مبحث چهارم : انشا و ابزار اذن
1- انشاى اذن
قصد با رضا تفاوت دارد. اذن دهنده از نظر روانى پيش از آنكه قصد انشا نمايد و
ماهيت حقوقى اذن را به وجود اعتبارى ايجاد كند، مراحلى را طى مىكند؛ مثلاً، مورد
اذن را تصور مىكند، سپس سود و زيان خويش را مىسنجد تا به مرحله رضايت به دادن اذن
مىرسد. پس از آن، آخرين مرحله تصميم، يعنى قصد انشا پديد مىآيد.
الف - سلامت قصد و رضا
انشاى اذن همانند انشاهاى ديگر بايد بر پايه اراده سالم باشد. بنابراين اگر كسى
قصد جدى به دادن اذن نداشته باشد و هدف او شوخى، ياوهگويى، تشويق و يا تهديد ديگرى
باشد، در حقيقت اذن نداده است. همچنين اذنى كه از شخص ديوانه، غافل، مست و بىهوش
صادر مىشود صحيح نمىباشد. نيز اذنى كه به طور صورى داده مىشود و شخص وانمود
مىكند كه قصد دارد، ولى در حقيقت هدف ديگرى داشته باشد، معتبر نيست. قانون مدنى در
مقام بيان سلامت قصد و رضا در مورد عقد اعلام مىكند:
«اگر كسى در حال مستى يا بىهوشى يا در خواب معامله نمايد، آن معامله به واسطه
فقدان قصد باطل است».(1)
همچنين در مورد بعضى از ايقاعات مثل طلاق صريحاً مىگويد: طلاق دهنده بايد... قاصد
و مختار باشد.(2)
ب - اشتباه
از قانون مدنى در مواد مربوط به اشتباه در قراردادها، اشتباه در جهات گوناگون
را مىتوان استنباط كرد. برخى از آنها مانند اشتباه در نوع عقد و تراضى، در اذن كه
از شمار ايقاعات است مورد بحث نمىباشد. ولى از آنجا كه اشتباه در مأذون يا مورد
اذن مىتواند به انگيزهاى كه قصد اذن دهنده از آن ناشى شده است، خلل وارد كند و در
نتيجه سالم بودن قصد او را مورد ترديد قرار دهد. مىتوان عقيده داشت: چنين اذنى
فاقد اعتبار است.
اشتباه در سمت:
قانون مدنى، اجازهاى را كه به علت اشتباه در داشتن سمت انجام گيرد، معتبر
نمىشناسد و معاملهاى را كه شخص مالك يا نماينده او از روى اشتباه با عنوان فضولى
انجام داده است، متوقف به اجازه بعدى او مىكند. در حقيقت، قانون مدنى اجازه ضمنى
فرد را كه از اقدام به معامله ناشى مىشود، در نفوذ آن كافى نمىداند.(3)
بىترديد از نظر قانون بىاعتبارى اين اجازه از اشتباه در عنوان و انگيزه ناشى
مىشود. زيرا رضايت او به انجام اين معامله مبتنى بر عنوان فضول مىباشد كه ممكن
است در صورت اطلاع از عنوان واقعى خود، اعم از مالك يا نماينده بودن، به چنين
معاملهاى رضايت ندهد.
بنابراين اگر غاصب به جهتى مانند ارث، مالك مال مغصوب گردد، ولى بدون آگاهى از اين
موضوع به ديگرى اذن در تصرف در آن مال را بدهد، نمىتوان چنين اذنى را تلقى به قبول
كرد. زيرا وى او در عنوان خويش اشتباه كرده و اراده او بر چنين اشتباهى استوار
گرديده است. از اينرو معلوم نيست در صورت آگاهى از عنوان مالكيت نسبت به مورد اذن،
باز به چنين امرى اقدام مىنمود.(4)
اشتباه در شخصيت مأذون:
از اشتباهات ديگر كه اذن را بىاعتبار مىسازد، اشتباه اذن دهنده در شخصيت
مأذون است. مثلاً، شخصى به اعتقاد اينكه ديگرى از دوستان اوست، به او اذن در
استفاده از خانه يا باغ خويش يا انجام عمل حقوقى مىدهد، در صورتى كه در واقع مخاطب
دوست او نمىباشد، آيا در اين صورت، اذن واقع شده است و تصرف مخاطب در خانه يا باغ
مورد اذن، مباح و قانونى است؟ يا مخاطب از تصرف در آن ممنوع است؟ و نيز آيا معامله
انجام شده صحيح و نافذ است يا فضولى و موقوف بر اجازه مىباشد؟
به نظر مىرسد اين گونه موارد را بتوان بر دو دسته تقسيم كرد: گاهى متعلق اذن عنوان
مىباشد و در مواردى اذن به اشخاص خارجى تعلق مىگيرد. در صورت اول، اذن واقع نشده
و مخاطب در تصرّف مأذون نيست، ولى در صورت اخير اذن محقق شده است. مثلاً، مالك باغى
كه به ديگرى اذن در استفاده از باغ خود را مىدهد، به دو صورت ممكن است اذن دهد:
گاهى، مأذون را فردى از عنوان معينى تلقى مىكند و بر اين اساس به او اذن مىدهد؛
مثلاً، او را با عنوان دوست مخاطب قرار داده، مىگويد: «دوست من، از ميوههاى باغم
بخور.» و در پارهاى موارد شخص مأذون را مخاطب قرار داده، مىگويد: «فلانى! از
ميوههاى باغم استفاده كن.» در فرض نخست، مخاطب در تصرف مأذون نمىباشد، در حالى كه
در گونه اخير، مخاطب مىتواند در ميوههاى باغ تصرف كند.
سرّ مسئله در اين است كه در فرض اخير اراده اذن دهنده به شخص مخاطب تعلق گرفته است،
اگر چه اراده او از اين پندار ناصواب ناشى گرديده كه مخاطب دوست او مىباشد، در
حالى كه در فرض اول اذن به عنوان تعلق گرفته و عنوان هم بر مخاطب صدق نمىكند.
بنابراين مخاطب هم به لحاظ عدم انطباق عنوان بر وى و هم به جهت عدم تعلّق اذن به
شخص او، مجاز به تصرف در باغ نيست.
ج - اكراه
قانون مدنى، عقد از روى اكراه را نافذ نمىداند.(5)
زيرا در عقد اكراهى قصد مبتنى بر رضايت مغشوش است و انگيزه شخص در اقدام به معامله،
ترس از انجام تهديد مىباشد. همين مبنا، موجب مىشود كه نفوذ ايقاعى كه ناشى از
اكراه است، نپذيريم.
جاى اين پرسش هست كه: آيا ايقاع ناشى از اكراه به كلى باطل است يا آنكه صحيح است،
ولى غير نافذ و متوقف بر اجازه بعدى مكره مىباشد؟ فقه اماميه، از بطلان ايقاع
اكراهى طرفدارى مىكند. قانون مدنى نيز در برخى از ايقاعات، مثل طلاق(6)
و ابرا،(7)
اختيار انشا كننده ايقاع را شرط دانسته است كه اين خود، تمايل قانونى مدنى را به
نظر مشهور فقيهان اماميه نشان مىدهد. به نظر مىرسد، حكم به عدم نفوذ معامله ناشى
از اكراه و نافذ دانستن آن پس از الحاق رضايت مكره، حكمى استثنايى است كه قانون
مدنى در مورد عقود بيان كرده و نمىتوان آن را به ايقاعات تسرّى داد.
حتى اگر ايقاع ناشى از اكراه را باطل ندانسته و با اجازه بعدى مكره نافذ بشماريم،
به نظر مىرسد، اذن ناشى از اكراه باطل است. و رضايت بعدى نمىتواند اذن اكراهى
پيشين را مؤثر گرداند؛ زيرا در نظر عرف انشايى اذن محسوب مىشود كه بر رضايت غير
مشوب و به دور از اكراه استوار باشد و عرف، در حقيقت اذن مبتنى بر اكراه را اذن
نمىداند. از اينرو، اذن اكراهى از آغاز باطل است و اجازه بعدى نمىتواند امر باطل
و معدوم را دوباره زنده كند.
د - تعليق در اذن
قانون مدنى عقد را به دو قسم منجَّز و معلَّق تقسيم كرده است، در تعريف عقد
منجّز و معلّق مىگويد:
«عقد منجّز آن است كه تأثير آن بر حسب انشاء موقوف به امر ديگرى نباشد والاّ معلق
خواهد بود».(8)
با توجه به تقسيم مذكور و با عنايت به اصل صحت در عقود و اينكه قانون مدنى از عقد
معلق منعى نكرده است، مىتوان نتيجه گرفت كه جز در مواردى كه قانون صريحاً عقد
معلقى را باطل مىداند، عقود معلق صحيح و نافذند.(9)
در ايقاعات نيز - همانند عقود - دليلى بر بطلان قانونى نداريم و به نظر مىرسد جواز
تعليق در عقود، ترديد در صحت ايقاع معلّق را از ميان برمىدارد. چرا كه هر دو، عملِ
حقوقى بوده و در نوشتههاى فقهى نيز بحث از تعليق در عقد و ايقاع با يك عنوان مطرح
گرديده است؛ به طورى كه دليلى بر تفكيك آن دو از هم وجود ندارد. بنابراين جز در
مواردى كه قانون به صراحت ايقاع معلق را باطل اعلام كرده است، ايقاع معلق صحيح و
معتبر است.(10)
بسيارى از فقيهان اماميه عقد و ايقاع معلق را باطل مىدانند(11)
و برخى از آنان ميان تعليق در انشا با تعليق در منشأ قايل به تفصيل شده، تعليق در
منشأ را صحيح مىدانند.(12)
طبق نظر برخى ديگر از صاحب نظران پارهاى از عقود و ايقاعات معلق صحيح مىباشد.(13)
اذن معلق نه تنها بر اساس قانون مدنى صحيح است، بلكه از نظر فقيهان نيز نافذ
مىباشد.(14)
در حقيقت، معلق بودن اذن در نوشتههاى فقهى مسلم و مفروغ عنه انگاشته شده است. از
اينرو گاهى براى اثبات جواز تعليق در وكالت به شباهت آن با اذن استدلال مىشود.(15)
بنابراين حتى اگر ايقاع معلق را باطل بشماريم، نبايد در صحت اذن معلق ترديد كنيم.(16)
از مطالب پيشين مىتوان دريافت كه اقسام گوناگون اذن ممكن است به صورت معلق صادر
شود؛ مثلاً، مالك يا نماينده او مىتواند به ديگرى اذن دهد كه خانه وى را بفروشد يا
به ديگرى اجاره دهد، ولى اذن خود را به امورى مانند افزايش قيمت يا مال الاجاره
خانه، معلق سازد. يا پدر مىتواند به فرزند خود اين گونه بگويد: «در صورتى كه در
امتحانات آخر سال موفق شدى، در استفاده از اتومبيل من مأذونى».
2 - ابراز اذن
ابراز اراده از لوازم غير قابل ترديد در عقود است. تراضى، هنگامى واقع مىشود
كه بين دو طرف قرارداد، ارتباط برقرار شود؛ آنان بايد مقصود يكديگر را دريابند و
پس از تأمل در آن به توافق برسند و رسيدن به اين نتيجه، بدون ابراز و اعلام اراده
ممكن نيست.
الف - نقش اعلام اراده در ايقاع
از آنجا كه در ايقاع تنها يك اراده مؤثر است و تحقق اثر ايقاع به اراده ديگرى
موقوف نمىباشد، عدهاى از حقوقدانان تصور كردهاند كه در ايقاع اعلام اراده لازم
نيست.(17)
به عقيده آنان، ايقاع از اراده واحد تولد مىيابد و همان اراده حقيقى براى ايجاد آن
كافى است و كاشف خارجى در تحقق آن تأثيرى ندارد، مگر آنكه قانون در مورد خاصى به
لزوم كاشف تصريح كند. بنابراين آنچه در عقد، طرفين را به اعلام اراده ملزم
مىنمايد، همانا آگاهى يافتن آنان از اراده يك ديگر و رسيدن به توافق و نيز توانايى
براى اثبات آن در صورت لزوم است، و اين امر در ايقاع ضرورتى ندارد.(18)
چنين به نظر مىرسد كه ابراز و اعلام اراده تنها به دليل آگاه نمودن طرف قرارداد و
يا اثبات انشاى درونى ضرورت ندارد، بلكه در تحقق خود عقد نيز مؤثر است. به همين
خاطر است كه عقد به مجرد قبول محقق مىگردد، هر چند ايجاب كننده از آن آگاهى نيابد.
افزون بر آن، ايقاع همانند عقد با حقوق ديگران پيوند مىخورد؛ گاهى حقى به سود
ديگرى ايجاد مىكند، يا امتيازى به نفع ايقاع كننده به وجود مىآورد و يا قراردادى
را برهم مىزند، در نتيجه بايد در برابر ديگران اثبات و اجرا گردد. براى اجرا، لازم
است ديگران از مفاد آن آگاه شوند تا آن را رعايت كنند و در مقام اثبات نيز، بايد
اراده ابراز شود تا بتوان آن را احراز كرد.(19)
بررسى مواد قانونى ناظر به ايقاعات حاكى از آن است كه از نظر قانون مدنى اعلام
اراده در ايقاع ضرورى است. ماده 247 ق.م. رضاى باطنى مالك را بدون آنكه به وسيله
ابراز، به صورت اذن يا اجازه تحقق يابد در تنفيذ معامله فضولى كافى نمىداند و ماده
248 ق.م. در مورد اجازه عقد فضولى، ابراز از طريق لفظ يا فعل را لازم مىشمرد. در
مورد فسخ، ماده 449 ق.م. مقرر مىدارد:
«فسخ، به هر لفظ يا فعلى كه دلالت بر آن نمايد، حاصل مىشود».
و در زمينه اسقاط حق نيز ماده 822 ق.م. مىگويد:
«حق شفعه قابل اسقاط است و اسقاط آن به هر چيزى كه دلالت بر صرف نظر كردن از حق
مزبور نمايد واقع مىشود».
همچنين در مورد طلاق، قانون مدنى به ضرورت اجراى صيغه طلاق و حضور دو نفر مرد عادل
كه طلاق را بشنوند، تصريح كرده(20)
و در رجوع از طلاق نيز كاشفخارجى را لازم شمرده است.(21)
قبول و رد تركه نيز، بايد صريحاً يا ضمناً با كاشف خارجى همراه باشد و قبول يا رد
آن به صرف رضا و قصد درونى يا كراهت باطنى واقع نمىشود.(22)
ب - لزوم ابراز اذن از ديدگاه فقيهان
بررسى نظريات فقيهان اماميه نيز، لزوم اظهار اراده را در اعمال حقوقى يك طرفه
از جمله اذن تأييد مىكند.(23)
به جهت رعايت اختصار تنها به بيان نظر عدهاى از آنان در مورد اذن اكتفا مىكنيم.
شيخ انصارى، با آنكه در مواردى به نظريه كفايت رضاى باطنى در تنفيذ معامله فضولى
مايل شده است، تصريح مىكند:
ىتا زمانى كه رضاى باطنى از طريق مظهر و كاشف خارجى ابراز نگردد اذن محقق
نمىشود».(24)
امام خمينى، در اين باره اعلام مىكند كه ابراز و اظهار در وقوع اذن، مؤثر مىباشد
و بدون آن اذن واقع نمىشود.(25)
سيد محمد كاظم يزدى در پاسخ اين پرسش كه آيا اعمال حقوقى واقع بر مال ديگرى تنها به
استناد رضاى باطنى او، نافذ است يا نه مىگويد:
«مجرد رضاى باطنى، كافى در خروج تصرفات مذكوره از حد فضوليت نيست بلكه لابدّ است از
مبرز و مظهرى از قول صريحاً يا فحوا يا فعلى كه كاشف از رضا باشد؛ به نحوى كه صدق
اذن كند...».(26)
و محقق اصفهانى صريحاً اين نظريه را كه اعلام در تحقق اذن تأثير و نقشى ندارد باطل
مىشمرد.(27)
اما همچنان جاى اين پرسش مهم هست كه آيا اعلام بايد در حضور مأذون صورت گيرد، يا
اصولاً حضور مخاطب اعم از مأذون يا ديگرى در تحقق اذن نقشى ندارد.
به نظر چنين مىرسد كه حضور شخصى كه به او اذن داده مىشود، براى تحقق اعلام و در
نتيجه وقوع اذن مدخليتى ندارد. بنابراين فرد مىتواند در برابر عدهاى به شخصى كه
در آن جمع حضور ندارد، به امرى اذن دهد، كه اعلام به طور حقيقى واقع شده و اذن تحقق
يافته است، ولى نمىتوان انتظار داشت كه اذنى بدون حضور هيچ مخاطبى به نفع فرد يا
افرادى تحقق يابد. زيرا قصد جدى و واقعى شخص براى اظهار و اعلام اراده در هر عمل
حقوقى از جمله اذن، زمانى تحقق مىيابد كه در برابر او فردى حاضر باشد كه بتوان
نسبت به او اراده را اظهار نمود، وگرنه شخص عاقل هيچگاه اراده جدى براى ابراز
نخواهد داشت و چنين لفظ يا فعلى در واقع نمىتواند به معناى ابراز و اعلام اراده
باشد.
بنابراين، آگاهى ديگران در تحقق ايقاع نقشى ندارد و اعلام اراده به معناى اطلاع
ديگران از وقوع ايقاع نمىباشد، بلكه حضور مخاطب تنها براى تحقق اعلام لازم است. از
اينرو با اعلام اراده، ايقاع به وقوع مىپيوندد، هر چند كسى كه در ايقاع ذىنفع
مىباشد از آن آگاهى نيابد. اين نكته از بررسى مواد قانونى ياد شده قائل دريافت
است. زيرا هيچيك از مواد مزبور براى آگاهى ديگران در وقوع ايقاع نقشى قايل نشده
است. در نتيجه حكم ماده 680 ق.م. كه عزل وكيل را قبل از رسيدن به او مؤثر نمىداند،
استثنايى و ويژه مىباشد.
در حقوق فرانسه، بعضى از نويسندگان ايقاعات را به دو دسته تقسيم كردهاند: ايقاعاتى
كه اعلام اراده واقع كننده در وقوع آن كافى است، و ايقاعاتى كه به صرف اعلام اراده
تحقق نمىيابد و بايد به اطلاع ديگرى برسد.(28)
گفتنى است در حقوق كشورهايى مانند مصر،(29)
سوريه، ليبى(30)
و عراق(31)
بعضى از ايقاعات مانند ابرا تا زمانى كه به اطلاع ديگرى (مديون) نرسد، مؤثر
نمىباشد.
ج - وسايل ابراز اذن
قصد انشا به تنهايى براى تحقق اذن كفايت نمىكند و بايد به وسيلهاى ابراز
گردد.(32)
قانون مدنى نيز براى اعتبار عقد، مقرون بودن قصد انشا را به امرى كه كاشف از قصد
باشد لازم مىداند.(33)
لفظ، اشاره، فعل و نوشته وسايلى هستند كه از طريق آن قصد انشاى اذن اعلام مىگردد.
اين تصور كه اذن تنها از طريق لفظ ابراز مىگردد، بر خلاف فقه و قانون مدنى است و
برخى از فقيهان، ضمن رد اين نظر، تصريح مىكنند كه اذن مىتواند از طرق ديگر نيز
ابراز گردد.(34)
سكوت نيز با توجه به قراين و شواهد، گاهى حاكى از انشاى رضايت است. از اين رو،
وسايل ابراز اذن را ذيل عناوين: لفظ، عمل و سكوت در پى مىآوريم:
1 - لفظ:
آنچه معمولاً در اعمال حقوقى، از جمله اذن، در اعلام قصد انشا به كار مىرود،
لفظ است. زيرا لفظ رساترين چيزى است كه انسان از طريق آن مىتواند مقصود خويش را به
ديگران بفهماند. به اين ترتيب، براى ابراز اراده انشايى در اذن، به الفاظ يا كلمات
ويژهاى نياز نيست(35)
و هر لفظى كه بر قصد انشاى اذن دهنده دلالت كند براى ابراز اراده كافى است.(36)
لفظ، ممكن است به صورت صريح يا ضمنى بر اذن دلالت كند. مثلاً، اگر پدر به دختر
دوشيزه خويش بگويد: «به تو در ازدواج با فلان خواستگار اذن مىدهم»، لفظ مزبور در
اذن به نكاح صراحت دارد. چنانچه مالك به كسى اذن دهد كه براى چند ماه در منزل او
سكونت كند، گفته وى به طور ضمنى دلالت دارد: او مأذون است كه در منزل را بسته و چند
روزى به مسافرت رود. همچنين اگر كسى به ديگرى اذن در فروش خانه خود بدهد، به طور
ضمنى نسبت به انجام مقدماتى كه براى فروش آن خانه لازم است، به او اذن داده است.
در صورتى كه كسى قادر به تلفظ نباشد، عرفاً اشاره او قائممقام لفظ مىگردد. اين
موضوع به اذن اختصاص ندارد و در تمامى اعمال حقوقى و مواردى كه در آن لفظ معتبر است
- در صورت عدم امكان لفظ - اشاره جانشين آن مىگردد.(37)
اين است كه قانون مدنى به تبعيت از عرف در مورد عقود، در صورت عدم تمكن طرفين از
تلفظ، اشاره را قائممقام آن مىداند:
«در مواردى كه براى طرفين، يا يكى از آنها تلفظ ممكن نباشد، اشاره كه مبين قصد و
رضا باشد كافى خواهد بود».(38)
با اين حال، طبق اين ماده اشارهاى كه مجمل باشد و با صراحت بر قصد و رضاى انشا
كننده دلالت نكند، براى ابراز اراده كافى نيست.
2 - عمل:
فعل نيز همانند لفظ براى اعلام قصد كاربرد دارد. سيره مسلمانان از گذشته تا به
حال بر اين بوده كه در ايقاعاتى، هم چون اذن، اخذ به شفعه، اسقاط، فسخ، اجازه و
مانند آن، افعال نيز مانند الفاظ مىتوانند وسيله ابراز قصد انشا گردند. شيوع سيره
مزبور در ساليان دراز و عدم منع شارع مقدس از آن، حاكى از موافقت او و معتبر بودن
فعل در مقام انشاست، زيرا با توجه به اهميت موضوع و نياز به راهنمايى در اين امر
مهم، اگر نظر شارع با آن مخالف بود، حتماً مخالفت خويش را ابراز مىكرد و ما قطعاً
از آن اطلاع مىيافتيم.
به علاوهلفظ دراعمال حقوقى جنبه طريقيت داردو فقط براى تفهيم مقصود انشا كننده به
كار مىرود و هر عملى كه بتواند همانند لفظ مقصود فاعل را تفهيم كند براى اعلام
اراده كافى مىباشد، مگر آن كه قانونگذار در موردى براى لفظ خصوصيتى در نظر گرفته
و اعلام اراده را از طريق لفظ لازم شمرده باشد كه در اين صورت فعل نمىتواند
جاىگزين لفظ گردد. از اين رو قانون مدنى در زمينه اعلام اراده در عقود به وسيله
فعل مىگويد:
«انشاى معامله ممكن است به وسيله عملى كه مبين قصد و رضا باشد، مثل قبض و اقباض
حاصل گردد، مگر در مواردى كه قانون استثنا كرده باشد».(39)
در ايقاعات نيز قانون مدنى فعل را كاشف از اراده دانسته، آن را براى اعلام قصد كافى
مىداند. مثلاً در مورد فسخ كه از ايقاعات است تصريح مىكند:
«فسخ به هر لفظ يا فعلى كه دلالت بر آن نمايد، حاصل مىشود».(40)
در مورد اجازه نيز كه در ميان اعمال حقوقى به اذن شباهت بسيارى دارد مقرر مىدارد:
«اجازه مالك نسبت به معامله فضولى حاصل مىشود به لفظ يا فعلى كه دلالت بر امضاى
عقد نمايد».(41)
بنابراين اذندهنده همانگونه كه مىتواند اذن خويش را با تلفظ اعلام كند، قادر است
به وسيله فعلى كه كاشف از قصد اوست، اراده خود را ابراز نمايد. مثلاً، مالك خانه با
گشودن در به روى ميهمان عملاً به او اذنِ ورود مىدهد و يا با آوردن خوردنىها و
آشاميدنىها و گذاردن آن در مقابل ميهمان به صورت فعلى در خوردن خوراكىها او را
رخصت برخوردارى مىدهد.
نوشته نيز مانند لفظ مىتواند مقصود را به طور صريح بيان كند. بنابراين حتى با قدرت
بر تلفظ، مىتوان از طريق نوشته به ديگرى در انجام تصرفى - اعم از حقوقى يا مادى -
اذن داد، زيرا قانون مدنى هر چيزى را كه كاشف از قصد باشد در ابراز اراده كافى
مىداند و نوشته به خوبى مىتواند از قصد و رضايت اذندهنده پرده بردارد.
با اين حال، در مواردى كه ابراز از طريق اشاره، نوشته و فعل صورت مىگيرد، همانند
ساير موارد، ابراز كننده بايد داراى قصد انشا و رضايت باشد و عمل او - بدون ابهام و
اجمال - بر قصد انشاى او دلالت كند. از اين رو اگر نوشتهاى يافت شود كه طبق آن
مالك باغى به ديگرى در تصرف مادى يا حقوقى در آن اذن داده باشد، چنانچه در قصد
انشاى نويسنده ترديد باشد - مثلاً، محتمل باشد كه نويسنده بدون قصد يا براى تمرين
خط خويش چنين چيزى را نوشته است - نمىتوان نوشته مزبور را كاشف از قصد انشاى
نويسنده قلمداد كرد.
3 - سكوت:
سكوت، به خودى خود بر امرى دلالت نمىكند و نمىتوان آن را به عنوان مبرز و
كاشف خارجى به شمار آورد.(42)
از اينرو در صورتى كه در حضور مالك، ديگرى مال او را مورد معامله قرار دهد و مالك
سكوت كند،معامله از فضولى بودن خارج نمىشود. چرا كه سكوت با اذن و اجازه كه نوعى
ابراز مافىالضمير است متفاوت مىباشد.(43)
به علاوه، سكوت مالك ممكن است از عوامل گوناگونى ناشى شود: گاهى مالك به معامله
توجه ندارد و گاهى از انجام آن ناراضى است، ولى به علتى نمىتواند عدم موافقت خود
را ابراز كند. اين است كه ماده 249 ق.م. تصريح مىكند:
«سكوت مالك ولو با حضور در مجلس عقد، اجازه محسوب نمىشود».(44)
در صورتى كه قراين و اوضاع و احوال ضميمه گردد، ممكن است سكوت خود نوعى اعلام رضايت
باشد. مثلاً، اگر شخصى كه به عنوان غير در ملكى متصرف باشد، مدعى مالكيت آن گردد و
مالك اولى در برابر ادعاى او سكوت نمايد، از نظر قانون چنين سكوتى بىتأثير
نمىباشد و موجب مىگردد كه متصرف بتواند از حق مرور زمان استفاده كند.(45)
از موارد ديگرى كه سكوت دليل بر رضايت شناخته شده، سكوت دختر پس از پرسش و وكالت
خواهى از او در امر ازدواج است.(46)
فتواى مشهور فقيهان، آن است كه سكوت دختر در اين مورد، اذن به شمار مىآيد، زيرا
دخترى كه هنوز شوهر نكرده است،(47)
از سخن گفتن شرم دارد.از اين رو، سكوت او را بايد نوعى اعلام رضايت تلقى كرد.(48)
به نظر مىرسد، با توجه به اينكه در زمان ما غالباً دختران بدون آنكه حيا مانع
شود، رضايت خويش را صريحاً اعلام مىكنند و با عنايت به اينكه دلالت سكوت بر اذن و
رضايت در مواردى كه پذيرفته شده است، استثناى بر قواعد عمومى قراردادها مىباشد، در
صورتى كه قراين و اوضاع و احوال حكايت نكند كه سكوت دختر از روى شرم مىباشد و يا
قرينه بر عدم رضايت موجود باشد، نبايد سكوت دختر را اذن به حساب آورد.(49)
اينكه سكوت به خودى خود نوعى ابراز شمرده نمىشود و نمىتوان آن را همانند قول و
فعل حاكى از قصد انشا دانست، گاهى به صورت قاعده لا ينسب لساكت قول بيان مىشود(50)
كه قاعده «تأخير بيان از وقت حاجت قبيح است»، استثنايى بر آن به شمار مىآيد. سكوت
باكره نيز از آنجا كه مشمول قاعده اخير مىباشد از قاعده بالا استثنا شده است.
اكثر فقيهان اهل تسنن، به طور مطلق سكوت دختر باكره را اذن مىانگارند. به نظر
ايشان، اجراى عقد نكاح نسبت به مردان و زنان ثيّبه از يك طرف و دختران باكره از طرف
ديگر تفاوت دارد. رضايت گروه نخست بايد به وسيله لفظ ابراز شود؛ در حالى كه، در
مورد دختران باكره رضايت به وسيله سكوت و رد به وسيله لفظ اعلام مىشود.(51)
گذشته از استثناهاى ذكر شده، در فقه عامه موارد بسيارى آمده است كه در آن سكوت،
برخلاف قاعده، اذن و اجازه به شمار آمده است. تا جايى كه در برخى از كتابها، چهل و
پنج مورد از قاعده بالا استثنا شده است.(52)
به نظر مىرسد، با عنايت به استثنايى بودن حكم به دلالت سكوت بر اذن، به جز در
مواردى كه قرينه دلالت كند، خروج از قاعده وجهى ندارد.
پاورقي :
1- ماده 195ق.م.
2- ماده 1136ق.م.
3- ماده 255 ق.م. مىگويد: «هرگاه كسى نسبت به مالى، معامله به
عنوان فضولى نمايد و بعد معلوم شود كه آن مال ملك معامله كننده بوده است يا ملك كسى
بوده است كه معامله كننده مىتوانسته است از قبل او ولايتاً يا وكالتاً معامله
نمايد، در اين صورت، نفوذ و صحت معامله موكول به اجازه معامل است والاّ معامله باطل
خواهد بود».
4- شيخ انصارى در اين مورد مىنويسد: «و أما ادلّة اعتبار
التّراضى و طيب النفس فهى دالّة على اعتبار رضاء المالك بنقل خصوص ماله بعنوان انّه
ماله؛ لا بنقل مال معين يتّفق كونه ملكاً له فى الواقع. فانّ حكم طيب النفس و الرضا
لا يترتّب على ذلك. فلو أذن فى التصرف فى مال معتقداً انّه لغيره و المأذون يعلم
أنّه له، لميجز له التصرف بذلك الإذن». (مكاسب، ص 142)
5- صاحب عناوين در اين زمينه تصريح مىكند: «ظاهر الاصحاب أنّ
الايقاعات كالشفعه و الطلاق و الظهار و اللعان و الايلاء و النذر و العهد و اليمين
و العتق و الاقرار و نحو ذلك لايصير مراعى بحصول التراضى. بل متى ما وقع بإكراه بطل
و لا ينفع الرضا به بعد ذلك...». (عناوين، ص 359)
6- ماده 1136 ق.م. مقرر مىدارد: «طلاق دهنده بايد بالغ و عاقل و
قاصد و مختار باشد».
7- ماده 289 ق.م. در تعريف ابراء تصريح مىكند: «ابراء عبارت از
اين است كه داين از حق خود به اختيار صرف نظر نمايد».
8- ماده 189ق.م.
9- قانون مدنى، تعليق را در عقد ضمان، موجب بطلان آن شمرده است؛
طبق ماده 699: «تعليق در ضمان مثل اينكه ضامن قيد كند كه اگر مديون نداد من ضامنم،
باطل است ولى التزام به تأديه ممكن است معلق باشد».
10- قانون مدنى در ماده 1135 تعليق را در طلاق جايز نمىداند:
«طلاق بايد منجّز باشد و طلاق معلّق به شرط، باطل است».
11- ر. ك: حسن بن يوسف علامه حلى، تذكره، كتاب وكالت. (به نقل
از: احمد بن محمد مقدس اردبيلى، مجمع الفائدة و البرهان، ج 9، ص 532) همچنين شيخ
محمد حسن نجفى، در جواهر الكلام (ج 27، ص352) و سيد جواد عاملى در مفتاح الكرامة
(ج 7، ص 526) از اجماع فقها بر بطلان تعليق در عقود خبر دادهاند.
12- ابوالقاسم خويى، مصباح الفقاهة، ج 3، ص 70، و مهدى شهيدى،
سقوط تعهدات، ص 74.
13- سيد كاظم يزدى در تكمله عروة الوثقى ( ج 2، ص 120) و ميرزاى
قمى در جامع الشتات (ج 2، ص 518 و 519) وكالت معلق را صحيح دانستهاند. ميرزاى قمى
صريحاً اعلام مىكند كه تعليق با انشا منافاتى ندارد. و نيز محقق اردبيلى، تعليق در
عقود جايزه مثل قراض و عاريه را جايز شمرده و به نظريه صحت وكالت معلق تمايل نشان
داده است. (مجمع الفائدة و البرهان؛ ج 9، ص 534) صاحب حدائق اعلام مىكند: «غير از
اجماعى كه ادعا شده، دليلى بر عدم جواز تعليق در وكالت وجود ندارد». وى بر اين باور
است كه به مقتضاى اطلاق و عموم روايات وكالت معلق صحيح است. (يوسف بحرانى، الحدائق
الناضره، ج 22، ص11 و 12)
14- شيخ يوسف بحرانى تصريح مىكند كه بدون ترديد اذن معلق صحيح و
نافذ مىباشد: «... و لا شكّ فى جواز تعليقه مثل إن جئت فأنت مأذون فى الأكل و
نحوه». همان، ص 11). همچنين، سيد محمد كاظم يزدى با صراحت اعلام مىكند: «لا اشكال
فى جواز تعليق الاذن على أمر». (تكمله عروة الوثقى، ج 2، ص121، مسئله 7)
15- يوسفبن احمد بحرانى، منبع پيشين و نيز محمد كاظم طباطبايى
يزدى، همان.
16- رستمباز لبنانى در شرح المجله مىنويسد: «يجوز تعليق الإذن
بالشرط و اضافته الى المستقبل». (شرحالمجله، ص 545)
17- برخى از نويسندگان حقوقى در اين باره تصريح مىكنند: « ابراز
اراده انشايى در ايقاع، از آن جهت انجام مىگيرد كه وسيلهاى براى اثبات تحقق آن
است نه تحقق آن». (مهدى شهيدى، حقوق مدنى4، جزوه درسى، انتشارات دانشكده حقوق
دانشگاه شهيد بهشتى، ص15 و 16)
18- حسن امامى، حقوق مدنى، ج 1، ص 184 و 185 و نيز ج 4، ص 45.
19- برخى از فقها با صراحت اعلام مىكنند كه در اعمال حقوقى،
خواه عقود و خواه ايقاعات، ملاك صحت و ترتب اثر انشايى است كه به گونهاى ابراز
گردد. ميرزا حبيباللَّه رشتى در اين باره مىنويسد: «...مدار العقود و الايقاعات
على الانشاءات الكاشفة عمّا فى الضّمير فكيف يلتزم بترتّب آثارها على المعانى
النفسانية الغير البارزة بوجه». (الاجاره، ص 164).
20- ماده 1134ق.م.
21- ماده 1149 ق.م.
22- ماده 242 قانون امور حسبى مىگويد: «قبول تركه ممكن است صريح
باشد يا ضمنى: قبول صريح آن است كه به موجب سند رسمى يا عادى قبول خود را به دادگاه
اطلاع بدهند. قبول ضمنى آن است كه عملياتى در تركه نمايند كه كاشف از قبول تركه و
اداى ديون باشد؛ از قبيل بيع و صلح و هبه و رهن و امثال آن كه به طور وضوح كشف از
قبول تركه نمايد». و ماده 249 همان قانون اعلام مىكند: «وارثى كه تركه را رد
مىكند، بايد كتباً يا شفاهاً به دادگاه اطلاع بدهد... ».
23- ابوالقاسم خويى، منهاج الصالحين، ج 2، ص 21، مسئله 67.
24- شيخ مرتضى انصارى، مكاسب، ص 116 و 124.
25- امام خمينى، البيع، ج 2، ص 288.
26- سيد محمد كاظم طباطبايى يزدى، سؤال و جواب، ص 141، و نيز
عروة الوثقى، ج 2، ص 830.
27- محقق اصفهانى مىنويسد: «الرضا الباطنى ليست امضاء للعقد بل
لابدّ من اظهاره بالإذن او الاجازه». (حاشيه مكاسب، ج 1، ص 31) و در جايى ديگر در
رد قول علامه حلى تصريح مىكند: «فان أراد العلاّمة من كلامه فى المختلف عدم تأثير
للإعلام و عدم دخله فى تحقق الأذن فهو مدفوع بما عرفت... ». (همان، ص 175)
28- دموگ، تعهدات، ج 1، ش 540 مكرر.
29- ماده 371 قانون مدنى مصر، تصريح مىكند: «ينقضى الالتزام اذا
ابرأ الداين مدينه مختاراً و يتمّ الابراء متى وصل الى علم المدين و يرتدّ بردّه».
30- در اين باره ر. ك: ماده 369 قانون مدنى سوريه و ماده 358
قانون مدنى ليبى.
31- ماده 422 قانون مدنى عراق مقرر مىدارد: «لايتوقّف الابراء
على قبول المدين، لكن اذا ردّه قبل القبول ارتدّ و ان مات قبل القبول فلايؤخذ الدين
من تركته».
32- اگر چه طبق نظر برخى از حقوقدانان ابراز در ايقاعات، تنها
براى اثبات آن لازم مىباشد و در پيدايش ايقاع نقشى ندارد، ولى بر فرض قبول اين
نظريه، در مورد اذن نمىتوان چنين نظرى را پذيرفت، زيرا عرفاً اذنى كه اعلام نگردد،
اذن شمرده نمىشود.
33- ماده 191 ق.م.
34- شيخ يوسف بحرانى در اين زمينه مىنويسد: «... انّ الإذن ليس
منحصراً فى اللّفظ فضلاً عن العقد المشتمل على قيود كثيرة و احكام عديدة بل يحصل
بالاشارة و الكتابة و الفعل». (الحدائق الناضرة، ج 21، ص 151).
35- سيد محمد كاظم يزدى در مورد انشاى اجازه، تصريح مىكند كه
الفاظ و كلمات خاصى معتبر نيست: «لايشترط فى الاجازة لفظ خاص، بل تقع بكلّ ما دلّ
على انشاء الرّضا بذلك العقد بل تقع بالفعل الدالّ عليه». محمد كاظم طباطبايى يزدى
(محسن حكيم، مستمسك العروة الوثقى، ص 414)
36- حسن امامى، حقوق مدنى، ج 1، ص 181 و مهدى شهيدى، سقوط
تعهدات، ش 63 و 80.
37- مراغى حسينى در اين باره مىنويسد: «اشارة الأخرس قائمة مقام
اللّفظ فى جميع ابواب الفقه كما فى قرائته و تلاوته و ذكره فى صلواته و فى غيرها و
تلبيته و عقوده و ايقاعاته من اقرار أو طلاق أو غير ذلك و بالجملة كلّ مقام يعتبر
فيه اللّفظ يقوم فى الأخرس الاشارة مقامه». (العناوين، ص 217).
38- ماده 192 ق.م.
39- ماده 193 ق.م.
40- ماده 449 ق.م.
41- ماده 248 ق.م.
42- در اين زمينه ر. ك: محمد بن حسن فخر المحققين، ايضاح
الفوائد، ج 2، ص 336؛ امام خمينى، تحرير الوسيله، ج 2، ص 258، مسئله 19؛ شيخ محمد
حسن نجفى، جواهر الكلام، ج 22، ص 293؛ احمد بن محمد مقدس اردبيلى، مجمع الفائدة و
البرهان، ج 8، ص160 و جمال عبدالناصر، موسوعة فى الفقه الاسلامى، ج 2، ص 332.
43- مهدى شهيدى، حقوق مدنى 3، جزوه درسى،انتشارات دانشكده حقوق
دانشگاه شهيد بهشتى، سال تحصيلى 1367-68، ص 78 و حسن امامى، حقوق مدنى، ج 1، ص 302.
44- علامه حلى به نقل از ابن ادريس مىنويسد: «أمّا السكوت لا
يدلّ فى موضع من المواضع على الرضا الاّ إذا لميكن له وجه الاّ الرّضا فحينئذ يدلّ
عليه». (مختلف الشيعه، ج 2، ص 538)
45- ماده 748 قانون آيين دادرسى مدنى اعلام مىكند: «هرگاه عنوان
تصرف شخصى كه به عنوان غير، متصرف است تغيير يابد آن شخص از موقع تغيير عنوان
مىتواند از حق مرور زمان استفاده نمايد، اعم از اينكه تغيير عنوان به واسطه
انتقال ملك از طرف شخص ثالثى كه مدعى مالكيت بوده به متصرف باشد و يا اينكه متصرف
مدعى مالكيت شود و مالك اولى در رد مقابل او سكوت نمايد... ».
46- حسين صفايى، حقوق مدنى (2)، جزوه درسى، انتشارات دانشكده
حقوق دانشگاه شهيد بهشتى، سال تحصيلى 1357-58، ص 54 و 55.
47- لازم به يادآورى است كه اين حكم استثنايى تنها به دختر باكره
اختصاص دارد و ثيّبه را شامل نمىشود. ملا جلال الدين سيوطى در اين باره مىنويسد:
«ولو سكتت الثيّب عند الاستئذان فى النّكاح لميقم مقام الإذن قطعاً». (الأشباه و
النظائر، ص 142)
48- در اين باره رجوع كنيد به: علامه حلى، مختلف الشيعه، ج 2، ص
538؛ ابوالقاسم خويى، منهاج الصالحين، ج 2،ص 280، مسئله 1238؛ سيد محسن حكيم،
مستمسك العروة الوثقى، ج 12، ص 403؛ امام خمينى، تحرير الوسيله، ج 2، ص 258؛ يوسف
بن احمد بحرانى؛ الحدائق الناضره، ج 6، ص 43؛ محمد حسن نجفى، جواهر الكلام، ج 22، ص
293 و حسين صفايى، حقوق خانواده، ص 46.
49- سيد ابوالقاسم خويى در اين باره مىنويسد: «و يكفى فى اثبات
إذنها سكوتها الاّ اذا كانت هناك قرينة على عدم الرّضا». (منهاج الصالحين، ج 2، ص
280، مسئله 1237) همچنين سيد كاظم يزدى از اين نيز پا را فراتر نهاده و استثنا را
تنها به مواردى كه قرينه بر شرم دختر از ابراز عقيده موجود باشد، اختصاص مىدهد:
«ورد فى الاخبار أنّ إذن البكر سكوتها عند العرض عليها و أفتى به العلماء لكنّها
محمولة على ما إذا ظهر رضاها و كان سكوتها لحيائها عن النطق بذلك». (عروة الوثقى، ج
2، ص705)
50- اين قاعده در كتابهاى متعددى از اهل تسنن آمده است. از
جمله، ابن نجيم اين قاعده را به عنوان دوازدهمين قاعده در الأشباه و النظاير آورده
است. همچنين سيوطى به عنوان هيجدهمين قاعده در كتاب خويش ذكر كرده است. (الاشباه و
النظائر، ص 142)
51- محمد بن احمد ابن رشد، بداية المجتهد و نهاية المقتصد، ج 2،
ص 3.
52- زين العابدين بن ابراهيم ابن نجيم، الأشباه و النظائر، ص 154
و 156 و محمد امين بن عمر ابن نجيم، مجموعة الرسائل، ج 2،ص 383.