزان، ج‏14، ص‏362.

92. وسائل الشيعه، ج‏11، كتاب الجهاد، ص‏98.

93. الميزان، ج 9، ص‏253.

94. وسائل الشيعه ، ج 11، كتاب جهاد العدو، ص 96.

95. بحارالانوار، ج‏45، ص‏12.

96. همان، ج‏14، ص‏439.

97. همان، ج‏10، ص‏159.

98. بقره(2)آيه 62.

99. مائده (5) آيه 69.

100. راغب اصفهانى، المفردات فى غريب القرآن و الجامع لاحكام القرآن، ج‏1، ص‏295: فالصابئى فى اللغة‏من خرج او مال من دين الى دين.

101. لغت‏نامه دهخدا، حرف صاد.

102. همان.

103. راغب اصفهانى، المفردات فى غريب القرآن، ص‏274.

104. تفسير نمونه، ج‏1، ص‏290.

105. الميزان، ج‏1، ص‏194.

106. همان.

107. لغت نامه دهخدا، حرف صاد.

108. الميزان، ج‏1، ص‏194.

109. همان.

110. جواهر الكلام، ج‏21، ص‏230.

111. اهل الكتاب عقيدة و زواجا، ص‏345.

112. الميزان، ج‏1، ص‏194; الجامع لاحكام القرآن، ج‏1، ص‏294 و جواهر الكلام، ج‏21، ص‏230.

113. الميزان، ج‏1، ص‏194.

114. همان : حكى عن ابن اسحق: لانعلم منهم الا انهم اناس يوحدون الله و ينزهونه عن القبايح و يصفونه‏بالسلب لا الايجاب... وينسبون التدبير الى الفلك و يعظمون الانوار.

115. الجامع لاحكام القرآن، ج‏1، ص‏294: انهم موحدون معتقدون تاثير النجوم.

116. جواهر الكلام، ج‏21، ص‏230: صريح الغنيه و ظاهر المحكى عن المفيد: الاجماع على عدم كونهم من‏اهل الكتاب و الخلاف، ج 2، كتاب الجزيه، ص‏510: و هؤلاء ليسوا اهل الكتاب.

117. اهل الكتاب عقيدة و زواجا، ص‏345.

118. الجامع لاحكام القرآن، ج‏1، ص‏294.

119. همان، لغت نامه دهخدا، حرف صاد; الميزان، ج‏1، ص‏194.

120. همان.

121. الميزان، ج‏1، ص‏194.

122. تفسير نمونه، ج‏1، ص‏290.

123. راغب اصفهانى، المفردات فى غريب القرآن، ص‏259، حرف الشين.

124. بحارالانوار، ج‏10، ص‏184: فى حديث طويل، سئل الزنديق فما الشرك؟ قال الصادق(ع)؟ الشرك ان‏يضم الى الواحد الذى ليس كمثله شئ....

125. سبا (34) آيه 33.

126. توبه (9) آيه 17.

127. از باب «تعرف الاشياء باضدادها».

128. انبياء (21)آيه 22.

129. انعام (6)آيه 102.

130. فاطر (35)آيه 3.

131. عنكبوت (29)آيه 61.

132. لقمان (31)آيه 11.

133. حج (22)آيه 73.

134. ايلخانى، كلام يهود و مسيحيت (جزوه درسى ايشان در تربيت مدرس قم)، ص‏56.

135. زيارت جامعه كبيره: بكم بدء الله و بكم يختم الله....

136. آل عمران(3) آيه 49.

137. پيام قرآن، ج‏3، ص‏322- 342.

138. فيليسين شاله، تاريخ مختصر اديان بزرگ، ترجمه دكتر منوچهر خدايار محبى، ص 478.

139. پيام قرآن، ج‏3، ص‏322- 342.

140. آلبرماله، تاريخ روم، ج‏1، ص‏29.

141. تاريخ ملل شرق، ج‏2، ص‏171.

142. فاتحه (1) آيه 1.

143. انعام(6)آيه 164.

144. رعد(13)آيه 16.

145. يونس(10) آيه 31.

146. انبياء(21)آيه 25.

147. نحل(16) آيه 36.

148. فصلت (41)آيه 37.

149. راغب اصفهانى، مفردات الفاظ القرآن، ص 319، حرف السين.

150. المنار، ج‏1، ص‏56.

151. الميزان، ج‏1، ص‏22.

152. همان، ج‏1، ص‏124.

153. اعراف(7) آيه 59.

154. معالم التوحيد فى القرآن، ص‏384.

155. بقره(2)آيه 21.

156. زمر(39) آيه 3.

157. يونس (10) آيه 18.

158. ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج‏2، ص‏252.

159. سيره ابن هشام، ج‏1، ص‏79.

160. اعراف (7)آيه 138.

161. كهف (18)آيه 110.

162. وسائل الشيعه، ج‏1، ص‏52.

163. همان.

164. انعام(6) آيه 57 و يوسف (12)آيه 40 و 67.

165. مائده(5) آيه 44.

166. انعام (6) آيه 114.

167. همان، آيه 121.

168. مؤمنون (23)آيه 47.

169. مريم (19)آيه 44.

170. يوسف (12)آيه 106.

171. اصول كافى، كتاب ايمان و كفر، باب شرك، ح‏3.

172. همان، ح 4.

173. همان.

174. سفينة البحار، ج‏2، ص‏115.

175. سبا(34) آيه 22.

176. آل عمران (3)آيه 26.

177. غافر (40)آيه 16.