بى اعتبارى و ارتفاع اذن
طرح مطالب
در بخش گذشته، عناصر و اركان اذن مورد بررسى قرار گرفت. وجود عناصر تشكيل دهنده
اذن، براى تحقق اذن لازم مىباشد. فقدان اين عناصر كه به معناى بىاعتبارى اذن است،
به دو صورت مىتواند واقع شود:
گاهى از آغاز، اذن فاقد برخى از عناصر و اركان بوده است. در اين گونه موارد اذن از
ابتدا، كأنلميكن و باطل تلقى مىگردد و درنتيجه نمىتواند منشأ اثر باشد.
در پارهاى موارد، اذن با وجود شرايط و عناصر لازم تحقق مىيابد و آثار بر آن مترتب
مى شود، ولى به علل گوناگون آثار آن ادامه نمىيابد.
با توجه به موارد فوق، مطالب بخش حاضر را در دو مبحث جداگانه يادآور مىشويم:
در مبحث اول، مسئله بى اعتبارى اذن مورد بررسى قرار مىگيرد و مبحث دوم ناظر به
مواردى است كه اذن در آغاز به طور صحيح واقع شده ولى پس از وقوع زايل گشته است؛ از
اين موارد با عنوان ارتفاغ اذن ياد خواهيم كرد.
مبحث اول: بىاعتبارى اذن
اذن، براى آنكه صحيح و مؤثر باشد، گريزى از شرايط صحت، اركان و عناصر خاص خود
ندارد. براى مثال، اگر كسى به واسطه صغر يا جنون از اهليّت لازم براى دادن اذن
برخورد نباشد، اذن او صحيح نخواهد بود. اذن سفيه و صغير مميز، در امورى كه قانون
آنان را داراى اهليّت مىداند و يا ولىّ و قيّم اذن را به ايشان واگذار نموده است،
معتبر و صحيح مىباشد.
هم چنين اذن كسى كه به واسطه ورشكستگى از تصرف در اموال خويش محجور و ممنوع گرديده
است، در مورد اموال و حقوق مالى خويش باطل و بلا اثر مىباشد، اگر چه اعتبار اذن و
تصرفات او در غير اموال و حقوق مالى به قوت خويش باقى است.
در مواردى كه اذن باطل در ضمن عقودى داده شود كه اذن از اركان آن مىباشد، عقد
يادشده باطل است، زيرا اذن باطل منشأ اثر نمىباشد. از اين رو ، ركن عقد، يعنى اذن
تحقق نمىيابد.
اگر اذن از ابتدا به صورت معلّق يامشروط داده شود، در صورتى نافذ است كه شرط آن
تحقق يابد و چنان چه شرط اذن تحقق نيابد كشف مىشود كه اذن از اول باطل بوده است.
مثلاً، طبق فقه اسلامى و قانون مدنى، شوهر نمىتواند با دختر برادر يا دختر خواهر
همسر خويش ازدواج كند، مگر آنكه از همسر خويش اذن بگيرد، حال چنانچه زن به اين
شرط به ازدواج مزبور اذن دهد كه پس از نكاح، شوهر مالى را به او ببخشد، ولى شوهر پس
از ازدواج از آن خوددارى كند، درمىيابيم كه اذن و به تبع آن عقد نكاح شوهر با دختر
خواهر يا دختر برادر همسرش از اول باطل بوده است.(1)
حتى اگر شوهر در هنگام قبول شرط زن مصمم باشد كه به شرط عمل كند، چنين اذنى باطل به
شمار مىآيد. زيرا اذن به بذل مال، مشروط بوده است، نه به تصميم بر انجام آن.
سؤالى كه مىتوان در اينجا مطرح نمود آن است كه اگر شوهر نسبت به انجام عملى، خواه
عمل حقوقى و خواه عمل غير حقوقى به همسر خويش اذن دهد و پيش از عمل همسر خود راطلاق
دهد، آيا اذن او باطل است يا نه.
برخى بر اين باورند كه اذن مذكور باطل مىگردد. آنان بين موردى كه شوهر به همسر
خويش اذن داده، با موردى كه وكالت داده است، فرق قائل شدهاند و در صورت دوم وكالت
را باقى و تصرف زوجه را صحيح و نافذ مىدانند.(2)
به نظر مىرسد، دليلى بر بطلان وجود ندارد؛ خصوصاً با امكان استصحاب بقاى اذن.
البته چنانچه اذن شوهر از ابتدا محدود به زمان بقاى علقه زوجيت بوده باشد ويا از
قراين و اوضاع و احوال به گونهاى موقت بودن اذن استفاده شود، با وقوع طلاق اذن نيز
خاتمه مىيابد.(3)
باتوجه به اين نكته به نظر مىرسد تعبير به «بطلان اذن» در مسأله بالا - كه در
نوشتههاى فقهى ديده مىشود - مناسب نمىباشد. زيرا اذن در اينجا به طور صحيح حادث
گرديده است و تنها ترديد در بقاى آن مىباشد. پس عنوان زوال يا ارتفاع اذن مناسبتر
مىنمايد.(4)
مبحث دوم: ارتفاع اذن
در بحث ازبطلان اذن، مواردى مورد توجه قرار گرفت كه اذن از ابتدا به طور صحيح
واقع نشده است. در پارهاى از موارد، اذن به دليل وجود شرايط لازم، صحيح واقع
مىشود، ولى پس از تحقق به علتى از بين مىرود. اينگونه موارد را تحت عنوان ارتفاع
اذن در ذيل مىآوريم.
1 - رجوع از اذن
يكى از ويژگىهاى اذن كه پيش از اين آمد قابليت رجوع مىباشد؛ مقصود آن است كه
اذن دهنده هرگاه بخواهد مىتواند از اذن خويش برگردد.
بعضى از حقوقدانان، بر اساس مبناى خويش كه ملاك لزوم و جواز را در اعمال حقوقى
مصلحت قرار دادهاند، ملاك امكان يا عدم رجوع از اذن را نيز مصلحت و عرف عقلا
مىدانند. از اين رو، عقيده دارند نمىتوان ادعا كرد تمامى مصاديق اذن قابل رجوع
مىباشد. مثلاً، اگر كسى به ديگرى اذن دهد كه سرتيرى بر روى ديوار خانه او بگذارد،
عرف عقلا اقتضا دارد كه اذندهنده نتواند هر موقع كه خواست از اذن خويش برگردد و
برداشتن سرتير را از مأذون مطالبه نمايد. و نيز مقتضاى عرف آن است كه اذن مزبور به
صرف فوت يا حجر مأذون منتفى نگردد، بنابراين چنين اذنى لازم مىباشد.(5)
به نظر مىرسد، هنگامى كه شخصى به ديگرى اذن مىدهد، در برابر او تعهدى نمىنمايد و
حقى از خود سلب نمىكند. اذندهنده با انشاى خود به ديگرى رخصت مىدهد و امرى را بر
مأذون مباح مىگرداند و مسلّم است، اثر اذن نيز همانند ساير اعمال حقوقى تابع
چگونگى انشاست. مثلاً، اگر مالك بدون واگذارى حق انتفاع، به ديگرى اذن دهد كه از
ملك او عبور كند، در مقابل مأذون تعهدى ننموده و اين حق راكه بتواند ازعبور او
جلوگيرى كند، ازخود سلب نكرده است، بلكه فقط با انشاى اذن، ممنوعيت تصرف او را از
ميان برداشته است.
الف - محل رجوع
اذندهنده، تا وقتى مىتواند از اذن خود برگردد كه محلى براى رجوع باقى مانده
باشد.از اين رو ، اگر مورد اذن انجام گرفته است، رجوع ازآن در عملى كه واقع شده،
تأثيرى نخواهد داشت. مثلاً، اگر شخصى به ديگرى اذن به فروش مال خود را بدهد، پس از
فروش وانتقال مال به ديگرى، نمىتواند از اذن خود رجوع كند. همچنين پدرى كه به
دختر باكره خويش براى ازدواج اذن دهد، چنانچه پس ازنكاح از اذن خويش عدول كند،
رجوع او تأثيرى در نكاح سابق نخواهد گذاشت، زيرا نكاح بر اساس اذن صحيح واقع گرديده
صحيح و نافذ مىباشد.
همچنين در صورتىكه موضوع اذن تلف شود، ديگر محلى براى رجوع از اذن باقى نمىماند.
مثلاً، اگر كسى به ديگرى اذن دهد كه ازمال او انتفاع ببرد و آن مال بدون تعدى و
تفريط مأذون تلف شود، رجوع بىمعنا خواهد بود.
ب - موارد استثنا از امكان رجوع
اگر چه اذن ذاتاً قابل رجوع و عدول مىباشد، ولى درپارهاى از موارد لزوم بر
آذن دهنده عارض گرديده، اذن نمىتواند از اذن خويش رجوع كند. موارد مزبور به شرح
زير است :
اول - وجود مانع قانونى:
در صورتىكه رجوع از اذن قانوناً ممنوع باشد، اذندهنده نمىتواند از اذن خويش
رجوع كند. قانون مدنى دراين زمينه مقرر مىدارد:
«در تمام مواردى كه انتفاع كسى از ملك ديگرى به موجب اذن محض باشد، مالك مىتواند
هر وقت بخواهد از اذن خويش رجوع كند، مگر اينكه مانع قانونى موجود باشد».(6)
براى مثال، چنان چه شخصى به ديگرى اذن دهد كه مردهاى را در زمين او دفن كند، پس از
دفن مرده مالك زمين نمىتواند از اذن خويش رجوع نموده، از مأذون بخواهد كه جسد را
از زمين او خارج كند. زيرا نبش قبر طبق قانون و فقه ممنوع است.(7)
در صورتىكه مانع مزبور برطرف شود، مثلاً بر اثر تجديد نظر در قانون يا استثناى
بعضى موارد نبش قبر مجاز گردد، اذندهنده مى تواند از اذن خود رجوع كرده، خارج كردن
جسد را از قبر مطالبه كند. زيرا مانعى براى رجوع او از اذن خويش موجود نيست.
برخى از حقوقدانان، براى رفع مانع رجوع، به خروج جسد ازقبر به علت سيل، حيوان
درنده يا مشكوك بودن مرگ مثال زده و معتقدند:
«در صورتىكه جسد به يكى از اسباب ياد شده از قبر خارج شود، مالك زمين مىتواند از
اذن خود رجوع كند و ازدفن مجدد جسد در زمين خود جلوگيرى كند. چون چيزى كه مانع رجوع
مالك زمين از اذن است، نبش قبر مىباشد و آن هم مرتفع شده است».(8)
به نظر مىرسد، در مثال فوق علت آنكه مالك مىتواند از دفن مجدد جسد در زمين خود
جلوگيرى كند، رجوع از اذن نيست، زيرا مورد اذن سابق با خروج جسد از قبر مرتفع
گرديده است، بلكه دليل مسئله اين است كه دفن مجدد جسد به اذن مجدد مالك نياز دارد.
پس مانع دفن مجدد، رجوع مالك از اذن سابق نيست، بلكه فقدان اذن مجدد است. در حقيقت،
در همه مواردى كه كسى به طور مطلق به ديگرى اذن مىدهد، و از اذن شمول يا عموميت
استفاده نمىشود، با يك بار تحقق يافتن مورد اذن، خود اذن نيز مرتفع مىگردد و
ايجاد دوباره مورد اذن به اذن مجدد نيازمند است. مثلاً، اگر كسى به ديگرى اذن دهد
كه سرتيرى بر روى ديوار او بگذارد و مأذون پس از گذاردن سرتير آن را بردارد، ديگر
نمىتواند به استناد اذن قبلى سر تيرى بگذارد، بلكه گذاردن مجدد سرتير به اذن مجدد
مالك توقف دارد. از اين رو ماده 121 ق.م. با ذكر اين مثال، به صورت قاعدهاى كلى
حكم آن را به تصرفات ديگر نيز سرايت داده اعلام مىكند:
«هرگاه كسى به اذن صاحب ديوار سرتيرى گذارده باشد و بعد آن را بردارد، نمىتواند
مجدداً بگذارد مگر به اذن جديد از صاحب ديوار و همچنين است ساير تصرفات».
دوم - اشتراط اذن يا عدم رجوع در ضمن عقد لازم:
طبق ماده 120 ق.م. در صورتىكه اذندهنده به وجه ملزمى حق رجوع را از خود سلب
كرده باشد، نمىتواند از اذن خويش رجوع كند. حق رجوع به دو صورت زير از اذن دهنده
سلب مىشود:
- اذن، ضمن عقد لازمى شرط شود. چنان كه به موجب شرط ضمن فروش اتومبيل به خريدار،
اذن به عبور از ملك بايع به خريدار داده شود.
- عدم رجوع از اذن، ضمن عقد لازمى شرط شود.
اذن و عدم رجوع از اذن هر كدام به دو صورت، ممكن است در ضمن عقد لازمى شرط شوند:
يك - شرط فعل: در صورتىكه اذن به صورت شرط فعل در ضمن عقد لازم باشد، مشروطعليه
متعهد مىشود كه پس از عقد، در امرى كه تعهد نموده به مشروطله اذن دهد. همچنين
چنانچه عدم رجوع از اذن به صورت شرط فعل در ضمن عقد لازم آورده شود، مشروطعليه
متعهد مىشود كه پس از عقد لازم از اذن خويش رجوع نكند.
با شرط كردن اذن يا عدم رجوع به صورت شرط فعل در ضمن عقد لازم، اذن لازم نمىگردد،
زيرا پس از عقد، مشروطعليه مىتواند از دادن اذن خوددارى كند يا از شرط تخلف نموده،
از اذن قبلى خود رجوع كند و با رجوع او اذن پايان مىپذيرد، اگر چه مشروطله در
مقابل مىتواند از طريق حاكم، وى را مجبور به انجام تعهد نمايد و در صورتىكه اجبار
ممكن نباشد، عقد لازم رافسخ كند.
دو - شرط نتيجه : چنانچه اذن به صورت شرط نتيجه در ضمن عقد لازم درج گردد، به صرف
تحقق عقد مشروطله از طرف مشروطعليه مأذون خواهد بود و نيازى به اذن بعدى او ندارد.
چنين اذنى حتى در صورت رجوع مشروطعليه از اذن خاتمه نمىيابد. همچنين شرط نمودن
عدم رجوع به صورت شرط نتيجه در ضمن عقد لازم، موجب مىگردد كه رجوع مشروطعليه پس از
عقد بدون اثر گردد و اذن هم چنان باقى باشد. در فرض مورد بحث، تفاوتى ندارد طرف
عقدى كه در ضمن آن اذن يا عدم رجوع شرط شده است، خود مأذون باشد يا شخص ثالث.
لازم گرديدن اذن به وسيله شرط در ضمن عقد لازم، از تصريح قانون مدنى در مورد وكالت
قابل استنباط است. طبق ماده 679 ق.م.:
«موكل مىتواند هر وقت بخواهد وكيل را عزل كند، مگر اينكه وكالت و كيل يا عدم عزل،
در ضمن عقد لازمى شرط شده باشد».
شرط در ضمن عقد جايز، اذن را لازم نمىگرداند. اين بدان معنا نيست كه با بقاى عقد
جايز، اذن دهنده مىتواند از اذن خود رجوع كند. بلكه مراد آن است كه اذن دهنده هر
زمان كه بخواهد مىتواند با برهم زدن عقد جايز از اذن خويش عدول كند. ولى تا زمانى
كه عقد به حال خود باقى است، شرط ضمن آن لازم الوفا مىباشد؛ برخلاف موردى كه اذن
يا عدم رجوع در ضمن عقد لازم شرط شود كه درآن صورت، اذندهنده نمىتواند از اذن خود
رجوع كند، زيرا نمىتواند عقد لازم را برهم زند. بديهى است اگر عقد لازم به دليلى -
مانند اعمال حق خيار - منحل گردد، اذندهنده مىتواند از اذن خود رجوع كند. از اين
رو مىتوان گفت لازم الوفا بودن شرط، منوط به لازم الوفا بودن عقد است.
2 - انتفاى موضوع اذن:
با زوال موضوع اذن نيز مرتفع مىگردد.مثلاً، اگر شخصى به ديگرى اذن در انتفاع
از اتومبيل خود را بدهد، ولى پيش از استفاده مأذون اتومبيل معدوم شود، اذن زايل
خواهد شد. زيرا با از بين رفتن اتومبيل دليلى براى باقى ماندن اذن وجود ندارد.
همچنين اگر شخصى به ديگرى اذن دهد ك مالالتجارهاى را بفروشد، ولى پيش از فروش،
مالالتجاره دچار حريق شود و يا مديون به ديگرى اذن دهد كه دين او را ضمانت كند،
ولى قبل ازتحقق ضمان، داين مديون را ابرا كند، اذن به خودى خود پايان مىپذيرد.
چنانچه انجام مورد اذن به طور موقت ممتنع گردد، اذن از بين نمىرود. مثلاً، اگر
شخصى به شريك خود اذن دهد كه در مال مشترك تصرف كند، ولى آن مال به جهتى از طرف
مقامات صالحه بازداشت شود، پس از رفع بازداشت شريك مأذون مىتواند در مال مشترك
تصرف نمايد. نيز اگر راهن در فروش رهن به مرتهن اذن دهد، ولى مال مرهون سرقت شود يا
در آب غرق گردد، اذن مرتفع نمىگردد و پس از به دست آمدن آن، مرتهن مىتواند به
فروش مال اقدام كند.
هم چنين در مواردى كه موضوع اذن، مالى باشد كه به علت ملى شدن يا مصادره به موجب
قانون از ملكيت اذندهنده خارج شود، اذن منتفى مىگردد. اين گونه موارد، در حكم آن
است كه موضوع اذن از بين برود.
ارتفاع اذن به تبع انتفاى موضوع، حاكى از آن است كه وجود موضوع نه تنها براى صحت
انشاى اذن ضرورى است، بلكه بقاى موجود اعتبارى كه از انشاى پديد مىآيد نيزمنوط به
بقاى موضوع مىباشد.
چنانچه اذن دهنده عملى انجام دهد كه منافى موضوع اذن باشد، اذن از بين مىرود.مثل
آنكه مالك باغى، بدون واگذارى حق ارتفاق، به ديگرى اذن دهد كه از باغ او آب بردارد
و بعد خود به فروش باغ مزبور اقدام كند، و يا اينكه شخصى به ديگرى اذن دهد كه مال
او را بفروشد و خود پيش از اقدام مأذون، مال رابه ديگرى انتقال دهد.
در پارهاى موارد مانند مثال اخير از اقدام اذندهنده به طور ضمنى رجوع از اذن
استنباط مىشود. در صورتىكه بتوان چنين استنباطى نمود و اقدام او باتوجه به قراين
حاكى از رجوع وى از اذن باشد، مورد از مصاديق رجوع از اذن است، زيرا پيش از منتفى
گرديدن مورد اذن، اذندهنده از اذن خويش رجوع كرده است.
انحلال اذن رادر موارد بالا، مىتوان به وحدت ملاك از ماده 683 ق.م. دريافت. طبق
ماده مذكور:
«هرگاه متعلَّق وكالت از بين برود يا موكل عملى را كه مورد وكالت است خود انجام دهد
يا به طوركلى عملى كه منافى با وكالت وكيل باشد به جا آورد، مثل اينكه مالى را كه
براى فروش آن وكالت داده بود خود بفروشد، وكالت منفسخ مىشود».
3 - انقضاى مدت اذن:
در مبحث تقسيمات اذن، ياد آور شديم كه اذن دو قسم است: موقت و غيرموقت. در
صورتىكه اذن به صورت موقت داده شود، با انقضاى مدت، اذن نيز خاتمه مىيابد.
چنانكه مالك خانهاى به كسى اذن دهد كه براى يك ماه حق عبور از خانه او را دارد،
يا مىتواند از ميوههاى درختان آن بخورد با پايان يافتن مدت، اذن هم پايان
مىيابد.
شرط نمودن اذن در ضمن عقد لازم، مانع انتفاى آن بعد از پايان يافتن مدت مقرر
نمىباشد. بند اول ماده 588 ق.م. تصريح مىكند كه يكى از موارد پايان يافتن اذن،
انقضاى مدت آن مىباشد.(9)
4 - فوت اذن دهنده يا مأذون:
اذن با فوت اذندهنده منشأ و سرچشمه زاينده خود را از دست مىدهد. زيرا با فوت،
شخصيت حقوقى اذندهنده زايل مىگردد و در نتيجه اذن نيز از بين مىرود.(10)
قانون مدنى به صراحت در بند 2 ماده 588، يكى از موارد انحلال اذن را فوت معرفى
مىكند.
از طرفى نمىتوان مسئله بالا را با موضوع عزل وكيل سنجيد و گفت: زمانى اذن پايان مى
پذيرد كه مأذون از فوت اذندهنده آگاه گردد؛ چنين تصورى به نظر بىاساس مىآيد،
زيرا مورد عزل وكيل موردى استثنايى و بر خلاف قاعده مىباشد. در عقود جايز، اصل آن
است كه هر طرف مىتواند آن را برهم زند، خواه در حضور طرف ديگر و خواه در غياب او.
از اين رو، قانون مدنى صريحاً در ماده 678 فوت موكل را موجب انحلال وكالت معرفى
مىكند.(11)
لزوم اذن، از طريق شرط در ضمن عقد لازم موجب نمىشود كه با فوت اذن دهنده از بين
نرود. اذن دهنده، با شرط كردن اذن در ضمن عقد لازم نشان مىدهد كه نمىخواهد از اذن
خويش رجوع كند و قانونگذار نيز اين التزام را باماهيت اذن منافى ندانسته،
مىپذيرد. ازاينرو، شرط ضمن عقد تنها حق رجوع را از اذن دهنده سلب مىكند، ولى
موجب بقاى اذن پس از فوت اذندهنده نمىشود.
ارتفاع اذن با فوت اذندهنده، در موردى كه موضوع اذن مال باشد، وضوح بيشترى دارد.
زيرا با فوت وى، دارايى او به ورثه منتقل مىشود و تصرفات مأذون در مورد اذن، تصرف
در مال غير و ممنوع شمرده مىشود.
فوت مأذون نيز به دليل آنكه به زوال شخصيت حقوقى او منجر مىشود، اذن را منحل
مىسازد.(12)
چراكه اذن دهنده در بسيارى از موارد با توجه به شخصيت و ويژگىها و اوصافى كه فرد
دارا مىباشد، او را در امرى مأذون مىدارد. در نتيجه با از بين رفتن شخصيت حقيقى و
حقوقى مأذون، اذن نيز پايان مىپذيرد. به علاوه، مأذون از طريق اذن، حقى را دارا
نمىشود تا آن حق پس از فوت او به ديگرى منتقل گردد.
5- محجور شدن اذن دهنده يا مأذون:
اهليّت اذندهنده، چنان كه از شرايط عمده تحقق اذن است، در بقا يا ارتفاع آن
نيز نقش اساسى ايفا مىكند. با عروض جنون يا سفه در مواردى كه رشد معتبر است،
اذندهنده شخصيت حقوقى خويش را از دست مىدهد. در نتيجه، اذنى كه در گذشته داده
است، از اعتبار ساقط مىگردد. اضافه بر آن، با محجور گرديدن اذن دهنده، حق اعمال
تصرف در اموال و حقوق مالى از او سلب و اداره امور او به قيّم محول مىگردد.
بنابراين، اذن قيّم لازم مىباشد.
اذندهنده، معمولاً با توجه به شخصيت و ويژگىهاى فردى مأذون به او در امرى اذن
مىدهد و مسلّم است كه با محجور شدن و زوال شخصيت حقوقى مأذون، ديگر نمىتوان اذن
را باقى دانست و ورثه او نيز نمىتوانند در اين امر جانشين وى گردند.
قانون مدنى به صراحت محجورشدن را يكى از علل ارتفاع اذن معرفى مىكند و در مورد اذن
شركا به يكديگر مقرر مىدارد:
در موارد ذيل، شركا مأذون در تصرف اموال مشتركه نمىباشند:
1 - در صورت انقضاى مدت مأذونيت يا رجوع از آن در صورت امكان رجوع؛
2 - در صورت فوت يا محجور شدن يكى از شركا.(13)
از آن گذشته، وحدت ملاك ميان اذن و عقود اذنيّه و انحلال عقود مزبور به فوت يا
محجور شدن يكى از طرفين طبق قانون مدنى، اقتضا دارد كه با اذن نيز همين معامله شود.(14)
پاورقي :
1- محمد كاظم طباطبايى يزدى، عروة الوثقى، ج2، ص830.
2- محمد كاظم طباطبايى يزدى، ملحقات عروة الوثقى، ص 139.
3- فقها نظير اين مسأله را در مبحث اذن مولا به عبد خويش مطرح
مىكنند. علامه در قواعد مىنويسد: «اگر مولا به عبد خويش اذن دهد كه به تجارت
بپردازد، در صورتىكه بنده او فرار كند در بطلان اذن دو نظريه موجود است. و نظر
اقرب آن است كه اذن باطل مىباشد. هم چنين در موردى كه مولا بنده خويش را آزاد كند،
يا آن را به ديگرى بفروشد، همين دو قول جارى است و نظر راجح بطلان اذن است.»
فخرالمحققين در شرح قواعد، دو نظر فوق را بر اين مسأله مبتنى كرده است كه آيا مأذون
بودن بنده در تجارت از مصاديق وكالت حقيقى است يا اذن صرف. اگر آن را اذن صرف
بدانيم، در اينگونه موارد باطل مىگردد. زيرا اذن تابع ملكيت است و ملكيت نسبت به
عبد زايل گرديده است. (محمدبنحسن فخرالمحققين، ايضاح الفوائد، ج2، ص336)
4- لازم به توضيح است كه واژه «بطلان» در بعضى نوشتههاى فقهى به
صورت مسامحه در معناى ارتفاع و انحلال به كار مىرود و شايد مقصود نويسنده فوق نيز
از «بطلان اذن » همان « ارتفاع اذن »باشد.
5- محمد جعفر جعفرى لنگرودى، حقوق اموال، ص 310 به بعد.
6- ماده 108 ق.م.
7- ماده 206، قانون مجازات عمومى.
8- حسن امامى، حقوق مدنى، ج 1، ص 103.
9- طبق ماده 588 ق.م.: «در موارد ذيل شركا مأذون در تصرف اموال
مشتركه نمىباشند:
1 - در صورت انقضاى مدت مأذونيت يا رجوع از آن در صورت امكان رجوع...».
10- ماده 976 المجله اعلام مىكند: «اذا توفّى الولىّ الذى أذن
الصغير بطل اذنه». (سليم رستمباز لبنانى، شرح المجله، ص 547)
11- در ماده 678 ق.م. اين گونه آمده است: «وكالت به طريق ذيل
مرتفع مىشود:
1- به عزل موكل؛
2- به استعفاى وكيل؛
3- به موت يا به جنون وكيل يا موكل».
12- اسدالله امامى، حقوق مدنى (7)، جزوه درسى، انتشارات دانشگاه
تهران (مجتمع آموزش عالى قم) سال تحصيلى 1367-68، ص 9.
13- ماده 588 ق.م.
14- ر. ك:مواد 551، 611، 638، 678، 954 ق.م.