دلايل قول مشهور:
1. اجماع و عدم خلاف، كه بيان گرديد.
2. اطلاق و عموم ادله صحت عقود، مانند
اوفوا بالعقود، احل الله البيع،
تجاره عن تراض و الناس مسلطون
على اموالهم،، با توجه به اين كه هيچ مانعى براى اين ادله، عقلا و شرعا وجود
ندارد.
3. روايات
الف) عن على بن جعفر عن اخيه موسى بن جعفر
(عليه السلام) قال: سالته عن رجل باع ثوبا بعشره دراهم (الى
اجل) ثم اشتراه بخمسه دراهم (بنقد) يحل؟ قال: اذا لم يشترط و رضيا فلا باس(789)؛
على بن جعفر مىگويد: از برادرم موسى بن جعفر (عليه السلام) سوال كردم: مردى
پيراهنى را به 10 درهم مىفروشد، سپس همان را به 5 درهم مىخرد، آيا چنين كارى جايز
است؟ آن حضرت فرمود: اگر شرط نشده است و هر دو راضى هستند. اشكالى ندارد.
ب) صحيحه بشار بن يسار: قال:
سالت ابا عبدالله (عليه السلام) عن الرجل يبيع المتاع بنساء
فيشتريه من صاحبه الذى يبيعه منه، قال: نعم لا باس به، فقلت له: اشترى متاعى، فقال
ليس هو متاعك و لا بقرك و لاغنمك(790)؛
بشار بن يسار مىگويد: از امام صادق (عليه السلام) درباره مردى پرسيدم كه كالايى را
به طور نسيه مىفروشد، سپس همان را از مشترى مىخرد.
آن حضرت فرمود: اشكالى ندارد. عرض كردم: من
كالاى خودم را مىخرم! آن حضرت فرمود: آن (ديگر) كالاى تو و گاو و گوسفند تو نيست.
ج) عن منصور بن حازم،
قال: سالت ابا عبدالله (عليه السلام) عن الرجل يكون له على الرجل طعام او بقر او
غنم او غير ذلك، فاتى المطلوب الطالب ليبتاع منه شيئا، قال: لا يبيعه نسيا فاما
نقدا فليبعه بما شاء(791)
منصور بن حازم مىگويد: به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم:
مردى از مردى ديگر طعام، گاو، گوسفند يا غير آن
طلب دارد، طلبكار نزد بدهكار مىآيد تا از وى چيزى خريدارى كند. آن حضرت فرمود:
نسيه به او چيزى نفروشد؛ اما به طور نقد اشكالى ندارد.
د) عن الحسين بن المنذر،
قال: قلت لابى عبدالله (عليه السلام): يجيئنى الرجل فيطلب العينه، فاشترى له المتاع
مرابحه ثم ابيعه اياه، ثم اشتريه منه مكانى. قال: اذا كان بالخيار ان شاء باع و ان
شاء لم يبع و كنت انت بالخيار ان شئت اشتريت و ان شئت لم تشتر لم تشتر فلا باس،
فقلت: ان اهل المسجد يزعمون ان فاسد و يقولون: ان جاء به بعد اشهر صلح قال: انما
هذا تقديم و تاخير فلا باس(792)؛
حسين بن منذر مىگويد: به امام صادق (عليه السلام) گفتم: مردى نزد من مىآيد و از
من بيع عينه مىطلبد، پس كالايى را براى او مىخرم و سپس آن را به وى مىفروشم، بعد
در همان مكان كالا را از او مىخرم.
آن حضرت فرمود اگر آن فرد مختار باشد؛ چنان كه
اگر بخواهد، بفروشد و اگر نخواهد، نفروشد؛ و تو هم مختار باشى؛ چنان كه اگر بخواهى،
بخرى و اگر نخواهى، نخرى؛ اشكالى ندارد. عرض كردم: اهل مسجد گمان مىكنند اين
معامله فاسد است و مىگويند: اگر پس از چند ماه اين كار را انجام دهد، جايز است.
امام صادق (عليه السلام) فرمود: همانا اين، تقديم و تاخير است و اشكالى ندارد.
از اين روايات فهميده مىشود كه به طور كلى،
اگر فروشنده آنچه را فروخته است دوباره مشترى بخرد، اشكالى ندارد. همان طور كه از
عبارت شيخ انصارى به دست مىآيد، بهتر است بگوييم: روايات جواز، قبل و بعد از سر
رسيد، هر دو را شامل مىشود. بنابراين، حق باكسانى است كه قائل هستند فروش نقد و
نسيه به كمتر، بيشتر يا مساوى، قبل و بعد از سر رسيد، كلا جايز است(793).
بيع عينه:
از آنچه در بيع نقد و نسيه بيان شد، فى الجمله
آشكار گشت كه انجام بيع عينه فى نفسه اشكالى ندارد؛ ولى چون بررسى جواز بيع عينه به
عنوان يكى از حيلههاى ربا مورد نظر ماست، بهتر است كه بيع را از نظرگاه فقهى مورد
دقت قرار دهيم.
در مجمع البحرين، عينه
چنين معنا شده است: العينه بالكسر: السعله؛ عينه به
معناى كالاست. در روايات هم اين كلمه ذكر شده است.
درباره معناى عينه اختلاف وجود دارد. در
صحاح، عينه به معناى سلف
است.
بعضى از فقيهان گفتهاند: عينه يعنى اين كه
كالايى خريدارى شود و هنگامى كه زمان پرداخت فرا رسد، آن را به خود فروشنده به قيمت
مساوى يا بيشتر بفروشد(794).
ابن ادريس مىگويد(795):
معناى عينه، در شرع اين است كه كسى كالايى را به صورت نسيه بخرد، سپس به قيمت
كمترى نقد بفروشد، تا بدهى خود را بپردازد. گاه شخصى بدهكار، چون توان پرداخت
ندارد، براى اين كه وام خود را بدهد، از طلبكار كالايى را به صورت عينه مىخرد، لذا
دوباره به وى بدهكار مىشود. اين بدهى دوم در اثر همان عينه است كه با پول آن، بدهى
اول پرداخت مىگردد. آن گاه روايت زير را به عنوان شاهد ذكر مىكند:
عن ابى بكر حضرمى، قال:
قلت لابى عبد الله (صلىاللهعليهوآله): رجل تعين ثم حل دينه فلم يجد ما يقضى
ايتعن من صاحبه الذى عينه و يقضيه؟ قال: نعم(796).
ابوبكر حضر مىگويد: به امام صادق (عليه
السلام) گفتم: مردى با شخصى بيع عينه نموده (كالايى را از وى به طور نسيه خريده)
است. وقتى زمان پرداخت دين فرا مىرسد، چيزى نمىيابد كه دين خود را بپردازد، آيا
مىتواند با همان شخص براى بار دوم معامله عينه انجام دهد و دين اول را بپردازد؟
امام صادق (عليه السلام) فرمود: آرى.
بعضى از فقيهان شيعه، گرچه اسم عينه را صريحا
بيان نكردهاند، اما اصل مطلب را ذكر نمودهاند؛ چنان كه شيخ مفيد گفته است: اشكالى
ندارد كه انسان كالايى را به طور نسيه بفروشد و سپس همان كالا را از خريدار به صورت
نسيه يا نقد، به قيمتى كمتر يا بيشتر از آنچه فروخته بود، خريدارى كند(797).
شيخ طوسى نيز همين مطلب را ذكر كرده است(798).
علامه درباره عينه و حكم آن مىفرمايد: عينه
جايز است و از آن نهى نشده است.
شافعى آن را جايز مىداند. عينه در نزد ما
عبارت است از اين كه طلبكار كالايى را به شخصى كه به او بدهكار است، قرض دهد تا آن
را بفروشد و دين خود را ادا كند. وقتى اين عمل در حق ديگرى جايز باشد، در حق وى هم
جايز است. او براى استدلال بر جواز عينه، دو روايت زير را نقل مىكند:
1. عن ليث المرادى عن ابى
عبدالله (عليه السلام)، قال: ساله رجل زميل لعمر بن حنظله عن رجل تعين عينه الى اجل
فاذا جاء الاجل تقاضاه فيقول: لا و الله ما عندى و لكن عينى ايضا حتى اقضيك، قال:
لا باس بييعه(799)؛
دوست عمر بن حنظله از امام صادق (عليه السلام) درباره مردى پرسيد كه كالاى خود را
به طور نسيه به ديگرى مىفروشد و هنگام سررسيد كه ثمن آن را مىطلبد، خريدار
مىگويد: سوگند به خدا كه چيزى نزد من نيست ولكن دوباره كالايى را به صورت عينه به
من بفروش، تا طلب تو را بدهم. امام صادق (عليه السلام) فرمود: اشكالى ندارد.
2. عن بكاربن ابى بكر عن
ابى عبدالله (عليه السلام) فى رجل يكون له على الرجل المال، فاذا جاء الاجل قال له:
بعنى متاعا حتى ابيعه فاقضى الذى لك على، قال: لاباس(800)؛
بكار به امام صادق (عليه السلام) عرض كرد: مردى از ديگرى مالى طلب دارد. هنگام
سررسيد، بدهكار به او مىگويد: كالايى را به من بفروش تا از فروختن آن، طلب تو را
پرداخت كنم. امام صادق (عليه السلام) فرمود: اشكالى ندارد.
علامه پس از نقل اين دو حديث، مىگويد: شافعى
بيع عينه را چنين تفسير كرده است: شخصى كالايى را به فرد ديگر به طور نسيه مىفروشد
و آن را تحويل مشترى مىدهد، سپس همان كالا را قبل از دريافت ثمن، به قيمت كمتر به
صورت نقد مىخرد. اين صورت در نزد ما جايز است(801).
صاحب وسائل درباب 5 و 6 احكام العقود، دو دسته
روايت نقل مىكند(802)
و روايات باب 5 را تحت عنوان: كسى كه كالايى را به صورت نسيه
يا غير نسيه مىفروشد، جايز است كه همان كالا را به طور نقد به قيمت بيشتر يا كمتر
از مشترى بخرد؛ البته در صورتى كه آن را شرط نكرده باشد، مىآرود و روايات
باب 6 را تحت عنوان: بر مديون جايز است كه با فردى كه از وى
طلب دارد، معامله عينه انجام دهد و طلب او را ادا نمايد؛ ولى كراهت دارد،
نقل مىكند.
اين دو دسته روايت كه تعداد آنها زياد است و
ما بخشى از آنها را قبلا نقل كردهايم، ترديدى در مورد جواز بيع عينه باقى
نمىگذارد. به علت نهى امام از بيع عينه در روايت عبدالرحمن، شيخ طوسى قائل به
كراهت مىشود(803).
بهتر است به قرينه روايت يونس(804)
نهى امام (عليه السلام) را حمل بر جايى كرد كه بيع عينه براى فرار از ربا صورت گيرد
و گرنه نفس بيع عينه جايز است.
آيا شرط معامله دوم در
معامله اول جايز است؟
بيشتر فقيهانى كه مساله
شراء ماباعه نسيئه و بيع عينه را بحث نمودهاند، صحت معاملهى دوم را متوقف
بر اين دانستهاند كه فروشنده در معامله اول، معامله دوم را شرط نكرده باشد. در
رياض(805)
و كفايه(806)
ادعا شده است كه در اين مساله، خلافى بين اصحاب وجود ندارد. در مفاتيح آمده است:
ظاهر اصحاب بر بطلان بيع در صورت شرط اتفاق دارند(807).
صاحب جواهر مىفرمايد(808):
از سخن شيخ مفيد(809)،
شيخ طوسى(810)
و ابن ادريس(811)
كه به طور مطلق حكم به جواز چنين معاملهاى كردهاند وجود اختلاف ظاهر مىشود؛ بلكه
از عبارت محقق ثانى(812)
و شهيد ثانى(813)
فهميده مىشود كه آنها وجود اين قيد را لازم نمىدانند. زيرا مانند علامه(814)
معامله را در هر صورت، به علت دور، باطل مىداند.
قائلين به بطلان معامله در اثر شرط، به دو دسته
دليل تمسك كردهاند:
1. دليل عقلى؛
2. دليل نقلى.
دليل عقلى:
در كتابهاى فقهى، دو دليل عقلى بر بطلان
معامله اقامه شده است:
الف) دور
اصل اين دليل به وسيله علامه در تذكره عنوان
شده و تقريرهاى مختلفى از آن صورت گرفته است.
تقرير اول: انتقال
ملك، متوقف بر حصول شرط و حصول شرط نيز متوقف بر انتقال ملك است؛ يعنى چون فروشنده
معامله اول را مشروط به اين كرده است كه مشترى دوباره مبيع را به وى بفروشد،
بنابراين انتقال ملك در معامله اول مشروط به حصول شرط، يعنى معامله دوم است و حصول
شرط، يعنى معامله دوم هم متوقف بر انتقال ملك به مشترى، يعنى معامله اول است.
از اين اشكال چنين پاسخ دادهاند: آنچه متوقف
بر حصول شرط است، لزوم معامله اول است، نه انتقال ملك؛ حصول شرط، توقف بر انتقال
ملك دارد كه حاصل شده است. پس دورى به وجود نمىآيد.
تقرير دوم: معامله
دوم (فروش مشترى به بابع اول) توقف بر ملكيت مشترى دارد و مالكيت مشترى هم متوقف بر
فروش مشترى به بايع اول (در معامله دوم) است، زيرا اين معامله به عنوان شرط معامله
اول است. بنابراين، معامله دوم توقف بر معامله دوم دارد.
از اين تقرير چنين پاسخ داده شده است: هر چند
منتقل شدن ملك از مشترى به بايع اول متوقف بر تملك مشترى است (يعنى توقف بر معامله
اول) اما تملك مشترى، توقف بر تملك بايع از مشترى (در معامله دوم) ندارد و گرنه
معاملات مشروط به شرايط ديگر، مانند شرط عتق و يا شرط فروش به غير از جانب فروشنده
نبايد، صحيح باشد؛ حال آن كه صحت اين نوع معاملات اجماعى است(815).
ب) عدم القصد:
استدلال ديگرى كه براى بطلان
معامله مشروط به بيع مشترى شده است، اشكال عدم القصد
است. اين استدلال را شهيد ثانى از استدلال دور بهتر مىداند. اشكال چنين است: در
اين معامله، اصلا بايع قصد ندارد مبيع را از ملك خود خارج كند و گرنه چنين شرطى را
نمىكرد. پس معلوم مىشود كه علاقه ملكيت قطع نشده است(816).
از اين اشكال، شهيد ثانى و محقق ثانى چنين پاسخ
دادهاند: غرض فروشنده، حصول قصد انتقال به مشترى است و اين كه اراده مىكند دوباره
آن را بخرد، با حصول قصد انتقال منافاتى ندارد و گرنه در صورت عدم شرط هم اگر چنين
قصدى داشته باشند، معامله بايد باطل باشد، در صورتى كه همه گفتهاند: صحيح است(817).
كسانى ديگر نيز اين اشكال را پاسخ گفتهاند(818).
در هر حال، هيچ كدام از اين دو دليل عقلى وارد نيست و نبايد مبناى حكم به بطلان
معامله عينه قرار گيرد.
دليل نقلى:
پيش از صاحب حدائق، كسانى كه قائل به بطلان
معامله در صورت شرط شده بودند، به طور عمده به دلايل عقلى تمسك مىجستند، ليكن صاحب
حدائق براى اثبات بطلان معامله مشروط به دو روايت استناد مىكند و مىگويد: با وجود
اين دو روايت، به دلايل عقلى كه قابل خدشهاند، نيازى نداريم. فقيهان گذشته به سبب
عدم تتبع، بر اين دو روايت دست نيافتهاند. روايت اول كه چند صفحه قبل آن را نقل
كردهايم(819)،
اين است:
1. عن الحسين بن المنذر،
قال: قلت لابى عبدالله (عليه السلام): يجيئنى الرجل فيطلب العنيه فاشترى له المتاع
مرابحه، ثم ابيعه اياه، ثم اشتريه منه مكانى، قال: اذا كان بالخيار ان شاء باع و ان
شاء لم يبع و كنت انت بالخيار ان شئت اشتريت و ان شئت لم تشتر فلا باس.
صاحب حدائق مىگويد: اين خبر اشاره به اين دارد
كه در صورت شرط، بيع صحيح نيست اذا كان بالخيار... و كنت انت
بالخيار. به همين جهت، لازم است كه عقد اول واقعا تحقق يابد و متوقف بر حصول
شرط نباشد، تا حكم به صحت شود(820).
شيخ انصارى در تبيين سخن صاحب حدائق، مىگويد:
مراد از خيار، عرفا اختيار است، در مقابل اين كه كسى بر
خود شرط نمايد كه كالا را دوباره بفروشد. بنابراين روايت، ابن منذر بر اين دلالت
دارد كه هرگاه يكى از دو طرف معامله به سبب التزام در عقد اول، در نقل كالا مختار
نباشد، معامله اشكال دارد و اشكال يا مربوط به معامله اول است كه مطلوب ثابت
مىگردد و يا مربوط به معامله دوم است كه در اين صورت وجهى ندارد، مگر از جهت بطلان
معامله اول، يعنى چون معامله اول باطل است و ملك به خريدار منتقل نمىشود، معامله
دوم هم باطل است
(821).
2. عن على بن جعفر عن اخيه موسى بن جعفر (عليه
السلام)، قال: سالته عن رجل باع ثوبا بعشره دراهم، ثم اشتراه بخمسه دراهم ايحل؟
قال: اذا لم يشترط و رضيا فلا باس
(822).
به گفته صاحب حدائق، در اين روايت، عدم جواز
اشتراط به گونهاى صريح ذكر شده است(823).
صاحب جواهر(824)
امام خمينى(قدس سره)(825)
و آيه الله خوئى(826)
در سند و دلالت اين دو روايت اشكال كردهاند. شبيه اين اشكالات را شيخ انصارى پاسخ
گفته است(827).
امام خمينى (قدس سره) ضمن بيان اشكالات،
مىگويد: احتمال دارد كه فروش مشروط و خريد دوباره كالا در
مكان واحد - چنان كه در روايت ابن منذر آمده است - براى فرار از ربا باشد، همان طور
كه عادت رباخوارانى كه مىكوشند عمل خود را موافق شرع جلوه دهند، چنين است. ظاهر
روايت شيبانى(828)
نيز بر ربا بودن چنين حيلههايى دلالت داشت. اگر نهى در روايت حمل بر صورت ربا
گردد، مدلول روايت اخص از مدعا خواهد بود.
در روايت على بن جعفر نيز به نظر مىرسد كه نهى
امام (عليه السلام) از معامله در صورت شرط، به اين جهت است كه به وسيله بيع عينه،
ربا تحقق نيابد.
با توجه به وارد بودن اشكالاتى كه به سند و
دلالت اين دو روايت گرفتهاند، حتى در صورت بر طرف شدن مشكل سند(829)،
بايد آنها را حمل بر جايى نمود كه شرط معامله دوم در معامله اول، براى فرار از ربا
باشد و گرنه دليلى بر بطلان معامله در صورت اشتراط وجود ندارد و طبق قواعد و عمومات
صحت بيع، چنين معاملاتى بايد صحيح باشد.
راه دوم: بيع شرط
بيع شرط يا بيع خيار و يا به تعبير اهل سنت،
بيع الوفاء يكى ديگر از راههايى است كه مىتوان براى
فرار از رباى قرضى از آن استفاده كرد، بدين صورت كه فرد نيازمند وقتى مىبيند كسى
حاضر نيست بدون گرفتن ربا به او وام دهد، زمين يا خانه خود را در معرض فروش قرار
مىدهد و با خريدار شرط مىكند كه اگر مثلا تا يك سال ديگر ثمن خانه را به وى
بازگرداند، خانهاش را پس دهد. در اين فرض، هم فروشنده به مقصود خود، يعنى مبلغ
مورد نياز دست مىيابد و هم خريدار مىتواند در ازاى پرداخت پول به فروشنده، از
سكونت منزل يا اجاره آن بهره ببرد. معمولا قيمتى كه براى فروش خانه تعيين مىشود،
قيمت عادلانه خانه نيست، بلكه بسيار كمتر است و بستگى به مقدار نياز فروشنده دارد.
صاحب جواهر به تبع علامه، مىگويد: فروشنده
مىتواند با خريدار شرط نمايد كه اگر در مدت معينى ثمن را بازگرداند، مبيع را تحويل
بگيرد؛ فرقى نمىكند كه ثمن را يك جا بپردازد و يا تدريجى، و در صورت تدريج، مدتها
مساوى باشد يا نامساوى.
اين در صورتى است كه كيفيت پرداخت را شرط كرده
باشد و اما اگر كلام آنها مطلق باشد، لازم است همه ثمن را يك جا پرداخت كند(830).
گفتهاند: خريدار هم مىتواند شرط كند كه اگر
مدت معينى، مبيع را بازگرداند؛ ثمن را تحويل بگيرد، ولى اين فرض چندان مربوط به بحث
حيلههاى ربا نيست.
دلايل صحت بيع شرط:
1. اجماع: در تذكره
و مسالك ادعاى اجماع شده است. صاحب جواهر مىگويد: اجماع، به هر دو قسم خود بر اين
مساله حاكم است(831).
2. ادله عام ،
مانند اوفوا بالعقود، المومنون
عند شروطهم.
3. ادله خاص:
الف) موثقه اسحاق بن
عمار: قال: حدثنى من سمع ابا عبدالله (عليه السلام) و ساله رجل و انا عنده، فقال:
رجل مسلم احتاج الى بيع داره فجاء الى اخيه، فقال: ابيعك دارى هذه و تكون لك احب
الى من ان تكون لغيرك على ان تشترط لى ان انا جئتك بثمنها الى سنه ان ترد على،
فقال: لاباس بهذا ان جاء بثمنها الى سنه ردها عليه...(832)؛
شخصى از امام صادق (عليه السلام) پرسيد: مرد مسلمانى نيازمند آن مىشود كه خانهاش
را بفروشد، پس نزد بردار دينىاش مىرود و مىگويد: اين خانه را به تو مىفروشم و
دوستتر دارم كه مال تو باشد تا ديگرى؛ به شرط اين كه اگر من تا يك سال، ثمن خانه
را باز گرداندم، خانه را به من تحويل دهى. امام (عليه السلام) فرمود: اشكالى ندارد.
اگر تا يك سال ثمن را بازگرداند، خانه را تحويل مىگيرد.
ب) صحيحه سعيد بن يسار:
قال: قلت لابى عبدالله (عليه السلام)، انا نخالط اناسا من اهل السواد و غيرهم
فنبيعهم فنربح عليهم العشره باثنى عشر او العشر بثلاثه عشر و نوخر ذلك بيننا و
بينهم السنه و نحوها فيكتب لنا الرجل على داره او على ارضه بذلك المال الذى فيه
الفضل الذى اخذ منا شراء قد باع و قبض الثمن منه، فنعده ان هو جا بالمال الى وقت
بيننا و بينه ان نرد عليه الشراء، فان جاء الوقت و لم ياتنا بالدراهم فهولنا فماترى
فى الشراء، فقال: ارى انه لك ان لم يفعل و ان جاء بالمال للوقت فرده عليه(833)؛
سعيد بن يسار مىگويد: به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم: ما با اهل عراق و
ديگران معاشرت داريم و با آنان معامله مىكنيم و به صورت مرابحه، آنچه را مثلا 10
درهم خريدهايم، به 12 يا 13 درهم مىفروشيم و پول آن را حدود يك سال و مانند آن به
تاخير مىاندازيم (به طور نسيه مىفروشيم) خريدار در مقابل مالى كه از ما به قيمت
بيشتر خريده است، نوشتهاى در مورد خانه يا زمينش به ما مىدهد كه آن را به ما
فروخته و ثمن آن را هم گرفته است. پس با او قرار مىگذاريم كه اگر پول را تا سر
موعد آورد، ملك را به او برگردانيم؛ اما اگر در وقت مقرر پول را نياورد، خانه يا
زمين ملك ما باشد. شما در اين مورد چه حكم مىفرماييد؟
امام صادق (عليه السلام) فرمود: حكم مىكنم كه
اگر در سر وقت را نياورد، مال براى توست و اگر آن را آورد، ملك را به او برگردان.
ج) عن معاويه بن ميسره،
قال: سمعت ابا الجارود يسال ابا عبد الله (عليه السلام) عن رجل باع دارا له من رجل
و كان بينه و بين الرجل الذى اشترى منه الدار حاصر، فشرط انك ان اتيتنى بمالى مابين
ثلاث سنين فالدار دارك، فاتاه بماله، قال: له شرطه. قال ابو الجارود: فان ذلك الرجل
قصد اصاب من ذلك المال من ثلاث سنين. قال: هو ماله و قال ابوعبدالله (عليه السلام):
ارايت لو ان الدار احترقت من مال من كانت، تكون الدار دار المشترى(834)؛
اباجارود از امام صادق (عليه السلام) درباره مردى پرسيد كه خانهاى را به ديگرى
فروخت و خريدار اين شرط را پذيرفت كه اگر در طول سه سال مال او را بياورد، خانه وى
را بازگرداند و آن مرد مال را آورد.
امام صادق (عليه السلام) فرمود: حق بااوست؛
مىتواند خانه خود را تحويل بگيرد.
اباجارود گفت: آن مرد از اين خانه سه سال
استفاده كرده است. حضرت (عليه السلام) فرمود: