كلياتى پيرامون عبادات اسلامى
مترجم: دكتر جمال موسوى
مقدمهاى از مترجم
بسم الله الرحمن الرحيم
پرستش
پرستش...پرستش چه كلمهاى پرشور و پرمحتوا!چه مفهومى گسترده و با وقار!چه
جاذبهاى پرفناك و بنيادى!،جاذبهاى پر التهاب كه چون به اعماق قلب پرستنده فرو
نشست ميان تب و تاب پرستش،او را آرامش مىبخشد،آرامشى پرتوان،قاطع و سازنده.آرامشى
كه از آسايش خود باختگى از خود بيخبرى در برابر معبود ناشى شده«فناء فى
الله»مىآورد.
آه،هيچ قدرت قلم و بيانى نيست كه بتواند اين جاذبه ملكوتى را توصيف كند،و اين
مفهوم متعالى انسانى را در قالبهاى لفظ و قلم بگنجاند.
تنها اين بلندگوى اسلام راستين راد مرد دلباخته عشق و پرستش على بن
ابيطالب(ع)است كه مىگويد:
الهى كفى بى عزا«ان اكون لك عبدا» (1) اين سخن از كه از روح آكنده از
عشق و سرمست از باده عبوديت علوى برآمده،از روح آن على(ع)كه مىگويد:ان دنياكم عندى
لاهون من عطفة عنز، (2) آن على(ع)كه از زادگاهش پرستشگاه مكه تا
قربانگاهش محراب كوفه لم يشرك بالله طرفة عين،لحظهاى بغير خدا رو نياورده است،شبحى
از عظمت معناى خدا پرستى را به اذهان ما نزديك مىكند.
از اين رو هيچ گاه نبايد انتظار داشت در اين نوشته كوتاه پهنه گسترده و پرگداخت
پرستش را متناسب با مفهوم عالى آن پياده گردد.
آنچه در اينجا ملاحظه مىكنيد كلياتى در سطح بينش عموم،براى دريافت ارزشهاى كلى
عبادتست تا زمينهاى براى اين گونه احساسات عاليه علوى در اذهان فراهم آيد.
نوشتههاى علامه بزرگوار آية الله سيد محمد باقر صدر رهبر انقلاب اسلامى عراق،
عموما«تكيه روى حقايق زندگى دارد و مىخواهد درهاى تازهاى بروى روح انسان از اسلام
بگشايد كه غالبا در گذشته از اين درها استفاده نشده است.همه مىدانيم عبادت
بىمحتوا و نامفهوم تكرار مكرراتى خسته كننده و عملى نامتناسب با روح كمال طلب
انسانى است.در اين نوشتار ارزشهاى عمومى و عملى عبادات بطور فشرده بررسى شده
است،باشد تا در مجالهاى آينده بررسى روى فرد فرد عبادات بعمل آيد.
هدف از همه اين تلاشها اينكه نيروى شگرف و سازنده ايمان در جامعه انقلابى ما
زنده شود و پايدار گردد.تا تضمينى براى بقاء و تداوم انقلاب درخشنده ملت مسلمان ما
باشد.
و ما توفيقى الا بالله
دكتر جمال موسوى اصفهانى
تهران-بنياد بعثت 17 ربيع المولود 1400
بسم الله الرحمن الرحيم
پرستش يا نيازى پايدار در انسان
عبادات اسلامى،نقش بسيار مهمى در تربيت انسان ايفاء مىكند،و احكام عبادات،بخش
حساسى از وظائف شرعى،و رفتار الهى يك انسان متدين را در زندگى روزانهاش تشكيل
مىدهد.
نظام پرستش در آئين اسلام،نظامى است پايدار و ثابت.و با پيشرفتهاى مادى زندگى
عمومى جز در مواردى ناچيز رابطهاى ندارد.يعنى اوضاع و احوال تكامل مادى در آن
تاثيرى بجاى نگذاشته است.
در حالى كه جنبههاى ديگر آئين اسلام با روند تكاملى زندگى در حال تغيير و تحول
دائم است.روش كار،و نحوه پياده كردن آنها،با خصوصيات دگرگون شده زندگى همراه است.
مثلا«نظام معاملات و پيمانها و قراردادهاى بازرگانى هماهنگ با ساير نيازها عوض شده
است.
براى مثال انسان عصر فضا،همان گونه نماز و روزهاش را انجام مىدهد و حج
مىگزارد كه پدرانش در عصر آسياب دستى برگزار مىكردند.
درست است نسبت به تهيه مقدمات نماز،انسان عصر فضا با دورانهاى سابق خيلى فرق
كرده است.مسافرت حج براى مسلمانان امروز وسيله هواپيما صورت مىگيرد،ولى در گذشته
شتر مهمترين نقش را در نقل و انتقالات بيابانى داشت.پوشش نماز امروزه وسيله
كارخانههاى تمام- اتوماتيك و چرخهاى عظيم صنعتى صورت مىگيرد،ولى در گذشته
پارچهها همه دست بافت بود.و همينطور...اما اعمال و خواندنىهاى عبادات،همه بيكسان
پايدار مانده است، زيرا تشريع آنها و نيازى كه بشر بآنها دارد و باعث آنها
شده،پايدار است و ارزش تشريع آنها به هيچوجه با پيشرفت پيوسته انسان،در تسلط بر
طبيعت و بهبود وسائل زندگى،قابل تغيير و دگرگونى نيست.
مقصود اينكه اسلام وظائف نماز،روزه،حج،زكات و ديگر عبادات را به صورت موقت
نخواسته است،و هيچ گونه شرائط زمانى ندارد،بلكه اين وظائف را كسانى كه از وسائل فنى
و تكنولژى جديد با استفاده از نيروى اتم،برخورد دارند،همان گونه انجام مىدهند كه
انسانهاى دوار گذشته،آنها كه زمين را با وسيله شخم دستى كشت مىكردند،انجام
مىداند.
از آنچه گذشت نتيجه مىگيريم مسئلهاى را كه تشكيلات عبادات،پاسخ مىدهد،يكى از
نيازهاى پايدار انسان است.نيازى كه انسان آن را با خود آورده،و در اعماق شخصيت او
ثابت است.و تكامل پيوسته زندگى نمىتواند در آن تاثيرى بگذارد،زيرا پاسخ ثابت نماز
و ساير عبادات،نشان دهنده نياز ثابت به آنست و از اينجا اين پرسش پيش مىآيد كه:
آيا چه نياز پايدارى در زندگى انسان وجود دارد كه از آغاز پيدايش انسان،دين نقش
پاسخگوئى و تربيتى آن نياز انسانى را به عهده گرفته است،و مىخواهد نياز زندگى
انسان امروز را درست مانند نياز زندگى انسان گذشته بيكسان پاسخ دهد و بر اساس
پايدارى اين نياز است كه عبادات بر طبق احكام اسلام،تشريع گرديده است؟در نتيجه
مىخواهيم نقش مثبت عبادات را در زندگى انسان بررسى كنيم.
ممكن است در وهله اول به نظر آيد چنين نياز پايدارى در زندگى مورد قبول نيست،و
هر گاه بين زندگى انسان امروز و زندگى انسانهاى گذشته دور،مقايسهاى بعمل آيد
معلوم مىشود يكنواختى انسانها را به هيچوجه نمىتوان پذيرفت،زيرا ما مىبينيم
انسان بطور دائم از اوضاع و احوال زندگى چادر نشينى و قوم و قبيلگى كه بر اساس بت
پرستى و افكار و انديشههاى محدود و متحجر بنا شده بود،به سرعت فاصله مىگيرد و دور
مىشود.اين دورى ملازم با دگرگونىهائى در نيازها و آرمانهاى انسان مىباشد،و در
نتيجه روش برآوردن نيازهايش نيز دگرگون مىشود.بنابر اين،عبادات چگونه مىتواند با
ساختمان يكنواخت و ثابتش،نقش واقعى را در ميدان زندگى انسان با پيشرفتهاى سريع
وسائل و افزارهاى زندگى ايفاء كند؟
هر گاه عبادات مانند نماز،وضو،غسل،روزه و غيره در يكدوران زندگى براى انسانهاى
بدوى مفيد بود،بدليل اينكه در تربيتخلق و خوى آنها تاثير مىگذاشت و الزام عملى
براى حفظ نظافت بدن و لباسشان بود و مىتوانست آنها را از افراط در خوردن و آشاميدن
باز دارد،ولى اين هدفها در زندگى انسان امروز،خود بخود انجام مىگيرد و در برنامه
زندگى يك فرد متمدن گنجانيده شده و از نظر رفتار اجتماعى اين كارها را شخص خودبخود
انجام مىدهد. بنابر اين ديگر نيازى به عبادات به صورتى كه در زندگى انسانهاى
گذشته دور،ضرورى بود، نيست.عبادتها ديگر نمىتوانند نقش سازندهاى در تمدن بشر
داشته باشند ديگر نمىتوانند مشكلات تمدن امروز را حل كنند.
بايد دانست اين نظر غلطى در مورد عبادات است،تكامل اجتماعىاى كه در امر وسائل و
افزارهاى زندگى و تغيير شكل داس و چكش،به وسائل فنى و تكنولژى جديد به كمك نيروى
برق و بخار،و در نتيجه تغيير و تكامل در رابطه انسان با طبيعت پيدا شده،ربطى به
عبادات ندارد.
هر گونه رابطه انسان با طبيعت از قبيل آهن آلات كشاورزى كه رابطه با زمين و عمل
كشاورزى است،از نظر مادى تغيير كرده و رو به تكامل گرائيده است.ولى عبادات رابطه
بين انسان و طبيعت نيست تا تحت تاثير عوامل مادى تكامل قرار گيرد.عبادات رابطه بين
انسان و پروردگار اوست.اين رابطه نقش بسيار مؤثرى در توجه انسان به برادرش انسان
ديگر،دارد و در رهگذر تاريخ،انسان را مىبينيم با چند نياز پايدار در زندگى روبرو
است نيازهائى كه با نيازهاى انسان عصر روغن چراغ و نيازهاى انسان معاصر،عصر
الكتريسيته و اتم يكنواخت و يكسان عمل مىكند تنظيم عبادات در اسلام پاسخ به
نيازهاى ثابت انسان،و مشكلاتى كه جبنه موقت و مرحلهاى ندارد،مىباشد.عبادات پاسخ
به نيازهاى انسانى است كه پيوسته در سازندگى فردى و اجتماعى خود در زندگى متمدن
امروز با آن روبرو است و هنوز هم براى خود سازى در هدفهاى زندگى امروزش بدانها
نيازمند است.
براى اينكه نياز پرستش را به خوبى بشناسيم لازم است نقشه نيازهاى انسان و مشكلات
زندگى او را ترسيم كنيم و خطوط پرستش را در ارضاى اين نيازها و طرز چيرگى بر
مشكلاتش را توضيح دهيم.
اين خطوط بشرح زير است:
(3)
2)نياز به خود يابى و از خود گذشتگى.
3)نياز به احساس مسئوليت درونى براى ضمانت اجراء.
اما توضيح اين خطوط:
رابطه با مطلق يك سلاح دو طرفه است.
كسى كه با دقت،نظرى بر ادوار تمدن بشر اندازد و تمدن بشرى را در طول تاريخش
بررسى كند،متوجه مشكلات فراوان و نگرانىهاى مختلف آن،در بسيارى از موارد و مسائل
زندگى روزانهاش مىگردد،ولى هر گاه بخواهد از صورت ظاهر اين مسائل بگذرد و به عمق
آنها فرو رفته روى مشكل اساسى انگشت بگذارد،مىتوان از ميان انبوه مسائل و مشكلات
پراكنده روزانه تنها يك مشكل حساس و مهم را دريافت.اين مشكل داراى دو طرف يا داراى
دو قطب متقابل است و انسان در طول تمدنش از هر دو طرف آن رنج مىبرد و هر دو طرف آن
براى او اسباب زحمتشده است.
اين مسئله از يك زاويه ديد،عبارتست از مشكل سرگردانى انسان،تباهى و بىپناهى
او.و اين جنبه منفى مساله است.و از زاويه ديد ديگر،عبارت است از مشكل غلو در
وابستگى به اين معنى كه حقايق نسبى را لباس مطلق پوشاندن و اين جنبه مثبت مسئله را
تشكيل مىدهد.
در آئين اسلام از نمونه بارز مشكل اولى بنام بىدينى و الحاد،و از نمونه آشكار
مشكل دوم بنام شرك و بت پرستى،ياد شده است.
مبارزات پىگير و بىامان اسلام در برابر بىدينى و بتپرستى،در حقيقت مبارزه در
مقابل همين دو مشكل،در طول تاريخ بوده است.
هر دو مشكل در يك نقطه اساسى با هم برخورد دارند و آن عبارتست از جلوگيرى و
ممانعت از پيشرفتحركت تكاملى انسان.حركت تكاملى،خلاق و سازندهاى كه شايسته مقام
انسانست، زيرا مقصود از مشكل سرگردانى و تباهى انسان،يعنى گمراهى از مبدا خود در
حركت گسترده او در ابعاد مختلف زندگىاش،گمراهى در راهى سخت و پر دست انداز و دور و
دراز، كه مىتوانست از عنايات و الطاف واسعه او،هر گونه نيرو و كمكى دريافت كند و
در مسير هدف روشن خود،به راه افتد و راه خود را از طريق او،به همه عالم هستى
بگشايد.تا جائى كه پر و بال خود را از ازل تا به ابد بر همه وجود بگستراند.وضع خود
را نسبت به او بسنجد،و پيوندش را با حدود و مشخصات جهان طبيعت مقياس كند،و گرنه هر
نوع حركتى از انسان سرزند او را گمراه و تباه سازد،و چون از مطلق گسسته حركتش،حركتى
كوركورانه همچون پر كاهى در برابر تند باد حوادث خواهد شد از هر عاملى كوچك يا بزرگ
متاثر مىشود و هيچ چيز تحت فرمان و تاثير او نمىرود.هيچ نوع آفرينندگى از خود
نشان نمىدهد و در مسير زندگىاش در طول تاريخ موهبتى و عنايتى بچشم نمىخورد،مگر
وقتى كه با مطلق رابطه برقرار كند و به او وابسته شود و در يك حركت هدفدار،خود را
به او متصل سازد.
چيزى كه در اينجا مهم است اينكه خود اين ارتباط از طرف ديگر چهره ديگرى از مشكل
را نشان مىدهد.و آن مشكل افراط در پرستش است.مشكل مطلق گرفتن چيزهاى نسبى، مشكل
شرك كه انسان پيوسته با آن مواجه بوده و مىباشد.
انسان براى اينكه قدرت تحرك پيدا كند مهرش را به اين و آن مىبندد و براى ادامه
راه زندگىاش از اين و آن مدد مىطلبد،ولى مهرى كه به مطلق نباشد دير يا زود به
تدريج مىخشگد و حتى از موفقيت نسبى هم تهى مىشود و تا هر جا پيش رود سرانجام دل
انسان از آن كنده مىشود و فراتر از آن را مىطلبد تا جائى كه هيچ چيز نمىتواند او
را به مقصودش برساند.
به تعبير دينى،خواستههاى نسبىاش بجاى اينكه در حد يكى از نيازهاى طبيعى ارضا
شود برمىگردد و خداى مورد پرستش ميشود و هنگامى كه امر نسبىها جاى مطلق را گرفت و
براى او خدا شد،حركتش را بخود اختصاص مىدهد و نيروهاى تكاملى و قدرت ابتكارش را
خشكانده،او را از ايفاى نفس طبيعىاش در مسير تكامل باز مىدارد:
«با الله خداى ديگرى براى خود مگير،كه از حركت باز افتاده به توبيخ خود و
بىپناهى گرفتار خواهى شد (4) »
اين حقيقت در مورد همه خدايانى كه انسان در طول تاريخ ساخته است صادق
مىآيد.خواه در دوران پرستش بتها باشد،يا در دروههاى بعد از آن.از عصر نظام قبيلگى
گرفته تا عصر علم در هر دوره گروهى از اين خدايان دروغين را مىنگريم كه راه را بر
تكامل راستين بشرى بستهاند،زيرا رفتار با آنها رفتار با مطلق يعنى پرستش بوده است.
در نظام قومى و قبيلگى،انسان ابتدائى،همه مهر و علاقهاش را در پاى قبيله
مىافشاند تا نيازهاى او را-بحكم شرائط خاص زندگىاش-قبيله،برآورده سازد،آنگاه در
اين امر تا جائى غلو كرد و افراط نمود كه ديگر هيچ چيزى را جز از ديدگاه قبيله و
منافع قبيلهاش نمىديد.و چون نگاهش به قبيله در حد پرستش مطلق شد،از پيشرفت باز
گرفته شد و مانع راه تكامل او گرديد.
تا وقتى نظام علم آمد،علمى كه بشر امروز تمام خلوص و حسن نيتش را به او سپرد.به
اين دليل كه راه انسان را علم به طبيعت،مىگشايد،تا جائى در اين مهر و علاقه پيش
رفت كه كارش بافراط كشيد و علم را لباس مطلق پوشانيد.انسان مفتون و دلباخته علم،بتى
مطلق گونه از آن ساخت و آن را درست پرستيد.اطاعت و دوستىاش را وظيفه خود دانست و
به خاطر آن از تمام ارزشها و حقايق ديگر كه قابل اندازهگيرى با مقياسهاى علمى
نبود و در زير هيچ ميكروسكوپى مشاهده نمىشد،دست برداشت و بر همه آنها خط بطلان
كشيد.
بنابر اين هر چيز نسبى و محدودى را كه انسان از آن مطلق بسازد و در يك مرحله از
زندگيش خود را بدان وابسته كند،در مرحله رشد فكرىاش،قيدى و عائقى براى ذهن او
مىشود زيرا آن چيز محدود و نسبى نمىتواند همه جا با كاروان سير تكاملىاش همراهى
كند تا چه رسد او را مدد دهد.
پس بايد انسانيت در راه مطلق گام بردارد.
و بايد مطلق بر گزيدهاش،مطلق واقعى باشد كه بتواند به تمام ابعاد راه انسانيت
پرتو افكند، و او را به راه راست تا هر جا پيش رود و به هر كجا بكشد در مسير خط
تكاملش راهبرى كند،و از سر راه او همه خدايان مزاحم را بردارد تا سدى فرا راهش به
وجود نياورند.اگر اين كار صورت گيرد،مشكل ما از هر دو طرف حل مىشود
ايمان به خدا تنها راه حل است
اين راه حل همان ايمان به«الله»است كه در آئين آسمانى اسلام براى انسان زمينى
توصيه شده است.ايمان به خدا،به عنوان تنها مطلقى كه مىتواند انسانيت را به راه
تكامل برساند و دچار هيچ گونه تناقضى سر راهش نشود.
ايمان به«الله»،هم جنبه منفى مشكل را حل مىكند و هم جنبه مثبت آن را،اما جنبه
منفى آن يعنى انسان را از خود گم كردگى و بىدينى و بىپناهى مىرهاند.زيرا انسان
را در وضع احساس مسئوليت قرار مىدهد و تدبير و انديشهاش،و هر گونه حركت و تلاشش
را به جهان وابسته مىسازد،و او را«خليفة الله»روى زمين مىگرداند.بديهى استخلافت
مسئوليت آفرين است.مسئوليت،انسان را بين دو قطب قرار مىدهد،بين«الله»كه مستخلف
يعنى خلافت دهنده اوست و انسان در برابر او احساس مسئوليت مىكند،و بين نتائج مترتب
بر اعمالش كه عكس العمل كارهاى اوست.به عبارت ديگر،بين خدا«مبدا»،و معاد،يا بين ازل
و ابد.آنگاه به اين نتيجه مىرسد كه در اين مسير بايد با مسئوليت،و هدفدارى با
گامهاى استوار حركت كند.
ايمان به خدا جنبه مثبت مشكل يعنى،افراط و زيادهروى در وابستگى را نيز حل
مىكند،زيرا وابستگى به غير خدا،محدوديت مىآورد و مانعى فرا راه انسان ايجاد
مىكند.ايمان به خدا مىتواند اين مشكل را از ميان بردارد زيرا:
اولا اين قسمت از مشكل ناشى از مطلق گرفتن نسبى و نامحدود پنداشتن محدود،در يك
عمل تصعيد ذهنى است.امر نسبى در اوضاع و احوالى قرار گرفته كه لباس مطلق پوشيده و
منشا اشتباهات فراوان و مشكلات زيادى شده است.
اما مطلقى كه ايمان به خدا به انسان مىدهد،از بافت ذهن انسان خارج است،و جنبه
مرحلهاى خاصى ندارد تا در مرحله تكامل ذهن،يعنى هنگام رشد بارى بر ذهن انسان
باشد،و نيز معلول نيازى محدود و موقت براى شخص يا گروه ميعنى نيست تا هنگامى كه به
دست فرد يا گروهى به عنوان مطلق قرار گرفت به صورت سلاحى براى تامين مقاصد نا مشروع
آنها در آيد.خداوند متعال مطلق و نا محدود است،و صفات ثبوتيهاش از
ادراك،علم،قدرت،عدالت و بىنيازى عاليترين صفات انسانهاى نمونه را كه بتواند خليفه
خدا روى زمين باشند،فرا مىگيرد،يعنى راههاى فراوانى وجود دارد كه ما را به سوى
خدا فرا مىخواند براى رسيدن به خدا بايد پيوسته در تلاش و كوشش بسر برد،و بىوقفه
از حالت نسبى به سوى كمال مطلق گام برداشت تا خدا گونه شد.
«اى انسان تو پيوسته با تلاش و كوشش به سوى پروردگارت گام برمىدارى تا باو برسى
(5) »
مقصود از اين گام نهادن در راه خدا،نزديك شدن بصفات مطلق است،رسيدن به صفات
عاليه خداوند مانند علم و ادراك،قدرت و عدالت و ديگر صفات او،اينها بايد هدف حركت
انسان باشد.
بدين ترتيب سير به سوى مطلق همهاش سير به سوى علم است،سير به سوى قدرت است، سير
به سوى عدالت است،و سير به سوى بىنيازى است،يعنى سراسر زندگى انسان را مبارزه بايد
بگيرد.مبارزه عليه نادانى،ناتوانى ستمگرى و نياز و فقر.
اين است هدفهاى پرستش كه راه ما را به سوى صفات عاليه انسانى هموار
مىسازد.بنابر اين عبادت تنها اعمال احترام آميز و تقديس آورى نسبت به خدا
نيست،بلكه كوشش مستمرى است به خاطر انسان و كرامت انسان و ساختن نمونه عالى
انسانيت.
«هر كس در اين راه بكوشد براى خود كوشيده و خداوند از جهانيان بىنياز است
(6) »
«و هر كس هدايتيافت بنفع خود راه يافته و هر كه گمراه شد گمراهى براى خود ببار
آورده است (7) »
ولى درست مطلقهاى دروغين و خدايان موهوم در جهت عكس اين جريان قرار گرفتهاند.
اينان نمىتوانند راه را بر انسان با مشخصات روشنش بنمايانند،زيرا خود محدوديت
دارند و تنها ذهن ناتوان انسانست كه به آنها لباس خدائى پوشانده و نياز انسان محتاج
يا بىدادگرى و ظلم ستمگر،آنان را بر اين كرسى خدائى نشانده است.بنابر اين،اين گونه
خدايان ساخته نادانىها،ناتوانىها،ستمگرىهاى انسانند و انسانى كه با اينها مبارزه
مستمر داشته باشد نميتواند اينان را مايه خير و بركت بداند.
ثانيا ارتباط با خداى بزرگ به عنوان مطلق،مسير انسان را به سر حد كمال
مىرساند،يعنى در همان حال كه خدايان دروغين را طرد مىكند،انسان را از غلو و زياده
روى باز مىدارد و موضع او را در يك مبارزه پىگير و بىامان در برابر تمام مظاهر
بت پرستى و خدايان ساختگى معين مىكند تا بدين وسيله انسان از سراب خدايان دروغين
كه مانعى سر راه او به سوى كمال مطلق است،آزاد گردد و ديگر از فريبندگى آنها كه
هدفش را گم كرده راهش را كج مىكنند نجات يابد.
و الذين كفروا اعمالهم كسراب بقيعة يحسبه الظمان ماء حتى اذا جاءه لم يجده شيئا
و وجد الله عنده (8) .
در آيه ديگر آمده است:«آنچه شما جز خدا مىپرستيد نامهائى بيش نيستند كه شما و
پدرانتان نام گذارى كردهايد،و هيچ گونه دليلى بر وجود آنها خداوند فرو نفرستاده
است (9) »
و باز در آيه ديگر مىخوانيم:
«آيا خدايان پراكنده بهترند يا«الله»-خداى يگانه پر قهر و غلبه (10)
»يا در جاى ديگر:
«اينست پروردگار شما صاحب ملك و دولت و آن كسانى را كه جز او بخدائى ميخوانيد
مالك پوست هسته خرمائى نيستند (11) »
ما وقتى شعار توحيدى«لا اله الا الله»را بررسى كنيم مىبينيم در اين شعار،مسير
انسانيت به سوى بىنهايت تعيين شده و هر گونه خدايان ساختگى مردود شناخته شده
است.اين حركت در متن زندگى در طول تاريخ تاكيد روى اين حقيقت است كه بين
مردوديتخدايان ساختگى،و رابطه شديد به خداى قادر متعال يك نوع بستگى شديد وجود
دارد،و به همان اندازه كه انسان از خداى واقعى دور مىشود در گمراهى خدايان پراكنده
مىافتد.
بنابر اين در كلمه«لا اله الا الله»رد و قبول بهم پيوسته تلقى شده و در حقيقت
هر دو چيز به يك حقيقت اشاره مىكند و آن،حقيقت تلاش و پويش در راه كمال انسانيت
است.و انسانيت در طول تاريخ دور و درازش،از اين پويش بىنياز نيست.اين تنها حقيقتى
است كه شايسته حفظ راه انسان از تباهى و سرگردانى است.اين پويش مىتواند انسان را
از دست همه نيروهاى تصنعى آزاد كند و نگذارد مطلقهاى دروغين راه را بر انسان كمال
طلب،ببندند.
عبادات يا منطق عملى
همان گونه كه انسان با استعدادهائى براى هر گونه عمل و تجربه پا به عرصه زندگى
مىگذارد و بذر پيروزىهايش را در زندگى با خود همراه مىآورد،اين پيروزىها از رشد
شخصيت و فعاليتهاى اجتماعىاش گرفته تا انعطاف پذيرى در برابر اوضاع و شرائط مختلف
زندگى همه را شخص با خود دارد،همچنين داراى فطرت و طبيعتى است بخدا وابسته و
علاقهاش به مطلق يكى از بنيادهاى پيروزىهاى اوست.و همين بنياد است كه او را بر
مشكلات روزگار فائق مىسازد و چنانكه ملاحظه كرديم او را به راه تكاملش مىاندازد
براى انسان هيچ تجربهاى نمىتواند گسترش و شمول تجربه خدا-پرستى را در زندگى نشان
دهد.
زيرا هيچ تجربهاى براى بشر در زندگى با مفهومتر از تجربهاى ايمان نيست اين
تجربه از دورترين ادوار تاريخ،و در همه مراحل آن با انسانها همراه بوده است.اين
تجربه نشان مىدهد گرايش به مطلق در انسان و توجه به ماوراء حدود زندگى مادى،يك
نهاد اصلى و يك گرايش ريشهدارى است كه در آن اختلافهاى قومى،و تفاوت انگيزهها،و
جدائى راهها،زيانى به اصل نهاد و گرايش وارد نمىسازد.
چيزى كه مهم است اينكه ايمان فطرى هيچ گاه نمىتواند بطور شايستهاى ضامن تحقق
ارتباط با مطلق باشد،زيرا رابطه با مطلق مانند هر نوع رابطه فطرى ديگر بستگى به روش
ارضاى اين گرايش و طرز برخوردارى از ايمان،در مقام عمل دارد،زيرا روش ارضاى صحيح
اين تمايل مانند ديگر تمايلات طبيعى است كه مىتواند مصلحت نهائى انسان را تامين
كند چنانكه رفتار متناسب با اميال فطرى يا غير متناسب با آن،سبب ميشود كه آن ميل در
صورت اول رشد كند و در صورت دوم سركوب شود.
بذر محبت در دل انسانى كه با رفتار عاطفىاش بينوايان،ستمديدگان و محتاجان را
نوازش مىكند بهتر رشد مىكند و نشاط و حيات مىيابد تا كسى كه در عمل با تمرين و
تقويت اين نهاد روبرو نشود.
از اينجا است كه ايمان به خدا و احساس عشق و شورى عميق بشناخت جهان غيب و گرايش
به مطلق،نيازمند به توجيه و رهبرى عملى است تا شخص بتواند راه ارضاى صحيح آن را
بدست آرد و رفتارى كه در راه ارضاى اين ميل مىكند متناسب با ارضاى نهادهاى اصلى
ديگرش باشد.
زيرا بدون توجيه و رهبرى ممكن است اين احساس دگرگون شود و بانواع انحرافها
كشيده شود چنانكه در بسيارى از مراحل احساسهاى دينى توجيه نشده،باين گرفتارى مبتلا
شده است.
و هر گاه اين تمايل وسيله رفتارى ژرف و مطمئن،ارضاء نشود ممكن است بدرون فرو
رفته، ديگر نتواند ارتباطش را با مطلق بعنوان يك واقعيت فعال در زندگى حفظ كند و
نتواند نيروهايش را از محدوديتها و قيود نسبى و محدود رهائى بخشد.
وظيفه اين توجيه و رهبر عملى با دينى است كه شعار«لا اله الا الله» را مطرح
مىسازد و مىخواهد با نظرى ژرفناك رد و قبول را درهم فشرده يك جا مقابل هم قرار
دهد چنين دينى است كه مىتواند انسان را در عمل رهبرى كند.
و اين دين مىگويد تنها چيزى كه مىتواند تمايل بخدا و ارتباط با او را در ژرفاى
وجود انسان نفوذ دهد و تبلور بخشد،پرستش است.
عبادات زبان عملى تمايل به خدا پرستى و نمونهى بارز آنست و براى رشد اين تمايل
و نفوذ آن در زندگى انسان،بايد از نقش عبادات استفاده كرد. ملاحظه مىشود
عبادتهائى كه بانسان رشد فكرى مىبخشد،از آنجا كه عملا زبان گوياى رابطه با مطلق
است،رد خدايان دروغين و پذيرش الله هر دو را با هم در يك عمل منعكس مىكند،يعنى اين
گونه پرستشها در عين حال كه روى برقرارى ارتباط با خدا پافشارى مىكند،هر گونه
مطلق ديگر را مردود مىشمارد.نمازگزارى كه فريضهاش را با«الله اكبر»آغاز مىكند به
خدايان باطل نه،مىگويد و وقتى پيامبرش را به عنوان بنده او و فرستاده او ياد
مىكند روى اين«نه»تكيه كرده است. هنگامى كه از بسيارى از چيزهاى مورد علاقهاش
بخاطر روزهدارى صرف نظر مىكند،و حتى از نيازهاى زندگىاش چشم مىپوشد،غرائز و
اميالش را محدود مىكند،روى اين نه، پافشارى دارد.
تاثير اين عبادات از نظر برداشتهاى تربيتى از آنها،در مورد نسلهاى مؤمنى كه به
دست پيامبر و رهبران شايسته بعد از او تربيتشدند،بسيار موفق بوده است.اينها كسانى
بودند كه بر اثر نماز،هر گونه ميلى كه در دل آنها از شر و فساد بود،كنده شد و
مطلقهاى دروغين را از سر راه خود از قبيل كسراها و قيصرها و ديگران برداشتند،و همه
چيز را از ارزش و اعتبار انداختند.
از اينجا است كه مىگوئيم عبادات را ضرورتى است پايدار،و براى زندگى انسان در
مسير تمدن صحيح،چارهاى از پرستش نيست،زيرا در هر راهى كه برود بايد از خدا
راهنمائى بخواهد و از او مدد بگيرد.و هيچ مطلق و بىنهايتى كه بتواند با هدايتهايش
راهگشاى راه طولانى انسان در مسير تكاملش جز خدا باشد،نيست.جز او هر مطلقى ساختگى
است و به صورتهاى مختلف راه را بر او مىبندد.بنابر اين تنها ارتباط با مطلق حقيقى
است كه نياز پايدار انسان را مىتواند پاسخ گويد و همچنين قطع رابطه با مطلقهاى
دروغين و رد كردن آنها،نياز مستمرى را نيز پاسخ مىدهد.
براى ايجاد رابطه با مطلق حقيقى بايد زبان عمل را بكار برد منطق عملى است كه
مىتواند رابطه را مستحكمتر كند و آن را نفوذ بيشتر بخشد و اين زبان يا منطق عملى
همان پرستش است.پس براى انسان عبادت نيازى است پايدار و هميشگى.
2-خلوص نيت و از خود گذشتگى
در هر مرحلهاى از مراحل تمدن و در هر فرازى از فرازهاى زندگى انسان،مردم با
مصالح و منافع فراوانى مواجه مىشوند كه براى رسيدن بآن مصالح بايد كوشش و تلاش
فراوانى صورت دهند.اين مصالح و منافع هر چند انواعشان مختلف و طرز به دست آوردنشان
متفاوت باشد و هر چند فواصل زمانى بين آنها فرقهائى بوجود آورده باشد،ولى مىتوان
همه آنها را به دو نوع مصلحت،تقسيم كرد:
يكى)مصالحى كه منافع و عوائدش به فرد باز مىگردد و تنها فرد هم بايد براى بدست
آوردنش در خارج تلاش و كوشش كند.
دوم)مصالحى كه نتيجه كار آنها به جامعه باز مىگردد و هر كس روى آنها كار
كند،مستقيما سهمى عايدش نمىشود معمولا هر عملى كه براى رسيدن به هدفى بالاتر از
وجود عامل آن، انجام شود از نوع قسم دوم است،زيرا هر كار اجتماعى را يك فرد
نمىتواند انجام دهد بسيارى از كارها وجود دارد كه تنها در وقتى كوششهاى مداوم
افراد زياد،روى هم انباشته شد در خارج تحقق مىيابد.
در نوع اول براى پياده كردن كار انگيزههاى فردى بهترين ضامن انجام تلاش و
كوششهاى لازم است.و تا وقتى شخص نتيجه آن را خودش برداشت مىكند و مستقيما از آن
بهرهمند مىگردد،انگيزه كافى براى انجام خدمات آن را هم در خود دارد.
ولى مصالح نوع دوم براى ايجاد انگيزه شخص و حسن نيت در انجام آن،كافى نيست،زيرا
در اينجا مصلحت مستقيما عايد شخص عامل نمىشود. در بسيارى از اوقات ميزان رنج و
زحمتى كه در اين كارها شخص متحمل مىشود،به مراتب بيشتر از ميزان مصلحتى است كه غير
مستقيم باو باز مىگردد و از اينجا است كه انسان نياز به تربيتخلوص نيت و از خود
گذشتگى دارد تا با اين انگيزه بتواند در خدمات اجتماعى سهيم باشد يعنى بتواند بخاطر
ديگران كار كند.به تعبير ديگر،هدفى بزرگتر از وجود او و مصالح ماديش بايد باو داد
تربيت از خود گذشتگى،ضرورتش براى انسانهاى عصر فضا و عصر برق و اتم به همان نسبت
است كه براى انسانهاى عصر شمشير براى جنگ و شتر براى سفر بود،زيرا اين هر دو انسان
با مشكلات مشابهى مواجهند.هر دو نيازمندند هدفهاى بزرگ داشته باشند و هر دو لازم
دارند براى رسيدن به اين هدفهاى بزرگ بتوانند خود را فراموش كنند و به ديگران
بپردازند.هر دو بايد به آينده فكر كنند و براى روزى بذر افشانى كنند كه اميد برداشت
آن را ندارند.
بنابر اين هر فردى را بايد طورى تربيت كرد كه بتواند قسمتى از كوششها و
تلاشهاى خود را براى غير خود،براى مصلحت جامعه نه براى منافع شخص خود،بكار برد و
با نيتخالص يعنى بدون در نظر گرفتن هيچ گونه پاداشى،به ديگران كمك كند و آنها را
بر خود ايثار نمايد.
عبادات نقش مهمى در اين تربيت ضرورى دارد،زيرا چنانكه گذشت انسان عابد براى خدا
اعمالى انجام مىدهد كه هر گاه آنها را به قصد مصلحتشخصىاش انجام داده باشد از او
پذيرفته نيست.هيچكس مجاز نيست از كارى كه براى خدا انجام مىدهد قصد برداشت مادى در
زمينه بالا بردن شخصيت،يا شهرت اجتماعى و منافع شخصىاش بنمايد از طرف ديگر او نيز
نمىتواند عبادتش را به صورتى خشگ و بىمحتوا فقط به خاطر اقتصادى محيط،انجام
دهد،چنين عملى نه تنها عبادت نيست،بلكه عملى حرام و قابل تعقيب است.خصوصيت قصد خالص
به خاطر اين است كه انسان عادت كند كارها را براى خدا و فقط به نيتخير انجام دهد و
در اين راه تجربه و تمرين بياموزد،عادت كند قصدش را از هر گونه پيرايه و آلايشى پاك
سازد و تنها به خاطر احساس مسئوليت بدان دست زند و عبادتش را فقط براى اظهار اخلاص
و صداقت به پيشگاه خداوند انجام دهد.
راه خدا همان راه خدمت به خلق است مشروط به اينكه از هر گونه آلودگى و پيرايش
صاف و پاك باشد،زيرا هر عملى بخاطر خدا باشد،چون خدا از خلقش بىنياز است،به خاطر
خلق خدا به حساب مىآيد و چون خداوند حق است و مطلق و بالاتر از هر حد و مقياسى است
و با هيچ گروهى قرابت ندارد و هيچ گونه جهت گيرى نمىپذيرد،از اين رو راهش پيوسته
راه عموم بشريت است و عملى در راه خدا و به خاطر خدا صورت مىگيرد كه براى مردم و
به خير همه جامعه باشد و شخص بتواند پيوسته در اين راه بتمرين روحى و روانى
بپردازد.
اصولا هر آنچه در شرع اسلام به عنوان راه خدا معرفى شده مىتواند مقصود از آن
راه همه مردم باشد.براى نمونه يكى از مصارف زكات فى سبيل الله است،سهم فى سبيل الله
مىتواند شامل هر گونه انفاقى براى خير انسانيت و به مصلحت نوع باشد كه يكى از
موارد آن جنگ در راه نجات مستضعفان است و از آن،جنگ در راه خدا تعبير شده است.
و ما لكم لا تقاتلون فى سبيل الله و المستضعفين من الرجال و النساء و الولدان
(12) و چون در كنار اين حقيقت بدانيم كه عبادت گذشته از توجه معنوى و
قصد قربت مستلزم كوششهاى مختلفى از ناحيه انسان است،زيرا در نماز كوششى است جسمانى
و در روزه كوششى است روانى،چنانكه در زكات كوششى است مالى و در جهاد كوششى است تا
سرحد فداكارى و جان خود را بخطر انداختن،در همه ابعاد زندگى،اين تلاش و كوششها بر
انسان فرض گرديده است.
اينها را كه بررسى كنيم مىتوانيم به گستردگى عبادات و ژرفاى تمرينهاى روحى و
روانى ناشى از آنها پى برده آنگاه اهميتحسن نيت و خلوص قصد قربت در عبادت را و
عظمت گذشت و بخشش در راه خدا و انجام خدمت براى بدست آوردن هدفى بزرگتر در همه
زمينههاى كوششهاى بشرى را مورد توجه قرار دهيم.
بر اين بنياد است كه مىبينيم تا چه اندازه فاصله زياد است بين كسى كه تلاشها و
كوششهايش را صرفا براى خدا بكار مىگيرد و تربيتش بر اساس انجام خدمت بدون انتظار
پاداشهاى مادى است،و بين كسى كه تربيتش اقتضا مىكند پيوسته كار را به خاطر پاداش
مادىاش و بر اساس منافع و مصالح شخصىاش انجام دهد چنين شخصى ارزيابىاش از زبان
آمار و ارقام ارزيابىهاى بازار معاملات تجاوز نمىكند.و در فعاليتهاى اجتماعىاش
در هر زمينه و هر نوع كه باشد تاجرى بيش نخواهد بود.
اسلام از آنجا كه به امر حسن نيت اهتمام كاملى نشان مىدهد،ميان ارزش عمل و
انگيزههاى آن،ارتباط بر قرار كرده،عمل را از نتائج مادى آن منفصل مىسازد پس ارزش
هر كارى در اسلام به نتائجى كه از آن كار بدست مىآيد نيست،بلكه ارزش آن به انگيزه
و محرك آنست و براى شناخت ارزش انگيزهها بايد به ميزان حسن نيت و قصد خير خواهانه
آن توجه كرد.
كسى كه موفق به كشف داروى بيمارى خطرناكى مىشود،و بدين وسيله ميليونها مريض را
از خطر مرگ حتمى نجات مىبخشد،ارزش عمل او را نزد خدا،با حجم نتائج آن و تعداد
كسانى كه از مرگ حتمى بواسطه اين دارو نجات يافتهاند،نبايد سنجيده شود،بلكه بايد
با احساسات و انگيزههاى كاشف آن،و تمايلاتى كه در دل او رغبت ايجاد كرده تا به
خاطر آن تمايلات باين كشف نائل آمده است،سنجيد،زيرا بديهى است كسى كه كوششهاى خود
را براى اين كشف به خاطر بدست آوردن امتياز بخرج مىدهد،و مىخواهد از طريق فروش آن
ميليونها دولار به دست آورد در ارزيابى اين عمل نزد خدا هيچ فرقى با عمل بازرگانى
كه براى كسب و كار مادىاش دست به يك عملى مىزند ندارد،زيرا در منطق انگيزههاى
شخصى بين كسى كه براى سود شخصىاش دست به كشف داروئى براى نجات از بيمارى خطرناكى
مىزند با كسى كه به همين منظور،وسائل مرگبار و داروى نابود كننده انسانها را براى
فروش در بازارى كه مشترى دارد فراهم مىكند،فرقى نمىتوان گذاشت.
اصولا يك عمل وقتى با ارزش تلقى مىشود كه از حدود انگيزههاى شخصى فراتر رود،و
در راه خدا،و راه بندگان خدا قرار گيرد.و به همان اندازه كه از انگيزههاى شخصى
فراتر رفت و راه خدا،و راه بندگان خدا در پيدايش آن تاثير گذاشت،به همان اندازه عمل
قيمت پيدا مىكند و ارزشمند مىشود.
3-احساس مسئوليت درونى
هر گاه نظرى بر انسانيت در فرازهاى مختلف تاريخش بيفكنيم،همه جا انسان را در
زندگى اجتماعى تابع نظام و تشكيلات خاصى مىنگريم.ملاحظه مىكنيم انسان پيوسته در
تقسيم حقوق و وظائف از روش معينى پيروى مىكرده است.استقرار زندگى انسان در هر
زمانى بستگى به ميزان ضمانت اجراى مقررات اجتماعىاش دارد،چنانكه رسيدن به هدفهاى
كلى مورد انتظار از تشكيلاتى،نيز مربوط به ضمانت اجراء آنها است.
اين يك حقيقتى است كه نسبت به گذشته و آينده جارى است و در تمام تاريخ طولانى
بشريت هيچگاه از آن تخلفى ديده نشده است.
مجازاتها و قوانين كيفرى مربوط به ضمانت اجراء گاهى از طرف مردم وضع مىشود به
اين كيفيت،كه گروهى از مردم بنمايندگى ديگران دور هم جمع شده قوانينى براى تخلفها
به منظور تاديب و تنبيه افراد مختلف وضع مىكنند و گاهى ضمانت اجراء از درون انسان
است انسانى كه در مقابل تعهدهاى اجتماعىاش احساس مسئوليت مىكند و خود را ملزم به
انجام وظائف و رعايتحقوق اجتماعى مىداند.
با اينكه ضمانت اجراهائى كه وسيله قوانين وضعى صورت مىگيرد نقش بسيار مؤثرى
براى تسلط بر اعمال و رفتار انسانها دارد،ليكن در بسيارى از اوقات اگر در كنار
آنها مسئوليتى از درون احساس نگردد،نه تنهائى قادر به اداره جامعه نخواهد بود،زيرا
آن گونه مراقبتى كه وسيله مجازاتهاى وضعى صورت مىگيرد هر چند دقيق و گسترده باشد
معمولا نمىتواند شامل همه تخلفها باشد و نمىتواند همه وقايع را فرا گيرد.
احساس مسئوليت درونى براى اينكه بتواند يك واقعيت عملى فعال و سازندهاى در
زندگى انسان باشد،احتياج به مراقبتى از باطن وجود انسان دارد،ايمان به يك قدرت
مراقبتى كه هيچ چيز را چه كوچك و چه بزرگ،از ياد نبرد حتى از يك اتم چه در زمين و
چه در آسمان، غافل نباشد،و نيز احتياج به تمرين عملى دارد،تا از ميان تمرينهاى
مستمر اين احساس رشد كرده تاثير چنين مراقبتى در انسان گسترش يابد.
تحقق مراقبتى به اين گستردگى كه در همه آسمان و زمين هيچ چيز از پوشش آگاهى و
علم او حتى يك اتم خارج نشود،در زندگى انسان،فقط مىتواند در نتيجه ارتباط با مطلق
صورت گيرد يعنى فقط اين خداوند حق و عالم و قادر است كه به همه چيز آگاهى دارد و
نتيجه ارتباط با او خود بخود روى انسان چنين مراقبتى احساس ميشود و همين امر احساس
مسئوليت درونى را در انسان فراهم مىسازد.
فقط تمرين عملى است كه مىتواند اين احساس مسئوليت درونى را رشد دهد و راه اين
تمرين،عبادات عملى اسلامى است،زيرا پرستش يك وظيفه درونى غيبى است و به هيچ وجه از
محيط خارج قابل كنترل نيست هر گونه اجراءات خارجى براى پياده كردن صحيح عبادات
نمىتواند كافى باشد،زيرا اين اعمال بر بنياد حسن نيت و رابطه قلبى با خدا استوار
است و چنين رابطهاى را با قوانين و مقررات وضعى نميتوان از خارج كنترل كرد.
هيچگونه قوانين اجرائى نميتواند تضمين كننده اجراى آنها در خارج باشد تنها
مراقبتى كه در اين زمينه قابل اجرا است،مراقبت از ناحيه ارتباط با مطلق و از طريق
ماوراء ماده است،از ناحيه خداوندى كه هيچ چيز را پوشش آگاهى او خارج نيست،تنها
تضمين ممكن براى تحقق ارتباط در اين زمينه،احساس مسئوليت درونى استيعنى كسى كه به
عبادت مىپردازد وظيفهاى انجام مىدهد كه با هر وظيفه واجب ديگر يا هر خدمت
اجتماعى ديگر فرق دارد مثلا وقتى وامى را كه شخص گرفته ادا مىكند،قرار داد
معاملهاى را كه بسته به شرائطش وفا مىكند،مالى را كه از كسى عاريت گرفته،مسترد
مىدارد،در همه اين موارد به وظيفهاى كه جامعه مىتواند كنترل كند و مراقبت آن در
صلاحيت جامعه است،دست زده و بدين وسيله ممكن استخيال كنيم عكس العمل اجتماعى تخلف
از انجام وظيفه،شخص را به وظيفه شناسى واداشته است.
ولى وظيفه انجام عبادتى غيبى كه هيچكس عكس و العمل روانىاش را جز خداى سبحان
نمىداند،تنها در نتيجه احساس مسئوليت درونى حاصل مىشود و بس.و بر اثر تكرار
عبادات اين احساس مسئوليت تا جائى رشد پيدا مىكند كه براى انسان در همه كارهايش
عادت مىشود.بر اثر اين احساس مسئوليتحسن نيت بوجود مىآيد.ديگر انسان در
پرداختحقوق مشروع ديگران،از ترس عكس العمل خارجى كار نمىكند،بلكه حسن نيت وقتى
پديد آمد هر عملى روى احساس مسئوليت،درست انجام مىشود،زيرا ترس از عكس العمل خارجى
اگر به تنهائى مىتوانستحسن نيت بوجود آورد،شخص مىتوانست در بسيارى از حالاتى كه
كسى تخلفش را نمىفهميد يا مىتوانست براى تخلفش تفسير ساختگى بتراشد يا
ىتوانستخودش را از عكس العمل اجتماعى آن بصورتى حفظ كند،در اين موارد شانه از زير
بار وظائفش خالى مىكرد،زيرا در اين حالات هيچ گونه تضمينى براى جلوگيرى از تخلف
افراد غير از احساس مسئوليت درونى آنها،وجود ندارد.
مىبينيم در عبادات مستحب غالبا ترجيح بانجام پنهانى و غير-علنى عبادت است.برخى
عبادات اصولا طبعشان سرى و پنهانى است مانند روزه،يعنى خويشتن دارى از ارتكاب
اعمالى كه هيچگونه كنترل خارجى ندارد.بسيارى از عبادات داراى يك جو پنهانى و دور از
زمينههاى عمومى است مانندنماز شب كه وقت انجامش بعد از نيمه شب است.اينها همه به
خاطر عمق بخشيدن به جنبه ماوراى مادى عبادت،و ارتباط هر چه بيشتر آن با احساس
مسئوليت درونى است.
بدين گونه احساس مسئوليت انسان،از ميان پىگيرى انجام عبادات،نفوذ بيشترى پيدا
مىكند و انسان بر انجام كارها بر اساس اين مسئوليت انس مىگيرد و يكنوع تضمين قوى
براى تعهد فرد شايسته نسبت به اداى وظائف و حقوقى كه بر عهده دارد،به وجود مىآورد.
امتيازهاى كلى عبادات
هر گاه عبادات را بطور كلى بررسى كنيم و آنها را با هم مقايسه نمائيم،امتيازهائى
براى عبادات بطور عموم بدست مىآوريم كه در زير به پارهاى از آنها اشارت مىكنيم:
1- خصوصيات غير مادى در عبادات
در گذشته ديديم پرستش در سراسر زندگى انسان چه نقش مهمى ايفاء كرد و دانستيم
چگونه عبادت يك نياز پايدار در رهگذر تمدن انسان است. اكنون مىگوئيم هر گاه
خصوصيات يك يك عبادات را به دقت مورد بررسى و تحليل قرار دهيم به بسيار از آنها
مىتوانيم در پرتو پيشرفت علوم جديد اسرار و حكمتهائى از تشريع و قانونگذارى اسلام
را دريابيم،و با كمك علوم جديد پرده از روى پارهاى از اسرار آنها برداريم.
اين همآهنگى پر جاذبهاى كه بين دين و علم موجود است و بسيارى از خصوصيات و
مقررات دينى و احكام و آداب اسلامى،مورد تاييد علوم جديد واقع شده است،تاكيد بسزائى
روى پايگاه دين و اصالت الهى بودن آن مىباشد،ولى با وجود اين امر،در بسيارى از
موارد به نكات غير مادى در عبادات برمىخوريم و خصوصياتى از آنها بدست مىآيد كه با
اسرار و حكمتهاى مادى نمىتوان توجيه و تفسير كرد براى نمونه:
چرا نماز مغرب سه ركعت و نماز ظهر چهار ركعت است؟
چرا در هر ركعت نماز بايد يك ركوع بجا آورد نه دو ركوع،ولى دو سجده بايد انجام
داد نه يك سجده؟
و بسيارى چراهاى قابل طرح ديگر..
ما اين جنبه از عبادات را كه قابل تفسير و توجيه مادى نيست،جنبه غير مادى آنها
مىخوانيم.اين جنبه را ما در بسيارى از عبادات اسلامى بصورتها و اشكال مختلف
ملاحظه مىكنيم.از اين رو مىتوان عنوان غير-مادى بودن عبادات را به معنائى كه ياد
كرديم،يكى از امتيازهاى عمومى و مشترك همه عبادات دانست.
اين غير مادى بودن،به روح عبادت مربوط مىشود و در حقيقت جزء عبادت است،زيرا
همانگونه كه قبلا بررسى شد نقش عبادات در استحكام ايمان،و در ارتباط با خدا و در
نفوذ عملى دادن به فكر خدا پرستى است.
هر چقدر خصوصيت تسليم و انقياد در عبادت بيشتر باشد،اثرش در ارتباط عابد با خدا
نيرومندتر و بيشتر خواهد بود.بنابر اين چنين عملى را كه عابد تكرار مىكند،اثرش در
همه ابعاد وجودىاش آشكار مىگردد،ولى هرگاه تمام جزئيات منافع و مصالح عبادت را
شخص بداند،خصوصيت تسليم و انقيادش نسبت به آن عبادت كمتر خواهد شد و انگيزه مصلحت
طلبى و منفعت جوئى در او غلبه پيدا مىكند و ديگر به جاى عبادت خدا مىخواهد عمل
سودمندى به خاطر جلب منافعش انجام دهد تا سودى عايدش گردد و از آن بهرهمند گردد.
پس همانگونه كه با عمليات نظامى،روح سربازى و اطاعت در جان و دل سرباز،تقويت
مىشود و بىهيچ چون و چرا اطاعت از او امر فرمانده براى سرباز عادت
مىگردد،همينطور احساس انسان عبادت كننده با توجه به ارتباط پىگير در عباداتى كه
جنبه غير مادى دارد تقويت مىشود و روح تسليم و انقياد در برابر خدا را در انسان
رشد مىكند و نيرو مىگيرد.
بنابر اين براى پديد آمدن روح تسليم و انقياد در انسان،عبادات بايد جنبه غير
مادى داشته باشد.بهمين دليل كوششى كه برخى از مردم در پرستش از جنبه غير مادى
عبادات به عمل مىآورند و تفسيرى كه از آن مىطلبند تا مصلحت آن را بدانند،در
حقيقتخالى كردن عبادت از روح و حقيقت آنست همان گونه كه بخواهيم نتائج عملى تسليم
و انقياد را بدانيم و يا ارزش تسليم و انقياد در برابر خدا را،با ارزش مصلحت طلبى و
نفع شخصى خواهى،مانند هر عمل ديگر،بسنجيم.
مطلب قابل ملاحظه اينست كه در هر عبادتى مصلحت اجتماعىاش با مصالح شخصى انسان
عابد،در تعارض باشد،تقريبا اثرى از جنبه غير مادى در آن ديده نمىشود.
مانند جهاد كه مصلحت اجتماعيش با حرصى كه انسان مجاهد براى حفظ حياتش دارد و
مىخواهد خونش محفوظ بماند،معارض است.
و مانند زكات كه داراى مصلحت اجتماعى مهمى است كه با حرص مال دوستى زكات دهنده
متعارض مىباشد،زيرا عمل جهاد براى مجاهد كاملا قابل فهم است و جنبه غير مادى ندارد
چنانكه عمل زكات را،زكات دهنده عملى با مفهوم مىداند.در عمل جهاد و زكات هيچ گونه
خصوصيت تسليم و انقياد آنها با قابل فهم بودنشان منافات ندارد،زيرا تحمل مشكل
فداكارى با جان و مال به اندازه زيادى خود نوعى تسليم و انقياد است مخصوصا كه
عبادتهائى مانند جهاد و زكات تنها متكفل تربيت فرد نيست،بلكه اين عبادتها ضامن تحقق
مصالح اجتماعى نيز مىباشد.بنابر اين جنبه غير مادى بودن عبادت بيشتر متوجه عباداتى
است كه ارزش تربيت فردى بيشترى دارد مانند نماز و روزه.
و بدين ترتيب نتيجه مىگيريم جنبه عينى و غير مادى داشتن عبادات،ارتباط محكمى با
نقش تربيتى آنها دارد عباداتى كه جنبه مادى ندارد در ايجاد وابستگى فرد به خدا و
نفوذ پيوند او با مطلق نقش بسيار مؤثرى دارد.
2- گسترش در پرستش
با بررسى عبادات مختلف در اسلام باين حقيقت مىرسيم كه گسترش عبادات به جوانب
مختلف زندگى يكى ديگر از ويژگيهاى آن است.عبادات،مخصوص به شكل معينى از شعائر
اسلامى نيست و منحصر به اعمالى كه فقط نشان دهنده تعظيم و خضوع در برابر خدا باشد
مانند ركوع و سجود و دعا نمىباشد،بلكه به همه جوانب فعاليتهاى انسانى كشيده
مىشود. بنابر اين جهاد يك عبادت است،و در عين حال يك فعاليت اجتماعى،زكات نيز
عبادت است و يك عمل اجتماعى و مالى،خمس يك عبادت است و يك فعاليت اجتماعى،مالى.و
روزه يك عبادت است و يك سيستم غذائى.و وضوء و غسل عبادتند و تنظيف و طهارت بدن.
اين گستردگى پرستش به شؤون زندگى،معرف جنبه وسعت تربيت اسلامى است كه مىكوشد تا
انسانرا در همه كارها و فعاليتهايش به خدا مربوط سازد،و هر گونه كوشش مناسبى را در
هر زمينه و نوعى از آن به خدا باز گرداند و به خاطر ايجاد بنياد پايدارى براى اين
گونه برخورد با امور، عبادات پايدار تشريح گرديده تا به زمينههاى مختلف و
فعاليتهاى انسانى،تقسيم گردد تا روح عبادت به همه فعاليتهاى شايسته انسان آمادگى
و شادابى بخشد.و به محل انجام كارش چه در مزرعه باشد يا كارگاه بازار و حجره تجارت
باشد يا مغازه و دفتر تا وقتى عملش صالح و براى خدا است روح مسجد دهد.كه مسجد نه
فقط محل سجده است بلكه هر جائى است كه در آن عبادت و اطاعتشود.
در اينجا دين مقدس اسلام با روش و بينش دو آئين ديگر فرق اساسى دارد.اين دو آئين
يكى نتيجهاش گرايش به جدا ساختن عبادت از زندگى است،و ديگرى گرايش به انحصار زندگى
در چار چوب تنگ عبادات همان گونه كه راهبان و متصوفان انجام مىدهند.
اما گرايش اول يعنى جدا ساختن عبادت از زندگى و در نتيجه عبادت را به جاهاى معين
محدود كردن به جاهائى كه از انسان مىخواهند عبادتش را فقط در آنجاها انجام دهد،و
خدا را در حصر دير و كليسا و كنشت عبادت كند و چون از آنجاها بيرون شد و به ديگر
زمينههاى زندگى پرداخت از عبادت دست برداشته به امور دنيا پردازد تا وقتى دوباره
با ماكس شريف عبادت باز گردد.
اين دو گانگى بين عبادت و فعاليتهاى مختلف زندگى،عبادت و نقش تربيتى و سازندگى
آن را در بالا بردن انگيزههاى زندگى متوقف مىسازد و از اصالت بخشيدن به آن كه به
شخص اجازه مىداد در ميدان زندگى از خود و مصالح محدود و تنگش بيرون آمده در فكر
مصالح جامعه باشد،جلوگيرى مىكند و او را از حركت متعالى در زندگى عملشاش باز
مىدارد.
خداوند مهربان از كسى نخواسته است عبداتش را فقط بخاطر تشريفاتى كه او از آنها و
از همه بندگانش بىنياز است انجام دهد.تا به چنين عبادتى بىمحتوا اكتفا شود.او
هيچگاه خود را هدف و مقصود سير تكامل انسان قرار نداده تا بگويد انسانها،تنها در
فرصت عبادت او كه خضوع و كرنش كرده سر را به عنوان تواضع فرو افكنند،كمال
مييابند،بلكه مقصود از اين عبادت ساختن انسان صالح و كاملى است كه بتواند از خود
گذشتگى كند و با گذشت از خود، نقش بزرگترى در راه تكاملش ايفاء نمايد و اين مقصود
حاصل نمىشود مگر زمانى كه روح عبادت تدريجا به همه شؤون زندگى كشيده شود و همه
زندگى انسان از فروغ عبادتش واحدى را تشكيل دهد.زيرا چنانكه قبلا اشارت رفت،گسترش
روح عبادت،گسترش حسن نيت و احساس مسئوليت درونى در همه كارها است،گسترش قدرت بر
گذشت از منافع شخصى،و هم آهنگى با قالب جهان وسيعى است كه پوشش آن همه جهان هستى را
از ازل تا ابد گرفته است.
از اينجا است كه آئين پاك اسلام،عبادت را به تمام شؤون زندگى پخش مىكند و در هر
حركتشايستهاى ترغيب به فعاليت عبادى مىنمايد.
و به انسان مىفهماند فرق بين مسجدى كه خانه خدا است،و بين قرار گاهى كه خانه
انسان است در شكل معمارى و آثار و علائم آن نيست.مسجد براى اين خانه خدا شده كه
ميدانى است براى تمرين انجام اعمالى كه بتوان در انجام آنها از منافع شخصى گذشت و
به قصد خدا و مردم انجام داد چنين مكانى هر جا كه باشد روح مسجد را در بر دارد.
اما در مورد گرايش دوم كه زندگى را در چار چوب تنگ عبادت محدود مىسازد اين بينش
مىخواهد انسان را در مسجد حبس كند نه اينكه مفهوم مسجد را گسترش داده شامل هر
ميدان عمل شايستهاى گردانيد.
اين بينش معتقد است بين روح و بدن انسان يك نوع تناقض درونى وجود دارد.هيچ گاه
ممكن نيستيكى از اين دو طرف به تكامل خود برسد مگر وقتى كه طرف ديگر كوبيده شود.
بنابر اين براى اينكه انسان به رشد و تربيت لازم خود دستيابد بايد بدن از طيبات و
تنعم زندگى محروم گردد،و در ميدان زندگى بايد خود را از آنها بكلى برحذر دارد تا در
نبردى دائم در مقابل اميال جسمى و تمايلات و علائق ماديش در زمينههاى مختلف زندگى
پيروز گردد. بايد بتواند از راه خويشتن دارى مستمر در مقابل اميال و تحمل محروميت
پايدار از شهوات،و تكرار عبادتهاى محدود،روان خود را در اين نبرد بر دشمن تن چيره
سازد.
آئين مقدس اسلام اين طرز تفكر را نيز مردود ميشمارد زيرا اسلام عبادت را براى
زندگى مىخواهد و نبايد زندگى به خاطر عبادت محدود گردد.در عين حال اسلام مىكوشد
تا در تمام فعاليتها و حركتهاى انسان صالح روح عبادت بيفشاند،ولى نه به معناى
بازداشتن از فعاليتهاى مختلف نشاط بخش زندگى و محدود كردن عبادت بين ديوارهاى
معبد،بلكه به اين معنى كه همه نشاطهاى حياتى را به عبادت برگرداندن.مسجد پايگاهى
براى انسان صالح است تا رفتار روزانهاش را از آنجا تنظيم و كنترل كند نه اينكه
حركت و بسيج او را محدود سازد.
پيغمبر اكرم(ص)به ابوذر فرمود:
«اگر توانى نخورى و نياشامى مگر براى خدا،اين كار را بكن (13) »
بدين ترتيب عبادت براى زندگى مىگردد و ميزان پيروزى تربيتى و دينىاش به
اندازهاى است كه پر و بال محتواى روح عبادت،به ميدانهاى مختلف زندگى كشيده شود.
3- جنبه حسى عبادت
چنانكه مىدانيم ادراك حسى،تنها احساس نيست،و تنها انديشه عقلى مجرد هم
نمىباشد، بلكه ادراك حسى مخلوطى است از تعقل و احساس تجريد شده،وقتى مىخواهيم
عبادت نقش خود را در ما ايفاء كند بطورى انسان با آن سنخيت پيدا كند و با شخصيت ما
كه از عقل و حس تركيب شده،بخوبى منسجم گردد شايسته آنكه عبادت هم جنبه حسى و هم
جنبه عقلى تجريدى داشته باشد تا با شخصيت عابد قابل انطباق گردد و عبادت بيشتر
بتواند در عبادت خود،بتمام وجودش با مطلق مربوط گشته،پيوسته با خدا زندگى كند.
از اينجا است كه نيت و محتواى روانى عبادت هميشه متوجه جنبه عقلى تجريدى آن است،
زيرا در اين قسمت است كه عابد بسوى حق ميگرايد و به مطلق مىپيوندد.و خصوصيات ديگر
عبادت ناظر به جنبه حسى آنست،براى مثال يكى از واجباتى كه در حين نماز بايد
رعايتشود توجه به قبله استيعنى رو سوى قبله كردن،همين قبله نيز مقصود حاجيان در
عبادت حج است،و بايد دور آن طواف كنند،و بايد بين صفا و مروه مسافت مشخص و معينى،
به عمل سعى بپردازند،همچنين بايد به«جمره عقبه»ريگ اندازى كنند.
براى عبادت«اعتكاف» (14) بايد به مسجد بروند اينها همه نمونههائى
از مظاهر حسى عبادتست، نماز تا در آن رو سوى قبله نباشد پذيرفته نيست،طواف تا دور
خانه نباشد،طواف نيست و همينطور.و اينها به خاطر ارضاى جنبه حسى عبادتگر است تا
سهم حسى عبادت نيز مراعات شده باشد.
نظام اين طرح كه دو جنبه را رعايت مىكند ميانگين يا خط وسط در تنظيم عبادت
است.و طرح آن بر حسب فطرت انسان و ساختمان عقلى و حسى ويژه او صورت گرفته است.
در مقابل اين نظام ميانگين،دو طرح ديگر قرار گرفته:يكى افراط در جنبه عقلى دادن
به انسان در عبادت،و رفتار او را همچون فكر مجرد بحساب آوردن،و از همه قالبهاى حسى
در عبادت بيرون رفتن باين منطق كه تا وقتى مطلق را يعنى خداى بىنهايت را هيچ مكان
و زمانى نيست و او را چيزى از عوارض مادى محدود نمىكند،پس بايد عبادتش هم بر اساس
مطلق انجام شود و به صورتى پياده گردد كه فكر و توجه نسبى انسان بتواند با
خداوند،با حقيقت مطلق به مناجات و راز و نياز پردازد.
اين روش را آئين اسلام نمىپذيرد،زيرا درست است كه در اسلام به جنبه فكر و تعقل
عبادت توجه ويژهاى مبذول شده،تا جائى كه در حديث آمده است«تفكر ساعة افضل من
عبادة سنة»زمان كوتاهى را به تفكر سر كردن بهتر از يكسال عبادت است».
ليكن به اين حقيقت نيز اسلام معترف است كه انديشه خاضعانه هر چند متوجه روح
عبادت در هر عمقى از ضمير آدمى نفوذ كند،نمىتواند همهى جاهاى خالى آن را پر كند و
انسان را بتمام وجودش به حقيقت مطلق برساند،زيرا انسان فكر محض نيست.
از اين پايگاه فكرى كه با واقعيت انسان در خارج تطبيق كامل دارد،طرح عبادات
اسلامى، ريخته شده نماز گزارى كه در نمازش نيت مىكند عبادت فكرىاش را انجام داده
و از همان آغاز كه نمازش را با«الله اكبر»افتتاح كرد خداى خود را از حدود و موازين
مادى و تشبيهات ظاهرى منزه گردانيده است،ولى او در عين حال خانه كعبه را براى
عبادتش شعار قرار مىدهد تا بدين وسيله پرستشش را در فكر و حس خود،در منطق و عاطفه
خود و در تجريد عقلى و وجدان حسى خود زنده كرده باشد.
طرح ديگر در جنبه حسى تفريط ميكند و از عبادت بجاى شعور،شعائر و بجاى واقعيت،
نشان و علامت مىسازد.و به جاى توجه به رمز پرستش،به شعائر آن اكتفا مىكند و به
جاى توجه به رمز پرستش،به شعائر آن اكتفا مىكند و به جاى مدلول واقعى آن،به
اشارههاى حسى آن،بسنده مىشود.و بدين وسيله انسانى كه در عبادتش خدا را از شرك و
بتپرستى منزه مىنمايد،به صورتى ديگر در دامن شرك و بت پرستى فرو مىغلطد. اين
رفتار بكلى مفهوم پرستش را از ريشه بر ميكند و روح عبادت را كه بايد بعنوان
وسيلهاى براى ايجاد رابطه انسان با خدايش در مسير تكاملى او بكار افتد،تعطيل
مىكند و از آن وسيلهاى براى ايجاد ارتباط با مطلقهاى دروغين،مىسازد.
اين خدايان شرك يا مطلقهاى دروغين همه در آغاز رمز و اشارههائى براى نشان دادن
مطلق راستين بودهاند،ولى با تجريد ذهنى لباس مطلق بآنها پوشانيدهاند.و بدين وسيله
پرستشهاى تقلبى بجاى اينكه پيوندى با خدا ايجاد كند،پردهاى بين انسان و خدايش
ايجاد نمودهاند.
اسلام بشدت با اين ظاهر پرستىها مبارزه مىكند و عبادت را از اين گونه رفتار
شرك آميز منزه مىداند،بت پرستى را به هر شكل كه باشد محكوم مىگرداند.اسلام بتها
را فرو ريخت و خدايان ساختگى را نابود كرد و اجازه نداد هر چيزى را به اسم رمز و
علامت و اشاره تجسمى از خداى مطلق گرفته آن را بپرستند،ليكن عميقا بين بتى كه شكست
و مفهوم قبلهاى كه خداوند با افاضات عينىاش بر آن مكان،نماز را بدانجا مربوط
گردانيده تا جنبه حسى عبادت كننده نيز ارضا گردد،ولى بت پرستى در حقيقت چيزى جز
كوشش انحرافى براى ارضاى اين جنبه حسى نيست و آئين اسلام توانسته است جلو اين
انحراف موضع گرفته بايستد و آن را با روش سالمى تصحيح كند.براى همآهنگى بين نياز به
عبادت خدا به عنوان وظيفه پرستش مطلق و بين وابستگى به محسوسات بحكم اينكه عبادت
كننده انسانى است از عقل و حس تركيب شده تا بتواند خداى خود را از طريق حس و عقل هر
دو بپرستد و انجام وظيفه كند،نظام عبادات اسلامى مطابق طرحى كه ياد شد مقرر
مىدارد.
4- جنبه اجتماعى پرستش
بنياد پرستش را،ارتباط انسان با خدا تجسم مىبخشد.با اينكه مواد اين رابطه از
عناصرى پايدار و استوار تشكيل شده،با اين حال در آئين اسلام بايد به روشى برگزار
گردد كه در بسيارى از اوقات،وسيلهاى براى برقرارى رابطه برادرى بين انسانها باشد
و مقصود ما از جنبه اجتماعى پرستش،همين است.
برخى از عبادات در عنوانش،تجمع و گردهمآئى،و ايجاد روابط اجتماعى بين برگزار
كنندگان، منظور شده مانند«جهاد»كه در آن از جنگجويان خدا پرستخواسته شده،براى جنگ
با دشمن،صفوف خود را از واحدهاى جنگى سازمان داده شده،تشكيل دهند.
برخى از عبادات هر چند خود عبادت،گردهمآئى نيست،ولى از عبادت كنندگان به
صورتهاى مختلف خواسته شده آن را با گردهمآئى برگزار كنند تا رابطه انسان با خدا و
رابطه انسان با انسان برادر،در يك عمل انقلابى يك جا صورت گيرد.
در نمازهاى واجب به همين منظور«جماعت»تشريع شده تا عبادت فردى در آنها به عبادت
جمعى تغيير شكل دهد،و رشته مردمى در آن مستحكم گردد،و نماز كه عبادتى روانى است در
ميان وحدتى كه نتيجه عمل دستجمعى است،برگزار شود.
وظيفه حج در زمان و مكانى معين بايد انجام شود تا همه كسانى كه آن را برگزار
مىكنند در يك زمان و يك مكان همديگر را درك كنند و عمل آنها به شكل عمل گروهى
پياده شود.
حتى وظيفه روزه كه طبعش يك عمل فردى است به مراسم عيد فطر مربوط مىشود تا اين
فريضه فردى را در يك چهره اجتماعى جلوه دهد.
و بين روزه داران وسيله نشاط حاصل از پيروزى بر شهوات و تمايلات،روز عيد پيوند
اجتماعى برقرار گردد.
وظيفه زكات نيز به صورتى برگزار مىگردد كه رابطه انسان با خدا را در قالب
اجتماعى در آورد،زيرا رابطه با ولى امر(مجتهد فقيه)كه زكات را به او مىسپارند يا
با فقير كه مستقيما دريافت مىدارد يا به مؤسسه خيريهاى كه به حسابش مىريزند،زكات
را قالب اجتماعى جلوه مىدهد.
همينطور ملاحظه مىكنيم روابط اجتماعى به اشكال مختلف در كنار روابط عبادى بين
انسانهاى برگزار كننده،كه عمل خود را براى خداوند انجام مىدهند،برقرار مىشود و
اين نيست مگر به خاطر تاكيد بر اين مطلب كه روابط پرستش در زندگى انسان،نقش اجتماعى
دارد و تنها هنگامى موفق خواهد بود كه در رهبرى روابط اجتماعى،نيروى سازندهاى به
وجود آورد و بنحو شايستهاى بين صفوف خلق هم آهنگى ايجاد كند.
جنبه اجتماعى عبادت،وقتى به اوج خود مىرسد كه شعائر پرستش در پايگاههاى
اجتماعى، رمز وحدت باشد و صفوف امت اسلام را بوحدت رهبرى كند.
«قبله»يا بيت الله الحرام شعار وحدت است كه آئين اسلام از ميان قوانين عبادت و
نماز آن را مطرح كرده است.اين شعائر تنها بعد دينى ندارد،بلكه بعد اجتماعىاش رمز
وحدت و اصالت اين امت است.
از اين رو وقتى قبله جديد توجه به«مسجد الحرام»تشريع شد،مسلمانان مواجه با
شرارتهاى جديدى از ناحيه سفيهان و نابخردان قوم شدند كه قرآن از آنها پرده برداشته
است اين نابخردان مفهوم اجتماعى قانون را فهميده بودند كه شرارت مىكردند،اينان
متوجه شدند كه قبله يكى از مظاهر شخصيت،اين امت است كه خداوند عنوان امت وسط به
آنها داده و شاخص وحدت آنان است.
در اينجا گذشته از آنچه درباره نظام كلى عبادات و خصوصيات كليه آنها بطور عموم
در زندگى انسان برشمرديم.بايد متذكر شد هر عبادتى امتياز ويژهاى دارد و اثر خاصى
در روح عبادت كننده بجاى مىگذارد و هر كدام به شيوه خاصى راه تمدن را به سوى انسان
مىگشايد.
ما فرصت بحث گسترده در زمينه يك يك عبادات را به گفتار ديگرى موكول مىكنيم.من
از برخى از شاگردانم خواستهام تا اين خلاء را پر كنند.
از خداوند استمداد مىطلبم و دست تضرع به درگاهش مىگشايم تا ما را از شرف
عبادتش محروم نسازد و ما را در زمره بندگان مورد پسندش قرار داده با لطف و عنايت
بىدريغش بر ما ببخشايد كه رحمتش همه جا را گسترده است.
«و چرا من او را نپرستم،او كه مرا آفريده و بازگشتم بسوى اوست»
اين نوشته بتاريخ دوم جمادى الاولى سال 1396 هجرى قمرى پايان يافت.خداى رب
العالمين را سپاس و درود و سلام بر محمد و راهبران راستين دودمانش.
پىنوشتها
1- خدايا من عاليترين پايگاه عزتم را كمترين دريوزگى عبادتت مىدانم.
2- دنياى شما نزد من از آب بينى بزى،بيمايهتر است.
3- مقصود از نياز به برقرارى ارتباط با مطلق،پيوند با يك قدرت و نيروئى است كه
بتواند به تامين نيازهاى انسان بطور گسترده و عام در تمام مراحل زندگىاش در اين
دنيا بپردازد و تامين آيندهاش در جهان ديگر بنمايد.از آنجا كه خواستهاى انسان در
دوران زندگى مادى پيوسته موقت و زودگذر است،زيرا ناشى از نيازى مرحلهاى و موقت
مىباشد.از اين رو مىكوشد تا با مطلق ارتباط بر قرار كند.در توضيح اين مطلب بايد
گفت!
از گاهى كه انسان به دنيا مىآيد با مراقبتها و كمكها و هدايتهاى ديگران
زندگىاش را آغار مىكند.و هر گاه اين مراقبتها صورت نگيرد،فرزند انسان نخواهد
توانست جانى سالم بدر برد و زندگىاش را ادامه دهد.ضعف و ناتوانى انسان در حفظ و
استقلال زندگى مادى، نشانه يك وابستگى بنيادى در زندگى عمومى است«خلق الانسان
ضعيفا»چيزى كه هست در مقام درك و فهم انسان،نيازهاى مادى و وابستگىهاى حسى و عاطفى
كه همه محدود و نسبى هستند زودتر جلب توجه او را مىكنند تا نياز مطلق.
نيازهائى كه به خوراك و خواب و امنيت و راحت انسان مربوط مىشود تا نياز به
چيزهاى ديگر كه نياز به مال و جاه و شهوت و عواطف خانوادگى و ميهنى و ملى و
حقيقتخواهى و علم طلبىاش را و ساير نيازهايش را اين نيازها همه از حد موقت و
مرحلهاى تجاوز نمىكند و نمىتواند براى انسان نيازى پايدار و همه جائى و همه حالى
باشد،ولى نياز به مطلق يعنى خالق آفريننده جهان و انسان كه براى او حدى كه او را
محدود كند وجود ندارد،و نسبت به انسان هم مشمول مرحله خاص و نياز موقتش نيست،نيازى
است پايدار و ثابت در مقابل نيازهاى ديگر كه وقتى تامين شد به فكر مرحله بعد
مىافتد و در يك حد توقف نمىكند. نيازهاى نسبى اين چنيناند.انسان آنها را وقتى به
نيازش رسيد پشتسرمىگذارد و به مرحله ديگر مىپردازد.
4- لا تجعل مع الله الها «آخر فتقعد مذموما»مخذولا(اسرا/22)
5- يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه (انفاق/6)
6- و من جاهد فانما يجاهد لنفسه ان الله لغنى عن العالمين(عنكبوت/6).
7- فمن اهتدى فانما يهتدى و من صل فانما يضل عليها(زمر/41)
8- نور/39«اعمال كافران همچون سرابى در بيابان،تشنه را به فكر آب مىاندازد و
چون بدان دستيابد آن را ناچيز داند و خداوند در نزد خود پيدا كند»
9- ما تعبدن من دون الله الا اسماء«سميتوها انتم و آباءكم ما انزل الله بها من
سلطان (يوسف/40).
10- ا ارباب متفرقون خير ام الله الواحد القهار (يوسف/39)
11- ذلكم الله ربكم له الملك و الذين تدعون من دونه ما يملكون من قطمير
(فاطر/13).
12- نساء/65«چرا در راه خدا و در راه مردان و زنان و كودكان مستضعف جنگ
نمىكنيد...؟
13- ان استطعت ان لا تاكل و لا تشرب الا الله فافعل .
14- اعتكاف-بمعنى گوشه گيرى از خلق و بعبادت پرداختن در مسجد استحداقل اين
انزوا سه روز است كه روزها را بايد روزه گرفت و جز براى ضرورتى از مسجد خارج نشد
اعتكاف را احكامى است كه در كتب فقه مستعرضاند.