فصل ششم: در جناياتى
است كه بر جنين واقع شود،
يعنى طفلى كه در رحم
باشد، يا بر ميّتى واقع شود، و در آن چند بحث است:
اوّل [ديه جنين آزاد
مسلمان بعد از آن كه خلقتش تمام شده باشد و هنوز روح در آن ندميده]
مشهور ميان علماء آن
است كه ديه جنين آزاد مسلمان بعد از آن كه خلقتش تمام شده باشد و هنوز روح در آن
ندميده باشد، صد دينار است.
و مشهور آن است كه فرقى
نيست ميان دختر و پسر، و بعضى گفتهاند: در پسر صد دينار است، و در دختر پنجاه
دينار، و خالى از قوّتى نيست.
و ابن جنيد رحمه اللَّه
قائل شده است كه ديه جنين مسلمان يا غلامى است يا كنيزى كه قيمت هر يك نصف عشر ديه
باشد، و اين موافق مذهب عامه است، و اوّل اصحّ است، و اگر كافر ذمّى باشد، جنين او
ديهاش عشر ديه پدر او است كه موافق مشهور هشتاد درهم است، و در روايتى وارد شده
است كه عشر ديه مادر او است كه چهل درهم باشد، و بنا بر قول ثانى ممكن است حمل
روايت بر آن كه جنين دختر باشد، و مشهور ميان علماء آن است كه ديه جنين بنده عشر
قيمت مادر او است.
و بعضى گفتهاند اگر
پسر باشد عشر قيمت پدر است، و اگر انثى باشد عشر قيمت مادر است.
و بعضى گفتهاند: كه
اگر زنده بزايد و بميرد عشر قيمت مادر است، و اگر مرده بيندازد نصف عشر قيمت مادر
است.
دوّم: هر گاه روح در
جنين دميده شده باشد و به سبب جنايت بميرد
و معلوم شود كه حيات
داشته است و به سبب جنايت مرده است در اين صورت ديه كامل لازم مىشود براى پسر، و
نصف آن براى دختر، و اگر بعنوان مباشرت كرده باشد كفاره نيز لازم مىشود.
سيّم: هر گاه پيش از
تمام شدن خلقت سقط بيندازد
بعضى گفتهاند: غلامى
مىدهد يا كنيزى مىدهد، و بعضى تعيين قيمت به پنجاه دينار كردهاند، و مشهور ميان
علماء آن است كه مراتب مختلفه دارد:
اوّل: آن كه اگر كسى در
اثناى جماع كسى را بترساند كه آب منى بيرون فرج ريخته شود ده دينار مىدهد، و اگر
نطفه در رحم قرار گرفته باشد و سبب انداختن آن شود بيست دينار مىدهد، و اگر علقه
شده باشد يعنى پارچه خون بسته چهل دينار مىدهد.
و اگر مضغه شده باشد
يعنى پارچه گوشتى، شصت دينار مىدهند، و اگر استخوان شده باشد، هشتاد دينار
مىدهند، و اگر گوشت بر روى استخوان روييده و خلقتش تمام شده باشد، صد دينار
مىدهد، چنانچه گذشت.
و شيخ طوسى (رضى اللَّه
عنه) گفته است كه در ما بين هر مرتبه تا مرتبه ديگر به آن نسبت حساب مىكنند.
و ابن ادريس رحمه
اللَّه تفسير كلام او باين نحو كرده است كه بيست روز نطفه است، و بيست روز علقه، و
بيست روز مضغه، و بيست روز عظام، و هر روز يك دينار زياد مىشود، و بحث كردهاند بر
او كه اين تفسير مخالف احاديث معتبره است.
چنانچه حديث صحيح محمد
بن مسلم از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام)
پرسيد كه مردى زنى را مىزند و نطفه مىاندازد؟ فرمود: كه بيست دينار بر او لازم
است، گفت: مىزند او را و علقه مىاندازد؟ فرمود: كه بر او چهل دينار لازم است،
گفت: او را مىزند و مضغه مىاندازد؟ فرمود: كه شصت دينار بر او لازم است، گفت
مىزند او را چيزى مىاندازد كه استخوان در او بهم رسيده؟ فرمود:
كه بر او ديه كامل است،
يعنى ديه جنين، و فرمود: كه حضرت امير المؤمنين عليه السلام چنين حكم كرده
است، گفت: صفت نطفه كدام است كه توان شناخت؟
فرمود: كه نطفه سفيد
است مانند آب بينى غليظ، پس در رحم چهل روز مىماند تا علقه شود، و گفت: صفت علقه
كدام است؟ فرمود: كه پاره خون بسته است مانند خونى كه از محجمه حجّام بدر مىآيد پس
چهل روز ديگر مىماند تا مضغه مىشود، گفت صفت مضغه چيست كه توان شناخت؟ فرمود: كه
پارچه خون سرخى است كه در ميان آن رگهاى سبز هست، بعد از آن استخوان مىشود، پرسيد:
كه صفت استخوان چيست؟ فرمود: كه بعد از آن كه استخوان شد چشم و گوش بهم مىرساند و
اعضاء و جوارحش ترتيب مىيابد، پس ديه جنين تمام مىشود.
و در حديث ديگر از حضرت
صادق (عليه السلام) منقول است كه يونس شيبانى
پرسيد: كه اگر در نطفه يك قطره خون بهم رسد؟ حضرت فرمود: كه عشر نطفه زياد مىشود
بيست و دو دينار مىشود، و اگر دو قطره بهم رسد بيست و چهار دينار، و اگر سه قطره
بهم رسد بيست و شش دينار، و اگر جهار قطره بهم رسد بيست و هشت دينار، و اگر پنج
قطره بهم رسد سى دينار، و به همين نسبت بالا مىرود تا همه علقه شود، پس در آن چهل
دينار است، و بعد از علقه اگر يك رگ از گوشت در آن بهم رسد دو دينار بالا مىرود، و
هم چنين دو دينار زياد مىشود تا همه گوشت مىشود، و ديه آن شصت دينار است، تا آن
كه گرهى مانند استخوان در آن بهم مىرسد، و زياد مىشود تا آن كه همه استخوان
مىشود، و ديه آن هشتاد دينار است، و هم چنين تا گوشت و پوست بر آن مىرويد، و چون
پنج ماه شد روح در آن مىدمد.
و شرح احاديث و تفاصيل
خلقت انسان و تشريح آن را مفصلا در كتاب سماء و عالم ذكر كردهام.
چهارم: اگر زنى را بكشد
و در شكم او فرزندى باشد و او هم كشته شود و ندانند كه پسر بوده است يا دختر،
مشهور در ميان علماء
موافق احاديث معتبرة آن است كه ديه زن را مىدهد، و از براى طفل نصف ديه مرد و نصف
ديه زن مىدهد.
و بعضى گفتهاند: قرعه
مىاندازند، اگر اسم پسر در آيد ديه پسر مىدهد، و اگر باسم دختر درآيد ديه دختر.
پنجم: اگر كسى زن آزادى
داشته باشد و بدون رخصت او در وقت جماع منى را عزل كند، و در بيرون فرج بريزد،
بعضى گفتهاند: واجب است كه ده اشرفى ديه نطفه را بزن بدهد، و اكثر حمل بر استحباب
كردهاند.
ششم: اگر كسى جنايتى بكند و طفل زنده بيفتد و بعد از آن كسى او را بكشد. گفتهاند: اگر حيات
مستقرّه داشته كه مدتى تعيّش تواند كرد قاتل دوّم است، و بر اوّل ديه نيست، امّا
حاكم شرع او را تعزير مىكند، و اگر حيات مستقرّه نداشته و در كار مردن بوده ديه بر
اوّل است، و دوّم را تعزير مىكنند، و اگر حالش معلوم نباشد بعد از افتادن كه زنده
بوده يا مرده، و او سرش را بريده باشد قصاص ساقط مىشود، و ديه بريدن سر ميّت را
مىدهد، چنانچه مذكور خواهد شد إن شاء اللَّه.
هفتم: ديه جراحتها كه
بر جنين واقع شود، نسبت بكلّ ديه او حساب مىكنند،
پس اگر چيزى بر شكم زن
زند و دستى از طفل ساقط شود، اگر زن بميرد ديه زن و ديه جنين هر دو را مىدهد، و
اگر نميرد ديه دست جنين كه پنجاه دينار است مىدهد، و اگر اوّل دست بيفتد و بعد از
آن جنين بيفتد ديه جنين را مىدهد، و ديه دست ساقط مىشود، و اگر زنده بيفتد و
بميرد ديه انسان كامل مىدهد، و ديه دست ساقط مىشود، و اگر زنده بماند ديه دست را
مىدهد.
هشتم: كسى كه سر ميّت
مسلمان آزادى را قطع كند حكم جنين دارد،
و ديه او صد دينار است،
و اين ديه مال وارث نيست، بلكه صرف مىكنند در حج و وجوه برّ و خيرات و صدقات براى
ميّت، و خلاف است كه اگر قرض داشته باشد واجب است كه قرضش را بدهند از ديه يا نه؟.
و اكثر گفتهاند: كه
مىتوان داد، و بعضى گفتهاند: داخل بيت المال مسلمانان مىكنند، و ابن بابويه عليه
الرحمة قائل شده است كه اگر در حال حياة او اراده كشتن او داشته و بعد از فوت سر او
را بريده، يا كارى كرده كه اگر زنده مىبود به آن جنايت مىمرد ديه كامل انسان
مىدهد، و اگر اين اراده نداشته صد دينار مىدهد، گفتهاند: كه جراحتها كه بر او
واقع شود نسبت به صد دينار حساب مىكنند، مثل آن
كه اگر يك دستش را ببرد پنجاه دينار مىدهد.
و اگر موضّحه در سرش
بكند پنج دينار مىدهد، و اكثر گفتهاند: مرد و زن و صغير و كبير در اين حكم تفاوت
ندارد.
و اگر سر غلامى را به
برّد عشر قيمت او را مىدهد، و اگر سر ذمّى را به برّد بعضى گفتهاند: عشر ديه ذمّى
را مىدهد، و بعضى گفتهاند: ديه ندارد، و خالى از قوّتى نيست، و اگر جنايت به خطا
واقع شود، خلاف است كه ديه در مال او است يا بر عاقله است، و بعضى از متأخرين
احتمال دادهاند كه در اصل ديه نباشد در خطاء.
چنانچه ظاهر روايت حسين
بن خالد است كه از حضرت امام رضا (عليه السلام)
پرسيد كه اگر شخصى براى ميّتى گودالى حفر كند كه او را در آن غسل دهد پس سرش به
گردش آيد و بيل از دستش بيفتد و بر شكم ميّت آيد و شكافته شود چه چيز بر او لازم
است؟ فرمود: كه هر گاه چنين باشد خطاء خواهد بود و كفارهاش بنده آزاد كردن است، يا
دو ماه پياپى روزه داشتن، يا شصت مسكين را اطعام دادن بهر مسكين بقدر مدّى كه
تقريبا بنا بر بعضى از تقديرات يك چهار يك من كهنه باشد، و در حديث حسنى وارد شده
است كه بريدن سر مرده بدتر است از بريدن سر زنده.
و در حديث ديگر پرسيدند
از حضرت صادق (عليه السلام) از كسى كه استخوان
مرده را بكشند؟ فرمود: كه حرمتش بعد از مردن زياده از حرمت او است در زندگى.
فصل هفتم: در بيان
عاقله است كه ديه خطاء بر او لازم است،
و احكام آن، و در آن
چند مقصد است:
اوّل: در بيان عاقله است.
بدان كه چون در باب قتل
در جاهليت تعصّب بسيار مىكردهاند، و خويشان و قبيله و عشيره قاتل حمايت
مىكردهاند، شارع در باب قتل خطاء كه قاتل در آن
تقصيرى نيست مقرّر فرموده است كه بر آنها قسمت كنند كه هم باعث قلّت حمايت ايشان
بشود و هم كار بر قاتل آسان شود، و چون تقصيرى نداشته و حكمتهاى جناب مقدّس الهى در
هر حكم بسيار است كه عقول اكثر خلق از ادراك آنها قاصر است، و عاقله كسى مىگويند
كه متحمل ديه از جانب صاحب جنايت مىشود، و آن چهار طايفهاند:
اوّل: خويشان صاحب
جنايت.
دوّم: كسى كه او را
آزاد كرده باشد.
سيّم: كسى كه ضامن
«جريره» او يعنى جنايت او شده باشد، زيرا متعارف بوده است كه دو كس كه وارثى
نداشتهاند با يك ديگر قرار مىكردهاند كه هر يك كه جنايت خطائى بكند ديگرى ديه او
را بدهد، و هر يك كه بيشتر بميرد ديگرى وارث او باشد، چنين كسى اگر جنايت خطائى
بكند ضامن جريره ديه او را مىدهد.
چهارم: امام زمان است (عليه
السلام)، كه اگر هيچ يك از اينها نباشد امام ديه او را مىدهد، و اگر بميرد
ميراث او نيز از امام (عليه السلام) است.
اما اقارب كه عاقلهاند
خلاف است كه چه جماعتند؟ و مشهور ميان علماء آن است كه عاقله عصبه قاتلند، يعنى
مردانى كه قرابت ايشان نسبت به قاتل از جانب پدر و مادر باشد، يا از جانب پدر نه از
جانب مادر تنها، مانند برادران و اولاد ايشان و عموها و اولاد، ايشان خواه وارث
قاتل باشند كه اگر بميرد آنها ميراث برند، خواه نه، و خلاف است كه پدر و جد پدرى و
اولاد ذكور در عصبه داخلند يا نه؟ و اكثر متأخرين قايلند كه داخلند، و بعضى
گفتهاند: هر كه از ديه قاتل اگر كشته شود ميراث مىبرد عاقله او است، و اين قول
ضعيف است، و بعضى گفتهاند: عصبه و عاقله آنهايند كه مستحق ميراث قاتلند از وارثان
نزديك كه در قرآن براى ايشان حصهاى از ميراث مقرّر شده مانند پدر و مادر و فرزند،
و اگر آنها نباشند سائر اقارب قاتل مىدهند از مردان بالغ خواه از جانب پدر خويش
باشند، و خواه از جانب مادر و اگر از هر دو صفت باشند دو ثلث ديه را بر خويشان پدرى
قسمت مىكنند، و يك ثلث را بر خويشان مادرى، و مستند شدهاند در اين قول بروايتى كه سلمة بن
كهيل از حضرت امير المؤمنين (عليه السلام)
روايت كرده و اكثر آن روايت را ضعيف [2] مىشمارند، و مشتمل است بر آن كه اگر
خويشان نداشته باشد ديه را از هم شهريان او مىگيرند، و اين مخالف مذهب شيعه است و
موافق مذهب عامه است.
لهذا اكثر عمل باين
روايت نكردهاند، و مسأله در غايت اشكال است، و اين احكام را از احاديث معتبره اين
باب استنباط كردن متعسّر است، و مشهور آن است كه مذكور شد و از بعضى روايات معتبره
ظاهر مىشود كه عاقله ورثه ذكور بالغ عاقلند.
دوّم: در صفات عاقله
است. گفتهاند: شرط است كه
ذكور باشند، زن عاقله نمىباشد، و شرط است كه بالغ و عاقل باشد، نابالغ و ديوانه
عاقله نيستند، و شرط است كه غنى و قادر بر ديه باشد، پس بر فقير ديه لازم نمىشود،
و غنى و فقير بودن در وقتى كه سال تمام مىشود، و وقت دادن مىشود اعتبار دارد.
سيّم: در مقدار آن ديتى است كه عاقله متحمّل مىشود. جمعى از علماء را
اعتقاد آن است كه عاقله هر ديه خطائى را متحمل مىشود، خواه زياد، و خواه كم.
و جمعى گفتهاند: تا
همه بديه موضّحه نرسيده است كه نصف عشر ديه باشد، جارح خود مىدهد، و بقدر ديه
موضّحه، و زياده را عاقله مىدهد.
چهارم: آن چه عاقله
مىدهد رجوع نمىكند كه از جائى بگيرد، و قولى هست كه رجوع
مىكند، و آن ضعيف است.
پنجم: در بيان كيفيّت
تقسيط است بر عاقله، و در آن چند مسأله است:
اوّل: آن كه خلاف است
كه آيا قدر معيّنى دارد كه بر هر كس چند حواله كنند يا نه؟ بعضى گفتهاند: از غنى
ده قيراط مىگيرند، كه نصف دينار باشد، و از فقير يعنى كسى كه در عرف او را غنى و
مالدار نگويند و قادر بر او باشد پنج قيراط مىگيرند كه ربع اشرفى باشد، زيرا كه
هر دينار بيست قيراط است.
و بعضى گفتهاند: قدر
معيّنى ندارد بلكه حاكم شرع بحسب احوال آن جماعت و عدد ايشان هر قدر كه مناسب
مىداند حواله مىكند.
دوّم: خلاف است كه آيا
ترتيبى در ميان آن جماعت هست در حواله كردن يا نه؟ بعضى گفتهاند: به نزديك و دور
همه حواله مىكنند به يك نسبت، و اكثر علماء قائل شدهاند: به آن كه نزديكتر را
مقدم مىدارند، و اگر وفاء نكند بر دورتر حواله مىكنند، پس بنا بر قولى كه پدر و
اجداد پدرى و فرزندان ذكور داخلند، اوّل به ايشان ابتداء مىكنند، بعد از ايشان به
برادران، و بنا بر قول ديگر اوّل از برادران مىگيرند، اگر وفا نكند از اولاد ذكور
ايشان مىگيرند، پس از عموها، پس از پسران عموها، پس از عموهاى پدر، پس از پسران
ايشان، پس از عموهاى جد، پس از اولاد ذكور ايشان، و هم چنين تا آن كه اقارب نسبى
پدرى تمام شوند، و اگر باز باقى مانده است از آزاد كننده او مىگيرند اگر آزاد شده
باشد آن قاتل يا جارح، پس از خويشان پدرى آزاد كننده به ترتيبى كه سابق مذكور شد،
پس آزاد كننده، پس خويشان پدرى او باز بترتيب سابق، پس آزاد كننده پدر جانى، پس
خويشان پدرى او، پس آزاد كننده آزاد كننده پدر او، پس از اقارب پدرى او، و در همه
مراتب اقرب مقدّم است بر ابعد، و اگر نزديكتر وفاء كند به دورتر تعدّى نمىكند، و بعضى
گفتهاند: خويشان پدر مادرى مقدّمند بر خويشان پدرى تنها، و اكثر در اين مقام
اعتبار نكردهاند و مىبايد كه معلوم شود كه عاقله قرابت عرفى با ميّت دارد، و به
محض آن كه از قبيله او باشد كافى نيست، و اگر اينها همه كه مذكور شد وفاء بديه
نكنند بعضى گفتهاند: زيادتى را از امام (عليه السلام)
مىگيرند.
و خلاف است كه آن حضرت
از مال خود مىدهد يا از بيت المال مسلمانان، و اكثر گفتهاند: كه از خود مىدهد، و
تحقيق اين مسأله پر ضرورتى ندارد، و بعضى گفتهاند: اگر عاقله نباشد، يا عاجز باشند
از دادن ديه مطلقا يا بعضى از مال جنايت كننده مىگيرند، و الّا از امام (عليه
السلام) مىگيرند، و اكثر گفتهاند: مطلقا رجوع به جانى
نمىشود، با عجز ايشان از امام يا از بيت المال مسلمانان مىگيرند.
سيّم: اگر عاقله زياده
از ديه باشند، يعنى آن قدر مقرّر را كه مذكور شد، بنا بر يك قول، با آن چه حاكم شرع
مصلحت داند بنا بر قول ديگر بر عاقله كه تقسيط كنند، عدد عاقله زياده از آن باشند
بعضى گفتهاند: همان مقدار را بر همه توزيع مىكنند، و بعضى گفتهاند: امام يا حاكم
شرع بعضى را كه مصلحت مىداند تعيين مىكند كه بدهند، و اگر بعضى از عاقله غائب
باشند، مشهور آن است كه حصه آنها را بر حاضرين قسمت نمىكنند، بلكه انتظار مىكشند
كه آنها حاضر شوند، يا مىنويسند بحاكم شرع كه در آن بلد است از ايشان بگيرد.
چهارم: چون سابقا مذكور
شد كه ديه خطاء را خواه قتل و خواه غير قتل در عرض سه سال مىگيرند، گفتهاند
ابتداى مدّت سه سال در قتل وقت مردن آن مقتول است، و در جراحتى كه سرايت نكرده باشد
از وقت جراحت كردن است، و اگر جراحتى باشد كه سرايت كند مثل آن كه انگشتش را بريد و
سرايت كرد و مجموع كفش را انداخت، در اين صورت ديه مجموع كف را مىبايد بدهد، و
خلاف است كه ابتداى سالها را از چه وقت حساب مىكنند، بعضى گفتهاند: از وقتى حساب
مىكنند كه آن جراحت مندمل شود و زخمش برطرف شود، و بعضى گفتهاند: از وقتى كه كف
افتاد حساب مىكنند، كه هنوز مندمل نشده باشد، و اوّل اشهر است.
ششم: از مقاصد سابقه در بيان ثبوت جنايت است بر عاقله. و آن به گواه ثابت
مىشود، يا به اقرار عاقله، و مشهور آن است كه به قسامه بر عاقله چيزى ثابت
نمىشود، بلكه ديه بر مال جانى لازم مىشود، هر چند خطاى محض باشد، و هم چنين اگر
قاتل اقرار كند بقتل خطاء يا جانى اقرار كند به جنايت خطاء، ديه بر خودش لازم
مىشود، نه بر عاقله.
و اگر قتل عمد را بر
ديه صلح كنند بر عاقله چيزى لازم نمىشود، و در قتل عمد اگر قاتل بگريزد روايتى
وارد شده است كه ديه از مال او مىگيرند، و اگر مالى نداشته باشد از اقارب او
مىگيرند.
الاقرب فالاقرب، و بعضى
از علماء به مجموع اين روايت عمل كردهاند، و اكثر به جزء اوّل قائل شدهاند، نه به
جزء ثانى، چنانچه سابقا مذكور شد، و در قتل شبه عمد نيز قائل شدهاند كه اگر
بگريزد، يا بميرد و مالى نداشته باشد از اقارب او مىگيرند، و اگر آنها نباشند از
بيت المال مىدهند.
هفتم: اگر كسى خود را به خطا بكشد ديه بر عاقله نيست. و بعضى از سنيّان قائل
شدهاند كه ديهاش بر عاقله است.
هشتم: [اهل ذمّه عاقله
يك ديگر نيستند در جنايتى كه كنند]. در حديث صحيح وارد شده
است كه اهل ذمّه يعنى كافران كه جزيه دهند، عاقله يك ديگر نيستند در جنايتى كه
كنند، خواه قتل باشد، و خواه جراحت، بلكه ديه را از مال جنايت كننده مىگيرند، و
اگر مال نداشته باشند امام (عليه السلام)
مىدهد ديه ايشان را، زيرا كه ايشان جزيه به امام مىدهند، مانند غلامى كه مقرّرى
به آقاى خود دهد و ايشان غلامان امامند، و هر يك از ايشان كه مسلمان شود آزاد
مىشوند، و علماء باين روايت عمل كردهاند.
نهم: اگر پدر فرزند خود
را بعمد بكشد ديه را به وارثان ديگر مىدهد و خود بهرهاى از آن و
غير آن نمىبرد. و اگر وارث ديگر نباشد از امام (عليه
السلام) خواهد بود، و اگر فرزند خود را به خطا يا شبه عمد كشته باشد بعضى
گفتهاند: مطلقا ميراث نمىبرد، و بعضى گفتهاند: مطلقا ميراث مىبرد، و بعضى
گفتهاند: از ديه نمىبرد، و از غير ديه مىبرد، و اگر وارثى بغير عاقله نباشد بنا
بر آن كه پدر ميراث نبرد ديه ساقط خواهد
شد، و اگر گويند كه مىبرد آيا از عاقله مىگيرد؟ محل خلاف است. و اكثر گفتهاند:
نمىگيرد.
دهم: عاقله ديه نفس و جراحت انسان را ضامن است. و ضامن نيست جنايت غلام
كسى را اگر جنايت بر كسى كند از روى خطاء يا جنايت حيوان خويش او را كه بر كسى
بكند، يا جنايتى كه خويش او بر حيوان كسى يا مال كسى از روى خطاء بكند.
فصل هشتم: در بيان
كفاره اقسام قتل است
در قتل عمد كفاره
جمع واجب است، كه يك بنده آزاد كند، و دو ماه متوالى روزه بدارد، و شصت مسكين را
طعام بدهد، هر يك را يك مدّ، يا دو مد على الخلاف، و مدّى را اگر صد درهم كهنه
بگيرند ظاهرا خوب است.
و مشهور آن است كه اين
كفاره وقتى واجب مىشود كه خود مباشر قتل شده باشد نه آن كه آمر يا سبب باشد. و
كفاره بقتل مسلمانان ثابت مىشود، خواه مقتول طفل باشد، و خواه بالغ، و خواه ديوانه
باشد، و خواه عاقل، و خواه زن باشد، و خواه مرد، و خواه مملوك قاتل باشد، يا مملوك
ديگرى، يا آزاد، و مشهور آن است كه در كشتن كافر هر چند در امان باشد كفاره واجب
نمىشود، و اگر در قتل عمد او را نكشند به آن كه عفو كنند، يا ديه بگيرند، يا ثابت
نشود، شك نيست كه كفاره واجب مىشود، و اگر او را قصاص كنند اكثر گفتهاند: باز
كفاره واجب است كه از مال او بدهند، حتى روزه را از مال او استيجار نمايند، و بعضى
گفتهاند:
هر گاه قصاص كنند كفاره
ساقط است، و كفاره قتل شبه عمد و خطاء كفاره مرتّبه است، اگر قادر است بنده آزاد
مىكند، و اگر عاجز است از بنده آزاد كردن دو ماه متوالى روزه مىدارد، و اگر از آن
نيز عاجز است شصت مسكين را طعام مىدهد، و اگر مسلمانى مسلمانى را در دار الحرب، و
بلاد كفّار بكشد به گمان آن كه كافر است كفّاره قتل خطاء واجب است، و قصاص البته
نيست، امّا در وجوب ديه خلاف است، بعضى گفتهاند: مطلقا ديه نيست، و بعضى گفتهاند:
اگر اسير بوده است در دست كفّاره ديه واجب است، و اگر باختيار خود به ميان ايشان
رفته واجب نيست، و احوط آن است كه
مطلقا ديه بدهند، و بعضى گفتهاند: اگر در وقت جنگ كشته شود ديه را از بيت المال
مىدهند.
و اگر چند نفر شريك در
قتل كسى باشند بر هر يك كفاره تمام لازم است.
و اگر طفل، يا ديوانه
كسى را بكشد خلاف است كه كفاره بر او واجب است يا نه؟.
اكثر گفتهاند: واجب
است، و عتق و اطعام را از مال او بيرون مىكنند، و روزه را بعد از بلوغ و عقل خود
مىگيرد، و اگر پيشتر بميرد، گفتهاند: از مالش اجرت روزه را مىدهند، و بعضى
گفتهاند: كفاره از ايشان ساقط است.
و اگر جنينى را كه در
رحم باشد سقط كند، اگر روح در او دميده شده كفاره واجب است، و الّا واجب نيست، و
احكام خصال كفاره را در رساله كفارات ذكر كردهام.
فصل نهم: در احكام
جنايت حيوانات است
و در آن چند بحث است:
بحث اوّل: در كشتن
حيوانات حلال گوشت
است، اگر حيوان حلال
گوشتى را ذبح كند بى اذن مالك، اكثر گفتهاند: كه تفاوت قيمت زنده و كشته بر او
لازم است، و بعضى گفتهاند: مالك مىتواند گفت كه اين كشته را بردار و قيمت حيوان
زنده را بده، و اگر او را بغير ذبح تلف كند كه آن ميته شود، بايد قيمت او را در وقت
كشتن بدهد، و اگر بعضى از اجزاء باشد كه از آنها منتفع توان شد مانند پشم و مو و
كرك و پر آنها از مالك است، و قيمت آنها را از قيمت حيوان بيرون مىكنند.
بحث دوّم: در كشتن
حيوانات است كه حلال گوشت نباشد،
اما قابل تذكيه باشد،
مانند شير، و ببر و پلنگ و يوز، اگر يكى از اينها را ذبح كند باز مشهور آن است كه
تفاوت قيمت كشته و زنده را مىدهد، و اگر بنحو ديگر تلف كند قيمت را مىدهد، و اگر
بعضى از اجزاى آن قيمتى داشته باشد آن را از قيمت اسقاط مىكنند، مانند فيل كه
دندان و استخوانش قيمت دارد، و اگر در قسم اوّل و در اين قسم جنايت بر عضوى از
اعضاء حيوان واقع شود مثل آن كه چشمش را كور كند، يا پايش را بشكند اكثر گفتهاند:
ارش مىدهد، يعنى تفاوت قيمت صحيح و معيوب، و بعضى گفتهاند: مانند آدمى آن چه در
حيوان دو تا است به قطع هر دو تمام قيمت را مىدهد، و به قطع هر يك نصف قيمت مانند
چشمها و دستها و پاها، و گوشها، و در احاديث معتبره وارد شده است كه كسى كه يك چشم
حيوانى را كور كند ربع قيمت آن را مىدهد، و بعضى از قدماء قائل شدهاند و خالى از
قوّتى نيست.
بحث سوّم: در كشتن
حيواناتى است كه قابل تذكيه نيستند، مانند سگ و خوك،
سگ را قيمتى نمىباشد،
و ملك كسى نمىشود، و به كشتن آن چيزى لازم نمىشود، مگر چهار سگ:
اوّل: سگ شكارى كه
تعليم شكار كرده باشند، و بعضى گفتهاند: قابل تعليم بوده باشد، و خلاف است كه
مخصوص سگ سلوقى است، يا شامل هر سگى كه تعليم شكار كرده باشند هست؟ و سلوقى
گفتهاند: منسوب است به سلوق كه قريهاى است از قريههاى يمن، و دور نيست كه سگ
تازى باشد، و اكثر گفتهاند: خصوصيتى به سلوقى ندارد، و در ديه آن خلاف است، و
مشهور آن است كه چهل درهم است، كه موافق زرّ ده دانگى قديم دو هزار و پانصد و بيست
دينار است، و بعضى گفتهاند: اگر قيمتش كمتر از اين باشد قيمتش را مىدهند، و بعضى
گفتهاند: مطلقا به قيمت قائل شدهاند، و بعضى احتمال دادهاند كه براى سلوقى چهل
درهم باشد، و براى سگهاى ديگر قيمت.
دوّم: سگ گلّه است، و
در ديه آن نيز خلاف است، اكثر يك گوسفند گفتهاند، و بعضى بيست درهم گفتهاند، كه
يك هزار و دويست و شصت دينار باشد به زرّ قديم، و بعضى به قيمت قائل شدهاند.
سيّم: سگى است كه حراست
باغ مىكند، و اكثر بيست درهم گفتهاند ديه او را، و بعضى قيمت گفتهاند، و ثانى
اظهر است.
چهارم: سگ زراعت است، و
اكثر گفتهاند: ديه آن يك قفيز گندم است.
و در روايت ديگر جريب
گندم وارد شده است، و جريب چهار قفيز است، و بعضى قيمت گفتهاند، و بعضى گفتهاند:
ديه سگى كه حراست خيمه يا خانه مىكند يك زنبيل خاك است، و بعضى گفتهاند: اين
كنايه از آن است كه ديه ندارد.
بحث چهارم: اگر كسى
خوكى از ذمّى بكشد كه پنهان در خانه خود نگاه داشته باشند،
قيمت آن را مىدهد، آن
قيمتى كه ايشان در ميان خود بر آن معامله مىكنند، و هم چنين اگر شراب يا آلات لهو
كه حلال مىدانند، پنهان داشته باشند، و مسلمانى تلف كند، قيمت آن را نزد آنها كه
حلال مىدانند مىدهد، و اگر علانيّه اظهار كنند، چون خلاف شرط ذمّه است، اگر بكشد
يا تلف كند مسلمان چيزى بر او لازم نمىشود.
بحث پنجم [حيواناتى كه
به چرا مىفرستند، اگر در شب جنايتى بر زراعت كسى، يا باغ كسى بكنند]
مشهور ميان قدماى علماء
آن است كه حيواناتى كه به چرا مىفرستند، اگر در شب جنايتى بر زراعت كسى، يا باغ
كسى بكنند صاحب حيوان ضامن است، و اگر در روز جنايتى بكنند ضامن نيست، و روايتى در
اين باب وارد شده است كه صاحب زراعت روز مىبايد زراعت خود را محافظت كند، براى آن
كه ضرور است كه حيوانات به
چريدن بروند، و در شب صاحب حيوان مىبايد حيوان خود را محافظت نمايد، و اكثر
متأخرين شب و روز را اعتبار نكردهاند، و گفتهاند:
صاحب حيوان اگر در حفظ
حيوان تقصير كرده است ضامن است، خواه در شب، و خواه در روز، و اگر تقصيرى نكرده است
ضامن نيست.
ختم شد رساله بر دست
احقر عباد محمد باقر بن محمد تقى، در پنجم ماه جمادى الاولى سنة اثنتى و مائة بعد
الالف.
و چون در چند روزى بر
وجه استعجال با وفور اشغال متنوعه نوشته شده، اگر منصفان روزگار بر خطائى و زللى
مطّلع كردند زبان طعن نگشايند، و بدون تأمل بسيار مبادرت بر ردّ ننمايند، و ارجو من
اللَّه سبحانه العفو من الخطاء و الزلل في القول و العمل، و الحمد للّه أولا و آخرا
و الصلاة على سيد المرسلين محمد و عترته الاقدسين.
به تاريخ بيست و چهارم
جمادى الثانى سال هزار و چهار صد و چهار هجرى رساله مباركه به دست احقر العباد على
فاضل قائنى نجفى در شهر مقدّس قم پايان يافت.