سالمازيوس:
پيش از سال 1640 ميلادى، و نوشتههاى زيادى
منتشر شد كه در آنها از رباخوارى، به طور آشكار دفاع شده بود. در بين آنها، تاليفات
سالمازيوس در رتبه اول قرار داشت. اين نوشتهها در طى بيش از يك قرن، در توجيه
نظريه بهره، به كار گرفته شد، حتى در نظريات جديد هم تاثيرات آن به چشم مىخورد.
سالمازيوس بر اين باور بود كه بهره همان اجرتى
است كه در مقابل به كارگيرى پول نقد قرض گرفته شده، پرداخت مىشود. وى مىگفت: قرض
را ممكن است در زمره معاملات حقوقى به شمار آورد كه به موجب آن، مالك استعمال و به
كارگيرى چيزى را به ديگرى واگذار مىكند. پس اگر جنس مورد معامله از اشياى مصرفى
نباشد و در مقابل بهره بردارى از آن،
مالك اجرتى نگيرد، عقد عاريه است و اگر استعمال
آن مجانى نباشد، عقد اجاره است و در فرض دوم، اگر شيئى كه معاوضه روى آن انجام
مىگيرد،
از اشياى مصرفى باشد و با مصرف از بين برود و
در مقابل استفاده از آن چيزى گرفته نشود، عقد مورد نظر، قرض مجانى است و اگر
استفاده از آن، مجانى نباشد، قرض ربوى است. بنابراين، قرض ربوى نيز مشروع است.
در قرض، به كارگيرى جنس قرض گرفته شده، به طور
كلى با مصرف و از بين رفتن آن مىباشد و همين مىتواند سبب ديگرى باشد در اين كه
قرض، عوض داشته باشد و گرفتن بهره جايز باشد؛ در عقد اجاره، مالك مىتواند هر زمانى
كه بخواهد مال خود را بازپس گيرد؛ زيرا مالكيت آن را براى خود حفظ كرده است؛ اما در
قرض، چنين چيزى ممكن نيست و جنس قرض داده شده، مصروف گرديده و از بين رفته است و
لذا شخصى كه به ديگرى وام مىدهد، ضررهاى مختلفى از قبيل: زمان دار بودن قرض؛ يعنى
صرف نظر كردن از مطلوبيت فعلى پول، پذيرفتن خطر اين كه فعل است پولش به او
برگردانده نشود و ضررهاى ديگرى را تحمل مىكند.
بنابراين عوض قرار دادن قرض به عدالت نزديكتر
است تا عوض دادن براى عاريه(47).
به همان ميزان كه بر طرف داران نظريه سالمازيوس
(تجويز ربا) افزوده مىشد، از طرفداران روش كليسايى (تحريم ربا) كاسته مىگرديد.
اين دگرگونى در كشورهاى طرفدار نظريه اصلاح (پروتستان) و بين آلمان زبانها به سرعت
مىپذيرفت؛ اما در كشورهايى كه دارى مذهب كاتوليك و زبان لاتين بودند، به كندى صورت
مىگرفت.
بهره در انگلستان به دنبال ترويج مركانتاليسم
(سوداگرى) طرفداران زيادى پيدا كرد. توماس من معتقد بود كه اساس سود، زياد شدن
سرمايه در اثر جمع آورى آن از خارج و تشكيل سرمايههاى داخلى است و بهره و تجارت با
هم ترقى و تنزل مىكنند. به همين سبب، او موافق با ترويج بهره براى گسترش تجارت
بود.
ساير مركانتاليستهاى انگليس با اين نظر توماس
من، موافق نبودند؛ مثلا شليد (1639-1690م.) كه طرفدار موازنه تجارى و آزادى تجارت
بود، اعتقاد داشت كه نرخ بهره بايد تنزل كند. او بر اين عقيده خود اصرار مىورزيد و
پايين آمدن نرخ بهره را علت عمده پيشرفتهاى تجارت و صنعت و آبادانى مىشمرد. وى
دولت را موظف مىكرد كه در موضوع نرخ بهره، دخالت كند و ميزان براى آن تعيين نمايد،
تا وام دهندگان و صرافان نتوانند از آن تجاوز نمايند.
دانشمند ديگرى كه در اين دوره، راجع به تجويز
بهره اظهار نظر كرده، بتى (1623-1687م.) است؛ لكن او بر خلاف شيلد، به دخالت دولت
در تعيين نرخ بهره عقيده ندارد، بلكه طرفدار آزادى نرخ بهره است.
در انگلستان، هنرى هفتم در سال 1545 ميلادى، در
انگلستان قانون تحريم ربا را باطل و به جاى آن، قانون محدوديت ربا را وضع كرد؛ اما
در عهد ادوارد ششم، ربا دوباره ممنوع گرديد. در سال 1571، بار ديگر ربا از جانب
ملكه اليزابت، كاملا لغو گرديد(48).
در ايتاليا، از راه توسل به حيلههاى شرعى و
معاملات صرافى و استثناهايى مانند گرفتن بهره در ازاى بيكار ماندن پول، عملا قانون
تحريم ربا را كنار گذاردند.
گاليانى بر اين باور بود كه اگر بهره همان چيزى
است كه در تصور و اذهان مردم است، يعنى سود و منفعتى كه شخص قرض دهنده براى پولش
مىخواهد، بايد حرام و ممنوع باشد؛ زيرا منشاء هر فايدهاى اگر پول نقدى باشد كه
قابليت بهرهورى ندارد، آن فايده مستحق سرزنش و ممنوعيت است و نمىتوان گفت كه
بهره، ثمره تلاش و كوشش است؛ چون اين فرض گيرنده است كه تلاش مىكند نه قرض دهنده.
پس بايد توجه داشت كه بهره، در حقيقت سود نيست، بلكه همان طور كه هنگام معاوضه پول
دو كشور مبلغى اضافه و يا از آن كم مىكنيم - تا اينكه از حيث قدرت خريد، آنچه مورد
معاوضه قرار مىگيرد با هم مساوى باشند - در مورد قرض هم دو پول با هم مبادله
مىشود و ارزش اين دو پول در دو زمان يكسان نيست، بلكه پول در زمان حال داراى ارزش
بيشترى است. بنابراين، براى ايجاد توازن به پولى كه در زمان آينده داده مىشود،
مبلغى مىافزاييم تا رعايت عدالت شده باشد.
گاليانى گفت: بهره كه بهاى پول نقد است، در
واقع، قيمت ضربان قلب وام دهنده است(49).
در فرانسه، قانون ربا به سختترين قانون در
اروپا معروف بود. در همان زمانى كه در همه جا گرفتن ربا تحت عنوان
جبران خسارتو در صورتى كه از ابتدا شرط شده بود جايز
بود، نظر لوئى چهاردهم اين بود كه تحريم ربا بايد حتى شامل بهرههاى تجارى هم بشود.
با وجود اين، در قرن هفدهم ميلادى رباخوارى در فرانسه، به ويژه نسبت به وام تجارى
شايع بود و تاجران به قصد گردآورى سرمايههاى كلان، قرضهاى مدت دار مىگرفتند و در
مقابل آن، كشيشان كاتوليك بر ضد رباخوارى سخنرانى مىكردند و دانشگاه پاريس نيز
رباخوارى را منع مىكرد، تا اين كه لوكورور على رغم آنكه ربا را حرام مىدانست،
موضع جديدى اتخاذ نمود و بين وامهاى توليدى و تجارى با وامهاى مصرفى فرق گذاشت و
گفت: وامهاى مصرفى بايد رايگان و بدون بهره باشد، اما در وامهاى توليدى و تجارى
مىتوان بهره گرفت.
شمارى از فيزيوكراتها خواستار آزاد كردن نرخ
بهره و برخى خواستار محدوديت در افزايش يا كاهش نرخ آن بودند. تورگو وزير ماليه
لوئى شانزدهم ربا را جايز مىدانست، اما تا سال 1789 ميلادى، قانونى براى جايز
شمردن رباخوارى، به طور رسمى وضع نشده بود، تا آنكه در اين سال قانون تحريم ربا،
رسما باطل شد و نرخ آن به 5 درصد محدود گشت. در قانون مدنى فرانسه كه بعد از انقلاب
اكتبر1789، در زمان ناپلئون و در سال 1804 ميلادى با 2281 ماده به تصويب رسيد،
درباره تجويز بهره آمده است:
ماده 1905- شرط كردن اصل بهره در قرضهاى ساده،
خواه پول باشد يا اوراق و يا هر منقول ديگر، جايز است.
ماده 1907- بهره يا قانونى است يا قرار دادى.
نرخ بهره قانونى از سوى قانون تعيين مىشود، ليكن نرخ بهره قرار دادى تابع قرار داد
است و ممكن است از نرخ قانونى تجاوز كند؛ به شرط اين كه نرخ آن را قانون منع نكرده
باشد. علاوه بر اين، نرخ بهره قرار دادى بايد كتبى باشد.
بر طبق قانون فرانسه (ماده 1) نرخ بهره قرار
دادى در معاملات تجارى از 6 درصد نبايد تجاوز كند.
ماده2- بهره قانونى در معاملات حقوقى 5 درصد و
در معاملات تجارى 6 درصد است.
در اين قانون هم چنين مجازاتهايى براى تجاوز
از نرخ ياد شده، در نظر گرفته شده است.
آخرين مقاومت در مقابل بهره:
در قرن هجدهم ميلادى، طرفداران رباخوارى انبوهى
را تشكيل مىدادند كه خواستار آزادى كامل در عمليات ربوى و حذف و ابطال هرگونه
قانونى در محدوديت بهره بودند؛ چنان كه مولوى تصريح كرد كه بهره يك ضرورت اجتماعى
است و منتسكيو عقيده داشت كه قرض دادن مجانى به ديگرى، عملى نيكو است، لكن چون اين
عمل انسانى از جانب دين توصيه مىشود، عمل به آن از طريق قانون لازم نيست.
با وجود طرفدارى فراوان ربا، عده كمى هم در
برابر آن ايستادگى كردند و از قانون گذشته دفاع نمودند كه به دو نفر از آنان اشاره
مىكنيم:
1. پوتييه:
وى قانون دان مشهورى بود و درباره ربا عقيده
داشت كه لازمه عدالت خواهى، حتى در عقود غير مجانى، (عقود معاوضهاى) اين است كه
قيمتهاى مبادله مساوى باشد و هيچ يك از دو طرف عقد بيشتر از آنچه مىدهد، نگيرد و
بيشتر از آنچه مىگيرد، نپرداز دم در عقد قرض نيز هر مبلغى كه وام دهنده علاوه بر
اصل سرمايه مىگيرد، چون زيادتر از حق اوست، مخالف عدالت رفتار كرده است.
وى مىگويد: در اشيايى كه استفاده از آنها بدون
از بين رفتنشان ممكن باشد، مىتوان مطالبه اجرت نمود؛ زيرا منفعتى كه از خود شىء
جدا باشد، داراى ارزشى جداگانه است، پس در اين گونه امور مىتوان علاوه بر استرداد
اصل مال، اجرت منفعت آن را هم مطالبه نمود؛ بر خلاف چيزهايى كه در صورت استفاده از
بين مىروند و منفعت جداگانهاى ندارند، چون بايد نخست اصل آنها را به ملكيت شخص
درآورد تا حق استفاده از آنها نيز به وى منتقل شود. لذا در مورد پول نقد، وقتى كسى
به ديگرى مبلغى قرض مىدهد، قرض گيرنده فقط اين مبلغ را گرفته است، نه چيز ديگر و
بهره بردارى از پول به سبب مالكيتى است كه نسبت به اصل مال براى او حاصل شده است.
بنابراين، قرض دهنده تنها حق مطالبه اصل مال را دارد.
2. ميرابيو:
ميرابيو در تاييد پوتييه مىگويد:
صاحبان پول نقد فقط با پولهاى خود مىتوانند اشياى ديگرى را
مالك شوند و از راه اجاره دادن زندگى كنند. پول نقد مانند خانه و وسايل زندگى،
قابليت تلف شدن و استهلاك را ندارند. از اين رو، بر طبق مبانى عدالت، هيچ كس نبايد
هنگامى كه به ديگرى قرض مىدهد، عوض استهلاك آن را مطالبه نمايد.
بر خلاف ساير منافع اقتصادى، بهره موجب ويرانى اجتماع است؛ زيرا
درآمدهايى را نصيب مردمى مىسازد كه نه مالك زمين و باغى هستند و نه صنعتگرند، بلكه
اين افراد به منزله زنبورهايى هستند كه از اين طريق غارت دست رنج زنبورهاى عسل
زندگى مىكنند.(50)
در پايان، بايد به اين نكته توجه كرد كه رفتار نامناسب كليسا در
روى آوردن مسيحيان به رباخوارى بىتاثير نبود؛ زيرا كليسا با افراط و تفريط با اين
مساله برخورد كرد و زمينه را براى اعتراضات عمومى فراهم ساخت. دكتر عيسى عبده پس از
طرح اين سوال كه چرا عالم غرب از حكم دين، درباره تحريم ربا
عدول كرد و به تدريج آن را مباح دانست، مىگويد:
در قرون وسطى، كليسا به شدت در مقابل ايستاد و آن را حرام دانست و
به هر كسى كه مشغول تجارت شد، وعده لعنت ابدى داد. كليسا عقيده داشت: كسى كه چيزى
را مىخرد و به بيشتر از آن مىفروشد، مثل كسى است كه ربا مىستاند.
كشيشان سود تجارت را مانند سود قرض ربوى، حرام دانستند و اين،
مشكلات بسيارى را براى مردم به بار آورد.
مساله ديگرى كه باعث تضعيف موضع كليسا شد، اين بود كه مردم
دريافتند كشيشان با استفاده از اموال نذرى كليسا، به تجارت مىپردازند. ناپلئون در
سال 1805 ميلادى، گروهى را براى تفحص از امور كليسا تشكيل داد و آنان پى بردند كه
مردان كليسا كه تجارت و دادن قرض ربوى را حرام مىشمردند، خودشان مخفيانه با
دريانوردان و تجار در ارتباط هستند و شريك تجارى آنها محسوب مىشوند. وقتى فيلسوفان
و اقتصاددانان از تجارت پنهانى
كشيشان آگاه شدند، تحريم كليسا نسبت به تجارت و ربا را ناديده
انگاشتند و به تدريج، تجارت همراه با رباخوارى در اروپا رواج تمام يافت.
فصل دوم: ربا در عربستان جاهلى:
يكى از عوامل موثر در فهم صحيح آيات و روايات، شناخت محيط اجتماعى
و روابط حاكم بر اقتصاد و فرهنگ در صدر اسلام است. بر اين اساس، موضوع ربا در زمان
جاهليت را با دقت بيشترى مورد بررسى قرار مىدهيم. در آغاز، وضعيت اقتصادى جزيره
العرب و راههاى كسب درآمد اعراب، به ويژه مردم مكه و مدينه را بررسى مىكنيم. سپس
با بهرهگيرى از نصوص وارده و گفتار مورخان، به بيان پديده ربا خوارى در عربستان و
ماهيت رباى جاهلى مىپردازيم.
وضعيت اقتصادى جزيره العرب:
تجارت:
زمانى كه جهان مسيحيت تجارت را به عنوان فعاليت اقتصادى غير مولد،
ناپسند مىشمرد و گاه از سوى برخى كشيشان، سود تجارت نيز ربا به
حساب مىآمد، بازرگانى در جزيره العرب شغلى آبرومند بود و تاجر، شخصى شريف قلمداد
مىشد.
با اين كه تجارت، مانند صنعت و كشاورزى نيازمند كار و تلاش و مثل
آنها گاه توام با نيرنگ و ستم بود، لكن عوامل متعددى دست به دست هم داد تا تجارت از
موقعيت ممتازى نزد اعراب برخوردار شود(51).
موقعيت جغرافيايى مكه و نبودن زمينهاى قابل كشت، امكان هر گونه
فعاليت كشاورزى را از بين مىبرد. از اين گذشته، وجود برخى عوامل، تجارت را به
عنوان بهترين راه كسب درآمد مطرح مىساخت. اين عوامل عبارت بودند از:
1. پيش از اسلام، به سبب جنگ هايى كه بين ايران و روم رخ داد،
روابط تجارى اين دو كشور كه عمدتا از طريق دريا بود، كاستى گرفت و اين امر زمينه
مناسبى را به وجود آورد تا مردم جزيره العرب، به ويژه مكيان - كه به دليل كويرى
بودن سرزمين خود، از خطر تسلط دو ابر قدرت زمان در امان بودند - نقش واسطه تجارى
بين دو منطقه مهم اقتصادى را عهده دار شدند. تجار عرب كالاهاى ايرانى را از بنادر
يمن مىخريدند و در شام مىفروختند و كالاهاى رومى را از شام مىخريدند و در يمن
مىفروختند. آنان هر سال دو سفر تجارى داشتند؛ سفر زمستانى به سوى يمن و سفر
تابستانى به سوى شام. در قرآن كريم هم به اين دو سفر اشاره شده است:(52)
لايلاف قريش ايلافهم رحله الشتاء و الصيف
(53).
2. عامل دومى كه تجارت اهل مكه را رونق مىبخشيد، عزت و احترامى
بود كه آنان به سبب محاورت با كعبه نزد ديگر اقوام عرب داشتند. شكست ابرهه در سال
570 ميلادى بر عظمت قريش و كعبه افزود و به آنان موقعيت ممتاز اجتماعى بخشيد و باعث
شد كاروانهاى بازرگانى قريش، بدون هيچ گونه نگرانى از حمله و غارت قبايل چادر نشين
به امر بازرگانى بپردازند(54).
خداوند متعال با اشاره به اين موهبت، درباره قريش مىفرمايد:
فليعبدوا رب هذا البيت الذى اطعمهم من جوع و آمنهم من خوف(55).
3. عامل سوم، وجود مراسم حج بود كه همه ساله در مكه برگزار مىشد و
موجب مىگرديد در اطراف شهر، بازار بزرگى شكل گيرد. اقوام مختلف، در اين بازار
محصولات خود را به فروش مىرساندند و مايحتاج خود را از تجار قريش مىخريدند.
در موسوم حج، مكه مملو از تاجرانى بود كه از هر ناحيه، به خصوص از
ايران و روم آمده بودند. برخى از اين تجار در مكه ساكن مىشدند و با ثروتمندان
پيمان بازرگانى مىبستند و گاه انبارهايى را براى نگه دارى كالاها و پولهاى خود،
خريدارى يا اجاره مىكردند(56).
تا قرن ششم ميلادى، تجارت مردم مكه بيشتر تجارت داخلى بود و تجارت
خارجى در دست اهل يمن قرار داشت، لكن از اوايل قرن ششم ميلادى و به دنبال اختلافات
مذهبى در يمن بين يهوديان و مسيحيان و نيز كشمكش قدرتهاى سياسى ايران و روم و حبشه
در مورد اين سرزمين، سهم مردم يمن در بازرگانى خارجى كاستى پذيرفت و مردم مكه تجارت
خارجى را به عهده گرفتند(57).
بعد از هجرت مسلمانان به مدينه، يكى از انگيزههاى قريش در شعله ور
ساختن آتش جنگ بر ضد اسلام، حفظ موقعيت تجارى بود. پس از هجرت مسلمانان از مكه و
مصادره اموالشان توسط قريش، مسلمانان به قصد انتقام و دست يابى به غنايم،
كاروانهاى بازرگانى قريش را مورد حمله قرار مىدادند، تا جايى كه صفوان بن اميه
روزى در جمع بزرگان قريش گفت: محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و يارانش ما را از
تجارت باز داشتند؛ نمىدانيم با آنان چه كنيم. آنها ساحل دريا (مسير تجارى) را رها
نمىكنند و با ساحل نشينان پيمان بستهاند، اكنون نمىدانيم از چه طريقى كاروان خود
را عبور دهيم و اگر تجارت نكنيم و در مكه بمانيم، مجبوريم سرمايه هايمان را مصرف
نماييم كه در اين صورت، امكان زندگى براى ما نيست؛ چون درآمد ما تنها از راه تجارت
به شام حبشه تامين مىگردد(58).
خطر ناامن شدن مسير تجارى هميشه خاطر مردم مكه را مىآزرد؛ چنان كه
وقتى مشركان ابوذر را شكنجه مىدادند، عباس بن عبدالمطلب به آنها گفت: او را رها
كنيد، آيا نمىدانيد او از قبيله غفار است كه در مسير
كاروان تجارى ماست! و با همين استدلال توانست ابوذر را از دست آنان نجات دهد(59).
به عقيده برخى نويسندگان، عوامل اصلى قبول صلح
حديبيهاز طرف مشركان نيز مساله به خطر افتادن تجارت قريش بود(60).
ابوسفيان در اين مورد مىگويد: ما قومى تاجر پيشه بوديم و بين ما و
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) جنگ بود. آنها را محاصره كردند، تا جايى كه
اموال ما از بين رفت.
وقتى صلح حديبيه شكل گرفت، با عدهاى از قريش به سمت شام از مكه
خارج شديم و مقصد كاروان تجارى ما غزه بود(61)
حجم تجارت مردم مكه:
مردم مكه از نقش مهمى در تجارت برخوردار بودند و علاوه بر حضور در
بازارهاى محلى و تشكيل كاروانهاى تجارى داخلى، كاروانهاى بزرگى براى خريد و فروش
كالاهاى سرزمينهاى مختلفى، چون ايران، عراق، شام، روم، و حبشه به راه مىانداختند.
عربها گذشته از تجارت خشكى، در تجارت دريايى بين عربستان و حبشه نقش مهمى داشتند.
آنان مالك كشتىهاى بازرگانى بودند(62)
حضور انبوه بازرگانان عرب در بازارهاى زنگبارنشان دهنده
نقش فعال آنان در داد و ستد منطقه بود(63).
از جمله عوامل مهم توسعه تجارت در مكه، پيمان هايى بود كه پسران
عبد مناف، به ويژه هاشم - جد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) - با سران
كشورهاى اطراف و قبيلههاى سر راه بستند هاشم در سفر كه به شام داشت، با قيصر روم
ملاقات كرد و به وى گفت: اگر به ما، تجار قريش امان نامه دهى، مىتوانيم كالاهاى
مورد نياز شما را ارزان فراهم سازيم. پس از تضمين امنيت تجارت از سوى قيصر روم،
هاشم از سران قبيلههاى مسير حركت كاروان نيز تعهد گرفت كه آنان به كاروان قريش
تعرضى نكنند و در مقابل، متعهد شد كه كاروان تجارى قريش كالاهاى آنها را هم به شام
ببرد و بعد از فروش، اصل سرمايه را همراه سود به آنان برگرداند.
پسران ديگر عبد مناف نيز شبيه چنين اقدامى را انجام دادند. مطلب بن
عبد مناف با پادشاه يمن، عبد شمس بن عبد مناف پادشاه حبشه و نوفل بن عبد مناف با
پادشاه ايران، پيمان تجارى بستند و از سران قبايل سر راه، تعهد همكارى گرفتند و به
اين ترتيب، كاروان تجارى قريش توانست با اطمينانت خاطر، فعاليتهاى بازرگانى خود را
گسترش دهد(64).
مردم مكه علاوه بر دو كاروان تجارى بزرگ - كه در قرآن هم به آن
اشاره شده است - كاروانهاى ديگرى نيز داشتند كه به اطراف جزيره العرب سفر
مىكردند.
ابوسفيان گاه به تنهايى كاروانى را به عراق را به يمن و حجاز
مىآورد. عبدالله بن جدعان با اهل حيره تجارت مىكرد. عاص بن نوفل وائل بن هاشم با
قبيلههاى اطراف رابطه بازرگانى داشت و مسافر بن ابى عمر و بن اميه با عراق به
تجارت مىپرداخت(65).
بسيارى از مردم مكه در تهيه سرمايه كاروانهاى تجارى شركت
مىكردند؛ به اين معنا كه كاروانهاى بزرگ اختصاص به يك نفر يا يك قبيله نداشت،
بلكه بيشتر مردم هر چند با گرفتن وام، سرمايهاى تهيه مىكردند و
در كاروان سهيم مىشدند. در كاروانى كه به سرپرستى ابوسفيان به شام رفته بود و در
جنگ بدر نزديك بود مورد حمله مسلمانان واقع شود، بيشتر مردم مكه سهيم بودند، هر يك
از زنان و مردان قريش كه دست كم يك مثقال طلا داشت، آن را جزو سرمايه كاروان قرار
داده بود.
كاروان 50 هزار دينار سرمايه داشت و بيشتر آن متعلق به خاندان سعيد
بن عاص بود كه اموال شخصى آنان و يا اموالى بود كه از راه مضاربه با سود50 درصد گرد
آورده بودند(66).
كاروان ديگرى از قريش، كه بعد از ناامن شدن مسير قبلى از طريق عراق
به شام مىرفت، معادل 100 هزار درهم كالا داشت كه مسلمانان از حركت آن مطلع شدند و
آن را مورد تهاجم قرار دادند كه در نتيجه، سران كاروان گريختند و اموال آن را به
دست مسلمانان افتاد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) پس از كنار گذاشتتن خمس
غنايم - كه 20 هزار درهم بود- بقيه را ميان مردم تقسيم كردند(67).
بازرگانى در مكه تنها كار مردان نبود و زنان نيز در اين امر مشاركت
داشتند.
حضرت خديجه از ثروتمندان قريش و از تجار بزرگ بود. وى افرادى را
اجير مىكرد و يا به صورت قرار داد مضار به خدمت مىگرفت و به بازارهاى شام، عكاظ،
حباشه و بازارهاى ديگر مىفرستاد. گفتهاند كه كاروان حضرت خديجه به اندازه كاروان
قريش كالا حمل مىكرد.
كالاهاى تجارى قريش:
مردم مكه افرادى تاجر پيشه بودند. توجه اصلى آنان به سود تجارى
بود، نه به خود كالا. بر اين اساس، هر كالايى كه خريد و فروش آن سودى داشت، جزو مال
التجاره آنان بود. كاروان تجارى قريش چرم، عطر، پارچه و شمشير را از يمن؛ طلا، قلع،
سنگهاى قيمتى، عاج، چوب، سندل، ادويه، پارچه و ظرف نقرهاى و برنجى را از بازارهاى
عمان، بحرين و يمن؛ خرما،
انگور، كشمش و شراب را از طائف؛ خرما و زيور آلات را از مدينه؛
عنبر را از عمان؛ شكر و شمع را از فارس؛ گندم جو، روغن و شراب را از شام؛ عطر،
بخور، پشم شتر، عاج، پوست، ادويه و برده را از حبشه خريدارى
مىكردند(68).
بازرگانان قريش در مقابل يك دينار سرمايه، يك دينار سود مىبردند.
وضع مالى آنان به قدرى خوب بود كه املاك و باغهايى در طائف داشتند و تابستانها به
آنجا مىرفتند(69).
خريد و فروش مسكوك طلا و نقره و جواهرات و ظروف، بخش عمده مال
التجاره قريش را تشكيل مىداد. آنها طلا و زيور آلات ساخته شده از طلا را از شام
مىخريدند و در حجاز، عراق و آشور مىفروختند و نقره را از اين كشور مىخريدند و در
شام مىفروختند.
مردم ژ شريك تجارى قريش بودند. حيره بازار بزرگى داشت و فعاليت
تجارى در اين شهر بسى گسترده و فعال بود، كه چنان كه مىگفتند:
روى زمين شهرى پيدا نمىكنى كه در آن تاجر حيرهاى نباشد!.
تجار مختلف، از جمله قريش به حيره مىآمدند. مردم حيره در خريد و
فروش پول خيلى مهارت داشتند، به طورى كه به يك حيرهاى كه طبابت مىكرد، گفتند:
اهل حيره و طب! تو بايد پول خريد و فروش كنى!مردم مكه
رابطه بازرگانى خوبى با مردم حيره داشتند و با آنان شركتهاى تجارى تشكيل مىدادند
و در طول سال براى همديگر جنس مىفرستادند و در آخر سال تسويه حساب مىكردند(70).
در مدينه نيز عدهاى به صرافى مشغول بودند و آن را نوعى تجارت
مىدانستند؛ طلا را با طلا، نقره را با نقره و يا طلا و نقره را با هم معامله
مىنمودند و پولهاى مختلف را به هم تبديل مىكردند و گاه نيز از غفلت مردم سوء
استفاده مىكردند و از خلوص سكهها مىكاستند(71).