خانه مال او بوده. سپس فرمود: اگر خانه آتش
مىگرفت به عهده چه كسى بود؟ خانه، خانه مشترى بود.
د) روايت دعائم الاسلام از امام صادق (عليه
السلام) انه سئل عن رجل باع داره على شرط انه ان جاء بثمنها
الى سنه ان يرد عليه. قال: لاباس بهذا، و هو على شرطه
(835)؛ از امام صادق (عليه
السلام) سوال شد كه مردى خانهاش را به اين شرط فروخته است كه اگر ثمن آن را تا يك
سال ديگر بازگرداند، مشترى خانه را پس دهد. امام (عليه السلام) فرمود: اشكالى ندارد
و او بايد به شرطش عمل كند.
با توجه به اين دلايل، در اصل صحت بيع شرط
اشكالى نيست و تنها مسالهاى كه باقى مىماند اين است كه اگر منظور از انجام بيع
شرط فرار از ربا باشد، بيع شرط محكوم به حكم ربا و باطل است.
نكته:
صاحب جواهر پس از بحث در اطراف مساله، مىگويد:
آنچه گفتيم، بنابر سخنان اصحاب در اين مساله است. ظاهر كلام آنان، اين است كه
مقتضاى عمومات، جواز چنين معاملهاى است. ليكن اشكالى كه در اين جا مطرح مىشود،
اين است كه تعليق در بيع و مانند آن ممنوع است، چه تعليق در خود عقد باشد يا در
متعلق آن مانند شرط؛ چنان كه اگر چيزى را بفروشد و آن را معلق بر آمدن زيد در مدت
معين نمايد؛ بدون هيچ اختلافى اين كار جايز نيست. بين اين تعليق و تعليق خيار به رد
ثمن فرقى نيست و تعبير آوردن با لفظى كه به طور ظاهرى تعليقى در آن وجود ندارد،
تعليق در معنا مرتفع نمىسازد... پس تحقيق اين است كه درباره خيار رد به مورد منصوص
اكتفا گردد(836).
راه سوم: بيع محاباتى
از آنجا كه قبلا به تفضيل درباره آن سخن
گفتهايم، نيازى به تكرار مطالب نيست.
راه چهارم: خريد و فروش
اسكناس
يكى از حيلههاى رباى قرضى اين است كه شخصى،
مثلا نيازمند 100000 تومان پول است و فرد ديگرى كه توانايى مالى دارد، 100000 تومان
را به صورت نسيه يك ساله به 120000 تومان از او مىخرد. در اين حالت ادعا مىشود كه
اصلا قرضى در كار نيست و آنچه واقع شده، بيع است، نه قرض.
به اين نوع حيله از چند جهت اشكالى شده است:
وقوع رباى معاملى:
در خريد و فروش درهم و دينار اگر با زيادى توام
باشد، رباى معاملى تحقق مىيابد؛ آن سان كه در باب صرف
آمده است كه در معامله طلا با طلا و نقره با نقره، بايد برابرى در وزن و نقد بودن
معامله رعايت گردد و قبض در مجلس عقد صورت گيرد.
با جايگزينى اسكناس به جاى درهم و دينار در
معاملات نقدى، اين پرسش مطرح مىشود كه آيا اوراق نقديه حكم سكههاى طلا و نقره را
دارد يا خير؟
اگر ما قائل شويم كه حكم اسكناس و سكههاى طلا
و نقره يكى است، اگر اسكناس را در مقابل اسكناس معامله كنيم، تنها معامله نقد آن در
حالى كه تساوى رعايت گردد، جايز است؛ اما معامله نقد همراه با زيادى و معامله نسيه
آن چه تساوى رعايت گردد، يا نه؛ به علت وقوع رباى معاملى جايز نيست.
منشا اين بحث به ماليت اسكناس باز مىگردد. در
ماليت اسكناس دو فرض متصور است:
1. ماليت اعتبارى اسكناس، مانند سند سفته، حاكى
از امر ديگرى است. در اين فرض، پول كاغذى نشانهاى از دارايى طلا و نقره است كه به
خاطر مشكلات معامله با سكههاى طلا و نقره، از آن به عنوان حواله كمك گرفته مىشود
و دارنده اسكناس معادل ارزش اسمى آن، مالك طلا و نقرهاى است كه در بانك مركزى نگه
دارى مىشود. اگر اسكناس را حواله فرض كنيم، احكام معاملات درهم و دينار از جمله
جايز نبودن معامله همراه با تفاضل درباره آن بايد رعايت شود.
2. ماليت اسكناس فقط به سبب اعتبار دولتى است،
داراى پشتوانه باشد يا نباشد.
در اين حالت، هر برگ اسكناس حاكى از طلا و نقره
نيست و رعايت احكام صرف درباره آن لازم نمىباشد. پس اسكناس هم مانند معدودات ديگر
است و چنانچه همانند مشهور قائل باشيم كه ربا در معدودات اشكالى ندارد، اسكناس را
هم مىتوان همراه با زيادى معامله كرد.
فرض صحيح، فرض دوم است؛ زيرا اسكناس، به ويژه
در زمان كنونى حكم حواله ندارد و حاكى از طلا و نقره نيست، بلكه مالى اعتبارى است.
بنابراين، معامله اسكناس همراه با تفاضل از اين جهت اشكال ندارد.
2. عرفى بودن معامله:
آيا كسى اسكناس 1000 تومانى را به 1100 تومان
معامله مىكند؟ معامله نقد اسكناس به مبلغ بيشتر، گاه به انگيزههايى، مانند تبديل
اسكناس درشت به خرد، يا اسكناس كهنه به نو يا اسكناس معمولى به اسكناسى كه ويژگى
خاصى را داراست، مثل اين كه فرد مهمى آن را امضا كرده است و مانند اينها در عرف
انجام مىگيرد.
بدون چنين انگيزههايى و تنها به انگيزه
معاملاتى، اسكناس را نقدا به بيشتر از آن معامله كردن در ميان عرف جايگاهى ندارد.
همين طور معامله نسيه اسكناس به بيشتر از آن نيز در بين مردم رايج نيست. بنابراين،
اشكال وارد است، البته بايد توجه داشت كه منظور معامله يك نوع اسكناس در مقابل همان
نوع است، نه معامله ارزها در برابر يكديگر.
نكته:
علت اين كه انگيزه معاملاتى براى مبادله همراه
با تفاضل درهم در مقابل درهم و دينار در مقابل دينار، در گذشته وجود داشت، اين بود
كه درهمهاى رايج در يك كشور انواع مختلفى داشت كه هر كدام مربوط به ضرابخانه خاصى
بود و از جهت وزن و درجه خلوص با يكديگر متفاوت بود، ضمن اين كه به علت ساييده شدن،
سكههاى طلا و نقره از جهت وزنى هم با يكديگر اختلاف پيدا مىكردند. لذا نوع پستتر
به تعداد بيشترى در مقابل نوع مرغوبتر معامله مىشد، اما در اسكناس رايج در يك
كشور خاص اين تفاوتها وجود ندارد و در نتيجه، انگيزه معاملاتى هم براى مبادله
همراه با تفاضل اسكناسها به وجود نمىآيد.
اين نكته را هم بايد در نظر داشت كه اگر زمانى
انگيزه عقلايى براى معامله نقد يا نسيه اسكناس به صورت مساوى يا با تفاوت به وجود
آيد، بدون آن كه قصد رباخوارى در كار باشد، دليلى بر عدم جواز اين گونه معاملات
وجود ندارد، لكن بعضى با اين كه معامله اسكناس به بيشتر را براى فرار از ربا جايز
مىدانند، در معامله نسيه آن اشكال مىكنند(837).
3. تنافى با حكمت تحريم
ربا:
گفتهاند: معامله يا نسيه اسكناس به بيشتر
راهى براى فرار از رباست؛ چنان كه كسى 1000000 به ديگرى قرض مىدهد و در كنار آن يك
اسكناس 1000 تومانى را به 100000 تومان به قرض گيرنده مىفروشد، يا اين كه 1000000
تومان را در مقابل 1100000 تومان به صورت نسيه يك ساله مىفروشد. در هر دو صورت، در
ازاى واگذارى 1000000 تومان، 10 درصد ربا گرفته است.
اين اشكال وارد است؛ زيرا اگر اين حيله رواج
يابد، راحتترين راه براى گرفتن رباى قرضى است و فرد رباخوار مىتواند به آسانى، به
جاى قرض دادن اسكناس آن را به طور نسيه به مبلغ بيشتر بفروشد.
فقيهانى مانند امام خمينى (قدس سره) اصل معامله
اسكناس را جايز مىداند، ولى اگر معامله اسكناس براى فرار از ربا باشد، آن را باطل
مىداند؛ حتى اگر معامله اسكناس همراه با ضميمه باشد. از ايشان سوال شد: فروش 1000
تومان پول با يك بسته چايى 30 ريالى به مدت يك سال، به 1300 تومان جايز است يا خير؟
وى فرمود: باطل است
(838).
راه پنجم: خريد و فروش
ارز:
اگر يك ريال سعودى در بازار به 140 تومان
مبادله شود و فروشنده، 28 هزار تومان را به طور نسيه يك ماهه به 220 ريال سعودى
معامله كند، در حالى كه قيمت آن در بازار برابر با 200 ريال سعودى باشد، فروشنده
هنگام سررسيد، 220 ريال سعودى، يا 30800 تومان دريافت مىكند. در اين معامله، به
جاى قرض دادن 28000 تومان و گرفتن 30800 تومان، با خريد و فروش ارز همين نتيجه حاصل
مىگردد.
شهيد صدر در مورد خريد و فروش ارز چنين اشكال
مىكند: عرف، كلا در مورد پولها توجه به ماليت آنها دارد، نه خصوصياتشان، لذا در
خريد و فروش نسيه ارزها هم ارتكاز عرفى اين است كه آنچه انجام مىگيرد، قرض است، نه
بيع(839).
اين سخن صحيح نيست؛ زيرا همان گونه كه گفته شد،
حتى در معامله ريال در مقابل ريال، آنچه واقع مىگردد بيع است، نه قرض؛ چه رسد به
معامله ارزها در مقابل يكديگر. گذشته از اين، عرف ارزهاى مختلف را هرگز مثل هم به
حساب نمىآورد، به اين خاطر كه قيمت ارزهاى مختلف در مقابل يك ديگر معمولا به صورت
شناور به وسيله عرضه و تقاضاى بازار ارز تعيين مىشود و بازار ارزى، به ويژه در
كشورهايى كه با بحران اقتصادى مواجه هستند، از ثبات چندانى برخوردار نيست؛ به طورى
كه نرخ برابرى ارزها گاه در زمان اندك تغييرات زيادى مىيابد و پول بعضى از كشورهاى
ضعيف در برابر پول كشورهاى قوى، بسيار از ماليت خود را از دست مىدهد. با چنين فرضى
چگونه ممكن است معامله دو ارز مختلف از ديدگاه عرف، قرض دادن يك كالاى مثلى در
مقابل مثل خود محسوب شود.
بنابراين، در خريد و فروش همراه با تفاضل
ارزهاى مختلف در مقابل هم نه احكام صرف جارى است و نه فروش نسيه آنها اشكالى دارد.
تنها مسالهاى كه باقى مىماند اين است كه نبايد خريد و فروش ارز براى فرار از ربا
باشد كه در اين صورت، محكوم به حكم ربا و باطل است.
راه ششم: گرفتن زيادى در
ازاى تغيير مكان
تاجرى ايرانى كه براى تجارت به عراق رفته است،
از يك بانك ايرانى تقاضاى وام مىكند و بانك هم از طريق وكيل خود در عراق، به وى
قرض مىدهد. در قرض، بنابر اين است كه بازپرداخت در همان مكان قرض صورت گيرد، لذا
بانك حق دارد كه از فرد تاجر بخواهد كه بازپرداخت قرض را در عراق انجام دهد، ولى
بدهكار به وطنش برگشته و بيشتر سرمايهاش در ايران است. آيا بانك مىتواند در قبال
چشم پوشى از حق خود كه مطالبه مال در عراق است، مبلغى دريافت دارد و در عوض، اجازه
دهد كه تاجر ايرانى وام خود را در ايران پرداخت نمايد؟ بعضى عقيده دارند كه بانك حق
دارد به خاطر تغيير مكان بازپرداخت قرض، مبلغى زيادتر بگيرد(840).
اگر مبلغ گرفته شده، واقعا به عنوان كارمزد
باشد، اشكالى ندارد، البته چون در عقد قرض، هر نوع شرط مالى به نفع قرض دهنه جايز
نيست، بانك از ابتدا نمىتواند شرط كارمزد را در عقد قرض بگنجاند، ولى مىتوان به
طور جداگانه كارمزد را به بانك پرداخت كرد(841).
اگر قصد بانك از گرفتن كارمزد، گرفتن زيادى حرام باشد، جايز نيست.
اگر شخصى پول به بانك بدهد كه در شهر ديگر همان
مقدار يا كمتر از آن را به كسى بپردازد، اشكال ندارد - در رسالههاى فقهى به عنوان
صرف برات از آن نام برده مىشود - حتى اگر بانك پول فرد
را به عنوان قرض بگيرد و كمتر از آن را به فرد سوم بپردازد، جايز است؛ زيرا كمتر
دادن قرض گيرنده ندارد و فقيهان اين كار را اجازه مىدهند(842).
راه هفتم: گرفتن زيادى در
ازاى عمل قرض
اگر قرض گيرنده به صورت قرار داد جعاله، بگويد:
هركس به من 1000000 تومان، به صورت يك ساله قرض دهد، 100000 تومان پاداش مىگيرد،
آيا صحيح است؟ در اين جا قرض گيرنده به جاى گرفتن قرض ربوى و پرداخت ربا، به صورت
عقد جعاله، در ازاى عمل قرض دادن، مبلغى را به عنوان
جعل قرار مىدهد و اين براى صاحب مال ايجاد انگيزه
مىكند تا با دادن قرض، استحقاق گرفتن جعل را پيدا كند.
استحقاق گرفتن مبلغ اضافى به واسطه عقد قرض
نيست، بلكه به سبب عقد جعاله است. براى همين اگر عقد جعاله به دليلى باطل گردد،
صاحب مال استحقاق جعل را نخواهد داشت، هر چند عقد قرض به قوت خود باقى باشد؛ شبيه
اين كه فردى بگويد: هر كس خانهام را بفروشد، فلان مبلغ مىگيرد. اين مبلغ را
فروشنده خانه با عقد بيع تملك نمىكند، بلكه پس از انجام بيع، به اقتضاى عقد جعاله
مىگيرد.
شهيد صدر در صحت اين جعاله اشكال مىكند و آن
را از دو جهت مورد مناقشه قرار مىدهد:
اولا، ارتكاز عقلا اين است كه در اين معامله،
مبلغ جعل در حقيقت، در مقابل عمل قرض دادن نيست، بلكه در برابر اصل مال قرض گرفته
شده است و قرار دادن آن در برابر عمل اقراض تنها در لفظ صورت مىگيرد؛ بدون آن كه
قصد و معنا در كار باشد و عقلا اين مبلغ اضافى را ربا مىدانند؛ هر چند بالفظ
جعل از آن ياد شود.
ثانيا، با فرض اين كه قصد جدى در اين جعاله
وجود دارد، چنين جعالهاى صحيح نيست. در جعاله، جاهل به عملى به صورت غيرمجانى امر
مىكند، لذا بايد عمل عرفا قابليت اجرت داشته باشد تا امر به آن موجب ضمان گردد و
اگر عملى اجرتى ندارد و ضمان بردار نيست، جعاله آن هم صحيح نمىباشد. بر اين اساس،
جعاله بر اقراض نيز صحيح نيست، زيرا صرف عمل قرض دادن
در نظر عقلا، ماليت مستقل ندارد و آنچه ماليت دارد، همان مال قرض گرفته شده است و
چون براى مال قرض گرفته شده در عقد قرض ضمانت وجود دارد، ضمانت جداگانهاى براى عمل
قرض دادن در نظر عقلا وجود ندارد و نزد عقلا دو ضمانت براى يك مال، از يك جهت رخ
نمىدهد.
جعاله در جايى مصداق مىيابد كه ادله ضمان عمل
ثابت باشد، اما در اين جا عمل قرض دادن مشمول ادله ضمان نيست، پس جعاله در آن صحيح
نيست(843).
اشكال اول شهيد صدور وارد نيست، زيرا همين
مقدار قصد براى صحت عمل كفايت مىكند. اشكال دوم وارد است، زيرا عقلا براى صرف
انجام عقد ارزش مالى قائل نيستند. براى مثال؛ در بيع، ثمن در برابر مثمن پرداخت
مىشود و مبلغى براى انجام اصل بيع در نظر گرفته نمىشود؛ مگر اين كه كسى براى
اجراى عقد وكيل گردد كه در اين صورت به وى حق الوكاله پرداخت مىشود.
در فرض مزبور واضح است كه عمل اقراض به طور
مستقل ارزش مالى ندارد، لذا چنين كارى جز پرده پوشى براى رباخوارى كار ديگرى نيست و
قرار داد جعاله باطل است، ولى عقد قرض صحيح است و قرض دهنده حق گرفتن هيچ گونه
زيادى را ندارد.
راه هشتم: قرار دادن زيادى
در مقابل امر به پرداخت بدهى
اگر فرد الف كه از
فرد ب بدهكار است، به جاى گرفتن قرض ربوى از بانك و
پرداخت آن به طلبكار، از بانك بخواهد كه بدهى او را به فرد ب
بپردازد؛ در اين حالت فرد الف برىء الذمه مىشود، اما
به همان ميزان به بانك بدهكار مىگردد، البته بدهى وى به بانك به دليل قرض ربوى از
بانك نيست، بلكه چون بانك به دستور او بدهىاش را پرداخت نموده و مال را تلف كرده
است، وى ضامن مال تلف شده بانك است.
ادعا شده است كه پول پرداخت شده مستقيما به فرد
ب داده شده است، پس هيچ گونه قرضى در كار نيست و آنچه
اتفاق افتاده، امر به اتلاف مال على وجه الضمان است.
بنابراين، اگر فرد الف وقتى به بانك دستور پرداخت بدهى
را مىدهد، ملتزم گردد كه در صورت انجام اين عمل، بيش از مبلغ بدهى به بانك خواهد
پرداخت، اشكالى ندارد، چون قرض ربوى محقق نشده است.
شهيد صدر به اين نوع حيله دو اشكال را وارد
مىداند؛
1. ادله تحريم ربا كه گرفتن زيادى را حرام
مىشمرد، عرفا و با الغاى خصوصيت بر اين دلالت دارد كه زيادى اگر از جانب قرض هم
نباشد و به سبب امر به اتلاف مال، تفاوت گذاشته شود.
2. اگر بپذيريم كه به سبب تحقق نيافتن قرض،
گرفتن زيادى حرام نيست؛ اين مطلب بايد بررسى گردد كه زيادى در قبال چه كارى به عهده
فرد مىآيد؟ ممكن است خواسته باشند از طريق جعاله، اين عمل را تصحيح كنند، يعنى فرد
بدهكار به بانك مىگويد: اگر بدهى مرا به طلبكار بپردازى، فلان مبلغ براى تو خواهد
بود، پس بانك مبلغ اضافيب را در ازاى عمل پرداخت، مالك مىشود.
حال سوال مىشود كه آيا عمل پرداخت دين يك شخص،
علاوه بر ماليتى كه براى خود مال پرداختى وجود دارد، داراى ارزش مالى است؟ بنابراين
بايد تك تك موارد را نگريست. گاهى عمل پرداخت ماليت عرفى دارد، مثلا پرداخت بدهى
بايد در منطقه ديگرى صورت گيرد و مال بايست به آن جا ارسال شود، لذا مىتوان براى
آن عقد جعاله انجام داد و در ازاى عمل اجرت گرفت؛ ولى اگر عمل پرداخت عرفا داراى
ماليت نباشد، جعاله بر آن صحيح نيست(844).
مسالهاى كه در اين جا لازم است طرح گردد،
عمليات بانكى مربوط به حساب اعتبارى است. بازرگانى كه با خارج از كشور داد و ستد
مىكنند و كالاى خاصى را صادر يا وارد مىنمايند. پس از توافق با طرف خارج از كشور
داد و ستد مىكنند و كالاى خاصى را صادر يا وارد مىنمايند، پس از توافق با طرف
خارج از كشور داد و ستد مىكنند و كالاى خاصى را صادر يا وارد مىنمايند، پس از
توافق با طرف خارج از كشور و مشخص شدن نوع و قيمت كالا و بستن قرار داد، معمولا از
يكى از بانكها درخواست و مشخص شدن نوع و قيمت كالا و تحويل جنس و تسليم آن به صاحب
اصلى را بانك عهدهدار مىشود و در مقابل اين خدمات، اجرت مىگيرد. اضافه بر اين،
براى مدت زمانى كه مبلغى را به طرف مقابل قرار داد، پرداخته و صبر كرده است تا در
پايان، آن را از صاحب حساب دريافت دارد؛ درصدى سود مىگيرد. آيا گرفتن اجرت و نيز
چند درصد سود صحيح است؟
مرحوم خوئى درباره گشايش اعتبار به وسيله بانك
براى صادرات و واردات كالا، مىگويد: براى بانك جايز است كه از صاحب حساب اعتبارى،
در ازاى عمل مذكور سودى دريافت دارد. از ديدگاه فقهى اين كار را به دو صورت مىتوان
تفسير و توجيه كرد:
1. اجاره: اين عمل، اجاره محسوب گردد، يعنى
صاحب حساب، بانك را اجير مىكند كه در قبال اجرت مشخصى اين عمليات را به انجام
رساند.
2. جعاله: اين كار جعاله به حساب آيد. مىتوان
گرفتن زيادى را در قالب بيع انجام داد؛ زيرا بانك با ارز خارجى پول كالا را
مىپردازد و در اين جا مىتواند مبلغ ارز خارجى را در برابر معادل ارز داخلى آن را
به اضافه سود مورد نظر، به صاحب حساب بفروشد و پول آن را در پايان دريافت كند. چون
ثمن و مثمن همجنس نيستند، اين بيع اشكالى ندارد.
اگر بانك مبلغ پرداختى كالا را تا مدتى از صاحب
حساب دريافت نكند، آيا مىتواند بابت اين مدت، زيادى بگيرد؟ ظاهرا جايز است، زيرا
بانك به عنوان قرض چيزى به صاحب حساب نداده است و تنها بر حسب تقاضا و امر وى مبلغ
قرار داد را پرداخته است. پس اين ضمانت، ضمان غرامت به واسطه قاعده اتلاف است، نه
اين كه ضمانت از جانب قرض آمده باشد. اگر بانك به صاحب حساب به شرط چند درصد سود
قرض دهد و مبلغ قرض را به وكالت از سود وى به طلبكار پرداخت كند، گرفتن زيادى جايز
نيست؛ مگر اين كه زيادى را براى عملى كه انجام مىدهد و يا در قالب جعاله، دريافت
كند(845).
سخن فوق به صورت مطلق، صحيح نيست، زيرا اگر
زيادى به خاطر عملى كه بانك انجام مىدهد، به عنوان كارمزد و به نحو متعارف گرفته
شود، اشكالى ندارد، ولى دريافت سود علاوه بر كار مزد حقيقى، در مقابل مدتى كه
سرمايه بانك درگير قرار داد صاحب حساب است، جايز نيست، هرچند براى فرار از ربا در
قالب قرار داد جعاله و مانند آن گرفته شود.
امام خمينى (قدس سره) نيز گرفتن اين زيادى را
جايز نمىداند و مىگويد: آنچه بانك به ازاى خدمات خود از قبيل پرداخت پول، ارسال و
دريافت كالا مىگيرد، صحيح است، اما آنچه به عنوان سود و به خاطر تاخير ثمن كالا
مىگيرد، در صورتى كه پول پرداختى به شخص مقابل در خارج براى اداى دين صاحب حساب،
قرض به او باشد كه ظاهر در واقع چنين است، با اين كه صاحب حساب با پرداخت دين از
سوى بانك، مديون بانك گردد و بانك زيادى را براى تاخير دين از او اخذ كند، جايز
نيست(846).
از اين عبارت روشن مىشود كه از ديد امام خمينى
(قدس سره) گرفتن زيادى براى تاخير پرداخت بدهى حرام است، چه عقد قرض باشد و چه
جعاله، ولى مرحوم خوئى گرفتن زيادى را در صورتى حرام مىداند كه عقد قرض باشد.
راه نهم: معامله سفته
سفته، رسيد بدهى شخصى است و مانند چك سندى است
كه فى نفسه ماليتى ندارد، بلكه نشانه بدهى فى الذمه است. بنابراين، برگه سفته خريد
و فروش نمىشود.
بيع بر چيزى واقع گردد كه سفته حاكى از آن است.
چون سفته حكايت از دين دارد، پس در حقيقت، معامله بر روى دين واقع مىشود. آيا بيع
دين جايز است يا خير؟
بيع دين داراى صورتهاى مختلفى است. با توجه به
اين كه رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) از بيع كالى به كالى نهى فرموده است، درباره
اين كه مراد پيامبر كدام صورت است، مباحث بسيارى در كتابهاى فقهى مطرح گريده است(847).
اگر دو طرف معامله، دين باشد، معامله جايز نيست؛ اما اگر يك طرف دين باشد و طرف
ديگر، عين باكلى فى الذمه حال باشد، اشكالى ندارد.
فروش دين قبل از حلول آن دو فرض دارد:
الف) دين را قبل از سررسيد به خود صاحب دين
بفروشد كه معمولا نقد كردن دين پيش از موعد به قيمت كمتر رخ مىدهد؛ مثلا فردى به
ديگرى 1000 تومان به سررسيد يك ماهه مديون است. طلبكار نزد او مىآيد و 1000 تومان
يك ماه ديگر را به 900 تومان نقد، از وى مىخرد. اين نوع تنزيل بلا اشكال است و
روايات و فتاوا بر صحت آن گواه است
(848).
ب) قبل از سر رسيد، دين را به فرد ثالث نقدا
بفروشد كه از نظر فقيهان اين نوع معامله چون فروش دين به حاضر است، مشمول نهى از
معاملات كالى به كالى نيست و على القاعده، صحيح است(849).
امام خمينى (قدس سره)، فروش به فرد ثالث را در صورتى كه دين حقيقى باشد، اگر براى
فرار از ربا نباشد صحيح مىداند، اما در استفتاءات، به طور مطلق اين كار را در حكم
ربا مىدانند(850).
در هر حال، اگر دين حقيقتا وجود داشته باشد و
غرض رباخوارى نيز در ميان نباشد، فروش سفته به فرد ثالث بىاشكال است.