هشتم: ديه زبان است،
اگر زبان صحيح را از بيخ به برّند تمام ديه او لازم مىشود، و اگر زبان لال را به
برّند ثلث ديه او است، و اگر بعضى زبان لال را به برّند به مساحت جميع زبان ديه
مىگيرند، و اگر بعضى زبان صحيح را ببرند مشهور آن است كه نسبت حروف كه كم شده است
و نمىتواند تكلم به آنها نمود با جميع حروف كه بيست و هشت حرف است مىگيرند، نه
به نسبت مساحت زبان، و مجموع ديه را بر مجموع حروف بالسويّه قسمت مىكنند، و به آن
نسبت مىگيرند، مثل آن كه ثلث زبانش را بريدهاند و چهارده حرف كم شده است نصف ديه
را مىگيرند.
و بعضى گفتهاند: هر دو
را اعتبار مىكنند، اگر به اعتبار مساحت بيشتر مىشود آن را اعتبار مىكنند، و اگر
به اعتبار حروف بيشتر مىشود آن را اعتبار مىكنند، و در بعضى از روايات عدد حرف
بيست و نه وارد شده است بنا بر اين كه همزه و الف را غير يك ديگر گرفتهاند، و اوّل
اقوى و اشهر است، و بعضى گمان كردهاند: كه فرق ميان همزه و الف آن است كه اول
متحرّك است و ثانى ساكن و اين غلط است، زيرا كه مخرج همزه در حلق است و مخرج الف در فضاى دهان است، و ايضا
معلوم است كه فرق است ميان تأخذ و قال، با آن كه هر دو ساكنند.
و بعضى از اهل عربيّت
گفتهاند: كه بناى بيست و هشت حرف بر اسم است، زيرا كه الف اسم الف و همزه هر دو
است، و همزه نام مستحدثى است، تازه بهم رسيده است، پس حروف بيست و نهاند، و
نامهاشان بيست و هشت است، پس معلوم شد كه حديث بيست و نه وجه صحيحى دارد، بلكه اوجه
است.
اگر كسى خواهد نكتهاى
بگويد، كه همزه را حساب كردهاند، و الف را حساب نكردهاند براى آن كه زبان در مخرج
الف دخل ندارد بىصورت است، براى آن كه در همزه نيز چندان مدخليّتى ندارد، با آن كه
بسيارى از حروف هستند كه زبان در آنها دخل ندارد و حساب كردهاند مانند با و ميم، و
گويا حروف تهجّى كه براى اطفال مىنويسند لا را براى الف الحاق مىكنند، و الف كه
در اوّل است براى همزه مىگويند، چون اوّل ملفوظى الف همزه است، و چون الف ساكن را
بدون حرفى كه قبل از آن باشد تكلم نمىتوان كرد، لهذا لام را پيش از آن
درآوردهاند، و خصوص لام شايد براى اين باشد كه با الف افتتاح كلمه طيّبه «لا اله
الا اللَّه» است، كه افتتاح اسلام و ايمان به آن مىشود.
آمديم بر سر مطلب اگر
در حروف نقصى بهم نرسد اما تندتر از اوّل، يا كندتر سخن گويد بايد ارش بگيرد، و هم
چنين اگر اداى حروف را به خوبى كه اوّل مىكرد نتوان كرد، و اگر حرف را صحيح از
مخرج اداء نتواند كرد مثل آن كه را را لام گويد، دور نيست كه حكم نقصان حرف داشته
باشد، و اگر يك كس جنايتى كرد و نصف حرفها برطرف شد، و ديگرى جنايت ديگر كرد و نصف
آن چه باقى مانده بود برطرف شد، ربع مجموع ديه را از دوّم مىگيرند، و اگر زبان
طفلى را ببرد كه هنوز به سخن نيامده باشد، اكثر گفتهاند: تمام ديه لازم مىشود، و
اگر بحدّى رسيده باشد كه اطفال ديگر سخن مىگويند در آن سن و سخن نگويد، و كسى
زبانش را به برّد، ثلث ديه مىدهد، و اگر بعد از بريدن به سخن آيد و بعضى از حروف
را گويد، معلوم مىشود كه زبانش آفت نداشته است، بقدر حروفى كه كم شده است ديه
مىگيرند.
و اگر جنايتى بر كسى
بكنند و او دعوى كند كه زبانش لال شده است، اكثر گفتهاند به قسامه
اثبات مىكنند. و در روايتى وارد شده است كه در زمان حضرت امير المؤمنين (صلوات
اللَّه عليه) مردى چيزى بر سر مردى زد و او دعوى مىكرد كه چشمش چيزى
نمىبيند و دماغش بوى چيزى را نمىشنود و لال شده است و حرف نمىتواند گفت، حضرت
فرمود: اگر راست مىگويد سه ديه آدمى به او مىبايد داد.
گفتند: يا امير
المؤمنين چه دانيم كه او راست مىگويد؟ فرمود: كه براى امتحان شامهاش لته سوخته را
نزديك بينى او بدارند كه دودش به دماغش برود، اگر سرش را دور برد و آب از دماغش
جارى شود دروغ مىگويد، و الّا راست مىگويد.
و براى امتحان باصرهاش
برابر قرص آفتاب او را بدارند اگر ديدهاش را برهم مىزند دروغ مىگويد، و اگر
ديدهاش باز مىماند راست مىگويد.
و براى امتحان زبانش
سوزنى بر زبانش مىزنند، اگر خون سرخ بيرون مىآيد دروغ مىگويد، و اگر خون سياه
بيرون مىآيد راست مىگويد، و بعضى باين روايت عمل كردهاند.
و اگر جنايتى بر زبان
كسى وارد شود و لال شود و ديه بگيرد بعد از ديه گرفتن زبانش گشوده شود، بعضى
گفتهاند: ديه را پس مىگيرد، و بعضى گفتهاند: اين سخن گفتن عطيّهاى است از جانب
خدا، پس نمىگيرد ديه را.
نهم: ديه دندانها است،
و در مجموع دندانها يك ديه تمام است، و مشهور آن است كه ديه را بر بيست و هشت دندان
قسمت مىكنند، و آن چه زياده بر بيست و هشت باشد حكم دندان زايد دارد كه ديهاش ثلث
ديه اصلى است.
و بيست و هشت دندان
چهار را «ثنيّه» مىگويند، دو از بالا و دو از پائين، و چهار ديگر بعد از آنها را
«رباعيّه» مىگويند، دو از بالا و دو از پائين، و بعد از آن چهار ديگر را «ناب»
مىگويند، يعنى نيش، و آن دندانهاى بلند است، و چهار دندان بعد از آنها را «ضاحك»
مىگويند، كه غالبا در وقت خنده ظاهر مىشود.
و دوازده دندان ديگر
دندانهاى آسيا است، از هر طرف سه دندان از بالا، و سه دندان از پائين، و دوازده
دندان پيش را «مقاديم» مىگويند.
و شانزده دندان كه بعد
از نيشها است «مواخير» مىگويند، و مشهور آن است كه در دوازده پيش در هر يك پنجاه
دينار است، كه نصف عشر ديه باشد، و مجموع ششصد دينار مىشود، كه سه خمس ديه باشد، و
در هر يك از شانزده دندان مواخير بيست و پنج دينار است، كه مجموع چهار صد دينار
باشد، دو خمس ديه مرد.
و از زن نصف اين مقادير
است اگر بثلث ديه برسد، و تفاوتى نيست ميان دندان سفيد و سياه و زرد، اگر بحسب خلقت
چنين روييده باشد، و اگر به علتى سياه شده باشد در آن ثلث ديه اصلى است، و اگر
جنايتى بكند كه سياه شود دو ثلث ديه آن دندان را مىدهد.
چنانچه در حديث صحيح
وارد شده است كه اگر چيزى بر دندان بزنند يك سال انتظار مىكشند، اگر افتاد ديه
مىگيرند پانصد درهم، و اگر نيفتاد و سياه شد و ثلث ديه مىگيرند.
و بعضى گفتهاند: در
سياه شدن دندان ارش است، و در كندنش نيز ارش است، و بعضى گفتهاند: در كندنش ربع
ديه دندان است، و اگر دندان زائد را با دندانهاى اصلى ضايع كرده باشد زياده بر ديه
كل چيزى نمىدهند، و اگر تنها كنده باشد ثلث ديه اصلى مىدهد، كه در جنب آنها واقع
شده است، و اگر در ميان مقاديم است ثلث پنجاه دينار مىدهد، و اگر در ميان مواخير
است ثلث بيست و پنج دينار مىدهد، و بعضى گفتهاند: در دندانهاى زياد ارش مىدهد، و
اگر به جنايت كسى دندان شكافته شود و بيفتد ديه آن دو ثلث ديه آن دندان است، و بعضى
ارش گفتهاند، و در روايت ظريف نصف ديه دندان است، و اگر دندان شكافته شده را كسى
بكند، بعضى ثلث ديه آن دندان گفتهاند، و بعضى ربع، موافق كتاب ظريف، و بعضى ارش، و
اوّل اشهر است، و در اين شكى نيست كه اگر دندان را با پاهايش بكند زياد بر ديه
دندان نمىدهد، و اگر آن چه بيرون و ظاهر است از دندان بشكند و پاهايش بماند، اكثر
گفتهاند باز ديه تمام دندان را مىدهد، و بعضى
گفتهاند: به نسبت مجموع حساب مىكند و مىدهد.
دهم: ديه گردن است، اگر
بشكند و كج بماند تمام ديه مىدهد، و هم چنين اگر مانع لقمه فرو بردن شود تمام ديه
گفتهاند لازم مىشود، و اگر درست شود و نتواند به جانب راست و چپ درست نظر كند، يا
لقمه را به دشوارى فرو برد مشهور ارش است.
يازدهم: ديه دو استخوان
است كه يك طرف به گوشها متصل مىشوند، و يك طرف به ذقن، و آن را چانه مىگويند، اگر
هر دو از جا كنده شوند بىدندانها يك ديه تمام است، و اگر با دندانها باشد دو ديه
تمام، و اگر جدا نشوند اما خوابيدن يا سخن گفتن دشوار شود ارش لازم مىشود.
دوازدهم: ديه دستها
است، و خلافى نيست در آن كه در قطع هر دست نصف ديه آن شخص است، و در قطع هر دو تمام
ديه، و در اين خلاف نيست كه اگر دست را از زند به برّند يعنى مفصل و ساعد صادق است
كه دستش را بريده است و اين احكام در آن جارى است، و اگر از مرفق به برّند خلاف
است، بعضى گفتهاند:
باز همان ديه دست است،
و چيزى زياد نمىشود.
و بعضى گفتهاند: ديه
دست مىدهد و ارش هم مىدهد براى زيادتى ساعد كه ما بين مرفق و زند است. و بعضى
گفتهاند: دو ديه دست مىدهد، يكى براى دست تا زند و يكى براى زند تا مرفق، و قول
اخير ضعيف است، و قول اوّل احوط است، و قول ثانى خالى از قوتى نيست. و هم چنين اگر
دستش را از دوش ببرد هر سه قول در آن هست، و بنا بر قول اخير سه ديه دست خواهد بود،
و اگر بعد از آن كه دستش از زند بريده باشند ديگرى از مرفق ببرد باز اين دو قول
است، و اگر بعد از زند ديگرى از دوش ببرد احتمال دو ديه دست، و احتمال ارش است، و
احتمال ارش در همه ظاهرتر است.
و اگر كسى در زير بند
دست دو كف داشته باشد، يا در زير مرفق، اگر هر دو را به برّند البته يكى اصلى است و
يكى زائد، و غالبا آن كه اصلى است درستتر و قويتر مىباشد، پس يك ديه دست مىدهد
براى اصلى، و براى زائد بعضى گفتهاند: ثلث ديه اصلى را مىدهد، و بعضى بارش قائل
شدهاند.
سيزدهم: ديه انگشتان
است، و خلافى نيست در آن كه در مجموع انگشتان دست يك ديه آن شخص است، و در جميع
انگشتان پا نيز يك دست تمام است، اما در قسمت ديه بر انگشتان خلاف است. بعضى
گفتهاند: دست جميع انگشتان مساويند، و در هر يك عشر ديه آدمى است، و بعضى
گفتهاند: در ابهام كه انگشت مهين است ثلث ديه است، و دو ثلث ديگر بر چهار انگشت
مساوى قسمت مىشود موافق كتاب ظريف، و قول اوّل اشهر است، و ديه انگشت زياده ثلث
ديه انگشت اصلى است، و كسى كه انگشتى را شل كند دو ثلث ديه آن انگشت را مىدهد، و
اگر انگشت شل را قطع كند ثلث ديه انگشت صحيح را مىدهد، و ديه هر انگشتى بر سه مفصل
آن قسمت مىشود، و ديه ابهام بر دو مفصل آن قسمت مىشود بالسّويه، پس اگر مفصل دوّم
انگشتان غير ابهام را به برّد دو ثلث ديه آن انگشت را مىدهد، و اگر مفصل اوّل را
به برّد ثلث ديه انگشت را مىدهد، و در ناخنها مشهور آن است كه در هر يك از ناخنهاى
دست و پا كه قطع كند، اگر نرويد يا سياه برويد ده دينار مىدهد، و اگر سفيد نرويد
پنج دينار مىدهد، و در روايت صحيحى وارد شده است كه در ناخن پنج دينار است، و حمل
كردهاند بر آن كه سفيد برويد.
چهاردهم: ديه پشت است،
پشت اگر بكشند و به اصلاح نيايد، يا بيايد و غوز بماند، يا نتواند نشست تمام ديه
مىدهد، و اگر به اصلاح بيايد و عيبى نماند ثلث ديه مىدهد، و در روايت ظريف وارد
شده است كه اگر به اصلاح بيايد صد دينار مىدهد، و اوّل اشهر است، و اگر پشتش را
بشكند و پاهاى او به آن سبب شل شود يك ديه براى پشت مىدهد، و دو ثلث ديه براى پاها
مىدهد.
و شيخ طوسى رحمه اللَّه
گفته است: كه اگر پشتش را بشكند و به آن سبب راه رفتن و جماعش هر دو برطرف شود دو
ديه مىدهد.
و اگر مغز حرام كه در
ميان فقرات است قطع شود تمام ديه بايد داد.
پانزدهم: در پستانهاى
زن است، هر دو اگر بريده شود تمام ديه زن لازم مىشود، و در هر يك نصف ديه، و اگر
تكمه سر پستان را به برّد بعضى گفتهاند:
آن هم حكم پستان دارد،
و بعضى بارش قائل شدهاند، و اگر سر پستانهاى مرد را قطع كند بعضى گفتهاند:
در هر دو مجموع ديه مرد است، و در هر يك نصف ديه، و بعضى موافق روايت ظريف
گفتهاند: در هر دو هشت يك ديه قائل شدهاند، كه صد و بيست و پنج دينار است، و
روايت احتمال دارد كه در هر يك اين مقدار بوده باشد، و بعضى بارش قائل شدهاند.
شانزدهم: در قطع حشفه
تا بيخ ذكر تمام ديه مرد لازم مىشود، خواه جوان باشد، و خواه پير، و خواه طفل و
خواه خصيهدار، و خواه خصيه كشيده، و اگر بعضى از حشفه را ببرد به نسبت كلّ حشفه
ديه مىگيرند، و اگر يك كس حشفه را به برّد و ديگرى باقى ذكر را، بر اوّل ديه لازم
مىشود، و بر ثانى ارش، و در ذكر عنّين ثلث ديه است، و در بعضش باين نسبت.
هفدهم: در بريدن هر دو
خصيه تمام ديه است، و در هر يك نصف ديه بنا بر مشهور. و در روايات معتبره وارد شده
است كه در خصيه چپ دو ثلث ديه است، و در خصيه راست يك ثلث ديه، زيرا كه فرزند از
خصيه چپ بهم مىرسد، و جمعى از فقهاء باين مضمون قائل شدهاند، و نهايت قوّت دارد.
و ابن جنيد قائل شده
است كه در خصيه راست نصف ديه است، و در خصيه چپ تمام ديه، و نسخه كافى موافقتى با
يك جزء مطلب او مىكند.
و اگر جنايتى كند كه
فتق بهم رساند، و پوست خصيها بزرگ شود چهار صد دينار مىدهد، كه دو خمس ديه باشد، و
اگر چنان شود كه پاها را گشاد گذارد و قادر بر راه رفتن نباشد مگر به دشوارى هشتصد
دينار مىدهد كه چهار خمس ديه باشد، در كتاب ظريف چنين وارد شده و اكثر علماء عمل
كردهاند.
هيجدهم: اگر شفرين زن
را كه لبهاى فرج باشد ببرد تمام ديه زن مىدهد، و اگر يك طرف را به برّد نصف ديه
مىدهد، و اگر پشت زهارش را به برّد ارش مىدهد.
و اگر كسى دخترى را كه
زن او باشد پيش از نه سال وطى كند و افضا شود، يعنى مسلك بول و حيض او يكى شود
مىبايد مهر او را بدهد، و ديه او را بدهد، و بر او هميشه حرام است، و مىبايد تا
آن زن زنده است نفقه بدهد، مگر آن كه خود بميرد، و اگر بعد از نه سال زن خود را وطى
كند و افضا شود ديه بر او نيست، اما مهر و نفقه بر او لازم است.
و اگر زنش نباشد و زنا
كند و افضا شود، اگر اكراه كرده است او را مهر المثل و ديه بر او لازم است، و اگر
باكره باشد ارش بكارت نيز لازم است بنا بر مشهور.
و اگر به رضاى زن بوده
است مهر ساقط مىشود، و بعضى گفتهاند: ارش بكارت نيز ساقط است. و اگر به انگشت
بكارت دخترى را به برّد كه بولدانش نيز پاره شود و بول را نتواند نگاه داشت اكثر
گفتهاند: تمام ديه مىدهد، و بعضى ثلث ديه گفتهاند، و در روايتى مهر المثل نيز
وارد شده است.
نوزدهم: در ديه اليتين
است، يعنى دو طرف نشستگاه، در هر دو يك ديه است و در يك نصف ديه است، و از زن ديه
زن است، و در هر يك نصف ديه زن است موافق مشهور.
و از كلام بعضى ظاهر
مىشود كه مراد بريدن گوشتهاى برآمده است، كه چون مىايستد بلندتر از رانها است، و
بعضى گفتهاند: مراد شكستن استخوانهاى زير آنها است.
بيستم: در قدمهاى پا
ديه است، و در هر يك نصف ديه، و در انگشتان به نحوى است كه در دستها گذشت، و خلاف
در اينجا نيز جارى است، و ديه هر انگشت بر سه بند بالسويّه قسمت مىشود، و ديه
ابهام بر دو انگشت، و در هر يك از ساقها و رانها نصف ديه است، و در هر دو ساق تمام
ديه، و هم چنين در هر دو ران تمام ديه است، و بعضى در ساق و ران بارش قائل شدهاند.
و اگر پا را از زانو به
برّد بعضى گفتهاند: همان ديه پا است و ديگر چيزى بر او نيست، و بعضى گفتهاند: ديه
پا را با ارش ساق مىدهد، و بعضى بدو ديه قائل شدهاند، و هم چنين خلاف است اگر از
بيخ ران به برّد، و اگر پايش را شل كند دو ثلث ديه پا مىدهد، و اگر پاى شل را به
برّد ثلث ديه پا مىدهد.
و در روايتى وارد شده
است كه اگر پاها را شل كند تمام ديه مىدهد، و حمل كردهاند بر آن كه مطلقا راه
نتواند رفت.
بيست و يكم: در روايتى
وارد شده است كه اگر كسى استخوان عقب دبر را كه «عصعص» مىگويند بكشند كه غائط را
ضبط نتواند كرد تمام ديه مىدهد، و در روايت ديگر وارد شده است كه اگر چيزى بر ما
بين خصيتين و دبرش بزند كه بول و غائط را ضبط نتواند كرد بايد ديه تمام بدهد، و بهر
دو روايت جمعى از علماء عمل كردهاند.
بيست و دوم: در روايتى
وارد شده است كه در زمان حضرت امير المؤمنين (عليه
السلام) شخصى پا بر شكم شخصى آن قدر ماليد كه غائط از او آمد، حضرت فرمود:
كه او نيز چنين كند، يا ثلث ديه به جريمه اين عمل بدهد، و جمعى از علماء عمل
كردهاند، و بعضى بارش قائل شدهاند.
بيست و سيّم: در كتاب
ظريف وارد شده است كه كسى كه دندههاى كسى را بشكند اگر دندهايى است كه مخالط قلب
است براى هر دندهاى بيست و پنج دينار است، و اگر دندهايى است كه در جانب بازوها
است براى هر دندهاى ده دينار است، و اكثر علماء چنين فهميدهاند كه براى سر
دندهها كه مقابل دل است ديه اول مىدهد، و آن چه در پهلو است ديه دوّم، و اين معنى
بسيار بعيد است، بلكه ظاهرش موافق فهم ناقص فقير آن است كه دندههاى پائين كه محاذى
دل واقع شده است، خواه از پيش و پس، و خواه از پهلو و خواه از جانب راست و خواه از
جانب چپ بيست و پنج دينار است، و آن چه بالاتر است به جانب بازوها ده دينار است.
بيست و چهارم: اكثر
فقهاء رضوان اللَّه عليهم گفتهاند: كه شكستن استخوان هر عضوى ديهاش خمس ديه آن
عضو است، يعنى پنج يك، و اگر به اصلاح آيد بدون كجى و عيبى ديهاش چهار خمس ديه
شكستن آن عضو است.
و در موضّحه هر عضوى
يعنى جراحتى كه استخوان نمايان شود، چهار يك ديه شكستن آن عضو است،
و در كوبيده شدن هر عضو كه استخوان خورد شود ثلث ديه آن عضو است.
و اگر به اصلاح آيد
بىكجى و عيبى چهار خمس ديه كوبيده شدن است، و در جدا شدن هر عضوى كه آن عضو معطّل
شود دو ثلث ديه آن عضو است، و اگر به اصلاح آيد بدون عيبى ديهاش چهار خمس ديه جدا
شدن است.
و اين احكام را از كتاب
ظريف اخذ كردهاند، و در آن كتاب تفصيل احكام هر عضوى مذكور است، و بعضى باين قواعد
موافق است و بعضى مخالف.
و فقير در بعضى از شروح
كتب حديث تحقيق تفاصيل اين احكام كردهام، و اين رساله موجزه گنجايش ذكر آنها
ندارد، و در آن كتاب مذكور است كه كسى يك طرف چنبره گردن كسى را بشكند و به اصلاح
آيد چهل دينار مىدهد، و در هر دو طرف هشتاد دينار، و جمعى از علماء عمل كردهاند،
و بعضى بارش قائل شدهاند.
فصل چهارم: در بيان ديه
جنايت بر منافع
است كه به سبب فعل او
قوّتى از قوّتها كه حق تعالى در انسان مقرر فرموده ضايع يا ناقص شود، و در آن چند
مبحث است:
اوّل: برطرف شدن عقل
است، اگر بالكليّه زائل شود تمام ديه آن شخص لازم مىشود، و اگر زائل نشود اما كم
شود ارش لازم مىشود، و اكثر گفتهاند: قدر ارش منوط بنظر حاكم شرع است، كه از آثار
ملاحظه نمايد كه چه مقدار از اختلال در عقل او به همرسيده، و به آن نسبت از مجموع
ديه حكم كند، و بعضى گفتهاند: بزمان تقدير مىكنند، مثل آن كه اگر يك روز عاقل
باشد و يك روز ديوانه، نصف ديه بايد داد، و اگر دو روز عاقل باشد و يك روز ديوانه
ثلث ديه بايد داد، و معلوم است كه اين تخمينى است، و قاعده كليّه از اينجا ظاهر
نمىشود، بسا باشد كه همه احوالش متشابه باشد اما نسبت به سابق شعور و تميزش كم شده
باشد.
و اگر چيزى بر سرش بزند
كه جراحتى در سرش بهم رسد و عقلش نيز زائل شود، اكثر گفتهاند: كه ديه جراحت را و
ديه برطرف شدن عقل را جدا مىگيرند، و بعضى گفتهاند: كه اگر هر دو به يك ضربت واقع
شده است كمتر در بيشتر داخل مىشود، مثل آن كه چوبى بر سرش زد كه هم جراحت شد و هم
ديوانه شد يك ديه مىگيرند، و ديه جراحت را جدا نمىگيرند، و اگر چوبى بر دستش زد و
دستش را شكست و بعد از آن بر سرش هم زد و ديوانه شد، ديه هر دو را مىگيرند، و براى
مضمون روايت صحيحى وارد شده است، و در آن روايت مذكور است كه يك سال انتظار
مىبرند، و اگر در عرض سال مرد او را بعوض مىكشند، و اگر زنده ماند و جنونش برطرف
نشد ديه مىگيرند، و بر اين مضمون اكثر قدماء قائل شدهاند، و اگر بعد از ديه گرفتن
عاقل شود اكثر گفتهاند: ديه را پس نمىگيرند، و بعضى گفتهاند: بقدر ارش مىگذارند
و باقى را پس مىگيرند، و بعضى مىگويند:
كه اگر اهل خبره گويند
كه بحسب عادت نمىبايد به اصلاح آيد، و بر خلاف عادت به اصلاح آيد اين بخششى است از
حق تعالى، ديه را پس نمىگيرند، و الّا پس مىگيرند.
دوّم: ابطال شنيدن گوش
است، و اگر از هر دو گوش بالكليّه شنيدن برطرف شود تمام ديه لازم مىشود، اگر گواهى
دهند اطباء و اهل خبره كه ديگر عود نمىكند، و اگر گويند كه ممكن است بعد از مدتى
عود كند انتظار آن مدت مىكشند اگر عود نكرد ديه قرار مىگيرد. و در حديث صحيح وارد
شده است كه يك سال انتظار مىكشند، و اگر جنايت كرده تكذيب او كند، يا گويد كه
نمىدانم كه راست مىگويد، امتحان مىكنند او را هنگام صداهاى شديد مانند رعد، يا
در هنگام غفلت او صداى عظيمى مىكنند.
و در كتاب ظريف مذكور
است كه در خواب صداى عظيمى بر او مىزنند اگر بيدار شد دروغ مىگويد، و اگر به
اينها معلوم نشد به قسامه ثابت مىكنند، به پنجاه قسم، بنا بر يك قول، و به شش قسم
بنا بر قول ديگر، و از كتاب ظريف ظاهر مىشود كه با امتحان باز قسامه هست، و اگر
دعوى كند كه شنوايى يك گوشش برطرف شده است،
بعد از امتحان و قسامه نصف ديه خواهد بود. و اگر دعوى كند كه شنيدن يك گوشش كم شده
است قياس به گوش ديگر امتحان مىكنند، چنانچه در احاديث معتبره وارد شده است كه گوش
معيوبش را محكم مىبندند، و گوش صحيح را باز مىگذارند و زنگى را در برابر روى او
حركت مىدهند، و مىگويند: بشنو تا جائى كه بگويد نمىشنوم، آن موضع را نشان
مىكنند، پس از پشت سرش مىزنند، و وقتى كه گويد نمىشنوم نشان مىكنند.
و هم چنين از جانب راست
و جانب چپ اگر موافق است همه معلوم مىشود كه راست مىگويد، و بعد از آن گوش صحيح
را محكم مىبندند و گوش معيوب را مىگشايند، و از چهار طرف باز امتحان مىكنند، اگر
موافق آمد و كمتر از گوش صحيح است آن تفاوت را نسبت به مجموع ملاحظه مىكنند كه چند
يك است، و به آن نسبت از ديه يك گوش مىگيرند.
و در روايت ظريف با
امتحان قسامه نيز وارد شده است، و اين اقوى مىنمايد، زيرا كه گاه باشد كه گوشهايش
بيشتر از جنايت اين تفاوت را داشته باشد، و بايد كه اين امتحان را در وقتى بكنند كه
باد نباشد و هوا معتدل باشد، زيرا كه در روز باد شنيدن از جوانب مختلف مىباشد، و
اگر گوش كسى را به برّند و شنوايى برطرف شود دو ديه لازم مىشود در دو گوش، و يك
ديه در يك گوش.
سيّم: برطرف شدن بينايى
ديدهها است، اگر بينايى هر دو چشم برطرف شده باشد تمام ديه آن شخص لازم مىشود، و
اگر از يك چشم برطرف شده باشد نصف ديه، و قصاص بقول دو عادل از اطباى حاذق ثابت
مىشود، و ديه به گفته يك مرد و دو زن نيز ثابت مىشود، و اكثر فقهاء گفتهاند: كه
اگر اهل خبره گويند كه او ديگر نخواهد ديد، يا گويند ممكن است ببيند اما مدتش معلوم
نيست، ديه مىگيرند، و اگر مدتى تعيين كنند براى برگشتن انتظار آن مدّت مىكشند،
اگر برنگشت ديه مىگيرند، و الا ارش مىگيرند.
و در حديث معتبر وارد
شده است كه يك سال انتظار مىبرند، و بعد از يك سال اگر برنگشته ديه مىگيرند، و
اگر بعد از آن برگردد ديه را پس نمىگيرند.
اگر در ديدهاش علتى
ظاهر نباشد و دعوى كند كه نمىبينم به قسامه ثابت مىشود، و گذشت در روايت كه حضرت
امير (عليه السلام) فرمود: كه رو به قرص آفتاب
او را باز مىدارند اگر چشمش باز مىماند و برهم نمىزند راست مىگويد، و اگر دعوى
كند كه بينايى يك ديدهاش به جنايت كم شده است امتحان مىكنند.
چنانچه در احاديث صحيحه
وارد شده است كه ديده معلولش را مىبندد و ديده صحيحش را باز مىگذارند و تخم مرغى
يا شتر مرغى را بدست مىگيرند و دور مىروند، تا جائى كه بگويد نمىبينم، آن موضع
را نشان مىكنند، از چهار طرف چنين مىكنند اگر موافق يك ديگر است راست گفته است، و
اگر مخالف است مىگويند دروغ گفتى، و بار ديگر امتحان مىكنند تا موافق آيد، پس چشم
صحيح را مىبندند، و چشم عليل را مىگشايند، و باز از چهار طرف امتحان مىكنند اگر
موافق آيد ديه را بقدر تفاوت مسافت مىگيرند مثل آن كه اگر نصف مسافت تفاوت كرده
است نصف ديه يك چشم را كه ربع ديه آدمى است مىگيرند. و در روايت ظريف با اين
امتحان قسامه نيز وارد شده است، كه قسمت مىكنند بر شش قسم اگر نصف كم شده است سه
قسم مىدهند، و اگر ثلث كم شده است دو قسم مىدهند، و هم چنين باين نسبت، و اقوى و
احوط است.
چنانچه شيخ در نهاية و
صاحب جامع نيز قائل شدهاند، و اگر دعواى نقص در هر دو ديده كند، نظر به ديده هم
سنّان او به نحوى كه گذشت امتحان مىكنند، و در اينجا اكثر فقهاء قسامه را ضم
كردهاند، و امتحان ديده را در زمين هموار و هواى صاف مىكنند، نه در روز ابر، و
زمين ناهموار كه اوقات و جهات مختلف نشوند، و اگر ديده كسى را بكند و دعوى كند كه
چشمش كور بود و چيزى نمىديد، و او گويد چشمم روشن بود، بعضى گفتهاند: قسم بر
جنايت كننده است، و بعضى گفتهاند: بر چشم كنده شده است.
چهارم: برطرف شدن قوه
شامه است، و در آن نيز تمام ديه است، و اگر دعوى كند كه شامهاش برطرف شده است و
معلوم نباشد، با حصول لوث به قراين اثباتش به قسامه مىشود، و در روايت حضرت امير
المؤمنين (صلوات اللَّه عليه) گذشت كه خرقهاى
را آتش مىزنند و نزديك دماغش مىآورند اگر سر را پس مىبرد و آب از ديدهاش مىآيد
دروغ مىگويد، و الّا تصديقش مىكنند، و با اين قسامه ضم شود، چنانچه اكثر
گفتهاند، شايد احوط باشد، و اگر دعوى كند كه شامهاش كم شده است و قرينه بر صدقش
باشد ظاهرش آن است كه به قسامه ثابت شود، و تقديرش را نسبت بكلّ شامه حواله برأى
حاكم شرع كردهاند، و احوط صلح است، و اگر بينى او را ببرد و شامهاش نيز برطرف شود
بعد از ثبوت دو ديه لازم مىشود.
پنجم: برطرف شدن ذائقه
است، و اكثر گفتهاند: تمام ديه ثابت مىشود، و ثبوتش به قسامه است، و هم چنين نقصش
گفتهاند به قسامه ثابت مىشود، و تقدير زياد و كمش نسبت بكل منوط برأى حاكم شرع
است.
ششم: اگر صدا برطرف شود
كه مطلقا سخنش مسموع نشود گفتهاند: ديه لازم مىشود، و اگر حركت زبان نيز برطرف
شود دو ثلث اضافه مىشود، و اگر كارى بكند كه طعام را نتوان خورد يا خائيد گفتهاند
ديه لازم مىشود.
هفتم: اگر جنايت باعث
آن شود كه جماع نتواند كرد، يا در وقت جماع انزال منى نشود ديه لازم است، و هم چنين
گفتهاند: كه اگر فرزند بهم رسانيدن برطرف شود ديه لازم مىشود.
هشتم: اگر جنايتى كند
كه راه نتواند رفت ديه لازم است، و اگر جماع نيز برطرف شود كه جماع كند و لذّت
نيابد، يا طعام خورد و لذّت طعام نيابد، در هر يك بعضى ديه گفتهاند، و بعضى ارش.
دهم: اكثر فقهاء
گفتهاند كه اگر كسى جنايتى بر شخصى بكند كه مبتلا شود به سلس البول، يعنى قطرات
بول از او متصل آيد بر او ديه كامل لازم است.
و در روايتى وارد شده
است كه اگر تا شب يا تا آخر روز متصل آيد تمام ديه لازم مىشود، و اگر تا ظهر آيد
دو ثلث ديه، و اگر تا چاشت آيد ثلث ديه، و بعضى باين روايت عمل كردهاند.
يازدهم: در حديث صحيح
وارد شده است كه اگر كسى بر شكم زنى بزند كه حيضش برطرف شود، اگر يك سال عود نكند
ثلث ديه زن را مىدهد.
دوازدهم: اگر زنى را
چنين كند كه شيرش برطرف شود اكثر گفتهاند: ارش مىدهد، و بعضى احتمال ديه نيز
دادهاند.
فصل پنجم: در بيان ديات
جراحتهاى سر و بدن
است، و در آن چند مقصد
است:
مقصد اوّل: جراحات سر و روست
كه او را شجّه مىنامند،
و آن نيز بر نه قسم
است:
اوّل: حارصه كه خدشه
كند، كه پوست شكافته شود، و ديه آن يك شتر است.
دوّم: داميه است، كه
اندكى در گوشت فرو رود و خون درآيد، و در آن دو شتر است.
سيّم: متلاحمه است كه
در گوشت بسيار فرو رود و نرسد به پردهاى كه بر روى استخوان است، و در آن سه شتر
است.
چهارم: سمحاقه است، و
آن جراحتى است كه برسد به پردهاى كه بر روى استخوان كشيده شده است، و در آن چهار
شتر است.
پنجم: موضّحه است، كه
آن پرده شكافته شود و استخوان نمايان شود، و در آن پنج شتر است.
ششم: هاشمه است، كه
استخوان بشكند و در آن ده شتر است، هر چند پوست و گوشت شكافته نشود، و سنّ شترها در
شبه عمد و خطاء به نحوى است كه در ديه نفس مذكور شد، و
اگر عمد باشد در اينجا قصاص نمىباشد و ديه مىگيرند.
هفتم: منقّله است، كه
استخوان از جاى خود حركت كرده باشد، و در اين نيز قصاص نيست، هر چند عمدا كرده
باشد، و ديهاش موافق مشهور پانزده شتر است، و بعضى بيست شتر گفتهاند.
هشتم: مأمومه است، كه
بأمّ الدماغ رسيده باشد، يعنى پرده كه مغز در ميان آن است، اما آن پرده شكافته نشده
باشد، و در آن ثلث ديه آدمى است، و در بعضى روايات و كلام فقهاء سى و سه شتر وارد
شده است، با آن كه ثلث سى و سه شتر و ثلثى مىبايد باشد، پس يا ثلث بر سبيل تخمين
وارد شده است، يا لفظ ثلث بعد از سى و سه مراد است، يا از رواة افتاده است.
نهم: دامغه است، كه
خريطه كه دماغ در ميان آن است نيز دريده باشد، و با اين حال زنده ماندن بسيار بعيد
است، و باين سبب اكثر علماء ديه آن را ذكر نكردهاند، و اگر زنده بماند بعضى
گفتهاند: ثلث ديه براى مأمومه مىدهد، و ارش براى دريدن خريطه مىدهد، و در مأمومه
و دامغه قصاص نمىباشد، چون محل خطرند.
مقصد دوّم: در باقى
احكام شجاج است،
و در آن چند مسأله است:
اوّل: اگر در دو جاى سر
جراحت موضّحه بكند از براى هر يك پنج شتر مىبايد بدهد، و اگر همان شخص ميان آن دو
تا را ببرد كه به يك ديگر متصل شوند، اكثر گفتهاند: يك موضّحه مىشود، و پنج شتر
كافى است، و بعضى گفتهاند: يازده شتر مىدهد، و احتمال دارد كه پانزده شتر لازم
شود، و حكم سه موضّحه داشته باشد، اگر ديگرى اين دو موضّحه را به يك ديگر متصل كند
خلاف نيست در آن كه ديه موضّحه بر اوّل لازم است، و ديه يك موضّحه بر ثانى.
دوّم: اگر يك جراحت
موضّحه بكند كه بعضى از آن بر سر واقع شود و بعضى بر پيشانى مشهور آن است كه حكم يك
موضّحه دارد، و پنج شتر كافى است.
سيّم: آن جراحتها كه در
سر مذكور شد اگر در رو واقع شوند باز حكم سر دارد و ديهاش همان ديهها است كه
مذكور شد، و اگر مثل آنها بر بدن واقع شود همان مقدار را نسبت بديه آن عضو حساب
مىكنند، مثل آن كه موضّحه كه در سر واقع شود پنج شتر مىدهند.
و سر ديهاش مساوى كلّ
ديه آدمى است، زيرا كه به جدا شدن آن حيات باقى نمىماند و ديه كلّ آدمى هر گاه صد
شتر باشد پنج شتر نسبت به آن نصف عشر است، يعنى بيست يك.
پس اگر موضّحه در يك
دست واقع شود و ديه يك دست نصف ديه انسان است، پس نصف عشر آن كه نصف پنج شتر باشد
در آن خواهد بود چنين گفتهاند اكثر فقهاء، و از كتاب ظريف در بعضى تفاصيل ديگر
ظاهر مىشود.
چهارم: ظاهر كلام فقهاء
آن است كه اين ديهها كه به شتر وارد شده است اگر ديه را از اجناس ديگر دهند بهمان
نسبت مىدهند، مثل آن كه در جائى كه ده شتر وارده شده است، ده شتر نسبت به صد شتر
است كه ديه كل است ده يك است، پس اگر از طلا دهند ده يك هزار دينار را خواهند داد
كه صد اشرفى باشد، و اگر از نقره دهند يك ده هزار درهم را مىدهند كه هزار درهم
باشد، و هم چنين از سائر اجناس، و احوط آن است كه چون در خصوص اين ديات شتر و دينار
وارد شده است از جنس شتر و دينار بدهند.
مقصد سوُّم: در احكام
سائر جراحات بدن است،
و در آن چند فائده است:
اوّل: جراحتى كه به
اندرون شكم آدمى برسد از هر جهت كه باشد اگر چه از گودال گردن باشد، و او نميرد در
آن ثلث ديه آن شخص است، و در آن قصاص نمىباشد، و اگر جراحتى در عضوى بكند و بعد از
آن به جوف داخل شود ديه آن جراحت و ديه جائفه هر دو را مىبايد بدهد، مثل آن كه
خنجرى بر دوش كسى بزند و داخل شكم او شود هم ديه جراحت دوش را مىبايد بدهد، و هم
ثلث ديه براى آن كه داخل جوف او شده است.
دوّم: اگر كسى كاردى يا
خنجرى زد كه سرش به اندرون شكم او داخل شد پس ديگرى آمد و كاردى يا غير آن بهمان
سوراخ فرو برد و جراحت زياد نشد شخص اول ديه جائفه را مىدهد، و بر ثانى چيزى نيست،
و ليكن حاكم شرع او را تعزير مىكند.
و اگر حربه مرد دوّم
اندرون جراحت را گشادتر كرد و بيرون بحال خود ماند، يا بيرون را گشادهتر كرد و
اندرون بحال خود ماند ارش مىدهد، و اگر اندرون و بيرون هر دو گشادتر شد، يك ديه
جائفه ديگر دوّم مىبايد بدهد.
سيّم: اگر يكى حربهاى
بزند و شكمش را بشكافد و ديگرى احشاى اندرونش را بيرون آورد گفتهاند: قاتل دوّم
است.
چهارم: اگر حربهاى بر
سينهاش بزند كه از پشتش بدر رود اكثر گفتهاند: دو جائفه است، و دو ثلث ديه بايد
داد، و بعضى گفتهاند: يك جائفه است.
پنجم: جمعى از فقهاء
قائل شدهاند موافق كتاب ظريف كه هر كه حربهاى بزند بر اطراف مردى كه از طرف ديگر
بدر رود صد دينار طلا مىدهد، و ظاهر آن است كه مراد به اطراف دستها و پاها باشد
مانند ساعد و ساق و كف و قدم، و بعضى تخصيص كردهاند به عضوى كه در آن تمام ديه
باشد، يا نصف ديه، زيرا كه اگر نافذه در يك بند يك انگشت باشد صد دينار چند برابر
ديه آن مىشود، و در كتاب ظريف تفاصيل ديگر در اين باب هست كه اكثر متعرض آنها
نشدهاند، و باين عبارت مجمل متمسك شدهاند.
ششم: در كتاب ظريف
مذكور است كه اگر سوراخى در خد، يعنى يك طرف رخساره بهم رسد كه اندرون دهان نمايد،
ديهاش صد دينار است، و اگر دوا كند و برطرف شود، اما اثر فاحشى بماند پنجاه دينار
است، و اگر هر دو طرف باشد و اثرش بماند صد دينار است.
و اگر تيرى بزند كه در
استخوان بنشيند و از زير چانه بيرون آيد ديهاش صد و پنجاه دينار است، و اگر سوراخ
كند و بيرون نرود، صد دينار است، و اگر جراحتى در رخساره بهم رسد و اثرش بماند
ديهاش ده دينار است.
هفتم: در روايت معتبرى
وارد شده است كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه حكم
مىفرمود در سيلى كه كسى بر روى كسى بزند و جاى آن سياه شود شش دينار بدهد.
و اگر سبز شود سه دينار
بدهد، و اگر سرخ شود يك دينار و نيم بدهند، و اكثر موافق اين روايت قائل شدهاند، و
بعضى در سياه شدن نيز سه دينار گفتهاند، و اكثر گفتهاند كه شرط نيست كه اثرش
هميشه بماند، و گفتهاند اگر اينها در بدن واقع شود ديهاش نصف ديه روست.
چنانچه ابن بابويه رحمه
اللَّه در من لا يحضر متصل باين روايت ذكر كرده است.
هشتم: در هر عضوى كه
ديه مقررى داشته باشد اگر آن عضو را شل كنند دو ثلث ديه آن عضو را بايد داد، و اگر
عضو شل را قطع كنند ثلث ديه عضو را بايد داد، چنانچه گذشت.
نهم: مذكور شد كه ديه
مرد و زن در اعضاء و جوارح مساويند تا بثلث ديه مرد برسد، پس ديه اعضاء زن نصف ديه
اعضاء مرد مىشود، خواه آن كه جنايت كرده است مرد باشد و خواه زن، و هم چنين قصاص
مىكنند مرد را براى اعضاى زن بىآن كه چيزى از ديه بدهند تا ثلث، پس اگر خواهند
عضو مرد را بعوض عضو زن قصاص كنند نصف ديه عضو را مىدهند، و قصاص مىكنند، و اگر
ديه گيرند نصف ديه مرد مىگيرند.
و بعضى از علماء
گفتهاند: كه اين حكم كه تا ثلث جراحات زن ديهشان مثل جراحات مرد است، در صورتى
است كه جراحت كننده مرد باشد، و اگر جراحت كننده زن باشد همه جراحات بر نصف است، پس
در يك انگشت پنج شتر است، و در دو انگشت ده شتر است، و در سه پانزده شتر است، و در
چهار بيست شتر است، و هم چنين باين نسبت بالا مىرود بخلاف آن كه جارح مرد باشد كه
در يك انگشت زن ده شتر است، و در دو انگشت بيست شتر و در سه انگشت سى شتر، و در
چهار انگشت بيست شتر.
دهم: هر عضوى كه در مرد
مساوى ديه مرد باشد در زن مساوى ديه زن است، مانند زبان و ذكر و دو دست و دو پا، و
هم چنين نصف و ثلث، و هر نسبت كه با ديه مرد مذكور شد در
زبان با ديه زن ملاحظه خواهد شد، و در كافر ذمّى با ديه او، و در غلام با قيمت او
بشرطى كه زياده از ديه آزاد نباشد، مثل آن كه ذكر غلام را به برّند قيمت او را
مىدهند، چنانچه مذكور شد.
و آن چه در شرع مقدّرى
ندارد كه ارش مىدهند آزاد را غلام فرض مىكنند و ملاحظه مىكنند كه بدون اين عيب
چه قيمت داشته و با اين عيب چه قيمت دارد، و اين تفاوت را از ديه آزاد مىگيرند.