عناصر و اركان اذن
طرح مطالب
اذن براى صحت خود، نياز به عناصر و اركان ويژهاى دارد. روشن است كه اذن، بدون
اذندهنده تحقق نمىيابد، زيرا اذندهنده كسى است كه اذن از او صادر مىگردد. بدين
ترتيب يكى از اركان اذن، اذن دهنده مىباشد. هر چند، اذن از اعمال حقوقى يكطرفه
است و تحقق آن به قبول مأذون موقوف نمىباشد، ولى از آنجا كه انشاى اذن، نيازمند
به وجود مخاطبى مىباشد، مىتوان مخاطب اذن، يعنى مأذون را يكى ديگر از عناصر آن
برشمرد.
از آنجا كه اذن در شمار ايقاعات است، يكى از اركان آن قصد انشا مىباشد. قصد انشا
و اعلام اراده، توسط اذندهنده انجام مىگيرد. ولى به دليل اهميت، قصد انشا و رضايت
را به طور مستقل به عنوان ركن سوم اذن ذكر خواهيم كرد. هر اذنى به موضوعى تعلق
مىگيرد كه موضوع اذن و عنصر چهارم آن مىباشد. بنابراين، مطالب بخش حاضر را در طى
چهار مبحث پى مىگيريم:
مبحث اول، به بيان شرايط اذندهنده، يعنى داشتن اهليّت و اختيار قانونى او
مىپردازيم. در مبحث بعد، مأذون و شرايط او بررسى مىرود. بخش سوم نيز مورد اذن و
شرايط آن را بيان مىكند. و سر انجام، مبحث آخر به بررسى قصد انشا، رضايت، سلامت
اراده و ابراز اذن مىپردازد.
مبحث اول: اذن دهنده
1 - اهليّت اذن دهنده
يكى از شرايط اذن دهنده داشتن اهليّت است. اهليّت بر دو نوع است: اهليّت تمتّع
و اهليّت استيفا.
اهليّت تمتع، كه همان شايستگى شخص براى دارا بودن حق مىباشد. طبق ماده 956 ق.م. با
زنده متولد شدن، انسان آغاز و با مرگ او پايان مىپذيرد.
اهليّت استيفا، شايستگى براى اجراى حقوق مدنى است. ماده 958 ق.م. اهليّت تمتّع و
استيفا را مورد توجه قرار داده، مقرر مىدارد:
«هر انسان، از حقوق مدنى متمتّع خواهد بود، ليكن هيچكس نمىتواند حقوق خود را اجرا
كند، مگر اينكه براى اين امر اهليّت قانونى داشته باشد».
اهليّت، از شرايط اساسى صحت اعمال حقوقى است و تحقق اهليّت نيز خود منوط به شرايطى
مىباشد. طبق ماده 211 ق.م.:
«براى اينكه متعاملين اهل محسوب شوند بايد بالغ و عاقل و رشيد باشند».
شرايط سه گانه ياد شده در ماده فوق، در ذيل مورد بررسى قرار مىگيرد.
الف - بلوغ
بلوغ، در اصطلاح حقوقى، رسيدن شخص به سن معينى است كه در آن عادتاً از نظر جسمى
و روحى به حد كمال مىرسد و مىتواند به طور مستقل در دارايى و حقوق مالى خويش تصرف
كند. قانون مدنى، سن بلوغ را در پسر پانزده سال تمام قمرى و در دختر نه سال تمام
قمرى ذكر كرده است.(1)
تا پيش از رسيدن به سن بلوغ، قانونگذار، كودك را از انجام اعمال حقوقى بازداشته
است و علت اين حَجْر چيزى جز حمايت از صغير نيست. عدم اهليّت صغير ناظر به مرحله
اجراى حق مىباشد، نه برخوردارى از آن. به همين جهت ولىّ يا قيّم صغير مىتواند به
نمايندگى از او با ديگران معامله كند.
از نظر رشد فكرى و درجه حجر، كودكان را مىتوان به دو دسته صغير غيرمميز و صغيرمميز
تقسيم كرد.
1 - صغير غيرمميز:
صغير غيرمميز، هنوز توانايى فهم معامله را ندارد و بدون ترديد، كودكى كه تصور
درستى از مفهوم عمل حقوقى ندارد، توانايى قصد انشاى آن را نيز نخواهد داشت. از
اينرو تمامى اعمال حقوقى و تصرفات صغير غيرمميز در اموال و حقوق مالى خود كأن لم
يكن تلقى مىشود. طبق ماده 1212 ق.م.:
«اعمال و اقوال صغير، تا حدى كه مربوط به اموال و حقوق مالى او باشد باطل و بلااثر
است...».(2)
بنابراين، صغير غيرمميز نمىتواند به ديگرى اذن دهد كه در اموال او تصرف نمايد، و
چنين اذنى باطل مىباشد. بديهى است عدم اهليّت صغير غيرمميز، ناظر به اِعمال حقوق
او مىباشد؛ وگرنه از جهت اهليّت تمتع ميان صغير وبالغ تفاوتى نيست.
ولىّ يا قيّم صغير، اداره اموال او را به عهده دارد. آنان، در اداره اموال و
حقوقمالى صغير، بايد مصلحت او را نصب العين خويش قرار دهند. تصرفات ولىّ يا قيّم،
در صورتى كه در حدود غبطه و مصلحت كودك نباشد، از درجه اعتبار ساقطاست.(3)
2 - صغير مميز:
برخى از نوجوانان با آنكه به حد بلوغ نرسيدهاند، ولى به مرحلهاى از نيروى
تفكر و ادراك دست يافتهاند كه مىتوانند خوب را از بد و سود را از زيان تشخيص
دهند. نوجوان، در اين مرحله از رشد، توانايى فهم معامله و قصد انشا را به دست آورده
است. از اينرو قانونگذار، پارهاى از اعمال حقوقى را كه جنبه مالى نداشته يا به
مصلحت صغير مىباشد، مباح گردانيده است.
اعمال حقوقى صغير مميز (مطالعه تطبيقى)
قانون مدنى، پس از بيان بطلان اعمال حقوقى صغير، در مورد صغير مميز استثنايى در
نظر گرفته، مقرر مىدارد:
«... صغير مميز مىتواند تملك بلاعوض كند؛ مثل قبول هبه و صلح بلاعوض و حيازت
مباحات».(4)
چنانكه از ظاهر ماده برمىآيد، ذكر عقودى مثل هبه و صلح بلاعوض براى مثال مىباشد.
بنابراين صغير مميز اهليّت دارد، هر عقدى را كه مال يا حقى به رايگان به سود او
ايجاد كند، مانند حق انتفاع، حق ارتفاق و وقف، قبول نمايد. قانون مدنى كشور مصر نيز
به اين حكم تصريح كرده، در بند1 ماده 111 مقرر مىدارد:
«اذا كان الصبى مميزاً، كانت تصرّفاته المالية صحيحة متى كانت نافعة نفعاً محضاً».
صغير مميز، مىتواند به ديگرى اذن دهد كه به جاى او هبه و صلح مجانى را قبول كند.
همچنين مىتواند به ديگرى در قبول اين عقود وكالت دهد. وى مىتواند از طرف ديگران
به عنوان وكيل عقود مذكور را بپذيرد، چرا كه طبق ماده 662 ق.م. در عقد وكالت اهليّت
كامل لازم نمىباشد. همين كه موكل صلاحيت انجام كارى را داشته باشد، براى واگذارى
آن كافى است و به صرف آنكه شخص در امر مورد وكالت اهليّت داشته باشد، مىتواند در
آن امر از طرف ديگرى وكيل گردد؛ هر چند در انجام امور ديگر از اهليّت لازم برخوردار
نباشد. قوانين مدنى در برخى از كشورهاى اسلامى نيز به اين موضوع تصريح مىكند. ماده
930 قانون مدنى عراق در اين باره مقرر مىدارد:
«و يشترط أن يكون الوكيل عاقلاً مميّزاً، و لا يشترط أن يكون بالغاً فيصحّ أن يكون
الصبى المميّز وكيلاً و إن لم يكن مأذوناً».
همچنين ماده 772 قانون موجبات و عقود لبنان، ميان اهليّت موكل و وكيل تفاوت گذارده
است و صغير مميز را براى پذيرش وكالت از ديگرى داراى اهليّت مىداند. در اين ماده
آمده است:
«و لا تصحّ الوكالة الاّ اذا كان الموكّل نفسه أهلاً للقيام بموضوعها و لا تطلب هذه
الأهليّة من الوكيل، بل يكفى أن يكون من ذوى التمييز».
به نظر مىرسد، دايره اهليّت اذن دهنده نسبت به موكل وسعت بيشترى دارد. گاهى با
آنكه فرد به دليل عدم صلاحيت در انجام مورد وكالت نمىتواند به ديگرى در آن مورد
وكالت دهد(5)،
مىتواند به او اذن دهد. چنانكه، در ازدواج مرد با خواهرزاده يا برادرزاده همسر
خويش، با آنكه زن نمىتواند به شوهر خود در امر نكاح وكالت دهد، قانونگذار اذن او
را در صحت نكاح معتبر شناخته است.(6)
حكم ماده 1212 ق.م. بر اهليّت صغير مميز در انجام بعضى از معاملات، حاكى از آن است
كه نوجوان توان طبيعى براى اداره اموال خويش را دارد، ولى به دليل نداشتن صلاحيت
كافى در تمييز سود و زيان خود، قانونگذار به حمايت او شتافته، وى را در امورمالى
محجور شناخته است. از اين رو اعمال حقوقى صغير مميز را كه بدون اذن ولىّ انجام
مىگيرد، نبايد باطل شمرد.(7)
جنبه حمايتى داشتن اين حجر و منطق عرف، حكم مىكند كه اعمال حقوقى صغير مميز غير
نافذ باشد و در صورت اجازه ولىّ يا قيّم نافذ گردد.(8)
همچنين اعمال حقوقى را كه صغير مميز به اذن ولىّ يا قيّم خويش انجام مىدهد، بايد
صحيح و نافذ دانست. ماده 86 قانون امورحسبى نيز، در اين راستا مقرر مىدارد:
«محجور مميز، مىتواند اموال و منافعى را كه به سعى خود او حاصل شده است، با اذن
ولىّ يا قيّم اداره كند».
اذن صغير در ورود به خانه و دادن هديه
برخى از فقيهان اماميه، مواردى را از عدم اهليّت صغير استثنا كردهاند. علامه
حلى در اين مورد مىنويسد:
«أذن صغير به ديگران در وارد شدن به منزل نافذ است و همچنين تصرف در هديهاى كه او
از طرف ديگرى مىآورد، جايز مىباشد».(9)
به نظر مىرسد، دليلى براى استثناى دو مورد فوق وجود ندارد. در مورد استثناى اول،
توضيح اين نكته مناسب مىنمايد كه، اگر چه عرفاً ورود به خانه ديگرى به صرف باز
كردن در و اذن به ورود توسط صغير، ممنوع نمىباشد، ولى نمىتوان ادعا كرد منشأ جواز
ورود به خانه، ناشى از آن است كه صغير در اين گونه موارد داراى اهليّت مىباشد.
بلكه علت جواز، حصول اطمينان به اذن و رضايت مالك خانه يا قائم مقام اوست، و اين
موضوع به نفوذ اذن صغير ارتباطى ندارد، زيرا از هر طريقى به اذن مالك يا قائم مقام
او نسبت به تصرف در اموالش اطمينان حاصل شود، ممنوعيت تصرف برداشته مىشود. تا
زمانى هم كه چنين اطمينانى حاصل نشود، تصرّف همچنان ممنوع مىباشد. از اينرو،
مشاهده مىكنيم حتى اگر فرد بالغى به ورود در خانه اذن دهد، ولى ديگرى از گفته او
به اذن و رضايت مالك خانه يا قائم مقام او اطمينان حاصل نكند، ورود بدان خانه غير
قانونى مىباشد.
در خصوص استثناى دوم نيز گفتنى است، اينكه عرف در مورد هديهاى كه ولىّ يا قيّم
صغير توسط صغير ارسال مىكند، مسامحه روا مىدارد و تصرف در آن هديه را مباح
مىداند، كه صغير در هبه و هديه اموال خود يا ديگران داراى اهليّت مىباشد. عرف، در
اين مورد به عمل حقوقى صادر شده توسط ولىّ يا قيّم كودك نظر دارد و صغير را در اين
ميان آلت و وسيلهاى مىنگرد كه هديه مذكور را به دست موهوبله مىرساند؛ مانند
جايى كه سگ تربيت شده يا اتومبيل بدون سرنشين - اما مجهز به كامپيوتر - هديهاى را
به نزد فردى برساند.(10)
ب - رشد
از شرايط ديگر اذن دهنده براى دارا بودن اهليّت، آن است كه رشيد باشد. سفيه،(11)
نمىتواند خردمندانه در اموال و حقوق مالى خويش تصميم بگيرد. او اگر چه توانايى قصد
انشا را دارد و مفهوم عمل حقوقى و آثار آن را مىفهمد، ولى در امور مالى مصلحت و
سود و زيان خود را به خوبى نمىشناسد؛ از اينرو نياز به حمايت قانون دارد.(12)
قانونگذار، اعمال حقوقى او را تا حدى كه به اموال و حقوق مالى او مربوط مىشود،
غير نافذ شمرده است. ولىّ يا قيّم بر اعمال و تصرفات مالى سفيه نظارت كرده، امور
مالى او را اداره مىنمايد. به موجب ماده 1207 ق.م.:
«اشخاص ذيل محجور و ازتصرف در اموال و حقوق مالى خود ممنوع هستند:
1- صغار؛
2- اشخاص غير رشيد؛
3- مجانين».
و نيز طبق ماده 1214 ق.م.:
«معاملات و تصرفات غير رشيد در اموال خود نافذ نيست مگر با
اجازه ولىّ يا قيّم... ».(13)
1 - حدود حجر سفيه:
قانونگذار، سفيه را در تمامى تصرفات محجور نشناخته است. زيرا توجه به توانايى
او در فهم اعمال حقوقى، قصد انشا و آثار آن و جنبه حمايتى داشتن حجر، اقتضا مىكند،
سفيه در انجام تصرفاتى كه مفسدهاى در پى ندارد، از اهليّت برخوردار باشد.
بنابراين:
اولاً، سفيه در قبول عقودى كه بلاعوض به سود وى انشا مىگردد، يا انشاى ايقاعاتى كه
تنها به سود اوست، اهليّت دارد. او مىتواند هبه و صلح بلاعوض را قبول كند يا در
انجام آن به ديگرى اذن دهد، يا مباحات را حيازت كند.(14)
ذيل ماده 1214ق.م. دراين باره مقرر مىدارد:
«... معذلك تملكات بلاعوض از هر قبيل كه باشد بدون اجازه هم نافذ است».
ثانياً، سفيه در انجام اعمال حقوقى كه جنبه مالى ندارند داراى اهليّت مىباشد. بدين
ترتيب اقرار او در امور غيرمالى حتى قتل موجب قصاص(15)
نافذ است، و در صورتى كه اقرار او مستلزم امور مالى نيز باشد، تنها همان بخشى از
اقرار كه جنبه مالى ندارد نافذ معتبر است.(16)
مثلاً، در اقرار به نسب، لوازم مالى آن مثل لزوم دادن نفقه اثبات نمىگردد، يا در
اقرار به سرقت، تنها حد سرقت جارى مىشود و همچنين در حقوق خانواده اعمال حقوقى او
از قبيل نكاح، طلاق و ظهار معتبر مىباشد. چرا كه، قانون مدنى سفيه را تنها در امور
مالى محجور شناخته، رشد را از شرايط صحت نكاح يا طلاق به حساب نياورده است.
به عقيده بسيارى از فقيهان اماميه ، نكاح سفيه بدون اذن يا اجازه ولىّ صحيح
نمىباشد.(17)
زيرا نكاح، پىآمدهاى مالى از قبيل مهر و نفقه دارد و سفيه در امور مالى فاقد
اهليّت مىباشد. با وجود اين، قانون مدنى صحت نكاح سفيه را به اذن يا اجازه ولىّ يا
قيّم، موقوف ننموده است.
به نظر مىرسد، بايد ميان عقد نكاح و توافق در مورد مهر تمايز قائل شويم. انتخاب
همسر و انعقاد نكاح در محدوده صلاحيت سفيه است، ولى تراضى درباره ميزان مهر، موقوف
به اذن يا اجازه ولىّ - يا قيّم - است.
برخى از فقها پا را از اين نيز فراتر نهاده معتقدند: چنانچه مرد بالغى كه در امور
مالى رشيد مىباشد، در امر ازدواج و ويژگىهاى آن مانند انتخاب همسر و چگونگى مهر
از رشد كافى برخوردار نباشد، همانند شخص سفيه كه در امور مالى محجور است، صحت نكاح
او به اذن يا اجازه ولىّ موقوف مىباشد.(18)
به نظر مىرسد اين نظر با قواعد و اصول حقوقى ناسازگار است و نمىتوان رشيد را در
انجام برخى تصرفات محجور دانست.
2 - اذن ولىّ يا قيّم در اعمال حقوقى سفيه:
اذن ولىّ يا قيّم در انجام اعمال حقوقى - اعم از عقد و ايقاع - تصرفات سفيه را
در امور مالى معتبر و نافذ مىسازد. چنان كه خريد و فروش يا اجاره منزل به بهاى
معين با اذن ولىّ يا قيّم از نظر حقوقى صحيح و نافذ مىباشد. با اين حال، اعمال
حقوقى و تصرفات سفيه را كه بدون اذن ولىّ يا قيّم صورت گرفته است، نبايد باطل شمرد،
بلكه اين گونه تصرفات، غير نافذ و موقوف به اجازه ولىّ يا قيّم است، و در صورت
اجازه، نافذ و گرنه باطل است. قانون مدنى، به اين مطلب تصريح نموده، مىگويد:
«معاملات و تصرفات غير رشيد دراموال خود نافذ نيست مگر با اجازه ولىّ يا قيّم او،
اعم از اينكه اين اجازه قبلاً داده شده باشد يا بعد از انجام عمل...».(19)
ولىّ يا قيّم، در دادن اذن يا اجازه نسبت به تصرفات مالى سفيه نبايد از حدود قانون
تجاوز نمايد. هر چند ماده فوق مطلق مىباشد، ولى با عنايت به مواد ديگر قانون مدنى
و با توجه به هدف قانونگذار از تعيين سرپرست براى سفيه، مبنى بر حفظ و اداره اموال
او بر اساس مصلحت، و با بررسى آراى فقيهان اماميه به عنوان منبع مواد قانونى در اين
مبحث، مىتوان دريافت كه:
اولاً: اذن نبايد آنچنان گسترده باشد كه حجر سفيه را به كلى از ميان بردارد؛
مثلاًسرپرست سفيه نمىتواند به او در اداره تمام يا بخش مهمى از اموال خود اذندهد.(20)
بهنظر مىرسد، چنين اذنى خارج از حدود صلاحيت ولىّ و قيّم بوده و باطل مىباشد.
ثانياً: همانگونه كه قيّم نمىتواند اموال سفيه را به ديگرى هبه يا صلح كند(21)
يا مال غير منقول او را بدون اجازه دادستان بفروشد يا رهن گذارد،(22)
نمىتواند در اين امور نيز به سفيه اذن دهد، يا چنين معاملاتى را اجازه كند. ولىِّ
قهرى نيز، درصورتى مىتواند چنين اعمالى را اذن يا اجازه دهد كه مصلحت سفيه را
اثبات نمايد.
3 - اذن سفيه:
چنان كه گذشت، عقود و ايقاعات فرد سفيه، به جز در مواردى كه استثنا شده است،
غيرنافذ شناخته مىشود. در خصوص اذن، در ميان ايقاعات، مىتوان نتيجه گرفت كه در
موارد زير اذن سفيه نافذ است:
اول - سفيه مىتواند در اداره امور مالى كه خود اهليّت دارد به ديگران اذن يا وكالت
دهد، و يا وكالت آنان را قبول كند. به بيان ديگر براى دادن اذن، لازم نيست
اذندهنده از اهليّت كامل برخوردار باشد، بلكه كافى است در انجام امرى كه به ديگرى
اذن مىدهد خود داراى صلاحيت باشد.اين موضوع را به وحدت ملاك و شباهت ميان اذن و
وكالت از ماده 662 ق.م. مىتوان دريافت. طبق ماده مذكور:
«وكالت بايد در امرى داده شود كه خود موكل بتواند آن را به جا آورد...».
از اين رو، سفيه مىتواند در قبول تملكات بلاعوض كه به سود اوست به ديگران اذن دهد.
دوم - اذن سفيه، در امور غير مالى، همانند ساير اعمال حقوقى او نافذ و مؤثر است. وى
همانگونه كه مىتواند خود به نكاح و طلاق مبادرت نمايد، مىتواند به ديگرى اذن دهد
كه براى او عقد نكاح يا طلاق را جارى كند. سفيه مىتواند به شوهر خود در ازدواج با
دختر برادر يا دختر خواهر خود و يا به زوجه خود در اشتغال بهكار، اذن دهد و نيز
اذن او در نكاح فرزند صغير يا دختر بالغ باكرهاش نافذمىباشد.
سوم - در مورد اموالى كه ولىّ يا قيّم اداره آن را به سفيه واگذار نموده است، اذن
سفيه، اعم از آنكه در مورد اعمال حقوقى باشد، مانند اذن به خريد و فروش يا ديگر
تصرفات نافذ است. ماده 86 قانون امور حسبى، به محجور مميز اجازه مىدهد كه با اذن
ولىّ يا قيّم خويش بخشى از اموال خود را اداره كند. طبق اين ماده:
«محجور مميز، مىتواند اموال منافعى را كه به سعى خود او حاصل شده است، با اذن ولىّ
يا قيّم اداره كند».
بنابراين، اذنى كه سفيه در محدوده اداره اموال مذكور به ديگران مىدهد، نافذ
مىباشد. همچنين در صورتى كه ولىّ يا قيّم به سفيه در اشتغال به كار يا پيشه اذن
دهد، سفيه در انجام آن كار يا امورى كه از لوازم آن كار يا پيشه مىباشد، مىتواند
به ديگرى اذن دهد. ماده 85 قانون امور حسبى مىگويد:
«ولىّ يا قيّم مىتواند، در صورتى كه مقتضى بداند به محجور اجازه اشتغال به كار يا
پيشهاى بدهد و در اين صورت، اجازه نام برده شامل لوازم آن كار يا پيشه هم
خواهدبود».(23)
ج - عقل
از شرايط اوليه تحقق اهليّت درانجام اعمال حقوقى، داشتن عقل است. فرد عاقل، به
كمك نيروى تفكر و شعور خويش، مىتواند رفتار و كردار و روابط اجتماعى و مالى خويش
را بر مبناى صحيح و متعادل تنظيم نمايد. در برابر، جنون موجب حجر و بىاعتبارى
اعمال حقوقى انسان مىگردد.
1 - اعمال حقوقى مجنون:
براى ابطال عمل حقوقى كه فرد مجنون انجام مىدهد، لازم نيست اثبات شود كه انشا
كننده كاملاً از نيروى عقلى بىبهره است، بلكه صرف احراز اينكه نقص ادراك و اختلال
روانى او مانع از فهم طبيعت و آثار معامله مىگردد، در بطلان آن كافى است. از اين
رو، قانون مدنى مقرر مىدارد:
«جنون به هر درجه كه باشد، موجب حجر است».(24)
هر بيمارى، عارضه يا اعتيادى كه شعور و قوه ادراك انسان را از ميان ببرد، به دليل
مختل نمودن توانايى قصد انشا و اراده، در حكم جنون است. مستى، بىهوشى و اعتياد
شديد به مواد مخدر و مسكرات، در صورتى كه به زوال عقل و اراده نينجامد، همانند
جنون، اهليّت فرد را زايل مىنمايد.(25)
از اين رو قانون مدنى معامله فرد را در حال مستى، بىهوشى و خواب، به دليل فقدان
قصد، باطل شمردهاست.(26)
چنانچه جنون شخص، ادوارى بوده و او در حال افاقه عمل حقوقى را انشا نمايد، عمل او
صحيح و نافذ است. مفاد ماده 1213 ق.م. از اين قرار است:
«مجنون دائمى مطلقاً و مجنون ادوارى در حال جنون، نمىتواند هيچ تصرّفى در اموال و
حقوق مالى خود بنمايد ولو با اجازه ولىّ يا قيّم خود؛ لكن اعمال حقوقى كه مجنون
ادوارى در حال افاقه مىنمايد، نافذ است، مشروط بر آنكه افاقه او مسلمباشد».
2 - اذن شخص مجنون:
جنون، آگاهى و شعور را از انسان سلب مىكند و فرد مجنون نمىتواند عمل ارادى را
به طور صحيح انجام دهد. از اين رو اعمال حقوقى او، اعم از عقد يا ايقاع، حتى در
صورت اذن يا اجازه ولىّ و قيّم باطل مىباشد.
اذن نيز همانند ساير ايقاعات، از كسى پذيرفته است كه داراى اهليّت باشد. اذن مجنون،
همانند ساير عقود و ايقاعهاى وى باطل است.
در مواردى كه قانون اذن كسى را لازم شمارد و او مجنون يا صغير غير مميز باشد، به
مقتضاى اصول و قواعد حقوقى، اعتبار اذن به ولىّ يا قيّم وى منتقل مىگردد و همانند
ساير موارد، ولىّ يا قيّم در امور او تصميم مىگيرد. مثلاً، قانون مدنى ازدواج شوهر
را با دختر برادر يا دختر خواهر همسر خويش به اذن همسر منوط كرده است؛ حال اگر همسر
مرد، مجنون يا صغيرباشد، در مورد اعتبار اذن او در فقه سه احتمال وجود دارد:
1 - اعتبار اذن همسر ساقط مىگردد. زيرا وى اهليّت لازم را براى دادن اذن ندارد.
بنابراين زوج مىتواند بدون اذن او ازدواج كند و ازدواج او صحيح است.
2 - عقد دوم باطل است. زيرا شرط صحت نكاح دوم آن است كه زن به اين امر اذن دهد و به
علت عدم اهليّت او، چنين شرطى محقق نمىگردد.
3 - اذن ولىّ يا قيّم جاىگزين اذن زن مىگردد.(27)
احتمال اخير با اصول و قواعد حقوقى سازگارتر است. زيرا مطابق قانون در هر موردى كه
صغير يا مجنون ممنوع از تصرف باشد، ولىّ يا قيّم جانشين او مىگردد.
2 - اختيار قانونى اذن دهنده
در مباحث گذشته، مسئله اهليّت اذندهنده مورد بررسى قرارگرفت و توضيح داده شد
كه چنانچه اذن دهنده، صلاحيت حقوقى لازم را براى اذن فاقد باشد، اذن او نافذ
نمىباشد. با اين حال، داشتن اهليّت شرط كافى براى اعتبار اذن نمىباشد، بلكه اذن
دهنده افزون بر اهليّت، بايد از اختيار قانونى در انشاى اذن نيز برخوردارباشد.
الف - مفهوم اختيار قانونى:
مقصود از اختيار در اينجا، آزادى در تصميمگيرى در برابر اجبار و اكراه
نمىباشد؛(28)
هر چند براى اعتبار اذن، لازم است اذندهنده به معناى فوق نيز مختار باشد. همچنين،
واژه اختيار به معناى اهليّت انجام عمل حقوقى نيست؛ هر چند براى نفوذ اذن اهليّت
اذن دهنده شرط لازم مىباشد.
مفهوم مورد نظر از اختيار در اينجا، عبارت از داشتن سمت و توان انجام عمل حقوقى
براى ديگرى است. به بيان ديگر، كسى كه مىخواهد در موردى اذن دهد، بايد از نظر
قانون براى آن امر داراى سمت باشد، اعم از آنكه قانون او را بالاصاله براى دادن
اذن صالح بداند يا آنكه به عنوان نماينده چنين اختيارى را بدو اعطا كند؛ يعنى از
نظر قانون صاحب اختيار بالاصاله نسبت به اموال، مالك آن مىباشد.(29)
بنابراين مالك در اداره اموال خويش مختار بوده، مىتواند به ديگرى نسبت به تصرف
حقوقى يا خارجى در آن اذن دهد. ولى، فرد حتى اگر داراى اهليّت باشد، نمىتواند به
اداره اموال ديگرى پرداخته و نسبت به تصرف در مال ديگرى به اشخاص ثالث اذن دهد، مگر
آنكه از نظر قانون اين سمت و اختيار به او تفويض شده باشد. همچنين در مورد منافع
اموال، كسى كه بالاصاله صاحب اختيار مىباشد مالك منافع است. مثلاً، موصىله يا
مستأجرى كه مالك منفعت باغى است، مىتواند به ديگرى در مورد تصرف در منافع آن باغ
اذن دهد، ولى كسى كه مالك منافع نمىباشد، حتى اگر همانند موجر مالك عين آن باغ
باشد، از چنين اختيارى برخوردار نيست؛ مگر آنكه به نمايندگى از مالك منافع، چنين
اختيارى به او عارض شود. در مورد حقوق، اعم از مالى يا غير مالى، نيز صاحب بالاصاله
حق داراى اختيار مىباشد. مثلاً، صاحب حق انتفاع يا حق ارتفاق مىتواند به ديگرى در
استفاده از منفعت يا ارتفاق معين نسبت به مورد حق خود، اذن دهد و اين اذن نافذ
مىباشد. زيرا اذن دهنده در اين امر از اختيار قانونى برخوردار است.
ب - انتقال يا اسقاط حقِ دادن اذن:
در مواردى كه شخصى مالك مال، منفعت و يا حقى است.(30)
و در نتيجه طبق قانون در دادن اذن به تصرف در مال، منفعت يا حق خويش به ديگران
بالاصاله داراى اختيار باشد، مىتوان پذيرفت كه او حق دارد اختيار خويش را در دادن
اذن محدود سازد. مثلاً، اداره بخش معينى از دارايى خويش را براى مدت معينى در ضمن
قراردادى به ديگرى واگذارد و حق خويش را در اين مورد ساقط كند. در اين صورت مالك،
حق خود - در دادن اذن به ديگران يا منع ايشان از تصرف در مال خود - به ديگرى انتقال
داده است و منتقلاليه در دادن اذن، صاحب حق مىباشد، بدون اينكه مالك بتواند از
حق خويش استفاده كند يا اين حق را از او سلب نمايد.
با وجود اين، انتقال حق اذن يا منع به ديگرى، نبايد به گونهاى صورت گيرد كه مخالف
قانون باشد. بدين معنا كه لازم است با تعيين بخشى از دارايى يامشخص كردن مدت براى
سلب حق يا انتقال آن به ديگرى، حق را به صورت جزيى درآورد، وگرنه كسى نمىتواند به
طور كلى حق دادن اذن به تصرف در اموال خود را به ديگرى انتقال دهد و يا از خويش سلب
نمايد. زيرا، طبق ماده 959 ق.م.:
«هيچكس نمىتواند به طور كلى حق تمتع و يا اجراى تمام يا قسمتى از حقوق مدنى را از
خود سلب كند».
هر چند اسقاط حق اذن يا انتقال آن نسبت به اموال و منافع، ممكن مىباشد، ولى گاهى
با آنكه قانونگذار اختيار قانونى را در دادن اذن به شخص حقيقى يا حقوقى واگذار
نموده و اذن يا رد او را مؤثر دانسته است، اين اختيار حقى را براى اذندهنده ايجاد
نمىكند و وى نمىتواند اختيار خويش را ساقط نمايد يا آن را در برابر شرط عوض يا
بدون آن به ديگرى انتقال دهد. در حقيقت اعتبار اذن شخص در اين گونه موارد از مصاديق
حكم است نه حق. به بيان ديگر، معتبر دانستن اذن در چنين مواردى، از قواعد امرى بوده
كه بر اساس نظم عمومى و و مصالح اجتماعى توسط قانونگذار وضع گرديده است. بنابراين
اذن يا رد، حق شخص نمىباشد تا صاحب حق بتواند آن را به ديگرى انتقال دهد يا از خود
ساقط نمايد.
از جمله موارد بالا، معتبر بودن اذن دولت در ازدواج زن ايرانى با تبعه خارجى است.(31)
اعتبار اذن دولت، حقى را براى او ايجاد نمىكند تا بتواند هرگاه بخواهد از حق خويش
صرف نظر نمايد و يا آن را از خود سلب نموده، به ديگرى منتقل كند. همچنين طبق
قانون، ازدواج مرد با دختر برادر يا دختر خواهر همسر خويش موقوف به اذن زن مىباشد.(32)
ولى از آنجا كه با توجه به مبانى فقهى،(33)
اين حكم قانونگذار از قواعد آمره مىباشدو حقى را براى زن ايجاد نمىكند، زن
نمىتواند در ضمن ازدواج خود يا عقد ديگرى، اعتبار اذن خويش را ساقط كند يا آن را
به ديگرى انتقال دهد. اختيار اذن يا رد ازدواج دختر باكره توسط ولىّ نيز، از همين
قبيل است. بنابراين، در صورتى كه ولىّ از اختيار خويش سوء استفاده كند و مصلحتى را
كه اين قاعده آمره براى تأمين آن وضع شده است، در نظر نگيرد، قانونگذار مىتواند
اعتبار اذن او را ساقط كند.(34)
پاورقي :
1- تبصره 1، ماده 1210ق.م.
2- شيخ انصارى، به نقل از ابن ادريس در خصوص بىاعتبارى اعمال
حقوقى صغير مىنويسد: «فما يصدر منها عن الصبى قصداً بمنزلة الصادر عن غيره بلاقصد،
فعقد الصبى وايقاعه مع القصد كعقد الهازل و الغالط و الخاطى...». (مكاسب، ص 115)
3- علامه حلى، در مورد لزوم مراعات مصلحت صغير به هنگام تصرف در
اموال و حقوق مالى او توسط ولىّ مىگويد: «ليس للولىّ ان يطلّق زوجة الصبى
لامجّاناً و لابعوض، لانّ المصلحة بقاء الزوجية... ». (تذكرة الفقها، ج 2، كتاب
حجر)
4- ماده 1212 ق.م.
5- كسى مى تواند در امرى به ديگرى وكالت دهد يا در آن امر وكيل
گردد كه خود اهليّت انجام آن را داشته باشد. سيوطى اين مطلب را به عنوان قاعده بيان
مىكند: «من صحّت منه مباشرة الشيىء صحّ توكيله فيه غيره و توكّله فيه عن غيره و
من لا فلا». (الأشباه و النظائر، ص 463)
6- ماده 1049 ق.م.
7- عدهاى از حقوقدانان به تبعيت از نظريه برخى فقيهان، اعمال
حقوقى صغير مميز را جز در مواردى كه استثنا شده است، باطل شمردهاند. در اين مورد
ر. كه: مصطفى عدل، حقوق مدنى، ش243؛ عبدالمجيد اميرى قائم مقامى، حقوق تعهدات، ج 2
ص 144 و 145؛ على شايگان، حقوق مدنى، ج 1، ش 456 و 466 ونيز براى مطالعه بيشتر
آراى طرفداران اين نظريه در فقه، ر. ك: شيخ مرتضى انصارى، مكاسب، ص 114 و 115؛ حسن
بن يوسف علامه حلى، تذكرة الفقها، ج 2، ص 79؛ عبدالفتاح بن على مراغى حسينى،
العناوين، ص 350 و اسداللَّه شوشترى، مقابس الانوار و نفائس الاسرار، ج 2، ص 8-6.
8- براى مطالعه بيشتر نظر فقيهانى كه اعمال حقوقى صغير مميز را
غير نافذ مىدانند نه باطل، رجوع شود به: فخر المحققين، محمد بن حسن، ايضاح
الفوائد، ج 4، ص 55؛ محمد كاظم طباطبايى يزدى، حاشيه مكاسب، ص 113 و 115 و محسن
حكيم، نهج الفقاهه، ص 184-180.
9- حسن بن يوسف علامه حلى، تذكرة الفقها. (به نقل از: يوسف بن
احمد البحرانى، الحدائق الناضرة، ج20، ص 343)
10- استثناى موارد مزبور در برخى از تأليفات فقهاى اهل تسنن نيز
آمده است. ر. ك: يحيى بن شرف نووى، منهاج الطالبين و عمدة المفتين، ص 56.
11- قانون مدنى، در مقام تعريف سفيه در ماده 1208 مقرر مىدارد:
«غير رشيد كسى است كه تصرفات او در اموال و حقوق مالى خود عقلايى نباشد».
12- در تحريرالوسيله در مورد ويژگىهاى سفيه اينچنين آمده است:
«السفيه هو الذى ليس له حالة باعثة على حفظ ماله و الاعتناء بحاله يصرفه فى غير
موقعه ويتلفه بغيرمحله و ليست معاملاته مبنية على المكايسة و التحفظ عن المغابنة،
لايبالى بالانخداع فيها». (تحريرالوسيله، ج 2 ص 115)
13- قانون مجازات اسلامى نيز در دعاويى كه جنبه مالى نيز دارد،
سفيه نبودن مدعى را لازم شمرده است. ماده 227 قانون مجازات اسلامى، در مورد شرايط
مدعى در دعواى قتل مقرر مىدارد: «مدعى بايد حين اقامه دعوى عاقل و بالغ باشد و
چنان چه دعوى مستلزم امر مالى گردد، رشد نيز شرط است...».
14- در صورتى كه در هبه يا صلح بلاعوض شرط عوض شده باشد - همانند
ساير عقود معوض - براى معتبر بودن انشاى سفيه اذن يا اجازه ولىّ يا قيّم لازم
مىباشد. حيازت مباحات نيز در صورتى بدون اذن سرپرست نافذ است كه به صرف هزينهاى
براى سفيه نينجامد. بنابراين سفيه نمىتواند براى صيد ماهى وصدف يا احداث نهر و
مجرا جهت حيازت آبهاى مباح، دارايى خود را در معرض خطر قرار دهد.
15- ماده 234 قانون مجازات اسلامى در اين مورد اشعار مىدارد:
«اقرار به قتل عمد از كسى كه به سبب سفاهت يا افلاس محجور باشد، نافذ و موجب قصاص
است».
16- ماده 1263 ق.م. تصريح مىكند: «اقرار سفيه در امور مالى مؤثر
نيست».
17- براى مطالعه بيشتر رجوع كنيد به: محمد بن حسن فخر المحققين،
ايضاح الفوائد، ج 3، ص 18؛ محمد حسن نجفى، جواهر الكلام، ج 29، ص 193؛ امام خمينى،
تحريرالوسيله، ج2، ص 16 و محمد كاظم طباطبايى يزدى، عروة الوثقى، ج 2، ص 702،
مسئله 7.
18- محمد كاظم طباطبايى يزدى، العروة الوثقى، ج 2، ص 702، مسئله
7.
19- 1214 ق.م.
20- علامه حلى در اين مورد مىنويسد: «لو أذن الولىّ للسفيه فى
التصرف فان أطلق كان لغواً و ان عيّن له نوعاً من التصرف و قدّر العوض فالأقرب
الجواز كمالو أذن له فى النكاح...». (تذكرة الفقها، ج 2، ص 77)
21- طبق ماده 1242 ق.م.: «قيّم نمىتواند دعوى مربوط به
مولّىعليه را به صلح خاتمه دهد، مگر با تصويب مدعى العموم».
22- ماده 1241 ق.م. در اين مورد مقرر مىدارد: «قيّم نمىتواند
اموال غير منقول مولّىعليه را بفروشد و يا رهن گذارد يا معامله كند كه در نتيجه
خود مديون مولّى عليه شود، مگر با لحاظ غبطه مولّى عليه و تصويب مدعى العموم. در
صورت اخير، شرط حتمى تصويب مدعى العموم ملائت قيّم مىباشد. و نيز نمىتواند براى
مولّى عليه بدون ضرورت و احتياج قرض كند، مگر با تصويب مدعى العموم».
23- ماده ياد شده، اذن در اشتغال به كار يا پيشه را مستلزم اذن
به لوازم آن كار يا پيشه مىداند. مبناى ماده، قاعده «الإذن فى الشيىء إذن فى
لوازمه» مىباشد كه در بخش چهارم مورد بررسى قرار مىگيرد.
24- ماده 1211ق.م.
25- شيخ اسداللَّه شوشترى در اين مورد مىگويد: «و يلحق بالمجنون
كلّ مسلوب العقل بالفعل لسكر او اغماء او شرب مرقد او كبر او دهشة لتساوى الجميع فى
انتفاء العقل و القصد على خلاف مقتضى الطبيعة و ان اختلف من بعض الوجوه الاخر».
(مقابس الانوار و نفايس الاسرار، ج 2، ص 11)
26- ماده 195 ق.م. چنين است: «اگر كسى در حال مستى يا بىهوشى يا
در خواب معامله نمايد، آن معامله به واسطه فقدان قصد باطل است».
27- مصطفى محقق داماد، حقوق خانواده، ص 96 به بعد.
28- ماده 1136 ق.م. اصطلاح «اختيار» را در همين معنا به كار برده
و مقرر مىدارد: «طلاق دهنده بايد بالغ و عاقل و قاصد و مختار باشد».
29- طبق ماده 30 ق.م.: «هر مالكى نسبت به مايملك خود حق همهگونه
تصرف و انتفاع دارد، مگر در مواردى كه قانون استثنا كرده باشد».
30- ارتباط افراد با اموال مختلف مىتواند به سه گونه مالكيت عين
يا منفعت و دارا بودن حق روى دهد. ماده 29 ق.م. مقرر مىدارد: «ممكن است اشخاص نسبت
به اموال علاقههاى ذيل را دارا باشند:
1- مالكيت؛ (اعم از عين يا منفعت)
2- حق انتفاع؛
3- حق ارتفاق به ملك غير».
31- ماده 1060ق.م.
32- همان، ماده 1049.
33- محمد كاظم طباطبايى يزدى، عروة الوثقى، ج 2، ص 663، مسئله 18
و امامخمينى، تحرير الوسيله، ج2، ص 279، مسئله 12.
34 - ماده 1043 ق.م.